رنگ خدا

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


جهان، باید رنگى دیگر مى‏گرفت، وَراى رنگها. رنگى که به دلها شادابى و به چشمها روشنایى فرو ریزد.
 غوغا، کشاکش، درهم ریختگى رنگها، در آمدنِ هر گروه، قبیله، مرام و مسلک و پیروان آنها به رنگى، نه این که هیچ گونه شادابى را به ارمغان نمى‏آورد و گرما نمى‏آفرید و گرماى آن دلها را به هم نزدیک نمى‏کرد که بسیار از هم دور مى‏ساخت و بر دوریها و جداییها مى‏افزود و مذاب کینه‏ها، دشمنیها، بغضها و نفرتها را از یکدیگر در سینه‏ها فرو مى‏ریخت.
 رنگها درهم تنیده بودند، خفقان آور، غم افزا و تاریکى زا. غصّه‏ها راه را بر نَفَس مى‏بستند. بر دلها و کوچه‏ها، تاریکى مى‏بارید، از چکاچک رنگها. رنگها درهم آمیخته بودند، صداها هم. هر صدایى راه را بر دیگر صداها مى‏بست، چنان بلند که سینه‏ها را مى‏خَست.
 در بازار رنگرزها، »خم«هاى رنگرزى برپا بود، از هر نوع و گونه‏اى و سازوار با هر ذوق و سلیقه‏اى و مرام و مسلکى و احبار و رهبان و سران قبایل و فرقه‏هاى کوچک و بزرگ، در کار ساختن رنگ و آراستن مَعْبَد و عَلَم و کُتل خود به آنها.
 در بازار رنگرزها، از بى رنگى، که مادر رنگها بود، خبرى نبود و در هیچ خُمى یافت نمى‏شد. کسى را نمى‏شد یافت که آن را رواج دهد، یا خود را به آن بیاراید که همه اسیر رنگ بودند.
 در اسارتگاهِ دهشت‏انگیز، هویت سوز و تباه‏گر رنگها، هوسها، انانیّت‏ها، جاه طلبیها، برترى‏جوییها و آن چه انسانیت را از انسان مى‏ستاند، میان دار بودند و دستِ برتر را داشتند.
 در مُرداب رنگها، نگارگران از صفحه و بوم دلِ انسانها، رنگِ بى رنگى را مى‏زدودند و نقشهاى هویت‏سوز بر آن رسم مى‏کردند و این کار را چنان هنرمندانه و چیره‏دستانه و ماهرانه به انجام مى‏رساندند که انسانها، خودِ حقیقى را از یاد مى‏بردند و از آن دور مى‏شدند و غرق در این رنگها، و مى‏پنداشتند همین‏اند که در این رنگها و وارنگها نمود پیدا کرده‏اند.
 انسانهاى گرفتار در قفس رنگها، دنیا را بر خود تنگ مى‏دیدند، همگان را دشمن خود مى‏انگاشتند که دندان تیز کرده و بر آن‏اند آنان را فرو بلعند. با این پندار پا به آوردگاه زندگى مى‏گذاردند و همیشه تیغ دشمنى از نیام برمى‏کشیدند.
 رنگها، اختلاف زاند، دامنه دشمنیها و کینه‏ورزیها را مى‏گسترند و زمینه درگیریهاى خونین، براندازانه و نابودکننده را فراهم مى‏سازند و دَمادَم خونابه‏هاى چرکین به حلقوم مردمان فرو مى‏ریزند و آنان را از زندگى سعادت‏مندانه در کنار چشمه ساران و آبهاى زلال و گوارا و حیات‏بخش باز مى‏دارند.
 تفکر، اندیشیدن و خردورزى، در جامعه‏اى که هر کس و گروه و آیین، بر رنگهایى که بر دَرِ معبد خویش افراشته، پا مى‏فشرد و تعصب مى‏ورزد، و آنها را برتر مى‏انگارد، جاى ندارد، جهل است که جولان مى‏دهد و میان دار است و بر سریر حکمروایى.
 رنگ، خرد سوز است. نخستین چیزى که در وجود انسان مى‏سوزاند و خاکستر آن را بر باد مى‏دهد، خرد است. در این ویرانه و بر روى این تلّ از خاکستر است که مى‏تواند قد فرازد.
 دینداران، از دین، از گوهر دین، که همان بى رنگى است دور شده بودند. چنان بر ارکان رخشان دین تار تنیده بود که کورسویى هم از آن به بیرون سوسو نمى‏زد. از هر سو که نظر افکنده مى‏شد، آفتاب رخشان توحید، چنان از آسمان ادیانِ به اصطلاح توحیدى دور بود و دور از دورترین افق نگاه و آخرین خط چشم‏انداز میان زمین و آسمان، که سوسویى از آن هم به فرادید نمى‏آمد.
 گوهر دین، همان عنصر مقدس و والایى که آن همه انبیا و رسولان الهى آمده بودند تا آن را گوهر »جان«ها سازند و رواق »دل«ها را به آن بیارایند، در غوغا و آشفته بازار رنگها، گم بود و هیچ جست‏وجوگر تیزنگر و توانا نمى‏توانست آن را بیابد و از بین آن همه رنگها بازشناسد.
 از توحید که مردمان را همه گاه بر آبشخور خود فرا مى‏خواند و از زلال ناب آن به »جان«شان »جان« مى‏بخشید، نشانى نبود. هیچ کس از آن نشانى نداشت و آن را نمى‏شناخت. همان آبشارى که به دشت سینه‏ها مهر فرو مى‏ریخت و جام »جان«ها را از یکدلى و یک رنگى لبالب مى‏ساخت، زنگارها را از صفحه »دل«ها مى‏زدود و »دل«ها را صیقل مى‏زد، تا نور حق در آنها تجلى کند. »دل«ها، دور از هم خیمه مى‏افراشتند و هر یک گرفتار زَمهَریر سخت و استخوان سوز. هیچ عنصرى بین آنها پیوند نمى‏زد و به »دل«ها گرما فرو نمى‏ریخت.
 گسلها و گسستها چنان عمیق بودند که هر یک از دیگرى وحشت مى‏کرد. هر کس مى‏پنداشت دیگرى گرگ جان اوست، نزدیک شدن همان و طعمه شدن همان.
 »دل«ها زنگار بسته بودند از رنگها. رحم و شفقت، مهربانى و مهرورزى، برادرى و همرنگى و همدلى، در لایه‏هاى تو در توى زنگها، به رنگ دل آزار و جان گداز شقاوت و درنده خویى در آمده بودند و در سرزمین »دل«ها حکم مى‏راندند.
 از نشانه‏هایى که رسولان الهى در طول تاریخ در جاى جاى »جان«ها و جهانها، افراشته بودند، اثرى به جاى نبود. نه از آیین یگانه‏اى که آنان بر اساس رسالت‏شان رایَتِ آن در فرازاى »جان«ها و جهانها افراشتند و نه از نشانه‏هایى که آدمیان را ره مى‏نمود.
 در این برهوت و بیابان قفر، چسان بر آبشخور برادرى و همدلى فرود آیند و از زلال گواراى آن جام »جان« خویش را براى روزها و روزگاران و برهه‏هاى حساس و سخت لبالب سازند. براى روزهایى که فتنه از هر سوى سنگ مى‏بارد و برادریها و همدلیها را نشانه مى‏رود و بر جداییها پاى مى‏فشارد و غبار مى‏انگیزد و گردبادهاى سهمگین، در بیابانهاى خشک و سوزانِ پراکندگى پدید مى‏آورد. بله، کسانى و »دل«هایى در چنین آوردگاه‏ها و هنگامه‏هاى هراس‏انگیز، به هم نزدیک مى‏شوند، تا گردبادها آنها را از جا نکنند و درهم نشکنند، که دَمادَم جرعه‏نوش زلال توحید باشند و رایَتِ برادرى را استوار بدارند و عناصر وَحیانى پیوند زننده »دل«ها را با تمام وجود، ارج نهند و نگذارند در هیاهوى فتنه‏ها و شبهه‏انگیزیها، به آن باروها گزندى وارد آید.
 هر رسولى از رسولان الهى که گام بر بلنداى سرزمین و اقلیمى مى‏نهاد و نسیم دل‏انگیز آموزه‏هاى وَحیانى خود را بر کوى »جان«ها مى‏وزاند، بر رَدِ رسولان پیشین گام مى‏گذارد و در همه آن، پى جوى رَدِ آنان بود و در کار افراشتن نشانه‏هایى که آنان افراشته بودند و غبار زدودن از آنها و پدیدار کردن و جلوه‏گر ساختن آنها. و با دستان توانا، نَفَس تازه، روح بزرگ و اراده پولادین، »دل«ها را جلا مى‏داد از آنها زنگ مى‏زدود، تا بر سویداى آنها، رنگ بى رنگى و اصلى را بازتاباند. 
 در روزگارى که رسول گرامى اسلام، جانها و جهانیان را از عطر دلاویزِ وجود خویش، سرمست کرد و شیدا و واله، و آفتاب وَحى را بر ستیغ »جان«ها بردَماند، بیش از هر روزگارى مردم از وَحى و آموزه‏هاى وَحیانى دور افتاده بودند و از نشانه‏ها و آثار رسولان الهى بى‏خبر. نه اثرى پیدا و نه نشانى بر راه و نه کورسویى سوسوزنان. 
 دوران غریبى بود. همه چیز وارونه مى‏نمود. نمادها و نمودهاى راه واژگون، ارکان و ستونهاى زندگانى فروریخته، چهره‏ها غبار گرفته،»دل«ها چرکین و پر از بدگمانى و زهر خانمان سوز کینه، چشمها، خشماگین، دستها، چنگال‏گون و آماده دریدن و از هم گستن و کبّاده‏کشان دین، در حال تیز کردن دندانهاى پیروان کور و کر و لال خویش، براى از هم دریدن هر که به بیغوله تاریک آنان وارد نشود و مُرداب افکار آنان را زلال جارى نپندارد. 
 تمام »بت«هایى را که ابراهیم(ع) شکسته بود، نه در معبدهاى به دور از خانه ابراهیم، که در خانه ابراهیم بر جاى بودند و پرستش مى‏شدند، امّا این بار، نه به نام خدایان، که به نام خداى ابراهیم. 
 تحریف، خرافه، پندارهاى بنیان سوز و بنیاد برافکن، اندیشه‏هاى واهى، رهزن، باتلاق ساز، غبارانگیز و گرداب آفرین، نه تنها از سوى احبار و رهبان از ساحَتِ ذهن‏ها زدوده نمى‏شد و براى ریشه‏کنى آنها کارى انجام نمى‏گرفت که ذهن‏ها به نام دین به آنها آلوده مى‏گردید و شرنگ این اندیشه‏هاى واهى، به نام شربت گوارا، به کامها فرو ریخته مى‏شد. 
 تمام تلاشهایى که براى دور کردن مردم از چشمه همیشه جوشان توحید، انجام گرفته بود، یکى پس از دیگرى ثمر مى‏داد و آثار ویران‏گر خود را بر جاى مى‏گذاشت و »جان«ها را مى‏آلود و خردها را مى‏فسرد. 
 جهنّم شرک، همه چیز را مى‏بلعید، مى‏سوخت و تباه مى‏ساخت. سیرى‏ناپذیر بود. دَمادَم، غرش مى‏کرد و هل من مزید مى‏گفت. 
 به هر کس هُرمِ این آتش هراس‏انگیز مى‏خورد، هویت‏اش را از دست مى‏داد، با فطرت‏اش بیگانه مى‏شد و ابزارى بى‏اراده در دست مَعبَدبانان و یا هیزم و آتشزنه‏اى براى جهنمهاى دیگرى که باید برپا مى‏شد و »جان«ها و هویتها را مى‏ستاند و مى‏سوخت. 
 این آتش عظیم، باید خاموش مى‏شد. آتشى که نمرودیان افروخته بودند. این بار، نه براى سوزاندن و خاکستر کردن جسم ابراهیم که براى آموزه‏هاى وَحیانى و ارزشهاى انسانى که آن والاگهر به »جان«ها و جهانها سریان داده بود. 
 هر روزه آتش برپا بود و ارزشها و آموزه‏هاى وَحیانى و انسانى در آن افکنده مى‏شدند و نمرودیان، در برابر شعله‏هاى سرکش، پاى مى‏کوبیدند و مى‏رقصیدند و عربده مى‏کشیدند. 
 رسالتى بَس بزرگ بود. گویى رسالت همه انبیاى الهى از آدم تا خاتم، یک جا جمع شده بود و یک تن آن را باید بر دوش مى‏کشید. 
 بله، این سان بود. یک تن باید بر دوش مى‏کشید. او باید آتش را خاموش مى‏کرد، برداً و سلاما. معجزه بزرگ مى‏آفرید، معجزه بى مانند. با نفخات رحمانى و دَم و بازدَمِ سینه‏هاى پاک، سینه‏هایى که خود از آنها زنگار زدوده بود. 
 آن چه بر مهابَتِ این آتش مى‏افزود و مهار آن را سخت دشوار مى‏نمود، آتشى بود که از سینه‏هاى پر کینه، زنگار زده و به شرک آلوده، زبانه مى‏کشید. 
 محمد(ص) از سوى خدا برانگیخته شده بود که هم آتش برون را که نمرودیان، با آتش بیارى احبار و رهبان افروخته بودند، خاموش کند و هم آتشى را که در سینه یکایک مردمان شعله مى‏کشید، با نفحه رحمانى خود فرو نشاند. 
 براى رفتن به دل آتش نمرودیان و خاموش کردنِ کانون همه شوربختیها، کینه توزیها، نزاعها، هویت سوزیها و سیاه روزیها، مردان و زنانى باید به میدان مى‏آمدند و براى ورود به این آوردگاه سهمگین آماده مى‏شدند که آتش شرک را در درون خویش فرونشانده باشند، پیش از عصیان علیه شرک برون، »بت«هاى درون را، یکى پس از دیگرى درهم کوفته باشند و با دلهایى آرام به ذکر خدا، لبالب از توحید ناب و عشق به انسان و رهایى او از آتش خودساخته و آتش سرکش نمرودیان، به رویارویى با آتش برون برخیزند. 
 انسان براى رهایى از آتش درون و »بت«هاى درهم کوبنده هویت انسانى او، باید علیه خود قیام مى‏کرد و دست به انقلاب بزرگ مى‏زد، تا هم هویت خویش را در یابد و هم راهِ روشنى را که باید در آن حرکت کند. 
 رهایى از بى راهه‏ها، کژرویها، سنگلاخها، رنگها و زنگارها، در راهى جلوه‏گر بود و ممکن مى‏نمود که رسول خدا به آن ره مى‏نمود. در این راه، رنگها نمودى نداشتند، راه‏ها گونه گون نبود. یک دین بود و یک راه و یک رنگ. ایمان به همه انبیاء. ایمان خالص و ناب. کسى مى‏توانست به رسول خاتم ایمان بیاورد، که به همه انبیا ایمان مى‏داشت و آنان را فرستاده خدا مى‏دانست، توحیدگستر و شرک‏ستیز و از هر رنگى مبرّا، بى رنگ بى رنگ، آیینه تمام نما، صیقل خورده، زنگار زدوده و شفاف براى نور حق. 
 رسول خدا، برابر وَحى خداوندى و آیه‏هاى روشن کتاب آسمانى قرآن، براى همبستگى و همدلى همه انسانها، راهکار و طرح دقیق و عملى ارائه فرمود. ایمان به اسلام، ایمان به همه والاییها، ارزشها و آموزه‏هاى نابِ وَحیانى بود که همه انبیاى الهى براى رساندن و نیوشاندن آنها به انسان برانگیخته شده بودند. 
 پیروان موسى و عیسى، یهودان و مسیحیان، با ایمان به اسلام و وارد شدن به سرچشمه خورشید، به جامعه برین و سرشار از توحید ناب و آیه‏هاى رحمانى، وارد مى‏شدند و در چشمه‏ساران آن، آلودگیهاى شرک را از »جان« مى‏شستند و در سرابُستان توحید، که پیامبران الهى در آن سرور و سالار بودند و سخن و فرمان‏شان زینت‏بخش رواق زندگى، سرخوشانه زندگى مى‏کردند. در دنیایى که هیچ رنگى بر دیواره‏ها و رواقها و بر سینه‏هاى صیقل خورده و زنگار زدوده و شفافِ مردمان آن، جلوه‏گر نبودند و بازتاب نداشت، جز، رنگ خدا. 
 از روشنایى روى برتافتند و ورود به جامعه توحید بنیاد محمدى(ص) را برنتابیدند و به بیغوله‏هاى تاریک، بویناک، خردسوز و آلوده به شرک خود فرورفتند و کوتاه نظرانه و از روى بى بینشى و از سر غرور، آمرانه لب به سخن گشودند و راه هدایت را در یهودى و یا نصرانى گرى اعلام کردند: 
 »و قالوا کونوا هوداً او نصارى تهتدوا« 
 گویند یهودى و یا نصرانى شوید، تا هدایت شوید. 
 رسول خدا(ص) در برابر این موج‏انگیزى و اصرار بر باطل و شرک‏ورزى مدعیان پیروى از ابراهیم خلیل، مأمور شد که بگوید: 
 »قل بل ملة ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین. « 
 بگو: چنین نیست. بلکه آیین ابراهیم را باید پیروى کرد که به سوى خدا برگشت و هیچ‏گاه از مشرکان نبود. 
 بله، راه ابراهیم، راه هدایت است؛ امّا کدام راهِ ابراهیم؟ راهى را که قرآن مى‏گوید، راهِ پاک و نیالوده به شرک و یا راه شرک‏آلود و آلوده به رنگها و نامها که شما ساخته‏اید؟ 
 اکنون، گرویدگان به رسول خاتم، باید موضع روشن خویش را اعلام بدارند و از چشمه‏اى که در »جان«شان چشم گشوده، دیگران را بیاگاهانند، تا بر همگان روشن شود راهِ آنان همان راه ملت ابراهیم و آیین پیامبران پیشین است: 
 »قولوا آمنّا باللّه و ما انزل الینا و ما انزل الى ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب والاسباط و ما اوتى موسى و عیسى و ما اوتى النبیّون من ربهم لا نفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون.« 
 گویید: به خداوند و آن چه به سوى ما فرود آمده، و آن چه به سوى ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده و آن چه به موسى و عیسى داده شده و آن چه به پیامبران از جانب پروردگارشان آمده، به همه اینها ایمان آوردیم. بین هیچ یک از ایشان فرق نمى‏گذاریم ما از تسلیم شدگان هستیم. 
 چه زیبا و روح نواز و دلنشین این آیه نورانى پیوندِ گسست‏ناپذیر رسولان الهى را جلوه‏گر مى‏سازد. گوییا جام جهان نماست که به دیدگان روشنایى فرو مى‏ریزد و تاریخِ بَس طولانى و دور از یادها و خاطره‏ها را در یک خط روشن و بى هیچ کژى و اعوجاج، در یک آن، و در یک پلک بر هم زدنى فرا مى‏نماید و سنجه و ترازى دقیق براى ایمان به رسول اکرم و دیگر پیامبران الهى قرار مى‏دهد. 
 ایمان خالص به خداوند و ایمان به آن چه بر خاتم پیامبران نازل شده، یگانه مقیاس و ترازِ ایمان به دیگر رسولان الهى است. 
 بر این اساس، اگر ایمان به توحید ناب و آن چه بر خاتم پیامبران فرو فرستاده شده بر تمام وجود و زوایاى آن پرتو افکن نباشد، ایمان به دیگر پیامبران و آن چه بر آنان نازل شده، به حقیقت نمى‏پیوندد و بى گمان، پایه درست و برهان روشنى ندارد. 
 در آیینه تمام قرآن و جام جهان نماى آن، چهره واقعى پیامبران پیشین و اصول دعوت و کتاب آنان، آن گونه که بوده، به نمایش در مى‏آید و بازتاب مى‏یابد. 
 و از دیگر سوى، شرط ورود به بهشتى که آن عزیز بهشتى روى، در سنگستانِ شرک بنیاد نهاد، چشمه‏هاى زلال را در آن جوشاند و به سینه‏ها شادابى بخشید، ایمان به پیامبران پیشین و آیین وَحیانى آنان است و این که به هیچ روى، جدایى بین رسولان الهى در خور تصور نیست. و نیز بیزارى جویى از کسانى که آیین خدایى را به رنگ قومى و قبیله‏اى درآورده و دین را وسیله جدایى ساخته و پیامبران را در مقابل هم قرار داده‏اند. 
 این گونه همدلى و همبستگى، ریشه‏دار، با بُن و پى استوار و فطرى، به جان مى‏نشیند و آرامشى سُکر آور به آدمى مى‏بخشد. 
 همدلى و همبستگى که با پیوستن و فرو ریختن جویبارهاى عقیدتى به رود بزرگ و خروشانى که از آبشار بلند وَحى سرچشمه مى‏گیرد و با دریا هم‏آغوش مى‏شود، جاودانه، پایان‏ناپذیر و همیشه نوشونده است و کهنگى به آستان آن راه ندارد. 
 باور عمیق به این که انبیاى الهى، یکى پس از دیگرى، از نزد خدا براى بشر پیام آورده و سازوار با سرزمین و مردمان و نیازهاى روزشان، از چشمه جوشانِ وَحى، جامى زلال برگرفته و به »جان«ها فروریخته‏اند، جهان را روشن مى‏سازد و با پرتوهاى آن به آن خود، همگان را به سرچشمه خورشید ره مى‏نماید و از فرو رفتن در ظلمات شرک و پراکندگى باز مى‏دارد. 
 و حرکت در پرتو این اندیشه ناب که: اکنون این همه زیبایى و شکوه، پس از قرنها تحریف و واژگونه‏گرى حقایق ناب و اهداف بلندِ آن رسولان حق و حقیقت‏بین و حقیقت گستر و رشد یافته و بالیده در سایه سار وحى، در آخرین کتاب - قرآن - بازتابى روشن، شفاف و دقیق یافته، دلها را به هم نزدیک مى‏کند و بنایى سخت استوار از برادرى دینى پى مى‏ریزد و انسان را از سرگردانى و گرفتار در وادیهاى هویت‏سوز مى‏رهاند و او را به چشمه حیاتِ جاودانه ره مى‏نماید. 
 قرآن، بى کرانه است. کرانه نمى‏شناسد. در ظرف هیچ قوم و ملتى جاى نمى‏گیرد. بر همه »جان«ها، پرتو مى‏افشاند، نسیم حیات مى‏وزاند، مى‏بارد. 
 کتابِ همه جهانیان است. براى همه برنامه دارد. پرتوهایش، همه سرزمینها را روشن مى‏کند. به همگان راه سعادت را مى‏نمایاند. زبان‏اش، زبان فطرت است. در قاب هیچ قوم و ملت و مردمان سرزمینى نمى‏گنجد. رنگ نمى‏گیرد. به رنگى در نمى‏آید. 
 هدایت، یابیدن راه رستگارى، گام گذاردن در صراط مستقیم، در گرو ایمان به این بى‏کرانگى است. 
 ایمانى مى‏تواند مرزها را فرو ریزد، دیوارها و حصارها را درهم بشکند و راه هدایت را بگشاید که خود در حصار و در باروهاى بلند قومى دربند نباشد، مانند ایمان مسلمانان و باورمندان راستین: 
 »فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا«. 
 اگر اینها، بسان آن چه شما به آن ایمان آورده‏اید، ایمان آورند، در حقیقت، هدایت یافته‏اند. 
 مسلمانان، در برابر شعار اهل کتاب که مى‏گفتند: یهودى و یا نصرانى شوید تا هدایت یابید، باید به روشن‏گرى مى‏پرداختند و مى‏گفتند: ایمانى که در حصارها و باروهاى قومى و عصبیت دربند است و به زنجیر کشیده شده، چسان مى‏تواند راه هدایت را بگشاید، بازدارنده‏ها را بردارد و از درون تنگ و تاریک و بى روزن حصارها و باروها، به بیرون راه بگشاید و دلها را به هم نزدیک کند و در یک مسیر قرار دهد. نتیجه چنین ایمانى جدایى و پراکندگى است. 
 تنها ایمانى مى‏تواند به سرچشمه هدایت نقب بزند و ره بگشاید که بسان ایمانِ ایمان آورندگان به پیامبر خاتم و قرآن، باشد، نه گرفتار در پشت دیوارهاى بلند و فکرهاى کوتاه. 
 معیار و تراز براى ایمان هدایت‏گر و ره‏گشا، ایمان آزاد و پاک از تعصبهاى قومى، قبیله‏اى و طایفه‏اى است که در وجود یاران راستین رسول خدا(ص) به حقیقت پیوسته است. اینان، نشان راه هستند. هر کس از این نشانه‏ها روى برگرداند، به کژراهه فرو خواهد رفت و به درّه‏هاى هول‏انگیز شقاق. 
 »فان تولّوا فانّما هم فى شقاق«. 
 اگر روى گردانند، تنها اینان هستند که در شقاق و جدایى، ره مى‏سپارند. 
 این آیه شریفه، راه را روشن مى‏کند. زیبایى و شکوه حرکت در مسیر و مدار حق را مى‏نمایاند. ایمان ناب را الگو قرار مى‏دهد و چراغ راه و نقطه پرگار براى همدلى و همبستگى. 
 یهود و نصارا از آن روى، ایمان‏شان اختلاف‏انگیز است و سینه‏ها را به نور هدایت نمى‏گشاید، که به رنگها، قومیت گراییها و دسته بندیها، آغشته است و در دایره  تنگى دَوَران دارد. 
 و مسلمانان از آن روى، ایمان‏شان همدلى مى‏آفریند، دلها را به هم نزدیک مى‏کند که از قبیله و قوم، رنگ نگرفته و تعصبهاى کور، بر تار و پود آن نتنیده‏اند. 
 تار و پودهایى که تعصبهاى کور و اندیشه‏هاى کوتاه، کهنه و بوى »نا« گرفته و بیرون از گردونه زندگى و نیازهاى روز، بر ایمان مى‏تنند، هر نوع روشنایى، حرکت و پویایى را از آن مى‏گیرند و پرتوى براى آن نمى‏ماند که با آن راه را براى رهروان بنمایاند و مشعل هدایت را برافروزد. 
 ایمان ناب، شوکت افزاست و عزت آفرین. دارندگان آن را بر سریر سرورى مى‏نشاند و با گرویدن حق جویان به آنان، بنیانى مرصوص در پهنه گیتى شکل مى‏گیرد و از آن سوى، چون ایمان آغشته به رنگها، تفرقه‏زاست، دارندگان آن، رو به تلاشى، سستى و ریزش‏اند و بر اساس این قانون الهى، خداوند حق مداران و توحید باوران و ناب اندیشان را از گزند و کید آنان در امان مى‏دارد؛ چه خداوند به آن چه در پرده مى‏گویند، شنوا و به اندیشه‏هاى باطنى آنان داناست: 
 »فسیکفیهم الله و هو السمیع العلیم. « 
 پس به همین زودى خداوند تو را از شر آنان نگاه مى‏دارد. اوست خداوندى بس شنوا و دانا. 
 آیه‏هایى که یاد کردیم، آبشارگون فرو مى‏ریزند، تا بنمایانند هدایت از کجا سرچشمه مى‏گیرد و هدایت یابى بشر، با چه ساز و کارى به حقیقت مى‏پیوندد و ایمان ناب، چسان »قلب«ها را زیر بارش خود قرار مى‏دهد و دارندگان آن، با گذر از چه گذرگاهایى، رنگ خدایى مى‏گیرند و با رنگ‏آمیزى خدایى از دیگران متمایز مى‏گردند. 
 رنگ خدا، ملت ابراهیم است، روشى که خدا آن را املا کرده است، تا انسان با قرار گرفتن در چهارچوب آن، به سوى تعالى پیش برود. 
 رنگ خدا، زیور و آرایه »جان«هایى است که آبگینه ملت ابراهیم را به تماشا ایستاده‏اند و در پرتوهاى آن ره مى‏پویند. 
 رنگ خدا، به »جان«هایى زده مى‏شود که جان در گرو جانان دارند و جام جانِ خویش را از چشمه‏هایى لبالب مى‏سازند که از ستیغ سینه رسولان او، سارى و جارى‏اند: 
 »صبعة الله و من احسن من الله صبغةً و نحن له عابدون«.1 
 رنگ خدا، همان رنگ‏آمیزى خدایى است و نیکوتر از خداوند در رنگ‏آمیزى کیست؟ ما همان پرستندگان او هستیم. 
 آیت اللّه طالقانى، در ذیل این آیه شریفه مى‏نویسد: 
 »منشأ اختلاف و امتیاز افراد و قبایل و ملل، عقاید و سننى است که به رنگ دین و آیین زندگى در مى‏آید. تعصبات و غریزه امتیازجویى، هر چه بیش‏تر این گونه ممیزها را پررنگ مى‏سازد. 
 این رنگهاى ممیز، مانند رنگهاى اجسام طبیعى است که به حسب ساختمانِ هر جسمى، نور بسیط را تجزیه مى‏کند و به صورت رنگ مخصوص و ممیز خود مى‏گرداند. 
 ملل و پیروان ادیان هم، باید مانند پیمبران و پیشروان، تسلیم نور مطلق حق شوند. اگر تسلیم نشدند و آیین خدایى را در تقسیمات شخصى و قومى خود تحلیل بردند و تجزیه کردند، رنگى که به نام آیین به خود مى‏گیرند، رنگ خدایى نیست. این رنگهاى خودساخته، ناشى از نفسانیات آنان و تجزیه نور بسیط و جامع آیین خدایى مى‏باشد که نه جمال و کمالى دارد، نه ثبات و بقایى؛ زیرا این گونه رنگهاى فردى و قومى، انعکاسى از تقالید و اوهام افراد و اقوام و در معرض تغییر و زوال است و پیوسته اختلاف‏انگیز و گمراه کننده مى‏باشد. 
 هدایت و توحید در پیروى از ملت ابراهیم و تسلیم وجه نفس به خداوند است که  انعکاس نور خدا و رنگ‏آمیزى خدایى را مى‏نمایاند: 
 »و من احسن من الله صبغة« 
 پرستش خداوند و برگشت وجهه باطن به سوى او، نفس را از کدورتها و عصبیتها پاک مى‏گرداند و هر رنگى را از خود مى‏زداید و آن را براى تجلى اراده و صفات عالیه الهى صیقل مى‏دهد، آن سان که جسمهاى جامد، با تسلیم شدن به قواى حیاتى رنگ و جمال برترى، مى‏یابد و به آنها مى‏گراید: 
 »و نحن له عابدون«.2 
 مردمان، از هر نژاد و قبیله‏اى وقتى به سَرابستان خاتم وارد شوند و عطر دلاویز همه انبیاى الهى به »جان«شان فرو ریزد، درخواهند یافت، یک دست این گلها را رویانده، شکوفانده و رنگ‏آمیزى کرده است. اصل رنگ یکى است و از یک گوهر، اما در زمانها و مکانها و آیینه سینه‏ها، سازوار با شرایطى که آنها را در برگرفته، جلوه‏هاى گوناگونى پیدا کرده است. 
 رنگ خدا، رنگ فطرت است، رنگى که دست حق در متن تکوین و در متن آفرینش، انسان را به آن آراسته است و این خود انسان است که باید تلاش ورزد، رنگهاى غیر الهى، قلب او را آماج خویش قرار ندهند و دَم به دَم زنگار بر آن فرو نریزند که قلب زنگار گرفته سخن حق را نمى‏نیوشد و سر بر آستان حق فرود نمى‏آورد و همیشه بومِ نگارگران و قَلَم زنانى است که دست‏شان، دست شیطان و قَلَم موشان پلید و لجن آلود است. 
 نمونه‏هاى بسیارى مى‏توان یاد کرد از »قلب«هایى که اسیر پنجه‏هاى آهنین رنگها شدند، زنگ زدند، صیقل‏شان به تاراج رفت، به جاى سرفرودآوردن بر آستان ربوبى، در برابر مُرداب به خاک افتادند و چه دهشتناک زندگى خود را به ننگ آلودند و پستى گزیدند و بیغوله‏نشینى، و قلب خود را ارزان و به ثمن بَخس در اختیار بوم نگاران سیاه اندیش گذاردند که هر نقشى را به دلخواه بر آن رسم کنند. 
 نمونه‏هایى را مى‏توان از دل تاریخ بیرون کشید و نمونه‏هایى را مى‏توان در جامِ جهان نماى این روزگار نشان داد که چسان »قلب« هاشان واژگونه شد، اندیشه‏هاشان رنگ سیاهى گرفت، از روشنایى روى برتافتند و به ظلمات فرو رفتند و با رنگهاى ظلمانى، به ستیز سپیده رفتند و در پیش پاى شیطان، پاى کوبیدند و رقصیدند و بى شرمانه به روى دیوهاى تاریکى گستر لبخند زدند. 
 برگ برگ تاریخ، انباشته از داستن کسانى است که »قلب«شان از حصن توحید به بیرون پرتاب شده و گرفتار عذابى الیم و راهى بى بازگشت گردیده‏اند. 
 داستان اینان، از یک سوى غم‏انگیز است و از دیگر سوى، درس‏آموز و عبرت‏انگیز. 
 غم‏انگیز است از آن روى که انسان مى‏بیند عضوى از جامعه اسلامى و شاخه‏اى از درخت بزرگ و سایه گستر آن، چه بى رحمانه با تبر تبرداران جبهه شرک و اورنگ بانان رنگهاى غیر خدایى، بریده مى‏شود و به خاک مى‏افتد. 
 و عبرت‏انگیز است از آن روى که باید نگریست، دقیق و همه سویه، زوایاى قضیه را از نظر گذراند که چه شد این آفت به جان آنان افتاد. و برگ برگ روزهاى نشیب آنان را مطالعه کرد که چسان این گونه لغزیدند، بر خاک افتادند و سرمایه‏شان را از کف دادند و عور شدند و رسواى خاص و عام. 
 باید درنگ کرد روى راهى که آنان را به این بى راهه کشاند. اندیشه‏اى که خرد، هوش و بینش آنان را در تارهاى خود گرفتار ساخت. لقمه‏اى که کم کم و به مرور زمان مادّه‏هاى اسیدى و ذوب کننده خود را بر »دل«هاى آنان فرو ریخت و رنگ خدا را از صفحه »دل« آنان زدود. هم نشینان ناپاک دلى که رهزن شدند و سراب را آب نمایاندند. اثر گذاریها و رَدِپاىِ بسیار وسوسه گر، بسیار پنهان و بسیار پس رونده و بازگردنده؛ شیطان، که هم خود نامرئى است و هم رفتار و تصرفات‏اش در وجود و قلب آدمى، نامحسوس. هوسهایى که بالهاى پروازشان را سوزاندند و آنان را از پرواز در فضاى لایتناهى توحید بازداشتند. حسدها و کینه‏هایى که راه را بر حقیقت بینى آنان بستند و... باید دقیق و عالمان و از سرِ دردِ دین و براى عبرت آموزى و پرهیز از آنها و گرفتار نشدن در دام آنها، شناسایى شوند و به عنوانِ نشانه‏هاى هشدار و خطر، در نقطه نقطه جاده زندگى و گذرگاه‏هاى دشوار گذر افراشته شوند. 
 اگر این نشانه‏ها و صدها نشانه آشکار و پنهان دیگر، به دقت، در طول تاریخ، در هر کوى و برزن و بر فرازاى دلِ هر خداباور، افراشته مى‏شد و همه گاه در فرادیدها مى‏ماند، اندرزگویان آنها را در هر محفل و مجلسى به گوش »جان«ها مى‏نیوشاندند و راه‏هاى در نیفتادنِ در آنها را با بهره‏گیرى از قرآن و کلام ناب رسول گرامى اسلام و اهل بیت، به زیبایى مى‏نمایاندند، جهانِ دینداران و دین باوران، اکنون، به گونه دیگرى نمود داشت و جلوه گر مى‏شد و امواج دیندارى موجهاى بلندترى را مى‏آفریدند و طوفانهاى سهمگین کفر و شرک، باره‏ها و باروهاى شهر دین را این سان درهم نمى‏کوفتند. 
 داستان کسانى که دروازه‏هاى شهر دین را به روى دشمن گشودند و دین باوران را کرور کرور، به اردوى سپاه کفر کشاندند، افسانه نیست، واقعیت است، واقعیت تلخ، که یادآورى آن، شرنگ مرگ را به »جان« انسان فرو مى‏ریزد. 
 در بین دینداران بودند و در حصن حصین توحید، ناگه چشم فرو هشتند و از جلا دادن دل، به رنگ توحید غافل ماندند، شرک راهِ نفوذ یافت، نفوذ کرد و به زاد و ولد پرداخت و چنان »دل«هاشان را در چنگ خود گرفت و به رنگ‏آمیزى آنها پرداخت، به گونه گون رنگها، که جسم‏شان در بین دینداران بود، و امّا قلب‏شان خیلى آن سوتر، پشت دروازه‏هاى شهر دین، در بین مشرکان و دشمنان کینه ورز دین مى‏تپید. 
 رنگ خدا، بى رنگ است، ساده و بدون جلوه‏هاى ظاهرى، اما شرک، رنگها دارد، هزار هزار، با جلوه‏هاى گوناگون، یکى از یکى فریبنده‏تر و چشم پرکن‏تر. و اندیشه‏هاى شرک آلود نیز این چنین اند، جلوه دارند، ناز و کرشمه بسیار، هر آن به رنگى در مى‏آیند، سازوار با هوسها و لذتهاى پرکشش مادّى و دنیوى و چنان آرام به ذهن مى‏خَلَند و به اندیشه ورز، مهار مى‏زنند و اندیشه ضدتوحیدى را در ذهن او مى‏گسترند که مى‏پندارد اندیشه از خود اوست و بى پیوند با اندیشه‏هاى شرک آلود و ویران گر. و راهى است نو و اندیشه‏اى است راه گشا که به آن دست یافته است. امّا غافل از این که این اندیشه خوش یال و دُم، آراسته به رنگهاى گوناگون و مهره‏هاى رنگارنگ، اندیشه دجّالى است. 
 داستانِ اندیشه‏هایى که در یک شیبِ نرم، از رنگِ خدا، فاصله گرفتند و رنگ و وارنگ شدند و حکومتهاى ضد مردمى را با لجن اندیشه خود رنگ‏آمیزى کردند و مردم را فریفتند و به مسلخ کشاندند، در پیشانى تاریخ حک شده است، مى‏توان دید و از آنها آگاهى یافت. 
 اینها را باید شناخت و شناساند. بدونِ شناخت و شناساندن اینها نمى‏توان از دام رنگها، که هر روز بیش از پیش جلوه گرى مى‏کنند و دام مى‏گسترانند، رهایى یافت. 
 این مهم، بر عهده اهل فکر است. آنان باید آن چه را که کوچک‏ترین ناهماهنگى با رنگ خدا دارد، با هر جلوه و رنگى، شناسایى کنند و به دیگران بشناسانند که این شناسایى نیاز به تلاش فکرى، مطالعات دقیق و آشنایى با اندیشه‏ها و نحله‏ها و مکتبهاى فکرى دارد. 
 شرک شرک است، اما هر روزى به رنگى در مى‏آید و با جلوه‏اى به رویارویى با توحید بر مى‏خیزد. یک روز در شکل و هیأت گوساله سامرى، یک روز در پیکر و ریخت »بت« و یک روز هم در سیماى فکر و یافته‏هاى علمى و بافته‏هاى ذهنى نو. 
 خدا، بهترین و نیکوترین رنگ‏آمیز است. براى رستگارى و ساختن جامعه سالم انسانى و انسانِ نمونه و تراز قرآنى و وَحیانى، باید به این اصل قرآنى ایمان داشت و زمینه‏هاى به حقیقت پیوستن این نیکوترین رنگ‏آمیزى را فراهم آورد. و فضایى را پدید آورد، تا همه »جان«ها از نگارِ نگارگر هستى بهره‏مند بشوند و دستانى، با دستان و دسیسه، فریب و نیرنگ، فضاى جامعه را نیالایند، و »جان«ها را به نیرگستان رنگها بکشانند. از این روى، باید همه دین باوران و یکتاپرستان براى پى‏ریزى جامعه توحیدى و استوارسازى بنیاد و بُنلادِ آن، دست به کار شوند و شبان و روزان در کار ساختن و پرداختن و شرک‏زدایى از زوایاى آن، به گونه‏اى که هیچ گاه و در هیچ عرصه‏اى، شرک، دستِ برتر نداشته باشد، نه در فرهنگ، نه در سیاست، نه در اقتصاد و نه در مدیریت و اداره بخشهاى خُرد و کلان جامعه. 
 این پندارى است واهى که ممکن باشد »جان«ها، جداى از جامعه رنگ‏آمیزى شده به رنگ الهى، رنگ بگیرند و آن به آن، به رنگ خدایى، رنگ‏آمیزى شوند. 
 جان و جامعه به هم بسته است، بستگى عمیق و گسست‏ناپذیر. هر یک از آن دو سالم باشد، دیگرى سالم خواهد بود و یا سلامت خود را به دست خواهد آورد. و هر یک از آن دو به آفتى گرفتار آید، دیگرى از گزند آن در امان نخواهد بود. 
 ممکن نیست »جان«ها را دَم به دَم به آبشخور زلال و شفاف رنگ خدایى فرود آورد، امّا جامعه در مُرداب غوطه‏ور باشد و آغشته به رنگهاى شیطانى. و نیز برهمینِ نَسَق است جامعه‏اى که از چنگ آلودگان به شرک به در آید و به رنگ خدایى رنگ‏آمیزى شود، رهبران و مدیران و برنامه‏ریزان آن مردمان پاک سرشت باشند، امّا مردمان آن، دل به رنگستانها بسته باشند، که سبز و خرم و دلگشا مى‏نمایند. روشن است که چنین جامعه‏اى دیر نمى‏پاید، زودا که فرو پاشد، مگر هماهنگ با جامعه‏سازى و به رنگ خدایى در آوردن آن، مربیان، معلمان، اندرزگویان و عالمان ناب اندیش، به تک تک این مردمان، راه را بنمایانند و چگونگى صیقل زدن »دل«ها و به رنگ خدایى در آوردن آنها را به آنان بیاموزانند و انگیزه‏اى در آنان پدید آورند که از درون بجوشند و در همه آنات به پالایش و شفاف سازى »قلب« خود بپردازند. 
 به فرموده خداوند متعال: 
 »انّ الله لا یغیّرُ ما یقومٍ حتى یغیّروا ما بأنفسهم«3 
 خداوند وضع مردم را تغییر نمى‏دهد، تا خود در آن چه در خویشتن دارند، تغییر دهند. 
 این دگرگونى بَس بزرگ و ژرف، به خود آگاهى، بینش دقیق و صحیح که به خواست انسان جهت بدهد و آن را دگرگون سازد و اراده پولادین، نیاز دارد. 
 امام صادق (ع) مى‏فرماید: 
 »انّک قد جعلت طبیب نفسک و بُیّن لک الداء و عرِّفتَ آیة الصّحة و دللتَ على الدواء فانظر کیف قیامک على نفسک«.4 
 تو خود طبیب خویشتنى، دردت را مى‏شناسى و درمانت را هم، و به دارو راهنمایى شده‏اى، اکنون ببین تا چه حد حاضرى براى خود، به پاخیزى و به خود برسى. 
 و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: 
 »من لم یکن واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم یکن له قرین مرشد استمکن عدوه عن عنقه. «5 
 هرکس که نه از خود واعظى براى خویشتن دارد، نه از همنشینىِ ارشادکننده‏اى برخوردار است، دشمن برگردنش سوار خواهد شد. 
 و با انتقاد از خود و میدان دادنِ به اندرزگر درونى و نفس انتقادگر »نفس لوّامه« مى‏توان زمینه را براى رنگ‏آمیزى خدا، آماده کرد. 
 وقتى در وجود یکایک مردمان و تشکیل دهندگان جامعه بزرگ اسلامى، این خودآگاهى، بینش دقیق و صحیح و اراده پولادین، جوانه بزند، رشد کند و بال و پرگ بگستراند، جامعه دینى، به معناى دقیق کلمه به رنگ خدا و رنگ‏آمیزى آن یکتاى بى همتا و نیکوترین رنگ آمیزها، از مشرق »جان«ها بر مى‏دَمَد و دنیا را با پرتوافشانیهاى خود، به زیر بال خورشید مى‏کشد. 
 بنیان گذارى جامعه دینى، که یک رنگ در آن جلوه گر باشد و بَس، هدف و رسالتِ بزرگِ بنیان‏گذار جامعه توحیدى بود. 
 آن روشنایى بخش چشمها، برانگیخته شده بود، تا جامعه و مردمانى را به رنگ خدا بیاراید و بسازد و با افشاندنِ پرتوهاى توحیدى به سینه‏ها، لبالب سازى آنها از عشقِ به معبودِ یگانه، شرک زدایى از ساحَت ِ»دل«ها، برچیدن رنگها و بتها، تشکیل حکومتى الهى و بنیان گذارى مدینه نبوى. 
 به رنگ خدایى در آوردن جامعه و مردم، بدون تشکیل و بنیادگذارى حکومت الهى ممکن نیست. حکومتى باید که توحید را پاس بدارد و همه آن، با جارى سازىِ آیه‏هاى قرآنى در جویبارهاى زندگى معنوى و مادى مردمان، جلوى دامن گسترى رنگهاى غیرالهى و شیطانى را بگیرد. و با ساخت سدهاى پولادین و استوار، جامعه دینى و مردمان توحیدباور را از یورش و شبیخونِ سپاهِ یأجوج و مأجوج در امان بدارد. 
 در پناهِ کهفها، کنامها و پناهگاهایى که حکومت دینى، به همت و تلاش توحیدباوران ناب اندیش، بنیاد مى‏نهد و مى‏سازد، سینه‏هاى مستعد، بذر توحید را در دل خود مى‏پرورانند، مى‏شکوفانند و به بار مى‏نشانند. 
 پیامبر خدا، به این بسنده نکرد که نورِ توحید در »دل«ها فرو ریزد و در پرتو آن، آفتها، زنگارها و رنگهاى گوناگون را از ساحَتِ آنها پرچیند و به پایه‏اى »دل«هاى پاک و توحید باور را فرا برد که خداى یگانه خود را از عمقِ جان، دوست داشته باشند و بر آستان کبریایى او سر فرود آورند و بَس. بلکه در آیین او، آن چه در »دل« جلوه گر مى‏شود، باید در جامعه کالبد پذیرد و بُروز و ظهور یابد و به همه زوایاى جامعه و هر کوى و بَرزَنى ریشه بدواند و قانونها و آیینهاى حاکم بر جامعه، توحیدى شوند و به رنگ خدایى در آیند و بر آن‏اساس، نظامات اجتماعى غیر الهى و بر خلاف معیارهاى توحید و شرک گستر و هویت‏سوز، در هم کوفته و برچیده شوند و نظامات اجتماعى الهى سربرآورند. در پرتو نظامات اجتماعى الهى است که مردم رنگ خدا مى‏گیرند و دل و جان‏شان را به خدا مى‏سپارند، تا نیکوترین نقشها را بر آنها بزند. 
 این باور، ریشه در ژرفاى دین دارد. به هر سوى از سویهاى دین و آموزه‏هاى قرآنى و وَحیانى آن و آن چه در رفتار و گفتار رسول اکرم(س) بازتاب یافته و از زبان امامان معصوم به دشت سینه‏ها جارى شده، در نگریسته شود، این حقیقت ناب که رنگ خدا، با حکومت خدا درهم آمیخته است، به روشنى دیده مى‏شود و به آسانى درک و فهم مى‏گردد. 
 چه دورنداز آموزه‏هاى قرآنى و زلالِ سخن و سیره رسول گرامى اسلام و معصومان، کسانى که مى‏پندارند دستیابى به رنگ خدا بدون حکومت خدا ممکن است. چسان مى‏توان به رنگ خدا درآمد و به نیکوترین وجه رنگ‏آمیزى شد و از رنگهاى گوناگون دور شد و »جان« را از تیرهاى زهرآگین شیطان در امان داشت، بدون سازوبرگ رویارویى با دشمنان توحید و توحیدباوران و حضور در آوردگاه‏هایى که دشمان براى سوزاندن و از صحنه راندن خداباوران، آتش تهیه دیده‏اند. 
 و چه کژاندیش مردمانى‏اند آنان که مى‏پندارند آن چه انجام گرفته است در صدر اسلام، از ستیز با سیاه دلان سیاهى پراکن و مشرکان تباهى خواه و تباه روزگار، و رویارویى با رنگها و نهادینه سازى رنگ خدا، و جهاد و آفریدن عرصه‏هاى سهمگین براى به زیرکشیدن رایَتِ باطل، ویژه همان برهه بوده، نه دیگر برهه‏ها. 
 این پندار بسیار واهى است و زمینه ساز شرک و حکمروایى مشرکان و محو رنگ خدا و فروریزى زنگار به »دل« و »جان« خداباوران و تنگ کردن عرصه براى زندگى سالم و توحیدى. 
 چه فرصتهایى را که این اندیشه‏هاى واهى از چنگ جامعه اسلامى به در بردند و افسوس و دریغ بر جاى گذاشتند و رَدِ خونهایى که ریخت، خاکستر خانمانهایى که سوخت، ویرانه‏اى از بنیادهایى که فرو پاشید و دردى جانگاه از نزاعها، کشمکشها و اختلافهایى که برخاست. 
 این اندیشه‏ها، ره به خدا نمى‏برند، اگر مى‏بردند، و به رنگ خدایى آراسته بودند، باراندن مردم به انزوا و کناره‏گیرى از اجتماع، زمزمه کردن این سخن که کار قیصر را باید به قیصر واگذارد و وانمودن این که هر نوع کار سیاسى دغل بازى است و... زمینه را براى حکومتهاى غیر الهى فراهم نمى‏آوردند و قرنهاى پیاپى مردم را در آتش بیدادِ بیدادگران، بى فریادرس، رها نمى‏کردند، تا بسوزند و خاکستر شوند. 
 دین و دیندارى، آن هم نه از نوع انزواگیرى و گوشه نشینى، بلکه از نوع میان دارى و آوردگاه‏بانى و رایَتِ حق‏افرازى، بُت‏شکنى و ستم ستیزى، هیچ گاه تعطیل بردار نیست که اگر آنى برکنار مانَد و در آوردگاه‏هاى حیاتى و حیات آفرین، میان دارى و در پیشاپیش ستمدیدگان طلایه دارى نکند، رنگ خدا از صفحه »دل«ها و ساحَتِ اجتماعى زدوده مى‏شود و رنگهاى آغشته به لجن، اندیشه‏هاى مشرکانه و غیرالهى، بر »دل«ها و »جان«ها و عرصه‏هاى گوناگون زندگى فرو مى‏نشینند. 
 پیامبر خدا حکومت تشکیل داد، تا ملت ابراهیم بر ستیغ سینه‏ها بماند و تا ابد نورافشاند. و رنگ خدایى، روز به روز، پر رنگ‏تر از پیش به دلها و جانها شادابى فرو ریزد و همه در زیر بیرق رنگ الهى به سوى تعالى و عزت گام بردارند. 
 تا هنگامى مردان خودساخته و خداباور، با یک رنگ و نشان در حرکت بودند، سرافرازانه به پیش مى‏رفتند و سدها و بازدارنده‏ها را یکى پس از دیگرى با سرانگشت تدبیر و اراده خود برمى‏داشتند و درهم مى‏شکستند و دشمن را از هر سوى و در هر آوردگاهى، زمین‏گیر مى‏کردند. 
 رنگ خدایى، چنان آنان را به هم نزدیک کرده بود که گویا یک روح بودند در صدها و هزارها »تن«. »قلب«ها براى یکدیگر مى‏تپیدند. از رنج یکى، دیگرى به رنج مى‏افتاد. برادرى در »دل«ها خیمه افراشته بود. هر یک از باورمندان، تلاش مى‏کرد، غبار غم از چهره دیگرى بزداید. پیوسته و شانه به شانه نماز مى‏گزاردند و دوشادوش با دشمن نبرد مى‏کردند. پروانه وار و مهربانانه، برگرد رسول مهربانیها مى‏گردیدند. در خدمت به دین، از هم پیشى مى‏گرفتند. »دل«هاشان وقتى مى‏گرفت و غم اندود مى‏گردید، به چهره رسول خدا نگاه مى‏کردند و به چهره برادران دینى و چه زود مى‏شکفتند و شادى در جویبارِ آنها، جارى مى‏شد. 
 در سایه این یک رنگى و همدلى بود که »قلب«ها و اقلیمها را درمى‏نوشتند. 
 عقیده زلال و الهام گرفته از سرچشمه زلال و بى غل و غش، جهاد و ایستادگى در راه خدا و در رویارویى با دشمن، بر دامنه برادرى مى‏افزود و روز به روز، »قلب«ها را به هم نزدیک‏تر مى‏کرد و به هم گره مى‏زد، گره‏هاى گسست‏ناپذیر. یاران و اصحاب پیامبر(ص) چنان همدل و همراه بودند و یک رنگ حرکت مى‏کردند که شگفتى مى‏آفریدند و هراس در دلِ دشمن مى‏افکندند. کم بودند و کم ساز و برگ، اما چون به رنگ خدا بودند و سر بر آستان توحید مى‏ساییدند و از زلال قرآن، آن به آن، جام »جان«شان را لبالب مى‏ساختند و جامهایى را مى‏مانستند یک اندازه و قرار گرفته در زیر باران وحى و کلام نبوى، نمود و قوت و شوکت‏شان، چشمها را خیره مى‏کرد و برحیرتها مى‏افزود و زانوان قدرت‏مندترین قدرت‏مندان از هراس مى‏خمیدند و قبضه‏هاى شمشیر در دستان‏شان قرار نمى‏گرفتند و عرق سرد از پیشانیهاشان سرازیر مى‏شد. از درون از هم مى‏پاشیدند. چون »قلب«هاى حق باوران به هم نزدیک بود و درهم آمیخته، صف سپاه دشمن از هم مى‏گسست. ترس، باره‏ها و باروهاى بسیار سخت و استوار را بر سرشان آوار مى‏کرد. 
 معجزه برادرى بزرگ معجزه‏اى است که رسول خدا به بشر ارزانى داشت و آن را بر دلها چیره ساخت. 
 این معجزه بزرگ، زیبایى و شکوهِ امت اسلامى را به مردم سرزمین حجاز و سرزمینهاى پیرامونى و جهانیان نمایاند. 
 همه جا، سخن از دین و دست توانایى بود که از مردمى پراکنده، ستیزه‏گر و پرخاشجو، خشن، کینه‏توز و با قلبهایى چون سنگ، امتى واحد و برادرانى همدل، همرنگ و همراه ساخته است و بسان پولاد در برادرى و همدلى استوار. 
 همه جا سخن از این بود که کدام صیقل‏گر و زنگارزداى ماهر و چیره دست، این سان از »قلب«هاى زنگارزده، »جام«هاى بلورین ساخت و در آنها دوستى، مهربانى و مهرورزى را نقش زد و روبه‏روى هم نهاد، تا دوستیها و مهربانیهاى یکدیگر را نسبت به هم، در آن آیینه‏هاى شفاف ببینند. 
 این برادرى و همدلى که نمودى از قدرت الهى بود، بنیاد تمدن اسلامى را استوار ساخت. تمدنى بزرگ بر شانه‏هاى برادرى و همدلى بنیاد گذارده شد. تمدنى که با این ویژگى و گستردگى پیشینه نداشت. 
 و راه روشنى را فرا روى دینداران گشود و رمز و راز چگونگى شکل‏گیرى برادرى را آموزاند، تا هر زمانى بتوانند با گشودن آن رمز و راز، به همبستگى و پیوند الهى برادرى دست یابند. 
 دریغ که دیرى نپایید بر این باره و باروى سر به آسمان سوده، شکست وارد شد. و بسیارى از ستونهاى دوستى و برادرى فرو ریخت و رنگهاى جاهلیت، یکى پس از دیگرى برفراز دستها رفت و مُردارهاى جاهلى از مُردابها سر بلند کردند و به کینه‏هاى کهنه، جامه‏هاى نو پوشاندند، حسدها و هوسها، جاه‏طلبیها و مال‏دوستیها بسان دُملهاى چرکین سرباز کردند و دیگر بار فضاى عطرآگین اسلامى را آلودند. در این بین هشدارهاىِ قرآن، روشن ضمیران، آینده نگران و آنان که در خشت خام مى‏دیدند آن چه را که دیگران در آیینه نمى‏دیدند، و پاک سرشتان معصوم بسیار جدى بود. 
 قرآن مُرداب شرک را رویشگاهِ تفرقه و بوته حنظل مى‏داند و از راندن دل به آن سمت پرهیز مى‏دهد: 
 »و لا تکونوا من المشرکین، من الّذین فرّقوا دینهم و کانوا شیعاً کلُّ حزبٍ بمالدیهم فرحون«.6 
 از مشرکان نباشید، از آنانى که دین خود را از یکدیگر جدا کردند و گروه‏هاى مختلف شدند و هر دسته‏اى به آن چه نزد خود دارند، دلشادند. 
 قرآن، که دَمادَم آیه‏هاى خود را به سینه‏ها فرو مى‏ریزاند، از اختلافهاى فراگیر سخن مى‏گفت و از این که مردمان، امتها و ملتها، همیشه در گردابِ اختلاف و چند دستگى و گسست زندگى مى‏کنند و روزگار مى‏گذرانند، مگر کسانى که در زیر بارش رحمت الهى قرار دارند. 
 »ولا یزالون مختلفین الا من رحم ربّک«.7 
 مردم، هماره با یکدیگر در اختلاف خواهند بود، مگر کسانى که مورد رحمت خداى تو واقع شوند. 
 خداوند در این آیه شریفه، واقعیت آن روز جهان و آینده آن را مى‏نمایانَد: مردم جهان در تاریکى اختلاف فرو رفته بودند و آینده نیز بر اساس پیش‏گویى قرآن این چنین رقم مى‏خورَد، مگر براى کسانى که از رحمت الهى برخوردارند و در پرتو توحید و یکتاپرستى به وحدت رسیده‏اند و به رنگ خدایى، روح و جان‏شان زینت و زیور یافته است. 
 رسول گرامى اسلام، در آیینه روشن و جام جهان بین خود مى‏دید که چگونه »دل«هایى از مردمان امت‏اش، زنگار مى‏گیرند و رنگ خدایى در آنها از جلوه مى‏افتد. از این روى هشدار مى‏داد و از باتلاق شرک آنان را مى‏پرهیزاند. 
 در آخرین نطق شورانگیز خود در غدیرخم فرمود: 
 »لاترجعوا بعدى کفاراً یضرب بعضکم رِقابَ بعض« 
 مبادا، پس از من به کفر رجعت کنید و گردن یکدیگر را بزنید. 
 با این که تاریخ اسلام حکایت از مُردابهاى فراوانى دارد که سینه‏هاى لجن گرفته، در جاى جاى سرزمینهاى اسلامى پدید آوردند و مردمان را به آنها کشاندند و به شرک آلودند و »جان«شان را به رنگهاى غیرالهى آغشتند و با دریغ و درد این پیش‏گویى رسول گرامى اسلام، به واقعیت پیوست که فرمود: 
 »لیعشیّن امتى من بعدى فتن کقطع اللیل المظلم یصبح الرجل فیها مؤمناً و یمسى کافراً یبیع اقوام دینهم بعرض من الدنیا قلیل«. 
 8امت مرا پس از من شرایط گمراه گر و از دین برگردان، چون پاره‏هاى شام سیاه فرو مى‏پوشاند و در آن شرایط انسان صبح گاهان مؤمن است و شام گاهان کافر مى‏شود. و گروه‏هایى هستند که دین‏شان را به پاره‏اى ناچیز از ثروت، یا لذت دنیا مى‏فروشند. 
 اما امت اسلامى و رهبران بصیر و تیزنگر و آگاه و عالمان روشن ضمیر و پاک سرشت، با الهام از قرآن و سنت رسول الله و مکتب اهل بیت، مى‏توانند آن معجزه بزرگ برادرى و همبستگى دینى را، بارها در جاى جاى گیتى و در ستیغ سینه‏ها بشکوفانند و دیدگان را به نور آن روشن کنند. 
 قرآن، بدون تحریف و با آیه‏هاى زلال، ناب، روح بخش، راهنما و هدایت‏گر، سپیده آفرین و ظلمت شکن‏اش، در دسترس و ثبت و ضبط سینه‏ها و آذین رواق »دل«ها. 
 و سنت رسول خدا(ص) بر دشت سینه‏ها، دَمادَم جارى، از جویبارها و آبشارهاى بلند مکتب اهل‏بیت. 
 از این روى، راه باز است، رهروِ خود را پذیراست و به او راه برون رفت از تاریکیها را نشان مى‏دهد و سپیده را آن به آن جلوى دیدگان او مى‏گشاید. 
 و عالمان آشناى به دقیقه‏هاى قرآنى، مى‏توانند با تمسک به جبل‏اللّه: 
 »واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا«. 
 9و سخن رسول الله که حبل الله را قرآن تفسیر فرموده: 
 »کتاب الله، هو حبل الله الممدود من السماء الى الارض«. 
 10کتاب خدا، همان رشته الهى است که از آسمان به سوى زمین کشیده شده است. 
 امت اسلامى را بازسازى کنند و آنان از فرو نشستن و فروماندن در گذشته‏هاى کینه خیز، برخیزانند و آن به آن، اصول کلى دین را به »جان«شان فرو ریزند و در هر تنازع، درگیرى و اختلافى، آنان را به آبشخور زلال قرآن و سنت فرود آورند: 
 »فان تنازعتم فى شى‏ء فرُدّوه الى الله والرسول ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم ال‏آخر ذلک خیرُ و احسن تأویلا«. 
 11چون در چیزى ناساز شدید، آن را به خدا و پیامبرش بازگردانید. اگر به خدا و روز پسین گرویده‏اید. این بهتر است و خوش فرجام‏تر است. 
 سخن فرجامین آن که باید از خدا، شبان و روزان، بامدادان و شامگاهان خواست که در عرصه‏ها و آوردگاه‏هاى پرخطر و میان دارى رنگها، آن به آن، با رنگ خود، دلهامان را بیاراید. 

1. آیه‏هاى شریفه‏اى که یاد شد، از 136 تا 138 سوره بقره است. 
 2. پرتوى از قرآن، سید محمود طالقانى، ج 1 و 2 / 218 - 219، شرکت سهامى انتشار. 
 3. سوره رعد، آیه 11. 
 4. وسائل الشیعه، ج 15 / 161، مؤسسه آل البیت، 409. 
 5. همان، ج 16 / 41. 
 6. سوره روم، آیه 32. 
 7. سوره هود، آیه 118 - 119. 
 8. نهج الفصاحه، شماره 510. 
 9. سوره آل عمران، آیه 103. 
 10. تفسیر جامع البیان، ذیل آیه شریفه 103 آل عمران. 
 11. سوره نساء، آیه 59.