حوزه‏هاى علمیه و چالش های معاصر

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


پیام اسلام، جهانى است. «جان» افزا و «خرد« افروز.
 چشمه زلالى است براى »جان«ها و شعله فروزنده‏اى براى »خرد«ها. تشنگى »جان«ها را در برهوت زندگى فرو مى‏نشاند و چشمه چشم »خرد«ها را مى‏فروزاند.
 به هر اقلیمى که خیمه افرازد و مشعل افروزد، فوج فوج انسانهاى خسته از زندگى بى معنى، بى روح و گرفتار در ظلمات، به آن سراپرده روشن پناه مى‏آورند و »جان« و »روح« خسته و زخم خورده خود را از باتلاق و مُردابهاى عَفِن رهایى مى‏بخشند.
 اسلام، دین رهایى است، نه با لشکر کشى و کشورگشایى، بلکه با نسیم دلاویزى که از کوى معارف ناب و انسان ساز و خردانگیز خود به کوى »جان«ها و »خرد«ها مى‏وزاند.
 اسلام، دین فطرت است. چشمانِ زلال، بى غبار و پرفروغ فطرتها، زیبایى، شکوه و همخوانى آموزه‏ها و احکام آن را با نیازها و خواسته‏هاى خود مى‏بینند. از این روى، مشتاقانه و بى‏صبرانه به روى این آیین زلال، آغوش مى‏گشایند.
 این گنجایى، ظرفیت و عنصر ذاتى و بى مانندى که اسلام از آن بهره‏مند است، کار را براى ابلاغ دین و وزاندان نسیم رحمانى قرآن و نمودن و نمایاندن آیه‏هاى روشن و روشنایى بخش قرآن، آسان کرده است. زیرا پیام رسان و ابلاغ‏گر معارف دینى، با فطرتهاى همسو و همخوانِ با آموزه‏هاى وَحیانى و »جان«هاى تشنه و شیفته و »خرد«هاى آماده شعله‏ور شدن، رو به روست. که اگر زلال اندیش باشد و داراى بینش باز و درک و فهم دقیق از هدف اصلى دین و روح و روان انسانها و ویژگیهاى آنان در اقالیم و سرزمینهاى گوناگون، مى‏تواند هرباره، بارو و شهربَندى را بگشاید و به سراپرده »جان«ها و »خرد«ها وارد شود و رایَتِ با شکوه حق را بیفرازد.
 علامه فضل‏اللّه، چنین بود. براى انسان امروز، با هر فرهنگ و ملیتى، بر اساس آموزه‏هاى ناب وَحیانى پیام داشت و برنامه براى بهروزى و سعادت‏مندى او. اندیشه‏هاى بلند، روشن و صیقل خورده و آیینه‏وش او، مرز و اقلیم خاص نمى‏شناخت و نه وابستگى به این و آن دین و مذهب و مرام، بلکه چنان انسانى و به دور از فرقه‏گرایى بود که هر انسان زلال فطرتى را برگرد مشعل اندیشه خویش، به گردش درمى‏آورد.
 علامه فضل‏اللّه، براى چگونگى گام گذاردن حوزه‏هاى علمیه در عرصه جهانى و رو به رو شدن با انسانِ معاصر، مى‏تواند از هر جهت الگو و اسوه باشد و نشان راه.
 مجله حوزه، در سلسله گفت و گوهاى خود با آیات و عالمان نامور، به سال 1367، گفت و گویى با آن عالم فرزانه ترتیب داد و در شماره 25، به محضر خوانندگان گرامى عرضه داشت که با استقبال فراوان اهل فضل و دانشوران و فرهیختگان رو به رو شد.
 و نیز در پى فرصتى بود که گفت و گوى دیگرى با ایشان، با توجه به نیازهاى روز حوزه‏هاى علمیه، سامان دهد و سخنان روشنگر آن عالم زمان‏شناس، بیدار و جهانى اندیش را به حوزویان تقدیم بدارد، تا این که در اوائل سال1389 از برادر گرامى جناب آقاى مجید مرادى، مترجم برجسته آثار ایشان درخواست کرد که گفت‏وگویى با حضرت علاّمه براى ویژه‏نامه »حوزه‏هاى علمیه و جهان اسلام« که در دستور کار قرار دارد، سامان دهد.
 متأسفانه این گفت‏وگو به‏خاطر بیمارى و سپس رحلت مرحوم فضل‏اللّه، ممکن نگردید، امّا ایشان از تلاش باز نایستادند و با استفاده از گفت‏وگوهاى گوناگون علاّمه، که توسط برادر دانشور جناب آقاى سیدشفیق الموسوى، پیاده و تدوین شده بود و منابع دیگر و ترجمه و تنظیم آنها، این کار را به انجام رسانده و براى مجلّه ارسال کردند که سعى‏شان مشکور باد.
 به امید دگرگونى ژرف و همه سویه در نگاه‏ها ى حوزویان در روبه‏رو شدن با انسان معاصر.                                                                                       »حوزه«
 
 
 
  
در برابر چالشهاى متراکم کنونى که در جهان معاصر متوجه ماست و خطرهاى بزرگى که موجودیت ما را تهدید مى‏کند و مشکلاتى که ما را محاصره کرده است، نقش حوزه‏هاى علمیه چیست؟
  من در پاسخ این پرسش مى‏گویم که اگر حضرت حجت، عجل الله فرجه الشریف، اکنون در میان ما بود و امکانات تبلیغاتى، فرهنگى، سیاسى، اجتماعى و امنیتى داشت، چه مى‏کرد؟ آیا از عرصه کناره مى‏گرفت و از برابر چالشهاى فکرى بى تفاوت مى‏گذشت و یا وارد چالش و درگیرى و حرکت مى‏شد و فضاى مناسب براى حل مشکلات فراهم مى‏آورد؟
 من معتقدم که مراجع و علما و حوزه‏هاى علمیه، اگر قدرت در اختیار گرفتن فضاى سیاسى جهان را نداشته باشند؛ حداقل فرصتهاى مناسبى براى در اختیار گرفتن فضاى فرهنگى جهان دارند. ما اگر آداب و روش سیاسى را به خوبى ادا کنیم مى‏توانیم جهان را در وضعیتى قرار دهیم که به لحاظ سیاسى حرمت ما را نگه دارد؛ به شرط آن که ما:
 - به مسائل مختلف جهانى واکنش نشان دهیم؛ 
 - نقشها را به درستى توزیع کنیم؛ 
 - هر گروه از ما مسؤولیت خود را به خوبى ادا کند؛ 
 - و همه فعالان دینى در درون حوزه‏ها و روشنفکران فعال خارج از حوزه‏هاى علمیه در برابر مسائل اسلام و مسلمانان احساس مسؤولیت کنند. 
 در چنین وضعى مى‏توانیم کارهاى بزرگى را انجام دهیم. جهان، امروزه به روى اسلام گشوده شده است، ولى ما باید بدانیم که چگونه اسلام را به دنیا عرضه کنیم؛ بدانیم که چگونه باید اسلام را بفهمیم. ببینید! متفکران بزرگى مانند روژه گارودى که مارکسیست بوده به اسلام گردن نهاده‏اند و خود از نویسندگان اسلامى شده‏اند. من مى‏گویم که اگر اسلام توانسته است خود را بر متفکرى مانند روژه گارودى تحمیل کند، چرا نتوانیم دیگران را به گردن نهادن بدان قانع کنیم؟ 
 همه برادران خود را، از علماى اعلام و طلاب حوزه‏ها و دیگر تحصیل کرده‏ها، نصیحت مى‏کنم که با روح زمانه فکر کنید؛ زبان و شیوه عصر را به درستى فرا گیرید؛ مردم را درست درک کنید؛ جریان زندگى را درست درک کنید؛ خودتان را خوب بشناسید و اسلام را. 
 جهان امروز، بیش از زمان پیامبر(ص) به روى اسلام گشوده و منفتح است، زیرا بسیارى از مردم امروز، صاحب فکر شده‏اند و دوست دارند با صاحب فکر مسلمان گفت و گو کنند و مشکلات فراوانى را که با آن رو به رویند در میان بگذارند. 
 از این رو، فکر نکنید که جهان پیچیده است و با ما مشکل دارد. مشکل ما این است که خودمان مشکل داریم و فکر مى‏کنیم مشکل از دیگران است. درست همان گونه که متنبى مى‏گفت: 
 اذا ساء فعل المرأ سائت ظنونه. 
 و صدق ما یعتاده من توهم 
 هنگامى که فعل کسى بد است، گمانهایش هم ناخوش است و توهماتى را که بدان عادت دارد تصدیق مى‏کند. 
 مشکل ما این است که ما راحت طلبیم و عاشق استراحت. اما مسأله این است که باید حرکت کرد. خدا در قرآن مبلغان را چنین معرفى مى‏کند:
 »الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَ لاَ یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِل‏آ اللَّهَ وَ کَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا« 
 1همان کسانى که پیامهاى خدا را ابلاغ مى‏کنند و از او مى‏ترسند و از هیچ کس جز خدا بیم ندارند. و خدا براى حسابرسى کفایت مى‏کند. 
 »الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَنًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ × فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ یَمْسَسْهُمْ سُوَّء وَاتَّبَعُواْ رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ× إِنَّمَا ذَالِکُمُ الشَّیْطَنُ یُخَوِّفُ أَوْلِىَ‏آءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ « 
 2همان کسانى که (برخى از) مردم به ایشان گفتند: مردمان براى (جنگ با) شما گرد آمده‏اند پس، از آن بترسید. 
 بر ایمان‏شان افزود و گفتند: »خدا ما را بس است و نیکو حمایت گرى است. 
 پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، (از میدان نبرد) بازگشتند، در حالى که هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و هم چنان خشنودى خدا را پیروى کردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است. 
 در واقع، این شیطان است که دوستانش را مى‏ترساند پس اگر مؤمن‏اید از آنان مترسید و از من بترسید. 
 هر کس در مسیر دعوت به خدا و پرواى خدا داشتن و موعظه و جهاد براى خدا در دل‏تان هراس مى‏افکند، روش شیطانى دارد؛ زیرا خدا مى‏گوید: این شیطان است که در دل دوستانش هراس مى‏افکند. اما رسول اسلام کسى است که در شدیدترین لحظات که دشمنانش در بیرون غار بودند و میان او تنها چند وجب فاصله بود و همراهش هراسناک شده بود، به او گفت نترس که خدا با ماست: 
 »...إِذْ هُما فِى الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا« 
 3بنابراین باید امیدمان را به خدا بیش‏تر کنیم، باید به خدا بیش‏تر اعتماد داشته باشیم. باید با برنامه‏ریزى و مطالعه وضع موجود حرکت کنیم. زمانى که ما بر اساس: 
 »أَشِدَّآءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَ‏آءُ بَیْنَهُمْ« 
 4بر کافران، سخت گیر (و) با همدیگر مهربان‏اند. 
 حرکت کردیم پیروز شدیم. 
 زمانى که یهود: 
 »بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدُ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى‏ذَ لِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمُ ل‏آ یَعْقِلُونَ« 
 5جنگ میان خودشان سخت است. آنان را متحد مى‏پندارى ولى دلهاى‏شان پراکنده است، زیرا آنان مردمانى‏اند که نمى‏اندیشند. 
 اما گویا وضع دو طرف عوض شده است و آنان اشداء على المسلمین و رحماء بینهم؛ بر مسلمانان سخت گیر و با یکدیگر مهربان شدند و ما در میان خود به درگیرى شدید با هم مشغولیم و دلهاى‏مان پراکنده است. و از این رو سنت خدا تغییر نمى‏کند که پیروزى و شکست را تابع عمل در عرصه واقعیت کرده است و کار ما تجربه کردن است. 
 
حوزه‏هاى علمیه در سطح درون سازمانى و محیط داخلى و بویژه در سطح آموزشى و تربیتى چه وظیفه‏اى دارند؟ 
 حوزه‏هاى دینى باید عالم دینى بپرورند و عالم دینى کسى است که داراى آگاهى‏ها و فرهنگ دینى نسبت به امورى است که با جریان دین در زندگى و انسان ارتباط دارد و این امور در خطوط تفصیلى قانون و اخلاق و ارزشها و مانند آن تجسم مى‏یابد. از این رو، عالم دینى باید به هر آن چه که با حرکت دین در واقعیت زندگى انسان ارتباط دارد اهتمام و توجه داشته باشد. 
 اما تخصصهاى دیگر مانند شیمى و فیزیک و هندسه و مانند آن علومى است که عالم دینى ادعاى احاطه در آنها را ندارد، بلکه طبیعت امانت مسؤولیتى که بر دوشش افکنده شده و این که مردم او را امین خود مى‏دانند، اقتضا مى‏کند که هیچ نظر اقتصادى اى را ابراز نکند، جز پس از رجوع به متخصصان اقتصاد و هیچ نظر سیاسى‏اى را - در صورتى که آگاهى سیاسى ندارد - ابراز نکند جز پس از رجوع به متخصصان سیاسى. از این رو، عالم دینى خود را انسانى نمى‏پندارد که همه تخصصها را دارد؛ بلکه او هم انسانى است که در حد و مرز آگاهى و تخصص علمى و فرهنگى‏اى که از آن برخوردار است، مى‏ایستد. 
 از این رو مى‏گوییم که دین، علوم دیگر را حرمت نهاده است و هر انسانى باید در مرز شناخت و معرفت خویش بایستد و عالم دینى باید به تخصصى دیگران احترام بگذارد و در هر مسأله‏اى که به تخصصى و تجربه‏اش مربوط نمى‏شود، ابراز نظر نکند، جز پس از رجوع به متخصصان. او باید در صورتى که رجوع به دیگر متخصصان را الزام آور مى‏داند، به نظر آنان ملتزم باشد، زیرا فرایند رجوع به اهل خبره و تخصص فرایندى پویا و متحرک است. 
 
حوزه‏هاى علمیه و عالمان بزرگ و حماسه آفرین در پى ریزى تمدن بزرگ اسلامى نقش بنیادى و همه سویه داشته‏اند. اکنون چه باید بکنند که در پى ریزى بناى تمدن جدید و نوشکوفایى اسلامى نقش بیافرینند و به درستى میدان دارى و پیشاهنگى کنند؟ 
 ابزار مشارکت حوزه‏ها در مسیر تمدن سازى، اجتهاد است. اما مشکلى که بر سر این راه وجود دارد این است که پرده‏هایى آهنین، برگرد شیوه اجتهاد کشیده شده و خروج از آن را خروج بر اصول کلى و اساسى فهم شریعت وانموده است. حتى بسیارى از علماى روشن اندیش را مى‏بینیم که در اجتهاد خویش به ابزارهاى اجتهادى محدود و خصوصیت گرا پاى بندند که ریشه در تعمق فلسفى‏شان در علم اصول دارد و در اعماق دور و بى ارتباط با واقعیت و زندگى فرو مى‏روند و به بیراهه احتمالاتى کشیده مى‏شوند که در تمرین اصولى‏شان شاخ و بال‏هاى فراوانى براى‏شان مى‏سازد، بى آن که به نتیجه دندان‏گیرى در آن موضوع دست یافته باشند. 
 من خواستار بازنگرى در شیوه اجتهاد هستم؛ زیرا معتقدم که شیوه فهم نص قرآن و سنت، از شیوه فهم هر نص دیگر بشرى متفاوت نیست. مى‏بینیم که فرصتها و امکانات فهم نص تحول یافته و جهان دگرگون شده است. از این رو، فکر مى‏کنم مى‏توان این ابزارهاى جدید را گرفت و مطالعه کرد. چه بسا چیزهاى جدید را بیابیم که به فهم جدید ما کمک کند. 
 در واقع، نمى‏توان، ناتوانى کنونى موجود در تحول بخشى به فرایند اجتهاد را به افق فکرى و امکانات مجتهد نسبت داد. این ناتوانى به نظام آموزشى اى مرتبط است که بیش از هزار سال قدمت دارد. زیرا مدارس علوم دینى، هنوز علم نحو را به شیوه کوفیان و بصریان و کسایى و مانند آنها فرا مى‏گیرند. بلاغت و قواعد بلاغت همچنان محکوم به جرجانى و دوره جرجانى و یا برخى مواد دانشگاهى‏اى است که هنوز درست پرورده نشده است. 
 طلبه حوزه‏هاى علمیه هنوز از روشهاى جدید آموزش زبان و بلاغت که بسیار پیشرفت داشته و گاه به نتایجى کاملاً متضاد با نتایج قدما دست یافته، بى بهره است. اساساً علم بلاغت جدید عربى، نسبت به بلاغت قدیم، تفاوتى اساسى دارد. علم بلاغت به مطالعه ابزارهاى زبانى بیان مى‏پردازد و مسأله فن بیان و شیوه شکل‏گیرى بیان و شیوه دریافت آن، نسبت به گذشته تفاوت یافته است، چندان که برخى آرایه‏ها (محسنات) به پیرایه‏ها (مقبحات) تبدیل شده است. براى مثال سجع از آرایه‏هاى بدیع بود، ولى اکنون در حال تبدیل شدن به امرى زشت است و نشان از تکلف دارد و به حسن زیبایى شناختى و عنصر بلاغى زبان آسیب مى‏رساند. 
 در پرتو آن چه گفته شد، من به ضرورت گشودگى نظام آموزشى حوزوى به روى تجارب جدید در علم نحو و بلاغت توجه مى‏دهم و این که افق ذهنى طلاب به روى فرهنگ ادبیات بیانى که پایه شکل‏گیرى ذوق ادبى و هنرى است، گشوده شود. از این رهگذر انسان مى‏تواند با حس خود و به مدد قواعدى که در اختیار دارد، نص را بفهمد. علم اصول اگر چه توانسته است به رتبه بلندى از عمق و دقت دست یابد؛ اما بیش از آن که علمى باشد راهنماى انسان به سوى درک حکمى شرعى؛ به علمى فلسفى تبدیل شده است. از این رو، بعد عقلانى که مرزهاى جزئى دقیق را مى‏گذارد کار را بسیار سخت کرده و به فهم بشرى عرفى - عقلانى مجال تحرک نمى‏دهد. این امر میان درون مایه اندیشه اصولى و آفاق و دایره‏هاى حکم شرعى، شکاف افکنده و در زمینه فتوا مشکل اساسى پدید آورده است. این مشکل سبب شده تا بسیارى از فقها در احتیاطات فتوایى زیاده روى کنند و از ذهنیت خود جوش عرفى که مى‏تواند به شیوه‏اى طبیعى، نص را درک کند، دور شوند. پاره‏اى از آنان معتقدند، پیچیده بودن الفاظ، نشانه علم است. به گونه‏اى که اگر کسى نظریه‏اى اصولى را به زبانى قابل فهم و ساده بنویسد، آنان، روش او را علمى نمى‏دانند. آنان، عالمى را که فهمى عرفى - عقلائى از نص دارد، سطحى و غیر عمیق ارزیابى مى‏کنند. اما روش خود آنان در مطالعه نص، روشى هندسى است؛ یعنى به آفاق نص سرک نمى‏کشند و در داخل نص محدود مى‏شوند و به محاسبه سانتى مترى مى‏پردازند. 
 از این رو، ما معتقدیم که حرکتى تغییرگرا و تجدید گرا باید به راه افتد و بکوشد تا طلبه حوزه را از غرق شدن در قواعد و اندیشه و روش گذشته نجات بخشد. این البته به معناى تمرد بر کل گذشته نیست، بلکه مقصود این است که گذشته‏اى را که محصول تجربه رجالى است که تحت تأثیر محیط و فرهنگ خاص خود بوده‏اند و دستاوردهاى فکرى‏شان پژواک محیطشان بوده است، جاودانه فرض نکنیم. حال و آینده ما مى‏تواند پذیراى آفاق و افکار جدید و متفاوت از گذشته باشد. 
 
شاخصه اساسى شیعه پذیرش مرجعیت اهل بیت در سطح فکر و عاطفه دینى است. حوزه‏هاى علمیه چگونه مى‏توانند این مرجعیت را در نفوس پیروان اهل بیت تثبیت و تعمیق کنند؟ 
 طبعا مرجعیت اهل بیت، زمان بردار نیست. تاریخ بشر لحظه‏هایى را در اختیار دارد که ماضى و حال و آینده نمى‏شناسد. این لحظه‏ها، لحظه‏هاى حقیقت‏اند که عمر مشخصى ندارند و در همه زمانها و بستر حیات جریان دارند و تاریخ نمى‏شناسند. وقتى که به تاریخ اهل بیت رجوع مى‏کنیم ارزشهاى خود را در آن مجسم مى‏یابیم. در این تاریخ، احساس مى‏کنى روحى با تو به پرواز در مى‏آید. ما در این تاریخ خطى داریم که باید در مسیرش حرکت کنیم. ما در این تاریخ رسالت و رسول و امامان و الگوهاى زنده‏اى داریم. ما اهل بیت(ع) را داریم که خدا ناپاکى را از آنها زدوده است و تطهیرشان کرده است. داستان ما با اهل بیت، داستان تپش قلب و احساس نیست، داستان رسالت است؛ داستان انسانهایى است که تجسم تمام حقیقت بوده‏اند و پاکى و زلالى: 
 »انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا«. 
 6خدا فقط مى‏خواهد آلودگى را از شما خاندان (پیامبر) بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند. 
 زیرا در شخصیت آنان ناپاکى فکرى - یعنى باطل - و ناپاکى حرکتى - یعنى ظلم - وجود نداشته است. اندیشه انان هم پاک بوده و انحرافى در آن راه نداشته است. آنان نظر به خدا داشته‏اند و کنار رفتن پرده‏ها چیزى بر علم‏شان نمى‏افزوده: 
 »لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا« 
 این که امام على(ع) مى‏گوید: 
 »و هبنى یا الهى و سیّدى و مولاى و ربّى صبرت على عذابک فکیف اَصبر على فراقک و هبنى یا الهى صبرت على حرّنارک فکیف اصبر عن النّظر الى کرامتک« 
 7نشانه آن است که محور حیات او خدا بوده است و او در فضاى خدا مى‏زیست. دوستى او با پیامبر از سر قرابت نبوده است. او از زمان کودکى‏اش از زسالت تغذیه شد و پیامبر او را به گونه‏اى تربیت کرد که روح و حرکت و احساس و رفتارش را نسخه‏اى از رفتار خویش قرار داد و همه علم خود را بدو آموخت. 
 امام على(ع) خود را به خدا فروخته بود: 
 »و من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله«. 
 8و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى‏فروشد، و خدا نسبت به (این) بندگان مهربان است. 
 ارزش اهل بیت به این است که از خودشان فراتر رفتند و فکر و احساس و حرکت و آرزوهاى‏شان را در خدمت رسالت‏شان در آوردند؛ به گونه‏اى که هر کدام از آنان قرآنى متحرک بوده‏اند و رسالتى مجسم و افقى گشوده به روى ارزشها. 
 بنابراین، ما نیازمند آنیم که آنان در وضع فعلى‏مان به دیدار ما بیایند و نه این که ما به گذشته برگردیم و آنان را در گذشته بنگریم. زیرا آنان تجسم و نماینده گذشته نیستند. وجودشان در گذشته قرار داشته است، ولى معناى‏شان راز حیات است. ما نیازمندیم که آنان به دیدار ما بیایند. سخنان‏شان به ملاقات ما بیایند. ارزشهاى‏شان به دیدار ما بیایند. وصایا و مواضع‏شان به دیدار ما بیایند، تا ما در خطشان حرکت کنیم. دوستى با آنان را باید از حالت عاطفى محض خارج کرد و به رسالت و مسؤولیت و موضع تبدیل کرد. وابستگى به آنان موضع است؛ اما دوست داشتن‏شان عاطفه است. طبیعى است که موضع باید در عاطفه دوام و پویایى یابد؛ اما باید از سطح عاطفه فراتر رود و به روى رسالت گشوده شود. راهش نیز گشودگى به روى کسانى است که حاملات رسالت‏اند. 
 ما در وضع کنونى چالشهاى فراوانى را پیش روى خود داریم و پرسشهاى بى شمارى را و با همه این تحولات، ناچار به درک بسیارى از مسائل هستیم. نمى‏خواهم بگویم: 
 »انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون«. 
 9ما پدران خود را بر آیینى (و راهى) یافته‏ایم و ما از پى ایشان راهسپریم. 
 زیرا خدا چنین چیزى را براى ما و پشینیان ما نخواسته است. ممکن است ما به التزامات پدران‏مان ملتزم باشیم، ولى بر اساس باور و اقناع خودمان. از این رو، ما باید در مرحله خود تنفس کنیم. خدا براى ما عقلى آفریده و از ما خواسته تا آن را ابزار فهم خود قرار دهیم و نخواسته آن را منجمد کنیم. بنابراین، طبیعى است که از تحرک عقل در مناقشه امور نهراسیم. زیرا هر چه که عقل‏مان بیش‏تر ما را تحریک کند، بیش‏تر حقیقت را درک خواهیم کرد و هر چه که عقل را منجمد کنیم نوآورى‏مان در زندگى کم‏تر خواهد شد. 
 
در کشمکش میان سنت و مدرنیته به نظر حضرت عالى چه باید کرد که هم با ذوب شدن در مدرنیته هویت نابود نشود و هم سنت را به شکلى نفهمیم که به خرافه زدگى بینجامد؟ 
ما با گونه‏اى از سنت گرایى موافق هستیم که از عصرى اندیشى به دور نیست و در اوهام غوطه ور نمى‏شود. با سنت گرایى‏اى که از ریشه آغاز مى‏کند؛ از ریشه‏هاى اندیشه‏اى که از آسمان امتداد مى‏یابد و به زمین الهام مى‏بخشد و به انسان، فراخى دل و ذهن و به حیات، تعالى. با سنت گرایى‏اى، که برخى مى‏کوشند، به غلط آن را بنیادگرایى بنامند؛ چرا که در غرب، بنیادگرایى مفهومى غیر انسانى دارد و تجربه بنیادگرایى در غرب، حذف دیگرى و به رسمیت نشناختن دیگرى را تعقیب مى‏کرده و خشونت را تنها ابزار تغییر مى‏دانسته است. 
 با عصرى بودن و عصرى اندیشى موافقیم و نه خودباختگى در برابر عصر. عصرى بودن این است که ژرفاى فکرى عصر خویش را مطالعه کنى و تجربه‏اى را که از سر گذرانده بازخوانى کنى. قرار نیست که در برابر عصر خویش فروبپاشیم و ساقط شویم، فقط به خاطر این که دیگران از ما پیشى گرفتند. ما باید حس معاصرت داشته باشیم. عصرى را که در آن به سر مى‏بریم ببوییم و به مطالعه آن بپردازیم. شاید با این همه امکاناتى که داریم توانستیم چیز جدیدى و فکر جدیدى به عصر خود افزودیم. باید زبان عصر را به درستى فراگیریم. از طریق تربیت نسل‏هاى جدید که باید توجه خود را به اندیشه و عقل و علم و حرکت و درنوردیدن قدرت‏مندانه مرزهاى معرفت معطوف کنند، شاید توانستیم یافته‏اى جدید به عصر و زمانه ارائه کنیم. 
 نهرو در کتاب گوشه‏هایى از تاریخ جهان مى‏گوید: 
 »تمدن اسلامى، مادر تمدنهاى جدید است، زیرا ریشه در روشى معرفتى علمى دارد. « 
 پیش از اسلام، روش معرفتى حاکم، روش تأملى شهودى بود، ولى تمدن اسلامى روش جدیدى آورد و آن روش تجربى بود. اگر بتوانیم میان تجربه و شهود، تعامل و تکامل برقرار کنیم، حیات بشرى به تحول جدیدى دست مى‏یابد، بى آن که اصالت انسانى و معنوى‏اش را از دست بدهد. 
 از همه طلاب مى‏خواهم که خرد خویش را توسعه دهند و بارور کنند. به عقول خود آزادى فکرى کامل بدهند. ما در شرق بسیار عقب مانده‏ایم. به ما گفتند یک نفر به جاى شما فکر مى‏کند و شما لازم نیست بفهمید و فقط »بله« بگویید. 
 من از موضع مسؤولیت و فهمى که از قرآن و سنت دارم، به همه طلاب و دانشجویان مى‏گویم در هر چه اندیشیدنى است، بحث و مناقشه کنید، دانش را از کسانى که امانتدار علم و اصالت علم و ژرفاى علم و تجربه هستند فرا بگیرید. زیرا بسیارى کسان خود را در جایگاه رهبرى علمى و فکرى قرار مى‏دهند که شایستگى‏اش را ندارند. 
 رسالت ما این است که از گشوده‏ترین باب وارد عصر خویش شویم. 
 در برابر عصر خویش نیز فرو نپاشیم، تا تمدن و میراث خویش را به شیوه‏اى علمى و واقع بینانه به عصر خویش عرضه کنیم. زیرا بسیارى کسان از طریق وعظ و ارشاد و خطابه، خود، میراث اسلامى را به شکل خرافى و عقب مانده و جهالت‏آمیز ارائه مى‏کنند. آنان این میراث را نشناخته‏اند و از این رو خرافات تبدیل به مقدسات شده است. خرافات در میان ما شیوع یافته است. انحراف فکرى تبدیل به صراط مستقیم شده است. 
 در وضعى دشوار قرار داریم. من مى‏ترسم که این نسل به دست نادانان و پس مانده‏ها و خرافه‏سازان بیفتد و در سیاه‏چالهاى تنگ و تاریک گرفتار آید. عصر ما این خرافه‏باورى را بر نمى‏تابد. باید با هر اندیشه خرافى عقب مانده‏اى مبارزه کنید. باید از اهل الذکر که داراى علم و فرهیختگى و معرفت‏اند بپرسید. زیرا متاسفانه بسیارى از جاهلان، اکنون تعلیم دین و فرهنگ و علوم را به مردم عهده دار شده‏اند. 
 

 1. سوره احزاب، آیه 39. 
 2. سوره آل عمران، آیه 173 - 175. 
 3. سوره توبه، آیه 40. 
 4. سوره فتح، آیه 29. 
 5. سوره حشر، آیه 14. 
 6. سوره احزاب، آیه 33. 
 7. مفاتیح‏الجنان، شیخ عباس قمى، دعاى کمیل / 106، شرکت تعاونى ناشران قم. 
 8. سوره بقره، آیه 207. 
 9. سوره زخرف، آیه 23.