نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
درآمد
نهضت مشروطهخواهى در ایران، پس از قرنها حاکمیت استبداد و درپى تاریخى آن، استعمار خارجى، یکى از برهههاى حساس در تاریخ معاصر شمرده مىشود، نهضتى که جریان مذهبى و پیشگام آن، هم استبداد داخلى را نشانه رفت و هم استعمار خارجى را.
این نهضت، در بخش مذهبى و استعمار و استبداد ستیزش، با رهبرى روحانیت متعهد رقم خورد. روحانیت شیعى در این نهضت، به دلیل پذیرش مردمى و وجاهت اجتماعى بىبدیلى که داشت، نقش حساس و مهمى را در برانگیختن توده مردم ایفا نمود. عالمان شیعى، با مردم ارتباط تنگاتنگى داشتند. در متن مردم و تودههاى اجتماعى و در رهبرى افکار آنان، تلاش ورزیدند و سهم بزرگ و قابل توجهى را ایفا نمودند. به گونهاى که اصطلاح »علماى ملت« در مقابل »اولیاى دولت« در آن دوران، از کاربرد فراوانى برخوردار شد که در واقع، نوعى تقابل را در صحنه اجتماعى، بین روحانیت و دولت مستبد و وابسته و مزدور نشان مىداد. عالمانِ حاضر در نهضت مشروطیت، دو طیف عمده که در واقع هدفى راهبردى داشتند، شامل مىشد; طیف روحانیون مقیم در ایران، مانند میرزا عبدالله مازندرانى، میرزا خلیل تهرانى، سید عبدالله بهبهانى، سید محمد طباطبایى و شیخ شهید فضلالله نورى، ثقة الاسلام تبریزى، حاج آقا نورالله اصفهانى و...
و طیف روحانیون نجف، که در رأس آنان ملامحمد کاظم خراسانى، قرار داشت. نفوذ عمیق و همه جانبه این بزرگان و شخصیتهاى فرهیخته علمى، فقاهتى و اصولى در قلوب مردم ایران، نقش غیر قابل انکارى را در بارورى هدفها و راهبردهاى این عالمان، در صحنه اجتماعى ایفا مىنمود، به گونهاى که این مهم مورد تأیید و تأکید مخالفان سرسخت روحانیت، نظیر احمد کسروى قرار گرفت. او، اذعان به نقش بىبدیل روحانیت در رهبرى نهضت مشروطیت داشت و چنین نگاشت:
»این نکته را نباید فراموش کرد که مشروطه را در ایران، علما پدید آوردند. در آن روزها که در ایران، غول استبداد، درفش افراشته، کسى را یاراى دم زدن نبود، تنها علما بودند که دل به حال مردم سوزانیده، گاهى سخنانى مىگفتند: نمىگویم که دیگران چیزى نمىفهمیدند. مىگویم یاراى دم زدن نداشتند، شمارههاى حبلالمتین را بخوانید. در آن زمان که تودههاى انبوه، در بستر غفلت خوابیده و هرگز کارى به نیک و بد کشور نداشت و بسیارى از شهرها علما پیشقدم گرویدند، بنیاد مشروطه را علما گذاردند. «1
نهضت مشروطیت با رهبرى عالمانى فرهیخته، به پیروزى مهمى که تا تاریخ آن روز ایران بىسابقه بود، دست یافت. تأسیس عدالتخانه و اعلام پیروزى مشروطهخواهان و شکست استبداد و تأسیس نظام مشروطه در ایران، مسأله کمى نبود، مسألهاى بود که همگان با مشاهده آن، دچار شگفتى و حیرت گردیدند. اما با کمال تأسف، این حرکت سترگ را یکباره رو به دگردیسى، استحاله و عقبگرد و قهقراى سیاسى مشاهده مىکنیم. شکست در پى شکست، عقبنشینى روحانیت، حضور سمپاتهاى انگلیسى و غربى و بهرهورى از فضاى آماده و تصاحب مناصب قدرت و حاکمیت و غلبه غربزدگان را مىبینیم. بدون شک، این وضعیت پدیدار شده، معلول کاستیهاى گسترده دامنى است که روحانیت درگیر آن شده است. این حادثه، درس عبرتى پر نمود در تاریخ سیاسى ایران است که آن را به معرض بررسى نهاده و کارکرد روحانیت را به بوته نقد مىسپاریم، باشد که درسهاى عبرتآموز آن را معیارى براى پویشى قاعدهمند، فرا راهمان قرار دهیم.
روحانیت و نهضت مشروطیت
در دوران معاصر، عالمان دینى، پیشقراول و پیشگام حرکتهاى سیاسى علیه استبداد داخلى و استعمار خارجى قرار گرفتند و مردم، خط اصلى مبارزه را از آنان مىگرفتند و به دلیل آن که عالمان دینى را زبان دیانت و شریعت خود مىدانستند، سخنها، اشارات و تصمیمات آنان را سخن و اشاره و تصمیم دین مىدانستند و براى خود، تکلیف تلقى مىنمودند.
حرکت بیدارگرانه و پرهیمنه روحانیت در مشروطه را که در مقطعى حساس و پر افت و خیز، روى داد، مىتوان نقطه عطف تاریخ مشروطه دانست. این حرکت، واقعیتى را به تاریخ سیاسى ایران مىنمایاند که علماى دین در رأس و در جلوى قافله حرکت مشروطیت قرار داشتند و عمیقاً مورد توجه توده مردم و نخبگان فکرى جامعه بودند. در این دوره، روحانیت از سردرگمى ناشى از تلاطمهاى سیاسى خارج شد و توانست نقش و موقعیت مشخصى را در قبال حاکمیت تحصیل کند.
زمینهها و دلایل اصلى روحانیت در ورود به صحنه سیاست را مىتوان چند نکته مهم دانست: تعارض جوهرى دیانت با استبداد، حاکمیت خارجیان، وابسته شدن کشور به بیگانگان، دفاع از منافع ملت اسلام، حاکمیت سیاسى اسلام، مسأله دیگر. بىتوجهى به ستم شاهزادگان در ولایات، ضرب سکههاى کمعیار در دارالضرب حکومتى و فتنه بابىگرى و بهائیت و فرق صوفیه که از جانب دولت، مورد حمایت قرار مىگرفتند و... همگى انگیزههاى مهمى بودند و در برانگیخته شدن روحانیت و ورود آنان به صحنه مبارزات سیاسى، سهم قابل ملاحظهاى داشتند:
»در ایران، بیشترین نقش را در مبارزه با غربزدگى و حتى ایجاد نهضت بازگشت به خویشتن، روحانیت و علماى اسلامى داشتند. روحانیت شیعه در ایران، به مراتب نیرومندتر و مستقلتر از روحانیت سایر مناطق و کشورهاى اسلامى بود. اینان همانند سدى در برابر طوفان غربزدگى ایستادند و سرانجام آنگونه که ما شاهد آن هستیم، آن را با شکست مواجه ساختند. «2
این واقعیت غیرقابل انکار را، نویسندگان بسیارى، از جمله کسانى مانند کسروى و تقىزاده مورد تأیید و اشاره قرار دادهاند.
تقىزاده، از نقش روحانیت، بویژه سید عبدالله بهبهانى، به عنوان ستون اصلى حرکت مشروطهخواهى نام برده و این نقش پررنگ را مىستاید.3
سرجان مالکوم مىنویسد:
»روحانیت، با توجه به نفوذ اجتماعى گسترده، تنها قدرتى بود که مىتوانست در مقابل حکام و دولتمردان مقاومت کند. علما در طول دوران استبداد، تنها پناهگاه مردم در برابر ظلم و ستم حاکمان به شمار مىرفتند. «4
محبوبیت مردمى روحانیت و اقتدار مذهبى آنان، نفوذ خارقالعادهاى را در جامعه سیاسى آن روز داشت و مهمترین منبع قدرت سیاسى بود; زیرا مرجعیت در وجود شخصیتى وارسته تمرکز یافت و این تمرکز، قدرت بىبدیلى را به روحانیت مىداد. آن شخصیت بزرگ، شیخ انصارى بود که به روحانیت تشکل و سازمان خاصى بخشید و از همین رهگذر، روحانیت مورد توجه جدى قشرهاى مختلف قرار گرفت.
»تمرکز مرجعیت، در دوره شیخ انصارى، قدرت سازمانى و انسجام روحانیت را افزایش داد و زمینه فعالیت گسترده سیاسى را فراهم کرد. در فقدان احزاب و سازمانهاى سیاسى، روحانیت به عنوان تنها نیروى منسجم سیاسى عمل مىکرد و با تکیه بر نفوذ اجتماعى و محبوبیت مردمى، از امکان بسیج مردم نیز برخوردار بود. از نیمه دوم سلطنت ناصرالدین شاه، گسترش نفوذ بیگانگان و اعطاى امتیازات، علما را نسبت به رژیم سیاسى ناراضى کرد. علما، نگران تسلط کفار و نیز رواج فرهنگ غربى و اندیشههاى الحادى بودند. ضعف و فساد دستگاه قاجارى نیز، که ایران را هر روز به سوى انحطاط بیشترى سوق مىداد، در افزایش نارضایتى علما از دربار قاجارى نقش داشت. «5
در واقع، مهمترین عامل قدرت سیاسى روحانیت، پایگاه مردمى آنان بود و مردم، روحانیت را مظهر دیانت و تدین خویش مىدیدند، بر خلاف حکومت که مردم فقط با مأموران مالیاتى ارتباط داشتند. اما تماس دائمى روحانیت با مردم، نفوذ و اقتدار مهمى را به آنان بخشیده بود.
اعطاى امتیازات به دولتهاى خارجى توسط دولت، باعث ایجاد شکاف عمیقى گردید و روحانیت در برابر آن به واکنش قهرمانانه و فعالى پرداخت. در این میان، شخصیتهاى وارستهاى همچون سید جمالالدین اسدآبادى، اندیشههاى نوینى را ابراز داشتند. تنبیهالامه مرحوم نائینى و دهها نوشته و مقاله که سید جمالالدین اسدآبادى نگاشته بود، نقش بىبدیلى را در تحرکات اجتماعى و انگیزه بخشى به نخبگان مىداد.
احمد کسروى، درباره نقش علما در نهضت مشروطیت مىنگارد:
»آنچه مشروطیت را نگه داشت، پافشاریهاى مردانه دوسید و آخوند خراسانى و حاجى شیخ مازندرانى بود. اینان با فشارهایى که دیدند و زیانهایى که کشیدند، از پشتیبانى به مجلس و مشروطه باز نایستادند و آن را نگه داشتند.«6
و نیز از نظر تئوریک و مبنایى، استوارترین متن سیاسى در حمایت از مشروطهخواهى را میرزاى نائینى نگاشت. یعنى کتاب تنبهالامه و تنزیه المله وى، به حرکت مشروطهخواهى، مشروعیت دینى داد، زیرا ایشان مبانى مشروطه، مثل آزادى، مساوات، تفکیک قوا، مشورت و پارلمان را به بحث گذاشت و مشروعیت این دو را اثبات نمود.
آخوند خراسانى و نهضت مشروطه
آخوند ملامحمد کاظم خراسانى که مىدید در دوره قاجاریان، احکام اسلامى به بوته فراموشى سپرده شده و استبداد بر تمام ارکان جامعه سیطره یافته است و از طرف دیگر، دشمنان سوگند خورده اسلام (روس و انگلیس) و مزدوران داخلى آنها (لیبرالهاى وابسته) با تحمیل معاهدات و قراردادهاى خفتبار، سعى در استثمار ایران و سلطه بر آن را دارند، با درک وظیفه الهى و رسالت خویش، طرح مشروطهخواهى و مقید بودن رژیم را به قانون مطرح ساخت که البته روشن است منظور آخوند، هرگز قوانین برگرفته از کشورهاى اروپایى و بیگانه نبوده است، زیرا او فردى الهى و عالمى اندیشمند بود که سالیان دراز عمر پربرکت خویش را صرف اعتلاى فرهنگ اسلامى کرده بود و توانسته بود فرهیختگانى همچون آقاى بروجردى، آقا ضیاء عراقى و نائینى را تربیت کند، بلکه منظور او قانونى بود که علماى اسلامى هم در آن نظر داشته باشند و به حق این گامى بزرگ بود که توسط این عالم فرهیخته و وارسته برداشته شد. از نوشتههاى او، پى به بعد سیاسى این عالم وارسته الهى مىبریم.
علماى مشروطهخواه، یعنى سه مرجع بزرگ تقلید: حاجى میرزا حسین تهرانى و آخوند ملامحمد کاظم خراسانى و شیخ عبدالله مازندرانى و همفکران ایشان، مانند میرزاى نائینى، هدفشان جلوگیرى از استبداد و حفظ آداب و احکام شریعت اسلامى بود، تا مردم مسلمان اسیر دست قدرتهاى شیطانى و اهریمنى قرار نگیرند. چون همانگونه که روشن است، در دوره قاجار، عدالت، آزادى، ، احکام شریعت و زندگى مردم، همه دستخوش امیال شیطانى رژیم و در دست قدرتمندان بود. لذا این عالمان فرهیخته، احساس مسؤولیت کردند و همگامى با مشروطیبت را با جهاد در راه خدا، یکسان دانستند.
حرکت علماى نجف، بخصوص آخوند خراسانى و حمایت فراوان ایشان از خیزش مردمى در ایران، سبب شد که مظفرالدین شاه، به طور رسمى، فرمان مشروطیت را امضا کند و پس از عزل عینالدوله، شخصاً فرمان تأسیس دارالشورى را صادر نماید.
نقش روشنگرانه آخوند خراسانى پس از مشروطیت
آخوند خراسانى، با روشنگریهاى خود، از فرو افتادن مردم در گردابهایى که دشمنان آن به آن بر سر راه نهضت پدید مىآوردند جلوگیرى مىکرد. اندرزنامهها، نامهها، توصیهها و اعلامیههاى فراوان این رهبر بزرگ دینى - سیاسى و آگاه به زمان، راه را از بى راه نشان مىداد و در طول حرکت، جایگاه والاى او را مىنمایاند.
به دلیل حضور آخوند خراسانى در نجف، حوزه نجف، کانون فعال مبارزه سیاسى گردیده بود و علماى بزرگ نجف، به پیروى از وى، در حمایت از مشروطیت، تلاش و مساعدتى بلیغ ورزیدند.
پس از پیروزى مشروطه، هنگامى که دارالشورى تأسیس گردید، آخوند خراسانى، با ارسال نامهها و تلگرافهاى زیادى، مردم را نسبت به حرکتهاى مشکوک آگاه ساخت. ایشان در نامهاى به مردم که در حکم بیان وظیفه شرعى آنان بوده است، بیان مىدارد: همانگونه که در به دست آوردن پیروزى، مبنى بر گرفتن فرمان مشروطیت تلاش کردید، در تنظیم قوانین مقید باشید که قانون اسارتبارى براى شما وضع نگردد و علما را براى وضع قوانین انتخاب نمایید. به همین جهت، وقتى خبر افتتاح مجلس اول را مىشنود، نامهاى به مجلس مىنویسد و نمایندگان را براى به اجرا درآوردن قوانین اسلامى تشویق مىکند و به آنان رهنمود مىدهد:
»والله دول و ملل عالم در این موقع، نگران حال مایند تا از این اتفاق ملى و مجلس شورى که آخرین علاج امراض مزمنه مهلکه است، چه نتیجه بگیریم... انشاءالله تعالى، هیچ دقیقهاى را فروگذار نفرموده، قوانین محکمه دین مبین را که ناموس اکبر و از اسباب اعظم ترقى و نفوذ است و فقط رسمى از آن باقى است، صحیحاً به موقع اجرا درآورید. «7
به سبب زمینه مساعدى که بر اثر انقلاب مشروطیت مهیا شده بود، حدود سى نفر از علما در مجلس حضور داشتند. آخوند خراسانى در جواب نامهاى که شمارى از طلاب تهرانى براى ایشان فرستاده بودند و درخواست کرده بودند که مادهاى در قانون اساسى، مبنى بر حضور علما در مجلس به تصویب برسد، آخوند خراسانى مىنگارد:
»مردم مىتوانند علماى بزرگ را وکالت داده و به مجلس بفرستند، باید اطلاع مردم بالا باشد، تا علما را به مجلس بفرستند. «8
در تلگرافى به مردم مشهد چنین توصیه مىکند:
»خدمت عموم آقایان و علما و اعلام و رؤساى عشایر و کلیه غیرتمندان اسلام، ایدهم الله تعالى بنصره، براى برانداختن سلطنت قدیمى ایران و(برپا ساختن نظام جدیدى که) محو آثار اسلام (کند)، محمدعلى میرزا به ایران فرستاده شده است. «9
با این تلگراف به مردم مشهد هشدار مىدهد که هوشیار باشند و فریب توطئهها را نخورند.
آخوند خراسانى و اخراج تقىزاده از مجلس
آخوند، هوشیارانه مسائل کشور و بویژه آن چه در مجلس مىگذشت، زیر نظر داشت. وقتى که بر او محرز شد تقى زاده، راه افساد را در پیش گرفته و قصد خدمت به مردم را ندارد و بر آن است که زمینههاى محو احکام اسلامى را مهیا سازد، حکم به اخراج او از مجلس داد. این، موفقیت بزرگى براى جبهه حق و مسلمانان انقلابى، به رهبرى آخوند خراسانى محسوب مىگردید.
حکم آخوند خراسانى بدین شرح است:
»چون ضدیت مسلم سیاسى سیدحسن تقىزاده که تاکنون جداً آن را تعقیب نموده است، با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه، بر خود و اعیان ثابت شده است. و از مکنونات فاسدهاش علناً پرده برداشته است لذا از عضویت مجلس مقدس ملى و قابلیت امانت نوعیه لازمه آن مقام منیع باالکلیه خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است. «10
ایستادگى آخوند در برابر اشغال ایران
چند سال پس از پیروزى مشروطه، در جنگ بینالملل اول، ایران به دو بخش، تقسیم شد. بخشى تحت نفوذ استعمارگران روس و بخشى زیر سلطه انگلیس درآمد. آخوند خراسانى، از یک سو به دولتهاى روس و انگلیس تلگراف فرستاد و به تهاجم آنها اعتراض شدید کرد و از سوى دیگر، براى بیرون کردن متجاوزان از ایران، حکم جهاد صادر کرد:
»بسم الله الرحمن الرحیم، بر کافه مسلمین واضح است که نفاق و اختلافات داخلیه ایران، عبَده ى صلیب را کامیاب نموده و براى محو توحید و نبوت حضرت ختمى مرتبت، که اهمّ مکنونات دیرینه آنها است، کاملاً موقع یافته، از یک طرف ایتالیا به طرابلس غرب و از طرف دیگر روس و انگلیس به شمال و جنوب قشون وارد نمودهاند. اندک تسامح، موجب ذهاب اسلام است. اعاذالله المسلمین من ذالک. على هذا بر قاطبه مسلمین و صاحبان فطرت اسلامیت و عِرق دیانت، خصوصاً عشایر ایلات با جمعیت، واجب عینى است که در مقام دفاع از بیضه اسلام و رفع حملات ظالمانه صلیبیان که بالضرورة الدینیه، از اهم فرایض دینیه است; اتفاق و اتحاد حقیقى نموده، از تمام اغراض شخصى که منشأ همه این خرابیهاست، اغماض نمایند و دعوت اسلام را اجابت، و استغاثه شریعت محمد(ص) را لبیک گویند انشاءالله تعالى و ثبت الله الجمیع بالقول الثابت و جعلکم من انصار دینه و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. الاحقر محمد کاظم خراسانى. «11
از آنجا که آخوند خراسانى، این اشغالگرى را پیامد تلخ نفاقها واختلافات داخلى در ایران مىدید، خود تصمیم گرفت که براى مبارزه با روس و انگلیس به ایران بیاید و جریان مبارزه را با حضور خود ادامه دهد. او از این واقعه چنان خشمگین شده بود که گویا به زودى اسلام از بین خواهد رفت که البته چنین هم بود، لذا به یاران خود در جلسهاى چنین گفت:
»بهتر است شب چهارشنبه در مسجد سهله باشیم و از حضرت ولى عصر، عج الله تعالى فرجه الشریف، کمک بگیریم... . حسب القرار یوم سهشنبه دیگر، با آقایان کربلا، دسته جمع و بالاتفاق از کربلا حرکت و به کاظمین مشرف و از سر من رأى (سامرا) هم، آقاى شیرازى ، به موجب وعده و خواهش خود در کاظمین آمده، پس از اجتماع در آنجا، به آنچه تکلیف اقتضا کند، عمل و رفتار خواهد شد، فعلاً تکلیف همین است که عرض شد و خوب است به عموم خبر داده شود. «12
با این تصمیم قطعى بود که روس و انگلیس و دولت مزدور و وابسته قاجار، براى او مشکل ایجاد کرده و درصدد از میان برداشتن وى برآمدند.
»در 12 دسامبر، مجتهد پیشگام نجف، ملامحمد کاظم خراسانى، درگذشت، هنگامى که آهنگ حرکت به تهران را داشت، تا به نحوى که شایع بود اعلام جهاد مذهبى علیه روسیان را بدهد، ناگهان در شرایطى بسیار مشکوک درگذشت. عموماً بر این عقیده بودند که عمال روسى او را مسموم کردهاند. «13
جدایى مشروطه از دیانت
کارهاى مزورانه روشنفکران دل باخته و وابسته غرب و شرق که آخوند خراسانى آن را نفاق مىنامد و سبب اختلافهاى داخلى و نقش آفرینى لاقیدها، لامذهبها و بى اعتقادان به دین و مذهب در عرصههاى گوناگون جامعه، مجلس و در ساحَتِ مطبوعات، کار را به جایى کشید که بخشى از آن در این فراز از روزنامه شیخ فضل الله نورى، بازتاب یافته است:
»و بعد همین که مذاکرات مجلس شروع شد و عناوین دایر بر اصل مشروطیت و حدود آن در میان آمد، از اثناء نطقها و لوایح و جراید، امورى به ظهور رسید که هیچ کس منتظر نبود و زایدالوصف، مایه وحشت و حیرت رؤساى روحانى و ائمه جماعت و قاطبه مقدسین و متدینین شد، از آن جمله در منشور سلطانى که نوشته بود: مجلس شوراى ملى اسلامى دادیم. لفظ اسلامى گم شد و رفت... و دیگر، در مواقع اصدار دستخط مشروطیت... ، در حضور هزار نفس بلکه بیشتر، صریحاً گفتند که ما مشروعه نمىخواهیم. و دیگر به رأىالعین همه دیدیم و مىبینیم که از بدو افتتاح این مجلس، جماعیت لاقید لاابالى لامذهب، از کسانى که سابقاً معروف به بابى بودن بودهاند، و کسانى که منکر شریعت و معتقد به طبیعت هستند، همه در حرکت آمده و به چرخ افتادهاند، سنگها است که به سینه مىزنند و جنگها است که با خلق خدا مىکنند و دیگر روزنامهها و شبنامهها پیدا است که اکثر مشتمل بر سب علما و طعن احکام اسلام و این که باید در این شریعت تصرفات کرد و حروفى از آن را تغییر داد و تبدیل به احسن و انسب نمود... و این که امروز در انگلستان، فیلسوفها هستند خیلى از انبیاء و مرسلین آگاهتر و داناتر و بزرگتر و نستجیربالله، حضرت حجة بن الحسن العسکرى (عج) را امام موهوم خواندن و اوراق قرآن مجید را در مقواهاى اوراق قمار به کار بردن و صفحات مشتمل بر اسم جلاله و آیات سماویه را در صحن مجلس شورى دریدن و پاشیدن و... . «14
این گونه زمینههاى جدایى مشروطه از دین فراهم آمد و روز به روز بر دامنه آن افزوده شد و لیبرالها، بابیها و لائیکها و بى قیدها میان دار شدند و نفوذ روحانیت در اداره جامعه کم و کمتر شد.
با مطالعه این سیر است که به روشنى، دانسته مىشود چرا شهید بزرگوار، شیخ فضل الله نورى، که در آغاز به هوادارى از مشروطه برخاسته بود، پرچم مشروطه مشروعه را عَلَم مىنماید و سرانجام سرنوشتى پیدا مىکند که پس از اندکى، آخوند خراسانى پیدا و پنهان با آن روبهرو شد:
»در واقع، شیخ با استناد به افکار و رفتار روشنفکران مشروطهخواه، مشروطه را مقدمه بىدینى تلقى مىکرد و تندروىهایى که در این زمان روى مىداد، او را بر این عقیده استوار کرد. در واقع، آنچه شیخ فضلالله نورى را از مشروطه و مشروطهخواهان دور مىکرد، نگرانى او از حاکمیت بىدینى و بىدینان بود که شیخ، طلیعه آن را در گفتهها و نوشتههاى برخى از مشروطهخواهان و اعمال آنان مشاهده مىکرد. به همین دلیل مصرانه در مخالفتبا مشروطه کوشش کرد. بعد از فتح تهران، مشروطهخواهان، شیخ را که از پناهنده شدن به سفارتخانههاى خارجى خوددارى کرده بود، دستگیر کردند و سپس به اتهام حمایت از استبداد، به دار آویختند. «15
اینها همه نشان مىداد که سران لیبرال مشروطه، عناصرى معاند و مخالف اجراى شریعت در مشروطه بودند. شیخ، به لحاظ جایگاه و موقعیتى که داشت، انحراف روشنى را در مشروطه مىدید. او، شمّ قوى ضد انگلیسى داشت و لذا دستهاى مرموز انگلیسیها و روشنفکران وابسته به آنان را رو کرد. مدعیان لیبرال مشروطهخواهى را، عناصرى وابسته و غیر وطنى معرفى نمود. او فریاد زد:
»اسلام، دنیا را به عدل و شورا گرفت. آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل از پاریس برسد و نسخه شوراى ما از انگلیس بیاید؟«16
نتیجه قهرى و طبیعى اعدام شیخ شهید، تضعیف شدید همان روحانیتى بود که پیشگام انقلاب بودند، روحانیتى که به نیکى خطر را فهم نکرد و به عمق فاجعه پى نبرد و در حمایت از مشروعهخواهى شیخ شهید کوتاهى بسیار کرد.17
علماى نجف، که از عمق جریانهاى سیاسى بىخبر بودند، در برابر این جریان، حالت انفعال عجیبى یافتند و دچار حیرت شدند.
»آخوند خراسانى پس از خبر به دار آویخته شدن شیخ که مورد انتظار نبود، مجلس بزرگداشتى در منزل خود ترتیب داد و از چنین رویدادى اظهار تأثر و تأسف نمود و متعاقب آن، تشنج اجتماعى فراوانى رخ داد. به عنوان نمونه سید محمد کاظم یزدى که در نجف از موضعگیریهاى شیخ فضلالله حمایت مىکرد، پس از این واقعه، به حدى از مشروطهخواهان متنفر گردید که بیشتر اوقات از ملاقات با ایرانیان خوددارى مىکرد. و تا آخر عمر هم با مشروطه موافقت نکرد!«18
در هر حال، پس از این ماجرا، روحانیت، به شدت ضربه دید. مخالفان زمینهرا فراهم دیدند و روحانیت را نقطه مرکزى حمله قرار دادند و متأسفانه مورد قبول توده عوام جامعه قرار گرفت.
رویکردى به نقد
مطالب پیش نگاشته، در واقع زمینهاى بود جهت درک اهمیت این مقوله که اگر روحانیت به عنوان پیشگام در نهضت نبود، امکان آن پیروزیها هرگز وجود نداشت. امّا این نکته را هم غمگنانه باید تکرار نمود و باز گفت که اگر روحانیت، هشیارتر، منسجمتر و با استراتژى واحدى، نهضت مشروطه را رهبرى مىکرد، هرگز امکان نداشت که شخصیتهاى والا و بلندمرتبهاى چونان شیخ فضل الله و آخوند خراسانى و... با سرانجامى چنان جانکاه روبهرو شوند و قربانى امیال عدهاى لیبرال و وابسته گردند. بدین روى، کارکرد روحانیت را پس از مشروطه، مورد نقد و ارزیابى قرار مىدهیم و در واقع، چند نقد عمده و مهم بر عملکرد روحانیت به معرض بازگویى و تحلیل مىنهیم.
1. ناهماهنگى در مطالبه مشروعهخواهى
چنان که در مطالب پیش نگاشته دانستیم، مشروعهخواهى مورد وفاق همگان نبود و در این مقوله، اختلافى بس نمایان و آشکار، موجود بود که این اختلاف، خود سبب شکستن و شکسته شدن آن اقتدار اجتماعى شد و سر انجام ضربه سنگین و شکنندهاى بر پیکر مشروطیت وارد کرد. عرصههاى اختلاف و عدم انسجام و وفاق روحانیت در این دوره را مىتوان در موارد زیر مورد اشاره قرار داد.
1-1. اختلاف در تنظیم و تدوین قوانین
اختلاف علما و روحانیون، ناشى از تفاوتهاى دیدگاهى و مبنایى و فکرى آنان بود. علما به دو گروه تقسیم شده بودند، چنانکه در خلال نوشتار به آن اشاره داشتیم. گروه اول: مشروطهخواهان بودند که طیف بزرگى را تشکیل مىدادند و در رأس ایشان آخوند خراسانى بود. گروه دوم: اقلیتى بودند که در رأس آنها شیخ شهید قرار داشت. اینان مشروطهاى را مىخواستند که قوانین آن بر مبناى شریعت باشد »مشروطه مشروعه«.
گروه نخست، راه حفظ اسلام را در گرو مسلح شدن به عقاید و افکار جدید و پاسخ متقن به شبهات درباره شرع و اجراى احکام سیاسى و اجتماعى آن مىدیدند و بر آن بودند که شرع، باید پاسخ لازم را براى معاندین آماده داشته باشند.
»روحانیون مشروطهخواه که هر لحظه نگران بازگشت استبداد محمدعلى شاهى و رجال خودخواه استبداد که اگر عالم را بچاپند سیر نمىشوند، بودند. از هیچگونه حمایت معنوى از مشروطیت کوتاهى نکردند اصول و فروع آن را از قواعد شریعت استخراج، و »نمایانگر امر به معروف و نهى از منکر«19 دانستند، که مىتواند قلبهاى مؤمنین را به خود جلب نموده و حافظ اساس مذهب باشد. «20
روحانیون مشروطهخواه، حمایت از مشروطه را اظهر ضروریات دین مبین اسلام مىدانستند.
اما مشروعهخواهان، نظیر شیخ فضلالله نورى تنها راه اجراى اسلام را مشروطهاى مىدانستند که از متن آیات و روایات و شریعت برآید و با معیارهاى اصیل شریعت انطباق ساختارى داشته باشد، آن هم باید توسط مجتهدان انجام پذیرد:
»مشروعهخواهان مىخواستند آرزوهاىشان را در پارلمانى واقعیت بخشند که با وجود حساسیت بر اسلامى بودن، از نظر تاریخى نه در اسلام و نه در ایران، هیچ پیشینهاى نداشت. گویا آنها مىخواستند در یک جامعه استبدادزده تعریف دیگرى از مشروطه ارائه دهند; زیرا معتقد بودند مشروطهاى که در فرنگستان سارى و جارى است با مشخصات قانونى که دارد، شایسته اجرا در ایران نیست و مفاهیمى مانند قانون، آزادى عقایدو... آثار پارلمنت پاریس و انگلیس است. وقتى که ما در مذهب خودمان هم عدل داریم و هم شورا، چه نیازى به فرانسه و انگیس است. «21 و لذا شیخ فضلالله فریاد مىزد. »اى برادر نظامنامه، نظامنامه، نظامنامه، لکن اسلامى، اسلامى، اسلامى. «22
1-2. اختلاف در شاکله نظام سیاسى
علما و روحانیون در شاکله نظام سیاسى، دیدگاههاى متفاوتى داشتند. گروهى نظام سیاسى عصر غیبت را به گونهاى تحلیل مىکردند که رهبرى آن به دست علما و مجتهدان باشد، زیرا نظام سیاسى در عصر غیبت را مقدمه ورود به دوران حضور مىدانستند و معتقد بودند که باید نظام سیاسى اسلامى تشکیل داد و این نظام سیاسى را مقدمه ظهور، بقیةالله اعظم دانست. امّا مشروطهخواهان، چنین امرى را در دوره غیبت ناممکن دانسته و شاکله موجود را با قید مطابقت با قوانین اسلامى، کافى و قابل اجرا مىدانستند.
2. میدان دادن به عناصر لیبرال
پس از صدور فرمان مشروطیت، عضدالملک رئیس ایل قاجار، براى بازگرداندن علما که از تهران به قم مهاجرت کرده بودند، به قم رفته و آنان را به تهران آورد. مجلس افتتاح شد و به تدوین قانون اساسى پرداخت. به خاطر سستى بیش از حد روحانیت، قانون اساسى مورد نظر و دلخواه لیبرالها وضع گردید واگر پافشارى شیخ فضلالله نورى نبود، در متمم قانون اساسى، مادهاى باعنوان نظارت پنج تن از علماى هر عصر، بر مصوبات مجلس، اضافه نمىشد. بدین صورت قانون اساسى که اصل آن از بلژیک اقتباس شده بود، به تصویب رسید.
به دلیل فاصله گرفتن جدى مشروطیت از دیانت و آشکار شدن گرایشهاى شدید غربى و دغلکاریهاى لیبرالهاى درون مشروطه، و حاکمیت یافتن آنان بر امور کشور و بویژه تصویب قوانین، رفته رفته رهبران روحانى از صحنه سیاست عقب نشستند. شگفت این که چرا روحانیت بعد از آن همه مبارزه با استعمار و استبداد، پس از پیروزى، عقب نشست.
عقبنشینى روحانیان از صحنه، به اندازهاى پررنگ شد که حتى شخصیتى بزرگ همچون میرزاى نائینى، تصمیم گرفت که کتاب »تنبیهالامه و تنزیهالمله« خویش را جمع آورى نماید.
همین مسائل سبب شد که شخصیتهاى روحانى و رهبران بزرگ مشروطه، مانند نورى توسط عدهاى ارمنى و مزدور و وابسته به دار آویخته شوند و یا محبوس و ترور گردند مانند بهبهانى و طباطبایى و یا شخصیتى همچون آخوند خراسانى در مرگى نامعلوم، شبانه ترور و یا به سم کشته شود و بالاخره مرگى مبهم بیابد.
3. نبودن طرح فراگیر
مشکل دیگر روحانیت، آن بود که نتوانست طرحى فراگیر براى اداره آینده نظام اجتماعى ارائه دهد. البته نظریههایى ابراز شده بود، ولى دیدگاههاى شخصى بود، نه طرحى همه جانبه و مورد اجماع که بتواند نقشه جامع آینده و استراتژى حرکت اجتماعى را مشخص نماید. کلیاتى درباره حکومت، عدالت، مساوات و آزادى گفته شد، اما در درون یک سیستم و طرح مشخص قرار نداشت.
»رهبران مذهبى در ابتدا، هیچ ایدئولوژى ارائه نمىکردند، زیرا هدف آنها اجراى عدالت و براندازى استبداد با فشار بر حکومت بوده است، امّا آهسته آهسته »مشروطیت« ایدئولوژى قابل قبول عالمان دین شد و تلاش کردند تا مشروطیت را تحت توجیهات شرعى اسلامیزه کنند، نماینده افکار علما و مراجع طرفدار مشروطیت، آیت الله نائینى است که اندیشههاى جناح مشروطهخواه را تئوریزه و مدوّن کرده است. «23
میرزاى نائینى حکومت اصلى و دلخواه را همان حکومت اسلامى مىداند که رهبران دینى و علما و مراجع در رأس آن باشند و به واقع، معتقد به ولایت فقیه است، ولى مىگوید در این شرایط ناممکن است:
»در این عصر غیبت که دست امت از دامان عصمت کوتاه و مقام نیابت و ولایت نواب عام دراقامه وظایف مذکوره هم منصوب و هم انتزاعش غیر مقدور است. «24
رهبران روحانى مشروطه، دچار دو غفلت مهم شدند: یکى این که در تبیین شفاف اهداف انقلاب و تفسیر ایدئولوژى آن، اقدام شایستهاى انجام ندادند، دوم آن که در برابر اندیشههاى بنیان برانداز لائیسم و لیبرالیزم، کمترین مقاومت استراتژیکى را از خود نشان ندادند. یعنى در برابر این گونه افکار به جز اطلاعیههایى که البته لازم بود، افکار روشنگرانه و اصول راهبردى در حوزه سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى ارائه نشد.
این مسائل، سبب بزرگترین بحران و عمیقتربن شکاف و واگرایى در میان روحانیت گردید و به تبع آن، عوام دچار سردرگمى عقیدتى، مرامى و سیاسى گردیدند و در نتیجه همگراییهاى اجتماعى به واگراییهاى اجتماعى مبدل گردید.
4. نبود رهبرى متمرکز
در جریان نهضت مشروطه، اگر چه آخوند خراسانى در راس عالمان مشروطه خواه نجف بود، ولى انقلاب از تعدد رهبرى و متمرکز نبودن آن، به شدت رنج مىبرد:
»هر بخشى و فردى از رهبران، بر تشخیص خود اصرار داشته و هیچ کدام قادر به اقناع دیگرى نشدند، سیر حوادث نشان داد که بهرهبردارى نهایى از این وضع، استعمار غرب و جریان سکولار غربگراى داخل کشور بود، بدین معنى که اینان پس از حذف هر دو گروه از رهبران انقلاب که با اعدام نورى و ترور مرحوم بهبهانى و انزواى مرحومان طباطبایى و علماى نجف انجام گرفت، در نتیجه مردم را از انقلاب گرفتند و شاید ناخواسته، اما عملاً آن را از میان بردند. «25
بدین صورت، مىتوان اشاره نمود که نهضت مشروطیت، دچار بحران شدید رهبرى گردیده بود و همین موضوع اساس بحرانهاى سیاسى - اجتماعى را فراهم آورد و رهبران روحانى گرفتار فتنههاى پیچیدهاى گردیدند.
5. پیوند ناکارآمد با توده مردم
اختلاف دیدگاهها و قطبهاى متعدد رهبرى در نهضت مشروطیت، سبب شد که ارتباط علما با مردم، به صورتى ناکارآمد و نامطلوب درآید و سبب شدت یافتن مشکلات گردد. براى نمونه، افرادى به ظاهر ملبس به لباس روحانیت در منابر به علماء و روحانیت اهانت مىنمودند و مردم هم در پاى منبر، به حرفهاى آنان، که در قالب تمسخر و استهزا بود مىخندیدند و آنان را به جهت والایى نطق و سلامت بیانشان مىستودند که چه زیبا سخن مىگویند:
»سزاوار است که پیشوایان و مجتهدین دین شریف اسلامى، پاى منابر حاضر باشند و یک نفر واعظ متهم فاسدالعقیده بالاى منبر، هزاران ناسزا نسبت به علما بگوید؟ و شما مردم در پاى منبر گوش کنید و خنده نمایید و از نطّاقى و لفّاظى او تعریف و تمجید نمایید؟«26
نمونه دیگرى که این پیوند نا کارآمد در روزگار مشروطه را نشان مىدهد، آن که شیخ فضلالله نورى متهم به کفر و زندقه شد، ولى از سوى علما و مردم، هیچ دفاع و حمایتى انجام نگرفت و یا امکان نداشت که به حمایت برخیزند! او بر سر عقیده و آرمان و ایمانش ایستاد و با دستهاى مرموز و خبیث دشمن به شهادت رسید و مردم و متأسفانه علما، تماشا کردند و یا کار به جایى رسیده بود که نتوانستند غیر از تماشاگرى کارى انجام بدهند.
اکنون، مىتوان به خوبى پیوند امام خمینى و علما را در عصر شکوهمند انقلاب اسلامى مقایسه کرد که چگونه به دفاع از آرمانهاى امام خمینى پرداختند و چگونه، تن به حادثهها و بلاهاى مهم دادند و درخت تناور انقلاب اسلامى را با خون صدها هزار شهید بالنده کردند و به ثمر نشاندند.
و نیز وقتى که خبر رحلت امام به مردم رسید، گویى زلزلهاى عظیم رخ داده است، بغضها ترکید و سرتاسر ایران و همه کانونهایى که در جهان با نام و پیام امام خمینى آشنا بودند، یکپارچه گریستند و بر سر و سینه زدند.
6. غفلت از رخنه فرصت طلبان
روحانیت، سنگینى نخستین نهضت و سختیهاى مبارزه را به دوش کشید، اما به تدریج جاى پاى خود را خالى کرد و صحنه را وا نهاد و در نتیجه راه براى نفوذ دیگران و صدارت نشینى آنان باز شد. رخنه فرصتطلبان در درون مشروطه، نشانه روشنى بود که از ناحیه غفلت روحانیت، بر جامعه آن روز عارض شد. این واقعیت را شهید مطهرى به زیبایى بیان کرده است:
»رخنه و نفوذ افراد فرصتطلب در درون یک نهضت، از آفتهاى بزرگ هر نهضت است وظیفه بزرگ رهبران اصلى این است که راه نفوذ و رخنه این گونه افراد فاسد را سد نمایند. هر نهضت، مادامى که مراحل دشوار اولیه را طى مىکند، سنگینىاش بر دوش افراد مؤمن مخلص فداکار است، امّا همین که به بار نشست و یا لااقل نشانههاى بار دادن آشکار شد و شکوفههاى درخت هویدا شد، سر و کله افراد فرصتطلب پیدا مىشود. روز به روز که از دشوارىها کاسته مىشود و موعد چیدن ثمر نزدیکتر مىگردد، فرصتطلبان محکمتر و پرشورتر پاى عَلَم نهضت سینه مىزنند، تا آن جا که تدریجاً، انقلابیون مؤمن و فداکار اولیه را از میدان به در مىکنند. این جریان، تا آن جا کلیت یافته که مىگویند: »انقلاب فرزند خور است« گویى خاصیت انقلاب این است که همین که به نتیجه رسید، فرزندان خود را یک یک نابود سازد، ولى انقلاب فرزند خور نیست، غفلت از نفوذ و رخنه فرصتطلبان است که فاجعه به بار مىآورد. جاى دور نمىرویم، انقلاب مشروطیت ایران را چه کسانى به ثمر رساندند و پس از به ثمر رسیدن، چه چهرههایى پستها و مقامات را اشغال کردند و نتیجه نهایى چه شد؟ سردار ملىها و سالار ملىها و سایر قهرمانان آزادىخواه، همه، به گوشهاى پرتاب شدند و به فراموشى سپرده شدند و عاقبت با گرسنگى و در گمنامى مردند. اما فلانالدولهها که تا دیروز زیر پرچم استبداد با انقلاب مىجنگیدند و طناب به گردن مشروطهچیان (شیخ شهید) مىانداختند، به مقام صدارت عظمى رسیدند و نتیجه نهایى استبدادى شد به صورت مشروطیت. «27
نتیجه
با آن که نهضت مشروطیت به پیشوایى و پیشگامى عالمانى برجسته چونان آخوند خراسانى، شیخ فضل الله نورى و... آغاز گردید و تودههاى مردم، با رهبرى علما وارد صحنه شدند و نهضتى فراگیر را پدید آوردند، اما به تدریج بر اثر عواملى مانند ناهماهنگى روحانیت، میدان دادن به عناصر لیبرال، غفلت علما و رخنه فرصت طلبان و... سر انجام روحانیت دچار شکستى گردید که تا امروز تلخى آن احساس مىشود.