آسیب‏هاى خرافه بر کیان اسلام و تشیّع

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

چکیده

در این مقال، آسیبهاى خرافه بر باورها و ارزشهاى دینى و اجتماع، به بوته بررسى نهاده مى‏شود.
 در بررسى آسیبها بر باورهاى دینى، این نتیجه را به دست مى‏دهد که این پدیده، زمینه را براى شرک، جدایى امت از امام و سست‏باورى و دین‏گریزى فراهم مى‏آورد.
 اما این‏که در حوزه ارزشهاى دینى اگر خرافه راه پیدا کند، چه اتفاقى مى‏افتد، از سه آسیب جدى سخن به میان آمده است که بى‏گمان پیامد راهیابى و رخنه‏گرى خرافه به حوزه ارزشهاست: بى‏توجهى به زمان در تفسیر دین، تأثیر متقابل خرافات و عافیت‏طلبى و اشاعه اباحى‏گرى.
 و در حوزه اجتماع، خرافه سبب عقب‏ماندگى علمى، انحطاط علوم دینى و گسترش نابسامانیهاى اجتماعى مى‏شود.
 در پایان به نقش عالمان دینى در رویارویى با خرافه‏ها در حوزه‏هاى گوناگون پرداخته مى‏شود.

کلیدواژه‌ها


حرکتهاى بزرگ خداباورانه و خدامحورانه، همانها که به طلایه‏دارى انبیاى الهى، طلایه‏دارى شده‏اند، با همه اثرگذارى ژرف در روح و روان انسانها و جامعه انسانى، از گزند ویران‏گر خرافه‏ها در اَمان نبوده‏اند که پس از رویاروییهاى گسترده و قربانیهاى بسیار، سرانجام هرکدام به گونه‏اى در باتلاق خرافه‏ها و پندارهاى غلط، فرو رفته‏اند.
 اسلام، فرهنگ و ارزشهاى اسلامى نیز از خرافه در امان نبوده‏اند و خرافه‏ها در باورها، ارزشها و رفتار مسلمانان اثر گذارده و ویرانیهایى به بار آورده‏اند؛ اما اینها با همه هجوم سنگین خود به باورها و ارزشهاى دینى به خاطر اصول استوار و معجزه جاوید اسلام که همانا قرآن باشد و سیره و گفتار روشن نبى اکرم، نتوانسته‏اند اسلام را زمین‏گیر کنند. ائمه اطهار و به پیروى از آنان، علماى راستین، در پرتو اصول راستین و معجزه جاوید اسلام، از مرزهاى عقیدتى پاسدارى کرده و مشعلها را روشن نگهداشته‏اند. اما با این همه، خرافه، به خاطر جلوه‏هایى که داشته و دارد و جاذبه آفرینییها براى عوام و گاه علماى ساده‏لوح و ساده‏اندیش، آسیبهاى ویران‏گر آن، از نگاه‏ها به دور مانده است. جریانهاى حق و خدامحور، هماره در خطر نفوذ خرافه قرار داشته و دارند. باورها و رفتارهاى غیرمنطقى و پندارهاى بیهوده و پوچ که جاذبه آنها شگفتى برمى‏انگیزاند آثار ویران‏گرى بر عقاید و ارزشهاى دینى برجاى مى‏گذارند. افسانه‏بافیهاى احبار و رهبان درباره پیامبران خود و رفتارهاى غیرمنطقى به نام شریعتِ موسى و عیسى، این دو دین آسمانى و پویا را به انحطاط کشاند و ناکارآمد ساخت.1
 رواج خرافه، در میان فرهنگهاى معاصرِ جهان، بیش از گذشته است. خرافه‏پردازان، یافته‏هاى خود را در قالبهاى روزپسند عرضه مى‏کنند. با وجود پیشرفت علم، بازار رازخوانیها، رمالان، جادوگران و بخت و اقبال گشایان از هر زمان پررونق‏تر است. خرافه‏گرائى در پاره‏اى از جامعه‏هاى پیشرفته دامن‏گیر مردم شده است.
 فرهنگ مسلمانان نیز، از نفوذ خرافه در امان نمانده و این ویروس پرخطر، باورها، ارزشها و رفتار مسلمانان را هدف قرار داده است. جلوه‏هاى خرافه، آسیبهاى ویران‏گر آن را بر توده‏ها پنهان داشته است. حتى شمارى از ساده‏اندیشان در لباس دین، بر این پندارند که استفاده از خرافه‏ها در رواج دین و مذهب و برانگیختن احساسات مردم، سودمند خواهد بود.
 نگاه دینى و جامعه‏شناختى به پیامدهاى خرافه نشان مى‏دهد، بهره‏گیرى از موهومات، نه تنها در استوارسازى باورها و پیشرفتِ معنوى و اوج‏گیرى مردم سودمند نیست که آثار ویران‏گرى در پى دارد. بخش بزرگى از فرصتهاى ارزش‏مند و حیاتى پیامبران و امامان در مبارزه با پیرایه‏ها و حشو و زوائد افزوده شده بر دین سپرى شده است.2
 این پژوهش، نگاهى است به پیامدهاى خرافه در حوزه باورها، ارزشهاى اسلامى و شیعى و آسیب آن بر جامعه دینى.
 
 آسیبهاى خرافه بر باورهاى دینى
 1. خرافه زمینه‏ساز شرک

 توحید، سنگ زیرین و بنیادى‏ترین عقائد اسلامى است. برابر مفهوم توحید، خدا، یکتا، داراى همه صفات کمالى، بى‏مانند، خالق یگانه عالم و بى‏شریک است و اداره عالم به اراده او صورت مى‏گیرد. توحید در ذات، صفات و افعال. انسان با باورمندى به این اصل والا و پرستش آن ذات بى‏چون، و در پرستش انبازى براى خدا نگرفتن، به صف موحدان درمى‏آید. هم در عقیده باید خدا را در ذات، صفات و افعال یگانه بداند و هم در عمل، در برابر ذات بى‏چون او به کرنش بایستد و بر این مدار به حرکت دربیاید. از منظر قرآن، صفات خداوند، عین ذات اوست. خدا، در وهم و خیال نگنجد و از هرگونه همانندى به آفریده‏هاى خود دور است. جهان هستى، به وسیله نظام و سنتهاى حکیمانه او اداره مى‏شود و تصادف و جزاف در آن راه ندارد. و همه طاعتها و عبودیتها و بندگیها، تنها شایسته اوست و بس. رفتارهاى غیر منطقى و خرافى که به آستان این باور روشن خدشه وارد سازد، بى‏گمان شرک است و یا به شرک مى‏انجامد و آدمى به وادى هولناک شرک فرو مى‏افتد. و اساس و بنیان توحید و یگانگى خداوند را در جامعه و درون انسان، متزلزل مى‏سازد. وارد شدن به وادى شرک و آسیب رساندن به توحید، نه تنها ممکن است از سوى خرافه‏گرایان و خرافه‏مسلکان رخ نماید که چه بسا از سوى گروه‏ها و نحله‏ها، به سبب پاره‏اى از برداشتهاى نادرست و یا سیراب نکردن اندیشه خود از سرچشمه، به آن دامن زده شود.
 امام خمینى، باورهاى شمارى از نحله‏هاى اهل حدیث را درباره ذات و صفات خداوند و آفرینش هستى، ناسازگار با اساس تنزه و توحید مى‏داند و بر این نظر است این گونه باورها این اساس را متزلزل مى‏سازند. 
 به نظر ایشان اینان چون بدون آمادگیهاى عقلى و فلسفى پا در وادى پاره‏اى از معارف دقیق نهاده و از سر غفلت و بى‏توجهى، از حوزه توحید دور شده‏اند. 
 نمونه پررنگ‏تر آن، فروافتادن ظاهرگرایان به باتلاق تجسم و تشبیه است. اینان که به نقشِ عقل و خرد و راهنمایى اهل بیت در شناخت صفات خداوند بى‏توجه بودند، به استناد ظاهر آیاتى از قرآن، به فسانه و اوهام گرفتار شده و براى خداوند، دست و پا و جا و مکان پنداشته‏اند.3 
 وقتى که خرافه و پندارهاى غلط و برداشتهاى نادرستِ گروه‏ها و نحله‏هاى فکرى را به باتلاق شرک فرو مى‏افکند، دیگر حساب توده‏هاى مردم روشن است. اینان، هر آن ممکن است به خاطر باور به خرافه‏اى در لجن‏زار دوگانه پرستى گرفتار آیند. از جمله خرافه‏هایى که هر آن ممکن است انسان باورمند به آنها سر از شرک دربیاورد، عبارت‏اند از: 
 باور به بخت و اقبال و یا باور به این‏که کواکب و ارواح در سرنوشت انسان اثرگذارند، یا مهره‏ها در زدودن بدفرجامى نقش دارند و یا عدد سیزده نحس است و... . 
 این باورها، هم با توحید افعالى ناسازگارند و هم با توحید در عبودیت. زیرا باور به بخت و اقبال، جبر و با حکمت خداوند و قانون‏مند بودن نظامِ هستى ناسازگار است. جهان بر پایه سنتهاى حکیمانه بنا شده و خداوند با بستن آویزه‏اى بر بازو، از سنتهاى خود دست نمى‏کشد. نه کس بى‏جهت عزیز و سربلند مى‏شود و نه فردى بدون دلیل خوار و زبون مى‏گردد و باور به بخت و اقبال، با اعتقاد به ظالمانه بودن بناى هستى برابر است. 
 بازوبند، و مُهره‏هاى رنگین، که در عرف عرب »تمیمه« نام دارد، نیز از باورى جاهلى و شرک‏آلود منشأ گرفته، که پس از سده‏ها به شکل مسخ شده خود را تا دوران معاصر کشانده است. این رویه، در آغاز اسلام، در میان عرب، بویژه زنان مرسوم بود و پیامبر آن را شرک خواند و از مردم خواست خود را از کمند آن رها سازند: 
 »انّ الرقى والتمائم والتَوله شرک«4 
 تمیمه‏ها و تَوله شرک است. 
 رقى، جمع رقیه، اورادى بود که کاهنان بر بیماران مى‏دمیدند. تمیمه، آویزه‏اى بود که براى دفع چشم زخم به کار برده مى‏شد و توله، جادوئى بود که مرد را از نزدیک شدن به همسرش باز مى‏داشت.5 
 از رسمهاى خرافى رایج در میان مردم، پاشیدن خون قربانى بر در و دیوار است. شمارى براى پیشگیرى از چشم زخم، گوسفندى را قربانى کرده و خونش را بر دیوار خانه‏اى نوساخته و یا بر سپر ماشینى که به تازگى خریده‏اند، مى‏مالند. 
 و شمارى با رسیدن عروس به آستانه خانه در برابر وى قربانى مى‏کنند. 
 در برخى از مناطق ایران در جلو جنازه میت نیز گوسفندى را سر مى‏برند. 
 قربانى براى پیشگیرى از چشم زخم، ریشه دینى ندارد. عربِ جاهلى براى دور کردن دیوان از فرزندان خود، حیوانى قربانى کرده و خون او را به سر و روى نوزاد مى‏مالیدند. و یا در وقت بناى سرا و حفر چاه، براى دور کردن اجنه از ساحَتِ آن قربانى مى‏کردند. 
 ابى بریده گوید: 
 کنّا فى الجاهلیة اذا وُلد لاحدنا غلام ذبح شاة ولطخ رأسه بِدَمها. 
 6ما، در جاهلیت وقتى فرزندى براى‏مان زاده مى‏شد گوسفندى کشته و سر کودک را با خون آن مى‏آلودیم. 
 پیامبر این رسم را دگرگون کرد. مردم را از قربانى کردن از ترس جنیان بازداشت. 
 »انه(ص) نهى عن ذبائح الجن«7 
 رسول خدا(ص)، به مردم سفارش فرمود: 
 »به شکرانه عروسى و خرید خانه و آمدن حاجیان از حج و ولادت و ختنه نوزاد، براى خدا قربانى کنند، و مردم را با آن مهمان سازند. «8 
 
 تطیر فال بد 
 از عادتهاى رایج در میان مردم »تطیر« فال بد زدن بود، تطیر از ماده طیر. از آن‏جا که عرب جاهلى، از پرواز و یا صفیر نابهنگام پرندگان، بد به دل مى‏گرفت، همه موارد فال بدزدن به تطیر شهره شد. پیامبر(ص) این باور را شرک خواند: 
 »الطیرة شرک (ثلاثا) وما مَنا الا ولکن اللّه یذهب بالتوکل« 
 9رسول خدا سه بار تکرار کرد: فال بد زدن شرک است. کم‏تر کسى است که این باور در اندیشه‏اش راه نیابد، ولى خداوند آن را در سایه توکل از میان برمى‏دارد. 
 چه تطیر و بد یمن شمردن آفریده‏هاى خداوند، برابر با انکار قضا و قدر و نظام‏مندى خلقت، نفى حکمت و عدالت در هستى، سست کننده روح امید و اراده و اقدام در آدمى، وادار کننده انسان به ویران‏گرى و طغیان‏گرى است. این باور خرافى، هم با توحید در افعال و هم با توحید در عبادات ناساز است. 
 پیامبر براى از میان بردن آثار روانى تطیر، به پیروان خویش سفارش مى‏فرمود فال بد نزنند و بر آن ترتیب اثر ندهند و فال نیک (تفأل) بزنند و خود نیز اسامى و پدیده‏ها را به فال نیک مى‏گرفت و به مسلمانان امید و نشاط مى‏داد و مى‏فرمود: 
 خداوند فال نیک را دوست مى‏دارد. 
 10تفأل به قرآن 
 از امورى که نهى شده است، تفأل به قرآن است. از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: 
 »لاتتفال بالقرآن. «10 
 شیخ عباس قمى، در ذیل این روایت، خلاصه‏اى از نوشته فیض کاشانى را که در فرق بین تفأل به قرآن و استخاره به آن نوشته است، بدین شرح نقل مى‏کند: 
 »لاینافى هذا ما اشتهر الیوم بین الناس من الاستخارة بالقرآن على النحو المتعارف بینهم لأن التفأل غیر الاستخارة فان التفأل إنّما یکون فیما سیقع ویتبیّن الامر فیه کشفاء مریض أو موته ووجدان الضّالة او عدمه وم‏آله الى تعجیل تعرّف علم الغیب وقد ورد النهى عنه و عن الحکم فیه بتّة لغیر أهله بخلاف الاستخارة فانه طلب لمعرفة الرشد فى الامر الذى ارید فعله أو ترکه وتفویض الامر الى اللّه سبحانه فى التعیین وانما منع من التفأل بالقرآن وان جاز بغیره اذا لم یحکم بوقوع الامر على البتّ لأنّه اذا تفأل بغیر القرآن، ثم تبیّن خلافه فلا بأس بخلاف القرآن فانّه یقضى الى اساءة الظن بالقرآن ولایتأتى ذلک فى الاستخارة به لبقاء الابهام فیه بعد. وان ظهر السوء لان العبد لایعرف خیره من شره فى شى. قال اللّه تعالى:»عسى ان تکرهوا شیئاً وهو خیر لکم عسى أن تحبوا شیئاً وهو شرُّ لکم. واللّه یعلم وانتم لاتعلمون. « 
 12آن‏چه در این روایت آمده است، با آن‏چه در بین مردم رایج است که همانا استخاره با قرآن باشد، ناسازگارى ندارد. زیرا تفأل غیر از استخاره است. تفأل از مقوله پیش‏بینى آینده و بیان امورى است که در آینده رخ مى‏دهد، مانند: شفا یافتن بیمار، یا فوت او، و پیدا شدن چیز گم شده، یا پیدا نشدن آن، که به گونه‏اى بیان امور پنهان و علم به غیب است و از آن نهى شده است. و از حکم به آن، قطعاً براى غیر اهل‏اش. برخلاف استخاره که آن، در حقیقت، جست‏وجوى شناخت، آگاهى و برطرف شدن شک در انجام و یا ترک کارى است و واگذاردن امر به خداوند متعال در تعیین. 
 از تفأل به قرآن، بازداشته شده است. و اگرچه به غیر قرآن، به کتابهاى دیگر، رواست، هنگامى که به طور قطع به وقوع امرى حکم داده نشود. زیرا اگر به غیر قرآن تفأل زده شود، سپس خلاف آن آشکار شود و به وقوع پیوندد، باکى بر آن نیست، مشکلى پدید نمى‏آورد. به خلاف تفأل به قرآن که اگر خلاف آن به وقوع پیوندد، سبب بدگمانى به قرآن مى‏شود. 
 و در استخاره نیز بدگمانى به وجود نمى‏آید، زیرا به گونه‏اى در آن ابهام وجود دارد و به طور قطع به خوبى و یا بدى انجام کارى حکم نمى‏شود. انسان خیر را از شر در چیزى باز نمى‏شناسد. خداوند متعال مى‏فرماید: بسا چیزى که تا خوش بدارید و خود به سود شماست و بسا چیزى که دوست بدارید و خود به زیان شماست. خداوند داند و شما ندانید. 
 
 2. زمینه‏ساز جدایى امت از امام 
 گسستن امت از امام، از دیگر آسیبهاى خرافه و خرافه‏اندیشى است. پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) بشر هستند و مورد خطاب پروردگار و مکلف به انجام واجبات و پرهیز از محرمات. پس هرکس بینگارد آنان تکلیفى ندارند و یا این‏که در مقامى قرار دارند که نزدیک شدن به آن و در جهت و در آن مسیر قرار گرفتن، براى انسانهاى معمولى ممکن نیست، خرافه است و این نوع نگاه، سبب مى‏شود که آن بزرگواران از اسوه بودن براى انسان خارج شوند، در حالى که آنان اسوه‏اند. اسوه بودن فردى براى فردى، وقتى به حقیقت مى‏پیوندد که سنخیتى بین آنان باشد. اگر بین نبى مکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) با مردم سنخیتى نباشد، آنان در مقامى غیردسترسى باشند و براى هیچ‏کس توان نزدیک شدن به رفتارها، عبادتها و تکلیف مدارى آن بزرگواران نباشد، اسوه قرار دادن آنان براى مردم ممکن نیست. 
 معصومان باید به گونه‏اى باشند که مردمان بتوانند از راه و منش، عبادت و چگونگى انجام تکالیف و... آنان پیروى کنند. 
 غلو و نشاندن پیامبر و ائمه در جایگاه فوق بشرى و دور از دسترس فرزندان آدم، صف آنان را از امت جدا مى‏سازد و نقش اسوه و امامت و الگو بودن را از آنان سلب مى‏کند؛ چه اگر رهبر امت موجودى باشد ماوراء بشرى و پیچیده در هاله‏اى از قداست، نه بمیرد و نه سایه داشته باشد، نه گرسنه شود و نه درد و رنجى احساس کند، مردم نمى‏توانند با او هم‏گام شوند. کسانى که در دو دنیاى جداگانه اندیشیده و زندگى مى‏کنند، چگونه مى‏توانند راهبر و راهرو یکدیگر شوند. 
 همنشینى مسلمانان با ترسایان سبب شد برخى مسلمانان، مانند مسیحیان، گمان برند فرستاده خدا از جنس مردمان خاکى نیست و او در حقوق و تکالیف، راهى جداگانه دارد. قرآن بر این باورهاى ویران‏گر راه بست و با نزول کریمه زیر بر آنها خط بطلان کشید: 
 »قل انما انا بشر مثلکم یوحى الىّ« 
 13بگو: من نیز بشرى مانند شمایم که به من وحى مى‏شود. 
 علامه طباطبایى در ذیل این شریفه مى‏نویسد: 
 »[خداوند] به مسلمانان هشدار داد: پیامبر، فردى از جنس بشر است و چیزى زائد بر آنان ندارد. و زیادتى براى خود ادعا نمى‏کند و مردم نباید از او انتظار بى‏جا داشته باشند و هرکس مى‏خواهد راه خدا را طى کند، باید کار نیک انجام دهد و از شرک بپرهیزد. «13 
 در همین راستا، یعنى جداانگارى رسول خدا از مردم، در زندگى و مرگ و براساس این پندار خرافى که رسول خدا، از جنس دیگرى است و با مردم متفاوت، هنگامى که فرزند رسول خدا، ابراهیم، فوت کرد و خورشید هم در همان روز گرفت، باورهاى منسوخ جاهلیت به سراغ مسلمانان عزادار در مرگ پیامبرزاده خود آمد. گفتند: خورشید، از آن روى گرفته است که رسول خدا ابراهیم را از دست داده است و در اندوه او به سر مى‏برد. 
 پیامبر، پیش از انتشار این سخن خرافى و جاهلى در برابر آن به سرعت واکنش نشان داد، مردم را در مسجد گرد آورد، بر فراز منبر رفت و فرمود:
 »کسوف خورشید و ماه دو نشانه از نشانه‏هاى خداست. آن دو به فرمان خدا در حرکت هستند و فرمانبردار او. براى مرگ و زندگى کسى رخ نهان نمى‏کنند. در وقت کسوف نماز بگزارید. « 
 در این هنگام حضرت از منبر فرود آمد، اقامه نماز کرد و مردم به آن حضرت اقتدا کردند.15 با همه روشنگریهاى پیامبر و تأکید همانندى آن حضرت در مرگ و زندگى با دیگران، عادتهاى جاهلى، از بسیارى از دلها، ریشه‏کن نشد و بسیارى رسوبات آن را در ته دل خویش داشتند. از جمله، پس از مرگ رسول خدا، پاره‏اى از آن بروز یافت و دیده شد. 
 هنگام مرگ رسول‏خدا(ص) مردم براى دفن آن حضرت و آگاهى از وظیفه خود، در خانه رسول خدا گرد آمدند. همگان سر در جیب غم فرو برده بودند که عمر برخاست و ادعا کرد: 
 »همانا گروهى از منافقان مى‏پندارند که پیامبر خدا(ص) درگذشته است. او، نمرده، بلکه مانند موسى بن عمران به نزد پروردگار خویش رفته است. به خدا سوگند که بى‏گمان پیامبر خدا(ص) بازخواهد گشت و بى‏چون و چرا دست و پاى آنان را که گمان مى‏برند وى مرده است خواهد برید. «16 
 عثمان بن عفان نیز بر این پندار خرافى پاى فشرد که: 
 »ان رسول اللّه لم یمت ولکنه رفع کما رفع عیسى بن مریم. «17 
 رسول خدا نمرده، او مانند عیسى بن مریم به آسمان برده شده است. 
 عباس، عموى پیامبر که در آخرین ساعت زندگى پیامبر بر بالین حضرت حاضر و شاهد مرگ پیامبر بود، در برابر این غلو و سخن خرافى و جاهلى واکنش نشان داد و در سخنى روشنگر، حقیقت مسأله را نمایاند و بر جنبه بشرى بودن پیامبر و مرگ و زندگى آن حضرت تأکید کرد و فتنه را از میان برداشت. به گزارش ابن عباس، در این هنگام، عباس بلند شد و به مردم گفت: 
 »اى مردم، همانا پیامبر مرده است، آن حضرت را دفن کنید. براى خدا دشوار نیست، اگر چنانکه گمان مى‏برند نمرده او را از خاک برانگیزاند. به خدا سوگند پیامبر پس از آن که راه را روشن و حلال و حرام را بیان کرد و مانند دیگر مردم ازدواج کرد ... و جنگید و صلح کرد. به خدا سوگند هیچ کس از مردم... سامان بخش‏تر و پرتلاش‏تر از پیامبر خدا یافت نمى‏شود. اى مردم پیامبر خود را به خاک سپارید. «18 
 روشنگرى عباس بن عبدالمطلب، به فتنه و خرافه‏اى هولناک که مى‏توانست مسیر دعوت اسلامى را تغییر دهد، پایان داد. 
 بنى امیه، چون به جاهلیت برگشته بودند، از خرافه براى رام کردن مردم، بهره مى‏گرفتند. این گروه رجعت طلب، درباره صحابه پیامبر، کرامتهایى تراشیده و نشر دادند. چنان مقام آنان را بالا بردند که کسى جرأت نکند اندیشه و کارکرد آنان را به بوته نقد بگذارد. مقام آنان را دور از دسترس دیگران قرار دادند و یا این گونه وانمود کردند. در مثل حجاج بن یوسف درباره خلیفه سوم، بر این پندار خرافى پاى فشرد که: 
 »مثل وى مانند عیسى بن مریم است. چنان که عیسى نمرده و به سوى خدا بالا رفته عثمان نیز زنده است. «19 
 این سخن سخیف، از سوى کسى ایراد مى‏شد که زیارت و بوسیدن منبر پیامبر را خرافه مى‏خواند و مى‏گفت: مردم چوبها و استخوانهاى پوسیده را احترام مى‏گذارند. 
 20البته این یاوه‏ها از سوى مسلمانان تیزنگر و هوشمند بى‏پاسخ نماند، ولى آثار منفى خود را در جامعه اسلامى و فرهنگ عمومى برجاى گذاشت. 
 چهره‏پردازیهاى غیرواقعى از ائمه(ع) نیز، در جدا کردن شیعیان از راه و رسم اهل‏بیت، اثرگذار بوده است. باور غلوآمیز و غیرواقعى به ائمه(ع) در طول تاریخ، از اوج و فرود برخوردار بوده و در میان شمارى از مردم تا مرز الحاد پیش رفته است. در روزگار خلافت على(ع) شمارى کم ظرفیت با دیدن کرامتها و بزرگیهاى على(ع) به او جامه فوق بشرى پوشاندند که امام با همه وجود، با این گروه غالى برخورد کرد. 
 رگه‏هایى از این جریان، باور و فکر سخیف، اکنون در میان پاره‏اى از فرقه‏هاى علویان، بویژه گروه »بکتاشیّه«21 دیده مى‏شود که به جاى پیروى از على(ع) در عبادت، جهاد و اطاعت از خداوند، تنها به ستایش کفرآمیز او مى‏پردازند و هرگونه همانندى میان خود و على(ع) را ناروا مى‏شمردند. که البته این گروه‏ها در دهه‏هاى اخیر به تعدیل باورهاى خود نزدیک شده‏اند. 
 شمارى از هواداران اهل بیت، امامان را بشر مى‏دانند، ولى بر این پندارند که: آنان از جایگاه و از طهارت و عصمت ویژه الهى بهره‏مندند که دست بشر از رسیدن به آن جایگاه کوتاه است و هیچ‏گونه همانندى میان ما و آنان وجود ندارد. آنان از راه غیب مأمور به تکالیفى ویژه بوده‏اند که ما نه دسترسى به آنها داریم و نه توان انجام آنها را. از این روى، وظیفه‏اى نیز در انجام آنها نداریم! 
 روشن است این نگاه، نقش الگو و اسوه و رهبرى را از ائمه مى‏گیرد. کسى که وجه مشترکى با پیروان خود ندارد و در امور زندگى و راه و رسم اجتماعى، تنها از غیب فرمان مى‏گیرد، چگونه مى‏تواند براى دیگران اسوه راه باشد و رفتار او براى امت تکلیف ایجاد کند و حرکت بیافریند و مردم ملزم باشند از رفتارهاى فردى و اجتماعى او تکلیف شرعى استنباط کنند. 
 شهید مطهرى مى‏نویسد: 
 »این‏که مى‏گویند: »عارفا بحقه« معرفت امام لازم است، براى این است که فلسفه امامت پیشوایى و نمونه بودن و سرمشق بودن است. امام انسان مافوق است، نه مافوق انسان و به همین دلیل مى‏تواند سرمشق بشود. اگر مافوق انسان مى‏بود، به هیچ وجه، سرمشق نبود. لهذا به هر نسبت که ما شخصیتها و حادثه را جنبه اعجازآمیز و مافوق انسانى بدهیم، از مکتب بودن و از رهبر بودن خارج کرده‏ایم. براى سرمشق شدن و نمونه بودن، اطلاع صحیح لازم است؛ اما اطلاعات غلط و تحریف شده نتیجه معکوس مى‏دهد و به هیچ وجه الهام بخش نیکیها و محرک تاریخ در جهت صحیح نخواهد بود. «22 
 پیوند این افراد با امام حسین و کربلا، نه پیوندى عاشقانه به هدف استفاده از جاذبه شخصیت و زیبائى و راه و رسم پیشوایان دین، که رابطه این کسان با ائمه به گونه رابطه ارباب و رعیت است که باید با آه و ناله‏هاى رقت‏آور، نظر آنان رابه خود جلب کرد و دل امام را به دست آورد و در وقت عمل و مجاهدت و ایثار و شهادت شعار ما کجا و آنان کجا سر داد. 
 
 
 3. زمینه‏ساز سست باورى و دین‏گریزى 
 عقائد، که زیربناى دین باورى‏اند بایستى بر استوانه‏هاى خلل‏ناپذیر بنا گردند. باورهاى روییده بر بستر ظن و وهم و خواب و خیال، ره به جائى نمى‏برند و نمى‏توان به استناد آنها چیزى را به خدا نسبت داد.23 
 تاکید قرآن بر معرفت و بصیرت دینى موجب شد که بن مایه‏هاى ایمانى مسلمانان بر اساسى استوار بنا شوند و ریزش و ارتداد کم‏تر در میان‏شان رخ دهد و جاذبه آن دانشمندان و عالمان را بیش از توده عوام به سوى خود بکشاند. 
 باورهاى خرافى و غیرمنطقى و برداشتهاى نابخردانه از دین، در برابر باورها و اندیشه‏هاى نوتر، رنگ مى‏بازند و یا دشواریهایى را سبب مى‏شوند و خرافه‏گرایان که خرافات را دین مى‏انگارند و آموزه‏هاى دینى، از دین جدا مى‏سازند. 
 تصویر غیرعقلانى از دین در دهه‏هاى پیش از پیروزى انقلاب اسلامى و تحریف‏گریها در کنار کم‏کارى سخنگویان اسلام در پاسخ‏گویى به شبهه‏هاى جوانان، راه را بر نفوذ مکتب مارکسیسم در میان نسل جوان مصر، عراق، ایران و... هموار ساخت. 
 این خطر، ویژه دیروز نبوده و نیست. امروز نیز جز در پرتو تصویرى خردمندانه و روشن از دین و فلسفه باورها و آیینها، نمى‏توان مشعل دین را در دل جوانان، روشن نگه داشت. 
 فلسفه زیارت و توسل به اولیاى دین، بیعت با رهبران مکتب و ابراز پیوند با آنان و الگو گرفتن از راه و رسم پرچمداران راه است. روا شدن حاجت، بسته به حکمت خدا دارد که تنها خداوند از آن آگاه است. شمارى از مردم در پى ناآگاهى از حکمت زیارت و توسل، انتظار دارند خداوند بى‏درنگ به همه خواسته‏هاى آنان پاسخ دهد. این افراد پیوسته اولیاى خدا را واسطه رسیدن به اهداف حقیر دنیوى خود قرار مى‏دهند و چه بسا اگر به سرعت برآورده نگردد، قهر مى‏کنند! باید توجه داشت که عوام‏زدگى و سطحى‏نگرى در تبلیغات دینى، خطر ریزش و دین‏گریزى را در پى دارد. افراد که در جاذبه تبلیغات تند و احساساتى جوگیر مى‏شوند به همان سرعت دین را رها مى‏کنند. 
 شمارى از مبلغان درباره ائمه و برآورده شدن نیازهاى کسانى که حلقه بر در خانه آنان بزنند، زیاد روى مى‏کنند و تند مى‏روند که مردم را به گمانهایى مى‏اندازند و انتظاراتى را در دلِ آنان شعله‏ور مى‏سازند که برآورده شدن آنها چه بسا ممکن نباشد. 
 و نیز در مسأله امام زمان(عج) راه‏هایى را فراروى مردم مى‏گذارند که چه بسا سرانجام خوش نداشته باشند. اعتقاد به ظهور موعود از اصول مکتب تشیع است. در ترسیم مساله انتظار، دیدار امام زمان، نباید از فرمان خود و فرامین خود ائمه سرپیچید که پیرایه‏هاى نابخردانه و دور از واقعیت به این مساله مهم، خطر موعودگریزى را در پى دارد. 
 جامعه اسلامى، در سالهاى اخیر، شاهد رواج خرافه‏ها و پندارهاى غیرمنطقى درباره موضوع موعود شده است. کسانى پیاپى براى بازارگرمى و یا از سر سادگى و ساده‏لوحى، یا دنیاگرایى، یا وابستگى به قدرتهاى خارجى ادعاى مشاهده و یا بابیت امام زمان مى‏کنند و با کارهاى شگفت‏انگیز و روان‏کاوانه، افراد ساده‏دل و گرفتار را، که بیش‏تر از بانوان هستند، به خود جذب مى‏کنند. ماجراى پیدا شدن دست خطى از امام زمان در یکى از مساجد لبنان، آن هم بدون »بسم اللّه« و همراهى با اشتباه ادبى در متن دست نوشته که با آب و تاب در یکى از نشریه‏ها منتشر شد24، از این دست است. 
 دعوى دیدن امام زمان به وسیله گروهى در شهر رى و انتساب ترور شمارى از افراد متدین به دست آن حضرت، 25 از دیگر ماجراهاى خرافى بود که در جامعه اسلامى ما، سر باز کرد که باید در آن درنگ ورزید و هشیارانه پیرامون آن را بررسى کرد، تا سرنخهاى آن را به دست آورد و زمینه‏ها و انگیزه‏ها را شناخت. 
 تنور برخى از محافل مذهبى، برافروخته از خبرهاى ملاقات با امام زمان و اوراد و اذکار ویژه دیدار با امام زمان است. شمارى از مداحان کژاندیشى در اجتماعات مردم مشتاق و دردمند، وعده دیدار آقا را مى‏دهند. امرى که بسیار خطرناک و سبب بى‏اعتقادى و روى‏گردانى مردم از این موضوع مهم مى‏گردد. 
 روشن است درآمیختن حقایق با خرافه و پندارهاى واهى، نه تنها به دین‏باورى نخواهد انجامید که زمینه‏ساز سست باورى خواهد بود. 
 رهبر معظم انقلاب اسلامى، در سخنانى، با اشاره به لزوم هوشیارى همه مردم در مقابله با سودجویان و دکان‏دارانى که مفهوم انتظار را دست‏مایه فریب مردم قرار داده‏اند، بر زدودنِ پیرایه‏ها و خرافه‏ها و کژفهمیها از موضوع انتظار تأکید مى‏ورزد: 
 »ادعاى رؤیت، ارتباط و تشرف، دستور گرفتن از حضرت حجت و اقتداى به آن حضرت در نماز، ادعایى حقیقتاً شرم‏آور و پیرایه‏هاى باطلى است که ممکن است حقیقت روشن انتظار را در چشم و دل انسانهاى پاک نهاد، مشوب کند... البته ممکن است، سعادت‏مندى این ظرفیت را پیدا کند که چشم دلش به نور جمال مبارک حضرت حجت روشن شود؛ اما چنین کسانى، اهلِ ادعا و بازگو کردنِ این مسائل نیستند و همان‏گونه که بزرگان و برجستگان نیز چنین ادعاهایى نکرده‏اند. «26 
 
 آسیبهاى خرافه در حوزه ارزشهاى دینى 
 1. بى‏توجهى به زمان در تفسیر دین 

 درک و فهمِ روحِ دین، که براى هر زمان و دوره‏اى، برابر نیازهاى مردم، برنامه و دستور دارد، انسان را از گراییدن به پندارها، دیدگاه‏هاى سست و غیربنیادین، خرافه‏ها، برداشتهاى نابخردانه و من درآوردى از دین، باز مى‏دارد. درک پیامهاى دین براى هر زمان و دوره‏اى، بدونِ درک منطق و روح دین، ممکن نیست. اگر روح و منطق دین، به درستى و روشنى درک شود، در هر دوره و زمانى براى انسان پیام دارد و پیام خود را فراروى انسان براى حرکت براساس و مدار آن، قرار مى‏دهد. 
 بسیارى از کسانى که به وادى خرافه فرو افتاده‏اند، از آن روى بوده که منطق و روحِ دین را براى زمان و دوره خود درنیافته و درک نکرده‏اند. و به تفسیرى از دین، گاه گوش جان سپرده و پاى فشرده‏اند که به زمانى خاص مربوط مى‏شده است و تفسیر آن را براى زمانى دیگر برنتابیده‏اند. 
 وقتى روح، منطق و ژرفاى دقیق و همه سویه دین به درستى درک نشود، انسان مسلمان، نمى‏تواند براى زمانى که مى‏زید از آموزه‏هاى آن، برنامه بیرون آورد و زندگى خود را بر آن اساس، در زمان جدید، سامان دهد. 
 پس درکِ درست دین و شناختِ زمان، لازمه حرکت و زندگى در فضاها و زمانهاى جدید، بر روش و اسلوب دین است. 
 نشناختن زمان و همراه نشدن با آداب و رسوم پسندیده آن، از پیامدهاى خرافه گرایى است و این خود ریشه در ظاهربینى و تعریف نادرست مفاهیم ارزشى دینى، از جمله: زهد، قناعت، ساده‏زیستى و... دارد. 
 امامان، با آداب و رسوم پسندیده روزگار خود همراه بودند. از این روى، شمارى از ظاهربینان و سطحى‏نگران، که از اسلام، درک و فهمى سطحى داشتند، بر آنان خرده مى‏گرفتند که چرا این سان زندگى مى‏کنید و یا این‏گونه لباس مى‏پوشید؟ این گونه لباس پوشیدن و زندگى کردن، با سیره على(ع) سازگارى ندارد و... حتى شمارى از اینان از علاقه‏مندان به ائمه بودند؛ اما سطحى‏نگرانه با مسائل برخورد مى‏کردند. 
 حماد بن عثمان مى‏گوید: نزد امام صادق(ع) بودم که مردى رو کرد به حضرت و گفت: 
 »... ذکرتَ أنّ على بن ابى طالب کان یلبس الخشن، یلبس القمیص باربعة دراهم وما أشبه ذلک. ونرى علیک اللباس الجیّد؟ 
 قال: فقال له: انّ على بن ابى طالب(ع) کان یلبس ذلک فى زمان لایُنکر. ولو لبس مثل ذلک الیوم لشهر به. فخیر لباس کل زمان لباس اهله... . «27 
 شما گفتید: على بن ابى طالب، جامه درشت و خشن مى‏پوشید؛ پیراهن کرباس چهار قرانى مى‏پوشید و از این گونه حرفها. و اینک مى‏بینیم شما خود، جامه‏هاى نرم و لطیف بر تن مى‏کنید. 
 امام فرمود: على بن ابى طالب(ع) در روزگارى لباس خشن مى‏پوشید که مردم به آن‏گونه پوشش اعتراض نمى‏کردند و لباس شهرت به شمار نمى‏آمد. و اما اینک و در این روزگار، آن‏گونه پوشش، شهرت به شمار مى‏رود و انسان انگشت‏نما مى‏شود. بهترین پوشش در هر عصرى، پوشش مردمان همان عصر است. 
 سطحى‏نگرى به مفاهیم و آموزه‏هاى دین، به خرافه‏گرایى مى‏انجامد و به تفسیرها و برداشتهاى سطحى و خرافى از ارزشها و آموزه‏هاى دینى. 
 تفسیرهاى سطحى‏نگرانه و خرافى از زهد، تدین، جایگاه رسول خدا، ائمه اطهار و علماى دین، مسائل سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، اخلاقى و عبادى اسلام، جامعه دینى را به بُن بست مى‏کشاند و به عقب برمى‏گرداند و به شخصیت‏سازیهایى مى‏انجامد که بسیار زیان‏آور و خسران‏بار است و دین را کم‏فروغ و ناکارآمد مى‏کند. شگفت این‏که برداشتها و تفسیرهاى خرافى، چنان در روح و روان، نگاه‏ها و بینشها اثر گذارند که شمارى بى‏خبرى از روزگار و بى‏خبرى از اوضاع سیاسى اجتماعى را ارزش مى‏پندارند و در نظر اینان، عالمِ دینى هرچه ساده لوح‏تر و از جامعه و مردم بى‏خبرتر باشد، متدین‏تر است و عالمِ آگاه به زمانه، دور از معنویت است. 
 در میان این کسان، عالمانِ بى‏خبر، گوشه‏گیر، ژنده‏پوش، مهم‏اند و از جایگاهِ معنوى بالا برخوردار. 
 امام خمینى، از این سطحى‏نگرى که به خرافه‏گرایى بسیار زیان‏آورى انجامیده بود، این سان شِکوه مى‏کند و از ارتجاعى که چتر خویش را گسترانده بود و جامعه را به بن‏بست مى‏کشید، پرده برمى‏دارد: 
 »حماقت روحانى در معاشرتِ با مردم فضیلت شد. به زعم بعضى افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد والا عالم سیاسى و روحانى کاردان و زیرک، کاسه‏اى زیر نیم کاسه داشت و این، از مسائل رایج حوزه‏ها بود که هرکس کج راه مى‏رفت، متدین‏تر بود. «28 
 
 2. تأثیر متقابل خرافه و عافیت‏طلبى 
 خرافه و عافیت‏طلبى اثرگذاریهاى متقابلى نسبت به یکدیگر دارند. خرافه، بیش‏تر با پوشش شرعى که مزورانه بر تن مى‏کند، بسترى مناسب براى عافیت‏طلبى فراهم مى‏سازد. راه حق و مبارزه با باطل و نفاق بى‏خطر نیست. مسؤولیت گریزان، براى تن ندادن به دشواریهاى راه به پندارها و افسانه‏هاى مجعول چنگ مى‏زنند. در گذشته، بیش‏ترین خرافه در میان یهودیان رواج داشت و عافیت‏طلبى نیز در میان این گروه، بیش از دیگران بود. به روایت قرآن کریم، موسى(ع) در صحراى سینا به پیروان خود فرمان داد با دشمنان خدا (عمالقه) بجنگند، ولى آنان از توانائیهاى عمالقه به هراس افتادند و به موسى گفتند: تو با خدایت برو و با آنان بجنگ، ما در این جا نشسته‏ایم: 
 »قالوا یا موسى انا لن ندخلها ابداً ماداموا فیها فاذهب انت وربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون. «29 
 سپس یهودیان، در توجیه علمکرد نیاکان خود به ساختن داستانهاى خرافى روآورده‏اند و گفتند: 
 »رهبر عمالقه، عوج بن عنق، فردى غیرعادى بود و 15 هزار متر درازا داشته است، از ابرها آب مى‏گرفت و ماهى را در جلوى خورشید مى‏گرفت تا سرخ مى‏شد. آب طوفان نوح، به ساق پایش نرسید و... . « 
 30شمارى از مسلمانان عافیت طلب نیز در توجیه مسؤولیت گریزى خود، از بنى اسرائیل رنگ گرفتند. 
 این کسان، براى توجیه کار خود به روایتهاى مجعول و غیرواقعى روى آوردند تا آنان را از رنج و زحمت دستورهاى شریعت آزاد سازد و بى‏رنج و حساب به بهشت بروند. 
 از امام صادق(ع) نقل شده که درباره سلمان فارسى فرمود: 
 »ان سلمان منا اهل البیت. انه کان یقول للناس: هربتم من القرآن الى الاحادیث. وجدتم کتاباً دقیقاً حوسبتم فیه على النفیر والقطمیر والفتیل وحبة خردل فضاق ذلک علیکم وهربتم الى الاحادیث التى اتسعت علیکم. « 
 31سلمان از ما خاندان است. او، هماره مى‏گفت: از قرآن، به احادیث پناه آورید، زیرا دریافتید قرآن دقیق است و براى هر کارِ ناچیز، و آن ذره که در حساب ناید، و تارِ نازکِ شکاف روى هسته خرما، حساب مى‏کشد. سپس این بر شما دشوار آمد و به روایاتى چنگ زدید، تا راه را بر شما باز کند. 
 عافیت طلبان، بر آن همه آیه‏هاى محکم و روایات شفاف در اهمیت جهاد و مبارزه در راه خدا، رویارویى با فتنه‏گران و برهم‏زنندگان امنیت جامعه، ستم‏ستیزى و دفاع از مظلوم، اقامه عدل، پشتیبانى همه سویه از امام عادل و... چشم فروبسته و براى توجیه زندگى عافیت‏طلبانه خود، به روایتهاى ساختگى و یا تحریف شده و برداشتهاى غلط و سست از معارف و احکام دینى و سیره نبوى چنگ مى‏زدند. 
 در مثل، شمارى از شخصیتهاى معروف و اثرگذار، با این‏که با حضرت امیر(ع) بیعت کرده بودند و بیعت آن حضرت را بر گردن داشتند، از شرکت در نبرد با بیعت گسلان و سرکشان که در بصره آتش جنگ افروخته بودند، با توجیه‏هایى واهى، سر باز زدند که شرح ماجرا را از زبان راویان اخبار و سیره نقل مى‏کنیم: 
 »چون امیرالمؤمنین آهنگ بصره کرد، آگاه شد که سعد بن ابى وقاص، اسامه، محمد بن مسلمه و عبداللّه بن عمر، از حرکت با او خوددارى مى‏کنند. کسى پیش آنان فرستاد و چون آمدند، فرمود: از قول شما سخنانِ سبکى شنیده‏ام که خوش نمى‏دارم و در عین حال، با این‏که بیعت من بر گردن شماست، شما را مجبور نمى‏کنم که همراه من بیایید. 
 گفتند: چنین است. 
 فرمود: چه چیز موجب شده است از همراهى با من خوددارى کنید؟ 
 سعد بن ابى وقاص گفت: من خوش ندارم در این جنگ شرکت کنم که مى‏ترسم مبادا مؤمنى را بکشم و اگر به من شمشیرى بدهى که مؤمن را از کافر بازشناسد، همراه تو جنگ خواهم کرد. 
 اسامه گفت: تو گرامى‏ترین خلق خدا در نظر منى، ولى من با خدا پیمان بسته و عهد کرده‏ام، با کسى که لا اله الا اللّه مى‏گوید، جنگ نکنم... 
 عبداللّه بن عمر گفت: من در این جنگ چیزى را از درست نمى‏شناسم و از تو مى‏خواهم مرا به کارى که نمى‏شناسم، مجبور نکنى. 
 امیرالمؤمنین(ع) فرمود: هر شیفته و به فتنه در افتاده را نمى‏توان سرزنش کرد. 
 مگر شما در بیعت من نیستید؟ 
 گفتند: آرى. 
 فرمود: بروید که به زودى خداوند مرا از شما بى‏نیاز خواهد کرد. «32 
 امام خمینى، بارها نظریه خودساخته جدایى دین از سیاست را از علل مبارزه‏گریزى، شمارى از مقدس نماها و روحانیان ناآگاه برشمرده و تأکید کرده است: این کسان به بهانه‏هاى واهى، از وظیفه شرعى سرباز زده و شانه از زیر بار مسؤولیت خالى و راحت‏طلبى پیشه کرده‏اند: 
 »از صدر اسلام تاکنون، دو طریقه، دو خط بوده است: یک خط، خط اشخاص راحت طلب که تمام همّ‏شان به این است که یک طعمه‏اى پیدا بکنند و بخورند و بخوابند و عبادت خدا هم، آنهایى که مسلمان بودند، مى‏کردند. اما مقدم بر هر چیزى در نظر آنها راحت‏طلبى بود. در صدر اسلام از این اشخاص بودند. وقتى که حضرت سیدالشهداء، سلام اللّه علیه، مى‏خواستند مسافرت کنند به این سفر عظیم. بعضى از اینها نصیحت مى‏کردند که براى چه؟ شما این‏جا هستید مأمون‏اید. حاصل، بنشینید و بخورید و بخوابید و از همان‏ها، بعضى قماشها بودند که اشکال هم مى‏کردند که یک قدرت بزرگى را، در مقابل‏اش چرا یک عده کمى قیام مى‏کنند. این، در طول تاریخ تا حالا بوده است. از اول نهضت اسلامى، ما شاهد اشخاصى که به این وضع بوده‏اند، راحت را بر هر چیزى مقدم مى‏داشته‏اند، تکلیف را این مى‏دانستند که نمازى بخوانند و روزه‏اى بگیرند و بنشینند در منزل‏شان و ذکر بگویند و فکرى بکنند... [بودیم]. «33 
 »... شیاطینى که مطالعه کردند در همه مسائل ملتها و این را یافتند که اگر چنانچه قشر روحانى وارد بشود در صحنه سیاست، با داشتنِ پشتوانه عظیمى از ملتها، کلاه آنها پس معرکه است، باید چه بکنند؟ باید به طور عموم، این مطلب را القا بکنند که اهل علم را به سیاست چه کار؟ اهل علم وظیفه‏اش این است که عبایش را سرش بکشد و اول ظهر برود نمازش را بخواند و بعد هم برود منبر، چند تا مسأله بگوید، نه مسائلى که مربوط به سیاست و مربوط به گرفتاریهاى ملت است. همان مسائلى که دیدید، متعارف بود، مى‏گفتند. تقریباً اکثر ابواب فقه کنار گذاشته شده بود... . «34 
 تصاویر واقعى از عاشورا، درس شور و نشاط و حرکت مبارزه در راه خدا را به مردم مى‏دهد. اما مقدس‏نماها، روحانیان ناآگاه و عالمان گرفتار پندار جدایى دین از سیاست و راحت‏طلبان، این حماسه بزرگ را واژگونه نمایاندند و با برداشت و تفسیر و تحلیل خرافى، فلسفه قیام را گرفتند، دور آن را حصار کشیدند و نگذاشتند مردم از آن در زمان خودشان نیز الگو بگیرند و آنان را از هرگونه الگوگیرى بازداشتند. در حالى که برابر آموزه‏هاى دینى نباید این حرکت در مکان و زمانى خاص مى‏ماند، بلکه باید هر زمانى و هر مکانى را دربر مى‏گرفت و در زمانها و مکانهاى گوناگون به زندگیها معنى مى‏بخشید. تفسیر و تحلیل خرافى از این واقعه تاریخ‏ساز، دگرگون آفرین و مشعل‏افروز، آن را به دستگاهى براى آمرزش گناهان دگر ساخت. شمارى از بلعم و باعورها، با دانش خود به میان مردم رفتند و به تلاش برخاستند تا دین را از سیاست جدا سازند. یعنى در حقیقت روح دین را بگیرند و کنارى افکنند و پوسته آن را براى مردم باقى بگذارند. جداسازى سیاست از دین، بدین معنى است که دین هیچ نقشى در زندگى انسان مسلمان نداشته باشد، نه در اداره، نه در جهت‏دهى و نه در سالم‏سازى. قیام امام حسین(ع) یعنى جلوه‏گر شدن دین، کامل و همه‏سویه. هیچ کس نمى‏تواند از قیام امام حسین(ع) نام ببرد، آن را پاس بدارد، اما سیاسى نباشد، در صحنه و عرصه‏هاى سیاسى نقش‏آفرینى نکند و انزوا گزیند. از این روى، شمارى خرافه‏اندیش، راحت طلب، عافیت‏جو، بپاخاستند و به تحریف این قیام کمر بستند و سیاست را که روح آن بود، از آن جدا ساختند. گریه بر حسین(ع) را، در عمل، فلسفه شهادت آن بزرگوار قلمداد کردند. 
 
 3. اباحى‏گرى: 
 از پیامدهاى ویران‏گر خرافه‏گرایى در جامعه اسلامى، رواج و نهادینه سازى اباحى‏گرى است. تسامح و تساهل در انجام تکالیف و پاسدارى از ارزشها و پاى‏بندى به آنها، بى‏گمان ریشه در اندیشه‏ها و رفتارهاى خرافى دارد. خرافى‏گرایى در بى‏توجهى به مسائل شرعى و ارزشهاى دینى، نقش نخست را دارد. تا اندیشه و رفتار انسانى به خرافه آلوده نگردد، ممکن نیست از پیام روشن وحى روى برگرداند و یا به آن کم توجه شود. خرافه، براى دور ساختن انسان از سرچشمه وحى و ارزشهاى والا، ممکن است از چند راه به ذهن و روان انسانها و مردم مسلمان جامعه‏اى رسوخ داده شود: 
 الف. رواج اسرائیلیات با هدف تقدس‏زدایى از رسول خدا و دیگر انبیاى الهى. 
 ب. رواج اندیشه غلوآمیز. یعنى رخنه در ساحتِ زلال و روشن توحید، براى مشوب کردن جامعه به شرک و دوگانه پرستى. 
 ج. رواج اندیشه‏ها و رفتارهایى که به گونه‏اى که به قانون‏گریزى و نادیده‏انگارى دستورهاى شرعى مى‏انجامد و به اباحى‏گرى دامن مى‏زنند، مانند صوفى‏گرایى و... . 
 اسرائیلیات: این اصطلاح درباره تفسیرها، تحلیلها، داستان‏پردازیها، افسانه‏گوییهاى چند تن از اهل کتاب، که در بین مسلمانان راه پیدا کرده بودند، به کار برده مى‏شود. اینان، درباره آفرینش، راز هستى، قصص پیامبران و... که در آیات قرآن مطرح شده بود و براى مردم سؤال پیش مى‏آمد، به افسانه‏بافى مى‏پرداختند و یا از تورات بر مى گرفتند و به نام اسلام به ذهن مردم فرو مى‏کردند و شمارى از اهل تفسیر هم، بى‏توجه به منشأ چنین مقوله‏هایى، آنها را در ذیل آیات، درج مى‏کردند. 
 ابن خلدون، درباره این‏که چگونه تفاسیر، به خاطر سهل‏انگارى و بى‏دقتى مفسران، مملو از اسرائیلیات شد، مى‏نویسد: 
 »... تفسیر به دو گونه تقسیم شد: 
 یکى، تفسیر روایتى مستند به آثار و روایاتِ نقل شده از سلف که عبارت از شناختنِ ناسخ و منسوخ و موجبات نزول مقاصد آیه‏هاست و براى دانستنِ کلیه این مسائل هیچ راهى به جز نقل از صحابه و تابعان وجود نداشت و متقدمان، در این باره مجموعه‏هاى کاملى فراهم آوردند، ولى با همه اینها کتب و منقولات ایشان، مشتمل بر غث و سمین و پذیرفتنى و مردود است و سبب آن این است که قومِ عرب، اهل کتاب و دانش نبودند، بلکه خوى بادیه‏نشینى و بیسوادى بر آنان چیره شده بود و هرگاه آهنگ فراگرفتن مسائلى مى‏کردند که نفوس انسانى به شناختن آنها همت مى‏گمارند، از قبیل تکوین شده‏ها و آغاز آفرینش، و رازهاى جهانِ هستى، آن وقت این گونه موضوعات را از کسانى مى‏پرسیدند که پیش از آنان، اهل کتاب بوده‏اند و آنها اهل تورات از یهودیان و مسیحیان‏اند که از کیش آنها پیروى مى‏کردند و پیروان تورات که در آن روزگار در میان عرب مى‏زیستند، مانند خود ایشان بادیه‏نشین بودند و از این‏گونه مسائل، به جز آن‏چه عامه اهل کتاب مى‏دانند، باخبر نبودند. و بیش‏تر پیروان تورات را حمیریانى تشکیل مى‏دادند که به دین یهودى گرویده بودند و چون اسلام آوردند، بر همان معلوماتى که داشتند و وابستگى آنها به احکام شرعى که رعایت احتیاط در مورد آنها ضرورى نیست، باقى بودند، مانند اخبار آغاز خلقت و آن‏چه مربوط به پیشگوییها و ملاحم بود و نظایر آنها. 
 و این گروه، عبارت بودند از: کعب الاحبار، و وهب منبه و عبداللّه بن سلام و مانند ایشان. از این رو، تفسیرها در این‏گونه مقاصد، از روایات و منقولاتِ موقوف بر ایشان، انباشته شد و آنها از مسائلى به شمار نمى‏رفت که به احکام بازگردد، تا در صحتى که موجب عمل به آنهاست، تحرى شود. و مفسران در مورد آنها سهل‏انگارى کردند و کتب تفسیر را از این‏گونه حکایات مملو ساختند. « 
 35این سهل‏انگارى، اثر خود را در ذهنها، فکرها و روانها گذارد و جامعه اسلامى را کدر ساخت و راه را براى پرتوگیرى از دانش به روى آن بست و چنان سخنان شگفتى در لابه‏لاى تفسیرهاى قرآن، آن هم از زبان رسول خدا، اصحاب و امامان بزرگوار شیعه، گنجاند که مردم به جاى پرتوگیرى از آیات و قصه‏هاى عبرت‏آموز قرآنى، سرگرم داستانها و مسائل شگفتى شدند که ریشه در اسرائیلیات داشت. 
 احبار و رهبان، سردمداران کفر که در پناه کتابهاى تحریف شده ادیان پیشین، مردم را به تاریکى کشانده بودند و از آنان بهره مى‏بردند، وقتى از رویارویى با آیات روشنایى آفرین، رها کننده انسان از قیدِ بندهاى مرئى و نامرئى، ناامید شدند، به رخنه‏گرى و نفوذ در کانون فکرى مسلمانان پرداختند و حاکمان ناآگاه و ناآشناى به دقیقه‏هاى وَحیانى، ناآگاهانه و از روى کم‏بصیرتى شاید، به اینان مجال دادند، بافته‏ها، پندارهاى ذهنى و برساخته‏هاى خود و یا فرازهاى تحریف شده تورات و انجیل را به نام قرآن و اسلام، بین مردم بپراکنند و مسلمانان را گرفتار همان خرافه‏هایى کنند که یهودیان، مسیحیان و مشرکان گرفتار آنها بودند و اسلام براى نجات آنان، پا به عرصه گذارده بود. 
 جریان غلات، یکى از جریانهاى بسیار خطرناک است که از همان آغاز پیدایش تاکنون، ویران‏گرى، شرک‏پراکنى و جداسازى انسانهاى موحد از سرچشمه مبارک توحید، سرلوحه کار آن بوده است. 
 پیروان ادیان پیشین، چون به غلو گرفتار آمدند، به وادى هلاکت درافتادند و نابودى آنان و از بین رفتن آموزه‏هاى وَحیانى که در پرتو آنها زندگى سعادت‏مندى داشتند، رقم خورد. همین ترفند را غالیان، براى این‏که اسلام را از مدار خارج سازند و مسلمانان را به لجن‏زار شرک بکشانند، در جامعه اسلامى به کار بستند. بازار اینان، به خاطر اباحى‏گرى که رواج مى‏دادند، گرم شد. بسیارى که این راه را رفتند، از آن روى بود که خود را از باید و نبایدهاى شرع رها سازند. 
 غالیان، با دادنِ جایگاه خدایى به اولیا در میان مردم، چنین رواج مى‏دادند که دوستى با اولیا، ما را بسنده است و دوستى آنان، جاى انجام تکالیف و انجام نماز و روزه را پر مى‏سازد. اباحى‏گرى و تکلیف‏گریزى، از علل عمده گرایش به غلو و پا را از حدود فراتر گذاشتن است. 
 ائمه اطهار(ع) همیشه شیعیان را از همراهى با غالیان بازمى داشتند و خواستار رویارویى با اینان و فکر شرک‏آلود، الحادى و ضدتوحیدى این گروه‏ها که هر روز به گونه‏اى، با ترفند و برنامه‏اى با توحید و فکر ناب مسلمانان به رویارویى برمى‏خاستند، فرا مى‏خواندند. 
 و یادآور مى‏شدند که باید هشیارانه با اندیشه‏هاى انحرافى آنها برخورد کنند. زیرا این جریان تحتِ نامِ اهل‏بیت و علاقه‏مند و شیفته نشان دادن خود به ما خاندان نبوت، عقاید و باورهاى شرک‏آمیز خود را نشر مى‏دهند. 
 غالیان، امامان معصوم(ع) را، که مورد علاقه مردم بودند، و طلایه‏دار شرک‏ستیزى و رایت افرازى پرچم توحید، در همه لحظه‏هاى زندگى، تا مرتبه ربوبیت بالا مى‏بردند. از این روى، ائمه اطهار، برخى از گروه‏هاى غالى را مشرک مى‏خواندند. امام صادق(ع) ابوالخطاب را مشرک خوانده است.36 
 اینان، با عقاید شرک‏آلود، خود را به امامان معصوم(ع) نزدیک مى‏کردند و خود را پیروان آنان جلوه مى‏دادند، تا هم زمینه‏هاى بدنامى آن بزرگواران را فراهم آورند و شمارى بپندارند، ائمه این چنین عقایدى دارند، و هم شیفتگان به آنان را به باتلاق شرک بکشانند. امام صادق(ع) به پیروان خود شاخص مى‏دهد و غالیان را به روشنى مى‏شناساند که مباد کسى فریب آنان را بخورد و در دام‏شان گرفتار آید: 
 »لعن اللّه الغلاة فانهم صغروا عصیان اللّه وکفروا به واشرکوا وضلّوا واضلّوا فراراً من اقامة الفرائض واداء الحقوق. «37 
 لعنت خدا بر غالیان و مفوضه بادا. آنان، گناه و نافرمانى خدا را سبک شمردند و به خداوند کافر شدند و شرک ورزیدند. و گمراه شدند و گمراه کردند. انگیزه آنان [از این کار] فرار از واجبات و اداى حقوق [مالى] بود. 
 جریان تصوف: زهدگراییها، دنیاگریزیهاى غیراصولى، افراطى و ناقانون‏مند، نَفس کشیهاى بیمارگون، دور افتادن از زلال معارف دینى در تهذیب نفس و مبارزه با دنیاگرایى و اشرافى‏گرى مذموم و ناپسندیده، شمارى از مسلمانان را از برنامه‏هاى دقیق و همه‏سویه اسلام دور ساخت و به وادیهاى شرک‏آلود و مرامها و آیینهاى نابخردانه، که پیش از اسلام در میان مردم سرزمینهاى اسلامى سابقه داشتند، مانند ملامتیه، کلبیون و... فرو انداخت. 
 شاید این حرکت در آغاز پسندیده مى‏نمود و به گونه‏اى عصیانى بود علیه دنیاگرایى و اشرافى‏گرى که جامعه اسلامى از آن رنج مى‏برد، اما چون از آموزه‏هاى وَحیانى که در مکتب اهل بیت و رفتار امامان معصوم جلوه‏گر شده بود، اشراب نمى‏شد، سر از خرافات و شرک درآورد. از این‏روى امامان، پیش از ایشان خود رسول اللّه، با زهدگراییهاى نشأت نگرفته از آموزه‏هاى دینى، به شدت برخورد مى‏کردند. 
 زهدگراییها و نَفس‏کشیهاى مهار گسسته، باطن‏گراییها و ظاهرگریزیهاى شمارى از ناموران جامعه اسلامى، در قرون مختلف، گروه‏هایى از مردم را از اجتماع اسلامى جدا ساخت و به رهبانیت و خلوت‏نشینى واداشت و در هر شهر و دیار و منطقه‏اى به مناسبت حال و احوال مردمان آن منطقه، عقاید خرافى را به ذهن آنان فرو کرد. کم‏کم جریان تصوف شکل گرفت، با ادبیات و عقاید خاص و جلوه‏هایى که سبب جذب گروه‏هایى از مردم به این جریان شد. قانون‏گریزى، دور زدن شریعت، اباحى‏گرى و... روز به روز در میان صوفیان، بیش از پیش جلوه‏گر مى‏شد، تا آن‏جا که افزونِ بر امامان(ع) از همان اوانِ شکل‏گیرى این جریان، عالمان شیعه در روزگاران مختلف، با این‏گونه رفتارها سر ناسازگارى داشتند و مردم شیعه را از نزدیک‏شدن به این گروه‏ها باز مى‏داشتند. شمارى از عالمان اهل سنت نیز به مخالفت آشکار با این جریان پرداختند. 
 امام رضا(ع) مى‏فرماید: 
 »لاتقول بالتصوف احد الاّ خدعة او ضلالة او حماقة «38 
 کسى جز از سر فریب، یا گمراهى و یا حماقت، دعوى تصوف نکند. 
 پاره‏اى از گروه‏هاى صوفى، به نام صفاى باطن، عقل را به سُخره مى‏گرفتند و دانشهایى مانند فقه، فلسفه و... را دانشهاى ظاهرى مى‏خواندند. 
 با فقیهان در مى‏افتادند و با قشرى دانستن آنان، زمینه‏هاى تکلیف‏گریزى را فراهم مى‏آوردند. 
 به نام فتوت، بى‏توجهى به تکالیف ظاهرى شرعى، و به پندار خودشان توجه دادنِ افراد به صفاى باطن، و القاى به پیروان خود که این همه، نه در مساجد، نماز جمعه و جماعات، حلقه‏هاى درس و بحث و مناظره‏هاى علمى و حضور در محضر عالمان راستین، که در زاویه‏ها، خانقاه‏ها و با شور و نشور و رقص و سماع و اوراد خاص، برآورده مى‏شود. 
 رقص و غنى، به بهانه تلطیف روح و رسیدن به عشق آسمانى در زاویه‏هاى صوفیان جا باز کرد و اندک اندک به عشقهاى زمینى دامن کشید. 
 ابى الفتح کراجکى (م :449) در گشت و گذارى که در حلقه صوفیان معاصر خود داشته، این‏گونه گزارش مى‏دهد: 
 »روزى، ناگزیر شدم در جمع گروهى از صوفیان باشم. پس از گرم شدن مجلس، طبق عادت و مرام خود، به رقص و غنى مشغول شدند و سراینده، اشعار عاشقانه مى‏خواند. «39 
 هجویرى مى‏نویسد: 
 »من دیدم از عوام گروهى مى‏پنداشتند که مذهب تصوف، جز رقص نیست. « 
 40ابوالعلاء معرى در نکوهش رقص صوفیان شعرى بدین مضمون دارد: 
 آن صوفى طبل خواره منگ 
 از بنگ وساوس و هوى دنگ 
 بدکاره و پرخور و فضولى 
 شطاح و مباحى و حلولى 
 همچون خرک علف چریده 
 مستک شده و ز جا پریده 
 دستک زن و پاى کوب و رقصان 
 دعوى بکند ز عشق یزدان 
 41زمخشرى مى‏نویسد: 
 »به نام عشق و خدادوستى، به فسق و فجور روآورده‏اند. « 
 42از این گروه خرافه‏پراکن و بنیادسوز و طغیان‏گر علیه اصول و ارزشهاى دینى، حکومت‏گران فاسد و جائر بهره‏ها برده‏اند. از جمله در روزگار مغولان، خرافه‏بافیها و هنجارشکنیهاى این گروه مهار گسیخته و شریعت‏گریز و بى‏اعتناى به بایدها و نبایدهاى شرعى، براى حاکمان مغول در گسترش قدرت و رام کردن مردم و سرکوب مخالفان، کارگر افتاد: 
 »در دوره تسلط مغولان، خانقاه‏ها رونق بیش‏ترى گرفت. زیرا مغولان، اسیر خرافات و پندارها بودند. علماى سنى نیز، به واسطه مخالفت مغولان با خلافت عباسى، روى خوشى بدانان نشان نمى‏دادند. ناچار صوفیان و خانقاه‏نشینان، مورد توجه حکام شدند. مخصوصاً حکام زیرک و جاه‏طلبى چون امیرتیمور گورکان. تحقیق دقیق و بى‏غرضانه مورخان، به خوبى مى‏تواند نشان دهد که رونق این مؤسسات از کرم و بخشش حکام و توان‏گران نادرست صورت مى‏گرفت. 
 به همان دلیل که خواجه نظام الملک، ترویج شرع و حمایت از خلافت عباسى را وسیله استوارى و دوام قدرت سلجوقیان قرار مى‏داد. 
 پس از سقوط خلافت، بازار صوفیان حرفه‏اى رونق گرفت و به قولِ نیکلسون: صوفیان فربه و قوى بنیه در خانقاه‏ها، روزگار را به بطالت مى‏گذراندند. اگر به روایات عدیده مثنوى بتوان استناد کرد، غالباً در این مراکز، مفت‏خوارى، فساد و تباهى نیز شیوع داشت. « 
 43علامه حلى (م: 726) از رواج رقص، غنى و... در محافل صوفیه یاد مى‏کند و سپس مى‏نویسد: 
 »جماعتى از این گروه را در حرم امام حسین(ع) دیدم. یکى از آنان نماز نمى‏خواند. چون سبب پرسیدم، گفتند: او واصل شده است و نیازمند اداى نماز نیست. « 
 علامه سپس درباره اینان، این‏سان داورى مى‏کند: 
 »فانظر ایها العاقل الى هولاء وعقائدهم فى اللّه کما تقدم وعبادتهم ما سبق واعتذارهم فى ترک الصلاة ما مر ومع ذلک فانهم عندهم الابدال فهولاء اجهل الجهال. « 
 44اى خردمند در کارها و اندیشه‏هاى این گروه نسبت به خدا بنگر، چنانکه در شیوه عبادت ایشان شمه‏اى یاد شد و از عذر آنان در رها کردن نماز، سخن گفته شد. با همه این احوال، این افراد در نزد صوفیان از اولیاء خدا و ابدال به شمار مى‏آیند و حال این‏که جاهل‏ترین مردم‏اند. 
 حسن بن ابى الحسن دیلمى، از علماى شیعه قرن هشتم، در تحلیل گرایش شمارى از مردم به غلو و تصوف و گسترش خرافات، اباحى‏گرى را هم در سلسله علل و هم پیامد گرایش به این فرقه‏ها شمرده است. 
 دیلمى پس از تشویق مردم به خردورزى و تدبر، تأکید دارد پاره‏اى از امور، آدمى را از فهم حقایق دور مى‏سازد که باید نسبت به آنها هوشیار بود از جمله، علاقه به آسان‏ترین مذهبى که در آن لذت‏طلبى و گناه روا شمرده مى‏شود. دشوارى دانش‏پژوهى، دشوارى عمل، گرایش به اباحى‏گرى و... زمینه‏ساز این گرایشهایند. گرایش به شکست مرزهاى ممنوعه بسیارى را به سوى مذهبهاى خود ساخته غالیان کشانده است. همنشینى با اباحى‏گرایان، در انسان این گرایشها را پدید مى‏آورد و مى‏نویسد: 
 »... و از جمله این امور دورى گزیدن از محافل علما و ناآگاهى از استدلالهاى عقلانى و گوش سپردن به سخنان دنیامداران نادان و بسنده کردن به قصه‏ها و خرافات است. و از آن جمله، آدم نادان ،تقلید در دین را آسان‏تر از دانش‏طلبى و کاوش در علوم مى‏یابد و پیروى کورکورانه نیز چشم و گوش وى را بر درک حقائق مى‏بندد. « 
 45و اگر خوشبینانه انگیزه اولیه تأسیس فرقه بابیت و بهائیت را انحراف از مسلک شیخیه و فریفته شدن شمارى، به باب امام زمان بدانیم، بى‏گمان بهره‏گیرى استعمارگران از این مسلک و شعارهاى اباحى‏گرایانه در تداوم و گسترش آن نقش اصلى را بر عهده داشته است؛ چه بنیان‏گذاران بابیت، پس از استقرار پایه‏هاى آن، آیینهاى دینى را منسوخ اعلام کردند. 
 قرة العین، از زنان زیرک و مبلغه بابیت به رواج این مسلک پرداخت. وى در این راه تا مرحله مجاز شمردن درهم آمیختگى زنان و مردان و کنار زدن پوشش شرعى، پیش رفت. وى در شکستن حریم اخلاقى و اجتماعى از جسارت ویژه‏اى برخوردار بود. وى، به روشنى مى‏گفت: 
 »اى اصحاب! این روزگار از ایام فترت شمرده مى‏شود. امروز تکالیف شرعیه یک باره ساقط است و این صوم و صلوة کارى بیهوده است. «46 
 و شگفت آن‏که این مسلک سراسر آکنده از خرافه و به دور از ارزشهاى اخلاقى، از سوى محافل وابسته به غرب به عنوان مسلکى آزاداندیش معرفى مى‏شود و قرة العین به عنوان زنى خرافه‏ستیز و روشنفکر و الگوى جوانان مورد ستایش قرار مى‏گیرد. 47 
 اباحى‏گرى از زمینه‏هاى مهم گرایش به این مسلک خودساخته در میان افراد لاابالى و بى‏پروا بوده است. فرقه بهائیت، افزون بر رواج و رواشمارى روابط نامشروع و غیراخلاقى، تعصب مذهبى و امر به معروف و نهى از منکر را نادرست اعلام کرد.48 
 مبانى خرافه و ساختارشکنانه این فرقه، راه را بر رواج اباحى‏گرى در میان هواداران آن فراهم آورده است. اینک نیز اباحى‏گرى در میان خرافه‏گرایان درون فرقه‏اى، بویژه فرقه‏هاى صوفیه و بابیت در حال گسترش است. 
 شمارى از مردم، که به هیچ یک از این فرقه‏ها وابستگى ندارند، اما در عمل، به گونه‏اى از آنها اثر پذیرفته‏اند. بى‏اعتنایى به دستورات شریعت، به دعوى پاک باطنى، شرکت فعال در اعیاد و وفیات که براى ائمه اطهار برگذار مى‏شود، بى‏توجهى به نماز، استفاده مردان از زنجیر طلا، رواج آهنگهاى مبتذل و حرام به نام بزرگداشت امامان، حرام‏خوارى و گرانفروشى، در کنار آن سفرهاى زیارتى به هدف سبک کردن استخوان و خاموش کردن نداى وجدان، شمه‏اى از از رخنه اباحى‏گرى در زندگى دینى این افراد است. 
 عمده محافلى که به داعیه گره گشائى از مشکلات مردم و یا به داعیه تصوف و عرفان و یا ارتباط با امام زمان، از روشهاى کف‏بینى، انرژى درمانى و موسیقى درمانى استفاده مى‏کنند، نه تنها مردم را به خدا و آرامش معنوى نرسانده که در نهایت مشکلات زندگى آنان را دو چندان کرده و بستر را براى تساهل و تسامح در ارزشهاى دینى براى این افراد فراهم مى‏کنند. 
 یکى از شیادان که مدتى به دعوى نیابت از امام زمان، شمار فراوانى از زنان و مردان را به دور خود گرد آورده بود، پس از دستگیرى، به اعتراف خودش، بدون هیچ‏گونه آگاهى از قرآن و سنت، لباس روحانیت را بر تن کرده و با استفاده از شگردهاى روان‏شناسى، نقاط ضعف ساده لوحان را شناسائى و آنان را فریب مى‏داده است. 
 گفته بود: تساهل و تسامح اخلاقى و بى‏توجهى به ارزشهاى مذهبى، سبب شده بود بد حجابها و افراد لاابالى، مجالس وى را گرم نگهدارند و از این راه نیازهاى مذهبى خود را برآورند. و یکى دیگر از این گونه افراد و محفل‏گردانان خرافى، پس از دستگیرى، جهالت و گرایش مردم به اوهام و خواب و خیال را از علل گرمى بازار خود یاد کرده بود. 
 وى بدون هیچ‏گونه پرده‏پوشى گفته بود: 
 »وقتى مردم جاهل به من سوارى مى‏دهند چرا من سوار نشوم.«49 
 رواج اباحى‏گرى و انحرافهاى اخلاقى در میان فرقه‏هاى عارف‏نما و مدعیان دروغین کشف و شهود، بیان‏گر تأثیر مستقیم خرافات در رواج مفاسد اخلاقى در جامعه است. 
 اباحى‏گرى و خرافه راه را بر گسترش دیگر جرمها نیز هموار مى‏سازد. بخش بزرگى از پرونده‏هاى دادگاه‏هاى جزائى، حقوقى و خانواده، دادخواهى و شکایت کسانى است که در دام فالگیران، کف‏بینان، رازگشایان دچار شده‏اند. همانان که با سوء استفاده از درماندگى و ساده‏لوحى مردم، آنان را از چیزهاى موهوم ترسانده و با دروغ آنان را امیدوار مى‏ساخته و از این روش، اموال‏شان را از چنگ‏شان به در مى‏برده‏اند. 
 و چه بسا حریم خانواده‏ها نیز از دستبرد این گروه‏ها در امان نمانده است. آگاهى مردم از پیامدهاى خرافه مى‏تواند راه را بر استفاده نابجا از دین و مذهب ببندد. 
 
 آسیبهاى خرافه‏گرایى در حوزه اجتماع 
 خرافه‏پسندى و بى‏مهرى به کندوکاوهاى خردورزانه نابسامانیهاى گسترده‏اى را براى جامعه اسلامى در پى داشته. جامعه اسلامى تاکنون با دشواریهاى بسیارى از این ناحیه روبه‏رو شده است، از جمله: 
 1. خرافه و عقب‏ماندگى علمى: خردگریزى، با تحجر همراه و همزاد است. متحجر، ایستاست. هماره نگاه به گذشته دارد و از پویش و نقد و نظر و حرکت آفرینى واهمه دارد. در هر دوره که جامعه اسلامى به خردورزى توجه کرده و ظرفیت نقد و کنکاش را در خود به وجود آورده، زمینه‏هاى نشر دانش در میان مردم فراهم آمده است و در دوره‏هایى که آموزه‏هاى عقلانى در تنگنا قرار گرفته، ساده‏اندیشى رشد کرده، دانش از پویایى بازمانده است. 
 جامعه اسلامى در دوره حاکمیتِ خاندان آل بویه، حمدانیان شامات و فاطمیان مصر، شاهد رشد جریانهاى بزرگ علمى بوده و مسلمانان در عرصه ادبیات، علوم قرآنى، فقه، حدیث، کلام، هندسه، طب، هیئت و... گامهاى بزرگى را برداشته‏اند. 
 50در فضاى باز فرهنگى سده چهارم و پنجم، دانشمندان نامورى، چون شیخ مفید، شیخ طوسى، سید رضى، رمانى، ابن عقیل و ابن مسکویه، فارابى، ابوعامر نیشابورى و... پرورش یافتند، کسانى که در خردورزى سرآمد و از تعصب منفى به دور بودند. روح تسامح و گفت‏وگوى آزاد، حاکم بر حوزه‏هاى علمى بود و این موجب رونق بازار درس و بحث و پیدایش دانشمندان بزرگ در سراسر دنیاى اسلام شد که شمارى از آنان، هنوز بر آسمانِ فرهنگ و تمدن بشرى مى‏درخشند. این کسان بى‏هیچ بیم و وحشتى، اندیشه‏هاى خود را بر زبان مى‏آوردند و به دیگر دانشمندان با هر عقیده و نظر حرمت مى‏نهادند و از راه استدلال و گفت‏وگو به رد و قبول آراى یکدیگر مى‏پرداختند. شیخ مفید که آن همه برکت براى دنیاى اسلام آفرید، از تعصبهاى کور، اندیشه‏هاى خرافى به دور بود. محفل علمى و مجلس نقد و نظر داشت. به شرح اندیشه‏ها و باورهاى یگر فرق مى‏پرداخت، و سپس آنها را نقد مى‏کرد. مجالس مناظره او، حلقه پیوند و محفل انس دانشمندان مذاهب گوناگون بود. 
 51از دست پروردگان شیخ مفید سیدمرتضى بود که مانند استاد در جست‏وجوى حقیقت بود و به دانشمندان دیگر فرق و مذاهب احترام مى‏گذاشت و میدان مى‏داد. ردّ سیدمرتضى در کتاب الشافى فى الامامه بر کتاب الغنى الامامة، نوشته قاضى عبدالجبار معتزلى (414 ه ) نمونه مناسبى از برخورد علماى آن دوره، با مخالفان فکرى خویش است. 
 از آن سو جامعه اسلامى در برهه‏هایى از تاریخ و حوزه‏هاى جغرافیایى، شاهد سیطره خرافه‏گرایانى بوده که به دستاویز مبارزه با بدعت، با هر اندیشه نو به ستیزه برمى‏خاستند و عقلانیت و بحث و گفت‏وگو درباره مقوله‏هاى دینى را ناروا مى‏شمردند. این تفکر خسارتهاى جبران‏ناپذیرى بر رشد دانش اسلامى وارد ساخت. 
 پیروزى مکتب اشاعره بر رقباى خود در گسترش خرافه اثرگذار بود؛ چه پیروزى این فرقه که به داعیه حراست از سنت در برابر عقل‏گرائى معتزله، انجام گرفت، پیروزى جمود و ظاهرگرائى بر آزاداندیشى و عقلانیت بود. بازتاب آن در میان توده‏هاى مردم و محدثان عوام زده آن بود که تدین را مساوى تعبد محض و تسلیم بدون چون و چرا در برابر هر خبر و روایات شمردند و هر نوع اجتهاد و گفت‏وگو درباره احادیث، را عصیان علیه دین مى‏انگاشتند. 
 52روشن است که اشعرى‏زدگى به رواج خرافه در تفکر اسلام دامن زد و نتیجه آن جمود بر ظواهر و بى‏اعتنایى به داده‏هاى عقلى بود، راهى که به رواج حرفهاى سخیف، پندارها، خواب و افسانه‏بافى انجامید. تا آن‏جا که شاعرى در بغداد، از سر تفرج روایتى را جعل کرد و به پیامبر نسبت داد. 
 »اى مردم! روایت متواتر است که هرکس زبانش به نوک بینى‏اش برسد به جهنم نمى‏رود. در این موقع‏گویى فرمانى صادر شده باشد، حاضران، بلا استثنا، زبان را بیرون آورده، سعى مى‏کردند ببینند به نوک بینى‏شان مى‏رسد یا نه. « 
 53روشن است که رخنه چنین سخنان سخیف و خرافى به باورهاى دینى و احادیث پیامبر چه خسارتهایى به رشد علم و دانش وارد مى‏سازد. پیدایش سلسله غزنویان و سپس سلاجقه به جریان مخوف دانش‏ستیزى دامن زد و بستن و کشتن دانشمندان و آتش‏زدن کتابخانه‏هاى بزرگ بغداد و رى توسط ترکان غزنوى و سلجوقى، به بهانه مبارزه با قرامطه و فلاسفه و... راه را بر انحطاط حوزه‏هاى علوم دینى هموار کرد و بخش بزرگى از میراث فرهنگى اسلام از میان رفت. 
 54نگاهى به باورهاى مردم درباره نجوم، مثال روشنى از تأثیر عقلانیت و یا خرافه‏گرایى را در رشد و انحطاط دانش به ما نشان مى‏دهد. در دوره حکومت آل‏بویه در سده چهارم و پنجم، بیش‏تر علماء و حکیمان، مسأله سعد و نحس کواکب و اثرگذارى آن را بر سرنوشت مردم، خرافه مى‏دانستند. 
 ابونصر فارابى، ابن سینا و ابوریحان بیرونى در بطلان آن سخن گفته‏اند. در همان دوران، در مناطقى از جهان اسلام، باور به احکام نجوم چنان قوت گرفت که افراد براى مسافرت، حجامت، حمام رفتن، عروسى و... منتظر سعد و نحس کواکب مى‏شدند و وجود منجم از جمله ضروریات دربار سلاطین بود. از جمله منجمان گزارش دادند: 
 »در سال 582 ق اجتماع چند کوکب در برج واحد (قران) موجب طوفانهاى عظیم و دگرگونیهاى بزرگ در طبیعت خواهد گشت، زمین خراب خواهد شد. « 
 زمان هرچه مى‏گذشت و برهه وقوع نزدیک‏تر مى‏شد، بر اضطراب و تشویش مردم مى‏افزود. 
 شاعران، مردم را از وقوع این حادثه سهمگین هشدار مى‏دادند. بویژه منجمان خراسان، بیش از منجمان دیگر، بدان اهمیت مى‏دادند و مى‏گفتند: 
 »طوفانى روى خواهد داد که به قدر بیست گز از زمین خاک برخواهد داشت و تمامى عمارتها خراب و از انسان و حیوان و نبات چیزى به جاى نخواهد گذاشت. « 
 باورمندان به احکام نجومى در تلاش براى حفظ خود از این طوفان، سخت به دست و پا افتادند و این مسأله سالها فکر آنان را به خود مشغول کرد، ولى افرادى که آن را خرافه مى‏دانستند، آرام به زندگى خود ادامه مى‏دادند. 
 »هراس عظیم بر خاطر کلیه مردم مستولى شد و بعضى از پادشاهان امر کردند که سردابه‏هایى بزرگ به عمق سى چهل گز کندند و انواع خوردنى و وسایل زندگى را در آنها جمع کردند که در آن موقع به سردابه‏ها پناه ببرند. و هرجا که غار و گودالى در دل زمین بود، ارباب نعمت و ثروت آنها را به خود اختصاص مى‏دادند و درهاى محکم براى آنها مى‏ساختند که باد در آن نفوذ نکند... از قضا، در آن شب در تمامى آن ممالک، به آن اندازه هم نسیم نوزید که پیه‏سوز پیرزنى را بر بام خاموش کند و مى‏نویسد که مدت یک ماه برگ بر درخت نمى‏جنبید و خرمنها بر مزارع مانده بود و آن قدر باد نمى‏آمد که براى جدا کردن کاه از دانه کافى باشد. به هرحال، میدان به دست شعرا آمد که هرقدر مى‏خواهند اهل نجوم را مسخره و استهزاء کنند و به باد هجاء و دشنام گیرند. « 
 
تأثیر عقلانیت و جزمیت بر رشد و انحطاط علوم دینى در سده اخیر 
 رسوب رگه‏هاى اخبارى‏گرى و جزم‏اندیشى بر حوزه‏هاى علوم دینى در سده اخیر نیز اثرگذار بوده است و بى‏مهرى به داده‏هاى عقلى بر رشد علوم دینى نیز تأثیر منفى داشته است. 
 در سده اخیر، هرگاه عالمى زمان‏شناس درصدد برآمده گامى به پیش نهد و حوزه را به حرکت درآورد، قشرى گرایان به داعیه حفظ سیرت گذشتگان او را ناکام گذاشته‏اند. نمونه آن، ناکام ماندن شیخ عبدالکریم حائرى در پدیدآورى تحول در روش آموزشى و تبلیغى حوزه بود. ریحان یزدى از طلاب آغاز سده اخیر حوزه قم، در این‏باره نوشته است: 
 »فراموش نمى‏کنم که در سال 1341 ش. این جانب به وسیله آقامیرزا مهدى بروجردى دعوت شدم تا با فضلایى که به امر آیت‏اللّه حاج شیخ عبدالکریم براى تبلیغ در کشورهاى بیگانه آماده مى‏شدند، همکارى کنم. ما دوازده نفر بودیم که به فراگرفتن علوم مربوطه، زیر نظر مدرسین متخصص براى این امر خطیر مهیا مى‏شدیم. ولى متأسفانه بعد از مدتِ کوتاهى بر اثرِ اصرار و تقاضاى بیش‏تر محصلین حوزه، علمیه براى شرکت در این مؤسسه، حاج شیخ عبدالکریم ناچار شدند که به کلى موضوع را متروک اعلام کند - البته ممکن است که علل دیگرى هم در کار بوده باشد که باریک بینان بر آن علت آگاه‏اند.« 
 56البته غوغاسالارى خرافه‏گرایان و بسته ذهنان، مهم‏ترین دلیل موافقت نکردن ایشان با آموزش زبان خارجى براى کار تبلیغ دین بود. 
 آقاى طالقانى، افزون بر سنگ‏اندازیهاى رضاشاه بر راه رشد حوزه، موجودات طفیلى و خرافه‏گرا را از موانع پویایى حوزه مى‏شمرند که خود را واسطه مراجع و مردم قرار داده و با دید کوتاه و تنگ‏نظرانه خود، اندیشه‏هاى اصلاحى مراجع را خاموش مى‏ساختند. 
 57و نیز همین گروه، راه را بر اندیشه‏هاى اصلاحى آیت‏اللّه بروجردى بستند و نگذاشتند آن بزرگ در نظام آموزشى، پژوهشى و تبلیغى حوزه دگرگونیهاى بنیادین پدید آورند. 
 و در یک کلمه، ناسازگارى شمارى از حوزویان با دانشهاى عقلى، چون: حکمت و فلسفه و نیز بى‏توجهى به تفسیر قرآن و تدبر و تعمق در معانى آن بیش‏تر برخاسته از روحیه تحجر و گذشته‏گرایى بود. این فضاى نامطلوب فکرى، سبب شد طلاب و مردم از برکات قرآن محروم بمانند و به جاى تفکر و تدبر و استفاده از کلام خدا براى محل مشکلات فرد و جامعه، تنها به خواندن و تیمن و تبرک و مجالس اموات و استخاره، ویژه شود و نتیجه نهایى آن جداشدن دین از جامعه و سیاست بود. 
 امام خمینى، تحجر و خرافه‏گرایى به همراه هراس علماى دین از نوآورى و نواندیشى را در سلسله علل رکود علمى و فقهى حوزه یاد کرده است. 
 امام، مقدس نمایان خردگریز را مزدوران بى‏مزد و مواجب دشمن نامیده که با شعار جدایى دین از سیاست و گناه شمردن یادگیرى دانشهاى جدید، حوزه را عقب نگه داشتند و حوزه نتوانست به رسالت خود عمل کند: 
 »... عده‏اى مقدس نماى واپسگرا، همه چیز را حرام مى‏دانستند... وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردى و عبادى باشد و قهراً فقیه هم مجاز نبود از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست و حکومت دخالت نماید... یا دگرفتن زبان خارجى کفر و فلسفه و عرفان گناه و شرک به شمار مى‏رفت. « 
 58امام خمینى، هراس از نوآورى و بى‏توجهى به نقش زمان و مکان و تغییر موضوع در استنباط احکام را از دیگر شاخصه‏هاى رسوب خرافه و تحجر مى‏شمارد. 
 امام، در پاسخِ نامه شیخ محمدحسن قدیرى (از اعضاى دفتر استفتاء امام) که به فتواى امام در حلال بودن استفاده از آلات لهو در صورت قصد استفاده حلال از آنها، واکنش نشان داد، تصریح کرد: 
 »لازمه این فکر چشم بستن به تأثیر زمان و مکان در تغییر موضوع است و اگر موضوعات احکام را نادیده انگاریم و در مثل موضوع احکامى مانند زکات و خمس و انفال را به موضوع زمان صدور روایت، ویژه سازیم و به پدیده‏هاى جدید بى‏توجه باشیم. 
 باید تمدن جدید به کلى از بین برود و مردم کوخ‏نشین بوده و براى همیشه در صحراها زندگى کنند.« 
 و در پایان همین نامه حضرت امام خطاب به آقاى قدیرى مى‏افزاید: 
 »سعى کنید تنها خدا را در نظر بگیرید و تحت تأثیر مقدس نماها و آخوندهاى بى‏سواد واقع نشوید؛ چرا که اگر بناست با اعلام و نشر حکمِ خدا به مقام و موقعیت‏مان نزد مقدس‏نماهاى احمق و آخوندهاى بى‏سواد صدمه‏اى بخورد، بگذار هرچه بیش‏تر بخورد. « 
 59امام، در نامه دوم به آقاى قدیرى، براى برون رفت حوزه از بن بست علمى، فضلاى حوزه را به مبارزه با خرافه و تحجر فرا مى‏خواند: 
 »... ما باید سعى کنیم تا حصارهاىِ جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدى، صلى اللّه علیه و آله، برسیم و امروز غریب‏ترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانى مى‏خواهد و دعا کنید من نیز یکى از قربانیهاى آن گردم. « 
 60از این روى، شهید مطهرى اصل اجتهاد را یکى از محرکهاى اسلام و علوم دینى مى‏شمرد و تأکید مى‏کند در سایه استفاده درست از آن، مردم از خام‏اندیشى مى‏رهند، دین و دانش هماهنگ مى‏شود و جامعه اسلامى به پیشرفت و تمدن نائل مى‏آید. 
 استاد در گفتارى تحلیلى آزاداندیشى و مبارزه با خرافه‏گرایى را از عوامل پیشرفت علم و دانش مى‏شمرد و یادآور مى‏شود: حیات و مرگ یک جامعه به حیات و مرگ فکر آن وابسته است و فکر یک جامعه در سایه اندیشه‏ورى و کندوکاو و نقد و بررسى رشد مى‏کند و در سایه نوآورى دروازه‏هاى دانش به روى مردم آغوش مى‏گشاید. پس از تفکر درست نباید مردم را ترساند: 
 »تجربه‏هاى گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادفکرى و لوازروى سوءنیت، برخوردار بوده است، نه تنها به ضرر اسلام نبوده، بلکه در نهایت به سود اسلام بوده است. از اسلام فقط با یک نیرو مى‏شود پاسدارى کرد و آن علم است و آزادى دادن به افکار مخالف و مواجهه صریح و روشن با آنها... آینده انقلاب ما در صورتى تضمین خواهد شد که عدالت و آزادى را حفظ کنیم. « 
 61نقش خرافه در گسترش نابسامانیهاى اجتماعى: خرافه، افزون بر ایستایى دانش، نابسامانیهاى گسترده اجتماعى را بر مردم تحمیل مى‏کند؛ چه خرافه با ساده‏انگارى و جبرگرایى و نگاه به گذشته همراه است. این تفکر در حوزه عمل، ابتکار و پویایى را از مردم مى‏گیرد. 
 و در افق وسیع‏تر، جهان آفرینش بر بنیان سنتهاى تغییرناپذیر استوار است. اراده و ابتکار انسان در سلسله این سنتها قرار دارد. جامعه موفق و پویا با شناخت قوانین و سنن خدا در جامعه و تاریخ و با امید به امداد او برنامه مى‏ریزد و پیش مى‏رود. ولى افراد و جامعه خرافه‏گرا به جاى کشف سنن الهى، در جست‏وجوى رموز ناشناخته بخت و اقبال خویش‏اند، این کسان، به هستى رویکردى جبرگرایانه دارند و نقش انسان را در این گردونه، ناچیز مى‏انگارند. در نتیجه در رویارویى حوادث به چاره‏جویى برنخاسته و مغلوب آن مى‏شوند. نگاهى به تاریخ اسلام نشان مى‏دهد، رمز بسیارى از ناکامیها و شکستهاى مسلمانان در نگاه خرافه‏گرا و غلط به جهان هستى نهفته است. در صدر اسلام، که مسلمانان بینش درست و واقع‏بینانه‏اى به مسأله قضا و قدر داشتند، با توکل بر خداوند و تکیه به نیروى خود، با شمار اندک، بخش گسترده‏اى از جهان را فتح کردند و دامنه اسلام از کوه‏هاى پیرنى تا دیوار چین، گسترش یافت و بینى مستکبران به خاک مالیده شد. به گفته سیدجمال‏الدین اسدآبادى: 
 »... به وسیله همین اعتقاد به قضا و قدر بود که شمشیرهاى مسلمانان در سرزمین شرق مى‏درخشید و در هنگام جنگ، برق آن شمشیرها چشمان مردم مغرب را خیره مى‏کرد. همین اعتقاد به قضا و قدر بود که آنها را بدون کوچک‏ترین تردید و تأمل وادار به بذل مالى و جان در راه بلند آوازه شدن نام اسلام مى‏کرد. آنان از فقر و فاقه نمى‏ترسیدند. باز همین اعتقاد بود که مسلمین را وادار مى‏نمود هنگام رزم به هرجا که مى‏رفتند، زنان و فرزندان خود را حتى به دورترین نقطه از جهان با خود همراه مى‏بردند، مثل این‏که آنها را به گردش در باغ و بوستانها مى‏برند. 
 مسلمین، با توکلِ به خداى یگانه، خود را از هر حادثه و پیش‏آمد سوء در امان مى‏دیدند و از اعتقاد به خداوند حصار محکمى به دور خود مى‏کشیدند... اعتقاد به قضا و قدر بود که مسلمانان را به درجه‏اى رساند که بردن نام آنها دلهاى ستمکاران و مستکبران را در مى‏آورد و جگر آنها را پاره مى‏کرد. به طورى که در اغلب نبردها به وسیله انداختن ترس به دل دشمنان بر آنها پیروز مى‏شدند. « 
 62ولى از آن روز که خرافه و نگاه غلط به قضا و قدر در ذهن مسلمانان جا باز کرد و مسؤولیت‏گریزى جاى مسؤولیت‏پذیرى پویایى و مقاومت را گرفت، تلاش و اقدام و فعالیتهاى اجتماعى، دنیاگرایى خوانده شد، مردم تشویق شدند به جاى مسجد و محراب و مبارزه با فساد و الحاد، انزوا برگزینند و به چله‏نشینى پناه ببرند. دنیاى بزرگ اسلام با آن همه نیروى کارآمد، بدون مقاومت در برابر مغولان به زانو درآمد و شهرهاى بزرگ، تاراج تاتار شدند و جز مقاومتهاى پراکنده شمارى اندک، بسیارى چشم به آسمان دوختند تا فریادرسى برسد. و شمارى این رویداد را بلاى آسمانى پنداشتند و این، مردم را از مقاومت در برابر مهاجمان باز مى‏داشت. 
 63نقش خرافه‏گرایى در سقوط صفویه: دولت صفوى در حدود 230 سال در ایران بر سر پا بود. بنیان‏گذاران آن که در آغاز به مثابه جنبشى آزادى بخش عمل مى‏کردند، توانستند دولت مستقل شیعى به وجود آورند و دست متجاوزان عثمانى و اُزبک و ترکمن را از ایران زمین کوتاه سازند. علماى شیعه با استفاده از این فرصت تاریخى و وجود امنیت مذهبى، به میدان آمدند و توانستند باورها و ارزشهاى مکتب اهل بیت را به مردم ایران بشناسانند. تا وقتى دانشمندان برجسته‏اى چون شیخ بهایى، میرداماد، مجلسى‏ها، خوانساریها و... زنده بودند، جامعه از امنیت و اقتدار و نشاط نسبى برخوردار و علما در حد توان بر تندروى‏هاى حاکمان راه مى‏گرفتند. 
 64با رخت بستن عالمان فرزانه، نسل جانشین نتوانست از میراث نیاکان پاسدارى کند و امنیت و اقتدار و عزت کانون تشیع را حفظ کند و دولت صفوى به سال 1163، در هجوم افاغنه برچیده شد. افزون بر تجمل‏گرایى و عافیت‏طلبى شاه سلطان حسین و کارگزاران، خرافه‏گرایى دولتمردان از عوامل مهم سقوط صفویه بود. و اینها، به همراه زمینه‏هاى دیگر، روحیه دوراندیشى، اقدام و شجاعت را از دولتمردان و مردم از میان برد و اصفهان بى‏دفاع باقى ماند. 
 قزلباشهاى نخستین، که بار امنیت و پاسدارى نظام مذهبى صفویان را بر دوش داشتند، و آن همه مجاهدت در کارنامه آنان ثبت شده بود، در برابر هجوم غازیان قندهارى تاب نیاوردند و ایران توسط محمود و اشرف افغان و هم پیمانان هم‏کیش آنان محاصره شد و هزاران نفر از گرسنگى و بى‏برگى تلف شدند. مدارس تاراج شد و علما و طلاب یا کشته شدند و یا ایران را ترک گفتند و کتابخانه‏هاى بزرگ از میان رفت و محمود افغان و ملا زعفران به مدت هفت سال بر ایران چیره شدند. 
 65مؤلف رستم التواریخ در تحلیل و شکست دولتمردان صفوى، به نقش خرافه در این شکست تاریخى اشاره مى‏کند و مى‏نویسد: 
 آیه » وجاهدوا باموالکم وانفسکم فى سبیل اللّه« را فراموش کردند و از براى سلطان جمشید (شاه سلطان حسین) آیات را نمى‏خواندند. افسانه‏هاى نامعقول بر زبان مى‏راندند. 
 کارگزاران شاه به جاى تدبیر و برنامه‏ریزى و پیش‏گیرى از فروپاشى نظام، که نشانه‏هاى آن از پیش نمودار بود، به دامان منجمان و رمالان آویختند و پرچم پیروزى را در کهکشانها مى‏جستند: 
 »منجمان مى‏آمدند و عرض مى‏نمودند که: ستاره اصفهان مشترى است. احتراق یافته و در بال افتاده و از بال بیرون خواهد آمد و مقارنه نحسین شده بود، بعد مقارنه سعدین مى‏شود و ناگاه دشمنان‏ات مانند بنات النعش، متفرق و پراکنده مى‏شوند. صاحب تسخیرها مى‏آمدند و به خدمت آن افتخار ملوک عرض مى‏کردند: ما متعهد مى‏شویم که هفت چله پى در پى، در مندل، در خلوتى عبدالرحمن پادشاه جن را با پنج هزار بر دشمن تو غالب و مسلط کنیم که در یک شب احدى از دشمن تو را زنده نگذارد. 
 درویشان مى‏آمدند که... به همت مولاى درویشان به فیض نفس بدخواهان تو را نیست و نابود خواهیم کرد و به جهت این خدمات نیرنگ‏انگیز اخراجات مى‏گرفتند و مى‏رفتند که قواعد چله‏نشینى و خدمات دیگر را به جاى آورند. « 
 66این گزارشها، نشان از فضاى خرافه‏آلود در دستگاه صفوى دارد. دلبستگى شاه سلطان حسین و کارگزاران وى به امور موهوم، که به جاى بررسى زمینه‏هاى شکست و مبارزه با عافیت‏طلبى و تن پرورى و فساد و همراهى توده‏ها با حکومت و آماده کردن سپاه و ارتش به فالگیرى و پیش‏گوئى روى آوردند و در نتیجه، نکبت به آنان روى آورد و طومار زندگى‏شان توسط سربازان کارآزموده و جنگاور افغان، درهم پیچیده شد. 
 ستم‏پذیرى: از راه کارهاى ستمکاران براى سلطه بر مردم، سست کردن فرهنگِ خردورزى و مبارزه با نقد و انتقاد در موضوعات اجتماعى و مربوط به سرنوشت آنان است. راه را بر هرگونه خردورزى مى‏بندند و مردم را به خرافه‏ها و افسانه‏ها سرگرم مى‏سازند، تا بتوانند از این عادتهاى نابخردانه بهره بگیرند. فرعون، راه را بر هرگونه خردورزى، خودباورى بر بنى‏اسرائیل بست و جسمهاى بى‏مغز آنان را به زیرپا افکند و خوار کرد. آنان را از منزلت والا و کرامتى که در پرتو نگرشهاى توحیدى داشتند، فرود آورد و به فرمانبردارى از خود واداشت: »فاستخف قومه فاطاعوه. « 
 67مهم‏ترین کار موسى در مبارزه با فرعون، بالا بردن بینش دینى و شکستن اسطوره شکست‏ناپذیرى فراعنه بود. 
 پادشاهان و فرمانروایان مستبد دنیاى اسلام نیز، از ابزار خرافه و تزویر براى رام کردنِ مردم استفاده مى‏کرده و مى‏کنند. مذهب‏سازى و خرافه پراکنى از کارهاى آنان براى خراب کردن مذهب اصیل و نابودىِ فرهنگِ ستم‏ستیزى و مبارزه با منکر بوده است. این گروه با استفاده از ساده‏اندیشى مردم، خود را بر آنان تحمیل مى‏کردند. استفاده نابجا از آیه کریمه: »اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول واولى الامر منکم. « 
 68به حاکمان جور و زور و چیره‏شدگان بر مردم، میدان مى‏داد، قدرت خود را مشروع جلوه بدهند. چه شمارى از راویان و وعاظ السلاطین دایره اولى الامر را بر همه حاکمان، از عادل و فاسق، گسترش دادند و شمارى از آنان، مانند عکرمه، با استشهاد به آیه شریفه یاد شده، براى حاکمان حق تشریع در دین و قانونگذارى نیز قائل بودند. 
 69حاکمان ستم‏پیشه و بهره‏کش، مردم خود را کوتاه فکر بار مى‏آوردند که مردم گوسفندوار از آنان فرمان برند و هیچ انذار، هشدار و امر و نهى بیرون از دایره‏اى که آنان ترسیم کرده‏اند، نپذیرند. 
 کسان و دستانى که حکومت رضاخان را پى ریختند، این روش را به رضاخان آموختند و این سبک را به وى دیکته کردند. رژیم رضاخان از یک سو به نام تمدن و روشنفکرى، به نابودى نُمادها و شعائر دینى کمر بست و در این راستا عزادارى امام حسین و حجاب بانوان ممنوع شد. از زنان برهنه و عفت‏گریز به عنوان روشنفکر و سنت‏شکن تجلیل به عمل آمد؛ و از سوى دیگر، براى دور کردن مردم از آموزه‏هاى دقیق، راهگشا و شهادت آفرینِ وَحیانى، به خرافه‏گسترى پرداختند. اساطیر باستانى را رواج دادند، به افسانه‏سازى پرداختند، قهرمانهاى دروغین ساختند و... در حکومت رضاخان در همان حالى که زبانهاى عدالت‏خواهان بریده مى‏شد، درها براى روشنفکران ضددینى چون کسروى باز بود. 
 رحیم‏زاده صفوى از همراهان مدرس در گزارشى به عنوان: پیش‏بینى مدرس به وقوع مى‏پیوندد، آینده ایران رضاخانى را از زبان مدرس چنین به تصویر مى‏کشد: 
 »... گذشته از نکات سیاسى، به عقیده آقاى مدرس، در رژیم نو که نقشه آن را براى ایران بینوا طرح کرده‏اند، نوعى از تجدد به ما داده مى‏شود که تمدن غربى را با رسواترین قیافه تقدیم نسلهاى آینده خواهد نمود. آقاى مدرس مى‏گویند: قریباً چوپانهاى قریه‏هاى قراعینى و کناگاور با فکل سفید و کراوات خودنمایى مى‏کنند. اما در زیباترین شهرهاى ایران، هرگز آب لوله و آب تمیز براى نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد. ممکن است شماره کارخانه‏هاى نوشابه‏سازى روزافزون گردد؛ اما کوره آهن‏گدازى و کارخانه کاغذسازى برپا نخواهد شد. درهاى مساجد و تکایا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد؛ اما سیلها از رمانها و افسانه‏هاى خارجى که در واقع جز حسین کرد فرنگى و رموز حمزه فرهنگى چیزى نیستند، به وسیله مطبوعات و پرده‏هاى سینما به این کشور جارى خواهد شد. به طورى که پایه افکار و عقاید و اندیشه‏هاى نسل جوان ما، از دختر و پسر، تدریجاً بر بنیاد همان افسانه‏هاى پوچ قرار خواهد گرفت و مدنیت مغرب و معیشت ملل مترقى را در رقص و آواز و دزدیهاى عجیب ارسن لوپن و بى‏عفتى‏ها و مفاسد اخلاقى دیگر خواهند شناخت. مثل آن که آن چیزها لازمه متجدد بودن است. « 
 70بهره‏بردارى استعمار از خرافه: استعمارگران، براى سیطره بر سرزمینها و ملتهاى جهان از خرافه استفاده‏ها برده‏اند. آنان با رواج خرافه و یا پشتیبانى از فرقه‏هاى خرافى موجود در جهان و در نهایت متهم کردن رقباى خود به خرافه‏گرایى از حربه خرافه براى نفوذ و سیطره بر فرهنگها و مردم بهره گرفته‏اند. 
 در مَثَل استعمار غرب براى دلیر کردن سربازان خود در نبرد با شرقیان، غربیان را نسل برتر و شایسته قیادت و شرقى‏ها را نسل فروتر و فرمانبر معرفى مى‏کردند و با تکرار این سخن خرافه منسوب به ارسطو، باور به برترى نژاد باختر را در ذهن ملتهاى غربى نهادینه ساختند که: 
 »... یونانیان از اقوام دیگر اشرف‏اند و اگر دیگران را به بندگى گیرند رواست، که آزادگان باید به فراغت به وظایف انسانیت و کسب معرفت و تفکر بپردازد و کارهاى بدنى را به بندگان واگذارند که در حکم بهائم و به منزله آلات و ادواتند. « 
 71نشر تعالیم خرافى تورات و انجیل تحریف شده، توسط کشیشان در امریکاى لاتین و افریقا و... زمینه تسلیم و سازش مردمان آن سرزمینها را، در برابر استعمارگران فراهم مى‏آورند. روشنفکران آمریکاى لاتین، با اسناد و مدارک معتبر ثابت کرده‏اند مسیونرهاى مذهبى، در پروسه چیرگى بر سرخپوستان، نقش ویران‏گرى داشته‏اند. آنان تصریح کرده‏اند: کلیسا در جنگ فقر و غنا و استعمار در کنار غارت‏گران بوده است. 
 72غربیان براى نفوذ در دنیاى اسلام نیز، از مذهبهاى ساختگى سود برده و یا توسط مزدوران خود تلاش کرده‏اند آن دسته از پیامهاى بلند اسلام را که مسلمانان را علیه سلطه کفار و بیگانگان مى‏شوراند، تحریف کنند. 
 در روزگار اشغال شبه قاره هند توسط بریتانیا، مجاهدان دین‏باورى چون تیپو سلطان و سیداحمد عرفان، علیه اشغالگران اعلان جهاد کردند و در پى آن جنبشهاى ضداستعمارى گوناگون در گوشه و کنار هند رویید. انگلیسیها از یک‏سو با حمایت از فرقه‏هایى چون قادیانیه (احمدیه) و دامن زدن به اختلافهاى دینى و قومى سعى کردند در صفوف مسلمانان تفرقه ایجاد کنند و از سوى دیگر، درصدد برآمدند فکر جهاد را از سر مسلمانان بیرون آوردند و آن را عملى بیهوده و احیاناً زیان‏مند جلوه دهند. انگلیسیها از علماى ساده‏لوح و دست‏نشانده فتوا گرفتند، جهاد با اشغالگران بیهوده است و با همه وجود به نشر گفته‏هاى مولوى احمد قادیانى پرداختند: 
 »میرزا غلام احمد قادیانى ادعاى نبوت مى‏کرد و مى‏گفت: به من وحى رسیده است که باید اندیشه جهاد را از سر بیرون کنیم و نسبت به حکومت انگلیسیها با نهایت اخلاص و صمیمیت رفتار نماییم و این موضوع را یکى از فرائض مذهب ساختگى خود به شمار مى‏آورد. « 
 73مسلک خودساخته و خرافى باب و بهاء نیز هماره از حمایت انگلیسها برخوردار بوده و این کشور، هماره در نشر و رواج پیامهاى رهبران این فرقه و حمایت از آنان کوشیده است. بهاییان افزون بر ایجاد تفرقه در صفوف مسلمانان و همکارى تنگاتنگ با صهیونیزم جهانى74 پیروان خود را از مداخله در مبارزات ضداستبدادى و ضداستعمارى منع مى‏کند.75 
 استعمارگران امروز نیز با شعار روشنفکرى در کار زنده کردن نُمادهاى موهوم نژادى و قومى‏اند، تا مسلمانان از انسجام اسلامى بازداشته و آنان را در قالب ملیت ترک، عرب و فارس و... رودررو قرار دهند. تلاش در تحریف شعائر شیعى، مهدویت و عاشورا از سوى استعمارگران در همین جهت است؛ چه عاشورا و انتظار پیام‏آور عزت و کرامت و آزادى ملتهاست و مهدویت عامل تحرک و بیدارى مردمان و مشعل امید به پیروزى مستضعفان و ایجاد حکومت جهانى واحد را افروخته نگه مى‏دارد. این تفکر زنده براى مستکبران که با پرچم دموکراسى و دهکده جهانى به صید مغزها مشغول‏اند، خطرساز است. از این رو، صهیونیزم جهانى از سه دهه پیش براى شناخت و مقابله با اندیشه‏هاى شیعى نشستهایى برگزار کرده و راه‏حلهایى ارائه کرده است. 76 اسرائیل از سردمداران جریان مبارزه با عاشورا و مهدویت است. 
 از گفته‏ها و رفتار غربیان برمى آید، راه کارِ اصلى آنان براى مبارزه با تفکر انقلابى عاشورا و انتظار، تشویق مردم به افزودن خرافه‏ها و پیرایه‏ها به آموزه‏ها به نمادهاى عاشورا و مهدویت است. در گزارش دکتر مایکل برانت، از گزارش‏گران نظریه‏پرداز آمریکایى، در این باره تصریح شده که وقوع انقلاب اسلامى ایران با تکیه بر شعائر دینى، امریکا و حامیان او را واداشت پیرامون آن مطالعه کنند و براى مقابله با آن، در جهت وارونه جلوه دادن و بازداشتن افراد از گرایش به تشیع بکوشند. از جمله راه کارها: 
 1. به میدان آوردن مداحان بى‏سواد و ناآگاه. 
 2. افزودنِ سنتها و رسوم نادرست و بدعت‏آمیز در عزاداریها. تا شیعه گروهى جاهل و خرافى معرفى شود. 
 3. کمک مالى به کسانى که بتوانند با نوشته‏ها، آثار شیعه را تخریب کنند، تا شیعه که داراى منطق قوى و استوار است، به مذهبى درویشى محض بدل گشته و از درون بپاشد. 77 
 جانبدارى بى‏دریغ غربیها از جریانهاى دروغین مدعى ارتباط با امام زمان در همین راستاست. بروجردى که با ادعاى کشف و شهود و ارتباط با امام زمان، جمع بسیارى را فریب داده بود، تا آستانه رویارویى با نظام اسلامى پیش آمد، در نهایت روشن شد. سلطنت‏طلبان در پشت ماجرا بوده‏اند. وى در اعترافات خود مى‏گوید: 
 »نورى‏زاد از فراریان خارج از کشور، بارها با من تماس گرفت و مرا تحریک به استقامت مى‏کرد و مى‏گفت: اگر مدت کمى مقاومت کنى، ناتو به ایران حمله مى‏کند و کار آنها (پیروان امام خمینى) تمام مى‏شود و تو مى‏شوى رهبر دینى. حتى خانمى از رادیو سوئد زنگ زد و ضمن تبریک گفت: هیچ روحانى به اندازه تو روى کره زمین معروف نشده است. « 
 78خرده‏گیرى بر اسلام و تشیع: تاروپود اسلام و تشیع با عقلانیت تنیده شده است و خردورزى و شفافیت از زمینه‏هاى مهم گرایش مردم به آن دو بوده است. پیامهاى دین اگر بدون پیرایه عرضه گردند، راهگشا بوده و روزنه‏اى براى خرده‏گیرى بر اسلام و مکتب اهل‏بیت بر جاى نمى‏ماند. 
 بد نمایاندن اسلام از سوى افراد نادان یا غرض‏ورز، سبب شده چهره واقعى دین پنهان بماند و بدخواهان آن را دستاویز مبارزه با قرآن و یا تشیع قرار دهند. 
 پیامبر(ص) و ائمه(ع) به تلاشهاى ویران‏گرانه اینان، توجه ویژه داشته و بهنگام راه را بر نفوذ دشمن بسته‏اند. و به پیروان آگاه و بابصیرت خود سفارش کرده‏اند از حربه‏هاى تکفیر نابخردان غافل نباشند و با تبیین درست مکتب و رفتار عقلانى، از رخنه دشمنان به باور و ایمان مردم جلوگیرى کنند. 
 مشرکان قریش، براى بازداشتن جوانان از گرایش به پیامبر درصدد برآمدند چهره‏اى غیرمنطقى از قرآن بنمایانند. آنان گفتند: آیه‏هاى قرآن درآمیخته با خرافه‏ها و حکایتها و بافته‏هاى موهوم پیشینیان است: »ان هذا الا اساطیر الاولین. « 
 79اسطوره، به سخنان پریشان و بیهوده و افسانه معناى شده است. به تعبیر مولوى: 
 که اساطیر است و افسانه شدند 
 نیست تعمیقى و تحقیقى بلند 
 کافران به پیامبر مى‏گفتند: 
 »این اکذوبه‏ها و خرافه‏ها، مانند وعده رستاخیز در قیامت که پیامبر ما را بدان خبر مى‏دهد، سخنى تازه نیست و چنین وعده‏اى به پدران ما نیز داده شده و سالها از این وعده خرافى مى‏گذرد و قیامتى واقع نشده است. « 
 80و مى‏گفتند محمد آن را از دیگران یاد گرفته است. 
 قرآن، به تک تک این سخنان نابخردانه و نارواى مشرکان، پاسخ گفته است و تأکید مى‏کند: 
 »آیات قرآن سراسر وحى است و حکمت و نور و همراه با عقلانیت و حقیقت و در سایه تدبر و تعقل و به کار انداختن عقل سلیم، به حقانیت آن پى خواهید برد. و پیامبر نیز از کودکى در میان شما رشد و نمو کرده و در این سالهاى دراز، از این قرآنى که بر او نازل گردد بى خبر بود و اگر عقل و خرد خود را به کار اندازید به روشنى خواهید فهمید که امر قرآن فقط و فقط به دست خداى تعالى و قدرت و مشیت اوست. « 
 81و یا مسلمانان از پیامبر مى‏خواستند، با تأنى سخن بگوید، تا آنان بتوانند پرسشهاى خود را بپرسند. براى این خواسته از واژه »راعنا« استفاده مى‏کردند یعنى مراعات‏مان کن و به ما مهلت بده. در ادبیات یهودیان »راعنا« به مفهوم کودنى و حماقت به کار مى‏رفت: یعنى ما را احمق کن. این کلمه دستاویز یهودیان، براى مسخره کردن مسلمانان قرار گرفت. قرآن به مسلمانان سفارش کرد، به جاى واژه »راعنا« از کلمه »انظرنا« استفاده کنند و راه را بر خرده‏گیرى یهودیان ببندند: 
 »یا ایهاالذین آمنوا لاتقولوا راعنا وقولوا انظرنا. « 
 82آیه بر این دلالت دارد که مسلمانان باید مواظب رفتار و گفتار خود باشند، تا مبادا کارهاى مبهم و غیرعقلانى آنان، دستاویز دشمنان براى عیب‏جویى قراربگیرد. 
 یا معاویة بن وهب، به امام صادق(ع) مى‏گوید: 
 »یا ابن رسول اللّه ما تقول فى الخبر الذى روى أن رسول اللّه رأى ربّه. على اى صورة رآه؟ 
 و عن الحدیث الذى رووه ان المؤمنین یرون ربهم فى الجنة؟ 
 على أى صورة یرونه؟ 
 ... 
 قال: یا معاویة إنّ محمداً(ص) لم یر الرب تبارک وتعالى بمشاهدة العیان. وان الرؤیة على وجهین: رؤیة القلب ورؤیة البصر. 
 فمن عنى برؤیة القب فهو مصیب ومن عنى برؤیة البصر، فقد کفر باللّه وب‏آیاته... . 
 فلا یقرنک قول من زعم ان اللّه تعالى یرى بالبصر... . 
 انهم ارادو بذلک توبیخ الاسلام لیرجعوا على اعقابهم... . « 
 83اى فرزند رسول خدا، چه مى‏گویى درباره خبرى که بیان‏گر این است که رسول خدا، پروردگار خویش را دیده است؟ 
 این دیدن به چه صورت است؟ 
 یا چه مى‏گویى درباره خبرى که از آن گرامى روایت شده است که فرمود: 
 مؤمنان، خداوند خویش را در بهشت مى‏بینند؟ 
 این دیدن به چه صورت است؟ 
 ... 
 امام صادق(ع) گفت: اى معاویه! رسول خدا(ص) پروردگار تبارک و تعالى را به گونه آشکار و با چشم سر ندید. و دیدن به دو گونه است: دیدن قلب و دیدن چشم. 
 پس هرکس دیدن با چشم دل را اراده کند، به حق رسیده است و هرکس دیدن با چشم دل را اراده کند، به خدا و آیات او، کفر ورزیده است... . 
 گفته کسانى که مى‏پندارند: خدا با چشم سر دیده مى‏شود، تو را فریب ندهد... . 
 اینان با این سخن‏شان، بر آن‏اند که اسلام را بد جلوه دهند، تا مردم به جاهلیت برگردند 
 از گرفتاریهاى ائمه اطهار(ع)، پاسخ‏گویى به مخافلان کینه‏جو و لجوج از یک سو؛ و کژاندیشان خرافه‏گرا و خرافه‏پرداز، درون مذهبى از دیگر سو بود. مخالفان براى از میدان به در کردنِ ائمه(ع) از صحنه فرهنگ و سیاست، به مکتب اهل‏بیت، نسبتهاى خرافى و غیرعقلانى مى‏دادند، تا افزون بر ایجاد دودستگى در اردوگاهِ یاران و دوستداران مکتب اهل‏بیت، دیگر مسلمانان را به آنان بدبین سازند و علاقه‏مندان را از پیروى راه ائمه(ع) بازدارند. بیش‏تر این خرافه‏ها و نسبتهاى ناروا، توسط حاکمان جائر اموى، مروانى و عباسى ساخته و پرداخته مى‏شد و سپس، توسط افراد ساده‏لوح در میان جامعه پخش مى‏گردید. فشارهاى سیاسى و گستردگى سرزمینهاى اسلامى، امکان پاسخ‏گویى به همه آن تهمتها را براى ائمه دشوار مى‏ساخت. 
 به چند نمونه در این باره از امام محمد باقر، امام صادق، امام موسى کاظم و امام رضا(ع) اشاره مى‏کنیم، تا شمه‏اى از مظلومیت ائمه(ع) و جفاپیشگى و خبث طینت دشمنان اهل‏بیت، بازگفته شود: 
 شکوائیه امام باقر(ع) علیه دروغپردازان: 
 امام باقر(ع) در شکواییه‏اى بلند، پس از برشمردن ستمهاى امویان و بنى‏مروان بر اهل بیت و شیعیان آنان، یکى از برنامه‏هاى آنان را دروغ‏پردازى، نشر خرافه و سخنان پوچ به نام ائمه(ع) در جامعه شمرده است: 
 »ووجد الکاذبون الجاهدون لکذبهم وحجودهم موضعا یتقربون به الى اولیائهم وقضاة السوء وعمال السوء فى کل بلده فحدثوهم بالاحادیث الموضوعه المکذوبه ورووا عنا مالم نقله ومالم نفعله لیغضونا الى الناس وکان عظم ذلک وکبره فى زمان معاویه بعد موت حسن بن على(ع). « 
 84دروغگویان و منکران حقیقت، زمینه را [براى مبارزه با ما] آماده یافتند و با دروغ و حق‏پوشى نسبت به ما، خود را به سردمداران ستم و قضات و کارگزاران بد کار، در شهرى نزدیک ساختند. احادیث دروغ در میان مردم پخش کردند و از زبان ما چیزهایى روایت کردند که نه ما آنها را گفته‏ایم و نه انجام داده‏ایم. تا از این راه ما را در میان مردم منفور سازند و دشمنى آنان را علیه ما برانگیزانند. این روش، پس از درگذشت امام حسن(ع) در دوره معاویه با همه وجود دنبال شد. 
 پخش خرافه‏ها و نسبت دادن آنها به ائمه اهل بیت، بستر را براى کم شدن، پراکندگى و نابودى پیروان آنان آماده مى‏ساخت. خرافه‏پردازان به امام نسبت مى‏دادند: آنان خداى مردم و روزى‏رسان خلق‏اند و یا در میان مردم پخش مى‏کردند: امامان گفته‏اند: ما اربابان مردم و همگان بندگان ما هستند. 
 روشن است که این سخنان خرافى و به دور از واقعیت و ناسازگار با توحید و اصول بنیادین اسلام، چه قدر در دور کردن مردم از راه امامان، اثرگذار است. 
 »... عن سدیر قال: قلت: لأبى عبداللّه(ع) انّ قوماًیزعمون أنکم آلهة یتلون بذلک علینا قرآناً: وهو الذى فى السماء اله وفى الارض اله« 
 85فقال یا سدیر سمعى و بصرى و بشرى و لحمى و دمى و شعرى من هؤلاء براء و برى‏ء اللّه منهم. ما هولاء على دینى و لاعلى دین آبائى. واللّه لایجمعنى اللّه وایاهم یوم القیامة الا وهو ساخط علیهم. 
 قال: قلت: وعندنا قوم یزعمون أنکم رسل. یقرؤون بذلک قرآنا: »یا ایها الرسل کلوا من الطیبات واعملوا صالحاً انى بما تعملون علیم. « 
 86فقال یا سدیر سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى من هؤلاء براء و برى اللّه منهم ورسوله بما هؤلاء على دینى و لا على دین آبائى واللّه لایجمعنى اللّه وایاهم یوم القیامة الا وهو ساخط علیهم. 
 قال: قلت: فما انتم؟ 
 قال: نحن خزّ ان علم اللّه. نحن تراجمة امر اللّه. نحن قوم معصومین، امراللّه تبارک وتعالى بطاعتنا ونهى عن معصیتنا. نحن احجة البالعة على من دون السماء وفوق الارض. « 
 87سدیر به امام صادق(ع) گفت: گروهى گمان مى‏کنند شما خدایانید و آیه »وهو الذى فى السماء وفى الارض اللّه« را بر شما تأویل مى‏کنند. 
 امام فرمود: اى سدیر! گوش و چشم و پوست و گوشت و خون و مویم از گویندگان این سخن بى‏زاز است. خداوند نیز از آنان بیزار است. اینان بر مذهب من و پدرانم نیستند و خداوند میان ما و آنان در قیامت گرد نخواهد آورد؛ جز این‏که خداوند بر آنان خشمگین است. 
 گفتم: گروهى از مردم بر آنند. شما پیامبرید و آیه »یا ایها الرسول کلوا من الطیبات واعملوا صالحا انى بما تعملون علیم. « را به شما تأویل مى‏کنند. 
 امام صادق فرمود: اى سدیر! گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خونم از گویندگان این گفته بى‏زارند و خداوند و پیامبرش نیز از آنان بیزار است. آنان بر دین من و پدرانم نیستند و خداوند جز در حال خشم میان ما و آنان در قیامت گرد نخواهد آورد. 
 سدیر پرسید: پس شما چه کاره‏اید؟ 
 امام پاسخ داد: ما خزینه‏داران دانش خداییم. ما گروهى معصومیم. خداوند به مردم سفارش کرده از ما پیروى کنند و مردم را از نافرمانى ما بازداشته است ما حجت رساى خداوند بر اهل آسمان و زمین هستیم. 
 پس از آن نیز، بویژه در دوره هارون الرشید، دامنه خرافه‏پراکنیها علیه امامان و اهل‏بیت بیش‏تر شد، مبارزات گسترده علویان علیه حاکمیت استبدادى عباسیان، حاکمان جائر بنى عباس را واداشت تا از راه خرافه‏سازى و نسبت آن به اهل‏بیت، چهره پاک آنان را در میان مردم خراب کنند.
 از باب نمونه، در زمان هارون به امام کاظم(ع) بسته بودند که وى مردم را بندگان زرخرید خود مى‏شمرد. 
 امام هفتم در پاسخ این سخن یاوه که در سطح گسترده‏اى از حجاز و عراق پخش شده بود، فرمود: 
 »کسانى که گمان مى‏برند ما چنین مى‏گوییم [مردم را برده خود مى‏شماریم] دروغ مى‏گویند ما غلامان و کنیزان را خریده و آزاد مى‏کنیم. با آنان مى‏نشینیم، با آنان هم غذا مى‏شویم، غلام خریده و به او پسرم خطاب مى‏کنیم و جاریه را دخترم مى‏خوانیم. بردگان را بر سر سفره خود مى‏نشانیم. همه این کارها براى رضاى خداست. اگر مردم بندگان ما باشند، خرید و فروش‏شان مفهومى ندارد. پیامبر(ص) در وقت وفات فرمود: خدا را خدا را درباره نماز و مملوک. یعنى نماز به جا آورید و بندگان خود را تکریم و احترام کنید و ما آنان را آزاد مى‏کنیم. و چیزى را که شنیده‏اى گوینده آن اشتباه کرده و ادعایى است پوچ. ما مى‏گوییم: ولاء و پیوند دینى مردم براى ماست؛ ولى این نادانان گمان کرده‏اند: مراد ولاء سلطنت است و ما مالک مردم هستیم. آنان ادعاى باطل خود را بر این گفته ما تطبیق کرده و از آن باطلى را نتیجه‏گیرى مى‏کنند. ریشه این ادعاى ما در پیوند ولائى مردم با ما سخن پیامبر در روز غدیر خم است: هرکس من ولى اویم [پس از من] على ولى اوست. مراد پیامبر [از این سخن نه رابطه مالک و مملوک] ولایت دینى است. « 
 88امام رضا(ع) بارها در حجاز و خراسان از وجود جریان‏هاى مرموزى که با پخش خرافه و شایعه‏هاى ناروا درباره على(ع) و اهل‏بیت(ع) در تخریب چهره آنان مى‏کوشیدند پرده برداشته است: 
 »قال ابراهیم بن ابى محمود فقلت للرضا: یابن رسول اللّه(ص) ان عندنا اخباراً فى فضائل امیرالمؤمنین(ع) وفضلکم اهل البیت وهى من روایة مخالفیکم ولانعرف مثلها عندکم، أفندین بها؟ 
 فقال: یا بن ابى محمود لقد أجزنى أبى، عن ابیه، عن جده(ع) ان رسول اللّه قال: من أصغى الى ناطق فقد عبده، فان کان الناطق عن اللّه عزوجل فقد عبداللّه وان کان الناطق عن ابلیس فقد عبد ابلیس. 
 ثم قال الرضا: یابن ابى محمود! ان مخالفینا وضعوا أخباراً فى فضائلنا وجعلوها على ثلاثة اقسام: أحدها الغلو ثانیها التقصیر فى امرنا وثالثها التصریح بمثالب أعدائنا و فاذا سمع الناس الغلو فینا کفروا شیعتنا ونسبوهم الى القول بربوبیتنا واذا سمعوا التقصیر اعتقدو فینا واذا سمعوا مثالب أعداءنا باسمائهم، ثلبونا باسماءنا... « 
 89»ابراهیم بن ابى محمود روایت کرده: به امام رضا(ع« گفتم: فرزند پیامبر! همانا نزد ما اخبارى درباره فضائل امیرمؤمنان و اهل‏بیت وجود دارد که مخالفان آن را نقل کرده‏اند، ولى نمونه آن را در روایتهاى شما نمى‏بینیم آیا مى‏توانیم به این گفته‏ها اعتماد کنیم؟ 
 امام فرمود: پسر ابى محمود، پدرم به من خبر داد و او از پدرش و او از جدش از پیامبر فرمود: هرکس به سخن سخنگویى گوش سپارد او را پرستیده است. اگر ناطق از سوى خدا باشد [از خدا سخن بگوید] خدا را پرستیده است و اگر سفیر ابلیس باشد، شیطان را عبادت کرده است.
 سپس امام رضا(ع) افزود: پسر ابى محمود، همانا دشمنان ما روایاتى درباره فضائل ما از خود ساخته‏اند و آنها را به ما نسبت مى‏دهند. پاره‏اى از این روایات، غلوآمیزند و ما را در جایگاهى برتر [ربوبى] قرار مى‏دهند و پاره‏اى از این روایات ما را از جایگاه واقعى‏مان فرود مى‏آورند و پاره‏اى از این روایات، از زبان ما، عیوب دشمنان و مخالفان ما را بیان مى‏کنند. 
 وقتى مردم آن سخنان غلوآمیز را درباره ما مى‏شنوند، پیروان ما را تکفیر مى‏کنند و در حق آنان مى‏گویند: شیعیان امامان خود را »رب« مى‏انگارند وقتى مردم روایاتى را مى‏شنوند که ما را از جایگاهى که داریم پایین‏تر آورده‏اند، آن‏چنان عقیده‏اى درباره ما پیدا مى‏کنند. 
 وقتى مردم روایاتى را مى‏شوند که در آنها عیب‏گیرى از دشمنان ما بازتاب یافته است، آن هم با نام بردن از آنان، آنان هم با نام بردن از ما، به ما بد مى‏گویند و براى ما عیب مى‏تراشند. 
 
 رسالت علماى دین 
 عالمان دین در برابر خرافه‏ها، بویژه خرافه‏هایى که سبب روى‏گردانى مردم از دین مى‏شوند، مسؤولیت دارند و رسالت آنان ایجاب مى‏کند که راه را بر سرازیر شدن خرافه‏ها ببندند. نه خود برداشتهاى سست و بى‏مبنى را به نام دین بازگویند و نه بگذارند دیگران با برداشتهاى خرافى از دین، به دین‏گریزى دامن بزنند. این رسالت بزرگ، با نصیحت، اندرز و سخنانى غیرشفاف و کم‏رنگ، به سرانجام نمى‏رسد. بایستى با الگوگیرى از سیره رسول خدا(ص) و ائمه اطهار و علماى بزرگ، راه اثرگذارى را پیش گرفت. از تاریخ به خوبى مى‏توان براى امروز الگو گرفت. چگونگى رویارویى علما با خرافه درس بزرگى مى‏تواند باشد و این‏که چگونه در گذشته خرافه و سخنان سست و دستور العمل‏هاى بى‏مبنى و ناسازگار با روح و روان و فطرت مردم و گوهر دین، مشکل‏آفرین شده و سبب دین گریزى افرادى. 
 مغولان، پس از آن‏که به اسلام گرویدند و از آیین خرافى خود دست کشیدند، شمارى از آنان انجام پاره‏اى از احکام و دستورالعملهاى مذهبى که به آن گردن نهاده بودند، برنتابیدند، از این روى از اسلام روى‏گردان شدند. 
 یکى از عوامل و مسائلى که سبب روى‏گردانى آنان از اسلام شده بود، مسأله ازدواج و طلاق بود. که به آنان گفته شده بود: بنابر آیین اسلام، سه طلاق در یک مجلس، واقع مى‏شود. و کسى که همسرش را در یک مجلس سه بار طلاق بدهد، نمى‏تواند به او رجوع کند مگر پس از ازدواج همسرش با مرد دیگر، طلاق او و... . 
 از آن‏جا که این حکم با مبانى اسلام سازگار نبود، فطرتها از آن رمیدند و این رمیدگى سبب گردید، سپاهیان مغول، از اسلام روى برگردانند. 
 در این برهه علماى شیعه به تلاش برخاستند که مغولان را با حکم واقعى اسلام آشنا سازند. علامه حلى از عراق به ایران آمد و با شرح مبانى اسلام براى مغولان و مناظره با علماى مذاهب، ثابت کند درباره پاره‏اى از مسائل، راه خطا را مى‏پیماند و همین خطاپیمایى و دور افتادن از روح اصلى دین، سبب دین‏گریزى کسانى مى‏شود. 
 علامه حلى در این مناظره‏ها و بحثها، ثابت کرد سه طلاق در یک مجلس، یک طلاق به شمار مى‏آید و شوهر پس از نخستین طلاق، باز هم حق مراجعه دارد. 
 تلاش علامه حلى و تاج الدین آبى90 و بسیارى علماى شیعه ثمر بنشیند و سبب شد که جلوى ارتداد مغولان گرفته شود. 91 و نیز عالمان دین در این روزگار که قدرتهاى ضداسلامى، استکبار و صهیونیزم بین‏المللى، که با خرافه‏سازى و خرافه‏پراکنى، بخشى از برنامه‏هاى خود را پیش مى‏برند، باید هوشیارانه مسائل را زیرنظر داشته باشند که مباد، با برداشتهاى غلط و خرافى خود و یا میدان دادن به خرافه‏بافان به نام دین، زمینه را براى پیشروى هرچه بیش‏تر قدرتهاى اسلام ستیز فراهم آورند. 
 آن‏چه که به استعمار و اندیشه‏هاى مادى میدان داد که به غارت ملتهاى مسلمان بپردازند، خرافه‏گرایى کسانى بود که در مسند تعلیم و تربیت، هدایت‏گرى و تبیین و آموزش دین قرار گرفته بودند. اینان با اندیشه‏هاى خرافى خود تمام آموزه‏هاى خیزش آفرین و برانگیزاننده عقل و فکر را از کارایى انداختند و شور مقاومت، ایستادگى و جهاد در راه خدا را از آنان گرفتند و عبادتهاى فردى و اعمال مستحبى، ذکر و... را بسیار بزرگ جلوه دادند، تا مسلمانانى اگر سراغ جهاد مى‏رفتند، تا ثواب این عمل بزرگ بهره‏شان شود، به عبادتهاى فردى و اعمال مستحبى، که به آنان القاء شده که پاره‏اى از اینها، ثواب جهاد در راه خدا را دارند، بسنده کنند. استعمارگران در جنگهاى صلیبى دریافتند که قدرت، قوت، بى‏باکى و جنگاورى مسلمانان، از کجا سرچشمه مى‏گیرد؛ از این روى به تلاش برخاستند تا آن سرچشمه را کور کنند. و از این سیاست راهبردى بهره‏ها بردند. همین سیاست آنها را به خرقه سازى کشاند، غده‏هاى چرکینى که از خرافه تغذیه مى‏شدند و اکنون نیز، همین بساط را گسترانده‏اند و در برابر بیدارى بزرگ امت اسلامى از خرافه، فرقه‏هاى خرافى بهره مى‏برند. عالمان دین، وظیفه و رسالتى بزرگ دارند که در برابر این گردباد سهمگین بایستند و نگذارند امت اسلامى گرفتار آن شوند. 

 پى‏نوشتها: 
 1. تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 69/4؛ عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعیدى/78. 
 2. سوره اعراف، آیه 157. 
 3. شرح العقائد النسفیه، تفتازانى/40، مقالات الاسلامیین، ابوالحسن اشعرى، ترجمه دکتر مویدى/107، امیرکبیر. 
 4. التاج، الجامع للاصول فى احادیث الرسول، شیخ منصور على ناصف، ج 227/3. داراحیاء التراث العربى، ط 3/1382 ق. 
 5. همان، پانوشت. 
 6. همان/108. 
 7. معانى الاخبار، صدوق/228، موسسه نشر اسلامى، 1379 ش. 
 8. بحارالانوار، ج 275/100، مؤسسه الوفاء، و ج 275/103 اسلامیه. 
 9. سفینه البحار، محدث قمى، ج 850/3 - 851، انتشارات آستان قدس رضوى. 
 10. التاج الجامع للاصول، ج228/3. 
 11. اصول کافى، ثقة الاسلام کلینى، ج 629/2، دارالتعارف، بیروت؛ سفینة البحار، شیخ عباس قمى، ج 11/7، اسوه. 
 12. سفینة البحار، ج 12-11/7. 
 13. سوره کهف، آیه 108. 
 14. تفسیر المیزان، علامه طباطبایى، سیدمحمدباقر موسوى، ج 557/10، دفتر نشر اسلامى. 
 15. کتاب المحاسن، ابى جعفر برقى/313، دارالکتب الاسلامیه. 
 16. الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 323/2، دارصادر بیروت. 
 17. انساب الاشراف، بلاذرى، تحقیق دکتر سهیل ذکار، ج 242/2، دارالفکر، 1420 ق. 
 18. همان/243. 
 19. عقد الفرید، ج 310/5. 
 20. همان. 
 21. دائرة المعارف تشیع، ج 388/3 - 389. 
 22. مجموعه آثار شهید مطهرى، ج 612/17. 
 23. سوره یونس، آیه 36. 
 24. نشریه خورشید مکه، شماره 2/22، مهر 1383 و نیز شماره 17 همین نشریه. 
 25. هفته نامه صبح صادق، شماره 8/362. 
 26. 
 27. کافى، ج 444/6. 
 28. صحیفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمینى، ج 21، 91، وزارت ارشاد اسلامى. 
 29. سوره مائده، آیه 24. 
 30. تفسیر روح البیان، اسماعیل حقى برسوى، ج 363/2، داراحیاء التراث العربى. 
 31. رجال کشى، شیخ طوسى/18، شماره 42، دانشگاه فردوسى مشهد. 
 32. کتاب الجمل، یا نَبَرد جمل، شیخ مفید، ترجمه و تحشیه دکتر محمود مهدوى دامغانى/52-51، نشر نى، تهران 1367. 
 33. صحیفه نور، ج 45/15، وزارت ارشاد اسلامى. 
 34. همان/56. 
 35. مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروین گنابادى، ج 891/2 -892، علمى و فرهنگى، تهران. 
 36. رجال کشى، 296. 
 37. بحارالانوار، ج 271/44. 
 38. سفینة البحار، شیخ عباس قمى، ج 146/3، ماده صوف. 
 39. کنز الفوائد، ابوالفتوح کراجکى، ج 78/2، در الذخائر، قم. 
 40. تمدن اسلامى در قرن چهارم، آدام متز، ترجمه على‏رضا ذکاوتى قراگزلو، ج 24/2، امیرکبیر. 
 41. همان. 
 42. تفسیر کشاف، ج 353/1، ذیل آیه 31 سوره آل عمران، دارالکتاب العربى، بیروت. 41. در دیار صوفیان، على دشتى/126-125، جاویدان، تهران، 1363. 
 43. نهج الحق وکشف الصدق، علامه حلى/59، دارالهجره قم. 
 44. اعلام الدین فى صفات المؤمنین، حسن بن ابى الحسن دیلمى/26. مؤسسه آل البیت. 14/8 ق. 
 46. فتنه باب/80 و 183... . 
 47. شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج 1/208، زوار. 
 48. پژوهشى نو و مستند درباره بهائى‏گرى، مصطفى حسینى طباطبائى/81 و 116، انتشارات روزبه تهران. 
 49. روزنامه کیهان، 1386/4/31 
 50. مجله حوزه، شماره 54. 
 51. المنتظم فى تاریخ الملوک والامم، ابن جوزى، تحقیق محمد عبدالقادر، ج 157/15، دارالکتب العلمیه. 
 52. مجموعه آثار شهید مطهرى، ج 87/3، صدرا. 
 53. تمدن اسلامى در قرن چهارم، ادم متز، ترجمه علیرضا ذکاوتى، ج 87/2، امیرکبیر. 
 54. المنتظم فى تاریخ الملوک والامم، ج 16/16، حوادث سال 449 و نیز مقدمه التبیان فى علوم القرآن، شیخ طوسى، ج 1/احمد قیصر عاملى، مکتب الاعلام الاسلامى. 
 55. تاریخ و فرهنگ، مجتبى مینوى/231. خوارزمى. 
 56. آیینه دانشوران، ریحان یزدى/471، کتابخانه آیت‏اللّه مرعشى 1372. 
 57. مجله حوزه، شماره 46/76. 
 58. صحیفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمینى، ج 91/21. 
 59. همان، ج 21. 
 60. همان/41. 
 61. نظام حقوق زن در اسلام، شهید مرتضى مطهرى/7. 
 62. عروة الوثقى، سیدجمال‏الدین اسدآبادى، ترجمه کاظم خلخالى/150. 
 63. آسیاب هفت رنگ، باستانى پاریزى/269، دانش. 
 64. مجله حوزه، شماره 89 - 238/90. 
 65. سیاست و اقتصاد عصر صفوى. باستانى پاریزى/358، انتشارات صفى‏علیشاه. 
 66. رستم التواریخ، محمدهاشم آصف/144، امیرکبیر. 
 67. سوره زخرف، آیه 51. 
 68. سوره نساء، آیه 59. 
 69. الجامع الاحکام القرآن، قرطبى جزو 259/5. 
 70. اسرار سقوط احمدشاه، رحیم‏زاده صفوى/86، به کوشش بهمن دهگان، فردوسى تهران. 
 71. سیر حکمت در اروپا، فروغى، ج 49/1. 
 72. کاسترو و مذهب/79. 
 73. نقش مسلمانان در نهضت آزادى هند، ترجمه و تألیف سیدعلى خامنه‏اى، 34/33. 
 74. کیست از شما از تمامى قوم او، خاطرات مثیر عزرى، سفیر اسرائیل در ایران، ج 44/1. 
 75. نقش مسلمانان در نهضت آزادى هند/34، پانوشت. 
 76. تشیع، مقاومت و انقلاب، مجموعه مقالات کنفرانس دانشگاه تل آویو، ج 1984/4 چاپ فردوس. 
 77. اخبار شیعیان، پیش شماره. نقل از سایت اخبار شیعیان مورخه 76/6/17. 
 78. روزنامه کیهان، 31 تیر 14/1386. 
 79. سوره مؤمنون، آیه 83. 
 80. لغت نامه دهخدا، ج 2013/2، المیزان، ترجمه محمدباقر موسوى همدانى، ج78/15. 
 81. المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 79/15. 
 82. سوره بقره، آیه 104. 
 83. بحارالانوار، ج 4/ 54 - 56. 
 84. شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج 43/11. 
 85. سوره زخرف، آیه 83. 
 86. سوره مومنون، آیه 51. 
 87. اصول کافى، ج269/1. 
 88. فرج المهموم، شیخ عباس قمى، 107. 
 89. عیون. 
 90. مجالس المؤمنین، نوراللّه تسترى، ج 518/1، اسلامیه. 
 91. اعیان الشیعه، ج 398/5 (ده جلدى) دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.