نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
آسیب شناسى
اکنون بسیارى از گزارههایى که نسل جوان را به اندیشیدن و فکر کردن وا مىدارد، چندان ارتباطى به تحصیل و درس و بحث و محتواى درسى آنان ندارد، بلکه فضاى جامعه به گونهاى است که بهتر و جلوتر از مراکز آموزشى به فرد راه تفکر را مىآموزد. از باب نمونه همین که جوانى براى انتخابات مجلس شوراى اسلامى، یا شوراى شهر باید افرادى را شناسایى کند، تا برگزیند و بدان رأى دهد، او را وادار به تأمل مىکند. در دیگر انتخابات نیر وضعیت این گونه است. این اندیشه ورزى که در فضاى عمومى و اجتماعى فراهم است، زمینه را براى تعالى و بلوغ فکرى آماده تر مىسازد. گرچه شاید بعضى مانع اندیشیدن و اندیشه ورزى شوند. باید نواندیشى را با تجربههاى اندوخته درهم آمیخت تا محصول خوب از آن میان چید.
متأسفانه جهت گیرى غالب بر ساختار آموزشى و فضاى اجتماعى، کمتر سمت و سوى فکر کردن و اندیشیدن دارد. خود مردم باید بیندیشند که چه مىخواهند و چه نمىخواهند. و مردم باید خودشان یاد بگیرند که بیندیشند. خود اندیشى در تعالى و بلوغ جامعه نقش کلیدى و اساسى دارد. این بىاعتمادى به خود باید برچیده شود و مردم به خود اعتماد کنند و بدانند که هیچکس به اندازه خود آنها نمىتواند در حل و فصل امورشان راه و چاره بیابد.
بیشتر کارهاى ما به گونهاى است که کمتر پشتوانه فکر و تأمل دارد. بیشتر عملگرا شدهایم. نخست کارى را انجام مىدهیم و حرفى را مىزنیم; آن گاه مىفهمیم که چه کار بدى اتفاق افتاد و چه حرف بدى زده شد. وضعیت ما، به گونهاى است که بلند بلند فکر مىکنیم و فکر ما همان چیزى است که در حال گفتن آن هستیم.
این نوع از سخن و نگرش، بیانگر یک درد جانکاه در جامعه است که فکر نکردن، تبدیل به فرهنگ شده و رسمیت یافته است. این فرهنگ نادرست باید درختش از بنیاد ریشه کن گردد. باید اندیشههاى نو به کار گرفته شود، تا زمینه براى بارورى فکرى فراهم تر شود.
براى اندیشیدن و مساعد کردن زمینه براى اندیشیدن، اطلاعات لازم است. اندیشیدن روى هوا و هوس نمىشود. با پشتوانه اطلاعات است که فرد مىتواند بیندیشد. اندیشیدن در فضاى آگاهى و دانایى شکل مىگیرد.
در آیین ما، برترین چیز آگاهى و دانایى است. نمىشود خود را مسلمان دانست، آن وقت از آگاه شدن وحشت داشت. باید به اندیشه ورزان ارزش بدهیم تا ارزش اندیشه نهاده شود و آنان را ارج بنهیم تا دیگران نیز بدانند که ارزش تفکر در جامعه محفوظ است.
فضا براى اندیشیدن چندان مناسب نیست. افراد براى حل و فصل امورشان، عقل و ذهن خود را به کار نمىگیرند، بلکه منتظرند تا دیگران براى آنان و به جاى آنان فکر کنند. دلیل بر این که در فضاى عمومى کمتر فکر مىشود این است که در جامعه بیشتر حرف زده مىشود. در جامعهاى که فکر حاکم باشد، کمتر حرف زده مىشود. بیشتر نوشتههاى موجود حتى، سخنرانیهاست که به اثر نوشتارى بدل شده است. فکر کردن با سکوت و خلوت همراه است. و بیشتر از سکوت و تنهایى وحشت دارند. اگر فیلسوفان اشتباه نمىکنند و یا کمتر اشتباه مىکنند، چون بیشتر سکوت مىکنند. یک ضرب المثل هندى مىگوید: سکوت هرگز اشتباه نمىکند.
با اینکه سخن به لطف آبست
کمگفتن هر سخن صواب است
آب ارچه همه زلال خیزد
از خوردن پر، ملال خیزد
کم گوى و گزیده گوى چون دُر
تا ز اندک تو جهان شود پُر
جایگاه دانستن
یکى از ویژگیهاى انسان شناختن و تلاش براى شناختن است:
1. انسان مىداند که مىداند.
2. و نیز مىداند که مىتواند بداند.
انسان از آن جهت که مىداند، در روشنایى زندگى مىکند و از آن جهت که مىتواند بداند راه براى از میان بردن تاریکى نیز براى او فراهم است. شناخت به وسیله سه چیز براى انسان تحقق مىیابد:
1. حواس
2. عقل
3. احساس
شناختى که به وسیله عقل تحقق بیابد، شناخت عقلى و شناختى که به وسیله حس ایجاد شود شناخت حسى و تجربى است، و معرفتى که از راه احساس تحقق بیابد شناخت احساسى یا عاطفى یا الهامى و شهودى است.
انسانها در جستوجوى فهم و درک پیرامون خود هستند. و با همین شناخت است که هر فرد براى خود یک جهان مىسازد. گستره وجودى هر فرد به میزان دانایى و فهم اوست. جهان هر کس را آگاهى و دانایى او مىسازد. و هرکس در همان جهانى زندگى مىکند که براى خود فراهم آورده است; یعنى همان داناییها و آگاهىها. بدین جهت مىتوان گفت که افراد جهانهاى متفاوت خواهند داشت. گرچه هرکس یک جهانى براى خود دارد، ولى این جهانها با یکدیگر فرق مىکند. جهان هر کس غیر از دیگرى و متفاوت با دیگرى خواهد بود. انسانها در جهان داشتن برابرند، ولى در این که هریک جهان خاص خود را دارند، مختلفاند. بدین جهت یک کودک و یک بزرگسال، شناختهاى متفاوت دارند، ولى در این که شناخت دارند، یکى هستند. و تفاوت کودک با بزرگسال، بیشتر در تفاوت شناختهاى آنان به وسیله عقل و یا حواس است. کودک، بیشتر متکى بر احساس است و به هر میزان که رشد بیابد بر وسعت به کارگیرى او از عقل افزوده مىشود.
شناخت تجربى و عقلى، گرچه غیرِ هماند، ولى کامل کننده یکدیگرند. تا حواس نباشد، چندان روشن نیست که شناخت صرفا متکى بر عقل، پاسخگوى نیازهاى شناختى انسان باشد. کسى که شامه ندارد، اصلا نمىتواند درک و شناخت درستى از بوى خوش و مفهوم کلى آن داشته باشد. و کسى که قدرت بینایى ندارد، چگونه مىتواند رنگها را درک کند و از یکدیگر باز شناسد. او نمىتواند در این جهت شناخت داشته باشد. و یا شناخت او بتواند بیانگر واقع باشد. شناخت عقلانى و احساسى، مدام در یک داد و ستد به سر مىبرند.
البته شناخت عقلى از عمق و ژرفاى بیشترى برخوردار است و در نتیجه، محکمتر و قابل اعتماد تر است. به شناختهاى احساسى گاه نمىتوان اعتماد کرد، چون درصد خطا در آنها بالاست.
یک وسیله شناخت دیگرى هم داریم و آن دل است. شناخت احساسى - نه شناخت حسى - و عاطفى شاید همان شناخت از راه دل باشد. و این شناختى است که از راه کشف شهود و رسیدن، براى فرد به حقیقت مىپیوندد. از جهتى شاید شبیه شناخت حسى باشد که خود فرد درک مىکند، ولى چون شناخت حسى قابل تجربه براى دیگران نیز هست، پس قابل انتقال هم هست، ولى شناخت احساسى و عاطفى و یا شناخت از راه دل، چون خود فرد و با فرمول خاصى بدان رسیده است، غیر قابل انتقال است. لذا دل شناخت احساسى به فرد مىدهد و عقل شناخت عقلانى و استدلالى. شناخت احساسى و یا از راه دل، همان علم حضورى است. و شناخت حسى و عقلى، همان شناخت حصولى است.
جایگاه فکر
فکر در قلمرو شناخت عقلانى و تجربى مفهوم مىیابد، نه در قلمرو شناخت احساسى. و چون جامعه و مردم، بیشتر با امور مادى و طبیعى سر و کار دارند، بدین جهت، بیشتر با شناختهاى حسى و کمتر با شناختهاى عقلى و استدلالى مواجه اند. بلکه گاه از شناخت عقلى گریزان هم هستند. چون از فکر کردن گریزان هستند.
ساختار روانى انسان، سیال و غیر ثابت است. در حال جستوجو و رو به گسترش است. از نظر کمى و حجمى، گسترش نمىیابد، چون شناخت از مقوله کم نیست. بلکه گستردگى او از نظر کیفى است. انسانیت او بیشتر تحقق مىیابد و از حیوانیت دورتر مىشود. این سازمان روانى از طریق شناخت شکل مىگیرد و به سامان مىشود. براى نمونه، کودک همین که با محیط خود آشنا شد، راه براى تعالى او فراهم است. این توانایى در او وجود دارد که با قدرت خلاقه خود، چیزهایى را که نمىداند، فهم کند. به کودک، مفاهیم جزئى مانند بابا و مامان آموخته مىشود و او به راحتى ساختار جمله را تدوین مىکند و ارائه مىدهد و قید و وصفهایى بدان مىافزاید: باباى من، مامان من، بابا خوبه، این مال منه... این قدرت و توانایى فرد در دوره کودکى است. اگر زمینه فراهم تر شود، به مراتب از توانایى فهم برتر و بهترى برخوردار خواهد شد. به نظر مىرسد ساختار آموزشى کشور، که بیشتر بر حفظ مدارى و حافظه پرورى است، به گونهاى نیست تا افراد فهیمتر تربیت کند، بلکه مرکز ثقل فرادهى آموزش و پرورش در به حافظه سپردن است. آنچه در مقطع پیش دبستانى و دبستان، بیشتر توجه مىشود این است که چیزهایى را به خاطر بسپارد. در سیستم آموزشى، بیش از همه فشار بر حافظه است. فرقى نمىکند که آن چه حفظ مىکند متن ادبى فارسى باشد یا دعا و یا آیه قرآن، یا فرمولهاى حساب و هندسه و یا جدول ضرب. آنچه را که به حافظه سپردهاند، پس از مدتى به جهت عدم کارایى از دست مىدهند و از یاد مىبرند. . این آفت بزرگى است که این نیز ریشه در نطام آموزشى حفظ مدار ما دارد.
قدرت خلاقه فهم به گونهاى است که اگر کسى بیندیشد، چون اندیشیدن و تفکرش به نتیجه رسیده یک مطلب جدیدى فهمیده و یک نقطه نویى برایش روشن شده است. و این دانش آموز بر چیزى تفکر و تأمل نکرده تا یافته جدیدى داشته باشد. معلم در این رابطه نقش بنیادین دارد. او مىتواند فضاى فکر کردن را براى دانش آموزان فراهم آورد.
استاد سید عزالدین زنجانى، در درس فقه و اصول، حتى درس فلسفه، مسألهاى را مطرح مىکرد و از شاگردان مىخواست تا نظرشان را بگویند. و گاه بحث پیرامون نظر همین شاگرد کلى بالا مىگرفت و استاد معتقد بود که از این طریق فرد ورزیدگى پیدا مىکند. به ابعاد و جوانب هم توجه خواهد کرد. خود این طرح پرسش ذهن را به اندیشیدن و تأمل فرا مىخواند. گاه اگر مىخواستیم فورى پاسخ بدهیم، استاد ما را از این امر باز مىداشت و مىگفت: کمى اطراف آن فکر بکنید. نفس این توصیهها از طرف استاد، شاگرد را به اندیشیدن و همراهى در اندیشیدن فرا مىخواند.
براى فهم قرآن از ایشان پرسیدم چه کتابهایى را بخوانم.
ایشان گفت:
»بیش از آن که کتاب بخوانى بنشین و بر روى آیات تأمل کن؟ چرا خیال مىکنى که دیگران بهتر از تو مىفهمند؟ بعد از این که خوب تأمل کردى حالا برو و حاصل فکر خودت را با تفسیرهاى دیگرى که ارائه شده است، مقایسه کن.«
این راه و روشى بود که استاد براى ایجاد اعتماد به توانایى ارائه مىکرد.
استاد شیخ صادق سعیدى کاشمرى، هر وقت پرسشى مطرح مىشد، کمى درنگ مىکرد، سؤال را تکرار مىکرد و بعد به پاسخ مىپرداخت. روزى علت این کار را پرسیدم. اظهار داشت: فرد باید بداند که براى من سؤالاش مهم است. وقتى که من براى پاسخ به آن، این قدر تأمل مىکنم، دفعه بعد، او براى طرح سؤالاش، بیشتر فکر خواهد کرد. و این راهى است براى این که همه به فکر کردن روى بیاورند. این گونه روشهاى تفکرساز، اکنون چه اندازه در درسها وجود دارد؟
جامعهاى که فکر نکند و فکر کردن کارکرد اصلى خود را از دست داده باشد، براى دستابى به آرمانهایش، چشم انتظار شاهزاده اسب سوار، شانس و بختى است که شاید روزى دَرِ خانهاش را بزند. تا زمانى که فرهنگ شانس و اقبال، حاکم بر حوزه معرفت شناختى باشد، درهاى فکر و اندیشه مسدود خواهد بود.
منزلت تفکر در آیات و روایات
در آیات و روایات به اندیشیدن و فکر کردن، فراوان تأکید و تکیه شده است.
»کَذَلِکَ یبینُ اللّهُ لَکُمُ الآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ.«1
این چنین خدا آیاتش را براى شما روشن مىگرداند. باشد که بیندیشید.
»لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلً لَّرَأَیتَهُ خَاشِعًا متَصَدّعًا منْ خَشْیةِ اللّهِ وَتِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلّهُمْ یتَفَکَّرُونَ.«2
اگر این قرآن را بر کوهى فرو مىفرستادیم، یقینا آن را از بیم خدا فروتن و از هم پاشیده مىدیدى. و این مثلها را براى مردم مىزنیم باشد که آنان بیندیشند.
در روایات از اندیشیدن به عبادت تعبیر شده است. بلکه در روایات اندیشیدن با عبادت مقایسه شده است. آیا عبادت غیر اندیشه است. یا اندیشه به گونهاى است که مىتواند عبادت باشد؟ در مقایسه بین دو کفه عبادت و اندیشیدن (اگر بپذیریم که غیر هم هستند) کفه کدام یک از دیگرى سنگین تر است؟
امام رضا(ع) مىفرماید:
»لیس العبادة کثرة الصلاة و الصّوم، انّما العبادة التّفکّر فى امرالله. «
عبادت، به بسیارى نماز و روزه نیست، بلکه عبادت در کار خدا اندیشیدن است.3
امام على(ع) مىفرماید:
»التّفکّر فى آلاءالله نعم العبادة. «4
اندیشیدن درباره نعمتهاى خدا نیکو عبادتى است.
و نیز مىفرماید:
»التفکر فى ملکوت السماوات والارض عبادة المخلصین. «5
اندیشیدن در ملکوت آسمانها و زمین، عبادت مخلصان است.
در این روایات و همانند آنها، از اندیشیدن به عبادت تعبیر شده است. پس اگر عبادت عبارت از نماز و روزه است، مىتواند اندیشیدن هم عبادت باشد. بلکه در همین روایات، عبادت را در نماز و روز و زیادهرویى در آنها دانسته نشده، بلکه عبادت در زیاد فکر کردن، دانسته شده است.
امام صادق(ع) مىفرماید:
»افضل العبادة إدمانُ التفکر فىالله و فى قدرته. «6
برترین عبادت اندیشیدن مداوم درباره خدا و قدرت اوست.
امام على(ع) مىفرماید:
»لا عبادة کالتفکر فى صنعة الله عزّوجلّ. «7
هیچ عبادتى مانند اندیشیدن در صنع خداى عزوجل نیست.
امام صادق(ع) مىفرماید:
»تفکر ساعة خیر من عبادة سنة. «8
یک ساعت اندیشیدن، بهتر از یک سال عبادت است.
یامبر(ص) مىفرماید:
»فکرة ساعة خیر من عبادة سنة. «9
ساعتى اندیشه کردن بهتر از یک سال عبادت است.
امام على(ع) مىفرماید:
»فکر ساعة قصیره خیر من عبادة طویله. «10
ساعتى کوتاه اندیشه کردن بهتر از عبادت طولانى است.
»الامام الصادق(ع): لمّا سأله الحسن الصّیقل: تفکر ساعة خیر من قیام لیلة؟ نعم. قال رسولالله(ص): تفکر ساعة خیر من قیام لیلة. «11
حسن صیقل از امام صادق پرسید: آیا یک ساعت اندیشیدن بهتر از یک شب عبادت است؟
حضرت فرمود: آرى. رسول خدا فرمود: ساعتى اندیشیدن بهتر از شبى را به عبادت گذراندن است.
در آیات و روایات سه گونه بر تفکر و اندیشیدن تأکید شده است:
1. به اندیشیدن فراوان امر شده است.
2. در برترى و بهترى اندیشیدن بر امور دیگر تأکید شده است.
3. مقولههاى قابلیت دار براى اندیشیدن فراوان نقل شده است.
پیامبر عمدهترین کارى که کرد عرب بىفکر و پرهیزگر از اندیشیدن را به اندیشیدن وا داشت. آن هم با کلام وحى. از این موارد در آیان فراوان است و زمانى در یک پژوهش اجمالى، نزدیک به بیست مورد از قرآن در آوردم که واقعا ذهن فرد را به خود مشغول مىدارد. همه اینها براى آن است که یک مسلمان به تفکر وادار شود.12
جاى بس شگفتى و تحیر است که رکن اسلام عبادت و بندگى است و اندیشیدن برترین نوع عبادت است، ولى بدان وقعى داده نمىشود. فکر کردن و اندیشیدن یک کار برتر، بلکه برترین کار است. عبادت اگر نوعى تلاش مخلصانه و متواضعانه است، اندیشیدن برترین تلاش انسانى است که خود به تلاشهاى دیگرى خواهد انجامید. در نگاه دینى ما، همه امور اگر از مسیر خاص خودش طى شود، خود نوعى عبادت خواهد بود. همه تلاشهاى انسان مىتواند عبادت باشد. و فکر که خود نوعى کار است، بلکه برترین کار، چون کار عقلى و ذهنى است، نه کار فیزیکى و یدى. در نتیجه بیشترین ارزش را هم دارد.
ممکن است که این پرسش مطرح شود که اگر فکر کردن همچون عبادت است، پس چرا برخى بزرگان بیش از آن که به فکر و تأمل افراد را فرا بخوانند، به عبادت و نیایش دعوت مىکردند؟
باید توجه داشت که این افراد از فرایند تفکر وحشت داشتند و معلوم نبود که دعوتشدگان به تفکر، به عنوان یک متفکر، در وقت فکر کردن سر از چه جاهایى در بیاورند، ولى در وقت نماز و روزه بر این گمان بودند، که افراد، به بىراهه راه نخواهند برد. لذا راه عبادت هم ساده تر و هم راحتتر به نظر مىآمد.
ممکن است گفته شود: اگر فکر کردن همچون عبادت و بلکه برتر از آن است، چرا نسبت بدان بىتوجهى مىشود؟ باید توجه داشت که عبادت یک نیاز فطرى است. و اندیشیدن هم جزو ساختار وجود انسان است. فکر کردن را به کسى نمىآموزند، بلکه راه و روش فکر کردن را خواهند آموخت. انسانها، همچنان که از عبادت، بعضاً، پرهیز دارند و آن را سبک مىشمارند و بدان کم توجهى مىکنند، نسبت به فکر هم همین وضع و حال نیز وجود دارد. بعضى حال و حوصله فکر کردن را ندارند.
مفهوم فکر
استاد مطهرى در تعریف فکر مىگوید:
»در تعریف »فکر« هم معمولا این طور مىگویند: ترتیب دادن یک سلسله امورى که براى ذهن معلوم است، براى کشف یک مجهول. [در فکرْ] انسان دو مقدمه معلوم را به کار مىبرد و ترتیب مىدهد، و تا به آنها ترتیب و نظم ندهد، آن مجهول به دست نمىآید. اگر دو مقدمه معلوم، از یکدیگر جدا باشند، انتقال ذهن به نتیجه ممکن نیست، ولى وقتى که به شکل مخصوصى با یکدیگر نظم پیدا کردند، انتقال ذهن به نتیجه آسان است. در واقع، نتیجه مولود دو مقدمه است و مثل این است که این دو مقدمه با یکدیگر ازدواج مىکنند و از ازدواج آنها نتیجه به دست مىآید.
حاجى سبزوارى مىگوید: »الْفِکْرُ حَرَکَة الَى الْمَبادى/ وَ مِنْ مَبادى الَى الْمُرادِ« فکرْ حرکت ذهن است از مقصودش که برایش مجهول است، به سوى مقدمات، و همین که مقدماتش را به دست آورد و ترتیب داد، از مقدمات حرکت مىکند به سوى مقصود خودش و آن را کشف مىکند. «13
فکر نوعى تلاش و کوشش است، نه نوعى داشتن و دارا بودن. به عبارت دیگر، فکر از جمله چیزهایى است که در ضمن کار و تلاش، پدید مىآید، برخلاف بسیارى از امور دیگر که پس از فارغ شدن از آن، به حقیقت خواهند پیوست. پول داشتن و یا علم داشتن این گونه است. که فرد پس از مطالعه و مداقه، علم پیدا مىکند و پس از کار و تلاش پول به دست مىآورد، ولى فکر کردن در همان حال انجام کار، به حقیقت مىپیوندد. قبل و بعد آن دیگر فکر کردن نخواهد بود.
فکر از زیر مجموعه فعل است و در حین انجام آن، به حقیقت مىپیوندد و حال آن که علم از مجموعه وجدان است.
بدین جهت، فکر آغاز و انجام دارد. ابتدا و انتها دارد. چون نوعى کار است; لذا خسته کننده و درهم شکننده و نیز سازنده است، بر خلاف علم که آغاز و انجام در فرد ندارد، خسته کننده نیست، بلکه نشاط آور و شادى بخش است.
خواجه طوسى، وقتى که پس از ساعاتى تفکر به اندیشهاى نو مىرسید فریاد بر مىآورد:
»أین الملوک و أبناء الملوک من هذه اللّذه«.14
علم لذت دارد، ولى همیشه فکر کردن با لذت همراه نیست. گرچه پیش از این نیز گفتهایم که علم فرایند همان اندیشه است.
فکر کردن، گرچه خود نوعى کار است و یک کار کاملا ذهنى است و پر مشغله و خسته کننده که به جز متفکرین این خستگى را در نمىیابند و اطرافیان، اغلب، آنان را بیکار مىپندارند. چون فکر کردن عرصه و میدانش ظرف ذهن است، لذا بسیار گسترده و وسیع است. اگر اعضا و جوارح و حواس هر کدام کارى انجام مىدهند، قلمرو و کارایى آنها بسیار محدود است، ولى قلمرو ذهن بسیار گسترده و شاید بتوان گفت نا محدود است. اسب خیال را در ظرف ذهن، تا بیکران دنیاى اوهام مىتوان راند.
در کارگاه ذهن، همه چیز مىتواند مورد تفکر و موضوع براى فکر قرار بگیرد. انسانها، به همه چیز مىتوانند بیندیشند. براى اندیشیدن، هیچ مرز و خط قرمزى نیست. گاه فکر کردن در دست و اختیار فردهم نیست. مهم این است که فرد بتواند گزینش کند و از میان هزاران موضوع برترین و بهترین را برگزیند. و نیز بداند که چگونه بیندیشد، تا فرایند اندیشهاش مطلوبتر افتد و رضایت خود او را بهتر برآورد:
در معناى فکر، ملاهادى سبزوارى مىگوید:
»الفکر حرکت الى مبادى
من المبادى الى المرادى«
فکر یک حرکت است نه سکون. و سکون غیر از سکوت است. سکون سبب گنداب خواهد شد، ولى سکوت، به آدمى حیات خواهد بخشید و حرکت. سکوتى که از سر عمد و انتخابى باشد. سکوتى که فرد خود برگزیده باشد. با این سکوت است که فکر کردن و اندیشیدن تحقق خواهد یافت. سکوت، بستر اندیشیدن است. سکوت راه و معبر فکر کردن است. از پل سکوت، از روى رودخانه حوادث مىتوان به شهر فکر در آمد. در کارگاه سکوت است که فکر ورزیده مىشود و قوى مىگردد. فکر کردن با سکوت آغاز مىشود. و در سکوت با اسب خیال سراغ دانستهها رفته و همچون پازل به جا به جایى آنها خواهید پرداخت.
روزه، نماد سکوت و سرآغاز اندیشیدن است. شکم از طعام تهى دار تا در آن نور معرفت بینى. این روزه، که یک عبادت اساسى است، بنیاد و اساساش بر نگفتن است. تنها روزه به نخوردن نیست، بلکه استوار بر دو پایه نگفتن و نخوردن است. و حتى ترک بعضى کارها.
از همان مبادى، همان اطلاعات پیشین. براى هر موضوعى، حتى پژوهشى، قبل از آغاز به کار، خوب است روى آن تأمل شود که خودمان در ظرف ذهن چه چیزهایى داریم. آنچه در چنته ذهن داریم، مرور کنیم. این نکته اتکاء خواهد بود. مىتوان روى آن ایستاد و از این افق به دور دستها نگریست. و از این فراز مىتوان به هر سو سیر را آغاز کرد. فکر کردن از نقطه روشن آغاز مىشود. اگر تأکید مىشود که در کارتان فکر کنید و اگر اصرار مىشود که در هر کارى فکر کنید، براى این است که کار را از جاى روشنى آغاز کنید. از جایى که مىدانید و مىتوانید، آن را، جا پا فرض بگیرید. این روشنایى آغازین تا فرجام شما را تنها نخواهد گذاشت، بلکه همراهى خواهد کرد و راه را به شما خواهد نمود.
فکر از جایى آغاز مىشود که روشن است و شما مىدانید. و از آنچه مىدانید، ره توشه مىگیرید براى آنچه که نمىدانید و مىخواهید که بدانید. چون مىدانیم که چیزهایى را نمىدانیم و مىدانیم که مىتوانیم آنها را بدانیم. بهرهگیرى از دانستهها براى راهیابى به جهان بىانتهاى ندانستهها.
ندانستهها، براى کسى که فکر مىکند، همان مسائل است. هر مسأله موضوعى است که فرد نمىداند و مىخواهد بفهمد.
خود را دست کم نگیرید. هر کس که خلوت مىکند تا فکر کند، خیلى چیزها را مىداند و خیلى از مسیر بایسته را پیموده است.
الف. مىداند که چیزهایى را مىداند
ب. مىداند که چیزهایى را نمىداند.
ج. مىداند آنچه را که نمىداند مىتواند بداند.
د. پس علم به توانایى خود نیز دارد.
ه. مىداند که راهى براى ورود به عرصه ندانستهها وجود دارد.
و...
وقوف و آگاهى به همین موارد، خود دنیایى از علم است. اگر گفته مىشود: لاادرى نصف العلم، خود ندانستن نصف علم است، این از آن جهت است که شما مىدانید که نمىدانید. پس چیزهایى هست که مىدانید و چیزهایى هست که نمىدانید و در مقایسه کشف کردهاید که این موارد از چیزهایى است که نمىدانید. خود این ندانستن که نوعى علم است، مقدمهاى خواهد شد چه بسا براى دانستن کامل آن. و تلاشى که براى دانستن و آگاه شدن صورت مىگیرد، همان عبادت است که پیش از این، از آن سخن گفتیم.
اما کسى که فکر نمىکند و از سر تنبلى به نیندیشیدن عادت کرده است، او چیزى ندارد; زیرا:
الف. نمىداند که چیزهایى را نمىداند. پس:
ب. چیزى نیست که بخواهد بداند و یا
ج. مىداند که نمىداند، ولى:
د. مىداند که نمىتواند که بداند. و یا
ه. نمىداند که مىتواند بداند.
و...
بدین جهت از همان آغاز، راه را براى اندیشیدن بر خود بسته است. و در نتیجه، حرکت و پویایى را رها کرده و وانهاده است.
آثار اندیشه
آثار و نتایج فکر کردن بسیار است از جمله:
1. فکردن سبب فهمیدن خواهد شد.
2. فکر کردن سبب علم و آگاهى فرد خواهد شد.
3. فکر کردن سبب رشد و تعالى شخصیت انسان خواهد شد.
4. اگر اهل اندیشه باشیم، به یقین از پر حرفى دست بر مىداریم.
5. اگر اهل اندیشه باشیم، بى گمان از افراط و تفریط دست خواهیم شست و محتاطتر عمل خواهیم کرد. عدم تعادل در سطح کلان و افراط و تفریط در همه عرصهها، بهترین گواه بر نیندیشیدن و یا کم اندیشیدن است.
6. فکر کردن، حقیقت را براى فرد تبیین مىکند. و راه رسیدن به حقیقت نیز فکر کردن است.
7. اندیشیدن، مطلوب و هدف را نزدیک مىکند، چون چه بسا از دو یا چند باره کارى جلوگیرى کند.
8. اندیشیدن و فکر کردن، راه رسیدن به مطلوب را روشنتر و شفاف تر و در نتیجه، رفتنىتر مىکند.
9. اندیشیدن، بستر کاملا مساعد براى برنامه ریزى است. برنامهریزى بدون فکر کردن محقق نمىشود.
10. اگر افراد سراغ راهکارهاى علمى و عملى، با تفکر و اندیشه نروند، ناگزیر، سر از بخت و شانس و اقبال در خواهند آورد.
11. فکر کردن نقطه مقابل چند چیز است:
الف. جهل و نادانى.
ب. غفلت.
ج. فراموشى.
در حقیقت با اندیشیدن و فکر کردن هم فراموشى و اسباب آن رخت از میان خواهد بست و هم از غفلت بیرون خواهیم شد و هم از تاریکى نادانى بیرون شده و به نور آگاهى خواهیم رسید.
در اندیشیدن و فکر کردن، واژگانى است که تا اندازهاى به حوزه جغرافیایى این واژه بر مىگردد. که باید آنها نیز فهم شوند. و آنها عبارتاند از: فهم، فکر، رشد، علم، عقل، غفلت، جهل، وهم، شک، ظن، یقین، نسیان. این واژگان حوزه شناختى ما را تبیین مىکنند. در بستر فراهم آمده از جغرافیاى این واژگان است که عزم و تدبیر و تصمیم دچار فراز و نشیب مىشود.
در زیر به تبیین اثر مهمى از اندیشیدن مىپردازیم:
در جستوجوى حقیقت
علتها و سببهاى گوناگون مىتواند در اندیشه فرد تأثیر گذار باشند. چه بسا یک کتاب یا یک فیلم، یا نقل یک خاطره، فرد را از این رو به آن رو کند.
راسل در ابتداى کتاب حقیقت و افسانه، چند کتاب را معرفى مىکند که در ایام جوانى در ساختار فکرى و اندیشه او توانستهاند اثرگذار باشند.
همه ما کم و بیش، در فراز و فرود زندگى، با تحولهاى بنیادى و ژرف روبهرو بوده و یا هستیم. اما شاید کمتر به علل آن توجه کرده باشیم. علت و یا علتها را در نیافته و یا حدس هم نزدهایم. و این تحول در فرد لازم نیست که طى زمانهاى دراز، به حقیقت پیوسته باشد. بلکه شاید در یک لحظه هم باشد. حرّ شخصیتى است که با تاریخ او و واکنشاش در برابر امام حسین(ع) آشنایى داریم. او، نخست، در صف یاران یزید، راه را بر حسین(ع) بسته و مانع ادامه حرکت امام مىشود. امام را منتظر مىگذارد تا از مرکز براى او تصمیم بگیرند. امّا در روز عاشورا در جمع یاران امام حسین، به دفاع از او و حرکتش مىپردازد. به نظر مىرسد که اولین قربانى امام حسین(ع) باشد. چه شد که حرّ راه را بر امام حسین، خود مىبندد و اینک جان خود را، براى گشودن همان راه خود بسته، فدا مىکند. انسان چگونه است که این چنین، حتى در یک لحظه فراز و نشیبهاى شگفت پیدا مىکند.
حرّ، تا زمانى که فرمانده برگمارده از طرف یزید بود، حقیقت را چیزى مىدانست و همین که احساس کرد و یا فهمید که شاید دچار خطا شده باشد و آن چیزى که هم اینک در اختیار دارد، حقیقت نباشد، به شک افتاد، و این شک سر آغاز تحول بنیادى در او شد. حرّ یزیدى به حر حسینى، دگر شد. همه آنان که به پیامبر اسلام گرویدند، کسانى بودند که حقیقت را در پیامبر و راه او مىدیدند. و کسانى که به پیامبر پیشنهاد معامله و کنار آمدن مىدادند که روزهایى را بت پرستى کنند و روزهایى را خدا پرستى! به گمان خود حقیقت را در مشت خود مىدیدند و آن را داشتند و از پدران خود به ارمغان گرفته بودند، ولى اینک نیز با حقیقتى دیگر رو به رو بودند و آن رسول خدا بود. آنچه داشتند و آنچه باید داشتنه باشند. امر بر ایشان دشوار مىنمود. اگر همه کسانى که در عهد رسول الله، بودند این اعتقاد را مىداشتند که تمام حقیقت در اختیار آنان است، هرگز ایمان نمىآوردند. همه آنان که ایمان آوردند، یا در جستوجوى حقیقت بودند و یا آنچه را که در دست داشتند، تمام حقیقت نمىدانستند.
اگر هرکس این باور شد که حقیقت در مشت اوست، آیا وجهى و دلیلى براى به دست آوردن حقیقت خواهد داشت. او، که حقیقت را هم اینک در اختیار دارد، به دنبال هر چه که باشد، این دنبال کردن لغو و بیهوده است. در بحث فلسفه، در همان ابتدا، که بحث مىشود ما در پى کشف جهان واقع هستیم و همه تلاشهاى ما براى درک واقعیت است و شناخت آن و گشودن باب گفتوگو با دیگران براى انتقال این شناخت. روشن است که انبیا و اوصیا را از صنف فلاسفه جدا مىکنیم، چون آنان درصدد شناخت حقیقت و یا واقعیت نیستند; زیرا که خود فرستاده حقیقتاند و حقیقت و واقعیت را آنان از خود کردهاند. از این روى امیر مؤمنان مىفرماید:
اگر پردهها نیز دریده شود چیزى بر آگاهى من افزوده نخواهد شد.
همو مىفرماید اگر کسى به من چیزى بیاموزد، مرا بنده خودش کرده است.
گفتهاند: على برده کس نخواهد شد، چون کسى چیزى ندارد تا به على بفهماند در صورتى که او خود داناى به همه آنهاست.
اگر فرد، با حقیقت باشد و خود را در چنبره حقیقت بداندو یا باور داشته باشد که تمامى حقیقت در مشت اوست و هر گاه که اراده کند مىتواند بدان راه بیابد، براى او درک حقیقت و تلاش براى رسیدن به حقیقت بىمعناست. چنانکه اگر کسى منکر حقیقت و یا واقعیت شود، انکار واقعیت نیز تلاش حقیقت جویى را از او خواهد ستاند. تحول براى این دو گروه معنایى نخواهد داشت.
ولى اگر بپذیریم که من هستم، و من مىاندیشم. چون هستم مىاندیشم، نه آن که مىاندیشم پس هستم. هم من و هم متعلق اندیشه من »اندیشیه من« هم هست. پس هم من هستم و هم متعلق اندیشه من. و این متعلق اندیشه من، امور فراوانى مىتواند باشد. من که هم خود را درک مىکنم و هم اندیشیدن خودم را و مىتوانم خیلى از چیزها را با اندیشه خود محک بزنم: اطراف من. غیر من. هم نوع من. من مىد انم که غیر من هم هست. من فکر مىکنم که او نیز همچون من خواهد اندیشید و...
همه این تلاشها و فعل و انفعالها براى دستیابى به حقیقت است. و من فکر مىکنم که هر کسى این تلاش را دارد تا به حقیقت دست پیدا کند. و چون هرکدام در این تلاش توان فرسا، در جستوجوى حقیقت هستیم و راه رسیدن ما به آن حقیقت تنها از طریق ادراک ماست، پس براى هر کدام از ما این درک و دریافت اتفاق خواهد افتاد. و هر کدام از ما به کشف و درک و دریافت هر واقعیتى و یا حقیقتى، ضمن آن که تلاشهاى فراوانى خواهیم داشت، از افق و چشم انداز خاصى نیز برخوردار هستیم. چون نگاه ما به حقیقت و واقعیت، فردى است، پس چشم اندازههاى ما هم فردى خواهد بود. هر کس به اقتضاى موقعیتى که دارد با حقیقت درگیر است. پس هم تلاش ما در درک واقعیت مؤثر است و هم موقعیت ما. ما در هر موقعیتى که قرار گرفته باشیم، به همان میزان نسبت به اصل حقیقت اشراف خواهیم داشت و آن را در افق دید خود قرار خواهیم داد و به دیگر سخن، در معرض دید ما قرار خواهد گرفت. نگاه ما به واقعیت و حقیقت اختیارى است، ولى دیدن آن واقعیت، براى ما اختیارى نیست. خود خواهد آمد.
بنابراین، به جهت قرار گرفتن ما در موقعیت و جدا بودن حقیقت از ما و به عبارت رسا تر، غیر ما بودن حقیقت، ما هیچگاه با تمام حقیقت مواجه نخواهیم بود. برفرض که ما به واقعیت بتوانیم برسیم و درک ما از واقعیت درست باشد، بعد از همه این اما و اگرها، ما باتمام حقیقت هیچگاه مواجه نیستیم، بلکه با بخشهایى از حقیقت رو به رو مىشویم. آن هم همان بخشهایى که به موقعیت ما نزدیک است و این موقعیت را هم مىدانیم که علل و عوامل گوناگونى براى ما ایجاد مىکند و نیز خود ما هم در ایجاد این موقعیت مؤثر بودهایم.
اگر تا بدینجا را بپذیریم و بدان تن دردهیم و بر اثبات آن فعلا رضایت دهیم، بسیارى از امور براى ما جور دیگرى خواهد بود. دیگر هیچکدام از ما نمىتوانیم دیگران را مورد اعتراض قرار دهیم که چرا نمىفهمند و یا چرا مثل ما درک نمىکنند، چون در موقعیت ما قرار ندارند. باید توجه داشته باشیم که در نگرش ما به واقعیت، آنچه بیشترین تأثیر را دارد، همان موقعیت است. و ما همیشه با موقعیتهاى یکدیگر سر و کار داریم، نه با حقایق درک شده توسط یکدیگر. اگر هم شما از حقیقتى سخن مىگویید که بدان رسیدهاید، در حقیقت، پرده از راز موقعیت خود برداشتهاید. ما راه به حقیقت یکدیگر نخواهیم داشت. البته مىتوانیم در آستانه یکدیگر قرار بگیریم، تا باب مفاهمه براى همه ما گشوده بماند. ما مىتوانیم از موقعیتهاى یکدیگر بگوییم و افراد را به موقعیتى که در آن قرار گرفتهایم، نزدیک کنیم.
بنابراین، ما از موقعیتهاست که به حقیقت و یا حقایق مىنگریم. و هیچگاه با تمام حقیقت هم مواجه نیستیم، بلکه با سمتى و جهتى و سویى از واقعیت و حقیقت مواجه هستیم که رو به سمت ما دارد. ما با طول و عرض، فقط رو به رو نیستیم، بلکه با حقایق داراى بعد نیز روبهروییم. و ما اشراف بر تمام حقایق نداریم. فقط انبیا هستند که مىتوانند بر تمام حقیقت اشراف بیابند. و به اعتقاد ما، امامان معصوم نیز این توانایى را دارند، ولى غیر آن از چنین امکانى برخوردار نیستند. و ما با همان بخشى از حقیقت رو به رو هستیم که به موقعیت ما نزدیک است.
آثار تفکر در روایات
در روایات، ضمن توجه به اندیشیدن و فکر کردن، به اثرى که آنها خواهند داشت، اشاره شده است که در زیر یادآور آنها مىشویم:
× اندیشیدن سبب صیقل دادن خرد و پختگى آن خواهد شد.
امام على(ع)فرمود:
»الفکر جلاء العقول. «15
اندیشه، صیقل دهنده خردها است.
# اندیشیدن راهگشاى ابزار و منبع شناخت، یعنى دل و خرد خواهد بود.
امام على(ع) مىفرماید:
»الفکر ینیر اللّبّ. «16
اندیشه دل و خرد را روشن مىکند.
یعنى کسى که اهل فکر باشد، تعامل بین دل و عقل به بهترین وجه خواهد بود. نه احساسات و عواطف بر عقل غلبه مىیابد و نه احساسات و عواطف منکوب عقل خواهد شد.
× اندیشیدن سبب هدایت و راهیابى فرد خواهد بود.
امام على(ع) مىفرماید:
»الفکر رشد، الغفلة فقد. «17
اندیشه مایه راهیابى است. و غفلت موجب راه گم کردن.
و در روایت دیگر آن حضرت مىفرماید:
»الفکر احدى الهدایتین. «18
اندیشه یکى از دو هدایت خواهد بود.
یعنى هدایت عقلانى در برابر هدایت وحیانى. یعنى کسى که بیندیشد، از هدایت و راهنمایى عقل برخوردار خواهد بود. به تعبیر رساتر و روشنتر، نفس فکر کردن، خود هدایت یافتگى است. کسانى که مىاندیشند خود راه را یافتهاند.
اندیشیدن، زمینه را براى عمل فراهمتر مىکند. اندیشیدن، خود بستر ساز عمل است. حال اگر موضوع و متعلق اندیشه امور خوب باشد، فرد به اعمال خوب راه خواهد یافت و اگر متعلق اندیشیدن زشت و بد و غیر ارزشى باشد، فرد به آنها گرفتار خواهد آمد.
امام على(ع) مىفرماید:
»الفکر فى الخیر یدعو الى العمل به. «19
اندیشیدن در خوبیها انگیزه به کار بستن آنها مىشود.
کسى که به امور، مثبت مىنگرد، مثبت هم مىاندیشد. کسى که در اندیشه گناه و فساد است، عالم را غرق در گناه و فساد مىبیند. کسى که فکر و ذهنش منفى و فاسد است، از همین ذهن فاسد و منفى به همه عالم مىنگرد و همه عالم را منفى و بىارزش مىداند. دقت کنید در کار کسانى که طرف مشورت قرار مىگیرند و مدام مىگویند نمىشود و ممکن نیست. و اینها در عمل هم اینگونهاند. و کسانى که مثبت هستند و امور را از همان زاویهاى که باید مىنگرند در امور خود نیز موفقاند. ذهن را باید به سمت خوبیها تربیت کرد.
در روایت دیگر امام على(ع) مىفرماید:
»من کثر فکره فى المعاصى، دعته الیها. «20
کسى که زیاد درباره گناهان بیندیشد، گناهان او را به سوى خود بکشانند.
و نیز مىفرماید:
»من کثر فکره فى اللّذات غلبت علیه. «21
هر که زیاد درباره لذتها بیندیشد، آن لذتها بر او چیره آیند.
روایت مشهور از نبى اکرم است که فرمود تا یارانش هیزم جمع کنند و به ظاهر چیزى دیده نمىشد و بعد از مدت زمانى کوتاه، انبوهى از هیزم را گرد آوردند.
هرکس دنبال چیزى باشد و در راه رسیدن به آن، ، جدّى باشد و تمام توان خود را به کار بندد، به آن مىرسد. مخترعان بزرگ، که یک شبه چیزى را کشف نکردهاند، بلکه مدتها ذهنشان بدان مشغول بوده، تا دست آخر بدان رسیدهاند. هر کس بیشتر فکر کند، روشن است که در همان کارش موفقتر خواهد بود.
× اندیشیدن، انسان را از هلاکت و نابودى نگه مىدارد. بویژه اگر به فرجام و پایان امور بیشتر توجه شود و موضوع فکر کردن قرار گیرد.
امام على(ع) فرماید:
»الفکر فى العواقب ینجى من المعاطب. «22
اندیشه در عواقب امور، از مهلکهها مىرهاند.
و در روایت دیگر آن حضرت مىفرماید:
»اصل العقل الفکر و ثمرته السّلامة. «23
ریشه خرد، اندیشه است و میوهاش سالم ماندن.
این سلامتى در ابعاد گوناگون خواهد بود. نفس اندیشیدن، مانع از لغزش و فرو افتادن خواهد بود در جاى دیگر، یادآورى شد که اهل تفکر از افراط و تفریط پرهیز دارند و گرفتار آن نمىشوند. و کسانى که بىفکرانه کارى را انجام مىدهند، اغلب دچار افراط و یا تفریط مىشوند و فاجعه به بار مىآورند.
در روایتى از امیر المؤنین(ع) آمده است:
»اصل السَّلامة من الذّلل الفکر قبل الفعل والرَّویة قبل الکلام.«24
ریشه سالم ماندن از لغزشها، اندیشیدن پیش از عمل و سنجیدن پیش از سخن گفتن است.
چرا گفته مىشود که جوانان بىمهابا عمل مىکنند و میانسالان اهل احتیاط و کندى هستند، از آن روى که ایشان بیشتر اندیشه مىکنند. حتى در رفتار افراد هم مشخص است که اهل فکر، بیشتر آرام و متین و سنگین هستند. و کسانى که از فکر پرهیز دارند، بیشتر اهل شتاب و سرعت و تندىاند.
در روایت دیگر على(ع) مىفرماید:
»دوام الفکر و الحذر یؤمن الذّلل و ینجى من الغیره. «25
اندیشیدن و هوشیارى مداوم، از لغزشها فرد را مصون مىدارد و از دگرگونیها رهایى مىبخشد.
× اندیشیدن، مایه عبرت آموزى خواهد بود.
امام على(ع) فرماید:
»الفکر یوجب الاعتبار و یؤمن العثار و یثمر الاستظهار. «26
اندیشیدن، موجب عبرت آموختن است و از لغزش ایمن مىگرداند و احتیاط و هوشیارى به بار مىآورد.
روشن است که اگر فرد به تاریخ پیشینیان بنگرد و فراز و نشیب زندگى آنان را مورد توجه قرار دهد، از لغزشها در امان خواهد بود. دچار افراط و تفریط نمىشود. و محتاطتر عمل خواهد کرد.
با توجه به آنچه گفته آمد، اندیشیدن این آثار را در پى خواهد داشت: صیقل دادن خرد و پختگى آن، راهگشایى براى دل و خرد، راهیابى، هدایتگرى، بازدارندگى از هلاکت، بستر سازى براى عمل، بازدارندگى از نابودى، عبرت آموزى، ایمن داشتن از لغزشها، ایجاد احتیاط، ایجاد هوشیارى، توفیق بخشیدن، ایجاد روشنایى در امور، بهبود فرجام امور، رهایى از آشفتگى و پراکندگى، دادن نگرش نکو، دستیابى به خوبیها، دادن بصیرت و بینایى و... .
راهکارهاى اندیشیدن
هر کارى راه و روش خاص خود را خواهد داشت و اندیشیدن، گر چه یک کار است، پس برخوردار از یک روش است، اما روش فکر کردن غیر از کارهاى فیزیکى است. براى فکر کردن امورى را باید رعایت کرد:
1. شرط اول فکر کردن، ایجاد فضا و زمینه لازم است. از این روى، باید یک فضاى آرام و بدون سرو صدا و یا کم سر و صدا پیدا کرد. بیشتر نویسندگان و متفکران به کوه و بیابان مىرفتهاند تا در یک فضاى آرام بیندیشند. در منزل مىتوان یک جا و فضایى را به فکر کردن اختصاص داد.
2. پیش از فکر کردن به یک موضوع، باید اطلاعات اولیه نسبت به آن دقیق و تا اندازهاى کامل باشد. لذا باید خوب و دقیق مطالعه کرد. خوب و دقیق گوش کرد. خوب و دقیق نگاه کرد. همه اینها زمینه ساز فکر برتر خواهد بود.
3. نفس سکوت راه را براى پرواز اندیشه فراهم مىسازد.
4. یکى دیگر از راهکارهاى اندیشیدن و درست اندیشیدن و عمیق فکر کردن و راهکار براى امور یافتن، خالى بودن شکم است. با شکم پر نمىشود اندیشید. معده از غذا خالى دار تا در آن نور حق یابى.
على(ع) مىفرماید:
»من قلّ أکله صفا فکره. «27
هر که کم بخورد، اندیشهاش صاف گردد.
و نیز مىفرماید:
»کیف تصفو فکرةُ من یستدیم الشِّبَعَ. «28
چگونه صاف و زلال گردد اندیشه کسى که پیوسته شکمش سیر است؟
5. یکى دیگر از راهکارهاى کار آمدى اندیشه آن است که در شب باشد. شب بهترین و برترین فرصت براى اندیشیدن است. از مزاحمت و موانع کمتر خبرى هست. نفس تاریکى شب، فضا را براى سکوت آماده تر مىکند. گویا که در شب، درهاى آسمان بر روى افراد گشاده مىشود. در روز وسعت و دامنه دید ما بسیار کوتاه و اندک است; اما در شب ستارههایى را مىبینیم که میلیونها سال نورى با ما فاصله دارند.
امام على(ع) مىفرماید:
»من اسهر عین فکرته بلغ کنه همّته. «29
هر که دیده اندیشه خود را شبها بیدار نگه دارد، به اوجخواست خویش دست یابد.
6. و نکته آخر آن که فرد باید بخواهد که فکر کند. کسى که از فکر کردن تنفر دارد، نمىتواند بیندیشد. گرچه این فرجام کلام بود، ولى باید گفت شرط نخست اندیشیدن است. اگر کسى بخواهد که بیندیشد، نفس همین نیاز، او را به حرکت و پویایى وا خواهد داشت.
متعلق اندیشه
پس از طرح و تبیین ضرورت اندیشیدن، اول پرسش این است که متعلق اندیشه چه مىتواند باشد؟ بیش از این گفته شد که در کارگاه ذهن، همه چیز به گیره فکر بند خواهد آمد. امّا در روایات بر روى برخى از گزارهها، تأکید بیشترى شده است.
1. اندیشیدن درباره خدا
امام صادق(ع)مى فرماید:
»افضل العبادة ادمان التفکر فى الله و فى قدرته. «30
برترین عبادت، اندیشیدن مداوم درباره خدا و قدرت او است.
اندیشیدن به حاصل قدرت خداوند و آفریدههاى او که بیانگر قدرت و توانایى بىنهایت اوست.
امام على(ع) مىفرماید:
»لا عبادة کالتفکر فى صنعة الله عزّوجلّ. «31
هیچ عبادتى مانند اندیشیدن در صنع خداوند عزوجل نیست.
اندیشیدن در عظمت خداوند که سبب تحیر خواهد شد.
امام على(ع) مىفرماید:
»من تفکّر فى عظمة الله أبلَسَ. «32
هر که در عظمت خدا بیندیشد متحیر مىشود.
اندیشیدن درباره نعمتهاى خداوند.
امام على(ع) مىفرماید:
»التفکر فى آلاء الله نعم العبادة«33
اندیشیدن درباره نعمتهاى خدا، نیکو عبادتى است.
2. اندیشیدن در عواقب امور
امام على(ع) مىفرماید:
»الفکر فى العواقب ینجى من المعاطب. «34
اندیشیدن در عواقب امور از مهلکهها مىرهاند.
این حدیث دامنه اندیشیدن را بسیار بسط مىدهد. و تا اندازهاى تمامى مرزها را از میان بر مىدارد. هرکارى که مىخواهید انجام بدهید، لازم است به پایان و فرجام آن بیندیشید.
3. اندیشیدن در خوبیها
یکى دیگر از موارد اندیشیدن، فکر کردن در خوبیهاست.
امام على(ع) مىفرماید:
»الفکر فى الخیر یدعو الى العمل به. «35
اندیشیدن در خوبیها سبب به کار بستن آنها خواهد شد.
و نیز آن حضرت فرمود:
»ما ذلّ من احسن الفکر. «36
کسى که اندیشهاش نیکو باشد خوار نگردد.
اندیشیدن، هم در خوبیها و هم خوب اندیشیدن، هر دو ارزشمند است. هر دو راهگشا و ثمر بخش است.
4. اندیشیدن در ملکوت
مورد دیگرى که در روایت تأکید شده است فکر کردن در ملکوت زمین و آسمانهاست.
امام على(ع) مىفرماید:
»التفکر فى ملکوت السّماوات والارض عبادة المخلَصین. «37
اندیشیدن در ملکوت آسمانها و زمین، عبادت مخلصان است.
5. اندیشیدن در قرآن
پیامبر اکرم(ص) مىفرماید:
»اعطوا أعینکم حظّها من العبادة.
قالوا: ماحظّها من العبادة یا رسول الله؟
قال: النظر فى المصحف والتفکر فیه و الاعتبار عند عجائبه. «38
سهم دیدگان خود را از عبادت به آنها بدهید.
عرض کردند: اى رسول خدا! سهم آنها از عبادت چیست؟
فرمود: نگریستن به قرآن و اندیشیدن در آن و پند گرفتن از شگفتیها.
6. اندیشیدن به غیر گناه
امام على(ع) فرمود:
»من کثر فکره فى المعاصى دعته الیها. «39
کسى که زیاد درباره گناهان بیندیشد گناهان او را به سوى خود بکشاند.
و نیز فرمود:
»من کثر فکره فى اللذّات غلبت علیه. «40
کسى که زیاد درباره لذتها بیندیشد، آن لذتها بر او چیره شود.
7. اندیشیدن به پیشینیان
یکى دیگر از مواردى که در آیات و روایات، به اندیشیدن در آن تأکید شده است، پیشینیان و سنتهاى کهن است. در قرآن کریم مىفرماید:
»اولم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذّین من قبلهم کانوا اشدّ منهم قوة و أثاروا الارض و عمروها اکثرهما عمروها و جاءتهم رسلهم بالبیّنات فما کان الله لیظلمهم و لکن کانوا أنفسهم یظلمون. «41
آیا در زمین نگردیدهاند تا ببینند فرجام کسانى را که پیش از آنان بودهاند که چگونه بوده است. آنها بس نیرومندتر از ایشان بودند و زمین را زیر و رو کردند و بیش از آنچه آنها آبادش کردند، آن را آباد ساختند. و پیامبرانشان دلایل آشکار بر ایشان آوردند. بنابراین، خدا بر آن نبود که بر ایشان ستم کند. لیکن خودشان بر خود ستم مىکردند.
»قد خلت من قبلکم سننً فسیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذّبین. «42
به طور قطع پیش از شما سنتهایى بوده و سپرى شده است. پس در زمین بگردید و بنگرید که فرجام تکذیب کنندگان چگونه بوده است.
على بن ابى طالب(ع) در سفارش خود به فرزندش امام حسن(ع) مىفرماید:
»یا بنىّ انى و ان لم أکن عمّرتُ عمر من کان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فکّرت فى اخبارهم و سرت فى آثارهم حتى عدت کاحدهم بل کأنى بما انتهى الىّ من امورهم قد عمّرت مع اوّلهم الى آخرهم. «43
فرزندم، هر چند من به اندازه کسانى که پیش از من بودهاند نزیستهام، اما در کارهاى آنان نظر کردهام و در اخبار آنان اندیشیدهام و در آثارشان سیر کردهام، چندان که همچون یکى از آنان شدهام. و بلکه آن سان بر کارهاىشان آگاهى یافتهام که گویى با اولین و آخرین آنها زندگى کردهام.
عوامل لغزش اندیشه
استاد شهید مرتضى مطهرى، با بهره گیر ى از قرآن کریم، علل و عواملى را بر مىشمارد که لغزشگاه اندیشه و بازدارندهاند.44
»قرآن مجید، که دعوت به تفکر و نتیجهگیرى فکرى مىکند و تفکر را عبادت مىشمارد و اصول عقاید را جز با تفکر منطقى، صحیح نمىداند، یک سلسله امور را به عنوان موجبات و علل خطاها و گمراهى یاد کرده است:
1. تکیه بر ظنّ و گمان به جاى علم و یقین
»وَ انْ تُطِعْ اکْثَرَ مَنْ فِى الارْضِ یضِلّوکَ عَنْ سَبیلِ اللّه انْ یتَّبِعونَ الاّ الظَّنَّ.«45
بیشتر مردم چنیناند که اگر بخواهى پیرو آنان باشى تو را از راه حق گمراه مىکنند، براى این که تکیهشان بر ظنّ و گمان است [نه بر یقین] و تنها با حدس و تخمین کار مىکنند.
قرآن کریم در آیات زیادى به شدت با پیروى از ظنّ و گمان مخالفت مىکند و مىگوید:
»وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْم. «46
مادامى که به چیزى علم و یقین حاصل نکردهاى، آن را دنبال مکن.
امروز از نظر فلسفى مسلّم شده است که یکى از عوامل عمده خطاها و اشتباهات همین بوده است. دکارت، هزار سال پس از قرآن، اولین اصل منطقى خویش را این قرار داد و گفت:
»هیچ چیز را حقیقت ندانم مگر اینکه بر من بدیهى باشد و در تصدیقات خود از شتابزدگى و سبق ذهن و تمایل بپرهیزم، و نپذیرم مگر آن را که چنان روشن و متمایز باشد که هیچگونه شک و شبهه در آن نماند.47 «
2. هواهاى نفسانى
انسان، اگر بخواهد صحیح داورى کند، باید در مورد آن چه که مىاندیشد به طور کامل بىطرف باشد; یعنى کوشش کند که حقیقتخواه باشد و خویشتن را تسلیم دلیل و مدرک کند.
انسان، در تفکرات خود، اگر بىطرفى خود را نسبت به نفى یا اثبات مطلبى حفظ نکند و میل نفسانىاش به یک طرف باشد، خواه ناخواه و بدون آنکه خودش متوجه شود، عقربه فکرش به جانب میل و خواهش نفسانىاش متمایل مىشود. این است که قرآن هواى نفس را نیز مانند تکیه بر ظنّ و گمان، یکى از عوامل لغزش مىشمارد:
»إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ«.48
پیروى نمىکنند مگر از گمان و از آنچه نفسها خواهش مىکنند.
3. شتابزدگى
شتابزدگى موجب لغزش اندیشه است. قرآن کریم مکرر به اندک بودن سرمایه علمى بشر و کافى نبودنش براى برخى قضاوتهاى بزرگ اشاره مىکند و اظهار جزم را دور از احتیاط تلقى مىنماید:
»وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلا. «
49آن مقدار علم و اطلاعى که به شما رسیده، اندک است و براى قضاوت کافى نیست.
امام صادق(ع) مىفرماید:
»خداوند در قرآن بندگان خویش را با دو آیه اختصاص داد و تأدیب فرمود: یکى اینکه تا به چیزى علم پیدا نکردهاند تصدیق نکنند (شتابزدگى در تصدیق) و دیگر اینکه تا به چیزى علم پیدا نکردهاند، تا به مرحله علم و یقین نرسیدهاند، رد و نفى نکنند (شتابزدگى در انکار). خداوند در یک آیه فرمود:
»أَ لَمْ یؤْخَذْ عَلَیهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یقُولُوا عَلَى اللَّه إِلاّ الْحَقَّ.«
50آیا از آنها در کتاب (کتاب فطرت یا کتابهاى آسمانى) پیمان گرفته نشده که جز آنچه حق است (حق بودنش محرز است) به خداوند نسبت ندهند؟
در آیه دیگر فرمود:
»بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یحِیطُوا بِعِلْمِهِ. «
51چیزى را انکار کردند که به علم آن احاطه نداشتند.52«
4. سنّتگرایى و گذشتهنگرى
انسان به حکم طبع اوّلى خود، هنگامى که مىبیند یک فکر و عقیده خاص مورد پذیرش نسلهاى گذشته بوده است، خود به خود، بدون آنکه مجالى به اندیشه خود بدهد آن را مىپذیرد. قرآن یادآورى مىکند که پذیرفتهها و باورهاى پیشینیان را مادام که با معیار عقل نسنجیدهاید، نپذیرید; در مقابل باورهاى گذشتگان استقلال فکرى داشته باشید.
»وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتّبِعُ ما أَلْفَینا عَلَیهِ آباءنا أَوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یعْقِلُونَ شَیئاً وَ لا یهْتَدُونَ. «
53اگر به آنان گفته شود که از آنچه خدا به وسیله وحى فرود آورده پیروى کنید، مىگویند: خیر، ما همان روشها و سنتها را پیروى مىکنیم که پدران خود را بر آن یافتهایم. آیا اگر پدرانشان هیچ چیزى را فهم نمىکردهاند و راهى را نمىیافتهاند باز هم از آنان پیروى مىکنند؟
5. شخصیتگرایى
یکى دیگر از موجبات لغزش اندیشه، گرایش به شخصیتهاست. شخصیتهاى بزرگ تاریخى، یا معاصر از نظر عظمتى که در نفوس دارند بر روى فکر و اندیشه و تصمیم و اراده دیگران اثر مىگذارند و در حقیقت، هم فکر و هم اراده دیگران را تسخیر مىکنند. دیگران، به گونهاى مىاندیشند که آنان مىاندیشند و به گونهاى تصمیم مىگیرند که آنان مىگیرند. دیگران در مقابل آنان استقلال فکر و اراده خود را از دست مىدهند. قرآن کریم ما را دعوت به استقلال فکرى مىکند و پیرویهاى کورکورانه از اکابر و شخصیتها را موجب شقاوت ابدى مىداند; لهذا از زبان مردمى که از این راه گمراه مىشوند، نقل مىکند که در قیامت مىگویند:
»رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَرأَنا فَأَضَلّونَا السّبِیلا.«
54پروردگارا! ما بزرگان و اکابر خویش را پیروى کردیم و در نتیجه، ما را گمراه ساختند.
نتیجه
تفکرمحورى در آموزشها و درسها به روشهاى آموزشى تفکرساز نیاز دارد. در جامعه زمینههایى براى اندیشیدن وجود دارد; اما در نظام آموزشى تأکید بر حفظ و تکرار است. بى شک بهره مند شدن از آثار ارزشمند تفکر و اندیشه، بستگى به جدى گرفتن رویکرد به آموزشهاى تفکرمحور در همه زمینههاست. همان گونه که توجه به تشویقهاى دینى نیز، به پیش برد این هدف کمک مىرساند.