نقش علماى حوزه در مقابله باتجزیه طلبى در تاریخ معاصر

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

چکیده

از بحرانهاى ایران، در دوران معاصر، حرکتهاى تجزیه طلبانه از سوى گروه‏هاى عمدتاً سیاسى بوده است. قدرتهاى استعمارى درپوشش آزادى خواهى، به تعارضهاى سیاسى و تفاوتهاى جغرافیایى و قومى ایرانیان دامن زده و تلاش کرده‏اند، سرزمین ایران را به بخشهاى کوچک‏ترى تقسیم کنند. نقش حوزه و روحانیت درایجاد همبستگى ملى میان ایرانیان چه بوده و علما، روحانیان و حوزه‏هاى علمیه چه راه‏هایى را در رویارویى با تجزیه طلبان پیموده‏اند؟ در این مقال، به این پرسشها، دراین مقوله پاسخ داده شده است.

کلیدواژه‌ها


سرزمین ایران، مردمانى از نژادها، زبانها و فرهنگهاى گوناگون را در خود جاى داده است. ایرانیان از هر قوم و نژاد، با زبان و فرهنگ ویژه خود، در طول سده‏ها برادروار درکنار همدیگر زندگى کرده و کُرد و ترک و تات و بلوچ و عرب وکرمانج در غم و شادى یکدیگرشریک بوده‏اند و این همدلى، همراهى، وحدت دینى و همبستگى ملى، از بازدارنده‏هاى مهم بر راه تجزیه ایران زمین بوده است.

نژاد پرستى، تبعیضات اجتماعى، اقتصادى و تحقیر زبان و فرهنگ تیره‏اى به وسیله تیره دیگر، از زمینه‏هاى طغیان و جدایى گروه‏هاى اجتماعى از یکدیگر است و عقده‏ها و زخمهاى التیام ناپذیرى را دردرون جوامع پدید مى‏آورد. در طول تاریخ، استعمارگران، از تضادهاى درونى مردم بهره گرفته و خواسته‏هاى مردم را درجهت منافع خود جهت داده‏اند. قدرتهاى بزرگ جهان، براى چیرگى بر ملتها و سرزمینها، هماره از تجزیه کشورهاى پهناور و پرجمعیت جانبدارى کرده و به آن دامن زده‏اند.

در کنار قدرتها و استعمارگران پشتیبان تجزیه‏طلبى، همیشه، جامعه شناسان و مورخان ساخته دست استعمار وارد میدان مى‏شده و با پررنگ کردن اختلافهاى مذهبى و قومى و تاریخ سازى، نیرو و عواطف قبیله‏ها و قومیتها را در جهت منافع خود سوق داده و تجزیه‏اى ناخواسته را بر مردم تحمیل کرده‏اند. توان واستعداد مردم به جاى تعاون و پیشرفت، در مقابله بایکدیگر به تباهى کشیده شده است. پیدایش جنبش پان ترکیسم و پان عربیسم و تکیه برناسیونالیسم ایرانى در سده اخیر، ریشه در سیاستهاى تفرقه افکنانه غرب دارد.

انگلیس، روسیه تزار، شوروى و آمریکا، هماره از اختلافات درونى مردم درجهت منافع نامشروع خود بهره گرفته و در جهت تجزیه ایران قدم برداشته‏اند.

حوزه علمیه از فرزندان مردم تشکیل شده، با قومیتها، زبانها و فرهنگهاى گوناگون، و با این حال، اعضاى آن چون اعضاى یک خانواده با یکدیگر در پیوند بوده‏اند. حوزه‏ها، پشتوانه معنوى همه مردم ایران بوده‏اند و در برهه‏ها و زمانهایى که دولتها براى از میان برداشتن تضادهاى اجتماعى و یا رویارویى با گروه‏هاى جدایى طلب، راه به جایى نبرده‏اند، روحانیون به میدان آمده و در حوزه نفوذ خود بر فتنه و تجزیه طلبى راه بسته‏اند و نگذاشته‏اند بیگانگان، با بزرگ کردن مسائل فرعى، احساسات قومى و قبیله‏اى مردم را زمینه ساز گسست اجتماعى و تجزیه قرار دهند.

وحدت امت اسلامى و برادرى دینى هدف مشترک و بُن مایه همبستگى ایرانیان بوده است. این موضوع، چنان پرمایه بوده که نژاد و زبان و دعوتهاى قومى را تحت الشعاع خود قرارداده است. تفکر سازنده و بلند تقریب امت اسلامى به جلودارى سید جمال الدین اسدآبادى و میرزاى شیرازى، هرکجا دامن گسترانیده، براى مسلمانان باران رحمت بوده است. دعوت روحانیت اصیل و بیدار، هیچ گاه جانبدارانه نبوده است. رهبرى مذهبى، خاستگاه قومى نداشته و صلاحیت و شایستگى علمى و دینى ملاک گزینش مرجع برتر وکل بوده است، خواه از قفقاز باشد، یا از قم، لرستان، تبریز، خراسان، تهران و... رهبران دینى و پیشوایان بزرگ، هیچ گاه از تیره و نژاد ویژه‏اى حمایت نابجا نکرده و خاستگاه نژادى نتوانسته میان آنان و حقیقت فاصله ایجاد کند.

سرلوحه برنامه‏هاى علماى حوزه، قرآن و رهنمودهاى اهل بیت بوده است و این دو گوهر گرانبها، همه مسلمانان را، از هرنژاد و جمعیت، مورد تکریم قرارداده و غیر مسلمانان نیز درپناه دولت اسلامى از مزایاى ویژه خود برخوردار بوده‏اند.

بزرگان حوزه با افراد تندرو وکوته اندیش که درپى آرزوهاى کوچک، احساسات مذهبى و ملى برادران دینى خود را جریحه دار مى‏ساخته‏اند، مقابله کرده‏اند. مردم ایران، هیچ گاه از سخن گفتن به زبان مادرى احساس حقارت نداشته‏اند. زبان فارسى نقطه مشترک همه اقوام وتیره‏هاى ایرانى بوده است و به مثابه حلقه وصلى بوده که همه اعضاى خانواده را به دور خود گرد آورده است. شاعران و علماى عرب، آذرى، کرد، تات، بختیارى و بلوچ، افزون برزبان مادرى، به زبان فارسى و عربى شعر سروده‏اند و در طول سده‏ها، صدها شاعر برجسته آذرى، مانند خاقانى شروانى، نظامى گنجه‏اى، ابومنصور عضدى، قطران تبریزى، افضل‏الدین خاقانى، مجیر بیلقانى، نظام‏الدین نظامى، شیخ محمود شبسترى، اوحدى مراغه‏اى، حمداللّه مستوفى، افشار ارومى، صائب تبریزى، میرزا صادق، ادیب الممالک، میرزا على‏اکبر صابر، ایرج میرزا، عارف قزوینى، پروین اعتصامى، بهجت حریف خوئى، حسام، حقیر، حیران دنبلى، خاور1 و شهریار تبریزى، زبان فارسى را زبان خود دانسته و به فارسى شعر سروده‏اند و بدین وسیله پیوند مردم آذرى زبان با دیگر مردم ایران را استوارترساخته‏اند.

اوژن اوبن، کارگزارسفارت فرانسه درایران از مشاهدات و مطالعات خود در میان ایرانیان، در دوره مشروطه، این چنین گزارش داده است:

»وحدت ملى دراین کشور کامل و بدون کم وکاست است. عربهاى خوزستان، همان طور که شیعیان معتقد و متعصبى هستند، درعین حال، همانند ترک زبانان آذربایجان یا فارسى گویان اصفهان همگى ایرانیان خالص و علاقه مند به این آب وخاک محسوب مى‏شوند.«2

ظلم و ستم حاکمان از زمینه‏هاى تجزیه ملتها وکشورها بوده است. دردوره قاجار، گروه‏هایى از مردم ایران براى در امان ماندن از ستم کارگزاران به کشورهاى بیگانه رفته‏اند3; پناه بردن گوسفند از جور گرگ به قصاب. سفارتخانه‏هاى بیگانه نیز مقاصد و منافع خود را دنبال کرده و به دنبال عدالت و حمایت از توده مردم نبوده‏اند. علماى حوزه با مبارزه با ستم و بیداد، مردم را به آینده بهتر امیدوار مى‏ساختند و به آنان امید مى‏دادند به جاى تظلم به بیگانگان به خود تکیه کنند و پاسدار عزت و کرامت خود باشند. رهبران مذهبى، حلقه وصل همه طوایف اسلامى بوده و توده‏ها را به پیوند و اتحاد و الفت با یکدیگر دعوت مى‏کرده‏اند و با همه وجود، با حرکتهاى تجزیه طلبانه، به رویارویى بر مى‏خاسته‏اند که نمونه‏هاى بسیار مى‏توان در گذشته این مرز و بوم نشان داد. از باب نمونه به مواردى از رویاروییها اشاره مى‏کنیم.

 

مقابله علماى ساوجبلاغ با تجزیه طلبان

شیخ عبیداللّه نقشبندى4 از افراد متنفذ منطقه ساوجبلاغ )مهاباد( به سال 1297ق، شورش ویران گر و پردامنه‏اى را در برابر دولت مرکزى آغاز کرد. وى از پشتیبانى سلطان عثمانى5 و کارگزاران تندرو آن برخوردار بود. عثمانى‏ها، درپى آن بودند به دست وى آذربایجان را به خاک عثمانى ملحق سازند. اعتمادالسلطنه، انگلیسیها را محرک شورش عبیداللّه درشمال غرب ایران دانسته است.6 نقشبندى، براى فریب مردم، احساسات قومى و مذهبى آنان را برمى انگیخت. هواداران وى، کرامتها و معجزه‏هایى را به وى نسبت مى‏دادند و برخى او را مهدى موعود مى‏خواندند7 بدرفتارى دولتیان با تیره‏هاى مکرى ساوجبلاغ، زمینه حمایت برخى طوایف را از وى فراهم کرده بود.

عبیداللّه، با تشکیل دسته‏هاى جنگى به رقباى خود هجوم مى‏آورد و اموال آنان را تاراج مى‏کرد و به هدف کوچ دادن آنان از منطقه، از قتل زنان وکودکان نیز پروا نداشت. نقشبندى دراین تاراج‏گرى، گاه تا تبریز پیش مى‏آمد و دولت توان مقابله با وى را نداشت. توده مردم کُرد نیز از رفتار وى ناخرسند بودند. علما و فضلاى آذربایجانى، از کُرد و ترک، براى سامان دادن به منطقه به تلاش برخاستند. نشستهاى گوناگونى براى چاره جویى میان رهبران طوایف منطقه تشکیل شد. علماى شیعه و شافعیان جنوب غربى، با درایت و دوراندیشى مانع شدند که خشونتهاى ویران‏گر وى چهره مذهبى به خود بگیرد و نقشبندى، به نام دین و مذهب، توده شافعى مذهب را با خود همراه سازد. علماى میاندوآب و مهاباد وارومیه، با همبستگى ستودنى نقشبندى را از میان خود راندند.

در گزارشى از هجوم خونبار فرزند عبیداللّه به منطقه مرحمت آباد میاندوآب چنین آمده است:

»غیر از طایفه مسیحى و طایفه یهود و اطفال که سوزانده بودند، سه هزار و چهار صد نفر زن و مرد مقتول داشتند و چند مسجد معتبر را آتش زدند که کلام اللّه بسیار در آن مساجد بوده است.... مرد و زن و اطفال مسلمین و غیره را بدون تقصیر وگناه کشتند و هتک عصمت نسوان پنجاه ساله را با دوشیزگان پنج ساله فرق و تفاوت نگذاشتند.«8

صداى »یا شیخ امان دُور« زنان وکودکان بى دفاع از همه جا به گوش مى‏رسید. تجزیه طلبان در هجوم به یکى از مناطق، زنان و دختران را به اسیرى بردند و سرملا جعفر را با عمامه برنیزه کردند.9

این هجوم هولناک به مال و جان و ناموس مردم در آذربایجان، غوغایى برپا کرد و بیم آن مى‏رفت، این فتنه بزرگ تمام آذربایجان را در بر بگیرد و منطقه ساوجبلاغ و مهاباد را درآتش خود بسوزد که علماى فریقین با جلسه‏اى مشترک بر آن شدند، هماهنگ و همدل و با نیرویى واحد در برابر این فتنه سیاه بایستند.

»جناب حاجى میرزا یوسف دایى تبریزى و جناب حاجى ملاعلى قاضى بیات، ملقب به سیف القضات، و عموم ریش سفیدان نواحى میاندوآب و صاحب منصبان مراغه درآن طرف و عالى جناب میرزا عبدالوهاب قاضى و میرزا عبدالقادر قاضى و اعیان واشراف ساوجبلاغ با آقایان این حدود، از این طرف در میاندوآب حاضر نموده و خود جناب وزیر فوائد نیز از قصبه ساوجبلاغ به میاندوآب رفته چند روزى درآن جا توقف کرده اسباب صفوت و اتحاد ترک وکرد را فراهم واصلاح عمومى دربرداشت«10

روحانیون منطقه براى دفع خطرتجزیه طلبان از مرکز تقاضاى کمک کردند. آنان وقتى خطررا جدى دیدند، منتظر نماندند و به دفاع برخاستند. گروه‏هاى مردمى را براى رویارویى با آشوب طلبان سامان دادند و فنون نظامى به آنان آموختند. دفاع جانانه حاج آقا على قاضى بناب، در برابر هجوم شیخ عبیداللّه، از ماندگارترین حماسه‏هاى تاریخ ایران است. آقا على بنابى، پس ازانتشار قتل عام مردم میاندوآب به وسیله اشرار نقشبند، مردم را گرد آورد و با صبر و حوصله برج و بارو و رخنه‏هاى بناب را با فنون مهندسى استوارساخت و افراد را مسلح کرد و به دفاع از شهر واداشت.11 حسین خان سپهسالار در شرح مقابله بنابیها با اشرار نوشته است:

»از جمله آنها، حاجى آقا على قاضى است که با همت عالى و دست خالى، امروز چهل روز است در مقابل... افراد بد نهاد ایستاده، مشغول حفظ و حراست از قصبه و رعایت فقرا و عجزه و مساکینى است که از اطراف، آن جا جمع شده‏اند. هرچه اندوخته بود، به کلى پرداخته... دراین دعواى آخرى که به قدر بیست و پنج هزار لشکرجرار انتساب سه شبانه روز مشغول جنگ بودند. شعبه‏اى که از آنها جدا شده میان اردو و قصبه بناب حائل گشته، هجوم به قصبه آورده بودند. خود آن جناب، با جمعى از رعیت با آنان بناى دعوا نهاده. آخرالامر اشرار رو به گریز نهاده، جمعى را به قتل رسانیده، همه را از سنگرها بیرون کرده‏اند و اگرآن جناب پیش از رفتن اردو پیش دستى نکرده و مردم آن جا را به حفظ و حراست قصبه وا نمى‏داشت، اکراد بعد از تسخیر میاندوآب، یک سر به شهر مى‏آمدند وکار به جاى بدى مى‏رسید حقیقتاً آن جناب، خدمتى که به دین و دولت کرده، هیچ کس نکرده بود.«12

شیخ عبیداللّه، در همین سال ارومیه را محاصره کرد. مهاجمان براى به تسلیم واداشتن مدافعان شهر، آب را به روى مردم بستند. مهاجمان با نوشتن نامه به رهبران مذهبى شهر، از جمله میرجمال الدین شیخ الاسلام ارومى و میرزا حسین مجتهد از آنان خواستند شهر را به آنان تسلیم کنند. مردم با جلودارى علماى دین دربرابر خواسته‏هاى نامشروع مهاجمان ایستادند و در پرتو استقامت و وحدت طوایف دینى و ملى هجوم آنان دفع شد و نقشبندى به استانبول فرار کرد.13

 

مشروطیت سدّ راه تجزیه طلبى

سوء مدیریت و بدرفتارى کارگزاران قاجار، هرروز قطعه‏اى ازخاک ایران را از آن جدا مى‏کرد. فقر و بیکارى هزاران نفرکارگر ایرانى را به خاک روسیه و قفقاز کوچ داد14. بخش بزرگى از اراضى خراسان و بنادر جنوب، به سادگى از دست رفت. حکایت پناه آوردن به سفارتخانه‏ها، ریشه در ستم داخلى و ناآگاهى مردم داشت. روحانیت با ورود به مشروطه، مردم را هوشیار ساختند، تا به خود تکیه کنند و با همبستگى اجتماعى، مانع از تجزیه سرزمین ایران شوند. علماى دین به مردم درس خود باورى و عزت و کرامت، آموختند و به توده‏ها هشدار مى‏دادند، به جاى پناه بردن به بیگانگان به خود تکیه کنند. روحانیون به دولتمردان نیز هشدار مى‏دادند با کارهاى نابایسته و ظلم واجحاف، زمینه گسست و گریز مردم را از دامن اسلام و ایران، فراهم نیاورند.

سخنان هشدار دهنده سید محمد طباطبایى ما را به ریشه بسیارى از واگراییها درآستانه مشروطه آشنا مى‏سازدکه چگونه مردم فقیر و نادار، براى مالیات مجازات مى‏شدند و دختران خردسال قوچانى، به جاى مالیات، شبانه از آغوش مادران جدا گردیده و به ترکمنها فروخته مى‏شدند. واین رویدادهاى تلخ بود که مردم را از دولت ایران مى‏رماند و به دامن بیگانگان مى‏انداخت.

»اگر گفتیم معدلت مى‏خواهیم، غرض این بود که مجلسى تشکیل شود و مجلس و انجمنى داشته باشیم که در آن مجلس به داد مردم برسند و بدانند که این رعیّت بیچاره چه قدر از دست ظلم حکام، ستم مى‏کشند و به چه اندازه نفوس و عرض رعیت از ظلم دیوانیان در سال تلف مى‏شوند... . قصد ما عدل و رفع ظلم است که رعیت از دست نرود، مردم به خارجه پناه نبرند. مملکت خراب نشود. از بس که حکام ظلم و ستم به مردم مى‏کنند، مى‏ترسم رفته رفته، رعیتى باقى نماند. یک سال است اهل فارس متظلم‏اند، چندین تلگراف کرده‏اند، جواب ندادند... همین که اهالى فارس دیدند که این گونه جواب آنها را دادند به قونسول‏خانه انگلیس پناهنده شدند، آن‏چه نباید بشود، شد. حالافارس هم از دست ما رفت. نه تنها فارس خواهد رفت، بلکه تمام بنادر و سرحدات ایران رفته است... . رعیت بیچاره ایران، خودش و اهل وعیالش باید نان ذرت و جو بخورند که مالیات دیوان را بپردازند. نه رعیتى باقى مانده و نه در خزانه پادشاه چیزى موجود است. پادشاه، به واسطه خزانه پادشاه خواهد بود و خزانه معمور نمى‏شود، مگر به واسطه آبادى مملکت، و مملکت آباد نمى‏شود، مگر به واسطه عدل. حکایت قوچان را مگر نشنیده‏اید که پارسال زراعت به عمل نیامد و مى‏بایست هر یک نفر مسلمان قوچانى، سه رى گندم ]دوازده من به وزن تبریز[ مالیات بدهد. چون نداشتند و کسى هم به داد آنها نرسید، حاکم آن جا سیصدنفر دختر مسلمان را در عوض گندم مالیات گرفته، هر دخترى به ازاء دوازده من گندم محسوب و به ترکمان فروخت. گویند: بعضى از دخترها را در حالت خواب از مادرهاى‏شان جدا مى‏کردند; زیرا که بیچاره‏ها راضى به تفرقه نبودند... . حالا انصاف دهید! ظلم از این بیش تر تصور مى‏شود. همه جا خراب است. از تهران بگذرید، هر چه باشد پایتخت است، به ملاحظه ما هم باشد چندان متعرض نمى‏شوند. در سایر ولایات، نه رعیتى مانده و نه مالى مانده، چیزى نگذرد که تماماً خودشان را از دست این ظلمها، به روس و انگلیس خواهند بست. خداوند خودش رحم کند، هر چه ما داد مى‏کنیم به خرج نمى‏رود و مردم نمى‏فهمند که غرض ما غرض شخصى نیست واللّه به خدا و انبیاء و اولیاء قسم است اگر مجلسى باشد، هم به جهت دولت خوب است و هم براى ملت و رعیت; اماکو کسى که بفهمد... اى مردم بدانید و بفهمید همه شماها مکلفید به رفع ظلم. در زمان حضرت امیرالمؤمنین(ع)، اهل مصر خدمت حضرت امیرالمؤمنین(ع) شکایت از عمال عثمان کردند. حضرت فرمود: عده مظلومین زیادتر است یا عده ظالمین؟ عرض کردند: عده مظلومین زیادتر است. فرمودند: پس سبب ظلم خودتان مى‏باشید. عارضین مقصود را درک کرده، جمع شدند... عمال عثمان را از کار انداختند و ریشه ظلم را کشیدند. اینک به شما اعلام مى‏دهم: امروز هم باعث ظلم یک نفر شده است که اتابک باشد، او را علاج کنید. شاه رؤف و مهربان و مریض است، راضى به ظلم و تعدى نیست، خبر از مملکت ندارد... . سابقاً مردم مى‏گفتند: ما مى‏خواهیم کارى صورت بدهیم، آقایان علما مانع مى‏شوند و نمى‏گذارند. اى مردم، حال چه شده است که هر چه ما داد مى‏زنیم کسى نمى‏شنود. نه غیرت در شما مانده و نه تعصب. همین ظلمهاست که روز به روز زیادتر مى‏شود. حاکم وقتى که دید مردم کنیز و غلام اویند، معلوم است که آن وقت هر جا زن خوشگل ببیند مى‏برد و هر جا مال و ملک خوبى دید تصرف مى‏کند. من که چیزى ندارم که به جهت خودم دفع ظلم را طالب باشم... . این پادشاه، مادامى که حفظ کند رعیت را و ناظر به حال رعیت باشد، رعیت باید مال و جان بدهد. اما اگر پادشاه بى حال و شهوت پرست و خود غرض باشد، رعیت باید مال و جان به او ندهد و مال و جان رابه کسى دیگر بدهد که حافظ رعیت باشد; زیرا که مالیات باید به مخارج قشون برسد، تا آن که قشون در حراست و حفظ آنها مستغنى باشد. پس سلطان، یعنى کسى که داد مظلوم را از ظالم بگیرد، نه این که هر کار دلش بخواهد بکند و مردم را عبیدو اماء خود داند. پس علوم جدیده لازم است که همه کس آن را تحصیل کند، تا معنى سلطنت را بدانند... .«15

با همت این مردان بزرگ و پدیدآورندگان انقلاب مشروطه، راه بر تجزیه ایران و کوچ مردم از این سرزمین به دیگر سرزمینها بسته شد. و از آن پس مردم ایران، کم‏تر شاهد قطعه قطعه شدن خاک خود بودند.

 

رویارویى علما با تجزیه طلبان آشورى

ایرانیان مسلمان، در طول تاریخ خود هماره با اقلیتهاى دینى از جمله ارامنه با مسالمت زندگى کرده‏اند. جنگ جهانى اول، شرایطى به وجود آورد که استعمارگران غربى و روسیه تزار، اقلیت ارمنى را در رویارویى با مسلمانان قرار دهند. دراین رویارویى خونین، جمع بسیارى از دو طرف کشته شدند و شمار زیادى نیز از مردم جلاى وطن کردند.

پس از سقوط امپراتورى تزار (1917) سالداتهاى روسیه، که از سالها پیش درایران جاى خوش کرده بودند، به ناگزیر ایران را ترک کردند. از آن جا که عرصه براى جولان انگلیس مهیّا مى‏شد، انگلیس برآن شد با برسرکارآوردن جمعیتى طرفدارخود در مرزهاى غربى ایران، عثمانى را درتنگنا گذاشته و نیز اگر بتواند کشورى مسیحى نشین درمنطقه ایجاد کند. بهترین گزینه براى این نقشه، آشوریها و ارامنه ساکن آذربایجان غربى بودند.

در جنگ جهانى اول جنگهاى خونینى میان ارامنه آسیاى صغیر و عثمانى به وقوع پیوست. ارامنه به حمایت از متفقین و دولت یونان وارد عمل شدند. ارمنیهاى مسلح که جیلو خوانده مى‏شدند، ناتوان از مقابله با ارتش عثمانى به ایران پناهنده شدند و درشهرهاى اطراف دریاچه ارومیه ساکن شدند. شمار آنان بالغ بر پنجاه هزار نفر بود. ایرانیان هم با آمدن اینها هیچ مخالفتى نکردند16 وحتى براى کمک به ارامنه مهاجر که در وضع بد اقتصادى بودند، اعانه ملى منتشر کردند.17

ایران خود درگیر جنگ بود. سرنوشت ایران با اراده روسیه تزار وانگلیس رقم مى‏خورد. مهمانان ناخوانده، به فرماندهى مارشیمون، کشیش ماجراجوى مسیحى که به سر سفره ایرانیان، مدتها روزگار گذرانده بودند،18 به جاى همراهى با مردم رنجور منطقه درصدد برآمدند، ارمنستان بزرگ را در این سوى اَرس بنیان نهند. حزب تندرو ارمنى داشناک، درپشت ماجرا بود. جیلوها، جنگ خونینى را علیه تمامیت ارضى ایران آغاز کردند. شمارى از ارامنه ساکن ایران را نیز با خود همدست کردند. آشوریان بومى ایران که در روستاهاى حومه اطراف ارومیه، به آسودگى زندگى مى‏کردند، در دام جیلوها گرفتار آمده و وارد این معرکه خونین شدند19.

همه آگاهان به تاریخ معاصر، از تجزیه طلبى ارمنیها وکشتار بى گناهان به وسیله آشوریها سخن گفته‏اند. رهبر معظم انقلاب، در دیدار با مردم ارومیه، به سال 1375، این واقعه را توطئه خارجیان براى جدا نمودن این ناحیه از ایران و تبدیل آن به یک کشور مسیحى دانسته است، که باید از آن درس گرفت:

»جنگ بین‏الملل اوّل، نمایندگان دو - سه کشور از کشورهاى مسیحىِ دنیا، در این حول و حوش حضورِ ضعیفى داشتند. نمایندگان روسها، انگلیسیها و آمریکاییها هم در این استان حضور داشتند. به چه اسمى؟ به اسم معلّم، به اسم پزشک و از این قبیل. درست توجّه کنید! با این‏که این کشورها در سیاستهاى مختلف، به شدّت با یکدیگر معارضه و دشمنى داشتند، امّا در این نقطه از دنیا، ناگهان به فکر افتادند که به کمک یکدیگر، یک پایگاه استعمارى به مرکزیّت همین منطقه ارومیه و خوى و ماکو به وجود آورند; یعنى شبیه آن چیزى که بعدها در فلسطین اشغالى به وجود آمد. منتها آن‏جا به اسم یهودى‏گرى، این‏جا به اسم مسیحیّت! مردم این استان، سالهاى متمادى، در کنار جمعى از هم میهنان مسیحى ما زندگى مى‏کردند; امروز هم زندگى مى‏کنند; در آینده هم زندگى خواهند کرد - مثل برادر و خویشاوند - باهم هیچ مشکلى هم، نه آن روز داشتند، نه امروز دارند و نه در آینده خواهند داشت. یعنى در این استان، تعدادى از هم میهنان ایرانى ما، از آشورى و ارمنى و مسیحیان کاتولیک و پروتستان، حضور دارند; آن روز هم بودند. مسلمانان هم با آنها دوستانه، آنها هم با مسلمانان برادرانه و دوستانه رفتار مى‏کردند. بین آنها هیچ مشکلى وجود نداشت. امّا نکته عبرت‏آموز این است که نمایندگان کشورهاى خارجى و استعمارگر، چون دیدند تعدادى مسیحى در این استان وجود دارد، به طمع افتادند که شاید بتوانند با تحریکات مذهبى و فرقه‏اى و دینى، پایگاهى از مسیحیت در این بخشِ از ایران به وجود آورند و این بخش را از ایران جدا کنند. یکى از امتحانهاى سخت براى این استان، یعنى براى ارومیه، سلماس، خوى، ماکو و شهرهاى دیگرِ این منطقه پیش آمد. در همان برهه از زمان و تاریخ بود که نمایندگان دولت آمریکا، دولت روسیه تزارى و دولت انگلیس، در این نقطه، توطئه مشترکى را طرّاحى کردند و فتنه عجیبى به راه انداختند. هزاران نفر از مسلمانان و مسیحیان، در این فتنه، در همین ارومیه و سلماس و بقیه نقاط کشته شدند. من وقتى آن‏چه را که بر این استان و بر این شهرها در آن برهه گذشته است، به یادم مى‏آورم، قلبم متلاطم مى‏شود. کارى کردند که مورّخ مى‏نویسد: »در اطراف سلماس، دیگر هیچ آبادى‏اى باقى نماند. هزاران نفر در ارومیه کشته شدند. با مردم این منطقه کارى کردند که وقتى عثمانى‏هاى متجاوز وارد مرزهاى ایران و وارد ارومیه و خوى شدند، مردم از آنها استقبال کردند«! البته خود آنها هم که آمدند، بعد ظلم و جور زیادى کردند، تا بیرون رانده شدند. اما ببینید بر اثر تحریک اروپاییها و آمریکاییها، زیر نامهاى موجّه به اسم کمک به مردم، به اسم پزشک و بیمارستان و مدرسه و امثال آن، آن روز چه بر سر مردم آورده بودند که مردم، از عثمانى‏هاى متجاوز، با آغوش باز استقبال کردند.«20

عبداللّه بهرامى، از دولتمردان مشروطه و شاهدان نزدیک ماجرا، در خاطرات خود از آن سالهاى سخت و هول‏انگیز و وحشتناک نوشته است:

»از تمام این قضایا، مهیب‏تر و خطرناک‏تر، مساله هجوم آشوریها بود. پس از این که روسها حدود ارومیه و سلماس را تخلیه کرده، به مملکت خود مراجعه کردند، انگلیسیها دفاع این خطوط را به آشوریها، که درموقع جنگ به ایران پناهنده شده بودند، واگذار کردند و مقدار زیادى اسلحه جدید و بقایاى اسلحه روسها را به آنها دادند. آشوریها، قومى وحشى و خونخوارى بودند که از این فرصت استفاده کرده، به خیال تشکیل دولت کوچکى در خاک ایران برآمدند.«21

کسروى نیز از مهاجران آشورى تجزیه طلب چنین گزارش داده است:

»در این میان، یک آرزوى خامى در ذهن مارشیمون و دیگر سران آشورى افتاده بود که یک کشور آزادى براى آشوریان در ناحیه ارومیه و پیرامون آن پدید آورند.«22

ارتش روسیه در بازگشت از ایران، سلاحهاى خود را به مهاجران آشورى واگذارکرد. روسها به دستاویز کشته شدن اتباع خود، مسلمانان را درارومیه خلع سلاح کردند23. افزون برکمکهاى انگلستان و فرانسویان به ارمنیها، آمریکاییها نیز به جیلوها کمک مى‏رساندند. میسونرهاى آمریکایى، با ایشان همدستى نموده و پولهایى را که بابت امور خیریه از آمریکا مى‏آمد، صرف سپاه آرایى براى آشوریان کردند24.

سازماندهى مناسب، وحدت رهبرى و پشتیبانى تسلیحاتى ابرقدرتها، عزم ارمنیان را براى تشکیل ارمنستان دراین سوى اَرس جدى ترکرد. ایجاد وحشت، مهم ترین راهکار مهاجران براى کوچاندن مسلمانان از منطقه بود. مهاجران، براى چیرگى بر منطقه، سیاست نسل کشى را پیش گرفتند. مارشیمون، بزرگ مهاجران، به سمیتقو، از رهبران عشایر ساوجبلاغ، پیشنهاد کرد، با همدستى یکدیگر حوزه دریاى ارومیه را از ترکها پاکسازى کنند که وى طى ماجرایى مارشیمون را از پاى درآورد و این خود آتش جنگ را علیه مناطق بى دفاع آذربایجان غربى تیزترکرد. درهجوم ارامنه به ارومیه و خوى و سلماس و دره قطور، هزاران نفر از مردم بى دفاع کشته شدند. گزارش‏گران، میانگین کشته شدگان را چهل هزار نفر برآورد کرده‏اند. گفته شده تنها درارومیه حدود ده هزار نفر از مردم بیگناه، شامل زن و بچه و مردم عادى، در این درگیریهاى خونین نابود شدند. این آمار، تنها مربوط به شهر ارومیه بوده و در دهات، کشتار بیش‏ترى اتفاق افتاد25. نویسنده‏اى دیگر، شمار تلفات انسانى را بیش از صدهزار نفربرآورد کرده است:

»در حدود 130 تا 150 هزار تن کم و بیش از مرد و زن وکودک، در این غائله از اهالى ارومیه و سلماس و روستاها و نواحى آنها، کشته شدند. تقریبا خانواده‏اى نبود که یک یا چند نفر از افراد خود را از دست ندهد.«26

نویسنده، براى گفته‏هاى خود، به گزارشهاى معتمدالوزاره، استناد کرده است. جنایتهاى ارمنیان و حزب داشناک درآن سوى اَرس هولناک تر بود. به گزارشهاى مستند، بیش از دویست روستاى آذرى زبان در ایروان تخریب شد و هزاران نفر ازمسلمانان ایروان وآذربایجان به قتل رسیدند.

کسروى، شمار کشته شدگان مسلمان را در مجموع ماجرا، بیش از 130 هزار و شمار قربانیان جیلوها به دست عثمانیان واکراد را بیش از این مى‏داند.27 اسناد منتشرشده مجلس شوراى ملّى نیز، این گزارش را تایید مى‏کند.28

علما و روحانیون آذربایجان، از مهم ترین موانع تجزیه این سرزمین به دست آشوریان بودند. روحانیون منطقه را ترک نکردند و از مردم خواستند خانه‏هاى خود را ترک نکنند و با جان و مال از سرزمین خود به دفاع برخیزند. عقلاى قوم به مردم هشدار مى‏دادند درصورت سهل انگارى در دفاع از سرزمین خود غده‏اى سرطانى دردل ایران ایجاد خواهد شد که ازریشه درآوردن آن دشوارتر خواهد بود. آنان در میان مردم ماندند و مظلومانه به شهادت رسیدند و با خون سرخ خود از تمامیت ارضى ایران دفاع کردند. علماى تبریز و شهرهاى مجاور آن درهراس از هجوم جیلوها به تبریز، در اطراف شهر سنگر ساختند و به نگهبانى پرداختند.29 ارومیه دراسفند 1296 ش، به دست جیلوها افتاد. درتصرف ارومیه هزاران نفر از مردم و ده‏ها تن از علماى حوزه به شهادت رسیدند.

کسروى پس از شرح جنایتهاى حزب داشناک، نوشته است:

»دراین قتل عام، قریب ده هزار نفر از مسلمانان کشته و به عمامه داران، از ملاها و سادات ابقا نکردند و عده زیادى از سادات و علماى بنام را کشتند. از عمامه داران مشهور، که امروز درخانه خود کشتند: ملاعلى قلى با دو پسرش میرزا محمود، میرزا عبداللّه و عروس او، زن میرزا محمود را نیز روى جنازه شوهرش کشتند. صدرالعلماى محله على شهید، حاجى میرعلى اصغر، حاجى میربیوک آقا، ثقه الاسلام ارومى، آقا میرصادق، آقا ابراهیم مجتهد، حاجى میراسماعیل عیسى‏لو، که سرش را گوش تا گوش بریدند، آقا میرجلال روضه خوان مدیر مدرسه جلالیه، ملاعلى روضه خوان معروف به قوجه نوکر، میرزا احمد روضه خوان، یک نفر ملاسیف اللّه نامى که مى‏گفت اگر مسیحیان به خانه من داخل شوند، باید یک دو نفر را بکشم، تا کشته شوم. همین روز مسیحیان به خانه او داخل شدند و همین که با او روبه‏رو گردیدند و خواستند با گلوله بزنند ملاسیف اللّه، طپانچه را کشید دو نفر را کشته و بعد مسیحیان او را مى‏کشند.«30

سید محمد مجتهدخلخالى از دیگر علماى شهید واقعه بود. وى در محله سرآسیاب ارومیه ساکن و در مسجد جامع اقامه نماز مى‏کرد. ارمنیها، به خانه‏اش هجوم بردند و در حال نماز قطعه قطعه شد.31

قتل عام سلماس سال 1297، هولناک تر از ارومیه بود. جیلوها براى تصرف سلماس، ابتدا کهنه قلعه را تصرف و پس از قتل عام مدافعان آن سلماس را محاصره کردند. مردم سلماس به دفاع برخاستند و پس از ده روز مقاومت، باروى قلعه فروریخت و هزاران نفراز مردم کشته شدند. بیش از چهل هزار نفر از مردم اسیر واز منطقه کوچانده شدند که عده بسیارى از آنان درراه تلف شدند. جاده‏ها تا مدتها از اجساد قربانیان پوشانده شده بود.

امین الشرع خوئى نیز درگزارش خود، از به شهادت رسیدن ناجوانمردانه ده‏ها نفراز علماى سلماس و خوى به دست جیلوها نوشته است:

»از شخص موثقى مسموع افتاد که ملا عبدالکریم نامى، از علماى سلماس را گرفته و در راه خسروآباد برده سرش را در زیر سنگ بزرگى نهاده، دو نفر با قمه از یمین و یسار ایستاده و آن گاه به طریقى که در شیعه رسم است در عاشورا سر را با قمه مى‏زنند، شاخسى و اخسى و حسن و حسین گفته با قمه بر سر آن بیچاره همى زدند و سر و بدنش را ریزه ریزه کردند و آخوند دیگرى را که ملا محمد فاضل نام داشت، در پشت بام گرفته بعد از هفده گلوله بدنش را إربا إربا بند از بند جدا نمودند وآن همه را به عوض خون مارشیمون عمل مى‏کردند.«32

امین الشرع، در ادامه از کشف گورى بزرگ در درون مسجدى در سلماس گزارش داده که از جمله قربانیان آن میرزا احمد حمزه کندى، از علماى محترم شهر بوده و نیز نوشته است: جمع بسیارى از مردم به منزل حاجى محسن امام جمعه پناهنده شدند که همه آنها از زن و مرد به دست مهاجمان کشته شدند. واقعه سلماس، دیگر شهرهاى آذربایجان را نیز در وحشت فرو برد و شهرهاى بناب و تبریز و مراغه نیز به حال آماده باش درآمدند. علماى دین، در مساجد گرد آمده و مردم را در جریان وقایع قرارداده و آماده مبارزه شدند.33

 

بازتاب خطبه جهاد نهج البلاغه درخوى

مردم خوى، به رهبرى روحانیون، مهم ترین مقاومتها را دربرابر ارمنیها در تاریخ معاصربه ثبت رساندند. در خرداد ماه سال 1297 شمسى، آشوریها و ارامنه پس از تحکیم مواضع خود درسلماس وارومیه براى ارتباط کامل میان ارمنیهاى این سوى اَرس با ارمنستان، به سوى خوى حمله ورشدند.34 اشغال خوى بر عهده آندرانیک، از ارامنه شمال آراز بود. وى با نیرویى میان سه تا دوازده هزار نفرعازم فتح خوى شد. دوشنبه سوم تیرماه 1297 حمله مهاجمان به شهر خوى آغاز شد. ارمنیها شهر را به محاصره درآورند. وحشت واضطراب همه را فرا گرفته بود. عالمان مبارز و مجاهد مصلحت دیدند به جاى تسلیم و فرار، با تجزیه طلبان مقابله کنند، تا سرنوشت ارومیه براى خوى رقم نخورد. شیخ فضل‏اللّه خوئى، مشهور به حجةالاسلام، شیخ عبدالحسین اعلمى و شیخ محمدصادق خوئى، مردم را براى مقابله آماده کردند. خود نیز لباس رزم پوشیده و به دفاع از شهر برخاستند35 دراین میان نقش حجةالاسلام ستودنى است. به گزارش تاریخ خوى:

»آن گاه شیخ فضل اللّه حجةالاسلام برخاست، خطبه جهاد را از نهج البلاغه با فصاحت و وقارتمام وبا صداى رسا خواند وشور وهیجانى دردلها ایجاد کرد وبدین گونه سخن خود را ادامه داد که مردم مى‏دانید، دشمنى به ما روى آورده که معنى رحم و شفقت را نمى‏داند. به هر شهرى از مسلمانان دست یافته، جوى‏ها از خون ایشان جارى کرده است. خداوند در قرآن کریم، در صورت مقاومت به ما وعده فتح و ظفرداده است و در صورت شهادت بهشت در انتظار ماست. من مى‏خواهم که با افتخار به استقبال مرگ بشتابیم وشاهد هتک حرمت ناموس زنان وقتل اولاد صغیر خود نباشیم. مردم چرا باید از مرگ بترسیم وحال آن که در هرجا باشیم، به موقعش او به ما راه خواهد یافت. مردم من تصمیم گرفته ام که تا جان دربدن دارم ولو این که تنها باشم، با دشمن ستیزه جوى و سنگدل و بى‏رحم، بجنگم و مقاومت و پایدارى کنم وتا زنده ام نگذارم دشمن به زن وفرزندانم دسترسى پیدا کنند. آن گاه، با یک نگاه جدى ومصمم رو به مردم کرده، گفت: ولى نمى‏دانم شما چطور؟ دراین بین هلهله‏اى که نشانه کاملى از غرور ملى حضار بود، سکوت مجلس را شکست و مردم با شور و هیجانى، که فقط دراین گونه موارد قابل درک است، جواب دادند ما نیز همراه تو خواهیم جنگید.«36

از علماى در صحنه این رویداد تاریخى سید محمد هاشم مرقاتى بود. وى، به سال 1320ق، به خوى آمد ودرجریان دفع هجوم تجزیه طلبان ارمنى از خود رشادتهاى بسیارى نشان داد. وى از مخالفان رضا خان نیز بود وبه وسیله وى به سمنان تبعید شد.37

توده مردم براى دفاع از دین و کرامت و سرزمین خود، دست به سلاح برده و برفراز دیوارهاى قلعه آماده نبرد شدند. ماه رمضان بود، مجتهدین فتوا دادند مردم براى جهاد و دفاع از شهر، روزه خود را افطارکنند. زنان وکودکان نیز وظیفه تدارک وکمک رسانى به نیروهاى رزمنده را برعهده گرفتند. زنى به نام زرى خانم، با سخنان خود بر دلیرى رزمندگان براى دفاع از دین و ناموس مى‏افزود. مردم خوى با همه توان تا رسیدن کمک ارتش عثمانى مقاومت کردند و مهاجمان را به عقب راندند و خوى از خطر سقوط و نسل کشى مهاجمان نجات پیدا کرد. دراین نبرد بزرگ و سرنوشت‏ساز، شمارى از مردم شهر به شهادت رسیدند.38 غائله ارامنه غرب کشور، با کمک دولت عثمانى به پایان رسید و جیلوها ایران را به قصد عراق و دیگر مناطق تحت نفوذ انگلیس ترک کردند.

وقایع آذربایجان غربى، افزون بر کشته‏ها و زخمیان بسیار، سیلى از آوارگان را به دنبال داشت که در سوز سرماى زمستان، عازم دیگر نقاط، بویژه تهران شدند. گروهى از مردم به تهران رفته واز مجلس دادخواهى مى‏کردند. در این میان روحانیون به کمک آوارگان آمدند. علما، مردم و دولت را تشویق مى‏کردند به آواره‏ها کمک کنند و بدیشان پناه دهند. علما با سازمان دهى و تشکیل کمیته‏هاى مردمى، زمینه بازگشت آوارگان را به خانه و زندگى خود، پس از پایان ماجرا فراهم مى‏کردند. شیخ یحیى امام جمعه خوى از علماى برجسته آذربایجان و وکیل مجلس، در جهت دادخواهى از آوارگان و اسکان و کمک به آنان، همراهى و کمکهاى شایانى کرد.39 میرزا صادق آقا، از عالمان تبریز دراسکان وآرامش آوارگان کمک کرد.40 شهید سید حسن مدرس نیز، به آوارگان، بسیار یارى رساند.41 مجتهدین عتبات چون میرزاى نائینى، سید ابو الحسن اصفهانى و نیز آیت اللّه حائرى یزدى دغدغه آوارگان ارومیه را داشته وبه یارى آنان همت گماشتند.42

 

رفتار مهرورزانه علماى دین با ارامنه

درجریان درگیرى مسلمانان با جیلوها، احساسات ملى با عواطف مذهبى گره خورده بود. برخى از مردم رنجدیده، همه مسیحیان را با مهاجران همدست شمرده و به اذیت وآزار آنان پرداختند که علما و روحانیون، هوشیارانه راه برخطر بستند و مردم را آگاهاندند که دشمنى ارمنیهاى مهاجر، نباید مانع از اجراى عدالت درحق افراد بى گناه شود. ایرانیان از درگیرى دولت عثمانى با ارامنه نیز حمایت نکرده و برآن بودند مسأله ارامنه و عثمانى باید با مصالحه پایان یابد. بنا به گزارش کنسول انگلیس درایران، به سال 1915:

»بسیارى از ایرانیان سعى در پناه دادن ارامنه و آشوریها در منازل خود داشتند، امّا مأموران عثمانى نمى‏گذاشتند. همچنین در سلماس، 750 نفر از آشوریان در منازل ایرانیان پنهان شدند که افسر عثمانى دستور حمله به خانه‏هاى ایرانیان را صادر نمود که این عده، همگى، کشته شدند.«43

میرزا عبدالکریم امام جمعه تبریز، از ارمنیان بى طرف جانبدارى کرد و از مردم خواست به آنان پناه دهند. این مسأله موجب شد قفقازیها که با ارامنه درگیر بودند، از وى گله کنند.44 امام جمعه، پس از چندى به وسیله افراد ناشناس به شهادت رسید.

علماى شیعه به مردم رنجدیده و خشمگین هشدار دادند، احساسات خود را مهار کنند و مبادا افراد بى گناه به جاى جنایتکاران مجازات شوند و ارمنیانى که با جیلوها همدست نبوده‏اند، نباید از خانه و زندگى خود آواره شوند.

مهاجمان ارمنى، به رهبرى آندرانیک درعقب نشینى از خوى، دو روستاى شیعه نشین نخجوان را با همه اهالى قتل عام کردند. على احسان پاشا )فرمانده عثمانى( صریحاً به اقبال السلطنه ماکویى والى منطقه نوشته بود: در عوض مسلمانان، ارامنه ماکو و کشمش تپه و قره کلیسا و خوى باید قتل عام شوند و اگر از خوانین و اهالى کسى از ارامنه جانبدارى نماید، خودش مصلوب و تمام مایملک او مصادره خواهد شد.45

اقبال السلطنه مى‏نویسد:

»اهالى هیچ اقدامى براى اجراى دستور عثمانى نکردند، امّا عساکر عثمانى، با واغون آمده و در پایین محله ارامنه پیاده شده و با کمک مهاجرین قفقاز که از تعدیات ارامنه فرارى شده و به ماکو آمده بودند، اقدام به قتل عام نمودند. از اهالى کسى اشتراک ننمود.«46

پیش از حمله عثمانى‏ها، اقبال السلطنه پسرش را فرستاد تا به مسیحیان قره کلیسا بفهماند که یا فرار کنند، یا اموال خود را با سند و دست خط به امانت به اقبال السلطنه بسپارند و به ظاهر ادعاى مسلمانى کنند، تا از کشته شدن به دست عساکر عثمانى نجات یابند; امّا ارمنیها این پیشنهاد را نپذیرفتند وگفتند با فائق افندى و سپاه عثمانى خواهند جنگید.47

 

مقابله علما با توسعه طلبى ترکیه

در جریان جنگ جهانى اول، قواى ترکیه بخشى از ایران را اشغال کردند. نظامیان ترکیه درسال 1337ق، به دستاویز تنبیه مسیحیان آشورى وارد آذربایجان شدند و هدف اصلى آنها پرکردن جاى سرزمین از دست رفته خود در بین النهرین و سوریه بود. ترکها، به طمع افتادند تا بلکه بتوانند با استفاده از ناامنى و گرسنگى، مردم آذربایجان را به خود متمایل ساخته و در سرزمین عثمانى هضم کنند. عوامل دولت عثمانى، با ترویج از نژاد پرستى آذریها را دعوت مى‏کردند راه خود را از دیگر زبانهاى ایرانى جدا سازند. صاحب منصب عثمانى در جمع عشایر اهر مى‏گفت:

»ملت فارس نژاد، یک ملت پوسیده و ضعیفى است که دیگر لایق زمامدارى مملکت نمى‏باشند. به عکس آذربایجانى‏ها و ما ترکها از یک قبیله هستیم، از سرحدات چین و تاتارستان و قفقازیه برادران ما، منتظر فرمان حاضرباش بوده، اینک على احسان پاشا تصمیم گرفته است آنها را از انتظار و پریشانى خلاص سازد.«48

علماى آذربایجان، با همه وجود، در برابر این نغمه شوم ایستادند و به مردم فرزانه آذرى زبان گوشزد کردند: کارگزاران عثمانى دلسوز آذربایجان نیستند و پیش از هرچیز درپى منافع نامشروع خویش‏اند. شهید مدرس به شدت در برابر فتنه گرى ترکها ایستاد. در پى تهدید روسیه به اشغال ایران، به سال 1334ق، شمارى از رجال دولتى و نمایندگان مجلس از جمله مدرس به استانبول رفتند. مدرس در گفت‏وگو با کارگزاران ترکیه، متوجه این نکته شد که استقلال ایران براى دولتمردان ترک بى اهمیت است. مدرس در مذاکرات سیاسى با رهبران ترکیه، آنان را متوجه این نکته کرد که ایرانیان مهاجر براى پاسدارى از تمامیت ارضى ایران، تن به این سفرداده‏اند و از وجب به وجب خاک ایران دفاع خواهند کرد. مدرس در ملاقات با پادشاه عثمانى خاطر نشان ساخت:

»اصولا، ما روحانیون در زمان حکومت استبداد ایران، آزاد بودیم و من نیز پس از استبداد در حکومت مشروطه هم به دلیل آن که نماینده مجلس بودم، در تمام مراحل آزاد صحبت مى‏کردم; از این رو، در این‏جا هم آزادانه اظهار نظر مى‏کنم. مقصود از مهاجرت ما ایرانیان به این کشور آن است که اولاً دولت عثمانى صحبت الحاق بخشى از خاک آذربایجان را به قلمرو خودش متوقف نماید. ثانیاً در موضوع صمیمیت بین برادران مسلمان ایرانى و ترک مذاکراتى به عمل آوریم.«49

در ملاقات رسمى مدرس با سعید حلیم پاشا، صدر اعظم وقت، و طلعت پاشا، وزیر کشور عثمانى، مدرس بر روى زمین نشست. وزیران دولت عثمانى نیز، به احترام مدرس بر روى زمین نشستند. صدر اعظم سفارش کرد براى میهمانان چاى عجمى بیاورند. چون این عبارت بوى تحقیر نسبت به ایرانیان مى‏داد، مدرس با شهامت و اعتماد به نفس شگفتى گفت:

»بگویید به جاى کلمه عجم، لفظ ایرانى استعمال نمایند; زیرا، ماده لغوى کلمه عجم از عجمه مى‏باشد و اشتقاق آن به کلمات مختلفه، حاکى از تحقیر نژاد غیر عرب، حتى ملت ترک و ایرانى است و ما ایرانیان که داراى نوابغ و مشاهیرى بوده‏ایم که به زبان و تمدن عرب و اسلام خدمتهاى شایان کرده‏اند، سزاوار نیست که تحقیر شویم.«50

شیخ محمد خیابانى از وکلاى آذربایجان در مجلس شوراى ملى نیز، مردمان آذرى و فارس و بختیارى را یک ملت مى‏شمرد که با دو زبان سخن مى‏گویند. خیابانى با دعوى ترک و فارس، به شدت مخالف بود وآن را از نغمه‏هاى شوم پان ترکیسمها براى فروپاشى سرزمین ایران مى‏شمرد.

عبداللّه بهرامى مى‏نویسد:

»خیابانى... چنین عناوینى را ننگ ایرانى مى‏دانست، کراراً به رفقاى خود توصیه مى‏کرد: در بسط زبان فارسى کوشیده و ترتیبى بدهند که کودکان هم در مدرسه به زبان فارسى صحبت کرده.«51

خیابانى آرزو داشت حکومت ملى مقتدرى در مرکز برسرکار آید، زبان ملى را تقویت و بهانه تجاوزگرى را از دولت ترکیه بگیرد. خیابانى دربرابر توسعه طلبى عثمانى، ایستادگى مى‏کرد و با جایگاه علمى و اجتماعى که درمیان توده‏هاى آذرى داشت، راه را برپان ترکیسمها مى‏بست. بیش‏تر کسانى که علیه خیابانى کارمى کردند، افرادى بودند که با عثمانى‏ها همکارى داشتند.52

 

مبارزه میرزاکوچک خان با تجزیه‏طلبى در شمال ایران

در فاصله دو جنگ جهانى، شعله‏هاى تجزیه طلبى در نقاط گوناگون ایران برافروخته شد. فقر و فساد و نا امنى در سراسر ایران بیداد مى‏کرد. واین خود، زمینه را براى گسست اجتماعى فراهم مى‏آورد. نظامیان اشغال‏گر انگلیس و روسیه تزار، در جاى جاى ایران حضور داشته و اعمال نفوذ مى‏کردند. انگلیس، در پى قرارداد 1919، خود را مجاز به دخالت در امور ایران مى‏دانست و روسیه تزار، چشم طمع به استانهاى شمالى داشت. و بلشویکهاى شوروى نیز، راه تزارها را در چپاول ملتها و چیرگى بر سرزمینها، در پیش گرفتند. میرزا کوچک خان براى حفظ استقلال ایران به صحنه آمد و نقشه بیگانگان را در تجزیه ایران، با تلاش، از جان گذشتگى و خردمندى، نقش بر آب کرد. میرزا از جانبدارى علماى عتبات و شهید مدرس برخوردار بود و بزرگان حوزه به وى، به چشم حافظ استقلال و پاسدار تمامیت ارضى ایران نگاه مى‏کردند.53 کوچک جنگلى براى جلوگیرى از قطعه قطعه شدن ایران، همه طبقات اجتماعى را به یکدلى و دورى از دشمنیهاى فرقه‏اى و قبیله‏اى فرا خواند. وى گروهى از افراد مبارز و فداکار را سازمان‏دهى و تلاش کرد همه را بر مدار اسلام ناب پیش برد و از نیروهاى خودى، دژى استوار، در برابر چشم طمع دوختگان به سرزمین ایران بنا کند. میرزا در این راه، گامهاى استوار و بلندى برداشت و توانست از تمامیت ارضى ایران در دشوارترین برهه تاریخى پاسدارى کند. میرزا، به اصول دینى پاى بند بود و قدرت را براى اجراى آیینهاى دینى و عدالت مى‏خواست و دراین راه بهاى سنگینى پرداخت. و به صراحت اعلان کرد:

»ما به نام اتحاد اسلام قیام کرده‏ایم... به معناى ساده آن: »انّما المؤمنون اخوه« یعنى مى‏گوییم در این موقع که تشتت و اختلاف اسلامیان، مسلمانان را به دست دشمن عمومى زبون کرده، نباید برادرکشى کرد و به نام عناوین مذهبى، به جان هم افتاده و مجال استفاده به دشمن عمومى بدهند.«54

میرزا به روشنى پى به برنامه و نقشه پلید بیگانگان برده بود و براى جلو گیرى از تجزیه سرزمین سرسبز شمال، سالها با عوامل استبداد واستعمار انگلیس و روسیه، تزارها و بلشویکها، مقابله کرد. میرزاى جنگلى در پاسخ افرادى که از وى مى‏خواستند در برابر دولتیان مستبد تسلیم شود، با صراحت نوشت:

»مقصود من و یارانم، حفظ استقلال مملکت و صلاح و تقویت مرکز است. تجزیه گیلان را که مقدمه ملوک الطوایفى است، همچنین ضعف کشور را خیانت صریح دانسته و مى‏دانم چنانچه پیشنهادات همیشگى ما به دولت، رفع این توهم را مى‏نماید.«55

روسیه شوروى نیز، برخلاف ادعاهاى اولیه خود به ایران، به مثابه اقمار آینده خود نگاه مى‏کرد. روسها، ایران را دروازه فتح هند مى‏شمردند. ارتش سرخ به سال 1338 ق، بدون هیچ گونه دعوتى وارد ایران شد. گروه‏هاى چپ در پرتو ارتش سرخ در صدد برآمدند به مقاصد الحادى و توسعه طلبانه شوروى جامه عمل بپوشانند. چپ‏گرایان به میرزا پیشنهاد کردند با میدان دادن به گروه‏هاى کمونیستى، از حمایت شوروى برخوردارشود و قدرت خود را درشمال ایران نهادینه کند. میرزا که درآغاز به شوروى خوش بین بود، با دیدن تندرویها و مذهب ستیزیهاى عوامل چپ، خوش‏بینى‏اش را به کشور شوراها، از دست داد و سازش با چپ‏گرایان را به مصلحت اسلام و ایران ندید. این فاضل جوان به قیمت از دست رفتن قدرت و کشته شدن خود، دست رد به سینه بلشویکها زد56. کوچکِ جنگلى، پس از فاش شدن اهداف کمونیستها، به نیروها و فرماندهان خود دستور داد: هیچ گونه رفت وآمدى با بلشویکها نداشته باشند. میرزا در نامه‏اى به صادق خان کوچکى، از فرماندهان خود در فومن نوشته است:

»چنانچه در کاغذ یک ساعت قبل به شما نوشته‏ام، باز هم تذکار مى‏نمایم به هیچ وجه، افراد شما حق ندارند با بلشویکها رفت و آمد داشته باشند و ابداً هیچ کس حق ندارد، چه با اسلحه چه بدون اسلحه، از آب پسیخان به این طرف بیاید. در صورت تخلف براى شما اسباب مسؤولیت خواهد بود.«57

در همان دوره، میرزا اکبر اردبیلى، از شاگردان میرزاى بزرگ و آخوند خراسانى، در مقابله با عوامل بلشویک درگیلان و آذربایجان، گامهاى بزرگى برداشت. اردبیلى، تلاش و تکاپوى افراد وابسته به بیگانه را در شمال ایران رصد مى‏کرد و از نفوذ و تسلط عناصر انگلیسى و وابسته به شوروى درکشور سخت بیمناک بود. هوشیارى و جسارت این عالم دینى، موجب شد تا عوامل چپ نتوانند دراردبیل نفوذ کنند. میرزا على اکبر، علیه کمونیستهاى قفقازى، که درشمال ایران به پیشبرد مرام باطل خود مشغول بودند، اعلام جهاد کرد58.

»در این ایّام، کمونیستها، همچنان در آستارا فعالیت داشتند... . مردم در صدد استمداد از مردم اردبیل برآمدند. و ضمن نامه‏اى به تاریخ 15 صفر 1339، با امضاى روحانیون و بزرگان شهر، براى آقا میرزا على اکبر فرستادند، از او یارى خواستند. آقا، بالاى منبر رفت و از بلشویکها و مرام آنها تقبیح نمود و مردم را به مقابله با آنها تهییج کرد و آن را از موارد جهاد اسلامى به شمار آورد. احساسات مستمعین به شدت تحریک گشت; بخصوص موقعى که حسن آقا، پسر خود آقا، کفن پوش برخاست... هر کس براى خود سلاحى فراهم کرد... . یکى از روزها، به دستور آقا براى رژه معیّن شد... این تظاهرات، اثرات بسیارى در جلوگیرى از انقلاب )کمونیستى( به ایران آورد... . در لنکران، بلشویکها از ترس حمله آقا میرزا على اکبر و مجاهدانِ اردبیل، از شهر خارج شده مخفى گردیدند.«59

 

علما در رویارویى با فتنه حزب دموکرات

مقاومت علما در برابر فتنه حزب دموکرات، پس از شهریور 1320، ستودنى است. پس از استقرار دولت شوروى، مأموریت تبلیغ مرام اشتراکى درکشورهاى حوزه قفقاز به حزب کمونیست آذربایجان، به مرکزیت باکو واگذارشد. درنگاه این حزب دین و مذهب از موانع عمده پیوستن سرزمینهاى اطراف به جماهیرشوروى بود. کمونیستها، درسراسر قفقاز وآسیاى میانه، تبلیغات پردامنه‏اى را براى بدبین کردن جوانان به دین و روحانیت، آغاز کردند. نویسندگان حزبى، با نوشتن رمانهاى پرجاذبه، مذهب و روحانیت را نهادى عقب مانده و مخالف پیشرفت و تمدن به جوانان مى‏نمایاندند. نوشته‏هاى الحادى آخوند زاده و مانند وى درسطح گسترده‏اى درآذربایجان پخش شد. سینما به خدمت الحاد درآمد. فیلم »دلى کور« ازجمله کارهاى هنرى دین ستیزانه کمونیستهاى قفقاز بود که از سالهاى آغازین سده معاصر، تا کنون براى بدبین کردن نسل جوان، به اسلام و روحانیت درحوزه کارى رهبران بلشویک قفقاز قراردارد. ارتباط با دنیاى اسلام و زیارت مکه ممنوع شد، مدارس دینى تعطیل گردید و زبان الفبا به لاتین و سپس به زبان روسى تغییرکرد وارتباط فرهنگى مردم با میراث گذشته شان از میان رفت. اوقافِ مساجد مصادره شد و حذف فیزیکى واعدام مخفیانه و تبعید علماى در صحنه و فعال در دستورکارآنان قرار گرفت.60 تبلیغات منفى بلشویکهاى قفقاز، جوانان ایران را نیز هدف گرفته بود. آنان براى متمایل کردن ایرانیان به مرام اشتراکى، باکو را به عنوان بهشت خاورمیانه و مهد تمدن و رفاه و آزادى مى‏نمودند. کمونیستها برنامه تجزیه ایران را از خراسان آغاز کردند. ولى على رغم پانزده سال کوشش، بر اثر پررنگ بودنِ معنویت و پرتو افشانى بارگاه ملکوتى امام رضا(ع) نشر افکار کمونیستى در این خطه، با دشوارى روبه‏رو شد; از این روى، به دنبال کار خود در آذربایجان و قفقاز، رفتند.

ایران در جنگ جهانى دوم، به اشغال انگلیس و روسیه درآمد. سفیران شوروى و انگلیس، در یادداشتى درسوم شهریور 1320، به نخست وزیرایران اعلان کردند: از آن جا که ایران به درخواست آنان در بیرون راندن عمال آلمان، توجه نکرده واحدهاى شوروى و انگلیس، طبق دستور ستادهاى مربوط، وارد خاک ایران شده مشغول پیش‏روى هستند. بخشهایى از تبریز به قصد ارعاب و پیش گیرى از مقاومت بمباران شد و حدود چهل نفرکشته شدند.61 ودربمباران میانه نیز دویست و پنجاه نفر کشته شدند.62 ارتش سرخ با هشدار به ایران، تمامى مرزهاى ایران و شوروى را، از خراسان تا آذربایجان، ویران کرد.

ارتش ایران، بدون هیچ‏گونه مقاومتى تسلیم شد. تنها مقاومتهاى پراکنده مردمى در مرزها صورت گرفت63. مردم آذربایجان، بخصوص اهالى تبریز، واکنش دلیرانه‏اى در برابر اشغال‏گران از خود نشان دادند. خشم مردم بیش‏تر از ندانم کارى و سوء مدیریت کارگزاران کشور بود. اتحاد جماهیر شوروى، همه توان خود را براى بهره بردارى از مناطق اشغالى، به کاربرد. مرزهاى کشور ایران و شوروى از میان برداشته شده بود و تنها سربازان روسى در مرزها، به نگهبانى مشغول بودند. کارکنان ایرانى گمرک، از محل کار خود رانده شده بودند و امور گمرکى تعطیل شده بود. افراد وابسته به شوروى، آزادانه وارد ایران مى‏شدند.

گذشته از حضور نیروهاى نظامى شوروى، عوامل دیگرى نیز در تقویت موقعیت روسها درآذربایجان کارساز گردید. فقر و بیکارى، نارضایتى از دولت مرکزى و مبارزه پهلوى با نمادهاى دینى64 نیز درشیوع دین گریزى بى‏تاثیر نبود. دین، از عوامل بسیار بسیار اثرگذار همبستگى مردم و خنثى کردن تبلیغات کمونیستى بود. و معرفى نمادهاى مذهبى به عنوان عامل عقب ماندگى و از میدان به درکردن روحانیون از صحنه فرهنگ، از سوى رضا خان، راه را براى ترویج مرام کمونیستى و تجزیه خواهى درایران بازکرده بود.65 حضور اقلیتهاى دینى، چون ارامنه و آشوریها و گروه انبوهى از مهاجران، ایرانیانى که پیش از آن در روسیه کار و زندگى کرده بودند و به مهاجرین معروف بودند، فرهنگ دینى را در معرض آسیب قرار داده بود.66 مهاجران قفقازى پیش از سقوط رضا شاه، به عنوان تبعه خارجى از روسیه رانده شدند و به آذربایجان و زنجان بازگشتند. شمارى از این افراد که متأثر از آموزه‏هاى مارکسیستى بودند، به مثابه ستون پنجم شوروى در آذربایجان درآمده بودند. فرقه دموکرات آذربایجان نیز به وسیله مهاجران قفقازى پا گرفت.

در شهریور1324 ش، فرقه دموکرات آذربایجان، به رهبرى سید جعفر پیشه‏ورى، نماینده آذربایجان در مجلس شوراى ملى، و از کمونیستهاى قدیمى اعلان موجودیت کرد و حزب توده آذربایجان نیز بدان پیوست.

سیدجعفر پیشه‏ورى، به سال 1272 ش، در روستاى زاویه خلخال به دنیا آمد. به سال 1284 به باکو رفت و در آن جا به تحصیل و کار پرداخت. در زمان انقلاب روسیه 1917م. به کمونیزم روى آورد. در 25 سالگى به عضویت کمیته مرکزى حزب عدالت و بعد به سردبیرى روزنامه حریت نایل آمد. در اردیبهشت 1299/ مه 1920 میلادى وقتى ارتش سرخ در جریان جنگ با روسهاى سفید وارد خاک ایران شد. به همراه شمارى از رهبران حزب عدالت، وارد گیلان شد، در این هنگام بود که او، به همراه رهبران حزب عدالت، اولین کنگره حزب کمونیست ایران را در بندر انزلى به پا داشتند. پیشه‏ورى، عضو کمیته مرکزى و یکى از چهار رهبر اصلى حزب شد.67 روزنامه کامونیست را منتشر کرد.68 و به ستیزه جویى و تبلیغات تعصب آلود مرامى دامن مى‏زد.69 پیشه‏ورى، به سال 1297 ش، با ارتش سرخ وارد ایران شد. پس از مدتى به روسیه رفت و به سال 1315 دوباره به ایران آمد. و مدتى به جرم فعالیتهاى کمونیستى زندانى شد. پس از آزادى، به سال 1319، به کاشان تبعید شد. در پى سقوط رضاشاه، دو باره وارد عرصه سیاسى شد و با استفاده از فضاى به وجود آمده پس از شهریور 20، فعالیت خود را گسترش داد. وى دراواخر مجلس چهاردهم، حزب دموکرات را تشکیل داد. پیشه‏ورى درانتخابات دوره پانزدهم مجلس از تبریز انتخاب شد. انتخابات آذربایجان، زیر نظر روسها برگذارشد. نیروهاى روسیه درانتخابات، از ایپکچیان، ماشین‏چى و پیشه‏ورى جانبدارى کردند. اعتبارنامه پیشه‏ورى در مجلس تصویب نشد. ترس ازاطاعت پذیرى پیشه‏ورى از روسها، از دلایل رد صلاحیت وى براى نمایندگى عنوان شد. پیشه‏ورى به تبریز بازگشت و موضوع خود مختارى آذربایجان را مطرح کرد. حزب دموکرات در ابتدا، آذربایجان را به عنوان استانى از ایران مى‏شمرد70 و خواستار امتیازهاى بیش‏تر براى این مناطق و تشکیل شوراى ایالتى و ولایتى بود. ولى با قدرت گرفتن تشکیلات حزبى، به مقابله با دولت مرکزى، روى آورد.71 واین ایالت بزرگ را به مدت 12 ماه از بدنه اصلى آن جدا نگهداشت. شمارى بر این نظرند که هدف پیشه‏ورى، ایجاد نظامى بسان مارشال تیتو در یوگوسلاوى و انورخوجه درآلبانى بوده ودرپى الحاق آذربایجان به روسیه نبوده است، ولى شواهد گویاى آن است هدف وى، تشکیل دولت دست چپى درآذربایجان و الحاق سرزمین اشغالى به عنوان یکى از اقمار شوروى به مثابه باکو بوده است.72 به شواهد اسناد مسلم موجود، طرح خودمختارى آذربایجان به دستور استالین انجام گرفت73. در تلگراف اعضاى فرقه دموکرات به میرجعفر باقراوف، صدر حزب کمونیست قفقاز آمده است:

»پدر عزیز و مهربان، میرجعفر باقراوف: خلق آذربایجان جنوبى، که جزو لاینفک آذربایجان شرقى است، مانند همه خلقهاى جهان، چشم امید را به خلق بزرگ شوروى ودولت آن دوخته است.«74

پس از ورود نظامیان شوروى به ایران، افراد پیشه‏ورى به استقبال آنان رفتند و روسها نیز با همه توان به دموکراتها کمک کردند. همزمان با تشکیل جلسه هیأت مؤسسان فرقه، که طى آن پیشه‏ورى به عنوان صدر فرقه انتخاب شد، محمد بى ریا، پیوستن اتحادیه‏هاى کارگرى حزب توده آذربایجان و صادق پادگان و زین العابدین قیامى، الحاق تشکیلات محلى حزب توده را به فرقه دموکرات، اعلام کرده‏اند.75 فرقه دموکرات، به تشکیلات مارکسیستى آماده‏اى دست یافت و با آمادگى بیش‏تر، به گسترش برنامه‏ها و اقدام به جذب اعضا پرداخت.

»مهاجرین که بعضى سالیان درازى بود درقفقاز اقامت داشته و در آن‏جا پیر شده بودند، به ایران آمدند و افکار جدید سوسیالیستى را که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب درآن جا یادگرفته بودند را با خود به ایران آورده بودند.«76

مهاجران ارمنى نیز، از الحاق آذربایجان به شوروى جانبدارى کردند. برابر اسناد موجود، ارامنه، آشکارا از ارتش سرخ ستایش کرده واز الحاق آذربایجان به شوروى سخن به میان آوردند.77

ایرج اسکندرى، از رهبران حزب توده درباره جدا شدن آذربایجان از ایران نوشته است:

»ما اصلاً چنین چیزى را قبول نداشتیم و مى‏گفتیم: آخر این چه معنایى دارد و تعجب مى‏کردیم. خیال مى‏کردیم پیشه‏ورى خودسرانه و به ابتکار خود این کار را کرده، ولى بعداً دیدیم کم‏کم رفقایى که ارتباط بیش‏ترى با مراجع ]حزب کمونیست شوروى و سازمان اطلاعاتى آن کشور[ داشتند، آمده و گفتند که رفقا، عقیده شان این است و قضیه‏اى است که مورد پشتیبانى است. بعداً هم از طریق اخبار بین المللى، اطلاع حاصل کردیم که جریان از طرف مقامات شوروى، یا دولت شوروى، پشتیبانى مى‏شود.«78

شوروى براى کمک به دموکراتها، از حرکت اردوى نظامى دولت مرکزى به تبریز، پیش گیرى کرد. روسها نظامیان اعزامى از تهران را در شریف آباد قزوین متوقف کردند واین مایه دلگرمى فرقه دموکرات را فراهم آورد.79 به گزارش روبرت روسو دیپلمات امریکایى درتبریز:

»در 15 نوامبر 1945، شوروى شروع به ارسال اسلحه براى شورشیان نمود و روز بعد، نقشه انقلاب عظیمى را طرح کرد. شوروى‏ها، براى جلوگیرى از هر گونه اقدامى که ممکن بود از طرف مقامات مسؤول ایرانى براى فرونشاندن شورش آنها صورت گیرد، از نیروهاى خود استفاده مى‏کردند. موقعى که شورشیان قصد حمله به یکى از مؤسسات شهربانى و یا نظامى ایران مى‏کردند، قبلاً به فرماندهان مربوطه آن مؤسسات دستور مى‏دادند که هیچ گونه مقاومتى نباید از طرف آنها صورت گیرد; زیرا هر گونه اقدامى امنیت دسته‏هاى اشغالى را به مخاطره مى‏اندازد. فرماندهان ایرانى نیز جز تسلیم چاره‏اى نداشتند.«80

ده‏ها نفراز زبدگان حزب کمونیست شوروى، از جمله روزنامه نگاران حزبى، به تبریز آمدند و با راه اندازى روزنامه وطن یولوندا، ارگان رسمى ارتش سرخ، به تبلیغ منافع شوروى درآذربایجان پرداختند،81 کارى که با واکنش هوشمندان آذرى روبه‏رو گردید.

شوروى درکنارکمک به تجزیه طلبان، خواسته‏هاى خود، از جمله امتیاز نفت شمال ایران را پى گیرى مى‏کرد.

حزب دموکرات آذربایجان، پس از پیروزى برنامه‏هاى گوناگونى را براى نهادینه کردن قدرت خود به انجام رساند. تظاهر به مذهب، در آغاز کار از شیوه‏هاى نفوذى دموکراتها براى خام کردن علما و مردم تبریز بود. پیشه‏ورى، پس از انتخابات، اولین نطق خود را با آیات قرآن آغاز کرد. مردم نیز درانجام شعائر مذهبى آزاد بودند و تعزیه کربلا آزاد بود و پیشه‏ورى خود در مراسم مذهبى در مساجد شرکت مى‏کرد.82 همراهى مذهبى پیشه‏ورى با علماى تبریز، چنان پیش رفت که مجتهدى درباره‏اش نوشته است:

»نسبت به علما وروحانیون، نهضت دموکرات آذربایجان از اول بى طرف بوده وتا حال این بى طرفى محفوظ مانده است.«83

حزب، به کشاورزان وعده داده بود که نظام ارباب رعیتى را اصلاح مى‏کند و موجى از امیدوارى در بین مردم، نسبت به بهداشت عمومى و تأسیس دانشگاه، پدید آورده بود. ولى، دموکراتها هیچ گاه به وعده‏هایى که داده بودند، پس از استقرار وفادار نماندند و پرده از چهره واقعى خود برانداختند و از روشهاى استالینى و وحشت گسترى و ارعاب عمومى، استفاده کردند.

رابرت روسو مى‏نویسد:

»این رژیم جنبه دیگرى هم داشت که مى‏توان نام آن را »وحشت« گذاشت. تشریح وضع زندگى تحت فشار و »وحشت« براى کسانى که به چنین زندگى دچار نشده‏اند، بسیار مشکل است. »وحشت« فقط این نیست که طبق آمار بگوییم چند نفر مقتول یا مجازات و یا زندانى شده‏اند. »وحشت« یک پدیده روان‏شناسى و یک موج ترس و واهمه است که سراپاى مردم را فرامى گیرد. میزان فعالیتهایى که براى ایجاد وحشت و ترس عمومى باید صورت گیرد، نسبت به محل تغییر مى‏کند، ولى وقتى تخم ترس و وحشت افکنده شد، رشد و نمو آن، کم‏تر فعالیت لازم دارد. چنین وحشتى سراسر آذربایجان را فراگرفته بود و متعاقب آن تنفر شدیدى نسبت به اوضاع در بین افراد پیدا شد که بعدها منجر به جنگ و خونریزى بر علیه شورشیان گردید.«84

دستگیرى مخالفان آغاز شد. مخالفان مخفیانه محاکمه مى‏شدند واحکام ناعادلانه‏اى درباره آنان به اجرا گذاشته مى‏شد.85 پخش گسترده اسلحه میان هواداران حزب، و تهدید روساى عشایر و ترور افراد ذى نفوذ86 و مخالف و علماى بلاد از دیگر کارهاى فرقه بود. گفته شده ترور حجةالاسلام رفیعیان، از فضلاى مرند وچندین نفر دیگر درجهت به سازش کشیدن جامعه روحانیت انجام گرفته است.87 اسلحه فداییان، از سوى نیروهاى شوروى تأمین مى‏شد. علاوه بر آن، شایع بود سربازان شوروى با پوشیدن لباس فداییان، آنها را در سقوط میانه همراهى کرده‏اند.

جراید وابسته به حزب دموکرات، از جمله روزنامه آذربایجان، زمینه را براى جدایى آذربایجان آماده مى‏کردند.88 فارسى ستیزى شدت گرفت وکتابهاى درسى دانش آموزان، که با زبان فارسى نوشته شده بود، در میدانها به آتش کشیده شد. فدائیان فرقه، به عنوان بازوى نظامى حزب، با حمله به پادگانهاى ارتش، زمام شهرهاى آذربایجان را یکى پس از دیگرى به دست گرفتند. به طورى که تا اواخر آبان، دموکراتها بر بیش‏تر نقاط آذربایجان چیره شده و زمام امور شهرها و روستاها را در اختیار گرفتند.89

شورش، در اواخر مهر ماه، با چیرگى بر سراب، اردبیل و مشکین شهر آغاز شد. در اوایل آبان، با اشغال مراغه، میانه و میاندوآب ادامه یافت و در اواسط آبان، با ورود فداییان به تبریز، پایان یافت. با چیرگى بر میانه، ارتباط آذربایجان با تهران قطع شد و کلیه جنگ‏افزار و ساز و برگ لشکر تبریز، تیپهاى ارومیه و اردبیل، که به وسیله قطار از تهران به میانه حمل شده بود، به دست نظامیان فرقه دموکرات افتاد و از آن پس، شهرهاى دیگر، یکى پس از دیگرى، به چنگ دموکراتها افتاد از میان نظامیان، سرهنگ زنگنه در ارومیه برابر قواى دموکرات ایستاد و همه افراد پادگان کشته شدند.90

در 28 آبان 1324ش، گروه‏هاى مسلح فرقه با چند کامیون، وارد اردبیل شدند و به محض ورود، بى‏سیمهاى تلگراف و تلفن شهر را قطع و از بیرون شدن اشخاص از شهر جلوگیرى کردند. آستارا و اردبیل، در 15 آذر، با یورش نیروهاى مسلح فرقه دموکرات و حمایت ارتش سرخ سقوط کرد.91 سراب به وسیله مهاجران قفقازى فتح شد.

به نوشته مجتهدى:

»فداییهاى سراب، غالباً از مهاجرین هستند که هفت هشت سال قبل از روسیه به عنوان اخراج تبعه خارجى رانده شدند درغائله شهریورماه، تا اندازه‏اى وظیفه ستون پنجم را ادا نمودند. سراب از آن محالهاى آذربایجان است که نسبتاً مهاجر زیاد داشت در اوایل غائله هم، بعضى اقدامات شدیده از قبیل قتل و غارت وآتش زدن از ایشان سرزد.«92

درجریان تصرف سراب 22 نفراز ژاندارمرى کشته شدند93. در مشکین شهر و برخى دیگراز شهرها نیز، سربازان مرخص وافسران تیرباران شدند. دموکراتها در مشکین‏شهر سوگند خوردند که افسران، در صورت تسلیم شدن درامان خواهند بود، ولى پس از تسلیم پادگان، افسران را کشته وآنان را براى مرعوب کردن دیگران در خاک کرده و پاهاى آنان را از خاک بیرون گذشته بودند. حزب دموکرات، کم کم، براى رویارویى با دولت مرکزى خود را آماده مى‏کرد.94

دموکراتها پس از استوارکردن پایه‏هاى حکومت خود، تغییر دین و مذهب را در برنامه کارى خود قراردادند. واین کار را به تدریج و با ظرافت پیش مى‏بردند. از آن جا که تبریز، از مایه‏هاى مذهبى قوى برخورداربود، دموکراتها سعى مى‏کردند برنامه‏هاى الحادى خود را در نقاط دیگر پیش ببرند.

آیت اللّه طالقانى، در این باره، در گزارشى از زنجان، نوشته است:

»من از محصلى که ایستاده جواب مى‏داد، پرسیدم وضع تبلیغات دینى چطور بود؟ گفت: برنامه فرهنگ غیر از موضوعات دین و غیر از قرآن و شرعیات تدریس مى‏شد. ولى یک ساعت علاوه، درس ماتریالیستى و کمونیستى داده مى‏شد و به این درس اهمیت مى‏دادند. حتى از دبیرستان دیگر، محصلین اجبارا وقت این درس باید در این دبیرستان ]پهلوى سابق، دارایى زمان دموکراتها[ حاضر شوند و در ضمن، درباره اعتقاد به خدا و پیغمبر هم بدگویى مى‏کردند و مى‏گفتند: اینها را آخوندها ساخته‏اند. البته این موضوع از هر چیز به نظر من خطرناک‏تر است چون بردن و غارت کردن مال قابل جبران است. هم افراد بالاخره مردنى هستند، ولى غارت و کشتن عقیده به هیچ وجه قابل جبران نیست و همه بدبختیها از بى‏ایمانى و ماده پرستى و شهوترانى است. نمى‏دانیم این چه فکرى است که با صرف پولها و تبلیغات عقاید مردم را از میان ببرند. مگر امور اجتماعى و ایجاد اعتدال اقتصادى با داشتن ایمان منافات دارد. بلکه پرواضح است با بردن مرکز ثقل که ایمان افراد است، تمام امور مختل مى‏شود و اگر اعتدالى هم به فرض در زندگى حاصل شود، قصرى است و به واسطه قدرت بیرون از قلب و دل است و قصر دوام ندارد. خلاصه از این جوابها بسیار متاثر شده بیرون آمده به طرف منزل رفتیم. جمعى از علما و اهالى، آن‏جا حاضر بودند درباره مطالبى که روزنامه اطلاعات و بعضى جراید دیگر راجع به کشتن و غارت کردن و بى‏ناموسى منتشر کرده بودند، از آقایان سؤال شد.«95

همزمان با تشکیل دولت خود مختار آذربایجان، در استانهاى دیگر ایران نیز ناآرامیهایى پدید آمد. استانهاى شمالى ناآرام شد. ششصد نفراز دموکراتها، به قصد تصرف گیلان به گرگانرود هجوم بردند.96 حزب دموکرات کردستان، در مهاباد اعلان موجودیت کرد. این حزب، به رهبرى قاضى محمد، نمایندگانى را براى تبادل نظر به شوروى فرستاد. و استالین کمکهاى تبلیغاتى واقتصادى و نظامى فراوانى را به مهاباد سرازیر کرد. ارومیه و میاندوآب نیز، درخطر سقوط قرارگرفت.97 قشقاییها نیز در فارس پرچم خودمختارى بلند کردند. زمزمه‏هاى نا آرامى از خرمشهر نیز به گوش مى‏رسید.98 دامنه آشوب، خراسان را نیز دربرگرفت. علماى خراسان براى رویارویى با فتنه بلشویکها، به فعالیت فرهنگى روى آوردند. میرزا احمد کفایى (1350ش( در مبارزه علیه فتنه گریهاى توده‏ایها فعال بود. وى، هماره خطرسرخ را به مردم گوشزد مى‏کرد وبا یاد کرد از گذشته سیاه اشغال ایران به دست بیگانگان، طلاب جوان را به مبارزه با عوامل بیگانه دعوت مى‏کرد.

استاد محمدتقى شریعتى، که خود از پیشگامان حرکت روشن گرانه ضدمادى گرى بود، جوانان را از فتنه‏ها و توطئه‏ها آگاه مى‏ساخت و روشن‏گرى علما و آگاهان را از عامل مهم زمین‏گیر شدن توده‏ایها مى‏داند:

»آنها مى‏خواستند همان داستان دموکرات آذربایجان را درخراسان تجدید بکنند که البته شاید یکى از عوامل عمده‏اش که مانع فعالیتهاى توده‏اى درخراسان شد، همین فعالیتها و اقدامات بود.«99

قوام السلطنه، رئیس دولت مرکزى، در کار حل و فصل ماجرا بود و با مذاکرات با روسها و دیگر صاحبان منافع تلاش مى‏کرد ایران تجزیه نشود. وى به روسها وعده داد امتیاز استخراج نفت شمال را به آنان خواهد داد، ولى تصویب نهایى آن را برعهده مجلس گذاشت و بدین روش، میان روسها و افراد پیشه‏ورى فاصله انداخت.

»تاکتیک سیاسى قوام این بود قرارداد نفت شمال را با مجلس بست و بعد افزود هرقرارداد را طبق تبصره فلان باید مجلس تصویب کند. بعد گفت: انتخابات مجلس هم وقتى امکان پذیراست که قشون خارجى درکشورنباشند وقشون استالین از کشوررفت. و همان مجلس قرارداد را کان لم یکن اعلان کرد و قوام نیز نتوانست رأى اعتماد بگیرد. واز صدارت افتاد.«100

نمایندگان مجلس چهاردهم براى جلوگیرى از تجزیه ایران درتکاپو بودند. حقوقدانان مجلس به مجامع بین المللى نامه نوشتند و در خواست کردند، ایران از قواى شوروى وانگلیس تخلیه شود. شیخ احمد شریعت زاده، از نمایندگان حقوقدان مجلس، در این باره به تلاشهاى گسترده‏اى دست زد که ثمر بخشید. وى در افشاگرى علیه غائله آذربایجان و رد صلاحیت نمایندگان نابابى مانند غلام یحیى، کارهاى سازنده‏اى را به انجام رساند.101

علما و مراجع هوشیار، با همه توان، به دولت مرکزى یارى مى‏رساندند. آنان با آگاهى بخشى و بسیج توده‏ها، مانع از جداشدن آذربایجان از پیکره ایران شدند.

علماى تبریز آذربایجان را بخش جدا ناپذیر ایران بزرگ دانسته و با همه وجود با دعوى تجزیه خواهى مقابله کردند. علما، در برابر تطمیعها و تهدیدهاى دموکراتها مقاومت کردند و حاضر نشدند با گروه پیشه‏ورى همکارى کنند.

حوزه تبریز، پیش از رضاخان بسیار پررونق بود و پنج‏مدرسه دایر داشت. در زمان رضا خان از رونق افتاد و و از میان پنج مدرسه، فقط مدرسه طالبیه، از رونق نسبى برخوردار بود. پس از سقوط رضا خان، دوباره خون تازه‏اى درحیات حوزه به جریان افتاد وافزون از دویست طلبه مشغول به تحصیل در قم، مدارس پنج گانه تبریز رونق گرفت و طلاب بسیارى در آنها، به کسب دانش مى‏پرداختند. پس از فتنه پیشه‏ورى، دوباره طلاب پراکنده شدند.102 با این حال، بیش‏تر علما درتبریز ماندند. میرزا عبداللّه مجتهدى (1355ش( از علماى دوراندیش و آگاه آذربایجان در تبریز ماند و با هوشیارى تمام رویدادهاى آذربایجان، بویژه تبریز را رصد کرد. وى از سر انصاف رویدادهاى جارى را یاد داشت وآن را به نام بحران آذربایجان منتشرساخت. وى هوادارجدى استقلال ایران بود و براى دولت دموکراتها، مشروعیتى قائل نبود.

مجتهدى، درعین حال از رفتارهاى نابخردانه دولت مرکزى، انتقاد و ازسرانصاف از کارهاى مثبت فرقه دموکرات در اداره تبریز یاد کرده است.103

ثقة الاسلام، نماینده تبریز درمجلس سخت با دعوى دموکراتها مخالف بود و با هرحرکتى که منافى پکپارچگى ایران بود، مخالفت مى‏کرد. دموکراتها نیز سخت با وى درگیر بودند.104

میرزا فتاح شهیدى (1372ق( و شیخ محمود دوزدوزانى نیز در شهر ماندند و در سنگر مسجد و محراب، از دیانت واستقلال مملکت دفاع کردند و مایه دلگرمى وامید مردم شدند.105

سید محمدعلى انگجى (1363ش( از علماى مبارز و در صحنه نیز در رویارویى با دموکراتها، بسیار نقش آفرین بود.

سید محمد باقر قاضى، از شاگردان میرزاى بزرگ نیز درتبریز ماند و از تبلیغ وهدایت مردم، آنى شانه خالى نکرد. وى با برنامه‏هاى دموکراتها، به مخالفت برخاست. شیخ محمد حسین سبحانى خیابانى )والد آیت اللّه سبحانى( نیز در تبریز ماند و تدریس، تبلیغ، پاسدارى از اسلام و تشیع و بیدارگرى را سرلوحه کار خویش قرار داد

مفید تبریزى نیز، در راستاى همین هدف مقدس، تبریز راترک نکرد.

سید مرتضى خسروشاهى و فرزندان فاضل‏اش، سید ابو الفضل و سید احمد نیز، در برابر دموکراتها ایستادگى کردند. مسجد بازار تبریز، پایگاه فعالیت آنان بود. مبارزه این خاندان علمى علیه تجزیه طلبان چنان شدت گرفت که نام آنان در لیست سرخ دموکراتها ثبت شده بود. درمیان مردم چنین شایع شده بود که عده‏اى از سران مخالف فرقه دموکرات، قرار است در عید خون »قان بایرامى« تیرباران شوند که بدان مهلت نیافتند.106 میرزا حسین واعظ ازخطباى مشهور دوره مشروطه با برنامه‏هاى پیشه‏ورى مبارزه مى‏کرد:

»پیشه‏ورى، با او سخت دشمن بود و او را دشمن خلق مى‏نامید. منزل واثاثیه او را مصادره کرد.«107

برخى از فضلاى حوزه، مانند میرزا خلیل مجتهدى و میرزا على آقا قاضى و میرزا على اصغر شیخ الاسلام ارتباط خود را با پیشه‏ورى قطع نکردند.108 گرچه همین مقدار ارتباط و دیدار شیخ الاسلام از پیشه‏ورى، از انتقاد مردم و روحانیون به دورنبود. شرکت پیشه‏ورى در مجالس مذهبى، این افراد را امیدوار مى‏ساخت که وى را با خود همسو کرده و از تندروى بازدارند و به قضیه آذربایجان به طور مسالمت‏آمیز خاتمه بدهند. ولى فضاى حاکم بر فضاى حوزه تبریز حکایت از جدایى روحانیت از دموکراتها داشت. پیشه‏ورى، تلاش داشت روحانیت را با خود همراه کند; ولى فضلاى حوزه تبریز و شهرستانها درمجالس حزبى شرکت نکرده وآن را نشانه جانبدارى تلقى مى‏کردند:

»آقاى حاجى میرزا فتاح شهیدى، که ساکن محله خیابان مى‏باشند، براى عذر تمارض کرده و به نمازجماعت حاضرنشده است. بعضى از علما که دعوت شده‏اند، متحیر مانده‏اند که چه بکنند.«109

در گزارش دیگر آمده است:

»راجع به دعوتى که از علماى خیابان و حومه آن محله به عمل آمده بود، در روزنامه امروز اشاره به آن شده بود، ولى من از یک نفر از علماى خیابان شنیدم که کسى نرفته است. دو سه نفر روضه خوان آن جا بوده‏اند که آقاى فنایى معاون صدر، نطقى نموده، شمه‏اى از مظالم حکومت اسبق درباره روحانیون نموده است و بعدازآقایان درخواست همکارى با فرقه دموکرات نموده است.«110

شمارى از علما با تدبیر و هوشیارى، مانع از کشتار مردم به وسیله دموکراتها مى‏شدند.

به روایت آقاى بنى فضل:

»روحانیون تدابیرى به کاربردند و جلوى بسیارى از کشت وکشتارهاى محله‏اى را گرفتند. یادم هست شیخى به نام آقاى خواجه‏اى از اهالى قره داغ بود. این آقا به دستور وهماهنگى مرحوم آیت اللّه شهیدى و دوزدوزانى، طى نقشه‏اى به تشکیلات حکومتى دموکراتها نفوذ پیدا کرد و درآن جا، ضمن این که اخبار مهم ودست اول را به علماى اعلام مى‏رساند، مانع از بسیارى از خشونتها وآدم کشیها توسط ایادى کمونیستها شد.«111

روحانیون، به طور پنهان وآشکار، مردم را از سرانجام فتنه فرقه دموکرات بیم مى‏دادند و از سرنوشت سیاه سرزمین قفقاز براى ایشان سخن مى‏گفتند که چگونه کمونیستها و لنین در آغاز از آزادى مذهب و شریعت و فرهنگ سخن به میان آورده و مسلمانان را مظلوم مى‏نامیدند، ولى پس از چیره شدن بر این سرزمین، فرهنگ و دین و مذهب و آزادى مردم قفقاز را از بین بردند و اثرى از دین وآزادى درباکو و دربند و نخجوان وگنجه و اردوباد، به جاى نگذاشتند. روحانیون با شرح وقایع صدراسلام و ماجراى کربلا، روحیه دین باورى و فداکارى وآزادى را در میان مردم تقویت مى‏کردند. علماى زنجان، با کمک مردم، مقاومت جانانه‏اى را در برابر بلشویکها سامان دادند و با بسیج نیرو، حس مقاومت را در مردم برانگیخته و ضربات خرد کننده‏اى به دموکراتها وارد کردند.

سید محمود زنجانى، امام جمعه زنجان برنامه‏هاى دموکراتهارا بر نمى‏تابید. این عالم ذى نفوذ به میان مردم مى‏رفت وآنان را نسبت به برنامه‏هاى پیشه‏ورى هوشیار مى‏ساخت.

آقا سید عزالدین زنجانى در این باره مى‏گوید:

»درجریان پیشه‏ورى به فتواى مرحوم والد مردم مقاومت کردند و در مقابل سلطه شوروى ایستادگى کردند تا این که به ایشان خبرداده بودند که شما را مى‏خواهند بگیرند وایشان سرّى از زنجان خارج شدند.«112

رویاروییهاى سید محمود زنجانى موجب شد مهم ترین مقاومتها علیه پیشه‏ورى در زنجان، پا بگیرد. و عشایر زنجانى، بویژه تیره ذوالفقاریها، ضربه‏هاى سهمگینى به چریکهاى تجزیه طلب وارد سازند. پرچمى که مردم زنجان در مبارزه با دموکراتها استفاده مى‏کردند، به نقش ذوالفقار وکلمه نصرمن اللّه منقوش بود.

آقا سیدمحمود طالقانى مى‏نویسد:

»شنیده بودم وقت ورود ذوالفقارى، پرچم سبزى در مقابلش داشتند. خواستم آن پرچم را از نزدیک ببینم. به منزل ذوالفقارى رفتم و تقاضاى دیدن پرچم را نمودم. یک نفر سیّد عامى خوش قیافه، حاضر شد، لباس بلند و مولوى سبز، دربرداشت، در کمرش دو سه قطار فشنگ بود و به دوشش تفنگ. بیرقى را از گوشه اطاق برداشت و برافراشت. بیرق سبزى بود که بالاى آن عکس ذوالفقار و زیر کلمه »نصر من اللّه و فتح قریب« نوشته شده بود. دیدن این بیرق از یک طرف احساسات دینى مرا تحریک کرد و به یاد جنگهاى مردان خداپرست اسلام آمدم، از طرف دیگر به بى‏توجهى دستگاه‏ها حاکمه ما به نکات حساس متوجه شدم. اگر این نکات را در کارهاى مهم رعایت مى‏کردند، همه کارها پیش مى‏رفت. واضح است که با این منظره، هزارها جمعیت فداکار دور این بیرق جمع مى‏شوند. بى جهت نبود که آقا سید حاجى آقا )یکى از پیشنمازهاى زنجان( مى‏گفت: مردم و جوانان بسیارى حاضرند اگر دولت دستور بدهد، اسم بنویسند فداکارى کنند.«113

شیخ موسى زنجانى از طلاب جوان، به علت همراهى نکردن با دموکراتها به دست غلام یحیى، کشته شد. آقاسید محمود طالقانى، داستان غم انگیز به شهادت رسیدن وى را چنین گزارش کرده است:

»من اجمالى از وضع کشته شدن یک جوان منبرى روحانى را که از برادرش شنیده شده، شرح مى‏دهم. در اواخر ذى حجه 1364 )ق( که زنجان با کمک قواى روسیه به دست دمکراتهاى آذربایجان افتاد، آقاى شیخ موسى، که یکى از محصلین مدرسه سعید، که یکى از مدارس مهمه زنجان است، بود و در سوم محرم بنا به خواهش اهالى قریه دشیر، براى تبلیغ احکام رفته و در منابر خود همیشه غالبیت جانب حق را از درگاه خداوند خواستار مى‏شد و در این اثنا، دموکراتها به آن ده نفوذ نموده و مقدرات آن آبادى را به دست مى‏گیرند.

خویشان شیخ موسى، در خفا به شیخ موسى مى‏گویند که: بهتر است شما از این ده بروید; زیرا ممکن است دمکراتها با تبلیغ وى مخالف باشند و از این جهت به شما آسیبى برسانند.

شیخ موسى که جوان و در دین متعصب بود در جواب گفت که: من جز یک مبلغ دینى نیستم و با دمکراتها سروکارى ندارم و به علاوه، هوا سرد است و زمستان است و مزاج من ضعیف است و مسافرت براى من مقدور نیست. در اوائل ماه ربیع الاول، سه نفر از فدایى دمکرات، به عنوان فرماندهى آن سامان به قریه دشیر مى‏آیند و آن سه نفر عبارت بودند از: روح اللّه یوسف آبادى )که سالها سابقه سرقت داشته( و ماژور نظرى )که یکى از افسران فرارى تهران بوده( و محمدعلى رامتین )که غلام یحیى، به این مرد مى‏گفته تو از اولاد شمر بن ذى الجوشن هستى. از بس قسى القلب بوده که غلام یحیى به او چنین مى‏گفته(

پس از ورود این سه نفر، اشخاصى نسبت به شیخ موسى سعایت مى‏کنند که او بالاى منبر دعا مى‏کند که خدا حق را یاورى کند.

رامتین دو نفر به عنوان جاسوس به نزد شیخ موسى مى‏فرستد که از او سه پرسش زیر را بنمایند:

یکى آن‏که آیا دمکراتها که به قرآن و اولیاى دین اسلام ناسزا مى‏گویند چگونه اشخاصى هستند؟!

دوم قرآن را جلو چشم ما مى‏سوزانند آیا چنین اشخاصى مسلمان‏اند؟

سوم آیا زنهاى دموکرات بر دیگران حلال است؟

شیخ در جواب مى‏گوید: من این سوالات را نمى‏توانم جواب بدهم. فقط همین قدر مى‏دانم که هر که به دین اسلام توهین کند و قرآن را بسوزاند مهدور الدم و واجب القتل است.

آن دو نفر برمى‏گردند و به مرکز فرماندارى چنین گزارش مى‏دهند که: شیخ ماها را واجب القتل دانسته و حکم جهاد بر ضد ما داده است. این بود که شیخ را به عنوان این که طرفدار ذوالفقاریها بوده به قریه اوزال، که غلام یحیى در آن‏جا بوده است برده‏اند.

و غلام یحیى، شیخ موسى را طلبیده و مى‏گوید: تو با ما مخالفت مى‏کنى و بر ضد ما تبلیغات مى‏نمایى؟

شیخ در جواب مى‏گوید: ما با شما مخالفتى نداشته و نداریم، هر چه گفته‏اند دروغ است.

غلام یحیى مى‏گوید: تو گفته‏اى که زن دموکراتها بر دیگران مباح است و دموکراتها کافر و بى دین‏اند؟

شیخ مى‏گوید: من همچو حرفى نزده‏ام، بهتان محض است.

غلام یحیى در این اثنا، عصبانى شده و نسبت به دین مقدس اسلام جسارتها نموده و به حضرت سیدالشهدا، ارواحنا فداه، ناسزا مى‏گوید و دستور مى‏دهد که شیخ را توقیف کنند. فرداى آن روز، قبل از طلوع صبح دوباره شیخ موسى را مى‏طلبد و مزخرفات دیروزى را تکرار مى‏کند.

شیخ موسى، این بار مردانه جواب مى‏دهد و مى‏گوید: من از مرگ نمى‏هراسم و سعادت من در کشته شدن است، آن هم به دست شما.

بالاخره غلام یحیى فرمان قتل این محصل جوان ناکام را مى‏دهد و محمد على رامتین، یا به قول خود غلام یحیى، فرزند شمر بن ذى الجوشن، به شیخ، همین قدر اجازه مى‏دهد که آبى بخورد و وضو گرفته و نمازى بخواند. پس از آن با 35 گلوله اعدامش مى‏نمایند و دستور مى‏دهد که جنازه‏اش را کسى دفن نکند. پس از ده روز جنازه شیخ را اهالى قریه، مجتمعا برداشته و دفن مى‏کنند. این است معنى آزادى و حقیقت دموکراتى در قاموس ستمگران جهان.«114

روحانیون منطقه قره داغ نیز حاکمیت دموکراتها را نپذیرفته و با عبدالصمدخان که با پیشه‏ورى مبارزه مى‏کرد همکارى مى‏کردند. عبدالصمدخان به همراه سه نفراز روحانیون منطقه دستگیر و به تبریز آورده شدند.115 شیخ الاسلام هشتاد ساله منطقه نیز جزو دستگیرشدگان بود که سپسها آزاد گردید. میرزا یحیى فرقانى کتابفروش واز فعالان مذهبى و ازمخالفان بهائیت نیزکشته شد. مردم قتل وى را به فداییان و حزب دموکرات نسبت دادند.116

علماى سراب نیز دربرابر دموکراتها ایستادند. میرزا عبداللّه حقى (13761295) از عالمان دلیر منطقه بود. وى واعظ و منبرى بود و در منبر و هنگام وعظ. مردم را از خطرات فرقه دموکرات براى دیانت واستقلال کشور آگاه مى‏کرد. در برابر دموکراتها چنان از خود مقاومت نشان داد که محکوم به اعدام شد، ولى آنان موفق به اعدام وى نشدند.117

گزارشهاى دموکراتها و سخنانى که در جلسه‏هاى آنان رد و بدل مى‏شده، حکایت از نفوذ عمیق دین در قلب مردم آذربایجان داشته و نیز مقاومت سرسختانه آنان دربرابر تجزیه طلبان، بیان‏گر این معنى است.

گزارشهاى به دست آمده از جلسه ارزیابى رهبران فرقه دموکرات درباره شرایطى که با آن روبه‏رو بوده‏اند، پیامهاى ارزنده‏اى ازماجرارا به ما منتقل مى‏کند. یکى از اعضا درجلسه ابراز مى‏دارد:

»من تصور مى‏کنم علت استقبال نکردن مردم از همکارى با ما و عضویت در فرقه دموکرات این است که ما به دین و مذهب بى اعتنایى مى‏کنیم وکم‏تر روحانى درصفوف ما وجود دارد و روحانیون بزرگ، ما را طرد کرده‏اند و اصولا قبول‏مان ندارند; درحالى که در دوران مشروطه خواهى و همین طور نهضت ثقةالاسلام و جنبش خیابانى، صدها و هزارها روحانى و طلبه درصف آزادیخواهان بودند و مردم به خاطر روحانیون و طلاب، با علاقه و اعتقاد در جنبش شرکت مى‏کردند.«

دیگرى پیشنهاد کرده شعارهاى کمونیستى کنارگذاشته شود که پیشه‏ورى با آن مخالفت مى‏کند. عدل‏الدوله پیشنهاد مى‏کرده است:

»گاهى انسان ناچار است براى پیروزى به هراقدامى دست بزند. شما ذهن رفقاى بزرگ و همسایه را روشن کنیدکه ما ارتجاعى فکر نمى‏کنیم و دنبال دین و مذهب نیستیم، اما آذربایجانى‏ها دردین و مذهب بسیار متعصب و پا برجا هستند. تعداد گوسفندهایى که در روز عید قربان در تبریز قربانى مى‏شود، با قسمت اعظم شهرهاى ایران برابر است. هرسال هزاران آذربایجانى با شوق و علاقه درمراسم زیارت خانه خدا شرکت مى‏کنند. آیین سوگوارى رمضان و محرم و صفر درآذریایجان ازدیگر نقاط ایران با شکوه بیش‏ترى انجام مى‏شود و شور و هیجان و بى قرارى آذربایجانى‏ها در سینه زنى و روضه خوانى و ارادت به خاندان پیامبردر همه نقاط ایران مشهور است.«118

حاج سید اسماعیل اصفیایى شندآبادى از علماى مبارز و در صحنه شبستر بود. وى دربرابر فتنه پیشه‏ورى به شدت ایستاد. به گفته یکى از افراد نزدیک به وى:

»زمانى که در تبریز تشریف داشت، ماجراى پیشه‏ورى پیش آمد. او، همگام با دیگر علماى مبارز و مردم قهرمان تبریز، علیه پیشه‏ورى وارد میدان شد و با سخنرانیها و بیانیه‏هاى خود مبارزاتش را علیه او و رژیم طاغوتى شروع کرد. حاج محمد اسلامى، یکى از اهالى قدیمى تبریز که در نزدیکى مسجد »سید حمزه« مغازه دارد، در این باره تعریف مى‏کند:

پیشه‏ورى که به تبریز آمد و در این‏جا حکومت تشکیل داد، آقاى شندآبادى متوجه خطر آنها شد و از اولین کسانى بود که در منبر علیه آنها سخنرانى کرد.«119

سید حسین حججى (1329ش( از علماى هوشیار میانه نیز ازمخالفان سرسخت سلطه دموکراتها برآذربایجان بود. سران حزب دموکرات از وى خواستند با آنان همکارى کند. حججى به آنان گفت:

»مردم این خطه مسلمان هستند و فریب تبلیغات فریبنده شما را نخواهند خورد. بهتراست هرچه زودتر مردم را به حال خود بگذارید و منطقه را ترک کنید.«

حججى، در میانه، براى سید ابو الحسن اصفهانى مجلس بزرگداشتى برگذار کرد که تا چهل روز ادامه داشت. این کار تجزیه طلبان را به وحشت انداخت. نام وى، در لیست اعدامیهاى حزب قرار داشت که دموکراتها موفق بدان نشدند. وى درسال 1329 از دنیا رفت و درصحن امامزاده اسماعیل میانه دفن شد.120

حجةالاسلام میرزا حسن اشلقى (13551288) از علماى فعال میانه نیز درمبارزه با دموکراتها نقش آفرین بود. این فرزانه آباد گر درروستاى اشلق زندگى مى‏کرد. نان ازدسترنج خود مى‏خورد و درکشاورزى و باغدارى نمونه بود. وى دروقت سلطه دموکراتها بر میانه، مردم را بسیج کرد ودر اوج نفوذ دموکراتها، از فعالیتهاى آنان در منطقه خود جلو گیرى کرد و درس عبرتى به غلام یحیى و همراهان او داد.121

شیخ هادى نیرى (13631282ش( از شاگردان شیخ عبدالکریم حائرى نیز با شهامت تمام با دموکراتها مقابله کرد. وى درمنزل خود، مجلس دعا برگذار مى‏کرد و از مؤمنان مى‏خواست براى نابودى متجاوزان دعا کنند122 محمد باقر ملکى از مفسران قرآن نیزدرمبارزه با دموکراتها فعال بود. این عالم فرزانه و مفسر قرآن، که در حوزه مشهد درس خوانده بود، در جریان فتنه آذربایجان، عَلَم مبارزه با دموکراتها را برافراشت و پرده از چهره خائنانه آنان کنارزد. وى تا پایان ماجرا درمنطقه باقى ماند.123

شمارى از علماى مخالف حضور و برنامه‏هاى پیشه‏ورى در منطقه، از آذربایجان تبعید شدند و شمارى نیزدر مبارزه با فعالیتهاى تجزیه‏طلبانه دموکراتها به شهادت رسیدند.

مجتهدى در گزارشى مى‏نویسد:

»امروز صبح، از رفقاى مباحثه شنیدم که چهار نفر را به دار کشیده‏اند، یکى از آنها هم آخوند بوده است، به اسم ملاموسى.

براى این خبرخیلى متأثر شدیم. چون جرم آخوند را هم نقل شده که حکم جهاد برعلیه دولت ملى نوشته بوده‏اند.«124

علماى میانه و مراغه و مرند واردبیل و دیگر نقاط نیز، بیم و ناخرسندى خود را از آینده سیاه آذربایجان بیان داشتند. میرحبیب آقا مجتهدى مراغه‏اى از علماى هشیار، مبارز و مقاوم منطقه بود. وى با همه فشارهاى حزب دموکرات حوزه فعالیت خود را رها نکرد و به فعالیتهاى دینى خود ادامه داد. مجتهد مراغه‏اى نگران از سیر تحولات آذربایجان به طور آشکارا مخالفت خود را با دموکراتها بیان کرد. به گزارشى علیه آنان حکم جهاد صادر کرد.

در بیانیه جهادیه‏اى منسوب به علماى آذربایجان، که درآن روزها علیه دموکراتها منتشر شده، آمده است:

»تمام علماى شیعه و مراجع تقلید، فرمان جهاد علیه آنان داده‏اند. این فرمان خداوند بزرگ است و جانشینان پیغمبراکرم (ص) شما مردم شرافت‏مند مسلمان را بدان امر مى‏دهند که وطن خود را از بى دینى وکفر نجات دهید.«125

شواهد نشان مى‏دهد مردم آذربایجان با همه علاقه مندى به زبان مادرى، در برابر اصرار دموکراتها بررسمیت دادن به زبان ترکى به جاى زبان فارسى، مقاومت کرده و تن به آن ندادند126 و به دفاع از زبان فارسى برخاستند. با وجود مبارزه حزب دموکرات با زبان فارسى، جلسه هفتگى ادبیات فارسى با شرکت میرزا عبداللّه، وعده دیگراز علماى تبریز به طورمنظم دائر بود. دراین جلسه کتابهاى تاریخى وادب فارسى خوانده و مطالب آن تجزیه وتحلیل مى‏شد.127

سران حزب دموکرات درتبریز مجلس جشنى براى پیروزى خود برپا کردند، از شاعرى آذرى زبان به نام اقبال آذر خواستند در مجلس حاضر شود و به ترکى شعر بسراید. او در پاسخ گفت: من ایرانى‏ام و ترکى نخواهم سرود. با اصرار، سرانجام سروده عارف قزوینى را درباره استقلال وطن خواند.

لباس مرگ بر اندام عالمى زیباست

چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست

چرا که مجلس شورا نمى‏کند معلوم

که خانه، خانه غیر است یا که خانه ماست؟

این اقدام خشم تجزیه طلبان را برانگیخت. پس از شکست دموکراتها، شهریار تبریزى درباره این مجلس وجوانمردى وشجاعت اقبال آذر چنین سرود:

یاد آن شب کن که او از بهر ایران عزیز

صیحه زد با نفس کاین جا سر بده، ترکى مخوان

شعر عارف خواند و گفت، اى مجلس شورا بگو

خانه از غیر است یا زین ملت بى‏خانمان؟

و آنگه آتش زد به جان خلق و با شیون گریست

ثبت شد آن گریه در تاریخ آذربایجان

غیرت قفقازیان با خدا هم کار کرد

تا حریف شیردل جانى به در برد از میان

ترکى ما بس عزیز است و زبان مادرى

لیک اگر »ایران« نگوید لال بادا این زبان

مرد آن باشد که حق گوید، چو باطل رخنه کرد

هم بایستد بر سر پیمان حق تا پاى جان128

برخى از علماى آذربایجان براى مبارزه با الحاد و تجزیه طلبى، کارهاى فرهنگى بنیادین را در برنامه علمى خود قراردادند. علامه طباطبایى پس از اشغال آذربایجان، از تبریز به قم آمد. دغدغه رواج افکار الحادى به وسیله حزب توده و حزب دموکرات، وى را واداشت تا به تقویت بُن‏مایه‏هاى علمى و نقد افکار وارداتى بپردازد و طلابى را براى حضور در این میدان سخت و رویارویى دقیق و عالمانه با افکار وارداتى تربیت کند. این فاضل جوان، به جاى درس فقه و اصول، لازم دید طلاب جوان را با مبانى حکمت وکلام جدید آشنا سازد، تا طلاب جوان افزون برتحکیم باورهاى دینى بتوانند استادانه با عقائد خصم و توده‏ایها روبه‏رو شوند. نقد آراء دکتر ارانى و دیگر رهبران فکرى حزب توده از جمله تعلیمات علّامه طباطبایى درآن روزگار بود.

علماى بزرگ در حوزه قم و تهران، همه توان خود را براى آگاهى بخشى و بسیج مردم براى نجات آذربایجان به کاربردند. آیت اللّه بروجردى پیش ازغائله پیشه‏ورى مردم را از خطرسرخ و تسلط بهائیها برسرنوشت کشور بیم مى‏داد129. مهم ترین کار آقاى بروجردى، از میان بردن مشروعیت سیاسى نمایندگى پیشه‏ورى و دیگر نمایندگان توده‏اى بود. زیرا که آذربایجان دراشغال روسیه بود و انتخابات مجلس شورا در آذربایجان زیر نظر روسها برگذار گردید وپیشه‏ورى منتخب اشغال‏گران بود.

آیت اللّه بروجردى اساس انتخابات درسرزمین اشغالى را تحریم کرد. به گزارش آقاى حائرى یزدى، تحریم انتخابات با هماهنگى قوام السلطنه با آقاى بروجردى انجام گرفت:

»در مسأله آذربایجان، قوام‏السلطنه به ایشان ]آیت‏اللّه بروجردى[ پیغام داد که الان چون در کار انتخابات آذربایجان مسأله هست، و به علاوه، ما با روسیه راجع به نفت شمال قرارداد بستیم که آن قرارداد را به مجلس پانزدهم براى تصویب ببریم، ]و[ بدون شرکت آذربایجان، انتخابات نباید در سایر استانهاى ایران برگذار بشود، احتیاج هست به این‏که شما ]آیت‏اللّه بروجردى[ انتخابات را تحریم بکنید... این یعنى آذربایجان در اشغال است... آقاى بروجردى افرادى را فرستاد به تمام شهرهاى ایران از علماى آن جا خواست که به ایشان تلگراف بکنند که تا آذربایجان آزاد نشده انتخابات را شروع نکنند. این تلگراف ازهمدان، از کرمانشاه، از مشهد، از جاهاى دیگر غیراز آذربایجان... شدانتخابات را تحریم کرد وبا دولت همکارى کرد تا مسأله آذربایجان حل شد... .«130

تحریم انتخابات مجلس پانزدهم از سوى آیت‏اللّه بروجردى به علت اشغال آذربایجان، پایه‏هاى حکومت پیشه‏ورى را متزلزل ساخت و زمینه قیام مردم تبریز علیه حکومت خودخوانده پیشه‏ورى را فراهم کرد.

واعظان در مجالس عمومى، مردم را نسبت به خطر ارتش سرخ آگاه مى‏کردند. آقاى اشراقى از سخنرانان برجسته قم در مجلس روضه خوانى آیت‏اللّه حجت چنین گفت:

»حضرت آیت اللّه حجت، آذربایجان هم از دست رفت، تبریز را هم از ما گرفتند. و همه را اشغال کردند. جمعى از علماى ما راکشتند. و پول و اسکناس خودشان را رواج دادند. واین سخنان را توأم با گریه، که گریه حضاررا هم در پى داشت، بیان مى‏کرد.«131

علماى تهران، براى نجات آذربایجان از چنگال سرخها به رایزنى نشستند. سید محمد بهبهانى از نیروهاى انگلیسى و روسى خواست ایران را ترک کنند. وى به عنوان بزرگ علماى تهران، نسبت به غائله آذربایجان اظهار نگرانى مى‏کرد:

»به نمایندگى از طرف ملت ایران، جامعه روحانیت، به وقایع آذربایجان و زمزمه شومى که از این ناحیه از کشور آغاز گردیده، با نظرتعجب مى‏نگرد.«132

علماى تهران قطعنامه‏اى به امضاى بهبهانى و امام جمعه به سفارتخانه‏هاى آمریکا و شوروى وانگلیس فرستادند و خواستار تخلیه ایران از قواى خارجى شدند.133 هیأت علمیه تهران، دراین باره نشستهاى کارگشایى تشکیل داد.

قرار شد عده‏اى از فضلاى جوان حوزه، روانه زنجان و آذربایجان شوند و مردم را از عمق فاجعه آگاه سازند و فضاى ارعاب و وحشت حاکم برشهرها را بشکنند و به مردم امید دهند و آنان را براى مبارزه با دموکراتها دلیرسازند. برخى از فضلاى حوزه نیز براى آماده کردن سربازان به مرکز نظامى بروند و به نظامیان و سربازان مرعوب از قدرت ارتش سرخ درس شجاعت و پایدارى بدهند و امید و اعتماد آنان را براى پیروزى تقویت کنند و کسانى مأمور شدند درباره علل دین گریزى و گرایش جوانان به احزاب غیر اسلامى، به مطالعه و کند وکاو بپردازند.

آیت اللّه طالقانى، به نمایندگى از هیأت علمیه تهران به زنجان رفت و در جمع نظامیان رهسپار به آذربایجان سخنرانى کرد و از اهمیت کارى که در پیش دارند، سخن گفت و مبارزه آنان را جهاد در راه خدا خواند.

طالقانى، نظامیان اعزامى را از زیر قرآن رد کرد و براى‏شان دعا کرد و پس از پیروزى براى ارائه گزارشى جامع از حوادث آذربایجان و بررسى زمینه‏هاى بهره بردارى بیگانگان از مردم آذربایجان روانه آن ناحیه شد. آقا سیدمحمود طالقانى در گزارشى در این باره نکته‏هاى عبرت آموز فراوانى را به علما و مردم یاد آور شد و از مردم خواست براى از میان بردن ریشه فتنه و تجزیه طلبى همکارى کنند.

طالقانى از کارگزاران دولت خواست با رفتار درست و پاسداشت کرامت و عزت و فقرزدایى از منطقه، زمینه هرنوع گسست و تجزیه خواهى را از میان ببرند.

وى، در تحلیلى، دیانت و علاقه و پیوند آنان با روحانیت را از زمینه‏هاى مهم باز گشت آذربایجان به دامن ایران و شکست دموکراتها شمرد:

»چنانکه مى‏دانید با کمک خارجى پس از آن همه رنج وگرسنگى و بى سامانى مردم ایران، کار به تجزیه قسمت پرارزش ایران، استان آذربایجان کشید. تفاهمات بین المللى، تدبیر حکومت و قواى مسلح همه به جاى خود، ولى ازجنبه داخلى مى‏دانید که مؤثرترین ضربه را بر تجزیه طلبان، چه زد؟ به اعتراف رئیس دولت وقت )قوام السلطنه( فوت مرحوم آیت اللّه ]سید ابوالحسن[ اصفهانى مرجع تقلید شیعیان براى عزادارى، چنان آذربایجان را تکان داد و مردم با ارزش آن سرزمین احساسات دینى وعلاقه ایمانى خود را نشان دادند که تجزیه طلبان با همه قدرت، تا مدتها نتوانستنداز بروز و نتایج آن احساسات جلوگیرى کنند و مردم مسلمان آن سرزمین، عملا به آنان فهماندند که عمیق تر و پایدارتر از این قدرتهاى موقت، ایمان است که بالاخره دست متجاوز راکوتاه مى‏کند.«134

 

نقش مرجعیت شیعه درشکست تجزیه طلبان

گزارشها حکایت از آن دارد که حضور گسترده مردم در مراسم عزادارى براى آیت اللّه سید ابو الحسن اصفهانى، در شکست تجزیه طلبان، بسیار اثرگذار بوده است.

نوشته‏اند: آیت اللّه سید ابو الحسن اصفهانى، قصد داشت براى معالجه به ایران بیاید. وقتى این خبر منتشر شد، عوامل دموکرات و توده‏اى به کارشکنى پرداختند و علیه مرجعیت و سید ابوالحسن اصفهانى سخنان سخیف گفتند و پخش کردند و مایه ناراحتى مردم متدین و دین باور شدند.135 سید ابوالحسن بر اثر این بیمارى از دنیا رفت. مردم آذربایجان که بیش‏تر مقلد ایشان بودند، به میدان آمدند و فضاى ترس و وحشت و خفقان را در هم شکستند و به عزادارى مرجع تقلید خود نشستند. دموکراتها که نمى‏توانستند عمق علاقه مردم به مرجع دینى خود را درک کنند، با عواطف دینى مردم در عزاى رهبر مذهبى خود، به مقابله پرداختند و به جاى همدلى، به پخش موسیقى پرداختند و کارهاى لهو و لعب و سبک سرانه. این رفتارهاى ناشایست، خشم مردم را علیه فرقه دموکرات، بیش از پیش برانگیخت و عزم آنان را براى مبارزه با خائنان بیش‏تر و جدّى‏تر کرد.136

در چهلم درگذشت آیت اللّه اصفهانى، هیأتهاى عزادارى از سراسر مساجد تبریز به سوى مرکز شهر و مدرسه طالبیه روانه شدند. جویبارها به هم پیوست و به رودى بزرگ و خروشان تبدیل شدند. اندک اندک، شعارهاى عزادارى به شعارهاى کوبنده علیه تجزیه طلبان تبدیل گشت و مردم عزادار به مرکز دموکراتها حمله ورشدند و بنیان آن را از ریشه درآوردند. دراندک مدتى مراکز فرقه دموکرات درشهرها به تصرف مردم درآمد. ازآن سو نیز نیروهاى ارتش درحال آمدن به تبریز بودند. پیشه‏ورى و دیگر رهبران سیاسى و نظامیان فرقه، فرار کردند و از مرزهاى ایران گذشتند و به شوروى پناه بردند. و بدین سان، با پایمردى مردم و روحانیت، آذربایجان به دامن ایران بازگشت. به گزارش روزنامه پرچم، شاه بعد از خروج نیروى اشغال‏گر شوروى از آذربایجان، در سخنرانى خود در مدرسه طالبیه تبریز گفت:

»آذربایجان را نیروهاى دولتى وارتش نجات نداد، عقیده و دیانت مردم بودکه ناجى این خطه از کشور گردید.«137

براى بزرگداشت شهداى واقعه آذربایجان در مسجد سپهسالار، مجلس با شکوهى برپاشد و محمدتقى فلسفى، واعظ شهیر، در آن مجلس، به سخنرانى پرداخت. در این مجلس، بسیارى از علما، از جمله سید محمد بهبهانى، شیخ بهاء الدین نورى و میرزا عبداللّه چهل ستونى، شرکت داشتند.138

 

نقش روحانیت درآرامش منطقه پس از سقوط پیشه‏ورى

فعالیت روحانیت درامنیت عمومى و پایدار آذربایجان پس ازفرار دموکراتها، از مسائل مهم بود. پس از شکست دموکراتها، فضاى انتقام عمومى از فرقه‏ایها، در سراسر منطقه موج مى‏زد. سران اصلى دموکرات از اَرس گذشتند و به شوروى پناه بردند و هواداران و عوامل آنان برجاى ماندند. در این گیرودار، کسانى به بهانه دستگیرى و مجازات دموکراتها، به تسویه حسابهاى شخصى مى‏پرداختند و افراد بى گناه، گاه به جوخه دار سپرده مى‏شدند.

فردوست، از اعدام بدون محاکمه دو - تا سه هزار نفر از مردم را گزارش کرده است.139

در این غوغا و هرج و مرج، هیچ نیروى بازدارنده‏اى وجود نداشت و نیروهاى دولتى نیز، گاه براى استقرار و قدرت‏مند جلوه دادن خود به انتقام‏جویى دامن مى‏زدند. تنها عامل دین و مذهب مى‏توانست آرامش را به صحنه بازآورد و افرادى را از خودسرى و دست‏اندازى به جان و مال دیگران باز دارد.

روحانیون به میدان آمدند و با اندرز و نصحیت به مردم آذربایجان هشدار مى‏دادند: حرمت مال و جان دیگران را پاس دارند و با افراد فریب خورده و هوادار فرقه دموکرات، با مدارا برخورد کنند.

آیت اللّه ملکوتى از شاهدان ماجرا، مى‏گوید:

»اگر موضع‏گیرى صحیح و صریح روحانیت نبود، همه این افراد به دست مردم خشمگین و افراد تندرو و احساساتى به دار مجازات آویخته مى‏شدند و دوباره کشت و کشتار و حمام خون به راه مى‏افتاد; ولى روحانیت مناطق، با درایت و مدیریت قوى و معقولانه، مانع از این فجایع شد. روحانیون، مردم را به صبر و تحمل و عفو و اغماض فراخواندند و آنها را که واقعاً سادگى کرده و فریب خورده بودند، مورد عفو و بخشش اسلام قرار دادند. اگر چه در گوشه و کنار، مواردى هم از این قبیل امور و به دور از چشم روحانیون انجام گرفته بود، امّا تا جایى که قدرت و نفوذ داشتند، در مقابل این گونه امور خودسرانه و هرج و مرج ایستادند. این موضع‏گیرى، اگر چه بعضى افراد تندرو را موقتاً ناراحت کرده بود، ولى در دراز مدت تأثیر خوبى در اذهان مردم گذاشت و آنها عملاً دیدند که روحانیت، با کسى غرض شخصى ندارد، بلکه در پى اجراى احکام اسلامى است و در هیچ شرایطى از آن کوتاه نمى‏آید.«140

از فعالیتهاى سازنده علماى دین درمبارزه با الحاد و نارضایتیها، کوشش براى نشان دادن تعالیم دین درحوزه عدالت اجتماعى واقتصادى و کم کردن فاصله فقر و غنى بود. در زمان رضاخان، همه مردم ایران، بویژه آذربایجان، تحت ستم بودند واین خود در ایجاد نارضایتى از دولت حاکم برتهران مؤثر بود.141 نظام ارباب رعیتى و ستم به کشاورزان، از موجبات نارضایتى مردم بود. دموکراتها با شعارعدالت و مساوات و تقسیم اراضى میان کشاورزان، جوانان ساده دل را به خود جذب مى‏کردند. علماى دین به مردم یاد آور مى‏شدند، عدالت بنیادین را باید در تعالیم اسلام جست و اگر احکام اسلام در حوزه امور مالى و فقرزدایى به درستى اجرا شود، فاصله‏ها از میان مى‏رود و موضوعى به نام جنگ فقر و غنى در جامعه باقى نمى‏ماند و اگر تعالیم اخلاقى قرآن اجرا شود، رابطه مالک و رعیت برادرانه خواهد بود و نزاع و حسد وکینه از میان برداشته مى‏شود.

آیت اللّه طالقانى، از گفت‏وگوى خود با خبرنگاران و پاسخى که به خبرنگار خارجى درجریان غائله آذربایجان، درباره رابطه مالک و رعیت دراسلام، داده است، چنین گزارش مى‏دهد:

»عده‏اى از مدیران جراید بودند. یک نفر خبرگزار خارجى بود که مى‏گفتند نماینده هشتاد روزنامه است. چون من را دید، به صندلى من نزدیک شد. دو نفر در میان مترجم بودند، درخواست مصاحبه نمودند، پذیرفتم. چند سوال درباره نظر من در اوضاع و رضایت و عدم رضایت دهقانان و رنجبران نمود. گفتم دهقانان ایران، مسلمان‏اند و با مالکهاى متدین خود، که وظیفه دینى را انجام مى‏دهند، کمال اتحاد و صمیمیت را دارند. پرسید نظر شما درباره اصلاح جهان و اجراى سوسیالیستى چیست؟ گفتم: اگر قرآن درست اجرا و مردم با حقایق آن آشنا شوند، یقین دارم عالم روى سعادت را مى‏بیند. گفت: قرآن درباره حقوق رنجبران و فقرا چه رعایت کرده؟ گفتم: نقشه قرآن اگر اجرا شود، اختلاف زندگانى بسیار کم مى‏شود و به علاوه حقوقى به نام زکات و خمس براى کمک به فقرا و کارهاى عام المنفعه بر اعتبار اسلام مقرر داشته.«142

آقاى طالقانى در گزارش ده روزه خود، از ضرورت توجه به مبانى دینى و نشان دادن تعالیم زیباى اسلام براى نسل جوان سخن گفته است. به نظر
وى، تنها در پرتو بازگشت به اسلام و عدالت اجتماعى، مى‏توان همبستگى امت اسلامى وایرانى را نگهداشت:

»پس از متجاوز از ده شبانه روز مطالعه و فعالیت، به تهران برگشتم و از مشاهدات و مطالعات خود، بیش از پیش، متوجه شدم که انحرافهاى فکرى عده‏اى از مردم و جوانان و عواقب آن، خطرى بزرگ براى تمامیت و استقلال کشور دارد که ممکن است به نابودى و تجزیه آن بکشد و تکلیفِ شرعى خود دانستم که اهتمام بیش ترى در تشکیل جلسات مرتب و مفصل و منظم که مدتها در راه آن مى‏کوشیدم، براى سخنرانى، بحث و انتقاد بر محور و اصول برهانى خداپرستى و رد و انتقاد بر اصول ماتریالیستى و کمونیستى بنمایم و در نتیجه، سپاهى از دانشجویان براى بحث و فهم اصول اسلامى و مقایسه آن با اصول مادى تشکیل دادم که در دانشگاه و خارج آن دانشگاه آثار آن آشکار و هویدا گردید. و بر محور همین فکر و نظر، انجمن اسلامى دانشجویان که در سال 1323 تشکیل شده بود و پس از آن معلمین و اطباء تشکیل گردید. بنابراین، تشکیل انجمنهاى اسلامى به دو منظور بود: یکى وظیفه کلى دینى که جوانان با بحث آزاد، اصول دین را دریابند; زیرا از نظرعلماى اسلام اصول دین را باید با تحقیق و برهان و بحث آزاد دریافت و وظیفه خاص دیگرى که پیش آمده بود، مبارزه منطقى با اصول ماتریالیسم بود که اذهان جوانان و تحصیل کرده‏هاى ما را مى‏رفت که فراگیرد.«143

آقاى طالقانى دراین گزارش، عملکرد نامناسب و ظلم و بیداد عوامل دولتى را از زمینه‏هاى رشد حرکتهاى مخالف مى‏شمرد. در این گزارش، در کنار برشمردن جنایتهاى دموکراتها، از جنایتهاى ارتشیان شاه در آذربایجان و غارت‏گرى امراى آن پرده برداشته وخسارت آن را کم‏تراز جنایتهاى دموکراتها ندانسته است.144 همین نکته درگزارشهاى مجتهدى هم دیده مى‏شود. از اشارات وى به دست مى‏آید که یکى از علل دگرگون شدن رفتار عده‏اى از مردم با حکومت مرکزى، بازتاب دوره گذشته باشد، از بدرفتارى ادارات و یا فشارهاى مذهبى.145

آقاى طالقانى، درباره تندروى نیروهاى دولتى با مخالفان و افراد فریب خورده، هشدار مى‏دهد و از آنان مى‏خواهد کارى نکنند که تر و خشک با هم بسوزند و با افراد فریب خورده و یا بى گناه مدارا شود.

کارنامه علما و حوزه‏هاى علوم دینى در پاسدارى از استقلال ایران، در برهه برهه تاریخ از نقطه‏هاى درخشان و حماسى است که پرداختن به یک یک آنها مجالى فراخ‏تر مى‏خواهد و نیز حماسه‏اى که انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى در پاسدارى از استقلال کشور و کوتاه کردن دست بیگانگان آفرید، مى‏بایست در قالبهاى گوناگون، به نسل امروز و براى آیندگان به درستى و دقت نموده شود، تا دریابند چسان و چگونه و با چه رنج و تلاشى این سرزمین از گزندها در امان مانده است.

 

نتیجه

ایران معاصر، هماره مورد طمع قدرتهاى بزرگ و همسایگان قرار داشته و قدرتهاى بیگانه آن را چندین بارتا لبه پرتگاه وتلاشى سوق داده‏اند.

روحانیت به عنوان مهم ترین نهاد مذهبى، درایجاد همبستگى ومبارزه با تجزیه فعالیت کرده ودر از میان بردن زمینه‏هاى تلاشى و فروپاشى آن موفق بوده است.

روحانیت شیعه و شافعیان آذربایجان با همبستگى وکمک یکدیگر، حرکت تجزیه طلبانه عبیداللّه نقش‏بندى را خنثى کردند.

مشروطیت به رهبرى روحانیت، سدى برراه تجزیه ایران بود وسرزمین ایران پس از آن، کم‏تر شاهد گسست جغرافیایى واجتماعى بوده است.

مردم آذربایجان به رهبرى علماى دین توطئه تجزیه آذربایجان غربى را به وسیله ارمنیان مهاجر خنثى کردند و با خون هزاران نفراز مردان و زنان خود مانع از تجزیه سرزمین آذربایجان شدند.

شیخ محمد خیابانى، هوادار استقلال ایران وپشتیبان زبان فارسى بود و با تلاشهاى ترکیه براى دست اندازى در آذربایجان، مقابله کرد.

روحانیت آذربایجان از مهم ترین موانع تجزیه آذربایجان به وسیله حزب دموکرات بود وعلماى آن دیار با مقاومت جانانه خود، مانع از رسیدن روسیه شوروى به اهداف خود شدند.