پیشینیان، راههایى را پیموده و بنیادهایى را ریختهاند، چه هموار و چه ناهموار، چه سست و چه استوار.
این میراثى است که فراروى هر ملت و امتى قرار دارد و در سینهها حک شده و در خاطرهها نقش بسته و در برگ برگِ تاریخ نوشتارى و شفاهى و سنگ نبشتهها، بازتاب یافته است.
میراثى که هر آن، میراث برانى را زیر پر و بال خود مىگیرد، مىپروراند و به آنان حرکت مىآموزد، سمت و سو مىبخشد، رفتارشان را شکل مىدهد و سَبکى را بر مىافرازد و سَبکهایى را بر مىاندازد و آداب، سنن و آیینى را در جویبار »جان»شان جارى مىسازد و جویبار سنتها و آیینهایى را در آنها مىخشکاند.
آن چه از نسلى به نسلى جارى مىشود، گاه مُذاب است و گاه آب زلال و گوارا، گاه مىشکوفاند و گاه مىپژمراند، گاه رفتارها را به گونهاى چشم نواز، روح افزا، زیبا و به هَنجار شکل مىدهد، سَبکى را بر مىافرازد مایه سعادت و بهروزى و سَبکهایى را برمىاندازد ویرانى زا، ذلت آفرین و آلوده کننده »جان»ها و »روان»ها و گاه انسانها را با خوى حیوانى بار مىآورد و از رفتار به هَنجار و قاعدهمند انسانى دورشان مىکند و غوطه ور در جاهلیت سیاه.
روزگاران، در پى هم مىآیند، پیاپیوسته، با اثر ژرفى که دورهاى بر دوره دیگر مىگذارد، از آبادانى و ویرانى، شادابى و پژمردگى، رخشانى و تاریکى، عزّت و شکوه، ذلّت و خوارى. رودخانهاى را مانَد، همیشه جارى و دَمادَم پیوسته و پشتاپُشت، که با هر موجى در بالادست رود و بالاآمدگى، طغیان، دگرگونى، برآیش و فرویش، پایین دست آن، دستخوش دگرگونى مىشود. مردمانى که در بستر روزگار، روزگار مىسِپُرَند، بسان کسانىاند که بستر رودخانه را شناکنان و پاروزنان مىپیمایند. بسترى به هم پیوسته، با بازدارندههایى همسان و همانند و رویدادها و برآیشها و فرویشها و طغیانهایى از یک سنخ و بر یک نَسَقْ، جارى بر جویبار زمان.
نسلها، یکى پس از دیگرى، چنان نرم، آرام، بى سر و صدا جا به جا مىشوند و تجربهها، آزمونها، رویدادها، طغیانها، سرکشیها، جزر و مدها و چگونگى رویارویى با آنها و شگردهاى به کار رفته براى رام کردن و مهارکردن توفانها و گردبادهاى بنیان برافکن و توسن سرکش زندگى، از سینهاى به سینهاى و از ظرفى به ظرفى و از ساغرى به ساغرى جارى مىشود و سریان مىیابد که گوییا، در همیشه، در همه روزگاران، پگاهان و شامگاهان یک نسل و یک قوم و گروه، بستر روزگاران را سپرده و طول رودخانه را پارو زده و به صید و ارتزاق پرداخته است، با آهنگ و نوا، دل گفتهها، قصّهها و غصّهها، رنجها و شادیها و امیدها و آرزوها، بیمها و نگرانیهایى بسان هم.
در چنین ساحَت، عرصه و میدان کارزار و آوردگاهى که سرنوشت پسینیان و نسلهاى بعدى، که آرام و نرم بر اریکه نسل پیشین فرارفته و رایَتِ هویت، قوم، قبیله و ملت، دست به دست و از دستى به دست دیگر سپرده شده، به پیشینیان گره خورده است، همه گوییا در کشتى نشستگانى هستند که هر حادثهاى براى کشتى روى دهد، از رویارویى با موجهاى سرکش و طوفانهاى مهارگسیخته و صخرههاى درهم شکننده، هیچ یک از آسیب در امان نخواهند ماند. هر آن چه براى یکى از آنان رقم بخورد، براى دیگرى و دیگران نیز، رقم خواهد خورد. جزر و مد دریا، خروش، غریو، خشم، موجهاى بلندى که از پس هم فرا مىروند و بر سر کشتى نشستگان فرود مىآیند، همه را یکسان درهم مىکوبند و به قعر دریا مىفرستند.
تاریخ، آکنده است از این رویدادها. رویدادها و حادثههایى که مردمانى را از تکوپو انداختند و تارپودشان را از هم گسستند و طعمه کرکسهاشان کردند و رویدادها و حادثههایى که مذاب وار به سوى مردمانى سرازیر شدند و بر سر راه شان هر چه بود ذوب کردند و سوختند; امّا چون در کُنام خود نغنوده بودند و بسیار از پیش، روز واقعه را پیش بینى مىکردند، سدها و بندهاى بسیار این سوى و آن سوى حصار شهر و بر گذرگاهها و دروازهها، بنیان نهاده بودند، از نقشهها، شگردها و فنون پیشینیان و رزمآوران میدان دیده، در برابر چنین حادثه و حادثههایى، آگاهى داشتند و تجربت و آزمونهاى آنان را یک یک و خردمندانه و هوشیارانه و همه سویه، به کار بستند، سرفرازانه از رویارویى با این رویداد و رویدادهاى خانمان سوز به درآمدند و رایَتِ عزت و شکوه خود را برافراشتند.
از آنجا که همگان، از تاریخ دانان و جامعه شناسان، انسان شناسان و کندوکاوگران در روح و روانِ آدمیان، آدابها، سنتها، آیینها، گرایشها، باورها، خویها و روشها، بر این نظرند: پیشینیان و آنان که در روزگارانِ دور و نزدیک مىزیستهاند و طومار زندگىشان در هم پیچیده، بر پسینیان و تازه به عرصه آمدگان، اثرگذارند و آن به آن پرتوهاى راه و مرام خود را بر روح و روان و زوایاى پنهان و آشکار زندگى نسلهاى بعدى و سازندگان و برافرازندگانِ روزگار نو و جامعه جدید مىتابانند و ارتعاشهاى فراز و فرودها و زیر و زِبَر شدنهاشان در درازاى حیات، همیشه و در همه حال، در زندگى و جامعه از پَس آمدگان، احساس مىشود; سزاست که در بازگشت به گذشته و جستوجو در لابهلاى اوراق تاریخ و میدان دادن به راه و مرام و اندیشه و طرز نگاه نیاکان و پیشینیان به زندگى و روش در آمیختن با جزر و مدها، براى پى ریزى سازههاى جامعه نوین، به خرد، میدان داد و رایَتِ آن را در جاى جاى آوردگاهِ زندگى، افراشت و نگذارد جهل و تعصبهاى کور، میدان دار شوند و عرصه زندگى را جولان گاه خود قرار دهند و راه را بر تقلید کورکورانه، تعصب آلود و نابخردانه از نیاکان، هموار سازند.
همان اصل بلند و قویم و رکینى که اسلام بر آن تأکید ورزیده و به پیروانِ خود و همه آدمیان، آسیبها و درّههاى هول انگیزِ این سان دنباله روى و تقلید و تعصب ورزى جاهلى را نمایانده و از آن پرهیز داده است:
»و اذا قیل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ماوجدنا علیه ءاباءنا اولو کان ءاباؤُهم لا یعلمون شیئاً و لا یهتدون»1
چون به آنان گفته شود: به آن چه خدا فرو فرستاده و به فرستاده]اش[ روى آرید.
گویند: آن چه پدران مان را بر آن یافتیم، ما را بس است.
آیا ]این درست است[ هر چند پدرانشان چیزى نمىدانستند و راه را نمىیافتند؟
»اذا فَعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها ءاباءنا والله امرنا بها قل ان الله لا یأمرُ بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون. »2
چون کارى شرم آور کنند، گویند: پدران خود را بر آن یافتیم و خدا ]نیز[ همان را به ما دستور داده است.
بگو: خدا به کردار شرم آور فرمان نمىدهد. آیا بر خدا چیزى مىبندید که نمىدانید؟
»قالوا یا صالح قدکنت فینا مرجوّاً قبل هذا اتنهانا ان نعبد ما یعبد ءاباؤنا و اننا لفى شکِ ممّا تدعونا الیه مریب.»3
گفتند: اى صالح، تو پیش از این امید بخشِ ما بودى. آیا ما را از پرستش آن چه پدرانمان مىپرستیدند، باز مىدارى؟ به آن چه ما را به آن فرا مىخوانى بسى بدگمانیم.
»و کذلک ما ارسلنا من قبلک فى قریهً من نذیر الا قال مترفوها انّا وجدنا ءاباءنا على امّةً و انّا على ءاثارهم مقتدون.
قال اولو جئتکم باهدى ممّا وجدتم علیه ءاباءکم قالوا انّا بما ارسلتم به کافرون.»4
همچنین در هیچ سرزمینى پیش از تو هشدار دهى نفرستادیم. جز آن که خوش گذرانشان گفتند: ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و بى گمان ما از پى ایشان مىرویم.
گفت: آیا اگرچه چیزى براىتان آورم که رهنمونتر از آن باشد که پدرانتان را بر آن یافتید؟
گفتند: همانا ما به آن چه شما را برایش فرستادهاند، کفر مىورزیم.
قرآن، کتاب ارشاد و هدایت است، به استوارترین بیان5، سرمشق است براى چگونه زیستن، کتاب دعوت است به یکتاپرستى6، آراستگى و پیراستگى روانى، معیارى براى دادورزى7، مبنایى براى شالوده ریزى بنیادهاى اخلاقى8 و استنباط و برداشت احکام و آداب عملى9 و روایتگر دقیق، راست گفتار، موشکاف، واقع بین و حقیقتگرا از سرگذشت و داستان پیشینیان و چگونگى سرانجام و پایان کارشان.
قرآن، در قامت کتاب تاریخ ظاهر نشده است; اما آن گاه که براى عبرت آموزى، شالوده ریزى جامعه دینى، آگاهى بخشى، نمودن راههاى درست و نادرست، نیاز دیده که پرده از روى حقیقت بردارد، هنرمندانه، دقیق و دقیقه شناسانه، باریکبینانه و عبرت آموزانه بر این کرسى فرا رفته و از گذشتگان و شخصیتهاى اثرگذار، سیما نگارى کرده و از جامعهاى که ساخته و پرداختهاند، تصویرى روشن ارائه داده، چنان که همگان را به شگفتى واداشته و پردهاى دیگر و بس هیجانانگیز از اعجاز خود را به نمایش گذارده است.
سیمانگاریها و تصویر پردازیهاى قرآن از مردمان و جامعههاى کهن و تمدنهاى بزرگ و ریشه دارد در بین النهرین و کرانه نیل، در قالب سرگذشت و ماجراى واقعى حضرت ابراهیم و موسى(ع)، چنان پرکشش، زنده، جاندار، روح نواز و دلانگیز است که انسان احساس مىکند در بین آن مردمان، زیسته است و کژراههرویها و ستیزهگریهاى آنان را با رسولان الهى و حق مداران دیده و از نزدیک شاهد قدافرازیهاى قهرمانانه و هوشیارانه ابراهیم و موسى(ع) در برابر جریان توفنده و زیر و زِبَرکننده باطل و شیوهها، ترفندها، دسیسه و دَستانهاى آن بوده است و به درستى دیده و دریافته این دو انذاردهنده بزرگ، در آن روزگار تاریک، چگونه مشعلهاى هدایت را بر مىافراختند و بر دلهاى تاریک و سیاهى گرفته و شب اندود، بر مىتاباندند.
یا آن جا که از بنى اسرائیل سخن مىگوید، آن چنان نقد حال مىکند و ویژگیهاى قوم یهود را، حالات، اخلاق، موضعگیریها و رفتارشان را در برابر پیامبران و حق و حق مدارى، یک به یک مىنگارد، که بى گمان اگر دهها نقدگر، مردم شناس و روانشناس، دست به کار مىشدند، تا پرده از چهره این قوم برافکنند و زوایاى رفتارشان را بازگویند، به این زیبایى و دقت و اثرگذارى و آگاهى بخشى نمىتوانستند. هیچ کتاب آسمانى، حتى خود تورات، به اندازه قرآن درباره این قوم، سخن نگفته و از همه مهمتر، خبایاى آنان را آشکار نساخته است.
قرآن، بر بلنداى جهان شکفید و پرتوافشاند و نه تنها با پرتوافکنیها و شعاعگستریهاى آن به آن، روزگار و دنیاى پیش رو و پس از خود را در روشنایى فرو برد که دنیاى پیش از خود را نیز از تاریکى و ظلمت به در آورد و از زیر خروارها خاک بیرون کشید و غبار از چهره آن سترد و زشتیها و زیباییهایش را نمایاند و آن چه براى مردمان پسین، مفید، کارساز و در پىریزى جامعه آنان، ضرورى و لازم بود، فراروى شان گذارد، تا عبرت بگیرند و بر دامنه دانش خود بیفزایند، از شرک تبرى جویند و به توحید و یگانگى خدا ایمان بیاورند و بتوانند دنیاى جدید خود را به دور از گردابها، موجهاى ویرانگر، گسلها، دهانههاى آتشفشان، مذابهاى سیّال، غبارها، اخگرها و خاکسترهاى نابودگر آنها بنا کنند.
قرآن، سرزمین به سرزمین، فرود مىآید و مشعل دانش تاریخ را بر مىافروزد و مردمان را فرا مىخواند که گردآیند و از این مشعل، پرتو بگیرند و از باتلاق جهل و ظلمت، خود را بیرون بکشند.
از قومها و ملتهاى از یاد رفته و گم شده در دل تاریکى و گردبادهاى سهمگین، یک به یک گزارش دقیق، عالمانه و روشن گرانه مىدهد، تا مگر خردها بیدار شوند و خود را از زیر خروارها خاک پندارگرایى، افسانه سرایى، دروغپردازى و خرافه رهایى بخشند.
قوم سبا10، عاد و ثمود، اصحاب کهف11، سیل عرم12، اصحاب اُخدود13، اصحاب فیل14 و... از این روى به رشته تحریر در مىآیند، ترسیم مىشوند و با تمام ریزه کاریها و جزئیات، در رواق رواق شهر آویخته مىشوند، تا در یادها بمانند و در غبار فراموشى، خرافهها و افسانه پردازیها گُم نشوند و افسانهپردازان و خرافهپراکنان یاراى آن را نداشته باشند که سیر کاروانهاى انسانى را از آغاز تا انجام، واژگونه جلوه بدهند و خار و خاشاک روى واقعیتها بریزند، که اثر، رد و نشانى از آنها در اوراق تاریخ یابیده نشود و سرتاسر افسانهها و داستانهاى سرگرم کننده و خردسوز به چشم آیند و نقل محافل و مجالس شوند.
اینها گزارشهاى غیبى است. خداوند، آسمان را گشود و سینه محمد، رسول گرامى خود را، و این گزارشهاى لبالب از پند و عبرت را، بر جویبار پاک و زلال آن سینه لبالب از روشنایى جارى و سارى ساخت، تا در روشنایى با دلى استوار گام زند و جرعه جرعه حق و پند را به کام مؤمنان فروچکاند:
»تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها و لاقومک من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقین.»15
اینها پارى از گزارشهاى غیبى و پنهانى است که به تو باز مىنماییم. تو و قوم تو، پیش از این، آنها را نمىدانستید، پس صبورى کن که فرجام نیک از آن پارسایان است.
»ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک و ما کنت لَدَیهم اذ اجمعوا امرهم و هم یمکرون.»16
اینها، پارهاى از اخبار غیبى است که به تو گزارش مىکنیم و تو نزد آنان نبودى، آن گاه که فریب کارانه و بداندیشانه، نقشههاى خویش را سامان مىدادند.
»و کلاً نقصّ علیک من انباء الرّسل ما نثبّت به فؤادک و جاءک فى هذه الحقّ و موعظة و ذکرى للمؤمنین.»17
و یکایک از اخبار پیامبران بر تو چیزهایى گزارش مىکنیم، تا بدان دلت را استوار داریم و در اینها براى تو آمده، حقّى و پندى و یادکرد براى مؤمنان.
»نحن نقصّ علیک نبأهم بالحق.»18
ما داستان آنان را به راستى بر تو گزارش مىکنیم.
»و لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما کان حدیثا یفترى و لکن تصدیق الذى بین یدیه و تفصیل کل شىءً و هدىً و رحمة لقوم یؤمنون.»19
و به راستى که در داستان آنان پند و عبرت است براى خردمندان.
]قرآن[ سخنى باطل و بربافته نیست، بلکه گواه ]کتابهاى[ پیشینیان است و روشن گر هر چیز است و رهنمود و رحمت است براى مردمى که ایمان آورند.
قرآن، در پى تاریخ زنده است. تاریخى که به شیوایى و رسایى سخن مىگوید و دَم و بازدَمَش عطرآگین و جان آفرین و روح افزاست. گذشتهاى را پى مىگیرد و به کند و کاو و کاووش در آن مىپردازد که حیات دارد و با دَم و بازدَم خویش، به کالبدها روح بردَمَد و به فرد و جامعه، هویت بخشد و بنمایاند ریشه در کدام رویش گاهِ پاک و سَرابُستان خرّم و دلگشا دارد.
به تاریخ مرده، سر بر بالین خاک نهاده، بى هیچ جنبش، رستاخیر، هویت بخشى، آفرینندگى و حیات بخشى، کارى ندارد و کندوکاو در چنین عرصهاى را بیهوده مىداند و مایه واپس ماندگى، کهنه شدن و از رشد و تعالى بازماندن.
وقتى بر فراز قلّههاى سر به آسمان سوده افرازندگانِ بیرق توحید و یکتاپرستى، بال مىگشاید، اوج مىگیرد و آیههاى بلند پرواز خود را یکى پس از دیگرى در این فضاهاى عطربیز به پرواز وا مىدارد، تا قَبسى برگیرد و در دامنه آنها فرود مىآید تا از چشمه همیشه جوشان »قصص» پاکانِ طلایه دار یکتاپرستى و شرک ستیزى، جرعهاى به صراحى بلورین خود فرو ریزد، تا سینهها را گرم و روشن و کامها را شاداب سازد، چه زیبا و با شکوه، بادقت و درنگ و هنرمندى شگفت، به شناساندن و سیمانگارى آنان مىپردازد و غبارهایى را که بداندیشانِ آلوده قلب، ناپاک سینه و کینه ورز، بر سیماى رخشان، بشکوه و پرجلال آنان فرو پاشاندهاند، مىزداید.
چه زیباست و بشکوه، با طلایهدارى و راهنمایى قرآن به این راه گام گذاردن و قاف تا قاف را پیمودن و به آستان آن آفاق بلند نزدیک شدن و هنگامه غبارزدایى را دیدن و به گوش جان نیوشیدن که چسان در آن هنگامههاى سخت، راستى و درستى را به پا داشته و یکتاپرستى را قامت افراشته و با شرک به ستیز برخاستهاند. و به چه امید در سنگستان سینههاى خشن، در پى رگههاى حیات بودند و قطرهاى آب که از لایههاى زیرین صخرهاى فروچکد.
بله، این سان، قرآن انسان را به سیر و سفر روحانى مىبرد و از چهره حقیقى شالوده ریزان یکتاپرستى پرده مىافکند، و دستان آلوده را، که در درازاى تاریخ، به آلوده گرى پرداخته و زشت نگارى چهره رسولان الهى و پوشاندن خط سیر حرکت آنان و رهزنى و باتلاق آفرینى در سر راهِ کاروان یکتاپرستان، رو مىکند و از نقشههاى شوم آنان علیه بشریت پرده برمىدارد.
قرآن، افزونِ بر آیههاى روشنگر و اسناد خدشهناپذیر که فراروى انسانها مىگذارد و از آنان مىخواهد با دقت در این آیینههاى جلاخورده، صاف و شفاف بنگرند و گذر روزگاران را ببینند و مردمانى که ارابههاى زمان را افتان و خیزان مىگرداندند; ایشان را فرا مىخواند به سیر در زمین بپردازند، تا به شناخت دقیق برسند و به سرچشمه حقایق و به درستى و روشنى دریابند سرانجام و فرجام کار حق ناپذیران را:
»فسیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذّبین.»20
در زمین بگردید و بنگرید فرجام دروغ انگاران چگونه بوده است.
»افلم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم.»21
آیا در روى زمین نگشتهاند که ببینند فرجام آنان که پیش از ایشان بودند، چگونه بوده است.
بر اساس این آموزههاى وحیانى بهرهگیرى از تاریخ و عبرت آموزى از سرنوشت، فرجام و سرانجام پیشینیان - چه آنان که حق را شناختند و به آن گردن نهادند و چه آنان که حق را نشناختند و به تلاشى هم برنخاستند و نه به جستوجویى که نسیمى از کوى حق، به »روح» و »جان» خویش بوزانند و چه آنان که حق را شناختند و از سرعناد، با آن به ستیز برخاستند - سرلوحه کار مسلمانان قرار گرفت و هشیاران، تیزنگران و باریک اندیشان، به رصدگرى پرداختند و نقطه نقطه زندگى آنان را در رصدگاه خود قرار دادند.
على بن ابى طالب، امیرالمؤمنین(ع) در سایه اُنس با قرآن و پرتوگیرىِ آن به آن، از آن آفتاب تابان، و فرودآیى همیشه آن به آبشخور زلال نبوى و بهرهگیرى از آموزههاى آن آموزگار بزرگ بشریت، در لایه لایه روزگار و سرانجام و سرنوشت پیشینیان، به مطالعه و درنگ و دقت مىپردازد و دستاورد گرانبهاى این کندوکاو و جست و جو را، در رواق رواق شبستان زندگى اش مىآویزد و فرزندش، امام حسن مجتبى(ع) را سفارش مىفرماید که به دقت در آن بنگرد و به کار بندد:
»أى بنىّ إنّى و إن لم أکن عُمّرت عمر من کان قبلى فقد نظرت فى أعمالهم، و فکّرت فى اخبارهم، و سرت فى آثارهم، حتى عدت کأحدهم. بل کأنّى بما انتهى إلىّ من أمورهم قد عُمّرت مع اوّلهم الى آخرهم، فعرفت صفو ذلک من کدره، و نفعه من ضرره، فاستخلصت لک من کلّ أمر نخیله و صرفت عنک مجهوله.»22
پسرکم! هرچند من به اندازه همه آنان که پیش از من بودهاند، نزیستهام، امّا در کارهاشان، نگریستهام و در سرگذشتهاشان اندیشیده و در آن چه از آنان مانده، رفته و دیدهام، تا چون یکى از ایشان گردیدهام، بلکه با آگاهى که از کارهاشان به دست آوردهام، گویى چنان است که با نخستین و پسین شان، به سر بردهام. پس از آن چه دیدم، روشن را از تار و سودمند از زیان بار، بازشناختم و براى تو از هر چیزى زبده آن را جدا ساختم و نیکویى آن را برایت جست و جو کردم و آن را که شناخته نبود، از دسترس تو به دور انداختم.
این تجربه و دستاورد بزرگ و جاودان سیر در زمین، مطالعه، اندیشه و کندوکاو در آثار به جاى مانده از پیشینیان را، که امام على(ع) ماهرانه و چیرهدستانه و همه سویه، بر بوم و صفحه زندگى مىنگارد، قاب مىگیرد و در نگارستان خود مىآویزد، وصیتى است از به »جان» نیوشنده کلام وحى، انسانِ تیزنگر، ژرفاندیش، دقیقه شناس، سرد و گرم چشیده، راههاى پرسنگلاخ را پیموده، رنج دیده و درد کشیده در راه احیاى حق، نه تنها به فرزندش، که به همه باورمندان، دل دادگان و سرسپردگان به راه نورانى مولى که باید به جان بنیوشند و آویزه گوش قرار دهند.
چنان این نگاه ژرف، حقیقت گرا، ناب، دقیق و سنجیده به سرنوشت و کار و بار گذشتگان، باید اندیشههاى راهروان راه مولى را در شعاع خود بگیرد، فرا ببرد، به »جان»شان بنشیند و سرلوحه کارشان قرار بگیرد که هم در گزارشگرى، گزارشگر حقیقت باشند و سره از ناسره جدا سازند و عرضه بدارند و هم در گزارش خوانى، به هر گزارشى به نظر قبول ننگرند و اعتماد نورزند، به نقد و غربال گرى بپردازند و درهاى ذهن خود را به روى هر سخنِ سست، سخیف، به دور از تحقیق و دقتهاى باریک اندیشانه و موشکافانه نگشایند که ذهن و مغز انباشته از ترّهات، خزعبلات، سخنان بیهوده و لغو، خرافه و بى مبنا، بى بته و بى ریشه، در بزنگاهها و آوردگاههاى رویارویى حق و باطل، راه را نمىیابد و از شناختِ حق در مىماند.
کسانى که این ویژگى را دارند: خبرها، سخنان و گزارشها را به دقت مىشنوند و هشیارانه به غربال گرى آنها مىپردازند و به جداسازى سره از ناسره، در بارگاه الهى و آستان ربوبى، جایگاه والایى دارند و به هدایت شدگى از سوى خداوند متعال و خردورى، نواخته شدهاند، بشارت بزرگى که رسول خدا مأمور گردیده به این نقادان و صرّافان سخن و دامن گیران از باتلاق جهل، ابلاغ کند:
»فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوا الالباب. »23
پس، بندگان مرا مژده ده، آنان که سخن را گوش فرا مىدهند و بهترین آن را پیروى مىکنند. ایناناند کسانى که خدا رهنمونشان شده است و ایناناند، خردوران.
در رویارویى با این بندگان هشیار و دقیقه شناس خداوند، باورمندان به راه نبى گرامى، آنان که از بین راههاى گوناگون، بازرق و برقهاى بسیار، جلوهها و جاذبههاى چشم گیر، خردورزانه راه حق را، با همه دشواریها و حرمانها، برگزیدند و پاى سخنان نبى گرامى نشستند و گوهر گفتههاى آن بزرگ را درباره سرنوشت و انجام کارِ پیشینیان، به جان نیوشیدند و دیگران را نیز به این جریان زلال فرا مىخواندند و از اثرگذارى و دگرگون آفرینى سخنان سنجیده رسول خدا سخن مىگفتند و این سوى و آن سوى مىافشاندند، سران قریش، دشمنان کینه ورز اسلام و رسول خدا، دست به کار شدند و سخن سرایان خود را به میدان آوردند، تا با افسانه سرایى، به پندار خود، مردم را از پیرامون رسول خدا بپراکنند و راه را بر روشن گریهاى آن گرامى ببندند و با فروافکندن مردمان در مُرداب افسانهها، داستانهاى خرافى، غیرواقعى و خردسوز، شرک را همچنان سر پا نگهدارند و از دامن گسترى و گسترش توحید و یکتا پرستى جلوگیرى کنند:
»نضر بن حارث بن کلدة بن علقمة بن عبدمناف، یکى از شیاطین قریش و آزار دهندگان و دشمنان سرسخت رسول خدا بود، در سفر »حیره» داستانهایى از پادشاهان ایران، و داستان رستم و اسفندیار را آموخته بود، و هرگاه رسول خدا، در مجلسى از خدا سخن مىگفت و قوم خود را از آن چه بر سر امّتهاى گذشته آمده بود، بر حذر مىداشت، پس از رفتن رسول خدا، »نضر» به جاى وى قرار مىگرفت و مىگفت: اى گروه قریش، به خدا قسم که من از »محمد» خوش گفتار ترم، نزد من فراهم آیید، تا گفتارى بهتر از گفتار وى بگویم، آن گاه داستانهاى شاهان ایران و رستم و اسفندیار را به میان مىکشید و سپس مىگفت: به چه دلیل محمد، از من خوش سخنتر است؟ گفتار او هم جز داستانهاى باستانى که من هم مانند وى نوشتهام، چیزى نیست.»24
اسلام، با آیههاى روشن که آن به آن بر قلبها مىتابانَد، در پى آن است که عقل مردمان شکوفا شود و از حصار تنگ جاهلیت به درآید و دامن بگستراند و به قدرتِ تمییز برسد; یکى از بارزترین صفات عقل. و بى خردانه نُشخوارکننده و انتقال دهنده سخنان دیگران، بدون جداسازى درست از نادرست نباشند و مصداق این سخن پیامبر اعظم (ص) که فرمود:
»کفى بالمرء کذباً ]اثماً[ ان یحدّث بکل ماسمع.»25
در دروغگویى ]گناه آلودگى[ انسان همین بس که هر چه مىشنود، نقل کند.
چه بسیار از تاریخ نگاران و گزارش گران رویدادها، سرگذشت مردمانِ سرزمینهاى دور و نزدیک، حتى مسائل جغرافیایى و اقلیمى، در حوزه و قلمرو سرزمینهاى اسلامى، از مدار و معیارهاى روشن قرآن در باب روایتگرى، خارج شده و اوراق کتابهاى خود را با سخنان واهى، خردناپذیر، نادرست و ناهمخوانِ با واقعیت انباشته و بر جهل مردم افزوده و دامنه پندارگرایى و سخیف گویى را در آنها گسترده و اندیشهها را از رشد و تعالى بازداشتهاند.
ابن خلدون، مىنویسد:
»انّ فحول المورّخین فى الاسلام قداستوعبوا أخبار الایّام و جمعوها، و سطّروها فى صفحات الدفاتر و أودعوها و خلطها المتطّفلون بدسائس من الباطل و هِموافیها و ابتدعوا و زخارف من الرّوایات المضعفة لفَّقوها و وضعوها و اقتفى تلک الآثار الکثیر ممّن بعدهم و اتَّبعوها و أدّوها الینا کما سمعوها و لم یلاحظوا أسباب الوقائع و الاحوال و لم یراعوها و لا رفضوا ترّهات الاحادیث و لا دفعوها... و الحقّ لا یقاوم سلطانه و الباطل یفذف بشهاب النظر شیطانه و النّاقل انّما هو یملى و ینقل و البصیرة تنقد الصحیح اذا تمقّل.»26
تاریخ نگاران برجسته در اسلام، أخبار روزگاران پیشین را به گونه جامع، گردآورده و در اوراق کتابها نگاشتهاند ]و براى آیندگان[ به امانت سپردهاند; ولى ریزه خواران تاریخ، آن اخبار را به نیرنگهاى باطل درآمیختهاند و در کار آنان بدعتها نهاده و روایات باطل و ضعیفى را با آثار صحیح، ترکیب و جعل کردهاند و بسیارى از کسانى که پس از ایشان آمدهاند، ساختههاى آنان را پیروى نموده و چنان که از ایشان شنیدهاند، به ما رساندهاند، بىآن که در علل پدید آمدن وقایع تاریخ و احوال گوناگون، اندیشه کنند و اخبار بیهوده و باطل را به کنار نهاده مردود سازند... امّا در برابر سلطنت حق، پایدارى نتوان کرد و اهریمن باطل، به شهابِ اندیشه درست رانده مىشود و نقل کنندگان اخبار، تنها به املا و بازگفتن آثار مىپردازند، امّا بینش نافذ، به نقد اخبار همّت مىگمارد و اثر صحیح را بر مىگزیند.
ابن خلدون، نخستین دانشمندى است که فلسفه تاریخ را بیناد نهاد، و غربیان نیز به آن اعتراف دارند و جایگاه او را ارج مىنهند. سخن او گزاف نیست و نه از روى ناآگاهى و خیالبافى، بلکه از روى آگاهى، دقیقهشناسى و شناختِ ریشه درد است که براى درمان آن، دلسوزانه و از روى مسؤولیت و تعهد، دست به قلم برده و بر صفحه تاریخ نگاشته و راه را براى نقدِ نوشتههاى پیشینیان باز کرده است.
به نظر او در میانِ تدوین گران تاریخ، به یادگار گذارندگان آثار، گردآوران رویدادهاى تاریخى ملتها و دولتها، اندک و کم شمارند کسانى که به فضیلت و پیشوایى نامبردار و کتابهاى پیشینیان را جست و جو، و در آثار خویش بازتاب دادهاند; مانند: ابن اسحاق، طبرى، ابن کلبى، محمد بن عمر اقدى، سیف بن عمر اسدى، مسعودى و دیگر نامورانى که در این میدان برجستهاند.
یادآور مىشود: در کتابهاى مسعودى و واقدى، با این که عموم مورخان اخبارشان را پذیرفته و شیوهها و آثار آنان را در نگارش پیروى کردهاند، کاستیها، افسانهها، خرافهها و سخنان واهى و غیر واقعى یافت مىشود.27 این هم بدان علت است که به ناقل و یاراوى، اعتماد ورزیدهاند، بدون آن که نقل و رویداد را بر اصول عرضه کنند، با نظایر هر یک بسنجند و به معیار حکمت بیازمایند.28
به این نظر است که اینان بیشتر در تعیین اندازه ثروت و یا شمار سپاهیان لغزیدهاند; زیرا که قضیه آمار، بیش از هر چیز دیگر در مظان دروغ و یاوه گویى است، ناچار باید آنها را بر اصول برگرداند و در معرض قواعد قرار داد.
یکى از نمونههاى اشتباه کارى مسعودى و دیگر مورخان را در شمار لشکریان بنى اسرائیل مىداند که نوشتهاند:
»پس از آن که موسى(ع) هنگام آورگى در »تیه» اجازه داد هر که توانایى دارد، بویژه از سن بیست به بالا، سلاح برگیرد، به شمردن سپاهیان بنى اسرائیل دست یازید، و عده آنها را ششصدهزار تن، یا فزونتر یافت.»29
ابن خلدون، به شرح، عالمانه و برابر معیارها و اصول دقیق و سنجش گذشته با روزگار خود، گستره سرزمینى، آذوقه، بررسى جمعیتى بنى اسرائیل در آن چند نسلِ پس از اسکان در سرزمین نیل، این آمار را به بوته نقد مىگذارد، رد مىکند و آن را محال مىداند.30
و موارد بسیار دیگرى که به مسعودى، مورخ نامور و بزرگ اسلامى، خرده مىگیرد و گزارشهایى را از وى، فراروى خواننده مىگذارد که با معیارهاى علمى و واقعیت، هماهنگى و همخوانى ندارد و سفارش مىکند:
»والناقد البصیر قسطاس نفسه فى تزییفهم فیما یَنقلون أو اعتبارهم، فللعمران طبائع فى احواله ترجع الیها الاخبار و تُحملُ علیها الرّوایات و الآثار. »31
و انتقاد کننده بینا مىتواند با مقیاس هوش خویش، سره بودن، یا ناسره بودنِ آن منقولات را بسنجد، چه تمدن و عمران، داراى طبایع خاصى است که مىتوان اخبار را بدانها رجوع داد و روایات و اخبار را بر آنها عرضه کرد.
البته خود ابن خلدون، با همه دقتها و باریک اندیشیها و اثرگذارى او در چگونگى نگاه به تاریخ و سرگذشت پیشینیان و پىگیرى و بررسى علت رویدادها و ریشه یابى آنها، در فن تاریخ نگارى اسلامى و غیراسلامى، دچار لغزشهایى شده که در مجالى دیگر باید به بررسى آنها پرداخت.
على بن حسین مسعودى، از ناموران بزرگ تاریخ، جغرافى دان، آن چه را فراهم آورده از تاریخ پیشینیان و وضع سرزمینها، دریاها و رودها، و مردمانى که در آن سرزمینها و در کنار دریاها و رودها زندگى مىکرده اند، از آداب و رسوم و چگونگى گذران زندگى، از نوشتههاى دیگران رونویسى نکرده و در کتابخانه شخصى خود ننشسته و به حدس و گمان چیزهایى را سر هم کند و زیر عنوان تاریخ و جغرافیا، به ذهن و سینه نسلهاى بعدى جارى سازد. بلکه در پرتو و شعاع دانش و سیر و سفر، این تجربهها را فراچنگ آورده و در اوراق تاریخ نگاشته و به یادگار گذاشته است. از این روى، بر کسانى که در کتابخانه نشسته و درباره مردمان روزگار خود، پیشینیان، سرزمینها، وضع دریاها و رودها، مطالبى را به قلم آوردهاند، خرده مىگیرد و این کار را ناپسند مىشمارد، هر چند از ناموران سرزده باشد. در نقد عمرو بن بحرجاحظ مىنویسد:
»به پندار عمروبن بحرجاحظ، رود مهران، که همان رود سِند است، از نیل مصر منشعب مىشود و در این باب که مهران از نیل است، چنین استدلال مىکند که در مهران نیز نهنگ هست و من ندانستم این دلیل از کجاست که در کتاب معروف به »کتاب الامصار و عجایب البلدان» آورده و کتابى سخت نکوست; امّا این مرد که دریا نپیموده و سفر نکرده و راهها و شهرها ندیده و چون هیمه چین شبانگاه، از کتب ورّاقان نقل مىکند، گویى ندانسته که رود مهران سِند از چشمههاى معروف، از مناطق علیاى سِند، از دیار قنوج و مملکت بؤوره و سرزمین کشمیر و قندهار و طافن، مایه مىگیرد، تا به دیار مولتان مىرسد، به همین جهت آن را مهران طلایى نامیدهاند که معنى مولتان، روزنه طلاست... . آن گاه، رود مولتان به دیار منصوره مىرسد و در حدود دیار دیبل، به دریاى هند مىریزد. در خلیجهاى این دریا، چون خلیج میدایون، که از کشور یاغرهند است و خلیجهاى زایج که به دریاى کشور مهراج متصل است و هم خلیجهاى اغیاب که مجاور سراندیب است، در همه آنها نهنگ فراوان است. نهنگ، غالباً در آب شیرین پیدا مىشود و این خلیجها که گفتیم، غالباً آب شیرین دارد که سیلاب باران بدان جا مىریزد.»32
و مسعودى، در فرازى دیگر، گزارشى شگفت و به دور از خرد و غیر واقعى از جاحظ نقل مىکند و به نقد آن، مىپردازد:
»عمروبن جاحظ چنین پنداشته که کرگدن، هفت سال در شکم مادر باشد و سر از شکم مادر برون کند و بچرد، سپس سر به شکم آن برد و این سخن را در کتاب »الحیوان» بر سبیل حکایت و تعجب آورده است و من به تحقیق، گفتار او از مردم سیراف و عمان که به این دیار مىروند و از تجارى که در دیار هند دیدارشان کردم، پرسش کردم و همگى از سخن او و پرسش من، تعجب کردند و گفتند که حمل و تولد کرگدن نیز چون گاومیش است و من ندانم جاحظ این حکایت از کجا آورده، از کتابى نقل کرده، یا کسى براى او گفته است. »33
بله، این سان هیمه چینان شبانگاه، آن چه در دل تاریکى مىچینند از خشک وتر، خس و خاشاک، بر سرِ راه اندیشه و ذهن هم روزگاران خود و پسینیان مىانبارند و راه برون رفت را سخت دشوار مىسازند و با پندار بافیها، نمىگذارند، اندیشهها ببالند و اوج بگیرند و ذهنها درگیرندگى گوهرهاى ناب و رخشان، توانایى یابند و در غربالگرى، گوهر خویش را بنمایانند. و نیز نمىگذارند جریان تاریخ که در جویبار زندگى پیشینیان جارى و سارى بوده، از سنتها، آیینها، گرفتاریها، جنگها، فتنههاى سیاه و درهم کوبنده، فیروزیها و گشایشهاى بزرگ، شباهتها و همانندیهاى خود را با آن چه در حال، در جریان است و زندگى و حیاتِ زه و زادهاى پسین و امروزى را دستخوشِ فراز و فرود قرار داده است، بنمایانند و در چگونگى رویارویها، تصمیمها، ارائه راه حلها، از پس دشواریها بر آمدن، بست و گشاد کارها و... به کار آیند.
با خرافهها، افسانهها، یاوه گوییها و سخنان به دور از خرد و واقعیت و سرچشمههاى نابِ حقیقت، نمىتوان نسلى را به نسلى پیوند زد و آتش زنه، اخگر و قَبسى از تجربهها، آموزهها، دانشها و خردورزیها را از نسلى گرفت، و کوى و کومه، ذهن و اندیشه، کانونهاى تصمیمگیرى و هدایت گرى نسلِ دیگر را افروخت و روشن کرد.
کسانى مىتوانند پیام نسلى را به نسلى برسانند و استوار، بین نسلهاى پیاپى در آمد و شد، گره بزنند که بر آستان حقیقت آن به آن فرود آیند و از آن آبشخور، جام جانِ خود را لبالب سازند.
شباهتها و همانندیهاى گذشتگان به آیندگان در نگاشتهها، گزارشها و گفتههایى بازتاب مىیابند، درسآموز مىگردند، دگرگونیهاى ژرفى را در بین آیندگان پدید مىآورند و مردم و جامعه را از خرد، دانش و تجربتى که در دوران و روزگاران پیشین، مشعل افروز و راه گشا بوده لبالب مىسازند و یا از کاستى، ایستایى، گسست و گسلى مىآگاهانند، که در جویبار زلال و در پرتو حکمت و خرد و بر مدارِ حقیقت، پایه ریزى شده باشند.
حرکت در دالانهاى تاریک، تو در تو، گیج کننده، حیرت افزا و بى فروغ حکمت و خرد، پیوند نسلها را از هم مىگسلد و بنیانها را سست مىکند و بازمىدارد روشنایى نسلهاى پیشین بر نسلهاى پسین، بازتابد.
چه دهلیز و راهروى تاریکتر، تو در توتر، حیرت افزا، خردسوز، و پیوند گسلتر از نگاشتههاى تاریخى که نه تنها رسالت بزرگ پیام رسانى، روشن گرى و نگارگرى سیما و سیرت دقیق و درسآموز پیشینیان را به درستى و ترازمند انجام ندادهاند که خارستانى از خرافهها و داستانهاى خردناپذیر و خردسوز، به نام تاریخ، ساخته و پرداخته و مردمان را گروه گروه در آن افکندهاند که نه راه آمدشان روشن است و نه راه رفتشان.
قومى که نداند و از لابهلاى تاریخ در نیابد در کجا ایستاده، ریشه در کدام سرزمین دارد، پى و بنیادش، چسان و بر چه پایه و پایههایى استوار گردیده، سرنوشت پیشینیان و نیاکان او، با چه قلمى رقم خورده و آنان در پرتو چه دانش، تجربت، آزمون و نقشه راهى، جامعه و بنا و بنیان زیست خود را پى ریختهاند، بى هویت و هویت گم کرده است، سرگردان و حیرت زده و همه آن، دستخوشِ تندبادها و گردبادهاى در هم پیچنده و بنیان برافکن.
کاروانهاى انسانى، در پى هم در حرکت اند. کاروانى که مىگذرد، اگر نشانهها، مشعلها و آثارش برچیده شود، یا به گونهاى در آنها جابه جایهاى گمراه کننده پدید آید، کاروان سالاران و کاروانهاى بعدى، به کژراهه خواهند فِتاد و ره به جایى نخواهند برد.
نگاشتههاى تاریخى، اسبان تیزتک پیکاناند و چاپاران چابک، به شتاب نسلها و روزگاران را در مىنوردند و پیام نخستینیان را، از سرخوشى و ناخوشى، شکست و فیروزى، به مردمان و نسلهاى پسین، و از روزگارى به روزگار دیگر مىبرند و جویبار حیات را همیشه جارى نگه مىدارند.
در زلالِ این جویباران همیشه جارى است که مىتوان پیوستگى گذشته به آینده را دید و در هم تنیدگیها، شباهتها و همانندیها را به روشنى دریافت. البته با پرتوگیرى از این سخن بلند شاعر که سروده است:
رأیتُ العقل عقلین
فمطبوع و مسموع
فلا ینفع مسموع
اذا لم یک مطبوع
کما لا تنفع الشمس
وضوء العین ممنوع34
خرد را دوگونه یافتم: سرشته و شنیده. اگر کسى را خردى سرشته نباشد، او را شنیده هیچ به کار نیاید. چنان که اگر کسى را چشمان روشنى نباشد، پرتو خورشیدش سود نبخشد.
آزمونها و شناخت رویدادها و پیامدکارها، خرد شنیده است که به خرد غریزى فزونى مىبخشد و بر دامنه و گستره و دید آن مىافزاید.
خردمند، او که خرد سرشتهاش به کمال رسیده است و در شعاع خرد، حرکتهاى خود را سمت و سو مىدهد، شنیدهها به کارش مىآید و با در آمیخته شدن این دو خرد و پرتوگیرى یکى از دیگرى، به این درک مىرسد که:
»ما یحصل للانسان من التجارب و المعرفة بالحوادث و ما تصیر الیه عواقبها، فانّه لا یحدث امراً الا قد تقدّم هو أو نظیره. »35
هیچ کارى پیش نیاید، مگر آن که در گذشته پیشینهاى داشته باشد، یا مانند آن رخ نموده باشد.
درک و دریافت این که پیشآمدها، پیشینه دارند و در گذشته ریشه، به آسانى به دست نمىآید. و سختتر این که چگونه و با چه ابزار و شاقول و ترازى، مىباید امروز و رویدادهاى نوپیداى آن را با دیروز و رویدادهاى آن، سنجید و به دستاوردى راه گشا و دگرگون آفرین رسید.
سَمَندِ فکرت را در این میدان فکرتانگیز، به جولان درآوردن، کارى است بسیار دشوار و توان فرسا. کسانى مىتوانند به این عرصه گام بگذارند و درازا و پهناى آن را درنوردند که ذهن و فکرشان را شکیب ورزانه، در درازى عمر، در کوره و بوته حوادث، آب دیده کرده باشند.
آگاهى از چگونگى لایه بر لایه شدن جامعههاى بشرى، در دوران پیشین و بر سنجیدن درون مایههاى آنها با رویدادهاى روزگار کنونى، از اندیشهها و ذهنهایى بر ساخته است که آزمون دیده کورههاى گدازان روزگاران باشند. از این روى نگاشتههاى تاریخى کارساز است و نیاز همیشگى، که از اندیشه، ذهن و کِلک این کسان تراوش کرده باشد.
این سخن بلند و دقیق و بیان گر روح روزگار:
»الماضى أشبه بالآتى من الماء بالماء. »36
گذشته شبیهتر است به آینده از آب به آب.
ممکن نیست از هر ذهنى بتراود و از هر کِلکى به صفحه کاغذ جارى شود، مگر آن که به دقت و مهارت، ذهن و فکر خویش را در بوته روزگار آبدیده کرده باشد.
براى بنیان جامعه نوین، باپىها و بنلادهاى استوار برگذشته، یعنى بر خِرَد، تجربه و دانش گذشتگان و با عبرت آموزى از سرنوشت آنان، و با توجه دقیق به همانندیها و همسانیها، در اُفت خیزها، نقمتها و نعمتها، نیک بختیها و شوربختیها و... ناگزیر باید دستاورد و نتیجه روشن سیرِ جست و جوگران خردورز و پرتوگیران از آموزههاى وَحیانى را، در گذشته و سرزمینهاى کهن، سرلوحه کار قرار داد و مشعلى فراراه.
ابوعلى مسکویه رازى، به روشنى و باریک اندیشانه از رویدادهایى که در گذشته روى داده و همانند آنها در آینده روى خواهد داد و انتظار آنها را، آن به آن باید داشت، غافلگیر نشد و چاره کار را از قبل اندیشید، سخن به میان مىآورد و دستاورد خود را از درنگ در برگ برگِ تاریخ، لایههاى روى هم انباشته جامعههاى بشرى و سرگذشت مردمان، این سان فراراه سازندگان آینده مىافرازد:
»من چون سرگذشت مردمان و کارنامه شاهان را ورق زدم و سرگذشت کشورها و نامههاى تاریخ را خواندم، در آن چیزها یافتم که مىتوان از آنها، در آن چه مانندش، همیشه پیش مىآید و همتایش، پیوسته روى مىدهد، پند گرفت همچون گزارشِ آغاز دولتها و پیدایى پادشاهىها، و رخنههایى که سپس در آنها راه یافته و کارسازى کسانى که آن رخنهها چار کردند، تا به بهترین روز بازگشت، و سستى کسانى که از آن بى هُش ماندند و رهایش کردند، تا کارشان به آشفتگى و نیستى کشید... .
نیز دیدم، اگر از این گونه رویدادها، در گذشته نمونهاى بیابیم که گذشتگان آن را آزموده باشند و آزمون شان راهنماى آیندگان شده باشد، از آن چه مایه گرفتارى کسانى مىبود، دورى جسته، بدان چه مایه نیک بختى کسان دیگر، چنگ زدهاند. چه کارهاى جهان همانند و در خور یکدیگرند. رویدادهایى از این دست، که آدمى به یاد مىسپرد، گویى همگى آزموده خود اوست. گویى بدانها دچار آمده و در برخورد با آنها فرزانه و استوار شده است.
گویى خود در هنگامه آنها زیسته و خود با آنها روبهرو بوده و سپس، دشواریهاى خویش را چون مردى کاردان پذیره شود و پیش از روى دادن، بازشناسد و همواره در برابر چشمان و در دیدگاه خویش بدارد و با آنها هم با همسان و همانندشان روبهرو گردد.
فرق است میان چنین کسى و آن خام و ناآزموده که پیش آمد را جز پس از روى دادن بازنشناسد، و رویدادها در چشم وى بیگانه آیند، چنان که در برابر دشواریها سرگشته شود و از هر رویداد تازهاى بى خود گردد. »37
در هر جامعهاى و برههاى از تاریخ، که در پیشاپیش مردمان، طلایه داران و رائدان تیز هوش و اندیشوران و عالمان قوم، چشم به این کهکشان و راه شیرى دوخته و آنى از آن چشم برنگرفته و آن به آن، حرکت کاروان خود را، با پرتوگیرى از آن، جهت و سمت و سو دادهاند، راه گم نکرده و از کاروانهاى بزرگ انسانى، که به شتاب در حرکت، پویش و خیزش بودهاند، عقب نماندهاند.
امّا طلایه داران، رائدان، رصدگران و راه بلدانى که کاروانیان به آنان اطمینان کرده و دل بستهاند، و بیدارى آنان را مایه آرامش خویش پنداشتهاند، آنى از این کهکشان، چشم فروهشتهاند، راه گم کرده، واپس مانده و از هم فروگسستهاند.
مجله حوزه، در شعاع این اصل بلند، به وادى گذشتگان برگشته است. هر کجا نشانهاى برافراشته و مشعلى برافروخته دیده، درنگ ورزیده و در آن پیرامونها به جستوجو برخاسته که شاید گوهرى رخشان بیابد و آن را در رواق بلند حوزهها بیاویزد.
در این شماره، دریچهاى به نگارستان دلگشاى عالمان و روحانیان نقش آفرین، طلایه دار، بیدار و بیدارگرِ پیشین گشوده است، آنان که از استقلال، عزت، شکوفانى و شکوه کشور پاس داشتند، در برابر طغیان گران و شورشیان وابسته به بیگانه، که سوداى تجزیه کشور را در سر داشتند، قهرمانانه ایستادند، با استبداد و استعمار به رویارویى برخاستند و براى خشکاندن ریشههاى آنها، چه در حوزه فکرى و چه در حوزه سیاسى، اقتصادى و اجتماعى، آنى از پاى ننشستند.
عالمان و روحانیان بیدار و حاضر در عرصهها و آوردگاههاى سخت و هراسانگیز، تاریخ پرنگارى دارند، سرتاسر درس و عبرت و سرشار از مایهها و مادّهها، که براى سازه حوزهها، سخت به آنها نیاز است و پىریزى ساختار و ساختمان حوزه، بدون به کارگیرى آنها، ناممکن.
تاریخ نگاران، در نگاشتههاى تاریخى خود، یا از آن همه شور و نشور و حماسه اثرى بر جاى نگذاشته و یا اگر گذاشتهاند، بسیار کمرنگ، ابهام آلود و گاه باژگونه. ایشان به این سرابُستان دلگشا، یا نتوانستهاند راه یابند که مشامشان با عطر خوش و دلاویز یاسمنهاى این سمنستان سخت ناسازگار بوده و بى هُشى به آنان دست مىداده، و یا اگر وارد شدهاند، شگفتا که از هرگونه تصویربردارى سیمانگارى، چهرهپردازى، گل و یا خارچینى، خوددارى ورزیده که گویا این چنین باغ روحانگیز و عطربیزى وجود نداشته است، و یا فقط، خارها و خسها را چیده و نمایانده و کینهورزانه، به تحریفگرى پرداختهاند. و آنانى که راه انصاف را پوییدهاند، آن گونه که باید و شاید، نتوانستهاند همه سویه زوایاى خیزشها، حرکتها، رویاروییها و ایستادگیهاى سرسختانه عالمان و روحانیان را در برابر استبداد، استعمار و ستم خوانین، به تصویر بکشند و یا تابلویى روشن، از رصدگریها، به هنگام عملکردنها و فرصت شناسیها، ترسیم کنند. و یا به تلاش برنخاستهاند غفلتهاى زیان بار از رصدگرى و به هنگام عمل کردنِ شمارى از عالمان را در برهههایى از تاریخ، بازیابند، بازگویند، فرا روى اهل فکر قرار دهند.
در این شماره پیش روى، پژوهش گران، به قدر توان تلاش ورزیدهاند، در لایههاى گوناگون تاریخ و جامعه ایران، به جست و جو بپردازند، افزون بر بهرهگیرى از کتابها و منابع تاریخى مشهور، از خاطرات و چشمههاى جوشان سینههاى پر از ناگفته، بهره برند، سیماى نزدیک به واقع از تاریخ لبالب از نکتههاى راه گشا، درسآموز و عبرتانگیز عالمان بزرگ و هنگامه آفرین را در آوردگاههاى گوناگون تاریخ معاصر، بنگارند، به امید این که روشنگر باشد و مشعلى فراراه.