نوع مقاله : مقاله پژوهشی
چکیده
کلیدواژهها
درآمد
همه تاریخ نگاران دوران معاصر، اتفاق نظر دارند که آخوند خراسانى، نه تنها در روند شکل گیرى و پیروزى جنبش مشروطه سهم سترگى دارد، بلکه از استوانههاى آن به شمار مىرود. پرسش مهمى که در ارتباط با کنش آخوند در جریان مشروطه رخ مىنماید آن است که آیا او از منظر پراگماتیستى صِرف، که اصالت را به عمل مىدهد، وارد جنبش شد و آن را در حدّ یک حرکت اصلاحى حمایت کرد و یا پشتوانه تئوریک فقهى و دیدگاه خاص وى در باب تصدى حکومت توسط فقیهان، سبب شد تا نهضت مشروطیت را رهبرى کند؟
اخیراً کسانى1 بر این نکته پاى فشردهاند که آخوند خراسانى چندان به تصدى حکومت توسط فقیهان و به اصطلاح، ولایت فقیه و بویژه در شکل مطلقهاش باور نداشته و تنها چون در موقعیت خاص مشروطه قرار گرفته، به عنوان مناسب ترین رویکرد، از آن پشتیبانى کرده است. مستندِ اینان ادلهاى است که مرحوم آخوند در یک »سندِ گزارشى« منتسب به او، بر ناممکن بودن حکومت دینى اقامه کرده است.
اما در این باره آن چه از آخوند خراسانى گزارش شده، متنى است که چندى پیش یکى از نویسندگان منتشر کرد و در آن، آخوند خطاب به میرزاى نایینى، نگرانیهاى تشکیل حکومت دینى توسط علما را بر مىشمارد.
این »سندِگزارشى« را آقاى اکبر ثبوت،2 نواده برادر شیخ آقا بزرگ تهرانى (تراجم نویس و از شاگردان آخوند) به نقل از آقا بزرگ، براى نخستین بار در مصاحبهاى که آقاى محسن دریابیگى با ایشان داشته، ارائه کرده است.3
به سال 1389ه. ش نیز آقاى اکبر ثبوت، خود در کتابى تحت عنوان »دیدگاههاى آخوند خراسانى و شاگردانش«، به بیان کاملتر رهیافتهاى آخوند در این موضوع پرداخته است که به ظاهر، تاکنون موفق به کسب مجوّز براى نشر آن نشده است. این کتاب منتشر نشده، اما در فهرست آثار کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى به ثبت رسیده است و از طریق اینترنت در اختیار عموم قرار گرفته و بخشهایى از آن، در پارهاى از نشریات کشور و حتى سایتهاى رسمى، منتشر شده است!
کتاب، حاوى گفتوگوهاى آقاى اکبر ثبوت با مرحوم آقابزرگ تهرانى درباره مشروطه و آراى آخوند خراسانى است. بخشى از این کتاب، دلایل مخالفت آخوند خراسانى با مشروعهخواهان و حکومت طبقه روحانى بر کشور را دربرمىگیرد. هر دو گزارش به لحاظ محتوا یکسان است، اگر چه یکى مختصر و دیگرى کامل تر است، و این از یکى بودن آن دو حکایت مىکند.
این قلم، در آغاز به لحاظ رعایت اختصار، به بخشهایى از گزارش نخست که در کتاب آقاى دریابیگى آمده است،4 اشاره مىکند و خلاصهاى از گزارش دوم را نیز مىآورد، سپس به نقد آنها مىپردازد.
گزارش نخست:
آقاى ثبوت از آقابزرگ تهرانى نقل مىکند:
»در گیر و دار مبارزه با استبداد و کوشش براى استقرار مشروطه، یکى از علماى مخالف مشروطه نزد آخوند رفته و تلاش مىکند که ایشان را متقاعد به جداشدن از مشروطه طلبان نماید.
او، از آخوند سؤال مىکند که: آیا شما با اجراى قوانین شرع و حاکمیت شریعت مخالفید؟ پس از آن که آخوند با تعجب جواب منفى داده بود، آن عالم گفته بود: اگر مخالف نیستید، پس چرا از حکومت مشروعه طرفدارى نمىکنید و حتى اقدامات مشروعه طلبان را تخطئه مىکنید؟ مرحوم آخوند در ضمن پاسخ بسیار مفصل خود، مىگوید:
چه فایدهاى دارد بى آن که امکانات لازم براى تحقق حاکمیت شریعت موجود باشد، اسم شریعت و مشروعه را بر روى حرکتى بگذاریم و بعد هم مثل مشروعه طلبان فعلى، هزارجور کار خلاف شرع بکنیم و شرع را در معرض بدترین اتهامات قرار دهیم و مردم را در شرایطى بگذاریم که نه فقط حسرت حکومتهاى غیر مشروعه، بلکه حسرت حکومتهاى کفر را بخورند... در این شرایط ما چه باید کنیم؟ جز این که قبول کنیم در عالم سیاست، خوب و خوب تر وجود ندارد که در جست و جوى آن باشیم، بلکه آنچه هست، بد و بدتر است و به مصداق حدیث:
»من ابتلى ببلیتین فلیختر ایسرهما«
ما باید براى فرار از بلاى بزرگتر، بلاى کوچک تر را اختیار کنیم.
...
اگر ما یک حکومتى با عنوان اسلامى و شرعى و مشروعه بر سر کار بیاوریم و زمام امور حکومت را هم به دست پیشوایان دینى بدهیم و اصرار داشته باشیم که تمام احکام اسلامى، از جمله در مورد نامسلمانان و مخالفان اسلام و تشیع اجرا شود، چنانکه این راه را در پیش گیریم برفرض هم که در داخل مملکت خودمان موفقیتهایى کسب کنیم، در خارج از مملکت خودمان با دو خطر بسیار بزرگ مواجه خواهیم بود: یکى این که رفتار ما، خصوصاً در مورد مخالفان اسلام و تشیع و پیروان مذاهب غیر اسلامى و مسلمانان غیر شیعى، سرمشقى خواهد بود براى حکومتهاى نامسلمان و غیرشیعى در رفتار با مسلمانان و شیعیان... ; یعنى هر اقدامى که در داخل مملکتمان در مورد غیر مسلمانان و غیر شیعیان بکنیم، باید منتظر باشیم که نظیر آن را حکومتهاى غیر مسلمان و غیر شیعى در مورد شیعیان و مسلمانان بکنند; هر چند به عقیده ما ظالمانه باشد. ما هم با توجه به وضعیتى که داریم، هیچ وسیلهاى براى دفاع از آنان نداریم. پس وقتى امکان دفاع از هم کیشان و هم مذهبان خود را در خارج از مملکتمان نداریم، تا آخرین حد امکان باید سعى کنیم که در داخل مملکت خود، دست به اقدامات حادى نزنیم که حکومت هاى غیرمسلمان یا غیرشیعى در مقام مقابله به مثل برآیند و همکیشان و هم مذهبان ما را در فشار بگذارند و بر آنان ستم کنند; ما باید بدانیم که:
و من لا یصانع فى اموره کثیره / یضرس بانیاب و یوطأ بمنسم
آن که در معاشرت با مردم، مدارا بسیار نکند، دندانهاى خشم و کینه او را بگیرند و پاها لگدمالش کنند.
از طرف دیگر، این مسلّم است که اگر ما حکومت دینى برپا کنیم و پیشوایان دینىمان، زمام امور حکومت را در دست گیرند و آنچه را احکام حکومتى شرع مىدانند اجرا کنند، نتیجهاش آن خواهد شد که در گوشه و کنار دنیا پیروان مذاهب غیر اسلامى و نیز مسلمانان غیر شیعى هم ترغیب شوند که به جاى حکومتهاى فعلى غیر مسلمان یا غیر شیعى، حکومتها و قدرتهاى دیگرى بر سر کار بیاورند... ; حکومتهایى که با اتکا بر مذاهب غیر اسلامى یاگرایشهاى مذهبى غیر شیعى بر سرکار آیند، نه فقط اسلام سیاسى و تشیع سیاسى، بلکه تمام ابعاد اسلام و تشیع را از میان خواهند برد و ما را به روزى مىنشانند که بگوییم:
عتبت على سلم فلما ترکته / و جرّبت اقواما بکیت على سلم.
قبیله سلم را سرزنش مىکردم، ولى آن گاه که از آنان جدا شدم و اقوام دیگر را بیازمودم، (قدر سلم را دانستم و) بر سلم گریستم!
به هر حال، عاقلانه نیست که ما به نام تشکیل حکومت دینى و سپردن حاکمیت به دست رجال دین، موجب شویم که دشمنانى بسیار کینه توز تر از دشمنان کنونى مان به قدرت برسند و براى ما و هم کیشان و هم مذهبان ما، خصوصاً آنها که در قلمرو حکومت ما نیستند، شرایطى بدتر از شرایط کنونى فراهم آید. در هر قدمى که برمى داریم باید همه جوانب را ملاحظه کنیم. «
گزارش دوم
گزارش دوم کامل تر است. در آغاز آن، چنین آمده است:
»در گرماگرم کشمکشهاى طرفداران و مخالفان مشروطه در نجف، که به صورت مبارزه میان پیروان کاظمَین (محمدکاظم خراسانى و سیدمحمدکاظم یزدى) درآمده بود، مرحوم میرزاى نایینى، که سابقاً شاگرد و منشى میرزاى بزرگ شیرازى، و در گیرودارِ مشروطه عضو ارشد مجلس فتواى آخوند خراسانى بود، به مرحوم آخوند پیشنهاد کرد براى رفع اختلاف موجود میان ایشان و سیدمحمدکاظم یزدى، ایشان از تأیید حکومت مشروطه صرف نظر کنند و به جاى آن، برپایى حکومت اسلامى را وجهه همت خود قرار دهند و اداره حکومت را نیز خود برعهده گیرند.
مرحوم نایینى یادآور شد، چنانچه این پیشنهاد عملى شود، همه متدیّنینى که به لحاظ سیاسى در نقطه مقابل آخوند خراسانى هستند، به صف او خواهند پیوست. به این ترتیب، هم دعواى متدیّنان با یکدیگر خاتمه خواهد یافت و هم حکومت عدل اسلامى با ویژگیهایى که مىشناسیم و آرزوى همه ماست، برپا خواهد شد. علماى شیعه نیز امکان خواهند یافت قوانین شریعت را که بسیارى از آنها بلااجرا مانده است، به مرحله اجرا درآورند. مرحوم نایینى براى ترغیب مرحوم آخوند خراسانى به قبول پیشنهاد خود، موضوع ولایت فقیه را پیش کشید و چون خود از معتقدان جدى نظریه ولایت فقیه بود، دلایل متعدد عقلى و نقلى و نصوصى را که در این مورد مىشناخت، به تفصیل بیان کرد و چندان در این باب داد سخن داد که شاید هیچ یک از شنوندگان گمان نمىکرد ایرادى بر سخنان و پیشنهادهاى او بتوان گرفت.5
مرحوم آخوند خراسانى، پس از آن که تمام گفتههاى مرحوم نایینى را با دقت و حوصله گوش داد، در مقام پاسخگویى برآمد و در جلسات متعدد، به تفصیل در حول و حوش حکومت دینى و حکومت طبقه روحانى گفتوگو کرد و پس از رد استدلالهاى نقلى و عقلى میرزاى نایینى; از جمله اظهار داشت:
»بیانات و استدلالهاى شما، اگر هم به لحاظ نظرى درست باشد، و فرضاً ما براى قبول نظریه شما، حتى نظریه شیخ الطائفه و شیخ اعظم (شیخ انصارى) را رد کنیم و ایرادات ایشان و بسیارى از فقهاى بزرگ را بر نظریهاى که شما پذیرفتهاید، ندیده بگیریم - و من دون ذلک خرط القتاد - ولى با مشکلاتى که در مرحله عمل، گریبان ما را مىگیرد چه کنیم؟
مگر نمىدانید که قبول پیشنهاد شما و سپردن حکومت به دست علماى دین، تبعات نامطلوبى دارد که اگر راهى براى گریز از آن تبعات پیدا نکنیم، ضررهاى عمل به این پیشنهاد، بسیار بیش از منافعش خواهد بود؟«
در ادامه این گزارش، بیست و یک مورد از پیامدهاى نا مطلوب حکومت توسط روحانیت، به شرح بر شمرده مىشود که خلاصه هر یک از آنها را مىآوریم:
1. تحریک و ترغیب دولتهاى دیگر براى تشکیل حکومتهایى دینى همانند دولت شیعى.
2. ناتوانى روحانیت از دیدن معایب حکومت در صورت تصدى مقامهاى حکومتى.
3. متأثر شدن روحانیت از ذاتیّات حکومت; یعنى فساد و ناپایدارى، و در نتیجه فاصله گرفتن مردم از آنان.
4. ناتوانى روحانیت از عهده دارى فن حکومت به دلیل فقدان تخصص کافى.
5. تابع شدن دین براى حکومت، نه حکومت براى دین.
6. عدم امکان دست یابى به حکومتى شبیه به حکومت معصومان و در نتیجه بدبین شدن مردم نسبت به حکومت دینى.
7. تشدید اختلافات میان روحانیون بر سر حاکمیت.
8. فقدان مدیران مناسب براى اداره امور حکومت دینى.
9. بازماندن روحانیت از وظایف صنفى خودش; یعنى تعلیم و تربیت و گم شدن در عرصههاى ادارى حکومت.
10. مشکل حواشى بیوت مراجع و آقازادگان.
11. تقلیل حمایتِ مردمى در صورت عهده دارى حکومت توسط روحانیت.
12. پیوند سیاست با دروغ و تزویر که باعث روى گردانى مردم از روحانیت مىشود.
13. ناتوانى فهم حقایق از سوى روحانیون در صورت پیوستگى با قدرت.
14. به پایان رسیدن حکومتهاى مطلقه.
15. بالارفتن انتظارات و توقعات مردم از دین در جهت حل تمامى مشکلات دنیایى آنان.
16. عدم ملازمه میان اصلاح حاکم و اصلاح جامعه.
17. ناممکن بودن تشکیل حکومت حَقّه و لزوم اکتفا به اصلاحات.
18. اضمحلالِ اجتهاد آزاد، در صورت در دست گرفته شدن حکومت توسط روحانیت.
19. جدایى افتادن میان مردم و روحانیون و عدم دسترسى آسان مردم به آنان.
20. لزومِ منازعه با رقباى خود و طرد آنان در صورت تصدى حکومت.
21. تأثیر نامطلوب ریاست بر تقوا و عدالت روحانیون.
نقد و بررسى
دو گزارش یاد شده از چند جهت، در خور تأمل و بررسى است که به گونه فشرده به آن مىپردازیم:
نقد سند گزارش
1. از جهت انتساب و سند، باید گفت6 این نامه در کتابهایى که تاریخ مشروطیت و مکتوبات آن را منتشر کردهاند، وجود ندارد. و خیلى بعید است که وقایع نگاران دوره مشروطه و پس از آن، با همه دقت و توجهى که به نگاشتن داشتهاند از این موضوع به سادگى بگذرند. وانگهى معلوم نیست چرا خود آقا بزرگ تهرانى آن را در جایى ثبت نکرده است؟
2. از این مهم تر، ادبیات این نوشتار است که به هیچ وجه با ادبیات عصر آخوند و نیز نثر خود ایشان در نوشتههاى دیگر، هماهنگى ندارد. کاربرد واژگانى امروزین و ادبیاتى عصرى، اعتماد ما را به این گزارش، تضعیف مىکند. این در حالى است که جناب آقاى ثبوت ادعا مىکنند که عین عبارات را از زبان آقا بزرگ یادداشت کرده است. براى نمونه، یک فراز از عبارتهاى شناخته شده آخوند را با فرازهایى از این گزارش، به مقایسه مىگذاریم:
»چون بحمد الله مادّه فساد قلع و مقاصد مشروعه ملت حاصل است، بر عموم لازم و واجب است که ممالک را از هرج و مرج امن و منظم داشته، نگذارند مفسدین اخلال در آسایش نمایند که اسباب تشبث و دخل اجانب گردد و در کلیه امور و مصالح ممالک که راجع به دولت و ملت است امتناع ننمایند. ان شاءالله«7
این ادبیات آخوند را مقایسه کنید با ادبیات این گزارش:
»حکومتهایى که با اتکا بر مذاهب غیر اسلامى یاگرایشهاى مذهبى غیر شیعى بر سرکار آیند، نه فقط اسلام سیاسى و تشیع سیاسى، بلکه تمام ابعاد اسلام و تشیع را از میان خواهند برد«.
بنده خود براى نخستین بار که این گزارش را دیدم، احساس کردم فردى در دوران ما، که نسبت به پارهاى از مسائل حکومت دینى انتقاد دارد، با ادبیات امروز به طرح و درج این مطالب پرداخته است. افزون بر این، بسیارى از مطالب و استدلالهاى این گزارش، با مقام شامخ علمى آخوند و دقتها و موشکافیهاى ایشان، که نقطه اوج آن را در کفایه الاصول مىبینیم، ناسازگاراست. در ادامه، به هنگام پاسخ گویى از ادله بیست و یک گانه، به پارهاى از این سست انگاریهاى کلامى و برهانى، اشاره خواهیم کرد.
3. عملکرد مرحوم آخوند در جنبش مشروطه، کاملاً در تضاد با این گزارش است. ایشان با ورود همه جانبه در جنبش و پذیرفتن نوعى رهبرى دینى، به عنوان یک روحانى بزرگ و مرجع عالى شیعه، در عمل، به همان امورى پرداخته که در این گزارش، از آنها پرهیز داده است. اگر شدیدترین و حساس ترین گونه دخالت در امور اجتماعى و سیاسى یک فرد را موضعگیرى او درباره بى اعتبار ساختن دیگران بدانیم، آخوند در چند مورد، حکم به افساد کسانى مانند: شیخ فضل الله نورى و سیدحسن تقى زاده داده است. به طور قطع این احکام، نه به عنوان یک فرد مبارز راه آزادى که از سر رهبرى امتى بپا خاسته و از خاستگاه فقیهى مفترض الطاعه - ولى فقیه - قابل توجیه است. به دیگر عبارت، آخوند، در جریان مشروطه، وظیفه یک مرجع دینى را در عمل مشخص ساخت و دایره آن را تا حد مداخله در جان و مال و آبروى افراد گسترش داد. هم از این روست که احکام زیر را صادر کرد:
»طهران، حُجَّتَى الإسلام بهبهانى و طباطبایى; فقط تلگراف ثانى واصل. چون {شیخ فضل الله} نورى مخل آسایش و مفسد است، تصرفش در امور حرام است. «8
و یا حکم تبعید نورى:
»رفع اغتشاشات حادثه و تبعید نورى را عاجلاً اعلام. «9
و نیز حکم به مفسد بودن سیّدحسن تقى زاده:
»... عجالتاً، آن چه که به تحقیق وضوح پیوسته، آن که وجود آقا سید حسن تقى زاده، به عکس آن چه امیدوار بودیم، مصداق این شعر است: فکانت رجاء ثم صارت رزیة لقد عظمت تلک الرزایا و جلّت ضدیت مسلکش با دین اسلام و سلامت مملکت و شوقش به این که همچنان که مملکت پاریس فیما بین ممالک نصارى به الغاء قیود مذهب تنصّر، مسلّم و معروف آفاق است، همین قسم ایران هم فیما بین ممالک اسلامیه بحمدالله تعالى و حسن تأییده، تا به حال به حفظ اساس دیانت اسلامیه امتیازى داشته است، از این به بعد، همین مسلک ملعون لا مذهبى و الغاء قیود و حدود اسلامیه را اختیار نماید... «10
و در نامهاى دیگر:
»مقام منیع نیابت سلطنت عظمى، حضرات حجج اسلام، دامت برکاتهم، مجلس محترم ملى، کابینه وزارت، سرداران اعظم. چون ضدیت مسلک سید حسن تقى زاده، که جداً تعقیب نموده است، با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه بر خود داعیان ثابت و از مکنونات فاسدهاش علناً پرده برداشته است، لذا از عضویت در مجلس مقدس ملى و قابلیت امانت نوعیه لازمه آن مقام منیع بالکلیه خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است...«11
یا حکم به ارتداد میرزا على اصغر خان اتابک صدر اعظم:
»... لهذا بر حسب تکلیف شرعى و حفظ نوامیس اسلامى، که بر افراد مسلمین، فرض عین است، به خباثت ذاتى و کفر باطنى و ارتداد ملى او حکم نمودیم تا قاطبه مسلمین و عامه مومنین بدانند که از این به بعد مسّ با رطوبت میرزا على اصغر خان جایز نیست و... «12
4. تحلیل نظرى دیدگاههاى آخوند در باب ولایت فقیه، با گزارش یاد شده چندان همخوانى ندارد. این که دیدگاه آخوند درباره ولایت مطلقه فقیه، کاملاً منطبق با نایینى نیست، قابل پذیرش است; زیرا ایشان در دلالت روایات مورد بحث، نسبت به عمومیت ولایت فقیه، خدشه وارد کرده است، ولى دلیل عقلى براى ولایت فقها را تأیید مىکند و با استفاده از دلیل عقل، ولایت فقیه را قدر متیقن از میان کسانى که نظرشان اعتبار دارد، معرفى مىکند. و حتى دلالت ادله مذکور را نیز تا این اندازه مىپذیرد که در فرضِ مشخص نبودن متولى امور عمومى در عصر غیبت، قدر متیقن از کسانى که تصرفشان در این حیطه جایز است، فقها هستند.13
همچنین آخوند، رساله تنبیه الامه میرزاى نائینى را، که مکرّر تصرف در امور حسبیه به معناى عام را از اختیارات فقها بیان کرده و آن را از قطعیات مذهب دانسته است، مورد تأیید قرار داده است:
»رساله شریفه تنبیه الامة و تنزیه الملة که از افاضات جناب مستطاب شریعت مدار صفوة الفقهاء و المجتهدین ثقة الاسلام و المسلمین العالم العمل آقا میرزا محمد حسین النائینى الغروى دامت افاضاته است، اجل از تمجید و سزاوار است که ان شاء الله به تعلیم و تعلم و تفهیم آن، مأخوذ بودن اصول مشروطیت را از شریعت محقه استفاده و حقیقت کلمه مبارکه بموالاتکم علمنا الله معالم دیننا و اصلح ما کان قد فسد من دنیانا را به عین الیقین ادراک نمایند. ان شاء الله. «14
با این سخنان چگونه ممکن است ایشان - برابر آن چه در گزارش آمده است - امکان حضور فقیهان در عرصه حکومت را به کلى نفى کند و به هیچ روى روا نداند؟
5. نکته دیگرى که از این گزارش بر مىآید آن است که به تصریح آخوند، این ادله صرفاً از منظر عملى است نه نظرى، بنابراین، اگر در عرصه عمل و در عالم خارج، حکومتى دینى توانست از عهده این مهم برآید، نمىتوان در آن، خدشهاى وارد کرد.
نقد محتواى دلیلها
در این گزارش، دلیلهاى یاد شده بسیار سست و دور از دقت و عمق علمى آخوند خراسانى مىنماید و از جهتهاى گوناگون قابل نقد است. به طور اجمال به نقد آنها اشاره مىکنیم:
1. تحریک و ترغیب دولتهاى دیگر براى تشکیل حکومتهایى دینى، همانند دولت شیعى: این استدلال از چند زاویه، مخدوش مىنماید:
نخست آنکه، براى تحریک دولتهاى دیگر به تشکیل حکومتهایى دینى، صِرف وجود یک دولت شیعه محور گرچه تنها با نظارت فقیهان، کافى است و نیازى به تصدى فقیهان ندارد. به دیگر سخن، براى ایجاد حساسیت دینى و مذهبى، تنها الگوى فقیه محور، ضرورى نیست، بلکه تحت الشعاع بودن کلى سیاستها و راهبردهاى کلان حکومت با رهیافت و پارادایم فقه شیعى نیز مىتواند همان گونه واکنشها را در پى داشته باشد. چنانکه با نظرى به تاریخ یک صد ساله اخیر ایران، این رویاروییها و موضع گیریهاى سلبى از سوى ممالک عربى نسبت به ایران وجود داشته است.
دودیگر، دولت اسلامى مبتنى بر ولایت فقیه، مىتواند با هدایتى عالمانه، تنش زدایى کند. هر نظامى، به طور معمول، تمامى همت خود را مصروف مىدارد، تا چه در درون و چه در بیرون، با پرهیز از تنش و ایجاد حساسیت، به همگرایى و همدلى دست یازد. این تنش زدایى، گاهى در عرصه دینى و مذهبى و زمانى در بستر سیاسى شکل مىگیرد. واژه تنش زدایى که ترجمه واژه فرانسوى detente است، دال بر وجود تنشى است که پیش از این وجود داشته و حال فروکش کرده و یا برطرف شده است. تنش زدایى مرحلهاى مقدماتى براى برقرارى مناسبات حسنه است. البته باید توجه داشت که اصل تنش زدایى در سیاست داخلى و خارجى دولتها، با چالشهایى نیز روبهروست. در پارادایم دولت شیعى مىتوان به این موارد به عنوان برخى از مهمترین این چالشها اشاره کرد: نظریه جهاد ابتدایى، جهانى بودن پیام دین، لزوم امر به معروف و نهى از منکر، وجوب ابلاغ آموزههاى دینى و...
روشن است که ورود به این موضوع، از عهده این نوشتار خارج است و میدانى دیگر مىطلبد، اما به طور خلاصه باید گفت که اگر چه هر کدام از این گزارهها، از منظر علمى، درخور نقض و ابرام است; اما آیات قرآن15 و سیره پیامبر(ص) و معصومان(ع) به خوبى نمایانگر این نکته است که اسلام، به این اصل بنیادین، که بقاى یک نظام سیاسى، بدون حل بحرانهاى دینى و مذهبى و تنشهاى سیاسى از دیگر سو، امکان پذیر نیست، توجه کرده است. رفتار پیامبر(ص) در تأسیس نهادى چون نهاد ذمه، گواه بر این مدعاست. مقررات ذمه یک نوع تلاش در جهت وحدت بخشى میان مسلمانان با دیگر اقلیتهاى دینى است که در جامعه اسلامى زندگى مىکنند. تجربه انقلاب اسلامى نیز گویاى درستى این نگره است. به هر اندازه توانستهایم در عرصههاى داخلى و خارجى، تنش زدایى کنیم، به همان اندازه در رسیدن به اهدافمان نیز توفیق بیشتر یافتهایم.
سه دیگر، نوع دولتهاى عربى، از اوائل قرن بیستم به بعد، حرکتى در جهت عرفى شدن (سکولاریزم) داشتهاند و تأسیس یک نظام دینى فقه محور آن هم از نوع شیعىاش، آنها را از این حرکت باز نخواهد داشت و در جهان اسلام هم، تز حکومت فقیه با ویژگیهاى فقه امامیه، چندان شأنى ندارد. البته در دو - سه دهه اخیر، پس از پیروزى انقلاب اسلامى، روند سکولاریزاسیون در کشورهاى عربى و اسلامى به کُندى گراییده و در مقابل، نهضتهایى پا گرفت و آغاز شد که شعار خود را بازگشت به اسلام راستین قرار دادند. در جنبشهاى اخیر منطقه نیز، چیزى که خیلى نمود داشت، الگوبردارى از اصل لزوم رعایت آموزههاى اسلامى در روند کلى حکومت این کشورها بود، تا تلاش براى تشکیل حکومتى با محوریت یک فقیه دینى.
2. ناتوانى روحانیت از دیدن معایب حکومت در صورت تصدى مقامهاى حکومتى: این ایراد نیز همانند ایراد قبلى در صورتى که به روحانیت، تنها حق نظارت داده شود نیز، درخور طرح خواهد بود. به واقع، زمانى روحانیت مىتواند به عنوان یک جناح منتقد رفتار کند که به طور کامل از عرصه قدرت (چه نظارتى و چه دخالتى) بر کنار باشد. البته باید توجه کرد که این موضوع از زوایاى مختلفى درخور بحث و نگرش است:
نخست آن که، سازمان روحانیّت شیعه، تنها یک عنوان مشیر است براى در بر گرفتن مجموعههاى متنوعى که تنها حلقه پیوندشان، وابسته بودن به این حوزه است. یکى از تمایزهاى مهم میان نهاد روحانیت شیعه با روحانیت سنت، وجود همین تنوع و تکثر در روحانیت شیعه است. در واقع، روحانیت و مرجعیت شیعه، خود را به هیچ نهاد و قدرتى وابسته نمىداند. این امر گر چه در یک حکومت مبتنى بر ولایت فقیه، مشکل ساز به نظر مىرسد، ولى واقعیت تاریخى نشان داده است که کارکرد بهینه این نهاد، تنها در چنین شرایطى، حاصل خواهد آمد. بنابراین، در چنین فضایى مىتوان انتظار داشت که بخشهایى از روحانیت شیعه، همواره ضمن حفظ استقلال خود، عملکردهاى جارى سیستم حاکم را به نقد بکشند. تجربه ثابت کرده است که در میان روحانیت شیعه همواره بخشهایى بودهاند که استقلال خود را در هر شرایطى حفظ کرده و در بیان دیدگاههاى خود اسیر محافظه کارى نشدهاند.
دوم آن که، همان گونه که در سى سال گذشته همواره از سوى دردآشنایان حوزوى مطرح شده است، به نظر مىرسد هنگام ایجاد دگرگونیهاى بنیادین در نظام روحانیت شیعه فرا رسیده باشد. گر چه در طول این سه دهه، تحولات فرخندهاى صورت گرفته; اما به هیچ روى، بسنده نیست. جداى از همه نارساییهایى که در سازمان روحانیت و کاستیهایى که در نظام حوزوى وجود دارد، هنوز نسبت و رابطه رأس هرم حاکمیت، یعنى ولى فقیه، با نهاد مرجعیت و دیگر گروههاى حوزوى، به درستى تعریف نشده است. به عنوان نمونه هنوز هر ساله در آغاز و انجام ماه مبارک رمضان، شاهد اصطکاک ویران گر آراى فقیهان هستیم. موضوعى که دیگر نمىتوان آن را تنها یک اختلاف فتواى ساده انگاشت. دیگر نمىتوان با استناد به این گزاره نبوى (ص) که »اختلاف امتّى رحمة«،16 به توجیه این چالش پرداخت.
سوم آن که، مىتوان در نقد اساسى این مشکل، معتقد شد که راه حل، در تقدس زدایى از قدرت و تقویت اخلاق و سلوک سیاسى است، نه حذف روحانیت از معادلات قدرت.
3. متأثر شدن روحانیت از ذاتیات حکومت; یعنى فساد و ناپایدارى، و در نتیجه فاصله گرفتن مردم از آنان: همواره میان عالمان علم سیاست این شکل مطرح بوده که آیا پارهاى از رفتارهاى ناشایست، مانند دروغ گویى، فریب کارى، تقلب و... از لوازم ذاتى سیاست ورزى و ورود در حکومت است، یا مىتوان مدینه فاضلهاى را تصور کرد که حاکمان آن، مبرّاى از این رذیلتها باشند؟ بى گمان، یکى از خطرهایى که قدرت و حاکمیت را همواره تهدید مىکند، مسأله سوء استفاده از قدرت و زیر پا گذاردنِ اخلاق سیاسى است. گروه بزرگى از اندیشمندان بر این باورند که در اساس، قدرت، تولید فساد مىکند و براى آن همانندهاى بى شمارى در تاریخ ذکر مىکنند. به عنوان نمونه، لُرد اکتون، بر این باور است که:
»قدرت، ذاتاً میل به فساد و تمرکز دارد و قدرت مطلق، ذاتاً موجب فساد فراوان مىشود. «17
این تئورى که به تلازم ذاتى قدرت با ظلم و فساد ، اشتهار یافته، هواداران بسیارى دارد و سبب شده تا بسیارى از نیکان و فرهیختگان، در درازناى تاریخ، از تلاش براى به دست آوردن قدرت و حاکمیت، سر باز زنند. اگر چه رهیافتهاى فلاسفه اجتماعى مشهور غرب در زمینه قدرت، بیش از آن که اثبات کننده تلازم ذاتى قدرت با ظلم و فساد باشد، اثبات کننده تمانع ذاتى جمع اخلاق و قدرت است. توصیههاى ماکیاول به شهریاران، مبنى بر این که شهریار باید بداند که در عمل، روش انسانى کارامد نیست و باید آمادگى تبدیل خوى انسانى به خوى دَدان و به کاربردن روش دَدان - شیر و روباه، هر دو - را داشته باشد.
نگرش هابز که وضع طبیعى انسانها را تنازع و تقابل بر سر منافع قلمداد مىکرد و انسانها را گرگ یکدیگر مىدانست، گونهاى از این نوع نگرش است.18
اما از منظر آموزههاى اسلامى، تلازم قدرت و اخلاق، کمال مطلوب است و حاکمان را بر کاربرد عادلانه قدرت، فرا مىخوانند. قرآن کریم فرمان مىدهد:
»ان الله یأمرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل... «
در نگرش اسلامى، قدرت، نه ذاتاً ملازم با عدل و اخلاق است و نه ملازم با ظلم و فساد. این صاحب قدرت است که به آن رنگ مىبخشد. تاریخ نیز، گرچه در مواردى اندک، گواه امکان سلوک سیاسى به دور از کجى است. سیره و سلوک پیامبر(ص) و امیر مؤمنان(ع) شاهد صدق این سخن است. در سخنى مشهور، امام على(ع) در مقام مقایسه خویش با معاویه چنین مىفرماید:
»والله ما معاویة بادهى منّى و لکنّه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت مِن أدهى الناس و لکن کلّ غُدرةً فُجَرَةُ و کلّ فجرة کَفرةً و لکلّ غادر لواء یعرف به یوم القیامة واللّه مااستغفل بالمکیدة و لا أُستغمز بالشدیدة«19
به خدا سوگند، معاویه زیرکتر از من نیست، لیکن شیوه او پیمان شکنى و گنهکارى است. اگر پیمان شکنى ناخوشایند نمىنمود، زیرکتر از من کسى نبود; امّا هر پیمان شکنى به گناه برانگیزاند و هرچه به گناه برانگیزاند، دل را تاریک گرداند. روز رستاخیز، پیمان شکن را درفشى است افراخته و او بدان درفش شناخته. به خدا، مرا با فریب، غافلگیر نتوانند کرد و با سختگیرى، ناتوانم نتوانند شمرد.
مى توان انتظار داشت که حاکمیت مبتنى بر شریعت، تلاشى دوچندان در حفظ و پاسداشت ارزشهاى انسانى و الهى مبذول دارد، چنانکه برخى از دولتهاى سکولار در زمانه ما، حداقل در میان مردم خویش، از سلوکى به نسبت مقبول و اخلاقى برخوردارند.
4. ناتوانى روحانیت از عهدهدارى فن حکومت، به دلیل فقدان تخصص کافى:
به این سخن منسوب به آخوند خراسانى، از چند زاویه مىتوان خدشه وارد ساخت و سستى و نادرستى و خلافِ واقع بودن آن را نمایاند:
الف. شاید با نگاهى سطحى به سازمان روحانیت و آموزاندن و آموختن علوم و معارفى که در حوزهها رایج بوده و هست، این گمان و پندار را در کسانى تقویت کرده باشد که روحانیت و دانش آموختگانِ حوزههاى علوم دینى، به جهتِ نابهرهمندى از دانش و فن سیاست، از عهده اداره جامعه و حکومت و کشوردارى و برآوردن رفاه و آسایش مردم و بَست و گشاد کارها برنمىآیند و چون - به پندار اینان - از اوضاع جهانى و سیاستهاى حاکمِ بر جهان آگاهى ندارند، در روابط سیاسى و دیپلماسى با دیگر کشورها، در نمىیابند که در پیش گرفتن چه سیاستهایى به سود کشور است و چه سیاستهایى به زیان. امّا فراز و فرودهاى تاریخ تشیّع و کارنامه عالمان دین، واقعیتها و رویدادهایى غیر از این پندار را فراروى ما مىگذارد. عالمان و روحانیان آگاه، در هر برهه، در هر کجا که مجال و بسط ید یافتهاند، در بست و گشادکارها، احقاق حقوق مردم، رفع تبعیض و ظلم، کوتاه کردن دست ظالمان، سالم سازى جامعه، احیاى سنتهاى راستین و گسترش ارزشها، که بیان گر توانایى آنان در عهدهدارى امور مهم و اداره مردم به نحو شایسته است، خوش درخشیده و نام نیک از خود به جاى گذاردهاند و حتى با دوراندیشیها، هوشیاریها، و تعاملهاى شایسته، رفتارهاى برادرانه، دوستانه و انسانى، برابر آموزههاى وَحیانى، با مردمان دیگر کشورها و سرزمینها، پیوند وثیق برقرار کردهاند.
ب. با توجه به این که در برهههاى گوناگون تاریخ، عالمان دین و روحانیان آگاه و شجاع، به نقد عالمانه، دقیق و موشکافانه حکومت گران و کارگزاران حکومتى برخاسته و براى فروپاشانى حکومتهاى ناشایست، مردم را به جنبش و اعتراض واداشتهاند و در این خیزشها، اکثریت خردمندان و سیاستمداران و آگاهان به امور سیاسى و فن حکومت، با آنان همراهى کردهاند، معنى ندارد که بگوییم خود از اداره حکومت بر نمىآمده و تخصص لازم را براى اداره مردم و جامعه نداشته و تنها ویران مىکردهاند و نمىتوانستهاند نقشى در آبادانى داشته باشند.
ج. چسان ممکن است که آخوند خراسانى، با پشتوانه خرد و تدبیر خیل عظیم عالمان و روحانیان عتبات و در جاى جاى ایران اسلامى، رایَتِ مشروطه خواهى را برافرازد و با استبداد قاجارى به رویارویى برخیزد، امّا بر این نظر باشد که همین عالمان و روحانیان آگاه، میدان دار رویارویى و طلایهدارى علیه نظام استبدادى، وادارنده مردم به خیزش و قیام علیه حاکمان مستبد، ناتوان از عهده دارى حکومتاند و در فن حکومت تخصص کافى ندارند. یعنى بر این نظر باشد پس از فروپاشاندن حکومت استبدادى، با مشقت و رنج فراوان، براى اداره جامعه باید کسانى غیر از عالمان و روحانیان به میدان بیایند. آیا نسبت دادن چنین سخنى به آخوند خراسانى توهین به ایشان نیست؟
د. البته در جامعهاى که سیاستمداران، مدیران، خبرگان در فن کشوردارى و تحصیل کردگان در رشتههاى سیاسى و مدیریتى بسیارند و در مقایسه با عالمان و تحصیل کردگان حوزوى از جایگاه برجستهاى در حوزه سیاست، مدیریت، کشوردارى برخوردار، این سخن نسبت داده شده به آخوند، سخن بجایى است; امّا در جامعهاى که چنین برجستگانى نه در بین مدیران و کارگزاران دولتى و نه در بین سیاستمداران پیرامونى و حتى منتقدان و مخالفان نظام استبدادى دیده نمىشود، سخنِ نادرستى است.
ه. این سخن در وقتى مىتواند بهرهاى از واقعیت را داشته باشد که ناتوانى روحانیت در عرصه عمل روشن شده باشد. روحانیت در کجا و در کدام برهه، گام به عرصه عمل گذاشت و امور کشور را در اختیار گرفت که از عهده دارى و اداره آن برنیامد. آخوند خراسانى، چه کارنامهاى از روحانیت فراروى داشت که به این چنین نتیجهاى دست یافت. آیا رجماً بالغیب مىتوان گروهى را ناتوان و گروهى را توانا قلمداد کرد و یا باید پس از آزمون به داورى پرداخت؟
و. تجربه انقلاب اسلامى ثابت کرد که روحانیت مىتواند عهدهدار امور حکومتى شود و توانایى آن را دارد که در عرصههاى گوناگون سیاسى و کشوردارى جلوههاى زیبایى را بیافریند و مردم سرزمین خود را از گردنههاى دشوار گذر عبور دهد و امنیت و آسایش و عزت و سرافرازى آنان را در پرتو آموزههاى اسلامى و تواناییهاى خود به خوبى تأمین کند و اقتدار و شوکت ملت را به رخ جهانیان، در همه هنگامهها و آوردگاهها بکشاند.
5. تابع شدن دین براى حکومت نه حکومت براى دین: به نظر مىرسد جداسازى مفهوم دین از حکومت چندان پذیرفتنى نیست. حکومت یکى از عرصههاى تجلى دین است و در برابر آن قرار نمىگیرد. در حقیقت، حکومت مهم ترین سازوکار احیا و گسترش دین است. بدون حکومت صالح، دین نمىتواند تمامى ظرفیتها و قابلیت هایش را به ظهور برساند و البته، چارچوبهاى یک حکومت شایسته و کارآمد را آموزههاى دینى ارائه مىکند. تصویر صحیح از دین، به طور طبیعى مسأله مراجعه به دین را به عنوان منبعى براى سیاست، عقلانى مىسازد. دینى که آمده تا راه سعادت را براى بشر تا انتهاى تاریخ بیان کند، نمىتواند نسبت به امرى که همه جوامع به آن نیاز دارند، یعنى حکومت، ساکت و بى تفاوت باشد. از این رو، امام رضا(ع) در فرازى از بیانات خود پیرامون علت وجود حکومت اسلامى مىفرماید:
»ما هیچ گروه یا ملّتى را نمىیابیم که بدون زمامدار و سرپرست زندگى کرده، ادامه حیات داده باشد; زیرا اداره امور دینى و دنیوى آنان به زمامدارى مدبّر نیازمند است. از حکمت بارى تعالى به دور است که آفریدگان خود را بدون رهبر و زمامدار رها کند، حال آن که به خوبى مىداند مردمان به ناچار باید حاکمى داشته باشند که جامعه را قوام و پایدارى بخشد و مردم را در نبرد با دشمنانشان رهبرى کند و اموال عمومى را میانشان تقسیم کند و نماز جمعه و جماعات آنان را بر پا دارد و از ستم ستمگران نسبت به مظلومان جلوگیرى کند. «20
بسیارى از احکام اسلام به گونهاى هستند که بدون وجود قدرتى صالح در رأس امور، امکان اجراى آنها ناممکن مىنماید; احکام مالى، قضایى، سیاسى و جز آن. البته چالشهاى فراوانى هم در رابطه با نسبت دین و حکومت وجود دارد که باید در جاى خود بررسى شوند. در مَثَلْ، شمارى بر این باورند که پیامبر(ص) در اساس، شأن حکومتى نداشته است. به عنوان نمونه، على عبدالرزاق، در سال 1343 هجرى قمرى در کشور مصر با کتاب »الاسلام و اصول الحکم« حکومت نبوى را انکار کرد و ادعا نمود که حضرت(ص) تنها پیامبر خدا بوده و هرگز اقدام به تشکیل مملکت یا دولتى نکرده است; البته او از سوى علماى جهان تسنّن تکفیر شد.21
یکى دیگر از این شبههها، تفکیک امر شرعى از امر عرفى و تقسیم امور به شرعیات و عرفیات است که مآل آن، تفکیک حاکمیت سیاسى از شرع است.
»کسانى، تفکیک کذایى شرع از عرف را از باب مقدمه سازى و زمینه چینى براى تفکیک دین از حکومت یا تفکیک سلطنت از فقاهت مطرح کردهاند و مدعى شدهاند که برخى از فقهاى شیعه، زندگى را میان دو قلمروى ولایت شرعى و سلطنت عرفى تقسیم نموده و فتوا به غیر دینى بودن مقوله حاکمیت سیاسى داده و حوزه حقوق سیاسى و رابطه والى و مردم را به کلى خارج از حریم فقاهت مىدانند. «22
6. عدم امکان دست یابى به حکومتى شبیه به حکومت معصومان و در نتیجه، بدبین شدن مردم نسبت به حکومت دینى:
نخست آن که، به مصداق »ما لا یدرک کله لا یترک کله«، به هنگام عدم دسترسى به حضرات معصومان(ع) باید تلاش کرد تا نزدیک ترین الگو به حکومت آنان، تحقق یابد.
دو دیگر، مگر در دوران کوتاه حاکمیت رسول خدا(ص) و على بن ابىطالب اینچنین بود که رضایت کامل و صد در صد از سیر کارها و کارکرد کارگزاران وجود داشته باشد؟ به هر حال، هر حکومتى نمىتواند همه آحاد و بخشهاى کشور را راضى کند. دولت خوب دولتى است که بالاترین میزان مشارکت و رضایتمندى را در میان شهروندانش ایجاد کند. این یک طرف قضیه است; سوى دیگر آن ایجاد یک حکومتى کارآمد دینى است که مىتواند نظر آحاد مردم را نسبت به دین و توانمندى فقیهان در سامان دهى معیشت آنان، تصحیح کند. اسلام به عنوان دینى فرهنگ ساز و با معیارهاى قوى در زمینههاى هنجارهاى حکومتى، توان برپایى و اداره یک نظام توسعه یافته مبتنى بر مشارکت مردمى را دارد. البته همه خوانشها از جهان بینى اسلامى، لزوماً جامعهاى آباد و آزاد و پیشرفته را به دنبال نخواهد داشت. خوانشى که امام خمینى، از حاکمیت و نظام اسلامى ارائه مىکند، بر پایه مقبولیت عمومى، توسعه یافتگى و اقتدار ملى استوار است. از دیدگاه امام، حفظ نظام اسلامى، از اهم واجبات دینى و یکى از اساسى ترین موضوعات فقه سیاسى است و اگر زمانى به خاطر موضوعى، میان حفظ نظام اسلامى، با حفظ برخى احکام اسلامى ناگزیر به انتخاب یکى باشیم، مسلماً حفظ نظام اسلامى مقدم است. در سخنان ایشان، تعبیرات گوناگونى در این رابطه وارد شده است. یکى از واجبات مهم اسلام، حفظ نظام جامعه، زندگى و معیشت مردم است. مقصود از حفظ نظام زندگى، رعایت امورى است که اخلال به آنها، امنیت جامعه، یا زندگى مردم را دچار اختلال و مشکل مىکند و چون اسلام مىخواهد که زندگى اجتماعى مردم، نظام و سامان داشته باشد، آن افعال را بر مردم واجب کفایى کرده است.23 بر این اساس، آنچه سبب برهم ریختن نظام زندگى و معیشت جامعه مىگردد، حرام و کارهایى که براى حفظ نظام جامعه لازم است، واجب مىباشد. از نگاه حضرت امام، حفظ نظام واجب و اختلال امور مسلمانان مبغوض شارع است و حفظ نظام متوقف بر تشکیل حکومت است:
»بدیهى است ضرورت اجراى احکام که تشکیل حکومت رسول اکرم(ص) را لازم آورده منحصر و محدود به زمان آن حضرت نیست و پس از رحلت رسول اکرم(ص) نیز ادامه دارد... این حرف که قوانین اسلام تعطیلپذیر یا منحصر و محدود به زمان یا مکانى است بر خلاف ضروریات اعتقادى اسلام است. بنابراین، چون اجراى احکام، پس از رسول اکرم(ص) و تا ابد ضرورت دارد، تشکیل حکومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره، ضرورت مىیابد. بدون تشکیل حکومت و بدون دستگاه اجرا و اداره که همه جریانات و فعالیتهاى افراد را از طریق اجراى احکام، تحت نظام عادلانه در آورد هرج و مرج به وجود مىآید و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پدید مىآید. پس براى اینکه هرج و مرج و عنان گسیختگى پیش نیاید و جامعه دچار فساد نشود، چارهاى نیست جز تشکیل حکومت و انتظام بخشیدن به همه امورى که در کشور جریان مىیابد. «24
7. تشدید اختلافات میان روحانیون بر سر حاکمیت:
نخست آن که، تصور وجود اختلافى که بر مبناى دنیاطلبى و نفسانیات باشد در میان کسانى که خود را پیروى امیرمومنان(ع) مىدانند و رکوب بر قدرت را از باب تکلیف و وظیفه مىانگارند، قدرى دور از ذهن مىنماید. 25 البته وجود اختلاف اگر ناشى از مبانى و استنباطات فقهى باشد، نه تنها مذموم نیست، بلکه باعث پویایى جامعه علمى و رشد خلاقیت مىشود و در طول سدههاى متمادى، همواره در حوزههاى ما وجود داشته است. نهایت چیزى که در یک نظام مبتنى بر ولایت فقیه، باید مورد توجه قرار گیرد، ایجاد یک ارتباط سالم و منطقى میان آراى پراکنده فقیهان از یک سو و نظرات ولى فقیه، از دیگر سو است، چرا که به هر حال، در مواردى که یک مسأله فقهى باید صورت قانونى به خود بگیرد، طبعاً نمىتوان انطباق همه دیدگاهها را تأمین کرد.
دو دیگر، حکومت فقیه محور نیز مانند غالب حکومتهاى دیگر، داراى تشکیلات هرمى است که در رأس آن، یک یا حداکثر چند نفر به صورت شورایى (بر اساس قانون اساسى) وجود دارند و شؤون سایر افراد، در سطوح بعدى تعریف مىگردد.
سه دیگر، وجود اختلاف (به شرط آنکه محدود و عقلانى و به دور از بى تقوایى باشد) در هر حاکمیتى مىتواند سبب پویایى بیشتر و جلوگیرى از تک رأیى و انحصارگرایى شود.
چهار دیگر، با تعیین دقیق سازوکارهاى انتخاب، مىتوان از دامنه اختلاف کاست.
8. فقدان مدیران مناسب براى اداره امور حکومت دینى: همان گونه که در بند چهارم آمد، حکومت دینى مىتواند با گذر از مرحله تأسیس، نیروى انسانى شایسته و کارآمد خود را تربیت کند. تجربه انقلاب اسلامى ثابت کرد که با برنامه ریزى دقیق مىتوان در همه زمینهها به تربیت نیروى انسانى کارآمد پرداخت. روشن است که مرحوم آخوند با در نظر گرفتن زمانه خود، چنین چالشى را با تشکیل یک حکومت دینى مواجه مىداند و صد البته، نه تنها در آن زمانه که نظام روحانیت ما تا سالها پس از پیروزى انقلاب اسلامى، از تهیؤ و آمادگى لازم براى عهده دارى چنین مهمى، برخوردار نبود. اصولاً موضوع تربیت مدیران لایق و شایسته، همواره یکى از مسائل بنیادین علم مدیریت و سیاست، به شمار آمده است. ظهور سازمانهاى اجتماعى و گسترش روز افزون آنها یکى از خصیصههاى بارز تمدن بشرى است. به این ترتیب و باتوجه به عوامل گوناگون مکانى و زمانى و ویژگیها و نیازهاى خاص هر جامعه، هر روز برتکامل و توسعه این سازمانها افزوده مىشود. بدیهى است هر سازمان اجتماعى براى رسیدن به هدفهایى طراحى شده و با توجه به ساختارش نیازمند نوعى مدیریت است. نا گفته نماند که ظهور پدیده »اداره کردن« مربوط به روزگار اخیر نیست، بلکه از دیرباز، بشر متوجه شده است که براى رسیدن به یک »هدف« لازم است به بسیج امکانات و رهبرى این امکانات به سوى آن هدف مشخص اقدام کند. باید توجه داشت شیوه رهبرى و مدیریت در هر تمدنى، بستگى به ساخت فرهنگى آن تمدن دارد. از جمله خاطره تلخ دانشمندان اروپا از دادگاههاى تفتیش عقاید و بیم از تکرار مطالعات مدرسهاى، باعث شد تا تحلیل مبتنى بر تجربه صرف بشرى پس از رنسانس بر روح تحقیق در غرب حاکم گردد و سرانجام انسان نیز به عنوان یکى از عوامل تولید در ردیف ماشین و دیگر منابع به شمار آید; یعنى انسانى که خود خالق ماشین است، در نظام ارزشى غرب، هم سطح مخلوق و گاه در آثار بعضى از متفکران، حتى در سطحى پستتر از ماشین جاى گرفت، و این بسیار شگفت آور است.26 نویسندگان و صاحب نظرانى که در قلمرو مدیریت اسلامى و دیدگاههاى اسلام در مورد مدیریت قلم زدهاند، هر یک به فراخور برداشتهاى خود از اسلام، مبانى اخلاقى، و سیره پیامبر(ص) و معصومین(ع) به طور مستقیم و یا غیرمستقیم، تعریفها و یا توضیحهایى را ارایه دادهاند که نوعى مفهوم مدیریت اسلامى از آن مستفاد مىشود. البته دامنه این برداشتها و تعریفها (که بیشتر بر محور ارزشها و مبانى اخلاقى مکتب اسلام و سیره پیشوایان دین قرار داشتهاند) گسترده و از نظر نوع نگاه نیز (در عین نزدیک به هم بودن) متنوع است. در ادامه به پارهاى از تعریفهاى ارائه شده در مورد مدیریت اسلامى اشاره مىشود:27
مدیریت اسلامى مقولهاى مکتبى است و وظیفه مکتب نیز ارایه راهحلهایى است که با مفهوم عدالت خواهى سازگار باشد.28
نظام مدیریت در تفکر اسلامى از اصول اعتقادى آن سرچشمه مىگیرد و بنابراین، مدیریت بر یک مجموعه انسانى و در یک سازمان در راستاى مدیریت جهان خلقت است، با این ویژگى، مدیریت به عنوان یک بینش مطرح مىشود که در آن مدیر نیز، عضوى از اعضاى آفرینش است که باید همراه و هماهنگ با ضوابط و قوانین کلى آن باشد; زیرا تشکیلاتى که به وى سپرده شده، هدفش در جهت نظم کلى جهان و براى پیشبرد فعالیتهاى بشرى به منظور دستیابى به سطوح آرمانى است.29
نظام حوزه پس از انقلاب اسلامى، با داعیه سامان دهى علم مدیریت اسلامى، تلاش کرد تا در دو قلمروى نظریه و عمل، ضمن ترسیم الگویى جامع از مدیریت اسلامى، مدیرانى کارآمد را نیز تربیت کند که تا حدود زیادى هم در این عرصه موفق بود.
9. بازماندن روحانیت از وظایف صنفى خود، یعنى تعلیم و تربیت، و گم شدن در عرصههاى ادارى حکومت: در این که وظیفه اصلى روحانیت، تنها تعلیم و تربیت مردم است، حداقل در گفتمان بزرگانى چون نایینى و امام خمینى، تردید جدى وجود دارد. همان گونه که در بند ششم گفته شد، فروکاستن وظایف روحانیت در تعلیم و تربیت و ارشاد مردم، یک نوع در افتادن در دام سکولاریزم است. صاحبان این دیدگاه بر این باورند که حوزه عمومى، یا در اساس فاقد حکم شرعى است و این گونه مسائل از طریق کاربست عقل و تجربه بشرى قابل نیل و وصولاند و یا چنانچه داراى حکم شرعى هم باشند، در مقام تقنین، نیازى به مداخله مستقیم فقیهان ندارند.
»در جریان جنبش مشروطه، گویا سه دیدگاه وجود داشت: اول، نظر امثال تقى زاده و حاج میرزا على آقا تبریزى که مىگفتند همان اصل بیست و هفتم مبنى بر شرط عدم مخالفت قوانین مصوبه با قطعیات شرعیه کافى است و نظارت بر حسن اجراى آن اصل نیز با عموم ملت مسلمان و نمایندگانشان و کافّه علماى دین در جامعه است. ما آن را منحصر در جمعى مىنماییم و حال آن که اگر با امضاى این چند نفر، حکمى شکل قانون پیدا کند و بعد از آن، شهرت علماى دیگر بر خلاف آن قائم شود، باز از قانون بودن خارج خواهد بود. پس خوب است این امر را همان نحو به حال خود باقى بگذارید. همین که از علما، حکمى بر خلاف آن صادر نشد کافى است. «30
نکته دیگر در پاسخ این ایراد آن است که در اصل، دستیابى به قلّههاى بلند در عرصههاى تعلیم و تربیت، بویژه در این مقطع زمانى، بدون در اختیار داشتن قدرت و حاکمیت، تقریباً، ناممکن است. خیلى ساده انگارى است اگر گمان شود که روحانیت مىتواند دستى از دور بر آتش داشته باشد و در ضمن بر همه فضاهاى فرهنگى، علمى و تربیتى کشور نیز اشراف و نظارت اثرگذار داشته باشد. همچنین براى این که، نظام روحانیت از کارکردهاى سنتى خویش هم غافل نشود، مىتواند با تقسیم کار، در عین اداره امور، به ابعاد آموزشى و تربیتى خود نیز بپردازد.
10. افزونى مشکل حواشى بیوت مراجع و آقازادگان: از دیرباز تاکنون، موضوع حواشى بیوت مراجع، همواره یکى از دغدغههاى مهم مصلحان حوزههاى علمیه بوده است. متأسفانه در مواردى، که کم هم نیست، نظام مرجعیت به عللى که به برخى اشاره مىشود، نتوانسته خلوص، زهد، تقوا و وارستگى شخص مرجع را به سطوح زیرین و به اصطلاح، حواشى، گسترش دهد. دقیقاً نمىتوان تاریخ مشخصى براى آغاز این معضل، تعیین کرد، ولى آنچه مسلّم است از زمان تأسیس نهاد مرجعیت شیعى و انباشت اندوختههایى که با عنوان سهم امام(ع) در این نهاد، گرد مىآمد، زمینه براى سوء استفادهها نیز فراهم آمد. استاد مطهرى روابط نزدیک و رویاروى روحانیت و مردم را درامر وصول سهم، عامل حاکمیت عوام دانسته و مىنویسد:
»حکومت عوام، منشأ رواج بى حد و حصر ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین والقاب بالا بلند در جامعه روحانیت ما شده که در دنیا بى نظیراست. حکومت عوام است که آزاد مردان و اصلاح طلبان روحانیت ما را دلخون کرده و مىکند. «31
سیستم ابتدایى و بى کنترل و نامتمرکز گردآورى وجوهات شرعى، زمینه سوءاستفادههاى فراوانى را براى عناصر نفوذى و فرصت طلب و کلاش فراهم آورده و وسوسه رفاه طلبى و کم کارى را در شمارى از عناصر ساخته نشده و بى تقوا به وجود آورده و سبب گردیده است تا آنان تمام سعى و همت خویش را در طریق جمع آورى و بهره ورى از آن یا (حق العاملین علیه) مبذول دارند!
حاشیه نشینى و بیت گرایى و سیاهى لشکراعوان وانصار بیت شدن، به تمناى بهره مندى از مزایاى مادى از دیگر مشکلات اخلاقى به شمار مىرود که گزافه گویىها و مدیحه سراییها و مشاجرات بیتى و گروهى را به دنبال دارد!32 به هر حال، موضوع انباشت ثروت، یکى از علل بروز نارسایى در نظام بیوتى است. نفوذ مراجع در ساختار قدرت نیز یکى دیگر از امتیازهایى است که همواره، اطرافیان این تشکیلات را براى بهره بردارى از این سامانه، اغوا مىکند. امّا با این همه، به نظر نمىرسد این معضل با تسلط فقیه بر ارکان حکومتى، تزاید یابد. بلکه مىتوان امید داشت که با نظاممندتر شدن تشکیلات علما، بهره ورى آنها ارتقا یابد.
11. تقلیل حمایت مردمى در صورت عهده دارى حکومت توسط روحانیت: این اِشکال، صِرف یک ادعاى بدون برهان است که بر بى کفایتى نظام حکومت دینى استوار است. روشن است که حمایت مردم از یک دولت در گروى کارآمدى آن دولت است و دلیلى منطقى وجود ندارد که یک دولت مبتنى بر حاکمیت فقیه، لزوماً ناکارآمد باشد. قضاوت نسبت داده شده به آخوند بر اساس ظرفیتها و داشتههاى روحانیت در آن زمان بوده است و شاید آن نظام روحانیت با آن عِدّه و عُدّهاش، آنگونه که باید، توفیقى در اصلاح امور جامعه و سامان دادن به ناهنجاریهاى بى حد و حصر آن روزگار، پیدا نمىکرد. در واقع، حکومت روحانیون مانند حاکمیت هر صنف دیگرى، نسبت به کارآمدى یا ناکارآمدى، لا بشرط ذاتى است و کاملاً به عملکرد و نحوه اداره امور، بستگى دارد هر چند جز دوران کوتاهى از زمامدارى امیر مؤمنان، نتوان براى آن، گواه درخورى از تاریخ یافت.
12. پیوند سیاست با دروغ و تزویر که باعث روى گردانى مردم از روحانیت مىشود: پاسخ این پرسش در بند سوم بیان شد.
13. ناتوانى فهم حقایق از سوى روحانیون در صورت پیوستگى با قدرت: این اشکال از آنجا ناشى شده که شمارى پنداشتهاند، فقیه، با همان شؤون و اطلاعات و موقعیتى که در حوزههاى سنتى دارد، بنا دارد به حل و فصل امور مملکتى بپردازد، اما واقعیت آن است که هواداران ولایت مطلقه، یکى از ضرورى ترین شرایط احراز این منصب را آگاهى فقیه از اوضاع سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و دیگر جنبههاى حیات دوران خود مىدانند. بله، دور بودن فقیه از حقایق و واقعیتها، سبب ایستارهاى ناسنجیده او در برابر رخدادها و در نتیجه بروز اختلال در نظام خواهد گردید.
14. به پایان رسیدن دوران حکومتهاى مطلقه: این مطلب که جهان در حال گذار از حکومتهاى مبتنى بر اراده فردى به سوى اراده جمعى است، درست است، اما این هرگز به معناى حذف نهادهاى مرجع در رأس هرم تصمیم گیرنده نیست. هم اینک نیز در عین حال که مشارکت مردمى در ایجاد و بقاى دولت، صدچندان شده، باز هم حکومتها شکل هرمى خود را حفظ کردهاند. هواداران ولایت مطلقه فقیه بر این باور نیستند که تنها یک نفر بر مسند حاکمیت تکیه زند، بلکه معتقدند که حاکمیت فقیه، یعنى اجتماعِ خردِ جمعى انعکاس یافته در فقیهى که بر اساس فهم ناب خود از تعالیم دینى، به جهان مىنگرد.
15. بالارفتن انتظارات و توقعات مردم از دین در جهت حل تمامى مشکلات دنیایى آنان: البته شاید در دوران آخوند هنوز بحثهاى مرتبط با علم و دین و علم دینى، چونان که امروز مطرح است، وجود نداشته است. امّا با دو خوانش و رویکرد مىتوان وارد این مبحث شد. بنا بر نا مفهوم بودن علم دینى، طبیعتاً کاستیهاى علمى و فن آورى در یک حکومت مبتنى بر دین، صرفاً از زاویه ناکارآمدى مدیران و زمامداران، مورد توجه قرار مىگیرد و راه برون رفت از آن، طبیعتاً سرمایه گذارى بیشتر و سنجیده تر در مکانیزمهاى توسعه و رشد است. اما اگر معتقد باشیم که براى رشد و توسعه، الگویى دینى هم وجود دارد که حکومت اسلامى باید آن را استکشاف و اجرا کند، قدرى کار پیچیده تر و دشوارتر خواهد بود; چرا که هر گونه کاستى در این زمینه، مستقیماً از منظر تئوریک و عملى، حاکمیت اسلامى را زیر سؤال خواهد برد.
16. عدم ملازمه میان اصلاح حاکم و اصلاح جامعه: معناى این سخن این است که تشکیل یک حاکمیت دانا و فرزانه توسط فقیه، لزوماً منتهى به اصلاح مردم و جامعه نخواهد شد. این سخن شبیه به چیزى است که امروز هم گفته مىشود که: اصلاحات باید از پایین به بالا آغاز شود یا بدون تغییر در فرهنگ بدنه ملت، هیچ وضعیت مطلوبى حاصل نخواهد شد. به نظر مىرسد این سخن در عین درستىاش، نافى برپایى یک دولت صالح نیست; چرا که نسبت مردم و دولت در یک ترابط دوسویه شکل مىگیرد; یعنى همانند یک ساعت شنى است که دائم برگردانده مىشود.
17. ناممکن بودن تشکیل حکومت حقّه و لزوم اکتفا به اصلاحات: از مصادره به مطلوب بودن این دلیل که صرف نظر کنیم، همان گونه که پیش از این بیان شد، به تعبیر علما: اذا تعذرت الحقیقة فاقرب المجازات. اصل عقلایى حکم مىکند که در صورت ناتوانى در وصول به نقطه اعلى، به موقعیت عالى اکتفا کنیم، نه آن که اساساً همه چیز را به وزش باد بسپاریم!
18. اضمحلال اجتهاد آزاد در صورت در دست گرفته شدن حکومت توسط روحانیت: چالشهایى که پس از انقلاب اسلامى در برابر فقه قد علم کرد، هرگز پیش از آن وجود نداشت. طبیعى است که فقه در مقام حاکمیت، بیشتر از فقه در حاشیه، باید پاسخگو باشد و این به تقویت قدرت هاضمه فقه و ایجاد سازوکارهاى پویاتر براى رویارویى با رخدادها، کمک مىکند. بنابراین، نه تنها اجتهاد دستخوش فروپاشى نخواهد شد، که بر غنا و رونق آن نیز افزوده خواهد گشت.
19. جدایى افتادن میان مردم و روحانیون و عدم دسترسى آسان مردم به آنان: آموزههاى دینى ما در باب اهمیت مقام عالمان دینى و توصیههاى اکید به آنان در جهت همنشینى و رعایت سلوک انسانى با مردم، آن اندازه هست که فرورفتن روحانیون حاکم را در پیله خود، زشت و مستحق طرد جلوه دهد.
20. لزوم منازعه با رقباى خود و طرد آنان در صورت تصدى حکومت: در بند هفتم پاسخ داده شد.
21. تأثیر نامطلوب ریاست بر تقوا و عدالت روحانیون: نمىتوان گفت روحانیت در موقعیت حاکمیت، در معرض نفسانیات هست; اما در غیر آن خیر، چرا که هردو موقعیت مىتواند جلوههایى از دنیاخواهى و عافیت طلبى را براى روحانیت به دنبال داشته باشد و البته تاریخ گواه است که روحانیت شیعه غالباً در هر دو موقعیت، تقوا و پارسایى خویش را حفظ کرده است.
نتیجه
در فرجام، از روى انصاف باید گفت دلایل و شواهد بسیاراست که این گزارشها به لحاظ سند و محتوا، به هیچ روى، درخور اعتماد نیستند. در متن به اختصار و اشاره، این دلایل و شواهد بیان شد و روشن گردید که گزارش مزبور از نظرگاه انتساب به مرحوم آخوند، کاملاً غبارآلود و مورد تردید جدّى است. افزون آن که این گزارش با عملکرد آخوند در جریان مشروطه و نیز با استدلالهاى فقهى او در باب ولایت فقیه ناهمخوان، بلکه متضاد است. همچنین، بسیارى از ادله و شواهد مورد استناد در این نامه، به لحاظ محتوایى و دلالى نیز، قابل نقد و ایراد است.