نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
مهمترین وظیفه نهادهاى علمى، توسعه و رشد علم بر اساس نیازهاى موجود است; امّا همه مراکز علمى، در انجام این وظیفه، موفقیت لازم را به دست نمىآورند; چرا؟ در کل، چرا پارهاى از جامعهها، بیشترین توسعه علمى را دارند و پارهاى کمترین را؟ چرا پارهاى از کشورها، بیشترین دانشمندان را به خود اختصاص دادهاند و برخى دچار قحط الرجال هستند. چرا برخى کشورها استعدادها و تخصصها را از دیگر نقاط جهان نیز به خود جذب مىکنند و برخى دیگر، حتى قادر نیستند سرمایههاى انسانى و علمى جامعه خود را حفظ کنند و از آن بهره برند؟ این کشورها چه ویژگیهایى دارند؟ آیا توسعه و رشد علم، تنها به شرایط اقتصادى و امنیتى مناسب وابسته است، یا اینکه امور دیگرى نیز دخالت دارد؟
نهادهاى علمى و به تعبیر دیگر، جامعه علمى، بخشى از جامعه است. به همین جهت، در عین حال که ویژگیهاى خاص خود را دارد، از شرایط گوناگون و پیچدگیهاى کل جامعه متأثر مىگردد. بنابراین، در بررسى رشد علم در جامعه، نباید به بررسى خود نهادهاى علمى یا برخى عوامل بیرونى اکتفا کرد; بلکه با دید جامعتر به آن باید نگریست. به علاوه، بازخوانى روشهاى موجود در یک علم و ارزیابى قوانین و برنامههاى نهاد علمى، تأثیرات دیگر نهادها و فرهنگ کل جامعه نیز روى رشد علم مورد توجه قرار گیرد. این مسائل، امورى هستند که بخش مهم از موضوع جامعهشناسى علم را تشکیل مىدهند.
به نظر مىآید که براى تحول مثبت در یک جامعه علمى، همانند حوزه علمیه، توجه به مباحث جامعهشناسى علم، ضرورى است. در پژوهش حاضر، تلاش شده است مهمترین دستاوردهاى این شاخه از جامعه شناسى را درباره عوامل و زمینههاى رشد علم جمعآورى، دسته بندى و به جامعه علمى حوزه تقدیم نماید تا زمینهاى باشد براى بهرهگیرى از این علم در برنامهریزیها و تحلیلها. بحث را از ماهیت اجتماعى علم آغاز مىکنیم.
ماهیت اجتماعى علم
علم1 ماهیت اجتماعى دارد; به این معنى که علم در یک جامعه، در تعامل افراد با یکدیگر شکل مىگیرد و توسعه مىیابد و عوامل گوناگون اجتماعى در آن تأثیر گذار است. دیگر اینکه در نگاه جامعه شناسى بر اساس نظریه ساختى کارکردى، هرعمل انسان پاسخى است به مسائل کارکردى که او در محیطهاى اجتماعى و غیر اجتماعى با آن مواجه مىشود. بنابراین، رفتار علمى به عنوان پاسخى به مسائل فونکسیونى پنداشته مىشود که توسط نیازهاى افراد بهوجود آمده است.2
تأثیر جامعه را بر علم، از دو دیدگاه مىتوان بررسى کرد:
الف. از نگاه فلسفى و معرفتشناسى: طبق این دیدگاه، تأثیرگذارى جامعه بر علم، به معناى تأثیر گذارى شرایط فرهنگى و اجتماعى روى فهم و شناخت انسان است. نوع افراطى این دیدگاه، که منطق درونى و ذاتى علم را نادیده مىانگارد و توانایى عقل انسان را در شناخت و کشف حقایق انکار مىکند، مبناى نسبیت در فهم قرار گرفته و به جایى کشیده مىشود که بر اساس آن، هیچ شناختى، حقانیت و اعتبار ندارد و هیچ معیارى براى شناخت درست مورد پذیرش نیست.
ب. از نگاه جامعهشناختى: آن چه در این دیدگاه اهمیت دارد، تأثیر گذارى شرایط و مسائل فرهنگى جامعه روى پیشرفت علم و رکود آن است; نه تأثیر جامعه بر فهم افراد و یکسانى، یا نایکسانى آن با واقع. برابر این دیدگاه، شرایط و ویژگیهاى فرهنگى و اجتماعى، مىتواند مانع پذیرش و گسترش یک علم در جامعه شود، یا اینکه از آن حمایت نماید; بدون آنکه روى ماهیت و محتواى آن تأثیر گذار باشد. این دیدگاه، در برابر دیدگاهى قرار دارد که رشد و توسعه علمى را، بیشتر نتیجه فرایندهاى ذهنى و خلاقیت دانشمندان و نوابغ مىداند. دیدگاه دوم، که روانشناسانه است و تاریخ نویسان علم بیشتر بر همان اساس، تاریخ علوم را تدوین کردهاند، رشد علم و رکود آن را نتیجه وجود قهرمانان و نوابغ توانا و نبود آنان دانستهاند.
با اینکه جامعهشناسان علم، نقش بسیار عمده عوامل ذهنى را در رشد علم نفى نمىکنند، معتقدند که عوامل اجتماعى هم نقش بسیار مهمى در این باره دارد; زیرا علم، یک نیروى بیگانه و جدا از شرایط اجتماعى نیست; بلکه یک پدیده اجتماعى است. علم توسط انسانها، که عضو جامعه هستند، به وجود مىآید و رابطه پیچیده و ظریف میان آن و مجموع شرایط کلى جامعه وجود دارد.3
از دیدگاه جامعهشناسى، علم به عنوان یک کل پیچیده نگریسته مىشود که داراى ابعاد ذهنى، فرهنگى و اجتماعى است. دانش، یک فعالیت اجتماعى است که تحت تأثیر منظومه بزرگترى از فشارها، نیازها و دستاوردها، که مشخصه یک گروه و جامعه است، شکل مىگیرد. در این نگاه، پیشرفت دانش در یک جامعه، تنها محصول نبوغ دانشمندان و مربوط به امور درونى علم نیست; بلکه مجموعه گسترده از عوامل اجتماعى، سیاسى و جغرافیایى موجود در یک جامعه، نقش تعیین کننده در این باره دارد. به همین جهت، با آنکه افراد با استعدادِ بالا در هر جامعه وجود دارد، علم تنها در برخى جوامع رشد مىکند. علم در جوامعى بیشتر رشد مىکند و به توسعه پایدار مىرسد که داراى نظم و شرایط مناسب باشد و زمینه مشارکت فعال افراد مستعد و علاقهمند در کارهاى علمى در آن فراهم گردد. زمینههاى فرهنگى و اجتماعى مناسب، نهتنها موجب استفاده از استعدادهاى موجود در خود آن جامعه مىشود، بلکه نیروها و مغزهاى متفکر بسیار دیگر نقاط را به سوى خود مىکشاند.4
ابن خلدون، در گذشته دور، به اهمیت زمینههاى اجتماعى براى رشد علم، توجه جدى کرده و معتقد بود که دانش در جایى فزونى مىیابد که عمران توسعه پذیرد و حضارت به عظمت و بزرگى نایل شود. وى براى تأیید مدعاى خود، رشد و افول علم را در برخى شهرها یادآور مىشود.
»و باید از آنچه دربارة وضع بغداد و قرطبه و قیروان و بصره و کوفه بیان کردیم عبرت گرفت که چون در صدر اسلام، عمران شهرهاى مزبور، توسعه یافت و اصول حضارت در آنها مستقر گردید، چگونه دانش در آنها فزونى یافت و بهمنزله دریاهاى بیکرانى از دانش و هنر درآمدند و در اصطلاحات تعلیم و اقسام دانشها و استنباط مسائل و فنون، انواع شیوههاى گوناگون ابتکار کردند، چنانکه از پیشینیان در گذشتند و بر متأخران پیشى جستند; ولى همینکه به عمران آنها نقصان و خلل راه یافت، و ساکنان آنها پراکنده شدند، آن بساط و آنچه بر آن بود، یکسره در هم پیچیده شد و آنهمه دانش و تعلیم را از دست دادند و علوم آنها به شهرهاى دیگر اسلامى منتقل گردید. چنانکه ما در این روزگار مىبینیم، یکى از مراکز دانش و تعلیم، شهر قاهره در کشور مصر است; از اینرو که از هزاران سال پیش کشور مزبور داراى عمرانى وسیع و فراوان و حضارتى استوار است; به همین سبب، صنایع آن کشور و از آن جمله تعلیم دانش در منتهاى استحکام و تنوع است. «5
در یک نگاه جامع، مىتوان عوامل تأثیر گذار روى علم را به سه دسته تقسیم کرد: عوامل درون علم و عوامل بیرون از علم. عوامل بیرونى، خود به عوامل مربوط به نهاد علم و جامعه علمى و عوامل مربوط به فرهنگ و جامعه وسیعتر تقسیم مىگردد.
1. عوامل درونى علم
منظور از این اصطلاح، ایدهها، رویکردها و روشهاى موجود در علم و حاکم بر آن است. بدون تردید، برخى روشها و رویکردها در علم، موجب شکوفایى و توسعه آن مىگردند و برخى دیگر نیز، همانند غل و زنجیرى است که علم را از درون میخکوب مىکنند. براى مثال، رویکرد اشعرىگرى، ظاهرگرایى، اخبارىگرى، انسداد باب اجتهاد از امورى هستند که مىتوان به عنوان بازدارندههاى درونى توسعه علم در جهان اسلام نام برد. به صورت خاصتر، فردگرایى و توجه نکردن به بعد اجتماعى و سیاسى اسلام، رویکردى است که مانع توسعه فقه و علوم اسلامى در بخش اجتماعى آن گردیده است.6 در جهان غرب، سلطه رویکرد مادهگرایى و دنیاگرایى، از یک سو، موجب توسعه و رشد علوم تجربى شد و از سوى دیگر، موجب افول علم عقلى برهانى گردید.7
2. عوامل مربوط به نهاد علم
علم به عنوان یک نهاد اجتماعى، گروهبندى، ساخت و فرهنگ خاص خود را دارد که چگونگى آن مىتواند عامل کلیدى در رشد یا رکود علم باشد. دانشمندان و اهل علم، که اعضاى این نهاد خاص هستند، مجموعه پییچیدهاى از ارزشها و هنجارها را دارا هستند. این هنجارها در حکم نسخهها، توصیهها، ترجیحات، و امور مجاز به شمار مىآیند که مىتوانند روى علم تأثیر جدى بگذارند. اخلاقیات موجود در میان اهل علم، چگونگى سازمان آموزش، روابط اساتید و شاگردان، روابط علمى استادان و پژوهشگران با یکدیگر، نوع قشر بندى و مسأله تحرک اجتماعى در میان اهل علم، روابط مراکز علمى و داد و ستد علمى میان آنها از امورى هستند که به عنوان عوامل درونى نهاد علم مىتوان نام برد.
در نظر مرتون، مفاهیمى همچون »ساختار فرهنگى«، »ساختار هنجارى« و »اخلاقیات علم« به معناى تأکید بر ارزشها، هنجارها و جنبه اخلاقى فعالیت علمى است. دانشمند به عنوان کنشگر اجتماعى، در جامعه علمى بر اساس هنجارها و قواعد معینى عمل مىکند که مرتون آنها را ساختار هنجارى علم یا اخلاقیات علم مىنامد. عناصر اساسى اخلاقیات علم، که مرتون به دلیل ضرورت کارکردىشان، آنها را »الزامات نهادى« مىنامد، عبارتاند از: عامگرایى، ماهیت اشتراکى، بىغرضى و شک سازمان یافته. پیرامون این چند چیز را که هسته اساسى به شمار مىآیند، هنجارهاى همبستهاى همانند عقلانیت، خنثى بودن از بار عاطفى، خردگرایى، تواضع علمى، ذهنیت باز، استقلال و استناد به معیارهاى غیرشخصى فرا مىگیرد.8
تاریخ شناسان علم، به طور معمول، کمتر به این موضوع توجه کردهاند که چگونه سازمان اجتماعى علم، فعالیت علمى را تحت تأثیر قرار مىدهد. وقتى در آثار آنان وضع علم در قرن هفدهم را مطالعه کنیم، آنچه مىخوانیم مطالبى درباره اکتشافات نیوتن و افرادى همانند آن است. امّا اطلاعات زیادى درباره این که چه ساخت یا سازمان اجتماعى به کار گرفته مىشد، تا اندیشهها را انتقال دهد، روابط متقابل میان دانشمندان را تسهیل کند و در نهایت، زمینه اکتشافات را آماده کند، مشاهده نمىکنیم. ولى امروزه، این نوع نگاه، محور پژوهشهاى معاصر گردیده و براى جامعهشناسى علم بسیار با اهمیت است.
نمونهاى از این نوع مطالعه، پژوهش جوزف بن دیوید (J.Bcn-Daved) و همکار او در مورد پیشرفت علمى آلمان است. آنان مىخواستند بدانند چرا آلمان در اواسط قرن نوزدهم، به یک مرکز پیشرفت علمى تبدیل شد. به عنوان مثال، در آن زمان اکتشافات به عمل آمده در علم فیزیولوژى در آلمان، نسبت به هر کشور دیگر بیشتر بود. پس از این مطالعه، آنان این رشد علمى را ناشى از ساخت نظام دانشگاهى آلمان ارزیابى کردند که رقابت موجود میان بیست دانشگاه غیر متمرکز (نوع رابطه میان مراکز علمى)، زمینه خوبى را براى رشد تخصصهاى گوناگون فراهم ساخته بود.9
جذب استعدادهاى درخشان، متفکران و دانشمندان برجسته - که عوامل ذهنى رشد علم به شمار مىآیند - در یک نظام علمى و فراهم کردن زمینه رشد و فعالیت آنان، از ویژگیهاى یک نظام علمى خوب و موفق به شمار مىآید.
3. عوامل بیرون از نهاد علم
از مهمترین عوامل بیرونى مؤثر بر علم، فرهنگ عمومى جامعه است که بر دانشمندان، استادان، دانشپژوهان و کل جامعه علمى احاطه دارد. علم، همچون یک کنش اجتماعى، مبتنى بر ارزشهاى فرهنگى است که معانى ذهنى آن را تشکیل مىدهند و هنجارهاى مربوط به ساختار نهاد علم، از ارزشهاى فرهنگى جامعه کلى تأثیر مىپذیرند. به بیان دیگر، ساختار هنجارى نهاد علم، حاصل انتقال ارزشهاى اجتماعى گستردهتر به جامعه علمى است. هرچند که این انتقال، بیشتر آگاهانه صورت نمىگیرد و بیشتر حاصل تأثیر نامحسوس فرهنگ بر اندیشمندان است. بنابراین، نهاد علم را نمىتوان مجزا و مستقل از ساختار کلى اجتماعى - فرهنگى محسوب نمود.
»واقعیت آن است که علم در نظامى از روابط فرهنگى - تاریخى فعالیت مىکند و تحول مىیابد و از این جهت، براى مطالعه علم، توجه به ماهیت روابط آن با فرهنگ در کلیت آن، امرى اجتناب ناپذیر است. با اینحال، دشوارى مسأله مورد بررسى، از این جا ناشى مىشود که آنها دو واقعیت متفاوت و جدا از هم نیستند. علم بخشى از فرهنگ و بلکه یکى از جلوههاى آن است. «10
با سابقه ترین دیدگاه درباره عوامل پیشرفت علم که جنبه جامعه شناختى دارد، مربوط به ابن خلدون است. او به عوامل متعددى توجه مىکند که بیشتر اجتماعى هستند:
»میزان پیشرفت دانشها بستگى به تحقق پارهاى از شرایط دارد; مانند امکان فراغت، حفظ آیین تمدن، تقاضاى اجتماعى براى خدمات دانشمندان و قدر شناسى و تشویق فرمانروایان از خدمات آنان که به صورت بذل و بخشش فرمانروایان در تأسیس آموزشگاها و بنیاد نهادن موقوفاتى براى حفظ این مؤسسات تجلى مىکند. وقتى این شرایط به وجود مىآیند، دانشها و صنایعى که به آنها متکى هستند، مىتوانند رشد و تکامل یابند.«11
محمد على زکى، عوامل رشد علم در دیدگاه ابن خلدون را دسته بندى کرده و معتقد است که ابن خلدون، دست کم پنج عامل کلیدى را در توسعه علمى مطرح کرده است:
1. عمران بشرى که هر چه گسترش یابد، علم و دانش نیز توسعه مىیابد.
2. نظام سیاسى و ساختار ادارى و دیوانى حکومت، هر گاه نظام سیاسى به علومى احساس نیاز کرد، آن علوم در آن جامعه گسترش خواهد یافت.
3. شهر نشینى. آداب و رسوم ایجاد شده در شهر نشینى در مقایسه با جامعههاى روستایى براى رشد علم مناسب تر است.
4. نیاز اجتماعى. هرگاه صنعتى مورد نیاز باشد، مردم براى آموختن آن اقدام خواهند کرد.
5. نظام آموزشى. هرچه نظام آموزشى و سابقه تعلیم و تعلم در جامعهاى راسختر باشد، علوم در آن جامعه بیشتر رشد مىکند.12
مرتون، از طریق سازگارى یا ناسازگارى ساختار فرهنگى جامعه با هنجارهاى درونِ سازمان علم، تأثیر محیط اجتماعى را بر توسعه علمى بررسى مىکند و مىگوید: جامعه و نهادهاى آن، یا مؤید ارزشهاى علم هستند و یا در تعارض با آنها قرار مىگیرند. در حالت مساعد، ساختار نهادهاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى از استقلال دانشمندان و کارکرد بسامان مجموعه هنجارهاى علم حمایت مىکند که نتیجه آن رشد و توسعه علم است. ولى زمانى که ارزشهاى متفاوتى همچون نژادگرایى، ملّىگرایى، اقتدار سیاسى، مذهبى و اقتصادى و سنّتگرایى عامیانه، با ارزشهاى اخلاق علمى و دستاوردهاى آن، ناسازگارى پیدا کند و مانع کارکرد مستقل و خودسامان علم گردد، نهادهاى اجتماعى با علم ستیز پیدا مىنماید.
مرتون این تعارضها را تحت مقوله فشارهاى اجتماعى بر استقلال علم تحلیل مىکند.13
او، علاوه بر تأثیر فرهنگ بر علم، نقش دیگر شرایط اجتماعى را نیز بر علم بررسى کرد. او توجه ویژهاى به همبستگى متقابل کارکردى میان علم و نهادهاى اقتصادى، نظامى، و مذهبى در جامعه، نشان داد. کار کلاسیک او، یعنى »علم، تکنولوژى و جامعه در انگلستان قرن هفدهم« که اولین بار در سال 1938 منتشر شد، در عین حالى که شواهد تجربى زیادى در زمینه ارتباط جهتگیرى ارزشى، مبتنى بر سختگیرى مذهبى با انقلاب علمى ارایه مىنماید، این نکته را روشن مىکند که چگونه نیازهاى اقتصادى و نظامى انگلستان در آن زمان، محور توجهات جامعه علمى قرار گرفت و موجب رشد علم گردید.14
محمد توکل، امورى را به عنوان عوامل اصلى مؤثربر پیشرفت علم مطرح مىکند که بیشتر آنها اجتماعى هستند:
1. تمایز ساختى و فرهنگى: هرچه میزان تمایز ساختى (میزان تخصصى شدن نقشها، میان نقشها) در یک جامعه بیشتر گردد، موقعیت براى پیشرفت علم مطلوبتر مىشود. تمایز ساختى بیشتر، موقعیت لازم را نه تنها براى مجموعه متنوعى از نقشهاى علمى تخصصى، بلکه براى نقشهاى کمکى و حمایت کننده سایر بخشهاى نهادى نیز فراهم مىکند.
2. نظامهاى ارزشى: برخى ارزشهایى که جهان جدید به آنها تمایل دارد، براى پیشرفت علم بسیار مطلوبتر از ارزشهایى هستند که در جوامع گذشته وجود داشتند. بها دادن به عقلانیت در مقابل سنتگرایى، آزادىگرایى در مقابل سلطهگرایى، کوشش فعالانه به جاى سازگارى منفعلانه با جهان و برابرى در مقابل نابرابرى، ارزشهایى هستند که از پیشرفت اجزاى متعدد علم حمایت مىکنند. گاهى این حمایتها، مستقیم انجام مىگیرد و گاهى حمایت به صورت غیر مستقیم. براى مثال، هنگامى که ارزش برابرى، میزان تحرک اجتماعى را افزایش دهد، به گزینش درخشانترین استعدادها براى نقشهاى علمى کمک کرده است و در نهایت، زمینه بیشتر رشد علم را فراهم ساخته است; بر خلاف وضعى که مناصب علمى، در انحصار افراد خاصى باشد.
3. نیازهاى ابزارى: شناخت علمى، توانایى انطباق انسان را با محیط افزایش مىدهد. برخى کشفها و نوآوریهاى علمى، پاسخى است به نیازهاى فورى که در برخى جوامع و در برخى شرایط پیش مىآید. البته، وجود نیازها، به خودى خود، منتهى به رشد علمى نمىشود; چه بسیارند جامعههایى که نیاز شدید در امور گوناگون داشتهاند، ولى اکتشاف و نوآورى علمى در آنها به وقوع نپیوسته است. پس، افزون بر وجود نیاز، شرایط مناسب اجتماعى براى رشد علمى لازم است.
4. عوامل اقتصادى: این یک واقعیت غیر قابل کتمان است که مجموعه متنوعى از ساختها، نیازها و منابع اقتصادى، اغلب همراه با یک یا چند عامل اجتماعى دیگر، تأثیرات شدیدى، مستقیم یا غیر مستقیم، بر پیشرفت علم گذاشتهاند. براى مثال، مرتون در مورد انگلستان قرن هفدهم نشان داده است که رشد منافع دریایى، چه کشتیرانى تجارى و چه نظامى، به فنون دریا نوردى قابل اطمینانترى نیاز داشت. این نیازهاى اقتصادى و سیاسى - نظامى، به وسیله جوایزى که براى کشفیات و اختراعات در نظر گرفته شده بود، محرک مستقیمى بودند براى کشفیات اساسى در زمینه نجوم و در مورد ماهیت فنر.
در دنیاى جدید، هم سازمانهاى صنعتى و هم دولتها، براى دنبال کردن منافع و خواستهاى اقتصادى، به شیوه مستقیم و غیر مستقیم، به حمایت علم پرداختهاند. حمایت مستقیم به شکل آزمایشگاههاى تحقیقاتى صنعتى و دولتى انجام مىشود. حمایت غیر مستقیم نیز، از طرق امکانات مالیاتى و سایر سوبسیدهایى که به دانشگاهها و صنعت داده مىشود، صورت مىگیرد.
5. ساختها و نیازهاى سیاسى: دولتها، همواره در صدد افزایش قدرت نظامى از طریق توسعه علم بودهاند. نیازهاى نظامى، تحقیق براى کشف خواص فلزات و علل انفجارهاى شیمیایى، موجب گسترش انواع دانشهاى مرتبط شده است.
6. مذهب: در هر جامعهاى مذهب و ارزشها پیوند تنگاتنگ با توسعه علم دارند. سازگارى میان مذهب و علم و حمایت مذهب از علم، مهمترین عامل پیشرفت علم در یک جامعه بهشمار مىآید.
7. نظام قشر بندى و میزان تحرک اجتماعى: نظام قشر بندىاى که بر ارزش برابرى تأکید مىکند و در واقع میزان تحرک اجتماعى بالایى را براى اعضاى جامعه محقق مىکند، براى پیشرفت علم بسیار مناسبتر از نظام قشربندى بسته است. با اهمیت دادن به استعداد و شایستگى افراد و فراهم کردن برابرى بیشتر فرصتها و موقعیتهاى علمى براى همه اعضاى جامعه، زمینه جذب بهترین استعدادها در جامعه علمى فراهم مىگردد. البته، اگر به استعدادهاى عالى جداً بها داده نشود و در مراکز علمى جذب نگردد، در امور و جاى دیگر مصرف مىشود. از دیگر عواملى که ایشان براى پیشرفت علم مطرح کرده است، نظام آموزشى، تمایز نقش علمى، انگیزش و پاداش براى دانشمندان و چگونگى ارتباط میان آنهاست.15
3/1. ساختار فرهنگى گوناگون و تأثیر آن بر علم
بهره جامعهها از علم متفاوت است. برخى جامعهها میزانِ نسبتاً کمى و برخى دیگر درجه بسیار بیشترى از علم را دارا مىباشند. یکى از علل تفاوت مذکور آن است که ارزشها و هنجارهاى حاکم بر علم، متأثر از فرهنگ عمومى جامعه است. از آنجایى که فرهنگها و جوامع گوناگون، ویژگیهاى متفاوت دارند، رشد علم در آنها یکسان نیست. به بیان دیگر، از یک طرف رشد علم اخلاقیات و هنجارهاى ویژهاى را مىطلبد و از طرف دیگر، فرهنگها ویژگیهاى خاص و متفاوت خود را دارند. در هر جامعهاى که ویژگیهاى فرهنگى با هنجارهاى لازم براى رشد علم سازگارى داشت، علم در آن جامعه شکوفا خواهد شد. در غیر این صورت، آن جامعه با عقبماندگى علمى، روبهرو مىگردد.
به نظر مرتون، تنها در جوامعى که شرایط مادى و فرهنگى مناسبى دارند، علم به میزان چشمگیرى توسعه مىیابد. علم، قبل از آنکه به نحو گستردهاى پذیرفته شود و به لحاظ خود آن ارزشگذارى شود، باید با ارزشهایى که نسبت به آن خارجى به شمار مىآیند (ارزشهاى فرهنگى و اجتماعى) توجیه گردد.16
4/2. زمینههاى اجتماعى ظهور علم در انگلستان
بر اساس پژوهش مرتون، انگلستان قرن هفدهم را مىتوان یک مصداق از کشورهاى به شمار آورد که شرایط توسعه علم از جهات گوناگون در آن فراهم بود. زیرا توسعه سریع علم در انگستانِ قرن هفدهم، با جنبش اجتماعى قوى »پروتستانیسم«17 سر برآورد. آیین کاتولیک با علم جدید کنار آمدهبود، امّا صرفاً آن را تحمل مىکرد; در حالى که پروتستانیسم از این علم استقبال و حمایت مىنمود. بسیارى از دانشمندان برجسته آن عصر، در نوشتههاى خود، همبستگیهاى صریحى میان باورها و ارزشهاى آیین پروتستان و کار علمى خویش برقرار کردند.
عقیده اصلى آیین پروتستان، این بود که زندگى دینى داشتن، مستلزم روىگردانى از امور دنیوى نیست; بلکه براى رسیدن به رضایت الهى و درک عظمت خداوند، تلاش مجدانه این جهانى ضرورى است. گفته مىشد که مطالعه طبیعت به درک کاملتر کارهاى خداوند مىانجامد و فعالیت علمى مجدانه، راهى براى رسیدن به خشنودى خداوند است. این کار با تأکید آن عصر بر تجربهگرایى، هماهنگى داشت و پرداختن به آزمایش و تجربه، شیوه مناسب مطالعه طبیعت تلقى مىگردید.
جنبه دیگرى از پروتستان، بر رفاه اجتماعى و خیر عمومى، به عنوان هدفى که باید دنبال نمود، تأکید داشت. در این مورد نیز قدرت علم، براى تسهیل نوآورى فنى و کمک به بهبود شرایط مادى زندگى به رسمیت شناخته مىشد.
نکته نظرىِ مرتون در کارهایش این است که براى آنکه علم، به عنوان یک نهاد اجتماعى جدید در هرجامعهاى توسعه یابد، نیاز کارکردى به حمایت نهادها و ارزشهاى فرهنگى و اجتماعى دیگر دارد. در انگستان قرن هفدهم، از قضا ارزشهاى پروتستانیسم بود که منبع عمده این حمایت را فراهم آوردند. این امور با شرایط اقتصادى و انگیزههاى نظامى ترکیب شدند و توسعه علم را تا حدى ارتقا دادند که علم توانست مستقلاً در مقام یک نهاد اجتماعى عمل کند.18
3/3. علل دشمنى با علم
همانگونه که شرایط مناسب مادى و فرهنگى زمینهساز توسعه علمى مىشود، ناسازگارى شرایط اجتماعى و فرهنگى نیز، موجب تضعیف علم در جامعه مىگردد. به صورت کلى دشمنى در برابر علم از چند جهت پیش مىآید:
1. روشها و دستاوردهاى پژوهش علمى، سست کننده پایههاى باورها و بنیان یک مذهب به شمار آید.
2. ممکن است دستاوردهاى علم خطر آفرین باشند که در این صورت، ارزشهاى اخلاقى و دینى، بحق با رشد چنین دانشهایى موافق نیستند. براى مثال، یکى از احساسات اصلى مربوطِ به سرشت علم، »استقلال« آن است. به این معنى که علم نباید به ابزار دیگر نهادها تبدیل شود و ملاحظه هیچ چیزى را نباید داشته باشد، تا مبادا پژوهش با مانع روبهرو گردد، یا دچار انحراف گردد. ولى، این موضوع مىتواند منشأ عمل ضد اخلاقى باشد، زیرا تلویحاً به این نکته اشاره مىکند که دانشمند، به عنوان دانشمند، نباید با پیامدهاى اجتماعى پژوهش خود کارى داشته باشد، بلکه فقط باید دلمشغول کشفیات علمى خود باشد.19
مرتون، باطرح پرسش رابطه میان سرشت علمى و زمینه اجتماعى گستردهتر، به بررسى مفصلتر درباره چنین سرشتى پرداخته است. او سرشت علمى را مرکب از مجموعه هنجارها، ارزشها و قواعدى مىداند که از جانب نهاد علمى به رسمیت شناخته مىشود. به نظر او، این هنجارها الزام آورند و دانشمندان هم از لحاظ عاطفى و هم از لحاظ عقلانى، در برابر آنها متعهدند. سرشت علم از این جهت جنبه کارکردى دارد که در خدمت هدف نهاد علمى است. آن هدف عبارت است از افزودن بر مجموعه شناختى محک خورده و آزموده و توسعه دادن آن.
مرتون سرشت علم را چهار دسته مىداند:
1. جهانروایى: مقصود از جهان روایى20 تضمین این نکته است که معرفت جدید، تنها با معیارهاى عینى و غیر شخصى ارزیابى مىشود، علم را نمىتوان با صدور فتوا باطل اعلام کرد; نژاد، جنسیت، و ملیت دانشمندان ربطى به صدق یافتههاىشان ندارند.
2. اشتراکگرایى21: به این معنى که یافتههاى علمى، تحت مالکیت مشترک یا عمومى قرار گیرد. علم به صورت اقدامى همکارانه پیشرفت مىکند و به همین سبب معرفت را باید ثروت تمامى اجتماع قلمداد کرد و یگانه »حقوق مالکیت« فرد دانشمند، حق برخوردارى از تأیید و احترام در قبال کارهاى نیک است.22 این حقوقى است که باید براى یک دانشمند به رسمیت شناخته شود. امّا از سوى دیگر، پنهانکارى ممنوع است و وظیفه دانشمند است که یافتههایش را به دیگران انتقال دهد، تا به گسترش معرفت کمک کند.
3. بىغرضى: فرض بر آن است که دانشمدان علاقه عمیق، امّا بىطرفانه به کارشان دارند و به کارها و آثار طبیعت، بهخاطر خود آنها علاقهمندند. بهعلاوه، از آنان انتظار مىرود که اکتشافات را براى ارزیابى عمومى در دسترس همگان قرار دهند، تا جاى چندانى براى تقلب یا بى مسؤولیتى باقى نماند.
4. شک سازمان یافته: درهمه امور اندیشه انتقادى راه دارد و هر علمى را مىتوان از اول بازخوانى و ارزیابى نمود.23
وضعیت آلمان نازى بعد از سال 1933 نمونه آشکارى از این امر بود که چگونه عوامل متعدد مىتوانند دست به دست هم بدهند و مانع فعالیت علمى شوند. در آلمان آن زمان، تنها کار علمىاى که نفع عملى مستقیم را به حزب نازى، یا رایش سوم و عده مىداد، مورد حمایت بود و اعتبارات مالى مطابق با این سیاست تخصیص داده مىشد. بهعلاوه، سرشت علم ایجاب مىکند که نظریههاى علمى بر اساس شواهد و مدارک علمى ارزیابى شوند و کار هر دانشمند بر اساس شایستگیهایش، بدون توجه به نژاد، سیاست، در نظر گرفته شود. امّا در آلمان نازى وفادارى به اصول سیاسى در اولیت بود. معنى این سخن آن است، پژوهشى که توسط اعضاى به اصطلاح نژادهاى زیردست صورت مىگرفت و پژوهشى که بر عقیده برترى نژاد »آریایى« سایه تردید مىافکند، بى اعتبار بود. افراد غیر آریایى، از دانشگاهها و مؤسسات علمى اخراج، و دانشمندان آلمانى از همکارى با دانشمندان یهودى و سایر دانشمندان غیر آریایى، بازداشته مىشدند. براى مثال، ورنرهایزنبرگ24 به عنوان »یهودى سفید« معرفى گردید. دلیل این نامگذارى آن بود که او به رغم یهودى بودن اینشتین،25 اصرار داشت که نظریه نسبیت او، بنیاد پژوهشهاى بیشتر بهشمار رود.26
باتوجه به سرشت علم، مرتون معتقد بود که به طور کلى، احتمال بیشترى وجود دارد که علم در جوامع لیبرال دموکراتیک شکوفا گردد تا در جوامع خودکامه. جامعههاى لیبرال دموکراتیک، زیاد به صورت متمرکز کنترل نمىشوند و مداراى بیشترى درباره تنوع فرهنگى و عقاید گوناگون دارند که با سرشت علمى بیشتر سازگار است.27
در جامعه توتالیتر، تمرکز کنترل قدرت، منبع اصلى مخالفت با علم است; در دیگر ساختهاى اجتماعى، گسترش تحقیقات علمى زمینه مناسب ترى دارد. دیکتاتورى سرچشمههاى طغیان علیه علم را سازماندهى، متمرکز و در نتیجه تشدید مىکند.
دشمنى حکومت استبدادى با علم، مىتواند گونهها و سطحهاى متفاوت داشته باشد که به سطح فرهنگى و علمى جامعه و میزان درک حاکمان وابسته است. یکى از نمونههاى بارز دشمنى با علم، حکومتهاى افغانستان در یک قرن اخیر است که نظام حاکم، تحمل مرحلههاى پایین از توسعه علم را نداشتند و آن را با بقاى حکومت خود ناسازگار مىدانستند.28
در کل، هرنوع حکومتى نیاز به آگاهى خاص و متناسب با خود را دارد. حکومت لیبرال دموکراسى مبتنى بر علم مدرن غربى است. حکومت دینى ولایى (ولایت فقیه) بر معرفت دینى شیعى استوار است. حکومت استبدادى از یک طرف به نادانى جامعه و از طرف دیگر به آگاهىهاى خرافى نیازمند است. بنابراین، حکومت استبدادى علم مدرن را که به آزادیهاى فردى و حقوق انسانى اهمیت زیاد مىدهد برنمىتابد. همچنین، آموزههاى ناب اسلام که از مهمترین ویژگى آن، پاىبندى به عدالت و تقواى الهى در تمام عرصههاست، با حکومت استبدادى سازگار نیست. چیزى که مىتواند در کنار استبداد عملى، به پایدارى و قدرت حکومت خودکامه یارى رساند، عدم آگاهى افراد جامعه از حقوق طبیعى، انسانى و دینى و ندانستن وظایف دینى راستین خود در برابر حکومت است. البته در این صورت، خرافات و باورهاى بىاساس به آسانى مىتواند ذهن و فرهنگ جامعه را شکل بدهد و توجیهگر نظام حاکم باشد.29
4. توسعه علوم غربى در جوامع اسلامى
آنچه گذشت، بر اساس نگرش سکولاریستى به علم بود و علم مورد نظر در آن نیز، بیشتر علم پوزیتویستى است. از طرف دیگر، در دیدگاه مذکور، به بومى بودن یا نبودن علم نیز توجه نشده است; در حالى که این مسأله - بخصوص در جهان سوم و کشورهاى اسلامى - اهمیت فراوان دارد. حال، پرسش این است، بهرهگیرى کشورهاى اسلامى از علوم غربى و توسعه دادن آن در جامعههاى خود، چه صورتها و پیامدها دارد؟
پاسخ به این پرسش مهم، ما را مىکشاند به سوى بحث جنجالى و پر دامنه بومى کردن و اسلامى نمودن علوم غربى. ما بدون آن که در این عرصه وارد شویم، علاقهمندان به این موضوع را به منابع مربوطه ارجاع مىدهیم30 و تنها به دو نوع مواجهه با علم غیر بومى که با موضوع این مقاله پیوند بیشتر دارد، اشاره مىنماییم: یکى مواجهه فعال و دیگرى منفعل.
الف. مصرف و مواجهه فعال
فرهنگى که علم در آن تولید شده است، فرهنگ مولد و فرهنگى که علم بر آن وارد مىشود، فرهنگ مصرف کننده نامیده مىشود. علم براى فرهنگ مولد، بومى و درونزا است و پیدایش آن در درون فرهنگ مولد، داراى ویژگیهاى نظریه و علم بومى است. ورود نظریه علمى از فرهنگ مولد به فرهنگ مصرف کننده، دو صورت مىتواند داشته باشد.
صورت نخست آن است که فرهنگ مصرف کننده داراى حیات و نشاط و خلاقیت باشد و در وضعیتى برتر و یا دست کم، مساوى نسبت به فرهنگ مولد قرار داشته باشد. در این حال، فرهنگ مصرف کننده در انتخاب علم جدید، قدرت گزینش داشته و بخشهایى از آن را بر اساس زمینههاى معرفتى و دیگر نیازهاى خود انتخاب مىکند. در این حال، نظریه علمى به هنگام انتقال، توسط مصرف کننده بازخوانى و در صورت لزوم بازسازى مىشود. در نتیجه، به رغم آن که در محیطى دیگر تکوین یافته و در مراحل نخستین نیز، به دلیل مبانى و مبادى خود، هویتى مغایر با دیگر علوم و نظریات درون فرهنگ مصرف کننده داشته; ولى پس از ورود، به صورت یک علم بومى براى مصرف کننده درمىآید.
فرهنگ اسلامى در دوران اقتدار و شکوفایى سدههاى نخستین، علم یونانى و به تعبیر دیگر علوم اوایل را به همین سان اقتباس کرد و دنیاى غرب نیز پس از رنسانس، میراث معرفتى دنیاى اسلام را با همین شیوه مصرف نمود.
دنیاى اسلام، به دلیل قدرت گزینش، در مصرف علوم اوایل، نخست آن که: تلاش کرد که دانشهایى را برگزیند که با بنیانهاى معرفتى فرهنگ اسلامى، یعنى هستى شناسى توحیدى، معرفت شناسى عقلى و انسان شناسى دینى سازگار باشد و به همین دلیل از ترجمه بخش عظیمى از این میراث که مشتمل بر اساطیر یونان بود، روى بازگرداند و تنها بخش عقلانى آن را منتقل ساخت.
و دیگر آن که: در هنگام انتقال، به بازخوانى مجدد آن پرداخت و مسیر پر تحرک حکمت و فلسفه اسلامى را به وجود آورد.
غرب جدید نیز، در رویکرد سکولار خود به دانش، به گونهاى مناسب با نیازهاى علمى خویش عمل کرد. و با نگاه ابزارى و فناورانه به علم، نخست آن که به بخشى از دانش دنیاى اسلام، که عهدهدار کشف و یا وصول به حقایق متعالى بود، یعنى عرفان و فلسفه اولى پشت کرد و تنها بخش ابزارى این علوم را به خدمت گرفت.
و دیگر آن که: با بازخوانى و بازسازى مجدد این علوم، نظریههایى را هم افق با بنیانهاى متافیزیکى مدرن متحول ساخت.31
ب. مواجهه ومصرف منفعل
صورت دوم آن است که فرهنگ مصرف کننده، حیات و خلاقیت معرفتى و علمى خود را از دست داده و در سطح نخبگان معرفتى و علمى، گرفتار آسیب شده و قدرت و اقتدار آن نیز در مقایسه با فرهنگ مولد، ضعیف و آسیب پذیر باشد. فرهنگ در چنین شرایطى، قدرت گزینش خود را از دست داده و نسبت به فرهنگ مولد، حالت منفعل و اثر پذیر پیدا مىکند. فرهنگ مصرف کننده، در این صورت، به گونهاى تقلیدى دیدگاههاى تولید شده در فرهنگ مولد را مىگیرد و فرهنگ مولد نیز در این حال، به اقتضاى ذات خود با جامعه مقلّد برخورد مىکند; یعنى علوم و نظریههاى علمى را به اقتضاى مصالح اقتصادى، سیاسى، نظامى و یا فرهنگى خویش، به حاشیه و پیرامون خویش صادر مىکند.
جامعه مصرف کننده در چنین صورت، نخست آن که فاقد زمینههاى معرفتى و فرهنگى آن نظریههاست; زیرا این نظریهها در حوزه فرهنگى دیگرى تولید شدهاند. و دیگر آن که اخذ تقلیدى نظریهها، مانع از بازخوانى و بازسازى آن در درون فرهنگ بومى مىشود. به همین دلیل، این علوم با زمینههاى معرفتى و فرهنگى جامعه مصرف کننده، بیگانه باقى مىمانند. ولى در صورت نفوذ و سلطه بیشتر، فرهنگ متناسب با خود را ایجاد مىنماید که با فرهنگ بومى ناسازگار است; زیرا ارتباط علم، با زمینههاى معرفتىاش ارتباط واقعى و منطقى است. بنابراین، هرجا برود، مبانى و پیامدهاى منطقى خود را به صورت ناگفته و نانوشته به همراه خود دارد و لوازم خود را در جامعه جدید مستقر مىسازد.32
نتیجه
برابرطبق آنچه گذشت، کل عوامل تأثیر گذار روى علم بر سه دسته تقسیم مىگردد: عوامل درون علم، عوامل مربوط به نهاد علم و جامعه علمى و عوامل مربوط به فرهنگ، شرایط اجتماعى و دیگر نهادها. بر همین اساس، پرسشهایى را در باره نهاد علمى حوزه، مىتوان مطرح نمود که توجه به آنها در تسریع رشد علم و تحول مثبت، مفید مىنماید.
الف. آیا روشهاى علمى موجود و حاکم بر علوم مختلف حوزه، با رشد علم ساز گارى دارند، یا اینکه در آن تجدید نظر لازم است و به تعبیر برخى، اجتهاد در روش و اجتهاد در اجتهاد ضرورت دارد؟
ب. آیا ویژگیهاى موجود در حوزه، ویژگیهاى مطلوب در یک نهاد علمى است؟ به عنوان مثال، آیا شیوههاى آموزش، نحوه ارتباط علمى میان دانشمندان و نهادهاى علمى، چگونگى تحرک اجتماعى و رسیدن به موقعیتهاى علمى با معیارهاى رشد علم هماهنگ است؟
ج. آیا ارتباط حکومت و جامعه علمى حوزه، در سطح مطلوب قرار دارد; یا اینکه حکومت، بسیار بیشتر از این مىتواند با حوزه همکارى و تعامل داشته باشد؟ زمینههاى همکارى بیشتر میان هر دو نهاد در چه امورى است؟
د. فرهنگ و شرایط موجود در جامعه، تا چه میزانى پشتیبان حوزه است و چه راهکارهایى مىتوان براى بهبودى و استحکام روابط موجود پیدا نمود؟
به نظر مىآید بررسى این پرسشها در پرتو جامعه شناسى علم، مىتواند دید وسیعتر، واقعىتر و جامعتر به ارزیابیها، هدفها و برنامه ریزیها بدهد.