امام درد خدا و خلق

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


در پى کمال انسان بود، بَرشدن و عروج او از عالَم حیوانى، به عالَم انسانى، از تنگنا به فراخنا.

جست‏وجوگرانه، پى‏گیرانه، دغدغه‏مندانه و دلسوزانه، خود را به آب و آتش مى‏زد، هر سختى و درد را به جان مى‏خرید، راه‏هاى ناهموار، پرسنگلاخ و هراسناک را در مى‏نوردید، تا راهى بجوید براى کمال‏یابى انسان.

برخاست و با اراده پولادین و راسخ، در پرتو وحى و خِرَد، گام در راه گذارد، راهى که به رهایى انسان از بندها، گردابها، باتلاقها، اندیشه‏ها و تارهاى خرافى و جاهلى مى‏انجامید و دروازه‏هاى آرمان‏شهر کمال را به روى انسان مى‏گشود.

با دید روشن، دقیق اندیشانه و همه‏سونگرانه این راه را برگزید، زیرا که بهروزى و سعادت دنیوى و اُخروى انسان، بسته به شناساندن، نمایاندن و درنوردیدنِ دقیقه‏شناسانه و استوار این راه بود که در برهه‏برهه زندگى و در آن به‏آنِ طلایه‏دارى، رایت‏افرازى و مشعل‏افروزى، با تمام توان تلاش مى‏ورزید این راه را با تمام زوایا، پیچ‏وخم‏ها، فراز و نشیبها بشناسد، بشناساند، بنمایاند و در نوردَد و دیگران را به درنوردیدن آن برانگیزاند.

شبان و روزان، در این اندیشه بود چسان انسان را از بندگیهاى مرئى و نامرئى وارهاند و به او بفهماند در دامى جانکاه و خانمان‏سوز گرفتار آمده و این ذلت و خوارى و درماندگى که بر او آوار شده از بندهایى است که بر جان و فکرش تنیده است.

بر این باور بود و آن را با تمام وجود دریابیده بود، باتجربه‏ها و آزمونهاى سخت و پیمودن راه‏هاى پرفراز و نشیب و رویارویى با اندیشه‏ها و پندارهاى گوناگون، اندیشه‏هایى از جنس سنگ و صخره و مرداب و پندارهایى واهى و تباه‏گر و خانمان برانداز، که انسان اگر جایگاه انسانى خود را درک نکند و درنیابد و گام به‏گام و پیاپیوسته از زندگى حیوانى فاصله نگیرد و به سرابُستان انسانیت وارد نشود و از چشمه‏ساران آن جام جان‏اش را لبالب نسازد، خورشید کمال از مشرق جان‏اش بر نمى‏دَمد.

رسولان الهى، روشن‏گران راه‏ورسم و رایَت افرازان آنان، در هر دوره و برهه و بازه زمانى و در هر دیار و سرزمینى، در این اندیشه بوده‏اند و جهت‏گیرى و تلاش، که با آگاهى‏بخشى، روشن‏گرى، بیدارگرى، خردافروزى، بازشناساندن راه از چاه، روشنایى از تاریکى، دانایى از جهل، زمینه را براى برون شدگى انسان از کُنامِ حیوانى و بَرشدگى و اوج‏گیرى او به چَکاد انسانیت مهیا سازند.

امام، زیر این آبشار بلند در حرکت بود و در خُنَکاى آن، دمادَم، دم و بازدَم داشت و روح و جان خویش را صفا مى‏داد که هیچ‏گاه خسته نمى‏شد و درازاى راه، پستیها و بلندى، سنگها و لاخها و ناگواریها، او را از حرکت باز نمى‏داشت و تن، به تن آسایى نمى‏داد و گوشه‏اى خلوت.

تن‏آسایى، به ساحَتِ تن او راه نداشت و خلوت با خدا را در آوردگاه مى‏جست، نه در مَغاک و مَغاره‏اى به دور از چَکاچاک شمشیرها و بر کنار از موج‏ها، صاعقه‏ها و غریوها.

خلوت با خدا با میان‏دارى در هنگامه‏هاست که روح و روان انسان را زیر و زِبَر مى‏کند و در هدایت انسانها از عالَمى به عالَم دیگر، از جایى به جایى دیگر، از تنگنا به فراخنا نقش مى‏آفریند.

این خلوتهاست که روح را صیقل مى‏دهد، سینه را مى‏گیراند، مى‏فروزاند، آتش‏زنه دیگر سینه‏هایش مى‏گرداند، تا آن‏جا که رفته رفته، نیستانهاى بسیارى را شعله‏ور مى‏سازد و ناله و صفیرشان را به آسمان بلند.

در این گیرودار و هنگامه بزرگ، هجرت شگفت‏انگیز انسان آغاز مى‏شود، با شکوه، آهنگین، دل‏انگیز و روح‏افزا، هجرتى بس بنیادین، اوج آفرین و دگرگون ساز. هجرت انسانِ سردرگم، حیرت‏زده، فرورفته در پیله بى‏هویتى، به وادى مقدس، رویشگاه فطرتهاى بیدار، خردهاى ناب، قلمرو ارزشهاى انسانى، با اورنگ بانى خِرَدورزان، هشیار مردان و آشنایان با زبان وَحى و آموزه‏هاى وَحیانى.

در این وادى است که نورِحق تجلى مى‏کند و انسانیتِ انسان را به انسان مى‏نمایاند و آن چه را که او باید در پى‏اش باشد و جست‏وجوگرانه، از زوایا، اثرگذارى، سعادت‏آفرینى و فرد و جامعه‏سازى آن آگاهى به دست آورد، با زبان فطرت و وحى بر او آشکار مى‏سازد و به او درک و قوه تمیز مى‏دهد که چسان مرز حیوانیت و انسانیت را باز شناسد و از حیوانیت دور و دورتر و به انسانیت نزدیک و نزدیک‏تر شود و روح و روان خود را به زیباییهاى آن بیاراید و در زیر بارش ارزشهاى انسانى - الهى، روزگار بگذراند.

خلوت گزینى او، عاشقانه بود، از درد فراق. از درد به خلوت پناه مى‏برد و به دستاویز استوار راز و نیاز مى‏آویخت، تا راهى براى صعود خود و خلق بیابد و گذر از گردنه‏هاى سخت گذر و هراس‏انگیز.

بى‏توشه و تواناسازى روح و جان، و گستراندن چشم انداز دید و نگاه، نمى‏توانست و نمى‏بایست گام در راه بگذارد و گروه گروه انسانهاى جان شیفته را در پى خود بکشاند که راه رسیدن به بهشت دلگشاى ارزشها، سرزمین محک‏ها و معیارهاى والاى انسانى، کانِ خویهاى نیک و انسان ساز، دشوار است و نَفَس‏گیر و توان فرسا. گاه چنان باریک مى‏شود، بسان مو، و این سوى و آن سوى، تاریک و درّه‏هاى هول‏انگیز، که زانوان مى‏خَمَند، توان مى‏فرساید، لرزه براندام مى‏افتد، بینایى از چشمِ دل، رخت مى‏بندد، چراغ خِرَد خاموش مى‏شود، هراس بر جان چیره مى‏گردد و رهرو، به درّه مى‏افتد و از هستى ساقط مى‏شود و در تاریکى گم.

خلوت گزینیها، شب‏زنده‏داریها، راز و نیازها، خِرَدورزیها، ژرف و دقیق اندیشیها و دقیقه شناسیهاى او در کوى »جان»ها پَژواک داشت و در شبستان دلها، پَژتاب.

این پَژتاب و پَژواک، اندک اندک، خلقانى را از تاریکى و بیغوله‏هاى فرو رفته در سیاهى به درآورد، ایستاند و خیزاند.

در این هنگام بود که نسیمى دل‏پذیر، روح‏نواز، از کوى جان او، به کوى جانِ جان شیفتگان و دل‏دادگان وزید و به آنان احساس خوشى دست داد، دردى لذت‏بخش! دردى، نه از جنس دردهاى جسم.

احساس کردند صُراحى جان‏شان، جرعه جرعه این درد را مى‏نوشد و در این جرعه‏نوشى، از بى‏هُشى، سستى، لَختى و رَخوت در مى‏آیند، گستره دیدشان گسترده‏تر مى‏شود، دقیق‏تر و ژرف‏تر مى‏بینند و در مى‏یابند، به آبشخور حقیقت زودتر دست مى‏یابند، صاف را از دُرد، نقد را از قلب، حق را از باطل، به روشنى باز مى‏شناسند.

پس از این هُشیارى بود که برگِرد کانون درد حلقه زدند، تا از آتش دردى که بر »جان» آن دردمند بیدار افتاده بود و آن به آن زبانه مى‏کشید، قَبَسى برگیرند و به »جان» خویش آتش زنند و جهانى را گلستان کنند. تا آتش در خارستان »جان»ها نیفتد، جهان گلستان نشود و جان جهان چهره نگشاید.

خارستان »جان»ها، سراسر، یکى پس از دیگرى، باید در آتش دردهاى همیشه شعله‏ور، در این سوى و آن سوى، از غم هجران، بسوزند و به آتش کشیده شوند، تا جهان زیباییهاى خود را بنمایاند، جان‏فزا گردد و کران تا به کران خود را براى زیست شرافت‏مندانه انسان، گل سرسبد آفرینش، آماده سازد.

جهان، به »جان»ها بسته است. آبادانى آن به آبادنى این بستگى دارد. نمى‏توان انگاشت و در لوح ذهن مجسّم کرد و نمود داد، تفت‏زدگى، ریگستانى، سنگستانى و خارستانى »جان»ها و آبادانى جهان.

ویرانى جهان از ویرانى »جان»ها و ویرانى »جان»ها از ویرانى جهان نشأت مى‏گیرد. ویرانى هر یک بر دیگرى اثر مى‏گذارد; از این روى هر چه از دامنه ویرانى »جان»ها کاسته شود، بر دامنه آبادانى جهان افزوده مى‏شود و هر چه زیستگاه و محل رشد و نمو و بالندگى انسان، از خَس و خاشاک و آلودگیهاى شیطانى و نفسانى پالوده شود و پاک و پاکیزه، »جان»ها به نشاط مى‏آیند، قد مى‏افرازند، زلال مى‏گردند، آیینه‏گون و رخشان و بى زنگار.

این‏سان، در این بده بستان شورانگیز و شورآفرین و پیوند ژرف، جامعه نوین، برین و چشم‏نواز الهى - انسانى، پا مى‏گیرد شاخ و برگ مى‏گستراند، استوار مى‏گردد و سایه گستر، و هدف مقدس رسولان الهى به حقیقت مى‏پیوندد و انسان ارزشى ارزش گستر و جامعه‏ساز و جامعه ارزشى ارزش‏گستر و انسان‏ساز بر مى‏دَمَد و جهان و جهانیان را در پرتو خود مى‏گیرد و به هر سوى نور مى‏افشاند و لایه بر لایه تاریکیها و سیاهى‏ها را مى‏شکافد و سپیده را مى‏گشاید و پرده‏هاى شب را یکى پى از دیگرى بَر مى‏دَرَد و دیدگان را به جمال جهان‏آراى حق روشن مى‏کند.

امام شکوه‏مندانه دُردى‏کش درد بود. جامِ درد را لاجرعه سر مى‏کشید. چنان در این آوردگاه به تک در حرکت بود و از این سوى به آن سوى و سو به‏سو، که نَفسِ توسَن را مجالى براى توسنى نبود که میدانى نمى‏یافت تک آورد، جولان دهد، غبارانگیزد و راه را بر چابک سوار عرصه درد، تنگ کند وغبارآلود.

جام درد را آنى فرو نمى‏گذاشت. همه آن لب بر لب جام درد داشت. بیمناک بود از بى‏هُشى، ناهُشیارى، لَختى و سستى. سخت مى‏هراسید از این که در باتلاق بویناک بى‏دردان و ناهشیاران فرو افتد و در دامِ ذلت آور بى‏دردى گرفتار آید. از این روى، سرسختانه با هرچیزى که از دامنه دردش مى‏کاست و از دُردکشى دَرد بازش مى‏داشت، به رویارویى برمى‏خاست.

از آن جا که نَفس، هر روز به رنگى در مى‏آید، تواناییهاى جدیدى به دست مى‏آورد، حیله‏ها و خدعه‏هاى نوى و نقشه‏هاى جدیدى را مهندسى مى‏کند، تا مهار پاره کند و از بند برهد و به جولان‏گرى بپردازد، امام، هشیارانه، برابر زمان، رنگها، تواناییها و طرحها و نقشه‏هاى جدید نفس، مهارها و بندها را نو مى‏کرد و به ترمیم آنها مى‏پرداخت و شناسایى ترفندها و حیله‏هاى نو به نو نَفس.

تلاش گسترده و توان فرساى امام در میدان بزرگ زندگى و فراز و نشیبهاى آن، به وى بینش، بینایى، بصیرت، هشیارى و خبرگى داده بود که هر آن چه در عصیان و مهارگسیختگى نفس‏اش نقش داشت، هر چند کم و کم رنگ، مى‏شناخت و آن را رصد مى‏کرد، رنگ به رنگ شدن آن را زیر نظر مى‏گرفت که مباد در این رنگ به رنگ شدنها و چهره عوض کردنها، فرصتى را به دست آورد و نقش آفرینى کند، دست به کار شود و آسیبى به بندها و مهارها بزند.

چیرگى و خبرگى در شناسایى دامها، ترفندها و حیله‏هاى نو به نو نَفس، از عرصه‏دارى دَمادَم در رویارویى با نَفسِ حیله‏گر، نشأت مى‏گیرد.

کسى که با نَفس سرکش، نافرمان و ناآرام، درگیرى ندارد و آن به آن، با آن گلاویز نمى‏شود، چگونه مى‏تواند از شگردها و تردستیهاى آن براى چیرگى و به زانو درآوردنِ حریف آگاهى به دست آورد.

آگاهى از تردستیها، دسیسه‏ها و دستانها و دامهاى تازه به تازه و به روزِ نَفس، در عرصه کارزار و پنجه در پنجه شدنهاى پیاپیوسته و دمادَم، بهره انسان مى‏شود.

امام، این آگاهى گران‏بها، کارساز، نقش آفرین و جاودانه را در هماوردگاه هاى گوناگون، تازه به تازه و به روز، با نَفسِ سرکش به دست آورده بود.

از این روى بود که درد، هیچ‏گاه از سرابُستان جان‏اش، خیمه بر نچید و از دامن‏گسترى باز نماند; همه قلمروها، ساحَتها و لایه‏هاى آن را در کف گرفت و صاحب درد را به پایه‏اى رساند که نمى‏توانست تاب بیاورد، خود در ساحل و خلقان گرفتار امواج خشماگین و درهم شکننده، خود رسته و دسته دسته مردمان به تیرکهاى مرگ، بسته، خود هشیار و دیگران در باتلاق بى‏هُشى دست و پا زنان، خود در حال بهره‏گیرى از میوه‏هاى بهشت معرفت و دیگر مردمان در صحراهاى خشک و سوزان، سرگردان و جان به لب.

انسان باید از خارستانهاى انبوه که به هیچ روى، نسیمى از انسانیت در آنها نمى‏وزید، به بهشت انسانیت هدایت مى‏شد.

چاره کار در این بود. ناگزیر این راه مى‏بایست فراروى انسان گشوده مى‏شد. هر چند در نوردیدن راه دشوار بود، دشمنان و بازدارنده‏ها بسیار و یاران و رهروان اندک و انگشت شمار.

خارستانها، باتلاقها، بن بستها و بازدارنده‏ها، راه را بر سعادت و بهروزى اخروى و دنیوى انسان، بسته بودند که با اراده و تلاش خود او مى‏بایست برداشته شوند و راه هموار گردد و نشانه‏ها افراشته، تا پسینیان نیز بتواند راه را پیدا کنند و از سردرگمى و حیرانى به در آیند.

انسان، گرفتار آمده بود. از خردگرایى و آموزه‏هاى وَحیانى فرسنگها فرسنگ دور شده بود. و این دور شدگى، آسیبهاى جبران‏ناپذیرى به انسان و جامعه انسانى، وارد ساخته بود. روزبه‏روز، برگستره ویرانیها، تباهیها، گسستها و گسلها مى‏افزود و به جهل میدان مى‏داد و اندیشه‏هاى بنیان سوز و تباهى‏آفرین.

مردمانى که به خاطر ناسپاسى، قدرنشناسى، بر صدر ننشاندن خِرَد و به زیر آوردن آن از اریکه اقتدار و حکمرانى، ذلیلانه تیپا خورده و از بهشت خِرَد، رانده شده و به لجن زارهاى بویناک، فرو افتاده و مایه عبرت دیگران شده‏اند، بسیارند.

تاریخ، از ملتها و امتهایى که آموزه‏هاى حیاتى وَحیانى، به آنها زندگى عزت‏مندانه و سرورى بخشید و از قهقرا بیرون‏شان آورد و از زندگى نکبت بار، پرادبار و سیاه، به جاى شکرگزارى، پاس نعمت و سَریان دادن آن به آنِ این مایه‏هاى حیات به شریانهاى جانِ و جامعه، از آن زاویه گرفتند و کم کم، دور و دورتر شدند، حکایتها دارد.

امام، بى‏تابانه و دردمندانه، شبان وروزان بر آن بود که این دورشدگى را چاره کند. خِرَدها را برفروزد، کانون آنها را شعله‏ور سازد و به زندگیهاى سرد و تاریک، گرما و روشنى بخشد و آموزه‏هاى حیاتى وَحیانى را در جویبار »جان»ها و جامعه‏ها، جارى سازد.

او، به این نتیجه و باور دقیق و روشن رسیده بود که انسان، بویژه انسان مسلمان، با فرود آیى و برگشت به آبشخور وَحى و خِرَد، مى‏تواند از آلام خود بکاهد و به آوارگیها، در به دریها، خواریها و ذلتها، فقر و فاقه و واپس ماندگیهایى که گریبان گیرش شده و ذلیلانه او را به هر سوى مى‏کشانند، پایان دهد.

انسان مسلمان، باید به خودباور مى‏کرد، به تواناییها، هوش و خِرَد. به آیین وحیانى خود ایمان مى‏آورد. این که روح این آیین زنده و بالنده، اگر دقیق و خِرَد وَرزانه، به رگها و مویرگهاى جان، جارى شود، جان، جان مى‏گیرد و حیاتِ جاودانه مى‏یابد.

انسان مسلمان، با این باور روشن مى‏توانست پله‏هاى کمال را، یکى پس از دیگرى، بپیماید و خود را به اوج برساند و جامعه‏اى بنیان نهد که همه زمینه‏هاى کمال یابى، رشد و عروج انسان در آن مهیا باشد.

انسان وقتى که به این اوج از هشیارى دست یافت و دغدغه‏مندانه و هشیارانه، در پى کمال و صعود خود برآمد و فرود آیى به سرچشمه‏هاى ناب وحى و خِرَد، با ایمان و باور ژرف و انگیزه بَس قوى، در کارِ بزرگ، بنیادین و حماسى جامعه‏سازى قرآنى و وَحیانى شرکت مى‏جوید و با جان و دل تلاش مى‏ورزد جامعه تراز قرآنى پا بگیرد، ریشه بدواند، تنومند شود و شاخ و برگ بگستراند و فوج فوج انسانها را در سایه‏سار خود از زندگى سرشار از زیباییها، رخشانیها، نسیمها و شمیمهاى روح انگیز، عزت‏مندانه و سازگار با فطرت و شأن انسان، برخوردار سازد.

امام، باورداشت که انسان مسلمان، مى‏تواند به این اوج از هُشیارى دست بیابد و راه‏هاى صعود و عروج را در نَوَردد و این، شورانگیزى و نشور آفرینى، دور نیست و زودا که به حقیقت بپیوندد.

واپس ماندگى، دل مردگى، بى انگیزگى، بى هویتى مردمان، حکمروایى نابخردان، ستمکاران، مشتها و دیوارهاى آهنین، میدان‏دارى روحانى نمایان، دین سازان و دین تراشان، مرتجعان، کوته‏فکران، بى‏بصیرتان و سنگ‏اندازى و لجن‏پراکنى مقدس نماها و خشکه مقدسان جاهل و عافیت طلبان، در باروى باورِ او در طول دوران مبارزه و فرازونشیبها، خدشه‏اى وارد نساخت و آسیبى نرساند که هر چه زمان پیش‏تر مى‏رفت بر استوارى و آسمان‏سایى آن افزوده مى‏شد.

زیرا که او مى‏دید آتش دردى که در کوى»جان»اش شعله‏ور است و دمادَم زبانه مى‏کشد، مى‏سوزاند و مى‏گدازاند، چسان با اخگرها و شراره‏هایى که آن به آن بر مى‏جَهاند، خرمن »جان»ها را مى‏گیراند.

او، در جام جهان نماى »جانِ» لبالب از درد، سوزوگدازى که هر دَم، دَم از جانان مى‏زد و در فراق او مى‏نالید، قامت افرازى »جان»ها را مى‏دید و مى‏دید »جان»هاى جام درد بر لب، در آوردگاه‏هاى حق و باطل و نور و ظلمت، هنگامه مى‏آفرینند و غریو، بانگ و خروش‏شان، کوه‏ها را مى‏لرزاند و دریاها را به تلاطم مى‏کشد، موجها را قامت مى‏افرازاند و بر هم مى‏کوباند.

به روشنى، رشحات دردِ درون خویش را در چهره »جان»ها مى‏دید و با چشم باطن مى‏دید »جان»ى که در برابر »جان» او قرار مى‏گیرد، چهره به چهره، روى در روى، و پیام درد او را به گوش جان مى‏نیوشد، دگرگون مى‏شود و از حالى به حالى در مى‏آید، انقلابى در درون‏اش پدیدار مى‏گردد.

این از ویژگیهاى درد خداجویى است. درد خداجویى، لبریز مى‏شود، از جامى به جامى فرو مى‏ریزد، از سینه‏اى به سینه‏اى، در برِکه نمى‏ماند، راه به جویبار و دریا مى‏گشاید. اخگر و شرار این دَرد اگر خرمنى را بگیراند، زودا که بى‏شمار خرمنها را بگیراند و اگر در گوشه‏اى از نیستانى شعله فروزد، در چشم به هم زدنى، تمام نیستان را شعله‏ور سازد و نفیر از جان یکایک »نى»ها برآورد.

امام، با این دردِ فروزنده و فرازنده، و باور عمیق به مردم، گام در راه گذاشت، به میان مردم رفت و حرکت خویش را بیاغازید، حرکتى از سردَرد و از جنس نور.

حرکتى که جز در خیزِش، رستاخیز و هنگامه آفرینى رسولان الهى، بویژه پیامبر اعظم، محمد رسول الله(ص) و وصى جانشین بر حق او، على مرتضى(ع) ردّ پایى نمى‏شد از آن در دل تاریخ سراغ گرفت و نشان داد.

جنس حرکت امام، از جنس حرکتهایى نبود که مردمان، پل قرار مى‏گیرند و گذرگاه براى شمارى که به اریکه قدرت فرا روند، سپس از یادها مى‏روند، تا نوبت و وهله دیگر که همانان، یا کسان دیگر از این نردبان فرا روند.

در این حرکت، مردمان خود باید به اریکه فرا مى‏رفتند، یکایک، و انسانیت خود را مى‏نمایاندند و از این گوهر بى‏همتا، در سرّا و ضرّا نگهبانى مى‏کردند.

آوردگاهى که امام آفرید، آوردگاهِ انسانیت بود. هرکس در این میدان، دَردَش بیش‏تر، بیدارتر، پر جست‏و خیز و چالاک‏تر، میان‏دارى‏اش قهرمانانه‏تر، مِهتر. کسى نردبان کسى قرار نمى‏گرفت. اریکه و اورنگِ آماده‏اى نبود که فرد یا افرادى، با نردبان قرار دادن دیگران، برآن فراروند. در این میدان هر کس پردَردْتر، وظیفه‏اش سنگین‏تر. او بود که باید درد خلقانى را به جان بخرد و براى سعادت دنیوى و اخروى و گذر دادن آنان از تنگناهاى زندگى، خود را فراموش کند، از خود بگذرد، جان بر کف گیرد و در عرصه‏هاى گوناگون به طلایه‏دارى بپردازد و اداى حقِ دَرد کند.

از این روى، در هنگامه‏هاى سخت، در چَکاچاک شمشیرها و گلاویزى یلان دو سوى نبرد، پابرهنگان و گمنامان دَردمند بودند که جوهر خویش را نمایاندند و بر اریکه‏هایى از جنس نور فرا رفتند، بدون این که این و آن را نردبان سازند که عرصه، عرصه نردبان ساختن دیگران نبود.

میدان آرایى امام، بى‏مانند بود. کارى کرده بود کارستان. دَردِستانى را پدید آورده بود بسیار گسترده، بى‏حد و مرز، با میدان دارى دردمندان، از هر گروه و نژاد و سرزمین، که با پابرهنگى، بى‏برگى و بى نوایى، درد خلق داشتند. درد، آرام و قرارشان را در ربوده بود. خود را و دَردهاى کهنه و مزمن خود را از یاد برده بودند، بى‏تابانه، به این سوى و آن سوى مى‏دویدند، شبان و روزان، تا غبار اندوهى را از چهره‏اى بزدایند، شکم گرسنه‏اى را سیر کنند و دلِ بى نوایى را به دست آورند و به بى‏سامانانى، سامان دهند و به بى‏پناهانى، پناه.

یاران روشن اندیش و صاحب دَردِ آن روشن ضمیر، به این بسنده نکردند که بارى را از دوشى بردارند، زخمى را مرهم بگذارند، گُسَل و گُسستى را به هم آورند، ستم‏دیده‏اى را بنوازند، که در پرتو وَحى و خِرَد و به طلایه‏دارى آن روح بزرگ، به استوارسازى پَروپَى جایگاه انسانى مردمان پرداختند، جایگاهى که در طول روزگاران، پى و بُنلاد آن آسیب دیده بود.

خیزش خردمندانه مردم و پیوستن شکوه‏مندانه یکایک آنان به کاروان روشنایى، به کاروان سالارى مرد عصر روشنایى، ثابت کرد باور امام به مردم و تواناییهاى شگفت آنان، از چشمه روشنى سرچشمه مى‏گیرد.

باور داشت مردم، باورهاى عمیقى دارند، ریشه‏دار و استوار. اگر مشتهاى آهنین از سر آنان برداشته شود، حصارها درهم شکند، و آزاد گردند، نه به سوى قبله شرق سرفرود مى‏آورند، نه به سوى قبله غرب، بلکه رو به قبله‏اى سرفرود مى‏آورند که ریشه در باورهاشان دارد.

که این را در سرّا و ضرّا، هنگامه‏هاى سخت، فراز و نشیبهاى دلهره‏انگیز روزگاران، ثابت کرده‏اند و از نمادها، نشانه‏ها و شعارهاى آنان، به روشنى مى‏توان دریافت که دل بسته کدامین قبله‏اند و دل در گرو کدامین دلربا دارند.

از این رو، وقتى مردم را انگیزاند، رستاخیز »جان»ها را رقم زد، هیمنه ترس را شکست، به شب پایان داد و سپیده را گشود، و با پتک باورهاى استوار مردمان، حصارها را درهم کوبید، میدان را به مردم داد، تا همان‏سان که نظام شاهنشاهى را با عقل، درایت و دانش و هوش خویش از هم فرو گسستند، بنیاد جامعه نوین را خود بگذارند و برافرازند، به گونه‏اى که عزت، کرامت و جایگاه انسانى فردافرد از گزند اندیشه‏ها و دستهاى آلوده در امان بماند و باروهاى باوَرهاى حیات‏بخش، انسان‏ساز و شکوه آفرین، از هجوم طاغیان و طالحان.

امام درد خدا و خلق را با هم داشت. درد خدا، درد فراق، درد جدا شدگى از اصل خویش، او را به وادى درد خلق کشاند. وادى که او را به »وصال» نزدیک مى‏ساخت و از آلام دورشدگى از اصل خویش، مى‏کاست که رضاى محبوب در آن بود و با درنوردیدن آن مى‏توانست مهر و رحمت او را برانگیزاند و راه‏هاى »وصال» را هموار سازد و درهاى فروبسته را بازگشاید.

در نوردیدن وادى درد خلق، گرچه سخت بود، فرساینده، با انبوه انبوه خار و خاشاک، لاخها و بازدارنده‏هاى نَفَس‏گیر بسیار، امّا براى او که در پى »وصال» بود و دستیابى به کوى خوش شمیم و عطر بیز جانان، بس آسان مى‏نمود و هموار، روح افزا وشادى بخش.

درد خدا، درد خلق را در سینه‏اش شعله‏وَر ساخت. و در برابر دستانى که بى‏پروا، زخم به جان خلق مى‏زدند، اندیشه‏هاى خردسوز و توان فرسایى که راه را بر زخم زنان هموار مى‏ساختند و خرافه پردازانى که به نام دین، بر کرسیها فرا مى‏رفتند و مردمان را به تن دادن بر قضا و سرنوشت گزیر ناپذیر و محتوم و صبر و سکوت در برابر این همه نامردمیها، سفارش مى‏کردند، قامت افراشت، به روشن‏گرى پرداخت و با نقشه راهى که داشت، روز به روز از قلمرو آنان مى‏کاست و جهنم خشم مردم را براى فروافکندن تن و جان گندیده و بویناک‏شان به قعر آن، آماده مى‏ساخت.

زخم زنانى که مرهم‏گذارى نمى‏دیدند و دستى بالاتر از دست خود، سرمست از قدرت و حقیرشدگى مردمانِ بى‏فریادرس، هر آن، با دشنه‏هاى زهر آگین، آبدیده به کینه‏ها و خویهاى پَست حیوانى، زخمهاى کارى‏ترى بر جسم و جان مردمان وارد مى‏ساختند و خوش باورانه همه چیز را بر وفق مراد مى‏پنداشتند، به یک باره جهنم خشم مردم را دیدند که زیر پاى‏شان دهان گشوده است.

امام، دست به کار شد. پیش از هر کارى مى‏بایست مردمان را با شعله‏هاى جان خویش مى‏گداخت و بر مى‏انگیزاند، تا به این زخمهاى زهرآلود و مزمن، خو نکنند که خو گرفتن به زخم و درد، از خود زخم و درد، ویران‏گرتر است. کسانى که زخم را مى‏بینند، عمق زخم را در مى‏یابند، راه درمان‏گرى را پیش مى‏گیرند و در پى مرهم گذارى، از این سوى به آن سوى به حرکت در مى‏آیند; اما خوگرفتگان به زخم و درد آن، هیچ گاه به فکر درمان نمى‏افتند، زخم و درد آن را طبیعى مى‏انگارند و به زندگى ملال انگیز و بى تکاپوى خود ادامه مى‏دهند، بدون دگرگونى در ساختار زندگى و وجودى خویش.

امام، مى‏بایست در وهله و گام نخست، کارى‏ترین زخمها و مزمن‏ترین و کهنه‏ترین آنها را شناسایى مى‏کرد، آن‏گاه به درمان مى‏پرداخت. مرهم‏گذارى روى زخم و تواناسازى جانِ زخم خورده. مرهم گذارى اگر با توانایى درونى جان و روح همراه نمى‏شد، مرهم اثر نمى‏بخشید.

کسى که روح و یا جسم او زخم خورده و زخم برداشته و دشنه زهرآگینى در آن حفره عمیقى پدید آورده، ابتدا بایستى چشمه‏هاى روح و جسم او را به جوش آوَرْد و درون او را انگیزانْد و در برابر ویران‏گرى و عفونت گسترى زخم، به رویارویى واداشت و آن‏گاه مرهم گذارْد، تا اثر بخشد و زخم بهبود یابد.

امام، دردناک‏ترین درد خلق را در حقیر شدگى، کمینگى، و نادیده انگارى حقوق انسانى آنان بازشناخت، کارى‏ترین، درهم کوبنده‏ترین و کشنده‏ترین زخم جان. جانى که به این بیمارى دچار آمده باشد، به سختى بهبودى مى‏یابد و گام در گلستان سلامت مى‏گذارد.

هر تلاشى براى بهبودى و درمان دیگر بیماریهاى »جان» و »روح»، بدون درمان و بهبودى این بیمارى و زخم مزمن و کهنه، بى ثمر و بى سرانجام است.

تا درمان این بیمارى و مرهم گذاریها، به نتیجه نرسد و دردهاى درهم کوبنده و خُرد کننده آن از کوى »جان» رخت نبندند، دیگر بیماریهاى جان، بهبودى نمى‏یابند که این بهبودى و نجات یافتگى، فصل نو و سرآغازى است، براى دیگر بهبودیها و نجات یافتگیها.

چشمه‏هاى درون انسان، با این بهبودى و نجات یافتگى، چشم مى‏گشایند، مى‏جوشند، جارى مى‏شوند و دیگر جایهاى »جان» را از تفت زدگى و بیمارى مى‏رهانند و سرسبزى و سرزندگى و سلامت را به آنها باز مى‏گردانتد.

از این روى، طبیبان حاذق، دردشناس و مرهم گذاران چیره دست و کاردان، پیش از درمانِ هر زخمى در »جان» انسان، به درمان و مرهم‏گذارى روى زخم کارى حقیر شدگى، هیچ انگارى و پایمال شدگى حقوق انسانى او، همت مى‏گمارند و تواناییهاى درونى او را بر مى‏انگیزانند، تا به دفاع برخیزد و نگذارد این زخم مزمن شود و بر »جان»اش داغ نهد که این داغ دیر پاست، مى‏ماند و نسل در نسل را داغ‏مند مى‏سازد و غبار خوارى و ذلت را بر جان و دل‏شان فرو مى‏پاشاند.

دردشناسان »جان»، با مهارت و سرانگشتان شفابخش، انسانهاى زخم خورده را از درون مى‏انگیزانند، تا با ذلت و خوارى که به »جان»شان زخم مى‏زند، درآویزند و نگذارند دامن بگستراند و از درون، آن را از پاى درآورد و فروریزاند و میدانى بسازد هموار براى تاخت و تاز یغماگران و رهزنان جان.

روح زخم خورده، روحى که زخمِ کشنده و دشوار بهبود یابنده حقیر شدگى، هیچ انگارى و پایمال‏شدگى حقوق انسانى را برتن دارد، میدانى مى‏شود فراخ براى ستورسواران بى فرهنگ و دور از معیارهاى انسانى که ستور بتازانند، غبارانگیزند، قهقه مستانه سر دهند و کامیابانه وسرخوشانه روى »تن»هاى »جان» مرده، به پایکوبى بپردازند.

امام، در این میدان به کارزار پرداخت. میدانى که بسیارى را از پاى درآورد، زمین‏گیر کرد و از گردونه بیرون که نقشه راه نداشتند، تواناییها را نمى‏شناختند، از کارآیى و میدان دارى نیروهاى نهفته بى‏خبر بودند، از مهارت و چیره‏دستى در انگیزانندگى »جان»هاى شورآفرین حماسه‏ساز، بى‏بهره بودند، شگردهاى دشمن را، که هر آن به گونه‏اى بود و به رنگى و چهره‏اى بروز و ظهور مى‏کرد، به خوبى نمى‏شناختند.

امام، نقشه راه دقیقى داشت و آن را همیشه فرا روى خود قرار مى‏داد و برابر آن حرکت مى‏کرد و کاروان قبیله نور را به حرکت در مى‏آورد. و دشمن با همه نقشه‏ها، طرحها، دسیسه و دستانها، نتوانست وى را به میدانِ بازىِ از پیش طرّاحى شده خود بکشاند و راه‏هاى گوناگون فرا روى‏اش بگشاید و او را به نقشه راهى سرگرم کند که خود ترسیم کرده بود.

بسیارى از کاروانهاى انسانى، این سان در د ل کویر گم شدند و در خا ک فرو رفتند. چون نقشه دقیق راه را نداشتند، دشمن نقشه دلخواه و مطلوب خویش را فرا روى شان گشود، از این روى به کژ راهه افتادند و از پاى درآمدند.

امام، با نقشه راه، که دقیق بود و به روشنى مرزها، خط قرمزها، باید و نبایدها، فراز و فرودها، گردنه‏ها و پرتگاه ها، زیباییها و زشتیها را مى‏نمایاند و نقطه به نقطه را نشان مى‏داد و راه از بى راه باز مى‏شناساند، به خلق حماسه احقاق حقوقِ خَلقان پرداخت و دقیقه شناسانه راه نمود که چسان و باچه معیارها و ملاکهایى مى‏توان مردمان را عزت مندانه و با شکوه و با حرکتى روح‏افزا، به حقوق انسانى شان رساند و از آلام آنان کاست و از این راه، راه کمال، عروج و بَرشدن آنان را هموار ساخت.

در این نقشه راه، راه‏هاى باریک‏تر از مو وجود داشت که تنها فراروى رهروِ دقیق اندیش، همه‏سونگر و راسخ قدم، چهره مى‏گشودند.

راه‏هایى که در هر گامى، راه‏هاى دیگر و زوایاى روشن‏ترى را به رَهرو مى‏نمایاندند و روشنان را، یکى پس از دیگرى، در آسمان زندگى‏اش بَرمى‏دماندند و شعله مى‏افروختند و دلِ شبهاى تار را مى‏شکافتند.

راه‏هایى که بسیارى از نقشه خوانان، راه بلدان و آشنایان به راه‏هاى شیرى، در دورانهاى گوناگون، به آنها راه نیافتند و نتوانستند دریابند که چگونه عروج و بَرشدگى و کمال یابى انسان و سعادت و بهروزى ملت و امتى، به شناسایى، دریابى، درک و پیمایش این راه‏ها بستگى دارد.

اینان، که بسیار بودند و بسیارى را در پى خود داشتند، با همه دقتها، مطالعات، وقت و عمر گذرانیها روى نقطه نقطه نقشه راه - که رسول خدا، حرکت بنیادین و تحول آفرین خود را برابر آن به پیش برد - چشم دل شان به این مویرگهاى به هم تنیده و پیوند زننده و راه‏هاى بسیار باریک، امّا با چشم اندازهاى بَس گسترده، روشن نشد و همچنان ناشناخته ماندند و ناگشوده.

آنان، اسلام را آموختند; امّا نیاموختند چگونه و با شناسایى و در پیش‏گیرى چه راه‏هایى خود و دیگران را برانگیزانند و به صف آرایى و قدافرازى در برابر ستمِ ستمکاران، پایمال کنندگان و نادیده انگاران حقوق خود وادارند و به دفاع برخیزانند.

آن چه مهم است، کارگشا، نقش آفرین و سازنده درون و برون انسان، جان و جایگاه زیست او، روح و مهد او، انسان و جامعه و برافرازنده کاخِ سعادت و بهروزىِ آدمیان، شناسایى راه‏هایى است که آنان را مى‏شناساند و مى‏نمایاند چگونه برانگیخته مى‏شوند و در درون‏شان چشمه‏هاى معنویت به جوشش در مى‏آیند.

به جوشش در آمدن و دامن گستراندن معنویت در انسان و بالندگى روح و روان او، بستگى تمام و همه سویه به کرامت مندى و پاسداشت حقِّ او در تمامى عرصه‏ها و آماده سازى جامعه براى دسترسى آسان او به حق فطرى، انسانى و الهى است. به هر اندازه، انسان به کرامت و جایگاه انسانى خود دست یابد و بر آن فرا رود، معنویت و ارزشهاى الهى و فضیلتهاى اخلاقى، در سراى وجود او دامن مى‏گسترند و پرتو مى‏افشانند.

بسیار بودند، افزون از شمار، کسانى که راه پیمودند، راه‏هاى سخت گذر را در نوردیدند، رنج کشیدند، این سوى و آن سوى دویدند، شماتتها، ملامتها و سرزنشها شنیدند، تا انسان را به سرچشمه‏هاى زلال و حیات بخش معنویت فرود آورند و زنگارها را از قلب او بزدایند، امّا آن سان که باید و شاید، نتیجه نگرفتند و دستاورد درخورى نداشتند; زیرا مو به مو، برابر نقشه به پیش نرفتند و حرکت خود را سامان ندادند. راه‏هایى را شناختند و بر آنها گام گذاردند و راه‏هایى که بسیار محورى، کارساز و نقش آفرین در مقصد یابى بودند و کارگشایى و سعادت و بهروزى انسان، نشناختند، نیافتند و بر آن نشدند بشناسند و بیابند که راه خود را درست مى‏انگاشتند و نقشه خوانى خود را به دور از هرگونه عیب و کاستى.

راه‏هاى باریک، مویرگ مانند و با توانایى پیوستارى بسیار بالا و شگفت‏انگیز، که تنها فراروى باریک اندیشان، با رصدگریهاى طولانى و توان فرسا، جلوه گر مى‏شدند، خود را مى‏نمایاندند و به سوى رهرو راستین، آغوش مى‏گشودند، در حقیقت، راه‏هایى بودند که به روشنى نشان مى‏دادند هر گامى که صادقانه، خالصانه و از روى عشق و درد، در راهِ احقاق حقوق خلقان، و احیاى آن و غبارزدایى از چهره زیبا و رخشان کرامتِ انسانى - الهى انسانها برداشته شود، چشمه‏اى چشم نواز، زلال و خوش گوار، چشم مى‏گشاید و مى‏جوشد و اندک اندک، دیر نمى‏پاید که چشمه ساران پدید مى‏آید.

چشمه‏هاى حیات، چشمه‏هایى که زندگى مى‏بخشند و انسان دل مرده، افسرده جان و خوگرفته به مرگ و فرو ریختن آن به آن باروى انسانیت اش را با جرعه‏هاى زلال خود به چرخه حیات، بالندگى، نوشدگى و دگرگونیهاى ژرف در ژرفاى وجود، باز مى‏گردانند.

چشمه‏هایى که در برهوت دلها چشم مى‏گشایند و دلهاى گرفتار در برهوت شرک را از جرعه‏هاى باده توحید سرمست مى‏سازند و راه رهایى شان را هموار.

چشمه‏هایى که جارى مى‏شوند، جویبارهاى زندگى را لبالب و بیابان خشک و سوزان سینه‏ها را سرسبز، شاداب و روح افزا مى‏سازند و جاى جاى آن را مهیا براى رویش گلهاى خوشبو، سرورآفرین و بهجت افزاى ارزشهاى الهى.  احقاق حقوق، جارى شدنِ حقوق انسانى انسانها در جویبار زندگیها، دستیابى آسان، بى دغدغه و کرامت مندانه فردافرد، به حقوق فطرى، انسانى و الهى خود در تمامى عرصه‏ها، دلها و سینه‏ها را آباد مى‏سازد و در جاى جاى آنها، رویشگاهى براى روییدن و شکوفایى ارزشهاى الهى پدید مى‏آورد.

امام، با همه سختیها، در دل تندبادها، بادهاى زهرآگین و گردبادهاى درهم کوبنده و در هم شکننده، از پاى ننشست و شجاعانه و بدون هیچ ترس و واهمه و خستگى و درماندگى، راه را ادامه داد، به رصدگرى پرداخت، دقیقه شناسانه، به کشف بزرگى دست یافت و از همگنان، فرسنگها فرسنگ پیش افتاد. دریافت رشد معنوى انسان، کمال یابى و استوارى پایه‏هاى خداباورى او، بسته و گره خورده به احقاق حقوق انسانى و کرامت اوست.

 

مجلّه، در این شماره و شماره آینده، به اندازه توان، اندیشه، سیره و نقشه راه امام را در این آوردگاه باشکوه به نمایش مى‏گذارد. به امید آن که شوق انگیز، انگیزاننده و راه گشا باشد.