جهان، باید رنگى دیگر مىگرفت، وَراى رنگها. رنگى که به دلها شادابى و به چشمها روشنایى فرو ریزد.
غوغا، کشاکش، درهم ریختگى رنگها، در آمدنِ هر گروه، قبیله، مرام و مسلک و پیروان آنها به رنگى، نه این که هیچ گونه شادابى را به ارمغان نمىآورد و گرما نمىآفرید و گرماى آن دلها را به هم نزدیک نمىکرد که بسیار از هم دور مىساخت و بر دوریها و جداییها مىافزود و مذاب کینهها، دشمنیها، بغضها و نفرتها را از یکدیگر در سینهها فرو مىریخت.
رنگها درهم تنیده بودند، خفقان آور، غم افزا و تاریکى زا. غصّهها راه را بر نَفَس مىبستند. بر دلها و کوچهها، تاریکى مىبارید، از چکاچک رنگها. رنگها درهم آمیخته بودند، صداها هم. هر صدایى راه را بر دیگر صداها مىبست، چنان بلند که سینهها را مىخَست.
در بازار رنگرزها، »خم«هاى رنگرزى برپا بود، از هر نوع و گونهاى و سازوار با هر ذوق و سلیقهاى و مرام و مسلکى و احبار و رهبان و سران قبایل و فرقههاى کوچک و بزرگ، در کار ساختن رنگ و آراستن مَعْبَد و عَلَم و کُتل خود به آنها.
در بازار رنگرزها، از بى رنگى، که مادر رنگها بود، خبرى نبود و در هیچ خُمى یافت نمىشد. کسى را نمىشد یافت که آن را رواج دهد، یا خود را به آن بیاراید که همه اسیر رنگ بودند.
در اسارتگاهِ دهشتانگیز، هویت سوز و تباهگر رنگها، هوسها، انانیّتها، جاه طلبیها، برترىجوییها و آن چه انسانیت را از انسان مىستاند، میان دار بودند و دستِ برتر را داشتند.
در مُرداب رنگها، نگارگران از صفحه و بوم دلِ انسانها، رنگِ بى رنگى را مىزدودند و نقشهاى هویتسوز بر آن رسم مىکردند و این کار را چنان هنرمندانه و چیرهدستانه و ماهرانه به انجام مىرساندند که انسانها، خودِ حقیقى را از یاد مىبردند و از آن دور مىشدند و غرق در این رنگها، و مىپنداشتند همیناند که در این رنگها و وارنگها نمود پیدا کردهاند.
انسانهاى گرفتار در قفس رنگها، دنیا را بر خود تنگ مىدیدند، همگان را دشمن خود مىانگاشتند که دندان تیز کرده و بر آناند آنان را فرو بلعند. با این پندار پا به آوردگاه زندگى مىگذاردند و همیشه تیغ دشمنى از نیام برمىکشیدند.
رنگها، اختلاف زاند، دامنه دشمنیها و کینهورزیها را مىگسترند و زمینه درگیریهاى خونین، براندازانه و نابودکننده را فراهم مىسازند و دَمادَم خونابههاى چرکین به حلقوم مردمان فرو مىریزند و آنان را از زندگى سعادتمندانه در کنار چشمه ساران و آبهاى زلال و گوارا و حیاتبخش باز مىدارند.
تفکر، اندیشیدن و خردورزى، در جامعهاى که هر کس و گروه و آیین، بر رنگهایى که بر دَرِ معبد خویش افراشته، پا مىفشرد و تعصب مىورزد، و آنها را برتر مىانگارد، جاى ندارد، جهل است که جولان مىدهد و میان دار است و بر سریر حکمروایى.
رنگ، خرد سوز است. نخستین چیزى که در وجود انسان مىسوزاند و خاکستر آن را بر باد مىدهد، خرد است. در این ویرانه و بر روى این تلّ از خاکستر است که مىتواند قد فرازد.
دینداران، از دین، از گوهر دین، که همان بى رنگى است دور شده بودند. چنان بر ارکان رخشان دین تار تنیده بود که کورسویى هم از آن به بیرون سوسو نمىزد. از هر سو که نظر افکنده مىشد، آفتاب رخشان توحید، چنان از آسمان ادیانِ به اصطلاح توحیدى دور بود و دور از دورترین افق نگاه و آخرین خط چشمانداز میان زمین و آسمان، که سوسویى از آن هم به فرادید نمىآمد.
گوهر دین، همان عنصر مقدس و والایى که آن همه انبیا و رسولان الهى آمده بودند تا آن را گوهر »جان«ها سازند و رواق »دل«ها را به آن بیارایند، در غوغا و آشفته بازار رنگها، گم بود و هیچ جستوجوگر تیزنگر و توانا نمىتوانست آن را بیابد و از بین آن همه رنگها بازشناسد.
از توحید که مردمان را همه گاه بر آبشخور خود فرا مىخواند و از زلال ناب آن به »جان«شان »جان« مىبخشید، نشانى نبود. هیچ کس از آن نشانى نداشت و آن را نمىشناخت. همان آبشارى که به دشت سینهها مهر فرو مىریخت و جام »جان«ها را از یکدلى و یک رنگى لبالب مىساخت، زنگارها را از صفحه »دل«ها مىزدود و »دل«ها را صیقل مىزد، تا نور حق در آنها تجلى کند. »دل«ها، دور از هم خیمه مىافراشتند و هر یک گرفتار زَمهَریر سخت و استخوان سوز. هیچ عنصرى بین آنها پیوند نمىزد و به »دل«ها گرما فرو نمىریخت.
گسلها و گسستها چنان عمیق بودند که هر یک از دیگرى وحشت مىکرد. هر کس مىپنداشت دیگرى گرگ جان اوست، نزدیک شدن همان و طعمه شدن همان.
»دل«ها زنگار بسته بودند از رنگها. رحم و شفقت، مهربانى و مهرورزى، برادرى و همرنگى و همدلى، در لایههاى تو در توى زنگها، به رنگ دل آزار و جان گداز شقاوت و درنده خویى در آمده بودند و در سرزمین »دل«ها حکم مىراندند.
از نشانههایى که رسولان الهى در طول تاریخ در جاى جاى »جان«ها و جهانها، افراشته بودند، اثرى به جاى نبود. نه از آیین یگانهاى که آنان بر اساس رسالتشان رایَتِ آن در فرازاى »جان«ها و جهانها افراشتند و نه از نشانههایى که آدمیان را ره مىنمود.
در این برهوت و بیابان قفر، چسان بر آبشخور برادرى و همدلى فرود آیند و از زلال گواراى آن جام »جان« خویش را براى روزها و روزگاران و برهههاى حساس و سخت لبالب سازند. براى روزهایى که فتنه از هر سوى سنگ مىبارد و برادریها و همدلیها را نشانه مىرود و بر جداییها پاى مىفشارد و غبار مىانگیزد و گردبادهاى سهمگین، در بیابانهاى خشک و سوزانِ پراکندگى پدید مىآورد. بله، کسانى و »دل«هایى در چنین آوردگاهها و هنگامههاى هراسانگیز، به هم نزدیک مىشوند، تا گردبادها آنها را از جا نکنند و درهم نشکنند، که دَمادَم جرعهنوش زلال توحید باشند و رایَتِ برادرى را استوار بدارند و عناصر وَحیانى پیوند زننده »دل«ها را با تمام وجود، ارج نهند و نگذارند در هیاهوى فتنهها و شبههانگیزیها، به آن باروها گزندى وارد آید.
هر رسولى از رسولان الهى که گام بر بلنداى سرزمین و اقلیمى مىنهاد و نسیم دلانگیز آموزههاى وَحیانى خود را بر کوى »جان«ها مىوزاند، بر رَدِ رسولان پیشین گام مىگذارد و در همه آن، پى جوى رَدِ آنان بود و در کار افراشتن نشانههایى که آنان افراشته بودند و غبار زدودن از آنها و پدیدار کردن و جلوهگر ساختن آنها. و با دستان توانا، نَفَس تازه، روح بزرگ و اراده پولادین، »دل«ها را جلا مىداد از آنها زنگ مىزدود، تا بر سویداى آنها، رنگ بى رنگى و اصلى را بازتاباند.
در روزگارى که رسول گرامى اسلام، جانها و جهانیان را از عطر دلاویزِ وجود خویش، سرمست کرد و شیدا و واله، و آفتاب وَحى را بر ستیغ »جان«ها بردَماند، بیش از هر روزگارى مردم از وَحى و آموزههاى وَحیانى دور افتاده بودند و از نشانهها و آثار رسولان الهى بىخبر. نه اثرى پیدا و نه نشانى بر راه و نه کورسویى سوسوزنان.
دوران غریبى بود. همه چیز وارونه مىنمود. نمادها و نمودهاى راه واژگون، ارکان و ستونهاى زندگانى فروریخته، چهرهها غبار گرفته،»دل«ها چرکین و پر از بدگمانى و زهر خانمان سوز کینه، چشمها، خشماگین، دستها، چنگالگون و آماده دریدن و از هم گستن و کبّادهکشان دین، در حال تیز کردن دندانهاى پیروان کور و کر و لال خویش، براى از هم دریدن هر که به بیغوله تاریک آنان وارد نشود و مُرداب افکار آنان را زلال جارى نپندارد.
تمام »بت«هایى را که ابراهیم(ع) شکسته بود، نه در معبدهاى به دور از خانه ابراهیم، که در خانه ابراهیم بر جاى بودند و پرستش مىشدند، امّا این بار، نه به نام خدایان، که به نام خداى ابراهیم.
تحریف، خرافه، پندارهاى بنیان سوز و بنیاد برافکن، اندیشههاى واهى، رهزن، باتلاق ساز، غبارانگیز و گرداب آفرین، نه تنها از سوى احبار و رهبان از ساحَتِ ذهنها زدوده نمىشد و براى ریشهکنى آنها کارى انجام نمىگرفت که ذهنها به نام دین به آنها آلوده مىگردید و شرنگ این اندیشههاى واهى، به نام شربت گوارا، به کامها فرو ریخته مىشد.
تمام تلاشهایى که براى دور کردن مردم از چشمه همیشه جوشان توحید، انجام گرفته بود، یکى پس از دیگرى ثمر مىداد و آثار ویرانگر خود را بر جاى مىگذاشت و »جان«ها را مىآلود و خردها را مىفسرد.
جهنّم شرک، همه چیز را مىبلعید، مىسوخت و تباه مىساخت. سیرىناپذیر بود. دَمادَم، غرش مىکرد و هل من مزید مىگفت.
به هر کس هُرمِ این آتش هراسانگیز مىخورد، هویتاش را از دست مىداد، با فطرتاش بیگانه مىشد و ابزارى بىاراده در دست مَعبَدبانان و یا هیزم و آتشزنهاى براى جهنمهاى دیگرى که باید برپا مىشد و »جان«ها و هویتها را مىستاند و مىسوخت.
این آتش عظیم، باید خاموش مىشد. آتشى که نمرودیان افروخته بودند. این بار، نه براى سوزاندن و خاکستر کردن جسم ابراهیم که براى آموزههاى وَحیانى و ارزشهاى انسانى که آن والاگهر به »جان«ها و جهانها سریان داده بود.
هر روزه آتش برپا بود و ارزشها و آموزههاى وَحیانى و انسانى در آن افکنده مىشدند و نمرودیان، در برابر شعلههاى سرکش، پاى مىکوبیدند و مىرقصیدند و عربده مىکشیدند.
رسالتى بَس بزرگ بود. گویى رسالت همه انبیاى الهى از آدم تا خاتم، یک جا جمع شده بود و یک تن آن را باید بر دوش مىکشید.
بله، این سان بود. یک تن باید بر دوش مىکشید. او باید آتش را خاموش مىکرد، برداً و سلاما. معجزه بزرگ مىآفرید، معجزه بى مانند. با نفخات رحمانى و دَم و بازدَمِ سینههاى پاک، سینههایى که خود از آنها زنگار زدوده بود.
آن چه بر مهابَتِ این آتش مىافزود و مهار آن را سخت دشوار مىنمود، آتشى بود که از سینههاى پر کینه، زنگار زده و به شرک آلوده، زبانه مىکشید.
محمد(ص) از سوى خدا برانگیخته شده بود که هم آتش برون را که نمرودیان، با آتش بیارى احبار و رهبان افروخته بودند، خاموش کند و هم آتشى را که در سینه یکایک مردمان شعله مىکشید، با نفحه رحمانى خود فرو نشاند.
براى رفتن به دل آتش نمرودیان و خاموش کردنِ کانون همه شوربختیها، کینه توزیها، نزاعها، هویت سوزیها و سیاه روزیها، مردان و زنانى باید به میدان مىآمدند و براى ورود به این آوردگاه سهمگین آماده مىشدند که آتش شرک را در درون خویش فرونشانده باشند، پیش از عصیان علیه شرک برون، »بت«هاى درون را، یکى پس از دیگرى درهم کوفته باشند و با دلهایى آرام به ذکر خدا، لبالب از توحید ناب و عشق به انسان و رهایى او از آتش خودساخته و آتش سرکش نمرودیان، به رویارویى با آتش برون برخیزند.
انسان براى رهایى از آتش درون و »بت«هاى درهم کوبنده هویت انسانى او، باید علیه خود قیام مىکرد و دست به انقلاب بزرگ مىزد، تا هم هویت خویش را در یابد و هم راهِ روشنى را که باید در آن حرکت کند.
رهایى از بى راههها، کژرویها، سنگلاخها، رنگها و زنگارها، در راهى جلوهگر بود و ممکن مىنمود که رسول خدا به آن ره مىنمود. در این راه، رنگها نمودى نداشتند، راهها گونه گون نبود. یک دین بود و یک راه و یک رنگ. ایمان به همه انبیاء. ایمان خالص و ناب. کسى مىتوانست به رسول خاتم ایمان بیاورد، که به همه انبیا ایمان مىداشت و آنان را فرستاده خدا مىدانست، توحیدگستر و شرکستیز و از هر رنگى مبرّا، بى رنگ بى رنگ، آیینه تمام نما، صیقل خورده، زنگار زدوده و شفاف براى نور حق.
رسول خدا، برابر وَحى خداوندى و آیههاى روشن کتاب آسمانى قرآن، براى همبستگى و همدلى همه انسانها، راهکار و طرح دقیق و عملى ارائه فرمود. ایمان به اسلام، ایمان به همه والاییها، ارزشها و آموزههاى نابِ وَحیانى بود که همه انبیاى الهى براى رساندن و نیوشاندن آنها به انسان برانگیخته شده بودند.
پیروان موسى و عیسى، یهودان و مسیحیان، با ایمان به اسلام و وارد شدن به سرچشمه خورشید، به جامعه برین و سرشار از توحید ناب و آیههاى رحمانى، وارد مىشدند و در چشمهساران آن، آلودگیهاى شرک را از »جان« مىشستند و در سرابُستان توحید، که پیامبران الهى در آن سرور و سالار بودند و سخن و فرمانشان زینتبخش رواق زندگى، سرخوشانه زندگى مىکردند. در دنیایى که هیچ رنگى بر دیوارهها و رواقها و بر سینههاى صیقل خورده و زنگار زدوده و شفافِ مردمان آن، جلوهگر نبودند و بازتاب نداشت، جز، رنگ خدا.
از روشنایى روى برتافتند و ورود به جامعه توحید بنیاد محمدى(ص) را برنتابیدند و به بیغولههاى تاریک، بویناک، خردسوز و آلوده به شرک خود فرورفتند و کوتاه نظرانه و از روى بى بینشى و از سر غرور، آمرانه لب به سخن گشودند و راه هدایت را در یهودى و یا نصرانى گرى اعلام کردند:
»و قالوا کونوا هوداً او نصارى تهتدوا«
گویند یهودى و یا نصرانى شوید، تا هدایت شوید.
رسول خدا(ص) در برابر این موجانگیزى و اصرار بر باطل و شرکورزى مدعیان پیروى از ابراهیم خلیل، مأمور شد که بگوید:
»قل بل ملة ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین. «
بگو: چنین نیست. بلکه آیین ابراهیم را باید پیروى کرد که به سوى خدا برگشت و هیچگاه از مشرکان نبود.
بله، راه ابراهیم، راه هدایت است؛ امّا کدام راهِ ابراهیم؟ راهى را که قرآن مىگوید، راهِ پاک و نیالوده به شرک و یا راه شرکآلود و آلوده به رنگها و نامها که شما ساختهاید؟
اکنون، گرویدگان به رسول خاتم، باید موضع روشن خویش را اعلام بدارند و از چشمهاى که در »جان«شان چشم گشوده، دیگران را بیاگاهانند، تا بر همگان روشن شود راهِ آنان همان راه ملت ابراهیم و آیین پیامبران پیشین است:
»قولوا آمنّا باللّه و ما انزل الینا و ما انزل الى ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب والاسباط و ما اوتى موسى و عیسى و ما اوتى النبیّون من ربهم لا نفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون.«
گویید: به خداوند و آن چه به سوى ما فرود آمده، و آن چه به سوى ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده و آن چه به موسى و عیسى داده شده و آن چه به پیامبران از جانب پروردگارشان آمده، به همه اینها ایمان آوردیم. بین هیچ یک از ایشان فرق نمىگذاریم ما از تسلیم شدگان هستیم.
چه زیبا و روح نواز و دلنشین این آیه نورانى پیوندِ گسستناپذیر رسولان الهى را جلوهگر مىسازد. گوییا جام جهان نماست که به دیدگان روشنایى فرو مىریزد و تاریخِ بَس طولانى و دور از یادها و خاطرهها را در یک خط روشن و بى هیچ کژى و اعوجاج، در یک آن، و در یک پلک بر هم زدنى فرا مىنماید و سنجه و ترازى دقیق براى ایمان به رسول اکرم و دیگر پیامبران الهى قرار مىدهد.
ایمان خالص به خداوند و ایمان به آن چه بر خاتم پیامبران نازل شده، یگانه مقیاس و ترازِ ایمان به دیگر رسولان الهى است.
بر این اساس، اگر ایمان به توحید ناب و آن چه بر خاتم پیامبران فرو فرستاده شده بر تمام وجود و زوایاى آن پرتو افکن نباشد، ایمان به دیگر پیامبران و آن چه بر آنان نازل شده، به حقیقت نمىپیوندد و بى گمان، پایه درست و برهان روشنى ندارد.
در آیینه تمام قرآن و جام جهان نماى آن، چهره واقعى پیامبران پیشین و اصول دعوت و کتاب آنان، آن گونه که بوده، به نمایش در مىآید و بازتاب مىیابد.
و از دیگر سوى، شرط ورود به بهشتى که آن عزیز بهشتى روى، در سنگستانِ شرک بنیاد نهاد، چشمههاى زلال را در آن جوشاند و به سینهها شادابى بخشید، ایمان به پیامبران پیشین و آیین وَحیانى آنان است و این که به هیچ روى، جدایى بین رسولان الهى در خور تصور نیست. و نیز بیزارى جویى از کسانى که آیین خدایى را به رنگ قومى و قبیلهاى درآورده و دین را وسیله جدایى ساخته و پیامبران را در مقابل هم قرار دادهاند.
این گونه همدلى و همبستگى، ریشهدار، با بُن و پى استوار و فطرى، به جان مىنشیند و آرامشى سُکر آور به آدمى مىبخشد.
همدلى و همبستگى که با پیوستن و فرو ریختن جویبارهاى عقیدتى به رود بزرگ و خروشانى که از آبشار بلند وَحى سرچشمه مىگیرد و با دریا همآغوش مىشود، جاودانه، پایانناپذیر و همیشه نوشونده است و کهنگى به آستان آن راه ندارد.
باور عمیق به این که انبیاى الهى، یکى پس از دیگرى، از نزد خدا براى بشر پیام آورده و سازوار با سرزمین و مردمان و نیازهاى روزشان، از چشمه جوشانِ وَحى، جامى زلال برگرفته و به »جان«ها فروریختهاند، جهان را روشن مىسازد و با پرتوهاى آن به آن خود، همگان را به سرچشمه خورشید ره مىنماید و از فرو رفتن در ظلمات شرک و پراکندگى باز مىدارد.
و حرکت در پرتو این اندیشه ناب که: اکنون این همه زیبایى و شکوه، پس از قرنها تحریف و واژگونهگرى حقایق ناب و اهداف بلندِ آن رسولان حق و حقیقتبین و حقیقت گستر و رشد یافته و بالیده در سایه سار وحى، در آخرین کتاب - قرآن - بازتابى روشن، شفاف و دقیق یافته، دلها را به هم نزدیک مىکند و بنایى سخت استوار از برادرى دینى پى مىریزد و انسان را از سرگردانى و گرفتار در وادیهاى هویتسوز مىرهاند و او را به چشمه حیاتِ جاودانه ره مىنماید.
قرآن، بى کرانه است. کرانه نمىشناسد. در ظرف هیچ قوم و ملتى جاى نمىگیرد. بر همه »جان«ها، پرتو مىافشاند، نسیم حیات مىوزاند، مىبارد.
کتابِ همه جهانیان است. براى همه برنامه دارد. پرتوهایش، همه سرزمینها را روشن مىکند. به همگان راه سعادت را مىنمایاند. زباناش، زبان فطرت است. در قاب هیچ قوم و ملت و مردمان سرزمینى نمىگنجد. رنگ نمىگیرد. به رنگى در نمىآید.
هدایت، یابیدن راه رستگارى، گام گذاردن در صراط مستقیم، در گرو ایمان به این بىکرانگى است.
ایمانى مىتواند مرزها را فرو ریزد، دیوارها و حصارها را درهم بشکند و راه هدایت را بگشاید که خود در حصار و در باروهاى بلند قومى دربند نباشد، مانند ایمان مسلمانان و باورمندان راستین:
»فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا«.
اگر اینها، بسان آن چه شما به آن ایمان آوردهاید، ایمان آورند، در حقیقت، هدایت یافتهاند.
مسلمانان، در برابر شعار اهل کتاب که مىگفتند: یهودى و یا نصرانى شوید تا هدایت یابید، باید به روشنگرى مىپرداختند و مىگفتند: ایمانى که در حصارها و باروهاى قومى و عصبیت دربند است و به زنجیر کشیده شده، چسان مىتواند راه هدایت را بگشاید، بازدارندهها را بردارد و از درون تنگ و تاریک و بى روزن حصارها و باروها، به بیرون راه بگشاید و دلها را به هم نزدیک کند و در یک مسیر قرار دهد. نتیجه چنین ایمانى جدایى و پراکندگى است.
تنها ایمانى مىتواند به سرچشمه هدایت نقب بزند و ره بگشاید که بسان ایمانِ ایمان آورندگان به پیامبر خاتم و قرآن، باشد، نه گرفتار در پشت دیوارهاى بلند و فکرهاى کوتاه.
معیار و تراز براى ایمان هدایتگر و رهگشا، ایمان آزاد و پاک از تعصبهاى قومى، قبیلهاى و طایفهاى است که در وجود یاران راستین رسول خدا(ص) به حقیقت پیوسته است. اینان، نشان راه هستند. هر کس از این نشانهها روى برگرداند، به کژراهه فرو خواهد رفت و به درّههاى هولانگیز شقاق.
»فان تولّوا فانّما هم فى شقاق«.
اگر روى گردانند، تنها اینان هستند که در شقاق و جدایى، ره مىسپارند.
این آیه شریفه، راه را روشن مىکند. زیبایى و شکوه حرکت در مسیر و مدار حق را مىنمایاند. ایمان ناب را الگو قرار مىدهد و چراغ راه و نقطه پرگار براى همدلى و همبستگى.
یهود و نصارا از آن روى، ایمانشان اختلافانگیز است و سینهها را به نور هدایت نمىگشاید، که به رنگها، قومیت گراییها و دسته بندیها، آغشته است و در دایره تنگى دَوَران دارد.
و مسلمانان از آن روى، ایمانشان همدلى مىآفریند، دلها را به هم نزدیک مىکند که از قبیله و قوم، رنگ نگرفته و تعصبهاى کور، بر تار و پود آن نتنیدهاند.
تار و پودهایى که تعصبهاى کور و اندیشههاى کوتاه، کهنه و بوى »نا« گرفته و بیرون از گردونه زندگى و نیازهاى روز، بر ایمان مىتنند، هر نوع روشنایى، حرکت و پویایى را از آن مىگیرند و پرتوى براى آن نمىماند که با آن راه را براى رهروان بنمایاند و مشعل هدایت را برافروزد.
ایمان ناب، شوکت افزاست و عزت آفرین. دارندگان آن را بر سریر سرورى مىنشاند و با گرویدن حق جویان به آنان، بنیانى مرصوص در پهنه گیتى شکل مىگیرد و از آن سوى، چون ایمان آغشته به رنگها، تفرقهزاست، دارندگان آن، رو به تلاشى، سستى و ریزشاند و بر اساس این قانون الهى، خداوند حق مداران و توحید باوران و ناب اندیشان را از گزند و کید آنان در امان مىدارد؛ چه خداوند به آن چه در پرده مىگویند، شنوا و به اندیشههاى باطنى آنان داناست:
»فسیکفیهم الله و هو السمیع العلیم. «
پس به همین زودى خداوند تو را از شر آنان نگاه مىدارد. اوست خداوندى بس شنوا و دانا.
آیههایى که یاد کردیم، آبشارگون فرو مىریزند، تا بنمایانند هدایت از کجا سرچشمه مىگیرد و هدایت یابى بشر، با چه ساز و کارى به حقیقت مىپیوندد و ایمان ناب، چسان »قلب«ها را زیر بارش خود قرار مىدهد و دارندگان آن، با گذر از چه گذرگاهایى، رنگ خدایى مىگیرند و با رنگآمیزى خدایى از دیگران متمایز مىگردند.
رنگ خدا، ملت ابراهیم است، روشى که خدا آن را املا کرده است، تا انسان با قرار گرفتن در چهارچوب آن، به سوى تعالى پیش برود.
رنگ خدا، زیور و آرایه »جان«هایى است که آبگینه ملت ابراهیم را به تماشا ایستادهاند و در پرتوهاى آن ره مىپویند.
رنگ خدا، به »جان«هایى زده مىشود که جان در گرو جانان دارند و جام جانِ خویش را از چشمههایى لبالب مىسازند که از ستیغ سینه رسولان او، سارى و جارىاند:
»صبعة الله و من احسن من الله صبغةً و نحن له عابدون«.1
رنگ خدا، همان رنگآمیزى خدایى است و نیکوتر از خداوند در رنگآمیزى کیست؟ ما همان پرستندگان او هستیم.
آیت اللّه طالقانى، در ذیل این آیه شریفه مىنویسد:
»منشأ اختلاف و امتیاز افراد و قبایل و ملل، عقاید و سننى است که به رنگ دین و آیین زندگى در مىآید. تعصبات و غریزه امتیازجویى، هر چه بیشتر این گونه ممیزها را پررنگ مىسازد.
این رنگهاى ممیز، مانند رنگهاى اجسام طبیعى است که به حسب ساختمانِ هر جسمى، نور بسیط را تجزیه مىکند و به صورت رنگ مخصوص و ممیز خود مىگرداند.
ملل و پیروان ادیان هم، باید مانند پیمبران و پیشروان، تسلیم نور مطلق حق شوند. اگر تسلیم نشدند و آیین خدایى را در تقسیمات شخصى و قومى خود تحلیل بردند و تجزیه کردند، رنگى که به نام آیین به خود مىگیرند، رنگ خدایى نیست. این رنگهاى خودساخته، ناشى از نفسانیات آنان و تجزیه نور بسیط و جامع آیین خدایى مىباشد که نه جمال و کمالى دارد، نه ثبات و بقایى؛ زیرا این گونه رنگهاى فردى و قومى، انعکاسى از تقالید و اوهام افراد و اقوام و در معرض تغییر و زوال است و پیوسته اختلافانگیز و گمراه کننده مىباشد.
هدایت و توحید در پیروى از ملت ابراهیم و تسلیم وجه نفس به خداوند است که انعکاس نور خدا و رنگآمیزى خدایى را مىنمایاند:
»و من احسن من الله صبغة«
پرستش خداوند و برگشت وجهه باطن به سوى او، نفس را از کدورتها و عصبیتها پاک مىگرداند و هر رنگى را از خود مىزداید و آن را براى تجلى اراده و صفات عالیه الهى صیقل مىدهد، آن سان که جسمهاى جامد، با تسلیم شدن به قواى حیاتى رنگ و جمال برترى، مىیابد و به آنها مىگراید:
»و نحن له عابدون«.2
مردمان، از هر نژاد و قبیلهاى وقتى به سَرابستان خاتم وارد شوند و عطر دلاویز همه انبیاى الهى به »جان«شان فرو ریزد، درخواهند یافت، یک دست این گلها را رویانده، شکوفانده و رنگآمیزى کرده است. اصل رنگ یکى است و از یک گوهر، اما در زمانها و مکانها و آیینه سینهها، سازوار با شرایطى که آنها را در برگرفته، جلوههاى گوناگونى پیدا کرده است.
رنگ خدا، رنگ فطرت است، رنگى که دست حق در متن تکوین و در متن آفرینش، انسان را به آن آراسته است و این خود انسان است که باید تلاش ورزد، رنگهاى غیر الهى، قلب او را آماج خویش قرار ندهند و دَم به دَم زنگار بر آن فرو نریزند که قلب زنگار گرفته سخن حق را نمىنیوشد و سر بر آستان حق فرود نمىآورد و همیشه بومِ نگارگران و قَلَم زنانى است که دستشان، دست شیطان و قَلَم موشان پلید و لجن آلود است.
نمونههاى بسیارى مىتوان یاد کرد از »قلب«هایى که اسیر پنجههاى آهنین رنگها شدند، زنگ زدند، صیقلشان به تاراج رفت، به جاى سرفرودآوردن بر آستان ربوبى، در برابر مُرداب به خاک افتادند و چه دهشتناک زندگى خود را به ننگ آلودند و پستى گزیدند و بیغولهنشینى، و قلب خود را ارزان و به ثمن بَخس در اختیار بوم نگاران سیاه اندیش گذاردند که هر نقشى را به دلخواه بر آن رسم کنند.
نمونههایى را مىتوان از دل تاریخ بیرون کشید و نمونههایى را مىتوان در جامِ جهان نماى این روزگار نشان داد که چسان »قلب« هاشان واژگونه شد، اندیشههاشان رنگ سیاهى گرفت، از روشنایى روى برتافتند و به ظلمات فرو رفتند و با رنگهاى ظلمانى، به ستیز سپیده رفتند و در پیش پاى شیطان، پاى کوبیدند و رقصیدند و بى شرمانه به روى دیوهاى تاریکى گستر لبخند زدند.
برگ برگ تاریخ، انباشته از داستن کسانى است که »قلب«شان از حصن توحید به بیرون پرتاب شده و گرفتار عذابى الیم و راهى بى بازگشت گردیدهاند.
داستان اینان، از یک سوى غمانگیز است و از دیگر سوى، درسآموز و عبرتانگیز.
غمانگیز است از آن روى که انسان مىبیند عضوى از جامعه اسلامى و شاخهاى از درخت بزرگ و سایه گستر آن، چه بى رحمانه با تبر تبرداران جبهه شرک و اورنگ بانان رنگهاى غیر خدایى، بریده مىشود و به خاک مىافتد.
و عبرتانگیز است از آن روى که باید نگریست، دقیق و همه سویه، زوایاى قضیه را از نظر گذراند که چه شد این آفت به جان آنان افتاد. و برگ برگ روزهاى نشیب آنان را مطالعه کرد که چسان این گونه لغزیدند، بر خاک افتادند و سرمایهشان را از کف دادند و عور شدند و رسواى خاص و عام.
باید درنگ کرد روى راهى که آنان را به این بى راهه کشاند. اندیشهاى که خرد، هوش و بینش آنان را در تارهاى خود گرفتار ساخت. لقمهاى که کم کم و به مرور زمان مادّههاى اسیدى و ذوب کننده خود را بر »دل«هاى آنان فرو ریخت و رنگ خدا را از صفحه »دل« آنان زدود. هم نشینان ناپاک دلى که رهزن شدند و سراب را آب نمایاندند. اثر گذاریها و رَدِپاىِ بسیار وسوسه گر، بسیار پنهان و بسیار پس رونده و بازگردنده؛ شیطان، که هم خود نامرئى است و هم رفتار و تصرفاتاش در وجود و قلب آدمى، نامحسوس. هوسهایى که بالهاى پروازشان را سوزاندند و آنان را از پرواز در فضاى لایتناهى توحید بازداشتند. حسدها و کینههایى که راه را بر حقیقت بینى آنان بستند و... باید دقیق و عالمان و از سرِ دردِ دین و براى عبرت آموزى و پرهیز از آنها و گرفتار نشدن در دام آنها، شناسایى شوند و به عنوانِ نشانههاى هشدار و خطر، در نقطه نقطه جاده زندگى و گذرگاههاى دشوار گذر افراشته شوند.
اگر این نشانهها و صدها نشانه آشکار و پنهان دیگر، به دقت، در طول تاریخ، در هر کوى و برزن و بر فرازاى دلِ هر خداباور، افراشته مىشد و همه گاه در فرادیدها مىماند، اندرزگویان آنها را در هر محفل و مجلسى به گوش »جان«ها مىنیوشاندند و راههاى در نیفتادنِ در آنها را با بهرهگیرى از قرآن و کلام ناب رسول گرامى اسلام و اهل بیت، به زیبایى مىنمایاندند، جهانِ دینداران و دین باوران، اکنون، به گونه دیگرى نمود داشت و جلوه گر مىشد و امواج دیندارى موجهاى بلندترى را مىآفریدند و طوفانهاى سهمگین کفر و شرک، بارهها و باروهاى شهر دین را این سان درهم نمىکوفتند.
داستان کسانى که دروازههاى شهر دین را به روى دشمن گشودند و دین باوران را کرور کرور، به اردوى سپاه کفر کشاندند، افسانه نیست، واقعیت است، واقعیت تلخ، که یادآورى آن، شرنگ مرگ را به »جان« انسان فرو مىریزد.
در بین دینداران بودند و در حصن حصین توحید، ناگه چشم فرو هشتند و از جلا دادن دل، به رنگ توحید غافل ماندند، شرک راهِ نفوذ یافت، نفوذ کرد و به زاد و ولد پرداخت و چنان »دل«هاشان را در چنگ خود گرفت و به رنگآمیزى آنها پرداخت، به گونه گون رنگها، که جسمشان در بین دینداران بود، و امّا قلبشان خیلى آن سوتر، پشت دروازههاى شهر دین، در بین مشرکان و دشمنان کینه ورز دین مىتپید.
رنگ خدا، بى رنگ است، ساده و بدون جلوههاى ظاهرى، اما شرک، رنگها دارد، هزار هزار، با جلوههاى گوناگون، یکى از یکى فریبندهتر و چشم پرکنتر. و اندیشههاى شرک آلود نیز این چنین اند، جلوه دارند، ناز و کرشمه بسیار، هر آن به رنگى در مىآیند، سازوار با هوسها و لذتهاى پرکشش مادّى و دنیوى و چنان آرام به ذهن مىخَلَند و به اندیشه ورز، مهار مىزنند و اندیشه ضدتوحیدى را در ذهن او مىگسترند که مىپندارد اندیشه از خود اوست و بى پیوند با اندیشههاى شرک آلود و ویران گر. و راهى است نو و اندیشهاى است راه گشا که به آن دست یافته است. امّا غافل از این که این اندیشه خوش یال و دُم، آراسته به رنگهاى گوناگون و مهرههاى رنگارنگ، اندیشه دجّالى است.
داستانِ اندیشههایى که در یک شیبِ نرم، از رنگِ خدا، فاصله گرفتند و رنگ و وارنگ شدند و حکومتهاى ضد مردمى را با لجن اندیشه خود رنگآمیزى کردند و مردم را فریفتند و به مسلخ کشاندند، در پیشانى تاریخ حک شده است، مىتوان دید و از آنها آگاهى یافت.
اینها را باید شناخت و شناساند. بدونِ شناخت و شناساندن اینها نمىتوان از دام رنگها، که هر روز بیش از پیش جلوه گرى مىکنند و دام مىگسترانند، رهایى یافت.
این مهم، بر عهده اهل فکر است. آنان باید آن چه را که کوچکترین ناهماهنگى با رنگ خدا دارد، با هر جلوه و رنگى، شناسایى کنند و به دیگران بشناسانند که این شناسایى نیاز به تلاش فکرى، مطالعات دقیق و آشنایى با اندیشهها و نحلهها و مکتبهاى فکرى دارد.
شرک شرک است، اما هر روزى به رنگى در مىآید و با جلوهاى به رویارویى با توحید بر مىخیزد. یک روز در شکل و هیأت گوساله سامرى، یک روز در پیکر و ریخت »بت« و یک روز هم در سیماى فکر و یافتههاى علمى و بافتههاى ذهنى نو.
خدا، بهترین و نیکوترین رنگآمیز است. براى رستگارى و ساختن جامعه سالم انسانى و انسانِ نمونه و تراز قرآنى و وَحیانى، باید به این اصل قرآنى ایمان داشت و زمینههاى به حقیقت پیوستن این نیکوترین رنگآمیزى را فراهم آورد. و فضایى را پدید آورد، تا همه »جان«ها از نگارِ نگارگر هستى بهرهمند بشوند و دستانى، با دستان و دسیسه، فریب و نیرنگ، فضاى جامعه را نیالایند، و »جان«ها را به نیرگستان رنگها بکشانند. از این روى، باید همه دین باوران و یکتاپرستان براى پىریزى جامعه توحیدى و استوارسازى بنیاد و بُنلادِ آن، دست به کار شوند و شبان و روزان در کار ساختن و پرداختن و شرکزدایى از زوایاى آن، به گونهاى که هیچ گاه و در هیچ عرصهاى، شرک، دستِ برتر نداشته باشد، نه در فرهنگ، نه در سیاست، نه در اقتصاد و نه در مدیریت و اداره بخشهاى خُرد و کلان جامعه.
این پندارى است واهى که ممکن باشد »جان«ها، جداى از جامعه رنگآمیزى شده به رنگ الهى، رنگ بگیرند و آن به آن، به رنگ خدایى، رنگآمیزى شوند.
جان و جامعه به هم بسته است، بستگى عمیق و گسستناپذیر. هر یک از آن دو سالم باشد، دیگرى سالم خواهد بود و یا سلامت خود را به دست خواهد آورد. و هر یک از آن دو به آفتى گرفتار آید، دیگرى از گزند آن در امان نخواهد بود.
ممکن نیست »جان«ها را دَم به دَم به آبشخور زلال و شفاف رنگ خدایى فرود آورد، امّا جامعه در مُرداب غوطهور باشد و آغشته به رنگهاى شیطانى. و نیز برهمینِ نَسَق است جامعهاى که از چنگ آلودگان به شرک به در آید و به رنگ خدایى رنگآمیزى شود، رهبران و مدیران و برنامهریزان آن مردمان پاک سرشت باشند، امّا مردمان آن، دل به رنگستانها بسته باشند، که سبز و خرم و دلگشا مىنمایند. روشن است که چنین جامعهاى دیر نمىپاید، زودا که فرو پاشد، مگر هماهنگ با جامعهسازى و به رنگ خدایى در آوردن آن، مربیان، معلمان، اندرزگویان و عالمان ناب اندیش، به تک تک این مردمان، راه را بنمایانند و چگونگى صیقل زدن »دل«ها و به رنگ خدایى در آوردن آنها را به آنان بیاموزانند و انگیزهاى در آنان پدید آورند که از درون بجوشند و در همه آنات به پالایش و شفاف سازى »قلب« خود بپردازند.
به فرموده خداوند متعال:
»انّ الله لا یغیّرُ ما یقومٍ حتى یغیّروا ما بأنفسهم«3
خداوند وضع مردم را تغییر نمىدهد، تا خود در آن چه در خویشتن دارند، تغییر دهند.
این دگرگونى بَس بزرگ و ژرف، به خود آگاهى، بینش دقیق و صحیح که به خواست انسان جهت بدهد و آن را دگرگون سازد و اراده پولادین، نیاز دارد.
امام صادق (ع) مىفرماید:
»انّک قد جعلت طبیب نفسک و بُیّن لک الداء و عرِّفتَ آیة الصّحة و دللتَ على الدواء فانظر کیف قیامک على نفسک«.4
تو خود طبیب خویشتنى، دردت را مىشناسى و درمانت را هم، و به دارو راهنمایى شدهاى، اکنون ببین تا چه حد حاضرى براى خود، به پاخیزى و به خود برسى.
و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
»من لم یکن واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم یکن له قرین مرشد استمکن عدوه عن عنقه. «5
هرکس که نه از خود واعظى براى خویشتن دارد، نه از همنشینىِ ارشادکنندهاى برخوردار است، دشمن برگردنش سوار خواهد شد.
و با انتقاد از خود و میدان دادنِ به اندرزگر درونى و نفس انتقادگر »نفس لوّامه« مىتوان زمینه را براى رنگآمیزى خدا، آماده کرد.
وقتى در وجود یکایک مردمان و تشکیل دهندگان جامعه بزرگ اسلامى، این خودآگاهى، بینش دقیق و صحیح و اراده پولادین، جوانه بزند، رشد کند و بال و پرگ بگستراند، جامعه دینى، به معناى دقیق کلمه به رنگ خدا و رنگآمیزى آن یکتاى بى همتا و نیکوترین رنگ آمیزها، از مشرق »جان«ها بر مىدَمَد و دنیا را با پرتوافشانیهاى خود، به زیر بال خورشید مىکشد.
بنیان گذارى جامعه دینى، که یک رنگ در آن جلوه گر باشد و بَس، هدف و رسالتِ بزرگِ بنیانگذار جامعه توحیدى بود.
آن روشنایى بخش چشمها، برانگیخته شده بود، تا جامعه و مردمانى را به رنگ خدا بیاراید و بسازد و با افشاندنِ پرتوهاى توحیدى به سینهها، لبالب سازى آنها از عشقِ به معبودِ یگانه، شرک زدایى از ساحَت ِ»دل«ها، برچیدن رنگها و بتها، تشکیل حکومتى الهى و بنیان گذارى مدینه نبوى.
به رنگ خدایى در آوردن جامعه و مردم، بدون تشکیل و بنیادگذارى حکومت الهى ممکن نیست. حکومتى باید که توحید را پاس بدارد و همه آن، با جارى سازىِ آیههاى قرآنى در جویبارهاى زندگى معنوى و مادى مردمان، جلوى دامن گسترى رنگهاى غیرالهى و شیطانى را بگیرد. و با ساخت سدهاى پولادین و استوار، جامعه دینى و مردمان توحیدباور را از یورش و شبیخونِ سپاهِ یأجوج و مأجوج در امان بدارد.
در پناهِ کهفها، کنامها و پناهگاهایى که حکومت دینى، به همت و تلاش توحیدباوران ناب اندیش، بنیاد مىنهد و مىسازد، سینههاى مستعد، بذر توحید را در دل خود مىپرورانند، مىشکوفانند و به بار مىنشانند.
پیامبر خدا، به این بسنده نکرد که نورِ توحید در »دل«ها فرو ریزد و در پرتو آن، آفتها، زنگارها و رنگهاى گوناگون را از ساحَتِ آنها پرچیند و به پایهاى »دل«هاى پاک و توحید باور را فرا برد که خداى یگانه خود را از عمقِ جان، دوست داشته باشند و بر آستان کبریایى او سر فرود آورند و بَس. بلکه در آیین او، آن چه در »دل« جلوه گر مىشود، باید در جامعه کالبد پذیرد و بُروز و ظهور یابد و به همه زوایاى جامعه و هر کوى و بَرزَنى ریشه بدواند و قانونها و آیینهاى حاکم بر جامعه، توحیدى شوند و به رنگ خدایى در آیند و بر آناساس، نظامات اجتماعى غیر الهى و بر خلاف معیارهاى توحید و شرک گستر و هویتسوز، در هم کوفته و برچیده شوند و نظامات اجتماعى الهى سربرآورند. در پرتو نظامات اجتماعى الهى است که مردم رنگ خدا مىگیرند و دل و جانشان را به خدا مىسپارند، تا نیکوترین نقشها را بر آنها بزند.
این باور، ریشه در ژرفاى دین دارد. به هر سوى از سویهاى دین و آموزههاى قرآنى و وَحیانى آن و آن چه در رفتار و گفتار رسول اکرم(س) بازتاب یافته و از زبان امامان معصوم به دشت سینهها جارى شده، در نگریسته شود، این حقیقت ناب که رنگ خدا، با حکومت خدا درهم آمیخته است، به روشنى دیده مىشود و به آسانى درک و فهم مىگردد.
چه دورنداز آموزههاى قرآنى و زلالِ سخن و سیره رسول گرامى اسلام و معصومان، کسانى که مىپندارند دستیابى به رنگ خدا بدون حکومت خدا ممکن است. چسان مىتوان به رنگ خدا درآمد و به نیکوترین وجه رنگآمیزى شد و از رنگهاى گوناگون دور شد و »جان« را از تیرهاى زهرآگین شیطان در امان داشت، بدون سازوبرگ رویارویى با دشمنان توحید و توحیدباوران و حضور در آوردگاههایى که دشمان براى سوزاندن و از صحنه راندن خداباوران، آتش تهیه دیدهاند.
و چه کژاندیش مردمانىاند آنان که مىپندارند آن چه انجام گرفته است در صدر اسلام، از ستیز با سیاه دلان سیاهى پراکن و مشرکان تباهى خواه و تباه روزگار، و رویارویى با رنگها و نهادینه سازى رنگ خدا، و جهاد و آفریدن عرصههاى سهمگین براى به زیرکشیدن رایَتِ باطل، ویژه همان برهه بوده، نه دیگر برههها.
این پندار بسیار واهى است و زمینه ساز شرک و حکمروایى مشرکان و محو رنگ خدا و فروریزى زنگار به »دل« و »جان« خداباوران و تنگ کردن عرصه براى زندگى سالم و توحیدى.
چه فرصتهایى را که این اندیشههاى واهى از چنگ جامعه اسلامى به در بردند و افسوس و دریغ بر جاى گذاشتند و رَدِ خونهایى که ریخت، خاکستر خانمانهایى که سوخت، ویرانهاى از بنیادهایى که فرو پاشید و دردى جانگاه از نزاعها، کشمکشها و اختلافهایى که برخاست.
این اندیشهها، ره به خدا نمىبرند، اگر مىبردند، و به رنگ خدایى آراسته بودند، باراندن مردم به انزوا و کنارهگیرى از اجتماع، زمزمه کردن این سخن که کار قیصر را باید به قیصر واگذارد و وانمودن این که هر نوع کار سیاسى دغل بازى است و... زمینه را براى حکومتهاى غیر الهى فراهم نمىآوردند و قرنهاى پیاپى مردم را در آتش بیدادِ بیدادگران، بى فریادرس، رها نمىکردند، تا بسوزند و خاکستر شوند.
دین و دیندارى، آن هم نه از نوع انزواگیرى و گوشه نشینى، بلکه از نوع میان دارى و آوردگاهبانى و رایَتِ حقافرازى، بُتشکنى و ستم ستیزى، هیچ گاه تعطیل بردار نیست که اگر آنى برکنار مانَد و در آوردگاههاى حیاتى و حیات آفرین، میان دارى و در پیشاپیش ستمدیدگان طلایه دارى نکند، رنگ خدا از صفحه »دل«ها و ساحَتِ اجتماعى زدوده مىشود و رنگهاى آغشته به لجن، اندیشههاى مشرکانه و غیرالهى، بر »دل«ها و »جان«ها و عرصههاى گوناگون زندگى فرو مىنشینند.
پیامبر خدا حکومت تشکیل داد، تا ملت ابراهیم بر ستیغ سینهها بماند و تا ابد نورافشاند. و رنگ خدایى، روز به روز، پر رنگتر از پیش به دلها و جانها شادابى فرو ریزد و همه در زیر بیرق رنگ الهى به سوى تعالى و عزت گام بردارند.
تا هنگامى مردان خودساخته و خداباور، با یک رنگ و نشان در حرکت بودند، سرافرازانه به پیش مىرفتند و سدها و بازدارندهها را یکى پس از دیگرى با سرانگشت تدبیر و اراده خود برمىداشتند و درهم مىشکستند و دشمن را از هر سوى و در هر آوردگاهى، زمینگیر مىکردند.
رنگ خدایى، چنان آنان را به هم نزدیک کرده بود که گویا یک روح بودند در صدها و هزارها »تن«. »قلب«ها براى یکدیگر مىتپیدند. از رنج یکى، دیگرى به رنج مىافتاد. برادرى در »دل«ها خیمه افراشته بود. هر یک از باورمندان، تلاش مىکرد، غبار غم از چهره دیگرى بزداید. پیوسته و شانه به شانه نماز مىگزاردند و دوشادوش با دشمن نبرد مىکردند. پروانه وار و مهربانانه، برگرد رسول مهربانیها مىگردیدند. در خدمت به دین، از هم پیشى مىگرفتند. »دل«هاشان وقتى مىگرفت و غم اندود مىگردید، به چهره رسول خدا نگاه مىکردند و به چهره برادران دینى و چه زود مىشکفتند و شادى در جویبارِ آنها، جارى مىشد.
در سایه این یک رنگى و همدلى بود که »قلب«ها و اقلیمها را درمىنوشتند.
عقیده زلال و الهام گرفته از سرچشمه زلال و بى غل و غش، جهاد و ایستادگى در راه خدا و در رویارویى با دشمن، بر دامنه برادرى مىافزود و روز به روز، »قلب«ها را به هم نزدیکتر مىکرد و به هم گره مىزد، گرههاى گسستناپذیر. یاران و اصحاب پیامبر(ص) چنان همدل و همراه بودند و یک رنگ حرکت مىکردند که شگفتى مىآفریدند و هراس در دلِ دشمن مىافکندند. کم بودند و کم ساز و برگ، اما چون به رنگ خدا بودند و سر بر آستان توحید مىساییدند و از زلال قرآن، آن به آن، جام »جان«شان را لبالب مىساختند و جامهایى را مىمانستند یک اندازه و قرار گرفته در زیر باران وحى و کلام نبوى، نمود و قوت و شوکتشان، چشمها را خیره مىکرد و برحیرتها مىافزود و زانوان قدرتمندترین قدرتمندان از هراس مىخمیدند و قبضههاى شمشیر در دستانشان قرار نمىگرفتند و عرق سرد از پیشانیهاشان سرازیر مىشد. از درون از هم مىپاشیدند. چون »قلب«هاى حق باوران به هم نزدیک بود و درهم آمیخته، صف سپاه دشمن از هم مىگسست. ترس، بارهها و باروهاى بسیار سخت و استوار را بر سرشان آوار مىکرد.
معجزه برادرى بزرگ معجزهاى است که رسول خدا به بشر ارزانى داشت و آن را بر دلها چیره ساخت.
این معجزه بزرگ، زیبایى و شکوهِ امت اسلامى را به مردم سرزمین حجاز و سرزمینهاى پیرامونى و جهانیان نمایاند.
همه جا، سخن از دین و دست توانایى بود که از مردمى پراکنده، ستیزهگر و پرخاشجو، خشن، کینهتوز و با قلبهایى چون سنگ، امتى واحد و برادرانى همدل، همرنگ و همراه ساخته است و بسان پولاد در برادرى و همدلى استوار.
همه جا سخن از این بود که کدام صیقلگر و زنگارزداى ماهر و چیره دست، این سان از »قلب«هاى زنگارزده، »جام«هاى بلورین ساخت و در آنها دوستى، مهربانى و مهرورزى را نقش زد و روبهروى هم نهاد، تا دوستیها و مهربانیهاى یکدیگر را نسبت به هم، در آن آیینههاى شفاف ببینند.
این برادرى و همدلى که نمودى از قدرت الهى بود، بنیاد تمدن اسلامى را استوار ساخت. تمدنى بزرگ بر شانههاى برادرى و همدلى بنیاد گذارده شد. تمدنى که با این ویژگى و گستردگى پیشینه نداشت.
و راه روشنى را فرا روى دینداران گشود و رمز و راز چگونگى شکلگیرى برادرى را آموزاند، تا هر زمانى بتوانند با گشودن آن رمز و راز، به همبستگى و پیوند الهى برادرى دست یابند.
دریغ که دیرى نپایید بر این باره و باروى سر به آسمان سوده، شکست وارد شد. و بسیارى از ستونهاى دوستى و برادرى فرو ریخت و رنگهاى جاهلیت، یکى پس از دیگرى برفراز دستها رفت و مُردارهاى جاهلى از مُردابها سر بلند کردند و به کینههاى کهنه، جامههاى نو پوشاندند، حسدها و هوسها، جاهطلبیها و مالدوستیها بسان دُملهاى چرکین سرباز کردند و دیگر بار فضاى عطرآگین اسلامى را آلودند. در این بین هشدارهاىِ قرآن، روشن ضمیران، آینده نگران و آنان که در خشت خام مىدیدند آن چه را که دیگران در آیینه نمىدیدند، و پاک سرشتان معصوم بسیار جدى بود.
قرآن مُرداب شرک را رویشگاهِ تفرقه و بوته حنظل مىداند و از راندن دل به آن سمت پرهیز مىدهد:
»و لا تکونوا من المشرکین، من الّذین فرّقوا دینهم و کانوا شیعاً کلُّ حزبٍ بمالدیهم فرحون«.6
از مشرکان نباشید، از آنانى که دین خود را از یکدیگر جدا کردند و گروههاى مختلف شدند و هر دستهاى به آن چه نزد خود دارند، دلشادند.
قرآن، که دَمادَم آیههاى خود را به سینهها فرو مىریزاند، از اختلافهاى فراگیر سخن مىگفت و از این که مردمان، امتها و ملتها، همیشه در گردابِ اختلاف و چند دستگى و گسست زندگى مىکنند و روزگار مىگذرانند، مگر کسانى که در زیر بارش رحمت الهى قرار دارند.
»ولا یزالون مختلفین الا من رحم ربّک«.7
مردم، هماره با یکدیگر در اختلاف خواهند بود، مگر کسانى که مورد رحمت خداى تو واقع شوند.
خداوند در این آیه شریفه، واقعیت آن روز جهان و آینده آن را مىنمایانَد: مردم جهان در تاریکى اختلاف فرو رفته بودند و آینده نیز بر اساس پیشگویى قرآن این چنین رقم مىخورَد، مگر براى کسانى که از رحمت الهى برخوردارند و در پرتو توحید و یکتاپرستى به وحدت رسیدهاند و به رنگ خدایى، روح و جانشان زینت و زیور یافته است.
رسول گرامى اسلام، در آیینه روشن و جام جهان بین خود مىدید که چگونه »دل«هایى از مردمان امتاش، زنگار مىگیرند و رنگ خدایى در آنها از جلوه مىافتد. از این روى هشدار مىداد و از باتلاق شرک آنان را مىپرهیزاند.
در آخرین نطق شورانگیز خود در غدیرخم فرمود:
»لاترجعوا بعدى کفاراً یضرب بعضکم رِقابَ بعض«
مبادا، پس از من به کفر رجعت کنید و گردن یکدیگر را بزنید.
با این که تاریخ اسلام حکایت از مُردابهاى فراوانى دارد که سینههاى لجن گرفته، در جاى جاى سرزمینهاى اسلامى پدید آوردند و مردمان را به آنها کشاندند و به شرک آلودند و »جان«شان را به رنگهاى غیرالهى آغشتند و با دریغ و درد این پیشگویى رسول گرامى اسلام، به واقعیت پیوست که فرمود:
»لیعشیّن امتى من بعدى فتن کقطع اللیل المظلم یصبح الرجل فیها مؤمناً و یمسى کافراً یبیع اقوام دینهم بعرض من الدنیا قلیل«.
8امت مرا پس از من شرایط گمراه گر و از دین برگردان، چون پارههاى شام سیاه فرو مىپوشاند و در آن شرایط انسان صبح گاهان مؤمن است و شام گاهان کافر مىشود. و گروههایى هستند که دینشان را به پارهاى ناچیز از ثروت، یا لذت دنیا مىفروشند.
اما امت اسلامى و رهبران بصیر و تیزنگر و آگاه و عالمان روشن ضمیر و پاک سرشت، با الهام از قرآن و سنت رسول الله و مکتب اهل بیت، مىتوانند آن معجزه بزرگ برادرى و همبستگى دینى را، بارها در جاى جاى گیتى و در ستیغ سینهها بشکوفانند و دیدگان را به نور آن روشن کنند.
قرآن، بدون تحریف و با آیههاى زلال، ناب، روح بخش، راهنما و هدایتگر، سپیده آفرین و ظلمت شکناش، در دسترس و ثبت و ضبط سینهها و آذین رواق »دل«ها.
و سنت رسول خدا(ص) بر دشت سینهها، دَمادَم جارى، از جویبارها و آبشارهاى بلند مکتب اهلبیت.
از این روى، راه باز است، رهروِ خود را پذیراست و به او راه برون رفت از تاریکیها را نشان مىدهد و سپیده را آن به آن جلوى دیدگان او مىگشاید.
و عالمان آشناى به دقیقههاى قرآنى، مىتوانند با تمسک به جبلاللّه:
»واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا«.
9و سخن رسول الله که حبل الله را قرآن تفسیر فرموده:
»کتاب الله، هو حبل الله الممدود من السماء الى الارض«.
10کتاب خدا، همان رشته الهى است که از آسمان به سوى زمین کشیده شده است.
امت اسلامى را بازسازى کنند و آنان از فرو نشستن و فروماندن در گذشتههاى کینه خیز، برخیزانند و آن به آن، اصول کلى دین را به »جان«شان فرو ریزند و در هر تنازع، درگیرى و اختلافى، آنان را به آبشخور زلال قرآن و سنت فرود آورند:
»فان تنازعتم فى شىء فرُدّوه الى الله والرسول ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر ذلک خیرُ و احسن تأویلا«.
11چون در چیزى ناساز شدید، آن را به خدا و پیامبرش بازگردانید. اگر به خدا و روز پسین گرویدهاید. این بهتر است و خوش فرجامتر است.
سخن فرجامین آن که باید از خدا، شبان و روزان، بامدادان و شامگاهان خواست که در عرصهها و آوردگاههاى پرخطر و میان دارى رنگها، آن به آن، با رنگ خود، دلهامان را بیاراید.