خرافه, اصطلاح علمى نیست و از لوازم آن پیروى نمى کند. از این روى, حد و رسم روشنى را برنمى تابد که جامع افراد و مانع اغیار باشد. خرافه اصطلاحى عرفى است و از به کار بردن توده ها گرفته شده و به همین جهت نیز موارد آن به حسب عرفها تفاوت مى کند. بنابراین, نباید تعجب کرد که مردمان شهرها و کشورها, یا مؤمنان ادیان گوناگون, همدیگر را به رفتارها و اندیشه هاى خرافى متهم نمایند و خود را منزه از آن بدانند, در حالى که از نگاه دیگران, خود غرق در خرافه اند: (تعیین مرز خرافات کار دشوارى است. مسافر فرانسوى در ایتالیا همه چیز را خرافه مى یابد, و حق دارد. اسقف کنتربری1 مدعى است که اسقف پاریس یک فرد خرافى است, پیروان کلیساى پرسبیتر2 نیز همان برچسب را بر عالى جناب اسقف کنتربرى مى زنند, در حالى که خود آنها را کویکرها,3 افرادى خرافى مى دانند, و کویکرها هم به نوبه خود از نظر سایر مسیحیان خرافى ترین آدمها به حساب مى آیند. )4 البته این بدان معنى نیست که خرافه مفهومى تعریف ناپذیر است, بلکه بدان معنى است که مانند هر اصطلاح عرفى دیگر, مرزهاى روشن و دقیقى را برنمى تابد و باید به گونه اى از اجمال در تعریف آن بسنده کرد. ناگفته نماند که این اجمال, آسیبى به بحث از خرافه و مسائل جانبى آن نمى زند. زیرا اگر ما بتوانیم بخشهاى روشن خرافه را تعریف کرده و به آسیب شناسى آن بپردازیم و با ارائه راهکارهاى مناسب, جلوى دامن گسترى آن را گرفته و به درمان وضع موجود بپردازیم, به هدف خود رسیده ایم. به دیگر سخن, بشر امروز, چنان گرفتار خرافات شده که ما را از پرداختن به مسائل جزئى و حاشیه اى و ظرافتها باز مى دارد. شاید اگر جامعه هاى امروزى به مرحله اى از رشد یافتگى برسند که مظاهر روشن خرافه برچیده شود, به مرزبندیهاى دقیق ترى از خرافه نیاز پیدا کنند و در آن سطح از رشد است که اندیشه وران نیاز به وسواس بیش ترى دارند, تا حدود خرافه را بنمایانند.
نسبى نبودن خرافه آیا خرافه نسبى است و حقیقتى براى آن در صورت ذهن وجود ندارد؟ پس از پذیرش حاکمیت نظامِ على معلولى ثابت و پایدار بر مجموعه عالم و پدیده هایى که در آن رخ مى دهد, باید بپذیریم که خرافه نیز حقیقتى ثابت دارد; زیرا روح و حقیقت خرافه, چیزى جز باورهاى سطحى و نارسا نسبت به نظام حاکم بر عالم نیست. بنابراین هرجا که نظام ثابت الهى برقرار باشد, سطحى نگرى نسبت به آن خرافه است. پس مى توان نتیجه گرفت که خرافه نیز حقیقتى ثابت و پایدار دارد و با قراردادها و ملیّتها تغییر نمى کند. دلیل این که اقوام و مؤمنان ادیان مختلف همدیگر را به خرافه پرستى متهم مى کنند و خود را به دور از آن مى شمارند, تفاوت در جهان بینى و چگونگى تفسیر حقایق عالم است. از نظر یک کمونیست ملحد, بیش تر کارهاى یک مسلمان, از قبیل: نماز, روزه, دعا, زیارت, عزادارى و… امورى بى معنى و توسل به اسبابى واهى, تخیلى و خودساخته است. از این روى آنها را خرافه مى پندارد. در حالى که یک مسلمان نیز همین تفسیر را از رفتارها و باورهاى یک کمونیست دارد. از نظر وى نیز بزرگ ترین تفکر خرافى و خرافى ترین انسان کسى است که باور کند که عالم بدون دلیل و خود به خود پدید آمده باشد. یا چنانچه ر فتار یک مسیحى از نظر یک مسلمان و بالعکس, خرافى جلوه مى کند. بنابراین, اگر معتقد بودیم که حقیقت عالم واحد است و برداشتهاى ما تأثیرى در ماهیت آن ندارد, باید بپذیریم که خرافه نیز حقیقت ثابتى است و نسبیت در آن راه ندارد.
عنصرهاى اصلى خرافه دریافت مفهوم درست از خرافه, تنها از راه مطالعه موارد آن در میان توده ها ممکن است. به عبارتى, همان مردمى که خود کارهاى خرافى را انجام مى دهند, به طور سربسته وجود باورها و رفتارهاى خرافى را پذیرفته اند. گرچه نسبت به نمونه ها و مصداقهاى آن اختلاف داشته باشند. در صورتى که ما محورهاى اصلى خرافه را از قبیل رمّالى, غیب گویى, ارتباط با ارواح و اجنه, اعتقاد به تأثیر ستارگان در رویدادهاى زمینى, اثرگذارى ارواح خبیثه, اعداد و غیره را در نظر بگیریم, درخواهیم یافت که یکى از ارکان همه باورهاى خرافى, مرموز بودن آنهاست. یعنى چگونگى اثرگذارى آنها در هاله اى از ابهام قرار دارد و کسى به روشنى نمى داند که این مسائل چگونه اثر مى گذارند و چگونه عمل مى کنند. در مَثَل, روشن نیست که پریدن از روى آتش چگونه موجب باز شدن بخت افراد مى شود! یا ارواح و اجنبه چگونه آسیب مى زنند یا خیر مى رسانند. به دیگر سخن, در همه باورهاى خرافى, نوعى اعتقاد به اثرگذارى امور ناشناخته یا اثرگذاریهاى ناشناخته امور شناخته شده, وجود دارد. ییکى دیگر. از ویژگیهاى مهم امور خرافى, خلاف بداهت و گرایشهاى فطرى و عقلى بودن آنهاست, مانند باورهایى که نسبت به شخصیتهاى افسانه اى و مورد علاقه وجود دارد: مردى قدى بسیار بلند داشت به گونه اى که دستش را به دریا فرو مى برد, ماهى صید مى کرد و آن را برابر خورشید مى گرفت, مى پخت و مى خورد! ییا حضرت ابوالفضل چنان دستان بلندى داشت که در هر بار چرخش دست, ده ها نفر را مى کشت. یا وقتى بر مرکب مى نشست, پاهایش روى زمین کشیده مى شد! ییا امام حسین(ع) در روز عاشورا, هزاران نفر از دشمنان را کشت! ییا مردمان بنى اسرائیل در هر بار که بول مى کردند, باید بدن خود را با قیچى مى بریدند! ییادآورى: آن چه به عنوان عناصر اصلى خرافه از آنها یاد شد, جامع و مانع نیستند, بلکه ناظر به نوع موارد هستند.
مرز خرافه و خطاهاى علمى در تمام علوم, بسیار اتفاق مى افتد که دانشمندان متوجه خطا در بازشناسى علتهاى واقعى پدیده ها مى شوند. آن چه را که علت اصلى بیمارى نبود, به عنوان علت گرفته و سالها براساس آن تحلیل کرده و نسخه نوشته اند. با این حال, هیچ گاه کسى دانشمندان را به خرافه پرستى متهم نمى کند; زیرا دانشمندان, با روشهاى علمى به استقبال پدیده ها و رویدادها مى روند و برابر اصول علمى آنها را تفسیر مى کنند. در این سیستم, باورها به اثرگذارى مرموز و غیرمادى وجود ندارد, به گونه اى که بتواند تمام علتهاى مادى را خاضع سازد. بلکه تمام تلاش آنان به کار گرفته مى شود تا پیوند میان حقایق شناخته شود. اما در میان خرافه و در عرصه باورهاى خرافى, نه تنها چنین تلاش عقلانى و علمى براى اثبات علّى معلولى به چشم نمى خورد, بلکه با نوعى ترس و هیجان کور نیز همراه است که راه هر نوع اندیشه اى را مى بندد.
مرز خرافه و بدعت باز بر همین اساس, مرز میان بدعت و خرافه روشن مى شود. رابطه بدعت و خرافه, خاص و عام من وجه است; زیرا بدعت به هر نوع تصرف در دین, اعم از اصول و فروع آن گفته مى شود و لزوماً تمام این تصرفها, تصرفهایى نیست که عنصر مفهومى خرافه را در خود داشته باشد و دلالت بر نوعى از ارتباط مرموز و ناشناخته و نامعقول بکند. زیرا نسبت دادن رسوم خردمندانه و پسندیده اقوام مختلف به شارع, مى تواند مصداق بدعت باشد, در حالى که مصداق خرافه نیست. چنانچه بدعت گذاشتن در یک فرع فقهى, مى تواند مصداق روشنفکرى نیز تلقى شود. مانند تغییر بدون دلیل احکام شرع به مقتضاى خواهش عرف و فهم زمانه! اما اگر عقیده یا عملى, شاخصه اصلى خرافه را داشته باشد و بر امرى خلاف بداهت عقل یا تأثیرى ماورایى دلالت بکند, با این حال به شارع نسبت داده شود, بدعت نیز خواهد بود, مانند بسیارى از اسرائیلیات.
خلاصه سخن گرچه تعریف جامع و مانعى براى خرافه نمى توان عرضه کرد, با این حال آن چه از بررسى موارد و تفحص فهم عرفى از آن به دست مى آید, به هر نوع باور یا عمل برخاسته از باورى گفته مى شود که در بردارنده اثرگذاریهاى مرموز و غیردرخور توجیه امور ناشناخته یا اثرگذاریهاى ناشناخته امور شناخته شده بر پدیده هاست که در بیش تر موردها ترس و طمع در باورمندى به آنها نقش دارد. همچنانچه باور به امورى که با بداهت عقل و فطرت سازگار نباشد نیز گفته مى شود.
نسبت خرافه و عقل از تعریف خرافه مى توان فهمید که خرافه از ضعف عقلانیت ریشه مى گیرد. مقصود از عقل, نیروى درک حقایق عالم است. در تحلیل پدیده ها به علتهاى حقیقى آنها نظر دارد و در صورت ناتوانى از شناخت آنها از اظهار ناتوانى شرم ندارد; این حال ذهن کنجکاو انسان در مواجهه با پدیده هاى ناشناخته و رویدادهایى که در پیرامون اش رخ مى دهد, به طور طبیعى به دنبال علت آنها مى گردد. ولى از آن جا که بیش تر دقت, کنجکاوى و بردبارى لازم براى شناخت علتهاى حقیقى را ندارند, به تفسیرهاى سطحى و علتهاى صورى که ساخته وهم و خیال است, بسنده کرده و خود را از استمرار حرکت طبیعى فکر رها مى سازند. زیرا تفکر در حین نرم افزارى بودن, از کارهاى عضلانى بسیار سخت تر است. علامه طباطبایى در این که چرا و به چه علتهایى مردم به خرافه مى گرایند, مى نویسد: (و آدمى از این نظر که آراءش, همه, به اقتضاى فطرت اش منتهى مى شود, فطرتى که از علل هر چیز جست وجو مى کند و نیز به اقتضاى طبیعت اش منتهى مى شود که او را وادار به استکمال نموده, به سوى آن چه که کمال حقیقى اوست سوق اش مى دهد, هرگز حاضر نیست خود را تسلیم آراى خرافى کند و در برابر هر خرافه اى, کورکورانه و جاهلانه خاضع شود. الا این که عواطف درونى و احساسات باطنى او, که بیش تر و عمده اش خوف و رجاء است همواره خیال او را تحریک مى کند به این که تأثیر پاره اى خرافات را بپذیرد. این عواطف اعتقاد به خرافات را به گردنش مى گذارد, چون قوه خیال در ذهن او صورتهایى هول انگیز و یا امیدوار کننده ترسیم مى کند و حس خوف و رجاء هم آن صورتها را حفظ مى کند و نمى گذارد از خزانه نفس غائب شود. )5 چنانچه مردم مدینه در تحلیل خورشید گرفتگى, به جاى درنگ, به کار بردن خرد و حلم ورزیدن دریافتن علت حقیقى آن, به عنصرى مرموز و ماورائى, یعنى وفات فرزند رسول خدا(ص) استناد جستند یا شمارى از مردم, رویدادهاى خوب و بد زندگى خود را به ولادت فرزند, روبه رو شدن با شخصى خاص و… پیوند مى زنند. هیچ انسان عاقلى نمى پذیرد که پریدن از روى آتش بر علتها و عاملهاى اثرگذار در سعادت مندى انسان از قبیل دانش, کار تدبیر, مدیریت, و خردورزى و… پیش است و زمینه هاى گشوده شدن درهاى خوشبختى از این راه فراهم گردد. هیچ عاقلى نمى پذیرد که خداوند از قومى بخواهد که پس از هر بار بول کردن, بخشى از تن خود را بِبُرد! ییا انسانى وجود داشته باشد که پاهایش تا عمق دریا فرو رود و دستان اش تا خورشید امتداد یابد. ییا شخصى به نام دجال در آخرالزمان پیدا شود که بر الاغى سوار شود که هر قدم آن, چند میل راه باشد! خلاصه این که ضعف عقلانیت به معناى طفره رفتن از تحلیل درست و عمیق مسائل, مهم ترین عنصر در شکل گیرى باورها و رفتارهاى خرافى است. چنانچه شمارى از اندیشوران غربى نیز, عنصر (انسان معقول) را به عنوان معیار بازشناسى و تعریف خرافه معرفى کرده اند. (براى رهایى از این بن بست, لازم است به ابزار مناسبى متوسل شویم که حقوق دانان به کار مى برند, و آن مفهوم (انسان معقول) است. )6 شاخص عقلانیت به روشنى در قرآن تبیین شده است که به پاره اى از موارد آن مى پردازیم.
ریشه یابى خرافه از نگاه قرآن خداى متعال, منشأ خرافه را در بى فکرى و به کار نبستن عقل مى داند و انسان را بارها به همین خاطر سرزنش مى کند. به عنوان مثال در رویارویى با بت پرستى که بزرگ ترین مظهر انحراف فکرى و خرافه پرستى است, مى فرماید: (وَ إِذا قِـیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آبأَنا أَوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلا یَهْتَدُونَ وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِى یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاّ دُعأً وَنِدأً صُم بُـکْم عُمْى فَهُمْ لا یَعْقِلونَ)7 و هنگامى که به آنها گفته شود: از آن چه خدا نازل کرده است, پیروى کنید, مى گویند: (نه, ما از آن چه پدران خود را بر آن یافتیم, پیروى مى کنیم.) آیا اگر پدران آنان, چیزى نمى فهمیدند و هدایت نیافتند [باز از آنان پیروى خواهند کرد] مَثَل [تو در دعوت] کافران, بسان کسى است که [گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر] صدا مى زند; ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند. [و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمى کنند. این کافران, در واقع] کر و لال و نابینا هستند; از این رو چیزى نمى فهمند. درباره زنده به گور کردن دختران شان مى فرماید: (وَ إِذا بُشِّـرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَـلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کَظِـیمُ یَتَوارى مِنَ القَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّـرَ بِهِ أَیُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ أَمْ یَدُسّـهُ فِى التّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ)8 در حالى که هرگاه به یکى از آنان بشارت دهند دختر نصیب تو شده, صورتش [از ناراحتى] سیاه مى شود; و به شدت خشمگین مى گردد * به خاطر بشارت بدى که به او داده شده, از قوم و قبیله خود متوارى مى گردد [و نمى داند] آیا او را با قبول ننگ نگه دارد, یا در خاک پنهانش کند. چه بد حکم مى کنند! روشن است که این حکم از چگونگى تفکر آنها ریشه مى گیرد. گذشته از آن که ممکن است مقصود از حکم, حکم نفس اماره باشد که در برابر حکم عقل است. در آیه دیگرى, خداوند این عمل را نوعى افترا مى شمارد. زیرا باورهایى نظیر این که دختر شوم و بدقدم است و مایه سرافکندگى پدر است و موجب خسران و کمبود روزى خانواده مى شود, همه خرافاتى است که از درک نادرست حقیقت انسان, ضرورت وجود زن براى بقا, رشد و بالندگى نظام آفرینش ناشى مى شود. در واقع این قوم, به اندازه اى بى عقل بودند که با کشتن دختران, ناخواسته به جنگ با خود و امتداد نسل خود برخاسته بودند. (وَکَذ لِکَ زَیّنَ لِکَثِـیرٍ مِنَ المُشْرِکِـینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ لِـیُرْدُوهُمْ وَلِـیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شاءَ اللّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَما یَفْتَرُونَ)9 این گونه براى بسیارى از مشرکان, شریکان شان کشتن فرزندان شان را آراستند تا نابودشان کنند و دین شان را بر آنان مشتبه سازند, اگر خدا مى خواست, چنین نمى کردند. بنابراین, آنان و افتراهاشان را به حال خود واگذار. ییا در آیه هاى دیگرى به آسیب شناسى پاره اى از رفتارهاى خرافى عرب پرداخته و همه آنها را افترا دانسته و نشأت گرفته از نادانى آنان: (وَقالُوا هـذِهِ أَنْعامُ وَحَرْثُ حِجْرُ لا یَطْعَمُها إِلاّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعامُ حُرّمَتْ ظُهُورُها وَأَنْعامُ لا یَذکُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَیْها إِفْتراءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِمْ بِما کانُوا یَفْتَرُونَ * وَقالُوا ما فِى بُطُونِ هـذِهِ الأَنْعامِ خالِصَةُ لِذُکُورِنا وَمُحَرَّمُ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِـیهِ شُرَکاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِـیم عَلِـیم * قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِراءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلّوا وَما کانُوا مُهْتَدِینَ)10 و گفتند: این قسمت از چهارپایان و زراعت [که مخصوص بتهاست, براى همه] ممنوع است; و جز کسانى که ما بخواهیم ـ به گمان آنها ـ نباید از آن بخورند! و [اینها] چهارپایان است که سوار شدن بر آنها [بر ما] حرام شده است! و [نیز] چهارپایانى [بود] که [هنگام ذبح] نام خدا را بر آن نمى بردند, و به خدا دروغ مى بستند [و مى گفتند: (این احکام همه از ناحیه اوست. )] به زودى [خدا] کیفر افتراهاى آنها را مى دهد * و گفتند: آن چه [از بچه] در شکم این حیوانات است, مخصوص مردان ماست و بر همسران ما حرام است. اما اگر مرده باشد [مرده متولد شود] همگى در آن شریک هستند. به زودى [خدا] کیفر این توصیف [و احکام دروغین] آنان را مى دهد. او, حکیم و داناست * به یقین آنان که فرزندان خود را از روى جهل و نادانى کشتند, گرفتار خسران شدند; [زیرا] آن چه را خدا به آنها روزى داده بود, بر خود تحریم کردند; و بر خدا افترا بستند. آنها گمراه شدند و [هرگز] هدایت نیافته بودند. خلاصه سخن این که از نگاه قرآن, خرافه ریشه در ضعف خرد و خردورزى دارد و در صورتى که انسان اندیشه خود را در مسیر درست آن به کار اندازد, بى گمان از باورها و رفتارهاى خرافى رها خواهد شد.
انبیاء و خرافه زدایى در صورتى که مرورى بر دشواریهاى رسالت انبیاء بکنیم, درخواهیم یافت که آنان نه بر سر مسائل بلند و معارف عالى که براى رهانیدن قوم خود از چنگال پیش پا افتاده ترین باورها و نابخردانه ترین رفتارها, تلاشها و مبارزه ها کردند, تا جایى که بسیارى از ایشان در این راه کشته شدند. پیامبران, با کسانى روبه رو بودند و به هدایت آنان همت مى گماردند که بت دست ساز خود را رب النوع مى دانستند. کرامت انسانى خود را فراموش کرده و با تمام خضوع در برابر آن به سجده مى افتادند. اگر بت خود را از خرما یا موارد خوردنى ساخته بودند, در صورتى گرسنگى آن را مى خوردند. براى باریدن باران هیزم به دم گاو مى بستند و آتش مى زدند; زیرا بر این پندار بودند که نعره هاى گاو صدایى شبیه به رعد و برق تولید مى کند و همین باعث بارش باران مى شود. دختران خود را با دست خود در میان خاک گذاشته و دفن مى کردند. زن را کالایى قابل توارث مى انگاشتند و از حقوق انسانى محروم شان مى ساختند… و بنابراین, مى توان گفت: مهم ترین رسالت انبیاء مبارزه با خرافه هاى فکرى و عملى بوده است. به فرموده خداوند در قرآن کریم: (الَّذِینَ یَـتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّـبِی الاْومّـی الَّذِى یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَالأٌِنْجِـیلِ یَـأْمُرُهُمْ بِالمَعْرُوفِ وَیَنْهاهُمْ عَنِ المُنْکَرِ وَیُحِلّ لَهُمُ الطَّـیِّباتِ وَیُحَرّمُ عَلَیْهِمُ الخَبائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِى کانَتْ عَلَیْهِمْ)11 همانان که از فرستاده [خدا], پیامبر (امّى) پیروى مى کنند; پیامبرى که صفاتش را, در تورات و انجیلى که نزدشان است, مى یابند… و بارهاى سنگین, و زنجیرهایى را که بر آنان بود [از دوش و گردن شان] برمى دارد. غل و زنجیرهایى که به دست و پاى مردم بسته شده بود و پیامبر اکرم آنها را برداشت, از جنس آهن و چوب نبود; زیرا قوم هیچ پیامبرى این چنین به زنجیر کشیده نشده بودند. بلکه مقصود از زنجیرها, باورهاى غلطى بودند که دست و پاى دل و جان مردمانى را که رسول خدا براى هدایت شان برانگیخته شده بود, به بند کشیده بود و آنان را از رفتارهاى انسانى باز مى داشتند. استاد مطهرى در این باره مى نویسد: (درافتادن با شرکها, خرافه ها, جهالتها, ساخته هاى خیال بافانه, ظلمها و ستمها و ستمگریها یکى دیگر از علائم و نشانه هاى صداقت پیامبرى یک مدعى پیامبرى است. )12 مبارزه با خرافه ها از کسى برمى آید که به دنبال جاه و مقام نباشد و هدف او آزاد کردن باشد, نه به بند کشیدن; چرا که مبارزه با خرافه ها, موجب رویارویى با عقاید ریشه دار و عادتهاى فرهنگ شده, مى گردد. در نتیجه کسى که قصد بهره برى از مردم را داشته باشد, نه تنها با آنها نمى جنگد که براى رواج آنها پافشارى مى کند: (آن حضرت, به بهانه آزادى عقیده, بتها را باقى نگذاشت, به عکس, دید این بتها عامل اسارت فکرى مردم اند و صدها سال است که فکر این مردم اسیر این بتهاى چوبى و فلزى شده است, این بود که به عنوان اولین اقدام بعد از فتح, تمام آنها را درهم شکست و مردم را واقعاً آزاد کرد. حالا این شیوه و رفتار را مقایسه کنید با رفتار پادشاه انگلستان وقتى که براى دیدار از هندوستان به آن جا رفته بود, در هندوستان جزء برنامه سفرش, بازدید از یک بتخانه گنجانده شده بود. خود مردم هند وقتى مى خواستند داخل صحن بتخانه شوند, کفشهاى خود را مى کَندند, اما او به نشانه احترام بیش از حد, هنوز به صحن نرسیده کفشهایش را کَند و بعد هم از همه مؤدب تر در مقابل بتها ایستاد. در تفسیر این حرکت, عده اى ساده اندیش مى گفتند ببینید نماینده یک ملت روشنفکر چقدر به عقاید مردم احترام مى گذارد, غافل از این که این نیرنگ استعمار است. استعمارى که مى داند که همین بتخانه هاست که هند را به زنجیر کشیده و رام استعمارگران کرده است. این گونه احترام گذاشتها, خدمت به آزادى و احترام به عقیده نیست, خدمت به استعمار است. ملت هند اگر از زیر بار این خرافات بیرون بیاید که دیگر باج به انگلیسى ها نخواهد داد. )13
روشهاى مبارزه با خرافه پس از شناخت یک بیمارى باید به دنبال پیشگیرى و درمان آن بود. در ادامه نوشتار به این مهم مى پردازیم. در بحثهاى مقدماتى که گذشت, مهم ترین عنصر در پیدایش, توسعه و استقرار خرافه, ضعف رویکرد عقلانى نسبت به پدیده هاى ماوراء طبیعى و نوع ارتباط آنها و تأثیر و تأثرات میان آن دوست. توضیح دادیم که منظور از رویکرد عقلانى, نگاه على معلولى و عالمانه خالى از ترس و امید کاذب است. به گونه اى که مسائل را از حالت مرموز آن درآورد و به صورت مسائل علمى درخور تحلیل نشان دهد. مگر در مواردى که دلیل علمى بر مرموز بودن مسأله اقامه شود. به عنوان مثال, در قرن گذشته, حدود 600 بار در سرزمینهاى گوناگون جهان, فرو افتادن ماهى از آسمان ثبت شده است. کسى از خانه بیرون آمده و دیده است که در ظرف کنار در, ماهى افتاده و در میان آب شنا مى کند. یا کسى که از پیاده رو مى گذشته, ناگهان دیده ماهى زنده یا مرده اى از آسمان فرو افتاد و او از این حادثه ترسیده است. در برابر این گونه پدیده ها اگر کسى و کسانى تفکر عقلانى داشته باشند, آنها را به مسائل ماوراء الطبیعى یا خارق العاده نسبت نمى دهند و به دنبال علتهاى آن به جست وجو برمى خیزند. و به برکت همین جست وجو درمى یابند که گردبادها وقتى که از خشکى به دریاها مى رسند, آب را نیز به چرخش درآورده و محتویات آن را با تمام قدرت و سرعت به سمت بالا مى کشند, از این روى شمار زیادى ماهى به سمت آسمان و در فضاى داخل گردباد کشیده شده و گاه تا کیلومترها بالا مى رود. زمانى که گردباد آرام مى شود, محتویات آن نیز رها شده و سقوط مى کند. این سقوط ممکن است در خشکى یا دریا انجام گیرد. در حالى که افراد غیرمتفکر که ذهن ساده اى دارند, به سرعت آنها را به امور خارق العاده و غیردرخور توجیه از نظر علمى نسبت داده و تفسیرهاى امیدوار کننده یا ترساننده از آن مى کنند. یا به فال نیک مى گیرند یا به فال بد!
رشد عقلانیت در سطح عمومى با این توضیح سمت و سوى مبارزه نیز روشن مى شود. مهم ترین شاخص مبارزه با خرافه, تلاش براى عمومى کردن رویکرد عقلانى نسبت به رویدادها, مسائل طبیعى و ماوراء طبیعى و روابط میان آنهاست. به همین دلیل نیز انبیا رشد عقلانیت را در سرلوحه تمام برنامه هاى خود قرار داده بودند و میزان رشد انسان را بسته به اوج گیرى عقل او و نیز رشد نایافتگى او را نشأت گرفته از بى خردى او مى دانستند. این, ملاکى بود براى ارزیابى شخصیت افراد. از این روى, زمانى که نزد رسول گرامى اسلام, از زهد و عبادت کسى سخن مى رفت, حضرت از عقل او سوال مى کرد. خداى متعال رسالت انبیا را تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت مى داند. (کَما أَرْسَلْنا فِـیکُمْ رَسُولاً مِنْـکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَیُزَکّیکُمْ وَیُعَلّمُـکُمُ الکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلّمُـکُمْ ما لَمْ تَـکُونُوا تَعْلَمُونَ)14 همان گونه رسولى از خودتان در میان شما فرستادیم; تا آیات ما را بر شما بخواند; و شما را پاک کند; و به شما, کتاب و حکمت بیاموزد; و آن چه را نمى دانستید, به شما یاد دهد. در بیانى از حضرت امیر(ع) نیز یکى از رسالتهاى مهم ایشان, برانگیختن گنجینه هاى عقل شمرده شده است. (یُثیروا لَهُم دفائِنَ العُقُول. )15 برانگیزند بر آنها گنجینه هاى نهان عقل را. به همین منظور جا دارد این سوال را به میان آوریم که چگونه مى توانیم عقلانیت را در سطح و لایه هاى جامعه افزایش دهیم و به سطحى از عقلانیت عمومى برسیم که افراد به راحتى گرفتار سخنان بى مایه نشده و جز با تحلیل و استدلال چیزى را نپذیرند. 3. ترویج اندیشیدن گرچه انسان بالذات متفکر آفریده شده است; اما تفکر او نیز مانند سایر قوا, به رسیدگى, هدایت و تقویت نیاز دارد, تا به شکوفایى عقلى برسد. بنابراین, باید مردم را به اندیشیدن واداشت. در این مرحله, اصل اندیشیدن خوشایند است. گرچه تفکر به ظاهر کار کم زحمتى است و نیاز به جست و خیز و تلاش عضلانى و تحمل گرماى تابستان و سرماى زمستان ندارد; اما اگر دقت و تجربه شود, درخواهیم یافت که یکى از سخت ترین رفتارهایى است که هر انسانى در عمر خود تجربه مى کند. بزرگ ترین مشکل انسانها در طول تاریخ, فرار از اندیشیدن است. زیرا اندیشیدن کار بسیار دشوارى است. و تجربه نشان داده است که انسانها به کارهاى عضلانى بیش تر علاقه نشان مى دهند, تا به رفتارهاى فکرى. اگر انسان مى اندیشید و سخنى را بدون درنگ و تفکر نمى پذیرفت, راهى براى استعمار او پیدا نمى شد, فرعون ها و نمرودها بر او چیره نمى گشتند و هر انسان منحرفى نمى توانست با ترویج خرافات, گوهر انسانى او را سلب کند و به اندازه اى او را به انحطاط بکشاند که حاضر شود در برابر موجودِ بى جان و پستى, مانند سنگ و چوب, پیشانى بر زمین بساید! به همین خاطر خداى متعال بارها از او مى خواهد تا بیندیشد. (کَذ لِکَ یَبَیّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ)16 خدا آیات را این چین براى شما بیان مى کند, باشد که در کار دنیا و آخرت بیندیشید. (أَفَلا تَتَفَکَّرُونَ)17 آیا باز هم فکر نمى کنید. (فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَـلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ)18 قصه ها را بگوى, شاید به اندیشه فرو روند. 2. تفکر انتقادى تفکر انتقادى از بایسته هاى رشد عقلانیت است; زیرا انسان رشد یافته, به دنبال واقع است, گرچه دست یافتن به آن, او را به زحمت بیندازد. او مى داند که حقایق با ادعاها و تجمع آراء تغییر نمى کند. چنین کسى براى رسیدن به حق و بازشناسى آن از باطل به درستى مى اندیشد و منتقدانه به جست وجو مى پردازند. در بازشناسى خوب و خوب تر منتقدانه, با انصاف علمى به میدان اندیشیدن وارد مى شود. مادامى که مردمان جامعه اى, مطلبى را بدون درنگ بپذیرند, تحت تأثیر صداها و گروه هاى جورواجور قرار بگیرند, احساسات شان بر اندیشه شان غلبه کند, باید منتظر فاجعه بود. خرافه مانند علف هرز, در چنین جامعه اى زمینه رشد مى یابد و نابودى آن را رقم مى زند. اهل فکر, بویژه کسانى که رسالت دینى دارند, نباید از مردم پذیرفتن را بخواهند, بلکه باید به آنها بیاموزند که حتى معارف دین نیز با سوال, انتقاد و مقاومت بپذیرند و هر سخنى را حتى اگر گوینده اش بزرگ باشد, بدون تفکر, دقت و مطالعه نپذیرند. مردمى که عقیده اى را با دقت و با مقاومت بپذیرند, با مقاومت نیز از دست مى دهند و مردمى که آسان بپذیرند, آسان نیز از دست مى دهند. بنابراین نباید از دیرپذیرى اندیشه اى و یا مقاومت در برابر اندیشه هاى هرچند اسلامى, نگران بود, بلکه باید به فال نیک گرفت. خداى متعال مى فرماید: (فَبَشّرْ عِـبادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ القَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولـئِکَ الَّذِینَ هَداهُـمُ اللّهُ وَأُولـئِکَ هُمْ أُولُوا الأَلْبابِ)19 بشارت بده بندگانم را, آن کسانى که به سخن گوش مى دهند و از بهترین آن پیروى مى کنند, ایشان اند کسانى که خدا هدایت شان کرده و اینان خردمندان اند.
خداى متعال, چنین کسانى را به وصف هدایت و خرد مى ستاید. از همه بالاتر این که با بیان ضمیر فصل (هم) خردمندان را در همین گروه منتقد و اندیشه ورز منحصر مى سازد. در آیه دیگر از اجازه خواستن مشرکان براى تحقیق بیش تر استقبال مى کند و به رسول خود دستور رخصت مى دهد. (وَإِنْ أَحَدُ مِنَ المُشْرِکِـینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّى یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذ لِکَ بِأَ نَّهُمْ قَوْمُ لا یَعْلَمُونَ)20 و هرگاه یکى از مشرکان به تو پناه آورد, پناهش ده تا کلام خدا را بشنود, سپس به مکان امنش برسان, زیرا اینان مردمى نادان اند. در روایتى نیز از حضرت مسیح(ع) نقل شده است که: (عنه عن على بن عیسى القاسانى عن ابن مسعود المیسرى رفعه قال قال المسیح(ع) خذوا الحق من أهل الباطل ولا تأخذوا الباطل من أهل الحق. کونوا نقاد الکلام فکم من ضلالة زخرفت بآیة من کتاب اللّه کما زخرف الدرهم من نحاس بالفضة المموهة النظر الى ذلک سواء والبصراء به خبراء. )21 حق را از اهل باطل بگیرید, اما باطل را از اهل حق نگیرید. نقاد سخن باشید. چه بسیار گمراهى که به آیه اى از کتاب خدا زینت شده است, چنانچه درهمى از مس با طلا درآمیخته مى شود. نگاه ها به آن یکسان است. اما اهل بصیرت از حقیقت آن باخبرند.
3. بیان دقیق و روشن معارف دین ییکى از ویژگیهاى فاخر و شکوه مند دین, فراگیر بودن آن نسبت به امر دنیا و آخرت است. دین به رابطه رفتارها, اشیاء و رویدادهاى مادى و آثار معنوى و اثرگذارى موجودات غیرمادى در عالم ماده مى پردازد. در اساس یکى از دلیلهاى نیاز به وحى, محدودیت عقل در درک تمام این حقایق است. با بیان این حقایق, عقل بخش ناقص خود را کامل مى کند و به قضاوت جامعى از آغاز و انجام و آن چه میان آن دو باید انجام داد, مى رسد. مى داند که عوامل اثرگذار در رشد و انحطاط کدام است. عنصرهاى وهمى و حقیقى به او شناسانده مى شود. در مَثَل درمى یابد هر موجودى در عالم, اثرگذارى خود را از خدا مى گیرد و در این اثرگذارى هیچ گونه استقلالى ندارد. این تفکر انسان را از غل و زنجیرهاى بسیارى رها مى سازد. از شر آفریده ها و پدیده هاى طبیعى و از آن چه پندارد به او شر مى رساند و یا شاید شر برساند, به چیزهاى موهوم پناه نمى برد, بلکه به خدا پناه مى برد. زیرا مى داند که خداى متعال آفریدگار آنها و بالاتر از تمام آنهاست و توسل به ذات مقدس پروردگار, او را از شر هر موجودى در امان خواهد داشت. جن و انس و ملک را بنده خدا مى داند و همین بینش و بصیرت او را از پندارگراییهاى خردسوز, خیال انگیزیهاى ترسناک و توهمهاى بى ریشه و بنیاد, رهایى مى بخشد. اگر او دین, جایگاه رسالت رسول و امامت امام را درست دریابد, خواهد دانست که اگر چیزى زیانبار به حال او بود, رسول خدا(ص) و جانشین او, امام(ع) از او دریغ نمى کردند و قبل از این که فاجعه اى او را در خود بگیرد, به او خبر مى دادند. اگر عددى خاص, یا روزى معین یا مکان و زمانى مشخص موجب آسیب به انسان شود, بى گمان بى خبر نمى ماند. بنابراین, این فرد دین شناس, نتیجه مى گیرد که اگر رسول خدا(ص) مرا از چنین امورى نترسانده است, بدان معناست که این امور, آثار وهمى که درباره شان گفته مى شود, ندارند. اگر معرفت او نسبت به نظام رزق و روزى و همین طور بیمارى و شفاى الهى درست باشد, راه هایى را پیش خواهد گرفت که دین به روشنى او را به آنها رهنمون شده است. راه هاى خردمندانه را مى پیماید و از خدا کمک مى خواهد و شفا مى طلبد. براى اداى قرض به تلاش برمى خیزد و براى درمان بیمارى, به پزشک مراجعه مى کند, دارو مصرف مى کند و از خداوند متعال شفا مى طلبد. آن چه مهم است این که جایگاه دین, رسول و امام به روشنى براى مردم بیان شود, تا انتظارات مردم از دین, رسول و امام, جهت و سمت و سوى درستى بیابد. بسیارى از خرافاتى که به ساحت دین و دیندارى راه مى یابد, به خاطر نشناختن نقش دین و رسالت رسول(ص) و نقش هدایتى ائمه است. آن چه مایه شگفتى مى شود, این است که ائمه هدى(ع) در زمان حیات و حضور خود به رفع گرفتاریها از راه هاى غیر عادى نمى پرداختند یعنى مردم براى شفاى بیمارى و رفع گرفتاریهاى مادى خود به در خانه ائمه(ع) نمى آمدند. البته ایشان به عنوان یک انسان والا و عزیز در نزد خدا, از دعا, راهنماییهاى معنوى و تلاش متعارف در این باره دریغ نمى کردند. اما این با تصرفات غیرمادى قرض کسى را ادا کنند یا مریضى را شفا دهند, چنین نبوده است. همه این رفتارهاى نادرست و انتظارهاى بیجا و بى راه, که امروزه مى بینیم در بین شمارى از مردم رواج یافته و نقش هدایتى ائمه را فراموش کرده اند از ضعف شناخت دینى آنان ریشه مى گیرد. انتظارى که امروزه در برابر این گونه نگاه ها و برداشتها از علماى دین مى رود, شناساندن صحیح دین به مردم است, نه همراهى با مردم در رفتارهاى ناهنجار و نادرست. عالم دینى باید مردم را نسبت به شأن امام که شان هدایت و رهبرى و حکومت است, آشنا کند و به آنان بفهماند که بیش تر گرفتاریهاى انسان امروز, به خاطر محرومیت از نقش هدایتى و معنوى امام(ع) است. پس باید بکوشیم تا زمینه هاى لازم پررنگ شدن نقش هدایتى امام و از همه مهم تر براى طلوع آن خورشید غایب از نظر را فراهم سازیم. این نگاه, احساسات مردم را در جهت مناسبى, به حرکت درمى آورد. اما اگر این نگاه نباشد, اگر پیروى از امام نباشد, اگر تلاش براى ظهور امام نباشد, باید همیشه ایّام حقارت انسان را شاهد باشیم. ییا اگر فلسفه عزادارى به درستى شناسانده شود, مردم خود در برابر خرافه ها استقامت مى کنند. خود مى فهمند که کدام روضه و منبر در راستاى هدفهاى والا, روشن, انسان ساز و حرکت آفرین امام حسین(ع) است و کدام خرافه و ساختگى است و انسان را از هدف امام دور مى سازد و او را به وادى اوهام مى افکند. اما اگر امام حسین(ع) وسیله اى براى بخشایش گناهان و شفاى مریضان و قضاى حاجت مندان, بدل شود, هر روز باید شاهد علف هاى هرز بیش ترى در باغ و بستان امامت و شهادت باشیم.
4. ارائه تحلیل علمى از موارد خرافه در بسیارى از موارد, افراد به خاطر ضعف نفس, شکست خوردگى و افسردگى و نیاز به پناهگاه و ده ها عامل دیگر, آمادگى لازم براى پذیرش و انفعال را دارند. در این شرایط افراد سودجو تحت عنوان رمالى و علوم غریبه و ارتباط با ارواح و اجنه, به راحتى مى توانند این افراد را تحت تأثیر قرار دهند و نقشه هاى شوم خود را روى آنان پیاده کنند. به همین جهت, یکى از راه هاى مبارزه با خرافه و توسعه عقلانیت و رها ساختن این کسان از دام خرافات, ارائه تحلیلهاى علمى و آمارى از خرافه هاست. به گونه اى که افراد در جریان کار مدعیان قرار گیرند و در واقع از پشت صحنه ادعاهاى آنان آگاه شوند. و از سوى دیگر, با ارائه آمار علمى از ثمربخش نبودن و یا درست نبودن ادعاهاى آنان, حقیقت مسأله را روشن کنند. و مردم را در جریان گرفتارى کسانى که به این مدعیان مراجعه کرده و برابر دستورالعمل آنان عمل کرده اند, بگذارند.
آسیب تفکر ضدخرافى جاهل, خط تعادل را گم مى کند و پیوسته, یا تندروى مى کند و یا کندروى. شمارى از ترس خرافى شدن, سر از مادى گرى در مى آورند و هر چیزى که با فکر ناتوان آنان نسازد, خرافه مى پندارند. این تفکر نیز درست نیست و حتى نمى توان روایتى را به صرف دور از ذهن بودنِ مضمون آن, جعلى پنداشت. بلکه باید بپذیریم که در این عالَم اسرارى است که براى ما روشن نیست. مثلاً اگر گفته شود که زنا باعث زلزله مى شود, نباید با استبعاد و استغراب به آن نگریست و نباید تحلیلهاى علمى درباره دلایل وقوع زلزله را دلیل بر نقض حدیث دانست; زیرا علم بشر به تمام ابعاد زلزله اشراف ندارد و چنانچه پدیده هاى طبیعى باعث تغییراتى در رفتارهاى ما مى شود, ممکن است که رفتارهاى ما نیز باعث تغییراتى در طبیعت گردد. اگر زمانى گفته مى شد که نحوه زندگى ما در, در دوران باردارى, اثرهاى شگرفى در ویژگیهاى جسمى و روحى کودک دارد, متهم به خرافه مى شد, زیرا ادله کافى جز تجربه براى آن وجود نداشت. اما امروزه این مطلب با ادله علمى ثابت شده است. (بسیارى از مسائل بودند که به خاطر تجربه براى مردم ثابت مى شد, اما توجیه علمى نداشت. در نتیجه اعتقاد به آن بعدها خرافه به حساب مى آمد. اما بعدها روشن شد که آن اعتقاد درست بوده است. مانند تأثیر مسائل دوران باردارى بر کودک.)22 بنابراین, باید خط میانه را گرفت. یعنى از یک سو باید منتقد بود و در تحلیل مسائل آنها را با معارف ناب و اصیل دین سنجید و با درنگ پذیرفت و از یک سو در رد مسائل جسور نبود, بلکه این احتمال را داد که ممکن است عواملى غیرمادى و فراتر از آن چه دانشمندان علوم طبیعى دریافته اند, در فرایندها و حوادث عالم ماده, دخالت داشته باشند. جسارت در ردّ ادعاهاى دور از ذهن, خود نشانه جمود ذهنى است; زیرا کسى که ذهن توسعه یافته اى داشته باشد, احتمالهاى فراوانى را درباره مسأله اى از ذهن دور نمى دارد. از این روى, گرچه تا دلیلى اقامه نشود, احتمالى را نباید پذیرفت; اما تا دلیلى بر ردّ آن نیز نباشد, نباید آن را کنارى گذارد. بنابراین, در چرخه تفکر نقاد و علمى که پایه عقلانیت است, سخن بدون دلیل جایى ندارد. اگر فرد نقاد دلیلى بر ردّ و قبول نداشته باشد, سکوت مى کند و تنها احتمال آن را تأیید مى کند. به همین خاطر نیز, حضرت امیر(ع) افراد جسورى را که هر سخنى را رد مى کنند, احمق دانسته و مى فرماید: (لاتَرُدَّ على الناسِ کُلَما حَدَّثُوک فَکَفَى بذلِکَ حُمقاً)23 براى حماقت تو همین بس است که هرچه مردم به تو بگویند, رد کرده و نپذیرى. این نکته در تحلیل آیات و بویژه روایات, بسیار کاربردى و لازم است; زیرا مخاطب ائمه(ع) مردمانى بودند که بهره کافى از علم نداشتند, به کمال عقل نرسیده بودند و آمادگى درک بسیارى از حقایق در آنان نبود. به همین خاطر ایشان بیش تر به گونه اى با آنان سخن مى گفتند که دریابند. در مَثَل مى فرمودند: (در زباله دان را ببندید; زیرا شیطان در آن زاد و ولد مى کند.) معصوم(ع) براى ترسانیدن مردم از زاد و ولد میکروبها, لفظ شیطان را به کار مى برد, تا مضرّ و نادیدنى بودن را به طور همزمان تفهیم نماید. ییا در روایات بسیارى, براى دجال, الاغى تصور شده است که هر قدم آن چند میل راه است و لشکریان او زنان هستند و… تأمل در این تعبیرها مى تواند وجوه جالبى را ترسیم نماید. مانند این که مقصود از دجال, سرکرده کفار است و مرکبى راهوار و فرمانبر دارد مانند الاغ و این مرکب راهوار و آرام در هر لحظه فاصله مکانى زیادى را مى پیماید. زن بودن لشکریان نیز به خوبى نشان مى دهد که جنگ دجال, جنگ نظامى نیست. بلکه جنگ فرهنگى است. شاید این مفاهیم کلى در آن عصر, مبهم تر از آن بود که به درستى درک شود. اما امروزه این حقیقت براى ما روشن است که دشمن اصلى اسلام و جامعه اسلامى, فساد و فحشا است. دشمنى که سربازان آن را زنان تشکیل مى دهند و از طریق اینترنت, تلویزیونهاى مختلف و. . عرضه مى شود و مرکب راهوار و فرمانبردارى که تمام این امکانات را به تمام جهان منتقل مى کند, ماهواره است. این مرکب فرمانبردار, در هر ثانیه, کیلومترها راه مى رود. البته ما یقین نداریم که این تحلیل درست باشد; اما براى اثبات خرافى نبودن یک روایت, همین مقدار از تحلیل نیز کافى است. ییا به صرف این که براى عملى مستحب, ثواب بسیار زیادى در روایات ذکر شد, نمى توان در هر موردى, بدون استثنا آنها را خرافى و جعلى انگاشت. زیرا در مواردى در این ثوابها نکته هایى وجود دارد که غفلت از آنها موجب اشتباه مى شود. در مثل در ثوابهایى که براى تلاوت سوره هاى قرآن در پاره اى از روایات آمده, گفته اند اینها خرافى و روایات از این دست جعلى هستند. اما اگر به پاره اى از روایات دقت شود, روشن مى شود که تلاوت قرآن در ادبیات روایات, جز براى عمل کردن و پند گرفتن نیست. بنابراین اگر در روایت آمده است که هرکس هر شب قبل از خواب سوره واقعه را بخواند, از اهوال روز قیامت در امان مى ماند, این بدان معنى نیست که اگر ده ها گناه بکند, با خواندن سوره واقعه از اهوال قیامت در امان است. بلکه بدان معنى است که با خواندن سوره واقعه متنبه شده و حساب و کتاب الهى را در زندگى روزمره فراموش نکند. چنین کسى ممکن نیست آلوده به گناه شود و اگر آلوده شد, توبه نکند. اگر این ثوابها از این منظر تحلیل شود, نه تنها خرافى نخواهند بود, بلکه کاملاً خردمندانه و حکیمانه نیز جلوه خواهند نمود.
تکنولوژى و خرافه تکنولوژى عرصه هاى گوناگون زندگى را به چنگ گرفته است. یکى از عرصه هاى زندگى غیرعقلانى بشر, خرافه است. بنابراین خرافه, از تکنولوژى بى بهره نمانده و قالبهاى خود را سازوار با آن تغییر داده است. و همین, مى تواند لغزشگاهى براى گروه روشنفکر جامعه باشد. (مقصود ما از روشنفکر, کسانى هستند که تفکر نقادى دارند و با تأمل و بررسى. مطلبى را مى پذیرند, یا نمى پذیرند. ) زیرا; اول. تکنولوژى خود نتیجه عقلانیت بشر در شناخته نظام مادى است. تکنولوژى, مولود نگاه علیّ معلولى به عالم و کشف برخى از اسرار آن است. بنابراین به ظاهر با خرافه ناسازگارى دارد و همین مطلب, مى تواند باعث غفلت و لغزش شود; زیرا خرافه و خرافه گرایان امروزه خود را در سنگرهاى هنر و تکنولوژى پنهان مى کنند. دوم. چه بسا سخنان باطلى که اگر عارى از هر نوع آرایش و زینت گفته شوند, فرهیختگان به سرعت متوجه خرافى بودن آن بشوند; اما وقتى که در قالب هنر و با ابزار تکنولوژى بیان شود, جهات غیرواقعى و حماقت بار آن, تحت تأثیر هنر, امورى خردمندانه و شدنى جلوه بکند و موجب لغزش بشود. از باب مثال (سیما) گاه اقدام به پخش فیلمهایى مى کند که فیلمنامه هاى آنها بر اساس اصول خرافى ساخته شده است. برنامه (کلید اسرار) را در این زمره مى توان نام برد. اساس این فیلم آن است که انسان نتیجه خوب و بد رفتار خود را, هرچه باشد, به زودى در همین دنیا مى بیند. خدایى که در این برنامه از آن سخن مى رود, خدایى عجول است که بندگان را به زودى پاداش مى دهد و یا عقاب مى کند. این برنامه با تکیه بر همین اصل, قصد تشویق به رفتار صالح و شایسته را دارد. با وجود خرافى بودن اساس این برنامه, به خاطر این که در قالب هنر بیان شده است, کم تر کسى متوجه خرافى بودن آن مى شود.
علما و مبارزه با خرافات علما به عنوان وارثان علم انبیاء, وظیفه سنگینى در مبارزه با خرافات دارند و از آن جا که خرافه در تضاد با عقل و وَحى است, ستیز با آن از وظیفه هاى اصلى و محورى ایشان است. این مهم, روشن تر از آن است که نیاز به اثبات داشته باشد. از این روى, سخن را به روشهاى مبارزه, بازدارنده هاى آن و میزان موفقیت علما در این عرصه مى کشانیم. بى گمان, علما, رکن اثرگذار در حفظ عقاید, اخلاق و فقه شیعه در عصر غیبت بوده و هستند. اگر علماى دین نبودند و طلایه دارى نمى کردند و از عقاید ناب اسلامى نگاهبانى نمى کردند, بى گمان در فراز و نشیبهایى که براى تشیع, در درازى تاریخ اسلام, بویژه در دوران غیبت پیش آمد, امروزه از آن عقاید زلال, خبر و اثرى نبود. امام هادى(ع) مى فرماید: (وَلَولا مَن یَبقى بَعدَ غَیبة قائِمِکُم(ع) مِنَ العُلَمَاءر الدَّاعینَ إِلیهِ والدَّالینَ عَلَیهِ والذابِّینَ عَن دیِنِه بِحُجَجِ اللّه والمُنقِذینَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّه مَن شِباکِ إِبلیسَ ومَرَدَتِهِ وَمِن فِخَاخِ النَواصِبِ لَما بَقِیَ أحَد الا ارتدَّ عن دِینِ اللّه وَلَکِنَهُمُ الذین یُمسِکُون أزِمَّة قُلُوب ضُعَفاءِ الشیعَةِ کَمَا یُمسِکُ صاحِبُ السَّفینَةِ سُکانَهَا أولئِکَ هُمُ الافضَلُون عندَاللّه عَزَ وجلَ)24 اگر پس از غیبت امام قائم(ع) علمایى نبودند که دعوت به سوى او کرده و مردم را راهنمایى کنند, و با براهین الهى از او دفاع نمایند, و بندگان مستضعف خدا را از دام ابلیس و یاران و کم کاران او برهانند, و از بند دشمنان اهل بیت, رهایى بخشند, همه مردم از دین خدا دست کشیده و مرتد مى شدند. لکن علما کسانى هستند که زمام قلوب شیعیان ضعیف ما را در دست داشته و مهار مى کنند, همچون ناخداى کشتى که سکان آن را در دست دارد. این گروه همان شخصیتهاى برتر و افضل در نزد خداوند, باعزت و جلال, هستند. تاریخ شیعه, سرشار از رویارویى خردمندانه و هوشیارانه علماى دین, با دشمنان دین, از یک سو و خرافه ها و بدعتها از سوى دیگر است. چه بسیار زحمتها, رنجها و مرارتها که بر خود همواره ساختند, کتابها نوشته, سخنها گفتند و حتى خون پاکشان را نیز در این راه تقدیم کردند, اما حاضر نشدند در دفاع از اسلام عزیز کوتاه بیایند و با شیادانى که دین مردم را نشانه رفته بودند, سازش کنند. با این حال جریان حوزوى, جریان معصوم و به دور از خطا و اشتباه نیست و براى رشد و بالندگى بیش تر, نیاز به آسیب شناسى و نقادى دلسوزانه و از روى انصاف دارد. تا روز به روز امتیازهاى خود را قوت بخشد و به بازسازى بخشهاى آسیب پذیر خود بپردازد. بنابراین, آن چه در این مجال مى آوریم, به هیچ وجه به معناى کم حرمتى به علما یا نادیده انگارى تلاشهاى ایشان در مبارزه با خرافه نیست; زیرا براى ما و هر انسان آگاه و منصفى محرز است که آن چه از دین به دست ما رسیده است, مرهون تلاشهاى جانانه علماى شیعه ـ که درود خدا بر ایشان باد ـ است.
عوام زدگى در حوزه هاى علمیه از برجستگیهاى علماى شیعه, مردمى بودن و همراهى و همگامى آنان با توده هاست. این اصل بلند را در فراز و نشیبهاى گوناگون حفظ کرده اند و به آن, به درستى پاى بندى نشان داده اند. همین همراهى و همگامى با مردم و برخاستن از میان مردم, با همه امتیازهایى که داشته و دارد, آسیبهاى جبران ناپذیرى به روحانیت شیعه زده است. علماى شیعه, با نزدیک شدن به مردم, همراهى و همگامى با آنان, ناگزیر با قدرتهاى نادیده انگار حق مردم, به گونه اى درافتاده و از بسیارى از حقوق خویش محروم مانده اند و این دورى از قدرتها و انزواى سیاسى و بى بهره مندى از امور مالى براى سامان دهى به امور دینى, سبب گردیده از نظر مالى به مردم وابستگى بیابند. این وابستگى مالى به مردم, اگرچه امتیازهایى داشته و دارد, اما گاه زمینه هاى سوءاستفاده شمارى از ثروت مندان را فراهم آورده است. این از یک سو, و از سوى دیگر, وابستگى عالمان دین را در مواردى, گاه به مداراى بیش از حد نیاز و ضرورت در برخورد با مردم در برابر کارهاى عوامانه و نادرست آنان کشانده است, تا جایى که قدرت مقابله با مردم را تا حدود زیادى از دست داده اند. به عبارتى مردمى که باید متربى و خاضع در برابر علما مى شدند و دین و دنیاى خود را از دست علما مى ستاندند, تبدیل به ولى نعمت شدند و در حریم علماى دین حق آب و گل پیدا کردند. از سوى دیگر مى دانیم که توده ها, بیش از آن که با حقایق دین و معارف عالى وحى و عقل مانوس باشند, با خیالها و بافته هاى ذهن خود مشغول اند. دین عوام, با دین علما و اسلام شناسان فرق دارد. فکر و اندیشه و رفتار مردم انباشته از خرافه ها, سطحى نگریها و اشتباه هاست. بنابراین, زمانى که علما به مردم وابسته شدند, و پایگاه سیاسى و اقتصادى خود را در برابر حکومتهاى ستم پیشه و جداى از مردم, در دل مردم برپا کردند و براى حمله به اردوگاه این گونه قدرتها به اردوگاه مردم پناه بردند, به ناچار قدرت مبارزه و رویارویى با اندیشه هاى نادرست مردم را تا حدود زیادى از دست دادند. و این, سبب رشد عوام زدگى و عوام گرایى روحانیان شد و عوام زدگى روحانیت, زمینه هاى رشد خرافات را فراهم آورد. عوام زدگى, آفتى است که روحانیت به آن گرفتار آمده است و او را از طلایه دارى, پیشروى بازداشته و به سکوت و سکون کشانده است. به گفته شهید مطهرى: (هر جامعه اى نیز یک نوع آفت مخصوص به خود دارد. آفتى که جامعه روحانیت را فلج کرده و از پا درآورده است, (عوام زدگى) است. عوام زدگى, از سیل زدگى, زلزله زدگى, مار و عقرب زدگى بالاتر است. این آفت عظیم, معلول نظام مالى ماست. روحانیت ما, در اثر آفت عوام زدگى, نمى تواند چنانکه باید, پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و معنى صحیح کلمه, هادى قافله باشد و مجبور است در عقب قافله حرکت کند. )25 روحانیت, وقتى مى تواند ریشه هاى خرافه را در مزرعه جامعه, بخشکاند و بَر کَند, که از لاک عوام زدگى بیرون بیاید. روحانیت نمى تواند هم با عوام باشد و عوام گرا و ملاحظه آنان را بکند و به پندارهاى آنان احترام بگذارد و هم خرافه ستیز باشد. عوام با خرافه ها عجین شده است. مبارزه با خرافه, یعنى درافتادن با سیل اعتراضها و پرخاش گریهاى عوام. روشن است که شمارى از روحانیان, براى این که بیش از پیش از عوام بهره برند, در این مبارزه, با عوام همراه مى شوند و رهبرى آنان را علیه علماى آگاه بر عهده مى گیرند و در این هنگامه کار بسیار دشوار مى شود و صحنه مبارزه; بسیار هراس انگیز.
جدایى دین از سیاست باور به جدایى دین از سیاست, خرافه است. زیرا منشاء آن, درک نادرست از دین و سیاست است. از آن جا که مهم ترین پیام دین و رکن اصلى آن, بندگى خدا و پاکى نفس است و توجه به امور مادى و سیاسى در بیش تر موارد آلوده شدن به آنها را در پى دارد, این توهم را به وجود آورده است که این دو با هم سرناسازگارى دارند. این نگاه, ساده ترین تحلیلى است که از رابطه دین و سیاست ارائه مى شود. این نگاه عوامانه است, اما به ظاهر علمى مى نماید. نگاهى که مخالف سیره عملى انبیاء و اولیاست و ناسازگار با محکمات قرآن و سنت. با این حال, شمارى از روحانیان و علما, در سده هاى اخیر, به شدت تحت تأثیر این فکر قرار گرفته و از سیاست پرهیخته و آن را دون شان خود دانسته اند. حضرت امام خمینى, بارها از این تفکر خرافى انتقاد کرده, از جمله گفته است: (یک مدت زیادى گرفتار عرفا ما بودیم, اسلام گرفتار عرفا بود. آنها خدمت شان خوب بود; اما گرفتارى براى این بود که همه چیز را برمى گردانند به آن ور. هر آیه اى دست شان مى آمد و مى رفت آن طرف, مثل تفسیر ملاعبدالرزاق. خوب بسیار مرد دانشمندى, بسیار مرد بافضیلتى [است] اما همه قرآن را برگردانده به آن طرف; کانه قرآن با این کارها کار ندارد. )26 ثمره این رفتار و فکر چیزى نبود جز خرافى جلوه دادن احکام و معارف عالى اسلامى, از این روى, امام خمینى, در جاى دیگرى مى گوید: (آن که اسلام را یک جورى معرفى کنند به ملتها, به خارج و داخل که در نظر مردم سبک بشود, یک مطلب خرافى باشد, یک مطلب کهنه باشد. و مشغول تبلیغات شدند در خارج و داخل که اسلام بله, اگر هم یک چیزى بوده است مال هزار و چهارصد سال پیش از این بوده است. )27
معصوم پنداشتن شمارى از امام زادگان اگر شخصیت مقدس و پاکى, با احساسات عمومى ملتى پیوند بخورد, زمینه براى غلو و زیاده روى و قهرمان سازى درآن باره درست مى شود. شخصیتهاى حاضر در کربلا مصداق روشن همین موارد هستند. معرفت ما نسبت به امام زادگانى چون: حضرت زینب(س) و حضرت عباس(ع) و على اکبر(ع) از مقطع پایانى زندگى آن حضرات, شروع مى شود. مقطعى که با مظلومیت پایان یافت و به مرور زمان در اوج احساسات دینى مردم قرار گرفت. شمارى در نوشته ها و سخنرانیها, به روشنى از عصمت آن بزرگواران یاد کرده و به شدت از آن دفاع مى کنند. گذشته از این که اصل بحث, غیر لازم است و اثبات و یا عدم اثبات عصمت ایشان هیچ تأثیرى در امر دنیا و آخرت ما ندارد, باید افزود: براى اثبات درجه معنوى بزرگانى نظیر امام زادگان حاضر در کربلا, یا باید در آن اوج بود, یا از کسى که در آن اوج است شنید. به عبارتى ما وسیله تقواسنج نداریم, تا خودمان میزان تقواى افراد را بسنجیم! در خلوت و جلوت و ظاهر و باطن آنان نیز نبوده ایم تا از ریز و درشت اعمال و نیات شان باخبر باشیم. بنابراین, تنها راه براى اثبات عصمت ایشان, خبر مورد اعتمادى است که از معصوم(ع) رسیده باشد. در حالى که هیچ خبر دال بر عصمت ایشان وجود ندارد. شمارى استدلال مى کنند که امام صادق(ع), از حضرت عباس به (عمو) یاد مى کند! یا ایشان مقامى دارد که تمام شهدا در روز قیامت به منزلت ایشان غبطه خواهند خورد, یا در زیارت, از ایشان به (عبد صالح) تعبیر شده است و امورى از این قبیل… . در حالى که اگر از (عمو) گفتن امام عصمت قابل استفاده باشد, عصمت ابوذر قبل از حضرت عباس ثابت مى شود; زیرا زمانى که ابوذر در حال رفتن به ربذه, محل تبعید خود بود, حضرت امیر(ع) به همراه فرزندان به تودیع او پرداختند و هر کدام سخنى گفتند. امام حسین(ع) نیز توصیه خود را با تعبیر (عمو) شروع کرد. اما تعبیر به عبد صالح یا مقام والاى روز قیامت, هیچ کدام منافاتى با عدم عصمت ندارد. چنانچه تعبیر (فهمِة غیر مفهّمه) یا تعبیرات همانند, دلالت بر عصمت حضرت زینب نمى کند. امروزه نه تنها مردم عوام, که بسیارى از روحانیان هم نمى پذیرند که منزلت حضرت مریم و آسیه از منزلت بانوى کربلا والاتر باشد. در حالى که در حدیث پیامبر آمده است که: برترین زنان بهشت آسیه, مریم, خدیجه و فاطمه(س) هستند. آیا پیامبر اسلام از آینده امت خود و منزلت نوه خود حضرت زینب(س) باخبر نبود؟ هیچ کدام از اینها به معناى کاستن از منزلت بانوى کربلا نیست. بلکه به معناى درک صحیح جایگاه هاست. آن حضرت در اوجى از معنویت و کرامت قرار دارد که عقول ناقص ما از درک آن بسى عاجز است. مقصود این است که ما باید مراقب باشیم تا تحت تأثیر احساسات پاک و در پیوند با مردم, به باورهاى خرافى نرسیم.
عوام زدگى در عزادارى دقت و نکته سنجى, جامع نگرى, احتیاط علماى شیعه در مقام فتوا, بر کسى پوشیده نیست. با این حال, جاى تعجب است که چرا در مسائل مربوط به عزادارى امام حسین(ع) از آن سیره شایسته, بى بدیل و منطقى عدول کرده اند. نگاهى به این استدلالها کافى است تا پرده از تفاوت روش فقهى ایشان در این عرصه با سایر عرصه ها, بردارد. به عنوان مثال, هیچ فقیهى براى اثبات حکمى در باب صلات, صوم, جهاد و… به مکاشفه و خواب و رؤیا استناد نمى جوید. در حالى که یکى از استدلالهاى مهم در جواز قمه زنى, مکاشفاتى است که از شمارى از عرفا نقل شده است. بگذریم از این که مکاشفات مخالفى نیز در بیزارى ائمه(ع) از این کار نقل شده است. ییا به تعبیرهایى آکنده از احساسات که در برخى از زیارت نامه ها ذکر شده, استدلال شده و تفاوت میان بیان احساسى و بیان حکمى در نظر گرفته نشده است. سیره علما بر آن بوده و هست که همه روایات مرتبط با یک موضوع را در کنار هم معنى و تفسیر کنند. در حالى که امروزه شاهد آنیم که شمارى از علما, با استناد به یک روایت که در تعارض با چندین روایت دیگر است, حکم به جواز (لطم و اعمال خشن) در عزاى امام حسین مى کنند. و متأسفانه به همین اندازه بسنده نکرده و آن احادیث را بر روى پلاکاردها نوشته و کوچه و بازارى مى کنند. با این که تفسیر آن روایات نیاز به کار سنگین فقهى و حدیثى دارد. از شمارى بزرگان نقل شده است که حاضر به دخالت در احکام مربوط به عزادارى نشده و گفته اند: (شما را به خدا ما را قاطى دستگاه حضرت اباعبداللّه نکنید. ما نمى توانیم درباره عزادارى آن حضرت چیزى بگوییم!) چرا فقیه در احکام عزادارى نباید دخالت داشته باشد. در حالى که قصد بدعت و تصرف شخصى ندارد و هدف از دخالت بیان نظر و ایده خود معصوم درباره عزاى خود اوست. در مثل اگر ما بگوییم که شخص امام حسین(ع) در شب عاشورا خواهر مکرمه اش را از (لطم) براى او نهى کرد و قسم داد که بعد از او از این کارها نکند, بى حرمتى به امام حسین(ع) خواهد بود؟ آیا ما با این کار ایده و آرمان امام حسین(ع) را زنده نکرده ایم؟ هیچ توجیه مقبول و موجه علمى وجود ندارد که این نوع از برخورد را توجیه کند. مگر آن چه که استاد مطهرى از آن به عوام زدگى یاد مى کند. نویسنده کتاب (الشعائر الحسینیه)28 مدخل بحث خود را (شعائر) و جایگاه آن در قرآن قرار مى دهد. به این صورت که ثابت مى کند که شعائر اسلامى باید حفظ شود و دستور قرآن است. شعائر حسینى, چیزى است که اختیار آن به دست مردم داده شده است. یعنى مردم مختارند که خود نشانه هایى براى عزاى آن حضرت درست کنند. نکته اساسى این است که اگر مردم چیزى را به عنوان نشانه و شعیره قرار دادند, طبق دستور قرآن پیروى از آن واجب است! وى براى اثبات ادعاى خود, از حجیت عرف در تشخیص موضوعات کمک مى گیرد و نتیجه مى گیرد که: روش عزادارى به خود مردم حواله شده است. بنابراین, هرچه مردم شعیره کنند, باید در حفظ آن کوشید. البته وى قید عدم حرمت را افزوده است. یعنى این شعائر مادامى که حرام نباشند, حتى اگر مکروه باشند, باید حفظ شوند! تعجب از این است که نویسنده توجه نداشته است که خداى متعال در جاى جاى قرآن, اکثریت را محکوم کرده و پیروى از آن را موجب گمراهى مى شمارد. زیرا اکثریت در بیش تر زمانها پیرو هوسها بوده و اهل اندیشه و عقل و فهم و دیندارى همیشه در اقلیت بوده اند. آیا جز این است که نشانه ها باید سازگار با مدلول خود باشند؟ آیا مى توان چیزى را که پست و سخیف است, نشانه اى از حسین(ع) قرار داد؟ آیا چیزى را که هیچ نوع هماهنگى با مرام امام حسین ندارد, مى توان دلیلى بر حرکت سرتاسر حکمت آن حضرت قرار داد؟ آیا عملى که خلاف مروت و کرامت انسان است, یا نشانه ضعف عقل و دین مردم است, مى تواند شعیره باشد؟ گویا وى توجه ندارد که نشانه هاى دست ساز مردم, متناسب سطح فکرى ایشان از عاشورا و حسین(ع) است. چه تضمینى وجود دارد که مردم, عاشورا, امام حسین و دین و آرمانهاى او را درست فهمیده باشند, تا بخواهند براى آن علامتهاى مناسبى را قرار دهند. گویا ایشان توجه نداشته اند که مردم در مسائل دین, بسیار بى مبالات تر از مسائل دنیاى شان هستند. بنابراین اگر شارع اجازه داده است که در مسائل مادى و زندگى طبیعى, در تشخیص موضوعات به او مراجعه شود, نمى توان از آن فهمید که نظر مردم در موضوعات مربوط به امامت و دین هم حجت است. البته مقصود, سلب کلى اختیار از مردم در انتخاب روش عزادارى نیست, بلکه مقصود, جلوگیرى از واگذارى بدون قید و شرط آن به مردم است, تا جایى که گفته شود: هر آن چه مردم آن را به عنوان علامتى براى عاشورا جعل کنند, پیروى از آن واجب است! یا مصداق شعائر الهى است! بسى جاى تأسف است که طلبه اى پس از سالها درس خواندن و کلاس رفتن, روایت را مانند مردم کوچه و بازار معنى کند و بر فراز منبر بازگو نماید! یکى از عوامل خرافى شدن عزادارى, احادیثى است که در فضیلت آن وارد شده است. گرچه این احادیث پذیرفته است, اما با تمام شروطى که در مباحث فقه الحدیثى گفته شده است. یعنى با درنظر گرفتن سند, متن, سازگارى آن با قرآن, تقیه اى بودن, یا تقیه اى نبودن, شرطها, قیدها, مخصصها و… . در این صورت است که بیان فضیلت عزادارى براى امام حسین(ع) نه تنها موجب نشر و رواج خرافه, یا نادیده انگارى دستورهاى دینى و نعوذباللّه جسارت به خدا و دین او نمى شود که سبب انقیاد هرچه بیش تر مى گردد.
خواب گرایى در خواب, به چیزهایى پى بردن, از رویدادهایى باخبر شدن, از اسرار الهى است. بسیارى در زندگى خود آن را تجربه کرده اند. براى بسیارى به تجربه ثابت شده که در خواب از امورى آگاهى یافته و آن چه را در خواب دیده اند, در زندگى به حقیقت پیوسته است. خداوند متعال, خواب ابراهیم(ع) را براى ذبح فرزندش اسماعیل, این گونه بیان مى فرماید: (… قال یا بنى انى ارى فى المنام انّى اذبحک فانظر ماذاترى قال یا ابت افعل ما تؤمَرُ ستجدُنى ان شاء اللّه من الصابرین. )29 … گفت اى پسرکم در خواب دیده ام که تو را سر بُرم. بنگر که چه مى بینى؟ گفت: اى پدر, آن کن که تو را فرماید. مرا, اگر خداى بخواهد, از شکیبایان یابى. و یا خواب حضرت یوسف را, که در کودکى دید و سالها بعد به وقوع پیوست, این گونه بیان مى فرماید: (اذ قال یوسف لابیه یا ابت انّى رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لى ساجدین. )30 آن گاه که یوسف به باب خویش گفت: پدرم من یازده ستاره و خورشید و ماه را به خواب دیدم. دیدم شان مرا سجده مى کنند. قرآن, افزون بر خواب ابراهیم و حضرت یوسف, از خواب دو زندانى همراه یوسف و پادشاه مصر نیز گزارش مى دهد که همان گونه که دیده بودند, در بیدارى رخ داد. پس ممکن است انسان هر آن چه در خواب مى بیند, در بیدارى به وقوع پیوندد و به اصطلاح رؤیاى صادقه باشد و انکار خواب, انکار تجربه بزرگ و فراگیر انسانهاست که هیچ انسان عاقلى به انکار آن برنمى خیزد. اما آن چه که هیچ انسان خردمندى نمى پذیرد و زیر بار آن نمى رود, این است که: هرکسى از هر گوشه اى برخیزد و ادعاى خوابى بکند و آنان و یا کسانى بخواهند براساس آن خوابها, حرکتهاى معنوى را سمت و سو بدهند و یا بهره هاى خاص ببرند, عقیده بسازند, باورهایى را سامان بدهند, تکلیف درست کنند و مردم را به یک سرى ذکرها, اوراد و مناسکى وادارند و دم و دستگاهى در برابر شریعت و تکلیف مدارى شرعى و سرچشمه گرفته از منابع اصیل, بسازند و بیرق آن را برافرازند. خواب, نمى تواند براى کسى تکلیف شرعى و باید و نباید ویژه اى بتراشد و محور و مدار کارها و برنامه هاى کارى و عبادى انسان متشرع باشد. انسان مسلمان و شرع مدار, مى باید دستورها و برنامه هاى زندگى خود را از کتاب و سنت بگیرد و از آن چهارچوب بیرون نرود. جشن و سرور و عزادارى و سوگوارى او باید در این چهارچوب باشد و هیچ حرکت او نباید براى حفظ شعائر و یا برپایى عزادارى امام حسین(ع) و دیگر امامان و معصومان, از چهارچوبى که شرع تعیین کرده است, بیرون برود. انسان مسلمان تنها در برابر شرع (کتاب و سنت) و دستورهاى عقل پاسخ گوست و نه خواب خود و دیگران. کسانى که براساس خواب یک سرى تکالیف را بر مردم بار مى کنند و مردم را به یک سرى از کارها وا مى دارند, رفتارى خلاف شرع انجام داده و مى دهند. از انسان مسلمان کارى پذیرفته است که عقل و شرع آن را نادرست نداند و به گونه اى بدعت در دین نباشد. نمى توان و بر کسى روا نیست که کار خلاف شرع و عقل را با استناد به خوابى, بویژه خواب عالم عارفى, رواج بدهد و از مردم انجام آن را بخواهد. امروز خرافه سازان, کسانى که بنا دارند و برنامه شان این است که مردم را از کوثر زلال شریعت به دور بدارند, از جمله با خوابهاى رنگارنگ برنامه خود را به پیش مى برند و شمارى ساده لوح را به دنبال خود مى کشند. خواب گرایى خرافه است. به این معنى که شخص در برداشتهایى که از متون دینى مى کند, خواب را دخالت بدهد و بخشى مهم از اندیشه او را استناد به خواب دربر بگیرد. این حالت به حدى رشد بکند که ادله علمى, اعم از عقلى و نقلى را تحت تأثیر قرار بدهد و از فروغ آن بکاهد و محور اصلى تصمیم گیرى قرار بگیرد. این, همان خواب گرایى است. رواج خواب گرایى به این معنى, مى تواند دستاویز مهمى براى به ابتذال کشاندن عناصر دین و دین شناسى باشد. حجةالاسلام والمسلمین, محسن اراکى, که سالها پیش نماینده مقام معظم رهبرى در انگلستان بود, در مصاحبه با مجله حوزه در این باره مى گوید: (ده سال پیش, وقتى انگلیس بودم, در یکى از دانشگاه هاى لندن, کنفرانسى برگذار شد, که برگذار کنندگان این کنفرانس شیعه بودند. من یکى ـ دو نفر آنان را مى شناختم, ولى معلوم شد که اینان عناصر اصلى نیستند, بلکه عناصر اصلى افراد دیگرى هستند که در پشت پرده اند. عنوان کنفرانس (انقلاب حسینى) بود. من هم دعوت شدم. مقاله اى داشتم آن را ارائه کردم. اما در این فکر بودم که چطور این گونه نهادها, که اصلاً شیعى نیستند, چنین کنفرانسى برگذار کرده اند؟ غرض شان چیست؟ دیدم مقاله محورى این کنفرانس ـ که بهترین و بیش ترین وقت به آن داده شد (نزدیک یک ساعت زمان گرفت) آشکار بود که تمام کنفرانس براى ارائه همان مقاله شکل گرفته است ـ با عنوان (انقلاب حسینى و رؤیا) یا (رؤیا در انقلاب حسینى) بود. نویسنده, مقاله اش را در سه فصل ارائه کرد. من خلاصه آن را عرض مى کنم: فصل اول درباره رؤیاهاى متعددى که در جریان انقلاب حسینى رخ داده است. به تفصیل, با استفاده از منابع تاریخى و حدیثى شیعه به بازگو کردن چندین رؤیا پرداخت: 1. سیدالشهداء وقتى مى خواست مدینه را ترک کند, به وداع قبر پیامبر(ص) رفت. آن جا خواب اش برد. در خواب رسول خدا به ایشان فرمود: (ان اللّه قد شاء ان یراک قتیلاً. )31 2. قافله سیدالشهداء در حرکت بود. حضرت لحظاتى به خواب رفت, از خواب برخاست در حالى که استرجاع مى کرد, یعنى مى فرمود: (اناللّه وانا الیه راجعون) على اکبر جلو آمد و پرسید: پدر چرا کلمه استرجاع را بر زبان جارى کردید؟ حضرت فرمود: در خواب دیدم منادى ندا مى کند: (القوم یسرون والمنایا تسرى الیهم. )32 سه ـ چهار رؤیاى دیگر از این قبیل را آورده بود و نتیجه گرفت که: رؤیا انگیزه اصلى قیام حسینى بود. حسین بن على را خواب به این سمت کشاند و انقلاب عظیم را ایجاد کرد. اگر خواب نبود, حسین بن على راه نمى افتاد. این فصل اول که انگیزه و علت قیام حسینى خواب بود. فصل دوم پیرامون این بود که: اصولاً خواب بهترین کاوش درون انسان است. بهترین وسیله ارتباط حقیقى با انسانها هم خواب است, چون خواب رابطه با درون انسانها برقرار مى کند. اگر خواستید با شخصى ارتباط حقیقى برقرار کنید و مستقیم با روان او در ارتباط باشید, باید این ارتباطها را در خواب داشته باشید. وقتى این حرفها را مى زنند, لعاب علمى به آن مى دهند و براى هر انسان ساده لوح, علمى جلوه مى دهند. فصل سوم این بود که: بنابر فصل اول و دوم, لازم نیست شیعیان براى برقرارى ارتباط با امام شان از طریق مرجعیت اقدام کنند. رابطه صحیحى که با امامان مى توانند برقرار کنند, از طریق خواب است. سپس به مفاتیح الجنان و چند کتاب دیگر ارجاع مى دهد که روش خواب دیدن ائمه را تعلیم مى دهد. فردى که مسأله شرعى و دینى دارد, از طریق خواب از امام بپرسد. لذا مردم نیازى به روحانیت و مرجعیت ندارند!)33 استناد به خواب اگر در میان مردم رواج داشته باشد, توجیه پذیر است, اما اگر در میان فرهیختگان حوزه به سنت مقبول تبدیل شود, منشاء واماندگیهاى فراوان و انحطاط بزرگى خواهد شد. امروزه شمارى تلاش مى کنند ارزش و اعتبار کتابهاى علمى را با خواب و مکاشفه و نقل سخنى از امام زمان(عج) به دیگران بقبولانند. روشن است اگر عالم و صاحب نظر و اهل فنى بخواهدکتاب درسى بنویسد, یا درباره کتابهاى درسى موجود و جا افتاده اى نظر بدهد, نیازى به کشف و کرامت و خواب و یا دیدار با امام زمان(عج) نیست. زیرا کتاب درسى غیر از کتاب پژوهشى و آن نیز غیر از کتاب ترویجى است. هر کدام از آنها تعریف و روش خاص به خود را دارند. آیا درست و پذیرفته است که عالمى و یا نهاد و مرکز و مؤسسه علمى, به جاى توجه داشتن به اصول علمى نگارش کتاب درسى و پژوهشى, به خواب و مانند آن استناد کند؟ آیا این مطلب نشانه ضعف علمى نیست؟ دنیاى علم چه قضاوتى درباره فرد و گروه علمى خواهد داشت؟ خداى متعال قرآن را به روشن و روشنگر بودن توصیف مى کند و آن را از پیچیدگیهاى غیرضرورى مى پالاید. انبیاء با زبان مردم و سازوار با فهم ایشان سخن مى گفتند. اینان انسانهاى بسیار فصیح و بلیغى بودند که به آسان ترین و زیباترین شکلهاى ممکن پیامهاى دین را به مردم مى رساندند. اگر به دنیاى علم نظرى بیفکنیم, خواهیم دید که تمام علوم به سمت سهل الوصول کردن مسائل خود مى روند. دانشمندان امروزى باید یافته هاى خود را در قالب مقاله هاى علمى در مجله هاى تخصصى عرضه کنند. این مقاله ها باید به گونه اى نوشته شود که مخاطبان بدون استاد و توضیح و حاشیه بتوانند مقصود نویسنده را دریابند. در غیر این صورت, مقاله, خود به خود, از دور خارج شده و اندیشه هاى نویسنده توسعه نمى یابد. در هیچ کالج, دانشگاه و مرکز علمى, مغلق نویسى نشانه علم شمرده نمى شود. با این وصف, چرا شمارى از علما و حوزویان, براى توجیه اغلاق پاره اى از متون درسى, به کشف و شهود و خواب پناه برده و مى برند؟ یا براى توجیه رکود علمى حوزه در آماده نکردن کتابهاى درسى جدید, به عظمت نویسندگان بزرگ آنها و مورد تایید امام زمان(عج) بودن آنان و… استناد مى شود. آیا جز این است که نوشته نشدن کتابهاى مناسبى که کتابهاى پیشینیان را از رده خارج کند, نشانه رکود و کم کارى علماى دوره هاى پسین است؟ آورده اند: (سه تن از فقهاى شاگردان شیخ طوسى در حوزه بغداد آن روز, به نامهاى: حسین بن مظفر حمدانى قزوینى, عبدالجبار بن على المقرئى رازى و حسن بن حسین بن بابویه, معروف به حسکا, که جد شیخ منتجب الدین, صاحب فهرست است, درباره نهایه و ترتیب بابها و فصل بندیهاى آن نظرات, انتقادات و اعتراضهایى داشتند. سرانجام, پس از سه روز روزه دارى, با غسل به حرم امام على(ع) مشرف و به امام متوسل شدند. حضرت امیر به خواب هر سه نفر آمد و فرمود: لم یُصنِّف مصنّف فى فقه آل محمد(ص) کتاباً اولى بان یعتمد علیه ویتخذ قدوة ویرجع الیه أولى من کتاب النهایة الذى تنازعتم فیه وانما کان ذلک لان ّ مصنفه اعتمد فیه على خلوص النیة للّه والتقرب والزلفى لدیه فلا ترتابوا فى صحّه ما ضمنه مصنفه واعملوا به وأقیموا مسائله فقد تعنى فى تهذیبه وترتیبه والتحرى بالمسائل الصحیحة بجمیع أطرافها; در فقه آل محمد, کتابى که براى اعتماد و اقتدا و مراجعه به آن, مناسب تر از نهایه اى باشد که در آن اختلاف کرده اید, نوشته نشده است. زیرا مصنف آن به اخلاص خود و تقرب و پاداش الهى تکیه کرده است. پس در درستى مطالب آن تردید نکنید و بدان عمل کنید و مسائل آن را زنده کنید. زیرا مؤلف آن در آماده سازى و مرتب کردن و گردآورى مسائل صحیح و جامع, زحمات فراوانى را متحمل شده است. آن سه نفر, بدون آن که خواب خود را براى یک دیگر تعریف کنند, آن را نوشتند تا جهت عذرخواهى با شیخ دیدار کنند, ولى شیخ قبل از این که آنان سخنى بگویند, جریان خواب آنها را بازگو نمود. این خواب به اندازه اى مورد توجه برخى از اهل تتبع قرار گرفته که آن را دلیل بر اخلاص شیخ دانسته اند. )34 آیا براى حوزه هاى شیعه که مهم ترین برجستگى و رمز شکوفایى آنها, در نقد و بررسى بوده و هست, پذیرفتنى است و درست و با ترازهاى علمى سازگار که با یک خواب, یکباره مسیر نقد و بررسى, سدّ گردد و دانشوران آن دوره و دوره هاى بعد, از نقد نهایه از سوى سه تن از برجستگان علمى محروم شوند. ییا مگر نقد اثرى, آسیبى به اخلاص صاحب اثر مى زند و یا به گونه اى نادیده انگارى تلاشهاى علمى صاحب اثر است که حضرت امیر در خواب, ناقدان را از نقد اثر شیخ طوسى باز مى دارد؟ افزون بر اینها, حضرت امیر(ع) چرا از نقد نهایه نگران بوده است. در نقد این اثر, مگر چه اتفاقى قرار بوده بیفتد که حضرت نگران آن اتفاق بوده است. اگر نقد آن سه تن از علما, بر نهایه نشر مى یافت و در بین اهل علم و تحقیق, مجال طرح مى یافت, اگر اشکالهاى آنان, غیرعلمى و غیردقیق بودند و از سوى صاحب اثر و یا دیگران, پاسخهاى دقیق و علمى داده مى شد و یا اگر اشکالها وارد بود, دانشوران آن دوره و دوره هاى بعد و خود شیخ به کاستیهاى کار پى مى بردند و بحثهایى از آن دست که شیخ طرح کرده بود, راه کمال را مى پیمودند و دشواریها حل مى شدند. نقد و بررسى, کار معمولى بوده و هست, دیگر جایى براى نگرانى حضرت على(ع) باقى نمى ماند و افزون بر این, در نقد و بررسى و پاسخ گویى به نقدها و یا پذیرش آنها, جایگاه علمى صاحب اثر و خود اثر, بهتر روشن مى شود, تا از طریق خواب. * بر همه دانش آموختگان حوزوى روشن است و باتجربه دریافته اند که کتاب کفایه, اثر آخوند خراسانى, اغلاق دارد و داراى پیچیدگیهایى است و مناسب براى تدریس نیست و براى استفاده اهل تحقیق و استادان نیز, نیاز به شرح دارد و گره گشایى از عبارات, تا دیدگاه هاى آخوند, به روشنى درخور فهم بشود. با این حال, مى بینیم عده اى راه دیگرى را رفته و خواسته اند با نقل خواب بزرگوارى و یا نسبت دادن آن خواب به آن بزرگوار, این گونه بنمایانند که آخوند خراسانى از شرح و تعلیقه بر کفایه, ناخرسند است و علاقه دارد این اثر همین گونه که هست ـ با اغلاق و دشواریها و پیچیدگیها ـ بماند و براى طلاب تدریس بشود. در این صورت است که طلاب ملا بار مى آیند و اگر غیر این باشد و عبارات آن ساده شود و از پیچیدگى به درآید, طلاب ملا بار نمى آیند. گفته اند: شاگردانِ سیدابوالحسن اصفهانى, از وى خواسته اند شرحى بر کفایه بنویسد. زیرا وى شاگرد محقق خراسانى بوده و به خوبى مى توانسته مقاصد و مبانى استاد خود را که در لابه لاى الفاظ و عبارات دشوار کفایة الاصول گنجانیده شده است, شرح دهد, وقتى با اصرار آنان روبه رو مى شود, مى گوید: (من زمانى مى خواستم به این کار همت بگمارم, لکن در عالم رؤیا چنین دیدم که در شهر مقدس کربلا و در کنار شط فرات هستم و روبه روى مبداء آن گام برمى دارم. دیدم که استادم آخوند خراسانى, در طرف مقابل شط فرات, در حال قدم زدن رو به من است. هنگامى که روبه روى یکدیگر رسیدیم و هرکدام در یک طرف فرات قرار داشتیم, ایستاده و مشغول سلام و علیک و احوالپرسى شدیم که ناگهان مرحوم آخوند خراسانى به من فرمود: آقاى سیدابوالحسن! مبادا شرح کفایة الاصول بنویسى. بگذار طلاب بر سر این عبارات و الفاظ پیچیده اى که در کفایه دارم, بحث کنند, مشاجره نمایند, کرّ و فرّ به عمل آورند تا ملاّ شوند, دانشمند شوند و فکر و ذهن آنان باز شود. فرمود: من از خواب بیدار شدم و لذا از نوشتن شرح بر کفایه منصرف شدم. )35 ییا ملاامین استرآبادى در کتاب معروف خود (الفوائد المدنیه) آورده است: (وغفل عنها العلامة الحلى فتحیر فى تحقیق طریقة قدمائنا ووقع فى حیص وبیص حتى نسب الیهم انهم کانوا یعتمدون فى عقائدهم ایضا على مجرد خبر الواحد الظنى العدالة… وقد رأیت فى سحر لیلة الجمعة فى مکة المعظة فى المنام: أنه یخاطبنى واحد من اخیار الانام فى مقام التسلیة بقوله تعالى: (ومن یؤت الحکمة فقد أوتى خیرا کثیرا) و کان السبب فیه أنى کنت حزینا على ما فات منى فى بعض المساعى فأخذتنى غفوة فى تلک اللیلة بعد أن صلیت صلاة اللیل وصلاة الوتر, فلما أصبحت وفتحت الکافى للنظر فى مبحث کان فى قصدى, فاذا انا بقول الصادق(ع) فى تفسیر هذه الایة الشریفة: المراد بها أحادیث أهل البیت(ع). فالحمدللّه الذى أذهب عنا الحزن. ) علامه حلى از فهم درست مقصود قدماى ما از حجیت خبر, وامانده و به تحیر رسیده تا جایى که به آنان نسبت داده است که ایشان در مسائل اعتقادى نیز به خبر واحد عمل مى کردند… در سحر شب جمعه اى در مکه معظمه در خواب دیدم که: یکى از بزرگان در مقام تسلیت دادن به من مى گفت: (کسى که به او حکمت داده شود, خیر کثیرى به او عطا شده است. ) و سبب این تسلیت, حزن و اندوهى بود که به خاطر بى بهره ماندن برخى از تلاشهایم داشتم. پس از خواندن نماز شب و وتر, خوابى چشمانم را ربود و آن خواب را دیدم. وقتى بیدار شدم و کتاب کافى را باز کردم تا مبحث موردنظرم را مطالعه کنم, ناگاه با سخن امام صادق(ع) در تفسیر همان آیه اى که به من تسلیت داده مى شد, مواجه شدم که فرموده بود: مقصود از حکمت, احادیث ما اهل بیت(ع) است. پس ستایش خدایى راست که حزن را از دل ما برد. اگر کتابهاى علمى در چنین هاله اى از تقدس قرار بگیرد, راه هرگونه نقد و بررسى بر آنها بسته مى شود و کسى جرأت نمى کند پا پیش بگذارد و سستیها و مطالب غیرعلمى و غیردقیق آنها را به بوته نقد بگذارد و یا اشتباه ها و کژاندیشیهاى نویسندگان آنها را برشمارد و خطاهاى علمى آنان را گوشزد کند. البته همین که مى بینیم پاره اى از این آثار, با تمام این هاله هاى تقدس مورد نقد قرار گرفته اند, دلیل بر این است که صاحب نظران حوزوى, محققان و عالمان, توجهى به این مقوله نکرده اند. با این حال, به گمان ما, با این گونه بیانها و سخنها درباره آثار علمى و شخصیتهاى علمى, راه بر رشد و شکوفایى علم بسته مى شود. چون وقتى آثار, به خاطر شخصیت والا و معنوى نویسندگان آنها و یا با این پندار که معصومان به آن آثار توجه ویژه دارند, نقد نشوند, دانش صیقل نمى خورد, زنگارها زدوده و زواید آن دور ریخته نمى شود و زیباییهاى آن, خود را نمى نمایانند. * آن چه پس از شیخ انصارى دردسر ساز شد, همین نگاه به شیخ انصارى و آثار ایشان بود. نگاه خرافى خواب گرایانه. این که شیخ انصارى, شخصیتى بسیار برجسته دارد و در مسائل فقهى و اصولى دیدگاه هاى پخته اى دارد و تحولى در دانش اصول پدید آورده و شایسته بوده و هست که آثار و دستاوردهاى علمى ایشان تدریس شوند, شکى نیست; اما این که دیدگاه ها و آثار ایشان, در هاله اى از تقدس قرار بگیرند و شمارى بخواهند با افسانه سازیهایى چنین وانمود کنند که شیخ مورد توجه ویژه امام زمان و اجتهادشان مورد تأیید آن حضرت بوده و باید دیدگاه هاى وى را بدون چون و چرا پذیرفت و متعبدانه به آنها گردن نهاد, حرف درستى نیست و با ساز و کارى علمى, ناسازگار است. در سازوکارهاى علمى, هر اثر علمى به بوته نقد گذارده مى شود و کاستیها, سستیها, انحرافها, اشتباه ها و قوتهاى آن روشن مى گردد و به آگاهى افراد مى رسد. این که براى علمى و مفید بودن و کارایى داشتن و اثرگذارى اثرى ـ در رشد علمى با همه کاستیهایى که ممکن است داشته و از نگاه ناقدان پوشیده نمانده باشد ـ در جامعه علمى به خواب تمسک جسته بشود, آفت بزرگى براى جامعه علمى است و نشان مى دهد, خرافه گرایى به جاى حساسى چنگ انداخته است. به هرحال, راه چاره این است که در برابر این دست خوابها براى جا انداختن اثرى در جامعه علمى, اهل فن و دانشوران صاحب نظر به نقد و بررسى جدى آن اثر بپردازند و در اصل به نقد و بررسى بهاى لازم را بدهند, تا در خلأ نقد و بررسى, این گونه خرافه ها رشد نکنند. اما اگر نگاه خرافى به مسائل پیدا کنیم و به شخصیتها ومتنهاى علمى قداست بدهیم و برکنار از هر گونه نقد و ایراد, عنصر ترس که از ویژگیهاى خرافى اندیشى است, در فضاى علمى وارد مى شود و افراد را ترس از جسارت نقد, فرا مى گیرد و هیچ گاه جرأت نمى کند از روش علمى شخصیتها و علماى نامور و مقدس, پا را فراتر بگذارد. در چنین فضایى, زمینه اى براى دیدگاه هاى نو و عرضه کتابهاى جدید مورد نیاز براى تدریس و… فراهم نمى آید.
خواب گرایى و تأثیر آن در سیر و سلوک علماى شیعه بر این نظر اتفاق دارند که خواب و مکاشفه حجت شرعى نیست, مگر این که موجب قطع و یقین شود و در این صورت, تنها براى خود شخص حجیت دارد و دیگران نمى توانند به استناد خواب او عمل یا نظرى را به شارع نسبت دهند. در غیر موارد یقین, مستند حکم باید یکى از حجتهایى باشد که در اصول فقه پذیرفته شده است. حتى اگر حجتى, اعم از عقل, قرآن و سنت اقامه نشود, باز هم اجازه عمل به مقتضاى خواب غیرقطعى را ندارد و باید به اصول عملیه مراجعه کند. با این حال, در پاره اى موارد دیده شده است که کسانى در مقام علم یا عمل, تحت تأثیر خوابها و مکاشفه هاى خود یا دیگران قرار گرفته و برخلاف سیره قطعى رسول خدا(ص) و ائمه هدى (ع) عمل کرده و به روایتهاى فراوان و گاه متواتر نیز کم توجه شده اند و این روش برخورد, برخلاف اسلوبهاى علمى حوزوى و فراحوزوى است و هیچ فرهیخته اى بدان ملتزم نمى شود. نمونه قرآنى آن, داستان حضرت ابراهیم (ع) است. قتل نفس در تمام ادیان الهى از بزرگ ترین حرامها بوده و هست. به همین خاطر وقتى که حضرت ابراهیم(ع) در رؤیاى صادقه, مى بیند فرزند خود را ذبح مى کند, حاضر نمى شود به مقتضاى آن, که خلاف شریعت است, عمل کند. تا این که خواب سه بار تکرار مى شود و براى ایشان یقین حاصل مى شود که اراده خدا بر آن قرار گرفته است که آن حضرت با ذبح فرزند, امتحان شود. نکته لطیفى که نباید از نظر دور داشت, این است که خواب انبیاء, معصوم از خطاست و شیطان را بهره اى در خواب و بیدارى ایشان نیست. با این حال, آن حضرت به اولین خواب خود عمل نمى کند. شاید یکى از اسرار ذکر این داستان در قرآن, توجه دادن به همین نکته است. یعنى عمل باید موافق شریعتى باشد که با وحى یا عقل ابلاغ شده و نباید به رؤیا استناد شود, مگر در مواردى که قطع و یقین حاصل شود. این حرکت را مقایسه کنید با رفتار شمارى از عرفا که با خواب, در عمل به سیره, به تردید مى افتند. در احوال یکى از عرفاى بزرگ آورده اند: (ایشان در خانه خود و به همراه شاگردان خاص اش نماز را به جماعت مى گزارد. مردم با اصرار فراوان از ایشان مى خواهند تا در مسجد نماز اقامه کند. ایشان مى پذیرد و شرکت مى کند. مردم شادمان شده و نماز باشکوهى گزارده مى شود. عارف یادشده, همان شب, در خواب صداى هاتفى را مى شنود که از او مى خواهد تا کوه بزرگى را به دوش بکشد! وى از این کار اظهار عجز و ناتوانى مى کند. هاتف خطاب به او مى گوید: اگر نمى توانى این کوه را به دوش بکشى, پس چرا امامت جماعت مسجد را پذیرفتى! به همین خاطر مسجد را رها کرده و به سنت قبلى خود برمى گردد و نمازش را در خانه و به همراه شاگردان خاص خود مى گزارد.) این حکایت نکته هاى فراوان و تامل برانگیزى دارد که ما تنها به برخى از آنها اشاره مى کنیم. 1 . نماز در مسجد و به جماعت, به اندازه اى مورد تأکید بوده است که شمارى از فقیهان قائل به وجوب شرکت در نماز جماعت مسجد شده اند و تنها در موارد ناچارى اجازه شرکت نکردن داده اند. از رسول خدا(ص) و حضرت امیر(ع) نقل شده است که گروه هایى را که از شرکت در نماز جماعت مسجد اعراض مى کردند, به خراب کردن خانه هاى شان تهدید کردند. این سنت, به اندازه اى مهم است که حتى سنّى بودن امام جماعت نیز مانع تشویق ائمه هدى(ع) براى شرکت در آن نشد. با این وصف چرا سخنى در خواب از هاتفى که دیده نمى شود, باید بتواند همه این روایات را در نظر شخص مورد نظر, در سایه فرو برد و وى را دچار تردید کند و از عمل به آنها منصرف سازد. 2. این خواب خلاف حیات اجتماعى است. و ریشه در تفکر جدایى دین از سیاست دارد. اگر بنا باشد بزرگان دین حتى از نماز جماعت در مسجد روى برگردانند, چگونه مى توان از وظایف اجتماعى: قضاوت, حکومت, جهاد و امر به معروف و نهى از منکر, سخن گفت. این رفتارها, نه تنها خلاف سنت است که باعث بدبینى مردم به آن عده از روحانیتى مى شود که به وظایف اجتماعى خود قیام مى کنند. به عبارتى آنان را افرادى لاقید و بى تقوا جلوه مى دهد.
قمنه زنى و کشف و کرامت قمه زنى و هر نوع رفتار خشونت آمیز و تند و زننده, در روایات نهى شده است. این نوع رفتارها حتى اگر براى امام معصوم(ع) نیز باشد, منهى عنه است. سخن در این باره بسیار است و ما درباره آن, مقاله ها و نوشته هاى مستقلى ارائه کرده ایم. با این حال, اگر کسى در این نیز تردید کند, در این تردیدى نیست که این رفتارها, زمینه سوء استفاده علیه شیعه واسلام را فراهم مى کند و مرجع تشخیص این سوء استفاده, ولى امر است. زیرا وى با اشرافى که به مسائل جامعه و جهان دارد, بهتر از هر کس دیگرى مى تواند مصالح اسلام را باز شناسد. و روشن است که کارى که موجب آسیب خوردن به اسلام و تشیع شود, از بزرگ ترین حرامها به شمار است. با این حال, شمارى در این حرام الهى به خاطر کشف و کرامتهاى نقل شده از بعضى عرفا و یا نسبت داده شده به آنان, تردید کرده اند, با این استدلال که اگر قمه زنى حرام بود, چرا فلان عارف, در عالم کشف و شهود مشاهد مى کند که ملائکه خونهایى را که از سر قمه زنها مى ریزد, جمع کرده و خدمت حضرت زهرا(س) مى برند. یا از زیر بغل شان مى گیرند! اگر بنا باشد ما در مقام عمل, اصول علمى و ضوابط را فداى کشف و کرامتهاى بدون ضابطه بکنیم, چه از اسلام باقى خواهد ماند. گذشته از این که از شمارى نیز نقل شده است که امام حسین(ع) از قمه زنها دل خوشى ندارد و آنان را افرادى بى معرفت و ریاکار دانسته است. حال به کدام کشف و کدام کرامت استناد کنیم, بویژه که خواب و کرامت ضابطه روشنى براى اثبات و رد ندارد. نتیجه گیرى 1. خرافه از ضعف تحلیل عقلانى نسبت به حقیقت و ماهیت واقعى پدیده ها, آفریده ها و نوع تأثیر و تاثرات موجود میان آنها, پدید مى آید و اغلب همراه با نوعى بیم و امید دروغین است. 2. مهم ترین و شاخص ترین گزینه براى مبارزه با خرافه, افزایش عقلانیت عمومى در سطح جامعه است که از راه ترویج اندیشیدن, نقد و بررسى, دقت و درنگ روى اندیشه ها و سخنان, تبیین درست زوایاى گوناگون دین و ارائه تحلیل علمى از موارد خرافه, در خور دستیابى است. 3. تفکر ضدخرافى به معناى انکار هر چیز دور از ذهن نیست; زیرا چنانچه پذیرفتن نیازمند دلیل است, نپذیرفتن نیز نیازمند دلیل است. البته در مواردى که دلیلى بر پذیرش نباشد, ما نمى پذیریم ولى احتمال آن را نفى نمى کنیم. 4. یکى از رسالتهاى ذاتى انبیا و علما, خرافه ستیزى است. تا با ریشه کن کردن خرافات زمینه شکوفایى عقل را فراهم سازند. به همین جهت نیز علماى شیعه در طول تاریخ, برگ زرینى در این عرصه از خود بر جاى گذاشته اند. گرچه این حرکت نیازمند آسیب شناسى است. 5. حوزه هاى علمیه, گرچه وابستگى مالى به دولتها نداشتند و همین مایه قدرت و عزت مندى حوزه ها شد, اما وابستگى مالى به مردم, مانع رودررویى علما و مردم گردیده, تا جایى که ایشان نتوانستند در برابر عوام زدگى مردم قدمهاى بزرگى بردارند. به همین جهت, خرافه ستیزى با کندى پیش رفته و مى رود. 6. پاره اى از آثار عوام زدگى در حوزه هاى علمیه, دیده مى شود که عبارت اند از: طرح مساله جدایى دین از سیاست, اعتبار مقام عصمت براى اعاظم امام زادگان, عوام زدگى در عزادارى, خواب گرایى و اعتبار بیش از حدّ معقول به خواب و مکاشفه و…