نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
در این مقال، در نظر است جریان روحانیت مشروطهخواه و روحانیت مشروعهخواه، در بوته بررسى نهاده شود و قراءت جدیدى از تأثیر خط مشروطه و مشروعه بر تحولات تاریخ معاصر ایران ارائه گردد. براى آن که نقطه نزاع روشن شود، یادآورى تاریخچهاى از نهضت مشروطه، به طور خلاصه، ضرورى است. پس از روشن شدن نقطه نزاع، تجربه صد سال بعد از مشروطه، تا به امروز، مورد بررسى قرار مىگیرد.
قصّه مشروطه این است که مفهوم کلیدى به نام مجلس عدالتخانه، که دغدغه و مطالبه علما از دولت بود، در یک اتفاق تاریخى در سفارت انگلستان، به یکباره، تبدیل به مجلس مشروطه شد. هم جریان مشروطهخواه و هم جریان مشروعهخواه، از روز نخست، چیزى به نام مشروطه را مطرح نکرده بودند، بلکه بر شعار عدالتخواهى تأکید داشتند. بعدها اتفاقهایى افتاد که چنین تلقى شد که مشروطهخواهى همان عدالتخواهى است.
دو قضاوت، در مورد مشروطه وجود داشت: یک قضاوت مشترک میان جریان مشروطهخواه و مشروعهخواه این بود که مشروطه، یک مفهوم وارداتى است; لکن جریان مشروطهخواه، بر این باور بود که در این مفهوم وارداتى ما مىتوانیم تصرف کنیم و از آن چیزى بسازیم که خودمان مىخواهیم. در مقابل، جریان مشروعهخواه بر این باور بود که نمىشود در آن تصرف کرد.
به عبارت دقیقتر، مشروطهخواهان مانند مشروعهخواهان بر این باور بودند که مفهوم مشروطه، حتى اگر در آن تصرف هم بکنیم، به طور دقیق، همان عدالتخانه نمىشود; امّا حالا که این فضا به وجود آمده، اگر بتوانیم در آن تصرف کنیم، بهترین گزینه مقدور است. در مقابل، جریان مشروعهخواه، بر این باور بود که از اساس نمىتوان در مشروطه تصرف کرد و اگر هم امکانپذیر باشد، با این روند نمىتوان موافق بود.
به نظر مىرسد اگر مسائل حاشیهاى به وجود نمىآمد، جریان مشروعهخواه، با تلقى جریان مشروطهخواه از مشروطه غربى، در نهایت، مخالفتى نداشت. از همین روى بود که شیخ فضلالله نورى، در ایّام تحصن در آستانه مقدسه رى، در حین سخنرانى، قرآن از جیب خود بیرون آورد و به آن قسم خورد که من با مشروطهاى که آخوند خراسانى به دنبال ان است، مشکلى ندارم، بلکه با مشروطهاى که روشنفکران وابسته به سفارتهاى بیگانه مىگویند، مشکل دارم. عجیب آنکه، فرداى آن روز مطبوعات وابسته به روشنفکران نوشتند که سوگند وى نه به قرآن، بلکه به جعبه سیگارش بوده است!
به هر حال، در این تقریر که به صورت مختصر بیان شد، جریان مشروطهخواه معتقد است که مىتواند در مشروطه تصرف کند و حال این امرِ مورد تصرف، یا همان عدالتخانه است و یا بهترین مقدور و شبیهترین به آن. و جریان مشروعهخواه معتقد است که نمىتوان و یا اینکه اصلاً نباید در آن تصرف کرد.
یک نقطه اختلاف دیگر نیز وجود دارد و آن این که: اختلاف جریان مشروطهخواه و جریان مشروعهخواه، بیش از آنکه محتوایى باشد، بر سر آدمهایى است که عَلَم این مشروطه و عدالت خانه را به دوش گرفته بودند. دریافت شیخ فضلالله مشروعهخواه این است که: دستاندرکاران میدانى مشروطه، لیاقت و صلاحیت همراهى و همکارى با علما را ندارند.
به نظر مىرسد، در حالى که جریان مشروعهخواه از معرکهگردانان مشروطه شناخت عینى دارد، جریان مشروطهخواه نجف، به دلیل دور بودن از مرکز حادثه )تهران(، تصور درستى از ماهیت روشنفکران مشروطهخواه و یا میزان قدرت اجتماعى آنان به دلیل اتکاء به سفارتها و نیز در اختیار داشتن مطبوعات و... ندارد.
البته شواهدى وجود دارد که نشان مىدهد علماى مشروطهخواهِ نجف، به تباین اندیشه و عمل خود و روشنفکران آگاه بودهاند. به عنوان مثال، عدهاى از مردم تبریز، از ملا عبدالله مازندرانى استفتاء کردند که این آدمهایى که در اینجا، به نام مشروطهخواهى مشهورند، از جنس حیدر عمو اوغلى، تقىزاده، فرشچى و... آدمهاى درستى نیستند، آیا شما واقعاً با همین افراد مىخواهید نهضت مشروطه را به پیش ببرید؟
ملا عبدالله مازندرانى طى نامه مفصلى در جواب این استفتاء مىنویسد: ما از اول هم مىدانستیم که مسلک ما، با مسلک این آقایان متفاوت است; لکن برداشت و تلقى ما این بود که در وهله اول، باید این جرثومه فساد )محمدعلى شاه( را برداریم و بعد به تکلیف خود را با این روشنفکران سکولار روشن کنیم.
بر این اساس، باید گفت که در هر حال، مشروطهخواهان به این نتیجه رسیدند که برداشتن محمدعلى شاه، بدون استفاده از ظرفیت مشروطهخواهان و تنها با تکیه بر فتاوى شرعى مقدور نیست. این در حالى است که جریان شیخ فضلالله بر این باور بود که: مرجعیت شیعه، آنقدر در بین مردم متدین نفوذ دارد که براى پیشبرد اهداف مشروطه، نیازى به همراهى روشنفکران وابسته به سفارتهاى بیگانه نداشته باشد.
نگاه شیخ فضلالله به مردم و تدین مردم در مشروطه قوى است. حتى وقتى مکرر به ایشان مىگفتند که آقا! چرا از این حرفها، که مایه عصبانیت روشنفکران شده و خطر جانى براى شما دارد، مىزنید؟ مىگفت: خطبه عقد هزاران نفر از این مردم را من خواندهام. یعنى، مردم معتقدند و نمىشود که به یکباره، همه مردم از اعتقاداتشان دست بردارند.
پس، تفاوت مهم دیگر میان جریان مشروطه و مشروعه در این است که که آیا برداشتن محمدعلى شاه و حاکمیت بخشیدن به قانون اساسى و برگذارى مجلس شورا، بدون کمک جریان روشنفکرى سکولار و وابسته ممکن هست یا نیست؟ که پاسخ جریان مشروعهخواه به سؤال یادشده مثبت و پاسخ جریان مشروطهخواه، منفى است.
به بیان دیگر، شیخ فضلالله و جریان مشروعهخواه معتقدند اگر سنگ اول را کج بگذاریم، دیوار تا ثریا کج مىرود و به علاوه اینکه، ما که سنگ اول را مىتوانیم راست بگذاریم; چرا از اول این کار را نکنیم؟
متأسفانه، در نهایت، مشروطه با بدترین شکل ممکن تحقق پیدا کرد و براى جریان دیانت سنگین تمام شد و سنگینى آن، فقط شامل حال جریان مشروعهخواه نشد، بلکه شامل حال جریان مشروطهخواه نیز شد; چرا که این تنها شیخ فضلالله نورى و آیتالله خمامى مشروعهخواه نبودند که بالاى دار رفته و ترور شدند، بلکه در تهران، سیّد عبدالله بهبهانى مشروطهخواه در خانهاش ترور شد; در تبریز ثقةالاسلام تبریزى مشروطهخواه، در روز عاشورا بالاى دار رفت; در نجف آخوند خراسانى مشروطهخواه، آن هم درست زمانى که از حمایت مشروطهطلبان پشیمان شده و تصمیم به اصلاح جریان مشروطه گرفت، مسموم شد; در قم حاجآقا نورالله اصفهانى مشروطهخواه با آمپول هوا شهید شد و...
اعدام شیخ فضلالله نورى که پیامد آشکار و مستقیم غلبه جریان روشنفکرى سکولار بود، چنان نتیجه سنگینى بود که مانع از آن شد تا نهضت مشروطه، در یک فضاى مناسب، مورد بازخوانى و بررسى قرار بگیرد. چون تا به مشروطه فکر مىکنیم، مىگوییم جریانى بود که شیخ مظلوم و مجتهد باتقواى پایتخت را بالاى دار برد، بویژه که قصّه اعدام شیخ هم، به سبکى صورت گرفت که شیخ تمام مؤلفههاى مظلومیت را به صورت آگاهانه جمع کرد. شهید شیخ فضلالله، کارى کرد که اعداماش براى جامعه سنگین تمام شود; وگرنه قرار بود فرداى آن روزى که شیخ را اعدام کردند، یک مشروعهخواه دیگر، به نام ملا محمد آملى را هم اعدام کنند.
به عبارت دیگر، شیخ حتى اعداماش را هم مدیریت کرد. ماجراى به دار کشیدن شیخ شهید، آنقدر زیبا پیش رفت که حتى براى اعدامکنندگان هم بسیار سنگین تمام شد. آن سخنرانى شیخ و آن تعبیر معروف که مىگوید: »هذه کوفة صغیره» و یا اینکه عمامهاش را برداشت و به وسط جمعیت پرتاب کرد و گفت:
»این یادتان باشد. امروز نوبت من و فردا نوبت شما خواهد شد.»
و... همه نشان از مدیریتى بود که شیخ بر صحنه اعدامش رقم زد.
حماقتى که اعدامکنندگان در توهین به جنازه شیخ روا داشتند و آن را لگدمال کردند و نیز، افراطگریهایى که مشروطهخواهان در ماههاى اول پیروزىشان انجام دادند و مقالههاى واهى و موهنى که علیه دین و دیانت در مطبوعات وابسته به خود منتشر کردند و... نیز کفه ترازو را علیه آنان سنگین کرد و به نوبه خود موجهایى در جامعه پدید آورد که حتى بعد از گذشت بیش از صد سال، وقتى نام مشروطه برده مىشود، یک جنازه بالاى دار براى ما ترسیم مىشود. یعنى کل مشروطه را ما در شیخ فضلالله نورى خلاصه مىبینیم. این قضیه در کنار توبه بسیارى از مشروطهطلبان متدین، باعث شده تا ما از طریق مظلومیت شیخ به حقانیت راه وى، پى ببریم.
به نظر مىرسد، بهرغم کتابها و مقالههاى زیادى که درباره مشروطه نوشته شده، تأثیر تاریخى دو خط مشروطه و مشروعه در دگرگونیهاى تاریخ معاصر ما، به درستى بررسى نشده است. در این مقال، بناست عقلانیت جریان مشروطهخواه، از طریق تأمل در این مقوله که چرا علماى مشروطهخواه، تصمیم گرفتند با روشنفکران بدنام و وابستهاى مانند فرشچى، تقىزاده، حیدر عمو اوغلى و... جبهه خود را پررنگ کنند، مورد بررسى قرار بگیرد.
اگر در داستان مشروطه دقیق شویم، در عقلانیت کار عالمان مشروطه خواه تردید نمىکنیم. گویا اینان از یک عقلانیت عملگرایانه برخوردار بوده و به نوعى، زمانشناسى کردهاند، همان گونه که در قواعد اصولى آمده:
»المیسور لایترک بالمعسور»
اگر شما اصل یک کار را نمىتوانى انجام دهى، آن مقدارى را که مىتوانى انجام بده.
علماى مشروطه خواه، در پى آن بودهاند که در آن شرایط و فضاى زمانى خاص، به قدر مقدور انجام وظیفه کنند; لذا به تعبیر »قدر مقدور» در کتاب تنبیه الامه میرزاى نائینى، مکرر اشاره شده است. در مقابل، علماى مشروعهخواه که بر اصالت طریق و ناب بودن محتواى حرکتشان تأکید دارند و آن را از هر گونه التقاطى حفظ مىکنند.
به عبارت دیگر، خط مشروطه، خطى است که مىخواهد خطر تکامل را بپذیرد و تاوان آن را بدهد. به عنوان مثال، فرض کنید شخص ملحدى در جمع گروهى از مؤمنان و دینداران حاضر شود و به بحث بپردازد، ممکن است یکى از مؤمنان و دینداران بگوید: من به دین و دیانتى که دارم، بسنده مىکنم و نیازى به شنیدن حرفهاى این ملحد ندارم. شخص یاد شده در واقع دارد از خلوص دیانتاش حفاظت مىکند. ممکن است شخص دیگرى بخواهد دیانتاش را رشد بدهد; با آن شخص ملحد به گفت و گو بپردازد و چه بسا در مواردى آسیب ببیند; امّا در هر حال، اگر بخواهد از این دیانتى که دارد بالاتر برود، ناگزیر است به بحث و تفکر تن بدهد. جریان مشروطه، احتمال خطرِ گفت و گو را پذیرفت، در حالى که جریان مشروعه، بر خلوص فکرش تأکید کرد.
در گذشته، نگارنده این گونه مىاندیشیدم که اصالت و حقانیت، تنها مربوط به جریان شیخ فضلالله است و جریان مشروطه، فریب خورده است. امّا اکنون بر این نظرم که باید میان اصالت و حقانیت، تفکیک قائل شد. جریان مشروعه، بر حقانیت محتوایش و جریان مشروطه بر اصالت طریقش تأکید دارند. جریان مشروطه بر این باور است که فکر اسلامى باید بتواند از پس این مبارزه و رویارویى با دیگر افکار برآید و از طریق خطرپذیرى در تاریخ راه باز کند.
امروزه، ما باید این دو جریان را در تاریخ دنبال کنیم و ببینیم که در چه برههاى در خط مشروطه بودهایم و در چه برههاى در خط مشروعه؟ برخى از مواردى که مىتوانند منطق مشروطه و مشروعه را در جهتدهى به تحولات تاریخ معاصر به خوبى توضیح دهند، عبارتاند از:
1. مسأله تقریب مذاهب
آیتالله بروجردى طلایهدار جریان تقریب مذاهب بود. زمانشناسى وى در عصر خود بىنظیر است; از یک طرف مسأله ظهور اسرائیل و اشغال فلسطین و از طرف دیگر اختلافها و تعصبهاى مذهبى تفرقهانداز و خانمانسوز میان ملل اسلامى وجود داشته است. ایشان به همراه شیخ محمود شلتوت، بحث تقریب مذاهب را مطرح کردند. همزمان، جریانى معروف به جریان امامتىها و ولایتىها، که بیشتر در مشهد متمرکز بودند، بر خلوص معارف شیعى تأکید داشته و در مقابل آقاى بروجردى، به مخالفت برخاستند. استدلالشان هم این بود که ما با غاصبان حق امیرالمؤمنین وحدت و تقریبى نداریم. امّا آقاى بروجردى ضمن باور به جایگاه حضرت على(ع) و حقانیت تشیّع، خطرِ تکامل را از طریق نزدیک شدن با اهل سنت و همکارى با آنان را براى پیشبرد یک سرى اهداف مشترک و کلان اسلامى پذیرفت. وى بر این نظر بود نابودى اسرائیل، به صرف تکیه بر ظرفیت تشیّع، ممکن نیست و ظرفیت شیعى براى رویارو شدن با این مانع جدید )اسرائیل( و نابودى آن، کم است و ناگزیر باید از ظرفیت تمامى فرق اسلامى در این خصوص استفاده کرد. پس از انقلاب اسلامى نیز، بزرگانِ همان جریان، از خلوص فکرى شیعى حمایت کردند و در برابر اندیشه تقریب سخن گفته و موضع گرفتند، در حالىکه امام، رحمةالله علیه، و مقام معظم رهبرى، خطرِ تکامل را پذیرفتند و جریان تشیّع را از نظر مدنى و تاریخى ارتقا بخشیدند.
شیعهاى که فردا قرار است در عصر جهانىشدن، در کنار پیروان دیگر ادیان، کنار یهودى، مسیحى، مادى گرا و بىدین زندگى کند، باید یاد بگیرد که چطور در کنار برادر مسلمان سنّى مذهب خود زندگى کند.
این دو انگاره و برداشت و فهم از زمان و مکان است که یکى ظرفیت شیعى را به تنهایى براى تحول و حرکت مساعد و کافى مىبیند و دیگرى آن را کافى نمىداند. در جریان تلاشها و کارهاى تقریبى آقاى بروجردى، به نظر مىآید که منطق مشروطه حاکم است و تاریخ را به پیش مىبرد، در حالى که جریان ولایتىها و امامتىها، نماینده منطق مشروعه بودهاند.
2. فقه و حکومت
در نسبت فقه و حکومت، دو نحوه استدلال وجود دارد: یک استدلال این است که جریان دینى، باید بر خلوص خود تأکید ورزد و وارد امر حکومت نشود; چرا که در حوزه سیاسى، منطقها زیاد شرعى نیستند و ورود فقه در آن حوزه، اگر هم کار سیاست را خراب نکند، کار فقه را خراب مىکند. در مقابل، استدلال دیگر این است که باید خطرِ تکامل را پذیرفت و با ورود به امر حکومت ظرفیتهاى پنهان فقه را فعال کرد; چرا که اگر فقه، فقه باشد و اخلاق، اخلاق، حتى باید در مرکز فساد هم بتواند خودش را حفظ کند. این دو رویکرد، دو نوع حضور اجتماعى سیاسى را به دنبال دارد: فقهایى که نه تنها با پذیرش مسؤولیت سیاسى و اجتماعى مشکلى نداشته، بلکه خود به منظور گستراندن اسلام، از طریق برپایى حکومت اسلامى، بسترسازى مىکنند و فقهایى که حتى در شرایطى که دیگران به اقامه حکومت اسلامى پرداختهاند، از همکارى با آن سرباز مىزنند! به عبارت دیگر; برخى تنها »آیات عظام» هستند و برخى علاوه بر آن، »آیات نظام». آیات عظام کسانى هستند که بر خلوص فکر و نیت پافشارى مىکنند، ویژگىشان هم این است که عظاماند; یعنى دروغ نمىگویند، غیبت نمىکنند، روایت مىخوانند، فقه مىگویند، حدیث مىخوانند. آیات نظام کسانى هستند که دغدغه دارند این فقه و روایات و آیات را چگونه در اجتماع تسرى بخشیده و حاکم کنند. اجتماعى کردن دین، اقتضا و لوازمى دارد که منطق مشروعه و مشروطه دو الگوى حضور را پیشنهاد مىدهد. منطق مشروعه از خلوص پاسدارى مىکند و منطق مشروطه از تکامل دفاع مىکند و البته به احتمال، آسیبهایى هم خواهد داشت و این آسیبها را در تاریخ، به عنوان پیششرط تکامل مىپذیرد. به نظر مىرسد که بعد از مشروطه، جریان مشروطه، جریان کارآمدى بوده است. ما اجازه نداریم حقانیت یک اندیشه را به صورت بینالهلالینى فهم کنیم. یعنى اگر شما بخواهید حق را تعریف کنید، اگر حق باشد کارآمد است، اثر دارد گرچه این اثر تاریخى باشد. از تمامى ابعاد و زوایاى وجودى و ظرفیتهاى ناب على(ع) در زمانه خودش بهرهبردارى نشد، امّا وى، اُسوه تاریخ شد. حقى که تنها وصفاش حق بودن است و هیچگاه نمىتواند وصف مضافى مانند کارآیى بگیرد، در حق بودن آن باید تردید کرد. به نظر مىآید جریان مشروطه، در سیر تاریخى خود، جریان کارآمدى بوده است. در انقلاب اسلامى، حرکت حضرت امام، توانسته به طور ویژه برآیند مشروطه و مشروعه باشد; یعنى هم توانسته از خلوص متن دفاع کند و هم خطر تکامل را بپذیرد.
نتیجه
همان گونه که دریافتید، تاریخچهاى از نهضت مشروطه ارائه گردید و چگونگى شکلگیرى دو جریان: مشروط خواه و مشروعه خواه، قضاوتها و داوریها و باورهاى مشترک دو جریان از نهضت مشروطه بازگو شد و از موارد اختلافى آنها سخن به میان آمد.
در این مقال، این نکته مورد بحث قرار گرفته که جریان مشروطه خواه، با همه ضعفها و کاستیها، جریان عقلانى بود و با اقتضاى زمان به پیش مىرفت و کارآمد بود و کارآمدى آن را مىتوان در حرکتها و جریانهاى اثرگذار و حق محور بعدى این سرزمین، به روشنى دید، بویژه در حرکت تقریبى آیتالله بروجردى و انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى، حرکتى که به گونه ویژه، برآیند مشروطه و مشروعه است; یعنى هم به خوبى توانسته از خلوص متن دفاع کند که جریان مشروعه خواه به رهبرى شیخ فضل الله نورى بر آن پاى مىفشرد و هم خطر تکامل را بپذیرد که جریان مشروطه خواه، به رهبرى آخوند خراسانى بر آن اصرار داشت.
نکته مهمى که روى آن تأکید شده، خطرناپذیرى جریان مشروطه مشروعه است، ضعف و آفتى که در هر حرکت، قیام و خیزشى پدید آید و دامن بگستراند، آن را از پاى در مىآورد و به بن بست مىکشاند.
* متن فراروى، سخنرانى آقاى دکتر احمد رهدار، در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اسلامى فتوح اندیشه است که پس از ویرایش، در دسترس خوانندگان محترم قرار مىگیرد.