نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
حدیث: »لن یُفلِح قوم ولّوا امرهم إمرأة» از احادیث مشهور در منابع روایى و فقهى اهل سنت است که در کتابهاى فقهى شیعه نیز به آن استناد شده است. این حدیث، نقش زیادى در اندیشه فقهاء داشته است و در موارد زیادى با توجه به آن، درباره زنان و تلاشهاى سیاسى آنان نظر داده و آنان را از شرکت در امور سیاسى و اجتماعى، پرهیز دادهاند. با نگاهى به کتابهاى فقهى شیعه و عامه در مىیابیم که این حدیث، بسیار اثرگذار بوده است و از آنجا که این حدیث در منابع معتبر اهل سنت نقل شده است، صحت آن مورد تردید قرار نگرفته است. علماى شیعه نیز، با این که حدیث را عامى مىدانند، نه تنها به تحقیق و بررسى آن نپرداختهاند که آن را پذیرفته و برابر آن فتوا دادهاند. البته شمارى از عالمان و اهل نظر در گذشته1 و در سالهاى اخیر، استناد به آن را، با توجه به این که در منابع شیعه نیامده، مورد تردید قرار دادهاند.2 با توجه به این که دیگر احادیث از نظر سندى قابل استناد نیستند؟ و این حدیث از اهمیت زیادى در موضوع مربوط به زنان برخور دار است، آن را به بوته نقد و بررسى مىنهیم و این حدیث از جهت منابع، متن، احتمال نقل و صدور آن از ناحیه رسول خدا و احتمال جا به جایى آن با احادیث دیگر، مورد بررسى قرار مىگیرد. تا آنجا که ما تتبع کردهایم، تا کنون در باره این حدیث کسى به تحقیق نپرداخته است.
حدیث »لن یُفلح» در منابع فقه شیعه
در اهمیت این حدیث، توجه به این نکته لازم است که منبع اصلى در ممنوعیت ولایت زن در امور اجتماعى و قضائى است. از این روى امکان دارد که آنچه ذکر مىشود براى بسیارى خوشایند نباشد، اما مهم در این تحقیق و نقد و بررسى، نقد آن برابر اصول شناخته شده فقهى است. اهمیت توجه به این حدیث وقتى روشن تر مىشود که اشارهاى به استنادات فقهاى شیعه به این حدیث داشته باشیم. شیخ طوسى، نخستین دلیلى که بر ناروا بودن قضاوت زنان ارائه مىدهد و به آن استناد مىجوید، این حدیث است:
»قومى که زنى بر آنان حکومت کند، رستگار نخواهند شد. »3
شیخ طبرسى نیز به این حدیث استناد کرده است.4
شهید ثانى در مسالک در شرط مردن بودن قاضى به این حدیث استدلال کرده و با تعبیر »و قد قال; و به تحقیق رسول خدا فرمود» آن را ذکر نموده است5.
سید على در ریاض المسائل6، طباطبائى در مناهل و مفاتیح الاصول،7 نجفى در جواهر الکلام8 و سید کاظم یزدى در تکمله عروة الوثقى پس از اجماع، به این حدیث استدلال کرده اند9.
خوانسارى در جامع المدارک10 و گلپایگانى در کتاب القضاء11 از معاصران و دیگربزرگان به این حدیث استناد کردهاند.
نقش این حدیث در جلوگیرى از فعالیت اجتماعى زنان در جهان اسلام
براى جلو گیرى از حضور زنان مسلمان در مسائل اجتماعى، کتابها و مقالههاى بسیار نگاشته شده که یکى از مستندات مهم آنان همین حدیث است. به عنوان نمونه براى آشنایى با دیدگاه فقهاى معاصر اهل سنت، به مقالهاى اشاره مىکنم با عنوان »تولى المرأة رئاسة الدوله» که در سوم شوال 1426ه.ق. نگاشته شده است. به نظر مىرسد مقاله زمانى نوشته شده که گروهى از زنان مصر نامزد ریاست جمهورى شده بودند.
در این مقاله نظر علماى عامه ذکر شده است و از آنچه نقل شده به خوبى استفاده مىشود که مهم ترین دلیل آنان این حدیث است که در صحیح بخارى آمده است.
نویسنده در آغاز، ولایت را به عامه و خاصه تقسیم مىکند. ولایت خاصه، مانند ولایت بر اوقاف، وصایت و ایتام که آن را براى زنان جایز مىشمرد و ولایت عامه، مانند: سرپرستى قضاوت، ریاست دولت و پادشاهى که براى زنان جایز نمىداند و دلایلى که بر مىشمارد: آیه »قوامون»، اجماع و همین حدیث است. به اضافه نقصان عقل زنان و. . که امکان کار عمومى براى آنان نیست. در ادامه به دیدگاه علما اشاره مىکند، مانند: مناوى و ابن عربى در احکام القرآن که وى با توجه به حدیث نبوى که در صحیح بخارى آمده خلافت و حکومت را براى زنان جایز نمىشمرد. بد نیست این نکته را بیفزایم که ابن عربى این حدیث را در ذیل تفسیر آیات مربوط به ملکه سبا آورده و مىخواهد بگوید این حدیث، آنچه در آیه آمده نفى مىکند. وى سپس به فتواى طبرى و ابو حنیفه اشاره مىنماید و آن را در باره آن دو نمىپذیرد و حتى نصب زن بر بازار را از طرف خلیفه دوم، از ساختههاى بدعت گذاران مىشمرد.12
نویسنده در ادامه به فتواى معاصران مىپردازد و فتواى بن باز، مفتى اسبق عربستان را، که در باره کاندیداتورى بى نظیر بوتو از وى پرسیده بودند، نقل مىکند که پس از استدلال به آیه »قوامون» به سنت استناد مىکند. اولین دلیل وى همین حدیث صحیح بخارى است و آن را دلیل بر حرمت تولیت حکومت از سوى زن مىشمارد. آن گاه به اجماع مسلمین اشاره و از نقصان عقل زنان سخن مىگوید.13 نویسنده در ادامه، فتواى علماى الازهر را نقل کرده که با توجه به این حدیث حضور زن را حتى در مجلس قانون گذارى جایز نمىدانند، چون به نظر آنان کار در این مجلس از نوع ولایت عامه است.14
علت نقل و زمان شهرت این حدیث
این حدیث، با عبارات گونا گون نقل شده است. مشهور ترین آن نقل صحاح و سنن اهل سنت است، به روایت از ابوبکره، آن هم در جریان جنگ جمل که وى تصمیم داشته به یارى عایشه برود، وقتى که عایشه در مقام امر و نهى و فرماندهى ایستاده، به یاد این سخن پیامبر افتاد که وقتى دریافت دختر کسرى فرمانروایى قوم فارس را بر عهده گرفته، فرمود:
»لَنْ یُفْلِحَ قَوْم وَلَّوْا أَمْرَهُمْ إمْرَأَةً»15
قومى که امورشان را به عهده زنان واگذارند هرگز رستگار نمىشوند.
از این رو ابوبکره درجنگ جمل شرکت نکرد امّا متن نقل شده از وى، با تعبیرها و واژههاى گوناگون در کتابهاى روایى ثبت شده است:
در صحیح بخارى آمده: »لَنْ یُفْلِحَ قَوْم وَلَّوْا أَمْرَهُمْ امْرَأَةً»16 و شیخ طوسى آورده: »لا یفلح قوم وَلِیَتْهُمْ امرأة»17 و در منابع اهل سنت آمده: »ما أفلحَ قوم ولّوَ أمرَهم امرأةً»18 »و ما أفلح قوم یلى أمرهم إمرأة»19 و »لَنْ یُفْلِحَ قَوْم أَسْنَدُوْا أَمْرَهُمْ إِلَى امْرَأَةً»20 مشابه آن درمنابع شیعه بدون سند21 آمده است.
در مسند احمد با تعبیر »لایفلح قَوْم أَسْنَدُوْا... »22 و در منابع دیگر: »لن یفلحَ قوم یُدَبّرُ أَمْرَهُم امرأة»23، »لن یفلحَ قوم یَمْلِکُ رأیَهُم امرأة»،24 »لن یفلحَ قوم تَمْلِکُهُمْ امرأة»25، »لایفلح قوم تَمْلِکُهُمْ... »26 »لن یفلحَ قوم جعَلوا أمرَهم إلى امرأةً»27، »ما أفلحَ قوم قیّمهم امرأة»28، »ما أفلح قوم قیّمتُهم امرأة»29، »لن یفلح قوم رأیهم إمراة»30 و »لن یفلح قوم ملّکوا أمرهم إمرأة»31.
بررسى سند حدیث
این حدیث، در بیشتر منابع از ابوبکره از طریق چند راوى نقل شده است و فقط در یک نقل، راوى آن از پیامبر، شخص دیگرى است و در مجموع چهار سند دارد.
1. در بیشتر منابع معتبر اهل سنت، راوى از ابوبکره، حسن بصرى است. مانند نقل صحیح بخارى، ترمذى، نسائى و برخى نقلهاى احمد حنبل. البانى، در ارواء الغلیل، پس از نقل سخن ترمذى مبنى بر صحت این حدیث، مىافزاید: حسن در اینجا حسن بصرى است و او در حدیث تدلیس مىکند32.
ابن حجر در باره تدلیس وى مىنویسد:
»او، در بسیارى از اوقات خبر مرسل نقل مىکرد و تدلیس مىنمود و از گروهى که حدیث نشنیده بود، حدیث نقل مىکرد و مىگفت: حدیث کرد ما را و براى ما در سخنرانى چنین گفت. »33
بنا بر این، خبر وى صحیح و معتبر نیست، بویژه که از عملکرد خود او نیز پرسش شده است: از چرایى شرکت نکردن در جنگ جمل و ترک وظیفه شرعى. باید پاسخى قانع کننده مىداد، چه در باره همراهى با على (ع) و چه در حمایت از ام المؤمنین عایشه.
2. طیالسى، احمد حنبل و ابن ابى شیبه با تعبیر »اسندوا» حدیث را از عیینة بن عبد الرحمن بن جوشن از پدرش از ابوبکره نقل نمودهاند. البانى، عیینه و پدرش را موثق دانسته و اسناد این نقل را خوب مىداند.س
3. ابن ابى الحدید، با تعبیر »تدبر أمرهم» حدیث را از شعبى از مسلم بن ابى بکره از پدرش نقل کرده است. شعبى به شدت ضد شیعه است. وى سالها در خدمت حاکمان زبیرى و عبد الملک مروان بوده و مدتى مسند قضاوت کوفه را برعهده داشته است.35
4. فقط با تعبیر »یملک رأیهم» هیثمى از طبرانى در أوسط از غیر ابوبکره، از جابر بن سمره از پیامبر با سندى متفاوت نقل کرده است36. هیثمى پس از نقل این روایت مىنویسد: شیخ طبرانى، ابو عبیده عبد الوارث بن ابراهیم را نمىشناسم.37
5. على بن زید، از عبد الرحمان بن ابى بکره، از ابو بکره نقل مىکند که رسول خدا پرسید، چه کسى بر فارس حکومت مىکند؟ گفتند: زنى. فرمود:
»ما أفلح قوم یلى أمرهم إمرأة»
قومى که حکومت بر آنان را زنى به عهده دارد رستگار نمىشوند.
راوى این حدیث، على، معروف به على بن زید بن جدعان است. جدعان جد چهارم اوست. ابن حجر او را ضعیف دانسته است.38 افزون بر این، حدیث به صورت وجاده )دیدن در کتابى( است، نه به صورت سماع )شنیدن از راوى( که پایینترین نوع تحمل حدیث است. این نقل، زمان صدور آن را در وقت حکومت دختر کسرى دانسته، که به دلائلى که خواهد آمد، صحیح نیست.
بنا بر این، نقل مشهور به جهت وجود حسن بصرى در سند، قابل اعتماد نیست. دیگر نقلها هم سند قوى و معتبرى که منشأ حکم شرعى باشد، ندارند. و در یک مورد، که سند معتبر دانسته شده، با بررسى نکتههاى دیگر، صحیح نبودن آن به اثبات مىرسد. همین نقل »اسندوا» را ابن قتیبه39 و شمارى از عالمان شیعه40 در جریان حکومت دختر کسرى آوردهاند.
این روایت، در منابع اصلى روایى شیعه ذکر نشده است. در خلاف شیخ طوسى آمده است و با تعبیر »اسندوا» در تحف العقول، خرائج راوندى و بحار الأنوار نقل شده که سندى ندارد.
افزون بر این، اشکالها و شبهههاى دیگرى وجود دارد که حدیث را از اعتبار مىاندازد; در مَثَلْ متنش اضطراب دارد، با بیش از ده نقل متفاوت.
مفاد و معناى حدیث
معناى حدیث با تعبیرهاى مختلفى که دارد، این را مىرساند که ریاست زن در مسائل حکومتى خوش آیند و همراه با موفقیت نخواهد بود. به نظر مىرسد آنچه در معنى حدیث مهم است دو قسمت است.
اول. در بیشتر منابع، روایت با تعبیر »لن یفلح» آمده است. »لن» براى نفى ابدى است »لن ترانى یا موسى» که در قرآن آمده، به این معنى است که هر گز مرا نخواهى دید، چون خدا قابل دیدن نیست. در این جا هم به این معنى است که هر گز قومى که زن بر آنان حکومت کند رستگار نخواهند شد و آنان به رستگارى نمىرسند.
در کتاب خلافِ شیخ طوسى، با تعبیر »لایفلح» آمده است. در دو نقل مسند احمد حنبل: »تملکهم» و »أسندوا» در یک نقل با »لن یفلح» و در نقل دیگر با »لا یفلح» آمده است. در مجموع نووى و مغنى ابن قدامه »ما أفلح قوم ولوا أمرهم إمرأة»، و در نهایه و لسان العرب تعبیر »قیمهم و... » با تعبیر »ما أفلح قوم» آمده است. که لام و ما نافیه است و به معنى نفى رستگارى است; اما به شدت »لن» نیست. گرچه ما افلح تأکید بیشتر را مىرساند، در این صورت، ممکن است عدم رستگارى شامل مورد غالب شود و یا مربوط به موارد خاص باشد. بنا بر این، مىتوان گفت در اکثر موارد نسخه بدل »لن»، لا و ما نافیه ذکر شده است و آل عصفور بحرانى در شرح مفاتیح فیض کاشانى، استدلال به آن را نارسا دانسته است41 و خوانسارى معتقد است عدم فلاح، با جواز مخالفتى ندارد.42
دوم. نفى حکومت و ولایت براى زن است. اگر مورد شأن صدور آن را بپذیریم، آنچه مورد توجه پیامبر (ص) بوده حکومت است، آن هم حکومتى مانند امپراطورى ایران که بخش عمده آسیا را در اختیار داشته است.
اگر استفاده ابوبکره را از حدیث در نظر بگیریم، فرماندهى سپاهى است که جمعى در آن حضور دارند و این نشان مىدهد که حکومت و فرمان زن، در سطح محدود تر هم قابل پذیرش نیست. و نقلى که البانى آن را تأیید کرده »اسندوا» قابل تعمیم است. البته این نقل با تعبیر لایفلح هم در مسند احمد آمده است.
چنانچه ما این روایت را درست بدانیم، با توجه به شأن صدورى که براى آن ذکر شده است، نشان مىدهد که زن نمىتواند امامت عظمى را به عهده گیرد. پوران دخت، حاکم امپراطورى ایران بود، بنابراین، روایت، دیگر مدیریتها را از سوى زنان نفى نمىکند. متن آن هم در منابع، یکسان نیست. در خلاف شیخ »لایفلح» و در منابع دیگر »لن یفلح» است و روایت غیر شیعى است.
توجه به زمان صدور و علت نقل حدیث
همان گونه که ذکر شد، این حدیث را ابوبکره از قول پیامبر براى توجیه شرکت نکردن در جنگ جمل، به پشتیبانى از عایشه نقل کرده و در ضمن، زمان صدور حدیث را از آن حضرت، بیان کرده که توجه به آن بسیار مهم است.
براى تکمیل بحث در باره این حدیث، اکنون به دو نکته مهم مىپردازیم.
1. توجیههاى نقل شده از ابوبکره در باره علت شرکت نکردن در جنگ جمل و دیگر جنگها و اشارهاى نیز به توجیه حسن بصرى براى شرکت نکردن در جنگ جمل همراه على (ع). چنانچه توجیههاى دیگرى در میان باشد، بدیهى است که در اصالت این توجیه مىتوان تردید کرد و باید به دنبال علتى دیگر رفت.
2. ابوبکره، مدعى است پیامبر این سخن را وقتى فرمود که دختر کسرى بر ایران حکومت مىکرد. یعنى حضرت وقتى خبر فرمانروایى دختر کسرى را بر ایران شنید، این حدیث را فرمود. این نکته در صحیح بخارى43، سنن نسائى44 و مستدرک حاکم45 و دیگر منابع آمده است. روشن است اگر در روایتى به این موضوع اشاره نشده، راوى، کلام ابوبکره را نقل نکرده است. با توجه به این مطلب، آیا این ادعا از نظر تاریخى درست است؟ چنانچه ثابت شود دختر کسرى پس از پیامبر بر ایران حکومت کرده، بر صحت روایت خدشه بزرگى وارد مىشود و دلیلى خواهد بود بر جعلى بودن آن. در این صورت باید علت جعل آن را جستوجو کرد.
احادیث نبوى، دستاویز ابوبکره براى شرکت نکردن در جنگ جمل؟
درباره شرکت نکردن ابوبکره در جنگ جمل، نقلهاى گوناگونى وجود دارد که در تمام آن نقلها، وى به حدیثى از پیامبر استناد مىکند.
1. در کتاب الغارات از حسن بصرى نقل شده است که وقتى ابوبکره حسن بصرى را دید که به سوى على مىرود، به وى گفت: از رسول خدا شنیدم که مىفرمود:
»سَتَکونُ بَعْدى فتنة النائمُ فیها خیر مِنَ القاعِدِ و القاعد فیها خیر منَ القائِمِ.»
به زودى فتنهاى پس از من رخ خواهد داد که خوابیده در آن بهتر از نشسته است و نشسته بهتر از ایستاده است.
حسن بصرى مىگوید: روز بعد جاریة بن عبدالله و ابوسعید، مرا دیدند گفتند: دیروز کجا بودى و در جنگ شرکت نکردى؟
گفتم: به جهت حدیثى که ابوبکره نقل کرد، نیامدم.
آنان گفتند: خداوند ابوبکره را لعنت کند، او بد پاسخ داده است. پیامبر(ص) به ابوموسى فرمود:
»تَکونُ بَعْدى فتنة أنتَ فیها نائم خیر مِنکَ قاعِد، و أنتَ فیها قاعِد خیر مِنکَ ساعً»46
اى ابو موسى، پس از من فتنهاى است که تو در آن خواب باشى بهتر است که نشسته باشى و نشسته باشى بهتر از آن است که تلاش کنى.
ابوبکره، در جنگ صفین هم گویا با همین توجیه و دستاویز شرکت نکرده است.
البته حسن بصرى جزو افرادى بوده که در جمل شرکت نکرده است. نقل شده است:
»وقتى امام على (ع) به وضوى وى ایراد گرفت، گفت: تو دیروز کسانى را کشتى که شهادتین مىگفتند ، نمازهاى پنجگانه را مىخواندند و وضو مىگرفتند. حضرت پرسید پس چرا دشمنان ما را یارى نکردى؟ گفت: غسل کردم و حنوط نمودم و اسلحه به دست گرفتم و تردیدى نداشتم که تخلف از ام المؤمنین کفر است. اما شنیدم که منادى ندا مىکند:
»یا حسن ارجع فانّ القاتل و المقتول فى النار»
اى حسن برگرد; زیرا کشنده و کشته شده در آتشاند.
حضرت فرمود: او برادرت ابلیس بود!
حسن بصرى گفت: اکنون قوم هلکى و هلاک شده را شناختم.»47
افزون بر این روایت، محدث قمى روایات دیگرى در مذمت وى در سفینة البحار نقل کرده است.
2. نقل شده است که ابوبکره مشابه این توجیه را به نقل از پیامبر براى اخنف بن قیس داشته و او را از یارى کردن على (ع) بازداشته است و به وى گفته که رسول خدا فرمود:
»هرگاه دو مسلمان به روى همدیگر شمشیر بکشند و یکى دیگرى را بکشد، هردو در آتش هستند. »48
این دو توجیه یا استناد به روایت نبوى، مىتواند دلیل عدم شرکت ابوبکره در جنگ جمل و صفین باشد و تفاوت نمىکند که در جبهه عایشه و معاویه باشد یا در کنار على (ع). حضور در نبرد بین دو مسلمان جایز نیست.
3. توجیه سومى که از وى ذکر شده، خاص است. در این توجیه، علت نپیوستن وى به سپاه عایشه، ذکر شده است. شعبى از مسلم بن ابى بکره و او از پدرش ابوبکره نقل کرده که گفت:
شمشیر خود را برداشته و براى حمایت از عایشه حرکت کردم وقتى دیدم او امر و نهى مىکند به یاد سخن پیامبر افتادم که فرمود:
»لَنْ یفْلِحَ قوم تُدَبّرُ أمرَهُمْ إمْرأة»
رستگار نمىشود قومى که زمام کارش را زنى بر عهده داشته باشد.
از این روى، دست از حمایت عایشه برداشتم.49
یا به نقلى دیگر گوید: به یاد این سخن رسول خدا افتادم هنگامى که به رسول خدا (ص) خبر رسید که دختر کسرى بر مردم ایران حکومت مىکند فرمود:
»لن یُفلِح قوم وَلّوا امرَهُم امرَأة»50
حدیث دیگرى که از قول ابوبکره نقل شده درباره همراه نشدناش با عایشه، حدیثى است که ابن ابى الحدید آورده است. از عبارت وى، به طور دقیق روشن نمىشود که این نقل از طریق ابوبکره بوده یا از طریق دیگرى. وى پس از روایت قبلى در علت حمایت نکردن ابوبکره از عایشه چنین مىنویسد: ابوبکره براى توجیه حمایت نکردن خود از عایشه این روایت پیامبر را به گونهاى دیگر نقل کرده که فرمود:
»إنَّ قَوْماً یَخْرُجُونَ بعدى فى فِئةً رأسُها إمرأة، لاَ یُفْلِحُونَ أبَداً»51
به درستى که قومى پس از من در جمع گروهى خارج مىشوند که رئیس آنان زنى است، آنان هیچ گاه رستگار نمىشوند.
4. روایت دیگرى که از ابوبکره نقل شده براى توجیه شرکت نکردناش در جنگ جمل، روایت »قوم هلکى» است. به ابوبکره گفته شد: چه چیز تُرا، با آن بصیرتى که دارى، از جهادِ در روز جنگ جمل، بازداشت ]گویا نظر پرسش کننده این بوده که چرا با عایشه همراه نشده است[
وى پاسخ داد: شنیدم که رسول خدا (ص) مىفرمود:
»یَخْرُجُ قَوْم هَلْکَى َلاَ یُفْلِحُونَ، قَائِدُهُمْ امْرَأَة»52
مردمى به رهبرى زنى، خروج مىکنند، هلاک شدهاند و روى رستگارى نمىبینند.
این روایت در منابع گوناگون با اختلافهایى نقل شده است:
1. ابن اعرابى، ابوسعید احمد بن محمد بن زیاد بن بشر )م 340) در کتاب معجم خود، آن را همین گونه که ذکر شد، نقل کرده است53.
2. ابن ابى شیبه در ادامه حدیث مىافزاید: »قال: هُمْ فى الْجَنَّةِ. »54 وى افزود: آنان در بهشت هستند.
نکتهاى که در اینجا مطرح است این که اگر آنان قوم غیر رستگار و هلکى هستند، چگونه در بهشت خواهند بود. چنانچه اهل بهشتاند، چرا نباید ابوبکره با این بهشتیان همراه شود.
3. ذهبى در میزان الاعتدال و ابن حجر در لسان المیزان55 اصل حدیث را آوردهاند: »یَخْرُجُ قَوْم هَلْکَى لا یُفْلِحُونَ قَائِدُهُمُ امْرَأَة» و با تعبیر »الحدیث» به ادامه آن اشاره کردهاند. گویا ذهبى اعتمادى به ادامه حدیث نداشته است. وى، راوى حدیث از ابوبکره را، عمر هُجَنَّع یا عمر بن هجنع ناشناخته دانسته و یکى از راویان آن را به نام عبد الجبار، شیعه معرفى کرده و نظر داده که قابل اعتماد نیست56. اما ابن حجر، یادآور شده که ابن حبان، عمر بن هجنع را در کتاب ثقات خود آورده که عطاء بن سائب از او روایت مىکند57.
4. در اکثر منابع، مانند: تاریخ الکبیر بخارى58، دلائل النبوه بیهقى59، إمتاع الاسماع، مقریزى60 و سبل الهدى و الرشاد، صالحى، شامى61، البحر الزخار یا مسند البزار62، و فتح البارى، ابن حجر63، کنز العمال، 64 و دیگر منابع پس از نقل متن حدیث »یَخْرُجُ قَوْم هَلْکَى لا یُفْلِحُونَ قَائِدُهُمُ امْرَأَة» آمده است: »قائدهم فى الجنة» این جمع، این روایت را پذیرفته و رد نکردهاند. برابر این نقل فقط عایشه اهل بهشت است و دیگران که در نبرد جمل علیه على جنگیدند غیر رستگار و اهل دوزخ خواهند بود.
5. ابومنصور، فرزند ابن عساکر، در کتاب »الاربعین فى مناقب أمهات المؤمنین» این حدیث را در فضائل ام المؤمنین عایشه نقل کرده و مىگوید:
»و فى هذا الحدیث دلالة على انّها لا تدخل النار و لیست بکافرة بمقاتلة على (ع) کما زعمت الرافضة»65
این حدیث دلالت دارد که عایشه، به خاطر رویارویى و جنگ با حضرت على (ع) در آتش داخل نمىشود و کافر نیست، آن گونه که شیعه تصور مىکند.
بنابراین، وى این حدیث را پذیرفته و در ادامه، آن را از معجزات پیامبر(ص) مىداند که از آینده خبر داده است.
شمارى صحت روایت را مورد تردید قرار داده و بر سند آن خدشه وارد کردهاند. ابن جوزى در کتاب الموضوعات، پس از نقل آن مىنویسد:
»این حدیث ساختگى است و کسى که آن را ساخته، یکى از بزرگان شیعه است، به نام عبد الجبار. »66
ذهبى مىنویسد: ابو نعیم گوید: در کوفه دروغگوتر از او نیست.
عقیلى گفته است از حدیث وى پیروى نمىشود.
ابو حاتم او را از ثقات دانسته است.67
احمد حنبل گفته: اشکالى در او نیست.68
آنچه سبب شده سخن عبدالجبار در نزد این افراد پذیرفته نشود و متهم به دروغگویى و جعل شود، شیعه بودن اوست. چون شیعه بوده است، این سان با نقل او برخورد شده است. در ضعفاء عقیلى69 هم این مطلب نقل شده است.
شمارى نیز پس از نقل حدیث، توجیه ابوبکره را رد کرده و حدیث سوم را صحیح دانستهاند، چون در کتاب بخارى آمده است.
6. هیثمى در مجمع الزوائد، حدیث »قوم هلکى» را نقل و به اقوال در باره عبد الجبار اشاره مىکند و یادآور مىشود: ابو حاتم، وى را ثقه دانسته است. سپس مىافزاید:
»قلت له فى الصحیح: هلک قوم ولوا امرهم امرئة»70
مىگویم: در خبر صحیح آمده هلاک شدند قومى که کار و حکومت آنان را زن به دست گرفته است.
به هر حال، این نقل هیثمى، با نقل قبلى وى، تفاوتى ندارد.
ابن کثیر، پس از نقل این حدیث مىنویسد:
»و هذا حدیث منکر جداً و المحفوظ مارواه البخارى من حدیث الحسن البصرى عن ابى بکره»71
و این حدیث به طور جدى منکر است و آنچه محفوظ است حدیثى است که بخارى از حسن بصرى از ابى بکره نقل کرده است که در هنگام نبرد جمل و احتمال همراهى با عایشه، خداوند به سخنى که از پیامبر (ص) شنیده بودم به من سود رساند. وقتى که به پیامبر خبر رسید که بر مردم فارس زن کسرى حکومت مىکند: فرمود: لن یُفلِحَ قوم ولّوا امرهم امرأة.72
7. سیدعلى عاشور در کتاب »طهارة آل محمد» این حدیث را این گونه نقل کرده است.
»تَکونُ بَعْدى فتنة، قَائِدُهُمْ امْرَأة لاَ یُفْلِحُونَ»73
پس از من فتنهاى پدید خواهد آمد که رهبرى فتنه گران را زنى برعهده دارد، آنان رستگار نمىشوند.
روشن است وقتى که گروه رستگار نباشند، رهبر آن گروه هم رستگار نخواهد بود; مگر این که از کار خود پشیمان شده باشد.
سند این روایت با سند روایت »قوم هلکى» که بیشتر آن را ذکر کردهاند، متفاوت است و راوى آن هم عبد الجبار نیست که او را ضعیف بینگارند. ولى حدیث را همان عمر بن عبدالله بن هجنع از ابى بکره نقل مىکند: شنیدم پیامبر (ص) فرمود: »تکون بعدى فتنة قائدهم امرأة لا یفلحون» منبع این کتاب تلخیص المتشابه خطیب بغدادى است که حدیث را در ذیل نام صباح بن محمد زعفرانى کوفى به سند خود آورده که او از عامر بن سمط، از عطاء بن سائب، از عمربن عبدالله بن هجنع، از ابوبکره نقل مىکند.74
بنابراین، سه متن متفاوت از این حدیث در دست داریم.
اول. نقل ابن ابى الحدید. »إنَّ قَوْماً یَخْرُجُونَ بعدى فى فِئةً رأسُها إمرأة، لاَ یُفْلِحُونَ أبَداً. »
دوم. نقل مشهور »یَخْرُجُ قَوْم هَلْکَى َلاَ یُفْلِحُونَ، قَائِدُهُمْ امْرَأَة» که در اکثر منابع داراى یک جمله اضافى بود: »قائدهم فى الجنة».
فقط در نقل ابن ابى شیبه به جاى قائدهم فى الجنه آمده است: »قال: هُمْ فى الْجَنَّةِ».
سوم. متن خطیب بغدادى: »تَکونُ بَعْدى فتنة، قَائِدُهُمْ امْرَأَة لاَ یُفْلِحُونَ.» که سند آن با بقیه متفاوت است و برخى اشکالهاى سندى که بر متن دوم و مشهور وارد شده، بر این متن وارد نیست; زیرا راویان آن متفاوت هستند.
اشتراکها و تفاوتها
تا کنون دو حدیث نقل کردیم که ابوبکره، با نقل آنها شرکت نکردن خود را در جنگ جمل، به پشتیبانى از عایشه، توجیه کرده است.
از حدیث: لن یُفلِحَ قوم ولّوا امرهم امرأة. که در صحیح بخارى و دیگر منابع آمده، با عنوان حدیث مشهور یاد مىکنیم.
2. و از حدیث: »یَخْرُجُ قَوْم هَلْکَى َلاَ یُفْلِحُونَ، قَائِدُهُمْ امْرَأَة» یا »تَکونُ بَعْدى فتنة، قَائِدُهُمْ امْرَأة لاَ یُفْلِحُونَ». با عنوان حدیث اصلى یاد مىکنیم.
این نقلها، یک وجه اشتراک دارند و دو تفاوت اساسى.
وجه اشتراک هر دو، ریاست زنى است: در اولى آمده: زنى بر آنان حکومت کند و در دومى آمده: ریاست آنها را زنى به عهده دارد.
اما نکات افتراق:
الف. روایت اول، بیان گر ریاست زنى است بر قوم و جمعى. قوم، به مردها اطلاق مىشود; یعنى هرگروهى از مردان که زنى بر آنان ریاست کند. شأن صدور آن، ایران آن زمان بوده است.
اما حدیث دوم که در شرح نهج البلاغه و معجم ابن اعرابى آمده است، با توجه به واژه »فئه» گروهِ خاصى را در نظر دارد.
ب. در حدیث دوم و سوم، از پیامبر نقل شده که این جمع بعد از من خواهند آمد و ظهور خواهند کرد. بنابراین، نبى گرامى اسلام مورد مشخص را بیان کرده است که نزدیکترین واقعه، با آن ویژگیها، به زمان پیامبر، جنگ جمل است.
براى روشن شدن قضیه توجه به پیش گویى حضرت رسول (ص) درباره عمار یاسر، مناسب است که فرمود: »یا عمار، تقتلک الفئة الباغیة»75
در این روایت از مخالفان على (ع) تعبیر به »فئه» و گروه تجاوز گر شده است. همین حدیث باعث شد که جمعى پس از شهادت عمار، از معاویه روى برگردانند و به حقانیت على (ع) پى ببرند.
بنابراین، فرموده رسول خدا (ص): گروهى پس از من خروج مىکنند که رهبرى آنان را زنى به عهده دارد، به آن هدفى که پیامبر داشته )اثبات حقانیت على (ع) در جنگهایى که پس از حضرت فرماندهى مىکند( نزدیکتر است. جریان پارس کردن سگهاى حوأب نیز، نشانه دیگرى بر این مطلب است.
ج. تفاوت سوم این است که در نقل مشهور، آمده، قومى که رئیس آنان زن باشد، هرگز رستگار نمىشوند. یک معنى این است رستگار نشدن آنها دائر مدار ریاست زن است. معنى دیگر آن مىتواند این باشد که در کارهاى خود ناموفقاند، چنانچه به جاى زن مردى بیاید، قدم در راه موفقیت نهادهاند. در حالى که قرآن ملکه سبا را ناموفق معرفى نکرده است، بلکه از عقل و درایت وى سخن گفته، همان که باعث ایمان او گردید. اما در نقل دوم و خطیب بغدادى مىگوید: این »فئه» جمعى هستند که هرگز موفق نمىشوند; یعنى هیچ وقت رستگارى الهى آنان را در برنمى گیرد. بنابراین، اگر این جمع هرگز رستگار نمىشوند، چگونه مىتوان طلحه و زبیر را جزو عشره مبشره دانست؟ چگونه مىتوان آنان را مجتهد دانست که بر اساس اجتهاد خود جنگ کرده و مصیباند و على (ع) را هم مصیب دانست؟ در نقل اول عدم رستگارى متوجه مردم ایران مىشود که مدتى کوتاه زنى بر آنان حکومت کرده است. به همین علت، طیبى از علماى اهل سنت مىگوید: روایت نشان مىدهد که مردم فارس اهل رستگارى نیستند و رستگاران فقط عربها هستند.76 در حالى که روایات نبوى در ذیل آیه سوم سوره جمعه و آیه آخر سوره محمد (ص) حکایت از موفقیت مردم فارس و استوارى آنان در ایمانشان دارد.77
نقل مشهور با الفاظ گوناگون و با تعبیرهاى فراوان در منابع اهل سنت آمده است و در صحاح و سنن آنان و برخى کتابهاى دلائل النبوة و کتب تاریخى ذکر شده است; اما در منابع شیعه نیامده است. شیخ طوسى در کتاب خلاف در بحث قضاوت زنان روایت را با این عبارت »لا یفلح قوم ولیتهم امرأة» از منابع اهل سنت نقل کرده است. گرچه به نظر مىرسد این تعبیر در آن منابع نیامده است، ولى در مجموع نووى، این نقل با تعبیر »لن» آمده است.
بنابراین، روایت عامى است و از نظر فقه شیعه قابل استناد نیست. افزون بر این که به نظر ما، با توجه به مضمون آن و تفاوتى که با روایت ابن ابى الحدید و ابن اعرابى و خطیب دارد، آن را جعل کردهاند.
دلائل و شواهد جعل نقل مشهور
بنا بر آنچه ذکر شد، این توجیهى که به نام ابوبکره براى همراهى نکردن با عایشه در جنگ جمل ذکر شده است، دلائل سیاسى و عقیدتى خاصى داشته است و شواهد زیادى بر جعل آن وجود دارد که به مواردى از آن اشاره مىکنیم:
تطهیر ناکثین: مهم ترین دلیل براى این جعل، تطهیر ناکثین به علت رویارویىشان با على (ع) است که روایات فراوانى در تأیید آن حضرت از رسول خدا نقل شده است و تطهیر آنان از گناهِ خروجِ علیه خلیفه مسلمین. این سرکشى و طغیان براى ناکثین، توجیهناپذیر بود، زیرا سپسها، آل زبیر، بنى امیه و بنى عباس مخالفان خود را به جرم نافرمانى از حکومت سرکوب مىکردند و مجال مخالفت به دیگران نمىدادند. اگر این نافرمانى گناه بود، پدران آنان اولین افرادى بودند که در این راه گام نهاده بودند، پس باید توجیهى براى کار آنان ذکر کنند که با دیگران متفاوت باشند، یا اتهام متوجه دیگران باشد. از این روى براى از بین بردن روایت دوم اصلى، که ناکثین را براى همیشه غیر رستگار معرفى کرده، این روایت را جعل کردند. درست است که روایت اول، نشانه ناموفق بودن عایشه و لزوم همکارى نکردن با وى است، اما به نظر مىرسد که آن روایت با دیگر توجیهها، خللى در اعتبار افرادى مانند طلحه و زبیر وارد نمىسازد. و همین شگرد را آل زبیر در جریان عبدالله بن سباء پیش گرفتند. آن جریان در زمان حکومت مصعب بن زبیر بر کوفه، توسط شَعْبى ساخته و پرداخته شد، تا دست مصعب براى قتل عام یاران مختار که بیشتر ایرانیان بودند، باز باشد. )مجلّه حوزه، شماره 88، مقاله: تهاجم علیه شیعه با شبهه کهنه، یا افسانه عبدالله بن سباء( همان شعبى، بار دیگر به دستور مصعب و آل زبیر، دست به کار مىشود، تا زبیر، پدر مصعب و طلحه، پدر زن مصعب را تطهیر کند.
پس روشن شد که برابر نقل اکثر علماى اهل سنت، تنها عایشه اهل بهشت است و برابر سه نقل دیگر وى نیز رستگار نخواهد بود. اما زبیر و طلحه، اهل آتش و غیر رستگارند. بنا بر این، حدیث که سرمنشأ آن ابوبکره در بصره بوده، باید تغییر کند تا آن دو نیز تبرئه شوند.
ایجاد فضاى مسموم علیه ایرانیان: انگیزه دوم از جعل این حدیث، ایجاد فضاى مسموم علیه ایرانیان بود. چون آنان در کوفه مىزیستند و طرفدار مختار بودند. با جعل این حدیث مىخواستند بگویند، اینان همانهایى هستند که یک روز زنى بر آنان حکومت مىکرده و امروز فرمانبر مختار ثقفىاند و پیامبر فرموده این مردم، هیچ گاه روى رستگارى را نمىبینند.
براى روشن شدن موضوع، باید شأن صدورى را که براى روایت نقل شده است، بررسى مىشد که این کار انجام گرفت. بررسیها نشان مىدهد تسلط دختران کسرى بر ایران پس از درگذشت پیامبر بوده است. پس جایى براى این سخن باقى نمىماند. از آنجا که نقلها در این زمینه مختلف است ما براى کشف حقیقت، بناچار مطالب و احتمالات را به شرح بیان مىکنیم و وارد مباحث تاریخى مىشویم.
بررسى شأن صدور حدیث و دیدگاهها درباره زمان مرگ کسرى و حکومت پوراندُخت
همان گونه که اشاره شد، برابر منابع معتبر اهل سنت، حدیث مشهور را پیامبر در هنگامى فرموده است که از حکمروایى دختر کسرى بر مردم ایران، باخبر شد. اکنون جاى این پرسش است که آیا پوراندُخت در زمان رسول خدا بر ایران حکومت مىکرده یا نه؟ که اگر ثابت شود چنین نبوده و حکومت دختر کسرى پس از رحلت حضرت بوده، خبر از پایه بى اساس است و موردى براى نقل سخن پیامبر باقى نمىماند. به هر جهت، لازم است در باره این شأن صدور تحقیق لازم به عمل آید و از آنجا که حکومت پوراندُخت چند سال پس از مرگ خسرو پرویز بوده، بایسته است اول در باره زمان مرگ وى و سپس از آغاز حکومت پوراندُخت، سخن به میان آید.
در باره زمان مرگ خسرو پرویز و دوران حکومت پوران دخت، دختر وى، سه نظر است.
1. برابر قول مشهور، خسرو پرویز در زمان پیامبر (ص) در سال هفتم هجرى از دنیا رفته است و بعد فرزندش شیرویه 8 ماه و فرزند شیرویه 18 ماه حاکم بودند و بعد از 40 روز شهربراز و پس از او، پوران دخت یک سال و چهار ماه حکومت کرد.78 یا یک سال و نیم حکومت کرد. بنا بر این، پوران دخت حد اکثر در اوائل سال دهم به حکومت رسیده است و پیامبر وقتى از آن آگاه شد این حدیث را فرمود. به نظرِ بیشتر مورخان، دورانِ حاکمان بعد از خسرو پرویز، به همین ترتیب و به همین مدت زمانى بوده است. در تاریخنامه طبرى آمده: در روزگار پوران دخت پیامبر ما محمد مصطفى(ص) بمرد و ابوبکر به خلافت نشست.79
2. مسعودى در التنبیه و الأشراف حکومت پوران دخت را در سال دوم هجرى دانسته است که پیامبر در باره او فرمود: »لایفلح قوم یدبر أمرهم إمرأة.»80
3. مرگ خسرو پرویز، پس از سال هفتم هجرى و حکومت پوران دخت، در زمان خلافتِ ابوبکر، بوده است در نتیجه، امکان صدور چنین حدیثى از پیامبر وجود ندارد. شمارى از مورخان، این نظر را ذکر کردهاند.
الف. دینورى در اخبار الطوال مىنویسد: در سال نهم هجرى، شیرویه پدرش خسرو را زندانى کرد و در سال دهم او را کشت و خود حاکم گردید و در همین سال، که وى حاکم بود، پیامبر درگذشت و ابوبکر به خلافت رسید.81
ب. در کتاب مجمل التواریخ آمده است: چون سه ماه از ملک بوران بگذشت خلافت، به عمر خطاب رسید و سپهبد رستم بود که به حرب قادسیه کشته شد.82
ج. از درگیریهاى مسلمانان و ایرانیان نیز، این نظر تقویت مىشود. مانند درگیرى مثنى با شهر براز83، مقریزى لشکر کشى خالد بن ولید را به ایران در زمان پادشاهى شهر آرا و پوران دخت دانسته است.84 و دیگر گزارشها.
بنا بر قول سوم، امکان صدور روایت یاد شده از رسول خدا (ص) در باره حکومت زنان وجود ندارد. به هر حال اختلاف تاریخى در این موضوع زیاد است. مستوفى در تاریخ گزیده، پس از حکومت دو ساله شیرویه و فرزندش، از فرایین نامى خبر مىدهد که دو سال حاکم بوده و پس از وى پوران دخت به قدرت رسیده و به مدت شش ماه حکومت کرده است.85
برابر این نظر، با توجه به شیوه بیان حدیث ابوبکره، که پس از آگاهى پیامبر از حکومت زن بر مردم ایران، این کلام را فرموده،86 اصل سخن نادرست مىنماید و امکان صدور آن را از رسول خدا (ص) منتفى مىسازد. چرا که پوران دخت در زمان ابوبکر، حاکم ایران بوده است، نه زمان پیامبر.
گزارشهاى تأیید آمیز حکومت پوران دخت در زمان پیامبر
از این سه نظر در باره زمان مرگ کسرى گزارش اول داراى تأییدهایى است که نیاز به تحقیق و بررسى دارد.
از جمله تأییدها این است که به سال هفتم هجرى، پیامبر به پادشاهان در سراسر دنیا نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد. ارسال نامه به کسرى و قیصر را قبل از جنگ موته دانستهاند.87 وقتى نامه پیامبر به پادشاه ایران، خسرو پرویز رسید، وى از این که رسول خدا (ص) نام خود را قبل از نام وى آورده، ناراحت شد و نامه را پاره کرد و نامهاى به باذان یا بازام، حاکم یمن نوشت و از او خواست دو نفر کارآزموده و زیرک را به حجاز بفرستد و این مدعى را دستگیر و به نزد وى بیاورند.88 حاکم یمن، به دستور عمل کرد و دو نفر را به مدینه فرستاد، تا مأموریت را انجام دهند. دو فرستاده حاکم یمن، به نزد پیامبر رفتند و از مأموریت ویژه خود با آن حضرت سخن گفتند. حضرت فرمود: بروید: فردا بیایید. وقتى آن دو مأمور روز بعد آمدند، حضرت فرمود: پروردگار من در فلان زمان و فلان ساعت پادشاه شما را توسط فرزندش کشته است89.
بنابر نقل دیگر پیامبر تا دو هفته با آنان دیدار نکرد و پس از این مدت، خبر کشته شدن خسرو پرویز را به دست پسرش به آنان داد و فرمود:
»به باذان خبر دهید که دین من به همه جا مىرسد. اگر اسلام بیاورد، آنچه در اختیار دارد، به او خواهیم داد».
حضرت، به فرستاده حاکم یمن هدیهاى داد و پس از اندک مدتى، خبر مرگ کسرى به یمن رسید90.
دو قول در باره زمان مرگ خسرو پرویز به نفرین پیامبر (ص)
با توجه به نادرستى نظر مسعودى در باره خبر کشته شدن خسرو پرویز، دو نظر قابل بررسى است:
الف. قول معروف که در طبقات ابن سعد آمده است: پیامبر به نمایندگان حاکم یمن اعلام کرد:
»دیشب پسر خسرو پرویز پدرش را کشته است. )این در دهم جمادى الاولى سال هفتم بود. (91 در نتیجه خطرى از جانب آنان متوجه ما و شما نیست. »
فرستادگان حاکم یمن، مدینه را ترک گفتند و به یمن بازگشتند.
پس از مدتى نامهاى از پسر خسرو پرویز، به دست حاکم یمن رسید که در آن جریان مرگ خسرو پرویز، بازگو شده بود. در همین نامه، از حاکم یمن خواسته بود با کسى که در حجاز است کارى نداشته باشد. چون زمان کشته شدن خسرو پرویز، با زمانى که رسول خدا مرگ او را خبر داده بود، یکى بود، حاکم یمن پى به حقانیت پیامبر اسلام برد و مسلمان شد و خبر اسلام خود را به پیامبر داد.92 آن حضرت نیز، وى را بر حکومت یمن ابقا کرد و پس از آن که مُرْد، بخشى از قلمرو وى را به فرزندش شهر بن بازام داد و بخشى را به یکى دیگر از یمنىها و قسمتهایى از آن را بین یاران خود تقسیم کرد و افرادى را به آن منطقه اعزام کرد. تا این که اسود عنسى قیام کرد و شهر بن بازام را کشت و زنش را گرفت. در زمان ابوبکر، وى، توسط فیروز دیلمى، که زن شهر بن بازام، دختر عموى وى بود، کشته شد.93
بدیهى است که با توجه به کوتاهى دوران حکومت شیرویه، پسر خسرو پرویز و جانشین او، که دو سال و دو ماه بیش نبود، ممکن است حکومت پوراندُخت، در زمان پیامبر بوده است.
ب. گزارش دوم، تفاوتهاى با این نقل دارد. برابر این گزارش، پیامبر(ص) نمایندگان حاکم یمن را از کشته شدن خسرو پرویز با خبر ساخت. امّا در این گزارش نیامده که در هنگام حضور آنان در مدینه این اتفاق افتاده است. پیامبر در نامه خود به حاکم یمن نوشت:
»إنّ الله وعدنى أنْ یقتلَ کسرى یوم کذا و کذا فانتظر ذلک»94
خداوند به من وعده داده که کسرى را در روزى خاص، فلان روز، بکشد. پس منتظر آن روز باش.
فرستادگان حاکم یمن، به یمن مراجعه و صبر کردند وقتى که پیش بینى پیامبر، به حقیقت پیوست و اطمینان به صداقت آن حضرت پیدا شد، حاکم یمن، به اسلام گروید و اسلام خویش را به پیامبر اعلام کرد. واقدى نقل کرده است وى در سال دهم هجرى اسلام خود را اعلام کرد.95
نقد گزارشهاى تأیید آمیز حکومت پوران دخت در زمان پیامبر
اگر اعزام فرستادگان حاکم یمن به مدینه در سال هفتم هجرى یا حتى هشتم هجرى باشد، امکان این که حاکم یمن دو سال براى آگاهى از درستى خبر مرگ خسرو پرویز صبر کرده، بعید است. زیرا پادشاه مستبدى مانند خسرو پرویز، وقتى از کارگزار خود انجام کارى را بخواهد بى گمان مدت محدودى را براى آن در نظر مىگیرد. اگر از آن مدت بگذرد، بى گمان بازخواست صورت بگیرد.
بنابراین، یا حاکم یمن دیر مسلمان شده و مثلاً دو سال پس از مرگ خسرو پرویز اسلام آورده است، یا این که اعزام نمایندگان از طرف وى به مدینه در سال هفتم نبوده است. یا این که گفته برخى از مورخان، مانند دینورى را بپذیریم و آن این که خسرو پرویز در سال نهم زندانى و در سال دهم توسط پسرش کشته شد.96 مسعودى97 و یعقوبى98 از خلع و زندانى شدن وى، سپس مرگش سخن گفتهاند. شاید خبرى که حکایت از حضور وى در دسکره و آمدن فردى ناشناس دارد،99 به این محدودیت وى نظر دارد.
در هیچ یک از گزارشها، تأخیرى در اسلام آوردنِ حاکم یمن ذکر نشده است. گفته شده پس از این که اطمینان پیدا کرد سخن پیامبر درست است، مسلمان شد و آن را به پیامبر اعلام کرد و آن حضرت نیز، او را در سمتش ابقا نمود. با توجه به این نکته باید موضوع را مورد توجه قرار داد.
از برخى گزارشها استفاده مىشود که پیامبر دو نامه به پادشاه ایران نوشته است و برابر گزارشى که مرحوم احمدى میانجى در مکاتیب الرسول دارد، در یکى از نامهها اشاره به آیه جزیه دارد که بنابر مشهور در سال نهم نازل شده است. این نامه را از طریق حاکم بحرین براى پادشاه ایران فرستاده است. آن حضرت، نامهاى نیز به بازام حاکم یمن نوشته است.100
بنابراین، اگر ارسال آخرین نامه پیامبر را به سال نهم هجرى بدانیم و ارسال نمایندگان دولت یمن را نیز در همین سال در نظر بگیریم، مرگ خسرو پرویز در سال نهم خواهد بود و بازان هم در اوائل سال دهم هجرى، به اسلام گرویده است که این مطلب را هم واقدى یادآور شده است. مرگ بازان نیز در سال دهم بوده است. از این روى، پیامبر، افرادى را به منطقه یمن اعزام کرد و آن منطقه را بین جمعى از صحابه و فرزند بازان تقسیم نمود. شهر بن بازان را بر صنعا و عامر بن شهر را بر همدان و افرادى از صحابه مانند: ابو موسى اشعرى، خالد بن سعید بن عاص، یعلى بن امیه، عمرو بن حزم، زیاد بن لبید، معاویة بن کنده را بر منطقههایى از یمن گمارد و معاذ بن جبل به عنوان معلم، به یمن و حضرموت اعزام شد و افراد دیگرى نیز به کارگرفته شدند.101 به گونهاى که وقتى خالد بن سعید بن عاص به مدینه بازگشت، پیامبر درگذشته بود و ابوبکر به خلافت رسیده بود که وى با خلافت ابوبکر مخالفت کرد و آن را حق على (ع) مىدانست. به همین علت وقتى از طرف ابوبکر به عنوان فرمانده نام وى اعلام شد، چیزى نگذشت که او را به جهت طرفدارىاش از على (ع) عزل کردند.102
برابر این نقل، حکومت پوراندُخت در زمان ابوبکر بوده است، نه رسول خدا (ص) در نتیجه، صدور حدیث »لن یفلح» از پیامبر مورد پیدا نمىکند.
بیهقى، جریانى ذکر کرده است که این احتمال را تقویت مىکند و آن این که مرگ کسرى، دست کم یک سال بعد از دعوت پیامبر بوده است.
گویند:
»وقتى کسرى در دسکره بود، مردى بر وى ظاهر شد که در دست خود عصایى داشت. او، رو به کسرى کرد و گفت: اى کسرى آیا براى تو نصیبى در اسلام هست پیش از این که این عصا را بشکنم؟
وى پاسخ داد: آرى پس آن را نشکن!
مرد رفت. کسرى پرسید این مرد کى بود؟ گفتند: کسى وارد نشده است.
سال دیگر این موضوع تکرار شد و پس از آن یک سال دیگر نیز تکرار گردید. بعد از آن کسرى به هلاکت رسید. »
برابر این نقل - گرچه افسانه مىنماد - مرگ کسرى در سال نهم بوده است و حکومت دختر او در زمان خلافت ابوبکر. در کتاب عیون الأثر، این گزارش، پس از واقعه فرستادن نماینده به دربار کسرى و بى احترامى به نامه رسول خدا از سوى کسرى، که پس از صلح حدیبیه روى داده، آمده است. و در ادامه ذکر شده وقتى خبر کشته شدن کسرى به بازان حاکم یمن رسید، وى در بستر مرگ بود و به یاران خود توصیه کرد از پیامبر پیروى کنند.103
شأن صدورهاى دیگر براى حدیث لن یفلح
افزون بر این، آنچه صدور این حدیث را مورد تردید قرار مىدهد، دو وجه صدور دیگر است که براى آن ذکر کردهاند. یعنى افزون بر این که مشهور گفتهاند: حدیث پس از کشته شدن پسران کسرى و به حکومت رسیدن دختر وى، و یا به گفته ابن کثیر، همسر وى، صادر شده است، دو شأن صدور دیگر هم ذکر کردهاند:104
1. زنى در یمن پس از سیف بن ذى یزن، به حکومت رسید و پیامبر این سخن را درباره او فرموده است. این مطلب در مستدرک حاکم آمده و آن را صحیح دانسته است.105
این شأن صدور درست نیست; زیرا سیف بن ذى یزن، پیش از رسول خدا، حاکم یمن بوده است.106
2. در پارهاى از تفاسیر، جریان مربوط به زمانى ذکر شده که نام بلقیس در حضور پیامبر برده شد. حضرت فرمودند: »لایُفلِح قوم ولّوا امرهم امراة.»107 ابن کثیر که این روایت را نقل کرده و راوى آن اسماعیل بن مسلم از حسن بصرى از ابوبکره است، مىنویسد: اسماعیل مکى است و او ضعیف است.108
افزون بر این، در روایت امام صادق (ع) به نقل از فاطمه )س( و آن حضرت به نقل از پیامبر (ص) آمده: در قرآن از 12 زن به کنایه یاد شده و ده خصلت نیکو را به ده زن عطا کرده است از جمله عقل را براى بلقیس قرار داد که گفت: »ان الملوک اذا دخلوا قریة أفسدوها... »109
شواهد جعل حدیث
1. ضعف راوى اصلى: راوى اصلى ابوبکره است. این روایت از زبان او، با تعبیرهاى گوناگون گزارش شده که ما آنها را نقل کردیم. وى در آخر سال هشتم، در فتح طائف مسلمان شده است110 و در جنگ جمل و صفین شرکت نکرده و زمانى که معاویه به خلافت رسیده، او از بصره به کوفه آمده و در نخیله به معاویه پیوسته است. در آنجا پیروان و طرفداران معاویه جمع شدند، ابوهریره از مدینه، ابوموسى از مکه و مغیره از طائف آمدند و به جمع شرکت کنندگان پیوستند. ابوبکره نیز، در جلسه بیعت حضور داشت.111
اگر روایت جعلى است یا احتمال جعل آن مىرود، چرا چنین جعلى رخ داده است. پاسخ اجمالى ما این است به جهت متروک ساختن روایتى که در آن اصحاب جمل »هلکى» و غیر رستگار معرفى شدهاند. در برابر آن روایت، این روایت را جعل و مطرح کردهاند. حتى در همان روایت ذیلى افزودهاند که با صدر آن نمىسازد.
2. ناسازگارى با واقعیتهاى تاریخى: فلاح در این روایت، با دو معنى مىتواند سازگارى داشته باشد: یکى از نظر اخروى و دینى غیر رستگار هستند و دیگرى مردمى موفق نخواهند بود. ظاهراً منظور از فلاح در اینجا موفقیت است که »لن یفلح» یعنى در کارشان موفق نمىشوند. چون معنى ندارد که پیامبر بگوید مردم ایران به خاطر این که زن بر آنان حکومت مىکند، اهل جهنم هستند. زیرا در آن زمان، هنوز دین الهى به آن مردم نرسیده بود. پس خبر از حکم وضعى است. بر همین اساس، مردمى که به پیروى از عایشه کمر بستند، در جنگ جمل ناموفق بودند و ابوبکره با توجه به این خبر نبوى، با وى همراهى نکرد.
ناسازگارى دیگرى که این حدیث با واقعیت دارد این که: پوران دخت ظالم و ستمگر نبوده است. بیشتر مورخان از موفقیت وى در امر حکومت سخن گفتهاند: »لقد احسنت السیره» او به عدالت رفتار نمود و به اصلاح امور پرداخت و با رُم صلح کرد و مالیاتهاى سنگین را برداشت.112
و نکته دیگر این که: برخى این سخن پیامبر را ناظر به عدم موفقیت قوم فارس دانستهاند; یعنى سخن پیامبر عام است، ولى مىفرماید مردم فارس شکست خواهند خورد و منظور مورد خاص است.
طیبى گفته: پیامبر خبر از شکست و رستگار نشدن قوم فارس را در آینده نزدیک داده و این که عرب رستگار است و این معجزه است.113
این سخن نیز درست نیست; زیرا پیامبر از موفقیت قوم فارس و ایمان بالاى آنان سخن گفته است.
یادآورى نکتهاى مهم
ناسازگارى دیگرى در این حدیث با واقعیت تاریخى دارد این که شمارى از باستان شناسان گفتهاند: در اساس، خسرو پرویز دخترى به این نام )پوران دخت( نداشته و پوران و پور، به معنى پسر است و دخت یعنى دختر گونه. چون پوران دخت، خواجه و مانند دختران بى ریش بود، با این نام، وى را مىخواندند.
استاد على اکبر سرفراز با 50 سال سابقه باستان شناسى، در مصاحبه خود با کیهان فرهنگى، یکى از مشکلات باستان شناسى را مسائل تاریخى نادرست مىداند. از جمله: گزارشهاى هردوت را نادرست و گزارشهاى مستشرقان و باستان شناسان غربى را مغرضانه مىداند و به عنوان شاهدى بر گفته خود، نظر جدیدى در موضوع بحث ما مطرح مىکند. او مدعى است، خسرو پرویز دخترانى که حکومت کرده باشند، نداشته است:
»من عقیده ندارم بعد از خسرو پرویز، دو دختر او به سلطنت رسیده باشند، چون سنت آن روزگار چنین اجازهاى به آنها نمىداد. بعضىها مىخواهند بگویند زن در دوره ساسانى، آن قدر ارزش و اهمیت داشت که به شاهى هم مىرسیده! این یک دروغ بزرگ تاریخى است. اگر دختر بودند، باید در منابع، اسمى از شوهر یا فرزندانشان مىآمد که نیست. از طرفى، آخر چگونه مىشود وقتى که مردم ایران از دست خسرو پرویز و عیاشیهاى او، که دو زن مسیحى و حرمسرایى پر از زنان و چهار صد نوازنده داشت، به تنگ آمده بودند و او از دست مردم به چین و رُم فرار مىکرد، آن وقت دختران او را به سلطنت انتخاب کنند! اصلاً چنین سابقهاى در حکومت ساسانى نبوده. حقیقت این است که این دو فرزند خسرو پرویز، خواجه بودند، پسران دختر رو بودند. اصلاً واژه »پوران» به معناى پسران است و پسوند دخت، دختر چهره بودن آنها را گواهى مىدهد. »114
این نظر که اصل حکومت دختران کسرى را بر ایران نادرست مىداند، در نتیجه مىتواند جعلى بودن حدیث پیامبر را نشان دهد.
نتیجه
از احادیث مهمى که درگذشته و اکنون براى نفى ولایت زنان به آن استدلال مىشود این سخن پیامبر است که فرمود:
»قومى که زن بر آنان حکومت کند هر گز رستگار نخواهند شد. »
در تحقیق و بررسى این حدیث، نتیجههاى ذیل به دست آمد.
1. این حدیث داراى چند سند است. نقل مشهور که در صحیح بخارى آمده راوى آن از ابوبکره، حسن بصرى است که متهم به تدلیس است و براى عدم حضور خود در جنگ جمل بهانههایى ذکر کرده است.
2. در برابر این حدیث مشهور، حدیث دیگرى از ابوبکره است که درباره چرایى شرکت نکردناش در جنگ جمل، از رسول خدا (ص) نقل کرده است. در حدیث مورد نظر، تمام شرکت کنندگان در جنگ علیه على (ع) غیر رستگار شمرده شدهاند و به اعتقاد نویسنده این حدیث اصلى است و نقل مشهور در برابر این حدیث جعل شده است. این حدیث را بسیارى از علماى اهل سنت نقل کردهاند.
3. شأن صدورى که براى حدیث مشهور نقل کردهاند، با حقائق تاریخى سازگار نیست; زیرا شواهد زیادى در دست است که حکومت دختر کسرى پس از پیامبر بوده است. بنا بر این علت ذکر شده براى بیان حدیث نبوى بى مورد و نادرست است. افزون بر این که بسیارى از مورخان از عدالت و روش پسندیده دختر کسرى سخن گفتهاند.
4. مهم ترین نکته در انگیزه جعل این حدیث، تطهیر زبیر و طلحه است که رویارویى با على (ع) را در کارنامه خود داشتند. آل زبیر، با متهم کردن عایشه، بر آن بودند آن دو را تطهیر کرده و حکومت خود را استوار سازند. این جعل ممکن است در زمان تسلط آل زبیر بر بصره و کوفه رخ داده باشد، تا بدین وسیله، حدیث اصلى که ناکثین را غیر رستگار دانسته، از یادها ببرند.
5. با توجه به این که حدیث مشهور، در منابع اولیه شیعه نیست و ممکن است براى مقابله با حدیث نبوى وضع شده باشد، نمىتوان این حدیث را منبعى براى حکم شرعى دانست. شاید طبرى که در تفسیر و حدیث و فقه سرآمد بوده و قضاوت زنان را جایز دانسته و جریان مرگ خسرو پرویز را نقل کرده، از آن روى که به چنین حدیثى اعتماد نکرده است.
6. بر فرض که این حدیث درست باشد، با توجه به شأن صدور آن دلالت دارد که زن نمىتواند امامت عامه را به عهده بگیرد; زیرا پوراندُخت دختر کسرى مسؤول امپراطورى ایران بوده است و نفى مدیریت و ولایت زنان را در امور پایینتر نمىکند و این چیزى است که بسیارى بر آن تسالم دارند. و از قول بعضى ذکر شد که رستگار نشدن، با جواز شرعى ناسازگارى ندارد.