نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
بسیارند کسانى که حوزههاى علمیه را تنها با خدمات و کارکردهاى دینى مىشناسند; حوزهها را به عنوان مراکز آموزشى در عرصه علوم و معارف دینى و حوزویان را در چهره دین شناسانى که به امور دینى مردمان مشغول هستند. اگر چه این مهم وجهه غالب حوزه و حوزویان است; امّا افزون بر کارکردهایى از این دست، خدمات در خور توجه دیگرى نیز، که در راستاى نیرومندسازى شالودههاى دینى مرامى مردم است شکل گرفته و گسترش یافته، در کارنامه حوزههاى علمیه دیده مىشود، مانند: خدمات سیاسى، اجتماعى، آموزشى، اقتصادى، امنیتى، بهداشتى و درمانى، قضایى، ادبى و فرهنگى. از این میان درباره کارکردهاى سیاسى - اجتماعى حوزهها، کم و بیش، واکاویها و بازنمودهایى انجام شده است، امّا درباره دیگر محورهاى یاد شده، یا پژوهشى دیده نمىشود و یا کار برجستهاى به چشم نمىآید.
از جمله عرصههاى خدماتى حوزههاى علمیه در ایران، بویژه در تاریخ معاصر این مرز و بوم، که به بوته فراموشى سپرده شده است، حوزه ادبیات و شعر و ادب فارسى است. بسیار اندک و کم شمارند کسانى که این گونه کارکرد تاریخى حوزه را به خوبى بشناسند و از کم و کیف آن آگاهى داشته باشند; زیرا درباره آن یا کاوشى نشده و یا کمتر مورد توجه و گفت و گو بوده و در نتیجه، شرح و بازنمودى نیافته است.
این موضوع، که یکى از عرصههاى خدماتى فراموش شده حوزههاست، به خاطر نبود مآخذ و منابعى که بتواند آنها را به شکلى همه جانبه باز نماید، حتى بر نسل امروز حوزه پوشیده مانده است و چه بسا ایشان نیز کمتر از کم و کیف آن آگاهى دارند. متأسفانه این بىخبرى و ناآگاهى، سبب شده است تا حوزههاى علمیه امروز از مهم ترین عامل جامعیت علمى و فرهنگى گسسته شوند.
این نوشتار مىکوشد تا نقش و سهم حوزههاى علمیه را، در پرورش و ظهور شاعران و ادیبانى بررسى کند که در دوره معاصر، در پرتو خدمات و تلاشهاى علمى، ادبى و فرهنگى آنان، ادبیات معاصر ایران شکل گرفته و به کمال رسیده است. پیش از آغاز بحث، شایسته است به اختصار به مفهوم »ادبیات معاصر» اشاره شود، تا موضوع و عنوان بحث، بهتر روشن گردد.
مفهوم ادبیات
ادبیات، جمع ادب است که دانشهاى ادبى و آثار ادبى را در برمى گیرد.1 عالمان قدیم، علم ادب را دربرگیرنده این علوم مىدانستند: لغت، صرف، نحو، معانى، بیان، بدیع، عروض، قافیه، قوانین خط، قوانین قراءت و انشاء و تاریخ را نیز جزو علوم ادبى مىشمردند.2 امروز ادبیات و دانشهاى ادبى مصادیق گستردهاى دارد: شعر، نثر، نقد ادبى، داستان، رمان، فیلم نامه، نمایشنامه، سفرنامه، شرح حال، ترجمه، تحقیق متون، واژه نگارى و فرهنگ لغت. البته براى ادبیات تعریفهاى دیگر گفته شده است که در حقیقت شرح و بیان براى همین مصادیق است، مانند این تعریف که ادبیات مجموعه آثار مکتوبى است که نمایانگر بازتابهاى عاطفى، مانند غم و شادى و مانند آنها باشد و به شیوهاى هنرى در قالب شعر، داستان، نمایشنامه، شرح حال، مقاله و جز آنها در آمده باشد.3 و یا این نگاه که ادبیات را به سه بخش تقسیم کرده است: 1. ادبیات غنایى - شعر و نثر - 2. ادبیات داستانى 3. ادبیات نمایشى4
در طرح واره این مقال، ادبیات به مفهوم گسترده آن منظور شده است; یعنى آن چه امروز ادبیات و دانشهاى ادبى گفته مىشود. از همین رو، شخصیتهایى که در کار ترجمه یا تحقیق و احیاى متون ادبى تلاش درخورى کردهاند و بزرگانى که در جهت فرهنگ مکتوب و ارتقاى قلم و نگارش فارسى گام برداشتهاند، تلاش در عرصه ادبیات محسوب مىشود; لکن چون در این نوشتار مجالى براى بیان آن همه تلاش و معرفى تمام تلاشگران حوزوى این عرصه نیست، تنها به اشخاصى پرداخته خواهد شد که در ادبِ نظم و نثر معاصر نام آورند.
ادبیات معاصر
ادبیات معاصر نثر و نظم - با دورهاى آغاز مىشود که پایان حکومت قاجار و همزمان با نهضت مشروطه است. در این روزگار، سازوار با دگرگونیهاى سیاسى و اجتماعى، دگرگونیهایى در فرهنگ و ادب فارسى پدید آمد که تا به امروز سیر تکاملى آن ادامه یافته است. از همین رو، دورههاى میراث کهن ادب فارسى، که در تاریخ ادبیات ایران به »ادوار ادبى»5 معروف است، آغاز پنجمین دوره آن، همزمان با نهضت مشروطیت است و از آن با عنوان »ادبیات معاصر» یاد مىشود.6
مفاهیمى چونان: ایستادگى در برابر ظلم، مبارزه با استعمار، شهادت، توجه به ستم دیدگان، قانون، آزادى، عدالت، ترقى، تمدن و دانش، ویژگیهاى محتوایى است که براساس تحولات اجتماعى آن عصر، بناگزیر ادیبان و شاعران، درصدد بیان چنین مضامینى، متناسب با زمان، برآمدند. و به لحاظ سبک نوشتارى نیز به واقع گرایى و ساده نویسى در نثر و نظم رو آوردند. البته این ویژگیهاى شکلى و ماهوى در نثر و نوشتار اشخاصى همانند سید جمال الدین اسدآبادى، پیش از مشروطیت نیز دیده مىشود، ولى در ادبیات مشروطه بود که این سبک فراگیر شد و تداوم پیدا کرد.
شناسایى شخصیتهاى ادبى حوزه
شخصیتهاى حوزوى ادب فارسى معاصر در سه گروه درخور شناسایى هستند:
1. نامورانى که در زى وکسوت حوزه باقى ماندند و یا این که حداقلهاى رفتارى و سلوک حوزوى خود را رعایت کردند.
2. کسانى که کم کم از فضاى حوزه و کسوت حوزوى خارج شدند و رفتار، زى و سلوک حوزوى را نیز کنار گذاشتند; امّا به ارزشهاى هویتى حوزه پاى بندى نشان دادند.
3. افرادى که با فاصله گرفتن از حوزه، نه تنها از همه چیز روگرداندند; بلکه با صد و هشتاد درجه چرخش و فراموش کردن و زیر پا گذاشتن پیشینه حوزوى، برگذشته فکرى و فرهنگى خود تاختند و در مخالفت و ضدّیت با ارزشهاى حوزه، هیچ حریمى را نگه نداشتند.
برابر سازى و بیان نمونه براى هر یک از این گروهها در میان شخصیتهاى ادبى که پس از این یاد خواهند شد، به خواننده واگذار مىشود.
گروهى نیز شاید بشود گفت گروه چهارم - از ادیبان معاصر - کسانى هستند که اگر چه از مسیر حوزه به عرصه علم و ادب فارسى راه یافتهاند و یا با استفاده از فضاى علمى و بهره ورى از درس و محضر استادان حوزههاى علمیه به مراحلى از بالندگى علمى و ادبى رسیدند، امّا در اساس حوزوى نیستند و به عنوان اشخاص حوزوى شمرده نمىشوند. از این روى، در این مقال از آنان یاد نمىشود. براى نمونه شاعر پرآوازه و آغازگر شعر نو; نیما یوشیج (13381276ش( اگر چه به تمام، دانش آموخته حوزه نبوده; امّا تحصیلات اولیه خود را نزد استاد حوزوى زادگاهش آموخته است و در تهران، همزمان با تحصیلات کلاسیک، علوم متداول حوزه را در مدرسه علمیه خان مروى، نزد شیخ هادى یوشى تحصیل کرده است. و در ادامه علم آموزى خود نیز، در درس آیت الله محمد صالح علامه حائرى شرکت کرده و علم حکمت را فراگرفته است.7 همین گونه دکتر محمد معین (13501297ش(، که ادبیات معاصر وامدار اثر گرانسنگ اوست، نوه شیخ محمد تقى معین العلماست. او در زندگى نامه خودنوشت، نقش بزرگ ایشان را در تربیت و علمآموزى خود بیان کرده است. براى ادامه تحصیل نیز، از سوى این عالم حوزه به تهران فرستاده مىشود و با اندرزهاى بجا و شایسته او، عزم دانش جویىاش استوار مىگردد و سرمایهاى براى رشد و بالندگىاش مىشود. در تاریخ معاصر از این دست شخصیتها، بسیار یافت مىشوند که هرچند حوزوى نیستند; امّا مقام علمى و ادبى آنان مرهون فضاى علمى حوزهها و اساتید و عالمان حوزه است. از این نمونهها در تاریخ گذشته این سرزمین نیز مشاهده مىکنیم. ادوارد هرن آلن ; مستشرق انگلیسى، که دیوان بابا طاهر را تنظیم و نشر داده و به زبان انگلیسى نیز ترجمه کرده است، در احوال بابا طاهر (410326ق( به نقل از محقق هم وطن خود; کاپیتن چارلس کمبلد نوشته است:
»بابا طاهر شخص هیزم شکن بى سوادى بود و عادت داشت که هر روز در مدرسه طلاب رفته به درس و بحث آنان گوش بدهد. و طلاب او را استهزاء مىکردند. روزى از طلبهاى پرسید که چگونه شما این درسها را مىتوانید بخوانید؟ طلبه گفت: این طلاب نیم شبان، یک یک یخ حوض مدرسه را شکسته و برهنه شده زیر آب مىروند. بدین سبب مىتوانند این همه درسها را بیاموزند. بابا طاهر باور کرده و در شبى بسیار سرد این کار را انجام داد. روز دیگر به مدرسه آمد، در مباحثات فلسفى و غیره بر تمام طلاب غلبه کرد. »8
اکنون سخن در درستى یا نادرستى این گزارش نیست; امّا این نکته درخور یادآورى است که این گونه مطالب، دست کم روشنگر این واقعیت هست که حوزههاى علمیه در تمام روزگاران مراکزى براى استعداد یابى اشخاصِ با استعداد و زمینه سازِ رشد استعدادهاى آنان بوده است. بى گمان خدمات حوزهها به ادبیات این مرز و بوم، همانند این است که کشاورزى بذرى مىافشاند و یا باغبانى نهالى مىنشاند و مىگذرد. پس از چندى محصولى به دست مىآید و یا درختى تنومند به برگ و بار مىنشیند، امّا کشاورز یا باغبان فراموش مىشود. امروز کسى که از غناى ادبى این سرزمین به شعف مىآید، شاید هیچ به خاطر نیاورد و یا از اساس نداند که براى این عظمت ادبى، چه عالمان صاحب نام و یا گمنامى در گوشه و کنار حجرهها و مدرسهها، بخشش گرانه و بى منّت، همه توانمندى علمى و ذوقى خود را در اختیار نهاده، ولى حتى نامى از خود برجاى نگذاشتهاند.
ادیبانِ حوزوى معاصر
به هر روى در کارنامه آموزشى حوزههاى علمیه، شخصیتهاى برجسته، با اندیشهها، گرایشها و سلیقههاى گوناگونى یافت مىشوند که سهم بسزایى در ادب فارسى معاصر داشتهاند. اکنون در یک نگاه کلى و جست جوى اجمالى و سریع، اگر بخواهیم نام این شخصیتها را، که در حوزه رشد و نمو کرده و به کمال رسیدهاند و یا شالوده و بنلاد رشد و نمو آنان در حوزه ریخته شده، فهرست وار برشماریم، این نامها به چشم مىآید:
میراز حبیب الله مجتهد خراسانى، عبد الجواد ادیب نیشابورى - ادیب اول شیخ عبدالجلیل بشرویهاى خراسانى، معروف به بدیع الزمان فروزانفر9، محمد تقى ادیب - ادیب دوم -10 محمد تقى بهار - ملک الشعرا - سید احمد کسروى، محمد قزوینى11، شیخ احمد بهار12، سید اشرف الدین حسینى -نسیم شمال -13 سید حسن تقى زاده14، على اکبر دهخدا15، جلال الدین همایى16، مجتبى مینوى17، احمد بهمنیار18، مهدى الهى قمشهاى19، سیدعباس زریاب خویى20، محمد پروین گنابادى21، جلال آل احمد22، سید جعفر شهیدى23، استاد محمدرضا حکیمى، عبدالحسین زرین کوب24، محمدرضا شفیعى کدکنى25 و... .
اینان شخصیتهاى مشهور ادبیات معاصرند که نگارنده برابر استقراء غیر تامّ و جست و جوى شتاب زده، بدانها دست یافته است و چه بسا اشخاصى دیگر که در این زمرهاند، ولى یاد نشدهاند. این نیز روشن است که به جز شخصیتهاى یاد شده، که به گونه مستقیم و بى واسطه در کارنامه پرورش یافتگان حوزه مىگنجند، باز اشخاص بسیار دیگرى هستندکه از شاگردان اینان هستند و در محضر علمى و ادبى ایشان دانش آموختهاند و اکنون از ادیبان برجسته معاصر به شمار مىآیند; یعنى پرورش یافتگان غیر مستقیم حوزهاند.26
این نکته درخور یادآورى است که در این پژوهش، شخصیتهاى یاد شده صرفا از جهت جایگاه و برجستگى در دانشهاى ادبى مورد توجهاند و هیچ گونه ارزیابى و سنجش دیگر در باره آنان مطرح نیست. این حقیقت برنگارنده روشن است که بعضى از ایشان به لحاظ نمود شخصیتى و یا به لحاظ کارکردهاى سیاسى - اجتماعى به هیچ رو در جدول ارزشى شخصیتهاى حوزوى جاى نمىگیرند، بلکه نظر بر آن است که نشان داده شود یک بخش از کارنامه خدمات حوزههاى علمیه در تاریخ معاصر ایران، پرورش دادن و به ثمر رساندن اشخاصى بوده است که حرکت و جریان ادب و ادبیات فارسى را در یکصد و پنجاه سال اخیر در ایران، رقم زدهاند.
امّا از آن جا که شرح و تبیین این موضوع و بررسى نقش و جایگاه یک یک این اشخاص، به مجال و فرصتى بیش از یک مقاله نیاز دارد و در حقیقت، به شکل یک کلان پروژه قابل تعریف و اجراست، در این نوشتار تنها به گوشهاى از آن، یعنى بازخوانى سهم و نقش ادبى یکى از مراکز حوزوى ایران، یعنى حوزه علمیه مشهد مىپردازیم. و باز با رعایت این تقلیل در دامنه موضوع، از میان تمام شخصیتهاى ادبى که در این حوزه به رشد و بالندگى رسیدهاند و در تاریخ ادبیات معاصر ایران برجستگى و امتیاز درخورى یافتهاند، تنها به بازخوانى زندگى علمى و کارنامه ادبى سه شخصیت بسنده مىکنیم. و صد البته که این نوشتار در معرفى ادیبان تاریخ حوزه، مصداق روشن این بیت مولاناست که:
گر بریزى بحر را در کوزهاى
چند گنجد؟ قسمتِ یک روزهاى27
1. فقیه و شاعر معاصر میرزا حبیبالله مجتهد خراسانى
میرزا حبیب الله خراسانى (13271266 ه ق( فقیه و شاعر نامى حوزه مشهد در اواخر عصر قاجار و سالهاى نخست مشروطیت بود. از محضر درس فقیهان بزرگى مانند میرزا حبیب الله رشتى و میرزا حسن شیرازى بهره برد و با کسب درجه اجتهاد درسال 1299 قمرى به مشهد بازگشت. او به خاطر جایگاه علمى که داشت مورد توجه مردم قرار گرفت. و چون دانش ادیان، فلسفه، عرفان و ادبیات را در کنار علوم متعارف حوزوى نظیر فقه و اصول و کلام و تفسیرآموخته بود، نزد افراد هوشمند و خواص حوزه نیز از مقامى بلند برخوردار شد. امّا در اوج شهرت و نفوذ مردمى و نیز ارجمندى نزد علماى ایران و عراق، به یکباره مرجعیت دینى را رها کرد و به خلوت و عبادت و ریاضت و سلوک رو آورد. از همین رو، مقام شاعرى او براى بسیارى از دوست داران شعر و ادبیات فارسى پوشیده ماند، ولى به گواه اشعارى که در دیوانش گرد آمده است، و نیز به گواه ادب شناسان معاصر، در ادبِ شعر برجستگى درخور توجهى دارد، بویژه در سرودن شعر عرفانى او را از سرامدان این عصر دانستهاند.
ادیب دانشور، دکتر شفیعى کدکنى مىنویسد:
»حبیب خراسانى... یکى از مراجع تقلید شیعه بوده است و این جالب است که یک مرجع تقلید شعر عرفانى بگوید، آن هم شعرى که در میان اشعار صوفیانه این عهد، یک استثناء باشد. استثناء بودنش نه به خاطر این است که او آیتالله بوده، بلکه پدیدهاى جدا از تمام این عناوین عارضى است. چون او در بسیارى از غزلهایش لحظههایى را ثبت کرده که از نوع لحظههاى مکرر دیگران نیست. به هر حال، او تحت تأثیر لحظههاى شخصى خودش شعر گفته است و تصوف او هم از نوع تصوف حاکم بر شعر این دوره نیست.
میرزا حبیب خراسانى یکى از بزرگترین شعراى عارف در طول دوره مغول به این طرف است و مىتوان گفت که از عصر مولانا به بعد، یکى از معدود شاعران عرفانى است; حتى در شعر شاه نعمتالله ولى ماهانى کرمانى هم، با آن خانقاهها و دم و دستگاهاش، هیچ لحظهاى از تجارب شخصى او مطرح نیست، بلکه شاه نعمتالله تکرارکننده افکار محیىالدین ابنعربى و اقماراوست.
یک غزل از نوع غزلِ:
امروز امیرِ درِمیخانه تویى تو
فریادرس ناله مستانه تویى تو
از حبیب خراسانى، بر بسیارى از دیوانهاى شعراى عرفانى بعد از حافظ ترجیح دارد»28
غزلهاى میرزا حبیب اوج سرودهها و از شاهکارهاى شعر این فقیه ادیب و شاعر است. بعضى او را از چهرههایى دانستهاند که شورانگیزى غزلیات وى، بویژه آنجا که روح مولانا را در غزلهاى خویش مىدمد، نمىتوان نادیده گرفت، زیرا شیدایى و شیفتگى در بعضى غزلیات او از همان دست مایههایى است که در غزلیات شمس، در اوج ممکن جلوهگرى کرده است. و پارهاى از غزلهاى او گویى ترکیبى از شوریدگى مولانا و رندى حافظ است،29 مانند این غزل:
نیمه هشیاریم و یک نیم دگر مستانهایم
لطفىاى ساقى که ما محتاج یک پیمانهایم
بیم رسوایى مده اى شیخ ما را بعد از این
سالها شد ما به رندى در جهان افسانهایم
عقل اگر با ما بود از عهد دیرین آشنا
بگذر از ما، گو که نیز از خویشتن بیگانهایم
هر کجا زلف بتى، در تار او بند و شکن
هر کجا شمع رخى، برگرد او پروانهایم30
مرحوم استاد سیدجلالالدین آشتیانى، اشعار عرفانى حبیب خراسانى را فتوحاتى عرشى دانسته است:
»برخى از اشعار و غزلیات او حاکى از حال و شوق و جذبه و فتوحات غیبى است که از ملکوتِ وجود نصیب او شده است.»31
و نیز قصایدش روشنگر این حقیقت است که او با اشعار شاعران قدیم در همه ادوار شعر فارسى به خوبى آشنا بوده و سبک شعرى خود را بر بناى سنّتهاى دیرپاى ادبى، استادانه پى نهاده است. میرزا حبیب، چنان تسلطى بر مضامین و قالبهاى شعرى داشته که در اغلب شیوهها و وزنها، شعر سروده و همه اشعارش از زیبایى و تازگى خاصى برخوردار است. حتى در وزنهاى کم کاربرد، کوتاه یا بلند، غزلهاى زیبا گفته است. افزون بر آن، ابداعاتى در قالبهاى شعر دارد که این نیز از چیرگى او بر فرم و اوزان شعر فارسى حکایت مىکند. براى نمونه اگر منظومه »افسانه» اثر نیما یوشیج را آغاز شعر نو قلمداد کنیم، مىتوان ابداع فرمِ شعر در اشعار حبیب خراسانى را فهمید; زیرا دکتر شفیعىکدکنى درباره سابقه وزن و فرمِ »افسانه» مىنویسد:
»افسانه به لحاظ آهنگ هم نوعى تازگى داشت; وزنى مترنّم و خوش که قبل از نیما فقط دو شاعر - ادیب نیشابورى و حبیب خراسانى - از آن استفاده کرده بودند و از قدما، در شعر رسمى، کسى به آن توجه نکرده بود»32
شاعر معاصر; مهدى اخوان ثالث - م. امید - در سرودهاى بلند با عنوان »پناهنده»، حبیب خراسانى را چنین ستوده است:
نجواکنان به زمزمه سرگرم،
مردىست با سرودى غمناک
خسته دلى، شکسته دلى، بیزار
از سر فکنده تاج عرب بر خاک
این شرزه شیرِ بیشه دین، آیت خدا.33
و نیز غزل معروف این فقیه شاعر را کمتر کسى است که نخوانده و یا نشنیده باشد; شعر عرفانى که با هنرِ آهنگ و خوانندگى عرصه موسیقى ایرانى نیز آمیخته و عرضه شده است:
امروز امیرِ در میخانه تویى تو
فریادرس ناله مستانه تویى تو
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام تویى، دام تویى، دانه تویى تو
آن غُل که ز زنجیر سرِ زلف نهادند
بر پاى دلِ عاقل و دیوانه، تویى تو
ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند
گنجى که نهان است به ویرانه تویى تو
در کعبه و بت خانه بگشتیم بسى ما
دیدیم که در کعبه و بت خانه تویى تو
آن راز نهانى که به صد دفتر دانش
بسیار از او گفته شد افسانه، تویى تو
بسیار بگوییم و چه بسیار بگفتیم
کس نیست به غیر از تو در این خانه، تویى تو34
2. ادیب نیشابورى
شیخ عبدالجواد، متخلص به ادیب، معروف به ادیب نیشابورى (1305 1242ش(، روحانى شاعر، ادیب و مدّرس حوزه علمیه مشهد است. او در سنین نوجوانى تنها دیوان قاآنى در دسترس داشت، مىخواند و حفظ مىکرد و خود نیز به سبک آن، قصایدى مىسرود.35
تا شانزده سالگى در نیشابور تحصیل کرد، سپس به مشهد رفت36 و در مدارس علمیه این شهر درسهاى حوزه را ادامه داد37 تا آن که دروس ادبیات، فقه، اصول، حکمت و کلام را نیز به کمال فرا گرفت.38
ادیب با آن که به سبب مشکل چشم )به گفته خودش از ربع چشم
بهره داشت(، هرگز از مطالعه دست برنمى داشت، حتى از مدرسه خیلى کم خارج مىشد39. روزها مشغول تدریس و شبها به مطالعه و سرودن شعر مىپرداخت. البته شعر گفتن او در حاشیه تدریس بود. او در ادب فارسى و عربى و دانشهاى حوزوى و در رشته تخصصى خود; یعنى ادبیات عرب و حفظ اشعار عربى تبحرّى ویژه داشت40. افزون بر سرودن شعر، در خواندن شعر نیز تبحرّ داشت. هر شعر را با توجه به حال و هواى آن مىخواند. او معتقد بود که شعر خواندن کار آسان و سادهاى نیست; بلکه دشوار است و باید به آن اهمیت داد41. به گفته دکتر شفیعى کدکنى:
»بسیارى از شاگردان او هم اکنون تقلید خواندن او را مىکنند»42
موفقیت ادیب در تدریس و پرورش شاگرد
ویژگى ادیب نیشابورى در تدریس و توفیق او در پرورش شاگردانى بسیار در حوزه ادب و شعر فارسى، آن گونه بالاست که شعر و شاعرى او را در حاشیه قرار داده است. به گفته یکى از شاگردانش:
»خدمت مرحوم ادیب منحصر به شعر او نیست. بلکه عمده، مسأله تدریس است که متجاوز از چهل سال، لاینقطع، مشغول درس گفتن بود. و ذوق ادبى را در طلاب و محصلینى تا درجه مهمى ایجاد و تقویت کرده. سبک شعر ترکستانى را، که قریحه خراسانى طبعاً به آن متمایل است، منتشر و شعرشناسى که رکن عمده فن ادب است، رواج داده است. »43
نقش ادیب نیشابورى در پرورش شاگرد و اثرگذارى او بر فرهنگ و ادبیات ایران تا اندازهاى است که محمدتقى بهار مىگوید:
»ما هر چه داریم از او داریم. آقاى ادیب اگر شاعر بزرگى نیست ولى مربّى بسیار بزرگى است که قرنها ایران چنین مربّى عالى قدر و بزرگى به خود ندیده و نخواهد دید. »44
ادیب به جز تدریس رسمى، که در بیشتر جلسههاى درس او، بیش از سیصد طلبه حاضر مىشدند45، در روزهاى تعطیل نیز تدریس ادبى داشت، ادیب نامور، بدیع الزمان فروزانفر مىنویسد:
»در ایام تعطیل شرح معلّقات سبْع و مقامات حریرى و مقامات همدانى و نهج البلاغه و عروض و قافیه به اقتضاء وقت و خواهش تلامیذ خود درس مىفرمود. الحق در احاطه بر لغت و اشعار عرب و فارسى و نوادر ادبى نظیر او کمتر دیده شده است.»46
ادیب به جز پنج شنبه و جمعه، هیچ روز تدریس را تعطیل نمىکرد. البته به گفته شاگردش ادیب دوم )محمد تقى ادیب( اگر در شبى فرصت نمىیافت درس فردا را مطالعه کند، درس را تعطیل مىکرد که بسیار کم پیش مىآمد. استاد مىگفت:
»سى سال این متنها )شرح نظام، مغنى، مطول( را درس داده ام و هنوز هم اگر شبى نتوانم متن و حاشیه و شرحهاى آنها را مطالعه کنم، درس را تعطیل مىکنم. »47
به گفته شاگردانش، ادیب با تسلّطى که بر اشعار فارسى و عربى داشت، در درس وقتى به مقایسه شعر فارسى و عربى و شاعران این دو زبان آغاز مىکرد، آن اندازه از ادبیات آنان با تفسیر و بیان مشکلات، باز مىگفت که انسان را به حیرت فرو مىبرد. یاد داشت کردن عناوین مطالب درس او چندین صفحه مىشد و در هر درس، شاگردان را به بسیارى از کتابهاى مهم ادب فارسى و عربى و شرحها و حاشیههاى گوناگون آشنا مىکرد و دقایق و ظرایف ادبى را مىشکافت. از ساعت پنج و نیم بامداد به شاگردان خصوصى خود، که بیشتر اهل ذوق و شاعر و دوست دار ادب فارسى و عربى بودند، متنهایى مانند: مقامات بدیع الزمان همدانى، مقامات حریرى، معلقات سبع، حماسه ابوتمّام و عروضى درس مىداد و نیز اشعار فارسى از رودکى تا صفاى اصفهانى و لطیفههاى ادبى بیان مىکرد. استاد حافظه بسیار قوى داشت; تمام قاموس و برهان قاطع و هزاران شعر فارسى و عربى را از حفظ داشت. درباره سبک شعر فارسى و عربى تبحرّ بسیار داشت و ویژگیهاى دقیق سبکهاى خراسانى و عراقى و هندى را با بیان شواهد گوناگون آموزش مىداد.48 ملک الشعراى بهار که در تاریخ ادبیات فارسى آغازگر سبک شناسى شعر است، تربیت و آشنایى خود را با سبک شناسى شعر، مرهون ادیب نیشابورى مىداند.49
روش تدریس
ادیب پیش از شروع درس یا پس از آن، با آهنگ خاص اشعارى از شاعران خراسان مانند: فردوسى، فرخّى، عنصرى، سنایى، خیام، جامى و دیگر شاعران ایران و نیز از شاعران عرب مانند: متنبّى، ابوالعلاء، ابوتماّم و ابو العتاهیه مىخواند و شاگردان را به نگاشتن آنها وا مىداشت.50
روش تدریس ادیب، منحصر به خود او بود; نخست متن درس )شرح نظام، مغنى، مطول( را مىخواند و با روشنى و شمردگى خاصى عبارتها را معنى مىکرد و در لابهلا، حواشى و تعلیقات را شرح مىکرد و اشعار فارسى و عربى و آیات قرآن و احادیث و امثال و حِکَم گوناگونى به عنوان شاهد و مثال مىآورد. شاگردانى که تندنویس بودند آنها را مىنوشتند.51
شاگردان ادیب
ادیب دوران تدریس، شاگردان برجسته و نام آورى پرورش داد که در عرصه ادبیات معاصر ایران، خوش درخشیدند. با نگاه اجمالى به زندگانى و کارنامه کسانى که در حلقه درس او به رشد و بالندگى ادبى دست یافتند، به روشنى این نتیجه به دست مىآید که در میان ادیبان و شاعران بزرگ تاریخ معاصر ادبیات ایران، هیچ شاعر و ادیبى در پرورش شاگردانى با این جایگاه در ادبیات - نظم و نثر - توفیقى به پایه توفیق ادیب نیشابورى نداشته است. از همین رو، اگر چه او شاعر بوده است و دیوان شعر دارد، امّا اثر گذارى حوزه درس و تعلیم او سبب شد تا شخصیت و نبوغ واقعى او بیشتر به عنوان مدرس ادبیات آشکار شود. بعضى از شخصیتهاى مشهور ادبى ایران که از محضر او بهره برده و به کمال رسیدهاند، عبارت اند از:
ملک الشعراى بهار، بدیع الزمان فروزانفر، محمدتقى ادیب نیشابورى )ادیب دوم(، محمد پروین گنابادى، محمدعلى بامداد، محمود فرخ52، حاج مرتضى میرزا قهرمان متخلّص به »شکسته»، محمد تقى مدرس رضوى53، سید جلال الدین تهرانى54، مهدى آذر55، محمد امین ادیب طوسى56، مجدالعلا بوستان57، عبدالحمید اشراق خاورى، سید هدایت الله شهاب فردوسى.58
اینان از چهرههاى برجسته در ادبیات فارسى معاصرند که هر کدام به نوبه خود، توفیق یافتهاند شاگردانى برجسته، نامور و اثرگذار بپرورند و به جامعه ادبى ایران تقدیم کنند.
»اینها شاگردان بلاواسطه ادیباند که مستقیماً از محضر او دانش آموختهاند; امّا کسانى که شاگردان با واسطه اویند و از محضر شاگردان او، همچون بهار و فروزانفر و مدرس رضوى و ادیب ثانى و دیگران دانش آموختهاند، بسیارند و در زمره آنها شاعران و ادیبان نام آور امروز ایران قرار دارند. »59
بدیع الزمان فروزانفر (13491276ش( در مقدمه کتاب »مدینة الادب»، ادیب نیشابورى را یکى از فحول ادباى این عصر نام مىبرد که امروز به اعتقاد تمام دانایان، مانندش فاضلى در تمام ایران نیست. او مىنویسد:
»من نیز أخذ علوم أدبیه و فنون عربیه را از وى نمودم»60
ادیب نیشابورى تا واپسین روز عمر خویش، در حجرهاى از مدرسه نوّاب زندگى را گذراند و وضع زندگى او به اندازهاى ساده و بى آلایش بود که به گفته شاگردانى که همواره با او بودهاند، اگر لازم مىشد از کسى براى یکى دو روز پذیرایى کند، بسیار دشوار بود. در عین حال، سى سال پیاپى تدریس کرد و به جز حق مدّرسِ ناچیزى که از طرف مدرسه به او مىپرداختند، هیچ پولى بابت تدریس از کسى توقع نداشت، حتى اگر شاگردى براى وى هدیهاى مىبرد او را از اتاقش مىراند; زیرا تدریس در برابر پول را ناروا مىشمرد.61 در عین حال، با همین وضعیتى که در مدرسه طلبگى برایش فراهم بود، توانست ذوق و طبع افراد بسیارى از صاحبان استعداد و ذوق را شکوفا سازد و کانون درس او به مثابه دانشکده ادبیاتى باشد که بیشترین ادیبان و استادان ادب این عصر مستقیم و غیرمستقیم، بى واسطه و باواسطه، از حلقه درس وى به ظهور برسند و تمام سالهاى معاصر در دانشگاهها، آموزش و پرورش و در فضاهاى علمى، آموزشى و پژوهشى کشور، آموختهها و اندوختههاى ادبى خویش را عرضه کنند.
تأثیر ادیب بر ایرج میرزا
ایرج میرزا از وقتى که به مشهد پا نهاد و شخصیت بارز ادبى ادیب را شناخت، بناى همدمى گذاشت و با ادیب رابطه برقرار کرد و در مدت پنج سالى که در مشهد بود، دست کم، هفتهاى یک روز - روزهاى تعطیل - از او در منزل پذیرایى مىکرد.62 و روزهاى تحصیل در حجره مدرسه به خدمت استاد مىرسید.63 درباره بهره ایرج میرزا از این پیوند و رفت و آمدها، سید هدایت الله شهاب فردوسى مىنویسد:
»]ایرج میرزا[ قبل از آمدن به خراسان این قدرها شهرت و اهمیت نداشت; ولى پس از درک محضر ادیب و رهبرىهاى آن استاد بزرگ، بر مقامى از ابتکار و ادب رسید که او را از حیث سلاست و لطف بیان »سعدى ثانى» لقب دادند. »64
محمد جعفر محجوب نیز درباره اثرگذارى ادیب نیشابورى بر مقام ادبى ایرج میرزا و نیز استادان امروز ادب فارسى این گونه نوشته است:
»وى ]ایرج میرزا[ در خراسان با استاد معروف ادب فارسى و عربى در آن عصر، میرزا عبدالجواد ادیب نیشابورى، بسیار مأنوس و همدم بود و ادیب، که بسیارى از استادان امروزى ادب فارسى، محضر او را درک کردهاند، در شعر ایرج اثر فراوان کرد. »65
اثر گذارى ادیب بر ایرج میرزا، تا آن اندازه است که او پس از آشنایى و ارتباط با ادیب نیشابورى، از طرز شاعرى و اشعار پیشین خود بیزارى مىجوید و مکرر به ادیب مىگوید:
»من شاعر خراسانم و هر چه دارم از محضر شما دارم. »66
ایرج میرزا، در مقام احترام و ارادت به ادیب نیشابورى اشعارى نیز سروده است و ضمن آشکار کردن بزرگى ادیب، مقام وى را از سید احمد ادیب پیشاورى (13491260ق(شاعر هم عصر او برتر دانسته است:
برادر جان! خراسان است اینجا
سخن گفتن نه آسان است اینجا
خراسان مردم با هوش دارد
خراسانى دو لب، ده گوش دارد
همه طلابِ او داراى طبعاند
نه تنها پیروِ قرّأِ سبْعَند
نشسته جنبِ هر جمعى ادیبى
ز انواعِ فضایل با نصیبى
خراسان جا چو نیشابور دارد
که صد پیشى به پیشاوُور دارد67
ادیب خراسانى و شعر
همان گونه که گذشت، تدریس و تربیت شاگردانى سرآمد در عرصه ادبیات، جنبه شاعرى ادیب را در حاشیه قرار داده است، امّا در شاعرى نیز دست داشت; در ابتدا به شیوه قاآنى شعر مىسرود، امّا در اواخر عمر، اشعارى در عرفان به شیوه مولوى و حکیم صفاى اصفهانى سروده است. او این اشعارش را بیشتر مىپسندید و بیشتر مىخواند.68 در قصیده سرایى، بیشتر پیرو عنصرى، فرّخى و منوچهرى است و بر این باور که:
»به عقیده ما، سخن این استادان باستان در اعلى درجه است و هر کس هم از متأخرین قادر بر اقتفاء آثار آنان باشد، اول شاعر است.»69
ادیب به خاطر مشکل دید چشم، نتوانست آثارى از خود برجاى گذارد. اشعار او نیز به گونه کامل جمع آورى نشده است. در این باره، عبد الحمید اشراق خاورى، از شاگردان وى، چنین نوشته است:
»به اشاره ادیب، اشعار پارسى او را جمع نموده و دیوانى مرتب بساختم که قریب به شش هزار شعر است و اکنون در خراسان در میان ترکه آن مرحوم است و اینک جز آن یک نسخه، به طور کمال نسخه دیگرى بدان گونه یافت نگردد. »70
سپس عبرت نایینى اشعار ادیب را در دو تذکره: »مدینه الادب»71 و »نامه فرهنگیان»72 گردآورى کرد73 و بعدها نیز بخشى از اشعار پراکنده ادیب با نام »لآلى المکنون»74 منتشر شد.75
در سالهاى اخیر، آقاى یدالله جلالى پَندَرى مجموعه اشعار ادیب را از منابع یاد شده و نیز اشعارى که از او در نشریات و در جُنگها و یادداشتهاى خطى بوده، جمع آورى نموده است و در سال 1367 با عنوان »زندگى و اشعار ادیب نیشابورى» چاپ و منتشر کرده است.76
ویژگى شعر ادیب
دکتر شفیعى کدکنى، که خود از شاگردان با واسطه ادیب نیشابورى; یعنى شاگرد ادیب دوم، محمد تقى ادیب است و تحصیل کرده حوزه، درباره شیوه شعر ادیب نیشابورى بر این نظر است که: ادیب، اگر چه در عصر مشروطیت زیسته است، ولى رنگ و بوى ادبِ مشروطیت در شعرش بسیار کم است، بیشتر کوشیده است تا ارزشهاى لفظى و معنایى و سنّت قدما را حفظ کند. البته شعر ادیب به لحاظ مسائل مربوط به فرم شعر هماهنگى سنتّى در نظام الفاظ، موسیقى عروضى شعر، توجه به اصول سنتى سبک، طنطنه کلمات - از نوعى امتیاز نسبى برخوردار است. ادیب توان شعرى خود را در »چگونه گفتن» بهکار گرفته است نه در »چه گفتن». به همین سبب اگر چه شعرهاى او با ضعف معنوى همراه است; امّا در شعرهاى برجسته عرفانى او، اصطلاحات صوفیانه محى الدین، که بسیارى از شاعران متصوف قرنهاى اخیر در شعرشان با زبان بى رمق و سست آوردهاند، ادیب توانسته در زبان فاخر و استوار خراسانى قدیم، ذوب کند و گاه که این کار با موسیقى تازهاى - از لحاظ عروض و قافیههاى میانى - همراه شده است، تشخص بیشترى به شعر او داده است. در این موارد، جذبه فرم شعر گاه تا اندازهاى است که خواننده بىاختیار لذت مىبرد، هر چند به لحاظ معنایى درک درستى به دست نمىآید. ادیب به مسأله تنوع اوزان شعرى و جست و جوى وزنهاى خوش آهنگ و کم استعمال، بیش از دیگران توجه نشان داده است، از همین رو:
»دیوان موجود و چاپ شده ادیب، با در نظر گرفتن حجم بسیار کوچکى که دارد، به لحاظ تنوع اوزان در عصر خود، کم نظیر و شاید بى نظیر باشد.»77
نمونه اشعار
بیشترین اشعار ادیب غزل و قصیده است. امّا قطعه، ترکیب بند، مسمّط، رباعى و اشعارى به زبان عربى نیز سروده است. اشعار زیر نمونهاى از غزلهاى اواست:
همچو فرهاد بود کوه کنى پیشه ما
کوهِ ما: سینه ما، ناخنِ ما: تیشه ما
شور شیرین ز بس آراست رهِ جلوه گرى
همه فرهاد تراوَد ز رگ و ریشه ما
بَهر یک جرعه مى، منّت ساقى نکشیم
اشکِ ما: باده ما، دیده ما: شیشه ما
عشق شیرى ست قوى پنجه و مىگوید فاش:
»هر که از جان گذرد، بگذرد از بیشه ما»78
× × ×
دل به زلف تو رفت و نامد باز
چه کنم، خسته بود و راه دراز
خواستم تا نهان کنم غم دل
چه کنم؟ آب دیده شد غمّاز
گفتمش سوختم در آتش عشق
گفت اگر عاشقى بسوز و بساز
مفتى شهر آگه است که من
رندم و باده نوش و شاهد باز
بشنو از »ادیب» نیشابور
نغز شعرى ز »سعدى»79 شیراز:
»هر که را با گل آشنایى بود
گو برو با جفاى خار بساز»80
***
گر جام مىاوفتد ز دستم
عذرم بپذیر سخت مستم
پیرى کهن و شکسته حالم
اى تازه جوان! بگیر دستم
آن جذبه کجاست تا به یکبار
بِرهاند ازین بلند و پستم
من بنده پیرِ مىفروشم
زاهد! به خدا خداپرستم
پنهان شدم از هیولى تن
پیدا شد صوت ألستم81
دکتر شفیعى کدکنى این نوع تغزلهاى ادیب را یادآور تغزلهاى سعدى دانسته و بر آن است که بسیارى از تغزلهاى دیگر او، مانند غزل زیر، تغزلهاى شاعران عصر سامانى و غزنوى; یعنى فرّخى و منوچهرى را به یاد مىآورد:
تا چند خو به خلوت و خاموشى
چندى به باغ چم به قدح نوشى
ساقى کجاست کز مىپیرارى
از من بَرَد خمار پرندوشى
ما گرم تُرک چشم قو و ساقى
ایران به کین خون سیاووشى
آهوى مشک مویى و با آهو
همواره بینمت به خطا کوشى
سوى »ادیب» بین و دل پاکش
و آن فره ى فروزه ى فرهوشى82
3. محمد تقى بهار
محمد تقى بهار (13301265ش( مشهور به ملک الشعرا، از طلاب مدرسه علمیه نوّاب مشهد و از شاگردان ادیب نیشابورى و دیگر استادان آن مدرسه است. او در خاطراتش نوشته است:
»من اصول ادبیات را در نزد پدرم83 آموخته بودم. به هنگام مرگ وى هیجده سال داشتم. در این وقت تحصیلات خود را در نزد ادیب نیشابورى که از أدبا و شعراى مشهور مشهد بود، دنبال کردم و مقدمات عربى و اصول کامل ادبیات فارسى را، نخست در پیش پدر و سپس در مدرسه نواّب در خدمت اساتید آن زمان تکمیل نمودم. »84
ملک الشعراى بهار، با استاد خود، ادیب نیشابورى، بسیار احترامآمیز رفتار مىکرد، به گونهاى که اگر انتقادهایى از سوى استاد به او مىشد، نه به خودش و نه به دیگران اجازه اعتراض به استاد را نمىداد:
»قدر استاد )ادیب نیشابورى( را بدانید و دیگر حتى به اشاره از ایشان انتقاد نکنید که خلاف حق شناسى و مراعات مقام استادى است. من خودم بارها شنیده ام که استاد نسبت به من اظهار بى لطفى مىکنند، ولى هرگز راضى نشدهام، یک کلمه که حاکى از خرده گیرى و عیب جویى باشد درباره ایشان بگویم; زیرا او استاد است و پدر، هر چه بفرماید مختار است و آزاد. امّا بنده و سرکار باید همواره متوجه این فرموده مولاى مؤمنان، حضرت امیر باشیم: »مَن علَّمنى حرفاً فقد صَیرنى عَبداً... همواره در مقام ثنا و ستایش نسبت به استاد باشید که ما هر چه داریم از او داریم.»85
بهار از جوانى در شعرسرایى آن چنان استادى از خود نشان داد که پس از درگذشت پدر، لقب ملک الشعرایى آستان قدس رضوى به او اعطا شد.86 او آخرین استاد بزرگ شعر کهن فارسى به شمار مىآید.87 استاد قصیده است و در قصیده سرایى، راه استادانى چونان رودکى، عنصرى، فرخى، ناصرخسرو، سنایى و انورى را ادامه داده است.88
بهار، با آغاز انقلاب مشروطه، به فعالیتهاى سیاسى - فرهنگى رو آورد و با نگاشتهها و سرودههاى خود به دفاع از مشروطیت برخاست و آنها را در روزنامه خراسان با نام مستعار »رئیس الطلاب» بازتاب مىداد.89
در این دوران، او طلبه معمم جوانى بود که با تثبیت عنوان ملک الشعرایى آستان قدس رضوى براى خود، در صف مشروطه خواهان حوزوى قرار گرفت. در این باره او سروده است:
شور و شرّى ناگه اندر توس زاد از انقلاب
فکرتِ من نیز بى رغبت به شور و شرّ نبود
در صف طلاب بودم، در صف کُتّاب نیز
در صف احرار هم، چون من یکى صفدر نبود90
بهار، در انتقاد از بعضى جزم اندیشان آن روزگار در حوزه مشهد، که تحول و دگرگونى در درون حوزه یا اجتماع را بر نمىتافتند و با مشروطه و مشروطه خواهان نیز مخالفت مىورزیدند، قصیدهاى سروده که بخشى از آن چنین است:
ترسم من از جهنم و آتش فشان او
و آن مالکِ عذاب و عمودِگران او
آن عقربى که خلق گریزند سوى مار
از زخم نیشِ پرخطرِ جان ستانِ او
جز چند تن ز ما علما جمله کاینات
هستند غرق لُجّه آتش فشان او
و ز شیعه نیز هر که فَکُل بست و شیک شد
سوزد به نار، هیکلِ چون پَرنیان او
و آن کس که با عمامه سر، موى سر گذاشت
مَندیلِ اوست سوى دَرَک، ریسمانِ او
و آن کس که شد وکیل و ز مشروطه حرف زد
دوزخ بوَد به روز جزا پارلمان او
و آن کس که روزنامه نویس است و چیز فهم
آتش فتد به دفتر و کِلک و بَنان او
و آن عالمى که کرد به مشروطه خدمتى
سوزد به حشر جان و تنِ ناتوان او
تنها براى ما و تو، یزدان درست کرد
خُلد بَرین و آن چمنِ بى کران او91
با توجه به آثار بهار در رشتههاى گوناگون: نظم، نثر، روزنامه نگارى، ترجمه، تحقیق، تاریخ نویسى و نیز مو ضوعهاى دیگر، باید گفت برجستگى او تنها در یک رشته نبوده است.92 البته نثر نویسى او اگر چه ادیبانه است; امّا به پایه اشعارش نمىرسد. درباره ویژگى نگارشهاى بهار، دکتر غلام حسین یوسفى نوشته است:
»مقالاتش از حاشیه نویسیهاى زاید دور و دراز و فضل فروشى معهود معاصران خالى است. جملات غالبا ساده و کوتاه است و معنى خود را زود به ذهن خواننده منتقل مىکند... وقتى اسلوب جمله بندى و کلمات و ترکیبات و طرز بیان بهار با بسیارى از معاصران و نویسندگان نسل او... سنجیده شود آن گاه تحولى که بهواسطه نهضت مشروطه در نثر فارسى و گرایش آن به سادگى پدید آمد، به طرز برجستهاى نمودار مىگردد»93
دفاع از شهید مدرس
بهار وقتى خبر تبعید شهید مدرس را شنید، برآشفت و بى هیچ اندیشهاى از خطر رضا شاه، با سرودن شعرى بلند، به روشنى او را پادشاهِ مهترى خواند که از اصطبل بیرون آمده و به تخت نشسته است و در چنین شرایطى مدرّسها مىباید به تبعید بروند:
تا تاختند بى هنران در مصافها
زد زنگ تیغهاى هنر در غلافها
نامردى زمانه نگر کز بُنِ صطبل
بر قصرها شدند فَراجاف جافها
آزاد جاهلان و گشاده زبان، خران
بسته مدرّسان و فقیهان به خوافها94
شه بوفها شدند مهاجم به قصرها
سى مرغها شدند گریزان به قافها95
و نیز به مناسبت شهادت مدرس، در آن فضاى اختناق رضا شاهى، این شعر را سرود:
تا بخل و حسادت به جهان راهبر است
آزاده ذلیل و راستگو در خطر است
خون تو مدرّسا هدر گشت، بلى
خونى که شبى گذشت بر وى، هدر است96
شعر و نثر خوب از نگاه بهار
بهار خود نیز بارها به خاطر روح آزادگىاش، که میراث فرهنگ حوزوى او بود، در رژیم پهلوى; پدر و پسر، به زندان رفته است.97 و در عرصه ادبى نیز کو شیده تا از آموختهها و یافتههاى دوران طلبگى و روحیات مثبت حوزوى خود به خوبى بهره ببرد. شاخصهاى اخلاق حوزوى مانند: قناعت پیشگى، تنگدستى همراه با مناعت طبع، فروتنى عالمانه و به دور از اظهار فضل، دارا بودن روح کنجکاوى و پژوهندگى از سر اخلاص و عشق به علم و معرفت، در فعالیتهاى علمى و اجتماعى او دیده مىشود. هم از این روست که »تعالى روحى» و »اخلاق شاعر» را دو مبنا و اساس براى تمییز شعر خوب معرفى مىکند:
» اساس شعر خوب ِ عمومى، احساسات شدیده و اخلاق عالیه شاعر ست، و براى این که بفهمیم که شعر کدام شاعر بهتر است، مىرویم شرح حال او و شرح اخلاق اورا به دست مىآوریم... محال است کسى که داراى اخلاق حمیده و صفات پسندیده از قبیل: بى طمعى، حرّیت فکر و عقیده، رحم و عدالت طبیعى، استغناى روحى، صحت مزاج و صحت دماغ و امثال اینها نباشد، بتواند شعرى بگوید که همه کس آن را خوب بداند... هر چه هیجان و اخلاق گوینده در موقع گفتن یک شعر، یا ساختن یک غزل، قوى تر و نجیب تر باشد آن شعر بهتر و خوب تر خواهد بود. »98
بهار با زبانى ساده و عبارتهایى کوتاه و روشن، نثر و شعر صادقانه و متعهدانه را چنین شرح کرده است:
»تا شما را یک هیجان و حسى حرکت ندهد، بیهوده شعر نگویید. اول فکر کنید که چه چیزى سائق شما ست; آیا کسى را دوست دارید، کسى را دشمن دارید، مظلومید، فقیرید، شجاعید و مىخواهید تشجیع کنید، گله دارید، امتنان دارید، خبر تازه یا سرگذشت قشنگى به خاطر دارید، نکته حکیمانه و فلسفه خوش و دقیقى در نظر گرفته اید؟ چه چیزى است که شما را و طبع شما را مىخواهد به خود مشغول کرده و به لباس یک یا چند شعر خودش را نشان دهد؟ هر چیزى که هست همان را با هر قدر فکر و عقل و ذوقى که دارید همان طور که هست بدون گزافه و با حقیقت و صدق به نظم درآورده، یا به نثر بنویسید. »99
همان گونه که مىنگرید، نثر نویسى را نیز با چنین انگیزهها و هدفهایى، صادقانه و متعهدانه مىداند. این نگاه بهار به نویسندگى، با بسیار نویسى نویسندگانِ امروز و برخى نوشتارهایى که نه با انگیزه روحى و باطنى نویسنده همراه است و نه هدف مشخص و والایى را نشان مىدهد; یعنى نه از سوزى مىکاهد، نه دردى مىافزاید، نه عزمى را استوار مىکند، نه شوقى مىآفریند، نه معرفتى مىآورد، نه افقى را روشن مىکند، نه محبتى و نه خشمى برمى انگیزد، بلکه »خنثاى مشکله» است، تفاوت روشن دارد. حتى او براى شعر خواندن و شعر شنیدن نیز معیار تعیین مىکند:
» هر شعرى که شما را تکان ندهد به آن گوش ندهید، هر شعرى که شما را نخنداند و یا به گریه نیندازد، آن را دور بیندازید. هر نظمى که به شما یک یا چند چیز خوب تقدیم ننماید، بدان اعتنا ننمایید. »100
بنا براین، از نگاه بهار هر که شعرى سرود یا نثرى نگاشت، شاعر و نویسنده به شمار نمىآید، بلکه باید افزون بر شوریدگى و احساس عاطفى، از کمالات اخلاقى و تعالى روحى بالاترى نسبت به دیگران برخوردار باشد تا حقیقتى را آشکار سازد و شعر و نثرش جهانى و ماندگار شود:
» شعر حقیقى را باید براى دنیا گفت و براى دنیا به یادگار گذاشت... شاعر رودکى است، فردوسى است، منوچهرى است، سعدى است. شاعر ویکتورهوگو است، ولتر است که در مشرق و مغرب، همه جا و همه وقت، زندهاند. فردوسى و خیام شاعر دنیا و مال همه جهانند... ایران، فرانسه، آلمان نمىتوانند آنها را به خود اختصاص دهند. چنان که انگلیس نمىتواند شکسپیر را مختص خود بداند و عرب هم ابوالعلاى معرّى را باید شاعر و فیلسوف روى زمین بشناسد. »101
نتیجه
در تاریخ معاصر ایران، خاستگاه بسیارى از شخصیتهاى ادبى، حوزههاى علمیه بوده است. در این دوره فقیهِ شاعر; میرزا حبیب الله مجتهد خراسانى در سرودن اشعار عرفانى سرآمد است و به گواه صاحب نظران ادب معاصر برخى غزلهاى او بر بسیارى دیوانهاى شعراى عرفانى پس از حافظ برترى دارد. عبدالجواد ادیب نیشابورى; استاد ادبیات حوزه علمیه مشهد، در سى سال تدریس توفیق یافت شاگردان بسیارى را بپروراند، از میان آنان ملک الشعراى بهار از طلاب و دانش آموختگان حوزه علمیه مشهد و از شاعران و ادیبان توانمند معاصر نقش بسزایى در تحول و دگرگونى ادبیات فارسى داشته است.