نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
شهید سیدحسن طباطبایى، مشهور به مدرس، از فقهاى برجسته و بنام در سده اخیر بود و در حوزههاى علمى و نزد علماى بزرگ، جایگاه ویژهاى از نظر علمى و عملى داشت.
شهرت و اعتبار مدرس، از آن روى بود که:
الف. شاگرد گروهى از ناموران علمى بود. در حوزه اصفهان از محضر حضرات آقایان: شیخ مرتضىریزى، درچهاى، خاتون آبادى و جهان گیر خان قشقایى و در حوزه نجف از محضر آخوند خراسانى، سیدمحمدکاظم یزدى، میرزاى شیرازى بهره گرفته و پایههاى علمى خود را پیموده بود.
با عالمان و بزرگانى چون: سیدابوالحسن اصفهانى، سیدعلى کازرونى، شیخ عبدالکریم حائرى، سیدمحمدتقى خوانسارى، سیدمحمّد صادق طباطبایى، شیخ ابوالقاسم ملایرى، هبةالدین شهرستانى، سیدمصطفى کاشانى و سیدابوالقاسم کاشانى، معاشر، همدرس و هم بحث بود.1
هوش و ذکاوت او، میرزاى شیرازى بزرگ را به شگفتى وامىدارد و درباره او مىگوید:
»مدرس در مدتى بسیار کوتاه، از همه همدرسیهایش پیشى گرفته است.»2
او، با تلاش و پىگیرى، بر دامنه دانش فقهى و اصولى خود افزود و به مراحل عالى اجتهاد دست یافت.
ب. مدرس، تنها مردِ میدان فقاهت نبود که فقاهت را با دیگر آگاهىها، از جمله درایت و بینش سیاسى قرین ساخته بود.
او یکى از بلندپایهترین پشتیبانان مشروطیت در ایران، در میان عالمان و فقهاى آن روزگار، در دو بُعد علمى و عملى است، به گونهاى که از زمان ورود رسمى به صحنه سیاست، دستى بالا در تحولات سیاسى داشته است.
او، در حوزههاى: سیاست، فرهنگ، اقتصاد و... دیدگاهها و اندیشههاى قوى را ارائه کرد که از سوى فقهاى متعهد و حاضر در صحنههاى سیاسى و اجتماعى، پس از او، پىگیرى و مایه برکات فراوانى شد.
ویژگیهاى یادشده، سبب شد که مدرس از سوى آیات عظام: آخوند خراسانى و مازندرانى به عنوان یکى از فقهاى طراز اوّل به مجلس شوراى ملّى معرفى شود.3
شهید مدرس، در برهه و روزگارى گام در صحنه سیاست نهاد که روحانیت رویکردى انزواگرایانه نسبت به سیاست داشت و دو قدرت روس و انگلیس بر ایران سیطره داشتند و بسیارى از نخبگان کشور، به این دو قدرت وابسته و یا دست کم، گرایش داشتند.
او با ارائه تز »دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست» و نیز، سیاست موازنه منفى )نفى وابستگى به شرق و غرب( افق جدیدى را در چشم انداز نخبگان سیاسى ایران گشود.
مدرس، با آن که از حامیان مشروطیت بود، امّا اعدام شیخ فضل اللّه نورى را ننگ مشروطیت شمرد و آن را بى ارتباط با تفرقه عالمان و سهل انگارى آنان نمىدانست. در روزهاى نخست ورود به تهران در جلسهاى گفته بود:
»وقتى اهل علم، از کارها کناره گیرند، میدان به دست اراذل و اوباش مىافتد. اگر اهل علمِ تهران کوتاهى نکرده بودند، کار به این جا ]شهادت شیخ فضل اللّه[ نمىکشید.»4
نقل شده که: مدرس، از واقعه شهادت شیخ، بسیار متأسف بوده است. از این روى، در جلسهاى دیگر، هنگامى که علماى تهران به دیدار ایشان مىروند و سخن از شهادت شیخ به میان مىآید، مدرس، آنان را مورد خطاب قرار مىدهد و با اعتراض مىپرسد:
»شما چگونه در تهران بودید و سکوت کردید و گذاشتید که عوام النّاس، مجتهدى کم نظیر و واقع بین را با آن کیفیت، اعدام کنند و سخن حقّ او را نشوند.»
و وقتى شمارى از عالمان حاضر در آن جلسه، عذر آورده و مىگویند: از ما کارى ساخته نبود، مدرس مىگوید:
»چرا، ساخته بود. باید عدّهاى از علماى تهران را جمع مىکردید و به خانه شیخ مىرفتید و از انجام این کار ممانعت مىکردید.»
تنهایى مدرس در ستیز با رضاخان
پس از انحراف مشروطیت و شهادت شیخ فضل اللّه نورى، بیشتر عالمان، از صحنه سیاست کنارهگیرى کردند و انزوا گزیدند. و حتى شمارى از آنان در برابر رضاخان و حادثه تغییر سلطنت، نظاره گر بودند و گروه اندکى که هنوز در میدان سیاست باقى مانده بودند، بر یک نظر نبودند و بر یک نسق حرکت نمىکردند. براى بسیارى از آنان، شناخت رضاخان و پیامدهاى شوم و اسفبارى که سلطه و سلطنت او مىتوانست به بار آورد، آسان نبود. کمتر کسى مىتوانست از پس آن همه تظاهر به دیندارى و ادعاى وطن دوستى و ایجاد امنیت و کوتاه کردن دست اجانب و... که همچون نقابى صورت کریه رضاخان را پوشانده بود، چهره واقعى او را بازشناسد.
در این میان، تنها مدرس و شمار اندکى از عالمان دینى را مىیابیم که به هویت سردارسپه، پى برده و دریافته بودند که او چه جرثومه خطرناکى است و چه مأموریتى بر عهده دارد. فرستاده مدرس به فرنگ، براى توجیه احمد شاه، تلقى وى را از اهداف آینده سردار سپه به شرح بازگو کرده که در بخشى از این گزارش آمده است:
»گذشته از نکات سیاسى، عقیده آقاى مدرس، رژیم
نوى که نقشه آن را براى ایران بینوا، طرح کردهاند، نوعى از تجدد به ماداده مىشود که تمدّن مغربى را با رسواترین قیافه تقدیم نسلهاى آینده خواهند نمود. آقاى مدرس مىگویند: قریباً، چوپانهاى قراعینى و کنگاور با فکل سفید و کروات خودنمایى مىکنند; امّا در زیباترین شهرهاى ایران، هرگز آب لوله و آب تمیز براى نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد. ممکن است کارخانههاى نوشابه سازى، روز افزون گردد; امّا کوره آهن گدازى و کاغذسازى پا نخواهد گرفت. درهاى مساجد و تکایا، به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد; امّا سیلها از رمانها و افسانههاى خارجى، که در واقع، جز حسین کرد فرنگى و رموز حمزه فرنگى چیزى نیستند، به وسیله پرده سینما، به این کشور جارى خواهد گشت... .»5
متأسفانه، نه تنها همگان چنین درک و شناختى از رضاخان و آینده کشور نداشتند، که شمارى از عالمان برجسته او را مىستودند و از او حمایت مىکردند; چرا که آن زمان، سردار سپه چهرهاى موجّه از خود نشان مىداد. او، امنیت داخلى را به هر قیمت در اهداف خود جاى داده بود و توفیقاتى نیز کسب کرد و به آداب و شعائر دینى نیز، علاقه نشان مىداد.
در نخستین اعلامیه او، پس ازکودتاى 1299 آمده است:
»تمام مغازههاى شراب فروشى و عرق فروشى، تأتر و سینما، فتوگرافها و کلوپهاى قمار، باید بسته شود و هرکه مست دیده شود، به محکمه نظامى جذب خواهد شد.»6
و یا از عزاداریهاى عوام فریبانه او در مراسم عاشورا، این چنین گزارش شده است:
»در محرم سال 1341ق. روضه خوانى مفصلى در قزاقخانه برپا شد و سردار سپه و افسران قشون، به عنوان صاحب مجلس، از واردین پذیرایى مىکردند. و در یک اقدام بى سابقه، احمد شاه هم، در عزادارى قزاقخانه شرکت کرد. در روز عاشورا نیز، دسته قزاقها، در حالى که رضاخان و همه افسران در میانشان بودند، در بازار به راه افتادند و با سایر دستههاى عزادار همراه شدند. این نمایش و تظاهر، براى توده مردم، بسیار جالب توجه بود، به گونهاى که به سردار سپه، دعا مىکردند و در شام غریبان، در حالى که سردار سپه در جلوى آنها بود، با بازوبندهاى مشکى و سر برهنه، هر یک شمعى به دست گرفته و با خواندن نوحه، در مراسم سوگوارى شرکت کردند.»7
این گونه نمایشها، شمار زیادى از مردم و روحانیون را فریفت.8 امّا مدرس که آن روى چهره رضاخان را مىشناخت، در پشت این ظاهر فریبنده کارهاى خلاف، وابستگیها، کار براى قدرتهاى بزرگ، و عبور از حد و مرزها را مىدید، به مخالفت برخاست، حرکتى که خوشایند خیلىها نبود; زیرا که آنان مىپنداشتند رضاخان، صادقه بر سر و سینه مىزند و با عزاداران همراهى مىکند و به هیچ روى به ذهن خود راه نمىدادند که او فریبکارانه گام در این راه گذارده است و در وراى این ظاهر، هدف دیگرى را دنبال مىکند. در هر حال، برنتابیدن حرکت بیدار گرانه مدرس، تقویت جایگاه سردار سپه را به دنبال داشت. روحانیونى که ناآگاهانه گام در این مسیر گذاشتند و فریب تظاهر به دیندارى رضاخان را خوردند، خواسته و یا ناخواسته، سبب شدند فریاد مدرس در آن ظلمات به جایى نرسد. از سوى دیگر، در میان آن دسته انگشت شمار که کم و بیش از اهدافِ پشت پرده رضاخان آگاه بودند و باطن او را مىشناختند، کسانى بودند که آن چه را مىدانستند، آشکارا بگویند و در برابر کارهاى ناشایست او به مخالفت برخیزند. در چنین موقعیتى، مدرس هم ماهیّت ضدّ مردمى و ضدّ اسلامى او را که مىشناخت، آشکار ساخت و هم به رویارویى برخاست. تنها بودن را بهانه سکوت و بى تفاوتى قرار نداد. در بسیارى از رویدادهاى کشور، تنها فریاد دشمن شکن مدرس بود که پرده خفقان را مىدرید و دست هیأت حاکمه را رو مىکرد. مدرس، بحق، افتخار روحانیت شیعه، بویژه در قرن حاضر است و نمونهاى برجسته از مقاومتِ عالمان مکتب اهل بیت، در برابر ستم و دگرگونى هویت اسلامى.
زوایاى درسآموز رویارویى مدرس با رضاخان
1. جمهورى خواهى: تظاهر به اسلام از سوى رضاخان و کارگزاران سرسپردهاش، طرحى بود که از سوى انگلیس، با هدف فریب افکار عمومى و رویارویى با اسلام ناب، به کار بسته مىشد. هدف اصلى، تغییر سلطنت قاجار بود و گسترش حاکمیت انگلیس، در شکل نوین، خوشایند و مورد پسند مردمان روزگار جدید! انگلیس، در ایران همان طرحى را که در ترکیه پیاده کرده بود، پىگیرى مىکرد. تبلیغ از نظام جمهورى در سال 1302ش. به وسیله رضاخان آغاز شد. مقدمات کار فراهم گردید. موافقان جمهورى، با گوناگون ترفندها، تهدید، تقلّب و... به مجلس راه یافته بودند. روزنامههاى وابسته، به طور گسترده از جمهورى و مزایاى آنان مىنوشتند و فضاسازى مىکردند. فراکسیون تجدّد، سوسیالیتها و کمونیستها، با هم ائتلاف کرده بودند، تا از ریاست جمهورى رضاخان پشتیبانى کنند. ارتش نیز، حمایت خود را از نظام جمهورى، به رهبرى رضاخان، اعلام کرد.
با مخالفان جمهورى، بسیار شدید برخورد مىشد. دیدگاههاى روشنگر روشن اندیشان و روزنامههاى حق گرا، با تیغ سانسور روبهرو مىشدند.
همه زمینهها و شرایط، براى ریاست جمهورى رضاخان فراهم بود. در چنین برهه و زمانهاى، شهید سیدحسن مدرس، حرکت بیدارگرانه و مبارزه همه سویه خود را براى خنثى کردن این طرح انگلیسى آغاز کرد. در نخستین گام، با اعتبارنامه نمایندگان رضاخانى به مخالفت برخاست. به علماى بزرگ در شهرهاى گوناگون، بویژه قم نامه نوشت و از آنان خواست در برابر این توطئه بایستند و آن را خنثى سازند.
مخالفت مدرس با نظام جمهورى، به رهبرى رضاخان، به معناى موافقت با سلطنت قاجاریه نبود، بلکه مبارزهاى اساسى با حاکمیت رضاخانِ وابسته بود; زیرا براى او به خوبى روشن بود که هدف از تغییر نظام، برقرارى جمهورى، به معناى واقعى آن نیست، بلکه هدف گسترش سلطه انگلیس است.
حمایت مدرس از رژیم قاجار و احمدشاه، در این راستا قابل تفسیر و تحلیل است. مدرس، بر این نظر بود که هدف، دگرگونى هویت ملى است. در این طرح، همه ارکانِ جامعه و نظام، دستخوش دگرگونى قرار مىگیرد، دگرگونىاى به سود و برابر منافع انگلیس. کارى که با وجود رژیم قاجار، امکانپذیر نبود.
مدرس در پیام خود به احمدشاه، علت حمایت خود را از او چنین بیان داشته است:
»غرض آن است که هرگاه مقصود دیگران )از تغییر رژیم در ایران( تنها عبارت از این بود که اعلیحضرت را از سلطنت برکنار سازند و دیگرى را بر تخت نشانند، من که مدرس هستم، صریحاً مىگویم که به مبارزه نمىپرداختم. امّا بر من ثابت شده است که مقصود دیگران در حال حاضر، تغییر رژیم حقیقى است، با تمام معناى آن، و تغییر رژیم در تمامِ شعب اجتماعى و سیاسى; یعنى تغییر تمام آن چیزیهایى که... باعث انتظام رشتههاى حیات ملّى ما بوده و همان چیزها بود که ایرانى را از سختترین مخاطرات خلاصى بخشیده است.»9
2. استیضاح رضاخان: پس از شکست جمهورى، رضاخان در پى انتقام از مدرس و یاران او برآمد. عشقى، شاعر جوان ضدّ جمهورى، در خانهاش (8تیرماه 1303ش. ( ترور شد. پس از کشته شدن کنسول آمریکا در جریان سقاخانه شیخ هادى، رضاخان که در پى چنین موقعیتى بود، حکومت نظامى در شهر اعلام کرد و گروهى از مخالفان، از جمله مدیران جراید حامى مدرس را به بند کشید. جراید وابسته، کشته شدن کنسول آمریکا را به مدرس و هواداران او نسبت دادند. به این بهانه نیز، بسیارى از کسانى که در تشییع جنازه عشقى شرکت کرده بودند، بازداشت شدند. گروهى را تبعید کردند و گروهى را به دست شکنجه گران سپردند. در چنین جوّ و فضایى بود که مدرس تصمیم به استیضاح رضاخان گرفت.
مدرس، در مرداد 1303 ش. برابر با 26 ذى حجه 1342، به اتفاق چند تن از نمایندگان، استیضاح رضاخان را به عنوان رئیس الوزراء مطرح کردند.
موارد استیضاح عبارت بودند از:
1. سوء سیاست، نسبت به داخل و خارج کشور.
2. قیام و اقدام بر ضدّ قانون اساسى و حکومت مشروطه و توهین به مجلس شوراى ملى.
3. تحویل ندادن اموال مقصرین و غیره به خزانه دولت.10
رضاخان، که مىدانست تاب مقاومت در برابر استیضاح مدرس را ندارد، در روز استیضاح، عدهاى از عناصر وابسته و نظامیان را به تظاهرات علیه مدرس واداشت و خود با خشونت تمام، با مدرس درگیر شد و حتى نقل شده است: با عصبانیت تمام، یقه مدرس را گرفت و گفت: سیّد تو از جان من چه مىخواهى؟
مدرس نیز، با شهامت و صراحت خاص خود، پاسخ داد مىخواهم که تو نباشى.
سرانجام بر اثر جو خفقان و ترور خارج از مجلس و وجود فراماسونهاى وابسته به انگلیس، در لباس نمایندگى مجلس، استیضاح عملى نشد; ولى موقعیت رضاخان، به شدت در معرض خطر قرار گرفت.
3. تغییر سلطنت: پس از جریان جمهورى خواهى و استیضاح، براى مدرس مسلّم شد که رضاخان، همچنان در پى تغییر نظام در جهت حفظ منافع استعمار است. ونیز به این نتیجه رسید که از راه مجلس، به دلیل وابستگى نمایندگان، نمىتوان به ادامه مبارزه امیدوار بود; از این روى مبارزه علیه استعمار و عامل او، رضاخان را، از راه بسیج مردم و روحانیت و بازگرداندن احمدشاه و گفتوگو با سران عشایر و افسران مؤمن و بسیج آنان پىگیرى کرد که به نتیجه نرسید.
در مجلس پنجم، طرح پیشنهادى عدهاى از نمایندگان، دایر بر انقراض قاجاریه مطرح شد که مدرس به شدّت با آن مخالفت کرد و آن را خلاف قانون اساسى خواند و چون همراهى و همکارى مجلسیان را براى جلوگیرى از این طرح نداشت، از جاى خود برخاست و از مجلس خارج شد. و در حال خروج گفت:
»اگر صدهزار رأى هم بدهید، خلاف قانون اساسى است.»11
اثبات غیرقانونى بودن مصوبه مجلس، مبنى بر انقراض سلسله قاجاریه، از سوى مدرس، باعث وحشت رضاخان در طول سلطنتاش بود. و شاید، به همین دلیل بود که پس از رسیدن به سلطنت، در صدد بود که احمدشاه را به هر قیمتى شده وادار به استعفاء کند و براى این کار ذکاءالملک فروغى را با پیشنهاد یک میلیون لیره به اروپا فرستاد، ولى احمدشاه راضى نشد.
4. مخالفت مدرس با انتخابات فرمایشى: در زمان برگذارى انتخابات دوره ششم مجلس شوراى ملّى، رضاخان به سلطنت رسیده بود و با هماهنگى با سران لشگر و نظامیان، بر آن بود از همه نقاط کشور، تنها کسانى به مجلس راه یابند که به طور کامل به او وابستگى داشته و هوادار او باشند. نظامیان، در همه حوزههاى انتخابى، در سرتاسر کشور، دخالت کردند و نامزدهایى را از صندوق به در آوردند که مورد پسند رضاخان بود. تنها مردم و آگاهان تهران که از ستم رضاخان و نقشهها و برنامههاى پشت پرده آگاهى بیشترى داشتند، تلاش کردند مدرس و یاران او را به مجلس بفرستند. مردم و طرفداران مدرس، از صندوقها، شبانه روز، محافظت کردند و به همین جهت، تلاشهاى ایادى رضاخان، بى اثر شد و مردم موفق شدند که مدرس، ملک الشعراى بهار و شمارى دیگر از افراد مورد اعتماد را براى دوره ششم برگزینند و به مجلس بفرستند.
دوره ششم، در روز نوزدهم تیرماه 1305ش. تشکیل شد. مدرس ریاست سِنّى مجلس را به عهده گرفت. او پس از شروع کار مجلس، زبان اعتراض گشود و پرده از دخالت رضاخان و ایادىاش در انتخابات برداشت و با اعتبارنامه وکلاى سفارشى و اشخاصى که با ترفندها و دخالتهاى رضاخان و نظامیان به مجلس راه یافته بودند، به مخالفت برخاست و گفت:
»در این انتخابات، هم حکومت، نظامى بوده و هم انتخاب کننده نظامى بوده است.»
رضاخان و ایادى او وقتى فهمیدند که فریاد حقطلبى مدرس خاموش شدنى نیست، تصمیم گرفتند که فریاد آن بزرگ مرد را با ترور در حلقومش خاموش کنند.
در هفتم آبان 1305ش. زمانى که مدرس براى تدریس، به مدرسه سپهسالار مىرفت، چند نفر با اسلحه به او حمله کردند.12 مدرس، از این ترور جان سالم به در برد. با انتشار ترور مدرس، مردم و علما به عیادت او رفتند و بسیارى نیز، از علما و گروههاى گوناگون جامعه، در نامهها و پیامها، ترور را ناجوانمردانه و ضدانسانى خواندند و محکوم کردند.13
دو روز تمام، در مجلس از ترور مدرس و تعقیب عاملان آن، سخن به میان بود. ولى چون این ترور از سوى خود رضاخان، ترتیب داده شده بود، هیچ اقدامى انجام نگرفت. مدرس که همه کارهاى رضاخان را برنامه ریزى شده از سوى انگلیسیها مىدانست، گفت:
»من با سیاست انگلیس، که رضاخان را عامل اجراى مقاصد استعمارى خود در ایران قرار داده، مخالفم. من با سیاستهایى که آزادى و استقلال ایران و جهان اسلام را تهدید مىکند، مبارزه مىکنم. راه و هدف خود را مىشناسم.»14
البته تلاشهاى مدرس در ستیز با استبداد و استعمار، محدود به آن چه یاد شد، نمىشود. همگامى او با قیامِ علما و طلایهداران بیدارى و ضداستعمارى و استبدادى اصفهان، بویژه حاج آقا نورالله، میرزاکوچک خان و خیابانى بخشى دیگر از تلاشهاى آن بزرگوار در این راستاست. که باید در جاى خود به آن پرداخته شود.
مدرس، با این که تنها بود و شمارى از یاراناش پراکنده و شمارى، به رضاخان پیوسته بودند، و مستوفى الممالک هم استعفا داده بود، ولى هیچ گاه از مبارزه دست برنداشت. شیوه او مبارزه از درون حاکمیت و از داخل مجلس بود. به همین دلیل در انتخابات مجلس هفتم نیز، شرکت جست، امّا در این دوره به دستور دولت انگلیس آراى او خوانده نشد.15
تبعید و شهادت مدرس
رضاخان که با تهدید و ترور و دسیسههاى گوناگون، نتوانست مدرس را با خود همراه و یا نابود کند، از راهیابى او به مجلس جلوگیرى کرد.
با این حال، مدرس، همچنان توفنده، در عرصه ماند و از تلاشهاى سیاسى و بیدارگرانه، دست برنداشت.
واگذارى تولیت مدرسه سپهسالار از سوى رضاخان نیز، نتوانست از شدت مخالفتهاى او بکاهد.16
گفته شده است: پس از جلوگیرى از راهیابى مدرس به مجلس، تیمورتاش از سوى رضاخان به او پیشنهاد کرد: تولیت آستان قدس رضوى را بپذیرد، ولى مدرس نپذیرفت. مدرس، علت نپذیرفتن تولیت آستان قدس رضوى را چنین بازگو کرد:
»هدف رضاخان از این کار دور نگه داشتن او از تهران و نیز مفتضح ساختن او در نزد دیگران است. رضاخان مىخواهد به دیگران بگوید: مدرس، که اعتنا به دنیا نداشت، تولیت آستان قدس رضوى را پذیرفت.»17
در همین ایّام، سرلشگر خدایارخان از سوى رضاخان به مدرس پیغام داد که:
»خوب است شما به درس و بحث خود بپردازید و از دخالت درامور سیاسى خوددارى کنید.»
او همچنین، خواست شاه مبنى بر روابط حسنه با مدرس و اجراى نظریاتش را اعلان داشت و در ضمن مبلغ یکصدهزار تومان از سوى شاه به مدرس داد که به هر مصرفى که صلاح مىداند، برساند.
مدرس در پاسخ به وظیفه شرعى خود در دخالت در امور مسلمین و جدایى ناپذیرى دین از سیاست در اسلام تأکید ورزید و در آخر اظهار داشت:
»این پولها را بازگردان وگرنه تمامى آن به مصرف نابودى رضاخان خواهد رسید.»18
از آن پس، رضاخان در پى بهانهاى بود که مدرس را دستگیر و تبعید کند. این بهانه، با توجه به صراحت لهجه مدرس کار دشوارى نبود; چرا که او، محلّ درس و بحث را نیز، به مرکز تبلیغ علیه کارهاى غیرقانونى رضاخان بدل کرده بود. مدرس در تشریح باب »مزدحم»، مبنى بر این که اگر کسى به هنگام ازدحام کسى کشته شود، خونش هدر رفته و حاکم شرع باید دیه او را بپردازد، به حادثه فروردین 1303 اشاره کرد و گفت: در آن حادثه، اگر سردار سپه کشته مىشد، خونش هدر رفته بود. مأمورین سخن مدرس را این گونه گزارش دادند: اگر شاه در اجتماعات کشته شود، خونش هدر و کسى مسؤول نیست.19
شهربانى مدعى است که مدرس مىخواست مملکت را برهم بزند.20 خواجه نورى نوشته است:
»مدرس از مسجدى در خیابان چراغ گاز، که متولى آن بود، براى آموزش گروهى مسلح، با هدف کشتن شاه در مراسم دوره جدید مجلس (1307) استفاده مىکرده است.»21
ولى این سخنان، با رویه مدرس و پاى بندى وى به آموزههاى وَحیانى، نمىتواند سازگار باشد. نمونهاى از این پاى بندى را در موضعگیرى او در برابر کسانى که خواهان ترور رضاخان بودند، به روشنى مىتوان دید.22
چرایى تبعید و شهادت
روشن است که بهانه گیریها و اتهام زنیهاى ریاست شهربانى و اظهار نظر فردى مثل خواجه نورى، همه و همه، دسیسه چینى بود براى تبعید و برخورد خشن با مدرس. مدرس در شانزدهم مهر 1307ش. دستگیر و به سوى خراسان حرکت داده شد. رضاخان، از ترس اعتراض و خیزش مردم، مدرس را به »خواف» شهرى دورافتاده که بیشتر مردم آن از اهل سنّت بودند و مدرس را نمىشناختند، تبعید کرد.23 مدرس، به مدت نه سال و اندى، تحت نظارت شدید مأمورین شهربانى و در سختترین شرایط به سر برد. سرانجام هم در دهم آذر 1316ش. برابر با 27 رمضان 1356 ه. ق. پس از انتقال مدرس از خواف به کاشمر، به بهانه ارتباط او با مخالفان حکومت، به دستور رضاخان به شهادت رسید.24 بر اساس گزارشهاى تاریخى، رضاخان بر آن بود که پس از تبعید، مدرس را به قتل برساند. از این روى، رئیس کل شهربانى تهران، این دستور را به رئیس شهربانى مشهد اعلام کرد، امّا او عذر آورد و به آذربایجان منتقل شد و مدّتى این کار به عقب افتاد.
براى بار دوّم، به سال 1315ش. موضوع قتل مدرس مطرح شد. مختارى رئیس شهربانى کل کشور، تمایل رضاخان را در از بین بردن مدرس براى رئیس شهربانى مشهد، بازگو کرد. رئیس شهربانى مشهد، هرچند اطاعت خود را از این دستور اعلام داشت، ولى خواهان دستور کتبى شد و بدین ترتیب، یک بار دیگر قضیّه مسکوت ماند.25
پرسش مهّم واساسى در این جا این است که چرا رضاخان اصرار بر کشتن مدرس داشت؟
پاسخ پرسش یاد شده از آن چه آوردیم تا حدودى روشن شد.
مبارزه مدرس با رضاخان، در حقیقت مبارزه با سلطه انگلیس بود. از این روى، خود به صراحت مىگفت:
»اختلاف من با رضاخان بر سر کلاه و عمامه و این مسائل نیست. من در حقیقت، با سیاست انگلستان که رضاخان را عامل اجراى مقاصد استعمارى خود قرار داده، مخالفم... .»
پشتیبانى مدرس، از نهضتهاى: میرزاکوچک خان، خیابانى، پسیان و حاج آقا نورالله و نیز مبارزه او با قرارداد 1919 وثوق الدوله، در این راستا در خور تفسیر و تحلیل است.
رضاخان و انگلیس، وقتى که نتوانستند مدرس را از راه تهدید، تطمیع و ترور ساکت و به انزوا بکشانند، درصدد نابودى او برآمدند; چرا که وجود عالمى بیدار، آگاه، شجاع و دقیق اندیش و همه سونگر و آشناى با سیاستهاى استعمارى، براى انگلیس، با توجه به تجربههایى که از دورانهاى دور و نزدیک داشت و ضربههایى که از اسلام و روحانیت در جنبش تنباکو، مشروطیت، جنگل... خورده بود، قابل تحمل نبود.
از سوى دیگر، انگلیس درصدد تمرکز قدرت و ایجاد حکومتى دیکتاتورى با هدف پیاده کردن محتواى قرارداد 1919 بود. بر این اساس، هر مانعى از سر این راه باید برداشته مىشد. روشن بود که انگلیس، با وجود مدرس شجاع، بى باک و مورد قبول توده مردم و علماى بزرگ، نمىتوانست به اهداف استعمارى خود برسد، از این روى بر آن شد با دستهاى آلوده رضاخان، این سدّ را بشکند.
ابتدا، وى را تبعید مىکنند، تا به گمان خود از یادها برود و در غبار زمانه گم شود و پس از این که مشعل بزرگ بیدارى را در ذهنها خاموش کردند، نقشه پلیدخود را اجرا کنند و از هر نوع حرکت و اعتراض و خیزش در امان بمانند.
با این نقشه، تبعید عالم بزرگ و فرزانه، در سکوت تمام، رقم مىخورد که خود او چگونگى تبعیدش را بر دل کاغذ نگاشته است:
»شبى که رئیس کلّ نظمیه آمد به جهت تبعید من، با آن حرکات و حرفهاى خارج از نزاکت و انسانیت )مقارن جدایى من با مأمورینى که در اتومبیل نشسته بودیم( سرش را به زیر انداخته اظهار داشت: شما انگلیسى هستید! مأموریت داشت در این اظهار، یا از خود گفت، نمىدانم؟ از کوزه برون همان تراود که در اوست. در هر صورت، گمان مىکنم حکایت من و کسانى که مرا اسیر و تبعید کردهاند، حکایت آن دشتبان راه یزد است، با شتردار: شتردارى در راه یزد شترهاى خود را براى چرا در بیابان رها کرده، خار مىخوردند. دشتبانى از قریه نزدیک آمده، شروع کرد شترها را با چوب زدن و مانع از خوردن آنها شد. صاحب شترها، علت را سؤال کرد که چرا مانع چراى شترها هستى؟ چون دشتبان حرف حسابى نداشت، سر را به زیر انداخته گفت: اگر من این محّل را کاشته بودم، تو حالیه چرانیده بودى!»26
دستگاه رضاخانى، بى شرمانه در حالى به مدرس بهتان مىزد که انگلیسى است که انگلیسى بودن از سر تا پاىاش مىبارید. و بارها ارباباش، با تشر و خشم، درباره تلاشهاى ضدانگلیسى مدرس، هشدار داده بود و اعلام کرده بود که این وضع را بر نمىتابد.27 و حتى تا آن جا پیش رفت که به رضاخان هشدار داد اگر مدرس را نتواند خاموش کند و او را از مبارزه با انگلیس باز ندارد، ناگزیر باید از قدرت کنارهگیرى کند. و نیز اینکه انگلیسیها به مدرس پیشنهاد رشوه مىکنند28 که از مخالفت علنى و افشاگرانه با سیاستهاى انگلیس دست بردارد و... این موارد و دهها مورد دیگر، بیان گر جایگاه و موضع ضداستکبارى و ضد استعمارى مدرس است و بى پایه بودن سخنان مأمور رضاخان در زمان دستگیرى وى.
مدرس چون علیه سیاستهاى استعمارى انگلیس ایستاد و به افشاگرى پرداخت و سدّ استوارى بود در برابر وطن فروشان و پادوهاى انگلیس، نفى بلد شد و آن سختیها و رنجها و در پایان، شربت شهادت را نوشید. خود او، به گوشهاى از بغض و کینه انگلیسیها نسبت به خود اشاره مىکند:
»احتمال مىدهم، بلکه مظنون به ظنّ قوى است که یا تمام علت و یا جزء مهم علتِ این پیشامد از براى من، مخالفت همان قرارداد است که در نظر دارند عملاً آن را اجرا کنند... خداوند اسلام و ایران را از شرّ دشمنان خارجى و داخلى مصون فرماید. آمین یا ربّ العالمین.»29
مدرس در تبعید
مدرس در تبعیدگاه نیز دست از تلاش بر نداشت. حتى در این ایّام نیز، با زیرکى، پیام خود را به کسان مورد نظر مىرساند.30
مدرس، در اوائل تبعید، در هفته یک روز آزاد بود که به قبرستان برود و فاتحهاى بخواند. وى از این فرصت استفاده مىکرد و با عصا علائمى را بر زمین رسم مىنمود که به وسیله برخى از مأمورانى که تحت تاثیر او قرار گرفته بودند، به یارانش در تهران رسانده مىشد.
سه سال پس از تبعید، سردار سپه، پیغامى براى او فرستاد که در سیاست دخالت نکند، به عتبات برود و مجاور شود. مدرس پاسخ داده بود:
»من وظیفه خود را دخالت در سیاست مىدانم. این جا هم جاى خوبى است و به من خوش مىگذرد. ترا هم روزى انگلیسیها کنارت گذاشته، به جایى پرتابت مىکنند. اگر قدرت داشتى و توانستى، بیا همین جا )خواف( هرچه باشد بهتر از تبعیدگاهها و زندانهاى خارج از ایران است. ولى من مىدانم که من، در وطنم به قتل مىرسم و تو در غربت و سرزمین بیگانه خواهى مرد.»31
واکنش علما و روحانیان
با گذر از مقدمات یادشده و اشاره به جایگاه علمى، معنوى و مبارزاتى مدرس و رویارویى او با انگلیس و ایادى آن، بویژه رضاخان، پرسش اساسى در این نوشتار این است که واکنش عالمان دین به تبعید مدرس، چه بود؟ آیا اعتراض کردند، گامى علیه این بیداد برداشتند، سخنى گفتند، تلاشى براى رهایى او از چنگ لاشخورها انجام دادند و جویاى حال او در تبعید و شکنجه گاه قرون وسطایى رضاخانى شدند.
متأسفانه باید گفت: هیچ زبانى به اعتراض گشوده نشد و هیچ یک از عالمان دین و زعماى حوزهها، گامى برنداشتند و حتى از این که در شکنجه گاه قرون وسطایى رضاخانى، چه بر سر فریادگر روزگار آورده بودند، خبرى نگرفتند. با این که خویشاوندان و فرزندان مدرس، به تلاش برخاستند و از علماى بزرگ خواستند که از نفوذ خود بهره برند، او را از دست جلّاد رهایى بخشند و یا از آلام او بکاهند، نتیجه نداد و کارى انجام نگرفت. شگفت این که، پس از شهادت آن بزرگ مرد، صدایى بلند نشد و حوزه دراین عزاى بزرگ، مجلس ماتم به پا نکرد. البته در کاشمر، به طور محدود، مجلس ماتمى برگذار شد و شمارى از مؤمنان در ماتم آن سیّد غریب، گریستند.32
در روز بیست و هفتم رمضان، پس از آگاهى مرحوم انتظام )از روحانیون موجّه و مورد وثوق مردم کاشمر( از شهادت مدرس، موضوع را با علماى شهر از جمله: حاج شیخ على امام جمعه کاشمر، مشهور به مشکوة، آیت الله شیخ محمّدحسین اولیایى و شیخ حبیب الله آیتاللهى، در میان گذاشت. بنابراین شد که همگى به مسجد جامع رفته و مجلس ختمى براى شهید برگذار کنند. پس از نماز جماعت، علما و مردم قرآن مىخواندند و آرام آرام، مىگریستند. آقاى انتظام، طبق معمول به منبر رفت و به احوال موسى بن جعفر(ع) و رنجها و سختیهاى آن بزرگوار پرداخت. و در هنگام خواندن مصیبت، به شهادت مدرس اشاره کرد:
»سید غریب و فرزند پیامبر(ص) را در زندان مسموم و شهید کردند.»
با این اشاره، موجى از اندوه، شهر را فرا گرفت، شهادت مدرس، زبان به زبان گشت و به سرعت در میان مردم پخش شد. مردم از آن روز به بعد، به زیارت قبر مدرس مىرفتند. شبها گچ و آجر مىبردند و صورت قبر را مىساختند، ولى روزها، مأمورین شهربانى آن را خراب مىکردند. افزون بر این، ولى الله داورزنى، از شاعران و فضلا و متدینان شهر، در همان روزهاى پس از شهادت مدرس، دو قطعه شعر درباره مدرس سرود.33
و نیز شیخ محمد امامى نقل مىکند:
»در کاشمر، پاسبانى به نام امیرخان، پس از آن که از جریان شهادت مدرس مطلع مىشود و آن را با همسرش در میان مىگذارد، همسر او سه شب براى مرحوم مدرس عزا و روضه خوانى در خانهاش مىگیرد. با شرکت زنان شهر در این مجلس، تمام مردم شهر از زن و مرد، بلکه همه روستاهاى اطراف از جریان شهادت مدرس آگاه مىشوند.»34
امّا این که چرا علما و فضلا و زعماى حوزههاى علمیه، در برابر این فاجعه بزرگ سکوت کردند و از خود واکنشى نشان ندادند، دلیلهایى مىتوان ارائه داد; تحلیلهایى کرد و توجیههایى به زبان آورد; امّا بى گمان، وقتى به عمق فاجعه نگریسته و زوایاى آن مورد کندوکاو قرار مىگیرد، این دلیلها، تحلیلها و توجیهها آن گونه که باید و شاید، نمىتوانند قانع کننده باشند و از بار سنگین مصیبت سکوت بکاهند. در هر حال، بخشى از آن دلیلها و توجیهها را مىآوریم، امیدواریم قانع کننده باشد و پاسخى به تاریخ.
علما و روحانیان تأثیرگذار آن روزگار، در برابر رویدادهاى سیاسى به چند گروه و دسته تقسیم مىشدند:
1. گروهى همراه با رژیم بودند و به تحولاتى که او وعده مىداد، خوشبین بودند و تلاش مىکردند، روحانیان تأثیرگذار دیگر را با خود همراه کنند و در بین مردم، بذر خوش بینى را بیفشانند. اینان، برکنار شدن مدرس را از صحنه سیاسى، در راستاى بهبود اوضاع و تحولات جدید مىانگاشتند.
2. دستهاى بسیار ناآگاه بودند و از نقش استعمار و ایادى آن بى خبر و به درستى درنمىیافتند مدرس چه مىگوید و چه هدفى را دنبال مىکند و به گمان آنان، مدرس، فرد سیاسى بود مانند دیگر سیاستمداران و به اصطلاح بازیگران سیاسى روزگار. البته ناآگاهى اینان سبب شد که جبهه حق ضعیف شود و مدرس در غربت شربت شهادت بنوشد.
3. کسانى که دخالت در سیاست را روا نمىدانستند و دین را از سیاست جدا مىانگاشتند و شعارشان این بود که سیاست را باید به سیاسیون واگذار کرد که غیر از دوز و کلک و حقه بازى چیزى نیست و دین را به علما و دینداران. و ورود روحانیان را در امور سیاسى فاجعه بار مىپنداشتند و به زیان دین و روحانیت. از این روى، گرفتارى مدرس را، شمارى از اینان، نتیجه کارکرد خود او مىدانستند و بازى وى با دُم شیر. این تفکر، این گروه را به واکنشى وانداشت و اگر کسانى از اینان ابراز اندوه کردهاند، به خاطر همان پاى بندى دینى بوده است و اعتقادات.
4. گروهى، دخالت در امور سیاسى را از شؤون روحانیان و علماى دینى مىدانستند و کار سیاسى را خلاف شرع نمىپنداشتند که البته کم شمار بودند و حتى در رویدادهایى مثل ترور مدرس، با وى همدردى و از این عمل وحشیانه و غیرانسانى اعلام بیزارى کرده بودند35; امّا این که چرا و به چه دلیل در برابر تبعید سخت و همراه با آزار و اذیت و شکنجههاى روحى مدرس و پس از کشتن وى، سکوت کرده بودند، نیاز به بحث و کندوکاو دارد.
کسانى که در پى ارائه دلیل بوده و به توجیه سکوت علما پرداختهاند، بیشتر روى دو دلیل تکیه کردهاند:
1. اختناق شدید رضاخانى
2. مؤثر ندانستن اقدام
اختناق شدید
رضاخان، فضاى کشور را فضاى امنیتى و پلیسى کرده بود. نَفَسْها را مىبُرید و ایادى او مراقب بودند که مبادا، صدایى به مخالفت بلند شود و کسى علیه منافع انگلیس و شخص دیکتاتور، سخنى بر زبان جارى کند.
مدرس را در چنین فضایى به تبعیدگاه فرستاد. یعنى پس از این که جوّ ارعاب و وحشت را پدید آورد و اختناق را به همه لایههاى جامعه وارد ساخت، دست به تبعید مدرس آلود و قتل او. فضا چنان سنگین و رعب آور بود که هیچ کس نمىتوانست به این قضیه ورود پیدا کند.
نقل شده است: محمدحسین مدرس، خواهرزاده مدرس، که اهل علم بود، در بهمن 1307ش. یعنى پنج ماه پس از تبعید مدرس به خواف، به مشهد رفت و مدت سه ماه در آن جا تلاش مىکرد که مگر با پا در میانى علما، راهى را براى خلاصى مدرس از بند بیابد که ممکن نشد. بارها با علماى مشهد، همچون آقازاده، آیت الله شیخ مرتضى آشتیانى و... دیدار و از آنان تقاضا کرد که کارى انجام بدهند، که کارى، انجام نشد.36
پس از قضیّه گوهرشاد، شدت عمل، فزونتر شد و اختناق، بیش از پیش دامن گستراند. علما و روحانیان و حوزههاى علمیه به شدت زیر فشار قرار گرفتند. بسیارى از عالمان مجاهد در این مقطع از تاریخ، تبعید و یا به شهادت رسیدند. از باب نمونه: آقازاده، فرزند آخوند خراسانى و بسیارى از عالمان بزرگ مشهد دستگیر و تبعید و گروهى از آنان نیز، محکوم به اعدام شدند. آقازاده نیز، یک سال پیش از شهادت مدرس به سال 1316ش. با آمپول هوا به شهادت رسید.37
بى گمان، اختناق بوده است و همه آسمان ایران را لکههاى سیاه اختناق پوشانده بوده، امّا چه کسانى باید این فضا را در هم مىشکستهاند؟ آیا غیر از این است که علما باید پا بر عرصه مىگذاشته و مردم را از این تاریکى به در مىبردهاند؟ چه تاریکى شکن و اختناق زدایى، بُرّاتر و روشنتر از فریاد علیه تبعید و شکنجه مدرس و طرفدارى از مواضع روشن و شفاف او علیه بیداد و استکبار. حال که قرار بود ایادى استبداد و استکبار به بهانههاى گوناگون بسیارى از علماء را به مسلخ ببرند، تبعید کنند و به زندان بیفکنند و حرمتشان را بشکنند، چه بهتر که بخشى از این سرمایهها در برابر این اقدام ناجوانمردانه رضاخان علیه زبان بُرّا، گویا و مواضع شفاف و روشن مدرس، به کار برده مىشد و هزینه مىگردید، تا نتیجه بخشد، هم اختناق زدوده شود و هم مدرس در غربت و بى خبرى تمام، به شهادت نرسد و از حرکت بزرگ علیه تبعید او، موج بلندى از بیدارى فضاى جامعه را فرابگیرد و این موج مانع از شهادت او و شهادت دیگر علما و مبارزان راه آزادى و عدالت و شرف گردد. در هر کجا که اندکى کوتاهى شده و یا فرصتها زود صید نگردیده، پیامدهاى ناگوارى به بار آمده است.
بى اثر دانستن اقدام
توجیه دیگرى که براى سکوت علما در برابر تبعید و زندانى قرون وسطایى و شهادت مدرس، ارائه شده، بى اثر بودن هر حرکتى و کارى در برابر اراده دیکتاتور بوده است. گفتهاند: دیکتاتور، یعنى رضاخان، بر هر کارى که تصمیم مىگرفت کسى جلودارش نبود و اگر کسى بر مىخاست تا او را از آن کار بازدارد، از سر راه برداشته مىشد و از هستى ساقط. این بود که عالمان دین با توجه به شناختى که از رضاخان و سیاستهاى او داشتند، هرگونه اقدامى را براى رهایى مدرس بى اثر و گاه زیان آور مىدانستند.
از باب نمونه مستوفى الممالک، که با روح و روان رضاخان آشنایى داشت، هنگامى فرزندان و شمارى از یاران مدرس، از او خواستند جهت رهایى وى، کارى بکند، اظهار داشت:
»در یکى از دو صورت ممکن است، رضاشاه، مدرس را آزاد کند: یا به قدرى قدرت او زیاد گردد که از مخالفت او، باکى نداشته باشد، و یا آن قدر ضعیف شود که محتاج مدرس شود و فعلاً هیچ کدام از این دو نیست. بنابراین، اقدام براى رهایى ایشان هیچ فایدهاى ندارد.»38
افزون بر این، از تاریخ نمونههایى نشان دادهاند که شمارى از علما، در این گونه موارد دست به کار شدند; امّا به نتیجه نرسیدند. از باب نمونه، سیدمحمد بهبهانى، فرزند بزرگ سید عبدالله بهبهانى )از رهبران مشروطیت( با آن که روابط خوبى با رضاخان داشت و در مجلس مؤسسان نیز، به نمایندگى از تهران انتخاب شد، عوامل رضاشاه نیز به او روى خوش نشان مىدادند و حتى روابط او با دربار به گونهاى بود که صیغه عقد دختران رضاخان را او جارى ساخته بود، با این حال، وقتى از سردار سپه درخواست رفع تبعید خالصى زاده را کرد، به درخواست او ترتیب اثرى داده نشد.39
نمونه دیگر، مربوط مىشود به سیدابوالقاسم کاشانى. وى پس از آن که از عراق به ایران هجرت کرد (30 بهمن 1299) با حمایت روحانیت و مردم، به مجلس مؤسسان راه یافت، و به سلطنت رضاخان رأى مثبت داد. با این حال و با توجه به روابط خوبى که با دربار و وزراء داشت و در امور سیاسى و اجتماعى نیز، به خوبى نقش آفرینى مىکرد و در بین مردم و دولتیان از احترام خاصى برخوردار بود، امّا با همه این جایگاه، به درخواست وى براى لغو تبعید خالصى زاده و رفع توقیف از کتابهاى او، ترتیب اثرى داده نشد.40
افزون بر اینها، همان گونه که پیش از این اشاره شد، رضاخان پیش از سلطنت و پس از آن، به خاطر کارهاى دور از موازین و ناشایستى که از او سرزده بود، به شدت از سوى مدرس، مورد عتاب و تحقیر قرار گرفته بود. از نظر شخصى، نمىتوانست این حقارتها را به بوته فراموشى بسپارد و مهمتر این که رضاخان، مأمور بود و این مأموریت را که همانا هموار سازى راههاى سیطره انگلیس بر ایران بود، باید به انجام مىرساند. در این هموارسازى بزرگترین مانع و ناهموارى وجود مدرس بود که باید از سر راه برداشته مىشد.
بنابراین، همگان مىدانستند که وجود مدرس، براى انگلیس و رضاخان، قابل تحمل نیست. با توجه به این شرایط، علما و روحانیان دریافته بودند که پاگذاردن در این عرصه، فایدهاى ندارد و با این کار، چه بسا خود را در معرض خشم رضاخان و پیرامونیان مرموز او قرار خواهند داد، بدون این که براى مدرس کار مفید و اثرگذارى انجام بدهند. چرا که در نگاه رضاخان و انگلیس، حمایت از مدرس، جرم بود، جرمى نابخشودنى. هر کس او را در نابودى مدرس کمک نمىکرد، نابود مىشد، همان گونه که اقتدارى، رئیس شهربانى کاشمر، که زیر بار این جنایت نرفت و با استعفا، از آن ننگ ابدى رهایى یافت، به همدان فرستاده شد و در آن جا مسموم شد و از پاى درآمد.41
در این شکى نیست که رضاخان گوش ناشنوا و دل سنگى داشت; امّا این توجیه و دلیل نیز، نمىتواند عذر سکوت باشد. زیرا نخست آن که هیچ کس در آن برهه، از روى علم و یقین نمىتوانست ادعا کند که اعتراض و حرکت علما و آگاهان بى اثر است; و دو دیگر، اگر به فرض بى اثر بود، علماء وظیفهشان را انجام داده بودند.
سخن از مظلومیت مدرس و شناساندن چهره او، و تلاش جمعى و گروهى براى آزادى او از چنگ دژخیمان، تکلیفى بزرگ بود بر عهده علما و روحانیان و همه کسانى که جایگاه مدرس را مىشناختند و از نقش او در مهار استبداد و نفوذ همه جانبه استعمار آگاهى داشتند.
در راستاى اداى این تکلیف بزرگ، باید با عزم و ارادهاى راسخ، گام برداشته مىشد.
علما و آگاهان، مکلف به تکلیف بودند، نه نتیجه بخش بودن و یا نبودن حرکت و اعتراض.
انسان مسلمان، مىبایست تکلیفى که بر عهدهاش هست، انجام بدهد و نتیجه را به خدا واگذارد.
بى گمان اگر همه علماى مرکز و بلاد، هماهنگ و با گامهاى استوار، در این راه گام بر مىداشتند، موفق مىشدند و دیکتاتور، ناگزیر مىشد سر تسلیم فرود آورد.
ناگفته نماند آن چه درباره بى اثر بودن دفاع علما و آگاهان از مدرس و واکنش نشان دادن در برابر تبعید، آزار و اذیت و سپس به شهادت رساندن آن انسان والا و شریف، گفته شده گمانه زنى است و هیچ یک از علماى آن روزگار، علت سکوت خویش را بى اثر بودن اقدام و حرکت و اعتراض ندانستهاند. البته ممکن است آنانى که این احتمال را دادهاند، بر اساس قرائن و شواهدى بوده باشد، امّا باید توجه داشت که در کنار این تحلیل و گمانه زنى، واقعیت بیان گر چیز دیگرى است: مدرس را بدون محاکمه و رأى دادگاه، شبانه، با ارعاب و تهدید اطرافیان و خانواده وى، به تبعیدگاه مىبرند. در شهر دورافتاده و در قلعهاى متروکه، بى هیچ امکانات به بندش مىکشند. بسیار مواظب هستند و مراقب، کسى از اهالى شهر، با او ارتباط پیدا نکند. حتى به زندان بانان، به طور اکید دستور مىدهند، با این زندانى، به هیچ روى نباید دَرِ گفتوگو را بازکنند و صحبتى داشته باشند. و کاغذ و قلم در اختیار زندانى نمىگذارند و صدها سختگیرى و شدت عمل دیگر، همه و همه، از آن روست که از پیامدهاى این تبعید و عمل مجرمانه خود، بسیار در هراساند و رژیم، در برابر احتمال هرگونه واکنشى، احساس شکنندگى مىکند و زمانى هم که تصمیم گرفته مىشود، مدرس به قتل برسد، تمام مراحل، محرمانه انجام مىگیرد و از تهران و مشهد، قسىالقلبترین کسان، مأمور به این جنایت مىشوند، آن هم، در تاریکى و سکوت شب، به دور از چشم مأموران و زندانبانان محلى و با انتقال و اخراج رئیس شهربانى کاشمر و خارج کردن کار از دست وى. و بعد چنین وانمود مىکنند که مدرس سکته کرده و به مرگ طبیعى از دنیا رفته است.
از این روى، به نظر مىرسد که اگر به طور هماهنگ حرکتى صورت مىگرفت و موج بیدارگرانهاى پدید مىآمد، اثربخش بود و دست کم، رژیم با هزینه بسیار بالایى باید بار این تبعید و سپسها قتل را به دوش مىکشید.
پس روشن شد آن چه به عنوان علتهاى سکوت علما در فاجعه تبعید و شهادت رساندنِ مدرس، ارائه شده، نمىتواند تمام باشد که پیشینه روشن علما در اختناق شکنى و عمل به تکلیف، به اندازه امکان و توان بر کسى پوشیده نیست. امّا آن چه در این برهه سبب گردید مدرس غریبانه شربت شهادت بنوشد و حرکت بیدارگرانه او نافرجام بماند و خسران بزرگى دامن گیر جامعه ایران بشود، عبارت بود از:
1. نبود هماهنگیهاى برنامه ریزى شده، راه گشا و دقیق بین علماى بزرگ و صاحب نفوذ، در مرکز و سایر بلاد.
2. عدم مدیریت توان مردم و بهره نگرفتن از این توان فوق العاده، نه از سوى شهید مدرس در دوران مبارزه و نه از سوى دیگر علما.
3. روشن نبودن نقش مدرس و جایگاه بلند وى در برابر زیاده خواهىهاى استعمار و یکه تازیهاى رضاخان، نه در بین مردم و نه حتى در بین علما و روحانیان.
4. عدم آگاهى مردم از سیر و روند کارها و دسیسههاى بیگانگان و نقشِ رضاخان در این بین و تنها شدن مرحله به مرحله مدرس، در رویارویى با استعمار و رضاخان و...
این عوامل و دهها عامل دیگر، از جمله غفلتها، دشمن نشناسیها و فرصتسوزیها سبب گردید رضاخان پایههاى قدرت خود را استوار کند و ایادى انگلیس را در ارکان کشور نفوذ دهد و مدرسِ تنها را به بند بکشد و به شهادت برساند.
روحانیت، امروزه، نیاز به آسیبشناسى دقیق دارد و بایستى از گذشته از فرصتهایى را که از دست داده، عبرت بگیرد و آسیبها و موارد آسیبپذیر و راههاى ترمیم و اصلاح آنها را به دقت شناسایى کند، تا دچار زیان و ضرر و از کف دادن سرمایههاى عظیم و غیرقابل جبران خود که دین و دنیاى مردم و عزت و شکوه حوزهها به آنها بستگى دارد، نشود.
نتیجه
در این مقال، درسهاى عبرت آموزى از قیام مدرس، در پاسدارى از قانون و آموزههاى وَحیانى، استقلال و عزت کشور، با وجود تنهایى و بى یار و یاورى و دشمنیها و کینه توزیهاى فراوان و آن به آنِ رضاخان و انگلیس و ایادى آن، فرا روى خوانندگان گذارده شده، درسهایى که همیشه مىتواند فرا راه قرار بگیرد، از زندگى ساده، مجاهدتهاى سرسختانه، هوشیاریها و خردورزیهاى شگفتانگیز و راههایى که او براى آیندگان گشود و روشن کرد. و روشن شد که چرا با انگلیس و رضاخان درافتاد و چرا و با چه تحلیل، با جمهوریت به مخالفت برخاست و با ادامه سلطنت قاجاریه، در آن برهه، موافق بود و به سلطنت رضاخان، نه گفت.
و سخن به این جا کشیده شده که چرا با حق گوییها، اعتراضها و فریادهاى مدرس همراهى و همآوایى نشد و چرا علما در برابر تبعید و شهادت او، از خود واکنشى نشان ندادند و آیا توجیهها و دلایلى که براى این سکوت، ارائه شده، با واقعیت سازگارى دارد و به درستى مىتوانند سکوت را منطقى جلوه دهند؟