خداى را »دَم»هایى است خوش بو و عطرآگین، که دَم به دَم، مىبیزند و دامن کشان، عطر مىگردانند و جانِ هشیارْ خلقانى را زیر پَر مىگیرند.
»دَم»هایى که »جان» مىبخشند، چشمه »جان» را مىجوشانند، با رویاندن، شکوفاندن و گشودن گلبرگها، سَرابُسانِ سرسبز و خرم مىسازند.
»دَم»هایى که »جان» را از بادهاى سَموم، حیات را از برگ ریزان خزان در امان مىدارند و با عطر و بویى که مىگردانند و مىافشانند و مىبیزانند و خُنُکایى که بر »دل»ها مىوَزانند، روح آدمى را از دالانها و دهلیزهاى تنگ و بویناک و لجنزارهاى عَفِن مىرهانند و به مَرغزارها و دشتهاى سبز و خرم و بوستانهاى فراخ و دلگشا، بار مىدهند.
آدمى، همیشه و همه گاه، با بادهاى بلاخیز و برگ ریزان پاییزى دست به گریبان است که روح او را از برگ و بار سایه گستر، و زیباییهاى انگیزاننده و جلوهگریهاى جاذبه آفرین و پرکشش که تن را به دنبال خود مى کشد، برهنه مىسازند و لُخت و عور به زمستان سرد و استخوان سوز مىافکنندش. زمستانى پایانناپذیر و کران ناپیدا، زمهریر »روح»هاى فلاکت زده، آواره، بى پناه و سرگردان.
در این زمهریر، روح، قواى مدرکه خود را از دست مىدهد، نه حِسّ بِساوایى دارد، نه حِسّ بویایى، نه حِسّ چشایى، نه حِسّ شنوایى و نه حِسّ بینایى. و نه از مشاعر آن، شررى به هواست.
خداى مهربان و رئوف براى این که زیباترین و باشکوهترین آفریده خود را در این فلاکت و زندگى پر مذلت نبیند و اوج گیریها و زیباییها و رخشانیهاى او را بنمایاند و ببیند، راههایى را گشوده و نمایانده است. راههایى که رو به سوى چشمه خورشید دارند و چشمه خورشید را در چشم انداز انسان قرار مىدهند. خداوند، در گذرگاههاى زندگى، در بلندیها و پستیها، در دشتها و کوهساران، دریاها و خشکیهاى آن، رایَتهایى افراشته، نشانهایى گذارده، چراغها و مشعلهایى افروخته، که در همه هنگامههاى روزگاران، انسان را در گذرگاهِ »دَم»هاى خوش بوى انسانهاى والا قرار دهند. آنان که در جست وجوى خشنودى خداوند هستند و با تمام توان در پى آنند محل رضایت خداوند را بیابند، تا تمام هستى خود را نثار کنند.
»و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رئوف بالعباد. »1
و از مردمان کسى است که جان خویش را در جُستن خشنودى خدا فروشد. خدا بر بندگان مهربان است.
اینان، از هواها، شهوتها و دواعى نفسانى رسته و با بصیرت، حق و خیر را شناخته و در گام گذارى در راه روشن »مرضات الله» و به دست آورى آنها، و برطرف کردن بازدارندههاى راه، سر از پا نمىشناسند و جان برکف دارند، تا زمینههاى گسترش و اوجگیرى »مرضات الله» را در گستره زمین، فراهم آورند و همگان را و همه کاروانها و قافلههاى انسانى را به سوى قبله و چیره گاه روشن آن، ره نمایند.
به جایگاهى مىرسند که نسیم مهر، رأفت و لطفِ خداوند، از سینههاى لبالب از شوق و شورشان مىوَزد و با فضاى عطرآگین و خنک و دلپذیرى که پدید مىآورند، دیگر سینهها و دلها را نیز لبالب از شوق و شور مىسازند.
این، سنت الهى است. به مقتضاى صفت »رؤف بالعباد» باید کسانى باشند که قلبها را به تپش در آورند و خلقان را براى رسیدن به حق و حقیقت، به تکاپو وادارند و به آنان چنان بینش و درکى بدهند که به درستى دریابند و درک کنند و به این شناخت ژرف و همه سویه برسند که وجودشان نیازمند »نَفَحات رحمانى» است و باید در معرض آنها قرار بگیرد وگرنه مىپژمرد و خزان، تاروپود آن را از هم مىگسلد و کشتى زندگىشان به گل مىنشیند و یا دچار طوفانهاى شدید مىشود و درهم مىشکند.
و درک کنند و ایمان بیاورند که در سَرّا و ضَرّا، در تاریکترین روزگاران، درآوردگاههاى دهشتانگیز و سهمگین زندگى، در دوران سنگوارگى دلها و مغزها، نابینایى خردها و ناشنوایى وجدانها، در دِل کویر و بیابانهاى سوزان و آتشناک و داغمه بسته، نَفَحات رحمانى و نسیمهاى حیات بخش، وجود دارند و از این سوى و آن سوى مىوَزند که اگر ریههاى قلب و جان خود را در این فضاى سُکرآور و نشاطانگیز، دم و بازدَم دهند، غبار غوغاها جام جان و آیینه خردشان را کدر نمىسازد و در کشاکش تاریکیها و تاریک مغزها و کوردلان و غبارانگیزى نابخردان، نَفَسِِشان به شمار نمىافتد و در فضاى دلپذیر نَفَحات رحمانى، از دالان تاریک غبارها و غبار انگیزیها مىگذرند و به سوى صبحِ صادق، دامن کشان، ره مىپویند.
از این روى رسول خدا، مظهر رؤفیت خداوند در زمین، جسم نازنین خود را مىخَست، تا »جان»ها را در مَعرض نَفْحَههاى رحمانى که دَم به دَم از شرق »جان»اش مىدمیدند و بوى خوش مىافشاندند و به مردگان حیات مىبخشیدند، قرار دهد.
واله و شیدا، مهرورزانه و مهربانانه، با سینهاى لبالب از عشق به خلقان، از این سوى به آن سوى مىدوید تا نگذارد »جان»هایى در گردباد »دَم»هاى مسموم و در هُرمِ زهرآگین آنها قرار بگیرند، بسوزند و بسوزانند.
آن وجود شریف، که رسالت داشت به »جان»ها، »جان» بخشد و »روح»ها را برانگیزاند و کالبدها را از حیات لبالب سازد و زیباییها را در آنها برویاند، افزون بر این که سر یک یک »جان»ها مىرفت و زیر بال آنها را مىگرفت، تا برخیزاند، غبار از چهرهشان بزداید و نسیم دلاویز سحرگاهان را به زوایاى جام وجودشان بوزاند، مهرورزانه صلا مىزد:
»اِنّ لربِّکم فى ایّامِ دَهرِکم نَفَحاتً اَلا فَتَعرَّضوا لها.»
همانا، خداى شما، در طول روزگاران شما، »دَم»هاى خوش بویى دارد، خود را در معرض آنها قرار دهید.
هان! غفلت نکنید، خواب شمایان را در نرباید، هشیار باشید، در هر زمان و برهه خود را براى ربودن گویهاى سعادت، مهیا کنید، فرصتها را غنیمت شمارید که بسان ابر، آسمان زندگى شما را به شتاب ترک مىگویند و جز حسرت و غصّه، چیزى براى شما به جاى نمىگذارند.
در هر روزگارى که قرار دارید و در هر دورانى که زندگى را سپرى مىکنید، نَفَحات حق مىوزند. هر نَفْحهاى، زمانى کوتاه، سینه و جان و زندگى شما را زیر پَر مىگیرد، اگر در آن فضا و هواى دلپذیر و سُکرآور، هشیارى خود را به دست آوردید و از غفلت زدگى بیرون آمدید و با شتاب به دَم و بازدَم پرداختید و ریههاتان را از آن هواى پاک، شادىانگیز و دگرگون کننده، لبالب ساختید، زهى سعادت وگرنه خسران خواهید کرد.
جلالالدین محمد مولوى، این سخن گهربار نبوى را در قابى بس زیبا، این سان ترسیم و نگارگرى مىکند:
گفت پیغمبر که: نَفْحَتهاى حق
اندرین ایّام مىآرد سَبَق
گوش و هوش دارید این اوقات را
در رُبایید این چنین نَفَحات را
نَفْحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را مىخواست، جان بخشید و رفت
نفحه دیگر رسید، آگاه باش
تا از این هم وانمانى، خواجه تاش2
»دَم»هاى مبارک خداوندى و بوى خوش ذات ربوبى، بر دوام مىوَزند و هرگز پایان نمىپذیرند. هر روز و روزگارى از مشرق جانِ کسى که بیشتر رنج راه برده باشد و استوارتر و هشیارتر، در پى نبى گام برداشته و آموزهها و سخنان طیبه آن والاگهر را نیوشیده باشد، مىوَزد و عطر مىبیزد. امّا این نسیم عطربیز و دلاویز، دل اندر پى هواى کسى مىبندد و در کوى جان کسى مىوَزد که طالب آن باشد و کوى به کوى، منزل به منزل و وادى به وادى را در پى آن و براى لحظهاى در معرض وزش جان بخشِ نسیم صبا قرار گرفتن، ره سپرده باشد.
آن که هامونها را در نوردیده، هزارها خان خطر را پشت سر گذارده، رنجهاى بسیار را تاب آورده، تا به آستان مشرق جانى شیفته، تزکیه شده و عاشق خدا و خلق، بار یافته و خیمه افراشته و مشتاقانه و بىتابانه درانتظار لَمحهاى است که نَفْحهاى رحمانى از آن کوى بوزد و جاناش را در خُنُکاى خود بنوازد.
جان و روح و روان هر کالبدى نمىتواند به آن آستان راه یابد و از آن فضاى روحانگیز، عطر بیز و شمیم، شمّهاى را به ریههاى خود وارد سازد. کسانى ممکن است به آن آستان راه یابند و مورد توجه و عنایت بارى تعالى قرار بگیرند، که در کورههاى مجاهدتِ در راه خدا، پخته و آبدیده شده و آزمونهاى سخت را سرافرازانه از سر گذرانده باشند:
»الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا. »3
آنان که در راه ما مجاهدت مىکنند، ما راههاى خود را به آنان مىنمایانیم.
تا گام در راه گذارده نشود و استوارى و بى گسستى گامها، خود را ننمایاند و اثبات نکند، راه، چهره نمىگشاید. راه، چهره مىگشاید، خود را مىنمایاند، نشانههاى خود را نشان مىدهد، پستى و بلندیهاى خود را فرا روى مىآورد، طلایه داران خود را مىشناساند، براى رهروان و پیوندگان خود، نه براى هر در حاشیه نشستهاى که دغدغه گام گذارى در راه و پیمودن آن را ندارد.
هر شامّهاى نمىتواند بویهاى رحمانى را از دیگر بویها، بازشناسد. شامّهاى مىتواند در این میدان به میان دارى بپردازد، که هزارها هزار بوى را بوییده باشد و از آن میان به یک بوى استثنایى، سَُکرآور، جان بخش و ماوراى بویهاى حیوانى و زمینى، برخورده باشد و در این تکرارها و بسیار بوییدنها، ملکه و سرشتارى در وجود او جان بگیرد، شاخ و برگ بگستراند، که جز آن بوى، از هر بویى سربرتابد و بویهاى عطرآمیزى شده و رحمانى نما او را نفریبند و از فضاى عطرآگین شده به نَفْحَههاى رحمانى، بیروناش نبرند.
تاریخ آیینه عبرت است. هر بُرش و تکهاى از آن، فراز و فرودهاى بسیارِ »جان» آدمى را، به انسان، نشان مىدهد و فراچشم او جلوه گر مىسازد.
این جامِ جان نما، نشان مىدهدکه چسان »جان»هایى بر لب بِرکههاى زلال و در کنار چشمه ساران، از تشنگى از پاى در آمدند.
و نشان مىدهد که چسان خلقانى در کنار چشمه خورشید، سیاهى بر آنان آوار شد، سیاه روز شدند و به سیاه چال فرو رفتند.
و نشان مىدهد که چسان آدمیانى، آن گاه که »راه» جلوهگرى آغازید، از این سوى و از آن سوى خود را نمایاند و نشانهها و ویژگیهاى خود را آشکار ساخت و فوج فوج انسانها به آن پیوستند و به سوى مشرقِ »جان»ها به حرکت درآمدند، در علف زارها، بى اعتنا به حرکت »راه» و پیوستگان به آن، به چِرا مشغول شدند.
و نشان مىدهد چسان مردمانى، آن گاه که مُنادى در هر کوى و بَرزن، بر سر هر گذرگاه، بر بلنداى هر »جان» و »روان» ندا در مىداد که: هان آدمیان! دشمن بر دَرِ دروازه است، سخت آن را با پتک خشم فرو مىکوبد، هر آن ممکن است به درون آید و سینهها و شکمهاتان را بدرد و از سرهاتان مناره سازد و پوستتان را بکند، مالتان را به غارت برد و ناموستان را به اسیرى، خود را به خواب زدند یا راحتطلبى پیشه کردند و خود را به کرى زدند، و یا نابخردانه همه چیز را به سُخره گرفتند و آمد بر سرشان، آن چه آمد. عبرت آیندگان شدند.
و نیز نشان مىدهد چسان خلقانى، در بیابانهاى تفتیده، و از هر سوى دستخوش بادهاى صَرصَر و زهرناک و در تسخیر گردبادهاى خشمگین و تباهگر، در زیر هُرم آفتاب، با لبهاى داغمه بسته و سینههاى خشکِ تَرَک خورده، از پاى درآمدند، در حالى که در آن زمان که آنان اسیر سرپنجههاى بادهاى خشک و سوزان بودهاند، نسیم جان بخش صبا از هر سوى مىوزیده و سُرادِقهاى آن، این سوى و آن سوى، افراشته بود و خلقانى بسیار، در آنها در آرمشى تمام، به دَم و بازدَم نسیم صبحگاهان، جانِ تازه مىگرفتند.
آیا فرجامى غیر از این مىتوان براى کسانى که پنجره »جان»شان را به سوى نَفْحَههاى رحمانى بستهاند، پنداشت، تصور کرد و در لوح ذهن، مجسم ساخت و یا در بومِ روزگار نگارگرى کرد؟
اگر روى زندگى تک تک انسانهاى بدفرجام و تاریخ جامعههاى از هم فروپاشیده و از هم گسیخته، درنگ و مطالعه شود، چه بدفرجامى مردمان و اقوام پیشین که در قرآن کریم بازتاب یافته و چه زندگى آکنده از رنج و پریشان احوالى مردمانى که از راه تاریخ و نقل سینه به سینه به ما رسیده، این نتیجه عبرتآموز به دست مىآید.
هشدارها، بیدارباشها، نکتهها و ظریف و دقیق نگریهاى قرآن، رسول خدا(ص) و ائمه معصومین، بویژه امیرالمؤمنین، به سرنوشت امتهاى پیشین و نمایاندن نشانههایى از پیروى امت محمدى(ص) از آنها، و بازگو کردن آن رویدادها و پدیدههاى عبرتآموز، در قالب جملههاى پرکشش، زیبا، خوشتراش و حکیمانه، مىبایست همیشه در قاب چشممان قرار بگیرند و به دقت به آنها بنگریم که چطور شد کسانى در یک سرزمین، در یک مکان، تنگ هم، دیوار به دیوار، حتى در زیر یک سقف، روزگار مىگذراندند، به ظاهر از یک هوا تنفس مىکردند، و زیر پَر یک »دَم» قرار داشتند، امّا شمارىشان مُردار شدند و بوى گندشان هوا را آلود، مشامها را آزرد و راه را بر نَفَسها بَست و شمارى دیگر، پرکشیدند، نَفْحه رحمانى و آسمانى شدند، بال در بال ملائک، عطرفشان از زمین گذشتند و به سوى ملکوت اوج گرفتند.
چه عامل و عاملهایى سبب شد که بین شمارى از آدمیان و نَفْحَههاى رحمانى حائلى شگفت پدید آید که حتى به روشنى، انقلاب روحى کسان را بر اثر بوییدن بویهاى خوش رحمانى ببینند، امّا حسّ بویایىشان آن بوى انقلاب آفرین را درک نکند و به بوى مُردابها خوش باشند و دنیا را آکنده از همان بویها بپندارند؟
ببینند، کسانى از دوستان، آشنایان، اقوام، همسایگان، به یک باره دگرگون شدند، ره صد ساله را یک روزه پیمودند، شمع محفل خوبان شدند، کلمات، حرکات و نگاههاشان، دیگرگونه شد، رنگ و بو و آهنگى دیگر یافتند، خوش و سرمستاند، با همه فقر و تهى دستى، در چهرهشان غنى موج مىزند، با همه غم و اندوه، شاداب و سرخوشاند; امّا هیچگاه در پى این نباشند که بفهمند چرا؟ بى تفاوت و بى توجه از کنار این همه پدیدههاى شگفتانگیز، بگذرند و آنى غوغاى آسمان و بارش شهابها و درخشندگیهاى خاص ستارگان، آنان را به اندیشه واندارد.
آیا فربه سازى جسم، آزمندى به چرب و شیرین دنیا، نشستن بر سر سفرههاى رنگین، انباشتن شکم از چرکهاى دستان و لقمههاى حرام، مراقبتهاى و مواظبتهاى شدید از جسم و چرانیدن آن در علف زارها و مَرغزارهاى سبز و خرم، سبب شده است که این چنین باشند و »دَم»هاى خوشبوى رحمانى را با حِسّ بویایى باطنى خود درک نکنند؟
و یا استکبارورزى و خودبزرگبینى و کوچک انگارى دیگران، ریشه در این قضیه دارد؟ به این معنى که فرد خود را از نظر قبیله، طائفه، نژاد و خانواده، جایگاه اجتماعى و سیاسى و پیشینه، از همگنان و پیرامونیان برتر مىبیند و برتر بینى و استکبارورزى، »تن» را براى روح، به بیغولهاى بدل مىسازد تنگ و تاریک و سیاهى گرفته که آن را از بال افشانى در هواى آزاد باز مىدارد. و بازماندن روح از دَم و بازدَم در هواى تازه و فضاهاى آکنده از نَفْحَهها خوش بوى رحمانى، سبب مىگردد آدمى از وزشگاه بوهاى خوش رحمانى بى خبر بماند و از انقلاب روحى که در درون شمارى از مردم، شکفتیهایى پدید آورده، در او هیچ اثر و ردپایى نباشد.
و یا علم حجاب شده است، علمى که مىبایست مُشک افشان باشد، برگستره حِسّ بویایى آدمى بیفزاید و شامّه او را در برابر نَفْحههاى رحمانى بسیار حسّاس کند، تا آن جا که آن شمیم دلپذیر و »دم» عبیرآمیز را از هر کوى و از هرکجا و از مشرق هر »جان» که بوزد، حتى از دور دستترین سرزمینها، از »دم»ها و شمیمهاى دیگر باز شناسد و بگیرد و به سینههاى آماده و مستعد بیفشاند.
بله، علم این چنین است، راه را مىنمایاند، پرتو افکنى مىکند، حصارِ شب را مىشکند، فروماندگانِ در شب را نجات مىدهد، راهِ رسیدن به نَفْحَههاى رحمانى را نشان مىدهد و آن را روشن در چشم انداز جویندگان قرار مىدهد، امّا به شرط این که در قلب مهذّب و تزکیه شده به جریان بیفتد و جارى و سارى باشد، نه در قلب خباثت آلود. که اگر در قلب خبیث و آلوده به خصلتهاى زشت فرو ریزد، شجره خبیثه در آن مىروید و شاخ و برگ مىگستراند و گروه گروه مردم را با میوه زقّوم خود به هلاکت مىرساند.
در درازاى تاریخ پرفراز و نشیب اسلام اینها و دهها عامل دیگر، از جمله: مقدسىگرى، کوتاه اندیشى، کژفکرى، بسته ذهنى، پافشارى روى برداشتهاى انحرافى و غیرکارشناسانه از دین و آموزههاى دینى، غفلت، فرصت نشنانى، گناهان جبرانناپذیر و... سبب شده کسانى نتوانند خود را معرض نَفَحات رحمانى قرار دهند و شمارى از اینان، نه این که خود را بالا نکشیده و در مسیر بیزش »دَم»هاى خوش بوى رحمانى قرار نداده و یا آن را حِسّ نکردهاند، که دیگران را نیز، با ایما و اشاره، با سخنان دو پهلو، رفتارهاى بیمارگونه، »دم»هاى مسموم، ایجاد سدّ و مانع، و وارد کردن خلل در دستگاه فکرى و سریان دادن اندیشههاى انحرافى به ذهن و قلب آنان، از پیوستن به کاروان بزرگِ مُشک و عبیر بازداشته و به طواف کالبد گندیده و بویناک خود واداشتهاند.
و شمارى نیز غافلانه و از روى جهل، چون خود، به هر علتى، »جان»شان از نَفْحَههاى رحمانى بى بهره مانده، در کشاندن مردم به وادى هراسانگیز تفتیده و آتشناکِ غفلت زدگان و به دور ماندگان از وزشگاه نفحههاى رحمانى نقش آفرین بودهاند.
ریشه تحول نایافتگى، عدم بالا رَستَگى، بالندگى، نمو، رشد و اوجگیرى جامعه اسلامى و کانونها، نهادها و مراکز وابسته به آنان را باید در این عرصههاى جست. تا این ریشهها خشکانده نشود، تحول، بازسازى و نوسازى جامعه اسلامى و ریهها و رگهاى آن امکان ندارد.
علف هرزها، پیچکهاى سمج، زالوها و آب دزدکها، نَفَسهاى مسموم، که دم به دم، هواى زهرناک به ریههاى جامعه دینى مىدمند، سدّ و بازدارنده بزرگى بر سر راهِ تحول، نوسازى و شکوفایى سَرابُستانهاى دین هستند، سَرابُستانهایى که هوا را براى جامعه اسلامى و اسلامیان تلطیف و خوشایند مىکنند و نمىگذارند بادهاى مسموم و زهرآگین و آلوده وارد ریههاى جامعه بشود.
از این روى، امام خمینى، سالها پیش از انقلاب اسلامى ایران، و وزیدن نفحه بزرگ رحمانى بر »جان» مردمان این سرزمین، هشیارانه و تیزنگرانه، از گروهى نام مىبرد که سدّ راه تحول، حرکت، پویش، اصلاح و مبارزه با تباهىها و فسادها و فسادانگیزیها هستند و نسبت به نقشآفرینى این جریان در به رکود کشاندن جامعه دینى و حوزهها هشدار مىدهد که همانا عبارت باشند از مقدسنماها و مقدسین ساختگى
.4به امید آن که نَفْحههاى رحمانى که در این روزگار، بیش از همیشه، در این مرز و بوم مىوزند و رفت و شد دارند و »جان»ها و »روح»ها را مىنوازند، حوزههاى علمیه، بیش از پیش، فرصتها را رصد و صید کنند و دقیقهها را بشناسند، تا وقت نگذشته خود را معرض نَفْحَههاى رحمانى امام، رهبر فرزانه و حکیم انقلاب، و دیگر مصلحان بزرگ، که راه تزکیه نفس و خشنودى رضاى خدا را سرفرازانه پیموده و مىپیمایند، قرار دهند.