انتظارها به سر آمد. سرانجام آن رویداد بزرگ که خداوند وعدهاش را به فرشتگان داده بود، به حقیقت پیوست.
زمین بلندا گرفت و از تاریکى و تیرگى به در آمد و بارش شهابها و فرود عناصر نورى بر بلنداى سینه آن و عطر بیزى نسیم بهشتى، پیاپیوسته بود و جانفزا.
زمین جان گرفت و دَم جان افزاى رحمانى، کالبد و پیکر مرده و فسرده آن را به چرخه حیات بازگرداند.
زمین همین که چشم گشود خود را قدافراشته در برابر رسولى از رسولان الهى دید که مأموریت داشت کفى از خاک سینهاش را، که عصاره وجودش بود، برگیرد، تا سفر خاک به عالم پاک آغاز گردد.
در هنگامِ این هنگامه بود که فرشتگان، فوج فوج به سوى نهانِ نهادِ زمین، بال گشودند، تا مگر به گوشهاى از راز سینه سر به مُهر آن، دست یابند و ببینند و دریابند چسان مشتى از خاک و جرعهاى از آب، در دل زمین، در لایههاى زیرین آن در هم مىآمیزند و از این گِل بویناک، گُلِ سرسبد آفرینش پدیدار مىشود، و بر دنیا چیرگى مىیابد و با تواناییهاى شگفتى که دارد، هم مىتواند به پایهاى برسد که گوهر تابناک وجود خویش را به زوایاى تاریک و تباهى گرفته جهان بتاباند و جهان را در پرتو خود بگیرد و نگذارد تاریکى و تیرگى به زوایاى آن راه بیابد و به مقام قرب الهى دست یابد و هم مىتواند به سوى تباهى ره پوید و تباهى بر تباهى افزاید و جهان را در تاریکى فرو برد و فساد انگیزد.
فرشتگان در حیرت بودند و نمىدانستند آن چه را خدا مىدانست. چه رازى در آفریدن این آفریده است. آفریدهاى، با ترکیبى از: شهوت، غضب، عقل و اراده و اختیار، بى گمان فسادانگیزى خواهد کرد و راه تباهى را پیش خواهد گرفت.
سرشت شهوت و غصب، با سلاح تدبیر و اختیار، چون در عالَم سر برآورد و این قوا، با نیروى عقل، به کار افتد، حد و مرزى نمىشناسد، همه چیز، حتى وجود خود آدمى را نیز به تباهى مىکشد: »یفسد فیها» چون خشماش زبانه کشد، بى پروا، خون مىریزد: »یسفک الدماء».
جهان هستى مىبایست دگرگون مىشد و از یک نواختى و ایستایى به در مىآمد و دمادَم و پیاپیوسته، دستخوش دگردیسیهاى شگفت و حیرتانگیز مىگردید و این رستاخیز بزرگ، با نیروهایى که بر مدار جبر حرکت مىکردند و در دایره خاص و به دور از ابتکار و آفرینندگى و اختیار، و بر کنار از هر گزندى از هوى و هوس و شهوت و غضب به آستان وجودشان، و بى بهره از رشد عقل و شعور و حرکت و اوجگیرى از مقامى که دارند، به مقامى والاتر، ممکن نبود به حقیقت بپیوندد.
موجودى، با خمیره و ترکیبى ویژه مىبایست پا به عرصه بگذارد که تا بىکران، عقل و شعورش توان پرواز داشته باشد و بتواند آثار اعمال خود را درک کند و دریابد و قدرت تصرف در جهان را داشته باشد و به مقام والاى جانشینى در زمین دست یابد.
فرشتگان مىانگاشتند هدف از خلقت، تسبیح و تقدیس است، همان کارى که خود انجام مىدادند. از بیرون محیط محدودِ علم و عمل خویش آگاه نبودند. از این روى آن گاه که آگاه شدند و خداوند آنان را آگاهانه که آفریده جدیدى با سرشت و خمیرهاى ویژه و آمیخته از شهوت و خشم، اراده و عقل، بناست روى سیّاره خاکى قد افرازد، زبان به خردهگیرى گشودند و از نافرمانیها و فسادگریهاى آفریده جدید، با توجه به سرشت و خمیرهاش سخن گفتند و از جایگاه خود که مدام در رکوع اند و سجود و در حال تسبیح و تقدیس و اصلاحگرى و کمال بخشى.
خداوند باید فرشتگان را از وادى حیرت مىرهاند و راز اسکان این موجود را در زمین براى آنان آشکار مىساخت و فرمود: »انّى اعلم ما لا تعلمون».
گام نخست این که بدانید: من آن چه را مىدانم، شما نمىدانید. اگر مىدانستید، در وادى حیرت در نمىماندید و بر این آفرینش خرده نمىگرفتید و فسادگرى آدمى، این همه بزرگ براى شما جلوه نمىکرد که از من بخواهید از اصل خلقت و جانشینى آن دست بردارم.
خداوند براى این که راز آفرینش آدم را بنمایاند و این که چرا او را و هر انسانى که در هر زمان و مکان از نسل او پدید خواهد آمد، به جانشینى در زمین گمارده و زمامِ زمین و کشف نیروها و ثروتهاى موجود در آن و نیز بهره گرفتن از آن ثروتها را به او واگذارده، پرده از تواناییهاى آدمى براى درک حقایق هستى برداشت، بدین گونه که: »علّم آدم الأسماء کَلّها».
آدم، در این آزمون، شگفت درخشید و به درک و فهم دقیقى از موجودات و اشیاء و نام و نشان و ویژگیهاى آنها دست یافت و استعداد و توانایى خود را در این که تمام پروردههاى آفرینش را از زیر پرده خفا در بیاورد، آشکار ساخت و شایستگى خود را براى فرا رفتن بر کرسى خلافت، به روشنى بروز داد. و نشان داد مىتواند در زمین آفریدهها را به ثمر و نتیجه برساند و ارزش و برترى هر یک را بر دیگرى جلوه گر سازد و آن چه را قدرت نخستین مىسازد، او بپردازد و آثار و خواص آنها را با حکمت و عقل، آشکار سازد.
آدم، پس از این آزمون دقیق، فرمان یافت آن چه را آموخته، حقایقى را که دریافته، به فرشتگان عرضه بدارد. آدم عرضه داشت.
خدا به فرشتگان فرمود: مرا خبر دهید از نام موجودات و از آن چه آدم مىداند و آموخته است از حقایق و اسرار هستى؟
فرشتگان از پاسخ گویى درماندند و به سنگینى و دشوارى کار پى بردند و دریافتند چه بسیار کم مىدانند و محدودند و نه در دریاها و اقیانوسها شناورند که در برکههاى کم عمق مدام شناورند و در مدارى معین در حرکتاند:
»و ما منّا الاّ و له مقام معلوم»
از ما کسى نیست، جز آن مقام و شغل او معلوم است
»و انّا نحن الصّافون»
همانا ما صف کشیدگانیم.
]کارهایى که به ما واگذار شود انجام مىدهیم[
»و انّا لنحن المسبّحون»1
همانا ما تسبیح گوییم.
از این روى، آن گاه که عظمت کار خداوند و تواناییهاى شگفت انگیزِ آفریده زمینى را دریافتند، از در عذرخواهى درآمدند و گفتند:
»... سبحانک لا علم لنا الّا ما علّمتنا انک انت العلیم الحکیم.»2
تو بس منزهى، ما را جز آن چه تو به ما تعلیم دادهاى، به چیزى آگاهى نیست.
همانا تویى خداوند داناى حکیم.
بدین سان، زمامِ زمین به آدم سپرده شد و فرشتگان، فرمان یافتند انقیاد کنند و سر بر آستان انسان بسایند و از او فرمان برند.
فرد فرد آدمیان، زن و مرد، از آغاز تا انجام، این مقام را دارند. هر فرد آدمى در اندازه و حد قدرت و توانایى عقلى خود و درک اسماء و تصرف در آنها »خلیفه» است و خلفاى برگزیده، کسانىاند که استعدادهاى نهفته بشرى را به سوى خیر و کمال به پیش مىبرند و جایگاهى را که خداوند به آنان داده، استوار مىسازند.
در این آزمون بزرگ، روشن شد، نخست آنکه، آدمى، از قدرت و توانایى فکرى و عقلى براى فراگرفتن اسماء، ویژگیها و نشانههاى ذاتى آنها برخوردار است. دو دیگر، قدرت تصرف و تدبیر و آشکار ساختن آن ویژگیها را در صحنه طبیعت دارد و سه آن که: احاطه عقلى بر اسماء و صفات ملائکه دارد.
حال که چنین است و اساس آفرینش بر این آموزه وَحیانى روشن و زلال استوار است و این چیزى نیست که به آیین وَحیانى وراى آیین وَحیانى دیگر بستگى داشته باشد و ادیان توحیدى، اگر غبار تحریف چهره آنها را کدر نکرده باشد، همه، این اصل را مدار حرکت خویش قرار مىدهند، پس دو نیم کردنِ آدمیان، نیمى را مرد و نیمى را زن، و زن را، تنها به خاطر جنسیت، از شمول این اصل فراگیرد خارج کردن و او را از مقام والاى خلیفةاللهى پایین آوردن، برخلاف جریان هستى و آفرینش، شنا کردن است و به دور از حقیقت و واقعیت عالَم هستى.
آدمى، چه مرد و چه زن، در هر زمان و مکان، خلیفه خداست در زمین، یعنى انجام امرى به او تفویض شده که اگر او نبود، گمارنده خلیفه ]خود خدا[ باید به انجام آن مىپرداخت:
»هوالذى فوّض الیه الامور التى لولاهُ لاَتى بِها المُخلِف. »
به گردش در آوردن چرخ زمین و برون آوردن و کشف ذخائر آن و به کار بستن آنها در جهت سعادت و بهروزى انسانها، مبارزه با فقر و جهل و آلودگیها و پاک کردن آلودگان و شکوفاسازى استعدادهاى نهفته، غبارگرفته و به دور مانده از گردونه زندگى و کشف و هدایت آنها به سوى رشد و کمال، رسالتى است بزرگ بر دوش خلیفگان خدا در زمین که بى گمان، با آراستنِ جان و دل خود با صفات رحمانى، و زنده نگهداشتن روح و روان خود با دَماندن دَمادَم نفحه رحمانى ممکن مىگردد.
راههاى آسمان، براى اوجگیرى و آسمانى و رحمانى شدن انسان و آراسته شدن او به صفات الهى و خوى گرى به آنها، همیشه و در همه آن، باز است.
انسان مىتواند به تمام صفتهاى الهى، مگر صفتهایى که ویژه ذاتِ بارى تعالى و از لوازم وجوب وجود اوست، خود را بیاراید و طاق دل و جانِ خود را به آنها آذین بندد و چلچراغ اسمائى را که آموخته در رواق رواقِ جان خود بیفروزد.
اطلاق اسماء و صفات بر بارى تعالى و »خلیفه» که مَظهَر صفات اوست، بر نَمَط و اسلوبى یکسان نیست.
اطلاق آنها بر خدا ذاتى و بر سبیل وجوب است و بر خلیفه بنا شده بر اکتساب. صفات، جز بر قادر متعال، بر کسى اطلاق نمىشود و اطلاق بر خلیفه، به اعتبار سیر اوست در صراط عزیز حمید.
این چشم اندازِ بس روشنى است که قرآن از انسان ترسیم مىکند، بدون آن که جنسیت را در این نگاهِ زلال دخالت بدهد.
در این نگاه، آدمى، مرد و زن، هم روح و رواناش با پیوند با سرچشمه خوبیها و پاکیها کمال مىیابد، دامن مىگسترد، از آلودگیها و گندابها، دامن مىگیرد و به »روح»ها و »روان»ها عطر ناب مىبیزد و نسیم جان فزا مىوزاند و هم فکر و عقلاش شکوفان مىشود و ژرفا مىیابد و نیز اختیار، که بنیادىترین و مهمترین سرمایه اوست، در مدارى درست، دقیق و هدفمند و بر اساس صلاح و سَداد فرد و جامعه به حرکت در مىآید و زمامِ »اختیار» در دستان توانمند و عقال عقل صاحب اختیارى قرار مىگیرد که به اوصاف الهى خود را آراسته و زمینههاى فسادانگیزى و تباهى گرى را در خود خشکانده و نمىگذارد قوّه اختیارش، بى لجام و سرکشانه به هر سوى بتازاند.
زیبایى این نگاه و چشم نوازى، روح و جان افزایى چشم اندازهاى آن، کرامتى است که آدمى در منظومه فکرى قرآن دارد. کرامتى که از هر زاویهاى که بدان نگریسته شود، زیبایى و رخشندگىاش دیدنى است و تحسین برانگیز.
آن گاه که خداوند گِل آدم رادر چهل صباح سرشت:
»خمّرتُ طینة آدم بیَدىّ اربعین صباحاً»3
و به آن صورت بخشید و در آن از روح خود دمید:
»فاذا سَوّیتُهُ و نَفَختُ فیه من روحى»
برتر از فرشتگان نشانیدش و در زیر بارش کرامت خویش قرارش داد و به »لقد کرّمنا بنى آدم» مفتخرش ساخت و برّ و بحر و فرشتگان ارضى را فرمانبرش.
در سُرابستان کرامت خداوندگارى، به فرمان خدا، همه پدیدهها و آفریدهها، به صف ایستادند و کمر به خدمت بستند، تا زمینه را براى بهره بردارى آدمى از دریاى بى کرانِ کرامت الهى فراهم آورند و آبشخورها را، یکى پس از دیگرى، براى فرودآیى او آماده سازند.
آدمى، از آن آنى که چشم به جهان گشود، خود را بر لبِ دریاى ناپیدا ساحلِ کرامت الهى دید، با آبشخورهاى زیبا و سازوار با توان و استعداد و فراخور ذهن و فکر خویش.
باید از آموختن مىآغازید که باب نابى بود براى ورود به باغ دلگشاى زندگانىِ لبالب از عزّ و جاه، سرورى و زمامدارى زمین و زمینیان.
باید تمام وجود گوش مىشد و »اسماء» را مىنیوشید و معانى آنها را از زبان خداوند مىآموخت، رمز ورود به جهان. سرّ بزرگى که هیچ سینهاى گنجایى آن را نداشت. هیچ سینهاى، نمىتوانست آن را بر عرشه خود بارکند و دریاها و اقیانوسهاى موج خیز و طوفان زاى زندگى خاکى را بپیماید که بى گمان از هم فرو مىپاشید.
جهان، سرتاسر تاریک بود و غرق در دریاى ظلمت و هیچ روزنهاى رو به روشنایى نداشت. آدمى باید در پرتو چراغ آموختههایش پا به جهان ظلمت گرفته و دیجور مىگذارد.
او که سخت صیقل خورده بود و مراحل و ادوار طولانى و توان فرساى آفرینش را پیموده بود، این شایستگى را یافت که به بارگاه ربوبى بار یابد. بارگاهى که در حصار فرشتگان قرار داشت و هیچ آفریده و موجودى را به آن راه نبود. درها، به اذن خدا، گشوده شد و آدمى براى آموختن و یادگیرى نام و نشان و صفات موجودات، به پیشگاه بارى، باریافت، تا آن گاه که به زمین گام مىگذارد و مأموریت بزرگ خود را مىآغازد، با آشنایى که با آفریدهها و پدیدهها دارد و خواص و آثار هر یک را مىداند، در کار ساختن و پرداختن جهان و به ثمر رساندن پدیدهها و آفریدهها، از دانشى که اندوخته و چراغى که در ذهناش در پرتو تعلیم خداوند افروخته، بهره برد. کار انسان، در کرامت یابى در همین مرحله به پایان نرسید. او مىبایست آن چه را آموخته و در وجودش تجلى یافته بود، به یک باره، بر فرشتگان عرضه بدارد و براى آنان به نمایش بگذارد، تا به زوایایى از شاهکار بزرگ آفرینش پى ببرند و دریابند، تنها با تسبیح و تقدیس کارها به سامان نمىرسد و هدف آفرینش به حقیقت نمىپیوندد. اسرارى در این آفرینش نهفته است که به هیچ روى از آنها آگاهى ندارند و در برابر فراخناى بزرگِ جهان هستى، دنیاى بس کوچکى دارند و با دانش و آگاهى، که نه از راه کسب، که توانایى آن راندارند، بلکه از راه فروچکانى آن به آن خداوند دارند، نمىتوانند به اسرار و لایههاى تو در توى آفرینش انسان پى ببرند.
آدم از راه تعلیم خداوند، »اسماء» را فرا گرفت; چه راهى جز این فرا روى او گشوده نبود. او مىبایست تنها از راه فراگیرى، به آفریدگان و خواص و آثار آنها، علم پیدا مىکرد. امّا راه درک فرشتگان، تعلم و فراگیرى تدریجى و استدلالى نیست، بلکه نمودار شدن و شهود حقایق است.
آدم وقتى »اسماء» را آموخت، به امر خدا، آن چه را در ذهن و آیینه روحاش تجلى یافت، از اسماء و آثار و خواص آنها، به فرشتگان عرضه داشت و در این هنگام بود که فرشتگان به برترى آدم و کوتاهى اندیشه خود درباره او، و جهان هستى پى بردند و در برابر برترى آدم و کرامت او سر تعظیم فرود آوردند.
آدمى، پس از گذراندن دوران »علّم الاسماء» و »ثم عرضهم على الملائکة»4 در جایگاه دیگرى ظاهر شد که جلوهاى بود بس رخشان، حیرتانگیز از کرامت او در بارگاه بارى تعالى و برترى بر دیگر آفریدهها. خداوند این جایگاه و آوردگاه بزرگ عمل و حرکت را به آفریدهاى واگذارد و او را شایسته فرا رفتن بر این کرسى و برخوردارى از این تخت و دَیهیم دانست که از جنس فرشتگان نبود که یا همیشه در سجده باشد و یا در رکوع و یا مدام تسبیح گویان و در همه حال فرمانبردار و اجراکننده اوامر الهى، بدون چون و چرا. که آفریده صاحب اختیار بود، هم مىتوانست فرمانبردارِ آفریدگار خود باشد، خود و جهان را بالا برد، به اوج عزت و کمال رساند، درهاى خیر و صلاح را به سوى آنها بگشاید و زمین را بسان بهشت بیاراید و گزندها را از زمینیان دور سازد و هم مىتوانست تا فرمانبردار باشد، آن به آن از دستورهاى الهى سر بپیچد و راهِ به تباهى کشیدن خود و جهان را در پیش بگیرد.
خداوند، آدمى را با تمام این ویژگیها و دامنه بس گسترده »اختیار» او، کرامت بخشید و در خشکى و دریا بر نشاندش و از خوراکیهاى خوب روزىاش داد، با برترى بر دیگر آفریدهها:
»و لقد کرّمنا بنى آدمَ و حملناهم فى البّر و البحر و رزقناهم من الطیّبات و فضّلناهم على کثیرً ممّن خلقنا تفضیلاً»5
و چنان آدمى را گرامى داشت که آن چه در آسمانها و زمین بود، مسخّر او گردانید تا از آنها سود برد.
»و سخّر لکم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعاً منه»6
در فرازهایى که پیاپى به رشته درآمد، در باب جایگاه و کرامت آدمى و آدمیان، که بى گمان نَمى بود از یَم و جرعهاى از دریاى بزرگ و بى کران کرامت الهى انسان، سخن از این نبود و نه هیچ اشارهاى که این همه، تنها نیمى از انسان را در بر مىگیرند و نیمى دیگر را در بر نمىگیرند.
از انسان، آن شِقِّ نرینه، همیشه و در همه حال، در دریاى بى کران کرامت الهى، شناور است و از آن بهرهمند و شِقِّ مادینه، در ساحل دریاى کرامت الهى روز و شب مىگذراند و از آن نابرخوردار; زیرا که او از مایهاى پَستتر از مایه مرد پدید آمده، طفیلى است و آفریده شده از دنده چپ مرد.
در تورات آمده است:
»و خداوند خدا، خوابى گران بر آدم مستولى گردانید تا بخفت و یکى از دندههایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد. خداوند خدا، آن دنده را که از آدم گرفته بود، زنى بنا کرد و وى را به نزد آدم آورد. و آدم گفت: همانا این است استخوانى از استخوانهایم و گوشتى از گوشتم. از این سبب، نسا نامیده شود; زیرا که از انسان گرفته شد. »7
این فکر و نگاه حقارتآمیز به زن در آفرینش، که پیامدهاى بسیار سنگینى براى جامعه بشرى در برداشت، در تورات و کتب تحریف شده یهود و نصارا نماند که از دور خارج بشود و در بیغولهاى تاریک دفن گردد، تا بشر راه عقل و فطرت خویش را در پیش بگیرد و در باتلاق این خرافه ویران گر گرفتار نیاید.
مذاب این برداشت خرافهآلود از آفرینش، به طور گسترده جارى شد و چشمههاى حیات را خشکانید، و جاهلیت سیاه را پدید آورد که زن از حیوان پستتر شمرده شد و حتى با ظهور اسلام، با آن همه شکوه و جلال و بلندا گرفتن مقام زن در قرآن و آموزههاى وَحیانى و سیرت و سخن رسول خدا(ص) این فکر نابخردانه، ریشه کن نشد و همچنان رسوبات و لجن زارهاى آن، مردم و جامعه را مىآزرد و فضاى عطرانگیز اسلامى را به بوهاى اشمئزاز آورد خود، مىآلود.
با این همه، تا زمانى که نسیم وَحیانى دَمادَم مىوزید و به »روح»ها و »جان»ها عطر ناب مىبیزیید این فکر خرافى، کمتر مجال مىیافت بر دامنه و گستره لجن زار جاهلى بیفزاید، امّا با رحلت رسول خدا(ص) و سپرى شدن دوران نخست، آن گاه که زمام امور را امویان به چنگ گرفتند و فرهنگ جاهلى را احیاء کردند و ارزشهاى الهى را، یکى پس از دیگرى، از بیخ و بن برکندند، دوباره مذابهاى بنیان سوز جارى شد و زن به دوره جاهلى برگشت، البته این بار با نام اسلام و قرآن و تفسیرهاى خرافى و با تمسک به روایات جعلى و اسرائیلیات.
اسرائیلیات ریشه دواندند که یهودى زادگان در این دوره مجال یافتند و میدان دار شدند و از هر سوى، هماهنگ با کینه توزانً پاى بند به نظامِ جاهلى و روى گردان از پیامبر الهى و آموزههاى وحیانى، بر ارزشها تاختند و دست به تحریف و وارونهگر زدند و اسرائیلیات را گستراندند، تا آن جا که بسیارى از تفاسیر را بیالودند و در دسترس مسلمانان قرار دادند.
از آن جمله، طبرى در تفسیر خود، آن گاه که در باب آفرینش زن، سخن مىگوید، این سان تحت تأثیر تورات قرار مىگیرد و مىنویسد:
»پس خداى تعالى خواست که از آدم نیز خلقى بیافریند، همچون آدم. پس چون آدم بخفت و خواب بر وى غلبه کرد... خداى عزوجل و مر حوا را از پهلو چپ آدم بیافرید، به قدرت خویش، خلقى چون آدم و لکن ماده... و از پهلو چپِ مردان، یک پهلو کم باشد از آن پهلو چپ زنان; زیرا که خداى عزوجل مر حوا را از پهلو چپ آدم بیافرید. »8
این معنى، به طور گستردهاى در کتابهاى ادبى و عرفانى ما بازتاب یافته است:
اسرار التوحید:
»پس حوا را کهام البشر بود، از پهلوى چپ وى ]= آدم[ بر وجه ابداع و سبیل اختراع پدید آورد»9
کشف المحجوب:
»و ارباب لطایف گویند که چون آدم اندر بهشت بخفت، حوا از پهلوى چپ وى پدیدار آمد و همه بلاء وى ازحوا بود. »10
گلشن راز:
»و از روى حقیقت، آدم صورت عقل کل است و حوا صورت نفس کل و از این معنى طالب متنبه مىگردد، به کیفیت ظهور حوا از جانبِ ایسر آدم»11
خاقانى مىسراید:
ترا از پشتى همت به کف شود ملکت
بلى ز پهلوى آدم پدید شد حوا12
سروش اصفهانى مىسراید:
برآورد دارنده آب و خاک
ز سوى چپِ او یکى جفت پاک13
بااین که قرآن، به روشنى و بیانى دقیق، چگونگى آفرینش زن را نموده، شمارى از مفسران و متفکران بنامِ اسلامى، در باتلاق اسرائیلیات گرفتار آمده و همان سخنان بى پایه، خرافى و نابخردانه توراتِ تحریف شده و اوهام جاهلى را در ذیل سخن خداوند حکیم، به نام تفسیر، واگویه کرده و کژراههاى را در دل آموزههاى وَحیانى پدید آوردهاند. راه کژ و پر پیچ و خمى که رهروان خود را هیچ گاه به دیار روشنایى نمىرساند، بلکه آنان را به بى راهه مىکشاند و به دلِ درّههاى تاریک فرو مىافکند.
اینان، چنان در لابهلاى اوراق بوى نا گرفته اسرائیلیات سرگرم بودهاند که اندکى درنگ و دقت نکردهاند که سخن قرآن در باب آفرینش زن، روشن است و روشنگر و با توجه به سخنان سست بنیادى که در بین پیروان ادیان و مردمان جاهلى در این مقوله، زبان به زبان مىگشته و حقارت زن را رقم مىزده و بى ارزش بودن او را، بیان شده است.
»هو الذى خلقکم من نفس واحده و جعل منها زَوجها...»
14هم اوست که شما را از یک جان بیافرید و از همان، همتا و جفت او را بیافرید.
نفس در لغت به معانى گوناگون آمده است:
»النفس، الروح، الدم، الجسد، شخص الانسان، نفس الشىء عینه، نفس الامرِ حقیقته. والنفس ایضاً العظمة، الهمّة، العزّة، والاَنَفَة، والارادة، والرأى، والعقوبة، و اسماء. و اِن اریدَ به »الروح» فمؤنث و ان اریدَ به »الشخص» فمذکّرّ. »
15از لغت استفاده مىشود که »نفس» بر حقیقت و هویت و ذات چیزى اطلاق مىگردد. و مراد در آیه شریفه این است که: شما را از یک حقیقت و ماهیت آفریده است.
قرآن، مرد و زن را یک سرشتى مىداند، نه دو سرشتى. به روشنى در آیه شریفه یادشده و دیگر آیات، مىفرماید: زنان را از سرشتى، بسان سرشت مردان بیافریدیم.
قرآن، به طور دقیق و همه سویه، جامعه تراز قرآن را پى مىریزد. درباره آفرینش که شناخت و باور درست پیروان آن، نقش بسزایى در استوارى بُنلادهاى آن دارد، ساکت و بى تفاوت نمىماند. در کنار بیان مقررات اسلامى و نمایاندن راههاى تعالى روح و جان، زوایا و ژرفاى آفرینش انسان و جهان را شرح مىدهد و به گونهاى دقیق آن را نگارگرى مىکندو دقایق و ظرایف آن را به روشنى جلوه گر مىسازد، بى هیچ ابهام و زاویه تاریکى.
پیروان خود را در این موضوع مهم و سرنوشت ساز، در وادى حیرت رها نمىکند که ره به جایى بزند و به هر سوى بنگرند، بیابان ببینند و برهوت و لایههاى سنگین غبار و در پى هر آوایى، از هر نایى و از هر سویى، به حرکت دربیایند و کورکورانه در غبار پیش بروند و زمام خود را بر اوهام دیگران بسپارند.
بلکه با تفسیر دقیق و همه سویه از آفرینش، شالوده جهان بینى و تفکر پیروان خود را مىریزد، شالودهاى که آیینها، قانونها و مقررات اسلامى، درباره امور اجتماعى: حکومت و اداره جامعه، نقش مردم در پى ریزى جامعه اسلامى، مالکیت، حقوق فرد و خانواده، همه و همه بر آن استوارند.
جامعه اسلامى و قرآنى، در پرتو کرامت انسان شکل مىگیرد. کرامت انسان است که پایههاى آن را استوار مىسازد و برج و باروى آن را بر مىافرازد و مشعلهاى آن را در همه سوى، بر مىفروزد.
اگر کوچکترین خدشهاى بر این کرامت وارد آید، چه به کرامت مرد و چه به کرامت زن، شکلگیرى جامعه اسلامى با دشواریهاى بسیار رو به رو مىشود. از این روى، اسلام، از آغاز، به روشنى و برّایى از کرامت انسانى، به دفاع برخاست.
به امید این که، این صداى رسا، و روشنگریها قرآن و رسول خدا، در برابر نغمههاى میشوم و شکننده کرامت و جایگاه زن، امروز نیز، از هر سوى، از نایهاى مقدس شنیده شود و از دیدگاههاى آفتاب گون در همه آنات پرتو افکن باشد.