نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
حقوق شهروندى از گزارههایى است که امروزه بسیار از آن سخن به میان است. بسیار کسان، علاقهمندند بدانند امام خمینى، به حقوق شهروندى از چه منظر مىنگریسته است. البته ناگفته نماند عنوان شهروندى در زمان امام خمینى، کمتر مطرح بوده است و بیشتر «حقوق مردم« و یا در گزارههاى موضوعات مهم اجتماعى، از «حقوق ملت« سخن به میان بوده است. با جستوجو در سخنان امام درباره «حقوق مردم« به نکتههاى بسیار و درخور توجه برمىخوریم، ولى تعبیر حقوق شهروندى در کلام ایشان دیده نمىشود، امّا آن چه درباره «حقوق مردم« در بسیارى از موارد در کلام ایشان بازتاب یافته، مساوى است با حقوق شهروندى. و تنها در مواردى اندک، ممکن است، بین آن چه که امام از حقوق مردم بیان داشته، با حقوق شهروندى، تفاوتهایى دیده شود.
مواردى که در صحیفه امام از حقوق مردم بازتاب یافته، مهم ترین آنها، بیانیه هشت مادهاى امام است که موارد ابتلا از حقوق مردم و شهروندان، به روشنى و به گونهاى راه گشا در آن آمده است که بسیار مهم و در خور توجه است و مىتواند ملاک عمل در نظام جمهورى اسلامى قرار گیرد.
پیش از ورودِ به مواردى که امام خمینى به سیره علوى در باب حقوق مردم استشهاد کرده است، بایسته است چند نکته مهم مورد توجه قرار بگیرد.
1. ملاک، حکومت نبوى و علوى
از سخنان امام خمینى چنین فهمیده مىشود که در جهان اسلام، از آغاز تا امروز، تنها دوران حکومت پیامبر و امیرالمؤمنین را مىتوان ملاک عمل در نظام اسلامى قرار داد. چون حکومت اسلامى حقیقى، تنها در دوران این دو بزرگوار تشکیل شده است و به حقیقت پیوسته و حکومتهاى دیگر، گرچه عنوان اسلامى داشتهاند، ولى به گونهاى نبودهاند که بتوان آنها را آیینه تمام نماى اسلام نامید. اکنون، چند نمونه:
«در صدر اسلام، در دو زمان، دو بار حکومت اصیل اسلام مُحقَّق شد: یک زمان رسول اللَّه و دیگر وقتى که در کوفه على بن ابى طالب، سلام اللَّه علیه، حکومت مىکرد. در این دو مورد بود که ارزشهاى معنوى حکومت مىکرد; یعنى یک حکومت عدل برقرار و حاکم ذرّهاى از قانون تخلّف نمىکرد. حکومت در این دو زمان، حکومت قانون بوده است. و شاید دیگر هیچ وقت حاکمیت قانون را بدان گونه سراغ نداشته باشد. «1
امام، در این فراز، قانون گرایى این دو حکومت اصیل و ناب اسلامى را در کانون توجه خود قرار مىدهد و ملاک عمل. معیارى که هیچ گاه این دو حکومت از آن سربرنتافته و پیوسته به آن پاىبند بودهاند.
«زمان پیغمبر هم قانون حکم مىکرد، پیغمبر مجرى بود. زمان امیرالمؤمنین هم، قانون حکم مىکرد، امیرالمؤمنین مجرى بود. همه جا باید این طور باشد که قانون حکم کند. یعنى خدا حکم بکند. حکم خدا. حاکم یکى است: خدا. قانون، قانون الهى، دیگران هم مجرى. «2
وقتى که قانون الهى حاکم بود، همه در برابر قانون الهى مساوى هستند، از هر طایفه و قبیلهاى که باشند. امام، به روشنى این مطلب را بارها بازگو مىکند و حتى به روشنى یادآور مىشود خود پیامبر و امیرالمؤمنین، که بهترین حکومت و اصیلترین آن را تشکیل دادند و ستونهاى آن را برافراشتند پیرو قانون بودند و آنى از آن سر برنتافتند:
«اسلام، حکومتاش حکومت قانون است; یعنى قانون الهى، قانون قرآن و سُنَّت است. و حکومت، حکومتِ تابع قانون است; یعنى خود پیغمبر هم تابع قانون، خود امیرالمؤمنین هم تابع قانون، تخلّف از قانون یک قدم نمىکردند و نمىتوانستند بکنند. خداى تبارک و تعالى مىفرماید که اگر چنانچه یک تخلّفى بکنى، یک چیزى را به من نسبت بدهى، تو را اخذ مىکنم، و وَتینَت را قطع مىکنم. اسلام دیکتاتورى ندارد، اسلام همهاش روى قوانین است. «3
امام، بر این باور بود که حضرت امیر(ع) در عهدنامه مالک اشتر، هم تکلیف مالک را و هم دیگر والیان را، به درستى روشن کرده است:
«چنانچه حضرت امیر(ع) خودش هم برنامهاش را در آن «عهدنامه مالک اشتر« بیان فرموده است که حکومت و آن اشخاصى که از طرف ایشان حاکم بر بلاد بودند، تکلیفشان در همه جهات چه هست.
به حسب آن تعیینِ رسول اکرم الگوى خلافت را و برنامه حضرت امیر کیفیت ولایتِ ولات در افراد را - آن طور که بیان فرمودهاند - تمام این حکومتها که سر کار آمدهاند تا حالا. «4
2. عهد نامه مالک اشتر
با تأکیدهاى فراوان امام روى عهدنامه مالک اشتر، معیار و ملاک کار ایشان در کشوردارى و حکومت، به دست مىآید. ایشان محور کار در حکومتدارى و اجراى عدالت به معناى واقعى را، در حرکت بر مدار عهدنامه مالک اشتر مىداند:
«عدالت به معناى واقعى این است که در ارتباط با دول و معاشرت با مردم و معاملات با مردم و دادرسى و قضا و تقسیم درآمد عمومى، مانند حضرت امیرالمؤمنین(ع) رفتار کند و طبق برنامهاى که براى مالک اشتر، و در حقیقت براى همه والیان و حکام، تعیین فرموده است; چون بخشنامهاى است عمومى که فقها هم اگر والى شدند بایستى دستورالعمل خویش بدانند. «5
در سخنى دیگر، درباره اهمیت و زوایاى مهم اجتماعى و سیاسى عهدنامه مىگوید:
«امیرالمؤمنین(ع) در زمان حکومتاش - که بسیار کوتاه و بسیار با ناگواریها مقابل بود - مىبینید که وقتى که آن نامه را به مالک اشتر مىنویسد چه مسائل مهمى را، مسائل سیاسى را، مسائل اجتماعى را، همه چیز را در آنجا ذکر مىفرماید، با اینکه یک بخشنامهاى براى یک نفر بوده است. «6
ایشان عهدنامه مالک اشتر را دلیل بر سیاسى بودن اسلام مىداند; عهدنامهاى که دستورهاى سیاسى مهمى در آن ذکر شده است.7 از این عهدنامه به عنوان بخشنامهاى در سیاست دینى یاد مىکند و آن را برخوردار از ذخیرههاى مهم مىداند که باید شایستگى بهره بردن از آن را در زمینههاى مختلف داشته باشیم8.
بنا براین، اگر ما در این مقال، به مواردى درباره حقوق مردم و حقوق شهروندى، به عهدنامه تمسک جستیم، که در متن سخنان امام خمینى، اثرى از آنها نبود، بر اساس ملاک بودن عهدنامه از نظر امام خمینى است.
3. حقوق شهروند بر اساس تابعیت
امروزه، حقوق شهروندى کامل در دنیا بر اساس تابعیت رقم مىخورد، در حالى که در روزگاران پیشین، بر اساس عقیده بوده است. البته در اسلام بر بنیان عقیده استوار است; اما درباره افراد غیرمسلمان، قضیّه فرق مىکند. در صورتى که نظام کشورى، آنان را به رسمیت بشناسد، از حقوق اساسى برخوردارند.
4. وظایف متقابل مردم و دولت
در هنگام بحث از حقوق شهروندى، این نکته نیز در کانون توجه قرار گرفته که این حقوق، متقابل است; یعنى همان گونه که حکومت، کارهایى را درباره شهروندان بر عهده دارد که باید انجام دهد، مردم نیز نسبت به دولت کارهایى را به عهده دارند. فرزندان ذکور کسانى که تابع یک کشور هستند، وظیفه دارند براى خدمت به کشور خود، به سربازى بروند، چه اقلیت دینى باشند و چه از اکثریت مردم باشند.
در صدر اسلام، گروههاى دینى غیرمسلمان، هیچ گونه وظیفهاى در برابر برقرارى امنیت در جامعه نداشتند، اینها جزیه مىپرداختند و نظام اسلامى در برابر این پرداخت، امنیت آنها را تأمین مىکرد و از دوش آنها دفاع از سرزمین، مرزها و شرکت در عرصههاى نبرد را برمىداشت; ولى امروزه که ملاک شهروندى در کشورها تابعیت است و اقلیت نیز مانند اکثریت از حقوق مساوى برخوردار است، همه موظف به پاسدارى از کشورند و باید افرادى را به عنوان سرباز گسیل بدارند و اقلیت نیز در کنار اکثریت، به پاسدارى از مرزها بپردازد و حتى حق ورود به ارتش و نیروهاى مسلح را دارد.
نگاهى به سیره علوى
آشنایى دقیق و همه سویه، با سیره علوى، به ما کمک مى کند، که چرایى تکیه امام خمینى را به این سیره تابناک و همیشه رخشان، دریابیم. امام، سیره علوى را مشعل راه خود قرار داده بود و تمام تلاش اش بر این بود که در پرتو آن حرکت کند و ارکانِ حکومت مردمى خرد را بر آن استوار سازد. بویژه نامه امام به مالک اشتر را در کانون توجه خود قرار داده بود و آن را حکمى حکومتى9 و سرشار از مسائل سیاسى مهم مى دانست
حق حیات و زندگى
امام على(ع) براى همگان حق حیات و زندگى قائل بود و بر این باور بود و بر آن اصرار داشت که بى جهت نمىتوان این حق را از کسى گرفت، چه او مسلمان باشد، یا از اقلیتهاى شناخته شده و یا ناشناخته و کمتر شناخته شده و غیر توحیدى. این نکته مهمى است، برخلاف آن چه شاید شمارى بخواهند از فقه استفاده کنند و آن اینکه حق حیات، فقط از آن مسلمانان و اقلیتهاى شناخته شده مذهبى در اسلام است، مانند یهود، نصارا، مجوس و به قولى صابئیان. و دیگران باید، یا پیرو یکى از این مذاهب باشند و یا این که تسلیم مرگ شوند; امّا سیره امام على(ع) برخلاف این برداشت و دیدگاه فقهى شمارى از فقیهان بود. حضرت ایشان، حق حیات را براى بشریت مىدانست، نه تنها براى کسانى که بر دین اسلام گردن نهادهاند و یا اهل کتاباند.
امیرالمؤمنین(ع) در نامه خود به مالک اشتر، مىنویسد:
«وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ، وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ، وَ اللّطْفَ بِهِمْ، وَ لا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فإِنَّهُمْ صِنْفان: إِمَّا أَخُ لَکَ فِى الدّیْنِ، أَوْ نَظیرُ لَکَ فِى الْخَلْقِ«11
دل خویش را با مهر به رعیت سرشار ساز و به آنان مهربانى ورز و لطف نما. و مباش همچون جانورى درنده که خوردنشان را غنیمت شمارى! چه رعیت دو دستهاند: یا برادر دینى تواند، یا در آفرینش با تو برابر و همانند.
فراز دوم سخن حضرت، تمام کسانى را در بر مىگیرد که به عنوان شهروند، در پرتو نظام اسلامى زندگى مىکنند. کسى حق ندارد بى جهت و بدون مجوز قانونى، دست به مال و جان اینان دراز کند.
این فراز وقتى به درستى و روشنى فهمیده مىشود که نامه امام را به محمد بن ابوبکر، والى پیشین مصر، مورد مطالعه قرار دهیم. محمد بن ابوبکر در مصر، با مسائل علمى و فقهى چندى رو به رو شد که در نامهاى از حضرت خواست، وى را در باب قضاوت و حکم بین مردم یارى رساند.
امیرالمؤمنین از نامه محمد بن ابوبکر، بسیار خوشحال شد و در نامهاى دراز دامن، وى را راهنمایى کرد و به پرسشهاى او پاسخ داد که در این جا به دو مورد از پرسشها و پاسخها اشاره مىکنیم:
1. حکم مرد مسلمانى که با زنى نصرانى زنا کرده است.
2. حکم زندیقانى)بىدینان( که خورشید و ماه و یا چیزهاى دیگرى را مىپرستند و یا آنانى که مرتد شده و از اسلام برگشتهاند.
حضرت در پاسخ به پرسشهاى وى نوشت:
«أنْ أقِمِ الْحَدَّ فیهِمْ عَلَى الْمُسْلِمِ الَّذى فَجَرَ بِالنَّصْرانیَّةِ، وَ ادْفَعِ النَّصْرانِیَّةَ إِلَى النَّصارى یَقْضُونَ فیها ما شاؤُوا، وَ أَمَرَهُ فِى الزَّنادِقَةِ أَنْ یَقْتُلَ مَنْ کانَ یَدَّعِى الإسْلام و یَتْرُکَ سائِرَهُمْ، یَعْبُدُونَ ما شاؤُوا12«
در جمع مسلمانان بر مرد مسلمانى که زنا کرده، حد جارى نما و زنِ زناکارِ مسیحى را به مسیحیان تحویل ده، تا آن گونه که مىخواهند)و دستور دین آنهاست( درباره او قضاوت کنند.
و درباره زنادقه به او فرمان داد: مدعى اسلام و مرتد، کشته شود و دیگران را وانهد، تا آن چه را که خواهند بپرستند.
بخش اول پاسخ حضرت، در تهذیب و استبصار شیخ طوسى، با فرقهایى آمده است. در فقیه، پرسش دیگرى از حضرت آمده که در این نقل نیامده است.
در منابع اهل سنت نیز این پرسشها و پاسخها آمده است.
پرسش اول و پاسخ حضرت در منابع مختلفى نقل شده است13.
پرسش و پاسخ دوم که محل بحث ماست، در مصنف ابن ابى شیبه، در دو مورد با یک سند نقل شده، که ابوالاحوص از قابوس بن مخارق از پدرش نقل کرده است: على، محمد بن ابى بکر را به عنوان امیر مصر اعزام کرد، او در زمان مأموریت نامهاى به حضرت نوشت و چگونگى رفتار با پرستندگان خورشید، ماه و... را پرسید و از مرتدان. حضرت در پاسخ مرقوم فرمود:
«وَ أَمَرَهُ فِى الزَنادِقَةِ أنْ یُقْتَلَ مَنْ کانَ یَدَّعِى الاسلامَ، و یَتْرُکَ سائِرَهُم یَعْبُدونَ ما شأُوا«14;
درباره زنادقه به او فرمان داد که مدعى اسلام و مرتد، کشته شود و دیگران را وانهد تا آن چه را که خواهند بپرستند.
نکته مهم در این فرمان، آزاد گذاردن کسانى است که غیرخدا را مىپرستند و وادار نکردن آنان به پیروى از یکى از ادیان آسمانى. کمترین دلالتى که این حدیث دارد، نشان مىدهد حاکم اسلامى از چنین اختیارى برخوردار است که سازوار با نیاز اجتماع، در مواردى اقلیتهاى غیر مذهبى را آزاد بگذارد و با آنان همان رفتارى را داشته باشد در پاسداشت حقوقشان و... که با دینداران و همکیشان خود دارد و انجام مىدهد. امام این مطلب را به روشنى در نامه مالک اشتر بیان فرموده است:
«افراد یا برادر دینى تو هستند و یا مانند تو در آفرینش انساناند«.
در همین راستا، یعنى آزاد گذاردن مردمان در گزینش، به مورد دیگرى اشاره مىکنیم:
خلیفه دوم، بنا داشت زمینهاى فتح شده آباد را که به آن مفتوحة العنوه مىگویند و از آن مجاهدان است، بین آنان تقسیم کند. این تقسیم، بر اساس تقسیم کشاورزان زمین بود، که به هر مجاهد سه نفر همراه با زمین مىرسید.
على(ع) پیشنهاد کرد، کشاورزان و زمینهایى که در اختیارشان قرار دارد، تقسیم نکند، بلکه زمینها در دست کشاورزان باقى بماند و از کشاورزانى که زمین در اختیارشان گذارده مىشود، خراج و مالیات گرفته شود.15
برابر این پیشنهاد که به آن عمل شد، از برده شدن بسیارى از مردم جلوگیرى شد و کشاورزان، با هر دین و آیینى که داشتند، تحت نظارت دولت اسلامى، آزادانه زندگى مىکردند و فقط لازم بود مالیات، که همان خراج است، بپردازند; بر اساس این قانون، کسى حق نداشت آنان را وادارد که مسلمان شوند و یا بر آنان تنگ بگیرد و گردن آنان را به زیر یوغ بردگى ببرد و یا اگر مسلمان نشدند، حیات و زندگى را از آنان بگیرد و باعث مرگشان بشود. این حکم، نه تنها در عراق، بلکه در تمام سرزمینهاى فتح شده، از جمله مصر که محمد بن ابى بکر از آن مىپرسد، حاکم گردید. اهمیت موضوع در این است که على بن ابى طالب(ع) این موضوع را، که بى گمان بر اساس آموزههاى وَحیانى است، پیشنهاد مىکند.
منتسکیو همین روش را در صدر اسلام، باعث گسترش دین اسلام در سطح جهان مىداند که از مردمان سرزمینهاى فتح شده، فقط یک مالیات مىگرفتند و آنان را آزاد مىگذاشتند.
خداوند به این رفتار زیبا، شایسته، خردمندانه و برابر با فطرت انسانى، دستور فرموده و از مسلمانان خواسته است با کسانى که با آنان از دَرِ ستیز و رویارویى و جنگ وارد نشده و از دیارشان نراندهاند، نیکى کنند و عدل ورزند، زیرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.16
2. امنیت اجتماعى براى همه
در نظام اسلامى، همه شهروندان، باید از امنیت برخودار باشند و به هیچ روى، نبایست امنیت جمعى را به بهانه این که مسلمان نیستند در مخاطره قرار داد و نسبت به آن بى توجه بود.
امام خمینى، به موردى از سیره علوى اشاره مىکند که حضرت به جهت آسیب دیدن شمارى از زنان اهل کتاب، به شدت ناراحت شده و بیان مىکند اگر فرد مسلمان از این غصه بمیرد، شایسته است.
ایشان در موارد بسیار، به مناسبتهاى گوناگون و از زاویههاى مختلف براى اثبات حق مردم و شهروندان، به این واقعه، به عنوان الگوى حکومت دینى اشاره مىکند:
* «حضرت امیر، سلام اللَّه علیه، مىفرماید که شنیدم که یک لشکر آمدند... و یک خلخال از پاى یک ذِمیّه ربودند، چه کردند; یک خلخال از پاى یک ذمّیه، از پاى یک زن یهودى یا نصرانى ربودهاند; بعد نقل است که ایشان فرمودند: اگر انسان بمیرد براى این، چیزى نیست. یک همچو انسانى، ما یک همچو حاکمى مىخواهیم. «17
* «این رئیس مذهب ما حضرت امیر، سلام اللَّه علیه، هست که وقتى مىشنود که یک زن ذِمّى را که یهودى شاید بوده است، این را خلخال از پایش لشکر کذا درآوردند، آن قدر ناراحت مىشود که مىگوید اگر انسان بمیرد در یک همچو امرى، سزاوار است.
یک همچو حکومتى است. و چنانچه یک حکومت اسلامى، به آن طورى که اسلام مىخواهد، آن طورى که خداى تبارک و تعالى مىخواهد، در ایران و در سایر جاها، تحقق پیدا بکند، دیگر ظلم درش بسته مىشود، تعدیات درش بسته مىشود. حکومتها، دیگر نمىتوانند ظلم کنند و نمىکنند و ارتشیها و سایر قواى انتظامى همه در خدمت مردم هستند. «18
* پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، کسانى دسیسه بازانه مىگفتند: که اگر حکومت اسلامى بر پا شود اقلیتهاى دینى، از جمله یهودیان و مسیحیان از دَم تیغ گذرانده مىشوند.
امام خمینى، بطلان این ادعا را اعلام کرد و در رد آن به سیره علوى تمسک جست. و آن فراز شکوهمند سیره علوى را فراروى مردمان گذارد که امام از بیرون کشیدن خلخال از پاى زن ذِمّى سخت برآشفته مىشود و مىفرماید:
«اگر مرد مسلمانى از غم این حادثه بمیرد، چه جاى ملامت است.«
«اینکه ما مىگوییم: حکومت اسلامى، آنها از آن طرف مىگویند که: یهودیها را تا آخر مىکُشند، نصارا هم تا آخر مىکُشند! حرفهایى است که البته شاه باید براى نگهداشتن تاج و تخت فاسد خودش، این عمالاش را وادار کند که این مسائل، این حرفها را بزنند و به هر چه دلش مىخواهد تشبث بکند. ما تمام یهودیها و نصرانیها، زرتشتیها و سایر مللى که در مملکتمان زندگى مىکنیم، حکم اسلام است که با اینها باید درست ]و[ خوب رفتار کرد، به عدالت رفتار کرد. ما تَبَع آنیم که وقتى یک خلخال را از پاى یک زن یهودى مىکشند، مىگوید اگر انسان بمیرد، بهتر است... عیبش نمىکند اگر انسان ]از[ غصه بمیرد که یک همچو چیزى شده. ما مىخواهیم یک همچو موجودى را اطاعت کنیم. «19
امام خمینى، از رأفت و رحمتى که حکومت اسلامى سبب گسترش آن مىشود، سخن مىگوید و از آرامشى که نه تنها اقلیتهاى مذهبى از آن برخوردار خواهند شد که دیگر ملل نیز از سایه سار آن بهره خواهند برد.
* زمانى که استکبار جهانى دَم از حقوق بشر مىزند و مدعى حقوق بشر مىشود و بر ایران اسلامى خرده مىگیرد که حقوق بشر را رعایت نمىکند و... امام خمینى این واقعه را نمونهاى از بشر دوستى نظام اسلام مىداند که در آن، حقوق همه مردم حفظ و امنیت همه برقرار مىشود و به هر مقدار و از هر گروهى که امنیت سلب شود، براى حاکم اسلامى از جمله امام على(ع) تأثر برانگیز است:
«و این طور باشد که اگر که لشکرهاى کذا آمدند، معاویه، یا کى آمده است، و یک خلخالى را از پاى یک ذِمیّه، از پاى یک زن یهودى، یا زن نصرانى ربوده، مىفرماید: اگر کسى بمیرد براى این قضیه، در تأسف این قضیه، حق دارد. این، آن رعیت را مىخواهد. این آدمى است بشر دوست، براى اینکه نقطه اتکا دارد. اتکایش به یک عالَمى است، ماوراى این عالَم. همهاش خورد و خوراک نیست، همهاش زندگى حیوانى نیست، یک مطلب دیگرى در کار است. «20
* امام خمینى، رعایت حقوق مردم و شهروندان را وظیفه حاکم اسلامى مىداند که امام على(ع) آن را به درستى رعایت مىکرده است:
«ما دعوى شیعهگرى را مىکنیم. ادعا هست که ما شیعه و تابع هستیم. در مقام امتحان، باز شیعه هستیم؟ تَبَع هستیم آن طورى که او هست؟ به اندازهاى که وسعت وجودى ما هست، تبعیت مىکنیم؟ با دوستانمان، با رفقاىمان، با همکیشانمان، با بشر، آن طور رفتار مىکنیم؟ آن شخصى بود که وقتى یک خلخال را از پاى یک ذِمّیه، یا یهودى یا نصارا بوده است، بیرون آورده بودند اشرار - قریب به این معنى - فرموده است که: اگر انسان بمیرد براى این ننگى که واقع شده و این چیزى که واقع شده است، خیلى بعید نیست. ما هم مدّعى هستیم که شیعه هستیم. رؤسا و دولتمردان بیدار بشوند!«21
# امام، تلاش مىورزد که سیره امام على(ع) بویژه موضعگیرى آن حضرت در برابر این رویداد بزرگ و دغدغهها، نگرانیها و غصههاى او در برابر رنج و درد مردم، آسیبها و بى حرمتیها و ظلمها، سرلوحه و سرمشق حرکت مسؤولان و استانداران و دست اندرکاران قرار بگیرد. از این روى، هرگاه مقتضى مىبیند به این حادثه مهم اشاره مىکند. از جمله در دیدار با استانداران، بخشداران و مسؤولان تصمیم گیرنده نظام اسلامى در مناطق مختلف کشور، آنان را به این سیره ّعلوى توجه مىدهد و از آنان مىخواهد برابر این روش حضرت، حرمت مردم و شهروندان را پاس بدارند. و به آنان یاد آورى مىکند که عالَم محضر خداوند است و در هیچ جا نباید گناه و معصیت و به مردم ستم کرد، چه در حضور مردم و چه در خفا و نهان; زیرا خداوند در همه حال بر کردار آدمى آگاهى دارد:
«شما آقایان، فرمانداران و بخشداران و دیگران و همین طور همه اجزاء حکومت اسلامى، امروز همان طور که وضع ظاهرىتان یک وضع بىآلایشى است، وضع روحى و معنوىتان هم همان طور باشد. همان طورى که حضرت امیر، سلام اللَّه علیه، مىفرماید که وقتى به او اطلاع داده بودند که یک خلخالى را از پاى یک زن - حالا یا یهودى بوده یا نصارى، کشیدند، مىفرماید که - به حسب نقل - که انسان اگر از غصه بمیرد، عیب نیست. این طور در مقابل ظلم ناراحت مىشدند. شما همه در محضر خدا هستید، هر جا باشید. قلبهاى شما در محضر خداست، بازوهاى شما، چشمهاى شما، همه چیز شما در محضر خداست و خدا حاضر است در همه جا. «22
اصل واقعه در زمان امیرالمؤمنین
از آن جا که امام خمینى به این حادثه تاریخى در دوران حکمروایى امام على(ع) و چگونگى برخورد آن حضرت با این رویداد، بسیار اشاره و استناد جسته و آن را معیار در پاسداشت حقوق مردم و شهروندان قرار داده است، بایسته است خلاصهاى از این واقعه تاریخى را بازگو کنیم:
پس از جنگ نهروان، معاویه براى نا امن جلوه دادن مناطق تحت سیطره امیرالمؤمنین(ع) کسانى را مأمور مىکرد و به آن مناطق مىفرستاد، تا به قتل و غارت مردم بپردازند. سفیان بن عوف غامدى را به شهر انبار فرستاد. وى با کارگزار آن شهر، به نام اشرس بن حسان بکرى، درگیر شد23 و او را کشت و به غارت اموال مردم، از مسلمان و غیر مسلمان، پرداخت. گزارشهاى این یورش ناجوانمردانه، به امام على(ع) رسید. آن حضرت بسیار متأثر و ناراحت شد و خطبهاى ایراد کرد24 و به نقلى، نامهاى طولانى در باب جهاد نگاشت و آن را مردم کوفه شنیدند.25 در این خطبه که به شماره 27 در نهج البلاغه آمده به این موضوع پرداخت و از ستمى که بر زنان غیرمسلمان در این رویداد غیرانسانى و هولانگیز رفته بود، این سان زبان به شکوه گشود:
«اکنون سربازان این مردِ غامرى، به انبار در آمده و حسّان، پسر حسّان بکرى را کشته و مرزبانان را از جایگاههاى خودش راندهاند.
شنیدهام، مهاجم به خانههاى مسلمانان، و کسانى که در پناه اسلاماند، درآمده، گردن بند و دست بند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به درمىکرده است; حالى که آن ستمدیدگان برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت خواستن، سلاحى نداشتهاند. سپس غارت گران، پشتوارهها از مال مسلمانان بسته، نه کشتهاى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشتهاند. اگر از این پس مرد مسلمانى از غم چنین حادثهاى بمیرد، چه جاى ملامت است، که در دیده من شایسته چنین کرامت است. «26
3. دورى از ستم به دیگران
امام خمینى در اوج قدرت، تمام تلاشاش این بود که نگذارد کوچکترین ستمى به دیگرى روا داشته بشود. همیشه و در همه روزگاران دوران حاکمیت، این رفتار را داشت و آنى از آن سر برنتافت.
در مناسبتهاى گوناگون، براى این که این رفتار را در جامعه نهادینه کند و هیچ صاحب قدرتى به خود اجازه ندهد آنى از این مسیر جدا شود و از رفتار انسانى زاویه بگیرد، به سیره و سخن مولاى متقیان على ابن ابىطالب، اشاره مىکرد و این جمله زیبا را از امام و مولاى خود، نقل مىکرد:
«اگر همه عالم را به من بدهند که یک مورچه را در حبهاى که بر داشته ظلم کنم، نخواهم کرد. «27
«حضرت امیر(ع) که مىفرماید که من، قسم مىخورد به این که اگر همه دنیا و چه را به من بدهند، من ظلم، حتى به آن مور نمىکنم. «28
این سخن را حضرت در برابر خواست بیشتر برادرش عقیل از بیت المال فرموده است; آن هم پس از برخورد هوشیارانه و تیزنگرانه با کسى که هدیهاى براى حضرت آورده بود.
اشعث بن قیس براى حضرت حلوائى آورده بود، تا مگر بتواند خود را به آن جناب نزدیک کند و مقامى بگیرد. حضرت متوجه قضیه شد و فرمود: اگر این زکات است، بر ما حرام است و اگر هدیه است، آمدهاى که مرا فریب بدهى!
در همین خطبه، به داستان برادرش عقیل اشاره مىکند که سهم بیشترى از بیت المال مىخواسته و حضرت آهن گداختهاى را به او نزدیک کرده است. وقتى عقیل احساس داغى مىکند، ناراحت مىشود و مىگوید: مىخواهى مرا را با آتش بسوزانى؟
حضرت مىفرماید: چگونه است که تو از آتش افروخته شده توسط انسان این قدر وحشت دارى و من از آتش غضب الهى نگران نباشم؟
در ادامه این خطبه، آن جمله جاودانه را مىفرماید:
«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةً أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةً مَا فَعَلْتُهُ«29;
به خدا، اگر هفت اقلیم را با آن چه زیر آسمانهاست به من دهند، تا خدا را نافرمانى نمایم و پوست جوى را از مورچهاى به ناروا بربایم، چنین نخواهم کرد.
البته روشن است که رفتارى این چنین، از هر کسى ساخته نیست. کسى نمىتواند به این اوج دست یازد و به این رتبه فرا رود.
امام على(ع) خود نیز به پیروان و پیرامونیان این نکته را یادآور شده است:
«بدانید که شما چنین نتوانید کرد، لیکن مرا یارى کنید به پارسایى و در پارسایى کوشیدن و پاکدامنى و درستى ورزیدن. «30
امام خمینى، با همه تاکیدها به پیروى از سیره علوى، یادآور مىشود آن چه امام على(ع) انجام مىداد، افزون بر نیازهاى عدالت خواهانه یک حکومت بوده است، اما باید توجه کرد در اصول و کلیات شیوه عمل پیامبر(ص) و على(ع) را ملاک قرار داد و از ستم به مردم دورى گزید:
«آن صفاتى که در کلیات حکومت، کلیات صفاتى که در حکومت معتبر است، ما باید از کیفیت حکومت حضرت امیر، سلام اللَّه علیه، اقتباس بکنیم و یاد بگیریم; منتهى ما نمىتوانیم تمام آن جهات را ]فراهم کنیم[، کسى نمىتواند تمام آن جهات را مراعات بکند; یعنى یک مقدار زیادش، زاید بر اصل قضیه حکومت بوده است، یک کارهاى نمونهاىِ مخصوص به خودِ آن بزرگوار بوده است; لکن اصل مسألهاى که حکومت باید یک حکومت عادل باشد و بین مردم هیچ ظلم نکند... . در حکومت اسلامى اگر یک نفر - مثلاً - یک شخصى را کشت، این را مىگیرند و قصاص مىکنند، لکن یک سیلى اگر کسى به او بزند، آن یک سیلى باید انتقام کشیده ]شود[ براى اینکه این زاید بر آن مقدار است. یک روز حبس، اگر کسى را حبس بکنند، بر خلاف نظام اسلام است. موارد خاصى دارد. گاهى حبس مىشود. این طور نیست که هر کس را بردند از اول، مثل این حکومتهایى که الآن روى کار هستند، هر کس را که گرفتند، اول یک مدتى کتکش بزنند و مدتهایى کتک بزنند و حبس بکنند و زجر بکنند، و اینها بعدها هم که تفتیش کردند فهمیدند که اشتباه کردند، آن وقت بگویند ما «اشتباه« کردیم!«31
در شرع، با مجرم، حتى با قاتل و یا کسى که گناه بزرگى انجام داده است، نمىتوان بى ضابطه رفتار کرد و بیرون از چارچوبى که شرع تعیین کرده به بازخواست از او و تنبیه او پرداخت.32
این که امام خمینى در این فراز مىگوید حتى سیلى زدن بى جهت به متهم و مجرم، بازخواست دارد، به نظر مىرسد به داستان قنبر اشاره دارد، که در هنگام اجراى حد شرعى، سه ضربه اضافى زد، حضرت على(ع) فرمود: حد خورده این سه ضربه را از قنبر تقاص کند و او، سه ضربه شلاق به قنبر زد33. پس هیچ کس حق ندارد به دیگران ستم روا دارد، گر چه مجرى قانون باشد.
امام خمینى در موارد متعدد به رویارویى امام على(ع) با معاویه اشاره مىکند، ستم معاویه به مردم را سبب این رویاروییها مىداند. و این که امام، اصرار برکنار گذاردن معاویه داشت، براى جلوگیرى از ستم به مردم بود; ولى موفق نشد، از این روى ناگزیر به جنگ بااو برخاست، تا مانع ستم وى به مردم بشود. به دیگر سخن، جنگهاى حضرت، براى جلوگیرى از ستم کسانى مانند معاویه و دیگران بود، رسالتى که همیشه بر دوش خود احساس مىکرد:
«حضرت امیر، سلام اللَّه علیه، که قیام کردند بر ضد معاویه، البته مىخواستند به اینکه معاویه را از مقام خودش کنار بزنند و یک... آدمى که فاسق است و مال مردم خور است آن را بزنندش کنار، و یک آدم صحیحى را به جاى او بگذارند، در شامات و سوریه و آنجاها. لکن جلوگیرى از ظلم معاویه، یک تکلیف شرعى بود که باید قیام کنند به این امر و به مردم بفهمانند که این ظالم است و باید این طور اشخاص دفع بشوند. «34
امام خمینى، رسالت خود را تنها در این نمىدانست که کارگزاران حکومت اسلامى را از ستم پرهیز دهد و به گونهاى برنامه ریزى کند و به مدیریت جامعه پردازد که ریشه ستم بخشکد و هیچ کس به خود اجازه ندهد گرد ستم بچرخد، بلکه رسالت بزرگ خود مىدانست که به یارى ستمدیدگان برخیزد و به رویارویى با ستم پیشگان:
«ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم. ما وظیفه داریم پشتیبان مظلومین و دشمن ظالمین باشیم. همین وظیفه است که امیرالمؤمنین(ع) در وصیت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذکر مىدهد و مىفرماید:
«وَ کُونا لِلظّالِمِ خَصْماً، وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً«35
دشمن ستمگر، و یاور و پشتیبان ستمدیده باشید.36
در ادامه مىگوید:
«امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید من حکومت را به این علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالى از علماى اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم کرده که در مقابل پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى و محرومیت ستمدیدگان ساکت ننشینند و بیکار نایستند:
«أما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمأِ أَنْ لا یُقارّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمً وَ لا سَغَبِ مَظْلُومً، لأَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأْسِ أَوَّلِها; وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزً«37
سوگند به آنکه بذر را بشکافت و جان را بیافرید، اگر حضور یافتن بیعت کنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدى من با وجود یافتن نیروى مددکار تمام نمىشد، و اگر نبود که خدا از علماى اسلام پیمان گرفته که بر پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى جانکاه و محرومیت ستمدیدگان خاموش نمانند، زمام حکومت را رها مىساختم و از پى آن نمىگشتم. و دیدید که این دنیاتان و مقام دنیایىتان در نظرم از نَمى که از عطسه بزى بیرون مىپرد ناچیزتر است38.
روشن است جلوگیرى از ستم باید همه شهروندان را دربرگیرد و در نظام اسلامى، نباید به هیچ کس ظلم شود و همه در برابر قانون یکسان باشند و اگر مرتکب خلاف گردند مجازات شوند.
4. عدالت قضائى
عدالت قضائى و مساوى بودن افراد در برابر قانون، از حقوق مهم شهروندان است. امام خمینى در این موضوع، به سیره امام على(ع) استناد مىجوید که بسیار ره گشاست و بیان گر یکى از جلوههاى زیباى عدالت قضایى اسلام. ایشان در چندها مورد39 به جریان شکایت حضرت از مرد یهودى اشاره مىکند که زره حضرت را دزدیده بود. حضرت به نزد قاضىاى مىرود که خود برنشانده بود و در کنار مرد یهودى مىنشیند و از این که قاضى او را با کنیه ابوالحسن صدا مىزند، به او اعتراض مىکند40.
امام خمینى، این رویداد تاریخى و رفتار ناب و دقیق حضرت امیر(ع) را هم در سخنرانیها و هم در مصاحبهها، با اوریانا فالانچى41 و دیگران، بیان مىکند42 تا نمونه روشنى از عدالت قضائى اسلام را به دیگران نشان دهد.
اهمیت موضوع وقتى بیشتر مىشود که بدانیم حضرت على(ع) در زمان خلفاى پیش از خود، براى پىگیرى حق خود، طرح دعوا و پاسخ گویى به شکایات، در دادگاههاى حقوقى، دو وکیل داشت. در دوران خلافت ابوبکر و عمر برادرش عقیل وکیل وى بود و در دوران عثمان، عبدالله بن جعفر. این از آن روى بود که با طرفهاى دعوا، خود به بگو مگو نپردازد; اما در دوران حکومت خویش، خود شخصا در دادگاه حاضر مىشد که شیوه حکومت و عدالت را براى دیگران نشان بدهد، در حالى که عبد الله بن جعفر و کسان دیگر بودند که مىتوانستند به وکالت از ایشان این شکایت را پى گیرى کنند.
در این جا دو نمونه از سخنان امام را در استناد به این رویداد و استفادهاى که از آن برده است، یادآور مىشویم:
1. «رئیس دولت در زمان حضرت امیر، سلام اللَّه علیه، در محضر قاضى حاضر شد، و با آن یهودى که ادعا داشت - یا ایشان ادعا داشتند - طرح دعوا کردند و قاضى وقتى که خواست احترامى از حضرت امیرالمؤمنین بکند، ایشان گفتند: حق ندارى; در محضر قضا ما یکى هستیم. و بعد هم حکم را علیه او - علیه حضرت امیر - داد و ایشان تسلیم شدند. اسلام ]داراى[ یک همچو امرى است. اسلام یک همچو آزادى، یک همچو دموکراسى دارد. کجا همچو امرى است؟ در کجا سراغ دارید که رئیس دولت را در محضر قاضى که از ]طرف[ خود او نصب شده است، حاضر کند و به دادخواهى با یک یهودى احضار کند و حاضر بشود و تسلیم قاضى باشد؟ در کدام مملکت - این مملکتهایى که ادعاى آزادى و دموکراسى مىکنند - سراغ دارید؟ بیاورید نظیر این را. «43
2. «حضرت امیر، سلام اللَّه علیه، در یک محاکمهاى - که آن وقتى بود که خلیفة اللَّه بود و خلیفه مسلمین بود و قضات را هم خودش تعیین مىکرد - یک محاکمهاى بود بین حضرت امیر و یک نفر غیر مُسْلم - یهودى ظاهراً بود - و قاضى... با کنیه اسم حضرت را بُرد، گفت نه، حق ندارى، باید مساوى باشیم، در نشستن مساوى، در همه چیز مساوى. وقتى هم که حکم بر خلاف کرد، پذیرفت. آن خلیفه بحقِّ خدا بود و شماها باید به او اقتدا بکنید. همه ما باید اقتدا بکنیم. البته هیچ کدام طاقت نداریم، مثل او باشیم; لکن این قدر باشد که اگر نامه ما را بردند آنجا، بگویند اینها هم شیعه هستند; اینها هم تابعاند. «44
اصل داستان زره
زره حضرت على(ع) ربوده مىشود. امام دزد را شناسایى مىکند، امّا یقه دزد را نمىگیرد که زرهاش را بگیرد. از زور براى گرفتن زره خود استفاده نمىکند; بلکه مانند دیگر شهروندان به قاضىِ برگمارده خود به نام شریح، شکایت مىکند و از طریق دادگاه براى احقاق حق خود، موضوع را پى گیرى مىکند و در کنار مردى غیر مسلمان قرار مىگیرد.
قاضى از على(ع) شاهد مىخواهد او فرزندش حسن و قنبر را به عنوان شاهد معرفى مىکند.
قاضى شهادت حسن بن على را نمىپذیرد، که فرزند اوست و شهادت قنبر نیز پذیرفته نمىشود چون برده است; از این روى، به سود مرد یهودى حکم مىکند.46
مرد غیرمسلمان، هنگامى که با این پدیده شگفت رو به رو مىشود، حاکم بزرگ اسلامى را کنار خود مىبیند و حکم قاضى را، سریع واکنش نشان مىدهد، هم اقرار مىکند که زره از آن امیرالمؤمنین(ع) است و هم اسلام مىآورد:
«هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ جَاءَ إِلَى الْحَاکِمِ وَ الْحَاکِمُ حَکَمَ عَلَیْهِ فَأَسْلَمَ ثُمَّ قَالَ: الدِّرْعُ دِرْعُکَ سَقَطَتْ یَوْمَ صِفِّینَ مِنْ جَمَلً أَوْرَقَ فَأَخَذْتُه«47
این امیرالمؤمنین است که به سوى قاضى آمده و قاضى بر ضد وى داورى کرده است! پس مرد مسلمان شد و گفت: این زره زره توست که روز جنگ صفین از روى شتر سفید و سیاهت افتاد و من آن را برداشتم.
این حادثه، در منابع عامه، با افزودههایى آمده است:
«مرد یهودى چند قدمى رفت و بر گشت و گفت: من گواهى مىدهم که این مانند احکام پیامبران است. امیرالمؤمنین مرا به پیش قاضى برد و قاضى او، علیه او داورى کرد. شهادت مىدهم که خدائى جز خداى یکتا نیست و محمد بنده و رسول اوست. «
و افزود: اى امیرالمؤمنین به خدا سوگند، زره، زره توست، به سوى صفین مىرفتى و از بار شترت بیرون قرار گرفت و من برداشتم.
حضرت فرمود: اگر مسلمان بشوى براى توست و او را با اسبى روان کرد و او در جنگ نهروان در رکاب على کشته شد48.
5. عدالت گرایى
عدالت، رکن جامعه است که تک تک شهروندان باید در زندگى فردى و اجتماعى از آن بهره ببرند.
امیرالمؤمنین(ع) در دوران حکومت، زندگى فردى و اجتماعى شهروندان را بر این مدار به حرکت در مىآورد.
امام خمینى، که براى برپایى عدل قیام کرد و در دوران حکومت، به گسترش آن همت گمارد، به موارد بسیارى از سیره عادلانه حضرت اشاره دارد. برخورد حضرت با دخترش در گرفتن گردنبندى به امانت از بیتالمال، یکى از این نمونههاست.
او در موارد دریافت مالیات از اهل ذِمّه، از هرگونه ستمى به آنان، جلوگیرى مىکرد. به جاى پول نقد و جزیهاى که قرار بود بدهند، از محصولات آنان مىگرفت. هر گاه گروهى را گسیل مىداشت براى نبرد و جهاد، به آنان سفارش مىکرد، مبادا به معاهدان ستم روا دارند و به آنان زور بگویند. این مسأله در دستورنامهها و بخشنامههاى حضرت، به روشنى بازتاب یافته است. حتى براى رفع مشکل غیر مسلمانهاى ساکن اطراف کوفه جلسه دیدار تشکیل داد و از آنان خواست یک نفر به عنوان سخن گو مشکلات و مسائل آنان را مطرح کند.
6. علاقه و خدمت به تمام مردم
امیرالمؤمنین(ع) با تمام مردمى که در قلمرو حکومت او بودند، علاقهمندانه و خدمتگزارانه برخورد مىکرد و به مشکلات آنان، با حساسیت ویژه مىنگریست و در رفع آنها تلاش مىورزید، چه در رده مسلمانان بودند و چه در رده غیرمسلمانان.
امام خمینى به این اوج از زندگى امام على(ع) سخت توجه داشت; از این روى شمهاى از آن را این گونه بیان مىکند:
«خوراک ساده على(ع) از باب همدردى و علاقه وى به تمام مردم تحت حکومتاش بود و مىگویند: یک همچو وضع حکومتى در بشر معلوم نیست تحقق پیدا کرده باشد. و ما آرزوى یک همچو حکومتى داریم. یک حکومت عادل که نسبت به افراد رعیت علاقهمند باشد; عقیدهاش این باشد که باید من نان خشک بخورم که مبادا یک نفر در مملکت من زندگىاش پست باشد، گرسنگى بخورد. ما مىخواهیم یک همچو حکومت عدلى ایجاد کنیم. «49
امام على(ع) در نامه به عثمان بن حنیف، حاکم بصره، مىنویسد:
«ولى هیهات که هواى نفس بتواند بر من پیروز شود، و شدت حرص مرا به گزیدن خوراکها برانگیزد، در حالى که شاید در حجاز یا یمامه کسى باشد که امید به قرص نانى نداشته باشد، و هیچ گاه یک شکم سیر غذا نخورده باشد! هیهات که من با شکم سیر بخوابم و در پیرامون من شکمهایى گرسنه و جگرهایى تشنه دیده شود. «50
تصور نشود حضرت این احساس را فقط نسبت به مسلمانان داشته است، بلکه نسبت به تمام افراد جامعه چنین احساسى داشته و راضى نمىشد هیچ کس در حکومتاش گرسنه باشد. این را مىتوان به روشنى از واکنش امام درباره پیرمرد مسیحى نابینایى که گدایى مىکرد، دریافت:
«اِسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّى إِذَا کَبِرَ وَ عَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ أَنْفِقُوا عَلَیْهِ مِنْ بَیْتِ الْمَالِ«51;
از او کار کشیدید، و چون پیر و ناتوان شد او را رها کردید! از بیت المال خرج او را بدهید.
علامه مجلسى در شرح تهذیب مىنویسد:
«این روایت دلالت مىکند که مىتوان از بیت المال، براى اداره زندگى فرد ذِمّى ناتوان، هزینه کرد. «52
نتیجه
از آنچه گذشت استفاده مىشود سیره علوى ملاک عمل امام خمینى و اسوه وى در حکومت دارى بوده است. امام افزون بر سیره نبوى، سیره علوى، بویژه عهدنامه مالک اشتر را منشورى براى سیاست ورزى در نظام اسلامى مىداند. برابر همین معیار و ملاک، به تمام شهروندان یکسان مىنگرد که بایستى از حقوق طبیعى خود برخوردار باشند و از این قاعده کسى مستثنى نیست. امنیت همگان باید حفظ شود، در برابر قانون با آنان به گونه مساوى برخورد شود، حرمتشان پاس داشته شود، همه زیر پوشش عدالت قرار بگیرند، در رسیدگى به مشکلات آنان، به هیچ روى کوتاهى نشود به هیچ کس، تحت هیچ عنوان، ستم روا داشته نشود، و بدون مجوز قانونى کسى به زندان افکنده نشود. تکدى گرى از جامعه برچیده شود، هرکس، با هر عقیده و مسلکى، در دوران درماندگى، از بیت المال اداره شود.