نوع مقاله : مقاله پژوهشی
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
بررسى اندیشه سیاسى آخوند ملامحمد کاظم خراسانى از سه زاویه داراى اهمیت است:
1. ایشان از فقهاى شاخص شیعه در قرون اخیر است و بىشک نامِ آخوند، به عنوان یکى از علما و فقهاى بزرگ، در تاریخ تشیع ماندگار خواهند ماند. کتاب ایشان در علم اصول (کفایة الاصول) از حدود یک سده قبل تاکنون، به عنوان مهمترین کتاب اصولى تلقى مىشود و دیدگاههاى آفریننده این اثر، محور دروس عالى در حوزههاى علمیه شیعه است.
2. آخوند خراسانى در جایگاه یکى از مهمترین مراجع تقلید، رهبرى نهضتى را عهدهدار شد که مىتوان آن را از رخدادهاى مهم تاریخ ایران و تاریخ تشیع دانست که پیامدهاى زیاد و مهمى داشت.
3. در یک دهه اخیر، اهتمام زیادى نسبت به اندیشه و دیدگاههاى سیاسى ایشان صورت گرفته است و نویسندگانى، که به نظامهاى سیاسى دموکراتیک گرایش دارند، آثار و دیدگاههاى منتسب به ایشان را گرد آورده و نشر دادهاند.1
حیات و اندیشه آخوند از ابعاد و زوایاى مختلف داراى اهمیت است. آنچه در این نوشتار محور بحث قرار مىگیرد، دیدگاه ایشان درباره مشروعیت حکومت در عصر غیبت و بهطور خاص، حاکمیت سیاسى فقیهان است. این مسأله، بویژه با توجه به برخى نوشتههایى که در آنها نسبت به تفسیر و توضیح دیدگاه ایشان به اشتباه قضاوت شده است، اهمیت بیشترى مىیابد.
در این مقال، ابتدا نگاهى گذرا، به حیات و اندیشه سیاسى آخوند خراسانى خواهیم افکند، سپس به شرح درباره دیدگاه ایشان نسبت به ولایت فقیه و مشروعیت حکومت در عصر غیبت، به بحث و بررسى خواهیم پرداخت.
1. مرورى بر حیات و اندیشه آخوند خرسانى
1-1. حیات علمى
آخوند ملاّ محمّدکاظم خراسانى، چهارمین و کوچکترین پسر ملاّ حسین هراتى، به سال 21255 در شهر مقدس مشهد به دنیا آمد. تحصیل را از نوجوانى آغاز کرد. چون توشه علمى خود را در آن شهر برگرفت، به سال 1277 به قصد ادامه تحصیل در شهر مقدّس نجف، از زادگاه خود خارج شده، بنابر برخى گزارشها، مدتى کوتاه در سبزوار نزد ملاهادى سبزوارى تحصیل نمود. در تهران به مدّت سیزده ماه (و به نقل دیگر شش ماه) نزد ملاّ حسین خویى و میرزا ابوالحسن جلوه به کسب دانش فلسفه و حکمت پرداخت، سپس به سوى جوار بارگاه امیرمؤمنان(ع) حرکت کرده، در آن منطقه مقدس ساکن گردید. آخوند از محضر شیخ مرتضى انصارى (م: 1281) سیّد على شوشترى (م: 1283) شیخ راضى نجفى (م1290) و بویژه میرزا محمدحسن شیرازى (م: 1312) بهرهمند گردید.
استعداد و تلاش علمى آخوند توانست او را در سالهاى پایانى قرن سیزدهم هجرى، به یکى از استادان مطرح حوزه نجف (بویژه در علم اصول فقه) تبدیل کند و البتّه در این مسأله، عنایت مرجع بزرگ شیعه، میرزاى شیرازى که آن زمان در سامرا به سر مىبرد، بىتأثیر نبود. آخوند، شاگردان زیادى را پرورش داد که بسیارى از آنان بعدها از عالمان بزرگ حوزههاى علمیّه شیعه و فقیهان صاحب نفوذ مناطق گوناگون ایران و عراق شدند. همچنین آثار بسیارى در زمینههاى مختلف، بویژه فقه و اصول به نگارش درآورد که مهمترین آنها، کفایة الاصول است که از زمان نگارش آن تاکنون، در سطوح بالاى حوزههاى علمى تدریس شده و محور بحثهاى خارج اصول است.3
در سال 1312 با وفات میرزاى شیرازى و میرزاى رشتى، آخوند خراسانى در کنار شمارى از فقهاى مقیم نجف و سامرا و نیز فقهاى محلى در ایران، در جایگاه مرجعیت تقلید قرار گرفت. با گذشت زمان بر نفوذ اجتماعى و گستره مرجعیت آخوند افزوده شد و در آستانه نهضت مشروطه - که مدتى قبل از آن مرحومان ملا محمد شربیانى (م: 1322) و شیخ محمدحسن مامقانى (م: 1323) وفات یافته بودند - این نفوذ به میزان بالایى رسید، به گونهاى که مىتوان گستره تقلید از ایشان را در کنار میرزا حسین تهرانى (م: 1326)، بالاتر از دیگر مراجع دانست.4
1-2. حیات سیاسى
آخوند خراسانى، مشکلات سیاسى اجتماعى ایران در عصر خود را مسائلى چون وابستگى اقتصادى نظامى کشور به بیگانگان (در نتیجه عدم سرمایهگذارى مناسب از سوى دولت در جهت رشد و پیشرفت کشور)، نبود عدالت اجتماعى و عدم توجّه دولتمردان به ارزشهاى اسلامى تشخیص داد و در جهت حلّ این مشکلات، قبل از مشروطه، به فعّالیتهایى دست زد که چندان نتیجهاى نداشت. بنابر آن چه آخوند خود بعدها - در دوره موسوم به استبداد صغیر - براى محمدعلى شاه نوشت. ایشان و برخى مراجع نجف، قبل از نهضت مشروطیت، مکاتبهها و مذاکرههایى با مظفرالدین شاه در این مسائل انجام دادند، اما »به مواعید اقناعیه گذشت»5
مجموعه حوادث و رخدادهایى که از اوایل سال 1323 تا اواسط 1324 در تهران و برخى شهرها اتفاق افتاد - بویژه مهاجرت کبراى علماى تهران به قم و به دنبال آن تحصن در سفارت انگلیس، که تغییر عنوان عدالتخواهى را در پى داشت - موجب صدور فرمان مشروطیت در 14 جمادىالثانى 1324 گردید. آخوند خراسانى، به همراه برخى مراجع تقلید مقیم نجف، در مقابل برخى از این حوادثِ مقدماتى; همچون قضیه مسیو نوز بلژیکى6 و مهاجرت علما به قم7 عکسالعمل نشان دادند.
آخوند و دیگر مراجع عتبات، پس از صدور فرمان مشروطه، از آن حمایت نکرده; بلکه در مقام »فحص از خصوصیّات» مشروطه برآمدند. آخوند خراسانى، میرزا حسین تهرانى و مرحوم شیخ عبدالله مازندرانى (م1330) »بعد از تأمّل کامل»، به این نتیجه رسیدند که »مبانى و اصول صحیحه آن از شرع قویم اسلام، مأخوذ است»; از این رو، به تأیید و حمایت آن همّت گماردند.8
از اولین نوشتههاى آخوند در تأیید مجلس، مىتوان نامه به نمایندگان مجلس و علماى تهران در اواخر ذیقعده یا اوایل ذیحجه 1324، پس از نگارش قانون اساسى اولیه، دانست. آخوند خراسانى در نامه خود به نمایندگان، ضمن عرض تبریک، و یادآورى نکتههایى، درباره جایگاه مجلس مىنویسد:
»[مجلس] مفتاح سربلندى دین و دولت و پایه قوّت و شوکت و استغنا از اجانب و آبادانى مملکت [است]»
و خاطرنشان مىسازد:
»تمام ملل و دول عالم، در این موقع، نگران حال مایند، تا از این اتّفاق ملّى و مجلس شوراى کبرى که آخرین علاج امراض مزمنه مهلکه است، چه نتیجه بگیریم».
در ادامه، از لزوم اجراى »قوانین مُحکمه دین» و فراهم ساختن ترتیبات صحیح، جهت رهایى از قرض دریافتى از اجانب و حصول استغنا از آنها، سخن گفته شده است.9 خراسانى، همزمان نامهاى به عالمان تهران مىنویسد و تلگرافهاى آنان را درباره إتقان أمر مجلس، »از أعظم بشارات» دانسته، یقین دارد:
»فصول نظامنامه قانون اسلامى را به حُسن مراقبت آن آقایان عظام، طورى مرتّب و تصحیح فرمودهاند که در موارد و مراجعه به محاکمات و سیاسات، با موازین شرعیه منطبق، و به توارد و مرور دهور و اعصار، مورد شبهه و اشکال نباشد. »10
در اواسط مشروطه اول، جنبش مشروطه مشروعه شکل گرفت: گروهى از علما به ریاست شیخ فضلاللّه نورى در حضرت عبدالعظیم(ع) متحصن شدند و به انتقاد از مشروطه و وضعیت سیاسى، فرهنگى و اجتماعى کشورپرداختند. آنان خواستار شرعى شدن مواد متمم قانون اساسى (که پس از نگارش قانون اساسى نوشته شده بود) و إعمال اصلاحات علما بر آن، درج اصل نظارت علما بر قوانین مجلس، بدون تغییر دادن آن اصل، جلوگیرى از مطالب ضددینى (در قالب سخنرانى و روزنامه) و... بودند. به رغم تأییدات اولیه آخوند نسبت به دغدغههاى برخى علماى این جنبش11 امّا آخوند از این جنبش حمایت نکرد، بلکه به تدریج به مخالفت با آن برخاست.12 از این زمان به بعد، تلگراف یا نامههایى از آخوند در انتقاد از عملکرد شیخ فضلاللّه، منتشر مىشد که البته صحت برخى تلگرافهاى منسوب به آخوند در این زمینه، قابل تردید است.13 اختلاف علما به صورت عام، و آخوند خراسانى با شیخ فضلاللّه نورى به صورت خاص، به تفاوت نگاه آنها به مصادیق بازمىگشت که این امر، خود، ریشه در امورى چون: منابع اطلاعاتى، تفاوت موقعیت شهرها و... داشت.14
سیر حوادث مشروطه، به توپ بستن مجلس در 23 جمادىالاول 1326 انجامید و دوره موسوم به استبداد صغیر، آغاز شد. در این دوره، در عمل، یکى از مهمترین تکیهگاههاى مشروطهخواهان، فتاوى علماى نجف از جمله آخوند خراسانى بود:
»اگر این فتواهاى علماى نجف نبودى، کمتر کسى به یارى مشروطه پرداختى. همان مجاهدان تبریز، بیشترشان پیروى از دین مىداشتند، ودستاویز ایشان در آن کوشش و جانفشانى، این فتواهاى علماى نجف مىبود. همان ستارخان، بارها این را به زبان مىآورد که من »حکم علماى نجف را اجرا مىکنم». همچنین بازرگانان توانگر که پول به نام »اعانه» به تبریز مىفرستادند، بیشترشان پیروى از فتواهاى علما مىکردند».15
به طور کلى ساختار فرهنگى - اجتماعى جامعه ایران از یک سو، هدایتها و حمایتهاى جدّى علماى ثلاثه نجف نسبت به مشروطه از جانب دیگر و سرانجام، جایگاه برتر آخوند خراسانى در میان عالمان مشروطهخواه ایران و حوزه نجف - بویژه پس از فوت میرزا حسین تهرانى (در شوال 1326) - از سوى سوم، زمینه را به تدریج و به صورت طبیعى، جهت رهبرى آخوند براى مشروطهخواهان مذهبى ایران هموار کرد.
مشروطه دوم، با فتح تهران در اواخر جمادىالثانى 1327 آغاز شد. در این دوره، با توجه به کنار رفتن جریان استبداد و جریان مشروعهخواهى، آخوند خراسانى، با سه جریان به رویارویى برخاست: فرصتطلبان، غربگرایان و استعمارگران. در رویارویى با این سه جریان بود که مشروطه مورد نظر خود را به صورت روشنتر تبیین نمود.16
سرانجام، آخوند خراسانى، در حالى که، پس از اولتیماتوم معروف روس در اواخر سال 1329، در تدارک حرکت به سمت ایران براى دفاع از هجمه کفار اشغالگر - و بنا به برخى گزارشها درصدد اصلاح مشروطه - بود، در بیستم ذیحجه، به صورت ناگهانى رحلت کرد. نظر »غالب اطبّا و حدس غالب ناس بر این بود که آن بزرگوار را مسموم نمودهاند»17 اما از سوى دیگر، برخى نویسندگان - که از شاگردان و اطرافیان آخوند نیز بودند - علّت مرگ مجتهد خراسانى را ناراحتىهاى شدید وى، ناشى از اشغال ایران به وسیله انگلیس و بویژه روسیه، دانستهاند. 18
1-3. اندیشه سیاسى
با توجه به مجموع اسناد، تلگرافها و نامههاى آخوند در دوره چند ساله مشروطیت، مىتوان ادلّه مهمّ آخوند خراسانى در حمایت از مشروطه را - به اجمال - چنین برشمرد:
1. فراهمشدن زمینه ترقى و پیشرفت اقتصادى کشور: این مسأله، یکى از دغدغههاى مهمّ آخوند، پیش و پس از مشروطه بوده است. نظام مشروطه، از دیدگاه وى مىتوانست به وسیله محدودکردن دخلوخرجهاى شاه، درباریان و حاکمان محلّى و نیز دخالتدادن نظر متخصّصان و نخبگان متعهّد و بهرهمندى مجریان از مشورت اعضاى مجلس، بودجه کشور را به سمت زمینهسازى براى پیشرفت ملّى هدایت کند.
2. حفظ استقلال سیاسى - اقتصادى کشور و نفى رابطه سلطهگرانه: از علل مهم نفوذ بیگانگان در یک کشور، عقبماندگى آن کشور است. مشروطه، این ظرفیت را داشت که با فراهمآوردن زمینه ترقى ایران و نیز نظارت بر رفتار کارکنان و شرکتهاى خارجى و بر تعامل دولتمردان با دولتهاى بیگانه، استقلال ایران اسلامى را حفظ و تقویت کند.
3. گسترش عدالت اجتماعى: با توجّه به آن که - به تعبیر صاحبنظران - »علّت العلل» نهضت مشروطه، وجود ستم در ایران آن عصر بود،19 گسترش عدالت اجتماعى، یکى از مهمترین انگیزهها و اهداف آخوند در حمایت از نظام نوتأسیس بود. تلقّى او از مشروطه، عبارت بود از:
»محدود و مشروط بودن ارادات سلطنت و دوایر دولتى... به عدم تخطّى از حدود و قوانین موضوعه بر طبق مذهب رسمى آن مملکت... [و] آزادى هر ملّت هم - که اساس مشروطیت سلطنت، مبتنى بر آن است - عبارت است از عدم مقهوریتشان در تحت تحکمّات خودسرانه سلطنت و بىمانعى در احقاق حقوق مشروعه ملّیه»20
4. گسترش ارزشهاى اسلامى و نهادینهشدن امر به معروف و نهى از منکر: با توجّه به تعریفى که از مشروطه ذکر شد و با توجّه به آن که »مذهب رسمى ایران، همان دین قویم اسلام و طریقه حقّه اثنىعشریه... است، پس حقیقت مشروطه و آزادى ایران، عبارت» خواهد بود از »عدم تجاوز دولت و ملّت از قوانین منطبقه بر احکام خاصّه و عامّه»اى که از فقه شیعه استفاده شده است.21 در نتیجه، عمل به احکام اجتماعى اسلام، رسمیّت خواهد یافت و مجلس شورا در نقش نهاد »آمر به معروف و ناهى از منکر» عمل به آن احکام را نظارت کرده، ضمانت اجراى آنها را عهدهدار مىشود.
مجتهد خراسانى، در اوایل سلطنت احمدشاه قاجار، سفارشها و اندرزهاى دهگانهاى را در قالب نامهاى نوشت که حاکى از دغدغههاى او نسبت به مسائل حکومتى و روش حکومتدارى بود.22 محتواى این اندرزنامه را مىتوان در شش محور کلّى تبیین کرد: حکومتدارى بر مبناى اصول اسلامى; گزینش کارگزاران و مشاوران سالم و کارآمد، برنامهریزى براى توسعه و ترقّى کشور، حفظ استقلال سیاسى و اقتصادى کشور و نفى هرگونه سلطه خارجى، گسترش عدالت، رأفت و مردمدارى.23
2. حاکمیت سیاسى فقیهان از دیدگاه آخوند
2-1. حاشیه آخوند بر مکاسب و پذیرش حاکمیت عمومى فقهیان
آخوند خراسانى، در حاشیه خود بر کتاب مکاسب شیخ مرتضى انصارى، درباره ولایت فقیهان جامعالشرائط، بر امور عامه به بحث پرداخته است.24 ایشان، همچون استاد خود شیخ مرتضى انصارى، دلالت روایات مورد ادعا بر این مسأله را نمىپذیرد و حتى برخلاف نظر موافق شیخ انصارى نسبت به ولایت امضایى و غیراستقلالى فقها، آنرا نیز به نقد مىکشد.
تا این مرحله، آخوند خراسانى، موافق ولایت عامه فقیه نیست. اما مرحله دیگرى نیز وجود دارد که آخوند، مشروعیت تصرف فقیهان در امور عمومى را مىپذیرد; توضیح این که: نتیجه عدم پذیرش سند و دلالت روایات مورد ادعا بر ولایت عامه فقیه، آن است که: نمىدانیم خداوند در عصر غیبت، چه کسانى را متولى امور عمومى و سیاسى مردم (که چارهاى از انجام آنها نیست) کرده است; آیا صنف و گروه خاصى براى این مسؤولیت قصد و تعیین شده، اما دلیل آن به دست ما نرسیده است، یا آنکه چنین نبوده و صرفاً دو شرط عدالت و توانایى کافى مىباشد و هرکس که این دو شرط را دارا بود، شایستگى تولّى امور مسلمین را دارد؟ آخوند خراسانى - همچون برخى فقهاى دیگر که ادله روایى را نمىپذیرند، اما در مرحله بعد، مشروعیت تصرفات عمومى را براى فقیه اثبات مىکنند - به روشنى مىگوید، قدر متیقن از کسانى که جایز است در مسائل عمومى تصرف کرده، یا اذن بدهند، فقیهان هستند. ایشان پس از نقد دلالت روایات بر ولایت عامه فقها، مىنویسد:
»قد عرفت الاشکال فى دلالتها [= ادله روایى] على الولایة الاستقلالیه الغیر الاستقلالیه [للفقیه] کلّها موجبة لکون الفقیه هو القدر المتیقن من بین من احتمل اعتبار مباشرته أو اذنه و نظره، کما أن عدول المؤمنین فى صورة فقده، یکون کذلک»
اشکال بر دلالت روایى را بر ولایت استقلالیه و غیر استقلالیه فقیه، شناختى، لکن از این ادله [= ادله روایى] مىتوان به دست آورد که فقیه، قدر متیقن از میان کسانى است که احتمال داده مىشود، مباشرت یا اذن و نظر آنان، معتبر در تصرفات باشد; همچنانکه مؤمنین عادل، در صورت نبود فقیه، قدر متیقن از کسانى هستند که تصرفشان مشروعیت دارد.
این عبارت، صراحت دارد در اینکه از نظر آخوند، مشروعیت تصرف، منحصر به فقیه است و تا زمانى که فقیه، موجود است، دیگران به هیچ عنوان بهصورت مستقل، مشروعیت تصرف ندارند.
شمارى از نویسندگان، با ذکر این عبارت از آخوند و پذیرش آن، آن را محدود به امور حسبیه به معناى خاص از قبیل سرپرستى افراد بىسرپرست دانسته اند.25 این تفسیر نادرست است; زیرا بحث آخوند در حواشى مکاسب شیخ انصارى مطرح شده است و مطالب شیخ، درباره »ولایت فقیه بر تصرف در اموال و نفوس» به معناى عام است. شیخ انصارى، به روشنى در بعضى موارد از اصطلاح و عباراتى چون: »الامورالعامه التى لم تحمل فى الشرع على شخص خاص» و »الامور التى یرجع فیها کل قوم الى رئیسهم» استفاده کرده است. بنابراین، مفاد عبارات آخوند خراسانى، که در این فضاى معنایى مطرح شده، تصرف در مطلق امور عمومى است; صرف نظر از آن که آخوند خود نیز هنگام بررسى ادله روایى ولایت فقیه، از عباراتى چون »الامور الکلیة المتعلقة بالسیاسیة التى تکون وظیفة من له الریاسه» استفاده کرده است.
از سوى دیگر، معناى امور حسبیه - که به فقها سپرده شده است - عبارت است از: امورى که انجام آنها ضرورى است و شارع راضى به اهمال و تعطیل آنها نیست، ولى متولى آن مشخص نشده است. این امور - بنا بر آنکه ادله روایى را قاصر از اثبات ولایت عامه فقیه بدانیم، چنانکه آخوند قاصر مىداند - موارد بسیارى را، که از آن جمله، امور سیاسى است، شامل مىشود. بهعنوان شاهد و دلیلى بر این دو مطلب; یعنى »سپرده شدن امور حسبیه به فقیهان» و »وسعت معنایى امور حسبیه که شامل امور سیاسى نیز مىشود» مىتوان عبارات میرزا محمدحسین نائینى در رساله تنبیهالامه را مطرح کرد. ایشان (در ابتداى فصل دوم از این رساله) هر دو مطلب را از مسلمات و »قطعیات مذهب» شیعه ذکر کرده، مىنویسد:
»از جمله قطعیات مذهبِ ما طائفه امامیه، این است که در این عصر غیبت (على مَغِیبِیه السلام) آن چه از ولایاتِ نوعیّه را که عدم رضاى شارع ِ مقدس به إهمال آن (حتى در این زمینه هم) معلوم باشد، »وظایف حسبیه» نامیده، نیابتِ فقهاى عصر غیبت را در آن، قدر متیقن و ثابت دانستیم (حتى با عدمِ ثبوتِ نیابتِ عامّه در جمیع مناصب); و چون عدم رضاى شارع مقدس به اختلال نظام و ذهابِ بیضه اسلام (و بلکه اهمیت وظایفِ راجعه به حفظ و نظم ممالک اسلامیه از تمام امور حسبیه) از اوضحِ قطعیات است، لهذا ثبوت نیابت فقها و نوّابِ عام عصر غیبت در اقامه وظایف مذکوره، از قطعیّات مذهب خواهد بود.»26
2-2. اثبات ولایت فقیه در رساله تنبیه الامه و تقریظ آخوند بر آن
تقریظ آخوند خراسانى (در اواخر حیات خود) بر رساله تنبیهالامه و تنزیه المله میرزاى نائینى - که از شاگردان و خاص آخوند محسوب مىشد - مىتواند شاهد و دلیلى دیگر بر این مطلب باشد که: قدر متیقن از کسانى که تصرف آنان در امور عمومى و سیاسى مشروعیت دارد، فقیهان هستند.
نائینى، در موارد متعدد از رساله خود، بر نیابت عامه فقیه تأکید مىکند: یکى از عبارات صریح ایشان در عبارات قبل ذکر شد. برخى مستندات دیگر در این زمینه در ذیل آورده مىشود:
در بخش پایانى مقدمه تفصیلى رساله خود - در معرفى فصول پنجگانه کتاب - به روشنى، حکومت مشروطه را در فرض عملىنشدن حاکمیت »نواب عام» ذکر مىکند. ایشان مىنویسد:
»... دوم: آن که در این عصر غیبت، که دست امّت از دامانِ عصمت، کوتاه و مقام ولایت و نیابتِ نوّابِ عام در اقامه وظایفِ مذکوره هم مغصوب و انتزاعش غیرمقدور است، آیا ارجاعش از نحوه اولى [= سلطنت مطلقه]که ظلمِ زائد و غصب اندر غصب است، به نحوه ثانیه [= سلطنت مشروطه] و تحدیدِ استیلاى جورى به قدر ممکن، واجب است؟ و یا آن که مغصوبیتِ مقام، موجب سقوط این تکلیف است؟»27
میرزاى نائینى، در فصل دوم رساله، در مقام بیان برترى حکومت مشروطه بر استبدادى، مىنویسد:
»در حکومت تملیکیّه یا استبدادیّه، سه نوع غصب وجود دارد 1. اغتصاب رداى کبریایى». 2. اغتصاب و ظلم به ناحیه مقدّسه امامت. 3. اغتصاب رقاب و بلاد و ظلم درباره عباد.
امّا در حکومت مقیّده یا مشروطه، اگر معصوم یا نایب او حاکم باشد، هر سه نوع غصب و ظلم رفع مىشود و اگر چنین نباشد (مانند زمان خود او) باز هم دو غصب و ظلم از میان رفته و فقط مقام ولایت و امامت، غصب شده است. این غصب، تنها در یک صورت قابل رفع است و آن این که:
با صدور اذن عمّن له ولایه الاذن [=فقیه جامعالشّرائط] لباس مشروعیّت هم تواند پوشید و از اغتصاب و ظلم به مقام امامت و ولایت هم بهوسیله اذن مذکور، خارج تواند شد. »28
در فصل چهارم که به پاسخ از شبهات مشروعهخواهان اختصاص دارد، این شبهه را ذکر مىکند که:
»... چون قیام به سیاست امور امت، از وظایف حسبیه و از باب ولایت است، پس اقامه آن از وظایف نواب عام و مجتهدین عدول است، نه شغل عوام; و مداخله آنان در این امر و انتخاب مبعوثان، بىجا و از باب تصدّى غیر اهل و از انحاء اغتصاب مقام است. »
نائینى در پاسخ، اصل مطلب را مىپذیرد و جواب را به شکل دیگرى مىدهد:
»این شبهه، فىالجمله به لسان علمى است و مانند سایر تلفیقاتِ واهیه، چندان بىسروپا نیست... بالضروره، از وظایف حسبیه - نه از تکالیف عمومى - بودن وظایف سیاسیه اولاً و بالذات، مسلّم و مجالِ انکار نباشد... ».29
ایشان در پایان کتاب نیز (که پایان فصل پنجم است) مىنویسد:
»اول شروع در نوشتن این رساله، علاوه بر همین فصول خمسه، دو فصل دیگر هم در اثبات نیابت فقهاى عدول عصر غیبت در اقامه وظایف راجعه به سیاست امور امت و فروع مرتبه بر وجوه و کیفیات آن، مرتب، و مجموع فصول رساله، هفت فصل بود... [اما چون] مباحث علمیه که در آنها تعرض شده بود، با این رساله که باید عوام هم منتفع شوند، بىمناسبت بود، لهذا هر دو فصل را اسقاط و به فصول خمسه اقتصار کردیم. »30
با توجه به مطالب ذکر شده، به دست مىآید که نائینى، بحث نیابت عامه و حاکمیت سیاسى فقیه را در موارد مختلف و متعدد از رساله بهعنوان امرى مسلم و قطعى مطرح نموده است. حال، آخوند خراسانى بر چنین کتابى، تقریظ زده، آن را تأیید مىنماید. خراسانى در تقریظ خود - که در ابتداى رساله آمده است - مىنویسد:
»بسمالله الرحمن الرحیم. رساله شریفه »تنبیه الامه و تنزیه المله» که از افاضات جناب مستطاب شریعتمدار، صفوه الفقهاء و المجتهدین ثقةالاسلام و المسلمین، العالم العامل، آقا میرزا محمدحسین النائینى الغروى، دامت افاضاته، است، اجلّ از تمجید و سزوار است که - إن شاء اللّه تعالى - به تعلیم و تعلّم و تفهیم و تفهّم آن، مأخوذبودن اصول مشروطیت را از شریعت محقّه استفاده و حقیقت کلمه مبارکه »بموالاتکم علمنا اللّه معالم دیننا و اصلح ما کان فسد من دنیانا» را به عین الیقین ادراک نمایند. إن شاء اللّه تعالى. »
آیا مىتوان پذیرفت: فقیه بزرگى چون آخوند خراسانى، بدون نظر مساعد نسبت به مسأله نیابت عامه فقها، کتابى را که در موارد متعدد از آن، مسأله نیابت فقها در »سیاست امور امت» مطرح شده است، تقریظ بزند و آن را محکم و قاطع تأیید کند. بویژه این که مراجع شیعه، به دلیل توجه به تأثیر بسیار زیاد مطالب منتسب به آنان، نسبت به تأیید فرد، جریان و یک مطلب، حساسیت زیادى داشته و دارند.
صرف نظر از تقریظ آخوند، از یک سو، نفس ارتباط ویژه نائینى با آخوند خراسانى، به گونهاى که مشاور خاص و نویسنده نامهها و تلگرافهاى آخوند در جریان مشروطیت بوده است و از سوى دیگر، روشن گریهاى نائینى در رساله مذکور نسبت به ولایت فقها، بهگونهاى که آن را از مسلمات تلقى کرده است، نمىتواند قابل جمع با انکار مشروعیت حاکمیت سیاسى فقها از سوى آخوند خراسانى باشد.
2-3. بررسى برخى اسناد، گزارشها و تفسیرهاى مخالف
برخى اسناد، گزارشها و ادعاها وجود دارد که در ظاهر نشاندهنده آن است که آخوند خراسانى، منکر ولایت سیاسى فقیهان بوده، مشروعیت حکومت و امور حسبیه را در عصر غیبت از مردم مىداند. در ذیل دو تلگراف31 و برخى گزارشها و نسبتها در این زمینه، ذکر شده و مورد بررسى قرار مىگیرد:
الف. سند اول، تلگراف به محمدعلى شاه
پس از بهتوپبستهشدن مجلس و آغاز دوره موسوم به استبداد صغیر، آخوند خراسانى و دو فقیه نامدار دیگر در دوم رجب 1326، در تلگرافى به محمدعلى شاه، ضمن مقایسه وضعیّت حال و گذشته عثمانى با ایران، ناراحتى خود را از آن چه شاه انجام داده، ابراز و در پایان، او را تهدید به صدور احکام سخت مىکنند32 محمدعلى شاه در پاسخ، با اظهار تعجّب از علماى ثلاثه، خود را بهواسطه ازمیانبرداشتن »بدعت مزدکى مذهبان»، »در حضور صاحب شرع، مستوجب أجر مجاهدین و مجدّد دین» مىداند.
آن سه عالم، تلگراف تند، صریح و نسبتا مفصلى را (توسط مشیرالسلطنه صدراعظم) به شاه مخابره مىکنند. در ابتداى این تلگراف آمده است:
»اگر چه داعیان را عمر به آخر رسیده و در این میانه جز حفظ بیضه اسلام و استقلال مملکت و بقاء سلطنت شیعه و رفع ظلم و ترفیه حال عباد عرضى نداریم، ولى چون... »
در عبارات پایانى تلگراف که مورد استناد واقع شده، چنین ذکر شده است:
»داعیان نیز بر حسب وظیفه شرعیه خود... تا آخرین نقطه در حفظ مملکت اسلامى... خوددارى ننموده، در تحقیق آن چه ضرورى مذهب است که حکومت مسلمین در عهد غیبت حضرت صاحبالزمان، عجل اللّه فرجه، با جمهور33 بوده، حتىالامکان، فروگذار نخواهیم کرد و عموم مسلمین را به تکلیف خود آگاه ساخته و خواهیم ساخت و... »34
بررسى
در ابتدا چنین بهنظر مىرسد که با توجه به مآخذ متعدد این تلگراف و نیز ظهور دلالى آن در مدعا (یعنى مشروعیت حکومت در عصر غیبت به مردم)، تردیدى در صحت استدلال به این سند نیست. اما با تأمل و دقت، این اطمینان از بین رفته و تردید جدى به وجود مىآید.
توضیح مطلب: آیا این که در عصر غیبت، مشروعیت حکومت به رأى مردم باشد، »ضرورى مذهب است»؟ به عبارت دیگر، این جمله، صرفاً حکایت از دیدگاه علماى ثلاثه از جمله آخوند خراسانى نمىکند; بلکه نشاندهنده گزارش تاریخى نسبت به مسلمات فقه شیعه و دیدگاه فقهاى شیعه است; یعنى آخوند و دو عالم دیگر گزارش مىدهند که از مسائل مسلم و ضرورى در نزد شیعیان و - طبعا - همه فقهاى شیعه، آن است که مشروعیت حکومت در عصر غیبت به مردم مىباشد; اما هر کسى که آشنایى اجمالى با فقه شیعه داشته باشد، مىداند که این گزارش نادرست است; چرا که فقهاى زیادى - همچون محقق نراقى و صاحب جواهر - با طرح مسأله ولایت فقیه، مشروعیت حکومت را به حاکمیت فقیه مىدانند، نه مردم. در نتیجه با اطمینان مىتوان گفت که آخوند خراسانى، نمىتواند برخلاف بدیهیات فقه شیعه سخن بگوید و گزارشى بدیهىالبطلان درباره دیدگاه فقهاى شیعه نسبت به موضوع مشروعیت حکومت در عصر غیبت ارائه دهد. پس باید یا این تلگراف (همه، یا بخشى از تلگراف که عبارت یاد شده در آن آمده است) جعلى باشد - چنانکه در برخى منابع، عبارت مورد استناد ذکر نشده است35 - و یا آن که جمله مذکور بهمعناى دیگرى قابل تفسیر باشد; تفسیرى که مبتنى بر معناى متفاوتى از واژه »جمهور» است:
آیا واژه »جمهور» در عصر مشروطه، همان مفهوم امروزین را داشته است؟ با تحقیق در این زمینه - که البته نیاز به تکمیل دارد - بهدست مىآید که دست کم در همه موارد، چنین نیست. شاهد این مطلب، یکى از نوشتههاى سیاسى ثقةالاسلام تبریزى (ش: 1330) است. ایشان در اواسط رسالهاى به نام »رساله لالان)36 که در همان دوره استبداد صغیر (احتمالا اوایل 1327) خطاب به علماى نجف و در رأس آنها آخوند خراسانى نوشته است، نیابت فقها در امور سیاسى را »جمهوریت» نامیده، چنین مىآورد:
»مشروطه - بعد از حسکردن افکار دُوَل خارجه درباره اسلام و سعى آنها در زوال آن و وجوب محافظت آن بر کافه مسلمین - مىگوید که علاج این امر یکى از دو کار است: اولى، تبدیل سلطنت به سلطنت شرعیّه که نواب امام، علیهالسلام، متصدى امر سلطنت شوند و اجراى عدل مذهبى نمایند و تمامى بِدَع و امور مخالفه شرع را محو کنند که آن را بهاصطلاح، جمهوریت... گویند. دویمى; محدود[و] مقیدساختن سلطنت حاضره و امناى ملت را بر آن ناظرگماشتن و تأسیس دارالشورا دادن و در امورات عرفیّه با شور عقلا و امنا راهرفتن و رشته امورات را از دست استبدادگرفتن است. در حال حاضر که نواب ائمه(ع) خود را مکلف به سلطنت عامه نمىدانند... »37
چنانکه ملاحظه مىکنید، واژه »جمهوریت» به روشنى به معناى نیابت فقها در امور سیاسى و عمومى، تفسیر شده است.
ب. سند دوم; پاسخ به استفتاى مردم همدان
آقانجفى قوچانى، تلگرافى را ذکر مىکند که آخوند خراسانى و مازندرانى در دوره موسوم به استبداد صغیر در پاسخ به دو استفتاى اهالى همدان نوشته و ارسال کردهاند. در قسمتى از این تلگراف، حکومت به مشروعه و غیر مشروعه تقسیم شده و ضمن انحصار حکومت مشروعه به معصومان(ع) حکومت غیر مشروعه به عادله و غیر عادله تقسیم شده است. »عادله، نظیر مشروطه که مباشر امور عامّه، عقلا و متدینین باشند و ظالمه... مثل آن که حاکم مطلق، یک نفر مطلقالعنان خودسر باشد». در ادامه تلگراف به روشنى چنین آمده است:
»با نظر به مصالح مکنونه، باید مطویّات خاطر را لمصلحهْ الوقت کتمان کرد، و موجزاً تکلیف فعلى عامّه مسلمین را بیان مىکنیم که موضوعات عرفیه و امور حسبیه در زمان غیبت به عُقلاى مسلمین و ثقات مؤمنین مفوّض است و مصداق آن همان دارالشوراى کبرى بوده که به ظلم طُغات و عُصات جبراً منفصل شد. امروزه بر همه مسلمین، واجب عینى است که بذل جهد در تأسیس و اعاده دارالشورا بنمایند. تکاهل و تمرّد از آن، به منزله فرار از جهاد و از کبائر است... »38
بررسى
با درنگ در مطالب تلگراف و زمان نگارش و ارسال آن، بهنظر مىرسد که نمىتوان به عبارت مورد نظر [=موضوعات عرفیه و امور حسبیه در زمان غیبت به عُقلاى مسلمین و ثقات مؤمنین مفوّض است] تمسک کرد; زیرا عبارتى که قبل از عبارت مورد استناد، وجود دارد، نشان مىدهد که مطلب یاد شده، نوشتهاى عملیاتى است; بدون آن که ناظر به مرحله نظر و واقع باشد. در واقع، چنین مطلبها و تعبیرهایى از آخوند و مازندرانى در زمانى صادر شده است که آنان با شدّت و حدّت، بهدنبال حاکمیتِ نظام مشروطه و بازگشت مجلس شورا بودند. به طور طبیعى، در این فضا و شرایط، آنان از بیان هر مطلبى که کمک به بازگشت مشروطه نماید و مردم را به تلاش و تکاپو در راستاى آن برانگیزاند، خوددارى نمىکردند. این که وى مىنویسند: »باید مطویّات خاطر را لمصلحه الوقت کتمان کرد» و این که »تکلیف فعلى عامّه مسلمین را بیان مىکنیم» - این گمان را مطرح و تقویت مىکند که آخوند خراسانى به لحاظ نظرى، دیدگاه دیگرى داشته است (= حاکمیت سیاسى فقیهان); اما چون در مقام برانگیزاندن مردم براى برقرارى نظام مشروطه و سرنگونى استبداد بوده، مىبایست »تکلیف فعلى» را بیان کند، نه آن که دیدگاه نظرىاش را ذکر کند که ممکن بود بیان عمومى آن در شرایط حادّ دوره استبداد صغیر، نهتنها ثمرهاى نداشته باشد، بلکه موجب پیشبرد اهداف مخالفان مشروطیت شود; بویژه با توجه به آن که برخى ایرادهاى مشروعهخواهان بر مشروطیت، بر پایه تمسک به ولایت عامه فقیه بود.
به عبارت دیگر، از آن جا که مطابق حاشیه آخوند خراسانى بر کتاب مکاسب شیخ انصارى، »مؤمنین عادل در صورت فقدان فقیه، قدر متیقن از کسانى هستند که تصرفشان مشروعیت دارد»، و از سوى دیگر، آخوند، همچون نائینى و بسیارى از علماى آن عصر، »مقام ولایت و نیابتِ نوّاب ِ عام در اقامه وظایفِ» سیاسى و اجتماعى را غصب شده، و »انتزاعش» را در شرایط آن زمان، »غیرمقدور»39 مىدانست، از این رو، حکم کرده است که: »موضوعات عرفیه و امور حسبیه» به »ثقات مؤمنین مفوّض است و مصداق آن همان دارالشوراى کبرى» مىباشد. این حکم، همان چیزى است که نائینى نیز در تنبیهالامه درباره لزوم تبدیل سلطنت مطلقه به مشروطه، در فرض عدم امکانِ إعمالِ »ولایت و نیابتِ نوّاب عام» مطرح مىکند.40
از سوى دیگر، مسأله انحصار سلطنت مشروعه در حکومت معصوم(ع) و تقسیم سلطنتِ غیرمشروعه به عادله و غیرعادله - که در تلگراف بالا آمده - نیز در راستاى مطالب ذکر شده، قابل تحلیل است و نمىتوان همانند یک نوشته فقهى - کلامى صرف با آن برخورد کرد و - همچون برخى نویسندگان - این نتیجه را گرفت که ولایت سیاسى فقیه، حکومت ظالمه غیرمشروعه است!41
ج. گزارشى به نقل از شیخ آقابزرگ تهرانى
یکى از نویسندگان، گزارشهایى را از شیخ آقابزرگ تهرانى (تراجمنویس مشهور و از شاگردان آخوند خراسانى) درباره مخالفت آخوند نسبت به عملىشدن حاکمیت سیاسى فقها ذکر کرده است:
آقاى اکبر ثبوت (نواده برادر شیخ آقابزرگ تهرانى) از شیخآقابزرگ تهرانى، نقل مىکند که آخوند خراسانى در زمان مشروطه، در پارهاى از جلسهها، در پاسخ به برخى انتقادها و پیشنهادها که از سوى مخالفان مشروطه یا موافقان مشروطه مطرح مىشد، به ذکر مفاسدِ عملى حاکمیت سیاسى فقیهان پرداخته و آن را نپذیرفته است.42
از جمله آن که آقاى ثبوت از آقابزرگ تهرانى نقل مىکند:
»در گیرودار مبارزه با استبداد و کوشش براى استقرار مشروطه، یکى از علماى مخالف مشروطه، نزد آخوند رفته و تلاش مىکند که ایشان را متقاعد به جداشدن از مشروطهطلبان نماید. او از آخوند سؤال مىکند که آیا شما با اجراى قوانین شرع و حاکمیت شریعت مخالفید؟ پس از آن که آخوند با تعجب جواب منفى داده بود، آن عالم گفته بود: اگر مخالف نیستید، پس چرا از حکومت مشروعه طرفدارى نمىکنید و حتى اقدامات مشروعهطلبان را تخطئه مىکنید؟»
مرحوم آخوند، در ضمن پاسخ بسیار مفصل خود، مىگوید:
»... چه فایدهاى دارد که بىآن که امکانات لازم براى تحقق حاکمیت شریعت، موجود باشد، اسم شریعت و مشروعه را بر روى حرکتى بگذاریم و بعد هم مثل مشروعهطلبان فعلى، هزار جور کار خلاف شرع بکنیم و شرع را در معرض بدترین اتهامات قرار دهیم و مردم را در شرایطى بگذاریم که نه فقط حسرت حکومتهاى غیر مشروعه، بلکه حسرت حکومتهاى کفر را بخورند و زبان حالشان این شعر ابو عطاء سندى باشد:
یا لیت جور بنىمروان عادلنا
یا لیت عدل بنىالعباس فى النار
و بگویند:
و ما جاء یوم ارتجى فیه راحه
فجربته الا بکیت على امس
...
آیا عمّال این حکومت [= حکومت محمدعلى شاه که مشروعهخواهان از آن با عنوان حکومت مشروعه طرفدارى مىکنند] کاملترین مصداقهاى این اشعار نیستند:
ظلموا الرعیه و استجازوا کیدها
و عدوا مصالحها و هم اجراؤها.
ساسالانام شیاطین مسلطه
فى کل مصر من الوالین شیطان
...
اگر ما یک حکومتى با عنوان اسلامى و شرعى و مشروعه بر سر کار بیاوریم و زمام امور حکومت را هم به دست پیشوایان دینى بدهیم و اصرار داشته باشیم که تمام احکام اسلامى، از جمله در مورد نامسلمانان و مخالفان اسلام و تشیع اجرا شود - چنان که این راه را در پیش گیریم - برفرض هم که در داخل مملکت خودمان، موفقیتهایى کسب کنیم، در خارج از مملکت خودمان با دو خطر بسیار بزرگ مواجه خواهیم بود: یکى این که رفتار ما، خصوصاً در مورد مخالفان اسلام و تشیع و پیروان مذاهب غیراسلامى و مسلمانان غیرشیعى، سرمشقى خواهد بود براى حکومتهاى نامسلمان و غیرشیعى در رفتار با مسلمانان و شیعیان... یعنى هر اقدامى که در داخل مملکتمان در مورد غیرمسلمانان و غیرشیعیان بکنیم، باید منتظر باشیم که نظیر آن را حکومتهاى غیرمسلمان و غیرشیعى در مورد شیعیان و مسلمانان بکنند، هر چند به عقیده ما ظالمانه باشد. ما هم با توجه به وضعیتى که داریم، هیچ وسیلهاى براى دفاع از آنان نداریم. پس وقتى امکان دفاع از همکیشان و هممذهبان خود را در خارج از مملکتمان نداریم، تا آخرین حد امکان باید سعى کنیم که در داخل مملکت خود، دست به اقدامات حادى نزنیم که حکومتهاى غیرمسلمان، یا غیرشیعى در مقام مقابله به مثل برآیند و همکیشان و هممذهبان ما در فشار بگذارند و بر آنان ستم کنند. ما باید بدانیم که:
»و من لا یصانع فى اموره کثیره
یضرس بانیاب و یوطأ بمنسم»...
من وقتى این فجایع و کشتارها (ى شیعیان توسط عثمانىها) را در کنار فشارهاى صفویان و وابستگانشان بر اهل سنت و توهینهایى که به مقدسات سنیان کردند، مىگذارم، بىاختیار به یاد حدیث شریف امام باقر(ع) مىافتم که:
»یحشر العبد یوم القیامة و ما ندى دماً فیدفع الیه شبه المحجمه أو فوق ذلک فیقال له هذا سهمک من دم فلان، فیقول یا رب انک لتعلم أنک قبضتنى و ما سفتک دماً، فیقول بلى سمعت من فلان روایة کذا و کذا فرویتها علیه فنقلت حتى صارت الى فلان الجبار فقتله علیها و هذا سهمک من دمه».
نیز این حدیث شریف به روایت صدوق از امام صادق(ع):
»یجىء یوم القیامه رجل الى رجل حتى یلطخه بالدم و الناس فى الحساب فیقول یا عبدالله مالى و لک فیقول اعنت على یوم کذا و کذا بکلمة فقتلت.»...
(ما) به همان اندازه و با همان لحنى که مخالفان خود و مخالفان دین و مذهب خود و مقدسات آنان را تخطئه مىکنیم، باید اجازه دهیم که آنان نیز در مورد ما، بدانگونه عمل کنند. از پیامبر(ص) بشنویم که:
»ما احببت أن یأتیه الناس الیک فأته الیهم و ما کرهت أن یأتیه الناس الیک فلا تأته الیهم.»
از امیر مؤمنان بشنویم که خطاب به امام حسن(ع) مىفرماید:
»یا بنى اجعل نفسک میزانا فیما بینک و بین غیرک، فاحبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره ما تکره لها... و استقبح من نفسک ما تستقبح من غیرک و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسک.»
در جاى دیگر مىفرماید:
»ارض للناس ما ترضى لنفسک و آت الى الناس ما تحب أن یؤتى الیک.»
از امام حسن(ع) بشنویم که:
»صاحب الناس مثل ما تجب أن یصاحبوک.»
از امام باقر(ع) بشنویم که:
»قولوا للناس احسن ما تحبون أن یقال لکم.»
از امام صادق(ع) بشنویم که:
»احبوا الناس ما تحبون لأنفسکم أما یستحیى الرجل منکم أن یعرف جاره حقه و لایعرف حق جاره.»
که در تمام این احادیث، دستور این است که نهتنها با شیعیان و نه فقط با کلیه مسلمانان، بلکه با همه مردم جهان که مصداق ناس هستند، باید همانگونه رفتار کنیم که دوست داریم با ما رفتار کنند...
از طرف دیگر، این مسلّم است که اگر ما حکومت دینى برپا کنیم و پیشوایان دینىمان، زمام امور حکومت را در دست گیرند و آن چه را حکام حکومتى شرع مىدانند، اجرا کنند، نتیجهاش آن خواهد شد که در گوشه و کنار دنیا پیروان مذاهب غیراسلامى و نیز مسلمانان غیرشیعى هم ترغیب شوند که بهجاى حکومتهاى فعلى غیرمسلمان یا غیرشیعى، حکومتها و قدرتهاى دیگرى بر سر کار بیاورند که متکى بر تعصبات مذهبى غیراسلامى و حتى ضداسلامى و ضدشیعى باشند و زمام امور را به دست کسانى بسپارند که تعصبات مذکور چشم دلشان را صددرصد کور کرده و خصومتشان با ما و دین ما، صد درجه بیشتر از حکومتهاى فعلى باشد و جز به نابودى مطلق اسلام یا تشیع، نمىاندیشند... حکومتهایى که با اتکا بر مذاهب غیراسلامى یا گرایشهاى مذهبى غیرشیعى بر سرکار آیند، نه فقط اسلام سیاسى و تشیع سیاسى، بلکه تمام ابعاد اسلام و تشیع را از میان خواهند برد و ما را به روزى مىنشانند که بگوییم:
عتبت على سلم فلما ترکته
و جرّبت اقواما بکیت على سلم.
به هر حال، عاقلانه نیست که ما بهنام تشکیل حکومت دینى و سپردن حاکمیت به دست رجال دین، موجب شویم که دشمنانى بسیار کینهتوزتر از دشمنان کنونىمان به قدرت برسند و براى ما و همکیشان و هممذهبان ما، خصوصا آنها که در قلمرو حکومت ما نیستند، شرایطى بدتر از شرایط کنونى فراهم آید. در هر قدمى که برمىداریم، باید همه جوانب را ملاحظه کنیم و اگر نه، به گفته شاعر عرب:
إن الزنانیر ان حرکتها سفلها
من کورها اوجعت من لسعها الجسدا.»43
همچنین، آقاى ثبوت به جلسهاى اشاره مىکند که میرزاى نائینى و آخوند خراسانى در آن حضور داشتند. در این جلسه، میرزاى نائینى به آخوند خراسانى پیشنهاد مىکندکه:
»از یک سو براى رفع اختلاف میان علما و از سوى دیگر، جهت دستیابى به نظام ایدهآل و مورد آرزوى علما در زمان غیبت، بهجاى نظام مشروطه، حکومت عدل اسلامى تأسیس شود. »
آخوند خراسانى در پاسخ به پیشنهاد نائینى مىگوید:
»بیانات و استدلالهاى شما، اگر هم فرض کنیم بهلحاظ نظرى درست است و ایراد و اشکال به آن وارد نیست، امّا در مرحله عمل، تبعات نامطلوبى دارد که اگر راهى براى گریز از آن تبعات پیدا نکنیم، قبول پیشنهاد شما و سپردن حکومت به علماى دین، ضررهایش بسیار بیش از منافعش خواهد بود. »
سپس آخوند، به بیان اشکالهاى عملى مترتب بر حاکمیت سیاسى فقیهان، مىپردازد.
به نقلى شش ایراد44 به نقل دیگر، افزون از ده دلیل45 و به نقل دیگر، 21 دلیل.46 ذکر کرد. نوع دلایل و آن چه به عنوان مفاسد حاکمیت سیاسى فقیهان، در این گزارش، به آخوند خراسانى نسبت داده شده است، شبیه مطالبى است که در گزارش قبل ذکر شد و ما به جهت محدودیت مقاله، نمىتوانیم آنها را ذکر کنیم.
بررسى
به پنج دلیل، نمىتوان به گزارشهاى یاد شده اعتماد و اطمینان کرد:
1. ناسازگارى »گذشت زمان طولانى» و »دقیقبودن گزارش»
آقاى اکبر ثبوت، مطالب یاد شده را که ضمن گزارش بسیار مفصلى و همراه با جزئیات بسیار (= روایات، اشعار، ضربالمثلها، اسامى و رویدادهاى تاریخى و... ) است، در دهه چهل شمسى، از شیخ آقابزرگ شنیده و نوشته است. بنا به اعتراف خود ایشان، »در یورشهاى مکرر ساواک» در سالهاى 1352-1351ش، بسیارى از نوشتهها و آن چه از بزرگان به یادگار داشت، از دست رفت و ایشان نیز به دلیل »عمق فاجعه» و »کثرت گرفتارى» و »عدم فرصت» به »تحریر مجدد آنها نپرداخت». تا آن که »در سال 1359ش، مباحثات با برخى افراد (ایشان را) به یاد آن چه از شیخ آقابزرگ شنیده بود» انداخت و موجب شد »با کمک یادداشتهاى غارت نشده و آن چه از شنیدهها به یاد داشت»، مقاله مفصلى در چند قسمت بنویسد. این مقاله به چاپ نرسید و »نسخه پاکنویس شده آن، این قدر دستبهدست گشت تا گموگور شد». مجدداً - پس از حدود 22سال - در سال 1381ش، در جریان گفتوگو با برخى افراد، سخن به آخوند خراسانى و مشروطیت کشیده شد. این مسأله در ادامه، موجب شد مقدارى از پیشنویس مقالهاى را که در سال 1359ش، نوشته بود، پیدا شود. »اینگونه، طرح اولیه کتاب دیدگاههاى سیاسى - اجتماعى آخوند خراسانى و شاگردانش فراهم آمد» که مطالب و گزارشهاى ذکر شده، بخشى از مطالب آن نوشتار تفصیلى است.
سؤال این است: چگونه مىتوان به چنین گزارش تفصیلىاى که تمام آن، جنبه نقلى و تاریخى دارد و آیات، روایات و اشعار و ضربالمثلهاى بسیارى در آن ذکر شده است و از سوى دیگر، بسیارى از آن، از بین رفته و مجدداً بازسازى شده است، اعتماد نمود؟ با توجه به آن که آقاى ثبوت، تأکید بر این نکته دارد که:
»هیچ نکتهاى و حتى هیچ مستندى اعم از آیه و روایت و شعر و ضربالمثل و... بر محتواى آن چه از شیخ آقا بزرگ (و بزرگان دیگرى که نام بردهام) شنیدم، نیافزودم»!47
به عبارت دیگر لازمه پذیرش گزارش آقاى ثبوت، آن است که:
نخست آن که: بپذیریم شیخ آقابزرگ، حافظهاى خارقالعاده داشته که پس از گذشت بیش از پنجاه سال (حدود 1286 تا حدود1340ش)، مطالب و گفتههاى تفصیلى آخوند در جلسههاى مختلف را48 همراه با جزئیات - حتى ضربالمثلها، اشعار، اسامى افراد و اماکن و نقلهاى موردى تاریخى که در بیانات آخوند مطرح شده - همچون یک ضبط صوت در خاطر سپرده و براى آقاى ثبوت نقل کرده است.49
دو دیگر، آقاى ثبوت نیز چنین حافظه محیرالعقولى دارد که پس از گذشت حدود چهار دهه و با وجود از بین رفتن بسیارى از نوشتههاى نقل شده، باز هم با جزئیات تمام، آن مطالب را در خاطر نگه داشته است!50
2. ناسازگارى مطالب با روزگار آخوند
چنان که آقاى ثبوت از قول برخى افرادى که مطالب و گزارشهاى ایشان را خواندهاند، مىنویسد،
»این حرفها به آخوند و به روزگار او نمىخورد و متعلق به روزگار ماست». 51
در واقع، مطالب مذکور، توسط کسانى مىتواند مطرح شود که انقلاب اسلامى، دوره جمهورى اسلامى و حاکمیت سیاسى فقها را درک کرده، مواجه با برخى کاستیها و اشکالهاى این نظام شده باشند.52
گویا به دلیل همین اشکال بوده است که آقاى ثبوت، گفتوگوى مرحوم نائینى با آخوند و اشکالهاى متعدد آخوند بر عملىشدن ولایت فقیه را در نوشتهاى که براى انتشار داده، ذکر نکرده است. آقاى محسن دریابیگى که با آقاى ثبوت مصاحبه کرده و نوشته ایشان را پس از مطالب مصاحبه ذکر کرده است، در پاورقى مىنویسد:
»آقاى ثبوت در اصل نوشته خود، دیدگاه مرحوم آخوند را درباره شرایطى که با توجه به آن باید حکومت برپا کرد، بههمراه شواهد تاریخى و... آورده است، امّا به درج آن در این مجموعه راضى نشدند و به حذف آن دستور دادند; زیرا از منظر ایشان، مطالب باید پختهتر مىشد، تا تصور نشود این مطالب از خود نگارنده است. »53
روشن نیست منظور از پختهتر شدن چیست؟ اگر گزارش، تاریخى است و ایشان مطالب را از شیخ آقابزرگ نقل مىکند، »پختهتر» شدن چه معنایى مىتواند داشته باشد؟ مگر بنا بود که تحلیلها و دیدگاههاى خود ایشان ذکر شود که نیاز به »پختهتر» شدن داشته است؟54
3. سطحى بودن استدلالها و ناسازگارى آن با مقام علمى آخوند
بسیارى از استدلالها و نقدهاى مطرح شده، سست، سطحى و عوامانه است و بسیار بعید است که آخوند خراسانى چنین استدلالهاى کممایهاى را مطرح کرده باشد. به دیگر سخن، فردى که کتاب دقیقى چون کفایة الاصول را نگاشته، نمىتواند استدلالهایى چنین سطحى را مطرح کرده باشد. در بخش بررسى دلالى، به جواب استدلالهاى ذکر شده، پرداخته خواهد شد.
4. ابهام در گزارش
مطالب آقاى ثبوت درباره کیفیت دریافت مطالب توسط شیخ آقابزرگ تهرانى، ابهام دارد; اینکه آیا شیخ آقابزرگ خود در جلسه حضور داشته است، یا با واسطه شنیده است؟ آیا یک جلسه بوده، یا چند جلسه، جلسه یا جلسههاى یاد شده، آیا با حضور خواص بوده (مثلا مجلس فتواى آخوند) یا جلسه عمومى بوده است؟
از مطالب یکى از منابع55 برداشت مىشود:
نخست آن که: شیخ آقابزرگ در مجلس فتواى مرحوم آخوند خراسانى بوده و پیشنهاد نائینى نیز در چنین مجلسى مطرح شده است.
دو دیگر، مطالب آخوند در چندین جلسه مطرح شده است، نه در یک جلسه.
سه دیگر، شیخ آقابزرگ نیز، خود این جلسهها را درک کرده است. این درحالى است که در میان اعضاى مجلس فتواى آخوند، نام آقابزرگ ذکر نشده است. و در اساس، آقابزرگ در آن زمان، داراى چنین موقعیتى نبوده است;گرچه ایشان از شاگردان آخوند و از مشروطهخواهان بود.
ابهام دیگر، مربوط به انتقادهاى منتسب به آخوند در پاسخ به پیشنهاد میرزاى نائینى است; چرا که در یک گزارش 6 نقد در گزارش دیگر، افزون از 10 نقد، و در گزارش سوم، 21 نقد، ذکر شده است. چگونه مىتوان این تفاوت را روشن کرد.
از سوى دیگر، آقاى ثبوت، از جلسه دیگرى سخن به میان آورده است که یکى از علماى مخالف مشروطه، دلیل عدم حمایت آخوند از مشروعهخواهان را پرسیده است و آخوند شبیه برخى از همان مطالبى که در پاسخ پیشنهاد نائینى مطرح شده بود، ذکر کرده است. آیا آخوند در جلسههاى مختلف درباره حاکمیت سیاسى فقها سخن به میان آورده و در اساس، آیا در فضاى زمان مشروطه، چنین بحثهایى رایج بوده است؟
5. مناسب نبودن زمان مشروطه، با پیشنهاد حاکمیت سیاسى فقها
در عصر مشروطه، مسأله حاکمیت سیاسى فقیه، مسأله محورى و مورد نزاع نبود و هیچ گروهى به این موضوع به عنوان الگویى عملى که قابلیت پیادهسازى در جامعه آن روز را داشته باشد، نگاه نمىکرد. مقصود جریان مشروعهخواه نیز از عنوان »مشروعهخواهى»، بى گمان حاکمیت سیاسى فقیه نبود; بلکه - با توجه به قرائن و شواهد بسیار، از آن جمله، لوایح متحصنین عبدالعظیم(ع) - مرادشان تأکید بر شریعت، حاکمیت فقه شیعه در نظام مشروطه، نظارت علما بر قوانین اساسى و مجلس شورا، جلوگیرى از مفاسد دینى و اخلاقى (در روزنامهها و سخنرانیها) و... بود; بهعبارت دیگر، آنها خواستار آن بودند که رویکرد نظام مشروطه، دینى و اسلامى باشد، نه غربى و مغایر با دین و شریعت. در هیچ یک از مطالب منتشره مشروعهخواهان، مطلبى دالّ بر آن که آنان خواستار حاکمیت عملى فقها باشند، نمىبینیم; البته برخى سخنان و نوشتهها از آنان وجود دارد که در آنها به لحاظ نظرى، تأکید بر ولایت عامه فقها شده است، اما این مطالب بهعنوان اشکالى بر نظام مشروطه غربى مطرح مىشد که پایه مشروعیت خود را بر خواست مردم قرار مىداد; نه آن که در مقام عمل، در پى حاکمیت فقها باشند (تا بهدنبال آن به آخوند و برخى از علماى دیگر نسبت داده شود که: آنها مفاسد عملى بر این خواسته مشروعهخواهان مترتب دانسته و با آن مخالفت نمودند. )
جالب است که آقاى ثبوت خود - بهمناسبت بیان انگیزه تحقیق درباره دیدگاههاى مربوط به انقلاب اسلامى - مىگوید:
»علماى مخالف مشروطه، بهجاى آن که در فکر تأسیس حکومت اسلامى بهرهبرى روحانیان باشند، راه چاره را همکارى با نظام سلطنتى و حمایت از آن در مقابل مشروطهخواهان دانستند»56
پاسخ به استدلالها در نقد حاکمیت سیاسى فقیهان
با توجه به ایرادهایى که ذکر کردیم، نمىتوانیم ادعاى آقاى ثبوت را در نسبتدادن مطالب و استدلالها به آخوند خراسانى بپذیریم. ما این استدلالها را از خود آقاى ثبوت دانسته، در پاسخ مختصر به آنها - چه مواردى که ذ کر شد و چه مواردى که بهدلیل عدم گنجایش مقاله، ذکر نشد - نکتهها و اصول کلى که پارهاى از آنها از بدیهیات عقلى و شرعى است، ذکر مىکنیم:
1. اسلامیتِ حکومت، امرى نسبى است.
2. دفع افسد به فاسد در هر مرحلهاى واجب است.
3. حضور معصوم(ع)، علت تامه رفع فساد نیست.
4. فقاهت براى حاکمیت سیاسى در دوره غیبت کافى نیست، بلکه دو شرط مهم »تقوا» و »آگاهى و مدیریت سیاسى» نیز لازم است.
5. لازمه حکومت اسلامى و ولایت سیاسى فقیهان، آن نیست که علما و روحانیون، عهدهدار امور اجرایى شوند.
6. لازمه تکامل انسان و رسیدن به قرب خداوند، مبارزه با جنبههاى مختلف هواى نفس است.
7. روشنگرى و آگاهى اذهان عمومى از امور لازم در هر دوره و تحت هر شرایطى است.
8. مصلحت و تقیه، جزئى از اصول اسلامى و مذهب شیعه است.
9. حکومت اسلامى، بناى بر تعصبات مذهبى ندارد، تا موجب شکلگیرى تعصبات مذهبى در مناطق دیگر شود.
10. سیاست، مساوى با فریب و دروغ و استفاده از روشهاى نادرست نیست.
11. حاکمیت سیاسى فقیه، مطلقه (به معناى نبود هیچ قید) نیست.
12. با حاکمیت سیاسى فقها، از یک سو زمینه بیشتر براى ترویج دین به وجود مىآید، و از سوى دیگر، شرایط بهترى جهت آشنایى با مشکلات مادى مردم و رسیدگى به آنها فراهم مىشود.
به صورت خاص، در برابر این استدلال آقاى ثبوت که: لازمه حاکمیت سیاسى علماى شیعه، شدت گرفتن فشارها به مسلمانان و شیعیان و نیز رشد تعصبات مذهبى در مناطق و کشورهاى دیگر است و در نتیجه ضررى که بر شیعه و شیعیان از طریق حکومت مبتنى بر مذهب شیعه و حاکمیت علماى شیعه مىشود، بیشتر از مواقع دیگر است.
باید گفت: مطابق این استدلال، در اساس هیچ حکومت دینى حتى در زمان رسول خدا(ص) و ائمه معصومین(ع) نباید تشکیل شود! زیرا تشکیل حکومت اسلامى و اجراى احکام اسلامى، موجب مىشود:
نخست آن که، حکومتهاى دیگر غیرحقّه نیز بخواهند بر مسلمانان و شیعیان فشار وارد آورند.
و دو دیگر، موجب تشکیل حکومت دینى غیر شیعى توسط آنها و شدت گرفتن تعصبات مذهبى مىشود!
حال آن که: حکومت اسلامى، بر اساس اعتدال، عقلانیت و فطرت پایهگذارى شده است و بناى بر تعصبات مذهبى ندارد تا موجب شکلگیرى تعصبات مذهبى در مناطق دیگر شود. در همین راستا، دو نکته قابل ذکر است:
1. هر عالمى نمىتواند عهده دار زعامت سیاسى جامعه شود، بلکه یکى از شرایط اصلى فقیهِ حاکم، آشنایى با مسائل جهان و توان مدیریت صحیحِ جامعه اسلامى و شیعى است.
2. مصلحت و تقیه جزئى از اصول اسلامى و مذهب شیعه است; طبعا در صورت وجود خطر براى شیعیان در نقاط دیگر، حاکم اسلامى نمىتواند مثلا حکم گرفتن جزیه از کفار اهل کتاب را عملى سازد.
در پایانِ بررسى و تحلیل گزارش آقاى ثبوت، این نکته درخور توجه است: چنانکه خود آقاى ثبوت یادآور شده است مطالب ذکر شده»در نقد نظریه وجوب تفویض حکومت به علماى دین»، مربوط به مقام عمل است، نه نظر;یعنى »مشکلاتى است که به عقیده او در مرحله عمل به این نظریه، گریبان ما را مىگیرد. »57 حال، اگر تجربه چنین حاکمیتى با نظر منصفانه و نگاه جامع، نشان از موفقیت آن داشته باشد، طبعا ایرادات یاد شده در خور اعتنا نخواهد بود.
د. تحلیل نواده آخوند خراسانى
آن چه ذکر شد (= دو سند و یک گزارش شفاهى)، مهمترین دلایلى است که از سوى برخى نویسندگان، براى اثبات دیدگاه منفى آخوند خراسانى، نسبت به ولایت عامه فقیه و موکولشدن حاکمیت سیاسى جامعه به مردم، ارائه گردیده است. با این حال، برخى گزارشها، تحلیلها و استنادهاى دیگر نیز وجود دارد که بهنوعى مىتواند شاهد و یا مؤید بر ادعاى یاد شده باشد. تلاش مىشود موارد مهم از این تفسیرها و نسبتها ذکر و مورد بررسى قرار گیرد:
شیخ عبدالرضا کفایى (فرزند میرزا احمد کفایى و نواده آخوند خراسانى) در تحلیل اختلاف میان علما درباره مشروطه، مطالبى را به شرح بیان کرده و در ضمن آن، از مخالفت آخوند با حاکمیت سیاسى روحانیان و فقها سخن گفته است آقاى کفایى درباره دستهبندى علما مىگوید:
»... یک دسته [از علما، و] در رأس آنها مرحوم آیتاللّه سید محمدکاظم طباطبایى یزدى، قائل به دخالتنکردن مطلق [در مشروطه] بودند (و لو بَلَغَ ما بَلَغَ; هرچه مىخواهد بشود) براى این که حریم روحانیت حفظ شود و روحانیت درگیر و آلوده جریانهاى انحرافى نشود... نظر دوم که نظر مرحوم آخوند و همفکران ایشان بود، این بود که باید روحانیت در این جریان دخالت کند; هم بهخاطر وظیفه الهى که براى کمک به مردم مسلمان در رهیدن از زیر بار حکومت استبداد، دارد و هم براى کنترل عوامل معارض با مذهب در جریان این انقلاب و حذف عامل دینستیزى این جریان دموکراتیک; تا هم انقلاب را حفظ کند و هم عوام ضد مذهب را کنترل نماید... جریان سوم که در رأس آن... شخصیتهاى برجستهاى مثل مرحوم شیخ فضلاللّه نورى و آخوند ملا محمد آملى و آخوند ملا قربانعلى زنجانى و میرزا حسنآقا مجتهد تبریزى بودند، معتقد بودند که روحانیت باید در این جریان دخالت کند; نه تنها به براندازى عامل دینستیزى آن، بلکه بیش از این باید دخالت کند و خود متصدى تأسیس حکومتى اسلامى شود و به تعبیر آن روز، مشروطه مشروعه تأسیس کند. »58
»مرحوم آخوند و همفکران ایشان با جریان سوم مخالف بودند و تأسیس حکومت مشروطه مشروعه را برخلاف مصالح اسلامى مىدانستند. اعتقاد این گروه از روحانیون که در صدر نهضت مشروطیت قرار داشتند، این بود که حکومت مشروطه، باید حکومتى باشد متشکل از صُلحاى ملت، به انتخاب اکثریت مردم، با نظارت روحانیت بر انطباق مصوبات مجلس قانونگذارى و بر انطباق عملکرد دولت مشروطه با احکام مذهب جعفرى; بىآن که در اجرا و مجارى حکومت دخالت مستقیم داشته باشد; چون عنوان حکومت مشروطه مشروعه، یا بهتعبیر امروز، حکومت اسلامى، مختص است به حکومتى که معصوم در رأس آن حکومت قرار داشته باشد که تمام تصرفات هیأت حاکمه، ناشى از حقیقت شریعت و حاکى از متن دین و ملهم از تعالیم آسمانى باشد و این، به معصوم اختصاص دارد و بنابراین، حکومتى مىتواند مظهر اسلام باشد و بهنام حکومت اسلامى، یا بهتعبیر آن روزگار، مشروطه مشروعه تلقى شود که تمام تصرفات آن حکومت، با حقیقت شریعت منطبق باشد. چون روحانیت، مصون از خطا نیست و خطاى او بهحساب شریعت گذاشته مىشود... لذا مرحوم آخوند و همفکران ایشان، با این نظر مخالف بودند و معتقد بودند که تنها معصوم است که قول او و فعل او مصون از خطاست و بنابراین، فقط او مىتواند حکومت تأسیس کند که برگزیده و انتخابى باشد. »59
بررسى
تحلیل ذکرشده درباره دستهبندى و اختلاف علما درباره مشروطه، گویا از این مسأله نشأت گرفته است که در برابر ایرادها و اتهامهات مطرحشده نسبت به علماى دوره مشروطه، تفسیرى از اختلاف علما که مناسب شخصیت والاى آنان باشد، ارائه گردد. اما این تحلیل، نهتنها بر پایه اسناد و شواهد تاریخى صورت نگرفته است، بلکه با مطالب مسلم تاریخى در تضاد است. و این مسأله، بر آگاهان و صاحبنظران تاریخ مشروطه پوشیده نیست:
نخست آن که: مرحوم سید یزدى، به گواهى اسناد متعدد تاریخى، نسبت به نهضت و نظام مشروطه، بىتفاوت نبود; به عنوان نمونه، ایشان در 25 محرم 1327، در پاسخ به سؤالى درباره موضعاش نسبت به مشروطه، مىنویسد: »درصدد فحص از این امر مستحدث برآمده، از کسانى که حاضر و ناظر قضیه بودهاند، استفسار نمود»; اما از آن جا که »سواى أخبار متعارضه متناقضه که باعث مزید تحیّر» بود به دست نیاورد، رسما موضع توقف اختیار کرد.60
با این حال، در مقام عمل، بارها به انتقاد از مفاسد دینى و فرهنگى حاصل از وضعیت جدید پرداخت و نسبت به شیوع بدعتها و کفریات که از نظر او، از مسأله آزادى در اشکال مختلف آن نشأت مىگرفت، مواضع تندى اتخاذ کرد; بهعنوان نمونه، سه نامه و تلگراف یزدى به ملا محمد آملى و سید حسین قمى در دوره تحصن مشروعهخواهى عبدالعظیم، در اواسط سال 1325 قابل ذکر است.61
دو دیگر، با توجه به آن چه در بخش اندیشه سیاسى آخوند خراسانى ذکر شد، حمایت آخوند خراسانى از مشروطیت، علتهاى بسیارى داشت. بهرغم آن که یکى از علتهاى حمایت، به مسأله عدالت و رفع ظلم بازمىگشت، امّا این که »کنترل عوامل معارض با مذهب در جریان این انقلاب و حذف عامل دینستیزى این جریان دموکراتیک» بهعنوان یکى از عوامل مهم حمایت ایشان از مشروطه باشد، از هیچ کجا بهدست نمىآید.62 به نظر مىرسد این تحلیل، تحلیلى پسینى است که براى توجیه و دفاع از عملکرد آخوند و برخى دیگر از علماى مشروطهخواه ذکر مىشود.
سه دیگر، درباره دسته سوم صرفنظر از ایرادى که نسبت به یکساندیدن علماى ذکر شده وجود دارد، سند و شاهدى نمىتوان یافت که ثابت کند مقصود علماى یاد شده از مشروطه مشروعه، برقرارى حکومت اسلامى و حاکمیت ولایت فقیه باشد. شعار و خواسته مشروطه مشروعه، در زمانى (= اواسط دوره مشروطه اول تا اوایل استبداد صغیر) مطرح شد که افرادى چون شیخ فضلاللّه نورى، با پذیرش اساس و ساختار نظام مشروطه، خواستار آن بودند که قوانین اسلامى و فقه شیعه، محوریت داشته باشند و مفاسد عملىِ حاصل از نهضت مشروطه، از میان برود و بهطور کلى، رویکرد نظام تازهتأسیس، دینى و اسلامى باشد; نه غربى و مغایر با شریعت. بهعبارت دیگر، مشروعهخواهى، ناظر به محتواى نظام مشروطه بود; نه قالب و ساختار آن. در این زمینه، لوایح متحصنین عبدالعظیم (انتشار یافته تحت مدیریت و نظارت شیخ فضلاللّه نورى)، بهاندازه کافى گویا است.63 البته بعدها که در دوره استبداد صغیر، عالمان یاد شده، به انکار اساس نظام مشروطه پرداختند، شعار و خواسته مشروطه مشروعه، سالبه به انتفاى موضوع شد; زیرا آنها اساس مشروطه را قبول نداشتند تا نوبت به تقیید آن به »مشروعه» برسد.
با توجه به نکتههاى یاد شده، به طور طبیعى، آن چه درباره مخالفت آخوند با دسته سوم، از جمله دیدگاه ایشان درباره ولایت فقیه، مطرح شده، در خور پذیرش نیست. در واقع آقاى عبدالرضا کفایى، گرچه بهعنوان نواده آخوند خراسانى، از مخالفت آخوند با حاکمیت ولایت سیاسى فقها سخن به میان آورده; امّا این مطالب، جنبه گزارشى ندارد (تا گفته شود که دیدگاه آخوند خراسانى از خود آخوند نقل شده است و در نتیجه اعتبار دارد); بلکه مطالب ذکرشده، جنبه تفسیر و تحلیل از دیدگاه آخوند است و در نتیجه، همچون دیگر تحلیلها و تفسیرها، در خور خدشه و مناقشه است.64
ه. تفسیر آخوند از اصل دوم متمم قانون اساسى
شمارى از نویسندگان با استناد به نامه آخوند خراسانى و شیخ عبداللّه مازندرانى به مجلس شوراى ملى (در تاریخ سوم جمادىالاول 1328) درباره معرفى 20 نفر از فقها به مجلس جهت اجراى اصل دوم متمم قانون اساسى،65 عقیده دارند: در این نامه، سه حوزه »سیاسى»، »مالى» و »قضایى» از یکدیگر تفکیک شده است و تنها در بخش سیاسى است که فقهاى»هیأت نظار» حق دخالت دارند; آن هم فقط به این صورت که »رعایت انطباق قوانین سیاسیه مملکت بر شرعیات» را بنمایند. امّا حوزهها و مسائل دیگر، خارج از کار فقهاى ناظر مىباشند.66 تفسیرى که از نامه یاد شده ارائه مىشود، آن است که از نظر آخوند خراسانى (و شیخ عبداللّه مازندرانى) ولایت و محدوده تصرف فقها، عمومیت ندارد و تنها در برگیرنده یکى از حوزههاى عمومى، آنهم به میزان نظارت بر تطابق مصوبات مجلس با شریعت است.
بررسى
در بررسى این تحلیل باید گفت: مسأله ولایت فقیه و مسأله اصل دوم متمم قانون اساسى، دو موضوع جدا از یکدیگر هستند و در نتیجه، نمىتوان از تفسیر و برداشت آخوند نسبت به اصل دوم متمم قانون اساسى، دیدگاه ایشان را درباره محدوده ولایت و اختیارات فقها، بهدست آورد. اصل دوم، تنها ناظر به کنترل و نظارت بر مصوبات مجلس است، تا قانونى برخلاف شریعت، وضع نشود; در حالى که مسأله ولایت فقیه، در ارتباط با تصرف در حوزه عمومى است و اثبات یا نفى این مسأله، ارتباطى با اصل دوم ندارد و جداگانه باید بحث و بررسى شود; چنانکه در همین نامه، آخوند به روشنى، قضاوت را بهعنوان یکى از سه حوزه اصلى امور عمومى، وظیفه فقیهان (نه مجلس و بهتبع آن، هیأت نظار) دانسته است.
روشن است; گستره بسیار وسیع امور عامه از یک سو و لزوم وجود نظم و سامان و عدم هرج و مرج در مسائل عمومى از سوى دیگر، اقتضاى جداسازى وظایف را در مقام عمل، دارد و نمىتوان بهصرف جداسازى مسؤولیتها در مقام عمل، استنتاج نظرى نمود; چرا که مقام عمل، غیر از مقام نظر است.67 بهعنوان نمونه، امام خمینى - که دیدگاه ایشان نسبت به ولایت عامه فقیه کاملا روشن است - در دوره جمهورى اسلامى، دخالتهاى مسؤولانى که در قانون اساسى، شرط فقاهت در آنها لحاظ شده است (همچون فقهاى شوراى نگهبان و شوراى قضایى)، را در مسائل خارج از حوزه مسؤولیت تعیینشده، نمىپذیرفت. آیا مىتوان از این امر، نتیجه گرفت که امام خمینى، مخالف ولایت عامه فقها بوده است!
و. نسبت کذب
در مقالهاى با عنوان »اندیشه سیاسى آخوند خراسانى» در مقام بیان این که مجتهد خراسانى، منکر مشروعیت زمامدارى سیاسى فقیه است، یکى از ادلّه آخوند، چنین عنوان شده است:
»از این نظریّه (= ولایت فقیه بر امور مسلمانان) مبسوطالید بودن فقیه در دایرکردن حکومت بهدست مىآید و چون همواره بیش از یک فقیه عادل داریم، مداخله آنان در امور، موجب هرج ومرج مىشود و شارع هیچگاه حکم به هرج ومرج نمىدهد. »68
چنین مطلبى در نوشتههاى آخوند وجود ندارد و به گمان، نویسنده مقاله، این مطلب را از کتابهایى همچون »دراسات فى ولایه الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة» و »نظریههاى دولت در فقه شیعه» أخذ کرده و به آخوند نسبت داده است; البتّه نویسندگان کتابهاى یاد شده نیز از این نکته غفلت کردهاند که ولایت فقیه بر امور جامعه، واجب کفایى است و با عهدهدارى یک فقیه - به دلیل ازبینرفتن موضوع آن - از دیگر فقیهان ساقط شده، آنان باید مانند مردم دیگر فرمانبر فقیه حاکم باشند.
نویسنده مقاله یاد شده در ادامه، یکى دیگر از ادلّه را از نظر آخوند، چنین ذکر مىکند:
»فقیه عادل، همچون پیامبر و امامان، معصوم نیست و سپردن جان و مال مردم بهدست فردى جائزالخطا، نکتهاى نیست که شارع به آن رضایت دهد. »69
این مطلب نیز، در نوشتههاى آخوند موجود نیست و از حیث استدلال نیز سطحى است; زیرا لازمه آن انکار ضرورت حکومت، یا ترجیح حکومت فردى که اشتباه و فساد او بیشتر است، بر حکومتِ فقیه جامعالشّرائط که اشتباه او بهمراتب کمتر خواهد بود، مىباشد.
2-4. جمعبندى
با توجه به آن چه ذکر شد، آخوند خراسانى در دلالت روایاتِ مورد بحث، نسبت به عمومیت ولایت فقیه، خدشه وارد کرده است; اما از سوى دیگر دلالت ادله مذکور را تا این اندازه مىپذیرد که در فرض عدم مشخصبودن متولى امور عمومى در عصر غیبت، قدر متیقن از کسانى که تصرفشان در این حیطه جایز است، فقها هستند. همچنین شاگرد خاص آخوند، میرزاى نائینى، در رساله تنبیه الامة - که آخوند آن را مورد تأیید قرار داده و »به تعلیم و تعلّم و تفهیم و تفهّم آن» توصیه مىکند - بهصورت مکرّر، تصرف در امور حسبیه بهمعناى عام را از اختیارات فقها بیان کرده، آن را از »قطعیات مذهب» ذکر مىکند.70
اما آن چه در برخى تلگرافها و گزارشها آمده است و به ظاهر نشان مىدهد آخوند، مخالف حاکمیت سیاسى فقیهان بوده و مشروعیت دخالت در امور عامه را به مردم داده است، داراى ایرادهاى سندى و دلالى مىباشد و نمىتواند ادعاى مخالف را ثابت نماید.
درهمین راستا و در تکمیل و جمعبندى مباحث این نوشتار، باید بر دو نکته توجه داشت:
1. چنانکه ذکر شد، در عصر مشروطه، مسأله حاکمیت سیاسى فقیه، مسأله محورى نبوده است و هیچ گروهى به این موضوع بهعنوان الگویى براى عمل نگاه نمىکرد.71 مقصود جریان مشروعهخواه نیز از عنوان »مشروعهخواهى»، مسلماً حاکمیت سیاسى فقیه نبود; بلکه - با توجه به قراین و شواهد بسیار، همچون لوایح متحصنین عبدالعظیم(ع) - مرادشان تأکید بر شریعت، حاکمیت فقه شیعه در نظام مشروطه، نظارت علما بر قوانین اساسى و مجلس شورا، جلوگیرى از مفاسد دینى و اخلاقى (در روزنامهها و سخنرانىها) و... بود. بهعبارت دیگر، آنان خواستار آن بودند که رویکرد نظام مشروطه، دینى و اسلامى باشد; نه غربى و مغایر با دین و شریعت. در هیچ یک از مطالب منتشره مشروعهخواهان، مطلبى دالّ بر آن که آنها خواستار تحصیل حاکمیت مستقیم و عملى فقها در آن شرایط باشند، نمىبینیم; البته برخى سخنان و نوشتهها از آنان وجود دارد که به لحاظ نظرى بر ولایت عامه فقها تأکید مىکند، اما این مطالب بهعنوان اشکالى بر نظام مشروطه غربى مطرح مىشد که پایه مشروعیت خود را بر خواست مردم قرار مىداد، نه آن که در مقام عمل در پى کسب حاکمیت کامل فقها در آن شرایط باشند، تا بهدنبال آن به آخوند و برخى از علماى دیگر، نسبت داده شود که آنها مفاسد عملى بر این خواسته مشروعهخواهان مترتب دانسته و با آن مخالفت نمودهاند.
2. علماى مشروطهخواهى چون آخوند خراسانى، بویژه در دوره استبداد صغیر، بهدلیل آن که خود را درگیر و در تقابل شدید با استبداد مىدیدند و دغدغه اساسى آنها برقرارى و استوارى نظام مشروطه و مردمى بود، از روى طبیعت قضیّه، گفتارها و نوشتههاى آنها بیشتر ناظر به مرحله عمل بود، نه مرحله نظر و واقع; در نتیجه، نمىتوان برخى مطالبى که به ظاهر نشاندهنده دیدگاه آنان درباره مشروعیت تصرفات مردم در حوزه عمومى است - بر فرض آن که جنبه صدورى آن مطالب مسلًم گرفته شود - به مرحله نظر آنان سرایت داد.