ایمان، چشمه حیات است و انسان در جست و جوى آن.
انسان، شبان و روزان، در همه هنگامها و آناتِ زندگى تلاش مىورزد، وادى به وادى، واحه به واحه را در مىنوردد، تا به وادى اَیمن برسد و سُرادِقِ بزرگِ زندگى خود را بر لبِ بِرکههاى آن، که از چشمه حیات لبالباند، بر افرازد.
وادى اَیمن، جایى که بتوان در آن نور خدا را دید و نداى حق را شنید و آرامش یافت و از غوغا و هیاهوى زندگى مادى رهایى یافت، همیشه آرزوى انسان بوده و از درون، نیرویى بس نیرومند، او را به آن سوى مىکشانده است.
با همه دگرگونیهاى بَس شگرفى که در زندگى انسان، در برهه برهه تاریخ، روى داده، این آرزو و آواى درونى، نه تنها کم رنگ نگردیده و از بلندى آن کاسته نشده که لَمحه به لَمحه، لحظه به لحظه، آن به آن، پررنگتر دیده مىشود و بلندتر شنیده مىشود و در جام جهان بین بازتابِ بَس روشنى دارد و هر بامدادان مىتوان شکوفیدن آن را بر ستیغ قلّههاى سر بر آسمان سوده به تماشا ایستاد.
آوار شدن همه گاهِ بناهاى ناترازمند و کژ و مُعْوَج بر آشیانِ مرغ باغ ملکوت، نتوانسته بالهاى او را در هم شکند و از پرواز در آسمان زیبا و بى انتهاى معنى بازش دارد.
انسان از ماندن و به دوِر خویش گردیدن در قفس تنگ زندگى مادى خسته شده است، دیر یا زود به موسیقاى سُکرآور، شوقانگیز و خوشایند درون خویش گوش خواهد کرد و به بانگى که او را به خیزش و خروش فرا مىخواند پاسخ خواهد داد.
انسان در جست و جوى دنیاى دیگر است، دنیایى در درون این دنیا، امّا به رنگ و ساختار دیگر. دنیاى ایمانى. دنیایى که در هاله ایمان مىفروزد، شعله مىکشد، مىرخشد و مىرخشاند.
دنیایى که اگر پا بگیرد و جاى پایى در ساحَتِ دل بیابد، دید و نگاه انسان را دگرگون مىکند و جهان مادى و خشک و بى روح را به جهانى زنده، جاندار، ذى شعور و آگاه دگر مىسازد و انسان در مىیابد که در جهان آگاه، ذى شعور و جاندار، عبث و بیهوده آفریده نشده است و براى هدفى آفرینش او به حقیقت پیوسته و باید براى رسیدن به آن هدف، از دنیایى که او را از آن هدف دور و دورتر مىسازد، فاصله بگیرد و در دنیایى منزل گزیند و یا دنیایى براى خود بسازد که او را به آن هدف نزدیک مىکند و زمینه را براى پرورش استعدادها و تواناییهاى غیر مادى او فراهم مىآورد.
سرشت انسان به گونهاى سرشته شده و بنیان و ساختارِ او به گونهاى پىریزى شده که عشق و گرایش شدید به پرستش چیزى، آنى از سر او بیرون نمىرود و خیمه و خرگاه خود را از سراى قلب او بر نمىچیند.
آن چیز چیست که باید به پرستش آن بایستد و پیشانى بر آستان آن بساید و عشق خود را در پاى آن بریزد و به نداى درونى خود، که هیچ گاه خاموش نمىشود و شعلههاى آن فروکش نمىکند، پاسخ بدهد؟
پرسشى است که انسان براى دستیابى به پاسخ آن، خیلى راهها را پیموده و بیابانها را درنوردیده، به کویها و کومهها سرزده و درها را کوبیده. خورشید و ماه را بزرگ انگاشته و پرستیده، در پاى چوبها و سنگهایى به خاک افتاده و زار گریسته و... اما نتوانسته تشنگى خود را فرونشاند و زبانههاى سرکش آتش عشق به پرستش را مهار کند. سوخته و خاکستر شده و اسیر سرپنجههاى باد.
خداوند، انسان را با این عشق سوزان رها نکرد که براى رهایى از آن به هر گردابى فرو رود و دل به هر مردابى ببندد و آستان بوسِ هر خار و خَسى گردد و گوهر عشق خود را به پاى هر دیو و دَدى بریزد.
آن ذات لایزال و مهربان بنده نواز، از آن جا که نمىخواست بندگاناش براى برآوردن این نیاز فطرى به دریوزگى بیفتند و به هر بیغوله و معبد هراسانگیز و هویت سوز و کرامت بر باد دهى فرو روند و در تارهاى مرئى و نامرئى به نام معنویت و پرستش، گرفتار آیند، پیامبران را برانگیخت، تا راه را بنمایانند، نشانههاى راه را برافرازند و مشعلهاى آن را برافروزند و رایَتِ آن را همیشه و در همه حال، در سرّا و ضرّا، افراشته بدارند و »بت«ها را در هم بشکنند و نگذارند آیینه فطرت انسان زنگار ببندد که زنگار بستن این جام جهانِ درون نما همان، و سقوط انسان از قلّه انسانیت همان.
آیینه رخشان، شفاف و صیقل خورده فطرت است که انسان را از بى راهه روى، باز مىدارد، خطرها و آفتها را مىنمایاند، پرتگاهها را نشان مىدهد و نسبت به آن چه در پیرامونش مىگذرد آگاهاش مىسازد.
بسیارند رهزنانى که در پى ربایش این گوهرند. گوهر بسیار گرانبهایى که اگر ربوده شود خسران بزرگى است براى فرد گوهر از دست داده و سرمایه بَس هنگفتى براى رباینده. گوهر از کف داده، زمین گیر مىشود و خاک نشین و گرد راه و چون مشعلى ندارد که شب را در پرتو آن بپیماید، در باتلاق شب براى همیشه گرفتار خواهد بود و ناگزیر باید تن به بردگى بدهد. هیچ کس و ملتى تن به بردگى نداد، مگر آن پیش از آن، این گوهر را از کف داده بود.
گوهر ربایان، معبدبانان تاریکى و صیادان روشنایى، با به دربند کشیدن انسانهاى هویت از دست داده و گرفتار در باتلاقهاى بى هویتى، و بهرهگیرى و به بردگى وادار کردن آنان، دنیاى خود را آباد مىکنند و بساط عیش و نوش مىگسترند.
انسان، تا از این گوهر به درستى و با دقت و هوشیارى تمام، نگهدارى نکند و عشق و گرایشى که به پرستش دارد، در مسیرى که با آفرینش هماهنگ است، قرار ندهد، روى رستگارى و بهروزى را نخواهد دید.
انبیا آمدند تا آموزههاى وَحیانى را به جام جان و ذهن انسانها فرو ریزند، ایمانى که آنان را با آفرینش هماهنگ مىسازد:
»افغیر دین الله و له اسلم من فى السموات و الارض. «1
آیا چیز دیگرى جز دین خدا را مىجویند و حال آن که، هر که در آسمانها و زمین است، سر بر فرمان اوست.
این سر فرودآوردن و روى آوردن به دین خدا و جدا شدن از قافله گمراهان و گرفتاران در برهوتِ بى ایمانى، در سرشت انسان، سرشته شده است.
»فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التى فطر الناس علیها. «2
حق گرایانه روى خود را به سوى دین کن، همان که سرشت خدایى است که مردم را بر آن سرشته است.
رسالت بهرهگیرى از فطرتها
از این کشش معنوى و گرایش و عشق مقدس به معنویت، مىتوان براى وزاندن نسیم وَحى و آموزههاى وَحیانى، بهره برد و انسانهایى را تربیت کرد که حق گرایانه روى به سوى دین کنند و از سرشت خدایى خود پاس بدارند.
در این صورت جامعه انسانى به سوى تعالى و قلّههاى معنوى و انسانى که فتح ناشدنى مىنمایاند، به حرکت در خواهد آمد و بى گمان به آن قلّهها دست خواهد یافت و آرامش روحى و معنوى بر جامعههاى انسانى سایه خواهد افکند.
امروزه این رسالت بزرگ عالمان دینى است که از این چشمههاى جوشان بهره بگیرند و با زبان فطرت که هماهنگ با آموزههاى نابِ وَحیانى است، انسانها را به آبشخور دین فرود آورند.
هر طرح و نقشهاى، براى آرامش بخشى به انسان و دَمادَم فرود آوردن او به آبشخور زندگى طیب و هماهنگ با موسیقاى فطرت، وقتى کارایى دارد که از زبان وحى بتراود و از چشمه جوشان حقیقت محمدى(ص) سرچشمه بگیرد.
بسیارى خواستهاند به انسان آرامش ببخشند و چگونگى برآوردن نیازهاى غیر مادى را به او بیاموزانند، و درد هجران او را درمان کنند؛ امّا ره به جایى نبردهاند. نه این که نتوانسته از نیازهاى رو به گسترش غیر مادى او بکاهند و آنى تشنگى معنوى او را فرونشانند و درد هجران او را درمان کنند، که با زخم زدن بر روحِ کمال جو و حقیقت طلب و زلال خواه او، بر آلام و دردهاى او افزوده و پلهاى برگشت او را به زلال معنى، خراب کردهاند.
انسان را به هر سلیقه و ذوق و مکتب تراشى و حتى با هر برداشت و تفسیرى از آیات و روایات و سیره رسول خدا(ص) نمىتوان به زلال پرستش و زلال معنى ره نمود که راه بس دقیق است و باید دقیق و دقیقه شناسانه و با چراغ راه، پیموده شود. در تفسیرها و برداشتهاى در دسترس، که به عنوان بستههاى هدایتى و نسخههاى شفابخش، در هر کوى و برزن، بازار و بازار مکارهاى و هر بیغوله و دخمهاى، عرضه مىگردد گاه ذوق و سلیقه و اندیشههاى غیر وَحیانى و ناخالص را مىشود دید که رهزناند و بسیار ویرانگر.
راه به چشمه خورشید، یکى است و بسیار باریک و این سوى و آن سوى آن، تاریک و وادیها و درّههاى هراسانگیز و شیطانها در کمین، تا انسان را به تاریکى بکشند.
براى پیمودن این راه، نمىتوان با هر کس که ادعاى راه بلدى مىکند و داشتن نقشه راه، همراه شد.
راه روشن است، امّا در پرتو نور وحى. راه هموار است و پیمودن آن آسان، امّا با گام گذارى جاى گام کسانى که نقشه راه دارند و مىتوانند رمز و رازهاى آن را دریابند و آن به آن چگونگى حرکت در راه را به رهروان بیاموزانند. یعنى با زبان وحى آشنایى دارند، آموزههاى آن را آموخته و به جام »جان«شان فرو ریخته و به آنها جامه عمل پوشانده و تمام آفات زندگىشان را در پرتو آن روشنان، روشن نگه داشتهاند.
عالمان دین و حوزههاى دینى که از آموزههاى وحیانى قبسى برگرفتهاند، چنین نقشى را دارند. راه بلدان مشعل به دست، دانش دین آموختگانِ باورمند و در عرصه عمل، پاى کار و پیشاهنگ. اینانند که مىتوانند جرعههایى از فرات وَحى را به کام تشنگان فرو چکانند و براى برگرداندن انسان به سرابُستان فطرت خویش گامهاى استوارى بردارند.
نمایاندن زیباییهاى ایمان و نقش آفرینى و اثرگذارى ژرف و همه سویه آن در زندگى معنوى و مادى انسان و پیوندهاى اجتماعى، از عهده کسانى بر مىآید که خود از این کوثر نوشیده و جانشان را با زلال آن صفا داده و از آثار معنوى و مادى آن، بهره بردهاند.
آن چه از ایمان، زیباییها، جلوهها، نقش آفرینیها، اثر گذاریهاى آن مىگویند، لقلقه زبانشان نیست، شهدى است که از گلِ ایمان به »جان«شان تراویده است. جانِ شهد چشیده مىتواند به دیگر »جان«ها شهد بچشاند.
جانِ آرامش یافته از ایمان مىتواند به دیگر »جان«ها آرامش بدهد و آنان را از اضطرابها و نگرانیهاى زندگى مادى که مُذاب وار بر سر و جانشان فرو مىریزند، رهایى بخشد و بنمایاند چگونه مىتوانند زیر آبشار بلند ایمان قرار بگیرند و زندگى ایمانى خود را در خنکاى آن سامان دهند و بنیان نهند.
انسان معاصر، که یکى از زخم خوردهترین گروه انسانها در دورههاى گوناگون تاریخ است، در انتظار دیدار با چنین نمادى است، نماد ایمان. او که در پرتو ایمان طلسم شب را مىشکند، و راه را به سپیده مىگشاید.
در شب ماندگان در انتظار سپیدهاند که چهره بگشاید و جان و جهانشان را روشن سازد. بى گمان چهره نخواهد گشود مگر طلایه دارانى از اهل ایمان بهپاخیزند و در دل شب فرو روند و درماندگان در گرداب شب را با روحِ ایمانى که به کالبدشان مىدمند، به سوى سپیده به حرکت درآورند. در این هنگامه است که انتظار مىرود سقف سمج شب بشکافد و سپیده چهره بگشاید.
عالمان ربانى که از هیمنه شب و تاریکى و دیجورى سنگین و نفسگیر آن نهراسیدند و در عمق آن خیمهاى از نور افراشتند و از کورسوى فطرتها بهره گرفتند و با شب فروزهاى فطرتهاى پاک، شبستان ایمان را روشن کردند و آذین بستند، مىتوانند براى تحول آفرینى در عرصه جهانى اُسوه باشند و چراغ راه.
بى خضر راه نمىتوان گام در این راه گذارد که این راه گردنههاى دشوار گذر، فراز و نشیبها، و وادیهاى ظلمانى بسیار دارد.
راهیابى به چشمه حیات انسان، با ضمیرى روشن، دانشى پرتو افشان، روحى بزرگ، سینهاى گشاده، عزمى بلند، شناختى دقیق از چشمه حیات انسان و راههاى دسترسى به آن، ممکن است. نمىتوان بى مطالعه به راه زد و به میدان دارى پرداخت که آوردگاهِ نیوشیدن، نوشیدن و نیوشاندن و نوشاندن موسیقاى ایمان و زلال کوثر ایمان، هیاهو و غوغا و داعیه داریهاى سست و بى بنیاد و بىپشتوانه علمى و عملى را بر نمىتابد.
دانش و رفتار ترازمند و خردمندانه و ایمانى ژرف به راه، رمز ورود به قلعه استوار فطرتهاست. دَرِ قلعه سر به آسمان سوده و دژ سخت استوار و پولادین فطرت به روى هر کسى گشوده نمىشود. رمز دارد، رمزى بسیار پیچیده و معماگون. حتى رسیدن به آستان فطرت انسانى براى هر داعیهدارى ممکن نیست براى فتح قاف فطرت، باید قاف تا قاف معرفت را پیمود.
این که رسولان الهى توانستند دلهاى صخره گون را بشکافند و چشمههاى حیات را در آنها بجوشانند، از آن روى بود که با تلاش توان فرسا در راه خودسازى و پیوند استوار و ناگسستنى با پروردگار، زمینههاى بارش باران رحمت را در کران تا به کران وجود خود فراهم آورده بودند و با وجودِ لبالب از رحمت، به آستان هر فطرت پاک و از دور خارج نشدهاى گام مىگذاشتند، چهره مىگشود و بوم خود را به نگارگر حق و حقیقت مىسپرد که در آن به نگارگرى بپردازد و نقش حق زند.
سیرى در برگ برگ زندگى حواریون، یاران و اصحاب رسولان الهى، بویژه اصحاب رسول اعظم(ص) به روشنى نشان مىدهد که چسان چشمه حیات در درونشان چشم گشود و دل صخرهگونشان را نرم کرد و چه آتش زنهاى خرمن »جان«شان را شعله ور ساخت و آنان را بى تاب کرد و واداشت که به شتاب از تاریکى به روشنایى رخت کشند، از غفلت به هوشیارى، از خواب به بیدارى، از دل مردگى به دل زندگى، از مرگ به حیات، از لختى و رَخوت به تکاپو و شور و هیجان.
رسول خدا(ص) با نغمه الهى در وجود خویش چه شورى انگیخت که آنسان فطرتها را برخیزاند که نیوشاى سخن او باشند، آن هم در هنگامهها و آوردگاههایى که »تن«ها، پیکرها و کالبدهاى آنها سخت کین مىورزیدند، لجن مىپراکندند، غبار مىافشاندند، راه را مىپوشاندند، نشانهها را بر مىداشتند، مشعلها را خاموش مىکردند، خنجرهاى زهرآگین از نیام بر مىکشیدند، محیط را با کینهها، دشمنیها، بتتراشیها و بتپرستیها، دروغ و شایعه مىآلودند.
براى انقلاب و دگرگونیهاى ژرف در فطرتها و برگرداندن روى آنها به چشمه همیشه جوشانى که از آن سرچشمه گرفتهاند، رصد روشنان و کهکشانهاى آسمان سیره نبوى، بایسته مىنماد که چسان آن روشنان از آسمان بلند سیره آن عزیز فرود آمدند و به فطرتهاى بى سو و یا کم سو آن سان روشنایى بخشیدند که خود روشنان شدند و راه شیرى و راهنماى کاروانها و خیلِ مردمانِ گُم گشته در شب.
فطرتها اگر به پاخیزند، قامت افرازند، پندارى که اقیانوس قدافراشته و روى پاى خود ایستاده، با همان شکوه و جلال، بس تماشایى، روح افزا و روحانگیز.
رسول خدا(ص) که آن همه درد و رنج را به جان خرید، زهر سخنانِ در لجن فرورفتگان را تاب آورد، سنگپرانیهاى رذل مردمان طائف را، با همه روحخراشى و اندوهى که به جام بلور سینهاش مىریخت، به چیزى نمىگرفت و... به عشق آن طلوعى بود که از مشرق جانها امیدش را مىبرد.
این امید زیبا، گل لبخند را بر بلندا و ستیغ شکوهمند لبانش مىشکوفاند.
آن عزیز لطیف روح و مهربان دل، در گاهِ صفیر کشیدن شلاقها بر پشت، پهلو و بازوى یاران موحد و »الله« گوىاش، برق امید مىدید، برقى که کران تا به کران را روشن مىساخت.
او، بانگ رهایى انسانها را از ناى بلال مىشنید، آن گاه که بر ریگهاى داغ مکه مىخوابانیدنش و سنگى بزرگ بر سینهاش مىنهادند.
قدافرازى اقیانوس فطرتها، زیباترین پدیده آفرینش است. پردهاى آویخته از عرش تا فرش، که نگارگرى چیره دست با کلک ازلى صعود انسان را به قلّه سر به آسمان سوده ایمان نگاریده است و در فراروى و چشمانداز انسانها بالا برده تا با تماشاى آن در هر بامدادان و درگاهِ ریزش پرتوهاى خورشید، روحشان به پرواز در آید و آسمانها را، یکى پس از دیگرى زیر بال خود بگیرند.
آفتاب ایمان، به هر کجا که بتابد و نور بیفشاند، زندگى مىرویاند و ساحَتِ زندگى را آگنده از رویشهاى پیاپى مىسازد. رویشهاى شگفتانگیز در زمینهاى خشک، آتشناک، بىجوشش چشمه و رویش گل و گیاه. این است که خردمندان را به درنگ وا مىدارد. آفرینش جزء جزء هستى، آسمانها و زمین، دریاها و کوهها، دشتها و جنگلها، گوناگون حیوانها و انسان در برابر این پدیده، کوچک مىنماند. پدیدهاى که آفریننده هستى، با آن به کل جهان معنى مىدهد، جهت آن را روشن مىسازد و مىنمایاند از آفرینش آن هدفى داشته است و انسان را از حصار حیوانیت به در مىآورد و به اوج انسانیت او را بالا مىبرد و عرش نشیناش مىکند.
صحنههاى زیباى اوجگیرى و پرواز ایمان برفراز فطرتها، ایمان افزاست. هرکس این اوجهاى زیبا را ببیند، در مدار جاذبه آنها قرار مىگیرد. چه بسیار کسانى کسانى که راه ایمان را در پیش گرفته و شوق انگیزانه، با شور و نشو فطرت خویش را زیر بارش و خُنَکاى دلاویز آن قرار دادهاند، بر اثر دیدن این صحنههاى زیبا و روحانگیز بوده است.
یک یک سرفرود آوردگان در پیشگاه حق را مىتوان مثال زد. آنان که عاشقانه و با شیدایى تمام، در هراس انگیزترین برهه، جام بلور فطرتشان را روى دست گرفتند و زیر آبشار بلند ایمان خطرهاى راه را به چیزى نینگاشتند. نه شماتتها و سرزنشها آنان را به دودلى افکند، نه هراس از محرومیتهاى اجتماعى، شکنجه، بى خانمانى، از دست دادن ثروت و مکنت، زانوانشان را خماند، بلکه آن به آن بر استوارى گامهاىشان افزود.
آن گاه که فطرتى، کالبد بشکند، از قفس تنگ تن به در آید، خیز بردارد، بال بگشاید و به پرواز درآید، از همه بازدارندهها، راههاى پر پیچ و خم، صخرههاى سخت، تیرگیها و تاریکیها بگذرد، لب بر لب چشمه ایمان بگذارد و صُراحى جاناش را از آن لبالب سازد، رو به گسترش مىگذارد، در بِرکه وجودِ خود فرو نمىماند، راه به دیگر رودها و جویبارها مىگشاید و دیگر فطرتها را بر لبِ چشمه همیشه جوشان و زلال ایمان فرود مىآورد، تا شادابى ایمان را به جانشان فرو ریزد.
فطرتى که غبار از تن زدوده، در زیر آبشارى بلند جان شسته و در بهشتِ بَس زیبا و روح افزا آرام گرفته، نمىتواند درد و الم، غبار گرفتگى و در حیرت و برهوت ماندگى دیگر فطرتها را ببیند و آنها را از لذت و سُکرى که خود در آن فرو رفته، سرشار نکند. از این روست که رسول خدا(ص) خود را به رنج مىافکند و دردمندانه تلاش مىورزد، تا کسان را از لبِ پرتگاه آتش به کنار بکشد و به بهشتى در آورد که خود به آن درآمده است.
رسول خدا(ص) حماسه بزرگ و وصف ناشدنى را از مهربانى و مهرورزى و درمان گرى روح انسان به نمایش گذارد. آن گرامى، طبیبانه بر بالین فطرتها حاضر مىشد، تا جرعه حیات را به کامِ آنها فرو بچکاند که حیات فطرت، حیات انسانیت است و احیاى همه ارزشها، زیباییها، اوجها و کمالها.
در جامعه و سرزمینى که فطرتهاى بسیارى در تکاپوى حق و حقیقتاند و ارزشهاى الهى - انسانى حیات موج مىزند و از گندیدگى فطرتهاى مرده، که بدترین و اشمئزاز آورترین نوع گندیدگى در جامعه انسانى است، بویى به مشام نمىرسد.
تنها با جرعههاى ناب ایمان مىتوان از گندیدیگى فطرتها جلوگیرى کرد و فاصلهاى بین آنها و فطرتهاى پاک که در بهشت ایمان سرخوشاند و مست از بیزش عطرهاى جان فزا، پدید آورد، تا مشام جانشان آزار نبیند.
ایمان، دنیاى زیبایى را براى انسانها مىسازد. انسان را در هالهاى از قدس و نور قرار مىدهد که همه چیز را روشنِ روشن مىبیند که گوییا همیشه با روشنان آسمان در حرکت است و کهکشانها بر قلب او نور مىافشانند.
براى پایان دادن به رنجها و دردهاى انسان و خاموش کردن آتشفشان خشمها و کینههایى که هر روز گوشهاى از جهان را ذوب مىکنند، ناگزیر باید در جاى جاى هستى، در فطرتهاى خشک و آفتاب سوخته، داغمه بسته، آتشناک و لم یزرع، بِرکهها، چشمهها، جویبارها و رودهایى از ایمان پدید آورد و جارى ساخت، تا چهره دنیا دگر شود و کسى خشم و دژم و درّنده خویى را در چهره آن نبیند و مردمانى نپندارند و بر این گمان غلط نباشند که براى گذران زندگى و ساماندهى به آن، باید گرگ بود.
باید تلاش ورزید، زیباییهاى ایمان را جلوه گر ساخت و شکوه و صفاى جامعه ایمانى را نمایاند، بَرشدگان ایمان را شناساند و تواناییها و قدرت شگفتانگیز آنان را در رایت افرازى برادرى و مشعل افروزى زندگى عاشقانه و ایثارگرانه، نمود، تا انسانها فوج فوج از جهنم بى ایمانى به درآیند و به بهشت با صفاى ایمان وارد شوند و با سلام و تحیت همدیگر را بنوازند.
ایمان، معجزهگر است، آن به آن شگفتى مىآفریند و تحول و دگرگونى را که خواست ذاتى انسان است، در زندگى او جارى مىسازد و از ایستایى که مورد نفرت انسان است، و انسان، جامعه انسانى را به گنداب دگر مىسازد، جلوگیرى مىکند.
ایمان راه مىگشاید، بر دشواریها چیره مىشود، ناهمواریها را هموار مىسازد، خوانهارا یکى پس از دیگرى پشت سر مىگذارد.
بازدارندهها، فراز و نشیبها، سنگلاخها، خار و خاشاک راه، در برابر هیمنه و شکوه ایمان و گامهاى استوار آن، چیزى به شمار نمىآیند و مجالى نمىیابند که قد افرازند و سدّ راه شوند.
ایمان، صخرهها را مىشکافد و از دل آنها نقبى به روشنایى مىزند، به روشنان آسمان، به چشمه هاىجوشان و جویباران همیشه جارى، سرابُستانهاى دلگشا و روحانگیز و جان افزا.
ایمان، در شبهاى سخت دهشتانگیز و تاریک، در هنگامههاى دشوار و در آوردگاههاى درهم کوبنده، مشعل مىافروزد، راهِ برون رفت را مىنمایاند، قوت قلب مىدهد و آرامش را به جان آدمى فرو مىریزد.
ایمان، از انسانهایى که نه به چشم مىآیند و نه به شمار، و نه دربست و گشاد امورِِ جامعه نقش آفرین و نه در تصمیم گیریها داراى رأى، قهرمانان ویلائى مىسازد که در آوردگاههاى پیل افکن، رعد فریادشان لرزه بر اندام یلان خصم مىافکند و هیبت و شکوهشان، هیبت و شکوه دروغین دشمن را درهم مىشکند.
ایمان، دشمن را به زبونى مىکشد و سست بودن تار و پود آن را مىنمایاند و مىنمایاند برج و بارو، ساز و برگ و عِدّه و عُدّهِ او، که به دلها هراس افکنده، زانوها را خمانده و توان رویارویى را گرفته و ارادهها راست کرده و راهها را بر چاره جویى و تدبیر و حرکت در شعاع خرد بسته، سستتر از خانه عنکبوت است، با نسیمى درهم مىریزد.
ایمان، افقهاى جدیدى را به روى انسان مىگشاید، شب را با همه سنگینى و خفقان آورى و نفسگیرى، پایانپذیر مىنمایاند و چلچراغ امید را روشن نگه مىدارد و نمىگذارد ناامیدى میدان دار شود و رجز بخواند و هماورد بطلبد. پرتوهایى از صبح را به زوایاى قلب مىتاباند، تا نزدیکى صبح احساس شود.
ایمان در کوى و برزن، کومه و کوشک هر ملتى که پرتو افشاند، تاریکى زداست و فرودستى را از ساحَتِ زندگى آن ملت بر مىچیند و آفتاب عزت را از بلنداى آن بر مىماند.
چه بسیار بودند ملتهاى خارمندو خارمایه که در پرتو ایمان برخاستند و جاهمند شدند و سَرور دیگر ملتها و غبار فرودستى و خار مایگى را از تن و جان خویش زدودند و به دیگر ملتها نیز جامه عزت پوشاندند.
ایمان، قلبها را به هم پیوند مىزند، آبشارهاى بلند مهرورزى را بر مىافرازد و جام »جان«ها را از مهر و دوستى و برادرى لبالب مىسازد و کینهها را مىشوید و جامعه را بر بنلاد و بنیاد برادرى استوار مىسازد.
در جامعه ایمانى، جامعهاى که در شعاع آفتاب ایمان امور خود را سامان مىدهد و به بست و گشاد کارها مىپردازد، استعدادها شکوفان مىشوند و خردها دایره شعاع خود را مىگسترانند.
در جامعه ایمانى، جامعهاى که ایمان در شریانهاى حیاتى آن جارى است، ستم، که جام بلورِ کرامتِ انسانى را در هم مىشکند و انسان را از مقامِ والاى انسانى خود به زیر مىکشد، ریشه کن مىشود؛ زیرا که ایمان، خوى ستمگرى و ستم کشى را در انسان مىمیراند و خوى ستم ستیزى را در جام »جان« او فرو مىریزد.
ایمان، جامعه را آن به آن سالم سازى مىکند و انگلها و آلودهگرها را از راهیابى به درون و لایههاى درونى جامعه باز مىدارد و سدّ راه جارى شدن گندابها به جویبار زلال زندگى مىشود.
ایمان، انسان را دردمند مىکند. درد خدا را به جانش سارى مىسازد. دردى لذت بخش و سرورانگیز و شادى آفرین. دردى که انسان را از لَختى، بى حسى، بى شعورى و بى ادراکى به در مىآورد و آگاهى، بیدارى، شعور و ادراک را به او ارزانى مىدارد و این جاست که درد دیگران را با تمام وجود حس مىکند و گمراهى، بى راهه روى دیگران او را دردمند مىسازد ودواى درد خود را در سعادتمندى و رستگارى آنان مىجوید.
در جامعه ایمانى، در جامعهاى که ایمان خیمه و خرگاه برافراشته و در هر فطرتى غوغا انگیخته و نورافشانده فداکارى و ایثارگرى که رمز ماندگار جامعه است و در امان داشتن آن از آفتها و بلیهها، در اوج است. هیچ کس احساس درماندگى، بى پشتوانگى، غربت و بى کسى نمىکند. همگان احساس آرامش مىکنند و مىدانند در میان بَرشدگان ایمان، هیچ گاه بى پشتوانه و تنها نمىمانند، نه دشمن را بر آن دژ راهى هست و نه در داخل دژ بى تفاوتیها و بى احساسیها، شیرازه زندگى او را از هم مىگسلد.
در این نقطه تاریخ که ایستادهایم، جلوهاى از ایمان را مىبینیم که با همه زیباییها و شکوه خود، روحِ انقلابى بَس بزرگ و شگفتانگیز را در کف دارد.
با آن آوردگاهى ساخته از نور، به گستره جهان، در رویارویى با شب و شبپرستان.
این انقلاب که در پرتو ایمان روییده، بالیده و شکوفان شده و در جویبار زندگى انسان امروز، زلال، در حرکت است و جنبش، انقلاب فطرتهاست. فطرتها را مىشکوفاند، چشم چشمه هاى خشکیده آنها را مىگشاید و جرعههاى بیدارى رادر کام آنها فرو مىچکاند.
این انقلاب که با پرتوهاى حقیقت محمدیه جان گرفته و جاده مهتاب را در پیش گرفته، تا وقتى که این روح را در خود بالنده و شاداب نگهدارد و بر لب زمزمى که خمینى کبیر، از دل صخرههاى سخت جوشانده و سارى ساخته، بماند و از آن دَمادَم صُراحى جان خویش را لبالب سازد، فطرتها آن به آن در آغوش آن فرو خواهند رفت و دروازههاى سرزمین خود را به سوى نسیمى که از کوى آن مىوزد و پرتوهایى که از مشرق آن مىبیزد، باز خواهند گذاشت.
این سرزمینها، همیشه براى ورود سپاه ایمان گشودهاند. سپاه ایمان، از جنس نور است و نسیم، هیچ دژ و برج و باروى استوار، قراولان چابک سوار و جنگاوران روئینتن نمىتوانند از پیشروى آن جلوگیرى کنند. فطرتها، قلههاى فتح ناشدنىاند. چنان سر به آسمان سوده که هیچ مرغ بلندپروازى را به فرازاى آنها راه نیست. تنها ایمان است که یاراى آن را دارد تا بر فرازاى آنها ابرهاى باران زاى خود را بگستراند و ببارد و چشمه سارهایى را در دل آنها پدید آورد.
پیامها و سفیران انقلاب ایمانى، از گونه دیگرند. فطرتهاى دگرگون شده و در هالهاى از نور قرار گرفته و در پرتو انقلاب ایمانى به حرکت در آمده را مىتوان دید؛
امّا این که کدام پیام و سفیر این چنین هنگامهاى را آفریده و حماسهاى را شکوفانده، نمىتوان از آنها رد پاى دقیقى نشان داد.
فطرت، خود جست و جو گر است. کافى است در فضایى نورى افشانده و نسیمى وزانده شود و باورمندانى باورمندانه و از ژرفاى دل، رایَتِ ایمان را بر افرازند، خیلى زود در رصدگاه او قرار مىگیرد.
فطرت، همیشه روى به آفتاب دارد، روى به مشرق و برآمدنگاه خورشید. هر پرتوى که از آفتاب، در گوشهاى از جهان بتابد، بى گمان فطرتها به سوى آن بر مىگردند، تا با بارقهاى از آن »جان« خویش را روشن کنند.
انقلاب اسلامى و ایمانى ایران، با در هم کوبیدن دیوارهاى بلند که بین فطرتها و ایمان، جدایى انداخته بودند، راه را براى فرود آمدن فطرتها بر آبشخور ایمان فراهم آورده است که اگر هوشمندانه این مجال بَس ارزشمند و حیاتى، دریابیده شود و لحظهها و آنات آن رصد گردد و کسانى در این عرصه به آیینه دارى بپردازند که »دل«هایى چون آیینه، صاف، شفاف و جلاخورده داشته باشند، بى گمان بیش از هر دورهاى، ایمان، زمینه و مجال آیینه دارى و پرتوافشانى خواهد یافت.
امام خمینى، با انقلاب ایمانى خود، بسیارى از فطرتها را به پاخیزاند و در انتظار بر دمیدن خورشید نشاند و امروزه بر رهروان این راه روشن و باورمندان انقلاب اسلامى است که این انتظار را برآورند و زمینه را براى بَردمیدن خورشید ایمان از مشرق »جان«ها و »جهان«ها فراهم آورند. و نگذارند کسانى براى برآوردن انتظارها و پاسخ گویى به نیازهاى فطرى انسان، دست به کار شوند و میدان دار که قلبشان در هاله ایمان قرار نگرفته و روشنایى خیره کننده ایمان را نمىبینند و سراسر وجودشان را ناامیدى فرا گرفته و فردا را روشن نمىبینند که به سوى آن خیز بردارند و ساز و برگ ورود به فردا را مهیّا سازند.
به امید آن که از کوى ایمان، با تلاش و از جان گذشتگى جرعه نوشان کوثر زلال آن، دَمادَم نسیم حیات بر فطرتها بوزد و عطر خدا بر آنها ببیزد.