نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
درآمد
حضور آخوند خراسانى در کنار میرزاى شیرازى، طلایهدارى و نقش اثرگذار او در نهضت مشروطه و رویدادهاى مهم جهان اسلام، به وى جایگاه ویژهاى در بین مسلمانان بخشیده است. با این حال، دامن به سیاستزدگى نیالود و از ساحَتِ علم و تفکر دور نیفتاد.
آخوند خراسانى، با ابداع و نگارش جدید علم اصول نشان داد که در عرصه علم و دانش نقش حیاتى دارد. آن چه آخوند را در ایفاى این نقش یارى کرد، آشنایى او با فلسفه و به کار گرفتن آن در دانش اصول بود. زندگى نامه و آثار مکتوب آن متفکر اصولى، بویژه کتاب »کفایة الاصول» گواه بر این سخن است. به راستى مىتوان مدعى شد که افکار اصولى آن اندیشمند بزرگ در بستر فلسفه و رویکرد به تفکر عقلى رشد پیدا کرد. این مطلب با نگاهى در زوایاى پیدا و پنهان کفایة الاصول آشکار مىشود.
در این باره، استاد آیتالله جوادى آملى مىگوید:
»مرحوم آخوند وقتى عقل را به عنوان حجت بالغه الهى وارد حوزه کرد، این تفکر عقلى کم کم رشد پیدا کرد. آخوند، تنها اصول نگفت، اصول را دیگران هم نوشته بودند. صاحب هدایه المجتهدین هم، اصول نوشت; اما اصولى که عاقلانه معارف عقلى را در لباس اصول وارد حوزه بکند و حوزه را متفکر عقلى بکند، کارى بود که توسط آخوند به فرجام رسید. از آن به بعد تفکر عقلى پیدا شد. »1
این نوشتار از این زاویه شخصیت علمى آخوند خراسانى را بررسى مىکند و بُعد فلسفى آن متفکر بزرگ را فراروى خوانندگان مىنهد. براى این منظور در چهار محور بحث را پى مىگیرد:
شاگرد سه فیلسوف
نسبت به این که آخوند خراسانى فلسفه خوانده یا نه، هماهنگى بین صاحب نظران نیست. استادان آخوند در دانشهاى فقه، اصول و... روشن و در تمام منابع و اسناد تاریخى آمده است. ولى نسبت به آشنایى او با فلسفه و حضورش در درس استادان فلسفه، اسناد و مدارک آمیخته با ابهام است. در اسناد و مدارک تاریخى که به بررسى و تبیین زندگى و افکار و اندیشه آخوند خراسانى پرداختهاند، از سه استاد در عرصه فلسفه نام بردهاند:
1. ملاهادى سبزوارى.
2. میرزاى جلوه.
3. ملاحسین خویى.
جالب آن که آشنایى آخوند با این سه استاد فلسفه، گذرى بوده است. آخوند خراسانى در آغاز سفر به سوى عتبات عالیات، در سبزوار، با ملاهادى سبزوارى آشنا مىشود و مدت بسیار کمى را در درس و بحث ایشان شرکت مىجوید:
»شیخ محمّد کاظم در راه عتبات عالیات، سه ماه در سبزوار اقامت و از درس حاجى استفاده نمود. »2
او پس از رسیدن به تهران، به سال 1277 ق، در بیست و دو سالگى، به مدرسه صدر مىرود و با میرزاى جلوه و ملاحسین خویى آشنا مىشود و در محضر آن دو، به فراگیرى فلسفه و علوم عقلى مىپردازد.3
دور نمىنماید که آخوند تحت تأثیر فلسفه میرزاى جلوه هم قرار گرفته باشد; زیرا روش علمى آخوند متأثر از استاد; ریز بینى، دقت، موشکافى، و نقادانه است. مدت اقامت او در تهران، دست کم 18 ماه بوده است که بهره گیرى از استاد توانمندى مانند میرزاى جلوه آن هم شاگرد مستعدى همچون آخوند، زمان درخور توجهى است.
البته بر این میزان، حضور او، به مدت سه ماه، در سبزوار و بهره گیرى از درس و بحث ملاهادى سبزوارى را نیز باید افزود. حضور سه ماهه در محضر استاد فن، آن هم فارغ از هر کار دیگر، فرصت مناسبى بود که نه تنها به فراگیرى مسائل فلسفى، که به روش شناسى فلسفى بپردازد.
نوه مرحوم آخوند در این باره مىگوید:
»اما درباره میزان تسلط مرحوم آخوند بر فلسفه، بایستى گفت پوشیده و مستور نیست که براى استعداد آمادهاى مثل آخوند، اختصاص کامل وقت یک سال و نیمه خود به معقول ونرفتن به دروس منقول، زمان کمى براى فهم فلسفه نیست. »4
استاد سید جلال آشتیانى در مقدمه شواهد الربوبیه از اساتید آخوند در فن فلسفه، فقط ملا حسین خویى را ذکر مىکند.
تدریس فلسفه
یکى دیگر از عناصرى که شخصیت فلسفى آخوند را آشکار مىسازد، تدریس فلسفه است.
در محضر آخوند، کسانى حضور یافتهاند که از آثار آنها مىتوان هم فهم فلسفى آنان را فهمید و هم توانایى آنان را براى دریافت آن چه را که استاد در ضمن تدریس به آنان انتقال مىداده است. اسفار، بزرگترین اثر فلسفه اسلامى است. اثرى که فهم متن آن بدون بهره گیرى از استاد ناممکن است، تا چه رسد به تدریس آن. آخوند این اثر ژرف را براى چهرههاى شاخص و شاگردان ممتازش تدریس مىکرده است.
میرزا عبدالرضا کفایى، مىگوید:
»مرحوم آخوند پس از فراغت از تحصیل منقول در نجف، یعنى از سال 1290 ق که تدریس را شروع مىکند، یک درس خارج فقه، صبحها در مسجد هندى، یک درس خارجِ اصول، شبها، بعد از نماز مغرب و عشا در مسجدطوسى، و یک درس معقول، که تدریس خارج فلسفه بنابر کتاب اسفار بوده، عصرها در منزل خود داشتهاند. آخوند در این زمان، 35 سالگى را پشت سر گذاشته و در این سن توانایى تدریس اسفار را داشته و عدهاى از اعلام، که بعدها از مشاهیر عالم تشیع شدند، مثل عارف ناسک، آیت الله سید احمد کربلایى از شاگردان معقول آخوند در این زمان هستند. سید احمد کربلایى در فقه و اصول شاگرد آخوند است. مرحوم آخوند در میان سالى تدریس اسفار را ترک گفت و به جاى آن درس فقه دوم خود را براى برگزیده شاگردان خود در همان ساعت و در منزل خود برقرار مىکند و آقا نجفى قوچانى هم در سیاحت شرق به این مجلس فقه دوم اشاره دارد. از این جهت، تمحض در معقول و نبوغ بسیار آخوند باعث شده ایشان در سنین جوانى قادر به تدریس اسفار باشند و کسى که فلسفه را نفهمد قادر به تدریس یک برگ اسفار هم نخواهد بود و حال آنکه آخوند سالها تدریس اسفار داشته است. »5
و مىافزاید:
»سیّد6 از سالیان دور شاگردى محضر آخوند را نموده و فلسفه را هم نزد محقق خراسانى فرا گرفته است. »7
محقق بلخى از شاگردان شهید صدر در این باره مىگوید:
»تسلط آخوند بر فلسفه بر اساس مباحثى که ارائه و نقد کرده و برخى نو آوریهایى که از وى به چشم مىخورد، نشان دهنده فراگیرى نسبتا خوبى است که آخوند در امور عقلى و فلسفى داشته است. لذا وى، از سال 1290قمرى که تدریس فقه و اصول را در مسجد هندى - نجف اشرف - آغاز کرده بود، عصرها در منزل خود نیز یک درس خارج اسفار (در 35 سالگى) داشته است. کسى که اشراف به فلسفه و حکمت نداشته باشد، چگونه مىتواند اسفار را که کتابى بسیار مشکل و عمیق است، البته با عبارات بسیار روان - سهل و ممتنع - تدریس نماید. نقل است که مرحوم سید جلال الدین آشتیانى در یک جلسهاى اظهار داشته است: از همین مقدار مباحثى که آخوند در کفایه متعرض شدهاند، به خوبى تسلط و مهارت وى بر فلسفه آشکار مىشود.»8
آثار مستقل فلسفى
اشاراتى بر تحصیلات فلسفى آخوند خراسانى رفت; اما اینکه اثر فلسفى مدون و مکتوب یا به صورت شرح و حاشیه از ایشان به جاى مانده باشد، به طور قطع، اظهار نظر نمىتوان کرد; چرا که اصولا آخوند را به عنوان یک فیلسوف در حوزهها نشناختهاند; ولى برخى شاگردان آخوند از ایشان تعبیر به »فیلسوف» کردهاند. افزون بر این، از محتواى کتابهاى دیگر ایشان هم مىتوان پارهاى آراى حکَمى و فلسفى محقق خراسانى را فهمید. به عنوان مثال در مباحث اصولى، جناب آخوند سلیقه فلسفى را معمولا فراموش نمىکند. شاگرد موسوعه نگارشان آقابزرگ تهرانى مىنویسد:
»هیچ کدام از مولفین اصولى قبل از آخوند از جمله صاحب معالم، صاحب قوانین و صاحب رسائل، به اندازه آخوند، فلسفه را وارد اصول نکردهاند. »
در اصل مذاق عقل مدارانه آخوند باعث این کار شده است. نقل شده است که ایشان به فلسفه اهمیت فراوان مىداده و با مخالفان فلسفه برخورد مىکرده است. به فرزند خود آقا احمد آقازاده مىگفته است:
»اگر فلسفه ندانى از روایت عقیدتى شیعه چیزى نمىفهمى. »
مباحث فلسفى را در لابهلاى تدریس مطرح مىکرده و مورد بررسى قرار مىداده است. در سالیان ابتدایى حضور در نجف اشرف، منظومه و اسفار درس مىگفته است. شرحى بر منظومه هم به ایشان نسبت داده شده است. تحشیه بر اسفار هم در فهرست آثار ایشان یاد شده و برخى خبر از وجود آن در کتابخانه آستان قدس رضوى دادهاند. در لابهلاى کفایة الاصول و آثار اصولى دیگر و تقریرات شاگردان ایشان هم مىتوان مذاق فلسفى آخوند را به روشنى دریافت. و نیز از جواب کوتاه ایشان به سوال شاگردشان شیخ اسماعیل نائب تبریزى در مورد شعرى از عطار، که بى ربط با فلسفه و معقول نیست9; بویژه اگر پاسخ دوم هم از آخوند باشد.10
به هر روى، آثار مستقل فلسفى آخوند بدین شرح است:
حاشیه بر اسفار
حاشیه بر منظومه ملاهادى
شخصى از اهل شیراز، شصت پرسش فلسفى از میرزا شیرازى مىپرسد، آخوند خراسانى، شاگرد بنام میرزا، به آنها پاسخ مىدهد.
آقا نجفى قوچانى از شاگردان آخوند خراسانى، درباره این اثر مىنگارد:
»در زمان میرزاى شیرازى یک نفر از شیراز، شصت مسأله در حوزه اندیشه عقلى را گزینش مىکند که دانشمندان شیراز از حل آنها ناتوان بودند. اینها به میرزاى شیرازى تحویل داده شد. میرزا فرمود: جواب اینها کتب عدیده لازم دارد و پنج شش ماه زحمت دارد و من فرصت این کار را ندارم. آن شخص مىگوید بعد از اینکه میرزا قبول نکرد، نزد برخى دیگر هم بردم، یا همان جواب میرزا را دادند یا اظهار داشتند که توان جواب دادن را ندارند. این فرد از برخى افراد از جمله من مىپرسد آیا در نجف کسى هست که توان پاسخگویى داشته باشد؟ جواب مىشنود که: بله. که دو نفرى با هم رفتیم خدمت آخوند. آخوند بدون اینکه به کتابى مراجعه کند، پاسخ همه سوالات را در مدت یک ساعت نوشت!»11
با توجه به گزارش مرحوم آقا نجفى، باید این شصت مسأله غیر از آن چیزى باشد که توسط کنگره علمى آخوند خراسانى منتشر شده است. زیرادر این مجموعه، فقط پرسش و پاسخهاى فقهى آمده است.
باور به نقش فلسفه در فهم روایات و سفارش به فراگیرى آن
هانرى کربن فرانسوى در کتاب تاریخ فلسفه اسلامى خود نقل کرده است:
»ملا کاظم خراسانى (1329ق/1911م) حکیم کامل شیعى، بر این نظر بود که هر کسى آگاهى کافى از فلسفه و الهیات نداشته باشد، نمىتواند احادیث امامان معصوم(ع) را دریابد. »12
در یادنامه علامه سید جلال الدین آشتیانى درباره پشتیبانى آخوند از فلسفه چنین آمده است:
»در زمان آخوند خراسانى، فلسفه در نجف رواج داشت. ایشان خودش خیلى تبلیغ مىکرد و اگر کسى در جهت مخالفت با فلسفه اظهار نظر مىکرد، آخوند به تندى با او برخورد مىکرد، و یا مثلا درباره روایات در اصول و عقاید توحید و نبوت، او مىگفته است که: بدون تخصص در فلسفه هیچ کسى حق ندارد وارد این مباحث شود. »13
درباره مرحوم آخوند نگاشتهاند:
»آخوند خراسانى معتقد بود که اطلاعات فلسفى براى فهم برخى مطالب اصولى، به طلبه کمک مىکند و حتى عقیده داشتهاند در برخى احادیث مبدأ و معاد، که از اهل بیت(ع) رسیده اصطلاحات و الفاظ فلسفى در فهم مراد معصوم کمک مىکند. و بدون فلسفه روح روایات اهل بیت(ع) فهمیده نمىشود. نه این که مقصود معصوم(ع) لزوما همین فلسفیات باشد، بلکه فلسفه ممد و مفید در فهم مراد واقعى معصوم خواهد بود. لذا در برخى مباحث اصولى به ذکر مباحث فلسفى هم روى آوردهاند و شیخ آقا بزرگ تهرانى هم در الذریعه، وقتى به معرفى کفایه مىپردازد، این را مىگوید که مرحوم آخوند، بیشتر از امثال صاحب معالم، صاحب قوانین، و صاحب رسائل، مباحث فلسفى را در اصول متذکر شده و داخل نموده است. در بین شاگردان ایشان هم بیش از همه مرحوم غروى اصفهانى (کمپانى) مباحث فلسفى را داخل در اصول کرده است. »14
این سخنان از مرحوم آخوند حاکى از باورمندى او است به این که فهم روایات معصومین(ع)، بویژه روایات اعتقادى، مبتنى بر آگاهى کافى از فلسفه و اصول عقلى است. نفس چنین ادعایى، بیانگر آن است که آخوند خود عالم به فلسفه بوده است.
اکنون تفکر فلسفى آخوند را در کتاب اصولى او، کفایة الاصول، جستوجو مىکنیم.
درآمیختگى علم اصول و فلسفه
پیش از سید مرتضى علم الهدى، اصول فقه به صورت مسائل پراکنده در لابهلاى روایات و منابع دینى دیده مىشد. بعضى از اصحاب ائمه همت کردند و مسائل خاصى از علم اصول را گرد آوردند، از جمله:
هشام بن حکم که در باب الفاظ کتاب دارد.15
یونس بن عبدالرحمان که در باب تعارض و تعادل و تراجیح رساله دارد.16
اسماعیل بن على ابو سهل نوبختى در باب خصوص و عموم و ابطال قیاس و نقض اجتهاد به رأى داراى اثر است.17
حسن بن موسى نوبختى در باب خبر واحد و خصوص و عموم کتاب نگاشته است.
از این پس، کم و بیش، پرداختن به مسائل اصولى باب مىشود و اندیشههاى اصولى پا مىگیرد. چهرههاى شاخص شیعه، همچون ابى محمد حسن بن على بن ابى عقیل نعمانى18 و ابو على محمد بن احمد بن جنید اسکافى19 و ابو منصور صرام نیشابورى و شیخ مفید20 به مسائل علم اصول مىپردازند و تقریرى جدید از مسائل گذشته و افزون بر آنها ارائه مىکنند.
سید مرتضى علم الهدى، توانست با گردآورى و تدوین همه مسائل مطرح در اصول فقه تا آن دوره، شکل و شمایل خاصى به این دانش بدهد و پایههاى علم اصول را بنیان نهد و اولین کتاب در اصول فقه را در مذهب شیعه، با عنوان الذریعه فى علم اصول الشریعه، در دو جلد بنگارد.
بعد از او، شیخ طوسى به بازخوانى پرداخت و با بهره گیرى از دیدگاههاى شیخ مفید و سید مرتضى و نیز بررسى آثار اهلسنت، کتاب العده فى اصول الفقه را نگاشت.21 و این روند تا دوره میرزا ابوالقاسم گیلانى قمى، معروف به محقق قمى، صاحب قوانین، با فراز و نشیب ادامه یافت. محقق قمى تحت تأثیر فضاى عمومى اخبارىگرى و نهضتى که استادش مرحوم بهبهانى علیه اخبارىگرى آغاز کرد، به نگارش کتاب »القوانین المحکمه فى علم الاصول» پرداخت. با توجه به پى ریزى اندیشههاى فلسفى در کتاب قوانین، و جریان قوى مقاومت در برابر اخبارىگرى، تقریبا مىتوان گفت اصول فقه شکل و شمایل دیگرى پیدا کرد و چیز دیگرى شد. هرگز نمىتوان قوانین را با معالم و یا دیگر آثار پیش از آن مقایسه کرد. بدینسان، فلسفه توانست یک برش تاریخى میان دوره پیش و پس از قوانین ایجاد کند. گرچه رگههاى پر رنگ فلسفه را در آثار نزدیک به قوانین و معاصر آن نیز مىتوان شاهد بود.
نقش تفکر فلسفى آخوند در آفرینش کفایه
ذهن فلسفى آخوند، این توان را به او بخشید که بتواند مسائل گسترده علم اصول را بهگونهاى ساختارمند پى بریزد و کتابى در علم اصول تالیف کندکه پس از سالها، هنوز آخرین متن درسى سطوح عالى و محور درس خارج علم اصول است و جزو آثار کلاسیک علمى حوزههاى علمیه است.
نکته مهم و اساسى این که آخوند، فلسفه دان نبود که فقط به حفظ چند اصطلاح فلسفى همت بدارد و همان چند اصطلاح را تکرار کند. به دیگر بیان، او تنها به آشنایى با فرآوردههاى فلسفى بسنده نکرده بود، بلکه با تمامى وجود، فرآیند فلسفه را نیک دریافته بود. با نگاهى به کتاب کفایه، این مطلب قابل درک است. همین نظاممندى در کفایه، در آثار اصولى کمپانى (نهایة الدرایه) محمد رضا مظفر (اصول الفقه) و نیز در اثر بدیع شهید صدر (حلقات الاصول) دیده مىشود.
سایه گسترى فلسفه بر کفایه
»امتیاز و تفاوت دیگر مرحوم آخوند در مقوله دانش اصول، گره زدن مباحث اصول فقه با مباحث فلسفى است. پیشتر در بین شمارى دیگر از فقیهان فلسفهخوان و فلسفهدان، بین مباحث فلسفى و اصولى اختلاطى به وجود آمده بود; امّا در اندیشه مرحوم آخوند خراسانى، این تلاقى عمق بیشترى یافت و بسیارى از مباحث فلسفى راهى به سوى اصول فقه پیدا کردند. این پدیده، هم مباحث اصولى را با دشوارى مواجه کرد و هم در مواردى به بنبستهایى جدّى منجر شد. این که چنین اختلاطى براى دانش اصول مفید بود و یا مضر، از جمله مباحثى شد که تعدادى از اصولیان درباره آن اظهار نظر کرده و به نقد و بررسى پرداختند. امروزه تا حدودى زیانمند بودن این اختلاط پذیرش عام پیدا کرده است. تفاوتگذارى بین امور واقعى، که قلمرو فلسفه است، با مقوله اندیشهگرى محض از سویى، و بین هر دوى این مقولهها با امور قراردادى که قلمرو قانون و فقه است، از سویى دیگر، مبانى لازم را براى دفاع از تصفیه دانش اصول از مباحث فلسفى در اختیار طرفداران جداسازى اصول از مباحث فلسفى قرار داده است. »22
همان گونه که مىنگرید، بعضى به آخوند خرده مىگیرند که چرا علم اصول را بیش از اندازه فربه کرده و مسائل غیر اصولى را به دامان این علم ریخته است. طبیعى است مراد اینها از آمیختگى مسائل غیر اصولى، ادبیات، فقه و تاریخ نیست، بلکه منظور آمیختگى مسائل فلسفى به مسائل اصولى است. در برابر این دیدگاه کسانى بر این باورند که:
»آوردن این مباحث در اصول، لازم است. البته به نظر بنده نمىتوان گفت این مباحث بى ربط به اصول است. اینها اگر چه پایه و رکن اصلى اصول نیستند ولى فهم آنها در فهم اصول دخیل است. وقتى انسان فیلسوف شد در جستوجوى استدلال مىکوشد و علم اصول جاى استدلال است. پس فلسفه در اصول تاثیر بخش است و حتى یک قسمت اصول فقه، مستقیما به عقلیات مربوط مىشود و در مباحث دیگر، مثل مباحث الفاظ، نیازمند فلسفه هستیم... لذا کسى که در علم فلسفه، آگاهى مناسب داشته باشد براى فهم مباحث اصولى موفق ترخواهد بود...
ببینید یک اصول جدیدى تاسیس شده است و قالب اصول قبل را به هم ریخته است. آراى تمام علماى اصولى بعد را هم تحت تاثیر قرار داده است. به اصطلاح »أنسى ماقَبلَهُ سوى فَرائدُ الشّیخ و أتعَبَ کلّ من جاءَ بعدَه». پس این تغییر اصلاحى، یک امر ضرورى بوده است و همین حالا نیز آقایان وضع اصول قبل از آخوند خراسانى را مردود مىشمارند چون مفید تام نبوده است و حشو و زواید و تورم بسیارى داشته است. خیلى فرق است بین این که انسان در طول سه سال، یک دوره کامل اصول فقه را درس بگیرد، تا اینکه در مدت 30 سال یکدوره اصول درس بگیرد، تازه اگر عمرش کفاف بدهد. اگر کسى به طور جدى و منقّح کفایه رادر طول 3 یا حتى 2 سال بخواند، تقریبا از اصول بى نیاز خواهد شد. حالا که این تغییر مترقیانه لازم و ضرورى بود، وارد کردن فلسفه مضر نخواهد بود. بماند که اصولا فلسفه دربحث عقاید و اصول دین هم تاثیر مثبت دارد و فرا گرفتن آن نافع است. از این جهات مىتوان گفت که طرح اصولى ریخته شده توسط آخوند به نفع استاد و طلبه و حوزههاى علمیه است.»23
استاد قاضى زاده،24 مکتب اصولى آخوند را این گونه تحلیل مىکند:
»آن چه که مجموعه یک مکتب اصولى را براى آخوند رقم مىزند، عبارت است از مباحث و قواعد فلسفى، کلامى و ادبى. آخوند در تمام اصول سعى کرده است که همه این مسائل را به گونهاى تحلیل عقلى و فلسفى بکند و حتى در وضع لغات آنها را رنگ و بوى فلسفى بدهد... این که چاشنى علم اصول فلسفه شده، بسیار پسندیده است; زیرا فلسفى شدن در فهم آیات و روایات و اوصاف کمک مىکند. به عقیده بنده اصل این کار بسیار مفید است. نهایت سخن بنده در این است که ما جایگاه این قواعد اصولى را که داراى جنبههاى کلامى و فلسفى است، آن چه جایگاه بناى عقلا و اعتبارات عقلائیه است و نیز آن چه متخذ از ظرافتهاى ادبى است، بشناسیم و بدانیم که هر کدام از چه جایگاهى برخوردارند. »25
پاسخ کسانى که به آوردن مسائل فلسفى در اصول اشکال مىکنند این است که چرا نباید یک دانش از دانش دیگر بهره ببرد. مگر در فقه در بحث ارث و دیه از ریاضى و نیز در بحث آب کُر از دانش هندسه استفاده نمىشود؟ آیا بهره گیرى از ریاضى و هندسه به معناى خلط و یا آمیختگى این دو دانش است؟ و نیز بخشى از فقه بر نجوم تکیه مستقیم دارد، مانند تعیین وقت براى نماز و روزه و تعیین قبله در شهرها و روستاها. چه منعى خواهد داشت که نجوم براى پیشبرد دانش فقه مورد بهره بردارى قرار بگیرد؟ در علم اصول نیز استفاده از فلسفه این گونه است. با توجه به این که ریاضى یک دانش عقلى است و نمىتواند با فقه، که دانشى کاملا جزیى و شخصى و فردى است، ارتباط داشته باشد و نیز نجوم یک دانش تجربى است و حال آن که فقه دانش نقلى است، ولى در اینجا کسى اشکال نمىکند.
پس اشکال بر آخوند وارد نیست. افزون آن که اصول فقه هم اکنون به عنوان یک علم مستقل در آمده و ویژگى علمى خود را دارد و داراى موضوع و مسائل خاص خود است. بسیارى از مسائل و مباحث مطرح در علم اصول عقلى است، نه نقلى. عقلى بودن این مباحث، به معناى خلط اصول فقه و فلسفه با یک دیگر نیست. ماهیت این مباحث و مسائل، فلسفى است. حجیت کتاب و سنت را که نمىشود با قرآن و سنت اثبات کرد. اثبات اصول عملیه نیز به طریق عقل است، نه نقل که به تفصیل در اصول بیان شده است.26
گفته شده با آمیختن فلسفه به اصول، بین دانش اعتبارى با دانش واقعى خلط شده و این ترکیب آب و روغن است.
به نظر مىرسد این اشکال نیز وارد نیست; زیرا فلسفه از آن جهت که فلسفه است و به عنوان مسائل فلسفه وارد اصول نشده است. بلکه حیث اصولى این مسائل حفظ شده است. در هرکجا که بحثى فلسفى آمده است، این بحث با حیث فلسفى آن وارد نشده است، بلکه حیث اصولى آن مورد توجه قرار مىگیرد. آب در علوم متعدد کاربرد متعدد دارد. مهم این است که به آب از چه زاویهاى نگاه شود; در فقه، آب از نظر حکم شرعى براى مکلف مورد بررسى قرار مىگیرد که پاک کننده است، یا نه. ولى در شیمى و فیزیک از افق دیگرى نگریسته مىشود.
و نیز بر آثار اصولى آخوند اشکال شده است:
»یکى از محورهاى نقد مباحث اصولى آخوند خراسانى، مربوط است به واردکردن مباحث فلسفى فراوان در اصول فقه. از آنجا که فلسفه درباره امور خارجى و تکوینى بحث مىکند و اصول فقه درباره امور اعتبارى و جعلى، بنابراین، خطر گاه مهم ورود مباحث فلسفى به اصول فقه، خلط احکام »امورخارجى» با احکام »امور اعتبارى» است. به عبارتى دیگر، اصول فقه، دانشى »آلى» است که در خدمت دانش »فقه» قرار دارد. دانش فقه نیز در پى استنباط و اثبات احکام شرعى به نحو »حجت» است. از آنجا که »حجیت»، لااقل به گونهاى که در اصول فقه امامیه معروف است، امرى جعلى، قراردادى و اعتبارى است که براى ترتب آثارى، جعل مىشود. پس بحث کردن از »فلسفه» در مباحث »اصول» نوعى خلط مبحث به وجود مىآورد. »27
به نظر مىرسد بنیان مشترک همه این اشکالها کم توجهى به افق و چشم اندازى است که از آن چشم انداز به مقوله و مسأله نگریسته مىشود. فلسفه، فلسفه است و اصول فقه، اصول فقه. تا کنون نشنیدهایم و به کسى هم توصیه نمىشود که اگر مىخواهى فلسفه بخوانى برو کفایه آخوند را بخوان. کتاب کفایه، کتاب اصول است. کسى که بخواهد فلسفه بخواند، بى گمان سراغ بدایه، نهایه، شرح منظومه، اسفار، شواهد الربوبیه، حکمت الاشراق، شفا، نجات و اشارات مىرود.
حوزههاى علوم انسانى، به گونهاى نیست که بین آنها دیوار کشیده باشند یا با میله، مرز و حدود آنها را تعیین کرده و بگویند کسى حق پا گذاشتن به فراتر از آن را ندارد. بسیارى از مسائل در علوم گوناگون، بویژه در حوزه علوم انسانى هم پوشانى دارد; ولى مهم این است که از کدام افق و چشم انداز بدانها نگاه مىشود. شناخت اعتباریات از اوهام و واقعیات در فلسفه بحث مىشود. این که اصول فقه به امور اعتبارى مىپردازد یا امور واقعى، مسأله اصولى نیست و در اصول از آن بحث نمىشود، بلکه مسأله فلسفى است. همانگونه که تعریف فقه به: »بحث از احکام متعلق به افعال مکلّفین» نمىتواند فقهى باشد، بلکه مسأله غیر فقهى است و از همین روى، از این موضوع در آغاز فقه به عنوان مقدمه فقه بحث مىشود. البته در بین علومى مانند فقه، کلام، تفسیر، رجال، درایه و... علم اصول بیشترین پیوند و خویشاوندى را با فلسفه دارد; زیرا بسیارى از مباحث علم اصول مبتنى برحکم عقل است.
استاد جوادى آملى، در یک نگاه کلى به مباحثى که در کتابهاى اصولى مانند کفایه مطرح است، پیوندگسترده و عمیق علم اصول با احکام عقلى را این گونه بیان مىکند:
»عقل است که دارد اصول را اداره مىکند. توضیح مطلب این است که... بحثهاى مبادى قبل از اوامر... استعمال لفظ در اکثر معنى، ترادف، تباین، مشتق، مرکب، بسیط و. . اینها که بحثهاى قرآنى نیست. از اوامر تا آخر، همه به فتواى عقل اداره مىشود. امر دلیل وجوب است براى این که بناى عقلا این است... مسأله افاده مرّه و تکرار، افاده فور و تراخى، آیا امر به شىء، مقتضى نهى از ضد است؟... این حرفها را چه کسى مىزند؟ عقل مىگوید... مىماند مسأله اجتماع امر و نهى که پیدا است که شاهکارش عقل است. امر مفید تکرار نیست. ولى نهى مفید تکرار است براى این که »لان الطبیعة توجد بوجود فردما و لا تنعدم الا بجمیع الافراد» حکم عقل است. »28
آن چه بیان شد درباره مباحثى بود که در جلد اول آمده است; اما در مباحث جلد دوم نیز همین پیوند مشاهده مىشود:
»جلد دوم کفایه هم، بالاخره اگر شک در تکلیف بود، براءت است. اگر شک در مکلف بِه بود احتیاط است، چون عقل مىگوید که اشتغال یقینى براءت یقینى مىخواهد و... وقتى عقل را به عنوان حجت بالغه الهى، مرحوم آخوند وارد حوزه کرد، این تفکر عقلى کم کم رشد پیدا کرد. آخوند تنها اصول را نگفت. اصول را دیگران هم نوشته بودند. صاحب هدایة المجتهدین هم اصول نوشت; اما اصولى که عاقلانه معارف عقلى را در لباس اصول وارد حوزه بکند و حوزه را متفکر عقلى بکند، کارى بود که توسط آخوند به انجام و فرجام رسید. از آن به بعد تفکر عقلى پیدا شد. »29
بهره گیرى از معارف فلسفى در علم اصول توسط شاگردان آخوند نیز دنبال شد. استاد سید عزالدین زنجانى نقل مىکرد:
»در منزل ما، جمعى از علما، از جمله مرحوم والد [آیتالله سید محمود زنجانى] و حضرت امام، رحمةالله علیه، پاى کرسى نشسته بودند و روى کرسى کتاب »نهایة الدرایه» مرحوم حاج شیخ محمد حسین غروى اصفهانى، معروف به کمپانى بود. سخن از واردات فلسفه به علم اصول پیش آمد. امام، نهایه مرحوم حاج شیخ را برداشت و گفت: اگر فلسفه را از همین اصول جدا کنید، دیگر چیزى از آن باقى نمىماند. »
بازتاب آراى بزرگان فلسفه درکفایة الاصول
در مواردى آخوند خراسانى به دیدگاهها و سخنان بزرگان فلسفه اشاره مىکند که این خود گواه بر مهارت و تبحر و اشراف ایشان بر فرآوردهها و دیدگاههاى فلسفى است، مانند:
1. بو على سینا و فارابى
»فعقْدُ الحمْل ینحلّ إلى القضیة، کما أن عقْد الوضع ینحلّ إلى قضیة مطلقة عامة عند الشیخ وقضیة ممکنة عند الفارابى فتأمل. »30
در علم منطق، درباره عقد الوضع - موضوع - قضایا، بین شیخ الرّئیس و فارابى اختلاف است. براى نمونه وقتى خبرى به صورت »الانسان ضاحک» بیان مىشود، موضوع قضیه مزبور با اینکه جامد است و عنوان اشتقاقى ندارد; امّا در واقع یک قضیه است; زیرا معناى الانسان، »الموجود الذى ثبت له الانسانیة» است یعنى مبدّل به یک قضیه مىشود. البته در اینکه عقد الوضع، خود یک قضیه است اختلافى بین آن دو نیست، بلکه اختلاف آن دو در این جهت است که: مادّه قضیه مذکور چیست؟
شیخ الرّئیس براین نظر است که جهت و مادّه قضیه مذکور، مطلقه عامّه است، پس معناى »الانسان» به نظر شیخ »الموجود الذى ثبت له الانسانیة بالفعل» مىباشد; امّا فارابى مىگوید مادّه قضیه مزبور، امکان است.
نتیجه: موضوع قضیه و عقد الوضع با اینکه یک کلمه و نوعا هم جامد است، تبدیل به یک قضیه مىشود; اما در جهت و مادّهاش بین آن دو اختلاف است. آیا مانعى دارد که ما در محمول و عقد الحمل نیز کلام مذکور را جارى بدانیم و بگوییم قضیه »الانسان انسان له الضّحک» در واقع دو قضیه است. محمول یک قضیه »انسان» است و محمول قضیه دیگر »له الضّحک» است. صورت هر یک از آن دو قضیه چنین است: الف: الانسان انسان ب: الانسان له الضّحک. مادّه یکى ضرورت و مادّه دیگرى امکان است.31
2. شیخ ابوعلى سینا و خواجه نصیر طوسى
»و أما ما حکى32 عن العلَمَین [الشیخ الرئیس، و المحقق الطوسى] من مصیرهما إلى أن الدلالة تتبع الارادة، فلیس ناظرا إلى کون الالفاظ موضوعة للمعانى بما هى مراده، کما توهمه بعض الافاضل33، بل ناظر إلى أن دلالة الالفاظ على معانیها بالدلالة التصدیقیة، أى دلالتها على کونها مراده للالفاظها تتبع إرادتها منها، ویتفرع علیها تبعیة مقام الاثبات للثبوت، وتفرع الکشف على الواقع المکشوف، فإنه لولا الثبوت فى الواقع، لما کان للاثبات والکشف والدلالة مجال، ولذا لا بد من إحراز کون المتکلم بصدد الافادة فى إثبات إرادة ما هو ظاهر کلامه ودلالته على الارادة، وإلا لما کانت لکلامه هذه الدلالة. »34
توضیح مختصر عبارت آخوند خراسانى با استفاده از شرح و تبیین استاد فاضل لنکرانى:
»شیخ الرّئیس ابو على سینا و خواجه نصیر الدّین طوسى، در برابر مشهور، کلامى دارند که بر اساس آن صاحب فصول توهّم کرده است که در موضوع له الفاظ »اراده» مدخلیت دارد; مشهور گفتهاند دلالت لفظ بر معنى تابع وضع است; اما بوعلى و خواجه نصیر معتقدند دلالت، تابع اراده است، نه وضع، یعنى تا ارادهاى نباشد دلالت لفظ بر معنى تحقّق پیدا نمىکند. صاحب فصول فرموده: مراد آن دو از این که دلالت، تابع اراده است این است که اراده در »موضوع له» لفظ دخالت دارد; یعنى تا ارادهاى نباشد، معناى موضوع له کامل نمىشود و الا وجهى ندارد که دلالت تابع اراده باشد.
آخوند خراسانى مىگوید: مطلب آن طورى که صاحب فصول توهّم کرده، نیست. سخن بوعلى و خواجه نصیر را نمىتوان به دخالت داشتن اراده در موضوع له دانست، زیرا دلالت بر دو قسم است:
الف. دلالت تصوّریه: عبارت است از به ذهن آمدن معنى با شنیدن لفظ. این گونه دلالت، قهرى است و متوقّف بر چیزى جز علم به وضع نمىباشد، خواه گوینده عاقل باشد، یا مجنون و یا حتّى اگر انسان، لفظى را از ضبط صوت بشنود دلالت مذکور تحقّق پیدا مىکند.
ب. دلالت تصدیقیه: عبارت از این است که: معنایى که از لفظ به ذهن شنونده مىآید، مرادگوینده نیز همان باشد. البتّه این دلالت شرائطى دارد. مثلا باید احراز شود که متکلّم در مقام افهام بوده است. پس اگر از فرد مجنونى چیزى بشنوید، نمىتوانید بگویید دلالت تصدیقیه در کار است، بلکه وقتى محقّق مىشود که فرد عاقل و مختار و متوجّه و در مقام بیان مراد، لفظى را بگوید. این نوع دلالت در مورد اقرار، انکار ایمان، کفر و سایر آثار شرعیه و عرفیه منشأ اثر است.
اکنون باید دید مقصود بوعلى و خواجه نصیر از این که دلالت تابع اراده است، چیست؟ اگر مقصودشان از جمله مذکور این بوده که دلالت تصوّریه، تابع اراده است، در اینصورت حق با صاحب فصول است. ولى کلام آندو بزرگوار، ناظر به دلالت تصوّرى نیست، بلکه مربوط به دلالت تصدیقى است. معناى سخن آنان این است که اگر شما لفظى را شنیدید و خواستید با دلالت تصدیقى، معناى آن لفظ را بر گردن گوینده بار کنید، این نوع دلالت تابع اراده است. یعنى تا گوینده اراده آن معنى را نکرده باشد، نمىتوانید آثار آن را براو تحمیل کنید. البتّه روشن است که هر مقام اثباتى متفرّع بر مقام ثبوت است. تا واقعیتى نباشد اثبات آن واقعیت، مفهوم ندارد، تا مکشوفى نباشد، کشف آن معنى ندارد تا ارادهاى هم نباشد نمىتوان گفت آن معنى مراد متکلّم است. »35
3. شیخ الرّئیس بوعلى سینا
»کلّما قرع سمعک من الغرائب فذره فى بقعة الامکان ما لم یذدک عنه واضح البرهان36. بمعنى الاحتمال المقابل للقطع والایقان، ومن الواضح أن لا موطن له إلا الوجدان، فهو المرجع فیه بلا بینة وبرهان. »37
در کتاب رسائل، شیخ انصارى به کلام بو على سینا استشهاد کرده و فرموده است: هروقت شک در امکان یک شىء کردیم به اصالة الامکان، که یک روش عقلائى است، مراجعه مىکنیم.
مرحوم آخوند مىفرماید: کلام بوعلى، ناظر به فرمایش شیخ انصارى نیست; زیرا کلمه »امکان» که در کلام شیخ الرّئیس است، نه به معنى امکان ذاتى است و نه به معنى امکان وقوعى، بلکه مراد از کلمه امکان »احتمال» است. مراد شیخ الرّئیس این است که هر مطلب عجیبى را که شنیدید فورا نقض نکنید، بلکه در ذهن خود احتمال تحقّق آن را بدهید، شاید واقعیت داشته باشد، مگر اینکه برهان روشنى بر خلاف آن باشد.
»امکان» به معنى احتمال، در مقابل یقین وقطع قرار دارد; گاهى یقین بر مطلبى پیدا مىکنیم، و گاهى یقین به خلاف آن، گاهى احتمال تحقّق چیزى را مىدهیم و گاهى احتمال عدم آن را مىدهیم. ولى امکانى که در »اصاله الامکان» مورد بحث است، امکان ذاتى و امکان وقوعى در مقابل وجوب و استحاله است. مثلا وقتى گفته مىشود »الانسان ممکن» یعنى این که ماهیت انسان نسبت به وجود، ممکن است; واجب یا ممتنع نیست. نه این که احتمال مىدهیم. زیرا امکان براى ماهیت انسان یک مطلب حقیقى و یک وصف تغییر ناپذیر است. خواه احتمال بدهیم یا یقین داشته باشیم و حتّى اگر یقین به خلاف هم پیدا کنیم، در این واقعیت تردیدى پیدا نمىشود. همچنان که وجوب براى خداوند و امتناع براى شریک خدا از اوصاف حقیقیه است. پس استشهاد شیخ انصارى به کلام بوعلى درست نیست.38
همان گونه که مشاهده مىکنید، در موارد یادشده، آخوند خراسانى سخنان فیلسوفانى چون ابن سینا، فارابى و خواجه نصیرالدین طوسى را مىآورد و تفسیر خودش را از سخن ایشان بیان مىکند و به نقد و رد برداشتهاى دیگران از سخن ایشان مىپردازد.
کاربرد مقولههاى فلسفى
در موارد بسیارى، آخوند، به اصطلاحات و مقولههاى فلسفى مىپردازد. به بعضى از آن موارد اشاره مىشود:
1. درباره موضوع علم، میان عالمان اختلاف است. شمارى بر این باورند که علم، موضوع و محورى نمىخواهد و شمارى بر آنند که مسائل متفرقه هر علمى، با یک موضوع واحد است که انسجام و نسق پیدا مىکند. این گروه در تبیین مسائل یک علم، موضوع را محور قرار داده و راهى را براى شناخت مسائل هر علم از علم دیگر بیان کردهاند.
آخوند خراسانى، براى فهم موضوعى واحد و شناخت مسائل پراکنده یک علم واز جمله علم اصول، به اصطلاحات منطقى و فلسفى، مانند: عرضى وذاتى، کلى و افراد آن، شناخت موضوع و محمول و نیز شناخت عین و ذهن تمسک کرده است.
با توجه به این اصطلاحات، مىتوان آن محور و موضوعى را که تمامى مسائل یک علم را زیر پوشش خود قرار مىدهد، شناخت و مسائل علم را از غیر مسائل آن و یا مسائل حاشیهاى بازشناخت. آخوند پس از بیان اشارهاى این اصطلاحات، درباره موضوع علم اصول مىگوید:
»وقد انقدح بذلک أن موضوع علم الاصول، هو الکلى المنطبق على موضوعات مسائله المتشتته، لا خصوص الادلة الاربعة بما هى أدلة، بل ولا بما هى هى»
2. آخوند خراسانى از مساله کوْن و وجْه در تبیین رابطه بین لفظ و معنى و اقسام وضع استفاده کرده است. به بیان دیگر، تفاوت و فهمِ فرقِ بین هست و است.39 این بحث در درستى إطلاق اللفظ وإرادة نوعیه، بویژه در فهم دال و مدلول نیز کاربرد دارد.40
3. کلى و افراد و اجزاء، که در بحث اقسام وضع و فهم درست آن اثر مستقیم دارد، به کار گرفته شده است.41
4. عین و ذهن، خارج و واقع، از اصطلاحاتى است که هم در تعریف علم اصول و شناخت مسائل آن و هم در بحث اقسام وضع، پر کاربرد است و فهم این مسأله مبتنى بر فهم درست و دقیق این اصطلاحات است. افزون بر عین و ذهن باید دانست که عین و ذهن، غیر از عینى و ذهنى است. فهم خود اصطلاحات عین و عینى و ذهن و ذهنى و تفاوت آن ما را در فهم بهتر مسائل مرتبط یارى مىکند.42
5. تفاوت امر اعتبارى و واقعى در ترکیب واقعى و اعتبارى، از مسائل فلسفى است. آخوند خراسانى در بحث تعدد دال و مدلول از آن بهره مىبرد.43
6. »فإنّ الشىء ما لم یتشخّص لم یوُجد» این یکى از قواعد مهم فلسفى است. آخوند آن را در بحث معانى حروف که آیا خاص است یا عام؟ بهکار مىگیرد.44
او نظریه مشهور را که مىگوید: حروف، به گونه عام وضع شده، ولى معانى آنها خاص است، رد مىکند و به کمک این قاعده فلسفى و تقسیم وجود به وجود خارجى و وجود ذهنى، ثابت مىکند که وضع وموضوع له در حروف، عام است.45
7. در بحث اجتماع امر و نهى، آخوند خراسانى معتقد به امتناع است.46 زیرا بر اساس نظریه فلسفى »اصالت وجود» تعدّد عنوان، موجب تعدّد معنون نمىشود. شرح مطلب این است که: اگرکسى در ساحت فلسفه، اصالت را براى وجود بداند و واقعیت را در سایه وجود قبول کند، در بحث اجتماع امر و نهى باید امتناعى بشود; زیرا آن چه در خارج تحقّق دارد، وجود واحد است; وجود، تعدّد و تکثّرى ندارد و وجود واحد نمىتواند هم مورد امر و هم مورد نهى واقع شود. بنابراین، قائل به اصالت وجود، چارهاى غیر از قول به امتناع ندارد. اما اگر اصالت را براى ماهیت بداند وبگوید »وجود» یک امر اعتبارى است، در این صورت، آن وجود واحدى که به نام صلات در زمین غصبى در نظر گرفته مىشود، گویا در حقیقت، دو ماهیت و دو واقعیت داریم که یک ماهیت آن، صلات و ماهیت دیگرش غصب است. در این صورت نباید قائل به امتناع اجتماع امر و نهى شد، بلکه باید قول به اجتماع را پذیرفت; زیرا در واقع دو ماهیت داریم که یکى از آنها مورد امر و دیگرى مورد نهى است.47
8. »أن الواحد لا یکاد یصدر من الاثنین بما هما اثنان ما لم یکن بینهما جامع فى البین لا عتبار نحو من السنخیة بین العلة و المعلول. »48
بحث در چگونگى تعلّق وجوب در واجبات تخییرى است. مصنّف به بیان قول مختار پرداخته و فرمودهاند: تحقیق در مسأله، این است که آخوند مىگوید باید بررسى کنیم که مولا، به چه ملاکى به یکى از دو چیز امر نموده است. او با استناد به قاعده فلسفى »الواحد لا یکاد یصدر الا من الواحد» برآن است که تخییر شرعى وقتى قابل تصور است که قدر جامعى میان آن دو چیز باشد; زیرا اگر دو چیز در یک غرض و دو علّت در یک معلول مؤثّر باشند، باید بین آندو علّت، قدر جامعى باشد که آنقدر جامع در معلول تأثیر کند. امکان ندارد دو علّتى که به تمام معنى، مباین هستند و هیچگونه قدر جامعى ندارند در یک معلول تأثیر نمایند; زیرا بر اساس قاعده فلسفى: »الواحد لا یکاد یصدر الا من الواحد»، معلول واحد باید علّتش هم واحد باشد. امکان ندارد دو علّت با وصف دوئیت در معلول واحد تأثیر کند; سرّش این است که همیشه بین علّت و معلول، یک گونه سنخیت و ارتباط هست. آن وقت چگونه مىشود که فرضا این علّت با معلول، سنخیت داشته باشد و آن علّت هم با معلول سنخیت داشته باشد امّا بین آن دو علّت هیچگونه ارتباطى نباشد.
پس اگر دو علّت (دو چیز) در یک معلول (غرض مولا) تأثیر نمودند، کشف مىکنیم که آن دو علّت، مؤثّر نیستند، بلکه قدر جامعى بین آندو هست که گاهى در ضمن علّت اوّل تحقّق پیدا مىکند و گاهى در ضمن علّت دوّم و آنقدر جامع، با معلول سنخیت دارد و در آن تأثیر مىکند.49
9. امکان عقلى و امکان ذاتى تبیین معناى امکان و اقسام آن از جمله مسائل فلسفى است که در جاهاى مختلف مرحوم آخوند از آن بهره برده است.50
نتیجه
این بررسى نشان مىدهد که پیوند آخوند خراسانى با فلسفه بیش از آشنایى او با اصطلاحات و یا شناخت سطحى از فلسفه است. میزان علاقه ومهارت آن بزرگ در فلسفه از شاگردى نزد اساتید فلسفه و تدریس و آثار فلسفى او آشکار مىشود. خلاقیت و ابتکار آخوند در کاربرد فلسفه در دانش اصول و بسترسازى براى بهره گیرى از فلسفه در علوم اسلامى، ستودنى است.