تحقیق و بررسى حدیث مشهور «لن یُفلِحَ قوم ولّوا امرهم إمرأة

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

چکیده

حدیث »لن یُفلِح قوم ولّوا امرهم إمرأة« مشهور و در منابعِ گوناگون، از جمله در صحاح و سنن اهل
سنت نقل شده است و در منابع روایى اولیه شیعه دیده نمى‏شود. این مقاله منابع و راویان
این حدیث را مورد ارزیابى قرار داده و به بررسى زمان صدور آن مى‏پردازد و به این پرسش
پاسخ مى‏دهد که آیا در زمان حکومت دختران کسرى، پیامبر (ص) زنده بوده تا چنین سخنى
فرموده باشد؟ آیا دختر کسرى در دوران خود ناموفق بوده است؟ پاسخ نویسنده به این پرسشها
منفى است و در اساس، این حدیث در برابر حدیث دیگرى که ناکثین را قوم هلاک شده و غیر
رستگار معرفى کرده و از همین راوى حدیث، یعنى ابوبکره نقل شده است، ساخته شده و هدف
اصلى آن بوده که مخالفان امیرالمؤمنین على )ع( در جنگ جمل، بویژه طلحه و زبیر تبرئه
شوند و این احتمال را مطرح کرده که ممکن است این حدیث در زمان خلافت آل زبیر و تسلط
آنان بر بصره و کوفه ساخته شده است. بر این نظر دلائل و شواهدى ارائه مى‏شود.

کلیدواژه‌ها


حدیث: »لن یُفلِح قوم ولّوا امرهم إمرأة» از احادیث مشهور در منابع روایى و فقهى اهل سنت است که در کتابهاى فقهى شیعه نیز به آن استناد شده است. این حدیث، نقش زیادى در اندیشه فقهاء داشته است و در موارد زیادى با توجه به آن، درباره زنان و تلاشهاى سیاسى آنان نظر داده و آنان را از شرکت در امور سیاسى و اجتماعى، پرهیز داده‏اند. با نگاهى به کتابهاى فقهى شیعه و عامه در مى‏یابیم که این حدیث، بسیار اثرگذار بوده است و از آن‏جا که این حدیث در منابع معتبر اهل سنت نقل شده است، صحت آن مورد تردید قرار نگرفته است. علماى شیعه نیز، با این که حدیث را عامى مى‏دانند، نه تنها به تحقیق و بررسى آن نپرداخته‏اند که آن را پذیرفته و برابر آن فتوا داده‏اند. البته شمارى از عالمان و اهل نظر در گذشته1 و در سالهاى اخیر، استناد به آن را، با توجه به این که در منابع شیعه نیامده، مورد تردید قرار داده‏اند.2 با توجه به این که دیگر احادیث از نظر سندى قابل استناد نیستند؟ و این حدیث از اهمیت زیادى در موضوع مربوط به زنان برخور دار است، آن را به بوته نقد و بررسى مى‏نهیم و این حدیث از جهت منابع، متن، احتمال نقل و صدور آن از ناحیه رسول خدا و احتمال جا به جایى آن با احادیث دیگر، مورد بررسى قرار مى‏گیرد. تا آن‏جا که ما تتبع کرده‏ایم، تا کنون در باره این حدیث کسى به تحقیق نپرداخته است.

 

حدیث »لن یُفلح» در منابع فقه شیعه

در اهمیت این حدیث، توجه به این نکته لازم است که منبع اصلى در ممنوعیت ولایت زن در امور اجتماعى و قضائى است. از این روى امکان دارد که آن‏چه ذکر مى‏شود براى بسیارى خوشایند نباشد، اما مهم در این تحقیق و نقد و بررسى، نقد آن برابر اصول شناخته شده فقهى است. اهمیت توجه به این حدیث وقتى روشن تر مى‏شود که اشاره‏اى به استنادات فقهاى شیعه به این حدیث داشته باشیم. شیخ طوسى، نخستین دلیلى که بر ناروا بودن قضاوت زنان ارائه مى‏دهد و به آن استناد مى‏جوید، این حدیث است:

»قومى که زنى بر آنان حکومت کند، رستگار نخواهند شد. »3

شیخ طبرسى نیز به این حدیث استناد کرده است.4

شهید ثانى در مسالک در شرط مردن بودن قاضى به این حدیث استدلال کرده و با تعبیر »و قد قال; و به تحقیق رسول خدا فرمود» آن را ذکر نموده است5.

سید على در ریاض المسائل6، طباطبائى در مناهل و مفاتیح الاصول،7 نجفى در جواهر الکلام8 و سید کاظم یزدى در تکمله عروة الوثقى پس از اجماع، به این حدیث استدلال کرده اند9.

خوانسارى در جامع المدارک10 و گلپایگانى در کتاب القضاء11 از معاصران و دیگربزرگان به این حدیث استناد کرده‏اند.

 

نقش این حدیث در جلوگیرى از فعالیت اجتماعى زنان در جهان اسلام

براى جلو گیرى از حضور زنان مسلمان در مسائل اجتماعى، کتابها و مقاله‏هاى بسیار نگاشته شده که یکى از مستندات مهم آنان همین حدیث است. به عنوان نمونه براى آشنایى با دیدگاه فقهاى معاصر اهل سنت، به مقاله‏اى اشاره مى‏کنم با عنوان »تولى المرأة رئاسة الدوله» که در سوم شوال 1426ه.ق. نگاشته شده است. به نظر مى‏رسد مقاله زمانى نوشته شده که گروهى از زنان مصر نامزد ریاست جمهورى شده بودند.

در این مقاله نظر علماى عامه ذکر شده است و از آن‏چه نقل شده به خوبى استفاده مى‏شود که مهم ترین دلیل آنان این حدیث است که در صحیح بخارى آمده است.

نویسنده در آغاز، ولایت را به عامه و خاصه تقسیم مى‏کند. ولایت خاصه، مانند ولایت بر اوقاف، وصایت و ایتام که آن را براى زنان جایز مى‏شمرد و ولایت عامه، مانند: سرپرستى قضاوت، ریاست دولت و پادشاهى که براى زنان جایز نمى‏داند و دلایلى که بر مى‏شمارد: آیه »قوامون»، اجماع و همین حدیث است. به اضافه نقصان عقل زنان و. . که امکان کار عمومى براى آنان نیست. در ادامه به دیدگاه علما اشاره مى‏کند، مانند: مناوى و ابن عربى در احکام القرآن که وى با توجه به حدیث نبوى که در صحیح بخارى آمده خلافت و حکومت را براى زنان جایز نمى‏شمرد. بد نیست این نکته را بیفزایم که ابن عربى این حدیث را در ذیل تفسیر آیات مربوط به ملکه سبا آورده و مى‏خواهد بگوید این حدیث، آن‏چه در آیه آمده نفى مى‏کند. وى سپس به فتواى طبرى و ابو حنیفه اشاره مى‏نماید و آن را در باره آن دو نمى‏پذیرد و حتى نصب زن بر بازار را از طرف خلیفه دوم، از ساخته‏هاى بدعت گذاران مى‏شمرد.12

نویسنده در ادامه به فتواى معاصران مى‏پردازد و فتواى بن باز، مفتى اسبق عربستان را، که در باره کاندیداتورى بى نظیر بوتو از وى پرسیده بودند، نقل مى‏کند که پس از استدلال به آیه »قوامون» به سنت استناد مى‏کند. اولین دلیل وى همین حدیث صحیح بخارى است و آن را دلیل بر حرمت تولیت حکومت از سوى زن مى‏شمارد. آن گاه به اجماع مسلمین اشاره و از نقصان عقل زنان سخن مى‏گوید.13 نویسنده در ادامه، فتواى علماى الازهر را نقل کرده که با توجه به این حدیث حضور زن را حتى در مجلس قانون گذارى جایز نمى‏دانند، چون به نظر آنان کار در این مجلس از نوع ولایت عامه است.14

 

علت نقل و زمان شهرت این حدیث

این حدیث، با عبارات گونا گون نقل شده است. مشهور ترین آن نقل صحاح و سنن اهل سنت است، به روایت از ابوبکره، آن هم در جریان جنگ جمل که وى تصمیم داشته به یارى عایشه برود، وقتى که عایشه در مقام امر و نهى و فرماندهى ایستاده، به یاد این سخن پیامبر افتاد که وقتى دریافت دختر کسرى فرمانروایى قوم فارس را بر عهده گرفته، فرمود:

»لَنْ یُفْلِحَ قَوْم وَلَّوْا أَمْرَهُمْ إمْرَأَةً»15

قومى که امورشان را به عهده زنان واگذارند هرگز رستگار نمى‏شوند.

از این رو ابوبکره درجنگ جمل شرکت نکرد امّا متن نقل شده از وى، با تعبیرها و واژه‏هاى گوناگون در کتابهاى روایى ثبت شده است:

در صحیح بخارى آمده: »لَنْ یُفْلِحَ قَوْم وَلَّوْا أَمْرَهُمْ امْرَأَةً»16 و شیخ طوسى آورده: »لا یفلح قوم وَلِیَتْهُمْ امرأة»17 و در منابع اهل سنت آمده: »ما أفلحَ قوم  ولّوَ أمرَهم امرأةً»18 »و ما أفلح قوم یلى أمرهم إمرأة»19 و »لَنْ یُفْلِحَ قَوْم أَسْنَدُوْا أَمْرَهُمْ إِلَى امْرَأَةً»20 مشابه آن درمنابع شیعه بدون سند21 آمده است.

در مسند احمد با تعبیر »لایفلح قَوْم أَسْنَدُوْا... »22 و در منابع دیگر: »لن یفلحَ قوم یُدَبّرُ أَمْرَهُم امرأة»23، »لن یفلحَ قوم یَمْلِکُ رأیَهُم امرأة»،24 »لن یفلحَ قوم تَمْلِکُهُمْ امرأة»25، »لایفلح قوم تَمْلِکُهُمْ... »26 »لن یفلحَ قوم جعَلوا أمرَهم إلى امرأةً»27، »ما أفلحَ قوم قیّمهم امرأة»28، »ما أفلح قوم قیّمتُهم امرأة»29، »لن یفلح قوم رأیهم إمراة»30 و »لن یفلح قوم ملّکوا أمرهم إمرأة»31.

 

بررسى سند حدیث

این حدیث، در بیش‏تر منابع از ابوبکره از طریق چند راوى نقل شده است و فقط در یک نقل، راوى آن از پیامبر، شخص دیگرى است و در مجموع چهار سند دارد.

1. در بیش‏تر منابع معتبر اهل سنت، راوى از ابوبکره، حسن بصرى است. مانند نقل صحیح بخارى، ترمذى، نسائى و برخى نقلهاى احمد حنبل. البانى، در ارواء الغلیل، پس از نقل سخن ترمذى مبنى بر صحت این حدیث، مى‏افزاید: حسن در این‏جا حسن بصرى است و او در حدیث تدلیس مى‏کند32.

ابن حجر در باره تدلیس وى مى‏نویسد:

»او، در بسیارى از اوقات خبر مرسل نقل مى‏کرد و تدلیس مى‏نمود و از گروهى که حدیث نشنیده بود، حدیث نقل مى‏کرد و مى‏گفت: حدیث کرد ما را و براى ما در سخنرانى چنین گفت. »33

بنا بر این، خبر وى صحیح و معتبر نیست، بویژه که از عملکرد خود او نیز پرسش شده است: از چرایى شرکت نکردن در جنگ جمل و ترک وظیفه شرعى. باید پاسخى قانع کننده مى‏داد، چه در باره همراهى با على (ع) و چه در حمایت از ام المؤمنین عایشه.

2. طیالسى، احمد حنبل و ابن ابى شیبه با تعبیر »اسندوا» حدیث را از عیینة بن عبد الرحمن بن جوشن از پدرش از ابوبکره نقل نموده‏اند. البانى، عیینه و پدرش را موثق دانسته و اسناد این نقل را خوب مى‏داند.س

3. ابن ابى الحدید، با تعبیر »تدبر أمرهم» حدیث را از شعبى از مسلم بن ابى بکره از پدرش نقل کرده است. شعبى به شدت ضد شیعه است. وى سالها در خدمت حاکمان زبیرى و عبد الملک مروان بوده و مدتى مسند قضاوت کوفه را برعهده داشته است.35

4. فقط با تعبیر »یملک رأیهم» هیثمى از طبرانى در أوسط از غیر ابوبکره، از جابر بن سمره از پیامبر با سندى متفاوت نقل کرده است36. هیثمى پس از نقل این روایت مى‏نویسد: شیخ طبرانى، ابو عبیده عبد الوارث بن ابراهیم را نمى‏شناسم.37

5. على بن زید، از عبد الرحمان بن ابى بکره، از ابو بکره نقل مى‏کند که رسول خدا پرسید، چه کسى بر فارس حکومت مى‏کند؟ گفتند: زنى. فرمود:

»ما أفلح قوم یلى أمرهم إمرأة»

قومى که حکومت بر آنان را زنى به عهده دارد رستگار نمى‏شوند.

راوى این حدیث، على، معروف به على بن زید بن جدعان است. جدعان جد چهارم اوست. ابن حجر او را ضعیف دانسته است.38 افزون بر این، حدیث به صورت وجاده )دیدن در کتابى( است، نه به صورت سماع )شنیدن از راوى( که پایین‏ترین نوع تحمل حدیث است. این نقل، زمان صدور آن را در وقت حکومت دختر کسرى دانسته، که به دلائلى که خواهد آمد، صحیح نیست.

بنا بر این، نقل مشهور به جهت وجود حسن بصرى در سند، قابل اعتماد نیست. دیگر نقلها هم سند قوى و معتبرى که منشأ حکم شرعى باشد، ندارند. و در یک مورد، که سند معتبر دانسته شده، با بررسى نکته‏هاى دیگر، صحیح نبودن آن به اثبات مى‏رسد. همین نقل »اسندوا» را ابن قتیبه39 و شمارى از عالمان شیعه40 در جریان حکومت دختر کسرى آورده‏اند.

این روایت، در منابع اصلى روایى شیعه ذکر نشده است. در خلاف شیخ طوسى آمده است و با تعبیر »اسندوا» در تحف العقول، خرائج راوندى و بحار الأنوار نقل شده که سندى ندارد.

افزون بر این، اشکالها و شبهه‏هاى دیگرى وجود دارد که حدیث را از اعتبار مى‏اندازد; در مَثَلْ متنش اضطراب دارد، با بیش از ده نقل متفاوت.

مفاد و معناى حدیث

معناى حدیث با تعبیرهاى مختلفى که دارد، این را مى‏رساند که ریاست زن در مسائل حکومتى خوش آیند و همراه با موفقیت نخواهد بود. به نظر مى‏رسد آن‏چه در معنى حدیث مهم است دو قسمت است.

اول. در بیش‏تر منابع، روایت با تعبیر »لن یفلح» آمده است. »لن» براى نفى ابدى است »لن ترانى یا موسى» که در قرآن آمده، به این معنى است که هر گز مرا نخواهى دید، چون خدا قابل دیدن نیست. در این جا هم به این معنى است که هر گز قومى که زن بر آنان حکومت کند رستگار نخواهند شد و آنان به رستگارى نمى‏رسند.

در کتاب خلافِ شیخ طوسى، با تعبیر »لایفلح» آمده است. در دو نقل مسند احمد حنبل: »تملکهم» و »أسندوا» در یک نقل با »لن یفلح» و در نقل دیگر با »لا یفلح» آمده است. در مجموع نووى و مغنى ابن قدامه »ما أفلح قوم ولوا أمرهم إمرأة»، و در نهایه و لسان العرب تعبیر »قیمهم و... » با تعبیر »ما أفلح قوم» آمده است. که لام و ما نافیه است و به معنى نفى رستگارى است; اما به شدت »لن» نیست. گرچه ما افلح تأکید بیش‏تر را مى‏رساند، در این صورت، ممکن است عدم رستگارى شامل مورد غالب شود و یا مربوط به موارد خاص باشد. بنا بر این، مى‏توان گفت در اکثر موارد نسخه بدل »لن»، لا و ما نافیه ذکر شده است و آل عصفور بحرانى در شرح مفاتیح فیض کاشانى، استدلال به آن را نارسا دانسته است41 و خوانسارى معتقد است عدم فلاح، با جواز مخالفتى ندارد.42

دوم. نفى حکومت و ولایت براى زن است. اگر مورد شأن صدور آن را بپذیریم، آن‏چه مورد توجه پیامبر (ص) بوده حکومت است، آن هم حکومتى مانند امپراطورى ایران که بخش عمده آسیا را در اختیار داشته است.

اگر استفاده ابوبکره را از حدیث در نظر بگیریم، فرماندهى سپاهى است که جمعى در آن حضور دارند و این نشان مى‏دهد که حکومت و فرمان زن، در سطح محدود تر هم قابل پذیرش نیست. و نقلى که البانى آن را تأیید کرده »اسندوا» قابل تعمیم است. البته این نقل با تعبیر لایفلح هم در مسند احمد آمده است.

چنانچه ما این روایت را درست بدانیم، با توجه به شأن صدورى که براى آن ذکر شده است، نشان مى‏دهد که زن نمى‏تواند امامت عظمى را به عهده گیرد. پوران دخت، حاکم امپراطورى ایران بود، بنابراین، روایت، دیگر مدیریتها را از سوى زنان نفى نمى‏کند. متن آن هم در منابع، یک‏سان نیست. در خلاف شیخ »لایفلح» و در منابع دیگر »لن یفلح» است و روایت غیر شیعى است.

 

توجه به زمان صدور و علت نقل حدیث

همان گونه که ذکر شد، این حدیث را ابوبکره از قول پیامبر براى توجیه شرکت نکردن در جنگ جمل، به پشتیبانى از عایشه نقل کرده و در ضمن، زمان صدور حدیث را از آن حضرت، بیان کرده که توجه به آن بسیار مهم است.

براى تکمیل بحث در باره این حدیث، اکنون به دو نکته مهم مى‏پردازیم.

1. توجیه‏هاى نقل شده از ابوبکره در باره علت شرکت نکردن در جنگ جمل و دیگر جنگها و اشاره‏اى نیز به توجیه حسن بصرى براى شرکت نکردن در جنگ جمل همراه على (ع). چنانچه توجیه‏هاى دیگرى در میان باشد، بدیهى است که در اصالت این توجیه مى‏توان تردید کرد و باید به دنبال علتى دیگر رفت.

2. ابوبکره، مدعى است پیامبر این سخن را وقتى فرمود که دختر کسرى بر ایران حکومت مى‏کرد. یعنى حضرت وقتى خبر فرمانروایى دختر کسرى را بر ایران شنید، این حدیث را فرمود. این نکته در صحیح بخارى43، سنن نسائى44 و مستدرک حاکم45 و دیگر منابع آمده است. روشن است اگر در روایتى به این موضوع اشاره نشده، راوى، کلام ابوبکره را نقل نکرده است. با توجه به این مطلب، آیا این ادعا از نظر تاریخى درست است؟ چنانچه ثابت شود دختر کسرى پس از پیامبر بر ایران حکومت کرده، بر صحت روایت خدشه بزرگى وارد مى‏شود و دلیلى خواهد بود بر جعلى بودن آن. در این صورت باید علت جعل آن را جست‏وجو کرد.

احادیث نبوى، دستاویز ابوبکره براى شرکت نکردن در جنگ جمل؟

درباره شرکت نکردن ابوبکره در جنگ جمل، نقلهاى گوناگونى وجود دارد که در تمام آن نقلها، وى به حدیثى از پیامبر استناد مى‏کند.

1. در کتاب الغارات از حسن بصرى نقل شده است که وقتى ابوبکره حسن بصرى را دید که به سوى على مى‏رود، به وى گفت: از رسول خدا شنیدم که مى‏فرمود:

»سَتَکونُ بَعْدى فتنة النائمُ فیها خیر مِنَ القاعِدِ و القاعد فیها خیر منَ القائِمِ.»

به زودى فتنه‏اى پس از من رخ خواهد داد که خوابیده در آن بهتر از نشسته است و نشسته بهتر از ایستاده است.

حسن بصرى مى‏گوید: روز بعد جاریة بن عبدالله و ابوسعید، مرا دیدند گفتند: دیروز کجا بودى و در جنگ شرکت نکردى؟

گفتم: به جهت حدیثى که ابوبکره نقل کرد، نیامدم.

آنان گفتند: خداوند ابوبکره را لعنت کند، او بد پاسخ داده است. پیامبر(ص) به ابوموسى فرمود:

»تَکونُ بَعْدى فتنة أنتَ فیها نائم خیر مِنکَ قاعِد، و أنتَ فیها قاعِد خیر مِنکَ ساعً»46

اى ابو موسى، پس از من فتنه‏اى است که تو در آن خواب باشى بهتر است که نشسته باشى و نشسته باشى بهتر از آن است که تلاش کنى.

ابوبکره، در جنگ صفین هم گویا با همین توجیه و دستاویز شرکت نکرده است.

البته حسن بصرى جزو افرادى بوده که در جمل شرکت نکرده است. نقل شده است:

»وقتى امام على (ع) به وضوى وى ایراد گرفت، گفت: تو دیروز کسانى را کشتى که شهادتین مى‏گفتند ، نمازهاى پنجگانه را مى‏خواندند و وضو مى‏گرفتند. حضرت پرسید پس چرا دشمنان ما را یارى نکردى؟ گفت: غسل کردم و حنوط نمودم و اسلحه به دست گرفتم و تردیدى نداشتم که تخلف از ام المؤمنین کفر است. اما شنیدم که منادى ندا مى‏کند:

»یا حسن ارجع فانّ القاتل و المقتول فى النار»

اى حسن برگرد; زیرا کشنده و کشته شده در آتش‏اند.

حضرت فرمود: او برادرت ابلیس بود!

حسن بصرى گفت: اکنون قوم هلکى و هلاک شده را شناختم.»47

افزون بر این روایت، محدث قمى روایات دیگرى در مذمت وى در سفینة البحار نقل کرده است.

2. نقل شده است که ابوبکره مشابه این توجیه را به نقل از پیامبر براى اخنف بن قیس داشته و او را از یارى کردن على (ع) بازداشته است و به وى گفته که رسول خدا فرمود:

»هرگاه دو مسلمان به روى همدیگر شمشیر بکشند و یکى دیگرى را بکشد، هردو در آتش هستند. »48

این دو توجیه یا استناد به روایت نبوى، مى‏تواند دلیل عدم شرکت ابوبکره در جنگ جمل و صفین باشد و تفاوت نمى‏کند که در جبهه عایشه و معاویه باشد یا در کنار على (ع). حضور در نبرد بین دو مسلمان جایز نیست.

3. توجیه سومى که از وى ذکر شده، خاص است. در این توجیه، علت نپیوستن وى به سپاه عایشه، ذکر شده است. شعبى از مسلم بن ابى بکره و او از پدرش ابوبکره نقل کرده که گفت:

شمشیر خود را برداشته و براى حمایت از عایشه حرکت کردم وقتى دیدم او امر و نهى مى‏کند به یاد سخن پیامبر افتادم که فرمود:

»لَنْ یفْلِحَ قوم تُدَبّرُ أمرَهُمْ إمْرأة»

رستگار نمى‏شود قومى که زمام کارش را زنى بر عهده داشته باشد.

از این روى، دست از حمایت عایشه برداشتم.49

یا به نقلى دیگر گوید: به یاد این سخن رسول خدا افتادم هنگامى که به رسول خدا (ص) خبر رسید که دختر کسرى بر مردم ایران حکومت مى‏کند فرمود:

»لن یُفلِح قوم وَلّوا امرَهُم امرَأة»50

حدیث دیگرى که از قول ابوبکره نقل شده درباره همراه نشدن‏اش با عایشه، حدیثى است که ابن ابى الحدید آورده است. از عبارت وى، به طور دقیق روشن نمى‏شود که این نقل از طریق ابوبکره بوده یا از طریق دیگرى. وى پس از روایت قبلى در علت حمایت نکردن ابوبکره از عایشه چنین مى‏نویسد: ابوبکره براى توجیه حمایت نکردن خود از عایشه این روایت پیامبر را به گونه‏اى دیگر نقل کرده که فرمود:

»إنَّ قَوْماً یَخْرُجُونَ بعدى فى فِئةً رأسُها إمرأة، لاَ یُفْلِحُونَ أبَداً»51

به درستى که قومى پس از من در جمع گروهى خارج مى‏شوند که رئیس آنان زنى است، آنان هیچ گاه رستگار نمى‏شوند.

4. روایت دیگرى که از ابوبکره نقل شده براى توجیه شرکت نکردن‏اش در جنگ جمل، روایت »قوم هلکى» است. به ابوبکره گفته شد: چه چیز تُرا، با آن بصیرتى که دارى، از جهادِ در روز جنگ جمل، بازداشت ]گویا نظر پرسش کننده این بوده که چرا با عایشه همراه نشده است[

وى پاسخ داد: شنیدم که رسول خدا (ص) مى‏فرمود:

»یَخْرُجُ قَوْم هَلْکَى َلاَ یُفْلِحُونَ، قَائِدُهُمْ امْرَأَة»52

مردمى به رهبرى زنى، خروج مى‏کنند، هلاک شده‏اند و روى رستگارى نمى‏بینند.

این روایت در منابع گوناگون با اختلافهایى نقل شده است:

1. ابن اعرابى، ابوسعید احمد بن محمد بن زیاد بن بشر )م 340) در کتاب معجم خود، آن را همین گونه که ذکر شد، نقل کرده است53.

2. ابن ابى شیبه در ادامه حدیث مى‏افزاید: »قال: هُمْ فى الْجَنَّةِ. »54 وى افزود: آنان در بهشت هستند.

نکته‏اى که در این‏جا مطرح است این که اگر آنان قوم غیر رستگار و هلکى هستند، چگونه در بهشت خواهند بود. چنانچه اهل بهشت‏اند، چرا نباید ابوبکره با این بهشتیان همراه شود.

3. ذهبى در میزان الاعتدال و ابن حجر در لسان المیزان55 اصل حدیث را آورده‏اند: »یَخْرُجُ قَوْم هَلْکَى لا یُفْلِحُونَ قَائِدُهُمُ امْرَأَة» و با تعبیر »الحدیث» به ادامه آن اشاره کرده‏اند. گویا ذهبى اعتمادى به ادامه حدیث نداشته است. وى، راوى حدیث از ابوبکره را، عمر هُجَنَّع یا عمر بن هجنع ناشناخته دانسته و یکى از راویان آن را به نام عبد الجبار، شیعه معرفى کرده و نظر داده که قابل اعتماد نیست56. اما ابن حجر، یادآور شده که ابن حبان، عمر بن هجنع را در کتاب ثقات خود آورده که عطاء بن سائب از او روایت مى‏کند57.

4. در اکثر منابع، مانند: تاریخ الکبیر بخارى58، دلائل النبوه بیهقى59، إمتاع الاسماع، مقریزى60 و سبل الهدى و الرشاد، صالحى، شامى61، البحر الزخار یا مسند البزار62، و فتح البارى، ابن حجر63، کنز العمال، 64 و دیگر منابع پس از نقل متن حدیث »یَخْرُجُ قَوْم هَلْکَى لا یُفْلِحُونَ قَائِدُهُمُ امْرَأَة» آمده است: »قائدهم فى الجنة» این جمع، این روایت را پذیرفته و رد نکرده‏اند. برابر این نقل فقط عایشه اهل بهشت است و دیگران که در نبرد جمل علیه على جنگیدند غیر رستگار و اهل دوزخ خواهند بود.

5. ابومنصور، فرزند ابن عساکر، در کتاب »الاربعین فى مناقب أمهات المؤمنین» این حدیث را در فضائل ام المؤمنین عایشه نقل کرده و مى‏گوید:

»و فى هذا الحدیث دلالة على انّها لا تدخل النار و لیست بکافرة بمقاتلة على (ع) کما زعمت الرافضة»65

این حدیث دلالت دارد که عایشه، به خاطر رویارویى و جنگ با حضرت على (ع) در آتش داخل نمى‏شود و کافر نیست، آن گونه که شیعه تصور مى‏کند.

بنابراین، وى این حدیث را پذیرفته و در ادامه، آن را از معجزات پیامبر(ص) مى‏داند که از آینده خبر داده است.

شمارى صحت روایت را مورد تردید قرار داده و بر سند آن خدشه وارد کرده‏اند. ابن جوزى در کتاب الموضوعات، پس از نقل آن مى‏نویسد:

»این حدیث ساختگى است و کسى که آن را ساخته، یکى از بزرگان شیعه است، به نام عبد الجبار. »66

ذهبى مى‏نویسد: ابو نعیم گوید: در کوفه دروغ‏گوتر از او نیست.

عقیلى گفته است از حدیث وى پیروى نمى‏شود.

ابو حاتم او را از ثقات دانسته است.67

احمد حنبل گفته: اشکالى در او نیست.68

آن‏چه سبب شده سخن عبدالجبار در نزد این افراد پذیرفته نشود و متهم به دروغ‏گویى و جعل شود، شیعه بودن اوست. چون شیعه بوده است، این سان با نقل او برخورد شده است. در ضعفاء عقیلى69 هم این مطلب نقل شده است.

شمارى نیز پس از نقل حدیث، توجیه ابوبکره را رد کرده و حدیث سوم را صحیح دانسته‏اند، چون در کتاب بخارى آمده است.

6. هیثمى در مجمع الزوائد، حدیث »قوم هلکى» را نقل و به اقوال در باره عبد الجبار اشاره مى‏کند و یادآور مى‏شود: ابو حاتم، وى را ثقه دانسته است. سپس مى‏افزاید:

»قلت له فى الصحیح: هلک قوم ولوا امرهم امرئة»70

مى‏گویم: در خبر صحیح آمده هلاک شدند قومى که کار و حکومت آنان را زن به دست گرفته است.

به هر حال، این نقل هیثمى، با نقل قبلى وى، تفاوتى ندارد.

ابن کثیر، پس از نقل این حدیث مى‏نویسد:

»و هذا حدیث منکر جداً و المحفوظ مارواه البخارى من حدیث الحسن البصرى عن ابى بکره»71

و این حدیث به طور جدى منکر است و آن‏چه محفوظ است حدیثى است که بخارى از حسن بصرى از ابى بکره نقل کرده است که در هنگام نبرد جمل و احتمال همراهى با عایشه، خداوند به سخنى که از پیامبر (ص) شنیده بودم به من سود رساند. وقتى که به پیامبر خبر رسید که بر مردم فارس زن کسرى حکومت مى‏کند: فرمود: لن یُفلِحَ قوم ولّوا امرهم امرأة.72

7. سیدعلى عاشور در کتاب »طهارة آل محمد» این حدیث را این گونه نقل کرده است.

»تَکونُ بَعْدى فتنة، قَائِدُهُمْ امْرَأة لاَ یُفْلِحُونَ»73

پس از من فتنه‏اى پدید خواهد آمد که رهبرى فتنه گران را زنى برعهده دارد، آنان رستگار نمى‏شوند.

روشن است وقتى که گروه رستگار نباشند، رهبر آن گروه هم رستگار نخواهد بود; مگر این که از کار خود پشیمان شده باشد.

سند این روایت با سند روایت »قوم هلکى» که بیش‏تر آن را ذکر کرده‏اند، متفاوت است و راوى آن هم عبد الجبار نیست که او را ضعیف بینگارند. ولى حدیث را همان عمر بن عبدالله بن هجنع از ابى بکره نقل مى‏کند: شنیدم پیامبر (ص) فرمود: »تکون بعدى فتنة قائدهم امرأة لا یفلحون» منبع این کتاب تلخیص المتشابه خطیب بغدادى است که حدیث را در ذیل نام صباح بن محمد زعفرانى کوفى به سند خود آورده که او از عامر بن سمط، از عطاء بن سائب، از عمربن عبدالله بن هجنع، از ابوبکره نقل مى‏کند.74

بنابراین، سه متن متفاوت از این حدیث در دست داریم.

اول. نقل ابن ابى الحدید. »إنَّ قَوْماً یَخْرُجُونَ بعدى فى فِئةً رأسُها إمرأة، لاَ یُفْلِحُونَ أبَداً. »

دوم. نقل مشهور »یَخْرُجُ قَوْم هَلْکَى َلاَ یُفْلِحُونَ، قَائِدُهُمْ امْرَأَة» که در اکثر منابع داراى یک جمله اضافى بود: »قائدهم فى الجنة».

فقط در نقل ابن ابى شیبه به جاى قائدهم فى الجنه آمده است: »قال: هُمْ فى الْجَنَّةِ».

سوم. متن خطیب بغدادى: »تَکونُ بَعْدى فتنة، قَائِدُهُمْ امْرَأَة لاَ یُفْلِحُونَ.» که سند آن با بقیه متفاوت است و برخى اشکالهاى سندى که بر متن دوم و مشهور وارد شده، بر این متن وارد نیست; زیرا راویان آن متفاوت هستند.

اشتراکها و تفاوتها

تا کنون دو حدیث نقل کردیم که ابوبکره، با نقل آنها شرکت نکردن خود را در جنگ جمل، به پشتیبانى از عایشه، توجیه کرده است.

از حدیث: لن یُفلِحَ قوم ولّوا امرهم امرأة. که در صحیح بخارى و دیگر منابع آمده، با عنوان حدیث مشهور یاد مى‏کنیم.

2. و از حدیث: »یَخْرُجُ قَوْم هَلْکَى َلاَ یُفْلِحُونَ، قَائِدُهُمْ امْرَأَة» یا »تَکونُ بَعْدى فتنة، قَائِدُهُمْ امْرَأة لاَ یُفْلِحُونَ». با عنوان حدیث اصلى یاد مى‏کنیم.

این نقلها، یک وجه اشتراک دارند و دو تفاوت اساسى.

وجه اشتراک هر دو، ریاست زنى است: در اولى آمده: زنى بر آنان حکومت کند و در دومى آمده: ریاست آنها را زنى به عهده دارد.

اما نکات افتراق:

الف. روایت اول، بیان گر ریاست زنى است بر قوم و جمعى. قوم، به مردها اطلاق مى‏شود; یعنى هرگروهى از مردان که زنى بر آنان ریاست کند. شأن صدور آن، ایران آن زمان بوده است.

اما حدیث دوم که در شرح نهج البلاغه و معجم ابن اعرابى آمده است، با توجه به واژه »فئه» گروهِ خاصى را در نظر دارد.

ب. در حدیث دوم و سوم، از پیامبر نقل شده که این جمع بعد از من خواهند آمد و ظهور خواهند کرد. بنابراین، نبى گرامى اسلام مورد مشخص را بیان کرده است که نزدیک‏ترین واقعه، با آن ویژگیها، به زمان پیامبر، جنگ جمل است.

براى روشن شدن قضیه توجه به پیش گویى حضرت رسول (ص) درباره عمار یاسر، مناسب است که فرمود: »یا عمار، تقتلک الفئة الباغیة»75

در این روایت از مخالفان على (ع) تعبیر به »فئه» و گروه تجاوز گر شده است. همین حدیث باعث شد که جمعى پس از شهادت عمار، از معاویه روى برگردانند و به حقانیت على (ع) پى ببرند.

بنابراین، فرموده رسول خدا (ص): گروهى پس از من خروج مى‏کنند که رهبرى آنان را زنى به عهده دارد، به آن هدفى که پیامبر داشته )اثبات حقانیت على (ع) در جنگهایى که پس از حضرت فرماندهى مى‏کند( نزدیک‏تر است. جریان پارس کردن سگهاى حوأب نیز، نشانه دیگرى بر این مطلب است.

ج. تفاوت سوم این است که در نقل مشهور، آمده، قومى که رئیس آنان زن باشد، هرگز رستگار نمى‏شوند. یک معنى این است رستگار نشدن آنها دائر مدار ریاست زن است. معنى دیگر آن مى‏تواند این باشد که در کارهاى خود ناموفق‏اند، چنانچه به جاى زن مردى بیاید، قدم در راه موفقیت نهاده‏اند. در حالى که قرآن ملکه سبا را ناموفق معرفى نکرده است، بلکه از عقل و درایت وى سخن گفته، همان که باعث ایمان او گردید. اما در نقل دوم و خطیب بغدادى مى‏گوید: این »فئه» جمعى هستند که هرگز موفق نمى‏شوند; یعنى هیچ وقت رستگارى الهى آنان را در برنمى گیرد. بنابراین، اگر این جمع هرگز رستگار نمى‏شوند، چگونه مى‏توان طلحه و زبیر را جزو عشره مبشره دانست؟ چگونه مى‏توان آنان را مجتهد دانست که بر اساس اجتهاد خود جنگ کرده و مصیب‏اند و على (ع) را هم مصیب دانست؟ در نقل اول عدم رستگارى متوجه مردم ایران مى‏شود که مدتى کوتاه زنى بر آنان حکومت کرده است. به همین علت، طیبى از علماى اهل سنت مى‏گوید: روایت نشان مى‏دهد که مردم فارس اهل رستگارى نیستند و رستگاران فقط عربها هستند.76 در حالى که روایات نبوى در ذیل آیه سوم سوره جمعه و آیه آخر سوره محمد (ص) حکایت از موفقیت مردم فارس و استوارى آنان در ایمان‏شان دارد.77

نقل مشهور با الفاظ گوناگون و با تعبیرهاى فراوان در منابع اهل سنت آمده است و در صحاح و سنن آنان و برخى کتابهاى دلائل النبوة و کتب تاریخى ذکر شده است; اما در منابع شیعه نیامده است. شیخ طوسى در کتاب خلاف در بحث قضاوت زنان روایت را با این عبارت »لا یفلح قوم ولیتهم امرأة» از منابع اهل سنت نقل کرده است. گرچه به نظر مى‏رسد این تعبیر در آن منابع نیامده است، ولى در مجموع نووى، این نقل با تعبیر »لن» آمده است.

بنابراین، روایت عامى است و از نظر فقه شیعه قابل استناد نیست. افزون بر این که به نظر ما، با توجه به مضمون آن و تفاوتى که با روایت ابن ابى الحدید و ابن اعرابى و خطیب دارد، آن را جعل کرده‏اند.

دلائل و شواهد جعل نقل مشهور

بنا بر آن‏چه ذکر شد، این توجیهى که به نام ابوبکره براى همراهى نکردن با عایشه در جنگ جمل ذکر شده است، دلائل سیاسى و عقیدتى خاصى داشته است و شواهد زیادى بر جعل آن وجود دارد که به مواردى از آن اشاره مى‏کنیم:

تطهیر ناکثین: مهم ترین دلیل براى این جعل، تطهیر ناکثین به علت رویارویى‏شان با على (ع) است که روایات فراوانى در تأیید آن حضرت از رسول خدا نقل شده است و تطهیر آنان از گناهِ خروجِ علیه خلیفه مسلمین. این سرکشى و طغیان براى ناکثین، توجیه‏ناپذیر بود، زیرا سپسها، آل زبیر، بنى امیه و بنى عباس مخالفان خود را به جرم نافرمانى از حکومت سرکوب مى‏کردند و مجال مخالفت به دیگران نمى‏دادند. اگر این نافرمانى گناه بود، پدران آنان اولین افرادى بودند که در این راه گام نهاده بودند، پس باید توجیهى براى کار آنان ذکر کنند که با دیگران متفاوت باشند، یا اتهام متوجه دیگران باشد. از این روى براى از بین بردن روایت دوم اصلى، که ناکثین را براى همیشه غیر رستگار معرفى کرده، این روایت را جعل کردند. درست است که روایت اول، نشانه ناموفق بودن عایشه و لزوم همکارى نکردن با وى است، اما به نظر مى‏رسد که آن روایت با دیگر توجیه‏ها، خللى در اعتبار افرادى مانند طلحه و زبیر وارد نمى‏سازد. و همین شگرد را آل زبیر در جریان عبدالله بن سباء پیش گرفتند. آن جریان در زمان حکومت مصعب بن زبیر بر کوفه، توسط شَعْبى ساخته و پرداخته شد، تا دست مصعب براى قتل عام یاران مختار که بیش‏تر ایرانیان بودند، باز باشد. )مجلّه حوزه، شماره 88، مقاله: تهاجم علیه شیعه با شبهه کهنه، یا افسانه عبدالله بن سباء( همان شعبى، بار دیگر به دستور مصعب و آل زبیر، دست به کار مى‏شود، تا زبیر، پدر مصعب و طلحه، پدر زن مصعب را تطهیر کند.

پس روشن شد که برابر نقل اکثر علماى اهل سنت، تنها عایشه اهل بهشت است و برابر سه نقل دیگر وى نیز رستگار نخواهد بود. اما زبیر و طلحه، اهل آتش و غیر رستگارند. بنا بر این، حدیث که سرمنشأ آن ابوبکره در بصره بوده، باید تغییر کند تا آن دو نیز تبرئه شوند.

ایجاد فضاى مسموم علیه ایرانیان: انگیزه دوم از جعل این حدیث، ایجاد فضاى مسموم علیه ایرانیان بود. چون آنان در کوفه مى‏زیستند و طرفدار مختار بودند. با جعل این حدیث مى‏خواستند بگویند، اینان همانهایى هستند که یک روز زنى بر آنان حکومت مى‏کرده و امروز فرمانبر مختار ثقفى‏اند و پیامبر فرموده این مردم، هیچ گاه روى رستگارى را نمى‏بینند.

براى روشن شدن موضوع، باید شأن صدورى را که براى روایت نقل شده است، بررسى مى‏شد که این کار انجام گرفت. بررسیها نشان مى‏دهد تسلط دختران کسرى بر ایران پس از درگذشت پیامبر بوده است. پس جایى براى این سخن باقى نمى‏ماند. از آن‏جا که نقلها در این زمینه مختلف است ما براى کشف حقیقت، بناچار مطالب و احتمالات را به شرح بیان مى‏کنیم و وارد مباحث تاریخى مى‏شویم.

بررسى شأن صدور حدیث و دیدگاه‏ها درباره زمان مرگ کسرى و حکومت پوران‏دُخت

همان گونه که اشاره شد، برابر منابع معتبر اهل سنت، حدیث مشهور را پیامبر در هنگامى فرموده است که از حکمروایى دختر کسرى بر مردم ایران، باخبر شد. اکنون جاى این پرسش است که آیا پوران‏دُخت در زمان رسول خدا بر ایران حکومت مى‏کرده یا نه؟ که اگر ثابت شود چنین نبوده و حکومت دختر کسرى پس از رحلت حضرت بوده، خبر از پایه بى اساس است و موردى براى نقل سخن پیامبر باقى نمى‏ماند. به هر جهت، لازم است در باره این شأن صدور تحقیق لازم به عمل آید و از آن‏جا که حکومت پوران‏دُخت چند سال پس از مرگ خسرو پرویز بوده، بایسته است اول در باره زمان مرگ وى و سپس از آغاز حکومت پوران‏دُخت، سخن به میان آید.

در باره زمان مرگ خسرو پرویز و دوران حکومت پوران دخت، دختر وى، سه نظر است.

1. برابر قول مشهور، خسرو پرویز در زمان پیامبر (ص) در سال هفتم هجرى از دنیا رفته است و بعد فرزندش شیرویه 8 ماه و فرزند شیرویه 18 ماه حاکم بودند و بعد از 40 روز شهربراز و پس از او، پوران دخت یک سال و چهار ماه حکومت کرد.78 یا یک سال و نیم حکومت کرد. بنا بر این، پوران دخت حد اکثر در اوائل سال دهم به حکومت رسیده است و پیامبر وقتى از آن آگاه شد این حدیث را فرمود. به نظرِ بیش‏تر مورخان، دورانِ حاکمان بعد از خسرو پرویز، به همین ترتیب و به همین مدت زمانى بوده است. در تاریخنامه طبرى آمده: در روزگار پوران دخت پیامبر ما محمد مصطفى(ص) بمرد و ابوبکر به خلافت نشست.79

2. مسعودى در التنبیه و الأشراف حکومت پوران دخت را در سال دوم هجرى دانسته است که پیامبر در باره او فرمود: »لایفلح قوم یدبر أمرهم إمرأة.»80

3. مرگ خسرو پرویز، پس از سال هفتم هجرى و حکومت پوران دخت، در زمان خلافتِ ابوبکر، بوده است در نتیجه، امکان صدور چنین حدیثى از پیامبر وجود ندارد. شمارى از مورخان، این نظر را ذکر کرده‏اند.

الف. دینورى در اخبار الطوال مى‏نویسد: در سال نهم هجرى، شیرویه پدرش خسرو را زندانى کرد و در سال دهم او را کشت و خود حاکم گردید و در همین سال، که وى حاکم بود، پیامبر درگذشت و ابوبکر به خلافت رسید.81

ب. در کتاب مجمل التواریخ آمده است: چون سه ماه از ملک بوران بگذشت خلافت، به عمر خطاب رسید و سپهبد رستم بود که به حرب قادسیه کشته شد.82

ج. از درگیریهاى مسلمانان و ایرانیان نیز، این نظر تقویت مى‏شود. مانند درگیرى مثنى با شهر براز83، مقریزى لشکر کشى خالد بن ولید را به ایران در زمان پادشاهى شهر آرا و پوران دخت دانسته است.84 و دیگر گزارشها.

بنا بر قول سوم، امکان صدور روایت یاد شده از رسول خدا (ص) در باره حکومت زنان وجود ندارد. به هر حال اختلاف تاریخى در این موضوع زیاد است. مستوفى در تاریخ گزیده، پس از حکومت دو ساله شیرویه و فرزندش، از فرایین نامى خبر مى‏دهد که دو سال حاکم بوده و پس از وى پوران دخت به قدرت رسیده و به مدت شش ماه حکومت کرده است.85

برابر این نظر، با توجه به شیوه بیان حدیث ابوبکره، که پس از آگاهى پیامبر از حکومت زن بر مردم ایران، این کلام را فرموده،86 اصل سخن نادرست مى‏نماید و امکان صدور آن را از رسول خدا (ص) منتفى مى‏سازد. چرا که پوران دخت در زمان ابوبکر، حاکم ایران بوده است، نه زمان پیامبر.

 

گزارشهاى تأیید آمیز حکومت پوران دخت در زمان پیامبر

از این سه نظر در باره زمان مرگ کسرى گزارش اول داراى تأییدهایى است که نیاز به تحقیق و بررسى دارد.

از جمله تأییدها این است که به سال هفتم هجرى، پیامبر به پادشاهان در سراسر دنیا نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد. ارسال نامه به کسرى و قیصر را قبل از جنگ موته دانسته‏اند.87 وقتى نامه پیامبر به پادشاه ایران، خسرو پرویز رسید، وى از این که رسول خدا (ص) نام خود را قبل از نام وى آورده، ناراحت شد و نامه را پاره کرد و نامه‏اى به باذان یا بازام، حاکم یمن نوشت و از او خواست دو نفر کارآزموده و زیرک را به حجاز بفرستد و این مدعى را دستگیر و به نزد وى بیاورند.88 حاکم یمن، به دستور عمل کرد و دو نفر را به مدینه فرستاد، تا مأموریت را انجام دهند. دو فرستاده حاکم یمن، به نزد پیامبر رفتند و از مأموریت ویژه خود با آن حضرت سخن گفتند. حضرت فرمود: بروید: فردا بیایید. وقتى آن دو مأمور روز بعد آمدند، حضرت فرمود: پروردگار من در فلان زمان و فلان ساعت پادشاه شما را توسط فرزندش کشته است89.

بنابر نقل دیگر پیامبر تا دو هفته با آنان دیدار نکرد و پس از این مدت، خبر کشته شدن خسرو پرویز را به دست پسرش به آنان داد و فرمود:

»به باذان خبر دهید که دین من به همه جا مى‏رسد. اگر اسلام بیاورد، آن‏چه در اختیار دارد، به او خواهیم داد».

حضرت، به فرستاده حاکم یمن هدیه‏اى داد و پس از اندک مدتى، خبر مرگ کسرى به یمن رسید90.

 

دو قول در باره زمان مرگ خسرو پرویز به نفرین پیامبر (ص)

با توجه به نادرستى نظر مسعودى در باره خبر کشته شدن خسرو پرویز، دو نظر قابل بررسى است:

الف. قول معروف که در طبقات ابن سعد آمده است: پیامبر به نمایندگان حاکم یمن اعلام کرد:

»دیشب پسر خسرو پرویز پدرش را کشته است. )این در دهم جمادى الاولى سال هفتم بود. (91 در نتیجه خطرى از جانب آنان متوجه ما و شما نیست. »

فرستادگان حاکم یمن، مدینه را ترک گفتند و به یمن بازگشتند.

پس از مدتى نامه‏اى از پسر خسرو پرویز، به دست حاکم یمن رسید که در آن جریان مرگ خسرو پرویز، بازگو شده بود. در همین نامه، از حاکم یمن خواسته بود با کسى که در حجاز است کارى نداشته باشد. چون زمان کشته شدن خسرو پرویز، با زمانى که رسول خدا مرگ او را خبر داده بود، یکى بود، حاکم یمن پى به حقانیت پیامبر اسلام برد و مسلمان شد و خبر اسلام خود را به پیامبر داد.92 آن حضرت نیز، وى را بر حکومت یمن ابقا کرد و پس از آن که مُرْد، بخشى از قلمرو وى را به فرزندش شهر بن بازام داد و بخشى را به یکى دیگر از یمنى‏ها و قسمتهایى از آن را بین یاران خود تقسیم کرد و افرادى را به آن منطقه اعزام کرد. تا این که اسود عنسى قیام کرد و شهر بن بازام را کشت و زنش را گرفت. در زمان ابوبکر، وى، توسط فیروز دیلمى، که زن شهر بن بازام، دختر عموى وى بود، کشته شد.93

بدیهى است که با توجه به کوتاهى دوران حکومت شیرویه، پسر خسرو پرویز و جانشین او، که دو سال و دو ماه بیش نبود، ممکن است حکومت پوران‏دُخت، در زمان پیامبر بوده است.

ب. گزارش دوم، تفاوتهاى با این نقل دارد. برابر این گزارش، پیامبر(ص) نمایندگان حاکم یمن را از کشته شدن خسرو پرویز با خبر ساخت. امّا در این گزارش نیامده که در هنگام حضور آنان در مدینه این اتفاق افتاده است. پیامبر در نامه خود به حاکم یمن نوشت:

»إنّ الله وعدنى أنْ یقتلَ کسرى یوم کذا و کذا فانتظر ذلک»94

خداوند به من وعده داده که کسرى را در روزى خاص، فلان روز، بکشد. پس منتظر آن روز باش.

فرستادگان حاکم یمن، به یمن مراجعه و صبر کردند وقتى که پیش بینى پیامبر، به حقیقت پیوست و اطمینان به صداقت آن حضرت پیدا شد، حاکم یمن، به اسلام گروید و اسلام خویش را به پیامبر اعلام کرد. واقدى نقل کرده است وى در سال دهم هجرى اسلام خود را اعلام کرد.95

 

نقد گزارشهاى تأیید آمیز حکومت پوران دخت در زمان پیامبر

اگر اعزام فرستادگان حاکم یمن به مدینه در سال هفتم هجرى یا حتى هشتم هجرى باشد، امکان این که حاکم یمن دو سال براى آگاهى از درستى خبر مرگ خسرو پرویز صبر کرده، بعید است. زیرا پادشاه مستبدى مانند خسرو پرویز، وقتى از کارگزار خود انجام کارى را بخواهد بى گمان مدت محدودى را براى آن در نظر مى‏گیرد. اگر از آن مدت بگذرد، بى گمان بازخواست صورت بگیرد.

بنابراین، یا حاکم یمن دیر مسلمان شده و مثلاً دو سال پس از مرگ خسرو پرویز اسلام آورده است، یا این که اعزام نمایندگان از طرف وى به مدینه در سال هفتم نبوده است. یا این که گفته برخى از مورخان، مانند دینورى را بپذیریم و آن این که خسرو پرویز در سال نهم زندانى و در سال دهم توسط پسرش کشته شد.96 مسعودى97 و یعقوبى98 از خلع و زندانى شدن وى، سپس مرگش سخن گفته‏اند. شاید خبرى که حکایت از حضور وى در دسکره و آمدن فردى ناشناس دارد،99 به این محدودیت وى نظر دارد.

در هیچ یک از گزارشها، تأخیرى در اسلام آوردنِ حاکم یمن ذکر نشده است. گفته شده پس از این که اطمینان پیدا کرد سخن پیامبر درست است، مسلمان شد و آن را به پیامبر اعلام کرد و آن حضرت نیز، او را در سمتش ابقا نمود. با توجه به این نکته باید موضوع را مورد توجه قرار داد.

از برخى گزارشها استفاده مى‏شود که پیامبر دو نامه به پادشاه ایران نوشته است و برابر گزارشى که مرحوم احمدى میانجى در مکاتیب الرسول دارد، در یکى از نامه‏ها اشاره به آیه جزیه دارد که بنابر مشهور در سال نهم نازل شده است. این نامه را از طریق حاکم بحرین براى پادشاه ایران فرستاده است. آن حضرت، نامه‏اى نیز به بازام حاکم یمن نوشته است.100

بنابراین، اگر ارسال آخرین نامه پیامبر را به سال نهم هجرى بدانیم و ارسال نمایندگان دولت یمن را نیز در همین سال در نظر بگیریم، مرگ خسرو پرویز در سال نهم خواهد بود و بازان هم در اوائل سال دهم هجرى، به اسلام گرویده است که این مطلب را هم واقدى یادآور شده است. مرگ بازان نیز در سال دهم بوده است. از این روى، پیامبر، افرادى را به منطقه یمن اعزام کرد و آن منطقه را بین جمعى از صحابه و فرزند بازان تقسیم نمود. شهر بن بازان را بر صنعا و عامر بن شهر را بر همدان و افرادى از صحابه مانند: ابو موسى اشعرى، خالد بن سعید بن عاص، یعلى بن امیه، عمرو بن حزم، زیاد بن لبید، معاویة بن کنده را بر منطقه‏هایى از یمن گمارد و معاذ بن جبل به عنوان معلم، به یمن و حضرموت اعزام شد و افراد دیگرى نیز به کارگرفته شدند.101 به گونه‏اى که وقتى خالد بن سعید بن عاص به مدینه بازگشت، پیامبر درگذشته بود و ابوبکر به خلافت رسیده بود که وى با خلافت ابوبکر مخالفت کرد و آن را حق على (ع) مى‏دانست. به همین علت وقتى از طرف ابوبکر به عنوان فرمانده نام وى اعلام شد، چیزى نگذشت که او را به جهت طرفدارى‏اش از على (ع) عزل کردند.102

برابر این نقل، حکومت پوران‏دُخت در زمان ابوبکر بوده است، نه رسول خدا (ص) در نتیجه، صدور حدیث »لن یفلح» از پیامبر مورد پیدا نمى‏کند.

بیهقى، جریانى ذکر کرده است که این احتمال را تقویت مى‏کند و آن این که مرگ کسرى، دست کم یک سال بعد از دعوت پیامبر بوده است.

گویند:

»وقتى کسرى در دسکره بود، مردى بر وى ظاهر شد که در دست خود عصایى داشت. او، رو به کسرى کرد و گفت: اى کسرى آیا براى تو نصیبى در اسلام هست پیش از این که این عصا را بشکنم؟

وى پاسخ داد: آرى پس آن را نشکن!

مرد رفت. کسرى پرسید این مرد کى بود؟ گفتند: کسى وارد نشده است.

سال دیگر این موضوع تکرار شد و پس از آن یک سال دیگر نیز تکرار گردید. بعد از آن کسرى به هلاکت رسید. »

برابر این نقل - گرچه افسانه مى‏نماد - مرگ کسرى در سال نهم بوده است و حکومت دختر او در زمان خلافت ابوبکر. در کتاب عیون الأثر، این گزارش، پس از واقعه فرستادن نماینده به دربار کسرى و بى احترامى به نامه رسول خدا از سوى کسرى، که پس از صلح حدیبیه روى داده، آمده است. و در ادامه ذکر شده وقتى خبر کشته شدن کسرى به بازان حاکم یمن رسید، وى در بستر مرگ بود و به یاران خود توصیه کرد از پیامبر پیروى کنند.103

شأن صدورهاى دیگر براى حدیث لن یفلح

افزون بر این، آن‏چه صدور این حدیث را مورد تردید قرار مى‏دهد، دو وجه صدور دیگر است که براى آن ذکر کرده‏اند. یعنى افزون بر این که مشهور گفته‏اند: حدیث پس از کشته شدن پسران کسرى و به حکومت رسیدن دختر وى، و یا به گفته ابن کثیر، همسر وى، صادر شده است، دو شأن صدور دیگر هم ذکر کرده‏اند:104

1. زنى در یمن پس از سیف بن ذى یزن، به حکومت رسید و پیامبر این سخن را درباره او فرموده است. این مطلب در مستدرک حاکم آمده و آن را صحیح دانسته است.105

این شأن صدور درست نیست; زیرا سیف بن ذى یزن، پیش از رسول خدا، حاکم یمن بوده است.106

2. در پاره‏اى از تفاسیر، جریان مربوط به زمانى ذکر شده که نام بلقیس در حضور پیامبر برده شد. حضرت فرمودند: »لایُفلِح قوم ولّوا امرهم امراة.»107 ابن کثیر که این روایت را نقل کرده و راوى آن اسماعیل بن مسلم از حسن بصرى از ابوبکره است، مى‏نویسد: اسماعیل مکى است و او ضعیف است.108

افزون بر این، در روایت امام صادق (ع) به نقل از فاطمه )س( و آن حضرت به نقل از پیامبر (ص) آمده: در قرآن از 12 زن به کنایه یاد شده و ده خصلت نیکو را به ده زن عطا کرده است از جمله عقل را براى بلقیس قرار داد که گفت: »ان الملوک اذا دخلوا قریة أفسدوها... »109

 

شواهد جعل حدیث

1. ضعف راوى اصلى: راوى اصلى ابوبکره است. این روایت از زبان او، با تعبیرهاى گوناگون گزارش شده که ما آنها را نقل کردیم. وى در آخر سال هشتم، در فتح طائف مسلمان شده است110 و در جنگ جمل و صفین شرکت نکرده و زمانى که معاویه به خلافت رسیده، او از بصره به کوفه آمده و در نخیله به معاویه پیوسته است. در آن‏جا پیروان و طرفداران معاویه جمع شدند، ابوهریره از مدینه، ابوموسى از مکه و مغیره از طائف آمدند و به جمع شرکت کنندگان پیوستند. ابوبکره نیز، در جلسه بیعت حضور داشت.111

اگر روایت جعلى است یا احتمال جعل آن مى‏رود، چرا چنین جعلى رخ داده است. پاسخ اجمالى ما این است به جهت متروک ساختن روایتى که در آن اصحاب جمل »هلکى» و غیر رستگار معرفى شده‏اند. در برابر آن روایت، این روایت را جعل و مطرح کرده‏اند. حتى در همان روایت ذیلى افزوده‏اند که با صدر آن نمى‏سازد.

2. ناسازگارى با واقعیتهاى تاریخى: فلاح در این روایت، با دو معنى مى‏تواند سازگارى داشته باشد: یکى از نظر اخروى و دینى غیر رستگار هستند و دیگرى مردمى موفق نخواهند بود. ظاهراً منظور از فلاح در این‏جا موفقیت است که »لن یفلح» یعنى در کارشان موفق نمى‏شوند. چون معنى ندارد که پیامبر بگوید مردم ایران به خاطر این که زن بر آنان حکومت مى‏کند، اهل جهنم هستند. زیرا در آن زمان، هنوز دین الهى به آن مردم نرسیده بود. پس خبر از حکم وضعى است. بر همین اساس، مردمى که به پیروى از عایشه کمر بستند، در جنگ جمل ناموفق بودند و ابوبکره با توجه به این خبر نبوى، با وى همراهى نکرد.

ناسازگارى دیگرى که این حدیث با واقعیت دارد این که: پوران دخت ظالم و ستمگر نبوده است. بیش‏تر مورخان از موفقیت وى در امر حکومت سخن گفته‏اند: »لقد احسنت السیره» او به عدالت رفتار نمود و به اصلاح امور پرداخت و با رُم صلح کرد و مالیاتهاى سنگین را برداشت.112

و نکته دیگر این که: برخى این سخن پیامبر را ناظر به عدم موفقیت قوم فارس دانسته‏اند; یعنى سخن پیامبر عام است، ولى مى‏فرماید مردم فارس شکست خواهند خورد و منظور مورد خاص است.

طیبى گفته: پیامبر خبر از شکست و رستگار نشدن قوم فارس را در آینده نزدیک داده و این که عرب رستگار است و این معجزه است.113

این سخن نیز درست نیست; زیرا پیامبر از موفقیت قوم فارس و ایمان بالاى آنان سخن گفته است.

 

یادآورى نکته‏اى مهم

ناسازگارى دیگرى در این حدیث با واقعیت تاریخى دارد این که شمارى از باستان شناسان گفته‏اند: در اساس، خسرو پرویز دخترى به این نام )پوران دخت( نداشته و پوران و پور، به معنى پسر است و دخت یعنى دختر گونه. چون پوران دخت، خواجه و مانند دختران بى ریش بود، با این نام، وى را مى‏خواندند.

استاد على اکبر سرفراز با 50 سال سابقه باستان شناسى، در مصاحبه خود با کیهان فرهنگى، یکى از مشکلات باستان شناسى را مسائل تاریخى نادرست مى‏داند. از جمله: گزارشهاى هردوت را نادرست و گزارشهاى مستشرقان و باستان شناسان غربى را مغرضانه مى‏داند و به عنوان شاهدى بر گفته خود، نظر جدیدى در موضوع بحث ما مطرح مى‏کند. او مدعى است، خسرو پرویز دخترانى که حکومت کرده باشند، نداشته است:

»من عقیده ندارم بعد از خسرو پرویز، دو دختر او به سلطنت رسیده باشند، چون سنت آن روزگار چنین اجازه‏اى به آنها نمى‏داد. بعضى‏ها مى‏خواهند بگویند زن در دوره ساسانى، آن قدر ارزش و اهمیت داشت که به شاهى هم مى‏رسیده! این یک دروغ بزرگ تاریخى است. اگر دختر بودند، باید در منابع، اسمى از شوهر یا فرزندان‏شان مى‏آمد که نیست. از طرفى، آخر چگونه مى‏شود وقتى که مردم ایران از دست خسرو پرویز و عیاشیهاى او، که دو زن مسیحى و حرمسرایى پر از زنان و چهار صد نوازنده داشت، به تنگ آمده بودند و او از دست مردم به چین و رُم فرار مى‏کرد، آن وقت دختران او را به سلطنت انتخاب کنند! اصلاً چنین سابقه‏اى در حکومت ساسانى نبوده. حقیقت این است که این دو فرزند خسرو پرویز، خواجه بودند، پسران دختر رو بودند. اصلاً واژه »پوران» به معناى پسران است و پسوند دخت، دختر چهره بودن آنها را گواهى مى‏دهد. »114

این نظر که اصل حکومت دختران کسرى را بر ایران نادرست مى‏داند، در نتیجه مى‏تواند جعلى بودن حدیث پیامبر را نشان دهد.

 

نتیجه

از احادیث مهمى که درگذشته و اکنون براى نفى ولایت زنان به آن استدلال مى‏شود این سخن پیامبر است که فرمود:

»قومى که زن بر آنان حکومت کند هر گز رستگار نخواهند شد. »

در تحقیق و بررسى این حدیث، نتیجه‏هاى ذیل به دست آمد.

1. این حدیث داراى چند سند است. نقل مشهور که در صحیح بخارى آمده راوى آن از ابوبکره، حسن بصرى است که متهم به تدلیس است و براى عدم حضور خود در جنگ جمل بهانه‏هایى ذکر کرده است.

2. در برابر این حدیث مشهور، حدیث دیگرى از ابوبکره است که درباره چرایى شرکت نکردن‏اش در جنگ جمل، از رسول خدا (ص) نقل کرده است. در حدیث مورد نظر، تمام شرکت کنندگان در جنگ علیه على (ع) غیر رستگار شمرده شده‏اند و به اعتقاد نویسنده این حدیث اصلى است و نقل مشهور در برابر این حدیث جعل شده است. این حدیث را بسیارى از علماى اهل سنت نقل کرده‏اند.

3. شأن صدورى که براى حدیث مشهور نقل کرده‏اند، با حقائق تاریخى سازگار نیست; زیرا شواهد زیادى در دست است که حکومت دختر کسرى پس از پیامبر بوده است. بنا بر این علت ذکر شده براى بیان حدیث نبوى بى مورد و نادرست است. افزون بر این که بسیارى از مورخان از عدالت و روش پسندیده دختر کسرى سخن گفته‏اند.

4. مهم ترین نکته در انگیزه جعل این حدیث، تطهیر زبیر و طلحه است که رویارویى با على (ع) را در کارنامه خود داشتند. آل زبیر، با متهم کردن عایشه، بر آن بودند آن دو را تطهیر کرده و حکومت خود را استوار سازند. این جعل ممکن است در زمان تسلط آل زبیر بر بصره و کوفه رخ داده باشد، تا بدین وسیله، حدیث اصلى که ناکثین را غیر رستگار دانسته، از یادها ببرند.

5. با توجه به این که حدیث مشهور، در منابع اولیه شیعه نیست و ممکن است براى مقابله با حدیث نبوى وضع شده باشد، نمى‏توان این حدیث را منبعى براى حکم شرعى دانست. شاید طبرى که در تفسیر و حدیث و فقه سرآمد بوده و قضاوت زنان را جایز دانسته و جریان مرگ خسرو پرویز را نقل کرده، از آن روى که به چنین حدیثى اعتماد نکرده است.

6. بر فرض که این حدیث درست باشد، با توجه به شأن صدور آن دلالت دارد که زن نمى‏تواند امامت عامه را به عهده بگیرد; زیرا پوران‏دُخت دختر کسرى مسؤول امپراطورى ایران بوده است و نفى مدیریت و ولایت زنان را در امور پایین‏تر نمى‏کند و این چیزى است که بسیارى بر آن تسالم دارند. و از قول بعضى ذکر شد که رستگار نشدن، با جواز شرعى ناسازگارى ندارد.

منابع
احکام القرآن، ابن عربى، تحقیق على محمد بجاوى، دار احیاء التراث العربى، بیروت.
اخبار الطوال، دینورى، چاپ رضى، قم.
الاربعین فى مناقب أمهات المؤمنین، ابومنصور عبد الرحمن بن محمد ابن عساکر، تحقیق محمد مطیع حافظ، دار الفکر، دمشق، چ اول 1406ق.
إرواء الغلیل، البانى محمد ناصر، مکتب الاسلامى، بیروت.
إمتاع الاسماع، مقریزى، تحقیق محمد عبد الحمید نمیسى، دار الکتب العلمیه، چ اول 1420، بیروت.
الأنوار اللوامع فى شرح مفاتیح الشرائع، آل عصفور، تحقیق محسن آل عصفور، قم )نرم افزار جامع فقه 2 نور(.
اهلیة المرأة لتولى السلطه )مسائل حرجة فى فقه المرأة، ج2)، محمد مهدى شمس الدین، مؤسسة المنار.
بحار الأنوار، محمد باقر مجلسى، مؤسسة الوفا، بیروت.
البحر الزخار )مسند البزار(، بزار أحمد بن عمرو، تحقیق محفوظ رحمان زین الله، مکتبة العلوم و الحکم، چ اول، بیروت، 1409ق.
البدایة و النهایه، ابن کثیر، مؤسسة التاریخ العربى و دار احیاء التراث، بیروت.
تاریخ الاسلام، ذهبى، تحقیق عمر عبد السلام تدمرى، بیروت، دار الکتاب العربى، چ دوم1413، بیروت.
تاریخ الطبرى، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 8 جلدى، بیروت.
تاریخ الکبیر، بخارى، دار الفکر، بیروت.
تاریخ گزیده، مستوفى حمدالله مستوفى، به کوشش عبد الحسین نوائى، امیر کبیر، تهران 1364ش.
تاریخ یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، دار صادر، بیروت. و ترجمه محمد ابراهیم آیتى، چاپ هفتم 1374، شرکت علمى و فرهنگى، تهران.
تاریخنامه، طبرى، تحقیق محمد روشن، انتشارات سروش، چ دوم 1378، تهران.
تجارب الامم، ابن مسکویه، ویرایش دوم امامى، سروش، تهران.
تحف‏العقول، ابن شعبة حرّانى، تحقیق على اکبر غفارى، مؤسسة النشر السلامى، قم.
تفسیر القرطبى، دار احیاء التراث العربى، بیروت.
تفسیر ثعلبى، دار أحیاء التراث العربى، چ اول 1422، بیروت.
تقریب التهذیب، ابن حجر، دار الکتب العلمیه.
تکملة العروة الوثقى، سید کاظم یزدى، مکتبةالداورى، قم.
تلخیص المتشابه من الرسم، سیدعلى عاشور، بیروت، دارالکتب العلمیه، چ اول 20021424.
التنبیه و الأشراف، مسعودى، دار الصاوى، قاهره.
تولى المرأة رئاسة الدوله، محمد حسن، 3 خرداد 1390، سایت مسلم نت= ten.milsomla.
جامع المدارک فى شرح مختصر النافع، خوانسارى احمد، مؤسسه اسماعیلیان، چ دوم، قم 1405ق.
جواهر الکلام فى شرح شرائع الإسلام، محمد حسن نجفى، دار احیاء التراث العربى، بیروت.
الخرائج والجرائح، قطب الدین راوندى، تحقیق و نشر مؤسسة الامام المهدى، قم.
الخلاف، شیخ طوسى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم 1407 ق.
در المنثور، جلال الدین سیوطى، کتابخانه آیة الله مرعشى، قم 1404ق.
دلائل النبوه، بیهقى، تحقیق عبدالمعطى قلعجى، دارالکتب العلمیه، بیروت و چاپ دیگر، مکتبة الشامله.
ریاض المسائل، سید على طباطبائى، مؤسسه آل البیت قم.
سبل الهدى و الرشاد، صالحى، شامى، دارالکتب العلمیه.
سفینة البحار، شیخ عباس قمى، تحقیق و نشر مجمع البحوث الاسلامیه، مشهد.
سنن الکبرى، احمد بن حسین بیهقى، دار الفکر.
سنن النسائى، دارالکتب العربى، بیروت.
سنن ترمذى، یک جلدى، تحقیق صدقى جمیل عطار، دار الفکر، بیروت.
سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیر المؤمنین، على اکبر ذاکرى، ج 1و 3، مؤسسه بوستان کتاب قم.
شرح الأخبار، قاضى نعمان مغربى، .
شرح نهج البلاغه، ابن أبى الحدید، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، دار أحیاء التراث العربى.
المؤتلف من المختلف بین أئمة السلف، شیخ طبرسى امین الاسلام، مجمع البحوث الاسلامى، چ اول، مشهد 1410ق.
صحیح، ابن حبان، تحقیق شعیب أرنوؤط، مؤسسة الرساله.
صحیح البخارى، محمد بن اسماعیل بخارى، تحقیق زیر نظر بن باز، دارالفکر، چاپ اول، بیروت 1411ق. و به کوشش محمد منیر دمشقى، مکتبة الثقافه.
الضعفاء، عقیلى، تحقیق عبد المعطى امین قلعجى، دارالکتب العلمیه، چ اول 1404، بیروت، و چاپ دار الصمیعى.
طبقات الکبرى، ابن سعد، دار صادر، بیروت.
طهارة آل محمد، سیدعلى عاشور، بیروت، دارالهادى، چ اول 1422ق. - 2001م.
عمدة القارى شرح صحیح البخارى، بدر الدین محمود بن احمد عینى، دار أحیاء التراث العربى، بیروت.
عیون الأثرفى فنون المغازى و الشمائل و السیر، احمد بن ابى یعقوب، تحقیق ابراهیم محمد رمضان، بیروت دارالقلم، چ اول 1414ق.
الغارات، ثقفى، تحقیق عبد الزهرا خطیب، دار الاضواء، بیروت.
فتح البارى شرح صحیح البخارى، احمد بن على بن حجر عسقلانى، دار المعرفه، چ دوم، بیروت.
فیض القدیر، مناوى محمد عبد الرؤف، به کوشش احمد عبد السلام، چ اول 1415ق. ، دار الکتب العلمیه، بیروت.
الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، دار الفکر، دار صادر، بیروت.
کتاب القضاء، محمد رضا گلپایگانى، تقریر سید على حسینى میلانى، مطبعة الخیام، 1401، قم.
کنز العمال، متقى هندى، مؤسسة الرساله، بیروت.
کیهان فرهنگى )فروردین و اردیبهشت 1389) ش 283- 282.
لسان العرب، ابن منظور، دار صادر، بیروت.
لسان المیزان، ابن حجر، چاپ اول، دارالکتب العلمیه، بیروت 1416ق.
مجله المجتمع، شماره 890، این فتوا در سایت: منتدى شرقاوى آن لاین، آمده.
مجمع الزوائد، هیثمى، دار الکتاب العربى، بیروت.
مجمل التواریخ، تصحیح ملک الشعراء بهار، ، تهران 1318ش.
المجموع، محیى الدین نووى، دار الفکر، بیروت.
مجموعة الرسائل، لطف الله صافى گلپایگانى، قم.
المحلى بالآثار، ابو محمد على ابن حزم اندلسى، دارالکتب العلمیه، بیروت.
مروج الذهب، على بن حسین مسعودى، تحقیق امیر مهنّا، اعلمى، بیروت.
مسالک الأفهام إلى تنقیح شرائع الإسلام، شهید ثانى زین الدین بن على، مؤسّسة المعارف الإسلامیة، قم 1418ق.
المستدرک على الصحیحین، حاکم نیسابورى، با تلخیص ذهبى، دار المعرفه و چاپ دیگر تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، دار الکتب العلمیه، بیروت، چ أول 1411ه.
مسند احمد حنبل، تحقیق صدقى جمیل عطار، دار الفکر، بیروت و چاپ قدیم، دار صادر.
مسند طیالسى، سلیمان بن داود طیالسى، دار المعرفه و چاپ دیگر، تحقیق محمد حسن محمد حسن اسماعیل، بیروت، دارالکتب العلمیه، چ اول، بیروت 2004.
المصنف فى الأحادیث و الآثار، عبد الله بن محمد بن ابى شیبه کوفى، تحقیق سعید محمد لحام، دار الفکر، بیروت 1414ق.
المعارف، ابن قتیبه، تحقیق ثروت عکاشه، چاپ رضى، قم.
معجم، ابن اعرابى، نرم افزار المکتبة الشامله.
معجم الأوسط، طبرانى، تحقیق و نشر دار الحرمین.
المعجم الکبیر، طبرانى، ابوالقاسم سلیمان بن احمد، دار احیاء التراث العربى، بیروت.
مغنى المحتاج، محمد بن أحمد شربینى، دار أحیاء التراث العربى.
المغنى و یلیه الشرح الکبیر، ابن قدامه عبد الله، بیروت، دارالکتب العربى، بى تا.
مفاتیح الأصول، سید محمد مجاهد، رحلى، آل البیت.
المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، جواد على، .
مکاتیب الرسول، احمدى، دار الحدیث قم.
مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، قم.
المناهل، سید محمد مجاهد، رحلى آل البیت، قم.
المنتظم، ابن جورى، تحقیق محمد و مصطفى عبد القادر عطا، دار الکتب العلمیه، بیروت
الموضوعات، ابن جوزى، دار الکتب العلمیه، بیروت.
میزان الاعتدال، ذهبى، تحقیق شیخ على معوض و... ، دار الکتب العلمیه، بیروت و چاپ قدیم.
میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، دار الحدیث.
النهایة فى غریب الحدیث و الاثر، ابن الأثیر، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، قم.
 
پى نوشتها:
*  عضو هیأت علمى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.
1. الأنوار اللوامع فى شرح مفاتیح الشرائع، ج14/14.
»ما جاء فى الحدیث المروى عن النبى، صلّى اللّه علیه و آله، على ما رواه الفریقان مرسلا: »لا یفلح قوم ولیتهم امرأة لکنّه کما ترى فى الدلالة على شفا جرف هار. »
2. أهلیة المرأة لتولى السلطه/81.
3. الخلاف، ج213/6 دلیلنا:
»أن جواز ذلک یحتاج إلى دلیل، لأن القضاء حکم شرعى، فمن یصلح له یحتاج إلى دلیل شرعى. و روى عن النبى، علیه السلام، أنه قال: »لا یفلح قوم ولیتهم امرأة».
4. المؤتلف من المختلف بین أئمة السلف، ج513/2.
5. مسالک الأفهام إلى تنقیح شرائع الإسلام، ج328/13.
6. ریاض المسائل، ج10/15.
7. مفاتیح الأصول/612.
8. جواهر الکلام فى شرح شرائع الإسلام، ج14/40.
9. فلا یصح قضاء المرأة و لو للنساء للإجماع، و النبوى (ص): »لا یفلح قوم ولتهم امرأة، تکملة العروة الوثقى» ج5/2.
10. جامع المدارک فى شرح مختصر النافع، ج7/6.
11. کتاب القضاء، ج48/1.
12. احکام القرآن، ج1457/3.
13. مجله المجتمع، شماره 890، این فتوا در سایت: منتدى شرقاوى آن لاین، آمده.
14. تولى المرأة رئاسة الدوله، محمد حسن، 3 خرداد 1390، سایت مسلم نت= ten.milsomla.
15. ابوبکره گفت:
»لقد نفعنى الله بکلمة أیام الجمل لما بلغ النبى أنّ فارسا ملّکوا ابنة کسرى قال: لن یفلح قوم ولوا امرهم إمرأة. »
صحیح بخارى، ج 158/5، ح 4424، کتاب المغازى، باب کتاب النبى الى کسرى و قیصر و ج124/8، ح 7099، تحقیق بن باز; سنن نسائى، با شرح سیوطى، ج227/8; المستدرک على الصحیحین، ج 128/3; سنن ترمذى، یک جلدى/660، ح 2269.
16. صحیح بخارى، همان جا و چاپ دیگر، ج 27/6، ح 417، کتاب المغازى، باب کتاب النبى الى کسرى و قیصر و ج100/8، کتاب الفتن، ح 47، مکتبة الثقافه; سنن النسائى، ج 227/8، کتاب آداب القضاة، باب النهى عن استعمال النساء فى الحکم; سنن الترمذى، ج 360/3، باب 75 من أبواب الفتن، ح 2365; مستدرک على الصحیحین، ج/119، دار المعرفه و چاپ دیگر/128، ح 4608، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا; عمدة القارى، ج 59/18، مغنى المحتاج، ج 240/1و ج 130/4; کنز العمال، ج 23/6، سنن الکبرى، ج90/3.
17. الخلاف، ج 213/6. نووى در المجموع، ج 142/20، ذکر کرده که بخارى این حدیث را این گونه آورده است »لن یفلح قوم ولیتهم إمرأه» که نزدیک به عبارت خلاف است.
18. المجموع، ج 142/20; المغنى و یلیه الشرح الکبیر، ج380/11; فتح البارى، ج 46/13; إرواء الغلیل، ج109/9.
19. مسند احمد حنبل، ج333/7، ح 20531.
20. المحلى، ج 44/1 وج360/9 و430; المصنف، ج 711/8، تحقیق سعید محمد لحّام; مسند طیالسى/118، دار المعرفه و چاپ دیگر ج470/1، ح 919، تحقیق محمد حسن محمد حسن اسماعیل; مسند احمد حنبل، ج310/7، ح 20424، و ص 326، ح 20496، دار الفکر; کنز العمال، ج 79/6، ح 14923.
21. تحف العقول/35; الخرائج والجرائح، ج79/1; بحار الأنوار، ج138/74.
22. مسند احمد، ج 326/7، ح 20499، دار الفکر و چاپ قدیم ج38/5، دار صادر.
23. شرح نهج البلاغه، ابن أبى الحدید، ج 227/6; بحار الأنوار، ج213 - 212/32.
24. مجمع الزوائد، ج 210 - 209/5.
25. صحیح، ج 375/10; مسند احمد، ج 335/7، ح 20540، دار الفکر; المستدرک على الصحیحین ج 324/4، ح7790، .
26. مسند احمد، ج 319/7، ح 2046 و 326، ح 20450، دار الفکر و چاپ قدیم ج 51/5، دار صادر; بیهقى، دلائل النبوه; ج 390/4.
27. شرح الأخبار، ج 396/1.
28. النهایة فى غریب الحدیث و الاثر، ج135/4.
29. لسان العرب، ج 359/11، واژه قوم، دار صادر.
30. مجمع الزوائد، ج209/5; معجم الکبیر، ج 123/5.
31. سنن الکبرى، ج118/10.
32. ارواء الغلیل، ج 109/8.
33. تقریب التهذیب، ج202/1، ش 1231.
34. همان.
35. سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیر المؤمنین (ع)، ج504/1.
36. معجم الأوسط، ج133/5.
37. مجمع الزوائد، ج219/5.
38. تقریب التهذیب، ج694/1، ش 4750.
39. المعارف/666، تحقیق ثروت عکاشه.
40. الخرائج و الجرائح، ج79/1; بحار الأنوار، ج212/15; مجموعة الرسائل، لطف الله صافى، ج195/1.
41. الأنوار اللوامع فى شرح مفاتیح الشرائع، ج14/14.
»لا یفلح قوم ولیتهم امرأة لکنّه کما ترى فى الدلالة على شفا جرف هار. »
42. جامع المدارک فى شرح مختصر النافع، ج7/6.
43. صحیح بخارى، ج 124/8، ح 7099، تحقیق زیر نظر بن باز.
عن الحسن عن ابى بکره قال:
»لقد نفعنى الله بکلمة أیام الجمل لما بلغ النبى أن فارساً ملّکوا إبنة کسرى قال: لن یفلح قوم ولوا أمرهم إمرأة. »
44. سننن نسائى، ج227/8. همراه با شرح سیوطى.
45. مستدرک الصحیحین، ج128/3.
46. سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیر المؤمنین (ع)، ج777/3، به نقل از الغارات/446.
47. سفینة البحار، ج622/1.
48. سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیر المؤمنین (ع)، ج779/3، به نقل از سنن الکبرى بیهقى، ج190/8.
49. همان/778، به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج227/6.
50. همان/779778.
51. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج227/6; بحار الأنوار، ج213/32; میزان الحکمه، ج2875/4.
52. معجم، ابن اعرابى، ج277/2، ح776.
53. همان، »یخْرُجُ قَوْم هَلْکَى َلاَ یفْلِحُونَ، قَائِدُهُمْ امْرَأَة».
54. المصنف، ج711/8 و چاپ ریاض ج 538/7، ح 37786.
55. لسان المیزان، ج 390/4. ش 6233.
56. میزان الاعتدال، ج281/5، ش 6261.
57. لسان المیزان، ج 390/4.
58. تاریخ الکبیر، ج205/6، ش2178.
59. دلائل النبوه، ج413/6، تحقیق عبد المعطى قلعجى، و چاپ دیگر، ج260/7، ح2716، مکتبة الشامله.
60. إمتاع الاسماع، ج231/13.
61. سبل الهدى و الرشاد، ج149/10، دارالکتب العلمیه.
62. البحر الزخار )مسند البزار(، بزار أحمد بن عمرو، ج22/9، ح3116.
63. فتح البارى، ج46/13.
64. کنز العمال، ج197/11.
65. الاربعین فى مناقب أمهات المؤمنین، ابومنصور عبد الرحمن بن محمد ابن عساکر/72.
66. الموضوعات، ابن جوزى، ج10/2.
67. میزان الاعتدال، ج239/4، ش 4746و چاپ قدیم ج532/2.
68. تاریخ الاسلام، ج309/10، در شرح حال وى با عنوان: عبد الجبار بن عباس شبامى همدانى کوفى.
69. الضعفاء، ج196/3، ح1194، ج 933/3.
70. مجمع الزوائد، ج234/7 و چاپ دیگر، ج473/7، ح1202.
71. البدایة و النهایه، ج237/6.
72. همان.
73. طهارة آل محمد، سیدعلى عاشور/59.
74. تلخیص المتشابه من الرسم، ج431/1، ش 814، ح882.
75. سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیر المؤمنین (ع)، ج762/3.
76. فیض القدیر، ج386/5.
77. درالمنثور ذیل آیه آمده که پیامبر فرمود: »لو کان الایمان معلقا بالثریا لتناله رجال من ابناء فارس. »
78. تجارب الامم، ج 250/1.
79. تاریخنامه، طبرى، ج846/2.
80. التنبیه و الأشراف/90.
81. اخبار الطوال110107.
82. مجمل التواریخ/97.
83. تجارب الامم، ج 298/1.
84. إمتاع الأسماع، ج133/12.
85. تاریخ گزیده/125124.
86. براى نمونه عبارت بخارى را نقل مى‏کنیم. حسن بصرى از ابوبکره نقل مى‏کند:
»لقد نفعنى الله بکلمة أیام الجمل لما بلغ النبى أنّ فارسا ملّکوا ابنة کسرى قال: لن یفلح قوم ولوا امرهم إمرأة. »
صحیح بخارى، ج124/8، ح 7099، تحقیق بن باز; سنن نسائى، با شرح سیوطى، ج227/8; المستدرک على الصحیحین، ج 128/3.
87. دلائل النبوه، ج376/4; سنن، ترمذى، ج168/4، ح 2859; البدایة و النهایه، ج299/4.
88. مکاتیب الرسول، ج327/2و 329.
89. همان/330.
90. همان.
91. طبقات الکبرى، ج260/1.
92. مکاتیب الرسول، ج331/2.
93. الکامل فى التاریخ، ج338/2; بحار الانوار، ج411/21.
94. مکاتیب الرسول، ج332/2.
95. تاریخ طبرى، ج408/2.
96. اخبار الطوال/107.
97. مروج الذهب، ج 289/1.
98. تاریخ یعقوبى، ج171/1.
99. دلائل النبوه، ج391/4.
100. مکاتیب الرسول، ج320/2و 322.
101. بحار الأنوار، ج 407/21; تاریخ طبرى، ج247/2; امتاع الأسماع، ج225/14.
102. تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج12/2.
103. عیون الأثرفى فنون المغازى و الشمائل و السیر، ج329328/2.
104. البدایة و النهایه، ج237/6.
105. المستدرک، ج324/4، ش 7790.
106. المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 522/3; تاریخ الطبرى، ج588/1.
107. قرطبى، ج 211/13; تفسیر ثعلبى، ج 202/7.
108. البدایة و النهایه، ج361/2.
109. مناقب آل ابى طالب، ج 320/3; بحار الأنوار، ج33/43.
110. تاریخ خلیفة بن خیاط/42.
111. الغارات/450.
112. تاریخ‏الطبرى، ج629/1; الکامل فى التاریخ، ج499/1; المنتظم، ج311/3; تاریخ‏الیعقوبى، ج173/1; البدایة والنهایه، ج17/7; تجارب الامم، ج 250/1.
113. فیض القدیر، ج 386/5.
114. کیهان فرهنگى )فروردین و اردیبهشت 1389) ش 28/283- 282.