خرافه گرایى بازگشت به جاهلیت

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


خرافه، تاروپودِ خردها را درهم تنیده بود. هر روز و هر آن، بر تار تنیدگى خود مى افزود. و بر کوچک ترین روزنه هاى رو به روشنایى، تار مى تنید. خردها و فکرها را از بالگشایى و حرکت به سوى آفاق و آفاق نگرى باز مى داشت. چنان تارها به هم تنبیده بودند که جنگلى انبوه را مى مانست، بدون این که هیچ افق و کرانه اى پیدا و روزنى رو به روشنایى گشوده باشد. تاریکى فضا را اندوده بود.

خرافه، عنکبوت وار، همه گاه، همه جا و همه زوایا را در رصد خویش داشت و اندیشه اى اگر در تکاپو و حرکت به سوى روشنایى مى دید، با شتاب آن را صید مى کرد و در تارهاى هزار توى خود به بند مى کشید و واژگونه، بین زمین و آسمان، نگاه اش مى داشت، تا خشک شود و از چرخه حیات به دور افتد و نتواند از تاریکستانى که او پدید آورده بود، نقبى به روشنایى بزند. چنان فضا را تارهاى درهم تنیده، فرا گرفته بودند که اگر اندیشه اى از توده اى از این تارهاى درهم فرو رفته رهایى مى یافت، در دامهاى دیگرى که خرافه در عرصه زمین و فضا گسترانده بود، گرفتار مى آمد.

خرافه، همه جا و همه چیز را آلوده بود. باتلاقها، لجن زارها و مردابهاى آن، در جاى جاى قلمرو جاهلیت و در سینه و دل یکایک آدمیان، دهان گشوده بودند، بویناک، فرو بلعنده، و با نَفَسهاى سمّى که در هر دَم و بازدَم آنها، کرور کرور انسانها به وادى هلاکت فرو مى افتادند که نه ردّى از آنان مى ماند و نه نشانى.

چه بسیار انسانهایى که نه از دم تیغ شمشیرهاى بُرّا، که از دَم تیغ خرافه گذرانده شدند، به هیچ صدایى، آه و فریاد و ناله اى.

خرافه، غبار مى انگیخت، زوزه کنان، رملها را بر چشمها مى کوبید و سینه ها را مى خَست و خستگى را به جام (جان)ها فرو مى ریزاند و مزرعه دلها و بُستان عقلها را خزان مى ساخت، تا زمینه براى تاخت و تاز، حکمروایى و پاگیرى دولت جهل، از هر جهت آماده شود و مام زمان از زادن موساى عقل سَتَرون گردد و گهواره زمین از پروراندن او ناتوان. و اگر دستى از اعجاز برون آید و مامى باروَر شود و موساى عقلى را به دور از اورنگ بانان خرافه بر عرشه زمین گذارد، باید به آغوش آب سپرده شود، تا شاید در زَمهریر قساوت، خشم و خشونت، آغوشى به مهر گشاید و آن گوهر یکتا را بگیرد و در صدف خویش بپروراند.

خُرافه، حکمروایى مى کرد، قانون مى گذارد، برنامه مى ریخت، راه نشان مى داد، آیین زندگى مى نوشت و مى آموزاند و راه هاى برون رفت از نگرانیها و گرفتاریها را فراروى افراد مى گذارد؛ اما به نوعى خاص، گردبادگون  و کلاف در کلاف و درهم .

در قلمرو آن، خردوَرزى عرصه اى براى جولان و بست و گشاد کارها نداشت. خرد در غل و زنجیر بود و در حصارى تنگ.

در این قلمرو، قانون را برخورداران مى نگاشتند و مى گذاردند و در بندبند و مادّه مادّه آن، گریز از مرزهاى انسانیت، وجدان، فطرت و خرد تعبیه شده بود؛ اما به گونه اى که مردمان درنمى یافتند، چسان به سوى جهنم بردگى، بى هویتى، بى تبارى، بى ریشه اى و باتلاق فقر، نزاعها و جنگها و طایفه گراییهاى خونین و خانمان سوز، تحت لواى قانون قبیله، کشیده مى شوند و به نامِ قانون، از هستى ساقط مى گردند.

در این گرداب، راه نشان داده مى شد؛ اما راه بى بازگشت، راهى که هر آن بیش تر انسان را به گرداب فرو مى برد و بیش از پیش، گرفتارش مى ساخت و توان او را در بیهوده پیماییها و کژراهه رویها، باتلاق گردیها، مى سوزاند و تباه مى کرد، بدون این که ذرّه اى از گرفتاریها و نگرانیهایش را بکاهد و افقى روشن فرادیدش بنمایاند.

و چنان فضا وَهم آلود، غبار اندود و خردسوز بود که فرد گرفتار آمده در باتلاق اندیشه خرافى خویش، از ذهن اش نمى گذشت که آن چه او را به این روزگار سیاه انداخته، چگونگى کارکرد، رفتار و اندیشه سیاه خود اوست، بلکه مى انگاشت، طلسم شده، جادوگران روزگارش را سیاه کرده اند، جنیان، کینه توزانه با او در نبردند، چشمانى شوم و شور، بخت او را از تخت فرو انداخته و افرادى بدشگون، زندگى را بر او آوار ساخته اند.

خرافه، مى توفید و آن به آن، ویرانى به بار مى آورد و هر آن چه را که با خردمندى ساخته و فرارفته بود، به تلّى از خاک بدل مى ساخت و جغدهاى شوم آواى خود را بر ویرانه هاى آنها مى گمارد تا آواى مرگ سر دهند و نومیدى را به دلها فرو پاشند که دلهاى ناامید و سینه هاى خسته و دیدگان کوتاه بین، زودتر سر تسلیم فرود مى آورند و فرمانبردار دستگاهِ خردسوز خرافه مى گردند.

خرافه، به پیروان و فرمانبران خود مى آموزاند که چه پدیده، عنصر و جریان، شوم و نامبارک و یا میمون و مبارک است. و از چه چیز باید دورى گزید و فرهیخت و به چه چیز نزدیک شد و با چه اندیشه، مرام و آیینى دمساز شد و از چه اندیشه، مرام و آیینى دامن گرفت.

خرافه، براى هر کارى و هر گامى که انسان در زندگى باید انجام مى داد و یا برمى داشت، برنامه ریخته بود: حکومت گرى، جنگ و صلح، داد وستد، ازدواج، سفر و… و این که این کارها با چه شیوه و سازوکارى اگر انجام بگیرند، فرجام خوشى خواهند داشت وگرنه سرانجام خوشى نخواهند داشت.

خرافه، به تفسیر پدیده هاى طبیعى مى پرداخت و براى هرچه در طبیعت رخ مى داد، پندارگرایانه علتهاى شگفتى مى یافت و در ذهن مردم پندارگرا فرو مى برد.

خرافه، چنان رویدادهاى هراس انگیز طبیعى، مانند طوفان، زلزله، سیل، خورشید و ماه گرفتگى را بر پندارها و علتهاى نابخردانه مى تنید و خانه سست بنیاد خود را زیبا جلوه مى داد و افراد خرد باخته و در خرافه فرو رفته را بالا مى کشید و به توجیه حرکتها، برنامه ها و آیینهاى خردسوز و خرافه گستر خود وامى داشت که مردمان آن حرکتها، آیینها و برنامه ها را سرچشمه گرفته از خرد مى انگاشتند و با جان و مال در نگهدارى از آنها مایه مى گذاشتند.

خرافه، در تاریکخانه ها و بیغوله هاى خود، نیرو مى پروراند و آنان را با شگردهاى خرافه گسترى، آشنا مى ساخت و به میان گروه هاى مردمى مى فرستاد، تا هر گروهى را سازوار با شغل و گرایشهاى فکرى اش، به پندارهاى خرافى خوگر کنند.

خرافه در بین هر گروهى، به گونه اى دام مى گستراند و چهره خود را مى نمود. در بین تاجران، سود و زیان را به امور موهوم گره مى زد و در بین گرفتاران وانمود مى کرد که با تدبیر و تلاش نمى توان بر گرفتاریها چیره شد و آنها را برطرف کرد؛ بلکه باید به انتظار نشست تا هُماى اقبال و خوشبختى در آسمان زندگى، بال به پرواز بگشاید و در بین سخنوران، شاعران، عبادت گران به گونه هاى دیگر.

خرافه، تشکیلات داشت و ساختارى به هم پیوسته و شبکه اى بسیار قدرت مند و برخلاف پاره اى از پندارها، خرافه گرایى خلاصه نمى شد در رفتار نابخردانه افرادى چند که به گردن هراسناکان از شرور، مهره مار آویزیدند، بختهایى را باز مى گشادند و یا مى بستند، روزى را مبارک و روزى را شوم اعلام مى کردند، به مردم، براى گرفتار نیامدن در بلایاى آسمانى و زمینى، بیماریها و گرفتاریها، اورادى مى آموزاندند و… خرافه ریشه داشت، از نظام و برنامه برخوردار بود. یک جریان، پیچیده و درهم کلافى بود، آن هم نه در عربستان که در تمامى سرزمینها و کشورهاى آن روزگار. خرافه در ایران، روم، یونان و… بیداد مى کرد.

حکومتها، قبیله ها، داد و ستد بین مردم، تعاملها، جنگ و صلح و… بر خرافه استوار بودند.

بسیارى از حکومت گران، برده داران، زراندوزان، احبار و رهبان، رهبران ادیان، سران قبایل و… سرورى و ماندگارى در قدرت را در دورى مردم از خردورزى و خرافه گرایى مى جستند و به درستى و روشنى مى دانستند که اگر خردورزى در جامعه جان بگیرد و مردمان از این چشمه حیات لبالب شوند، آنى نخواهند توانست وجود لجن آلود خود را بر آنان بار کنند و در هاله اى از تقدس بر اریکه بمانند و حکمروایى جائرانه خود را ادامه دهند.

خرافه، اُسس و اساس، رکن رکین و بنیاد و بُنلاد نظام جاهلى بود. عمود خیمه آن. منبع فکرى و عقیدتى آن. مردم را با پندارها و باورهاى خرافى و غلط، به زیر بار نظام خفقان آلود جاهلى مى بردند.

خرافه، یاور خشن و ضد انسانى است. نظامى را که تشکیل مى دهد، گردانندگان آن را به قساوت و سنگدلى وا مى دارد و این که با قساوت تمام، مرزهاى خرافه را پاس بدارند و نگذارند هیچ روزنه اى به روشنایى گشوده شود.

خرافه دامن گستراند. لایه هاى فکرى اجتماع را درنوردید. هر گروهى را با دَستان و ترفندى در تارهاى پندارها و تنیدهاى خود به بند کشید و در هر کوى و کومه، و بر تلِّ فکرهاى کوتاه و پستى گرفته نشانه هاى خود را که نمایان گر نگونسارى و نگون بختى مردمان بود، نصب کرد.

خرافه در آغاز، این سان پرشاخ و برگ و تناور نبود. کم کم و رفته رفته، هرچه بیش تر امتهاى ادیان ابراهیمى، از کوثرِ شادابى آفرین، معنى بخش و روح انگیزِ آموزه هاى وَحیانى، زاویه گرفتند و از باید و نباید آنها که سعادت بخش بودند، رویگردان شدند، دین، نزار و لاغر شد و خرافه تناور. دین دارى کم رنگ شد و خرافه گرایى پررنگ.

تجربه نشان داده و تاریخ بر آن گواه است که هرچه دین در جامعه از میان دارى بازداشته شود، خرافه بیش تر نمود مى یابد و به میان دارى مى پردازد. خرافه در عرصه خالى از معنى و معرفت و اندیشه هاى روشن و توحید ناب، شاخ و برگ خود را مى گستراند و معرکه گیرى مى کند.

شبیخونهاى خرافه، در شب انجام مى گیرد، در برهه و هنگامى که عقلها روشنایى و فروزندگى خویش را از دست داده و توانایى آن را نداشته باشند که بهنگام، نور بیفشانند و همگان را از پیشروى سپاه شب بیاگاهانند.

خرافه بر لبِ برکه هاى زلال، جویبارهاى چشم نواز و چشمه سارانِ همیشه جوشان، نمى روید، رشد نمى کند و به بار نمى نشیند، بلکه باید لجن زار عَفِن و بویناکى باشد، تا این درخت زقّوم در آن ریشه بدواند، از آن تغذیه کند و اشراب شود.

لجن زارها، به خودى خود پدید نمى آیند. رفتارها و افکار آدمیان، آنها را پدید مى آورند. رفتارهایى که از آز، دنیاگرایى، وابستگى شدید به حُطام دنیا، کینه، حسد، خودبزرگ بینى، کوچک شمارى گناهان و… نشأت مى گیرند.

و افکارى که از غیر کتاب خرد و کتاب خدا سرچشمه مى گیرند. هوى و هوسها آنها را شکل مى دهند و به جریان مى اندازند.

این سان شد که عصر جاهلیت آغاز شد. عصر تاریک اندیشى. عصرى که بشر از کانون خرد زاویه گرفت و در برهوتِ بى خردى گرفتار آمد و به هر سوى که مى نگریست، غبار و تیرگى بود که در برابر دیدگان اش قامت مى افراخت. مشعلهاى ادیان ابراهیمى در هنگامه آفرینى لشکر جهل، معرکه گیرى جادوگران و کاهنان، بى علمى، دنیاگرایى، بدفهمى، بى بصیرتى و هوس آلودگى عالمان، کم سو شدند و از پرتوافشانى بازماندند و در کرانه هاى شب، در معبدهاى کهنه و از رونق افتاده، کورسویى براى پیروان فسرده دل داشتند. همین و بس.

جاهلیت، تمام نُمادهاى ابراهیمى را برچید و یا واژگونه ساخت. به گونه اى زیرغبار تحریف برد که هیچ کس نمى توانست از آنها تصویر روشنى ترسیم کند.

راه و رسم زندگى دینى دگرگون شد. توحید که کانون گرمابخش بود، به زندگیها معنى مى بخشید، انسان را عزیز و سربلند مى داشت، عزت را دَمادَم به (جان) انسان فرو مى ریخت و در درون او هنگامه و انقلاب مى آفرید و آن به آن او را در صراط روشن به حرکت درمى آورد و از هرگونه کرنش در برابر انسان و صاحبان زر و زور و احبار و رهبان، بازش مى داشت و (جان) او را فروزان نگه مى داشت، تا از هر تاریکى دامن بگیرد، با ترفند، دَستان و دسیسه، ده ها توجیه به ظاهر علمى و عقلى از ساحَتِ زندگى و صفحه دل موحدان پاک شد.

جامعه جاهلى را چنان شالوده ریزى کردند، ساختند و بالا بردند که انسان موحد به این پندار گرفتار آید، چه نیازى به توحید و پرستش خداى یکتا و اصرار و پافشارى بر حاکمیت (اللّه) و مدبّریت او. هرکس مى تواند خدایى داشته باشد و به گردن آویزد و همراه خود، از این سوى به آن سوى ببرد و در جنگها و گرفتاریها از او کمک بگیرد.

انسان خود مى تواند به این عرصه وارد شود و براى خود خدایى بتراشد. در خانه، یا در مرکز قبیله و یا جایى مانند کعبه بگذارد و… .

روى گردانى از آموزه هاى وَحیانى و توحیدى و بى اثر دانستن آنها در زندگى، ناگزیر به این باورهاى سخیف مى انجامدو بت تراشى باب مى شود، حال یا بت سنگى و چوبى، یا انسانى و یا بت فکرى. خدایان بسیارى بروز و ظهور مى یابند. هرکس در پى خدایى است که در زندگى او اثرگذارتر باشد. از این روى وقتى اثرى از خدایى که تراشیده نبیند و در سفر تجارى و جنگ براى او سودآور نباشد و یا پیروزى را براى او رقم نزند، به کنارى مى افکندش و در پى خداى دیگر مى رود!

در جامعه جاهلى، چون بناى توحید از هم فروگسسته بود، هر فکر سخیفى ممکن بود، سربرآورد. و به داعیه پردازى بپردازد و انسانها را از درست اندیشى باز دارد و به دنبال خود بکشد.

و در این گیرودار و کشاکش افکار، ایده ها و مکاتب، طلوع مکتب، ایده و فکرى و غروبِ فکر، مکتب و ایده دیگر، که در عصر و نظام جاهلى رخ مى نماید، آن چه خدشه مى بیند، کرامت انسانى است. کرامت انسانى انسانهایى که ایده، مکتب و فکرى را پسندیده، آن را علمى، کارآمد، دگرگون آفرین، سعادت بخش، راهگشا و انسانى انگاشته، در پى آن دویده، و بهترین سالهاى عمر خود را براى به حقیقت پیوستن آن صرف کرده و از جان و مال در راه آن مایه گذاشته اند و پس از سالیان دریافته اند فکرى را که آن چنان رایَتِ آن را بر مى افراشتند، با این و آن، براى جا انداختن و گستراندن آن، به درگیرى و بگومگو مى پرداختند، پوچ، توخالى، ناکارآمد، خرافى و غیرانسانى است و بسیارى از مفاسد جهانى، ریشه در آن دارند. از این روى، افسرده، سرمایه از کف داده، با چشمانى کم سو، عقلى علیل، جانى خسته، توانى فرسوده، ناامیدانه، به کنارى مى خزند و گوشه انزوا مى گزینند. اما حرکت در شعاع توحید و در راهى که همیشه و همه گاه، روشنایى خود را از این سرچشمه نور مى گیرد، هیچ گاه به شکست و ناامیدى نمى انجامد، حیات اش جاودانه است، زمان و مکان نمى شناسد، پیروان خود را دَمادَم در پرتو خود دارد و به کالبد آنان حیات مى دمد و از زندگى سرشارشان مى کند. زیرا انسانِ باورمند به توحید، از اعماق دل، باور دارد که روز واپسینى هست و در آن روز، هرکس جزاى رفتارهاى خود را مى بیند. هیچ گفتار، رفتار و حرکت و قیامى، بدون حسابرسى، ثواب و یا عقابى نمى ماند.

انسان توحیدباور، به تکلیف مى اندیشد، نه به پیروزى و شکست. اگر تلاشهاى توحیدمدارانه او، همراه و همگام با نهضت بزرگ یکتاپرستان، طلسمهایى را شکست، زنجیرها و غُلهایى را گسست، سپیده هایى را گشود، ستم پیشگانى را بر خاک سیاه نشاند، ستمدیدگانى را از سیاه چالِ نامردمیها و ستم بیرون کشید و شهد توحید را به کامِ (جان)ها چشاند، هم به تکلیف عمل کرده و فرمان خدا را انجام داده و هم شهد گواراى پیروزى را چشیده و چشانده است. و اگر با همه تلاش و تکاپو، رنج و زخم، نهضت بزرگى که او در دل آن، در پویش و حرکت است و در استوارسازى بنیادها و بنیه هاى آن نقش آفرینى مى کند، به اهداف خود نرسید و یاران، یکى پس از دیگرى به بند کشیده شدند و یا به مسلخ برده شدند، او به تکلیف عمل کرده است و با قلبى آرام و امیدوار به رحمت خداوند، چشم از جهان فرو مى بندد و هیچ گاه پشیمانى و افسوس، توان او را نمى فرساید؛ چه آن چه را او در هوایش، روز و شب نداشته، کهنگى نمى پذیرد و از چرخه حرکت بشر، خارج نمى شود و در همیشه روزگاران، بر تارک جهان مى درخشد و مى درخشاند، مى افروزد و مى افروزاند.

فکرها، مکتبها و ایده هاى برآمده از هواها و هوسها، قدرت طلبیها، مغزها و ذهنهاى نارسا، پندارگرفته، خرافى و پاگرفته بر محور شرک و در گریز دائم از مرکز نور و توحید، نه این که افقى را نمى گشایند که افقها را در غبار خود فرو مى برند و ناامیدى را در جان پیروان خود فرو مى ریزند.

توحید، به فکر انسان سامان و سازمان مى دهد و او را در جهت، صراط و دایره خاص به حرکت درمى آورد و کوچک ترین کژفکرى و شرک آلودگى را به او هشدار مى دهد و زنگهاى خطر را براى او به صدا درمى آورد.

نظام جاهلى و خرافى، توحید را برنمى تابد. فکر و حرکت در مسیر واحد را ویران گر بنیانها و بنیادهاى خود مى داند. چون در پراکندگى، شرک آلودگى و چندخدایى جامعه و مردمان است که مى تواند رشد و نمو کند و رایَتِ فضیلتهاى انسانى را به زیر بکشد.

توحید در حکومت، سیاست، اقتصاد، اجتماع، رفتار و کردوکار مردمان، جلوه گر مى شود، زیبایى مى آفریند، نقشهاى بنیادینى ایفا مى کند و خدا را در به گردش درآمدن و حرکتِ لحظه به لحظه آنها محور و مدار قرار مى دهد و با محور و مدار قرار گرفتن خدا، هیچ زمینه اى براى شرک آلودگى این ارکانِ مهم جامعه و شالوده هاى بنیادین، فراهم نمى آید. از این روى، ستم، بهره کشى، برده دارى، نادیده انگارى کرامت انسانى، بى عدالتیهاى خانمان برانداز و… که از شاخصه ها، جلوه ها و دستاورد قطعى جامعه شرک آلود و جاهلى و خرافى اند، مجال رشد، میان دارى و تاخت و تاز نمى یابند.

اندیشه جاهلى و پرورش یافتگانِ مردابِ آن، به شدت و با تمام توان با حکومت، سیاست، اقتصاد، اجتماع و رفتار و کردارى که بر پایه توحید استوار باشد، به رویارویى برمى خیزند، چون در چهارچوب، دایره و میدانى که جریان اندیشه ساز توحیدى در حرکت است، تصفیه همیشگى است، غربال گرى، آن به آن انجام مى گیرد، فکرهاى خرافى، باشتاب به ساحل پرتاب مى شوند و قانون الهى، با جاذبه و دافعه نیرومند، بر مدارى دقیق مى چرخد. و در این چرخ اش موزون و سمفونى بزرگ، هر ساز و آوایى بیرون از مدار و ناهماهنگ با متنِ حرکت، نابودى اش حتمى است. از این روى، صاحبان داعیه بیرون از این مدار و اندیشه هاى مرداب گون، نمى توانند با چنین اندیشه اى و نظام برآمده از آن، کنار بیایند و همراه شوند، زیرا که فکرها و ایده هاى جاهلى و برآمده از خرافه شان در این دایره جایگاهى ندارد و نمى تواند زمینه ساز قدرت گیرى و سرورى آنان را فراهم آورد. این گونه اندیشه ها، موضع گیریها، رویاروییها با اندیشه توحیدى، وقتى جامه عمل بپوشد و پایه و سقفى براى خود برافرازد، نظام جاهلى شکل مى گیرد و شرک میان دار مى شود و تباهى انسان و از بین رفتن کرامت و عزت او، رقم مى خورد.

خداوند متعال، در هر دوره اى، براى جلوگیرى از فساد زمین و تباهى بشر، که در لجن زار خرافه و اندیشه هاى برآمده از آن، به وقوع مى پیوندد، رسولى را برانگیخت، تا بر روشنى مشعلهاى پیشین توحید بیفزاید و مشعلهایى را در جاى جاى هستى برافروزد.

این نورافشانى بزرگ، بر بام زمین و در مشرق (جان)ها، به دست آخرین فرستاده خود، محمد مصطفى(ص) بسیار گسترده، ژرف، همه سویه و باشکوه، باید انجام مى گرفت. کارى بسیار سخت، کمرشکن و توان فرسا. زیرا جهان در ظلمت فرورفته بود و طوفان سهمگین خرافه، همه چیز و همه جا را درهم کوفته بود، بى هیچ نشانى از روشنانِ روشن روانان که با تاریکیها به ستیز برخاستند و روشنائى را در سینه آسمان دلها افروختند.

آن چه اورنگ بانان خرافه و نگهبانان شب را به وحشت انداخت و به رویارویى با رسول گرامى(ص) کشاند، دگرگونى در بنیادهاى جامعه بود که با جارى سازى اندیشه توحیدى و رفتار براساس آن، به حقیقت مى پیوست.

به درستى دریافته بودند که با جارى شدن آبشار بلند توحیدى به مزرعه دلها و به جانِ جامعه، اندیشه هاى غیروَحیانى، خرافى و شرک آلودِ آنان، که بنیانهاى جامعه جاهلى را مى سازند و شکل مى دهند و برمى افرازند، روفته مى شوند و جایگاه خویش را از دست مى دهند و با شالوده ریزى جامعه بر بنیانهاى فکرى برآمده از توحید، فرد عادى و معمولى جامعه مى شوند، با رأى و نظرى یکسان با رأى و نظر تک تک مردمان. پذیرش این، بر آنان بسیار سخت بود.

از این روى، از آن آغاز، همین که رسول خدا لب به سخن گشود و کلمه توحید را اعلام کرد، یعنى پیش از جامعه سازى و تشکیل مدینة النبى، بت سازان و بت تراشان، در حقیقت دین سازان، با رسول خدا به رویارویى برخاستند. یعنى سردمداران فکرى، نخبگان و متفکران جامعه جاهلى، در صف مقدم جبهه ضدنبوى قرار گرفتند. این چنین نبود که شمارى اوباش، بى بتّه و ژاژخایانِ، ناآشناى با فرهنگ و تمدن و سیر تاریخ بشر و اهداف و برنامه هاى رسولان پیشین و کتابهاى آسمانى، با رسول خدا و پیام او، به رویارویى برخیزند. آنان با آشنایى دقیق با پیام، هدف، برنامه و جهت گیریهاى رسول خدا، سر از پذیرش او برتافتند و اوباش، بى بتّه ها، ژاژخایان و هرزه درایان را به آزار و اذیت آن بزرگوار و به سُخره گرفتن پیام او واداشتند. همیشه و در طول تاریخ، سازندگان جامعه جاهلى، متفکران بوده اند. کسانى که مى دانستند، با چه فکر و اندیشه اى مى توان بنیاد این چنین جامعه اى را ریخت و از آن در برابر موج آفرینیها، عقل انگیزیها و بیدارگریهاى رسولان الهى، نگهدراى کرد.

اینان بودند که به نگهبانان تخت و دیهیم نظامهاى جاهلى مى آموزاندند، چسان از اندیشه هاى خرافى در برابر پیام رسولان الهى بهره ببرند و یا راه درافتادن با هر فرازى از پیام آنان، چگونه و با چه اهرمهایى باید انجام بگیرد.

جامعه سازى دینى، بدونِ ویران سازى بنیانهاى جامعه جاهلى، ممکن نیست. جامعه دینى، وقتى قد مى افرازد که ارکانِ جامعه جاهلى فرو بریزد:

ـ شرک، مهم ترین رکنى که جامعه جاهلى بر آن استوار است. تباهى آفرین، خردسوز، خرافه، خرافه پراکن و بازدارنده از تجلى نور معرفت در سینه ها و ساحَتِ زندگیها و بازدارنده از بارش رحمتِ الهى به مزرعه دلها.

ـ باورها و اندیشه هایى که جاهلیت، با نردبان آنها بر مغزها فرارفته است.

ـ اندیشه ورزانى که دَمادَم با دَمیدن دَمهاى مسموم و زهرآگین خود بر کالبد خشک و بى روح آن، سر پا نگاه اش داشته و در چشمها زنده جلوه اش داده اند.

ـ آنان که این بناى هراس انگیز و تباه گر دین و دنیاى مردم را معمارى و مهندسى کرده اند.

ـ زراندوزان و زرسالارانى که ادامه حیات نکبت آلودشان بستگى تام و تمام به شرک ورزى، شرک آلودگى جامعه و خرافه سالارى دارد.

رسول گرامى اسلام، بر سر این که ارکانِ جامعه جاهلى باید فرو بریزد، آنى کوتاه نیامد. آن چه او، در پى آن بود، تنها فروریزى و برچیدن نُمادها، نُمودها، نشانه ها و سمبلهاى جامعه جاهلى نبود که (لا اله الا اللّه) او، فروریزى و برچیده شدن (اله)ها بود. چه آن چه نگارگران جاهلى بر سینه دیوار کعبه و… نگاریده بودند و چه آن چه در بوم سینه ها و صفحه دلها نقش زده بودند. تمام سخت گیریها بر رسول خدا و یاران آن بزرگوار، از این آبشخور، سرچشمه مى گرفت که (الِهَ) بافان نمى توانستند برچیده شدن بِساطِ (الِهَ)باورى و (الِهَ)گرى را که سرورى و آقایى آنان را در پى داشت، برتابند و پایان عمر نکبت بار خود را به تماشا بایستند. از این روى نابخردمندانه براى دنیاى لجن گرفته و بویناک خود، تن به مرگ نکبت آلود دادند و ناچار گردن به زیر تیغِ توحیدباوران بردند.

رسول خدا(ص) بنیادهاى جاهلى را نشانه رفته بود. آنهایى که جامعه جاهلى را سَرِپا نگاه مى داشتند. اگر آن بزرگوار به امور جزئى و خرافه فروشان و خرافه باورانى که در گوشه و کنار بساط گسترده بودند، مى پرداخت و به آنان نهیب مى زد و کارى به بنیادها و ارکان اصلیِ نظام جاهلى و به اندیشه هایى که مردم را به لجن زار شرک مى کشاندند، نمى داشت، بى گمان این همه آزار و شکنجه نمى دید و یاران او زیر ضربه شلاق مرداب بانان خرافه، از پاى درنمى آمدند.

رسول خدا، چون خردها را بیدار کرد و خرافى و نابخردى بودن شرک و نظام جاهلى را نمایاند و سینه ها را از خرافه هاى خردسوز و توان فرسا پاک ساخت، به سرعت سرزمین دلها را فتح کرد و دروازه هاى سختِ آنها را گشود و پایه هاى مدینة النبى را بالا برد.

در این برهه و هنگامه و رستاخیز بزرگِ (جان)ها، که همگان شادمان بودند و شادمانانه (بت)ها را به زیر مى کشیدند و خردمندانه خُردشان مى کردند، آن چه پیامبر(ص) را غمگین و دغدغه مند مى ساخت، برگشت جاهلیت بود و رجعت طلبى که نُمادها و نشانه هاى آن را، نه در ساحَتِ مقدس کعبه، که در سینه هاى پرکینه اى مى دید که نتوانسته بودند در برابر موج بیدارى پایدارى کنند و از روى اکراه، سر تسلیم فرود آورده بودند، تا در مجالى، بى ایمانى خود را بروز دهند و خنجرها را از نیام بیرون کشند و بر سینه موحدان فرونشانند. على(ع) درباره این گروه مى فرماید:

(ما اَسلموا ولکن استسلموا واسرّوا الکفر، فلما وجدوا اَعواناً علیه اظهروه)1

مسلمانان نشدند، تنها اظهار مسلمانى کردند و کفر در دل پروراندند و چون یار، همدستانى یافتند، کفر پنهان خویش را آشکار ساختند.

بله، رسول خدا غمگین و از آینده اى که مسلمانان فراروى داشتند دغدغه مند و نگران بود و گاه ابراز مى فرمود:

(لتنتقِضَنَّ عُرى الاسلام عروةً عروةً فکُلَّما انتقضَت عروةُ تشبَّث الناس باللتى تلیها. فاولهن ّ نقضاً الحکم واخرهن ّ الصلاة. )2

دستاویزها، روابط اسلامى [یا رشته هاى اسلام] را یکایک خواهید گسست و چون رابطه، دستاویز و رشته اى گسسته شد، مردم به دستاویز بعدى چنگ مى زنند. نخستین دستاویزى که شکسته مى شود، حکومت حق است و آخرین آن نماز است.

و یا مى فرماید:

(بدء الاسلام غریباً وسیعود غریباً فطوبى للغرباء الذین یصلحون ما افسده الناس من السنّة. )3

اسلام غریبانه آغاز گشت و به زودى به حال غربت بازخواهد گشت. خوشا به حالِ غریبانى که آن چه از سنت، توسط مردم به تباهى رفته، به صلاح باز مى آورند.

و از فتنه هایى که پس از رحلت اش سر برمى آورند و (جان)ها را به آبشخورهاى تلخ فرود مى آورند، این سان یاد مى فرماید:

(لیغشَیَنَّ امَّتى من بعدى فتن کَقِطَع اللیل المُظلِم یُصبحُ الرَجلُ فیها مؤمناً ویمسى کافراً. یبیعُ اقوامُ دینهم بعرضٍ من الدنیا قلیل. )4

پس از من، امتم را فتنه ها خواهد گرفت، چون پاره هاى شب تاریک که در اثناى آن، مرد صبح مؤمن است و شب کافر شود. و کسانى دین شان را به مال ناچیز دنیا فروشند.

و غمگینانه و دردمندانه مى فرماید:

(لَو تعلمون ما اَعلمُ لبَکیتم کثیراً ولصحکتم قلیلاً: یظهر النفاق وتُرتفَعُ الامانةُ وتُقبَض الرَّحمةُ ویُتهَّم الامین ویؤتمن غیرالامین یحیط بکم الفِتَن کامثال اللیل المُظلِم. )5

اگر آن چه من مى دانستم، بدانستید، بسیار مى گریستید و کم تر مى خندیدید. نفاق آشکار شود و امانت برخیزد و رحمت برچیده شود. امین را متهم کنند و خیانت گر را امین شمارند و فتنه ها، چون شب تاریک، شما را فرا بگیرد.

اینها عبرت است و بسیار درس آموز، براى امروز و همه روزگاران. پیروان اسلام ناب، آنان که در این روزگار، جاهلیت را از این سرزمین برچیده و رایَتِ حق را افراشته و نام بلند محمد(ص) را احیا کرده اند و دَمادم از چشمه هاى حیات آن حیات آفرین مى نوشند و مى نوشانند و سخنان دلنشین و تحول آفرین آن عزیز از مأذنهاى برافراشته شده در جاى جاى شهر دین، مى نیوشند و مى نیوشانند، باید همیشه و همه گاه هوشیار باشند که تحول ناپذیرفتگان انقلاب اسلامى، و هدایت ناشدگان به دَم مسیحائى روح خدا، منافقان و هزار چهرگان و انقلابى نمایان، هر آن ممکن است که بساط فتنه بگسترند و به تلاش برخیزند، تا بناى سترگ و سر به آسمان سوده حکومت اسلامى را خدشه دار کنند و زیباییها، شکوه ها، جلوه ها و روح نوازیها و دل انگیزیهاى آن را با رفتار زشت و تنفرانگیز خود بیالایند و لجن زارهاى خرافه را به سینه هاى مردمان این سرزمین جارى کنند. که چنین مباد.

1. نهج البلاغه، خطبه شماره 2.
2. نهج الفصاحه، مجموعه کلمات قصار حضرت رسول، ترجمه ابوالقاسم پاینده/472، حدیث شماره 2222، جاویدان، امالى طوسى / 86؛ بحارالانوار، ج28 / 40 .
3. مفردات راغب/ 364.
4. نهج الفصاحه/510، حدیث شماره 2419؛ کنزالعمال، ج11 / 127، 30893 .
5. همان/491 ـ 492، حدیث شماره 2323؛ کنزالعمال، ج11 / 30894 .