نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
درآمد
از دیر باز در هر کجا و هر زمان حکومتى شکل گرفته و کارکردهایى داشته است، بیشتر با دو گونه موضعگیرى رو به رو بوده است; یکى مخالف و دیگرى موافقت. گروهى با آن مخالفت ورزیده و جمعى دیگر با آن موافق و همگام شدهاند. موافقت به صورت هوادارى و یا با مشارکت فعال و حمایت عملى از حکومت نمود پیدا مىکند و مخالفت، با تهاجم، ستیز و یا شبهه پراکنى و بازدارى از هرگونه همکارى نمودار مىگردد.
در ایران، حکومت اسلامى از هنگام شکلگیرى و در مدت سى و سه سال، با کارکردهایش، شاهد موافقتها و مخالفتها بوده و هر دو گونه موضعگیرى را تجربه کرده است که کاوش و کالبد شکافى همه آنها بیرون از هدف این نوشتار است. در این جا، تنها بخش و گونهاى خاص از مخالفت; یعنى طرح کردن مفهوم حکومت آخوندى را دنبال مىکنیم:
حکومت اسلامى یا حکومت آخوندى
مفهوم حکومت آخوندى: منظور و مقصود از حکومت آخوندى چیست؟ حکومت آخوندى بدین معنى، که طبقه و صنف خاصى از جامعه به نام روحانیت اداره جامعه و حکومت بر مردم را در دست بگیرد، به گونهاى که گویا نفسِ بستگى داشتن به همان طبقه و یا صنف اجتماعى، سرچشمه ایجاد حق براى حکومت کردن باشد و نیز این معنى برابر با حکومت اسلامى گرفته شود، قابل نقد و بررسى است. از این روى، جهت شفافیت، روشنگرى و تبیین مسأله، ضرورى مىنماید به چند پرسش پاسخ داده شود:
1. آیا از نظر اسلام، صنف، طبقه، نژاد، جنس و... منشأ ایجاد حقى براى حکومت کردن بر مردم است و مسؤولیت مدیریت جامعه را متوجه آنها مىسازد یا خیر؟
2. حکومت اسلامى، به چه معنى است؟
3. انگیزه، علل و عوامل طرح و شبهه حکومت آخوندى و برابر نشاندن آن با حکومت اسلامى چیست؟
به منظور دستیابى به پاسخ هر یک از پرسشها به آیات قرآن و سنت رسول اللّه(ص) و سیره امامان(ع) مراجعه مىکنیم. از آنجا که از پاسخ نخست، پاسخ سؤال دوم نیز روشن مىشود، آیات و احادیث متناسب با بحث را به شرح، مىآوریم:
قرآن
1. وَ آًِذِ ابْتَلَىَّ آًِبْرَ هِیمَ رَبّهُ بِکَلِمَاتً فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ آًِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ آًِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیتِى قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ.1
[به یاد آورید] هنگامى که خداوند، ابراهیم را به سخنانى چند آزمود و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: »من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: »از دودمان من نیز هم امام قرار داده شده!» خداوند فرمود: »پیمان و تعهد من، به ستمگران نمىرسد و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقام خواهند بود.
در این آیه، به روشنى بیان شده است که امامت و رهبرى مردم وابسته به حسب و نسب نیست، بلکه هر آن کس که پاک و ستمستیز باشد، شایستگى چنین مقامى دارد. بنابراین صنف و طبقه و... هیچ مدخلیتى در آن ندارد.
2. یَادَاوُودُ آًِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِى الأرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ آًِنَّ الَّذِینَ یَضِلّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابُ شَدِید بِمَا نَسُواْ یَوْمَ الْحِسَابِ.2
اى داوود! ما تو را خلیفه و نماینده و جانشین خود در زمین قرار دادیم. پس در میان مردم بحق داورى کن، و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد. کسانى که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدى به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند.
این آیه، رهبرى و حکومت را بر مدار و معیار حق قرار مىدهد و هدف آن را عملیاتى سازى حقیقت و حقوق آدمیان در جامعه برمى شمرد. ناگزیر، چنین معیار و هدفى، فراتر از بستگیهاى گروهى و نژادى است.
3. الَّذِینَ آًِن مَّکَّنَّاهُمْ فِى الأرْضِ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَوُاْ الزَّکوةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْاْ عَنِ الْمُنکَرِ وَ لِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ.3
آنانى که خدا را یارى مىکنند کسانى هستند که هرگاه در روى زمین به آنان اقتدار و حکومت بدهیم، نماز را برپا مىدارند و زکات مىدهند. به خوبى فرا مىخوانند و از بدى باز مىدارند. در هر صورت، پایان و انجام امور در قدرت الهى است.
در این آیه پارهاى از وظایف کلیدى رهبرى در جامعه اسلامى بازگو شده است، مانند: تنظیم و پاسدارى امور عبادى، اقتصادى - مالى و سامان دهى حیات اجتماعى. به تعبیر دیگر، آیه در مقام بیان مهمترین وظیفههاى رهبرى است که از طریق آن سرچشمه و منشأ شایستگى رهبر مشخص و معرفى مىگردد; اما هیچ یک از آنها از صنف خاصى خواسته نشده است.
4. أَفَمَن یَهْدِی آًِلَى الْحَقِّ أَحَقّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لا یَهِدِّی آًِلاّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ .4
آیا کسى که مردم را به سوى سعادت و حقیقت رهبرى مىکند، شایسته پیروى و رهبرى است، یا آن که هدایت نمىکند؟ مگر این که خود هدایت گردد. پس شما مشرکان را چه شده و چرا چنین داورى نادرستى مىنماید.
این آیه به روشنى دلالت دارد بر این که معیار و مبناى مشروعیت و حق رهبرى مردم، همانا سلامت و هدایت یافتگى شخص رهبر و توانایى و شایستگى او در راهبرى جامعه به سوى حقیقت و سعادت است. و نکته مهم این که این دو مبنى و معیار، به فرد، گروه و یا صنف ویژهاى اختصاص داده نشده است. بنابراین، با قطع نظر از خاستگاه افراد، هرکسى که بتواند چنین ویژگیهایى را کسب کند، شایستگى و حق رهبرى را خواهد داشت.
5. وَ کَذَ لِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِى الأرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَ اللَّهُ غَالِب عَلَى أَمْرِهِ وَ لَ-کِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ.5
ما به یوسف، ویژگیهاى الهى و انسانى فراوانى بخشیدیم و به همان جهت او را حکومت و اقتدار دادیم و نیز علم تعبیر و تأویل خواب به وى آموختیم. خداوند بر کارهاى خویش آگاه و غالب است و بیشترین مردم نمىدانند.
حضرت یوسف، به سبب شایستگى و ظرفیت علمى که دارد در میان مردمى که با آنان هیچگونه پیوند خونى و صنفى نداشت و بیشتر پستها بر اساس موقعیت و صنف اجتماعى تعیین و توزیع مىگردید و یوسف، از آنها بىبهره بود، به مقام رهبرى مىرسد.
6. قَالَ اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الأرْضِ آًِنِّى حَفِیظ عَلِیم.6
گفت مرا بر گنج خانههاى این سرزمین گمار، که من نگهبانى داناام.
دانایى، بصیرت و امانت دارى اوصافى دانسته شده که براى دارنده آن حق حکومت و صلاحیت براى رهبرى ایجاد مىکند. روشن است این اوصاف، بسى فراتر از وابستگیهاى صنفى و طبقاتىاند.
7. آًِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدّواْ الأمَانَاتِ آًِلَىَّ أَهْلِهَا وَآًِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ آًِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِه اِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعَا بَصِیرًا.7
خداوند به شما فرمان مىدهد که امانت را به صاحبان اصلىاش برگردانید، و هنگام داورى بین مردم به حق و عدل داورى کنید. براستى خداوند، چه خوب به شما پند مىدهد. خداوند، شنوا و بیناست.
این آیه حق داورى و قضاوت بین مردم را به فرد یا افرادى مىدهد که راه امانت دارى و عدالت گسترى و ستمستیزى واقعى، نه تاکتیکى را پیش رو داشته باشند و روشن است که این مهم از سوى شخص و نهادى که عدالت در وجودش راسخ نشده و ریشه نداشته باشد، در خور به حقیقت پیوستن نخواهد بود. افزون بر آن، برابر پارهاى از تفاسیر، تأویل و تفسیر امانت همان امامت است. به این ترتیب این شریفه، داورى را، که یکى از شؤون حکومت و رهبرى است، حق کسانى مىداند که بحق از چنین اوصاف علمى و عملى برخوردارند، حال از هر صنف و گروهى اجتماعى باشند.
8. آًِنَّمَا وَلِیّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ و وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزّکَوةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ.8
سرپرست و ولى شما، تنها خداست و نیز پیامبر او و آنهایى که ایمان آوردهاند و کسانى که نماز برپا مىدارند و در حال عبادت و نیایش خداوند زکات مىدهند و به نیازمندان یارى مىرسانند.
در این آیه، معیارها و اوصافى که شایستگى رهبرى و پیروى را تعیین مىنماید، بازگو گردیده است. اما هیچکدام به نژاد، صنف و طبقه اجتماعى خاصى بستگى ندارد.
9. فَقَدْ ءَاتَیْنَآ ءَالَ آًِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَءَاتَیْنَ-هُم ملْکًا عَظِیًما.9
ما به شیعیان و پیروان ابراهیم، از هر صنف و گروهى که باشند، نخست علم، دانش و بصیرت دادیم و آن گاه آنان را به اقتدار و حکومت بزرگ رسانیدیم.
10. فَبَِما رَحْمَةً مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَ نفَضَّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الأمْرِ فَآًِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ آًِنَّ اللّهَ یُحِبّ الْمُتَوَکِّلِینَ.10
به برکت رحمت الهى، در برابر مردم نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگین بودى، از پیرامون تو، پراکنده مىشدند پس آنان را ببخش و براى آنان آمرزش بخواه و در کارها با آنان، رایزنى کن امّا هنگامى که تصمیم گرفتى، [قاطع باش] و بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.
در این آیه شریفه، حق حاکمیت و رهبرى بر بنیاد وضعیت صنفى و گروهى نهاده نشده است، بلکه با توجه به مجموعه ویژگیها و اخلاق انسانى - الهى و نیز دانش و توان مدیریتى که براى رهبرى مردم لازم است و پیامبر(ص) بهرهمند از آنهاست، چنین صلاحیتى پدید مىآید.
11. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الأرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ.11
خداوند، به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى درست و شایسته انجام داده و مىدهند، وعده داده است که آنان را جانشین خویش در زمین نموده و اقتدار ببخشد. چنانکه پیش از اینان کسانى دیگرى را جانشین نموده بود.
در این آیه، ایمان و تلاش سالم که خیر و رستگارى همگانى را در جامعه انسانى فراهم سازد، به مثابه دو معیار و ملاک اقتدار حاکمیت و حق رهبرى مردم معرفى گردیده است.
12. وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الأرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ ائمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِین.12
و مىخواستیم بر کسانى در آن سرزمین به زبونى کشیده شده بودند، نعمت بىزحمت ارزانى داریم و آنان را پیشوا سازیم و وارث [زمین] گردانیم.
این آیه ناظر بر وضعیت مردم جامعهاى است که تحت ستم فرعون قرار داشتند که به واسطه رهبرى حضرت موسى(ع) و همیارى و ستمستیزى پارهاى از مردم، به مقام رهبرى جامعه برآمدند و از بندگى و بردگى رهایى یافتند. در واقع، همان رهبرى سالم و ستمستیزىشان، آنان را شایسته چنین اقتدارى مىنماید و نه وابستگى به صنف خاص.
13. هُوَ الَّذِى جَعَلَکُمْ خَلائفَ فِى الأرْضِ فَمَن کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُم وَ لاَ یَزِیدُ الْکَافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ آًِلاّ مَقْتًا وَ لاَ یَزِیدُ الْکَافِرِینَ کُفْرُهُمْ آًِلاّ خَسَارًا.13
اوست که شما را جانشین در زمین قرار داد، تا به تدبیر و اداره آن بپردازد. و هرکس کافر شود، کفر او به زیان خودش خواهد بود، و کافران را کفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چیزى نمىافزاید. و نیز کفرشان جز زیان و خسران بر آنان نمىافزاید.
این آیه، نسبت به جانشینى در زمین اطلاق دارد و براى جانشینى طبقه و صنف خاص اجتماعى منظور نگردیده است. البته از صفت کفر فهمیده مىشود که این وصف بازدارنده بوده، شایستگى و صلاحیت آدمى را براى چنین مسؤولیتى و مقامى مىزداید. به طور طبیعى به قرینه مقابله، ویژگى و وصفى که شایستگى و صلاحیت براى مسؤولیت جانشینى فراهم مىآورد، همانا ایمان و عمل صالح است که در آیات دیگر نیز بازگو شده است.
14. أَلَمْ تَرَ آًِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءَامَنُواْ بِمَا أُنزِلَ آًِلَیْکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوَّاْ آًِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوَّاْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ.14
آیا ندیدى کسانى را که گمان مىکردند، به قرآن و به کتابهاى آسمانى پیشین ایمان آوردهاند، در حالى که مىخواهند حکومت طاغوت را بپذیرند، با آن که مامور شدهاند به آن کفر بورزند.
طغیان، همانا رفتار و گفتار مخالف، متضاد و متجاوز از حق و حقیقت را گویند و در ساحَتِ حکومت، طاغوت کسى است که شایستگى و حق حاکمیت را نداشته و بر مدار و محور حق حرکت و حکومت نمىکند.15 منطوق این آیه، تجاوز و طغیان را عامل سلب صلاحیت از رهبرى مىداند و مفهوم مخالف آن حقیقت گرایى و عدالت گسترى را عنصر تعین کننده در ایجاد شایستگى و مشروعیت بخشى به حکومت و رهبرى معرفى مىکند که قهراً صنف و طبقه در این مهم هیچ نقش و سهمى ندارد.
15. وَلاَ تُطِیعُوَّاْ أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِى الأرْضِ وَ لاَ یُصْلِحُونَ.16
و فرمان مسرفان را پیروى نکنید، همانهایى که در زمین فساد مىکنند و اصلاح نمىکنند.
در این آیه اسراف و افساد دو صفت منفى معرفى گردیده است که هرگاه در شخص حقیقى و یا حقوقى نمایان گردند، پیروى از آنان روا نیست. از سوى دیگر، این دو صفت در هر صنف، گروه، طبقه اجتماعى، جنس و نژادى ممکن است وجود داشته باشد و پدید آید.
16. وَ لاَ تَرْکَنُوَّاْ آًِلَى الَّذِینَ ظَ-لَمُواْ فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ مَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَآءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ.17
و بر ستمکاران تکیه و اعتماد نکنید که آتش به شما خواهد رسید. و در آن حال، هیچ دوست و سرپرست و یارى کنندهاى، مگر خداوند نخواهید یافت.
در این آیه، ستم از عواملى به شمار آمده است که موجب سلب صلاحیت افراد از حق حاکمیت و اطاعت مىگردد. فرقى نمىکند کدام صنف، طبقه، نژاد و... آن را اعمال نماید.
17. وَقَالَ لَهُمْ نَبِیّهُمْ آًِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوَّاْ أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ آًِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِى مُلْکَهُ مَن یَشَآءُ وَاللَّهُ وَاسِع عَلِیم.18
و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برانگیخته است. گفتند: چگونه او فرمانرواى ما باشد با این که ما براى فرمانروایى از او شایسته تریم و به او مال گسترده هم داده نشده است. به پیامبرشان گفت خدا او را بر شما برگزیده است و در علم و نیروى جسمى به وى فزونى داده است. خداوند، ملکاش را به هر که بخواهد مىدهد و خداوند گشایشمند و داناست.
خداوند در این آیه، به روشنى این ذهنیت و باور را که حکومت و رهبرى منسوب و مستند به زمینههاى ارثى، خونى، صنفى و... باشد، نادرست و بى مبنى اعلام مىکند و این پندار را که ثروت و قدرت مالى و یا انتساب به قوم و یا خاندان پیامبرى، صلاحیت و حق ویژه براى رهبرى فراهم مىآورد (مثل این که بنى اسرائیل در این داستان چنین ذهنیتى داشتند) اشتباه و غیر دینى مىخواند. برعکس تقواى الهى، علم، دانایى و توانایى را عامل و عنصر صلاحیت معرفى مىکند.
وَ کَذَ لِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِى قَرْیَةً مِّن نَّذِیرً آًِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَآ آًِنَّا وَجَدْنَا ءَابَآءَنَا عَلَىَّ أُمَّةً وَ آًِنَّا عَلَىَّ ءَاثَارهِم مّقْتَدُونَ. قَ-لَ أَوَ لَوْ جِئْتُکُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتّمْ عَلَیْهِ ءَابَآءَکُمْ قَالُوَّاْ آًِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ. 19
بدین گونه در هیچ شهرى پیش از تو اخطارکنندهاى نفرستادیم، مگر اینکه خوش گذرانشان گفتند: ما پدرانمان را بر آیینى یافتهایم و ما از آثارشان پیروى خواهیم کرد. [پیامبرشان] گفت: هرچند آیینى هدایت کنندهتر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتهاید، براى شما آورده باشم؟ گفتند: ما آنچه را که شما بدان فرستاده شدهاید، منکریم.
در این آیه، خداوند پیروى و همراهى مقلدانه و کورکورانه از قوم و قبیله را منع و چنین رفتار و سیاستى را نکوهش مىنماید. این منطق، به روشنى، نمایانگر این حقیقت است که بستگیهاى قومى، زبانى، نژادى و جایگاه صنفى و... مشروعیت و صلاحیت براى رهبرى فراهم نمىآورد.
از مجموع آیات یادشده استفاده و فهمیده مىشود که در اسلام، صنف و طبقه، صلاحیت و شایستگى و حق خاصى براى رهبرى ایجاد نمىکند. همچنان که وابستگى صنفى و گروهى نیز، با کسب چنین حقى، ناسازگارى ندارد.
سنت و سیره
1. رسول اللّه(ص) مىفرماید:
»اذا اراد اللّه بقوم خیراً ولّى علیهم حلمائهم قضى علیهم علمائهم و جعل المال فى سمحائهم و اذا اراد اللّه بقوم شراً ولّى علیهم سفهائهم و قضى بینهم جهالهم و جعل المال فى بخلائهم. »20
»خداوند هنگامى که براى ملت و جامعهاى خیر و خوبى را اراده نماید، انسانهاى بردبار و صبور را بر آنها ولایت مىدهد و دانشمندانشان را بر مسند حکومت و قضاوت مىنشاند و امور اقتصادى و مالىشان را به افراد بخشنده و سخاوتمند واگذار مىکند. و در صورتى که براى ملتى شر و بدى را اراده نموده باشد، بى خردان به آنان ولایت مىیابند و نادانان در بین آنان به داورى مىپردازند و تدبیر امور مالى و اقتصادىشان، به دست بخیلان و تنگ نظران انجام مىگیرد.
در این سخن نورانى رسول خدا(ص) بردبارى، دانش، توانایى اداره جامعه، سخاوت و خیرخواهى، از ویژگیهایى برشمرده شده که موجب شایستگى و صلاحیت براى حکومت و رهبرى در جامعه اسلامى و انسانى مىگردد. و به طور طبیعى چنین اوصافى، در انحصار صنف و نژاد و طبقهاى خاص، نمىتواند باشد.
2. رسول گرامى اسلام، هماره، در هنگام سپردن مسؤولیتهاى مدیریتى به افراد، تنها به دانش، توانایى، اخلاق، راستى، درستى، عدالتخواهى، و ویژگیهایى از این دست توجه مىفرمود و بر اساس چنین معیارهایى دست به گزینش مىزد و هیچگاه صنف و نژاد و... در واگذارى پستها، در آن حضرت تأثیرگذار نبوده و مدخلیت نداشته است. در مَثَل هنگامى که مسؤولیت اداره یمن را به معاذ بن جبل مىسپارد، او را و نیز مسؤولیتهاى او را اینگونه معرفى مىفرماید:
»نسبت به یمنیان چون پدرى مهربان و در اندیشه سامان بخشیدن به کارهاى آنان باشد. نیکوکار را در برابر کار نیکاش پاداش دهد و بدکار را بهگونهاى پسندیده، از بدى باز دارد. من معاذ را چون فرمانروایى به سوى شما گسیل نکردهام، بلکه وى را بسان برادر و آموزگارى که فرمان خدا را اجرا کند و حق صاحب حق را به وى باز دهد، به سوى شما روانه کردهام... . به معاذ دستور دادهام که با دانش و اندرز نیکو، مردم را به راه خدا فرا خواند و به خشنودى وى خشنود و با خشم او خشمگین گردد. »21
3. پیامبر(ص) گرامى اسلام یکى از عوامل عقبماندگى، پسرفت و سنگواره شدن جامعه را همانا تدبیر غیرعلمى، فرصت و ارزش ندادن به دانایان در فراگرد ساماندهى و مدیریت جامعه مىداند:
»وقد قال رسول اللّه(ص): ما ولت امة امرها رجلا قط و فیهم من هو اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالا حتى یرجعوا الى ملة عبدة العجل»22
هیچگاه مردمانى اداره امور خود را به کسى نمىسپارند که در بین آنان عالمتر از او باشد، مگر آنکه کارشان همچنان رو به پایین مىرود، تا آنجا که به دین گوسالهپرستان بازپس گردند.
پیداست که دانایى و بصیرت در این بیان، یکى از عوامل ایجاد حق و صلاحیت جهت رهبرى معرفى گردیده است.
4. امام باقر(ع) روایت مىکند که رسول خدا(ص) فرمود:
»لا تصلح الامامة الاّ لرجل فیه ثلاث خصال: ورع یحجزه عن معاصى اللّه و حلم یملک به غضبه و حسن الولایة على من یلى حتى یکون لهم کالوالد الرحیم»23
رهبرى و امامت ملت و جامعه شایسته و برازنده نیست، مگر براى کسى که داراى سه خصلت است: تقوا، که او را معصیت خدا نگهدارد و بردبارى که او را از خشم بازدارد و با نیکى و مهربانى حکومت کردن بر آنانى که مسؤولیت تدبیر امور آنان را برعهده گرفته است.
تقواى الهى، شکیبایى و مهرورزى، سه خصلت مهمى که حق و صلاحیت رهبرى را در کسانى که از آنها بهرهمند هستند، پدید مىآورد. اینها، ویژگیهایى نیستند که قوم و قبیله و نژاد و گروههاى انسانى و اجتماعى خاصى را در بر بگیرند. هر کسى، در هر لایه اجتماعى مىتواند با تلاش به آن خصلتهاى نیک دست یابد.
5. امام على(ع) فرمود:
»یا ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر اللّه فیه. فان شغب شاغب استعتب فان اَبَى قوتل. »24
سزاوارترین مردم به امر رهبرى و حکومت بر مردم، همانا تواناترین آنان به هدایت و ساماندهى جامعه و داناترینشان به معارف و دستورات الهى در امور مربوط به حکومت است. پس اگر کسى از مسیر حق منحرف گردید و براساس هواى نفس رفتار نمود، مورد عتاب قرار خواهد گرفت و اگر امتناع ورزید، با او پیکار و جنگ خواهد گردید.
6. امام على(ع) فرمود:
»و انما هلک الناس حین ساووا بین ائمة الهدى و ائمة الکفر فقالوا: ان الطاعة لکل من قام مقام النبى(ص) براً کان او فاجراً فاتوا من قبل ذلک. قال اللّه تعالى: افنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون. و قال اللّه تعالى: قل هل یستوى الاعمى و البصیر ام هل تستوى الظلمات و النّور. »25
بهدرستى که مردم نابود شدند آنگاه که رهبران هدایت شده را با رهبران گمراه و کفر یکسان و برابر پنداشتند. و گفتند: هرکسى به جاى پیامبر نشست، خواه نیکوکار و راست کردار باشد و خواه بدکار و فاسق، اطاعت او واجب است. به همین جهت هلاک شدند، درحالى که خداوند متعال مىفرماید: آیا مسلمانان و درست کرداران را همانند مجرمان و گمراهان قرار مىدهید؟ شما را چه رسیده است که چنین حکم نادرستى مىنمایید؟ خدا مىفرماید: آیا بینا و بصیر با کور برابر است و آیا روشنایى با تاریکى یکسان است؟
در دو فراز بالا از کلام مولا على(ع) صفات و خصوصیاتى چون: دانایى، توانایى در ساماندهى جامعه، بصیرت، راست کردارى و راست گفتارى، نیکى با مردمان، فقاهت دینى - سیاسى، حقشناسى و حقطلبى و ظلم ستیزى، معیارها و ملاکهاى مشروعیت و مقبولیت حکومت و رهبرى و نیز عامل تکامل و پیشرفت و عزت جامعه دینى معرفى گردیدهاند. روشن است که صنف، طبقه و نژاد مولد و مقوِم هیچکدام از ویژگیها نیست، بلکه اینها، از اوصاف و خصوصیات انسانى آدمیان شمرده مىشود و به همین جهت، همه انسانها شایستگى و استعداد و توانایى دستیابى به چنان اوصافى را دارند و احتمال به عرصه آمدن چنین انسانهایى در لایهها و گروههاى گوناگون اجتماعى وجود دارد. نه اینکه این ویژگیها و خصلتها، تنها در گروه ویژهاى مجال بروز بیابد و دیگران از آنها بىبهره باشند.
7. على(ع) در خطبه معروف قاصعه، مسلمانان را بر حذر مىدارد از اینکه در میان آنان عصبیت قومى، نژادى، صنفى و... معیار و ملاک پذیرش و واگذاردن مسؤولیتها، ازجمله مسؤولیت مهم و حیاتى رهبرى مردم، قرار بگیرد:
»الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم الذین تکبَّروا عن حَسبهم، و ترفّعوا فوق نسبهم و ألقوا الهجینة على ربّهم، و جاحدوا اللّه ما صنع بهم. مکابرة لقضائه و مغالبة لآلائِهِ فانّهم قواعد اساس العصبیّة و دعائم ارکان الفتنة و سیوف اعتزاء الجاهلیة.
فاتّقوا اللّه و لا تکونوا لنعمه علیکم أضداداً و لا لفضله عندکم حُسّاداً و لا تطیعوا الادعیاء الذین شربتم بصفوکم کدرهم و خلطتم بصحتکم مرضهم و ادخلتم فى حَقّکم باطلهم... »26
هان، حذر، حذر از پیروى بزرگترها و رؤساىتان، همانهایى که به واسطه موقعیت و حسب خود تکبر و استکبار مىورزند و خویشتن را فراتر و برتر مىدانند و کارهاى نادرست را به خدا نسبت مىدهند و به انکار نعمتهاى خدا برخاسته و خود را در برابر قضاى الهى بزرگ مىپندارند. آنان بنیان و بنیاد تعصب و ارکان فتنه و فساد و شمشیرهاى تفاخر جاهلیتاند. از خدا بترسید و با نعمتهاى خدا مستیزید و به فضیلتى که شمار است، بر دیگرى رَشک مبرید. ناپاک گوهران را پیروى مکنید. آنان که کوشیدند تا آب تیره طینتشان را به جاى صافى طبیعت خود نوشیدید و فطرت پاک خویش را با مزاج بیمارشان آمیختید. و باطل ایشان را به حقّ خود ریختید...
8. امیرالمؤمنین على(ع) فرمود:
»العلماء حکام على الناس»27
عالمان فرمانروایان و رهبران مردم هستند.
پس علم و عالم بودن، معیار و مبناى رهبرى است که آن هم به نژاد و طبقه خاصى اختصاص ندارد.
9. در روایتى در تفسیر امام حسن عسکرى(ع) آمده است که مىفرماید:
»فاما من الفقهاء من کان صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً على هواه، مطیعاً لأمر مولاه فللعوام ان یقلده. ذلک لا یکون الاّ بعض فقهاء. »28
و اما از فقهاء و عالمان دین کسى که خویشتندار و نگهدارندهِ دین خویش و مخالف خواهشهاى نفسانى و مطیع امر مولایش باشد، بر مردم است که از او تقلید کنند و این اوصاف تنها در بعضى از فقهاء و عالمان شیعه جمع مىشود.
آنچه از آیات، روایات و سیره در باب حکومت و رهبرى جامعه یاد شد هرچند اندکى از بسیارند، به روشنى این واقعیت و حقیقت را اثبات و تبیین مىکنند که در اسلام، صنف، گروه، طبقه، جنس، زبان، نژاد و... حق و صلاحیت ویژهاى براى رهبرى و حکومت فراهم نمىآورد و این امور ملاک و معیار مشروعیت نیست، بلکه معیار و عامل مقبولیت و مشروعیت حاکمیت اقتدار و رهبرى، همانا مجموعهاى از خصلتها و ویژگیهاى اعتقادى، ایمانى، معرفتى، علمى، رفتارى و کارکردى است که به پارهاى از آنها اشاره شد.
بنابراین، شعار حکومت آخوندى از شعور اسلامى و از حقیقت و ماهیت حکومت دینى - اسلامى بیگانه است. حکومت دینى - اسلامى در واقع حکومت و حاکمیت مجموعهاى از ویژگیهاى ناب، روشها و ارزشهاى رفتارى، معرفتى، علمى، اعتقادى، ایمانى و اخلاقى، کردارى و کارکردى انسانى - اسلامى است.
پیداست هر کسى که داراى خصال و اوصاف یاد شده و نیز عالم و عامل به روشها و ارزشهاى اسلامى و انسانى باشد، شایستگى و حتى حق رهبرى بر جامعه اسلامى را خواهد داشت و آنگاه که مردمان به دنبال تحقق چنان جامعهاى باشند، این حق به فعلیت مىرسد. از این روى، در جامعه دینى - اسلامى عالمان دینى به خواست مردمان موظف به اجتماعىسازى ارزشها و هنجارهاى انسانى و اسلامى در جامعه مىباشند.
در این باره استاد شهید مطهرى مىگوید:
»ما وقتى مىگوییم حکومت اسلامى، معناش این نیست که روحانیین را به عنوان طبقه حاکم مىخواهیم بپذیریم... . به هرحال، حکومت اسلامى و اسلامى بودن، به حاکمیت عملى یک طبقه ارتباط ندارد، به حاکمیت یک ایدئولوژى ارتباط دارد، به ایدئولوژى که مردم و اکثریت مردم ابراز نمودند به آن مؤمناند و گرایش دارند و در کادر آن حرکت مىکنند، مىباشد»29
استاد مطهرى حتى اختصاص علم دینى و عالم دینى را به یک طبقه و نژاد و صنف را نیز برنمىتابد و آن را با اسلام و واقعیت، ناسازگار مىداند.30
مقام معظم رهبرى که در این ساحت تجربههاى بس متنوع و انبوهى اندوخته است، در دیدار با عالمان و طلبههاى حوزه علمیه قم، حکومت اسلامى را اینگونه معرفى مىکند:
»جمهورى اسلامى، حکومت ارزشهاست، حکومت اسلام است، حکومت شرع است، حکومت فقه است، نه حکومت افراد روحانى. روحانى بودن کافى نیست براى اینکه کسى سلطه حکومتى پیدا بکند... حکومت جمهورى اسلامى، حکومت ارزشهاى دینى است. ممکن است یک غیرروحانى ارزشهایى را حائز باشد که از بسیارى از روحانىها برتر باشد، او مقدم است; اما روحانى بودن هم موجب نمىشود که از کسى سلب صلاحیت شود. نه به تنهاى روحانى بودن صلاحیتآور است، نه روحانى بودن موجب سلب صلاحیت است. حکومت دین است، نه حکومت یک صنف خاص و مجموعه خاص.»31
به این ترتیب، در ایران، حکومت اسلامى حکومت صنف و طبقه خاص نیست، بلکه روحانیت شیعه براساس ملاکها و معیارهاى برگرفته از متون دینى در پستهاى حکومتى، که از نظر قانون اساسى متخصصین حوزوى، به لحاظ تخصص اجتهادى و صلاحیت علمى و سیاسى مىتوانند ایفاى مسؤولیت کنند، جایگاه یافتهاند، نه به لحاظ وابستگى صنفى. و برخى نیز براساس انتخاب مردم به نهادهاى حکومتى، مانند مجلس شوراى اسلامى و مجلس خبرگان راه یافتهاند.
تا اینجا به دو پرسش که در آغاز این نوشتار طرح گردید، پاسخ داده شد، اما پرسش سوم:
انگیزه از طرح و شبهه حکومت آخوندى و برابر نشاندن آن با حکومت اسلامى چیست؟
این پرسش، پاسخهاى گوناگونى مىتواند داشته باشد:
1. حضور و نفوذ یک سرى باورها در حافظه و پیشینه تاریخى، مبنى بر اینکه گویا صنف خاص مثل روحانیون، حق ویژه براى حکومت و سلطه بر دیگران دارند، از دیگر عوامل چنین ذهنیت و شبههاى مىتوان دانست. در مَثَل در مسیحیت پیشینه کلیسا در تعامل با قدرت و دورههایى که در عمل، قدرت سیاسى در دست کلیسا و مقامهاى آن بود، این آموزه از سوى آنها تبلیغ و ترویج مىشد که روحانیت و کلیسا، حق ویژه براى حکومت و رهبرى دارند و این جایگاه، از عالَم بالا براى آنان تعیین شده است32 و حتى همین ذهنیت که گویا شاه و سلطان، سایه و دست خداست، در تاریخ اسلامى از سوى کسانى که به نام اسلام و خلیفه مسلمین در قلمرو اسلامى حکومت مىکردند و مقام روحانى براى خویش قائل بودند، تبلیغ و دنبال مىگردید. همینطور این پیشینه برمىگردد به ساختار و بافت جوامعى که در آنجا مردم به طبقههاى فرادست و برگزیده و طبقههاى فرودست، مطرود و نجس تقسیم مىشدند و در شمارِ طبقات فرادست و برگزیده، در کنار ثروتمندان و اشراف، طبقه برگزیده دیگرى به نام روحانیون بودند که حقوق خاصى داشتند ازجمله رهبرى مردم.
چنین پیشینه تاریخىاى سبب شبیه سازى و مقایسه نادرست بین عالمان دینى در اسلام با نقش و منزلت روحانیون در فرهنگها و تمدنهاى گذشته شده است. بنابراین، یکى از علل و انگیزههاى پرسش و شبهه یاد شده، ذهنیت و باور تاریخى مىتواند باشد.
2. ستیز و دشمنى با نظام اسلامى، مهمترین انگیزه طرح این مسأله است. معمولا تهاجم و حمله بر نقاط قوت دین متمرکز مىگردد و به تعبیر دیگر، عوامل و عناصر تعیین کننده و سازنده دین، مورد ستیز و تهاجم قرار مىگیرد، یا تخریب و یا تحریف مىشود. بىگمان، عالمان دین، نقطه قوت و عنصر تعیین کننده در اسلاماند. در واقع، با اجتهادها و ارائه دیدگاههاى نوبهنو و گره گشا، عامل حضور فعال اسلام در ساحتها و سپهرهاى گوناگون زندگى آدمیان و به تعبیر اقبال »موتور محرکه اسلام»اند. ستیز و تهاجم از این طریق، بویژه پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، با اشکال مختلف صورت گرفته است:
1-2. اسلام منهاى عالم دینى که زبان رسمى و تبلیغى آن اسلام منهاى روحانیت است. در این صورت، به ظاهر اسلام حفظ مىشود; اما عالمان دین حذف مىگردند. برایند طبیعى و تجربى این تز، بازماندن اسلام از حرکت فعال همپاى تحولات زندگى بشر است. به این علت که چنین حذفى در واقع، به حذف اجتهاد مىانجامد، یعنى در اینجا با حذف صنف خاص، به نام روحانیت، هدف و نتیجه حذف فرایند اجتهاد است و روشن است که نتیجه این وضعیت جز انجماد اسلام و بیرون کردن دین از ساحَتِ زندگى چیز دیگرى نیست.
2-2. روحانیت (عالم دینى) منهاى اسلام. در این حالت ممکن است گروهى به نام روحانى حفظ گردد، ولى در عمل اسلام نادیده انگاشته شود. اشخاص مهم شمرده مىشوند، نه اسلام و حقیقت دین و شریعت. حکومت آخوندى و یا آخوندِ حکومتى، دقیقا در همین ایستار شکل مىگیرد و نقش بازى مىنماید.
برخى وضعیت سیاسى کنونى ایران را روحانیت منهاى اسلام خواندهاند:
»من مىخواهم عرض کنم که ایشان (على شریعتى) اشتباه کرد. آیندهى ایران نه تنها اسلامِ منهاى روحانیت نبود، بلکه روحانیت منهاى اسلام بود.»33
او، در این سخنرانى، شمارى از روحانیون را حکومتى و حکومت فعلى را آخوندى مىداند و هر دو را براى اسلام خطرآفرین.
طراحانِ شبهه حکومت آخوندى، مىخواهند اسلام و بخصوص نظام سیاسى برآمده و استوار بر اسلام را، یک نظام انحصارى و صنفى معرفى کنند و نیز منظورشان از آخوند حکومتى کوچکسازى اسلام و قرار گرفتن اسلام در خدمت منافع سیاسى اشخاص است و روشن است که هیچیک از این دو وضعیت، با اسلام حقیقى و روحانیت واقعى سازگار نیست.
مقام معظم رهبرى، حکومت آخوندى و یا آخوند حکومتى را مفاهیم انحرافى و خطرآفرین براى اسلام مىخواند ولیکن وضعیت سیاسى فعلى ایران را بیگانه با دو مفهوم انحرافى یاد شده مىبیند و نظام اسلامى را، نه حکومت آخوندى، بلکه حکومت دینى و ارزشهاى دینى معرفى مىکند و هدف از طرح دو مفهوم یاد شده (حکومت آخوندى و آخوند حکومتى) را جداسازى عالمان دین از نظام اسلامى و نیز منزوى و دور ساختن آنها از حیات اجتماعى و سیاسى مىداند:
»این دو مفهوم غلط و در واقع دو تهمت را دشمن به عنوان تاکتیک مطرح کرده است: یکى طرح مسأله حکومت آخوندى است. مىگویند در ایران حکومت روحانى بر سر کار است... دیگرى طرح موضوع آخوند حکومتى است... هدفشان از طرح این دو مفهوم انحرافى و غلط این بود که: اولاً نظام اسلامى را از پشتوانهى عظیم فکرى و نظرى و استدلالى و علمى علماى دین محروم کنند; ثانیا روحانیت مسؤول را، روحانیت انقلابى، روحانیت حاضر در صحنه را، که در مقابل دشمنیها، سینه سپر کرده، به خیال خودشان، منزوى کنند، بدنام کنند... نسبت روحانیت و حوزههاى علمیه با نظام اسلامى، نسبت حمایت و نصیحت است... »34
نتیجه
1. در اسلام صنف، گروه، نژاد و... صلاحیت و شایستگى براى رهبرى و حق حکومت براى هیچ کسى فراهم نمىآورد، بلکه مجموعهاى از اوصاف، عملکردها و خصوصیات انسانى و اسلامى که فراتر از همه تعلقات اجتماعى اشخاص است، حق و تکلیف و صلاحیت پذیرش مسؤولیت رهبرى را ایجاد مىکند.
2. حکومت اسلامى، حکومت ارزشها، روشها و آموزههاى اسلامى و انسانى است. خدمتگزارى و مسؤولیتپذیرى در چنین نظامى، اقتضاى دینى و شأن علمى هر انسان دیندار و عالمى است.