نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
سب و لعن از موضوعات و مقولههایى بشمارند که در طول تاریخ اسلام از آنها سخن به میان بوده است و نزاعها و غوغاهایى برپا. چه بسیار خونهایى که به این بهانه و اتهام ریخته شده است و کسان زیادى به اتهام سب دیگران مورد اذیت و آزار قرار گرفتهاند و جمعى براى عدم لعن افراد بازخواست شدهاند.
موضوع سب و لعن همیشه زمینهساز نزاعها، درگیریها، قتل و غارتها و کینهتوزیها بوده است. و فرقهها و گروههاى اسلامى را، به میدان اختلاف کشانده است. چه تلاشهایى را که در راه وحدت مسلمین انجام گرفته به باد فنا داده است. چه بسیار حاکمان مستبد، مخالفان خود را با این بهانه سرکوب کردهاند و استعمارگران بین مسلمین با این حربه نزاع و درگیرى ایجاد کرده و به اهداف شوم خود دست یافتهاند. هم اکنون نیز سب و لعن، از موضوعاتى است که مورد بهرهبردارى دشمنان اسلام است و زمینهاى براى دامن زدن به اختلافها بین مسلمین.
از این روى لازم است درباره آن اندیشیده شود و موضوع با توجه به آیات و روایات مورد بررسى قرار گیرد، تا زمینه هرگونه سوء استفاده گرفته شود.
سبّ و لعن
دو واژه سبّ و لعن در ابتدا مرادف به نظر مىرسد؛ اما با دقت در معناى لغوى و موارد کاربرد آنها در آیات و احادیث در مىیابیم که داراى دو مفهوم متفاوتاند. تفکیک نشدن مفهوم آن دو باعث ایجاد شبهههاى گوناگونى شده است و اتهامهایى در میان پیروان مذاهب اسلامى. از این روى، بایسته است مفهوم این دو واژه به درستى شناخته شود.
آیا لعن و سب، مرادفاند. آیا قرآن، هم از سب و هم از لعن نهى کرده است؟ آیا رسول گرامى اسلام هم از سب و هم از لعن نهى مىفرمود، یا خیر از سبّ نهى مىفرمود و به لعن مىپرداخت. مسلمانان درباره لعن چه کسانى اتفاق دارند و درباره لعن چه کسانى اختلاف؟
سبّ در لغت
ابن منظور آن را به معناى قطع و شتم دانسته است.1 همین گونه طریحى.2 ابن اثیر مىنویسد:
»السبّ: الشتم. «3
سب دشنام دادن است.
راغب در مفردات مىنویسد:
»السبّ: الشتم الوجیع. «4
سب دشنام دردآور است.
در تاج العروس آمده است:
»السبّ: الشتم. «5
و در معناى شتم گوید:
»سبّه و قیل کلام القبیح. «6
ابن منظور در معناى شتم گوید:
»قبیح الکلام و لیس فیه قذف. «7
سخن زشتى که در آن قذف نباشد.
پس سب به معنى شتم، دشنام و فحش و ناسزاست و به تعبیر دیگر، سخن رکیک درباره دیگرى که دربردارنده اتهام و قذف خلاف شرع نباشد.
واژه لعن
لعن به معناى طرد و دورى از رحمت و گرفتار شدن به سخط الهى است.
در مقائیس اللغه آمده است:
»لعن اصل صحیحى است که بر دورسازى و طرد کردن دلالت مىکند و خداوند شیطان را لعن کرد، یعنى او را از خیر و بهشت دور ساخت. «8
جوهرى مىنویسد:
»لعن: طرد و دورى از خیر است. لعنت اسم و جمع آن لعان و لعنات است و به مرد لعین و ملعون گویند و براى زن هم لعین استعمال مىکنند. لعین به معناى ممسوخ است. ملاعنه و لعان به معناى مباهله است. «9
راغب در مفردات، معناى کاملى براى لعن ذکر کرده است:
»اللعن: الطرد و الابعاد على سبیل السخط و ذلک من الله تعالى فى الآخرة عقوبة و فى الدنیا انقطاع من قبول رحمته و توفیقه و من الانسان دعاء على غیره. «10
لعن: طرد و دور ساختن با ناراحتى است و این از جانب خدا در آخرت عقوبت و کیفر است و در دنیا قطع پذیرش رحمت و توفیق او و لعن از سوى انسانها دعاء و نفرین بر دیگرى است.
همانند آن با اندک تفاوتى در نهایه ابن اثیر11 و تاج العروس12آمده که آن را از جانب خدا، دور ساختن از خیر مىدانند و از سوى مردم سبّ و نفرین دیگرى.
در تعریفات جرجانى چنین تعریف شده است:
»اللعن من الله هو إبعاد العبد بسخطه و من الانسان الدعاء بسخطه«13
لعن از جانب خدا دور ساختن بنده با سخط اوست و از انسان دعا کردن براى گرفتار سخط الهى شدن است.
همین تعریف در کتاب دُستور العلماء14 آمده است.
بنابراین، مىتوان گفت لعن در هر حال مربوط به خداست. بنده هم وقتى فردى را لعن مىکند نظرش این است که گرفتار سخط الهى شود. پس در آن سبّ و دشنام نیست. به همین علت در لعن دورى از خیر و رحمت الهى ذکر شده است.
طریحى در مجمع البحرین گوید:
»عرب وقتى که مردى از آنان تمرّد مىکرد او را از جمع خود دور و طرد مىساختند و از آن به لعن تعبیر مىکردند. «15
جمع بندى لغوى
1. سبّ به معناى قطع (بریدن) و دشنام رکیک و دردآور است و سخن زشتى است که در آن اتهام به کار خلاف عفت (قذف) نباشد.
2. لعن به معنى طرد و دور ساختن با سخط و ناراحتى است. در گذشته افراد قبیله، کسانى را که خلاف مىکردند، از جمع خود طرد و آنان را لعن مىنمودند.
3. لعن خدا در آخرت عقوبت افراد و در دنیا انقطاع رحمت و توفیق آنان است و به کسانى که گرفتار عذاب الهى شده و مسخ گردیدند، لعین گویند.
4. لعن انسان، دیگرى را در واقع نفرین اوست. نفرین به این که گرفتار سخط الهى بشود.
5. لعن از جانب انسان به معنى سب هم به کار رفته است که در نهایه ابناثیر و کتابهاى بعد از آن آمده است. یعنى نفرین و دعائى که در آن زشتى باشد. مىتوان گفت لعن به معناى سبّ در مواردى به کار مىرود که بى جهت و بدون مجوز شرعى باشد و از آن جهت تعبیر به سب مىکنند که منهى شارع است. مانند سبّ على(ع) توسط معاویه که آن حضرت پاک و جزو اولین مؤمنین بود.
6. مباهله هم به معناى لعن است که افراد یگدیگر را لعن و نفرین و تکذیب کنند.
بنابراین، نظر کسانى که معتقدند کافر لعن مىشود و از مسلمانان، کسانى که به حدّ کفر برسند لعنشان جایز است، درست نیست. در کتاب دستور العلماء پس از ذکر معناى لعن مىنویسد:
»و لا یلعن الا الکافر و اختلف فى لعن یزید بن معاویه، فمن کفّره لعنه و من لا فلا. «16
و لعن نمىشود جز کافر و درباره لعن یزید بن معاویه اختلاف شده است. پس کسى که او را تکفیر کرده، لعن نموده و کسى که کافر ندانسته، لعن نمىکند.
به نظر مىرسد در برابر این نظر، بهترین راه حل این است که موارد کاربرد لعن در قرآن و سنت بررسى شود.
لعن در قرآن
در قرآن واژه لعن و مشتقات آن 41 مورد، در 37 آیه آمده است. گروههاى گوناگون در قرآن مورد لعن قرار گرفتهاند.
1. کافران: پنج آیه.17
2. مشرکان.18
3. منافقان: سه آیه که دو آیه همراه با کافران و مشرکان آمده است.19
4. ظالمان: چهار مورد.20
5. دروغگویان: دو مورد.21
6. شیطان: سه مورد.22
7. قاتل.23
8. کتمان کنندگان کتاب.24
9. کسانى که خدا و رسول را اذیت مىکنند.25
10. کسانى که قلب مریض دارند.26
11. کسانى که سوء ظن به خدا دارند.27
12. قذفکنندگان محصنات.28
13. نقض کنندگان عهد الهى.29
14. قطع کنندگان رحم: دو آیه.30
15. مفسدان در زمین.31
16. قوم عاد.32
17. فرعون و قومش.33
18. قوم ابراهیم.34
19. لعن اقوام یکدیگر را: سه مورد.35
20. لعن یهود به جهات ذیل.
الف. حیله شرعى: دو آیه.36
ب. به جهت ترک امر به معروف.37
ج. کتمان حق.38
د. به خاطر این پندار غلط: دست خدا بسته است.39
ه. نقض میثاق.40
و. بدان جهت که مىگفتند: قلبهاى ما بسته است.41
ز. تحریف کتاب.42
ح. ایمان به جبت و طاغوت.43
21. شجره ملعونه.44
پس از بیان موارد لعن، تقسیم دیگرى که درباره لعن ممکن است، اقسام لعن شدگان است.
1. لعن شدگان در دنیا
الف. فرعون.45
ب. قوم عاد.46
ج. اصحاب سبت؛ تبدیل شدن یهودیان به میمون.47
2. لعن شدگان در آخرت
الف. قوم ابراهیم.48
ب. لعن اقوام دیگر.49
3. لعن شدگان در دنیا و آخرت
الف. اذیت کنندگان پیامبر و خدا.50
ب. قذف کنندگان محصنات.51
ج. قوم عاد.52
د. فرعون و قومش.53
آن چه از قسم اول استفاده مىشود این که لعن شدگان در دنیا گرفتار عذاب شدید الهى شدند. پس لعن شدگان در دنیا و آخرت، با توجه به موارد آن استفاده مىشود که ممکن است آنان از مسلمانان باشند مسلمانانى منافق که باعث آزار پیامبر بودند و یا غیر منافق که به زنان مؤمن اتهام مىزنند.
دیگر کسانى که صفات زشت داشته باشند، مانند: ظلم، فساد، قطع رحم، قذف، آزار پیامبر، کتمام حق، نقض میثاق، تحریف، حیله شرعى.
در نتیجه مىتوان گفت لعن شدگان ممکن است از مؤمنان باشند و لعن اختصاص به کافران ندارد. کسانى که عملى مانند عمل آنان انجام دهند، مورد لعن الهى واقع مىشوند. وقتى که در لعان افراد مؤمن یکدیگر را لعن مىکنند، این نشان مىدهد که عملکرد افراد ممکن است باعث لعن شود. چنانچه در مورد لعان توجه کنیم مىبینیم زن متهم به زنا مىشود و زنا از گناهان کبیره است و باعث فسق زن مىشود. و در برابر مرد که زن را قذف مىکند، یکى از موارد لعن در قرآن است.
لعن کنندگان
1. خداوند.
در بیشتر آیات، خداوند، خود، به لعن و طرد افراد پرداخته است و اوست که با توانایى، در دنیا و آخرت افراد را مجازات مىکند. در نتیجه اگر دیگران کسى را لعن مىکنند، یعنى از خداوند مىخواهند او را مورد لعن و طرد قرار دهد.
2. لعن کنندگان (لاعنون).
3. اهل جهنم یکدیگر را لعن مىکنند.
4. لعان کننده.54
5. پیامبران: داوود و عیسى.
6. ملائکه.55
7. تمام مردم.56
جالب است توجه داشته باشیم. با توجه به این که خداوند پیامبر اسلام را پیامبر رحمت معرفى کرده است،57 به طور خاص لعنى به حضرت درباره افراد نسبت نداده است. همین طور در قرآن، مسیحیان به طور مستقیم مورد لعن قرار نگرفتهاند آن گونه که یهودیان مورد لعن واقع شدهاند.
در جریانِ مباهله که قرار بود پیامبر(ص) قوم دروغ گو را مورد لعن قرار دهد و مورد لعن هم نصارا بودند.58 اساساً مباهلهاى واقع نشد و در نتیجه پیامبر(ص) همراه با على، فاطمه و حسن و حسین در جمع لعن کنندگان واقع نشدند و نصارا نیز مورد لعن واقع نشدند. در حالى که یهود در دنیا و آخرت مورد لعن الهى قرار گرفتهاند و عملکرد زشت آنان باعث لعن و طردشان از لطف الهى شده است.
نکتهاى که لازم به ذکر است با توجه به لعن یهود در دنیا و آخرت، آیا ما مىتوانیم هر یهودى را لعن کنیم؟ یا لعن ما باید درباره کسانى از یهود باشد که یکى از این صفات زشت را که باعث لعن آنان شده، داشته باشند؟ روشن است که صورت دوم باید درست باشد؛ یعنى کسانى که داراى این صفات و اعمال ناپسند باشند، سزاوار لعن و دورى از رحمت الهى هستند. درباره مسلمانان نیز این نکته صادق است؛ یعنى کسانى را مىتوان لعن کرد که خدا و پیامبرش لعن کرده باشند.
لعن در روایات نبوى
رسول گرامى اسلام، در مواردى افراد را لعن و آنان را نفرین و یا علیه آنان دعا کرده است. توجه به موارد آن بسیار سودمند است و نشان مىدهد که سیره نبوى بر گرفته از قرآن است که افراد فاسد و داراى صفات زشت، مشمول لعن حضرت قرار گرفتهاند.
اگر به فهرست احادیث کتب اهل سنت مراجعه شود، نکتههاى خوبى در این باره به دست مىآید. با نگاهى اجمالى به فهرست کتاب کنزالعمال، که از جوامع حدیثى آنان است و بررسى واژه لعن59 و ملعون60 به دست مىآید که اعمالِ کسانى که از سوى رسول اکرم(ص) لعن شدهاند در مواردى حرام و در مواردى جزو مکروهات است.
کسانى که در رباخوارى، شرابخوارى و رشوه دخالت دارند.
زنانى مانع ارتباط جنسى شوهرانشان مىشوند و یا در جهت فریب دیگران بر مىآیند. کسانى که در مسائل اجتماعى بى تفاوت هستند و از مظلوم به دفاع برنخاستهاند. فقرایى که ثروتمند را به جهت ثروتش تعظیم مىکنند. یا کسى که پدرش را سب کرده، شطرنج بازى کرده، یا عمل قوم لوط را انجام داده و یا از دیگران به نام خدا گدایى کرده است و...
سب در قرآن و سنت
در قرآن یک آیه درباره سبّ آمده و در آن مسلمانان را از سبّ و ناسزاگوئى نهى کرده است:
»وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَیَسُبّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذَلِکَ زَینَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِم مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ.«61
و آنهایى را که جز خدا مىخوانند دشنام مدهید که آنان از روى دشمنى [و] به نادانى، خدا را دشنام خواهند داد. این گونه براى هر امتى کردارشان را آراستیم. آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود، و ایشان را از آن چه انجام مىدادند آگاه خواهد ساخت.
وقتى که ما سبّ را در کنار لعن در قرآن قرار مىدهیم تفاوت آن به خوبى روشن مىشود. قرآن. از سبّ نهى کرده است و کسان و گروههایى را لعن نموده است. پیامبر(ص) کسان و گروههایى را لعن کرده است، امّا از سبّ نهى فرموده است.
زمانى که شخصى مورد لعن قرار مىگیرد؛ یعنى علیه او دعا مىشود که از رحمت خدا به دور باشد. و چون مشرکان خدا را قبول نداشتند، دعایى که بیان گر دورى آنان از رحمت خدا بوده، براى آنان اهمیتى نداشته که عکس العمل نشان دهند، اما ناسزاگویى و سبّ، روشن است که آنان را ناراحت مىکرده و به عکسالعمل وا مىداشته که در آیه از آن نهى شده است.
روشن است چنانچه لعن اقوامى مانند یهود و افراد دیگرى که در آیات و روایات مورد لعن واقع شدهاند، باعث عکسالعمل شود، به ملاکى که در آیه آمده، باید از این کار دست برداشت. این ملاک درباره مذاهب و فرق اسلامى هم در مواردى صادق است.
البته این امکان وجود دارد که در بسیارى از موارد، منظور از سبّ همان لعن باشد؛ یعنى گرچه تعبیر به سبّ شده و امّا آن چه در عمل اتفاق افتاده، لعن بوده است. در مَثَل، دستور معاویه به کارگزاران و علماى وابسته به خود مبنى بر این که على بن ابى طالب را روى منبرها و در مجامع عمومى سبّ کنید، همان لعن منظور بوده است.
امّا آن چه مسلم است پیامبر لعّان نبود و از لعن بسیار باز مىداشت و مىفرمود:
»إنى لمْ أبْعَثْ لعَّاناً و إنّما بُعِثتُ رَحمة.«62
من مبعوث نشدهام براى لعن کردن زیاد و فقط براى رحمت بر انگیخته شدم.
و مىفرمود:
»لا یَکُونُ المُؤْمِنُ لعّاناً«63
مؤمن بسیار لعن کننده نخواهد بود.
على(ع) در جنگ صفین وقتى شنید برخى از یارانش شامیان را سب مىکنند، آنان رااز این کار بازداشت و فرمود:
»من دوست ندارم که شما آنها را لعن و شتم کنید، بلکه افعال ناپسند آنها را برشمرید و از خدا بخواهید که خون ما و ایشان را حفظ کند.«64
در نهج البلاغه آمده است:
»إنّى أکرهُ لَکُمْ أنْ تَکونُوا سبّابین.«65
من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید.
ابن ابى الحدید در شرح سخن حضرت سخن جالبى دارد. بر این باور است:
حضرت از لعن بازنداشته؛ زیرا در قرآن گروههایى از مسلمانان لعن شدهاند، بلکه آنان را از گفتار ناپسند بازداشته است. چون آنان به پدر و مادرها ناسزا گفته و در نسب آنان اشکال وارد مىکردند و قول به نهى از مطلق لعن را به حشویه نسبت مىدهد.66
در ادامه، حضرت دستور مىدهد به جاى ناسزا بگویند:
»اللّهُمَّ احْقِنْ دِماءَنَا و دِماءَهُم. «
بارالها خون ما و آنان را حفظ فرما!
امام على براى جنگ به صفین رفته، اما آن چه براى وى مهم است، حفظ خون مسلمانان و توجه به وحدت آنان است.
نتیجه
با توجه به موارد لعن در قرآن و روشن شدن تفاوت آن با سبّ، مىتوان گفت کسانى که یکى از صفات زشتى را داشته باشند که مورد لعن قرآن قرار گرفته است، مىتوان آنان را در صورتى که بر کار زشت و ناپسند خود اصرار بورزند، لعن کرد. و این تبرى جستن از کسانى است که بر خلاف دستور خدا عمل مىکنند. در عین حال انسان نباید به گونهاى عمل کند که ورد زبانش لعن باشد.
فسق و تفسیق و لعن فاسق در قرآن
فسق، یعنى سرپیچى از فرمان خدا. اگر به کاربرد واژه فسق در قرآن توجه شود، روشن مىشود این واژه درباره اقوام و کسانى به کار رفته است که مورد لعن الهى قرار گرفتهاند:
1. درباره ابلیس که مورد لعن و غضب الهى قرار گرفته، چنین آمده است:
»وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکةِِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوَّا إِلاّ إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیتَهُ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِى وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوُّ بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً«67
و آن گاه که بر فرستگان گفتیم: براى آدم روى بر خاک سایید. روى بر خاک نهادند، جز ابلیس که از پریان بود و از فرمان پروردگار خویش سرباز زد. آیا او و فرزندان او را، از فرو دست من، سرپرستان مىگیرید و ایشان دشمن شمااند. ستم کارانى را بدا بَدَلى.
2. اقوامى که گرفتار عذاب شدند
الف. »وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَهَا تَدْمِیرًا«68
و چون بر آن شویم که شهرى را نابود کنیم شاد خواراناش را فرماییم [به پیروى و بهرهبردارى درست از ثروت69] پس تباهى پیشه کنند و از فرمان سرباز زنند. پس قول عذاب به حقیقت پیوندد و سخت درهم کوبیماش.
ب. »فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِى قِیلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِّنَ السَّمَاء بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ«70
پس آنان که ستم کردند، سخنى را که به ایشان گفته آمده بود، دگر کردند. پس بر آنان که ستم کردند، عذابى از آسمان فرو فرستادیم، هم به تباهى که مىکردهاند.
3. عذاب فاسقان:
الف. »وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ کُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُوا فِیهَا وَ قِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِى کُنتُم بِهِ تُکَذِّبُونَ.«71
و اما کسانى که نافرمانى کردهاند، پس جایگاهشان آتش است. هر بار که بخواهند از آن بیرون بیایند، به آن بازگردانیده مىشوند و به آنان گفته مىشود: عذابِ آن آتش را که دروغاش مىپنداشتید بچشید.
ب. »فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لاَ تَسْتَعْجِل لَّهُمْ کَأنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاّ سَاعَةً من نَهَارِ بَلاغ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلاّ الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ.«72
پس همان گونه که پیامبران نستوه، صبر کردند، صبر کن و براى آنان شتابزدگى به خرج مده. روزى که آن چه را وعده داده مىشوند بنگرند، گویى که آنان جز ساعتى از روز را [در دنیا] نماندهاند. این ابلاغى است. پس آیا جز مردم نافرمان هلاکت خواهند یافت؟
4. ستمگران:
الف. »فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِى قِیلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ.«73
ب. »فَلَمّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ أَنجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍِ بَئیسٍ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ.«74
چون پندى را که به آنان داده بودهاند، از یاد ببردند، کسانى را که از بدى باز مىداشتهاند، رهاندیم و آنان را که ستم کردند، به عذابى سخت گرفتیم. هم بدان که نافرمانى مىکردند.
5. منافقان:
»الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ«.75
مردان و زنان دو چهره، همانند یکدیگرند. به کار ناپسند وامىدارند و از کار پسندیده باز مىدارند. و دستهاى خود را از انفاق فرو مىبندند. خدا را فراموش کردند، پس خدا هم فراموششان کرد. در حقیقت، این دو چهرگاناند که فاسقاناند.
6. قذف کنندگان:
»وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الُْمحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَ لاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ.«76
و کسانى که نسبت زنا به زنان شوهردار مىدهند، سپس چهار گواه نمىآورند، هشتاد تازیانه به آنان بزنید، و هیچ گاه شهادتى از آنان نپذیرید، و ایناناند که خود فاسقاند.
7. کفار:
»وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّنبَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِى لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئاً وَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَ لِکَ فَأُولئکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ.«77
به جاى ترس، ایمنىشان دهد، چنان که مرا پرستند و با من چیزى انباز نکنند. کسانى که زین پس ناباور شوند آنان نافرماناند.
8. بیشتر اهل کتاب:
»وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ لَکَانَ خَیْرًا لهُم مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَکْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ«.78
اگر اهل کتاب مىگرویدند، براىشان بهتر بود. برخىشان گرویدهاند، و بیشترشان نافرماناند.
بنابراین، لعن را نمىتوان دائر مدار کفر قرار داد. بلکه انسانهاى فاسق را نیز مىتوان لعن کرد که در این آیات چهار گروه از لعن شدگان فاسق هستند در واقع علت اصلى لعن و عذاب آنها فسقشان دانسته شده است.
راغب دربار فسق مىنویسد:
»فسق فلان خرج من حجر الشرع... و هو اعمّ من الکفر و الفسق یقع بالقلیل من الذنوب و بالکثیر لکن تعورف فیما کان کثیراً و اکثر ما یقال الفاسق لمن التزم حکم الشرع و اقرّ به ثم اخلّ بجمیع احکامه او ببعضه و اذا قیل للکافر الاصلى فاسق فلانّه اخلّ بحکم ما الزمه العقل و اقتضه الفطرة... «.
فلانى فاسق شد، یعنى خارج شد از چارچوب شرع و آن، اعم از کفر است و فسق، با گناهان اندک و زیاد پدید مىآید. لکن شناخته مىشود، در جایى که گناه بسیار باشد. بیشترین موردى که فاسق گفته مىشود در جائى است که کسى ملتزم به حکم شرع شده و به آن اقرار کرده است، سپس به تمام، یا بعضى از احکام آن خلل وارد نموده است. و زمانى که به کافر اصلى فاسق گفته مىشود به این جهت است که وى به حکم الزام عقلى و مقتضاى فطرت عمل نکرده است.
راغب، پس از اشاره به آیاتى مانند:
»أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا لایَسْتَوُون.«79
آیا کسى که مؤمن است، چون کسى است که نافرمان است؟ یکسان نیستند.
مىافزاید:
»فقابل الایمان فالفاسق اعم من الکافر و الظالم اعم من الفاسق.«80
پس فسق در این جا در برابر ایمان قرار دارد، فاسق اعم از کافر است و ظالم، اعم از فاسق است.
علامه مجلسى در تعریف فسق مىنویسد:
»الفسق فى اللغة: الخروج عن الطاعة مطلقا، لکن یطلق غالباً فى الکتاب و السنة على الکفر او ارتکاب الکبائر العظیمة.«81
فسق در لغت خارج شدن از مطلق طاعت است، ولى به طور غالب در کتاب و سنت بر کفر اطلاق مىشود، یا کسى که گناهان کبیره بزرگ را انجام داده است.
به نظر مىرسد این تعبیر دقیق و مناسبى باشد. فاسق به کسى مىگویند که گناهان کبیره بزرگ را انجام مىدهد.
شیخ بهائى هم در کتاب اربعین ارتکاب کبیره را باعث خروج از عدالت نمىداند.82
البته در بسیارى از کتابهاى فقهى، فاسق در برابر عادل قرار گرفته است. عادل به کسى گفته مىشود که گناهان کبیره را انجام ندهد و اصرار بر صغیره نداشته باشد.83 ولى به نظر مىرسد علامه مجلسى، راغب و شیخ بهائى نظرشان این باشد که فاسق، به کسى گفته مىشود که بسیار بزه و خلاف انجام دهد و تجاهر به فسق کند. و یا فاسق کسى است که به خاطر انجام گناه بسیار به گونهاى پنهانى، حاکم حکم به فسق او کند که به آن تفسیق مىگویند:
»التفسیق ضد التعدیل یقال: فسّقه الحاکم اى حکم بفسقه.«84
در تاج العروس در معناى تجاهر به گناه نکته دیگرى ذکر شده که در خور توجه است و آن این که کسىکه از گناه خود سخن بگوید، مجاهر و معصیت کار است.
المجاهر بالمعاصى؛ المظهر لها بالتحدث بها و منه الحدیث »و کل امتى معافا الا المجاهرین« و فى حدیث آخر »لا غیبة لفاسق و لا مجاهر«.85
مجاهر به گناه به کسى گویند که از گناه سخن مىگوید و از موارد آن است حدیث: »و تمام امتم مورد عفو قرار مىگیرند جز افرادى که تجاهر به گناه دارند. « و در حدیثى دیگر آمده »غیبتى براى فاسق و اظهار کننده گناه نیست.«
بنابراین، تجاهر به گناه دو مصداق دارد:
یکى کسى که آشکارا گناه مىکند که دیگران مىبینند: در جع شرب خمر مىکند، براى انجام زنا به مکانى مىرود که این عمل ناپسند در آن جا انجام مىگیرد.
دوم: اگر نهان و پنهان از جمع این کارهاى زشت را انجام داده، آن را براى دیگران تعریف مىکند و از کم و کیف آن سخن مىگوید و از انجامش ناراحت نیست، بلکه افتخارى براى خود مىداند.
جواز لعن انجام دهنده کبیره
با توجه به آنچه در معناى فسق انجام کبیره آمده و یا انجام کبائر عظام، لعن کسانى که کبیره انجام داده و مىدهند، جایز است. مهمترین دلیل قرآنى آن جواز ملاعنه است که در جریان لعان مطرح است که هر یک دیگرى را که متهم به خلاف شرع و گناه کبیره است، لعن مىکند. مرد، زنِ خود را به زنا متهم و لعن مىکند، چون شاهد ندارد و زن مردِ خود را به اتهام قذف لعن و زنا را از خود دور مىکند و هر دو گناه؛ یعنى قذف و زنا از گناهان کبیرهاند و از شروطى که براى آن ذکر کردهاند این است که زن مشهور به زنا نباشد که در این صورت، امکان لعان نیست. بنابراین، مرتکب کبیره را گر چه یک مرتبه انجام داده باشد، مىتوان لعن کرد. و زنا از کبائر بزرگ است. البته نتیجه آن فسخ عقد و عدم اجراى حکم شرعى نسبت به طرفین است:86
»وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْوَ جَهُمْ وَ لَمْ یَکُن لهُمْ شُهَدَاءُ إِلاّ أَنفُسُهُمْ فَشهاَدَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَاداتٍ بِاللَّهِ إِنّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ × وَ الْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِن کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ × وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذَابَ أَنَّ تَشهَدَ أَرْبَعَ شَهَاداتٍ بِاللَّهِ إِنّهُ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ × وَ الْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْهَا إِن کَانَ مِنَ الصّادِقِینَ × وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَواب حَکِیم.«87
و کسانى که به همسران خویش تهمت زنند و گواهى جز خود ندارند. گواهى هر یکشان، چهار بار گواهى است به خدا [بگوید به خدا گواهى مىدهم من از راستگویانام] که هر آینه وى از راستگویان است. و پنجم این که، نفرین خدا بر او باد اگر از دروغ گویان باشد. و این که زن چهار بار گواهى دهد به خدا که، مرد از دروغ گویان است، کیفر را از او باز مىدارد. بار پنجم این که خشم خدا بر او باد، اگر مرد از راستگویان باشد.
از آن چه ذکر شد به این نتیجه مىرسیم که لعن کسان همیشه برخاسته از کفر آنان نیست، گر چه برابر آیات قرآن کافر را مىتوان لعن کرد و کسى که کفر او ثابت مىشود، جایز اللعن است. اما انسانهاى فاسق را نیز مىتوان لعن کرد و مرتکب کبیره نیز جایز اللعن است. بلکه براى ملاعنه لعن واجب است. چنانچه عمل افراد به مرحله کفر برسد، لعن آنان بدون شبهه جایز است.
لعن یزید بن معاویه
یزید بن معاویه از کسانى است که به جهت جنایات، ستمها، رفتارهاى خلاف شرعى که انجام داده بر اساس معیارهاى دینى جایز اللعن است. بى هیچ شک و شبههاى هر یک از جنایاتى که او انجام داده، براى جایز اللعن بودن او کافى است. کسانى که پنداشتهاند او از جنایاتى که انجام داده توبه کرده، از این روى لعناش روا نیست، باید به کارنامه سیاه او در زمان مرگ بنگرند. او در حالى طومار زندگى سراسر نکبت و سیاهاش بسته شد که لشکریاناش به فرمان او، در مدینه آن فاجعه شرم آور و جنایات هراسانگیز را آفریدند و سپس خانه خدا را به آتش کشیدند. بله، هیچ نشانى از توبه او کسى سراغ ندارد. و شگفتانگیز است از کسانى مانند فخر رازى که لعن یزید را روا نمىدانند، به این پندار که توبه کرده و خداوند او را بخشیده است.88
اینکه کسانى مانند ابوحامد محمد غزالى گفتهاند: وى دستور کشتن امام حسین(ع) را نداده، در نتیجه نمىتوان او را لعن کرد،89 سخنى است سست و بى دلیل. در نامهاى که عبیدالله بن زیاد به امام حسین(ع) مىنویسد از نامه یزید یاد مىکند که در آن دستور کشتن حضرت را داده است.90 و در اصل امکان ندارد کارى به این مهمى، بدون دستور خلیفه انجام گرفته باشد. غزالى خود در کتاب سرّالعالمین که از آخرین تألیفات وى به شمار است، از این نظر خویش برگشته است و گفت و گوى یزید و على بن الحسین(ع) را آورده که با تلاوت آیه قرآن، یزید را مخلد در آتش مىداند.91
از علماى اهل سنت نیز کسانى هستند که گفتهاند مىتوان یزید را لعن کرد، مانند: برزنجى در کتاب اشاعه و ابن حجر هیثمى در صواعق.92 این دو از قول احمد حنبل جواز لعن یزید را نقل کردهاند.93 قاضى ابویعلى در کتاب المعتمد فى الاصول،94 لعن یزید را روا دانسته و فرزندش ابوالحسن محمد قاضى در کتابى که شایستگان لعن را آورده، یزید را هم نام برده است.95
گروهى نیز گفتهاند: اگر اشعارى که به وى منسوب است، گفته باشد، به مرحله کفر رسیده و لعن او رواست.
جاحظ، در رساله نابته پس از نقل جنایات یزید مىنویسد:
»یزید، فاسق و ملعون است و کسى که از لعن ملعون نهى کند، ملعون است«.
و اشعار وى را دلیل بر کفر او مىگیرد.96
آلوسى، در تفسیر خود اشعار یزید را نشانه کفر صریح وى مىداند و از ابن جوزى، قاضى ابویعلى و تفتازانى کفر یزید را نقل مىکند و مىافزاید: در تاریخ الخلفا، تاریخ ابن الوردى و الوافى بالوفیات به لعن وى تصریح شده است.97
برسویى در تفسیر روح البیان،98 ابن جوزى در کتاب الرد على المتعصب العنید99 و تفتازانى در شرح عقائد النسفیه و مناوى،100 بر کفر یزید باور دارند.
تفتازانى مىنویسد:
»و بعضهم، اى بعض السلف المجتهدین و العلماء الصالحین اطلق اللعن علیه لانّه کَفَر حین أمر بقتل الحسین، رضى الله تعالى عنه، و اتفقوا على جواز اللعن على من قتله أو أمره أو أجاز به أو رضى به و الحق أنّ رضاء یزید بقتل الحسین، رضى الله تعالى عنه و استبشاره بذلک و اهانته اهل بیت النبى مما تواترت معناه و إن کان تفاصیله آحاد فنحن لانتوقف فى شأنه بل فى ایمانه لعنة اللّه علیه و على معاونیه.«
بعضى از مجتهدان گذشته و علماى صالح، لعن بر یزید را روا دانستهاند؛ زیرا وى کفر ورزیده هنگامى که دستور کشتن حسین(ع) را صادر کرده است و اتفاق دارند بر جواز لعن کسى که حسین را کشته، یا به آن فرمان داده و یا آن را مجاز شمرده و یا راضى به آن شده است. و حق این است که رضاى یزید به کشتن امام حسین(ع) و بشارت وى به آن و اهانت او به خاندان پیامبر از اخبار متواتر معنوى است، گر چه جزئیات آن جزو اخبار واحد است. پس ما توقفى درباره یزید نداریم، بلکه در ایمان وى، پس لعنت خدا بر او و بر یاورانش باد.101
سخن تفتازانى در کتاب دُستور العلماء نقل شده است و جمعى مانند ابن عماد حنبلى،102 مرتضى زبیدى103 نیز آن را نقل و اشعار یزید را دلیل کفر او دانستهاند.104
جمعى نیز جنایات وى را محکوم و قیام امام حسین را دلیلى بر عدم وجوب اطاعت از سلطان فاسق ستمگر دانستهاند و در واقع، به ابن عربى پاسخ دادهاند که گفته حسین(ع) با شمشیر جدش کشته شده است. اینان یزید را شایسته خلافت ندانستهاند.
شربینى، قیام امام حسین و ابن زبیر را ناقض اجماعى مىشمارد که مدعى است قیام علیه سلطان فاسق ستمگر جایز نیست:
»إن الخروج على الأئمة و قتالهم حرام بإجماع المسلمین، و إن کانوا فسقة ظالمین لکن نوزع فى الإجماع بخروج الحسین على یزید بن معاویة و ابن الزبیر على عبدالملک بن مروان، و مع کلّ منهما خلق کثیر من السلف.«105
شوکانى یزید را دائم الخمر و همیشه مست و هتک کننده حرمت شریعت مطهره مىداند.106
ابن حزم، کار یزید را بغى و تجاوز مىشمارد و در بیان معناى بغى مىنویسد:
»و أما من دعا إلى أمر بمعروف و نهى عن منکر و إظهار القرآن و السنن و الحکم بالعدل فلیس باغیا بل الباغى من خالفه.«
و کسى که مردم را باامر به معروف و نهى از منکر و اظهار قرآن و سنت و حکم به عدل دعوت مىکند، او باغى نیست، بلکه باغى کسى است که با چنین فردى مخالفت مىنماید.107
بنابراین، لعن یزید که در فسقاش جاى هیچ شکى نیست و به دلیل اشعار کفرآمیزى که سروده و در آن منکر نبوت پیامبر اسلام شده، رواست.
نتیجه
در نتیجه بحث و تفاوت لعن و سب مىتوان گفت: با توجه به آیات قرآن که افراد را به جهت گناهانى که انجام دادهاند، لعن کرده و خواهان دورى آنان از رحمت الهى شده است و نیز آن گونه که در لعان مطرحاست، مىتوان گفت لعن مرتکب کبیره جایز است، ولى سبّ و به زشتى یاد کردن، مورد نهى قرآن قرار گرفته است و پیامبر اکرم(ص) نیز افراد را از این که عادت به لعن پیدا کنند نهى فرموده است:
»انى لم ابعث لعاناً و انّمابعثت رحمة.«108
از آن جا که در موارد زیادى لعن با سب و شتم آمیخته مىشود و به تحقیر افراد و دشنام آنان مىانجامد و این عکس العمل طرف مقابل را در پى دارد، باید تلاش کرد از لعن دیگران خوددارى ورزید، گرچه از نظر فرد لعن کننده، وى داراى صفت یا گناهى باشد که لعن او روا باشد. این نکته هم از علت نهى قرآن از سبّ استفاده مىشود و هم از سیره على بن ابى طالب(ع) در هنگام جنگ صفین که یارانش را از هرگونه لعن و شتم و سب بازداشت، با این که براى نبرد رفته بودند و دو گروه مىخواستند با یکدیگر بجنگند و همدیگر را از پاى دربیاورند. در عین حال حضرت یاران خود را از هر گونه لعن و شتمى بازداشت و فرمود به جاى آن بگویید:
»بارالها خون ما و آنان را حفظ فرما!«
بدیهى است سب و لعن، مسلمانان را در برابر یکدیگر قرار مىدهد و زمینه خونریزى بین آنان را فراهم مىسازد و این کار حرام و بر خلاف سیره امام على(ع) است. سیرهاى که شیعیان خود را پاى بند به آن مىدانند و براى اهل سنت نیز سرپیچى از آنان روا نیست، زیرا که على را جزو خلفاى راشدین و از صحابه مىشمارند.
احترام مسلمانان به یکدیگر در این عصر ضرورى است زیرا دشمنان اسلام در صدد ایجاد تفرقه بین مسلمین هستند. شیعه حق ندارد به بهانه این که براءت از دیگران لازم است به لعن صحابه بپردازد و اهل سنت نیز نباید به ادعاى این که شیعه بدعت گذار است این روش ناپسند را تعقیب کند. همه باید در راه حفظ اسلام و دفاع از ارزشهاى اسلامى تلاش کنند و سخنان امام على(ع) را در برخورد منطقى و رأفتآمیز با یکدیگر مورد توجه قرار دهند و دعاى آن حضرت، مد نظر آنان باشد.
»بار الها خون ما و آنان را حفظ فرما!«