نوع مقاله : مقاله پژوهشی
چکیده
کلیدواژهها
الزامهاى تخصص گرایى در حوزهها
حوزه علمیه جریانى پاک و بالیده از روح و متن آموزههاى مبارک اسلامى است. تداوم نقش آفرینى رسالت و امامت است. در زمان پیامبر اکرم(ص) دانش دین تنها در دانستن آیات قرآن و تفسیر اجمالى اندکى از آیات متشابه و مشکل و نقل احادیثى از رسول خدا(ص) خلاصه مىشد. پس از رحلت رسول اکرم و فاصله از دوران رسالت و گسترش کمى جغرافیاى اسلامى و پیدایش نیازمندیهاى جدید و پیدایش دسیسهها و دشمنیها در برابر کلیت اندیشه اسلامى، جریان پاک امامت، عهده دار تبیین شریعت گردید و با معرفى اهل بیت توسط پیامبر اکرم، به عنوان مرجع دینى و معرفى آنان به عنوان اولوالعلم و عالمان به شریعت، تبیین شریعت، وارد فضاى نوینى گردید. امامان شیعه، تلاش مىورزیدند تا لایههاى عمیق معرفت دینى را به ناآشنایان به شریعت و تازه مسلمانان بیاموزند. در دوره 250 ساله امامت، لایه عمیق و ناگفته شریعت بیان گردید. شالوده تربیت و تعلیم همه جانبه اسلامى پایه ریزى گردید و توسعهاى همه جانبه یافت. مبانى علم و تمدن سیاست، حکومت، اقتصاد، حقوق، با جهتگیرى تشکیل دولت الهى با محوریت امامت بیان گردید.
امامان شیعه، با الگوبردارى از قرآن و سخنان و سیره رسول اکرم(ص) کلیات را بیان کردند. دانش کلام و فقه و سایر دانشهاى دیگر، سربسته بیان گردید. و پس از آن، حوزههاى علمیه و سازمان روحانیت پدیدار شد، روحانیت در مقام ولایت و مرجعیت قرار گرفتند و با توجه به معرفى آنان توسط اهل بیت، به عنوان دانایان به شریعت، کم کم باب مفتوح اجتهاد نمایان گردید و معرفت دینى متناسب بازمانه شکل گرفت، کلام و فقه و حقوق و اقتصاد دینى انسجام یافت.
حاکمیت جریانهاى استبدادى وجور پیشه، روحانیت را در حالت انفعال قرار مىداد. البته شیعه براساس رهنمودهاى اهل بیت وظیفه خود را تبّرى از نظامهاى جور دانسته و تابع بیانى از شریعت بودند که محور را به آموزههاى اهل بیت بدهد و آن، سازمان پاک و بالیده از امامت، یعنى روحانیت و حوزههاى علمیه بود. روحانیت به تبیین اجتهاد ولایى پرداخت، اجتهادى که بتواند متناسب با نیازهاى عصر و زمانه، تکالیف دینى، حکومتى وسیاسى جامعه را روشن سازد، لذا به استخراج احادیث نبوى و امامان پرداخت و اصولى را از آنها استخراج کرد. از این پس، از حوزههاى علمیه، مجموعههایى تحت عنوان »اصول« تدوین و انتشار یافت. این اصول، مستخرج از سنت معصومان بود که گستره وسیعى را شامل مىشوند که در نتیجه اجتهاد، به عنوان یک رویکرد بنیادى مطرح گردید. باشکل گیرى حکومت اسلامى در دوره معاصر وتشکیل حکومت بر مبناى فقه سیاسى شیعه، نگاه نوینى به اجتهاد، خود را نشان مىدهد، نگاهى که فقه اسلامى بتواند در تمام عرصههاى حرکت اجتماعى، راهبردهایى نو و متناسب باعصر و زمان و مکان و جمعیتها وقالبهاى متفاوت زندگى ونوع فرهنگها ونیازهاى نو پیداى رو به افزایش، ارائه نماید. این است که اجتهاد نوینى که سمت و سوى تخصص گرایانه و تجزّى شده را دارا باشد، ضرورى مىنماید، زیرا براى یک فرد امکان ندارد که در همه سطوح و زمینهها، عملا به تبیین قواعد و احکام و جزئیات و راهها و روشها بپردازد. این مسأله مهم، مقام معظم رهبرى را بر آن داشت، تا مقوله تخصصى شدن، یعنى تجزّى در اجتهاد را مطرح نمایند، تا فقه اسلامى و فهم دینى، از رهگذر آن، روز آمد، کارآمد، پاسخگو و راهگشا مطرح شود. همین مقوله ما را بر آن داشت که این نوشتار را در باب الزامهاى تخصص گرایى، به مفهوم تجزّى در فهم وفقاهت و اجتهاد مطرح نماییم.
مفهوم تخصص در دین
تخصص امتیازى است پر ارزش که دستیابى به آن همراه است با تلاش هدفمند و زمینه ساز توسعه وتکامل، و معمولاً فرد متخصص در یک مقوله، فردى نخبه است که در پرتو تخصص، به خلق و ابداع وبازآفرینى مبادرت مىورزد.
تخصص، به معناى مهارت در امرى معلوم وخاص است، که در نتیجه همه ابعاد آن رشته را بکاود، دریابد و بفهمد وبا مهارت حاصله بتواند به بالندگى وبارورى آن کمک نماید.
دین، گستره وسیعى دارد. گستره دین، به گستره ابعاد وجوى و روحى و روانى وجود انسان است که بسیار وسیع و پهناور است. در واقع دین، بازنمودى از وجود انسانى است. که سر به بى نهایت مىکشد که با این تحلیل مىتوان گفت، گستره دین، کرانههاى وسیعى را شامل مىشود، از عبادیات گرفته تا حقوق و اخلاقیات ومعارف و اقتصاد و روابط زندگى و روابط اجتماعى و سیاسات وحکومت و هر آنچه که بشر به آن نیازمند است. و بنابراین، تخصص در دین، به معناى مهارت، دانایى و اطلاع از این مجموعه کرانه ناپیدا و پهناور است.
در قرآن مجید، امر تخصص مورد توجه فراوان قرار گرفته، بخصوص تخصص در دین، چنانکه مىفرماید:
»و ما کان المومنون لینفروا کافه فلولانفرمن کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فى دین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون«.1
و شایسته نیست مومنان را که همگى براى جهاد کوچ کنند، پس چرا از هر فرقهاى از آنان دستهاى کوچ نمىکنند. [تا دستهاى بمانند] در دین آگاهى پیدا کنند و قوم خود را هنگامى که به سوى آنان بازگشتند، بیم دهند، باشد که آنان از کیفر الهى بترسند.
در آیه دیگرى آمده است که باید مسؤولیتها به اهل آن سپرده شود. و در مورد درک مسائل با اهلاش منازعه نشود:
»و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم و لولا فضل الله علیکم ورحمته لاتبعتم الشیطان الا قلیلاً. «2
و اگر آن را به پیامبر و اولیاى امر از خودشان، ارجاع کىداند، از میان آنان کسانى که اهل استنباطاند، آن تشخیص مىدادند واگر فضل الهى ورحمت او بر شما نبود، مسلماً جز شمار اندکى از شیطان پیروى مىکردید.
پیامبر اکرم(ص) در اظهار نظر درباره افراد، تخصص و دیانت آنان را با هم ملاک قرار مىدادند، چنانکه درباره علمِ میراث، زید را و درباره قراءت قرآن، ابى بى کعب را و درباره قضاوت و علم به حلال و حرام و امور کلیه و علم به رهبرى و امامتعلى(ع) را مشخص فرمودهاند.
این سیره مهم در تاریخ امامت، به خوبى مورد توجه بوده است، چنانکه مىتوانیم از حوزه امام صادق(ع)، به عنوان حوزهاى تخصصى نام ببریم که زیر نظر شخص معصوم اداره مىشد. آن گونه که از منابع تاریخى بر مىآید، اصحاب امام صادق(ع)، با تواناییهاى مختلف و آمادگیهاى متفاوت، براى ارائه دیدگاهها و نظریات اسلامى پرورش یافته بودند. آنان به تناسب این آمادگى، از ناحیه امام صادق(ع)، مأموریت مىیافتند که به انجام وظیفه بپردازند.
هشام بن سالم مىگوید:
»روزى با گروهى از یاران امام صادق(ع) در محضر آن حضرت نشسته بودیم. یک نفر شامى اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه وارد مجلس شد.
امام فرمود: بنشین. آن گاه پرسید: چه مىخواهى؟
مرد شامى گفت: شنیدهام شما به پرسشها و مشکلات مردم پاسخ مىدهید، آمدهام با شما بحث و مناظره کنم.
امام فرمود: در چه موضوعى؟ شامى گفت: درباره کیفیت قراءت قرآن. امام رو به حمران کرده و فرمود: جواب این شخص با تو. مرد شامى گفت: من مىخواهم با شما بحث کنم، نه با حمران.
حضرت فرمودند: اگر حمران را محکوم کردى مرا محکوم کردى.
مرد شامى ناگزیر با حمران وارد بحث شد. هر چه شامى مىپرسید، پاسخ قاطع و مستدلى از او شنید. به طورى که سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد.
امام فرمود: حمران را چگونه دیدى؟
گفت: به راستى که حمران خیلى زبردست است. هرچه پرسیدم به نحو شایستهاى پاسخ داد.
شامى گفت: مىخواهم درباره لغت و ادبیات عرب با شما بحث کنم.
امام رو به ابان بن تغلب کرد و فرمود: با او مناظره کن، ابان نیز راه هر گونه گریز را به روى او بست و وى را محکوم ساخت.
شامى گفت: مىخواهم درباره فقه با شما مناظره کنم.
امام به زراره فرمود: با او مناظره کن.
زراره هم با او بحث کرد و به سرعت او را به بن بست کشاند.
شامى گفت: مىخواهم درباره کلام باشما مناظره کنم، امام به مومن طاق دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولى نکشید که شامى از طاق هم شکست خورد.
به همین ترتیب، امام به حمزه طیار، هشام بن سالم و من دستور داد تا با وى به مناظره بپردازیم و هر سه نیز با دلایل قاطع، شامى را محکوم ساختیم.«3
بنابراین تخصص در دین، توانایى انسان در فهم احکام، تعالیم، گزارهها و آموزهها و مقاصد و خطابات دینى است و تبحر و مهارت در آنهاست.
تلازم فهم تخصصى با تجزّى در فهم
از عنوان تخصص، مفهوم جزئى شدن و از قالب کلیت خارج شدن را مورد نظر قرار مىدهیم. و باید این نکته را توضیح دهیم تا از یک اشتباه جلوگیرى نماییم و آن اشتباه این است که کلمه تخصص را ممکن است فردى، به معناى کلیت تخصص بگیرد; یعنى بگوید در کل دین مىتوان متخصص شد و از زاویه اجتهاد و برخوردارى از آن، در دین، تخصص یافت. که این چنین مفهومى از تخصص، هرگز هدف ما را برآورده نمىسازد. چون ما مىخواهیم همین باور را نفى کنیم که در عمل امکان تخصص در همه ابواب، حوزهها و گسترههاى دین، امرى ناممکن است. آرى، فرد مىتواند داراى ملکه اجتهاد باشد، امّا نمىتواند از اجتهاد و ملکه حاصله و هنر فهم، عملا بهره ببرد و همه حوزهها و ساحَتها و قلمروهاى فقه و دین را عملا تبیین نماید. بدین جهت باید قائل به تجزى مىشدیم.
یعنى اگر وجود چنین فردى را بتوان فرض کرد که با اجتهاد حاصله، قادر باشد در همه ابواب فقه و شریعت استنباط نماید، باز هم در مقام عمل قادر نخواهد بود که در همه ابواب، به صورت مستوفى و مشروح و کامل، وارد عمل اجتهاد بشود. فقط در حوزهاى که وارد شده، داناى به شریعت است. اما در حوزهاى که فرصت و امکان ورود نیافته، در عمل با شخصى که هیچ آشنایى ندارد، قطعاً برابر است. پس حتى اگر فرض کنیم که شخصى در همه رشتهها، قادر باشد وارد شود و قادر باشد به استنباط بپردازد، چون در عمل فرصتها محدودند و امکان ورود وجود ندارد، قادر نخواهد بود که در همه ابواب و مسائل به صورت کامل وارد شود و مقاصد، غایتها و احکام آن را بیان نماید. بنابراین، تخصص گرایى در این مسأله به معناى ورود تخصصى در یک جزء فقه مىباشد و همین است معناى تجزّى در اجتهاد.
آقا ضیاء عراقى در تعریف تجزّى اجتهاد مىنویسد:
»هو ما یقتدر به على استنباط بعض الاحکام الشرعیه والوظایف الفعلیة العملیة لاکلها او جلها. «4
تجزى در اجتهاد آن است که شخص، توان استنباط برخى از احکام شرعى و وظیفههاى کنونى عملى را داشته باشد، نه تمام یا بیشتر مسائل را.
تجزى در اجتهاد، به معناى تقسیم کار در بین مجتهدان و فقیهان است، که قطعاً ضرورتى اجتماعى و حیاتى است که با گستره نیازها و پیدایش عرصههاى نوپدید، روز به روز بدیهى تر گردیده و ضرورتهاى خود را بیشتر نشان مىدهد.
به همین جهت است که مسأله تخصصى شدن به همین مفهوم تخصص تجزیهاى، مورد اهتمام و توجه فراوان قرار گرفته است.
مقام معظم رهبرى در این زمینه مىگوید:
»حوزه باید به سمت تخصصى شدن پیش برود، خوشبختانه الان کارهایى شده و اقدامات مقدماتى انجام گرفته، امّا باید جدیت بیشترى بشود و زمان بندى صورت گیرد... . بایستى تخصصى شدن در حوزه جدى گرفته شود. با این سطح وسیع و کار عظیمى که وجود دارد، حتى خود فقاهت، معاملات و عبادات را تخصصى کنند. درست است که اینها به کار هم مىخورند و هرکدام ممکن است در دیگرى اثر بگذارند; اما در عین حال، هرکدام خودش یک کار جداگانه است که مىتواند یک متخصص داشته باشد و اصول فقه و ابواب مختلف فقه و تخصص و درجات تخصص و روشهاى دیگر را باید در حوزه جدى گرفت.«5
شهید مطهرى مىنویسد:
»این پیشنهاد، بسیار پیشنهاد خوبى است و من اضافه مىکنم که احتیاج به تقسیم کار در فقه و به وجود آمدن رشتههاى تخصصى در فقاهت، از صد سال پیش به این طرف ضرورت پیدا کرده و در وضع موجود، باید فقهاى این زمان، یا باید جلوى رشد و تکامل فقه را بگیرند و یا باید به این پیشنهاد تسلیم شوند... . و این پیشنهاد متین و مترقى را عملى سازند که رشتههاى تخصصى را ایجاد کنند و مردم هم در تقلید، تبعیض کنند، همانگونه که در رجوع به طبیب تبعیض مىکنند. این تبعیض در تقلید هم در فقه ما مطرح شده است. در مقدمه عروة الوثقى در مسأله اجتهاد و تقلید مطرح و تصریح شده است که اگر فقیهى در معاملات اعلم بود و فقیهى در عبادات، وظیفه مقلد، تبعیض در تکلیف است. یعنى نه اینکه مى تواند تبعیض کند. بلکه وظیفه مقلد وظیفه شناس، تبعیض در تقلید است. «6
و نیز در فرازى دیگر مىگوید:
»در اینجا من پیشنهادى دارم که براى پیشرفت و ترقى فقه ما بسیار مفید است. این را قبلاً مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم یزدى، اعلى الله مقامه، فرمودهاند. من پیشنهاد ایشان را عرض مىکنم. ایشان گفته بودند. چه لزومى دارد که مردم در همه مسائل از یک نفر تقلید کنند، بهتر این است که قسمتهاى تخصصى در فقه قرار دهند. یعنى هر دستهاى، بعد از این که یک دوره فقه عمومى را دیدند و اطلاع پیدا کردند، تخصص خود را در یک قسمت معینى قرار دهند و مردم هم در همان قسمت تخصصى از آنها تقلید کنند. مثلا بعضى رشته تخصصى را عبادات قرار دهند و بعضى معاملات و بعضى سیاسات و بعضى احکام (احکام به اصطلاح فقه) همانطورى که در طب این کار شده. «7
تقسیم کار در فقه نتیجه تکامل فقه و ضرورت نیازهاى نوپدید است که خود نیز سبب بالندگى روزافزون فقه مىشود. به تعبیر شهید مطهرى، تقسیم کار در فقه، هم معلول تکامل علم است و هم علت آن:
»تقسیم کار در علوم، هم معلول تکامل علوم است و هم علت آن. یعنى علوم تدریجاً رشد مىکنند تا مى رسند به حدى که از عهده یک نفر تحقیق در همه مسائل آنها ممکن نیست، ناچار باید تقسیم بشود و رشتههاى تخصصى پیدا بشود. پس تقسیم کار و پیدایش رشتههاى تخصصى در یک علم، نتیجه و معلول تکامل علوم و پیشرفت آن علم است. و از طرف دیگر، با پیدایش رشتههاى تخصصى و تقسیم کار و تمرکز فکر در مسائل، بخصوص آن رشته تخصصى، پیشرفت بیشترى پیدا مىکند.«8
تجزى در اجتهاد از دیدگاه فقیهان
فقهاى فراوانى به بحث تجزّى در اجتهاد، امکان و مشروعیت و حجیت و ضرورت آن پرداختهاند که از باب نمونه مواردى چند را اشاره مىکنیم.
اغلب علماى شیعه، تجزّى در اجتهاد و حتى تقلید بر همان اساس را روا شمردهاند.
علامه حلى (م: 726 ه) در کتابهاى گوناگوناش، تجزّى در اجتهاد را مطرح نموده، چنانکه در تهذیب الاصول الى علم الاصول، چنین مىنگارد:
»الاجتهاد اصطلاحاً استفراغ الوسع من الفقیه لتحصیل ظن بحکم شرعى و الاقرب قبول التجزیه، لان المقتضى لوجوب العمل مع الاجتهاد فى الاحکام موجود مع الاجتهاد فى بعضها. «9
اجتهاد در اصطلاح، به کار بردن توان فقیه است براى به دست آوردن حکم شرعى و نزدیک به واقع این است که تجزى را بپذیریم، زیرا اقتضاى لزوم عمل به اجتهاد در همه احکام، در بعض احکام نیز وجود دارد.
شهید اول در ذکرى، مىنویسد:
»والاولى جواز تجزى الاجتهاد، لان الغرض الاطلاع على ماخذ الحکم و ما یعتبر فیه و هو حاضر... و علیه نبه فى مشهور ابى خدیجه عن الصادق(ع) انظروا الى رجل منکم یعلم شیئا من قضایانا فاجعلوه بینکم فانى قد جعلته قاضیا. «10
و سزاوارتر آن است که تجزّى اجتهاد، جایز است، چون غرض از آن اطلاع بر مدرک حکم و آنچه که در بیان حکم معتبر است، مىباشد، که آن هم با اجتهاد حاصل و حاضر است. و بر همین مسأله، ما را آگاه فرموده است در حدیث مشهور ابى خدیجه که امام صادق(ع) مىفرماید: بنگرید به مردى از بین خودتان که چیزى [حکمى] از قضایا و احکام ما را بلد است او را بین خودتان قاضى قرار دهید که من او را بر شما قاضى نمودم.
همچنین شهید اول (م: 786ه) در کتاب دروس خویش درباره تجزّى در اجتهاد مىنگارد:
»ویتجزى الاجتهاد على الاصح«11
بنابر قول صحیح تر اجتهاد تجزّى بر مىدارد و تجزى آن انجام شدنى است.
یکى از فقهاى بزرگى که رساله مخصوصى در باب تجزّى در اجتهاد نوشته، سید حسین ابن السید دلدار على بن محمد التقوى از مشاهیر علماى شیعه در شهر لکهنوى هند است. وى به طور مشروح در باب تجزّى بحث کرده و ضرورت آن استدلال کرده است.
در طول تاریخ، فقهاى بزرگ دیگرى هم به مسأله تجزى در اجتهاد پرداختهاند که در واقع اکثریت فقها را تشکیل مىدهند که بنا بر ضرورتهاى مهم تاریخى، سیاسى، حقوقى و اجتماعى، لزوم تجزّى در اجتهاد را به صورت مفصل مطرح نمودهاند.
ضرورتها و اقتضاءهاى تجزى در اجتهاد
تجزى در اجتهاد، به دلایل فراوانى داراى ضرورت است و اقتضاءهاى فراوانى طلب مىنماید که باید تخصص در اجتهاد به معناى تخصص مجتهد در بعض احکام، به نحو تقسیم کار، صورت گیرد و افراد با استعدادهاى متفاوت در رشتههاى خاصى، ورود پیدا کنند و در آن رشته خاص، متخصص شوند. که البته تفقه در دین، سطوح متفاوتى را شامل مىشود. یعنى فردى در اقتصادیات، فرد دیگر در اجتماعیات، فرد دیگرى در سیاسات و حقوق و... باید مجتهد شوند و همه اینها به مفهوم تفقه در دین است. و همه آنها تفقه دینى نامیده مىشوند.
دلایلى را که بر این مسأله مىتوان اقامه کرد، مورد بحث و اشاره قرار مىدهیم:
1. گستردگى فقه اسلامى
فقه اسلامى، فقهى گسترده و فراگیر است و همه عرصههاى فردى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى و حقوقى و غیر آن را شامل مىگردد. در این عبارت، گستره فقه و گستردگى و وسعت موضوعات و احکام آن را مىبینیم:
»الفقه هو فهم کل ما شرع الله لعباده من الاحکام، سواء کانت متعلقه با الایمان و العقائد و ما یتصل بها، ام کانت احکام الفروض و الحدود و الاوامر و النواهى و التخییر و الوضع... و کان مرادفاً اذاً لکلمات: شریعه، شرعه، شرع. «12
فقه، عبارت است از فهم تمام آنچه که خداوند براى بندگان تشریع فرموده از احکام، خواه متعلق به ایمان و عقاید باشند، یا احکام واجبات و حدود و اوامر و نواهى و تخییر و وضع و جعل احکام بر اساس کلیات... در این صورت، فقه مرادف کلماتى نظیر شریعت، شرعه و شرع است.
با توجه به ساختمان کلى فقه، بایستى آن را علم به عقاید، علم به احکام و علم به چگونگى حاکمیت عقاید و نیز علم به استخراج نیازها در برابر پیشامدهاى زمان و مکان دانست. بنابراین فقه، برداشتى مجموعى از دین که تمام احکام و تعالیم وحى را شامل مىشود و تنها فقه مصطلح و رایج را در برنمىگیرد، بلکه افعال مکلفان در ابعاد سیاسى، حقوقى، اقتصادى، فردى و اجتماعى و... را شامل مىگردد.
در آیه مبارکه نفر، موضوع کلى در آن، انذار است که مىفرماید:
»ولینذروا قومهم اذ ارجعوا الیهم«.
روشن است که انذار هم با این مجموعه مدون فعلى به نام »فقه« حاصل نمىشود.
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان در ضمن بررسى این آیه مبارکه چنین مىنویسد.
»و من هنا یظهر، ان المراد بالتفقه، تفهم جیمع المعارف الدینیه من اصول و فروع لاخصوص الاحکام العملیه و هو الفقه المصطلح علیه عند المتشرعه و الدلیل علیه قوله: »ولینذروا قومهم« فان ذلک امر انما یتم بالتفقه فى جمیع الدین و هو ظاهر«13
از همین جهت دانسته مىشود که مراد از تفقه، فهمیدن تمام اصول و فروع و معارف دینى است، نه خصوص پارهاى از احکام عملى (فقه مصطلح) و دلیل بر این نکته، سخن خداى متعال است که فرمود: »تا بترسانند قوم و گروه خود را« زیرا این منظور با تفقه در تمامى معارف دینى حاصل مىگردد.
فقه اسلامى، از چنان پهناورى و عظمتى برخوردار است که از مسائل بنیانى و عقیدتى گرفته تا اخلاق و حقوق و سیاسات و امر حکومت و قدرت و دولت و روابط خارجى، نحوه روابط خارجى با دیگر دولتها، مراودات تجارى و... و بسیارى از امور مهمه را شامل مىشود که به عنوان نمونه، دو مثال کلى را اشاره مىکنیم.
نمونه اول: پیوند عقیده و فقه
عقیده، هر آن چیزى است که انسان به آن عقیده دارد و چون به آن عقیده یافته، بر اساس آن عمل مىکند:
»العقیده ما عقد علیه القلب و الضمیر و ما تدین به الانسان و یقال له عقیده حسنه، اى سالمه من الشک. جمعه عقاید و فى التعریفات: العقائد ما یقصد فیه نفس الاعتقاد. «14
عقیده هر آن چیزى است که قلب و ضمیر و فکر انسان به آن پیچیده شده و انسان به آن اعتقاد و ایمان آورده و به آن گفته مىشود، عقیدهاى سالم; یعنى عقیدهاى پاک از شک. جمعاش عقاید است و در تعریفات آمده: عقیده آن چیزى است که انسان بدان معتقد شده است.
عقیده اسلامى، نقشى فعال و مهم در تکوین فقه سیاسى دارد. چنانکه عقیده به توحید، منشأ ولایت است بر ولایت، مسائل فراوانى بار است. همچون نفى ولایت جائر، اثبات ولایت ولى الهى، ولایت فقیه، نفى ولایت جائر، نفى سلطه، نفى ولایت کافر، همچنین در فقه، مسأله رجوع به امام مطرح است. بحث امامت هم بحثى عقیدتى است که بنیاد مسائل فراوان دیگرى در فقه سیاسى است. نظیر اینکه امام، صاحب انفال است. امام بر بیت المال ولایت دارد. بر وقف و موقوفات شرعى ولایت دارد. بر حدود و قضا، رد مظالم، بر نماز جمعه، بر متولیان امور حسبیه، بر جهاد و جنگ و صلح، بر جهاد ابتدایى، بر قتال با مرتدان، قتال با اهل بغى، ولایت بر زکات و خمس و امارت حاج، صدقات، مالیاتها، غنایم، شفعه، یتیمان و غُیّب و قُصّر، بر خراج، امور زندانها، تعزیرات حکومتى، زمینهاى بایر و دایر. قطایع ملوک، اموال و نفوس و...
که همه اینها از عقیده به امامت اسلامى و امامت شیعى و نیز از مقوله ولایت الهى که هر دو بحث عقیدتى هستند برمىآیند.
همچنین در عقیده اسلامى، کفر، خروج از طهارت دانسته مىشود که در نتیجه ولایت کافران و رابطه با آنان داراى حرمت مىشود و... که در نتیجه در مىیابیم، باید افرادى داشته باشیم که به طور ویژه در عقیده اسلامى به صورت گسترده و همه جانبه متخصص باشند و در این حوزه مجتهد متجزى باشند.
نمونه دوم: پیوند فقه و اخلاق
فقه جامع دینى، با اخلاق پیوند ناگسستنى دارد. ما اگر درنگ مختصرى در تقسیم احکام فقهى بنماییم مىبینیم که احکام فقهى به چهار دسته تقسیم مىشوند.
1. عبادات
2. عقود
3. ایقاعات
4. احکام
این تقسیم بندى، نخست آنکه، نشان دهنده گوناگونى و تنوع گسترده مسائل فقهى است.
دو دیگر چون همه این مسائل به بعدى از ابعاد نیازمندیهاى فردى و اجتماعى تعلق دارند و نیز به نوعى در همه اینها تعاملات انسانها با یکدیگر مطرح مىباشند که این تعاملات نیز در فقه اسلامى، رویکرد اخلاق مدارانه مبتنى بر فضیلتها را داراست; یعنى به نوعى در درون فقه، مسائل اخلاقى، سریان و جریان ذاتى دارد. که به عنوان نمونه چند ملاک را در درون فقه در رفتارها و تعاملات مربوط به عقود، ایقاعات و احکام و عبادات مشاهده مىکنیم که در ذیل اشارهاى کوتاه به آنها مىنماییم.
1-1. ملاک پاکیها
در کتاب و سنت، یک امر محیط بر عقود و ایقاعات وجود دارد و آن پاکیها و طهارتهاست. راستى، صداقت درونى، اخلاص، وفاى به عهد، که این گونه مسائل طهارت درونى را شامل مىگردند و در تمام احکام چهارگانه نیز مباحثى نظیر منع رجس و ناپاکیها، مانند: منع شراب، مورد تاکید قرار گرفته است. نظافتهاى ظاهرى، نظیر مسواک زدن، که در فقه جایگاه بلندى یافته، منع آشامیدنیهاى مضر و حرام و خوردنیهاى حرام، نظیر منع گوشت خوک، منع اکل میته، منع اکل سموم و... مورد تاکید قرار گرفته است.
2-1. ملاک مصلحت و دفع مفسده
مصالح و مفاسد اجتماعى در حیطه بایدها و نبایدهاى اخلاقى نیز، مىتوانند قرار داشته باشند; یعنى چه چیزهایى مصلحت جامعه است و چه چیزهایى موجب فساد است. مصلحتها، الزام ذاتى براى عمل دارند و مفسدهها، الزام ذاتى ترک که کاملا امورى اخلاقىاند.
3-1. ملاک فضیلت
فضیلتهاى اخلاقى، مقوله هایىاند که انسانها را به سمت کمال سوق مىدهند. تکالیفى که در فقه اسلامى مطرح شده اند، با ساختار فضیلت گرایى شناسایى مىشوند، یعنى مبتنى بر فضیلتهاى اخلاقىاند.
»هنگامى که بین دین و اخلاق، توافق در هدف برقرار کنیم، خواهیم دید که صلاح فرد و جامعه برقرار خواهد شد... و همین مسأله هم غایت فقه است که به نفع بشریت و خیر او تمام مىگردد. خیرى در حال و خیرى در آینده. رسانیدن به سعادت دنیا و رسیدن به سعادت در آخرت... همانا متاثر شدن فقه از دین و اخلاق، سبب مىشود که فقه، از رونق و کارایى بیشترى برخوردار شود و بیشتر مورد توجه و تبعیت و اطاعت قرار گیرد. «15
بنابراین، مىبینیم فقه و اخلاق در مقوله سعادت، وحدت قلمرو دارند. همچنین ملاک عدالت، که در اخلاق به عنوان اشرف فضایل معرفى شده، در جاى جاى فقه اسلامى، در حدود و قضا و شهادات، و پیوندها و بستگیهاى اجتماعى امامت جمعه و جماعت، وصیت، وراثت و... مورد توجه وافر قرار گرفته. همه اینها نشانگر این است که باید اخلاق مدارى را در درون دین به صورت تخصصى مورد مطالعه و بررسى قرار داد.
ملاکهاى اخلاقى دیگرى همچون عفاف و پاکدامنى، ترک سفاح و هرزگى، حرمت زنا، غض بصر، عدم تبرج و زینت و... آمده که اخلاق مدارى فقه اسلامى را نشان مىدهد و باید به گونه تخصصى مورد فهم و اجتهاد بایسته قرار گیرد.
شهید مطهرى در این باره مىنویسد:
»اسلام مکتبى است جامع و واقعگرا، در اسلام به همه جوانب نیازهاى انسانى، اعم از دنیایى یا آخرتى، جسمى یا روحى، عقلى و فکرى، احساسى و عاطفى، فردى و اجتماعى توجه شده است. «16
همچنین مىنویسد:
»در این وضع حاضر و بعد از این پیشرفت و تکامل که در فقه ما، مانند سایر علوم دنیا پیدا شده و این پیشرفت معلول مساعى علما و فقهاى گذشته بوده، یا باید علما و فقهاى این زمانى جلوى رشد و تکامل فقه را بگیرند و مانع ترقى آن گردند و یا باید آن پیشنهاد متین و مترقى را عمل کنند، رشتههاى تخصصى به وجود بیاورند و مردم هم در تقلید، تبعیض کنند، همان طورى که در رجوع به طبیب، تبعیض مىکنند. «17
روشن است که با این گستردگى و غنایى که فقه اسلامى دارد، چه فقه سیاسى آن، چه فقه اجتماعى و چه فردى و چه فقه اقتصادى، چه سایر حوزههاى دیگر، به دلیل غنا و گستردگى بیش از حدّشان، به گونهاى هستند که به طور قطع یک نفر قادر نخواهد بود، به شکل مطلق (اجتهاد مطلق) در همه مسائل، در عمل، وارد شود.
البته در همین راستا باید مشاورههاى علمى صورت پذیرد و چگونگى تقسیم بندى کار و طبقه بندى مسائل، طبق یک برنامه منظمى تدوین شود. در این خصوص، تبادل نظر فقها و اندیشمندان مهم و ضرورى است. در ضرورت این مهم، مقام معظم رهبرى مىگوید:
»تحول و دگرگونى، یک امر قهرى است، پیش مىآید، امروز در اطراف مجموعههاى گوناگون صنفى و ملى و غیره، در و دروازه و حصار وجود ندارد، منتهى این تحول و تغییر را یا مدیریت مىکنیم، آن را هدایت مىکنیم، یا نه، آن را رها مىکنیم. اگر رها کردیم، باختهایم. بزرگان حوزه، مراجع تقلید، اندیشمندان، دانشمندان و فضلا باید دامنها را به کمر بزنند، همت کنند، این تحول را برنامه ریزى کنند، هدایت کنند، مدیریت کنند. «18
در هر حال; هیچ علمى مانند فقه اسلامى، مسائل مختلف و به لحاظ ماهیت متکثر ندارد که به عنوان نمونه اشاره مىکنیم: برخى از موضوعات فقهى در زمینه وظایف عبادى و پرستش است مانند نماز و روزه و حج و... برخى مربوط به خدمات و تعاونها است، که امورى اجتماعى و توأم با روح پرستش مىباشد، مانند زکات و خمس. برخى مربوط به مسؤولیتهاى کلى در حفظ جامعه، مرزها و حریم نظام اسلام و دار الایمان است، مانند جهاد دفاعى، تجهیز قوا و نیرو، امر به معروف و نهى از منکر، بعضى مربوط به رابطه انسان با خودش است، مانند حفظ نفس، حرمت خودکشى، حرمت عزوبت و... برخى مربوط به مواهب طبیعى و شرایط بهره مندى انسان از طبیعت و جهان پیرامونى است، مانند اطعمه و اشربه، صید و ذباحه. بعضى مربوط به طبیعت و مواهب طبیعى است، مانند تجارت و کلیه بیع و شراءها بعضى مربوط به حقوق خانوادگى و برخى مربوط به جامعه، شرکتهاى تجارى و بازرگانى و... . که نشانه تنوع و گستردگى فقه اسلامى است.
»همه جانبگى از جمله امتیازات اسلام نسبت به ادیان دیگر است و به تعبیر درست تر، از جمله ویژگیهاى صورت جامع و کامل دین خدا نسبت به صورتهاى ابتدایى، جامعیت و همه جانبگى است. منابع چهارگانه اسلام کافى است که علماى امت، نظر اسلام را درباره هر موضوعى کشف نمایند. علماى اسلام، هیچ موضوعى را به عنوان اینکه بلاتکلیف است، تلقى نمىکنند.«19
در هر صورت، گستردگى فقه اسلامى ایجاب مىکند که یک فرد، فرصت نیابد و نتواند به همه مقاصد شریعت به نحو روشن و جزئى دست بیابد. در هر حال، مقام معظم رهبرى، به مسأله تضارب آراء و اندیشهها از ناحیه عالمان پرداخته و آن را با توجه به همه جانبگى و گستردگى احکام اسلامى، امرى لازم و واجب تلقى کرده است.
2. پیدایش عرصههاى جدید
عرصههاى نوپیدایى در فقه و نیازهاى فکرى و نظرى و ناظر به عمل مکلفان، خود را عیان مىسازند که براى همه آنها جواب و پاسخ لازم است و به طور قطع این نیازها، باید از منظر اجتهادى و فقاهتى پاسخ داده شوند و پاسخ به همه آنها، از عهده یک نفر ساخته نیست، بلکه باید به صورت تقسیم کار، هر حیطهاى به شخص یا اشخاصى وا نهاده شود که به صورت جزئى و اجتهادى به آن پاسخ گویند:
»امروزه، حوزه نباید در صحنههاى متعدد فلسفى و فقهى و کلامى در دنیا غایب باشد. این همه سوال در دنیا و در مسائل گوناگون مطرح است، پاسخ حوزه چیست؟ نه باید غایب باشد، نه باید منفعل باشد، هر دو ضرر دارد. فکر نو لازم است. پاسخ به نیازهاى نو به نو لازم است که دارد مثل سیل در دنیا مطرح مىشود. باید شما برایش جواب فراهم کنید جواب شما باید ناظر باشد به این نیاز و نیز ناظر باشد به پاسخهایى که مکاتب و فرقههاى گوناگون مىدهند. اگر از جوابهاى آنها غافل باشید، پاسخ شما نمىتواند کار خودش را انجام بدهد. باید پاسخ قوى منطقى و قانع کننده بیاورید وسط، باید پاسخها در دنیا مطرح شود. امروز خوشبختانه وسایل ارتباطى سریع در اختیار همه هست. شما مىتوانید این جا اقدامى بکنید، در آن طرف دنیا در همان ساعت از شما بشنوند و استفاده کنند. در زمینههاى گوناگون امروز نیاز وجود دارد. هم براى نظام اسلامى، هم در سطح کشور هم در سطح جهان، تبیین معرفت شناسى اسلام، تفکر اقتصادى و سیاسى اسلام، مفاهیم فقهى و حقوقىاى که پایههاى آن تفکر اقتصادى و سیاسى را تشکیل مىدهند. نظام تعلیم و تربیت، مفاهیم اخلاقى و معنوى، ... همه اینها باید دقیق، علمى، قانع کننده و ناظر به اندیشههاى رایج جهان آماده و فراهم شود. این کار حوزههاست. با اجتهاد، این کار عملى است. اگر ما این کار را نکنیم، به دست خودمان کمک کردهایم به حذف دین از صحنه زندگى بشر. به دست خودمان کمک کردهایم به انزواى روحانیت. این معناى تحول است. این حرکت نو به نو اجتهادى، اساس تحول است. «20
»یکى از چیزهایى که در تحول مثبت حتما لازم است، این است که ما خودمان را و تلاش و فعالیت علمى خودمان را با نیازها منطبق کنیم. یک چیزهایى هست که مردم ما به آنها احتیاج دارند، پاسخش را از ما مىخواهند، ما باید آنها را فراهم کنیم. یک چیزهایى هست که مردم احتیاجى به آنها ندارند، زیاد کار شده، زیاد تلاش شده، خودمان را سرگرم آنها نکنیم. «21
امروزه عرصههاى جدیدى وجود یافته، مانند فقه پزشکى، تطبیق فقه و حقوق، فقه تجارت با دولتهاى غیر اسلامى که اگر در محتوا و مضمون هر کدام دقت شود، به دست مىآید که اینها و عرصههاى جدید فراوان دیگرى نظیر اینها کار یک نفر نیست، بلکه گروههاى مختلف و افراد فراوانى مىخواهد که هر کدام در عرصهاى خاص، تفقه نموده و اجتهاد نمایند.
3. عصرى سازى فقه شریعت
فقه شریعت، قابلیت ذاتى انطباق با همه شرایط تاریخى، زمانى و مکانى را داراست; اما در عین حال، با این خاصیتى که دارد متون مربوط به آن محدود است. این از طرفى، از طرف دیگر، حوادث و مسائل، نیازها و ضرورتهاى زندگى آدمیان بى شمار و نامحدود است. فلسفه متعالى اجتهاد به همین مسأله باز مىگردد، تا در شناخت مسائل دینى، رهیافتى باشد و وسیلهاى براى تطبیق شرایط نوین، با ساختمان کلى »فقه الشریعه«. از این رو، اصول و قواعدى تنظیم شد تحت عنوان »اصول الفقه« تا با تنظیم چنین قواعدى، تا سازوکار برابرسازى فروع بر اصول را تعیین نماید. و این مسأله، در روند تاریخى اجتهاد، شکل مطلوبى پیدا نمود، تا نیازهاى نو پدید را بر اصول کلى عرضه بدارد و بر متون، انگارهاى قوى از توجه را ملحوظ بدارد، تا فقه، در قالبى عصرى و زمانى، بتواند خواستهها و نیازهاى مکلفان را بازگو نماید.
این عصرى سازى، به طور کامل داراى مشروعیت و قاعده مندى است. فقه را باید طبق نیاز زمان وارد عرصه کرد. هم اکنون که فقاهت اسلامى مىخواهد اداره گر نظام باشد و الگویى کامل از حکومت اسلامى ارائه دهد، دیگر فقیه در مسائل ثابت شده و مفروغ عنه نمىتواند و نباید وقت صرف کند.
»مثلا در تیمّم، یک ضربه بر خاک زدن کافى است، یا حتما باید دو ضربه بر خاک زد. یکى بگوید اقوى یک ضربه است و دیگرى بگوید احوط دو ضربه است. «22
این مسائل ثابت شده، مسایلى نیستند که باید دوباره صرف وقت نمود. باید در عرصههایى دیگر، که گستردهاند و باید عصرى شوند و طبقه بندى، بحثى صورت بگیرد.
اقتضاى عصریت، دامن گسترى است; زیرا در عصر حاضر، بخصوص با تنوعى که در مسائل وجود دارد، یک فرد هرگز قادر نخواهد بود به همه مسائل مورد نیاز دست یابد و آنها را در زمان مطرح کند.
4. بالنده سازى فقه
رهبر معظم انقلاب اسلامى، سالهاى متمادى است که دغدغه بالندگى فقه را مطرح کرده است. ایشان در هر فرصتى از این ایده متعالى سخن به میان آورده و به شرح آن پرداخته است.
ایشان توضیح مىدهد که بالندگى فقه، به افزودن مسائل جدید و به اصطلاح نظریه پردازى در این حوزه مهم است. باید فقه اسلامى رشد کمى و کیفى بیابد در این زمینه نظریه پردازى لازم است و لازمه نظریه پردازى، ورود افراد مختلف در عرصههاى مختلف، به شکل مختصصانه است که همان تخصص اجتهادى است.
»نظام مستظهر به حوزههاى علمیه است. به خاطر این که نظریه پردازى سیاسى و نظریه پردازى در همه جریانهاى اداره یک ملت و یک کشور در نظام اسلامى به عهده علماى دین است. آن کسانى مىتوانند در باب نظام اقتصادى، در باب مدیریت، در باب مسائل جنگ و صلح، در باب مسائل تربیتى و مسائل فراوان دیگر، نظام اسلام را ارائه بدهند، که مختصص دینى باشند و دین را بشناسند. اگر جاى این نظریه پردازى پر نشد، اگر علماى دین این کار را نکردند، نظریههاى غربى، نظریههاى غیردینى، نظریههاى مادى جاى آن را پر خواهد کرد. هیچ نظامى، هیچ مجموعهاى در خلأ نمىتواند مدیریت کند. یک نظام مدیریتى دیگر، یک نظام اقتصادى دیگرى، یک نظام سیاسى دیگرى که ساخته و پرداخته اذهان مادى است، مىآید جایگزین مىشود، همچنان که در آن مواردى که این خلأها محسوس شد وجود داشت، این اتفاق افتاد. «23
در راستاى همین کلیت است که باید اشاره کنیم هم اکنون بسیارى از مسائل حل نشدهاند. این امور حل نشده باید حل شوند، مسائل فقه پزشکى، مسائل بانکها، اراضى دایر و بایر، مباحث حکومتى دیات، حدود و بسیارى از مسائل قضا، بسیارى از مباحث کلان و راهگشا اقتصادى متناسب با این عصر و زمانه حل نشدهاند که باید با ورود متخصصانه و کار تقسیم شده، اجتهاد تجزّى را در حوزه نهادینه سازند تا شکل نظریه پردازى دگرگون گردد و از این ناحیه، فقه، به بالندگى مورد انتظار دست یابد.
در حوزه مرجعیت تشیع، نمىتوان فقهى غیر شامل را قبول کرد. جامعه در مسائل گوناگون نیازمند دانستن تکالیف خویش است. در روزگار فعلى، بسیار از این مسائل به روابط سیاسى و تکالیف اجتماعى و سیاسى مربوط مىشود.
بى تردید پاسخ به این نیازهاى نوپیدا، ضرورت قطعى دارد و این مهم حاصل نمىشود، مگر با اجتهاد تجزّى شده و تخصصى شدن عرصههاى فقاهت، که به طور طبیعى به بالندگى و تکامل فقه خواهد انجامید.
ما در کار بالنده سازى فقه، به رفرم و رجوع به قانون عسروحرج نیاز نداریم، بلکه به روشهاى نو و شیوههاى جدید فقاهت و اجتهاد نیازمندیم. شخصیتهایى، همچون شیخ طوسى، علامه، محقق کرکى، وحید بهبهانى، صاحب جواهر، شیخ انصارى، آیة الله بروجردى، امام خمینى، که مقام معظم رهبرى، آنها را بنیادگذار شیوه نو در فقاهت و اجتهاد معرفى کرده، به دلیل این بوده که آنان، بنیاد گذار شیوههاى نوین در اجتهاد و فقاهت بودهاند. آنان مبناسازى کردهاند و امروزه حوزههاى علمیه به این مبناسازى به شدت نیازمند هستند، آن هم با شیوه اجتهاد تجزّى شده و تخصصى.
5. ضرورت تدوین فقه الحکومه
حوزه علمیه نمىتواند نسبت به حکومت، بى تفاوت باشد، زیرا اسلام ساختار سیاسى و حکومتى دارد و به این جهت حوزه علمیه که در واقع، بلندگوى اسلام و معرف آن است، نمىتواند نسبت به فقه حکومت بى تفاوت باشد، و حکومت هم گستره عریضى دارد که در هر بخش آن، الزام تخصصى گرایى و جزئى شدن اجتهاد دینى و فقهى، خود را مىنمایاند.
»اولا حاشیه نشین شدن حوزه علمیه... به حذف شدن مىانجامد. وارد جریانات اجتماع و سیاست و مسائل چالشى نبودن، به تدریج به حاشیه رفتن و فراموش شدن و منزوى شدن مىانجامد; لذا روحانیت شیعه با کلیت خود، با قطع نظر از استثناهاى فردى و مقطعى، همیشه در متن حوادث حضور داشته است. براى همین است که روحانیت شیعه از یک نفوذ و عمقى در جامعه برخوردار است که هیچ مجموعه روحانى دیگرى در عالم، چه اسلامى و چه غیر اسلامى، از این عمق و نفوذ برخوردار نیست. «24
»حکومت اسلام، حکومت شرع است، حکومت فقه است، نه حکومت افراد روحانى. «25
امروز بر حوزههاى علمیه فرض است که به قواعد حکومت و نیازهاى آن پاسخ بگویند، و لازمه آن اشراف بر همه قوانینى است که ناظر بر شؤونات کلى حکومت باشد، باید قواعد فقهى با قواعد و نیازهاى حکومتى تطبیق بیابد و این مسأله را و شبهه را پاسخ دهد که فقه اسلامى قادر به اداره تشکیلات مختلف حکومتى است.
بنابراین، عرصههاى مختلف حکومت، هر کدام نیاز به ورود و فهم تخصصى دارد که از منظر فقاهتى به آن نگریسته شود و نیازهاى نهاد حاکمیت دینى را پاسخ بگوید.
نتیجه
رسالت حوزه در ساحت پاسخگویى به نیازهاى فقهى، بویژه با توجه به پیدایش عرصههاى نوین فقهى در زندگى فراخ و رنگارنگ انسان امروز، اجتهاد در گستره موضوعات مورد نیاز را از توان اجتهاد فردى خارج ساخته و ضرورت تجزّى در اجتهاد را به نهایت رسانده است.
شایسته است حوزه این الزام و ضرورت را جدى بگیرد و با تقسیم و تفکیک گرایشهاى فقه اجتهادى، زمینه پاسخگویى بهروز، شفاف و مجتهدانه را فراهم آورد.