نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
2. الموضوعات فى الآثار و الاخبار، عرض و دراسة
نویسنده: هاشم معروف الحسنى
ناشر: دارالکتاب اللبنانى، بیروت، چاپ اول 1973 م
صفحهها: 336 با فهرست و صفحه آخر معرفى دیگر آثار مؤلف.
ترجمه کتاب: اخبار و آثار ساختگى، سیرى انتقادى در حدیث
مترجم: حسین صابرى
ویراستار: سید ابوالحسن هاشمى - محمود الیاسى
ناشر: مؤسسه چاپ و انتشارات قدس رضوى (بنیاد پژوهشهاى اسلامى)
مشهد، چاپ اول 1372، صفحهها با فهرست و نمایه 434.
نویسنده دغدغه دفاع از تشیع و شناساندن درست این مکتب الهى را دارد و کتابهایى را در همین زمینه، در مسائل فقهى و سیره معصومان(ع) منتشر کرده است. در کتاب درسات فى الکافى و الصحیح البخارى به نقد صحیح بخارى پرداخته است. و زاویههاى نوى را در فرا دیدخوانندگان نهاده است.
ما در معرفى اثر ارزشمند وى: الموضوعات فى الآثار و الاخبار، عرض و دراسة، از ترجمه فارسى آن استفاده مىکنیم که امکان دسترسى به آن براى طالبان بیشتر است. گرچه ممکن است تفاوتهایى در عنوانى و گاه متن آن اعمال شده باشد.
این کتاب دربردارنده یک مقدمه و چهار فصل است که هر فصل از فصل قبلى طولانىتر است و فصل چهارم، کم و بیش، نیمى از کتاب را در بر مىگیرد که نویسنده در آن به ذکر نمونههاى احادیث جعلى پرداخته است.
فصل اول: السنة فى عرف المتشرعین و المحدثین (11): مفهوم سنت و سیر تحول آن (21)
فصل ثانى: فى المؤلفین فى الحدیث و اصنافه (/37) ارزیابى حدیث و اقسام آن (/53)
فصل ثالث: الکذب فى الحدیث (/85، دروغپردازى در حدیث (111)
فصل رابع: تلخیص موقف الحاکمین... (/335-178) احادیث منقبت و منقصت (389-221)
مقدمه
در آغاز، به اهمیت سنت و جایگاه آن در کنار قرآن اشاره مىشود:
»سنت در مرتبه دوم پس از کتاب الهى قرار دارد و اگر سنت وجود نداشت، تشریع ناقص بود؛ زیرا قرآن کریم، قواعد عمومى و مبانى و اصولِ آن چه انسان در دنیا و آخرت، بدان محتاج است، پى ریزى کرده و این سنت است که شرح و بیان مجلمات و تفریع جزئیات را بر اساس این اصول و مبانى عهده دار مىشود.«1
با همه اهمیتى که سنت داشته و از آغاز هیچ مسلمانى از آن بى نیاز نبوده و براى عمل به احکام اسلامى مىبایست از آن بهره مىگرفت، اما دستهاى آلوده و نیتهاى پلید کینه توزان، به گونهاى آن را آلودند و روایاتى را ساختند و وارد این جویبار زلال کردند که راه بهره بردارى را بر مؤمنان، سخت دشوار ساخت:
»سنت از دیرباز، هدف تکانهایى سخت و تهاجماتى خردکننده از سوى کینه توزان، جیره خواران و حاکمانى قرار گرفته که پیکره نورانى آن را هدف قرار مىدادهاند.
گرفتار حاکمان شده و آنان متن آن را به گونهاى که با سیاستها و خواستههاى ایشان همسویى داشته باشد، تفسیر کرده، دهها حدیث را به گونهاى هم جهت با کارهاى خود تأویل کرده و صدها حدیث جعل کردهاند، تا تاج و تخت خود را تحکیم بخشند و میان تودههاى مردم و حقایقى که اسلام در پى آن است، فاصله افکنند.
گرفتار جیره خواران، واعظان و رهبران فرقهها و احزاب (دینى، یا سیاسى) شده و در نتیجه، آنان به جعل هر آن چه خواستهاند - از بدعتها و امور غیبى که آزمندیهاى آنان را برآورده مىسازد و مذهب و آراى آنان را تأیید مىکند - پرداختهاند.
و نیز گرفتار دشمنان کینه توز اسلام شده است که از همان طلوع فجر اسلام پس از ناتوان شدن از رویارویى با پیشروى اسلام، که جهان غرب و امپراتورى ایران و روم را در چند سال معدود در نوردید، خود را در میان صفوف مسلمین جاى دادند«.2
در برابر این کسان و گروهها و دستههاى حدیث ساز و رواج دهنده باطل، گروههایى دست به پیراستن و نقد حدیث زدند:
گروهى به دشواریهاى تدوین و رویدادهاى صدر اسلام پرداختند؛ اما از اثر گذارى آنها بر حدیث و محدّثان، غفلت ورزیدند.
گروهى به شیوه علمى به حدیث و محدثان، از زاویه اسلام و سیاست حاکمان و دگرگونیهاى عصر اموى و عباسى پرداختند.
نویسنده این گروه را موفق مىداند؛ امّا با شگفتى از کژراهه روى آنان یاد مىکند که چسان مسؤولیت تجاوز از سنت رسول گرامى اسلام و دروغپردازى در سنت را متوجه شیعه دانستهاند. دفع باطل به باطل.
نویسنده در مقدمه به این نکته نیز اشاره مىکند که در نگارش این اثر تردید داشته و این تردید تا یک سال ادامه یافته؛ اما وقتى مىبیند آثارى چون مشارق الانوار الیقین، از برسى، قضاء على(ع) از شوشترى، شجره طوبى از حائرى، مختصر بصائرالدرجات از حلى، چاپ و نشر شده و در دسترس همگان قرار گرفته است، براى دفاع از جایگاه اهل بیت و مکتب تشیع و رد سخنان واهى درباره ائمه(ع) دست به نگارش این اثر که اکنون معرفى آن را از نظر مىگذرانید، مىزند:
»و اما سرانجام پس از آگاهى یافتن به مجموعهاى از کتابهاى گروهى از مؤلفان متقدم اهل سنت در مورد محدثین و احادیث جعلى، نیز از بازبینى کتابهایى چون مشارق الانوار الیقین، از برسى، قضاء على، از شوشترى، شجره طوبى، از حائرى، و مختصر بصائر الدرجات، از حلى، - که على و فرزندان او، امامان هدایت گر را، عملاً، تضعیف مىکند و آنان را آماج بدگوییهاى دیگران قرار مىدهد - و نیز پس از مشاهده این که امثال این کتابها امروزه در بیروت، در پایتخت سرزمین طوایف و ادیان و احزاب، از سوى برخى از مؤسسات و دفاتر انتشاراتى که دین و تشیع را سرمایه تجارت خود قراردادهاند، انتشار مىیابد و آشنا و بیگانه و حتى کسانى که به خدا و رسول او ایمان ندارند، تا چه رسد به امور غیبى و کرامات، از آن آگاهى مىیابند و... به تألیف این کتاب پرداختم. «
3سپس نویسنده به دو انگیزهاى که این اثر را نگاشته و عرضه داشته است اشاره مىکند:
1. شناساندن گروهها و جریانهایى که بر آن بوده و هستند که شیعه را به وسیله پارهاى از احادیث ساختگى در متون روایى، مسخ کنند.
2. تنزیه امامان از آن چه به ناروا به آنان نسبت داده شده است.
فصل اول
این فصل با بیان معناى سنت، از نگاه لغت و عرف، آغاز مىشود:
»سنت در لغت به معناى شیوه و روش است، که انسان آن را براى خود ترسیم مىکند، خواه ستوده باشد و خواه ناستوده و در عرف محدثان، سنت عبارت است از هرچیزى که از رسول اکرم به ما رسیده است، اعم از گفته، عمل و یا تقریر آن حضرت و یا امور دیگر، از قبیل ویژگیهاى اخلاقى و صفات ظاهرى، ولى، بدون هیچ گونه تفاوتى میان آن چه قبل از دوران پیامبرى و یا در آن دوران انجام داده است.«
4آنگاه وظیفه رسول خدا برابر آیات قرآن و بخشى از سیره آن حضرت در هدایت و راهنمایى مردم به سوى خیر، توجه خاص ایشان به آموزش مسلمانان و فراگیرى آداب حسنه، بیان مىشود.
و سپس به این نکته توجه داده مىشود که مسلمانان در گردآورى و استفاده از دستورها و رهنمودهاى رسول خدا(ص) بسیار تلاش مىورزیدند و آنها را در سینههاى خود ثبت مىکردند. با این حال، آن گونه که به تدوین و ثبت قرآن همت مىگماشتند، به ثبت و تدوین سنت، اهتمام نمىورزیدند و بیشتر به حافظه خود تکیه داشتند.
نویسنده، روایاتى را که از رسول خدا در بازداشتن اصحاب از تدوین سخنان وى نقل شده، رد مىکند5؛ چرا که این گونه روایات، با روایاتى که بیان گر سفارش اکید و سفارشهاى بسیار آن حضرت در فراگیرى دانش و سوادآموزى است، ناسازگارند. اما مىپذیرد که آن بزرگوار، آن گونه که به ثبت و تدوین قرآن اصرار مىورزید بر ثبت و تدوین سخنان خود اصرار نمىورزید6.
این عدم اصرار و یا بى علاقهگى آن حضرت به تدوین سخنان خود، پس از رحلت آن بزرگوار، از طرف شمارى از صحابه و حاکمان، به نهى صریح و تهدید به مجازات در صورت اقدام به تدوین حدیث رسول خدا، تبدیل شد.
با وجود همه اینها در عصر صحابه، برخى از آثار مدون حدیثى از امام على(ع)، ابن عباس و دیگران ظهور یافت. اما به خاطر مخالفتهاى شدید با تدوین احادیث رسولالله، این نگرانى وجود داشت که مبادا با مرگ صحابه رسول خدا، سنت، که رکن مهم در کنار قرآن است، به حاشیه رانده شود و از دور خارج گردد. از این روى، در عصر تابعین، کار تدوین حدیث به طور جد شروع شد که نویسنده محترم، افزون بر علت یاد شده، دو علت دیگر را نیز در رویکرد و تلاش تابعین در سر و سامان دادن به روایات نبوى و احیاى سنت مؤثر مىداند:
»شاید یکى از مهمترین اسباب و دلایل گسترش این حرکت، آمیختگى مسلمانان با دیگر ملتهاى متمدن که تاریخ ایران و روم و نیز تاریخ شاهان و فلاسفه خویش و آثار و اخبارى از این قبیل را با خود همراه داشتند - بود... .
از دیگر سوى، داستان سرایان و نیز دروغ پردازان در این دوران و بویژه در عصر اموى، در هر سوى گسترش یافته است... . بنابراین، گروهى از دانشمندان احساس نیاز شدیدى به تدوین حدیث، براى جلوگیرى از نابود شدن آن و نیز جلوگیرى از به بازیچه گرفته شدن آن نمودند.«
7بدین صورت، عصر تدوین آغاز شد و هر چه بر سر زبانها بود، بدون توجه به درستى و نادرستى آنها گرد آمد و بدون و نظم ترتیبى خاص ثبت گردید. دراین برهه که به هر رطب و یا بسى لباس سخن رسول خدا پوشانده مىشد، سوء استفاده گران و عناصر فاسد و کینه توزان غیر مسلمانى که در صف اسلامیان رخنه کرده بودند و... چون عرصه را از سره از ناسره شناسان و اصحاب واقعى و ناب اندیش خالى دیدند، پا به عصره گذاردند و اهداف شوم خود را در قالب روایات جعلى از رسول خدا، پیاده کردند و معارف ناب اسلامى را با خرافات و سخنان سست و بى اساس آلودند.
این دوره و میان دارى ناباوران به آیین محمدى(ص) را در ساحت حدیث، نویسنده دقیق اندیش، به گونه روشن، بدین سان ترسیم مىکند:
»حقیقت غیر قابل انکار آن است که سستى نخستین طبقه صحابه در امر تدوین حدیث، به هر دلیل، براى عناصر فاسدى از یهودیان، مسیحیان و مشرکان مکه و دیگر کسانى که اسلام در دلهاى آنان جاى نگرفته؛ اما خود را در صنوف مسلمانان جاى داده بودند، این فرصت را فراهم آورد تا احادیث غریبه و دروغ از زبان رسول اکرام(ص) و نیز بسیارى از داستانها و اخبار امتهاى پیشین بویژه داستانهاى یهودى به روایت تورات و شروح آن را در میان احادیث جاى دهند و قسمتى از این افسانهها را حتى به تفسیر قرآن بیفزایند. از جمله کسانى که عهده دار این کار بودند، مىتوان عبدالله بن سلام، کعب احبار، وهب منبه و دیگر کسانى را نام برد که داستان سرایى را پیشه خود ساخته، تودههاى ساده و ناآگاه را با افسانههاى خود مىفریفتند.«8
آن چه بیش از هر چیز در این عصر، دامنه روایات ساختگى را مىگستراند و کتابها را از سخنان باطل، تحت عنوان روایات رسول خدا(ص) مىانباشت، عبارت بود از:
1. رعایت نکردن معیارهایى که مىبایست درباره »صحابى« دانستن کسى به گونه دقیق رعایت و به کار بسته مىشد.
در نگاه بسیارى از گردآورندگان روایات و در کل، فکر حاکم بر دوره تدوین، کسى که رسول خدا را دیده و یا از وى حدیث شنیده بود، چه همراهى او با رسول خدا طولانى مىبود و یا کوتاه، صحابى شناخته مىشد:
»در کتاب الباعث الحثیث از محمد شاکر و در تدریب الراوى از سیوطى و نیز در مقدمه ابن صلاح و برخى منابع دیگر آمده است که: صحابى هر مسلمانى را گویند که پیامبر را دیده و یا از وى حدیث شنیده است: خواه همراهى و همدمى او با پیامبر طولانى و خواه کوتاه، حتى به گفته امام احمد بن حنبل، یک روز باشد.«9
2. اعطاى مصونیت به هر کسى که نام »صحابه« بر او اطلاق مىشد. از آن جا که حاکمان براى استوارسازى پایههاى حکومت خویش، نیاز به روایات جعلى، آن هم از زبان صحابه داشتند و صحابه هم، چنان نبودند که مسلمانان به همه آنان، بى استثنا، وثوق کامل داشته باشند و سخنانشان را بى توجه به پیشینهاى که داشتند بپذیرند؛ بلکه رفتار و کردار و کارنامه صحابه و مقدار فرمانبردارى آنان از رسول خدا(ص) را در کانون توجه خود قرار مىدادند؛ از این روى، براى این که گذشته هر یک از صحابه مورد بررسى قرار نگیرد و پذیرش روایت صحابى، با هر رفتار و پیشینه و جایگاهى، بى دغدغه انجام بگیرد و مردم، چشم و گوش بسته، روایت او را تلقى به قبول کنند، اندیشهاى را گستراندند و نهادینه کردند مبنى بر این که همه صحابه عادل اند.
»فانهم کلهم عدول لا یتطرق الیهم الحرج لان الله عزوجل و رسوله زکیاهم و عدلاهم و ذلک مشهور لا تحتاج لذکره.«
10این عقیده را به تار و پود جامعه رسوخ دادند و در ذهنها جاگیر ساختند، تا جایى که نمىشد کوچکترین خدشهاى به آن وارد ساخت و فرد صحابى را حتى اگر کسى که به مدت یک روز رسول خدا را دیده باشد، فاسق، دروغگو، منحرف، منافق، ستمکار، غیر مورد وثوق و... معرفى کرد و روایت او را از رسول خدا(ص) نادیده انگاشت.
این اندیشه، که در سایه قدرت و زور رشد کرد و دامن گستراند، انبوهى از روایات دروغ و اسرائیلى را در بین مسلمانان رواج داد، به گونهاى که معارف ناب و روایات و گزارشهاى صحیح و راهگشا، به حاشیه رانده شدند:
»اندیشه تقدیس صحابه - که پس از این قرن (نخستین) رواج یافت و عقیده صدها میلیون مسلمان در طول تاریخ شد و بر اساس آن، علما به پژوهش حدیث پرداختند و اصول و قواعدى براى آن بنیان نهادند و (در نتیجه همین اصول و قواعد و حاکمیت اندیشه مزبور) به نتایج وحشت آورى دست یافتند که چهره سنت را زشت نمود و دشمنان کینه توز را به سلاحى مناسب براى هدم و تخریب دین مجهز کرد - اندیشهاى است که صاحبان حکومتها و پیروانشان در تحکیم و تثبیت آن تلاش کردند.«
11نویسنده در بخش پایانى فصل نخست، به دیدگاه خردمندانه، عالمانه، دقیق و راهگشاى شیعه درباره این که »صحابى کیست« مىپردازد. دیدگاه و تعریفى که اگر به کار بسته مىشد، در همیشه تاریخ با چهره زیبایى از »سنت« روبهرو بودیم، سنتى که مىتوانست مسلمانان را به اعماق قرآن ببرد و در زندگى اجتماعى، سیاسى، و اقتصادى، هر بن بستى را فرو بریزد و دست کسانى را که هیچ اعتقادى به راه، روش و سنت رسول خدا نداشته و ندارند از مقدرات مسلمانان کوتاه کند.
این بخش را با سخنان امام سجاد(ع) در معرفى و شناساندن »صحابه« رسول خدا(ص) آذین مىبندد:
»پروردگارا بر اصحاب محمد(ص) درود فرست، آنان که به نیکى با او همدم شدند، در یارى او امتحان خوبى دادند، به همراهى او شتافتند، به سوى دعوت او بر همدیگر پیشى جستند. در راه اظهار سخن او و غلبه خواسته او زن و فرزندان را رها کردند و در استوار ساختن دعوت او با پدران و فرزندان (مشرک) خویش جنگیدند.«12
و با نقل این دعاى روشنگر و جهت دهنده، مىگوید نمىتوانیم بپذیریم که همه کسانى که رسول خدا را دیده و یا از آن بزرگوار سخنى شنیدهاند، جزو صحابه و عادل باشند. آن گاه براى روشنتر کردن دیدگاه خود، که در واقع دیدگاه شیعه است، به عنوان شاهد، حدیثى از عبدالله بن عمر، به روایت صحیح بخارى نقل مىکند. در این حدیث عبدالله بن عمر مىگوید:
»قام النبى خطیباً فاشار نحو مسکن عائشه و قال: الفتنة هذا - ثلاثا - حیث یطلع قرن الشیطان.«
13باید گفت یا صاحب آن بیت مورد غضب رسول خدا قرار گرفته و عادل نیست، یا راوى و صحابى که این روایت را درباره صاحب آن بیت نقل کرده است دروغ مىگوید که در هر دو صورت، به عدالت صحابه و مصونیت آنان خدشه وارد مىشود.
و یا باید گفت: در صحیح بخارى، اخبار نادرست وجود دارد، چیزى که علماى عامه آن را قبول ندارند. 14
فصل دوم
در آغاز این فصل در باب اهمیت حدیث، به بحث مىپردازد و جایگاه حدیث را مىنمایاند:
»حدیث، حاکى از سنت رسول اکرم(ص) مىباشد. عملاً در تشریع و قانونگذارى اسلامى نقش عمدهاى را به خود اختصاص داده است. اگر سنت نبود آیین اسلام ویژگیهاى کمال، فراگیرى و انعطاف پذیرى را که به وسیله آنها بر دیگر ادیان و نیز قوانین وضعى، برترى یافته از دست مىداد. «
به خاطر این جایگاه و اهمیتى که حدیث در اسلام داشته، نیاز به آن در بین مسلمانان روز به روز و دوره به دوره احساس مىشده و هیچ گاه جامعه اسلامى از آن احساس بى نیازى نمىکرده و این با دگرگونیها و رویدادهاى نوپدید، فزونى مىگرفته است.
با توجه به این نیاز روز افزون به حدیث و بى سر و سامان بودن آن، از حیث متن، سند، تدوین، باب بندى بر اساس مناسبتها و موضوعات، از سوى مکتب اهل بیت طرحى جامع ریخته شد که حدیث در همه سرزمینهاى اسلامى، بویژه سرزمین وحى از زوایاى گوناگون در بوته بحث و ارزیابى قرار بگیرد. این طرح را هزاران محدث و محقق باورمند به مکتب اهلبیت زیر نظر ائمه اطهار(ع) بویژه امام باقر و امام صادق(ع) پى گرفتند و حدیث را به منبع اصلى آن پیوند دادند و مجموعههایى گرد آوردند که اصول اربعمأة دستاورد این تلاش بزرگ است.
از این اصول، عقاید ناب امامیه را اهل فن و علماى دقیق اندیش در آوردند و در پرتو آنها، عقاید امامیه را از خرافات فرقههاى گمراه و سخیف گوییهاى اهل غلو و... پیراستند.
علماى شیعه و رشد یافتگان مکتب اهل بیت در پاسدارى از حدیث و مصون نگه داشتن آن از تحریف و خرافه و سخنان اهل غلو، بسیار سخت گیر بودند.
از جمله قمیها، اشعریها (خاندان شیعى مذهبِ اشعرى) و کوفیها، چنان سخت گیر بودند که به مجرد کژراهه روى راویى از اصول و عقاید امامیه، روایت او را رد مىکردند.
همان گونه که محمد بن احمد بن عیسى قمى، گروهى را که به غلو متهم بودند، از قم بیرون راند.
نویسنده این سختگیرى را در آن دوره امرى لازم و بایسته ارزیابى مىکند و مىنویسد:
»در آن دوران، این سختگیرى امرى لازم و داراى آثار مفیدى بود؛ زیرا کذب در حدیث، تا بالاترین حد ممکن، گسترش و رواج یافته بود، خواه از سوى فرقهها (ى دینى، سیاسى) خواه از سوى داستان سرایان و حتى برخى از شیعیانى که در عقیده خود انحراف داشتند و خواه از سوى عناصر مخالف اهل بیت، که احادیث غلوآمیز منقبت و نیز احادیث منقصت را به منظور ایجاد شکاف میان تشیع و تودههاى مسلمان از طریق چنین احادیثى که آبرو و حیثیت شیعه را لکه دار مىکرد، جعل مىکردند.
به همین دلیل بود که بزرگان شیعه چنین موضع سرسختانهاى اتخاذ کردند و تمام توان خود را مصروف آن داشتند تا راه را بر تلاش پرالتهابى که شکافهایى در حدیث ایجاد کرد که آثار آن تا امروز ادامه یافته و ما را به رنج مىافکند، سد نمایند.«15
نویسنده پس از بیان این رصدبانى عالمانِ دغدغهمند، به نکته درس آموزى اشاره مىکند و آن این که اینان به سختگیرى و بیرون راندن اهل غلو و خرافهگرایان از حوزههاى بزرگ دینى، که کار بسیار پسندیدهاى در آن دوران بود، بسنده نکردند، بلکه به نگارش آثارى دست یازیدند که ریشههاى این گونه گرایشها را در جامعه دینى و شیعى بخشکانند:
»این عالمان پاکباز، تنها به درپیش گرفتن این موضع سرسختانه بسنده نکردند، بلکه گروهى از آنان داوطلب تألیف آثارى در مورد احوال راویان شدند و اصول علم رجال و حدیث را بنیاد نهادند، تا دیگر پژوهش گران در مراجعه به یک روایت، یا یک راوى، از آگاهى برخوردار باشند.«16
آنان افزون بر این، براى این که دسترسى به روایات صحیح آسان باشد، فنى در دانش حدیث پى ریختند، زیر عنوان دسته بندى حدیث. در ابتدا، حدیث به دو دسته، دسته بندى شد: صحیح و غیر صحیح. در این دسته بندى، صحیح، شامل ضعیف همراه با قرائن هم مىشد. تا این که احمد بن موسى بن طاوس (م: 673) احادیث را به چهار دسته تقسیم کرد: صحیح، موثق و ضعیف و علامه حلى این تقسیمبندى استاد را استحکام بخشید و گسترش داد.
با دسته بندى جدید دانشوران و پژوهش گران براى خروج از هاله تقدس که کتب اربعه را در خود فرا گرفته بود، راهى پیدا کردند و این کار با عرضه روایات آنها بر معیارها و تقسیم بندى به اقسام چهارگانه میسر شد. در همین راستا، علامه مجلسى در کتاب مرآة العقول پس از تحقیق در اسناد روایات کافى که از موثقترین کتب اربعه است، بیش از دو سوم آن را از احادیثى قرار داد که بدون قرینه، استناد به آنها ضعیف است در عین حال این تلاش از اهمیت آنها نمىکاهد: زیرا اهل سنت بر کتابهاى خود عنوان صحیح را ذکر کردهاند که از دید منتقدان، در بردارنده احادیث نادرست و ضعیف بسیار هستند؛ اما کتب اربعه، با این که چنین عنوانى ندارند، با این حال بخش باقىمانده آنها برابرى دارد با احادیث صحاح عامه.
تدوین حدیث نزد عامه و اهل سنت به جهت ممنوع بودن نگارش آن، دیرتر آغاز شده است. نویسنده به نقل از ذهبى آغاز تدوین حدیث و فقه و تفسیر را به سال 143 دانسته است که ابن جریح در مکه، به تصنیف پرداخته و همچنین ابن عروبه و حماد بن سلمه. آن گاه مالک در موطأ، گفتههاى صحابه و تابعین را در هم آمیخته است.
اما طبقه دوم که در نیمه آخر قرن دوم هجرى مىزیستند، سخنان پیامبر را از گفتههاى صحابه جدا کردند و اسناد احادیث خود را تا رسول اکرم، یا صحابى که حدیث از او نقل شده بود، ذکر نمودند. به همین دلیل تألیفات این دوره مسانید (جمع مسند) خوانده مىشد.
17طبقه سوم گنجهاى سرشارى را در پیش روى خود یافت؛ ولى چون سره به ناسره در آمیخته بود، دروغ در حدیث در همه زمینهها به بالاترین حد خود رسیده و مذاهب و دیدگاههاى بسیارى پدیدار گشته بود و حاکمان از دین سوء استفاده مىکردند و داستان سرایان در مساجد و جوامع مختلف در شهرها پراکنده بودند. عدهاى از دانشمندان به انتخاب احادیث سحیح از میان این مجموعه پرداختند که در رأس آنها دو تن از علماى محدث بودند: بخارى (م:256) و مسلم (م: 241) بخارى کتاب خود را از میان ششصد هزار حدیث و مسلم نیز از همین تعداد برگزیدند. نویسندگان سنن نیز همین روش را پى گرفتند.
18بخارى و مسلم، با همه دقتى که داشتند روایاتى را به نقل از افراد مشکوک و متهمان به کذب و راویان مجهول و نیز به نقل از خوارج، ناصبیها و دیگر طوایف آوردهاند که تحقیقى همه جانبه و تأملى فراوان در احادیث آنها لازم است، تا یقین به صدور آن حاصل گردد که نویسنده در کتاب »دراسات فى الکافى و الصحیح البخارى« نمونههاى از این افراد متهم به کذب و جعل را معرفى کرده است.
19نویسنده آن گاه به متن حدیث و تعریف و مسائل مربوط به آن پرداخته و تعبیراتى که در این باره آمده، به اجمال، شرح داده است. مانند: نص، مجمل، مُؤوّل، ظهور، ظاهر، مطلق، عام و معناى سنت را که شامل: قول، فعل و تقریر پیامبر و امام است ذکر نموده و اصطلاحات مربوط به حدیث را شرح داده است: متواتر، مستفیض، نادر، مشهور، خبر واحد، مضطرب، مقبول، مقلوب، مردود، صحیح، ضعیف، مرسل، منکر، مقطوع، حسن، مسند، مصنف، مقبول، معنعن، مسند، متصل، اضمار، مرفوع، منقطع، معضل، شاذ، منکر، غریب، مجعول، مدرج و مدلس.
درباره تدلیس توضیح بیشترى مىدهد و آن را دو قسم مىداند: تدلیس گاهى در سند است و گاه در شیوخ راوى.
تدلیس در سند این است که راوى، بى آن که حدیث را از فرد قبل از خود، که معاصر او نیز هست بشنود از او روایت کند که شنونده تصور کند از وى شنیده است. این نوع موجب سقوط اعتبار سند است.
تدلیس در شیوخ، اسم یا کنیه یا لقبى که شیخاش به آن شناخته نمىشود، برایش ذکر مىکند.
20تدلیس در سند نوعى ارسال است. بدیهى است که ناقل آن غیر قابل اعتماد خواهد بود. نخستین بار این نوع از روایات در میان افرادى دیده شد که روایاتى از افرادى مانند کعب الاحبار، وهب بن منبه را گرفتند و به پیامبر نسبت دادند. از جمله کسانى مانند ابوهریره، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن عاص، سمرة بن جندب و... به این کار نادرست دست زدند و روایاتى از کعب الاحبار و وهب منبه گرفتند و به طور مستقیم از رسول خدا نقل کردند و چون از صحابه به شمار مىآمدند، پنداشته شد که آنان خود، به طور مستقیم و بدون واسطه از رسول خدا(ص) شنیدهاند.
در پایان این فصل موضع فقهاى شیعه و عامه را درباره خبر واحد به طور جداگانه ذکر مىکند.
فصل سوم
در این فصل، سخن از دروغپردازى در حدیث است و اتفاق همه فرقهها در این که از قرون نخستین تاریخ اسلام، دروغ به حدیث راه یافته و بسیارى از این گونه احادیث در کتابهاى فقهى و حدیثى، پراکنده شده است.
از آن جا که این پدیده براى سنت بسیار خطرناک بوده و همین روایات دروغ، مسلمانان را به گروهها، فرقهها و احزاب گوناگون تقسیم کرده است و هر آن هم خطر مىآفریند. این خطرآفرینى و جداییها و جداسازیها، به رغم همه تلاشهایى است که علیه جریان دروغ در جهان اسلام انجام گرفته است.
نویسنده در این که چرا این تلاشها علیه جریان دروغ و جعل روایت، آن گونه که باید ثمربخش نبوده است و سبب رهایى مسلمانان از گرداب اختلافها، فرقه گراییها و تعصبات کورى نشد که از اخبار دروغ و جعلى نشأت مىگیرند، مىنویسد:
»اما متأسفانه این تلاشها خواه از سوى اهل سنت و خواه اهل تشیع، فاقد دو عنصر اساسى که شرط موفقیت هرکارى مىباشد، بوده است و آن دو عنصر، همان اخلاص و صراحت است. به همین سبب است که مثلاً آن هنگام که یک عالم اهل سنت درباره احادیث جعلى دست به نوشتن مىزند، بزرگترین مجموعه احادیث شیعى را در ردیف این احادیث قرارى دهد و راویان آنها را به دروغپردازى و تهمت بستن بر رسول خدا(ص) و فرزندان او، متهم مىکند و با همه آن چه در اختیار دارد، تلاش مىکند تا این اتهام خود را چنین توجیه نماید که برخى از دروغ گویان در میان راویان احادیث شیعه وجود دارند.
در مقابل، محقق شیعى نیز همین موضع را نسبت به روایات گروه مقابل در پیش مىگیرد و بزرگترین مجموعه ممکن از راویان اهل سنت را در معرض اتهام قرار مىدهد.
این در حالى است که اگر پژوهشگرى به بررسى بى طرفانه و واقعیت گراى حدیث بپرداز و همه شرایط و اوضاعى را که هر یک از دو گروه اهل تشیع و اهل تسنن در آن به سر مىبردهاند، مورد توجه قرار دهد و نیز به این موضوع توجه کند که سیاست، تاچه پایه بر همه امور، حتى امور دینى سایه افکنده بوده است، به هیچ کدام از این دو نتیجهگیرى دست نخواهد یافت.«
21استاد، افزون بر نقش آفرینى حکومتهاى غیر مردمى و ناشایست در جعل حدیث و دروغپردازى، پدیده دیگرى را نیز در این جریان بسیار اثرگذار مىداند و آن، اهتمام ویژه عالمان سنى و شیعه به احادیث مربوط به احکام و بى توجهى به روایاتى که در موضوعات گوناگون وجود داشت:
»آنان - اعم از اهل سنت، یا شیعه - که دست اندرکار گردآورى احادیث شدند، تنها به احادیث مربوط به احکام اهتمام ورزیدند و دقت و تأمل در مورد دیگر انواع حدیث را که در موضوعات مختلف روایت شده بود، رها کردند و آنها را بدون هیچ بررسى و جرح و تعدیلى در مجموعههاى حدیثى خود تدوین نمودند و در همین زمان جریانات متضاد و مخالف همدیگر و آرا و نظریات نامأنوس با تعالیم اسلام و فرضیاتى را که برخى فرقهها و احزاب، ترویج مىنمودندف نادیده گرفتند. فرقههایى که گاه جامه ژنده و پشمینه پوشیدند و گاه براى اعتقادات و اصول اسلامى، فلسفه آفریدند.«
22نکته در خورى را که نویسنده محقق یادآور مىشود این که در برابر و در رویارویى با روایات دروغ و جعلى و نسبتهاى نادرست به رسول خدا(ص) علماى اهل سنت هوشیارتر از علماى شیعه بودهاند. آنان با نوشتن آثارى مهم، راهگشا و آگاهى بخش در نقد و رد احادیث جعلى، موضع خود را در برابر این بحران بزرگ اعلام کردهاند که این حرکت را در بین علماى شیعه نمىبینیم:
»در این میان حقیقت انکارناپذیر آن است که محدثان اهل سنت از اواسط قرن پنجم به بعد، در مقایسه با محدثان شیعه نسبت به خطراتى که احادیث شریف رسول اکرم(ص) را در میان گرفته بود، هشیارتر و آگاهتر بودند. آنان در خلال دو قرن، علاوه بر کتب درایه و رجال، دهها کتاب در مورد »احادیث جعلى« تألیف کردند که برخى از این کتابها، حتى همین نام را بر خود گرفته است. از این جمله از عبدالرحمن بن جوزى، عالم مشهور قرن ششم یاد مىکنیم. وى کتاب خود به نام »الموضوعات« را در سه جزء تألیف نمود و پس از وى آثار دیگرى در همین موضوع تألیف شد و کسانى چون سیوطى، فتنى و دیگران با همان روش و اسلوب ابن جوزى دست به تألیف زدند و کتب ایشان از مهمترین و پربارترین منابع براى کسانى که قصد تحقیق و تألیف در این موضوع را دارند، گردید.
اما شیعیان، آن چنان این مسأله را نادیده انگاشتند که گویا اصلاً به آنان مربوط نمىشود و این در حالى است که احادیث جعلى در میان احادیث شیعه از لحاظ تعداد و نیز خطراتى که ایجاد مىکند، کمتر از احادیث جعلى اهل سنت نیست. البته این را نباید از یاد برد که عالمان شیعه، مشکلات و نارساییهاى حدیث را از طریق تألیفات خود در علم رجال و درایه - که از احوال راوى و روایت بحث مىکند و چهارچوب اصلى احادیث و راویان قابل اعتماد را مشخص مىنماید - حل کردند، اما آنها در خلال این قرون متمادى نکوشیدهاند، حتى یک کتاب تألیف نمایند که دست کم نمونههایى از احادیث جعلى در موضوعات گوناگون را در خود جاى داده باشد. این در حالى است که آنان، هنوز گرفتار آثار سوئى هستند که این احادیث جعلى بر مذهب شیعه - که مذهبى دور از انحرافات، افسانهها و خرافاتى است که جیره خواران حکام، داستان سرایان و رهبران فرقهها و مذاهب به جعل آن پرداختند - برجاى گذاشت. «
23»آغاز دروغپردازى« عنوانى است که نویسنده در ذیل آن بحثهاى دقیقى را طرح مىکند و از تهمت بزرگ و نسبت ناروا و غیر منطقى به شیعه، عالمانه و دقیق پاسخ مىگوید و پردهاز این دروغ بزرگ که شیعه نخستین گامها را در دروغ بستن بر رسول خدا(ص) برداشته و باب دروغپردازى را گشوده، بر مىدارد. بسیارى از مورخان و محدثان اهل سنت به این پندار گرفتار آمدهاند که شیعه این باب را گشوده و اصحاب رسول خدا(ص) به خاطر پاکى که داشتهاند و از عذابى که این گناه در پى دارد، به هیچ روى سخن دروغى را به رسول خدا(ص) نسبت نداده و حدیثى جعل نکردهاند.
»مورخان اهل سنت مىگویند: شیعیان از برجستهترین و نقش آفرینترین این فرقهها و احزاب در این کار (جعل حدیث و نسبتهاى دروغ به رسول خدا) بودند که - به ادعاى آنان - هزاران حدیث در تأیید خلافت على و فرزندان او جعل نمودند. آنان - به ادعاى این گروه - حتى به این نیز بسنده نکرده و بیش از این مقدار، احادیثى در ذم و نکوهش و طعن خلفاى ثلاثه جعل کردند. در رأس این احادیث جعلى، حدیث غدیر و حدیث وصایت پیامبر به على و احادیثى از این قبیل قرار داشت که شأن و منزلت فاطمه و حسن و حسین و سایر اهل بیت را بالا مىبرد. به زعم کسانى چون خلیل بن احمد در الارشاد، این کار شیعیان ادامه یافت تا آن که احادیث جعل شده از سوى ایشان، تنها در مورد فضایل، به سیصد هزار رسید بنابر همین ادعاها، هنگامى که دروغپردازى شیعیان بالا گرفت و گسترش یافت، جاهلانى از اهل سنت - که احادیث دروغین شیعیان، از زبان پیامبر اکرم(ص) آنان را ترسانیده بود - به مقابله با آنان برخاستند و دروغ را با دروغ جواب دادند.«
24این غفلت بزرگ از آن جا ناشى شده است که اینان به درستى پرونده دروغ بر رسول خدا(ص) را یا نگشوده و یا گشودهاند، اما از کنار آن گذشتهاند. آغاز دروغپردازى بر رسول خدا، بر خلاف پندار اینان، پس از قتل عثمان و به خلافت رسیدن على بن ابى طالب(ع) نیست، بلکه از خود زمان رسول خداست و از حلقوم همان صحابهاى بیرون آمده که آنان را مصون از دروغ و گناه انگاشته و با چشم فروبستن بر واقعیتهاى تاریخى و سخنان بیدارگرانه رسول خدا(ص) نوشتهاند:
»این معقول نیست که کسى از صحابه بر پیامبر اتهامى وارد آورد، یا در دروغ بستن بر او فرو رود؛ چرا که همین صحابهاند که بارها این سخن پیامبر(ص) را شنیدهاند که مىفرماید:
»هر کس عمداً بر من دروغ بندد، باید جایگاهى از آتش برگزیند.«
یا مىفرماید:
»دروغ بستن بر من همانند دروغ بستن بر کسان دیگر نیست. «
یا مىفرماید:
»هر کس بر من دروغ بندد خداوند او را به رو در آتش افکند. «
این نیز معقول و پذیرفتنى نیست که کسى از آنان این نور نبوى را که با قلب و روح او در آمیخته، به گزافه گیرد، تا آن را با جعل حدیثى در پشتیبانى از طرز تفکرى، یا براى یارى حزبى، یا نزدیک شدن به کسى خاموشکند.
[به همین سبب است که مىگوییم] هر تلاشى در راه اثبات جعل حدیث از سوى صحابه، با شکست مواجه خواهد شد و این به سبب فراوانى ادله قطعى مبنى بر پارسایى و ترس صحابه و دورى آنان از گناه مىباشد. بلکه ادلهاى که مىگوید آنان حافظان شریعت بودند و هر تحریف و تأویلى را از حریم سنت دور مىساختند، بیشتر از آن است که به شمار آید.«
25استاد، براى رد چنین دیدگاهى، به دور از هرگونه تعصب و جانبدارى کور و غیر منطقى از آیین و مذهبى که به آن باور عمیق دارد، به واقعیتهاى تاریخى تمسک مىجوید و طرف مقابل را که بى دلیل و غیر منطقى گروهى را متهم مىکند و گروهى را تبرئه، در برابر مسلمات تاریخى قرار مىدهد:
مىپرسد: چگونه تمامى صحابه را عادل مىدانید و مصون از گناه و دروغپردازى در حالى که کسانى چون معاویة بن هند، مروان بن حکم، مغیرة بن شعبه، سمرة بن جندب و مانند اینها در میانشان قرار دارند.
یا مىگوید: چگونه بر این مطلب غیر منطقى و ناسازگار با واقعیتهاى تاریخى اصرار دارید با این که تاریخ بیان گر این است که شمارى از این صحابه، در زمان حیات رسول خدا(ص) نسبت به ایشان و اسلام و اصول آن تمرّد ورزیدند و پس از وفات پیامبر نیز در پى ارضاى شهوات و تأمین مصالح خود از هیچ تلاشى فروگذار نکردند.
و بعد به نکته مهم و روشن قرآنى و تاریخى اشاره مىکند و روى حساسترین رویدادى که قرآن از آن پرده برداشته انگشت مىگذارد و دست کسانى را که به گونه غیر منطقى همه صحابه رسول خدا را از پارسایان مىپندارند و به دور از گناه و دروغ، این سان رو مىکند:
»در دوران حیات او نیز تا آن حدى پیش رفتند که اندیشه قتل او را در سر پروراندند و براى اجراى این جنایت نقشه کشیدند و اگر قرآن کریم این توطئه را افشا نمىساخت، نزدیک بود که این (قصد شوم) تحقق یابد.«
و در همین راستا به نکته در خور درنگ دیگرى اشاره مىکند و به گونهاى روشن، بر پندار پارسایى و به دور از گناه و دروغ بودن صحابه، خط بطلان مىکشد:
»آنان در برخى از غزوهها از نصرت و یارى او سر باز زدند و به تجسس علیه او پرداختند و رفتارهایى از این قبیل در پیش گرفتند که سوره توبه و برخى از دیگر سورهها، به آن« اشاره و یا بر آن تصریح دارد.«
26و به سخن رسول خدا(ص) استناد مىجوید که اصحاب را از دروغ بستن به خود پرهیز مىدهد. و خطاب به تبرئه کنندگان و عادل انگاران و راست گو پنداران تمامى صحابه مىگوید: اگر صحابه این چنین بودهاند که شما مىپندارید، پس چرا به آنان هشدار مىدهد و از نسبت دروغ به خود پرهیزشان مىدهد.
پس به روشنى در مىیابیم که در کنار پیامبر زیستن و روزگار درازى را در پرتوى آن آفتاب تابان سپرى کردن و دیدن انوار نبوت و والایى رسالت و اخلاص آن بزرگوار و تلاش شبان و روزان او را در پاکسازى دلها از شرک و نفاق، در »روح«هاى خباثت آلود شمارى از صحابه دگرگونى پدید نیاورد و آنان را از لجن زار شرک و نفاق رهایى نبخشید. در این صورت، آیا خردمندانه است که بگوییم و باور کنیم این گروه فرو رفته در باتلاق شرک و نفاق، از دروغ بستن به رسول خدا پرهیز داشتهاند و نیز از دهها گناه دیگر.
نویسنده دقیق اندیش این اثر، افزون بر روشن گرى و نمایاندن زوایاى تاریخ و واقعیتهاى غیر در خور انکار، بى تقوایى، کتمان گرى و ناصواب اندیشى شمارى از محدثان و مورخان اهل سنت را مىنمایاند. بویژه آن جا که گفته و نوشته و فضا را براى برادران اهل سنت و حتى علماى آنان آلودهاند که حدیث غدیر و حدیث وصایت و نیز هزاران حدیثى که در تأیید خلافت على و فرزندانش در منابع روایى شیعه موجود است، جعلى است.
مىنویسد: چطور جعلى است در حالى که آنها را صحابه رسول خدا روایت کردهاند. همان صحابهاى که آنان را عادل مىدانید و افزون بر این، اگر درنگ مىورزیدید و واقعیتها را دقیق از نظر مىگذراندید، به درستى و روشنى درمىیافتید، آنان که على را بر کرسى خلافت فراز بردند، نه با استناد به روایت غدیر و وصایت و صدها حدیث دیگر بود که به خاطر شایستگیها و شخصیت والاى او بود:
»کسانى که پس از کشته شدن عثمان، على را برگزیدند، براى گزینش خود به روایاتى چون حدیث غدیر، منزلت و مؤاخات و حدیث رایت در روز جنگ خندق و احادیث از این قبیل که - به تصریح شیخین در صحیح خود و به تأیید گروهى از علماى اهل سنت - رسول اکرم در مناسبتهاى مختلفى درباره على(ع) فرموده بود و در آن زمان در میان بیشتر صحابه از شهرت برخوردار بود، استناد نجستند، بلکه تنها اعتماد آنان بر شایستگیهاى على(ع) و جایگاه والاى او در میان مسلمان بود و به همین دلیل (یعنى به سبب شایستگیها و شخصیت والاى على براى مشروعیت حکومت او) دیگر نیازى نبود تا آن گونه که مؤلفانى چون »سباعى« مدعى اند، شیعیان دست به جعل احادیثى چون حدیث غدیر و وصایت و دیگر احادیث بزنند. علاوه بر این، بیشتر شیعیان و طرفداران على، که خلافت را از حقوق منصوص او مىدانستند، خود از صحابه بودند و همینها هستند که حدیث غدیر و دیگر احادیثى را که به حق على در مورد خلافت پس از رسول اکرم اشاره دارد، از پیامبر(ص) روایت کردهاند. از جمله حدیث غدیر را بر حسب آمارهاى محققان - از قبیل آمارى که علامه امینى در الغدیر ارائه داده است - یک صدو بیست نفر از صحابه روایت کردهاند که کسانى چون ابوهریره، طلحه، زبیر، عایشه، عمر بن خطاب، عبدالله پسروى، جنادة بن صامت، سلمان فارسى و عباس بن عبدالمطلب و دیگران، که اکنون مجال ذکر اسامى همه آنان نیست، از این گروهاند.
در مسند احمد بن حنبل آ»مده است که على در ایام خلافت خویش، از مسلمانان درباره حدیث غدیر گواهى خواست و سى نفر صحابى گواهى دادند که حدیث را از پیامبر(ص) شنیدهاند.
بنابراین، على(ع) چه در دوران حکومت خود، چه در غیر آن، هرگز محتاج کمک خواستن از جاعلان حدیث و جیره خواران نبوده است، تا از این طریق خود را به صورت یک قهرمان خیالى ترسیم نماید.«
27 این فصل، مطالب در خور درنگ و مطالعه بسیار دارد و نویسنده کوشیده است رد پاى جعل را در زمان رسول خدا(ص) و پس از آن نشان بدهد و با دلایل و شواهد گوناگون، نقش ویران گر شمارى از صحابه را در مشوش ساختن »سنت« رسول خدا ثابت کند، از جمله:
1. سخن صادقترین انسانها و نزدیکترین کسان به رسول خدا(ص) و آگاه از کار و دسیسه چینى منافقان در ضربه زدن بر سنت و دروغ بستن به رسول خدا(ص) را شاهد مىآورد که در خطبهاى مىفرماید:
»در دست مردم حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ عام و خاص و محکم و متشابه وجود دارد. در دوران حیات رسول خدا(ص) بر او دروغ بسته نشد، تا آن جا که به ایراد خطبه ایستاد و فرمود: هر کس عمداً بر من دروغ بندد، باید جایگاه خویش را در آتش برگزیند.
آنان که حدیث برایت آورند، از چهار گروه بیرون نیستد: (نخست) منافقى که به داشتن ایمان تظاهر مىنماید و خود را مسلمان جلوه مىدهد، نه احساس گناه مىکند و نه خود را گرفتار مشکلى مىبیند [و] عمداً بر رسول خدا دروغ مىبندد. اگر مردم مىدانستند که این شخص منافق است و دروغ گو، از او نمىپذیرفتند و سخن او را تصدیق و باور نمىکردند. اما [مردم] گفتند: این شخص همدم رسول خداست، او را دیده و از او شنیده و از وى گرفته است. به همین دلیل سخن او را مىپذیرند و این در حالى است که رسول خدا تو را از آن چه درباره منافقین خبرداده، آگاه ساخته است و آنان را بدان چه متصف بودهاند، برایت توصیف کرده است. اینان، سپس بعد از پیامبر نیز بر همین حال باقى ماندند و با دروغ و بهتان، خود را به پیشوایان گمراهى و دعوت گران به دوزخ، نزدیک ساختند...«28
2. نقش معاویه را در دروغ بستن به رسول خدا مىنمایاند. زوایاى کار معاویه را در این عرصه شرح مىدهد که چسان به بهرهگیرى از قدرت و حکومت، در مشوش کردن »سنت« و از اعتبار انداختن آن تلاش ورزید و با چه دسیسهها و نیرنگهایى به این اصل مقدس خدشه وارد ساخت و به بغض و کینهاى که از رسول خدا در سینه داشت، در لابهلاى روایات و دروغ بستن به رسول خدا، جامه عمل پوشاند و در این باره روایت على بن محمد بن ابى سیف مداینى را از کتاب »الاحداث« نقل مىکند که مىگوید:
»معاویه پس از عام الجماعة - یعنى همان سالى که حکومت وى استقرار یافت - نامهاى به تمامى کارگزاران خود نوشت که در آن چنین آمده بود:
»... من، بیزارى مىجویم از هر که چیزى در فصیلت ابوتراب [على(ع)] و اهل بیت او روایت کند. «
از آن پس بود که خطیبان در هر آبادى و بر هر منبرى به لعن على(ع) پرداختند و از او بیزارى مىجستند.
سپس معاویه به کارگزاران خود در همه نقاط کشور نوشت که به طرفداران عثمان و دوستان و اهل ولایت او و کسانى که براى او فضائلى روایت مىکنند توجه داشته باشد... . «
329. درباره جعل و ساختن روایات دروغین و نسبت دادن آنها به رسول گرامى اسلام در دوران معاویه و شکنجه، کشتار و تنگناى شدید شیعیان، تصویرى دقیق و بیدارگرانهاى امام باقر(ع) دارد که نویسنده آن را بیان مىکند که هر پژوهش گرى مىتواند با سرلوحه قراردادن آن، به زوایاى دقیق از برههاى که در سایه قدرت و پول معاویه، صحابه میداندار جعل و دروغ بستن به رسول خدا بودهاند، راه یابند و آگاهىهاى لازم را به دست آورند.
430. کشمکش سیاسى بر سر خلافت، بین انصار و مهاجرین: از جمله مواردى که به جعل حدیث و دورغ بستن به رسول خدا انجامید، کشمکش سیاسى بود که بین انصار و مهاجرین، پس از رحلت رسول خدا به وقوع پیوست.
دو طرف درگیرى از اصحاب رسول خدا بودند و هر دو طرف براى بالا بردن جایگاه خود، که آنان را در امر سیاسى به کار مىآمد، دست به جعل زدند و به دروغ از رسول خدا، روایاتى را در برترى جایگاه خود نقل کردند:
» [به تدریج] کشمکش میان مهاجرین و انصار به تفاخر به حسب و نسب و سابقه جهاد و فداکارى در راه خدا مبدل گشت و هر یک از این دو طایفه روایاتى از رسول اکرم(ص) نقل کردند که به امتیازاتى که خدا براى آنها قرار داده است، اشاره داشت. به عنوان مثال، انصار از پیامبر(ص) روایت کردند که فرمود:
»انصار [کسانى اند] که آنان را دوست ندارد، مگر مؤمن و دشمنشان ندارد مگر منافق. پس هر کس آنان را دوست بدارد، خدا او را دوست دارد و هر کس آنان را دشمن بدارد، خدا او را دشمن بدارد. «
... . .
[مهاجرین در مقابل] احادیثى در فضل مهاجرین و قرشیها جعل کردند و از جمله: از ابوهریره روایت کردند که پیامبر(ص) فرمود: مردم پیرو قریشاند و این امر [خلافت] در میان آنان خواهد بود، تا زمانى که دو نفر از آنان بر روى زمین باقى بماند.«
531. کسانى از سست ایمانان شیعه: اینان پس از آن که احساس گشایش کردند، به دور از معیارهاى دینى در برابر دشنام به على(ع) و فرزندان آن گرامى، به همان راهى گام گذاردند که دشمنان على(ع)، یعنى راه نادرست جعل را پیش گرفتند و دروغ را با دروغ و باطل را با باطل پاسخ گفتند و جعلیات خود را به امامان معصوم نسبت دادند.
632. فرقهها، گروهها و قبیلهها: در این باتلاق گروهها و قبایلى نیز گرفتار آمدند. اینها براى بالا بردن جایگاه خود و نفوذ یابى در بین مردم، دست به جعل زدند و سخنانى را به رسول خدا(ص) بستند.
نویسنده، از احمد امین نقل مىکند:
»این قبایل بر سر ریاست و فخر و شرف بر دیگران، با همدیگر به نزاع پرداخته بودند و این احادیث را براى تفاخر ورزیدن بر همدیگر، راهى مناسب یافتند، آن گونه که شعر را [بدین سان] چه بسیار احادیثى که در فضیلت قریش و انصار جعل شد و احادیثى که در برترى دادن عرب بر غیرعرب ساخته شد. و غیر اعراب نیز با جعل احادیثى در تفضیل خود، به مقابله با این احادیث پرداختند.«
33انگیزههاى گوناگونى در جعل حدیث و نسبت دروغ به رسول گرامى اسلام وجود داشته که محقق محترم و پدید آورنده اثر ارزشمند »اخبار و آثار ساختگى« یک یک آنها را با دقت و حوصله بر مىشمارد و راه را براى پژوهشگران و نقادان منصف مىگشاید.
فصل چهارم
دراین فصل نقد و رد احادیث منقبت و منقصت به زیبایى جان مىگیرد و خواننده کنجکاو، با پردهاى دیگر از شگردها و دسیسههاى شوم حکومتگران اموى و عباسى آشنا مىشود.
در این فصل دفاعى عالمانه و دقیق از شیعه جلوهگر مىشود. دفاعى که متأسفانه عالمان منتقد و سره از ناسره شناس شیعه از آن غافل مانده و جبههاى در این عرصه نگشودهاند، از این روى، براى همیشه سلاحى برّا، به دست بدخواهان دادهاند، تا علیه شیعه به کار برند.
اینان اگر احادیث متقبت و منقصت را که در لابه لاى روایات و مجموعههاى روایى شیعه وجود دارد، با دقت و حساسیت بررسى مىکردند، شاید به این گستردگى میدان براى کینه توزیها و دشمنیها باز نمىشد.
نویسنده از زاویه خوبى براى کالبدشکافى و نقد و ردّ روایات منقصت، وارد بحث مىشود و آن این که:
1. این دست روایات، کینهها و دشمنیها را بر مىانگیزند و میان مسلمانان جدایى مىافکنند و سبب سست شدن پایههاى جبهه حق مىشوند. این در حالى است که:
»اسلام، همه توان خویش را در مبارزه با هر چه موجب برانگیختن کینه و دشمنى مىگردد به کار بسته و اساس خویش را بر تسامح و تساهل و پاک کردن دلها از هر آن چه جوّ را آلوده مىسازد و به فتنهها و اختلافات جانبى - که در خدمت مصالح دین و دنیاى انسان نیست - دامن مىزند، استوار ساخته و اساسى استوار براى ساختن یک جامعه صالح [و همراه با اتحاد و یک رنگى] طرح نموده است. جامعهاى که ساختن آن ممکن نمىگردد مگر با تلاش پى گیر و کوشش مخلصانه«.
2. این گونه روایات، چهره زشتى از ائمه(ع) ارائه مىدهند و مقام و منزلت آن بزرگواران را بسیار پایین مىآورند، در حد انسانهاى دشنامگو و طعن و لعن کننده، در حالى که ائمه اطهار(ع) به گواهى تاریخ، برتر از آن بودهاند که با لعن و ناسزاگویى بخواهند پرده از روى حقیقت بردارند. آنان داراى منطقى قوى و دیدگاههاى همخوان با فطرتهاى بیدار بودند که از آن بهره مىبردند و حقایق را باز مىگفتند.
آنان، بیش از هر کسى مىدانستند که لعن و ناسزاگویى، چه پیامدهاى ناگوارى دارد و چگونه جامعه را از هم فرو مىپاشاند و سدّى بزرگ در راه همبستگى و پیوستگى و انسجام که لازمه جامعه دینى است پدید مىآورد.
»به راستى عظمت امامان شیعه(ع) از سیره آنان و از فداکارى آنان در راه حق و در راه خیر و سعادت مردم نشأت مىگیرد، نه از خرافات و افسانهها و نه از اظهار بدیهاى دشمنانشان. تاریخ به تنهایى عهده دار کشف این حقیقت است و بر اساس همین سیره و رفتار، انسان را یا در صف مصلحان و نابغههاى عصر قرار مىدهد و یا در صف شیطانها و شیطان صفتان.«
افزون بر این، روایات صحیح بر این تأکید دارد که امامان به شدت علاقهمند بودند اصحاب و یارانشان خود را والاتر از آن بدانند که از منطق دشنام و ناسزا و بر ملا کردن عیوب دیگران بهره جویند. [به عنوان نمونه یک بار] امیرمؤمنان(ع) شنید که گروهى از اصحاب وى، معاویه را دشنام مىگویند. آنحضرت این رفتار را مورد اعتراض قرار داد و فرمود:
»من دوست ندارم که مردمى دشنام دهنده باشید. اگر از او و یارانش یاد کردید، به جاى این دشنامها، بگویید: پروردگارا ما را و آنان را بر حق و هدایت، گرد هم آر و آنان را به صراط مستقیم خود رهنمون باش.«
34نویسنده شاهدها و گواههاى بسیار از امامان(ع) ارائه مىدهد که آنان با هر گونه ناسزاگویى مخالفت مىکرده و اصحاب و یاران خویش را از این کار ناپسند باز مىداشتهاند.
بر این اساس و پایه که اسلام با هر نوع حرکتى که کینهها را شعله ور سازد و بذر دشمنى پراکند، سر ناسازگارى دارد و سرسختانه در برابر آن مىایستد و ائمه اطهار(ع) که نماد اسلام راستین اند نیز، این جهتگیرى را در همه آنات زندگى و تمامى رفتار خود، پاس مىداشتهاند، نویسنده روایاتى که ناسازگار با این اصل اسلامى و سیره روشن ائمه(ع) در مجامع روایى راه یافته، ساختگى مىداند و ساخته و پرداخته دشمنان.
او، براى نمایاندن روایتهاى ساختگى در باب منقصت و مطاعن و شناساندن چهره سازندگان این روایتها، در چندین کتاب سیر مىکند و پارهاى از این گونه روایتها را که در آنها راه یافته به بوته نقد مىگذارد. از جمله: وافى، معالم الزلفى، نوشته شیخ على بن مظاهر، مختصر بصائر الدرجات، نوشته حسن بن سلیمان حلى. و از آثار اهل سنت، از صحیح مسلم نمونه مىآورد.
و نیز در باب منقبت (فضائل) آثار بسیارى را در بوته نقد مىگذارد و ساختگى بودن پارهاى از روایات آنها را آشکار مىسازد: از جمله: اکمال الدین و اتمام النعمه شیخ صدوق، معالم الزلفى، معالم الاخبار، نزهةالابصار، نوشته سید هاشم بحرانى، کافى، نوشته ثقةالاسلام کلینى، مدینة المعاجز، عیون المعجزات، مشارق انوار الیقین فى اسرار امیرالمؤمنین و...
نویسنده محقق در آثار اهل سنت نیز، این بى راهه روى را نشان مىدهد و از دروغ گوییها و کرامت تراشیهاى راویان آنان پرده بر مىدارد.
»آخرین نکتهاى را که آن را مورد یاد آورى قرار مىدهیم، این است که حشویه اهل سنت، کرامات و معجزاتى فراوانتر از آن چه حشوى مسلکان شیعه به ائمه(ع) نسبت مىدهند، به خلفاى سه گانه و حتى به دهها تن از دیگر بزرگان خود نسبت دادهاند.«
35وى، سپس نمونههایى از کرامت تراشیهاى آنان را در آثارى که پدید آوردهاند، نشان مىدهد. از جمله در کتابهایى چون: عمدة التحقیق فى بشائر آل الصدیق، نوشته ابراهیم عبیدى مالکى، نزهةالمجالس عن عیون المجالس، نوشته عصفورى، روض الریاحین، نوشته یافعى، الریاض لنضر، مرقاة الاصول و... .
مواردى را از این کتابها نقل مىکند از سخنان سخیف و نابخردانه که انسان شگفت زده مىشود و سخت آشفته و پریشان خاطر، از این همه جفا به رسول خدا(ص)، هم در پرتو سنت مدارى.
در پایان توجه به چند نکته لازم است:
1. هاشم معروف در موارد متعدد از کتابى نام مىبرد به نام الوجیزه فى علم الحدیث (71، 70) و مؤلف آن را شیخ عبدالصمد حارثى معرفى مىکند.
تا آن جا که ما اطلاع داریم الوجیزه فى علم الدرایة از تألیفات شیخ بهائى محمد بن حسین بن عبدالصمد حارثى است و کتابى که پدرش حسین نوشته وصول الاخیار الى اصول الاخبار است و چند مورد را درباره تعریف و ویژگیهاى حدیث صحیح از این کتاب نقل کرده است که در کتاب وصول الاخبار آمده است (وصول الاخیار الى اصول الاخبار /395) چاپ شده در کتاب رسائل فى درایة الحدیث، ج 1، دار الحدیث.
بنابراین، احتمال دارد که نویسنده در نام کتاب و مؤلف آن اشتباه کرده باشد. یا نسخه وى، نام کتاب و مؤلف آن را به اشتباه آورده است.
2. این نکته را که جاعلان اولیه حدیث شیعیان بودهاند، از کتاب »السنة و مکانتها فى التشریع« از شیخ مصطفى سباعى، عالم متعصب سورى نقل کرده است و از همو نقل کرده است که خلیل بن احمد در الارشاد گفته است:
»رافضیان در فضایل على(ع) و اهل بیت او حدود سیصدهزار حدیث جعل کردند. «
و ممکن است براى خواننده این توهم را ایجاد کند که وى همان خلیل بن احمد معروف صاحب العین است. در حالى که وى، شخص دیگرى است که به خلیلى شهرت دارد و سباعى نیز از تعبیر خلیلى (/81) استفاده کرده است نام کامل وى خلیل بن عبدالله بن احمد بن ابراهیم بن الخلیل الخلیلى قزوینى است. (م:446) و نام کامل کتاب وى »الارشاد فى معرفة علماء الحدیث« یا به نقلى »الارشاد فى علماء البلاد« است که علماى ساکن بلاد را بر مىشمارد.
نکته مهمى که در این جا وجود دارد تحریفى است که سباعى در سخن خلیلى انجام داده است. او در داخل گیومه و نقل قول مستقیم از قول خیلى آورده است که:
»قال الخلیلى فى الارشاد وضعت الرافضة فى فضائل على و اهل بیته«
36در حالى که سخن خلیلى به گونهاى دیگر است که ارزش استناد آن بسیار پایین است؛ زیرا وى مىنویسد:
قال بعض الحفاظ: تأملت ما وضعه اهل الکوفة فى فضائل على و اهل بیته... «
37نخست آن که: خلیلى نوشته بعض حافظان و چون نام وى را ذکر نکرده، ما نمىدانیم سخن او چقدر قابل اعتماد است و به نظر مىرسد که خود وى نیز به آن اعتماد نداشته و نام وى را نیاورده و از باب تعصب این نکته را آورده است.
دو دیگر: سباعى به جاى اهل کوفه، رافضه آورده و نقل قول را از خود خلیلى دانسته است و یا این گونه به خواننده القاء کرده است و آن را به صورت نقل قول مستقیم و در داخل گیومه قرارداده است. البته از کسى که در طرفدراى از معاویه تعصب ورزد این مطلب بعید نیست. او در این کتاب اتهامات دیگرى نیز به تشیع زده است و مدعى است بسیارى از روایات فضائل را فارسیان در پوشش تشیع گزارش کردهاند، تا اسلام را از بین ببرند و آثار گذشته خود را زنده نمایند. معلوم نیست مراد از این فارسیان چه افرادى هستند. آیا مردم ایران هستند؟ اگر چنین باشد آنان سالها پیرو تسنن بودهاند. آن چه مسلم است در زمان نگارش این گونه احادیث، آنان جزو پیروان عامه بهشمار مىرفتهاند و بسیارى از علماى عامه، بلکه تمام بزرگان آنان از ایرانیان بودهاند از همین کتاب الارشاد مىتوان علماى فارسى را شناخت. پس همانها هم، تسنن را ایجاد کردند و اگر مراد اهل کوفه باشد بسیارى از آنان از صحابه و مردان مجاهدى بودند که از دیگر سرزمینهاى اسلامى به آن جا آمده و فارسى نبودهاند.
خلیلى در آغاز ذکر نام علماى کوفه مىنویسد:
»دخل الکوفة من اصحاب النبى(ص) الف و خمسون، منهم ثلاثون بدریون«
از اصحاب پیامبر 1050 نفر وارد کوفه شدند که سى نفر آنان از اصحاب بدر بودند.
آیا این هزار نفر حدیثى از پیامبر نقل نکردند و آیا اگر دیگران حدیث نادرستى به آن حضرت نسبت مىدادند با آن مخالفت نمىکردند. یا این که تعصب باعث شده که افرادى با زدن افتراء به مخالفان عقائد خود آنان را متهم و جاعل معرفى کرده و حقایق را منکر شوند. به هر حال، آن چه سباعى در این بخش از کتابش نقل کرده است جاى نقد و بررسى بیشترى دارد.
3. البته در موردى هم به جاى احمد بن محمد بن عیسى قمى، محمد بن احمد بن عیسى (/55) آمده است که باید به آن توجه شود. چون در مورد مشابه (/289) نام درست وى آمده است.
به کسانى که در پى کشف حقیقت هستند و مىخواهند با بخشى از احادیث ساختگى آشنا شوند و جریانهاى حدیث ساز را بهتر بشناسند توصیه مىشود این کتاب را مطاله کنند بدیهى است که ممکن است تمام موارد آن مورد قبول نباشد؛ اما نکتههاى خوب و ارزندهاى دارد براى کسانى که مىخواهند از ارزشهاى مکتب اهل بیت دفاع کنند و با بخشى از بر ساختههاى خبرى آشنا گردند.