نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
با پیروزى انقلاب اسلامى و بنیان گذارى نظام اسلامى، دشمنان داخلى و خارجى نظام، به رویارویى با آن برخاستند و چنین القا کردند که مردم ایران در این برهه، با استبداد دینى، انحصارطلبى، حکومت آخوندى و آخوند حکومتى، سروکار دارند، همانند آن چه در اروپاى قرون وسطى، مردم با آن روبهرو بودند.
هر گروهى، به زعمى با این پندار واهى و جنگ روانى حساب شده، همراهى نشان داد. مقدسان ابله، به گونهاى و ورشکستههاى سیاسى و روشنفکران بى ریشه، به گونهاى دیگر.
از گروه مقدسان و روحانیان کژاندیش و مرتجع، آنان که از اسلام شناخت ژرف و همه سویه نداشتند و با اسلام سیاسى، کاملاً ناآشنا بودند، شمارىشان دانسته و شمارىشان نادانسته، با برنامهریزان حذف روحانیت از گردونه اداره جامعه، هماهنگ و هم صدا شدند و دخالت روحانیت را در اداره کشور، موجب فنا و نابودى اسلام شمرده و خواهان کنارهگیرى روحانیت از امور کشور شدند:
»کنار رفتن براى آقایان [روحانیت] یک تکلیف شرعى است، چون اسلام در این سرزمین، در خطر نابودى است. «1
حزب خلق مسلمان، که با چهره اسلامى به میدان آمده بود و وابسته به یکى از مراجع بود، با مخالفان نظام همسو شد و خواهان کنارهگیرى روحانیت از مدیریت کشور گردید:
»براى قاطبه مردم و روشنفکران، مسأله به این شکل مطرح مىشود که به هر حال، یک طبقه دارد حکومت، و سلطه خودش را بر سایر طبقات اعمال مىکند. چنین چیزى باروح انقلاب منافات دارد و قابل پذیرش نیست. «2
از سوى دیگر، دشمنان اسلام، چون عالمان دین و روحانیت آگاه و متعهد را، سدّى نفوذناپذیر در برابر سلطه جویى خود مىدیدند، با همه توان، در این برهه حساس که نظام اسلامى پا گرفته بود، درصدد حذف آنان از صحنه سیاست و امور اجتماعى برآمدند و این نقشه را با شیوههاى گوناگون به اجرا درآوردند: گاه از راه جدایى دین از سیاست، گاه از باب این که دخالت در سیاست، نه تنها وظیفه عالمان دین و روحانیت نیست که با شؤون آنان نیز سازگارى ندارد، گاه از موضع دلسوزى و براى حفظ حرمت و قداست روحانیت و... براى هر یک از محورهاى یاد شده، نمونههاى زیادى وجود دارد، هم در دوران مشروطیت3 و هم در دوران انقلاب اسلامى.4
مقام معظم رهبرى، در سفر سال 1389 ه. ش به قم در دیدار با اساتید، فضلا و طلاب حوزه علمیه قم، از جنگ روانى دشمن که از اوان انقلاب اسلامى، علیه روحانیت به راه افتاده بود، سخن گفت. ایشان، پس از اشاره به اهمیت حوزه علمیه قم، بایستگى حضور روحانیت در صحنهها و عرصههاى سیاسى، از دو مفهوم غلط و انحرافى که از نخستین روزهاى شکلگیرى انقلاب اسلامى، در پارهاى از رسانهها، محفلها و تریبونها، مجال طرح پیدا کرده بود، سخن به میان آورد و از زوایایى آن دو مفهوم را به بوته نقد گذارد:
»بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، دو عنوان و دو مفهوم غلط انحرافى به وسیله کسانى که، هم با روحانیت بد بودند و هم با انقلاب دشمن بودند، در ذهنها مطرح شد... یکى طرح مسأله حکومت آخوندى... دیگرى موضوع آخوند حکومتى است. «5
این دو مفهوم غلط، از آن روى نیاز به طرح و بحث و کالبدشکافى دارند که هنوز پس از چند دهه کارکرد روشن و شفاف نظام اسلامى در اداره کشور براساس شایسته سالارى، دشمنان، همچنان آن دو مفهوم را دستاویز شبهه پراکنى علیه نظام قرار مىدهند و هرازچندگاهى، به این شبههها دامن مىزنند، تاجایى که شمارى از مقدسان را نیز تحت تأثیر قرار دادهاند.
حکومت آخوندى
حکومت آخوندى، یعنى حکومتى که تمامى اداره کنندگان آن، در همه سطحها و لایهها، روحانى باشند. پستها در اختیار یک صنف خاص باشد که همانا در حکومت آخوندى، در اختیار آخوندها باشد; چه از شایستگیهاى لازم برخوردار باشند، چه برخوردار نباشند. اکنون، باید بررسى شود که آیا در جمهورى اسلامى، کارها بر این منوال است و با چنین پدیدهاى روبهروییم؟ از روزى که جمهورى اسلامى پا گرفته، بر کشیده شدن چنین کسانى را شاهد بودهایم، یا در همه جا سخن از لیاقت بوده و هست و آن هم در بسیارى از موارد، به تشخیص خود مردم؟
امّا چون جمهورى اسلامى، نظامى ایدئولوژیک و ارزشى است، همانند هر نظام مکتبى و ارزشى دیگر، باید فرد و یا افرادى باشند که مکتب را تبیین و تفسیر کنند و از حد و مرزهاى آن پاسدارى کنند. حضور ولى فقیه در رأس حکومت اسلامى، براى چنین هدفى است. شرط فقاهت در ولى فقیه، بیان گر آن است که در نظام ولایت فقیه، حاکمیت از آنِ شرع و قانونهاى الهى است.
»حکومت در اسلام، به معناى تبعیت از قانون الهى است. فقط قانون بر جامعه حکمفرمایى دارد. «6
این معنى در قانون اساسى، بازتاب یافته است:
»سرپیچى از این اصل، به هیچ روى جایز نیست. در حقیقت، حاکمیت در نظام ولایت فقیه، از آن قانونها و دستورهاى خداست. «7
حاکم اسلامى، افزون بر فقاهت، برابر آیات و روایات، باید ویژگیهاى دیگرى نیز داشته باشد و از این ویژگیها، در تمامى لحظههاى زندگىاش، بویژه در دوران حکمرانى، بى کم و کاست، برخوردار باشد. اگر یکى از آن شرایط و ویژگیهایى را که شرع مقرر داشته، نداشته باشد، خود به خود، جایگاه ولایى خود را از دست مىدهد و حکم او، به هیچ روى، نافذ نخواهد بود:
»اگر فقیهى بخواهد زورگویى کند، از ولایت ساقط مىشود.«8
»اگر ولى فقیه، یک کلمه دروغ بگوید، یک قدم برخلاف بگذارد، آن ولایت را دیگر ندارد. «9
»اگر ولىّ فقیه، گناه صغیره هم بکند، از ولایت ساقط مىشود.«10
یکى از شرایط ولى فقیه، عدالت است و این شرط، با استبداد، خودمحورى و از بین بردن حقوق مردم و... سازگارى ندارد. بى گمان، فقیه خودساخته و از خواهشهاى نفسانى و وسواس شیطانى رهیده، اگر با رأى و انتخاب مردم، چه مستقیم و چه غیرمستقیم، در رأس قدرت قرار بگیرد، نه تنها مستبد و انحصارگرا نخواهد بود که با هرگونه انحصارگرایى و استبداد، مبارزه خواهد کرد.
این مهم، در دوران رهبرى امام خمینى و رهبرى مقام معظم رهبرى، آیتالله خامنهاى، نمود و جلوه ویژه داشته و دارد. در سیره عملى آن دو بزرگوار، نمىتوان ذرّهاى خودمحورى و استبداد و انحصارگرایى را دید و نه بى تفاوتى در برابر خودمحوریها و استبدادگریها را.
بر هر منصفى روشن است که این مفهوم غلط (حکومت آخوندى) هیچ جایگاهى در نظام جمهورى اسلامى نداشته، نه در کارکردهاى آن، نه در عمل بنیان گذار نظام و نه در عمل رهبرى و نه در حوزه نظریهپردازى آنان.
این سخن رهبرى است که روح نظام جمهورى اسلامى و گوهر و هدف و سمت و سوى آن را به روشنى مىنمایاند:
»جمهورى اسلامى، حکومت ارزشهاست. حکومتِ اسلام است، حکومت شرع است، حکومت فقه است، نه حکومت افراد روحانى، روحانى بودن کافى نیست براى اینکه کسى سلطه حکومتى پیدا کند.
جمهورى اسلامى، با حکومتهاى روحانىاى که در دنیا مىشناسیم، در گذشته هم بوده است، متفاوت است.
حکومت جمهورى اسلامى، حکومتِ ارزشهاى دینى است. ممکن است یک غیر روحانى ارزشهایى را حائز باشد که از بسیارى از روحانىها برتر باشد; او مقدم است. امّا روحانى بودن هم موجب نمىشود که از کسى سلب صلاحیت شود. نه به تنهایى روحانى بودن صلاحیتآور است، نه روحانى بودن موجب سلب صلاحیت است. حکومت دین است نه حکومتِ یک صنف خاص و یک مجموعه خاص. «11
رهبرى، بر واهى بودن این سخن غرض آلود و سست و بى بنیاد، که براى بدبین کردن و راندن مردم از نظام جمهورى اسلامى طراحى شده و به آن دامن زده مىشود، به مناسبتهاى گوناگون، تاکید ورزیده و نظام جمهورى اسلامى را منزه از این ترّهات و نگاه تبعیض آلود و ضد ارزشى دانسته است.12
بنابراین، نظام اسلامى، نه تنها با حکومت روحانى، که با هیچ یک از حکومتهاى شناخته و موجود و با حکومتهایى که در فلسفه سیاسى، از آنها یاد شده است، همخوانى ندارد. اگر بخواهیم آن را با تقسیم بندیهاى مشهور بسنجیم، از گونه مشروطه به شمار مىآید، البته، نه به معناى غربى آن.
مشروطه، یعنى مشروط به همه شرطها و معیارهایى که شریعت اسلامى براى ولى فقیه و دیگر کارگزاران نظام در نظر گرفته است. این معنى، در کلام بنیان گذار نظام اسلامى، این گونه بازتاب یافته است:
»حکومت اسلامى، نه استبدادى است، نه حکومت مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معناى متعارف فعلى آن که تصویب قوانین، تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد، مشروط از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم(ص) معین گشته است. «13
چرایى تکرار این شبهه
با این که نظام جمهورى اسلامى، پاى بندى خود را به ارزشها، در برهههاى گوناگون، نشان داده و در عمل، شایسته سالارى را سرلوحه کار خود قرار داده و افراد را بر این اساس بر پستها گمارده، و بارهاى بار بر این اصل مهم از سوى امام و مقام معظم رهبرى پاى فشرده شده و فرقهاى نظام اسلامى و نظام استبدادى، قبیلهاى، گروهى و روحانى، بیان شده، علت این که مغالطهها و شبههها تکرار مىشود و هر از چندگاه، این مفهوم غلط، در بوقها دمیده مىشود، چیست؟ مخالفان و دشمنان نظام از چه چیزى نگراناند؟ آیا از تباه شدن حقوق مردم و یا نابودى اسلام و آموزههاى آن و یا لکه دار شدن روحانیت، نگراناند و یا نگرانى آنها از چیز دیگرى است؟ نگاهى به کارنامه کسانى که این سخن را مطرح مىکنند، چه کسانى که خود را در جایگاه دلسوز روحانیان و علما قرار مىدهند و چه کسانى که به روشنى از جدایى دین از سیاست سخن مىگویند و بر این پندارند که روحانى و عالم دینى نباید در عرصههاى سیاسى حضور داشته باشد، روشن مىشود که در پَسِ سخن آنان و موضع دلسوزانهاى که بعضى از آنان مىگیرند، هدفهاى دیگرى وجود دارد.
این سخن و مفهوم، ریشه در نگرانیهایى دارد که آنان از حضور و نقش آفرینى عالمان بیدار دارند. آنان به روشنى دریافتهاند، با وجود فقیهى آگاه، مدیر، مدبر و... در رأس حکومت اسلامى، و عالمان بیدار، روشن و آگاهى که مردمان را آن به آن، از نقشهها، ترفندها، شگردها و برنامههاى دشمن آگاه مىکنند، جایى براى آنان و اربابانشان، در این مرز و بوم نمىماند. بنابراین از عالم و فقیهى که نمىشود در او نفوذ کرد و برنامههاى دشمن را بر وى دیکته کرد، نگراناند.
اینان از عالمان نگراناند که مجال یافتهاند که براى اسلامى کردن جامعه و شرک زدایى از ساحتهاى آن، زمینه سازى کنند. اینان، به هیچ وجه بر نمىتابند که عالمان بیدار و شایسته و مردان خردورز و هوشیار، در مجارى امور قرار بگیرند. چون با قرار گرفتن آنان در مجارى امور، ارزشها زمینه رشد مىیابند و جامعه بر مدار ارزشها اداره مىشود و این غیرقابل تحمل براى آنان است وگرنه، آنان از حکومت دیکتاتورها واهمه و نگرانى ندارند. چون حکومت دیکتاتورها، به هر نام و نشان و زیر هر لوا و پرچم، زمینه را براى میدان دارى آنان فراهم مىآورند.
به گفته روشن گرانه امام خمینى:
»اینهایى که مىگویند: ما از دیکتاتورى پهلوى خارج شدیم و به دیکتاتورى عمامه و نعلین رسیدیم، از دیکتاتورى نمىترسند. حاضرند یک کمونیست بیاید و دیکتاتورى کند. از آخوند مىترسند، از عمامه و نعلین مىترسند، از اسلام مىترسند، نه از دیکتاتورى... اینها از اسلام سیلى خوردند، از آن چه سیلى خوردند، الآن مىترسند. «14
موضعگیرى و کارکرد نظام استکبار نیز، این سخن امام را تأیید مىکند و مىنمایاند که امام به طور دقیق، هدف را نشانه رفته است. نیاز به نمونه نیست. از موضع گیریهاى گوناگون استکبار علیه عالمان دین، ولى فقیه و نظام مقدس جمهورى اسلامى، مىتوان فهمید که نگرانى استکبار و دنباله روهاى آن، از چیست. در عین حال، نمونهاى بسیار کوچک از هزارهها هزار نمونه، مىتواند روشنگر این معنى باشد.
گرى سیک، عضو برجسته سازمان سیا، ضمن خرسندى از همسویى جریانهایى در داخل ایران با آمریکا و درافتادن آنان با حکومت دینى و ولایت فقیه از خواست اصلى غرب چنین پرده بر مىدارد:
»خواست ما آن است که دین در سیاست دخالت نکند. البته هرکس بخواهد، مىتواند آزاد باشد و آن قدر نماز بخواند و تسبیح بچرخاند که پوست انگشت و پیشانىاش زخم شود.«15
گرى سیک، سپس به جریانهاى روشنفکرى وابسته به غرب و بى تابى آنان براى مبارزه با نظام اسلامى اشاره مىکند و مىگوید:
»من در ایران روشنفکرانى را دیدم که اشارههاى ما را دنبال مىکنند. آنها »شش لولى« را بالا بردهاند، تا هرکس و هر چه را با ما ناسازگار است، هدف قرار دهند.«
او، در پاسخ خبرنگار که مىپرسد: مثلاً چه چیزى را هدف قرار دهند؟ مىگوید:
»مثلاً ولایت فقیه را که در صحراى طبس، تکنولوژى برتر ما را با اراده خود دفن کرد. «16
2. آخوند حکومتى
حکومتهاى ضدارزشى، بریده از مردم، استبدادى، غارت گر بیت المال، هتک کننده کرامت انسانى انسانها، براى ماندگارى و رام کردن مردم و مهار شورشها و خیزشهاى بزرگ عدالت خواهان، ناگزیر از دین، بهره مىگیرند و با سپر قراردادنِ دین، به پىریزى پایههاى قدرت خود مىپردازند، چون »دین«ها و »آیین«هاى وَحیانى و زلال، با برناهها و اهداف آنها ناسازگارى دارند، به تحریف روى مىآورند و یا با دستگاهِ دینى که زیر نظر و سلطه آنها قرار دارد، براساس نیازى که دارند، دست به تحریف دین مىزنندو یا از بخشهاى تحریف شده در طول تاریخ، براى رسیدن به امیال و هواهاى خود بهره مىبرند.
به هر حال، براى این پروژه، نیاز به کسانى دارند که در جایگاه روحانى، دین شناس و عالم دینى، دست به تحریف بزنند و کار آنها را براى مردم توجیه دینى کنند و چنین بنمایاند که آنچه از سوى حاکمان انجام مىگیرد، هماهنگ با آموزههاى دینى است.
نیاز است کسانى به نام دین و در لباسِ رجل دینى، و از جایگاه پیشواى دینى، در خدمتشان باشند و به کارهاى ناشایست آنان، سر و صورت دینى بدهند.
در طول تاریخ اسلام، همیشه بودهاند حکومتهاى ستم پیشه و ضدمردمى، که براى رویارویى با عدالت خواهان، از این عناصر فرومایه استفاده کردهاند. در دوران ستمشاهى، کسانى در لباس روحانیت، به نام دین، به این پستى تن داده بودند و توجیهگر و جاده صاف کن رژیم بودند.
در برابر، روحانیان و عالمان مبارز و آگاه، همان گونه که با حکومت ستم پیشه پهلوى به رویارویى برخاسته بودند، این آخوندهاى رذل را نیز، به عنوان پیشقراولان نظام استبدادى، تطهیرکنندگان نظام پادشاهى، به مردم مىشناساندند و آنان را از نزدیک شدن به این زشت سیرتان پرهیز مىدادند.
پس از آن که رژیم استبدادى - استعمارى پهلوى از هم فروپاشید، این دین به دنیا فروشان، یا به بند افتادند و به جزاى اعمال ننگین و نکبت آلودشان رسیدند و یا این که گریختند و به دشمنان این ملت پناه بردند.
اینان، چهرههاى منفور در نزد مردم بودند. مردم و بویژه روحانیان و عالمان پیشتاز و انقلابى دل پرخونى از این روحانى نماهاى آلوده داشتند و خاطرات تلخى.
پس از انقلاب اسلامى و تشکیل نظامِ جمهورى اسلامى، شمارى، بویژه کسانى با بیگانگان سر و سرّى داشتند و از انقلاب اسلامى ضربههاى مهلکى خورده بودند، دست به کار شدند تا از نفرت و اشمئزازى که مردم از اصطلاح »آخوند حکومتى« داشتند، علیه روحانیان و عالمان آگاه، بهره ببرند و با »آخوند حکومتى« خواندن و قلمداد کردن روحانیان و عالمانِ وظیفه شناس، آنان را از چشم مردم بیندازند و کار از روى وظیفهشناسى آنان را کار ضد ارزشى و براى رسیدن به حطام دنیا بنمایانند و با این جنگ روانى، روحانیان و عالمان وظیفه شناس و خدمت گزار را از همراهى با نظام اسلامى باز دارند.
در حالى که بین کار روحانیان وظیفه شناس و رسالت مدار و انقلابى در رابطه با حکومت اسلامى و نقشى را که براى نظام و مردم ایفا مىکنند و خدماتى که ارائه مىدهند، با کار روحانى نمایان نوکر صفت و مزدور و در خدمت حکومتهاى جور، در خور مقایسه نیست.
در نظام ارزشى و اسلامى، عالم دینى، دنباله رو نیست و بى چون و چرا از دستورها و فرمانها، پیروى نمىکند، هدایت گر است، همیشه با نگاههاى تیزبین و دقتهاى ژرف، در کار بازشناسى سره از ناسره است و کارهایى را که انجام مىگیرد و یا در حال انجام است، به دقت زیر نظر مىگیرد، اگر در آنها کاستى و انحرافى دید گوشزد مىکند و هیچ گاه کسى حق ندارد او را از جایگاه نصیحتگرى و خیرخواهى فرود آورد و به عنوان دنباله رو و پیروِ کر و کور به کارش گمارد.
امّا در نظام ضد ارزشى و غیر اسلامى، عالم دینى و روحانى باید نقش توجیهگرى و رام کردن مردم را برعهده بگیرد وگرنه جایگاهى نخواهد داشت، همان گونه که در نظامهاى استبدادى حاکم بر کشورهاى اسلامى این چنین است و در نظامهاى استبدادى گذشته این چنین بوده است که بر شمارى تکتک آنها و نمایاندن چهرههاى پلید آخوندهاى حکومتى و دربارى در این مجال نمىگنجد.
در نظام ارزشى نیز اگر کسى براى حُطام دنیا به جرگه بله قربان گوها راه پیدا کند و هیچ گاه آسیبها و کاستیها را نبیند، در حکم آخوند حکومتى است.
از این روى در نظام ارزشى - اسلامى که رسول خدا(ص) در رأس آن قرار داشت و نیز نظام ارزشى - اسلامى که امیرمؤمنان(ع) رهبرى آن را بر دوش مىکشید، جایى براى بله قربان گوها نبود. در این نظامهاى مقدس، کسانى جایگاه داشتند و در نزد آن دو بزرگوار محترم و برخوردار از جایگاه والا، که خیرخواه بودند و وظیفه نصیحت ائمه مسلمین را از یاد نمىبردند و با هر کاستى و آفتى، ناسازگارى خود را نشان مىدادند.
در نظام ارزشى - اسلامى، جریان و تشکیلاتى از آخوندهاى حکومتى شکل نمىگیرد که این چنین نظامى، نیاز به این کسان ندارد، زیرا عدل و داد، ستیز با زیاده خواهیها و ستمگریها، در مجرایى سیر مىکند که در آن مجرا، بله قربان گویى رنگ مىبازد و حکومت براى توجیه گرى کارهاى خود، نیازى به کسانى که براى هوى و هوس برگرد حکومت مىگردند، ندارد. به روشنگران و خیرخواهانى نیاز دارد که بدون دلبستگى و وابستگى به دنیا، وظیفه خود را انجام مىدهند.
آن چه آخوندهاى حکومتى را به مذلت افکنده بود و از چشم مردم انداخته بود، دنیاخواهى آنان بود و خود را به خاک افکندن و مدح ستم پیشگان گفتن براى حُطام دنیا بود، وگرنه، اگر کسى، در شرایطى خاص، با در نظر گرفتن جوانب امور، براى خدمت به مردم و رفع ستم از آنان و زمینه سازى براى عزت مسلمین، به دور از دنیا خواهى، جاهطلبى، مدح و ثناى ستمگران و... به حکومت جائر نزدیک شد و از زمینههاى پدید آمده در بخشها و زاویههایى از آن حکومت، به سود مسلمانان بهره گرفت، از زمره آخوندهاى حکومتى نخواهد بود که نمونههاى فراوانى را در طول تاریخ اسلام مىتوان نشان داد.
پس آن چه زشت است و نفرتانگیز و برخلاف معیارهاى دینى، حرکت بر مدار هوى و هوس است و براى رسیدن به حُطام دنیا، چه در نزدیک شدن به حکومت جائرانه و چه در نزدیک شدن به حکومت دینى. هر حرکتى که بر مدار هوى و هوس و براى رسیدن به دنیا باشد، از نظر دینى مردود خواهد بود. به گفته مقام معظم رهبرى:
»رفتن به سمت حکومت و رفتن به سمت هر چیزى غیر از حکومت، اگر براى دنیا باشد، بد است، اگر براى هواى نفس باشد، بد است. خصوص رفتن به سمت حکومت نیست، ما به سمت هر هدفى حرکت کنیم که مقصودمان هواى نفس باشد، مقصودمان منافع شخصى باشد، این ضدارزش است، این همان دخول در دنیاست که فرمود: الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوها فى الدنیا. « این مخصوص رفتن به سمت حکومت نیست. اگر هدف دنیاست، مردود است، حکومت و غیر حکومت ندارد.«17
با این معیارهایى که بر شمرده شد، حال اگر عالم دینى و آخوندى، با توجه به همه جوانب، با خلوص نیت تمام، براى رضاى خدا، به وظیفه شرعى خود جامه عمل بپوشاند و به حکومت ارزشى - اسلامى نزدیک شود، تا به نظام اسلامى و مردم خدمت کند، چه اشکالى مىتواند داشته باشد. آیا خردمندان، بر کار او خرده مىگیرند و آیا شریعت مداران و اسلام شناسان، مىتوانند بگویند کار او برخلاف شرع است؟
بى گمان، پاسخها منفى خواهد بود. حال که چنین است افراد، به چه معیارهایى عالم دینى در خدمت نظام دینى را »آخوند حکومتى« قلمداد مىکنند؟
آیا غیر از این است که اینان هدف غیرالهى دارند و بنا دارند که روحانیت را با راه انداختن این جنگ روانى، از دائره نظام بیرون بکشند و نظام و مردم را از خدمات آنان بى بهره سازندو در نتیجه، مُهر عدم همکارى روحانیت را با نظام مقدس و جوشیده از چشمههاى جوشان ارادههاى پولادین مردم این مرز و بوم، بر پیشانى آنان بزنند و لکه ننگى در کارنامه این گروه، در این برهه از تاریخ به وجود آورند؟
در حالى که روحانیت، وظیفه دارد حکومت اسلامى تشکیل دهد و براى برپایى آن از هیچ اقدامى دریغ نورزد و آنى از زیربار این وظیفه، رسالت و مسؤولیت مهم و سرنوشت ساز، شانه خالى نکند.
وظیفه، رسالت و مسؤولیت عالم دینى، تنها مسأله گویى و پاسخ گویى به چند مسأله شرعى مردم مسلمانان نیست که او وظیفه و رسالتى بسیار فراتر از این امور دارد که همانا تشکیل حکومت اسلامى، برقرارى عدل و قسط، اجراى احکام اسلامى و سالم سازى جامعه و ستیز با استکبار و بسیج مردم براى اصلاح امور و مبارزه با شرک و انحرافهاى بزرگ است.
امام خمینى، در فرازهاى گوناگون از سخنانشان، وظیفه و رسالت عالمان دین را روشن کرده است. وظیفه و رسالتى که از متن دین جوشیده است و قرآن و روایات به روشنى بر آن تأکید ورزیدهاند. در فرازى از سخنان امام آمده است:
»ائمه و فقهاى ما، موظفاند که از نظام و تشکیلات حکومتى براى اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده کنند. صرف حکومت براى آنان، جز رنج و زحمت، چیزى ندارد. منتهى چه بکنند... مجبورند انجام وظیفه بکنند. موضوع ولایت فقیه، مأموریت در انجام وظیفه است.«18
امام این باور عمیق را داشت و آن را عملى کرد و به روشنى نمایاند که رسالت عالمان دین و روحانیت چیست. عالم دینى که در متن سیاست نباشد و براى به دست گرفتن قدرت به تلاش برنخیزد، نمىتواند به رسالت خود جامه عمل بپوشاند. اجراى دقیق اسلام و جارى کردن احکام آن به جویبارهاى جامعه، بى قدرت سیاسى ممکن نیست. کارى که قرآن مؤمنان و آگاهان اهل ایمان را به آن فرا مىخواند و سیره رسول خدا(ص) و ائمه معصومین(ع) به روشنى بیان گر آن است.
اندیشه امام، ناب و زلال است. اندیشهاى که اجراى احکام اسلامى را، مو به مو، رسالت عالمان دینى مىداند که براى رسیدن به آن باید زمینه سازى کنند، بازدارندهها را بردارند و مردم را نسبت به وظیفهاى که دارند، هشیار سازند.
این تفکر از ماهیت اسلام، سیره پیامبر اسلام(ص، و امامان معصوم(ع) و نیز از تجربه تلخ تاریخى، مایه مىگیرد. تجربهاى که امام فریاد مىزد: نباید تکرار شود.
روحانیت در بسیارى از نهضتها و خیزشهایى که خود پدید آورد، به خاطر فاصله از مدیریت و اداره کشور، نتوانست از تلاشها، ایثارها و رنجها در راه بهبودى دنیا و اصلاح امور و برپایى قسط و عدل و اجراى شریعت و گسترش معنویت، بهره ببرد. از این روى، در انقلاب اسلامى، به پیروى از دستورها و رهنمودهاى پى در پى امام، غفلت از این امر را روا ندانست و پاى فشرد که روحانیت باید در صحنه بماند و در تصمیم گیریها نقش داشته باشد. چون با حضور و ماندن روحانیت در صحنه بود که مردم در صحنه مىماندند و سدّ پولادینى در برابر استعمار مىشدند و اگر روحانیت صحنه را خالى مىکرد و مردم هم کنارهگیرى مىکردند، استعمار ایادى خود را به میدان مىآورد و انقلاب مردم را به سویى که مىخواست، هدایت مىکرد.
امام خمینى، مبدع این فکر بود و عامل بدان. او، ماهیت استعمار و نیرنگهاى آن و همچنین ایادى خائناش را در لباسهاى گوناگون، مىشناخت و به روحانیت متعهد هشدار مىداد:
»مىگویند که روحانیون بروند سراغ کار خودشان و ملت را بگذارند و سیاست را بگذارند براى ما. شما سیاست را پنجاه سال در دست داشتید و هیچ غلطى نکردید. شما کجا کار مثبتى توانستید انجام بدهید؟ هر کدامتان که ملى بودید، یا فرض کنید متدین بودید، صداى تان درآمد تو سرتان مىزدند... . سر جاىتان بنشینید، آدم شوید. «19
امام، به خوبى دریافته بود که غرب زدگان و ایادى استکبار، بر آن هستند که دستور اربابان خود را عملى سازند و روحانیت را کنار بزنند و با انقلاب اسلامى همان کنند که با نهضت مشروطه کردند. و بر سر عالمان پیشرو در انقلاب اسلامى همان را در بیاورند که بر سر علماى پیشرو در نهضت مشروطه درآوردند.
از این روى، عالمان دین و روحانیت را به عبرتگیرى از رویدادهاى مشروطه فراخواند و از آنان خواست در صحنه بمانند و امور جامعه را در دست بگیرند:
»در جنبش مشروطیت، همین علما در رأس بودند. اصل مشروطیت، اساساش، از نجف به دست علما و در ایران به دست علما شروع شد و پیش رفت... و لکن بعد از آن که پیروز شد، دنبالهاش گرفته نشد. مردم، بى طرف بودند. روحانیون هم، هر کدام، رفتند سراغ کار خودشان. از آن طرف، عمّال قدرتهاى خارجى، بخصوص آن وقت انگلستان، در کار بودند که اینها را از صحنه خارج کنند، یا به ترور، یا به تبلیغات. گویندگان و نویسندگان آنها کوشش کردند به این که روحانیون را از سیاست خارج کنند و سیاست را بدهند به دست... فرنگ رفتهها و غربزدهها و شرقزدهها... «20
دخالت روحانیت و نقش آفرینى آنان در امور کشور، نه از روى هوى و هوس و رسیدن به حُطام دنیا، بلکه کارى است در راستاى عمل به تکلیف و خدمت به دین و مردم و ارزشى:
»اگر روحانى حکومتى به آن کسى گفته مىشود که براى اداى دَینِ خود، براى اداى مسؤولیت شرعى خود، براى خدا، از نظام اسلامى حمایت مىکند، یا از مسؤولینى حمایت مىکند، این ارزش است، ضدارزش نیست. نداشتن این حالت، ضدارزش است. «21
برابر همین معیار، على رغم بدخواهان و بداندیشان، روحانیت متعهد و آگاه، وارد صحنه شد و به کمک انقلاب اسلامى که خود برپا داشته بود، شتافت و خردورزانه از مواضع نظام در برابر دشمنان داخلى و خارجى حمایت کرد و هر کجا، کاستى و ضعفى دید، مصلحت اندیشانه و خیرخواهانه به رفع آنها همّت گماشت.
چرایى طرح این گونه شبههها
انگیزه و هدف دشمنان نظام اسلامى و در رده بعد، مقدسین کژاندیش و خشک مغز، از طرح این گونه شبههها چیست؟
بى گمان، هدف دشمنان اسلام و مقدسین تاریک اندیش، از طرح این دست از شبههها، متفاوت است، ولى نتیجهاى که طرح این سان شبههها براى جامعه، مسلمانان و روحانیت به بار مىآورد، یکى است.
هدف دشمن از طرح »آخوند حکومتى« در شرایط کنونى که نظام مقدس جمهورى اسلامى، در برابر تمامى زیادهخواهىها و روحیه استکبارى دشمن با تمام قامت ایستاده است، گسستن پیوند بین روحانیت و نظام است. بدون تردید، پدیدآمدن این گسست و گسل، پیامدهاى زیانبارى براى نظام، مردم و حوزههاى علمیه دارد.
پیامدهایى که دشمنان نظام و ایادى آنها، از آنها آگاهاند و آگاهانه براى به بار نشستن همان پیامدهاى زیانبار، گام در این راه گذارده و مىگذارند. امّا مقدسین، از پیامدهاى زیانبار و ویرانگر آن براى جامعه اسلامى، آینده مسلمانان، اطلاعى ندارند و مىپندارند راه درستى را در پیش گرفتهاند و اگر خواستهشان به حقیقت بپیوندد و حوزهها از نظام اسلامى، که خود پدید آوردهاند، کنارهگیرى کنند، دین از آسیبها در امان خواهد ماند. در حالى که نمىدانند افزون بر این که، با این موضع گیریهاى غلط و برخاسته از جهل و کژفکرى و کینههاى بوسفیانى، در ردیف سربازان کارامد و بى مزد و مواجبِ دشمن در آمدهاند، دین و روحانیت با اجراى این پروژه بنیان سوز، با آسیبهاى جدّى، و جبرانناپذیرى، رو به رو خواهد شد.
از جمله پیامدهاى زیانبار آن بدین شرح است:
1. جدایى دین از سیاست.
2. جلوگیرى از بهره مندى نظام از حوزهها.
3. به رکود علمى کشاندن حوزهها.
4. دور شدن حوزهها از خدمت به مردم و جامعه.
5. بد نام شدن حوزهها در عدم همکارى با نظام.
و...
جدایى دین از سیاست
مصلحان بزرگ، رنجهاى بسیار به جان خریدند، تا پیوند دین را با سیاست استوار سازند و دین را با سیاست قوام دهند، نیرو بخشند، از انزوا بیرون آورند، از سکون و پژمردگى برهانند و از بى نقشى در سرنوشت مردم به درآورند و نقش بارز آن را در جاى جاى زندگى سیاسى و اجتماعى مردم، بنمایانند; و از سویى، سیاست را در چهارچوب دین و در مهار دین، مفید، گره گشا و کارساز براى جامعه و مردم، قرار دهند.
امام خمینى با پدید آورى حرکت بزرگ انقلاب اسلامى و بنیان گذارى جمهورى اسلامى، پیوندِ استوار بین دین و سیاست برقرار کرد و بر اثر این پیوند، تار و پود دشمن از هم گسست و زنجموره او از هر سویى بلند شد. زخم کارى بر دشمن وارد آمد. هیمنه دروغیناش در هم شکست. از این روى تلاش مىکند این پیوند را از هم بگسلد، زیرا در این گسل است که مىتواند رشد کند. راهى را که براى این گسست و گسل بین دین و سیاست، پیمودناش آسان مىنماد، ایجاد جنگ روانى علیه روحانیان و عالمانى است که سرسختانه از نظام دفاع مىکنند و در پستهاى کلیدى، به ایفاى نقش مىپردازند و دشمن را از هرگونه پیش روى باز مىدارند.
وقتى که توانستند روحانیت در خدمت نظام اسلامى را، از نظام جداسازند، در واقع، گام مهمى در جدایى بین دین و سیاست برداشتهاند.
از این روى هوشیارانه باید از این گوهر گرانبهایى که امام براى امت اسلامى به ودیعت گذارده و با تمام دشمنیها و کینه ورزیهاى دشمن، از آن پاس داشته و به آن در شکل نظام جمهورى اسلامى، تجسم بخشیده، نگهدارى و آن را از هر گزندى مصون داشت، تا عزت امت اسلامى پایدار بماند.
جلوگیرى از بهره مندى نظام از حوزهها
نظام اسلامى، جوشیده و برآمده از حوزههاست. این دستاورد بزرگ، ثمره تلاشهاى عالمان آگاه دین، در طول تاریخ است که در برههاى خاص، به دست یکى از فرزندانِ روشن ضمیر، هوشیار، آشناى به زمان و مکان حوزه و از عالمان بزرگ دین، با ارکانى استوار، بنیان گذارده شد.
روشن است نظام جوشیده از حوزهها، دَم به دَم نیاز دارد که حوزهها با تقویت علمى بنیههاى آن، برداشتن بازدارندهها، آگاهى دادن به مردم، آسیبشناسى، شناسایى دشمن و افشاى نقشههاى آن، بیان کاستیها و تلاش براى رفع آنها و بیان قوتها و تلاش براى ماندگار کردن و تثبیت آنها و نقدهاى خیرخواهانه به کارگزاران و... به آن کمک برساند و آن را از کمکهاى بى دریغ خود محروم نسازد. دشمن، براى بازماندن نظام از ترقى و پیشرفت و عمق نیافتن و هماهنگ نشدن قانونهاى آن با اسلام ناب و از دست دادن روح حماسى و استکبارستیزى و هضم شدن در دیپلماسى ضدانسانى و بى روح حاکم بر جهان، تلاش مىورزد نظام را از دستاوردهاى علمى و نظارهگریها نگاههاى دقیق و عالمانه عالمان دین و حوزهها بر سیر کارها محروم سازد و پس از این مرحوم سازى، به جهانیان و تشنگان عدالت چنین وانمود کند که مىبینید نظامى که در ایران به نام اسلام شکل گرفته و بنیاد گذارده شده است، فرقى با دیگر نظامهاى حاکم بر جهان ندارد و از الگو شدن آن براى مسلمانان جهان جلوگیرى کند. چون مسلمانان در پى تجربه جدیدى هستند که برابر معیارهاى اسلامى شکل گرفته باشد و این تجربه که در ایران رخ داده، اگر در نیمه راه، از حرکت بازماند و عالمان دین از بهره رسانى معنوى و علمى به آن خوددارى کنند، نظام دینى از معنى و محتوا خالى مىشود و به سمت و سویى حرکت مىکند که مادهپرستان عالَم براى آن تدارک دیدهاند.
به رکود علمى کشاندن حوزهها
حوزه در بیرون از دایره واقعیت و جارى جامعه، از رشد و بالندگى باز مىماند. هر نهاد علمى این چنین است. دانشها و دستاوردهاى علمى حوزه در عرصه اجتماع و در عینیت جامعه، رشد و گسترش مىیابند و به روز مىشوند و گره از کار بسته مردمان مىگشایند. در میدان بزرگ اجتماعى و در اداره جامعه، مىتوان کارامدى برداشتى از آموزههاى دینى را محک زد. برداشتى که با معیارهاى دقیق دینى، سازگار باشد و در اداره جامعه توانایى و کارامدى خود را بروز دهد، رو به گسترش مىنهد و جایگاه مىیابد.
پس باید میدانى باشد و عرصهاى و زمینههایى که اندیشه دینى و قوانین ناب اسلامى بتوانند خود را بروز دهند و اجرایى شوند و اگر در حین اجرا و پیاده شدن هر یک از آنها، کاستیهایى دیده شد، با سازوکارى که در خود دین، در نظر گرفته شده است، برابر معیارها، از سوى مجتهدان دقیق اندیش و زمان آگاه، برطرف گردند و زمینههاى هرچه بهتر اجرایى شدن و روزآمدى احکام دینى فراهم آید.
روشن است اگر این میدان نباشد، همان گونه که تاکنون نبوده، هم حوزهها منزوى مىشوند، و هم عالمان دینى از نقش باز مىمانند و هم احکام الهى ناشناخته مىمانند و در غبار زمانه گم مىشوند، تا آن جا که حتى دینداران، در این که مىتوان با احکام الهى و یافته اسلامى جامعه را اداره کرد و عدالت را گستراند و نابسامانیها را برطرف ساخت و رفاه و امنیت مردم و جامعه را برآورد، با دید تردید مىنگرند و چه بسا، منکر این نقش آفرینى و توانایى بشوند و در مخیلهشان نگنجد که دین قادر است در این میدان جولان بدهد.
دور شدن حوزهها از خدمت به مردم و جامعه
حوزهها و عالمان دین، با خدمت به مردم و جامعه، در برهههاى گوناگون، و دورانهاى مختلف، جایگاه پیدا کردهاند. همین جایگاه، سبب گردیده که مردم به آنها با دید احترام بنگرند و سخنانشان را بشنوند و بدانها عمل کنند و آنها را دلسوز و مصلحت اندیش خویش بدانند و بر این باور باشند که در طولِ تاریخ، هرگاه زمینه خدمتى پدید آمده، عالمان دین، دست به کار شده و کمر به خدمت به مردم بستهاند. این زمینه اکنون پدید آمده است. انقلاب اسلامى ایران و نظام اسلامى، زمینهها و میدانهاى گستردهاى را براى خدمت گزارى روحانیت به مردم و کاستن از رنج و آلام آنان گشوده است و حوزهها و روحانیت با برنامهریزى دقیق و بهرهگیرى از فرصتهاى پیش آمده، به آسانى مىتوانند بخشى از رسالتهاى خود را در جاى جاى ایران اسلامى و حتى در دیگر کشورهاى اسلامى ایفا و چهره مطلوبى را از خدمتگزارى این نهاد مقدس، فراروى مردمان ترسیم کنند.
کارى که با بهرهگیرى درست و دقیق از توان نظام جمهورى اسلامى مىتوان انجام داد و در پرتو آن به گره گشایى از کارِ بسته مردم اقدام کرد.
این، همان فرصت مهمى است که دشمن از بهرهگیرى از آن سخت واهمه دارد. واهمه دارد از این که عالمان دین و حوزهها از این فرصت به بهترین وجه بهره برند و جایگاه خویش را بیش از پیش در بین مردم بالا ببرند و دلها را از محبت به خویش مالامال کنند. از این روى، تلاش مىروزد، با جدا کردن عالمان دین از نظام،زمینههاى این خدمتگزارى را از بین ببرد و بین روحانیت و مردم، گسست پدید آورد و در این گسست و جدایى هدفهاى شوم خود را پیش ببرد.
بدنام شدن حوزهها در عدم همکارى با نظام
نظام اسلامى که بر پایه باورهاى عمیق دینى در ایران شکل گرفته و استوار گردیده، از صدر اسلام، دوران نبوى و علوى، تاکنون بى سابقه است. در هیچ قرنى نمىتوان نمونهاى نشان داد که به این گستردگى، روى اجرایى شدن قوانین کار شود و حساسیتهاى ویژهاى براى این مهم، وجود داشته باشد و مردم، از پیر و جوان و مرد و زن، با جان و دل و ایثار جان و مال، در پى پیاده شدن مو به موى احکام اسلامى و فقه شیعى باشند. در چنین دوره و فرصتى که نظام اسلامى، عمق مىیابد، دامن مىگستراند و پیش مىرود و مردمان این مرز و بوم را به آینده امیدوار و امیدوارتر مىسازد و مسلمانان دیگر سرزمینها را در پرتو خود مىگیرد، اگر نقشه استعمار بگیرد و یا هوسها و بى تقواییها و ناآگاهىهاى سیاسى، کارگر بیفتد و عالمان دین و حوزهها، در برابر دشواریهاى نظام اسلامى در کار قانون گذارى و اجرایى و پشتیبانى معنوى، خود را کنار بکشند و از آنها بى تفاوت بگذرند، افزون بر این که در پیشگاه خداوند، عذرى نخواهند داشت و سرافکنده خواهند بود، در میان مردمان مسلمان، ستمدیده و زجرکشیده هم خوار و بى مقدار خواهند بود و از آنان به بدنامى یاد خواهد شد و عاملى از عاملهاى شکست و عقب ماندگى و چیرگى دشمن و میدان دارى استبداد.
بله، خلاصه کلام این است که روحانیت در انزوا بدنام مىشود، نه در حضور و عرصه دارى و رویارویى با نفاق و دشمنان نام و نشان دار.
روحانیت در کناره جویى کردن از یارى رسانیهاى علمى به نظام مقدسِ برآمده از ارزشهاى دینى و معارف ناب و اراده مردمان شجاع و عالمان آگاه و بیدار، بدنام مىشود، نه در یارى رسانى به نظام ارزشى عادلانه در خدمت مردم و دین.
روحانیت در نادیده انگارى نقشهها و ترفندهاى دشمن علیه مردم به پاخاسته، و نظام مقدس جمهورى اسلامى و احیاگر ارزشهاى ناب دین محمدى(ص) بدنام مىشود، نه در توجه دقیق به نقشههاى دشمن و آگاهاندن مردم و خنثى سازى آنها.
روحانیت در تنها گذاردن مردم در عرصههاى کارزار با دشمن، یورشها، جنگهاى روانى، ایجاد تنگناهاى اقتصادى و تحریمها و... بدنام مىشود، نه در شانه به شانه حرکت کردن با مردم و جلودارى آنان در عرصهها و تنگناهاى سخت.
روحانیت در بى توجهى به آلام، دردها و رنجهاى مردم که به خاطر یارى رسانى به اسلام و مکتب اهل بیت، و به خاطر رویاروییهاى فراوان با دشمنان، در جام جانشان فرو ریخته است، بدنام مىشود، نه در همدردى با آنان و مرهم گذارى بر زخمهاشان و نه در دردمندى و رنج کشیدن و وارد شدن زخمهاى فراوانى به جسم و جاناش به خاطر پشتیبانى از اسلام و مکتب اهل بیت.
استکبار، در همه حال و همیشه، در این اندیشه و بر این فکر شوم است که با ایجاد جنگ روانى، روحانیت را از نظام اسلامى و مردم پاى بند به ارزشها جدا سازد و با مثبت و منزه جلوه دادنِ آخوند غیر حکومتى، آن هم در این زمان و در دوران پرتوافشانى نظام مقدس اسلامى، روحانیت را به انزوا بکشاند و مُهر بدنامى را بر پیشانىاش بزند. از این روى، مقام معظم رهبرى، به روحانیت هشدار مىدهد:
»هدفشان از طرح این دو مفهوم انحرافى و غلط این بود که اولاً، نظام اسلامى را از پشتوانه عظیم فکرى و نظرى و استدلالى و علمى علماى دین محروم کنند.
ثانیاً، روحانیت مسؤول را، روحانیت انقلابى را، روحانیت حاضر در صحنه را، که در مقابل دشمنیها سینه سپر کرده، به خیال خودشان منزوى کنند، بدنام کنند، یعنى آخوند، یک نوعاش حکومتى، که این بد است منفى است، ضدر ارزش است، یک نوعاش غیر حکومتى است که این، مثبت است، این منزه است... «22
قداست روحانیت
از جمله نتیجه گیریهایى که دشمنان و افراد فریب خورده از طرح »آخوند حکومتى« خواستهاند بگیرند این است که با ورود روحانیت به عرصههاى سیاسى و حکومتى و به تعبیر نادرست آنان »آخوند حکومتى« شدن، قداست روحانیت از بین مىرود و بر آن خدشه وارد مىشود.
روحانیت، به خاطر انتسابى که به دین دارد و جایگاه و مقامى که دین براى عالمان دینى، مىشناسد، از قداستى خاص برخوردار است. و مردم از این زاویه به او مىنگرند و احتراماش را دارند.
حال سخن در این است که این قداست را چگونه باید پاس داشت و با چه کارکردى این قداست پایدار مىماند و با چه کارکرد و رفتارى، بر این جایگاه خدشه وارد مىشود؟
بى گمان، عمل به وظیفه، آن هم پس از شناخت این که در هر زمانى وظیفه چیست و چه رفتارى را باید انجام داد، نگهدارنده قداست است. پایندگى و ماندگارى قداست، در پرتو عمل به وظیفه، به حقیقت مىپیوندد. شاید در این که باید عمل به وظیفه کرد، تا قداست بماند، جاى چون و چرا نباشد. همه بر این مسأله اتفاق دارند. زیرا روشن است که عمل نکردن به وظیفه، نه قداست آور است و نه قداست را ماندگار مىسازد.
حال وظیفه چیست، چگونه به آن جامه عمل پوشاند، تا قداست روحانیت، از هر گزندى در امان بماند؟ وظیفه روحانیت را اسلام روشن کرده است. در سیره و سنت رسولالله(ص) به روشنى آمده است.
ائمه اطهار، با بیان و عمل، آن را نمودهاند. در سیره عالمان روشن ضمیر، متعهد و مسؤولیت شناس، بازتاب یافته است. چیز مبهمى نیست که نیاز به روشن گرى داشته باشد.
پس نمىتوان با این مسأله، سلیقهاى برخورد کرد. هرکس به زعم خود به بیان وظایف روحانیت بپردازد.
وظایف روحانیت، باید برابر معیارها بیان شود. اگر پاى معیارها به میان بیاید، آن گاه روشن خواهد شد، چه کسانى و با چه کارکردى، به وظایف عمل کردهاند و در حقیقت، قداست روحانیت را پاس داشتهاند و چه کسانى و با چه کارکردى، وظایف روحانى خود را کنار گذارده و شانه از زیر بار مسؤولیت خالى کردهاند.
یادآور شدیم که هر کسى نمىتواند برابر سلیقه خود براى روحانیت وظیفه معلوم کند. و بر اساس تعریف خود، از قداستِ روحانیت سخن بگوید.
این که مقدسین، دخالت روحانیت را در امور سیاسى و اجتماعى و رفع گرفتاریهاى سیاسى و اجتماعى جامعه، با شأنِ روحانیت ناسازگار مىدانند و این کارها را ضربه زننده به قداست روحانیت، بى راهه مىروند و بر خلاف معیارهاى اسلامى سخن مىگویند و مشى مىکنند.
اینان، بر این پندارند که دخالت روحانیت در امور اجتماعى و سیاسى، چون امور دنیوى است، روحانیت را از آن جایگاه والایى که دارد، به زیر مىآورد و یا دخالت در امور حکومتى، سبب مىشود کاستیها و ضعفها، به روحانیت نسبت داده شود و این قداست و حرمت این نهاد را درهم مىشکند و...
درست است که اگر روحانیت، در حاشیه حکومت و قدرت بماند، کاستیها، ضعفها و ناکامیهاى نظام به او نسبت داده نمىشود، امّا باید به چند پرسش، پاسخ داد و چند نکته را بررسى کرد:
نخست آن که: آیا مىتوان به این بهانه، شانه از زیر بار مسؤولیت خدمت به دین و مردم خالى کرد؟
آیا این رفتار، با تعهد و رسالت حوزه و روحانیت و عالمان دین سازگار است؟
دو دیگر، آیا این رفتار، با سیره پیامبر اسلام(ص) و ائمه معصومین(ع) سازگارى دارد؟
سه دیگر، آیا پذیرش مسؤولیت در نظام اسلامى و خدمت به اسلام و مردم و رفع گرفتاریهاى آنان، با استفاده از قدرت و زمینههایى که نظام اسلامى پدید آورده، عامل افزایش محبوبیت و حرمت روحانیت مىشود، یا مایه کاهش آن.
بله، ورود به کارهاى حکومتى و اجتماعى، بویژه قضایى، یک سرى پیامدهایى دارد. امکان ندارد قاضى و رئیس دادگاهى، به گونه جدّى و قاطع، احقاق حق کند و دست ردّ به سینه ظالمان بزند و از مظلومان دفاع کند، با مفاسد اجتماعى به مبارزه برخیزد و فاسدان و مفسده انگیزان و غارت گران بیتالمال و... را تنبیه کند و... با این حال، همه خوب او را بگویند و به او ارادت بورزند و علیه او شایعه پراکنى نکنند و یا کسى به او اعتراض و انتقاد نکند.
کگر اعتراض و انتقاد به کسى که تکلیف شرعى و قانونى خود را انجام مىدهد، از نفوذ کلام و یا حرمت و قداست او مىکاهد؟
مگر به ائمه اطهار اعتراض نمىکردند؟ مگر به على(ع) که در رأس حکومت اسلامى بود، کسى اعتراض و انتقاد نمىکرد؟ آیا آن بزرگواران به بهانه این که با این انتقادها و اعتراضها، از قداست و حرمتشان کاسته مىشود، دست از کار مىکشیدند و کنار مىرفتند و با امور سیاسى و خیرخواهى براى مردم کارى نداشتند؟
یا خیر، به این انتقادها پاسخ مىگفتند، ذهنها را روشن مىکردند و به کارهاى سیاسى، در حدّ امکان، ادامه مىدادند و شانه از زیر بار مسؤولیت خالى نمىکردند.
روحانیت اگر در این فرصتى که براى او پدید آمده، درست، دقیق، کارشناسانه، عالمانه و از روى آگاهى و بر مدار تقوا و خشیت از خداوند، کار کند و وظایف خود را به بهترین وجه انجام دهد، با سابقه درخشانى که دارد، بیش از پیش در نزد مردم، محبوب خواهد شد و قداست خواهد یافت. نمونههاى روشنى مىتوان ارائه داد از عالمان و روحانیونى که با ورود و نقش آفرینى در کارهاى سیاسى، اجتماعى، بر وَزنِ اجتماعى و مردمى و محبوبیت آنان در نزد مردم، افزوده شده و محبوب دلها شدهاند.
امام خمینى، از آن نمونههاى برجسته است که در قلب میلیونها انسان جاى داشت و عشق علاقه مردم به آن بزرگوار، اکنون نیز در حال گسترش است و هر روز، بیش از پیش، دلهایى را در شعاع خود مىگیرد.
چهار دیگر، معناى نظامى که بر پایه اصول و ارزشها و معیارهاى اسلامى پى ریخته شده، این نیست که بایستى از هرگونه لغزش و کژى در امان باشد و یا مسؤولان و کارگزاران آن از هر نوع ضعف و کاستى و لغزشى به دور باشند و مبرّا.
هر کارگزار صادق و امانت دار و متعهدى، که با علاقه و عشق و براى ساماندهى امور مردم، پا به صحنه گذارده، ممکن است در طول خدمت، لغزشهایى داشته باشد. کسى منکر آن نیست. لغزش، براى همه هست. کسى دچار لغزش نمىشود که پا به میدان عمل نگذارد.
باید تلاش کرد که لغزشها، کاستیها و ضعفها، به حداقل برسد، نه این که از ترس لغزش، پا به میدان عمل نگذارد و این ترس و بى اعتمادى به خود را به دیگران نیز سرایت داد و از همه روحانیون و عالمان دین خواست، براى این که لغزشها و کاستیهاى نظام به آنان منتسب نشود، از صحنه خود را کنار بشکند و کارها را به دیگران بسپارند. آیا در حکومت پیامبر(ص) و على(ع) همه کارگزاران صالح بودند و بى لغزش، و امور کشور، بى کم و کاست اداره مىشد و هیچ امر خلافى اتفاق نمىافتاد؟ به گفته مقام معظم رهبرى:
»آیا این درست است که تا در گوشهاى، به عقیده و سلیقه کسى، مختصر نابسامانى پیدا مىشود، شروع کند به اعتراض کردن. مگر وقتى حکومت صحیح شد و موازین حکومت، موازین کاملى گردید، در سراسر این حکومت، همه کارهاى درست خواهد بود.
شما کسى را سراغ ندارید که از امیرالمؤمنین(ع)، اعدل، اتقى، اصدق فى احکام الله و اخشى فى ذات الله باشد، مگر زمان امیرالمؤمنین، همه حکامى که بر ولایت مسلط بودند و خود امیرالمؤمنین آنها را فرساده بود، مثل ابوذر و سلمان بودند؟
امیرالمؤمنین، فقط چهار نفر مثل ابوذر، سلمان و عمار داشت، بقیّه آدمهاى دیگر بودند. «23
در دوران حکومت امام على(ع) افرادى بودند که شبانه با معاویه مذاکره مىکردند و کسانى بودند که دست خیانت به بیتالمال بردند و شمارى نیز از مقام و مسؤولیت خود، بهرههاى نادرست بردند.24
با توجه به واقعیتهاى تاریخى، آنانى که ادعاى ولایت مدارى و تقدس دارند و به بهانههاى گوناگون، به مخالفت با نظام ارزشى و اسلامى بر مىخیزند و از کارکردن با نظام اسلامى، سرباز مىزنند و به دیگران نیز توصیه مىکنند که در کارهاى حکومتى و سیاسى وارد نشوند، اگر در روزگار امام على(ع) مىزیستند، چه مىکردند؟
آیا به بهانه اینکه على(ع) در رأس حکومتى قرار گرفته که کارگزاران آن، انحرافهایى دارند، لغزشهایى دارند، دستشان به خیانت به بیتالمال آلوده است، از مقام و مسؤولیتى که دارند، سوءاستفاده مىکنند و... دست از حمایت على(ع) و نظامى که آن بزرگوار در رأس آن قرار داشت، مىکشیدند؟
آیا به این دلیل که ممکن است در گوشهاى از کشور و سرزمین پهناور اسلامى، با حاکمیت على(ع) خلاف شرعى صورت بگیرد، از اساس با حکومت و نظام اسلامى، با رهبرى على(ع)، به مخالفت بر مىخاستند؟
و یا همکارى با آن حکومت را نادرست مىخواندند؟
و آیا به خود اجازه مىدهند به خاطر آن همه دشمنیها با امام معصوم، على(ع) و توهینها و بى حرمتیهایى که به آن حضرت از سوى بدخواهان روا داشته مىشد، بگویند حضرت خود سبب شد که این سان مورد بى حرمتى و توهین قرار بگیرد! و اگر آن حضرت وارد عرصه حکومت نمىشد و در سیاست دخالت نمىداشت، آن سان مورد بى حرمتى و توهین قرار نمىگرفت و هر لیچارگویى دهان نمىگشود به آن حضرت سخن ناروا بگوید و به مقام قدسى آن بزرگوار، خدشه وارد سازد؟
این سخن، که اگر روحانیت، دخالت در امور سیاسى و حکومتى نکند، لغزشها به نام او نوشته نمىشود و همیشه از احترام در نزد مردم برخوردار خواهد بود، یک مغالطه است. مغالطهاى که رهبرى، به درستى آن را نموده و به نقد آن پرداخته است:
»در این جا یک مغالطهاى هست که باید به آن اشاره کنم. ممکن است بعضى بگویند اگر حوزههاى علمیه وارد مسائل جهانى، مسائل سیاسى، مسائل چالشى نمىشدند، این قدر دشمن نمىداشتند و محترمتر از امروز بودند. این مغالطه است. هیچ جمعى، هیچ نهادى، هیچ مجموعه با ارزشى به خاطر انزوا و کنارهگیرى و گوشهنشینى و خنثى حرکت کردن، هرگز در افکار عمومى احترام برانگیز نبوده است، بعد از این هم نخواهد بود. احترام به مجامع و نهادهاى بى تفاوت و تنزهطلب، که دامن از مسائل چالشى برمىچینند، یک احترام صورى است; یک احترام در معنى و در عمق خود بىاحترامى است; مثل احترام به اشیاء است، که احترام حقیقى محسوب نمىشود; مثل احترام به تصاویر و تماثیل و صورتهاست; احترام محسوب نمىشود. گاهى این احترام، اهانتآمیز هم هست; همراه با تحقیر باطنى آن کسى است که تظاهر به احترام مىکند. آن موجودى که زنده است، فعال است، منشأ اثر است، احترام بر مىانگیزد; هم در دل دوستان خود، و هم حتّى در دل دشمنان خود. دشمنى مىکنند، اما او را تعظیم مىکنند و براى او احترام قائلاند. «25
مقام معظم رهبرى، پس از طرح این مغالطه و پاسخ به آن، براى ضرورت حوزه در مسائل سیاسى و مدیریت امور کشور، چند نکته اساسى را یادآور مىشود:
1. حاشیه نشینى حوزه قم و دیگر حوزهها، به حذف و انزواى حوزه مىانجامد. از این روى روحانیت شیعه، در کلیت خود، با صرف نظر از استثناهاى فردى و مقطعى همواره در متن حوادث، حضور داشته است و براى همین جهتهاست که روحانیت شیعه، از یک نفوذ و عمقى در جامعه برخوردار است.
2. حاشیه نشینى و انزواى حوزه، موجب مىشود که دین آسیب ببیند. روحانیت، سرباز و خادم دین است، اگر از صحنه کنار برود، به وظیفه سربازى خود عمل نکرده است.
3. درست است که حضور روحانیت در صحنه، موجب تحریک دشمنیهاست; ولى این دشمنیها، در یک جمعبندى نهایى، مایه خیر است. دشمنیها، انگیزهها و غیرتها را تحریک و فرصتهایى را مىآفریند.
نگارش کتاب کشف الاسرار از سوى امام، اصول فلسفه و روش رئالیسم و بسیارى از کارهاى پربرکت دیگر، در این راستا قابل تحلیل است.
4. افزون بر اینها، بى طرف ماندن روحانیت در مسائل چالشى اساسى، موجب نمىشود که دشمن دین و روحانیت هم، دست از دشمنى بکشد. به عکس، هرگاه آنها در ما احساس ضعف کردند، بر تلاشهاى خود افزودند،.استعمارگران، ظرفیت عظیم شیعه را بر رویارویى با استکبار و ظلم جهانى، از مدتها پیش، در نهضتها و قضایاى گوناگون فهمیده و درک کردهاند; از این روى هیچ گاه دست از دشمنى با شیعه و عالمان شیعه برنخواهند داشت. سکوت و بىطرفى علما و حوزههاى علمیه، به هیچ روى نمىتواند دشمنى دشمن را متوقف کند.
بنابراین حوزههاى علمى، نمىتوانند به بهانه این که ممکن است، به قداست و حرمت آنها، خدشه وارد شود و یا بر دشمنى دشمنان افزوده شود، یا پارهاى از ضعفها و کاستیها، به آنها نسبت داده شود، خود را از صحنه سیاسى کنار بکشند. هرکس تشخیص دهد که کارى را مىتواند انجام بدهد و در آن کار به او نیاز است، وظیفه دارد که آن کار را برعهده بگیرد.
نتیجه:
روشن شد که به کارگیرى دو مفهوم: »حکومت آخوندى« براى نظام شایسته سالار اسلامى و »آخوند حکومتى« براى عالمان و روحانیان متعهد، رسالت شناس، آگاه به وظایف شرعى خود، که در خدمت نظام اسلامى قرار گرفتهاند و از دانش و توان مدیریتى خود در راه اعتلاى نظام اسلامى بهره مىگیرند و ایثارگرانه، شب و روز خویش را در راهِ رفاه و تأمین آسایش و امنیت جانى، حیثیتى و فکرى مردم سپرى مىکنند، نادرست، غرض ورزانه و در راستاى جنگ روانى است که دشمن علیه روحانیت و عالمان دین به راه انداخته است، تا آنان را از نظام اسلامى جدا کند و به انزوا بکشاند و زمینههاى محروم ماندنِ نظام اسلامى را از دانش، توان و تجربت و مدیریت عالمان دین، فراهم آورد و ضربه کارى را به نظام و روحانیت و در نهایت به اسلام وارد سازد.