نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
درآمد
نهضت مشروطه، در تاریخ معاصر ایران، قیام و خیزشى فراگیر علیه استبداد بود. در نجف، عالمانى چونان: آخوند خراسانى، ملا خلیل مازندرانى، سید محمد کاظم یزدى و در ایران شیخ فضل اللّه نورى، سید محمد طباطبایى، سید عبداللّه بهبهانى، آقا نجفى اصفهانى، مجتهد تبریزى و... رهبرى آن را برعهده داشتند. این نکتهاى است که هم کسروى بر آن اقرار دارد1 و هم ملکزاده پیشرفت نهضت را بدون حضور عالمان محال مىداند.2
به گواهى رسالههاى گوناگونى که عالمان همراه مشروطه نگاشتهاند،3 همگى براساس وظیفه اسلامى و امر به معروف و نهى از منکر و به حقیقت پیوستن اجراى آموزههاى اسلامى، در راه مشروطه گام برداشتند. این نکته از تعریفى که علما از مشروطه به دست مىدهند، به روشنى فهمیده مىشود. آخوند خراسانى، مشروطیت را بیرون نرفتن دولت و ملت از مدار و دایره قوانین منطبق بر احکام خاصه و عامه مستفاد از مذهب4 مىداند و حتى مجلس شوراى ملى در پاسخ سؤال از حقیقت مشروطه مىنویسد:
»مراد از کلمه مشروطه در این مملکت، نمىتواند چیزى باشد که منافى با احکام شرعیه باشد. پس در جواب این سؤال چنین اظهار مىشود; یعنى مشروطیت، حفظ حقوق ملت و تحدید حدود سلطنت و تعیین تکالیف کارگزاران دولت است... مسلّم است که قوانین موضوعه در این مجلس، مخالف با قانون شریعت نبوده و نخواهد بود و چنان که در قانون اساسى ذکر شده، هر مطلبى که مخالف با قواعد شرعیه باشد، سمت قانونیت پیدا نخواهد کرد. »5
از همان آغازین گامهاى حرکت عالمان براى بنیانگذارى عدالتخانه، دستهایى خود را با عالمان دین همراه کردند. بستنشینى در سفارت انگلستان، که شمارى از تاریخنگاران، آن را به سفارش آقاى بهبهانى دانستهاند،6 نخستین گام در به کژراهه کشاندن مشروطیت از مقصود عالمان دین، به قانون وآزادى و مساوات به مفهوم غربى بود و نتیجه آن کنارگذاردن روحانیت از مجلس، غلبه روشنفکرها و تندروها و مانعتراشى براى اسلامى شدن قوانین در آینده بود.
طرح این اندیشهها در همان اوان قیام مشروطیت، شمارى از عالمان و بیش از همه، شیخ فضلاللّه نورى را به روشنگرى مراد خویش از مشروطه واداشت و در ادامه راه، مشروعهطلبان، راه خود را از عالمان مشروطهخواه جدا کردند و این جدایى، پس از پیروزى مشروطه و غلبه تندروها، تا آنجا پیش رفت که رهبر مشروطه مشروعه، شیخ فضلاللّه نورى را به دار کشیدند. مردى که در عظمت شخصیت او دوست و دشمن هم داستاناند و او را دلداده شریعت7 و بالاترین مقام دینى پایتخت8 و برتر از طباطبایى و بهبهانى9 معرفى نمودهاند. نفوذ او را دشمنان او باور داشته10 و مقام اجتهادش را همگان پذیرفتهاند.11 و طرفه آن که شیخ ابراهیم زنجانى در ادعانامه خود علیه شیخ فضل اللّه، به فتواى رهبران مشروطهخواه نجف دست آویخت12.
اگرچه دیدگاههاى عالمان مشروطهخواه و مشروعه طلب، در رویارویى با مشروعیت حکومت مشروطه و چگونگى آن متفاوت بود، که در نوشتارى دیگر به آن پرداختهایم،13 لکن در پاى بندى و دل مشغولى هر دو گروه به اسلام و شریعت شکى نیست. اکنون درصدد واکاوى این گزارهایم که چرا شیخ فضل اللّه بردار شد و عالمان بزرگ چه باید مىکردند و در برابر این رخداد چه موضعى مىگرفتند.
براى کاوش در این موضوع، نخست به ویژگیهاى شیخ فضلاللّه نورى در مشروطه خواهى اشاره مىکنیم; ویژگیهایى که سبب شد سفارت انگلیس او را خطر بزرگ بداند14 و اعدام او مهمترین آمال شمارى از مشروطهخواهان گردد. آن گاه بازتابها و پیامدهاى بردار شدن شیخ را مىنگریم و در بخش پایانى موضع عالمان حوزه به بوته نقد و بررسى گذاشته مىشود.
ویژگیهاى شیخ فضل اللّه نورى
1. درک ساختار ضد روحانیت مشروطه: از همان ابتدا، که مفاهیم آزادى و مساوات به ادبیات مشروطه خواهى وارد شد، شیخ فضل اللّه موضع انتقادى پیش گرفت;15 زیرا ساختار ضد روحانیت مشروطه را بازشناخت. البته بعدها بسیارى تاریخنویسان و نظریهپردازان مشروطه به آن اشاره داشتند.16 شیخ فضل اللّه پاى چوبه دار نیز به این حقیقت اشاره کرد که با اساس مشروطه مخالف است و گفت:
»عمامه از سر من برداشتند، از سر همه برخواهند داشت»17
به تعبیر جلال آل احمد، شیخ مىدید که در این مشروطه، به جاى خلع ید از استبداد، از روحانیت خلع ید مىنمایند.18
2. دیدن دست بیگانه: از طرح شعارِ مشروطه خواهى به جاى عدالتخانه - که مقصود عالمان دینى بود - و به نقل برخى تاریخنگاران با انگشت اشاره اهالى سفارت انگلستان رقم خورد و در بین بست نشینان سفارت، دهان به دهان گشت و حتى اندک اندک زمزمه کشتن علما و روحانیان براى هموار شدن راه به ثمر نشستن مشروطه به گوشها رسید.19 نقش استعمار در کژراهه کشاندن مشروطیت روشن است، لکن عالمان مشروطهخواه که به رویارویى با استبداد مىاندیشیدند، از آن غافل بودند، ولى شیخ فضل اللّه، با توجه به سابقه ایفاى نقش جدى در جنبش تنباکو و حمایت از حکم میرزاى شیرازى،20 موضع استکبار را مورد توجه قرار داد و بویژه در مرحله قانون نویسى در مجلس، رونویسى از قوانین غربى را مورد انتقاد قرار داد و فریاد برآورد که:
»علیکم بطلب القانون الاساسى الاسلامى، ثم علیکم بطلب القانون الاساسى الاسلامى، فانه مصلح لدینکم و دنیاکم. قوت اسلام در این نظامنامه اسلامى است. رفع گرفتاریهاى شما به همین نظامنامه اسلامى است. اى برادر! نظامنامه نظامنامه، لکن اسلامى اسلامى اسلامى. »21
شیخ دست بیگانه را در سایه حضور غربزدگانى مانند تقىزاده مىدید که به غربزدگى خود مىبالیدند22 و همراهان وى که در مجلس شوراى ملى، مانع تصویب قوانین اسلامى مىشدند. او، به خاطر این گونه موضعگیریها عصبانى شد و مجلس را ترک کرد.23
3. همراهى با روحانیت: شیخ فضل اللّه، از موقعیت بالاى اجتماعى خویش در نزد عینالدوله چشمپوشید و با طباطبایى و بهبهانى به طرفدارى از عدالتخانه همراه شد. او خطاب به آن دو عالم نوشت:
»شما را تنها نمىگذارم و نوع خود را ضایع و مفتضح نمىخواهم و توهین شریعت را بر خود نمىپسندم. هر زمانى که شما اقداماتى کردید، من فورى قطع مراوده کرده، با شما و در هر جا که بفرمایید، حاضرم. »24
از رهگذر این تصمیم، عینالدوله تضعیف شد25 و با توجه به موقعیتى که شیخ فضل اللّه میان مردم داشت، جبهه انقلابیون تقویت و بر عظمت حرکت علماى تهران افزوده شد. حتى علماى نجف را نیز او به صحنه انقلاب مشروطه آورد.26 شیخ به این وحدت تا آخر پاىبند ماند و حتى پس از رویارویى با مشروطهخواهان، دست غربزدگان را در تحریف اسناد روحانیت براى ایجاد تفرقه مىدید و فریاد برمىآورد که:
»اى اهل اسلام! مگر پیغمبرتان نفرموده اهانت به عالم، اهانت به من، اهانت به من، اهانت به خداست و ردّ بر عالم، ردّ بر من و ردّ بر من، ردّ بر خداست... تابعین هوى و هوس، چرا صداى حق علما را، به باطل گوشزد مردم عوام مىکنید و شیاطین وار در دست و پاى مردم ابله افتادهاید و متصل مکاتبات علما و تلگرافات آقایان و حجج اسلامى نجف اشرف را مخفى و یا تغییر، وارد بر طبع مىرسانید و متصل اشتباه کارى مىکنید.»27
4. صراحت: شیخ از همان ابتداى همراهى، به سیدین )طباطبایى و بهبهانى( هشدار مىدهد که روزگار را به اندازهاى سخت نگیرید که اسباب توهین شرع و افتضاح نوع علما فراهم شود.28 از همین رو، به روشنى باورش را براى آنان آشکار مىکند و شعار آزادى و مساوات به مفهوم غربى آن را نادرست و حریت مطلقه را از اساس، غلط و باعث مفتضح نمودن علما مىداند.29
پس از پیروزى مشروطه و افتتاح مجلس، وقتى ابهام گویى و مخالفت ورزى نمایندگان درباره برابرى قانونها با شرع و حذف قید اسلامى از مجلس، به بهانه این که سبب تکفیر نمایندگان و غیرقانونى خواندن مجلس خواهد شد و حذف اسلام از شرایط نمایندگان و حتى جلوگیرى از افتتاح مجلس در روز پانزده شعبان30 را مىبیند، به منظور دفاع از اسلامیت نظام مشروطه، بر افزودن قید مشروعه به حکومت مشروطه31 و تقدیم طرح متمم قانون اساسى اصرار مىورزد و تلاش بسیار مىکند تا قانونگذارى درچارچوب شریعت و نظارت عالمان اسلامى با شفافیت تمام تصویب گردد.
5. واقعگرایى و درک پیامدهاى عملى مشروطه: نظریهپردازى در خصوص مشروطیت و تلاش در جهت سازگارسازى مشروطه با آموزههاى اسلامى، مورد اقبال عالمان قرار گرفت که بر تارک این نوشتهها، رساله »تنبیه الامة و تنزیه الملة» میرزاى نائینى مىدرخشد. کتابى که شهید مطهرى آن را تفسیر دقیق از توحید عملى، اجتهادى و سیاسى اسلام مىنامد.32 ولى عالمان مشروطهخواه، پیامدهاى عملى مشروطه خواهى به سبک غربى و گسترش فساد در سایه قوانین مجلس را مورد توجه قرار نداده و حتى شمارى از آنان، پس از اصرار شیخ بر مقابله با آن، زمان را براى موضعگیرى مناسب نمىدانستند.33 اما شیخ، به طور جدّى، وضعیت جامعه را پس از پیروزى مشروطیت، بررسى و تبیین نمود و توهین روزنامههایى همچون: کوکب درى، تنبیه، نداى وطن و... به اعتقادات دینى مؤمنین در باره امیرالمؤمنین و حضرت ابوالفضل و ائمه معصومین را محکوم کرد34 و به نقد وضعیت موجود و قانونمند شدن فساد در سایه آزادى مطبوعات و قوانین مصوب مجلس پرداخت و در پى به حقیقت پیوستن عملى نظریات علماى دین بود.
6. اصرار بر نظارت عالمان دینى: مهمترین نظریه و اقدام عملى شیخ براى اسلامى نمودن حکومت مشروطیت، طرح نظارت استصوابى و فرا مجلسى علما بود که همانند شوراى نگهبان فعلى، قوانین، به صورت ماهوى مورد بررسى و تصویب هیأت علما قرار گیرد و حضور شکلى فقها را در مجلس کافى نمىدانست. اصل متمم قانون اساسى که به نظارت علماى طراز اول و قوانین مجلس اشاره داشت و به اصل طراز، معروف گردید تا اسلامیت قوانین تضمین شود این بود:
»در هر عصرى از اعصار، انجمنى از طراز اول مجتهدین و فقهاى متدینین تشکیل مىشود که قوانین موضوعه مجلس را قبل از تصویب در آن انجمن علمى به دقت ملاحظه و مذاکره نمایند. اگر آن چه وضع شده، مخالف با احکام شرعى باشد، عنوان قانونیت پیدا نخواهد کرد و امر انجمن علمى در این باب مطاع و متبع است و این ماده، ابداً تغییر پذیر نخواهد بود. »35
اهمیت این اصل تا آن جا بود که بارها مورد استناد فقها، در عصر بعد از مشروطه قرار گرفت. مدرس از سوى مراجع نجف، براى نظارت تعیین شد، آقا نوراللّه اصفهانى به استناد آن علیه رضاخان، عَلَم مخالفت افراشت، حاجآقا حسین قمى و آیتاللّه بروجردى، لغو منع کشف حجاب و نیز نظارت فقها بر مجلس را خواستار شدند و امام خمینى و علما لایحه انجمن ملى ایالتى و ولایتى را غیرقانونى خواندند.36
شیخ، سرآغاز ناسازگاریها و رویاروییها و توطئهها علیه خود را ارائه همین طرح مىداند37 و نشانه درستى آن، حمله افراد مخالف به روزنامه صبح صادق است که براى نخستین بار این اسناد را منتشر کرد.38 عالمان نجف39 و بسیارى از علماى دیگر، به دفاع از این اصل پرداختند و به پشتوانه همین پشتیبانیها و همت و پشتکار شیخ، این اصل در مجلس به تصویب رسید; اما مخالفتهاى نظرى و عملى بسیارى را به همراه داشت. میرزا محمدحسین نائینى در کتاب تنزیه الامة، حضور شکلى علما را در مجلس، براى اسلامى شدن و شرعى بودن مصوبات آن کافى دانسته است40 و به شدت به طرح شیخ که نظارت علما را در خارج مجلس و بهصورت هیأت ناظران، دنبال مىکرد، تاخت و در نقد آن نگاشت که:
»به اختلاف مقتضیات اوقات، هر روز نقشى تازه زدیم، گاهى به غرض استحکام اساس استعداد خود و کشتن تخم فتنه و فساد در فصل دائر به نظارت هیأت مجتهدین عظام، مسأله طراز اول را که همیشه تعیین مصداقش محل تنازع و تشاجر و مایه مخاصمه و اختلاف است، عنوان کردیم و به این هم قناعت نکرده براى اخراج مجلس شوراى ملى از تمامیت و ابطال رسمىاش، داستان عدم عضویت و خارج المجلس بودن هیأت نظارت را به میان آوردیم. »41
کسانى مانند تقىزاده42، که به حقیقت پیوستن این اصل را سدّ راه غربزدگى و تصویب قوانین تقلیدى فرنگ مىدانستند و بر جلوگیرى از اسلامى شدن مصوبات مجلس، با نظارت عالمان اصرار مىورزیدند، مانع اجراى این اصل شدند و عالمان هم، آن گونه که شاید و باید در اجراى آن نکوشیدند. با پىگیرى مکرر انجمنهاى ایالتى آذربایجان و خراسان، براى اجرایى شدن اصل دوم متمم قانون اساسى، نامه آخوند خراسانى و مجتهد مازندرانى، در بیست و سوم ذى القعده 1327 براى تعیین موقت بیست نفر از علما توسط مجلس، تا تعیین رسمى آنان از سوى علما قراءت شد; لکن اقدامى انجام نگرفت و با تکرار تلگراف علما در هفتم ذى الحجه، تعیین علما توسط مجلس را خلاف قانون دانستند. سرانجام در شعبان 1328 هجرى قمرى، زینالعابدین قمى، سید ابوالحسن اصفهانى، سید على حائرى، سید حسن مدرس و امامجمعه خویى به قید قرعه انتخاب شدند که با فوت زینالعابدین قمى و استعفاى حائرى و اصفهانى و شیخ محمد باقر همدانى و عذرخواهى حاج آقا نور اللّه اصفهانى و شیخ محمد هادى قایینى، که حاکى از جو فشار و ناامیدى علما بود، تنها سیدحسن مدرس و امام جمعه خویى در مجلس حاضر مىشدند و به این ترتیب، زمینه اجراى اصل دوم متمم از بین رفت.43
پرونده اصل متمم، اگرچه از نظر اجرایى به جایى نرسید، امّا در نتیجه اصرار شیخ و تصویب این طرح، مخالفان اندیشه اسلامى، ترور شخصیت وى را در دستور کار قرار دادند و نه فقط در فضاى آن روز که در نگارشهاى تاریخى نیز، علیه شیخ سخنان ناشایستى به کار بردند و وى را، دنیاخواه،44 مفسد و مستبد،45 شهرت طلب46 و داراى عقده برترى47 خواندند که صرفاً به خاطر دشمنى و رقابت با طباطبایى و بهبهانى به حمایت مشروطه پرداخته است48 و در عزل و نصب درباریان دخیل است49 و پول و رشوه از دربار مىستاند.50 و به وى اتهام زدند قبرستان را به روسها فروخته است.51 در حالى که اسناد انتقالى توسط سید محمد صادق طباطبایى، پدر سیدمحمد طباطبایى و میرزا حسن آشتیانى، امضا شده بود52 و نیز به او نسبت دادند که طلاق همسر موقر السلطنه را به اجبار جارى ساخته و وى را به عقد امامجمعه درآورده است.53 و به گونه گسترده شخصیت وى را مورد هجوم قرار دادند، حتى در رویارو نمودن علماى تهران و نجف با شیخ، از هیچ دسیسهاى فروگذار نکردند.
پس از ترور شخصیت شیخ، ترور شخص وى در برنامه مخالفان تندرو قرار گرفت. یک نوبت کریمدواتگر را مأمور ترور شیخ کردند54 و نوبت بعدى به نقل ملکزاده، در منزل پدرش، ملک المتکلمین، طرح ترور وى مورد توجه قرار گرفت که به نقل ملکزاده، پدرش پادرمیانى کرده و با ذکر آثار احتمالى آن، مانع اجراى این طرح شد.55
نقد دو اتهام
در این جا، از بین انبوه اتهامها و نسبتهاى ناروا، به اختصار دواتهام عمده را به بوته نقد و بررسى مىگذاریم:
اتهام نخست
شمارى از روابط شیخ با دربار، چنان سخن به میان آورده که در اساس شاه را متأثر از تحریک شیخ دانستهاند56 و شمارى دیگر، شاه را عامل انگیختگى شیخ براى ایجاد دودستگى میان علما قلمداد کردهاند.57 اینان باطرح چنین رابطهاى، شیخ را به رشوهگیرى از دربار متهم ساختهاند.
در نقد این اتهام، نکتههایى در خور توجه است:
یکم. سندى درباره چنین ارتباطى با شاه منتشر نشده است. تنها اسنادى مبنى بر تأیید برخى افراد متقاضى کمک در دست است.58 وکسانى که شیخ را متهم به رشوه ستانى کردهاند، عبارت »گفته مىشود» و »گمان مىرود» به کار برده اند، که از شایعه و غیر مستند بودن این اتهام حکایت دارد.59
دوم. این شایعه پس از آن که شیخ را از چوبه دار آویختند، شدت یافت60 که نشانه دلیل تراشى براى به دار زدنِ شیخ است.
سوم. این نکته درخور توجه است که اگر اینان، شیخ را به جرم ارتباط با شاه به چوبه دار آویختند، پس چرا همینان براى تأمین زندگى شاهانه محمدعلى شاه، مقررى تعیین کردند! مقایسه این رفتار دوگانه براى ابطال چنین اتهامى کافى است.
چهارم. پیشتر گفتیم که شیخ فضل اللّه از جایگاه بالاى اجتماعى خویش در نزد عینالدوله چشمپوشید و با علماى مشروطه خواه همراه شد. در مهاجرت علما به قم نیز، به درخواست عین الدوله، هیچ توجهى نکرد و از مهاجرت دست نکشید.61 و نیز برخلاف تمایل شاه به ملاقات، شیخ از آن سرباز زد.62 این امور نشان مىدهدکه ارتباط او با دربار، براساس مصالح بوده است، نه منافع. دلیل روشن آن، این که مىبینیم به منظور همراهى با علما و پیروزى نهضت، به راحتى از این ارتباط چشم مىپوشد. از همین رو، در گذر زمان که دید افراد غربزده نهضت را در مسیر بى دینى و مخالفت آشکار با قوانین اسلامى قرار دادهاند، با آن که شاه به منظور حفظ سلطنت خویش دست خط اعاده مشروطیت صادر کرد، اما شیخ به انتقاد و مبارزه با فضایى که آرمانهاى اسلام خواهانه مردم را نادیده مىگرفت، ادامه داد.63
اتهام دوم
بعضى صدورحکم قتل مشروطه خواهان در باغ شاه را به شیخ نسبت داده و علت اعدام شیخ را نیز دستور قتل عام وى به شاه درشب میلاد امام على (ع) بیان کردهاند.64
براى پاسخ به این اتهام کافى است نگاهى به اسناد و گزارشهاى تاریخى بیندازیم. این گزارشها نشان مىدهد که شیخ، هیچ نقشى در حوادثى مانند اجتماع توپخانه - ذى قعده1325 و حکم قتل برجستگان مشروطه خواه در باغ شاه - جمادى الاول1326 نداشته است و او را به اجبار به این صحنهها آوردهاند. این اسناد نشانگر آن است که او را کشان کشان به اجتماع توپخانه بردند.65 به گونهاى که:
»ایشان هرقدر امتناع کردند از این که تشریف ببرند تا وسط دالان بردند به واسطه ازدحام و هجوم مردم حضرت حجت الاسلام ضعف کردند و در وسط دالان مدتى توقف نمودند، تا حال ایشان جاآمد، باکمال کراهت بردند درمیدان توپخانه. »66
در باغ شاه نیز، روز دوم و با دستور شاه او را بردند.67 از این روى، تاریخ نویسان - با آن که بیشتر مخالف شیخ هستند در جنایات باغ شاه، از نقش شیخ سخن نگفتهاند.68 در این باره ملک زاده مىنویسد:
»نگارنده این تاریخ، به سهم خود راجع به فاجعه باغ شاه تردید دارم که حاجى شیخ فضل اللّه درقتل شهداى باغ شاه شرکت داشته است; زیرا بعد از ظهر23 جمادى الاول، آن مظلومین را به باغ شاه بردند وصبح روز فردا، آنها را شهید کردند و فرصت براى اعمال نفوذ کردن شیخ نبوده است; مگر آن که شیخ از پیش از جنگ، با محمد على شاه گفت وگو کرده باشد و یا همان شب به باغ شاه رفته باشد. »69
با این که ملک زاده، در زمان قتل شهداى باغ شاه، حضور شیخ را نمىپذیرد و نیز اقرار مىکند که شاه با توجه به ترور و کارهاى انجام شده، انگیزه کافى براى قتل داشته است و تحریک شیخ اثرى نمىتوانست داشته باشد، ولى از صدور فتواى قتل سخن مىگوید، بى آن که متن آن را ارائه کند.70 در باره صدور حکم قتل از سوى شیخ، غیر از همین سخن ملک زاده چیز دیگرى یافت نمىشود. البته شیخ پس از آن که روشنفکران غربزده، چهره و خواست اصلى خود را آشکار کردند و فضاى غیر دینى حاکم گردید، در باره حرمت مشروطه رسالهاى نگاشته که در پایان آن به گونه کلى آمده است:
»حاصل المرام این است که شبهه و ریبى نماند که قانون مشروطه با دین اسلام حضرت خیرالانام، علیه آلاف التحیه والسلام، منافى است وممکن نیست که مملکت اسلامى در تحت قانون، مشروطگى بیاید، مگر به رفع ید از اسلام. پس اگر کسى از مسلمین سعى در این باب نماید که ما مسلمانان مشروطه شویم، این سعى واقدام در اضمحلال دین است وچنین آدمى مرتد است واحکام اربعه مرتد بر او جارى است هر که باشد از عارف وعامى یا از اولى الشوکه یا ضعیف. هذا هوالفتوى والراى الذى لااظن المخالف فیه وعلیه حکمت و الزمت. »71
در جلسه محاکمه نیز قتل مشروطه خواهان در باغ شاه به او منتسب نشده، بلکه عمده اتهامات او نهى نکردن شاه از جنایت بود و برخى قتلهاى دیگر نیز به او تفهیم شد، وى انکار کرد.72 حتى در گزارش سفارت انگلیس نیز، متهم به قتل نبودن شیخ آمده است.73
بنابراین، همان گونه که در گزارشهاى تاریخى آمده است، شیخ، قبل از محاکمه به اعدام محکوم شده بود.74 از همین روى، گزارش محاکمه او هرگز منتشر نشد.75 در حقیقت، مشروطه خواهان تندرو و غربزده در اجراى سیاست کلى خود، یعنى حذف روحانیت از صحنه، این گونه اتهامها و شایعهها را به منظور توجیه و پیدا کردن دست آویزى براى به دار کشیدن این عالم بیدار به میان کشیدند و در اجراى همین سیاست بود که حتى دیگر عالمان مشروطه خواه را نیز که در خط خودشان بودند، ترور کردند تا بتوانند بى هیچ مانعى انقلاب را به نفع خودشان مصادره کنند و در مسیر آمال و افکار خود قرار دهند.
طرفه این که اعدام شیخ را به فتواى علماى نجف مستند کردند که وى را مفسد فىالارض دانستهاند.76 و حتى در ادعانامه دادستان نیز به این موضوع اشاره شد.77 فتوایى که برخلاف اشارههاى بسیار تاریخنویسان، هرگز کسى متن آن را ندیده و به روایتهاى مختلف، این فتوا ساختگى و جعلى بوده است.78
بازتابها و موضع گیریها در برابرِ بر دار کشیدن شیخ
شادى غربگرایان و ایجاد موج ترور
هتک حرمت شیخ به سال 1334 با تحصن شیخ و همراهانش در حضرت عبدالعظیم فزونى گرفت و رویاروییهاى دو طرف جدى شد. غرب زدگانى مانند: سیدجمال واعظ، ملکالمتکلمین، تقىزاده و اسداللّه خرقانى، به شدت با شیخ به مخالفت برخاستند و سرانجام شیخ در محکمه، با حضور مستر اسمارت انگلیسى، محاکمه و به اعدام محکوم شد.79 بر دار کشید شیخ خشنودى کمونیستها،80 غرب زدگان، شوروى و انگلیس را به همراه داشت81 و سفارت انگلیس، خبر اعدام شیخ فضلاللّه را با رضایت به کشورش اعلام نمود;82 زیرا خواسته انگلستان که حاکمیت فضاى وحشت بر روحانیت بود، عملى گردید83 و بهانهاى شد براى کشتن و ترورهاى آینده. مجتهد تبریزى که با شنیدن خبر شهادت شیخ گفته بود: بعد از او نوبت ماست،84 پیش بینىاش درست از کار درآمد، یک سال بعد، به دست روسها به دار کشیده شد. روسها، در پاسخ به اعتراضها گفتند: این کار را ایرانیها با به دار کشیدن شیخ نورى به ما آموختند.85
کمتر از یک سال بعد، تندروان مجلس، مانند تقىزاده و حزب دموکرات، بهبهانى را ترور کردند. برخى از اینان خواستار از میانبرداشتن تمام عالمان شدند،86 حتى علماى نجف.87
آخوند خراسانى که براى دفع فتنه روسها و بنا بر برخى گزارشها، اصلاح مشروطه عازم ایران شده بود، به گونهاى مشکوک از میان برداشته شد.88 در مورد چگونگى مرگ وى گزارشها گوناگون است.89
حتى در گزارش رسمى، علت فوت، نامعلوم دانسته شده است.90 مسموم شدن وى را برخى نویسندگان قطعى مىدانند.91 و گزارشهایى در دست است که کسانى براى کشتن آخوند به نجف اعزام شدهاند.92
حاجى خمامى در رشت، فاضل قزوینى، آقا شیخ جلیل سنقرى، آقا میرزا ابراهیم خویى و برخى سادات سرخاب و تبریز به شهادت رسیدند. میرهاشم تبریزى، مؤسس انجمن اسلامى تبریز، در میدان توپخانه، به دار آویخته شد. ملا محمد آملى، که بنا بود به دار آویخته شود که به خاطر ترس از واکنش مردم تبعید شد. سید محمد یزدى و حاج میرزا علىاکبر; نویسنده مکاتبات شیخ، زندانى شدند.93
موضع عالمان دینى
با کمال تأسف باید اذعان نمود، از موضع عالمان در برابر شهادت شیخ فضلاللّه نورى، گزارش نوشتارى در دست نیست. تنها، گزارشهاى شفاهى در دست است، با عبارات جورواجور و متناقض. البته، تا این حدّ را مىتوان پذیرفت که علما پس از به دار آویخته شدن شیخ، سرخورده، منزوى و گاه به انتقاد از عملکرد حکومت مشروطه پرداختهاند.
آخوند خراسانى، مرجع بزرگ نجف، که بر اساس روایت برخى، در بیرونى منزل وى براى شهادت شیخ جشن گرفته بودند،94 به روایتهاى مختلف، خود وى از شهادت شیخ بسیار متأثر شده و با شنیدن خبر شهادت شیخ، عمامهاش را بر زمین کوبیده و اظهار داشته است:
»این کارها چه معنى دارد، و به دستور چه کسانى انجام مىدهند، چرا ایشان را کشتند و چه مقصودى داشتهاند. »95
و گفتهاند: پس از آن هرگز خنده شیخ دیده نشد.96
میرزاى نائینى، که بنا بر پارهاى نقلها، به دلیل پىگیرى موضوع افساد زنجانى مورد انتقاد تند آخوند قرار گرفته بود،97 با سرخوردگى از مشروطه خواهى کناره گرفت98 و خود99 و شاگردانش100 براى حفظ شخصیت و پاک کردن سابقه مشروطهخواهى او، نسخههاى کتاب تنبیه الامه را جمعآورى و نابود کردند. سیدمحمد کاظم یزدى که خود مخالف مشروطه بود، با شنیدن خبر شیخ اظهار داشت: ایرانیها دین ندارند.101
چهل تن از علماى تهران که در مجلسى در شمیران حضور داشتند، با شنیدن خبر شهادت شیخ، غذا نخوردند و مجلس را ترک کردند.102
طباطبایى، در بازگشت از تبعید خراسان، در سبزوار خبر را شنید و گفت:
»با عالم چنین عملى روا نمىدارند. »103
بهبهانى که در عتبات تبعید بود، وقتى بازگشت، فرزندش سیدمحمد را سرزنش کرد و گفت:
»تو زنده ماندى و شیخ را در تهران به دار زدند و این ثلمه را به اسلام وارد ساختند. چرا نرفتى بند دار را بگیرى و به گردن خود اندازى که این ننگ براى اسلام پیش نیاید و این لطمه و سکته به مشروطیت ایران وارد نشود»104
اما باید پرسید، عالمان دین، جز ابراز احساسات چه کارهایى در این باره مىتوانستند انجام دهند تا از شهادت شیخ یا ادامه موج ترور و به دار کشیدنها جلو بگیرند؟ شمارى بر این نظرند با توجه به تبعید بهبهانى و طباطبایى کارى نمىتوانستند انجام دهند و حتى تلگراف آخوند خراسانى براى حفظ جان شیخ، راه به جایى نبرد.105 زیرا، فضا، فضاى وحشت و ارعاب بود. علما را از آمدن به مجلس منع مىکردند106 و هر مانعى را از سر راه برمىداشتند. در همین فضا، بهبهانى را ترور کردند. مازندرانى در نامه به بادامچى مىنویسد:
»واقعاً خسته و درمانده شده بر جان خودمان هم خائفیم»107
کارهاى پیش گیرانه
اگر چه حاکم شدن چنین فضایى، تا اندازهاى آزاد نبودن عالمان و در دست نداشتن اختیار عمل آنان را تأیید مىکند، لکن به نظر مىرسد حرکتها و کارهاى پیشگیرانه مىتوانست از سوى آنان انجام گیرد، تا رهاورد مشروطه، چنین واقعه دردناکى براى حوزهها و جامعه اسلامى نباشد. کارهایى مانند:
1. جلوگیرى از بر دار کشیدن شیخ
شیخ را با استناد به فتواى علماى نجف، بر دار کشیدند! امّا براى حفظ جان شیخ و جلوگیرى از بر دار کشیدن وى کار و حرکتى از سوى علماى نجف انجام نگرفت. هرچند پیش بینى شهادت شیخ دور از انتظار نبود و شمارى از علما و خود شیخ فضلاللّه، آن را پیش بینى کرده بودند.108 و علماى نجف نیز، به گونهاى نگرانى خود را از این موضوع اعلام داشته بودند. به روایتى، نخستین تلگراف آخوند خراسانى بعد از فتح تهران، درباره حفظ جان و حریم شیخ ارسال گردیده است;109 لکن هرگز متن این تلگراف به دست نیامده و رسیدن آن به تهران نیز، به روایتى پس از بر دار کشیدن شیخ بوده است110 و به نقلى، پیش از شهادت شیخ به ایران رسیده بوده و در مجلس شوراى ملى، تصمیم بر کتمان آن تا پس از بر دار کشیدن شیخ گرفته شده است، لکن هرگز منتشر نگردید.111
آخوند خراسانى، وقتى همراه شیخ ملا قربان على زنجانى که متوقف بر مشروطیت بود،112 در آستانه اعدام قرار گرفت، وى را به عتبات خواند و از اعدام رهانید.113 هرچند شمارى از پیرامونیان آخوند، وى را نیز سزاوار بر دار کشیدن دانسته و مفسد معرفى کردند، لکن استخاره آخوند و آمدن آیه ناقه صالح114، سبب شد آخوند براى نجات وى، دست به کار شود.115
احکام آخوند خراسانى مبنى بر دستگیرى شیخ حسین; مدیر روزنامه نجف116 و امثال آن حکایت از توان آخوند خراسانى و علماى نجف و نفوذ کلام آنان در حاکمیت پس از مشروطه مىنماید.
علاوهبر آن، نامه محرمانهاى که از سوى آخوند توسط فرزندش به شیخ ابلاغ شده است، طرح ادعاى افساد شیخ را مستند به فتواى علماى نجف، پذیرفتنى مىسازد. در آن نامه آمده است:
»محرمانه مستدعى است محض حفظ مقام خودتان و نوع علما و شرع انور زیاده بر این، ضد مجلس محترم اقدامى نفرموده، آن چه هم شده تدارک فرمایید، تا به جایى منتهى نشود که لامحاله بعضى احکام سخت، از این ناحیه مقدسه، شرف صدور یابد.»117
2. محکوم کردن رسمى و علنى بر دار کشیدن شیخ
اگرچه موضعگیریهاى شخصى و شفاهى در برابر کشتن شیخ از سوى عالمان نجف نقل شده است، لکن هیچ موضع رسمى منتشر نشده است که بیانگر محکوم کردن آن توسط علماى نجف، باشد.
با توجه به استناد دادگاه به فتواى علماى نجف، وظیفه آنان تکذیب رسمى فتواى نقل شده و مورد استناد بوده است. البته آخوند خراسانى در دیدارهاى شخصى، آن را تکذیب کرده است118 و بسیارى، درستى نسبت دادن حکم را به آخوند خراسانى منکر هستند; زیرا حکم افساد شیخ، از سوى سید ابوطالب زنجانى119 و یا اسداللّه خرقانى120 به آخوند خراسانى نسبت داده شده است و اسنادى نیز حکایت از جعل حکم از سوى خرقانى و عفو وى و شیخ حسین; مدیر روزنامه نجف، از سوى آخوند خراسانى، وجود دارد.121
از سوى دیگر، علماى نجف به صورت پیاپى با ایران در تماس بودهاند و همواره پارهاى از مسائل مهم را بارها مورد تأکید قرار دادهاند، از جمله به مسمومیت مرحوم خلیلى تهرانى توجه نموده و به پاس خدمات وى در مشروطیت، خواستار حمایت دولت از خانواده وى شدهاند،122 لکن درباره رویداد بسیار مهم و تلخِ بر دار کشید شیخ در هیچ سندى اشارهاى از سوى علماى نجف، دیده نمىشود.
3. تجلیل از شخصیت شیخ و پىگیرى آرمانهاى مشترک
شیخ فضل اللّه در تحصن حضرت عبدالعظیم، به نکتههاى مهمى از پیامدهاى ناگوار و ناامید کننده مشروطه اشاره نموده، از جمله در روزنامه هجدهم جمادى الثانى 1325، که در همان محل منتشر مىشد، دردمندانه از این گونه مسائل نوشت: تبدیل نام مجلس شوراى اسلامى به ملى، تحرکات افراد لاقید و لاابالى در مجلس، ایجاد هرج و مرج عمومى در جامعه، توهین روزنامهها به اعتقادات دینى مردم، مانند: به سخره گرفتن سنت قربانى و آب زمزم آوردن از مکه و... 123 و در تاریخ بیست و دوم جمادى الثانى نیز در دیدار با آقایان طباطبایى و بهبهانى از همین امور سخن گفت.124 اگر چه این تیزبینیها و هشدارهاى شیخ در آن زمان جدى گرفته نشد; زیرا آنان تنها به برطرف شدن تدریجى کاستیها و اصلاح آنها مىاندیشیدند125 و علماى نجف نیز از این امور بى خبر بودند، اما دو سال بعد، در تاریخ بیست و نهم جمادى الثانى 1327 )سیزده روز قبل از شهادت شیخ(، تمام این نکتهها و مسائل مورد توجه قرار گرفت و علماى نجف را به واکنش واداشت. آقایان مازندرانى و آخوند خراسانى، به ناصر الملک، نخست وزیر وقت، نامه نوشتند و از بروز و ظهور استبداد مرکب، به نام مشروطیت، تکثیر ادارات مضرّ، ضدیت علنى با مذهب، بىتوجهى به احکام علماى نجف در خصوص روزنامههاى متخلف شکایت کردند و خواستار قطع مداخله وطن فروشان، تصویب قوانین، با حضور هیأت نظار، جلوگیرى از منکرات و منافیات و تشکیل هیأت نظارت بر مطبوعات و... شدند.126
بنا بر نقل شفاهى، آخوند خراسانى نامهاى مبنى بر پشیمانى از مشروطه خواهى نیز ارسال کرده است.127 این موضعگیرى در برابر عملکرد حکومت پس از مشروطه، از سوى علماى دیگر نیز تأیید و ابراز شده است.128 لکن هرگز، به پیشینه طرح این موارد از کاستیها از سوى شیخ فضل اللّه و انتقادهاى بجا و هشیارانه او اشاره نشده است.
به نظر مىرسد در همین نامه، اگر علماى نجف شکایتها و انتقادهاى خود را از وضعیت پیش آمده، به پیامدهاى ناگوار مشروطه در سخنان شیخ فضل اللّه و به انتقادهاى او عطف مىکردند و بدین سان شخصیت تیزبین شیخ را مورد اکرام قرار مىدادند، این به نوبه خود مانع بزرگى بر سر راه بى حرمتى و بر دار کشیدن شیخ به وجود مىآورد و یا دست کم، از استناد اعدام او به فتواى علماى نجف جلوگیرى مىکرد و در نتیجه، واکنش عمومى را به همراه مىداشت. ولى سوکمندانه علماى نجف در پىگیرى این آرمانهاى مشترکِ میان خود و شیخ فضل اللّه پشتیبان یکدیگر نشدند.
به راستى چه عاملى سبب شد که عالمان مشروطهخواه، در برابر بر دار کشیدن شیخ فضلاللّه نورى موضعگیرى روشن و آشکار نکنند و یا چرا با وجود عظمت علمى شیخ و دینمدارى وى، که مورد اتفاق بود، بزرگداشتى رسمى انجام نشد. در تبیین چرایى این موضوع، به چند نکته اشاره مىکنیم:
1. دودستگى علما: دستهبندى علما، با عنوان مشروطهخواه و مشروعه طلب، پس از تشکیل مجلس اول، شکل گرفت. شیخ که ابتدا با علماى تهران همراه شد و آخوند خراسانى را نیز او با مشروطه و مجلس همراه کرد;129 در ادامه راه به نقد مشروطه روى آورد و بر قید مشروعه پاى فشرد.
جبهه گیرى سیاسى علما، با ارائه استدلالهاى دینى و نظریه پردازى از سوى ایشان، شکل جدّى به خودگرفت و با حرکتها و کارهاى عملى آنان عمومىتر شد. حضور روشنفکران و بستنشینى در سفارت انگلستان، این دوگانگى را شدت بخشید. دو دستگى علما و حضور افرادى روشنفکر مآب در پیرامون علما، آنان را به یکدیگر بدبین و زمینه رواج جعل احکام و فتاوایى علیه یکدیگر را فراهم آورد. چنانکه شوشترى نماینده مجلس به سال 1330 مىگوید:
»اسنادى در آغاز مشروطه عدهاى ساختند و هماکنون نزد من است، به نام مرحوم آخوند خراسانى، یا میرزا حسین تهرانى، یا مازندرانى که اینها )انجمن ها( مىنوشتند، عکس مىآوردند که حضرت آیةاللّه شیخ فضلاللّه نورى فرمودهاند امور حربیه حرام است، یا فلان شخص مهدورالدم است، بعد فهمیدیم تمام این اسناد از منبع خارجى است، براى این که عالم روحانیت و اسلام را تکان بدهند، رئیس اسلام را در پایتخت اسلام به دار بیاویزند.»130
این نکته بیشتر درخور توجه است اگر بدانیم آخوند خراسانى، بر انجام امور جنگى و آمادگى نظامى بارها تأکید مىورزیده است،131 و همین مسائل و گزارشها، باعث شده بود او شیخ را خطرناک بداند.132 و بر اثر بدبینى، علماى نجف، پاسخ استفتاءهاى مشروعهطلبان را نمىدادند و به نامههاى شیخ بى اعتنا بودند و به همین دلیل، در قبال بر دار کشیدن شیخ نیز هرگز موضع روشنى نگرفتند. حضور کسانى مانند اسداللّه خرقانى، که براى همراهکردن علماى نجف با فضاى مشروطه خواهى روشنفکرى، به عتبات اعزام شد،133 در جعل این گونه احکام مؤثر بود. همو در بیت آخوند خراسانى و علماى نجف، در بدبین کردن آنان نسبت به شیخ فضل اللّه و گستردن دامنه ناسازگارى و مخالفت آنان با شیخ، اثرگذار بود. برخى به این موضوع اشاره داشتهاند. همچنان که در همین روزگار، در بیوت مراجعى مانند: حضرات آیات: بروجردى و میلانى نیز شواهدى از اثرگذارى افراد و بدبین کردن آنان به مرحوم حائرى و آشتیانى و شهید مطهرى به دست دادهاند.134
2. دورى علماى نجف از خاستگاه مشروطه: علماى نجف، به دلیل دورى از فضاى ایران، تنها از طریق تلگرافها و یا کسانى که به آنجا گسیل مىشدند، بر اخبار ایران آگاهى مىیافتند. افراد اعزامى حکومت مشروطه نیز یک سویه مسائل ایران را به علما مىرساندند و به همین سبب بود که:
»قضیه شیخ را در نجف یک جور بدى منعکس کردند، و آنجا هم صدایى از آنها درنیامد... مردم غفلت داشتند از این عمل، حتى علما هم غفلت داشتند. »135
3. نظریه گرایى و غفلت از پیامدهاى عملى مشروطه: در تدوینِ دینى بودن حکومت مشروطه، رسائل بسیارى فراهم آمد. شمارى از علماى مشروطهخواه، از جمله آخوند خراسانى، اصولاً حکومت مشروع را منحصر به معصوم مىدانستند و از دخالت مستقیم روحانیت در حکومت براى حفظ قداست و حرمت روحانیت پرهیز داشتند136 و حکومت مشروطه را نیز از باب دفع افسد به فاسد و برترى آن بر استبداد پذیرفته و حمایت مىکردند137 و بودن چند فقیه در مجلس شورا را کافى دانسته و ضرورتى به نظارت استصوابى فقها نمىدیدند،138 هر چند با ارائه اصل متمم شیخ فضل اللّه، از آن حمایت کردند; لکن شیخ بروز پیامدهاى عملى مشروطه را خطرى جدى مىدید و از سوى دیگر، در عرصه حکومت در پى حاکمیت کامل اندیشه دینى بود و بر خلاف مشروطهخواهان، به تحقق حداقلى معیارهاى دینى قائل نبود; از همین روى، در برابر مشروطه مطلق و بدون قید و شرط ایستاد.
4. غفلت از نقش غرب و غربزدگان: علماى تهران و نجف، با دخالت بیگانه در امور کشور مخالف بودند و لکن از چگونگى دخالت غیر مستقیم و سیاست مکر و حیله بیگانگان و نفوذ در نهضت غافل بودند، از این روى، آقاى بهبهانى مردم را به بستنشینى در سفارت انگلیس توصیه کرد، غافل از این که موجبات انحراف نهضت، از همان محل آغاز مىشود. علماى مشروطهخواه، از منویّات و اهداف اصلى روشنفکران غربزده نیز در همراهى با مشروطه غافل بودند; روشنفکرانى که پس از پیروزى مشروطه، نقش اصلى را در حاکمیت فضاى ارعاب و کنار زدن روحانیت ایفا کردند. به همین دلیل است که شمارى از تاریخنویسان، علماى نجف را بىاطلاع از حقیقت مشروطه دانسته139 و شیخ فضلاللّه نورى را داناى به حقیقت مشروطه مىدانند.140
در بیدارى و هوشمندى شیخ فضل اللّه همین بس که مىبینیم انحراف مشروطه را از لحظهاى درک مىکند که شعار »عدالتخانه» مورد درخواست علما را به شعار »مشروطه» تبدیل مىکنند و او این انحراف را به علماى بلاد هشدار مىدهد و مىنویسد:
»جماعتِ آزادى طلب، به توسط دو لفظِ دل رباى عدالت و شورا، برادران ما را فریفته، جانب لامذهبى مىرانند... چیزى نگذرد که حریت مطلقه رواج و منکرات مجاز و مسکرات مباح و مخدرات مکشوف و شریعت منسوخ و قرآن مهجور شود... آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شوراى ما از انگلیس بیاید. »141
او، در نامه به عضد الملک مىنویسد:
»بعد از مدتى که اجنبى داخل شد و اغراضى مستعمل، ناچار به عزم عتبات رفتم زاویه مقدسه. »142
علماى مشروطه، این موضوع را دو سال دیرتر از شیخ درک کردند و از این روى به بیرون راندن تقى زاده از مجلس و فساد مسلک سیاسى او، که شیخ در همان ابتدا بر اخراج او تأکید داشت، فتوى دادند.143 اینان بعدها، با توجه به استبداد جدید در حکومت مشروطه، در نامهاى به ناصر الملک نوشتند:
»حفظ بیضه اسلام و صیانت وطن اسلامى، همان تکلیفى را که در هدم اساس استبداد ملعون ِسابق مقتضى بود، در هدم این اداره استبدادیه مرکبه از مواد فاسده مملکت و دشمنان دین و وطن هم، به طریق اولى مقتضى، و عشاق آزادى پاریس قبل از آن که تکلیف اللّه - عزّ اسمه - درباره آنها طورى دیگر اقتضا کند، به سمت معشوقه خود رهسپار، و خود و ملتى را آسوده و این مملکت ویران را به غم خوارانش واگذارند، تا به جبران شکستگى و تدارک خرابى و سد ثغورش بپردازند. »144
5. کنارهگیرى به جاى نقد و اصلاح: درک دیر هنگام عالمان مشروطهخواه از رویکرد ضددینى غربزدگان - که حالا جزو نیروهاى اثرگذار در مجلس بودند - آنان را به همدلى و وحدت براى بازگرداندن مشروطه به مسیر اولیه واداشت. از همین روى، از مجلس کناره گرفتند و از اجراى اصل طراز، چشم پوشیدند. افرادى مانند بهبهانى نیز که با حضور در مجلس، به فکر اصلاح افتاد، تنها ماند و تهدید به قتل و سرانجام ترور شد، تا سفارت انگلیس، با کمال افتخار این خبر را مخابره کند و بنویسد:
»شهود نیز جرأت معرفى قاتلین را ندارند. »145
عالمان نجف، درستى اظهارات شیخ فضل اللّه و غلبه انجمنهاى سرى را اظهار کردند،146 چنانکه آقاى مازندرانى مىنویسد:
»باید عوض اشک خون گریه کنید که این زحمات را براى چه فدا کردیم، آخر کار به چه نتیجه ضد مقصودى به واسطه چند نفر خیانت کار دشمن گرفته شدیم. »147
شهید مطهرى، نقص مهم رهبرى روحانیت را رها کردن نهضت پس از پیروزى دانسته148 و مىنویسد:
»مشروطیت ایران را روحانیت به ثمر رسانید; اما آن را ادامه نداد و بهرهبردارى نکرد و لذا طولى نکشید که یک دیکتاتورى خشن روى کارآمد و از مشروطیت جز نامى باقى نماند، بلکه تدریجاً در مردم سوءظن پدیدآمد که اساساً رژیم استبداد از رژیم مشروطه بهتر بوده است و مشروطیت گناه است. »149
نتیجه
بر دار کشیدن شیخ فضل اللّه، نشانگر موقعیت اجتماعى و نیز هوشمندى، بیدارى و آگاهى وى به حرکت مشروطه خواهى در ایران و زوایاى پیدا و پنهان آن است. اما سوگمندانه عالمان مشروطه خواه، گروهى به سبب خوش بینى و اعتماد به روشنفکران و شمارى به خاطر دل مشغولى به نظریه پردازى و تلاش براى همسو نشان دادن اصول مشروطه با اصول اسلامى و شمارى دیگر به خاطر دور بودن از متن حوادث و رویداها در ایران، نتوانستند رویکردها و زوایاى گوناگونى که در عینیت مشروطه بود، به درستى بازشناسند و با وحدت گرایى در پىگیرى آرمانهاى مشترک و هم گام نمودن مردم در مسیر اسلامى ماندن حاکمیت، از انحراف مشروطه جلوگیرى کنند. این کاستیها، سبب ایجاد رویداد و دستاوردى شد که خواسته هیچ یک از عالمان مشروطه خواه نبود.