سبکِ معمارى شهر دین، ویژه است، بى هیچ مانند و نمونهاى در دیگر اقلیمها و سرزمینها.
شگفت و شگرف. پىِها، بنیادها، بُنلادها، سازَهها، برج و باروهاى آن، به گونهاى از دلِ زمین سربرآورده و قدافراشته و سقف شهر را روى دست گرفتهاند که حیرت افزاست. هر جستوجوگر دقیقاندیش، جهاندیده، تجربت آموخته را در حیرت فرو مىبرد که چِسان این بناى رخشان و آیینهگون، از دلِ ظلمت سرزده و این سان پرتو مىافشاند و شب را مىشکافد.
و این که چه دستى و با چه نقشه و طرحى و با بهرهگیرى از چه سازَههایى این بناى سترگ را در شرایط بسیار سخت و روزگار بَس دهشتانگیز و زیر نگاههاى خشماگین و شعلههاى سرکش کینه، پىریزى کرده و ستونهاى آن را این سان خوش تراش برافرازیده است.
در پِىها و سازَههاى آن چه ملاتى به کار رفته که در برابر جهنم توفنده و ویران گرِ دشمنیها، کمر نَخَمانیده و همچنان، سر به آسمان مىساید و بحرانهاى سهمگین، شکننده، درهم کوبنده و نفسگیر را، یکى پس از دیگرى، از سر مىگذراند.
چه ارادههاى پولادین پشتواره این شهرند که بى محابا، در هنگامههاى خطر، در برابر سیل مذابهاى گداخته کینه توزیها و دشمنیهاى بنیان سوز، قد مىافرازد و صولت و قدرت خود را به رُخ مىکشد.
این شهر از آغاز، چه آن گاه که به دور از چشم دشمن - امّا در شهرى که دشمن اورنگ بان آن بود - چشم به دنیا گشود، بالید و قدکشید و چه آن گاه که در قلمرو و در برابر نگاههاى پر شرر دشمن، خود را نمایاند و به رُخ کشید، بیننده را در برابر عظمت خود، به ستایش وا مىداشت; زیرا که او، با هر گامى که به درون این شهر بر مىداشت و کوچههاى آن را سیر مىکرد، دنیاى جدیدى فرا دیدش نمایان مىشد، دنیایى که جاذبه آفرین و پرکشش بود.
شهر جدید بود، بى طرح و نقشهاى از پیش. حتى در قوّه خیال و مخیلّه خیال پردازترین آدمها، شهرى با این ویژگیها و با این سبک معمارى، خطور نکرده بود. از این روى، هر کس آن را به تماشا مىایستاد و از عناصر سازنده و پردازنده آن آگاه مىشد و یا نَقْبى مىتوانست به لایههاى درونى آن بزند، شگفت زده مىشد که این پدیده، چگونه و با چه نیرویى سینه از خاک برداشته و از کدامین چشمه، سرچشمه مىگیرد که این سان زلال و روح افزاست.
شهر در حرکت است و آن چه را که در خود جاى داده است. همه چیز و همه کس در پویش و حرکتاند، آن هم براى یک هدف و در یک جهت. آن که در کار کسب و تجارت است، آن که در کار خدمت رسانى است، آن که در کار فراگیرى دانش است، آن که در حالِ نیایش و عبادت است، آن که در مزرعه در کار کشت و برداشت است، همه و همه، سمت و سوى حرکتشان یکى است و نسیمى که از کوى جانشان مىوزد، به یک سان فضا را عطرآگین مىسازد.
مردان و زنانى دیده مىشوند خو کرده به شهر دین، رام و خشنود در برابر آیینها و قانونها و ارزشهاى حاکم بر آن، که با گامهاى استوار، ارادههاى پولادین، چهرههاى بشاش، پاکیزه جان و پاکیزه دامن، خردورزانه در کارِ ساختن خود و شهرى که در پرتو آیینها و قانونهاى حاکم بر آن، سعادت مندانه روزگار مىسپرند.
براى پاکیزگى و پاکیزه سازى خود از آلودگیها و دَنَسها، تنها به آبشخور پرستشگاهها فرود نمىآیند، یا در کنج خلوت گاهى به بیتوته نمىپردازند و از مردم و جامعه و زن و زندگى کناره نمىگیرند و رُهبانیت پیشه نمىکنند که با حضور و نقش آفرینى در متن زندگى و در عرصههاى گوناگونِ سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى، و در رویارویى با واقعیتها، »جان»شان را جلا مىدهند.
شهر دین، به گونهاى مهندسى و طراحى شده که همه اهالى، از خرد و بزرگ، زن و مرد، با پشتواره و بى پشتواره، با قبیله و کسان و جداى از قبیله و کسان، احساس راحتى و امنیت مىکنند، هر فرد، با روىِ فرد دیگرى است. مردمان، خانوادهها، قبیلهها و طائفهها، در حصارِ اَمنِ یکدیگر قرار دارند، از دست و زبان هم در اَماناند و در همه حال خیرخواه همدیگرند.
دلها به هم پیوستهاند، پیوستگى ژرف و کران ناپیدا که در هنگامههاى سخت، توان فرسا، زیر و زبرکننده، شورانگیزى و رستاخیز آفرینى آن را مىتوان دید. در آوردگاههاى هراسانگیز، دلهاى به هم گره خورده، جانپناهانِ استوارىاند که هیچ گسل و گسستى به آستان آنها راه نمىیابد.
در جاى جاى شهر، در هر کوى و کومه و بر سر هر گذر، آیینههاى شفاف، صیقل خورده و رخشان بر افراشته است و مردمان، خود را در آنها - که از جنس آدمى است - به تماشا مىایستند، تا اگر پَلشتى و غبار چهرهشان را آلوده و فراگرفته، بِستُرَند و اگر اندامشان در فراز و نشیبها و لاى چرخهاى زندگى، ناموزون شده به اصلاح آن دست یازند.
شهر، به گونهاى طراحى شده که همیشه در حالِ »شدن» است و از حالى به حالى گردیدن. این »شدن» و از حالى به حالى گردیدن و دگرگونیها و دگردیسیهاى پیاپیوسته، آن را زنده و شاداب نگه مىدارد و نمىگذارد عضوى از اعضاى آن بر اثر سکون بگندد و از دور خارج شود.
چون همیشه در کار جذب نیروها و عناصر مفید، کارامد به سوى خود و به کارگرفتن آنها در بدنه شهر، و در راستاى اهداف و برنامههایى است که پىگیرانه آنها را دنبال مىکند و طرد عناصر زیانمند، بازدارنده و سدّ راه، هیچگاه کهنه و فرسوده نمىشود که بیم آوار شدناش برود.
شب به آن راه ندارد و در هیچ برهه و بازه زمانى، بر کویها، کومهها و چهرههاى مردمان آن، چتر نمىگستراند و آفتابِ بى غروبِ آن، دَمادَم، همه زوایاى شهر را روشن مىدارد و رویها را رخشان. پنجرهها و روزَنهاى شهر، همه گاه رو به خورشید آغوش مىگشایند و روشنایى را به زوایاى دلِ زندگیها مىافشانند.
نسیم جان افزا و روح انگیزى، روزان و شبان، بامدادان و شامگاهان، جان شهر را مىنوازد و به سرابُستانها و »جان»هاى مردمان آن مىوزد و عطر مىبیزد و زندگیها را عطرآگین مىسازد، شور و نشورى که فسردگى و پژمردگى را از ساحَتِ آن مىزداید و سرزندگى و شادابى را در آن پایدار مىسازد.
خواب، مجال نمىیابد چشمها را در نَوَردد. بیدارى، همیشه رایت افزاست و میداندار و نمىگذارد خواب در آشیانه چشمها بار افکند و میدان را براى جولان و تاخت و تازِ غفلت باز بگذارد.
زمام و سِتامِ شهر، در دستِ تواناى بیدارى است. توسَنِ بیدارى، شیهه کشان، سُم بر زمین مىکوبد، سکوت را مىشکند و کوچهها و کویها را در مىنَوَردد و به تک، فرازها و نشیبها را پُشت سر مىگذارد، تا خواب، فرصت نیابد بر بامِ پلکها، خیمه افرازد.
شهر دین، در دور دستها، به دور از آب و آبادانى، در پناهِ کوههاى سر به فلک کشیده، یا در صحراهاى هراسانگیز، در دلِ بیابانهاى خشک و سوزان و به دور از مردم و جریانِ زندگى معمولى، شکل نمىگیرد، بلکه در بستر زندگیها، کار و کسبها و داد و ستدها، در متن مردم، در همان شهرهایى که زندگى با آداب و رسومى خاص جریان دارد، شهرى نوین، با آداب و رسوم و ارزشهایى به طور کامل متفاوت، رو به آفتاب قد مىکشد.
شهر باآسمان پیوند دارد، پیوندى که روز به روز، هر چه زمان بر آن بگذرد، بر استوارى، ژرفا وگستره آن افزوده مىشود; زیرا خردِ اهالى شهر و مردمانى که سرسپرده آیینها، سنتها و ارزشهاى متعالى آن هستند، روز به روز، شکوفان و شکوفاتر مىشود و با دامن بر چیدن جهل از قلّه و دامنه آن، جلوهگرى بیشترى مىیابد.
شهر، یکپارچه آبگینه است. آبگینه گر چیره دست، جایى را از کف، دیوارهها، سقف، طاقها و رواقها، فرو نگذارده که خرافه پردازان و جهل گستران، در آن بخزند و از فضاى تاریک آن بهره ببرند و بساطِ خرافه و جهل بگسترانند و یا دو چهرگان بتوانند چهره مرموز و ناشناخته خود را از تیررس نگاهها به دور بدارند که چهرهشان به هر رنگى که در بیاید، در آیینههاى تمام قد و تمام نما، به روشنى بازتاب مىیابد.
نقشه راه شهر، آموزههاى وَحْیانىاند که راه از بى راه، خطرهاى این سوى و آن سوى و فراروى را، فرازها و نشیبها، چگونگى گذر از دهلیزها و دالانهاى پر پیچ و خم زندگى و راههاى برون رفت از دشواریها را نشان مىدهند و راهِ روشنِ زندگىِ سعادت مندانه را فرادید مىنهند.
نقشه، دقیق; امّا بسیار روشن، گویا، به دور از هیچ پیچیدگى است. هر کس مىتواند نقشهاى برجسته آن را بخواند، بفهمد و به کار ببندد و در راه آبادانى و صلاح و سَدادِ شهر نقش بیافریند.
این روشنایى از سینه رَوشانِ آن روشن چراغ، سرچشمه مىگیرد.
او بود که پس از راهیابى به چشمه لایزال خورشید و شکافته شدن سینهاش، و لبالب شدن آن از نور حق، همراهِ عرشیان، به عرشه اجتماع پاى گذارد و سینهها را در پرتو خویش گرفت و قدرتمندانه با تاریکیها درافتاد و امواجِ سرکشِ سیاهى رادرهم شکست و برابر نقشه روشنى که در سینه آویخته داشت، راه را بر جویبار زلال زندگى گشود.
در پرتو آیههایى که دَم به دَم بر سینهاش مىتابید، گامها را، یکى پس از دیگرى، استوارتر برمىداشت و موجهاى بلند و سخت هراسانگیز تاریکى، خللى بر باروى بلند ارادهاش وارد نمىساخت و آنى از ساخت سازَهها و پىریزى پِىها و باروهاى شهر نمىآسود که آسودَن، با ساختن سازَهها ناسازوار بود.
باید گامها را استوار بر مىداشت و هیچ گاه نمىآسود تا شهر را بگستراند و آینده را بسازد.
از آن رسول روشنایى نمىسزید که شهرى به این سرزندگى، زیبایى، رخشانى و این سان سر به آسمان سوده را به دیگر سرزمینها و زمانها سارى نسازد، از این روى، باید شهر نمونه را به گونهاى مىساخت و مىپرداخت که بدون وجود و حضور خود، در همان زمان و در همان سرزمین و در دیگر زمانها و دیگر سرزمینها، رو به گسترش نهد و ستونهاى خود را با تکیه برآموزههاى وَحیانى و پرتوگیرى از آنها، برافرازد.
دنیا باید شهر دین مىشد، آکنده از عطر و عبیر آن، بدون هیچ زاویه تاریک و بیغوله نمور و بویناک و ذهنهاى دود زده و سینههاى زنگار گرفته و قلبهاى سیاه و آلوده. دِگردیسى مهمى که بدون پیوند خدا و خلق، ممکن نبود، پدید آید. آن هم پیوندى که دَمى نباید بگسلد و روز به روز، بر استوارى و ژرفاى آن افزوده شود، تا بَر دهد.
این رسالت بزرگ و بس سنگین، بر دوش رسول خدا بود، رسالتى که اگر بر دوش کوهها و یا تمامى بشر فرود مىآمد، بى گمان از هم فرو مىپاشیدند و نمىتوانستند در برابر هیمنه، شکوه، برّایى و سَنابرق آن تاب بیاورند.
بشر، تشنه این چشمه بود و سرشت او به گونهاى سرشته شده بود که نمىباید چشم برهم زدنى، صُراحى جاناش از آن دور باشد.
رسول خدا، عمق این نیاز را مىدانست و به روشنى دریافته بود که جدایى افتادن بین صُراحى جان انسان، با چشمه الهى و وَحیانى و چشمه حیاتى که آن به آن بر زوایا و کالبد او جان بر مىدَمد، فاجعه بار است و هستى سوز و جهان را به بیابان خشک و سوزان دگر مىکند، عقیم و بى بارش و رویش و زایش و نسیمى که مهر و مهربانى را از کوى جانان بر کوى دلها و جانها بوزاند.
از این روى، بر آن بود که در مدتِ کوتاهى که مجال داشت، با یاران و تواناییهاى اندک و دشمنان و بازدارندههاى بسیارِ فرا راه، جلوى فاجعه بزرگِ انسانى را، نه تنها در همان روزگار و در شهرِ نوبنیاد خود، که در همه زمانها و در سرتاسر گیتى، تا دامنه قیامت، بگیرد و نگذارد انسان با دور ماندن از سرچشمه وحى، به وادى هولانگیزِ بى ایمانى فرو افتد و خود و جهان را به تباهى بکشد.
و دغدغه داشت و دلواپَسِ مردمان روزگار خود و همه روزگاران بود که چِسان آنان را از آخرین پیامهاى آسمانى به زمینیان، که ساحَتِ سینهاش را جولانگاه خود ساختهاند، بیاگاهاند و نگذارد کلمهاى از آن پیام جاودانه و روانافزا، ناگفته ماند و و کامى تشنه و دلى تاریک.
از این که مىدید آبشارى بلند از کوهسار وجودش جارى است و کامهایى تشنه و خورشید در کفاش و دلهایى تاریک، سخت اندوهگین مىشد و بر نمىتابید »جان»هایى از شمیم هدایت بى بهره باشند و در لجن زار گمراهى گرفتار. از این روى، بى تابانه حرکت مىکرد و خود را به رنج مىافکند و بر سر »جان»هاى گرفتار در باتلاق گمراهى مىرساند، تا آنها را بر کشد و رهایى بخشد.
ماندگارى شهر دین به این بود که این راه ادامه بیابد و طبیبان دَوّار، شبان و روزان، گاه و بى گاه، بسان خود او، دلسوزانه و مهربانانه، بر بالین »جان»هاى بیمار حاضر شوند و جرعهاى از داروى شفابخش »جان»ها را، به کامشان فرو چکانند و اگر دارو سودى نداد، داغ نهند بر دلها نابیناى از دیدن حقیقت و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى ناگویا.
شهر باید همچنان در اوج مىماند، بر تارَک دنیا، با همه زیباییها و شکوهها و جلوههاى ناب و باورهایى که بارهها و باروها را ساخته و استوار ساختهاند و رهبرى که رصدگرانه از فرازاى شهر، حرکتها را زیر نظر دارد و پیاپیوسته هشدار مىدهد: مردم! به باورهاتان عمق بخشید و آنها را از هر آسیب و آفتى به دور دارید، تا دربارهها و باروهاى شهر، گسلى پدید نیاید و رخنهگاهى براى نفوذِ دشمن.
سخن خدا، در همه روزگاران، باید در جویبارى پاک و به دور از هرگونه آلودگى جارى مىبود و شریانهاى جامعه را از حیات لبالب مىساخت که این سخن بلند و روح افزا و انسان ساز و جامعه پرداز، اوج دهنده و اعتلا بخش و عزت آفرین، درهم کوبنده و برفرازنده، براى دورانى دونِ دورانهاى دیگر نبود، مىبایست همه دورانها را پوشش دهد و در سایه سار خود قرار دهد و در همه آنات به آبشخور حیات بخش خود فرود آورد.
جویبارى که از خود آبشار بلند نبوى و محمدى(ص) سرچشمه مىگرفت و جارى مىشد و کامها را سیراب مىساخت و شادابى و سرزندگى را به »جان» جامعه فرو مىریخت و رَوح و ریحان را براى مردم به ارمغان مىآورد.
على(ع) برگزیده شد تا پس از نبى اکرم(ص) راهبرى و دیدهبانى شهر را به عهده بگیرد.
خدا او را برگزید و رسول خدا آن را ابلاغ کرد. آخرین جرعه وحى که باید در روزى فرخنده به کام »جان»ها چکانده مىشد، که شد.
فرجام رسالت، این سان خوش رقم خورد. زلال وحى برجویى پاک و به دور از هرگونه دَنَس جارى شد و شیعیان محمد(ص) در کنار آن خیمه افراشتند و دست در دست هم، باورهاشان را در هم کلاف کردند، تا باروهاى شهر را استوار بدارند و از هرگزندى در امان، چه آن گاه که از پشتواره قدرت برخوردار بودند و چه آن گاه که نبودند و در غربت به سر مىبردند.
این گونه اسلام ناب از جویبار نسلى، به جویبار نسل دیگر جارى شد و نگذاشت شهر دین در دل تاریکیها فرو رود و یا در صحراها و بیابانهاى گِردبادخیز، گم شود و از چشمها پنهان، بدون نشانى از برج و باروهاى آن و مردمانى که با باورهاى رخشان در آن زندگى مىکردهاند.
بسیارى از دستهاى مرموز، بر آن بودند که شهر دین، با ویژگیهاى که رسول خدا(ص) بینان گذارده بود، در دل تاریک تاریخ، گم و در بوته فراموشى گذاشته شود و گرد و غبار زمانه چهره آن را دگر کند و نشانى از آن بر جاى نگذارد، که با سارى شدن زلال وحى از جویبارى به جویبارى، در طول زمان، این نقشه، نقش بر آب شد و شهر، با همه تنگناها، سخت گیریها، ویران گریها، در جاى جاى دنیا، خود را به رُخ کشید و رایت حق را بر بامِ بلند خود افراشت.
پَس از غیبت امام عصر)عج(، عصر جدیدى براى شیعه آغاز شد. عصرى که شیعه در پرتو سخن پیامبر اعظم:
»انّى تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدى و هما کتاب الله و اهل بیتى عترتى احدهما اثقل من الآخر و انهما لن یتفرقا حتى یردا على الحوض فانظروا کیف تخلفونى فیهما.1
من در میان شما، دو چیز گرانبها، به جاى مىگذارم که اگر به آن دو چنگ در زنید، پس از من به هیچ روى گمراه نشوید و آن دو کتاب خدا و اهل بیت ام و عترتام، هستند. یکى از آن دو گرانبهاتر است. و آنها از یکدیگر جدانمى شوند، تا این که کنار حوض بر من ظاهر شوند. پس بنگرید در نبودن من، حق ام را درباره این دو چگونه ادا مىکنید.
پیروزمندانه و سرافرازانه از وادى حیرت به درآمد و گام در جاده مهتاب گذارد، راه روشنى که با دستیابى به آن، خستگى از »جان»اش به در رفت و گامها را استوارتر و دقیقتر برداشت، تا به درّه هراسانگیز گمراهى فرو نیفتد و طعمه کرکسهاى گرسنه شود.
باید تلاش مىکرد و تمام تواناییهاى خود را به کار مىگرفت تا حق آن دو گوهر شب چراغى را که نبى مکرّم اسلام، از آسمان شهر او آویخته بود، به درستى، دقیق و دقیقه شناسانه و در پرتو خرد، ادا کند.
راه، بَس باریک بود و این سوى و آن سوى، درّههاى هراسانگیز و کرکسها در کمین.
راه بلدانى مىباید باریک اندیش که طلایه دارى کنند و دیده بانى و رصدگرى، و این کاروان را به سلامت و در امنیت کامل گذر دهند. عالمانِ زمان آگاه، خرد ورز، وَحى اندیش و آشناى به زبان وَحى و روح مکتب اهلبیت و راز و رمز موضع گیریهاى آنان در زمانهاى گوناگون.
راه دشوار بود و پر پیچ و خم، با گردنههاى بسیار دشوار گذر و بیابانهاى داغ و سوزان و حیرتانگیز و گردبادهاى بنیان برافکن، هشیارى بالاى رهروان را مىطلبید که مباد هر کسى عَلَم راه بلدى افراشت، به گِردش گِرد آیند و در پى او در این راه باریک و پرخطر، به راه افتند.
نخستین شرط گام گذاردن در این راه، بازشناسى عالم از عالم نما بود، راه بلد از راه بلد نما که شیعه باید در پرتو خرد خود و رصد آن چه در پیراموناش مىگذشت و دقت روى رفتار کسانى که در سلک عالمان درآمده بودند و برابرسازى رفتار آنان باآموزهاى روشن و شفاف وَحیانى، سیره و سخن رسولخدا(ص) و ائمه اطهار(ع) به شناخت دقیق مىرسید و راه بلد خود را بر مىگزیید که چنین اتفاق مبارکى افتاد و شیعه توانست در دورههاى گوناگون، راه بلدان، دیده بانان و باریک اندیشانِ آگاه و آشناى به رمز و رازها و زمان و نیازهاى آن را برگزیند و راهِ درستى و حقیقت را با طلایه دارى آنان، در نوردد.
در این شماره، سخن از سیّد یزدى است، عالم پارسا، روشن اندیش، همهسونگر، امین و دیدهبانِ همیشه بیدارِ شهر دین.
سخن از راه بلد و راه آشنایى است باریک بین و دقیق اندیش که در هنگامه هنگامهها، با چنگ زدن به کتاب خدا وعترت رسول خدا، شب را شکافت، سپیده را گشود و راه را نمایاند و فوج فوج مردمان باورمند و پرتو گیرنده از آیات الهى و سیره و سخن عترت رسول الله را، براى نگهبانى از شهر دین و برافراشتن کتاب خدا و مکتب نورانى اهل بیت، به هم پیوند زد و علیه دشمنان شهر دین و ارزشهاى متعالى و انسانى آن برانگیزاند و راههاى نفوذ بدخواهانِ بداندیش را به درون قلعه دین، با کمک گرفتن از هشیارى باورمندان سدّ کرد و نگذارد از در خیراندیشى، مصلحتگرایى و دهها پوشش دیگر، به آن سوى باروى مرجعیت راه یابند و دشمنان را از نقشه راه بیاگاهانند و زمینههاى گسست در دژ پولادین پیوند مردمان را فراهم آورند.
سخن از دشمنشناسى است که رویهها و لایههاى پنهانى دشمنىِ دشمن را مىشناخت.
دشمن به هر لباس و چهرهاى که در مىآمد، با هر عقیده و فکرى که خود را مىآراست، با هر ترفندو نقشهاى که در بین مسلمانان مىخزید و در تاریکیها و بیغولهها و در کنار مُردابها و سینههاى پر کینه، چهره خود را مىپوشاند، او را شناسایى و دست او را رو مىکرد و به مسلمانان، از هر فرقه و گروه و نژاد مىشناساند.
شناخت دشمن، نقشهها و ترفندها، دَستانها و دسیسههاى او در روزگار فتنه، شبهاى دیجور و سیاه، هنگامههاى سخت، غوغا آفرینیها و هیاهوها، غبارانگیزیها و آلودهگریها، بسیار دشوار است و کار هر کسى نیست که در این میدان گام بگذارد. کسى نباید در این گمان بیفتد که با فراگیرى دانشهاى معمول و خواندن و بازخواندنِ متنهاى حوزوى و شرکتِ پیاپى در محفلهاى علمى مرسوم، غور و بررسى دقایق فقهى و اصولى، با همه ارج و ارزشى که دارند، مىتوان دراین عرصه نقش آفرینى کرد و به این فنِّ بسیار پیچیده دست یافت و بر کوسِ طلایه دارى کوفت.
چه بسیار کسان که ناشیانه و بدون ارزیابى توان خود، در این راه قدم گذاردند ودر سلک اهل فنّ درآمدند، خود و فوج فوج آدمیان را در مُردابهاى پایانناپذیر گرفتار ساختند.
این که سیّد یزدى، به این فن دست یافته بود و هنرمندانه، هشیارانه و همهسونگرانه، در میدانهاى گوناگونِ هماوردى و رویارویى با دشمن، میدان دارى و میان دارى مىکرد و پیروزمندانه پردههاى سالوس گرى او را کنار مىزد و چهره کریه و نیّت آلوده او را مىنمایاند، بى گمان از تجربتى برمىخاسته که در درازاى سالیان از حضور در متن رویدادها و بحرانها اندوخته بودهاست.
بازخوانى کارنامه سیاسى او، این نکته را به دست مىدهد که مشقِ سیاسى دقیقى را پشت سر گذارده و در نزد استادان چیره دست و دقیق اندیشى، گام به گام پیش رفته، تا به این قلّه رسیده است.
و نیز سیر حرکت او از آغاز تا پایان، بیان گر این مطلب است که از آگاهىها و دانشهاى ره گشا، کارآمد، گسترده و ژرف برخوردار بوده که این سان مىتوانسته رد پاى دشمن و تدبیرهاى سیاسى او را بشناسد و دقیق دریابد که دشمن روى چه ضعفهایى مىتواند خیمه سیاه و دهشتانگیز خود را برافرازد و از بام این بیغوله، جغدهاى شوم آواى خود را روى شهر دین به پرواز دربیاورد.
کارکرد سیاسى او، چه آن گاه که نظریهپردازى مىکند و در جاى جاى نوشتههاى خود، مو به مو، باریک اندیشانه، زوایاى حکومت بر مدار دین را شرح مىدهد و از شرایط رهبرى سخن به میان مىآورد و جایگاه آن در اسلام، و چه آن گاه که در ساحَتِ عمل، در رویارویى با استبداد و استکبار و بسیج مردمان باورمند علیه بیداد و استکبار و وارد کردن آنان به آوردگاهها و ستیزیدن براى برافرازى رایتِ عزت و کرامت و استقلال، زیباییها، اوجها و شکوههاىِ پیش قراولى و طلایه دارى رهبرى دینى و ولى فقیه را مىنمایاند، همه و همه، به روشنى نشان گر ژرفا و عمق مطالعات سیاسى، اجتماعى و تاریخى اوست، بویژه تاریخ پیشینیان که چگونه برآمدند و چگونه برافتادند. چه عواملى امتها و ملتهایى را تارَک نشین کرد و بر چَکاد قلّه گیتى فرا برد و چه عواملى ملتها و امتهایى را بر خاکِ مذلت افکند و دودمانشان را از هم گسیخت.
همه این آگاهىها، دانشها، تجربهها و حضورهاى پیاپیوسته در متن رویدادها، بحرانها رویاروییها و هماوردیها، اگر در ضمیرى روشن، جویبارى پاک، سینهاى لبالب از عشق به خدا، قلبى صاف و شفاف و آیینه گون، جارى و سارى نباشد، دیدى شکافنده و سپیده گشاى، به انسان نمىبخشد.
این ورودگاه بود که قهرمان داستان ما را، به آن اوج رساند و قهرمانانه، راهِ پرسنگلاخ، ناهموار و در هم پیچان و وهم انگیزى که براى رسیدن به عزت، کرامت و استقلال، فرا روى مردمان تحقیر شده و تیپا خورده، سِمج فرا ایستاده بود، کوبید و هموار کرد، تا باشندگان و آیندگان به آسانى از آن بگذرند و به بهشت زیباى عزت و کرامت و استقلال دست یابند.
هشیاریهاى این هشیار مرد، چراغ راه است و دقیقههاى فکرى وى راه گشا، که در هر زمان و مکانى به کار مىآیند و شایستگى آن را دارند که در نقشه راهِ رویارویان با استکبار جهانى گنجانیده شوند.
او، از طاغوت، کسانى که به حقوق دیگران دست اندازى مىکردند و آنها را نادیده مىگرفتند، آنانى که پاى در سرزمین دیگران مىگذاردند و به غارت مىپرداختند، حاکمان جبار و متکبّر و ستم پیشه، هر معبودى غیر از خدا و هر مسیرى غیر از مسیر حق، روى گردان بود و رویارو، و ایمان ژرف به خدا داشت و دلاش از نور حق روشن بود; از این روى در فکر و عمل و در اندیشه و رفتار، در مشى علمى و سیاسى، به دستگیره استوارى دست انداخته بود که گسستى در آن راه نداشت.
»... فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى».