ازدواج یوسف با زلیخا، حقیقت یا خرافه

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


عریف خرافه تعریفهاى بسیارى مى توان از خرافه عرضه داشت: نسبت دادن امور طبیعى به ماوراء الطبیعه، باور و عقیده نامعقول، کلام بیهوده، موهوم، باطل و اسطوره اى، 1 بدون پشتوانه عقلى و علمى. در میانِ تعریفهاى یاد شده، تعریف خرافه به باور بدون پشتوانه علمى دقیق تر مى نماید و بیش از دیگر تعریفها جامع و مانع جلوه مى کند. بنابراین، در این نوشتار مراد از خرافه، باورِ بدون پشتوانه خواهد بود.

پیشینه خرافه خرافه، تاریخى بس بلند و طولانى دارد. در آیات، نشانه هایى از وجود مصادیق گوناگون خرافه در میان اقوام گذشته وجود دارد. براى نمونه: الف. قوم صالح، صالح(ع) و همراهان ایشان را به فال بد مى گرفتند: (قالُوا اطَّیَرنا بِکَ وَبِمَن مَعَکَ)2 آنان گفتند: ما تو را و کسانى که با تو هستند به فال بد گرفتیم. ب. قوم موسى او را شوم مى دانستند: (فَإِذا جأَتْهُمُ الحَسَنَةُ قالُوا لَنا هـذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَـیّـئَة یَـطَّـیـرُوا بِمُوسى  وَمَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَلـکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ)3 اما [آنان نه تنها پند نگرفتند، بلکه] هنگامى که نیکى [و نعمت] به آنان مى رسید، مى گفتند: به خاطر خود ماست. ولى هنگامى که بدى [و بلا] به آنان مى رسید، مى گفتند: از شومى موسى و کسان اوست. آگاه باشید سرچشمه همه اینها، نزد خداست؛ ولى بیش تر آنان نمى دانند. ج. گروهى دیگر رسولان خدا را شوم مى دیدند: (قالُوا إِنّا تَـطَیَّرنا بِکُمْ لَـئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّـکُمْ وَلََیمَسَّـنَّـکُمْ مِنّا عَذاب  ألِـیمُ)4 آنان گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ایم [و وجود شما را شوم مى دانیم] و اگر [از این سخنان] دست برندارید شما را سنگسار خواهیم کرد و سُکنجه دردناکى از ما به شما خواهد رسید! در جهان مدرن نیز، مانند جهان سنتى انبوهى از خرافات بر زندگى و روح و روان انسان مدرن حاکم شده است و مجال اندیشه و تفکر را از او ستانده است. شاهد این مدعا بسیارى فال بینان، رمالان و طالع بینان، درآمد هنگفت و سرسام آور ایشان، اقبال مردم به آنان و شمارگان چندصد هزارى کتابهاى طالع بینى چینى، هندى، ژاپنى و… .

خاستگاه خرافات تقلید، ناتوانى از درک عقاید، ترس، اضطراب، نادانى و روایات ساختگى و اسراییلیات، تنها بخشى از آبشخورهاى شکل گیرى خرافه ها شناخته مى شوند. در میان موارد یاد شده، عواملى که رنگ و لعاب دینى گرفته اند، اثرگذارى بیش ترى بر ساخت خرافه دارند و خرافه هایى که بر پایه این عوامل ساخته مى شوند، بیش از دیگر انواع خرافه ها، محکم و درخور پذیرش جلوه مى کنند. براى نمونه آنان که از نحوست برخى ایّام مى گویند، آیات وحى را مستند خویش مى سازند، از جمله به این آیه شریفه استناد مى کنند: (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَـرْصَـراً فِى یَـوْمِ نَـحْـسٍ مُسْـتَمِرَّ)5 چنان که هم ایشان از روایات بسیارى که بر نحوست برخى از ایام دلالت دارد در راستاى اثبات باور خرافى خویش مدد مى گیرند.

روایات اسراییلى و خرافات بخش درخورى از خرافه ها آبشخور روایى دارند و پاره اى از این روایات، از اسرایلیات بشمارند. در تعریف روایتهاى اسرائیلى چند نظریه وجود دارد: شمارى روایتهاى اسرائیلى را روایتهایى مى شناسند که مفسران و اهل حدیث از منابع یهود گرفته اند. شمارى دیگر اسرائیلیات را روایتهایى مى دانند که مفسران و اهل حدیث از منابع یهودى، مسیحى و دیگران استفاده کرده اند. گروهى نیز معناى اسرائیلیات را بسیار گسترده دانسته و کلیه روایتهایى که مخالفان اسلام جعل کرده اند، اسرائیلى معرفى مى کنند.6 بنابراین، بانظر داشت تعریف خرافه به باور بدون پشتوانه علمى و عقلى و نظرداشت تعریف روایت اسرائیلى به روایتى که در منابع و مصادر اسلامى وجود ندارد و برگرفته از دیگر کتابها و ادیان است، نسبت میان روایت اسرائیلى و خرافه، عام و خاص خواهد بود. هر روایت اسرائیلى خرافه است، ولى هر خرافه اى روایت اسرائیلى نیست.

خرافه ها در داستان پیامبران بخشى از داستان پیامبران، بر خرافه ها استوار شده است و بسیارى از این خرافه ها، ریشه در روایتهاى اسرائیلى دارند. براى نمونه در داستان پیامبر اسلام، قصه غرانیق7 و ماجراى ازدواج پیامبر با زینب همسر زید، هیچ گونه پشتوانه علمى و عقلى ندارد و از این رو قرطبى، مفسر برجسته اهل سنت، از این جهت قصه غرانیق را به نقد مى گیرد: (این روایت در صحیح بخارى و مسلم نیامده است و افزون بر این، هیچ نویسنده معتبرى این قصه را نقل نکرده است. )8 خرافه زدایى خرافه ها در میان آسیبهاى اجتماعى بسیار ویران گر مى نمایند. از این روى، تمامى رهبران الهى در گذر تاریخ با خرافه ها به مبارزه برخاسته و خرافه سازان و خرافه باوران را به عقب نشینى واداشته اند. حضرت صالح در برابر قوم خویش مى فرماید: (قالَ طائِرُکُم عِندَاللّهِ بَل أنتُم قَومُ تُفتَنُونَ. )9 [صالح] گفت: فال [نیک و] بد شما نزد خداست. [وهمه مقدرات به قدرت او تعیین مى گردد] بلکه شما گروهى هستید، فریب خورده. ابراهیم(ع) نیز به نقد خرافات مردم عصر خویش مى پردازد و بر باورهاى بى پشتوانه ایشان خط بطلان مى کشد: (وَ إِذ قالَ إِبْراهِـیمُ لاِبِـیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنّى أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِى ضَلالٍ مُبِـینٍ وَکَذ لِکَ نُرِى إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمـواتِ وَالأَرضِ ولِیَکُونَ مِنَ المُوقِنِینَ فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَءَا کَوْکَباً قالَ هـذا رَبّى فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآ فِلِـینَ فَلَمّا رَءَا القَمَرَ بازِغاً قالَ هـذا رَبّى فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِى رَبّى لاَ ءَکُونَنَّ مِنَ القَوْمِ الضّالّینَ فَلَمّا رَءَا الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هـذا رَبّى هـذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنّى بَرِىء مِمّا تُشْرِکُونَ.)10 هنگامى را که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بتهایى را معبودان خود انتخاب مى کنى؟ من، تو و قوم تو را در گمراهى آشکارى مى بینم. و این چنین، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، و تا از اهل یقین گردد. هنگامى که شب او را پوشانید، ستاره اى مشاهده کرد، گفت: این خداى من است؟ اما هنگامى که غروب کرد، گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم! و هنگامى که ماه را دید که مى شکافد، گفت این خداى من است؟ اما هنگامى که غروب کرد، گفت اگر پروردگارم مرا راهنمایى نکند، بى گمان از گروه گمراهان خواهم بود. و هنگامى که خورشید را دید مى شکافت، گفت این خدا من است؟ این بزرگ تر است! اما هنگامى که غروب کرد، گفت: اى قوم من از شریکهایى که شما مى سازید، بیزارم. پیامبر اسلام نیز، در برابر مردمى که کسوف را نتیجه مرگ ابراهیم فرزند آن حضرت مى پنداشتند موضع مى گیرد و پس از حمد و ثناى آفریدگار هستى، از خورشید و ماه به عنوان آیات الهى یاد مى کند و کسوف و خسوف را در ارتباط با مرگ فرزند خویش نمى بیند و ارتباط کسوف و خسوف را با مرگ و زندگى منکر مى شود. 11 این همه نشان از اهمیت خرافه زدایى و پیرایش و پالایش دین دارد. از این جهت در این نوشتار یکى از فرازهاى داستان یوسف(ع) را که حکایت از ازدواج یوسف و زلیخا و جوان شدن زلیخا دارد، باتوجه به مصادر و منابع اهل سنت و شیعه، به بوته نقد و بررسى مى گذاریم.

روایت ازدواج یوسف و زلیخا قصه ازدواج یوسف و زلیخا و جوان شدن زلیخا در دو دسته از متون دیده مى شود. دسته نخست منابع تفسیرى، روایى و تاریخى اهل سنت و دست دوم متون شیعه.

روایت ازدواج در منابع اهل سنت در متون اهل سنت، دو روایت، یکى به صورت صریح و دیگرى با تسامح و توجیه، از ازدواج یوسف(ع) با زلیخا حکایت دارند:

اول. روایت وهب بن منبه: روایت گر ازدواج یوسف(ع) با زلیخا در متون تفسیرى، روایى و تاریخى اهل سنت، وهب بن منبه است. در تفسیر قرطبى (671 هـ. ق) وهب از ازدواج یوسف با زلیخا مى گوید، زلیخا را همسر عزیز مصر معرفى مى کند و از ناتوانى، نابینایى و تنگدستى او سخن مى گوید. سخنان زلیخا با یوسف(ع) حزن و گریه یوسف(ع) را در پى دارد. یوسف به زلیخا مى گوید: آیا عشق و محبت تو به من هنوز باقى است. زلیخا دیدن یوسف را دوست داشتنى تر از دنیا مى خواند. ییوسف به نماز مى ایستد و زلیخا به او اقتدا مى کند. ییوسف(ع) بینایى، جوانى و زیبایى زلیخا را از خدا طلب مى کند و خدا جوانى، زیبایى و بینایى را به زلیخا باز مى گرداند به گونه اى که او زیباتر از گذشته مى شود. ییوسف با زلیخا ازدواج مى کند و او را دختر مى یابد. از او درباره این موضوع پرسش مى کند. زلیخا در جواب از ناتوانى جنسى شوهر سابق خود مى گوید. زلیخا دو پسر به نامهاى افراثیم و منشا به دنیا مى آورد و محبت یوسف به او چند برابر محبت زلیخا به خودش مى شود. 12 افزون بر قرطبى، شمار دیگرى از تفسیرنویسان اهل سنت چون ابن کثیر (774 هـ. ق) و سیوطى (911 هـ. ق) این روایت را با کمى تفاوت یاد مى کنند. 13 نقد و بررسى روایت وهب بن منبه، از چند جهت مخدوش است و بر فرض درستى، در شمار اسرائیلیات قرار مى گیرد و عنوان آبشخور اصلى خرافه ازدواج یوسف با زلیخا شناخته مى شود: الف. ضعف راوى وهب بن منبه از بزرگان اهل کتاب در یمن بوده و با کتب آسمانى آشنایى کامل داشته است. از این روى، بسیارى از بزرگان اهل سنت و شیعه او رادر شمار کسانى مى آورند که اسرائیلیات بسیار در دین وارد کرده است. براى نمونه، ابن تیمیه، وهب بن منبه را از کسانى مى شناسد که معظم خرافات و دروغها از او و کعب الاحبار نقل شده است: (ومعظم الخرافات والاکاذیب نقلت عنهما. )14 و ابن خلدون نیز کعب الاحبار، وهب بن منبه و عبداللّه بن سلام را از اهل کتابى مى شناسد که مسلمانان از ایشان بسیار روایت مى کنند: (عرب اهل کتاب و علم نبود، از این جهت از بزرگان اهل کتاب چون کعب الاحبار، وهب بن منبه و عبداللّه بن سلام درباره آفرینش و گذشته پرسش مى کرد و مفسران نیز سخنان ایشان را با تساهل در تفاسیر خویش نقل مى کردند. )15  ب. ناسازگارى با دیگر روایات روایت وهب، دست کم با دو روایت دیگر ناسازگار مى نماید: روایت نخست، روایت ماوردى است که مرحوم طبرسى (548 هـ. ق)16 عبدالعزیز سلمى دمشقى (660 هـ. ق)17 و قرطبى (671 هـ. ق) آن را نقل مى کنند. در این روایت مى خوانیم: (ولما رأته فى موکبه بکت، ثم قالت: الحمدللّه الذى جعل الملوک بالمعصیة عبیدا، والحمدللّه الذى جعل العبید بالطاعة ملوکا، فضمها إلیه، فکانت من عیاله حتى ماتت عنده، ولم یتزوجها. )18 قرطبى (671 هـ. ق) نیز پس از گزارش روایت ماوردى آن را با روایت وهب ناسازگار مى خواند و در پایان با عبارت (فاللّه اعلم) تردید خود را نسبت به ماجراى ازدواج یوسف با زلیخا نشان مى دهد: (وهو خلاف ما تقدم عن وهب، وذکره الثعلبى فاللّه اعلم. )19 روایت دوم، روایت ابن اسحاق است؛ چه این که در این روایت، از ازدواج یوسف با راعیل سخن گفته شده و راعیل همسر (اطفیر) عزیز مصر خوانده شده است. ج. آلوسى از مفسران برجسته اهل سنت خبر ازدواج یوسف و زلیخا را از خبرهایى مى خواند که محدثین به آن اعتماد ندارند و براى آن هیچ اصلى نمى شناسند: (وهذا مما لا اصل له وخبر تزوجها ایضا مما لایعول علیه عند المحدثین. )20 د. روایت تورات از ازدواج حضرت یوسف، متفاوت با روایت وهب و ابن اسحاق است. در فصل سى و نهم، نام عزیز مصر پوطى فر آمده و ناتوان جنسى دانسته شده است: (و یوسف به مصر فرود آورده شد و پوطى فر خواجه سراى فرعون سردار لشکریان. )21 در فصل چهل و یکم، از ازدواج یوسف با آسنث به خواست فرعون مصر، سخن گفته شده است: (و فرعون، یوسف را صافنث پعنیح نام نهاد و آسنث، دختر پوطى فرع کاهن اون را به وى به زنى داد. )22 و در همین فصل، خبر ازدواج یوسف با آسنث دختر عزیز مصر آمده و از تولد دو پسر به نامهاى: منسه و افریم سخن گفته شده است: (و پیش از آمدن سالهاى قحطى براى یوسف دو پسر زاییده شد که آسنث، دختر پوطى فرع کاهن اون، ایشان را براى او تولید نمود و یوسف اسم اول زاده را منسه نامید؛ زیرا که گفت خدا مرا از تمامى مشقت خود و تمامى خانه پدرم ناسى فرمود و اسم دومین را افریم خواند؛ زیرا که خدا مرا در زمین مصیبتم بارور گردانید.)23  در فصل چهل و ششم نیز از نام همسر یوسف و دو فرزند او سخن گفته شده است: (و به یوسف در زمین مصر منسه و افریم زائیده شدند که ایشان را آسنث دختر پوطى فرع کاهن اون، براى او زایید. )24 نظر داشت روایت وهب بن منبه و آیات تورات، نشان از همانندیها و تفاوتهایى آشکار، میان سفر پیدایش و روایت وهب دارد: همانندیها در هر دو نقل، عزیز مصر ناتوان جنسى معرفى شده است و نتیجه ازدواج یوسف با زلیخا در نقل وهب، آسنث در نقل تورات، تولد دو پسر است. تفاوتها 1. در روایت وهب، زلیخا همسر عزیز مصر معرفى شده است و یوسف با زلیخا ازدواج مى کند؛ اما در سفر پیدایش، نامى از همسر عزیر مصر برده نشده است. 2. در تورات، دو پسر یوسف، افراثیم و منسه خوانده شده اند، ولى در تورات نام آنان منسه و افریم آمده است. 3. در روایت وهب، عزیز مصر ناتوان جنسى دانسته شده، اما در آیات چهل و یکم و چهل و ششم، عزیز مصر دخترى به نام آسنث دارد. 4. در روایت وهب هیچ نشانى از خواست فرعون براى ازدواج یوسف و زلیخا دیده نمى شود؛ اما در آیات تورات ازدواج یوسف با آسنث به خواست فرعون است. بنابراین، تفاوتهاى روایت وهب با آیات سفر پیدایش، بیش از همانندیهاى آن دو است و این موضوع این احتمال را قوت مى بخشد که وهب بن منبه، ماجراى ازدواج را از دیگر کتابهاى الهى به خصوص ترجمه هاى تورات و دیگر کتابها گرفته باشد. بویژه باتوجه به این که در ترجمه هیرونومس یا جروم از تورات، فوطیفار، یا همان پوطى فار، خواجه خوانده شده است و آزنت همسر فوطیفار خوانده شده است. على قلى جدیدالاسلام مى نویسد: (قدیس هیرونومس یا جروم، در ترجمه خویش از تورات، فوطیفار را خواجه سراى فرعون مى خواند و همسر او را آزنت مى نامد که فرعون مصر او را به ازدواج یوسف درآورد. )25 که در این صورت و براساس این ترجمه، نام همسر عزیز مصر آزنت است و این آزنت، پس از درگذشت عزیز مصر با یوسف(ع) ازدواج مى کند. مؤید یا دلیل درستى این احتمال آن که وهب در روایت شیخ صدوق، سخن خود را به کتابهاى الهى نسبت مى دهد، نه تورات: (وجدت فى بعض کتب اللّه عزوجل. )26 بنابراین، روایت وهب از اسرائیلیات خواهد بود و خاستگاه روایت او مجموعه اى از آثار و ترجمه هاى تورات است. هـ. ماجراى ازدواج یوسف و زلیخا تنها مستند به نقل وهب است و نقل قول منابع معتبر به وهب مستند است. در روایتى که شیخ صدوق با ذکر سند از وهب نقل مى کند، وهب تصریح به نقل این ماجرا از کتب الهى دارد: (وجدت فى بعض کتب اللّه عزوجل. )27 نتیجه آن که روایت وهب با نظرداشت منابع تفسیرى اهل سنت، از اسرائیلیات است و به قرینه سخن آلوسى در شمار اسرائیلیاتى قرار مى گیرد که درخور اعتماد نیستند و باتوجه به تعریف خرافه، قصه ازدواج یوسف و زلیخا در شمار خرافه ها قرار دارد.

دوم. روایت ابن اسحاق ابن جریر طبرى (310 هـ. ق) روایت ابن اسحاق را این گونه گزارش مى کند: (ابن اسحاق گفت: پادشاه مصر یوسف(ع) را (آن گونه که گفته اند) جایگزین اطفیر کرد و به او اختیار تام داد. ابن اسحاق ادامه داد: و (براى من نقل کرده اند و خدا بهتر مى داند) زمانى که اطفیر از دنیا رفت، ریان بن ولید، همسر اطفیر را که راعیل نام داشت به ازدواج یوسف(ع) درآورد. وقتى راعیل به خدمت یوسف رسید یوسف به او گفت: این بهتر است از آن چه پیش از این به دنبال آن بود. (ابن اسحاق گفت: پس گمان مى کنند) زلیخا گفت اى دوست مرا ملامت نکن. من چنان که مى بینى زیبا هستم و صاحب من توان جنسى نداشت و از آن سو تو نیز زیبارو بودى. پس نفس من بر من غلبه یافت. پس ایشان گمان مى کنند: یوسف(ع) او را باکره یافت و راعیل براى یوسف دو پسر آورد یکى افراثیم و دیگرى میشا. )28 ابن ابى حاتم رازى (327 هـ. ق) نیز با حذف صدر و ذیل روایت یاد شده، این گونه مى نویسد: (ابن اسحاق مى گوید: و (ذکر کرده اند) زمانى که اطفیر از دنیا رفت، ریان بن ولید، همسر اطفیر را که راعیل نام داشت به ازدواج یوسف(ع) درآورد. وقتى راعیل به خدمت یوسف رسید، یوسف به او گفت: این بهتر است از آن چه پیش از این به دنبال آن بودى. (ابن اسحاق گفت: پس گمان مى کنند) زلیخا گفت اى دوست مرا ملامت نکن. من چنان که مى بینى زیبا هستم و صاحب من توان جنسى نداشت و از آن سو تو نیز زیبا رو بودى پس نفس من بر من غلبه یافت. پس ایشان گمان مى کنند: یوسف(ع) او را باکره یافت و راعیل براى یوسف دو پسر آورد.)29 سمعانى (489 هـ. ق) نیز بدون این که نامى از ابن اسحاق بیاورد به صورت مجهول مى گوید: (روایت شده که پادشاه خواسته یوسف را پس از یک سال اجابت کرد و او را ولایت داد و تاج جواهرنشان بر سر او نهاد و او را بر تخت طلا نشانید، تمامى قدرت را به او داد و او را عزیز مصر خواند و همچنین در ادامه قصه آمده است که: عزیز مصر از دنیا رفت و پادشاه مصر همسر او را به ازدواج یوسف درآورد و او براى یوسف دو پسر آورد. )30 بغوى (510 هـ. ق) نیز با کمى تفاوت همان روایت طبرى را در ازدواج یوسف(ع) گزارش مى کند. 31 چنان که نسفى نیز تلفیقى از چند روایت را گزارش مى کند. صدر روایت را مانند سمعانى مى آورد و ذیل روایت را چون طبرى و ابن ابى حاتم رازى. اما در مجموع نقل او بیش تر مانند روایت طبرى است با این تفاوت که سند ندارد و راوى ذکر نشده است. 32 روایت وهب بن منبه و ابن اسحاق از جهت نام همسر یوسف با یکدیگر ناسازگار مى نمایند در توجیه و سازگار جلوه دادن این دو روایت، برخى راعیل را نام همسر عزیز مصر مى دانند و زلیخا را لقب او مى شناسند33 و شمارى دیگر راعیل را لقب و زلیخا را نام همسر عزیز مصر مى دانند. 34 براین اساس زلیخا و راعیل را یک نفر مى شناسند و زلیخاى در روایت وهب را همان راعیل روایت ابن اسحاق و راعیل روایت ابن اسحاق را همان زلیخاى در راویت وهب معرفى مى کنند. این سخن، هرچند به ظاهر صحیح مى نماید و ممکن است روایت وهب را سازگار با روایت ابن اسحاق نشان دهد؛ اما با دقت در نسب راعیل و زلیخا به نادرستى این راهکار پى مى بریم. نام پدر زلیخا، تملیخاست35 و نام پدر راعیل، رعاییل36 است. بنابراین، ناسازگارى میان روایت وهب و ابن اسحاق به قوت خود باقى است. نقد و بررسى روایت ابن اسحاق روایت ابن اسحاق نیز از چند جهت در خور طعن است و در گروه اسرائیلیات قرار مى گیرد: الف. ابن اسحاق، مشترک میان چندین نفر است: سلیمان بن اسحاق، یعقوب بن اسحاق، یحیى بن اسحاق، محمد بن اسحاق، زکریا بن اسحاق و… . ب. روایت ابن اسحاق، در شمار احادیث مسند و منسوب به پیامبر قرار نمى گیرد و حکم روایت مسند را ندارد؛ چه این که در روایت ابن اسحاق، چهار نشانه بر نقل ابن اسحاق از افراد نامعلوم، یا دست کم غیر از پیامبر وجود دارد: 1. (فیما یذکرون) 2. (فذکر لى واللّه اعلم) 3. (فیزعمون) 4. (فیزعمون) واژه ها و جمله هاى یاد شده، قرینه اى روشن و آشکار بر نقل ابن اسحاق از دیگران است و بنابراین، روایت او در شمار روایات مستند و درخور اعتماد اهل سنت قرار نمى گیرد؛ چه این که اهل سنت روایتى را مسند و معتبر مى شناسند که برگرفته از پیامبر باشد. ج. ابن اسحاق، به روایت خود اعتماد نداشته و با عباراتى چون (واللّه اعلم) و (فیزعمون) از بى اعتمادى خویش به اصل ماجرا و جزئیات آن پرده برمى دارد. د. روایت اضطراب در متن دارد. برخى موارد اضطراب عبارت اند از: 1. در نقل طبرى، سخن از جانشینى یوسف شده است، ولى در نقل ابن ابى حاتم، هیچ اشاره اى به این موضوع نشده است. 2. در روایت ابن ابى حاتم، نامى از فرزندان یوسف برده نشده است؛ اما در روایتى که طبرى نقل مى کند، افراثیم و میشا پسران حضرت یوسف معرفى مى شوند. 3. صدر روایت ازدواج یوسف با راعیل در نقل طبرى با نقل ابن ابى حاتم، سمعانى، بغوى، نسفى متفاوت است؛ بخصوص با نظرداشت این موضوع که همانندى زیادى میان روایت سمعانى با سِفرِ پیدایش وجود دارد. در سِفرِ پیدایش مى خوانیم: (پس فرعون به یوسف گفت… على هذا پیش کار خانه ام تو خواهى بود و تمام قوم من محکوم حکم تو خواهند شد و من همین، به حسب تخت، از تو بزرگ تر خواهم بود و دیگر فرعون به یوسف گفت که ببین تو را بزرگ تمامى مصر گردانیدم و فرعون، انگشترین خود را از دست خود درآورد و به دست یوسف گذاشت و هم او را به کتان نازک ملبس ساخت و طوق زرین به گردنش انداخت و او را به عراده دومین خود سوار کرد و در حضورش ندا کردند زانو بزنید و او را حاکم تمامى ملک مصر گردانید. هم فرعون به یوسف گفت که: من فرعونم و بدون اذن تو کسى در تمامى ملک مصر دست خود و پاى خود را نخواهد برداشت. )37 4. نام فرعون در برخى نقلها، ریان بن ولید آمده است و در برخى دیگر هیچ نامى از او برده نشده است. 5 . روایت ابن اسحاق از ازدواج یوسف با راعیل حکایت مى کند و روایت وهب بن منبه از ادواج یوسف با زلیخا. هرچند برخى راعیل را نام همسر عزیز مصر مى دانند و زلیخا را لقب او مى شناسند38 و شمارى دیگر راعیل را لقب و زلیخا را نام همسر عزیز مصر مى دانند39 و شاید بر این اساس بتوان ناسازگارى این دو روایت را از میان برداشت؛ اما نظرداشت نام پدر راعیل و پدر زلیخا نشان از آن دارد که زلیخا و راعیل یک نفر نیست. نام مادر زلیخا تملیخاست40 و نام مادر راعیل، عاییل.41

روایت ازدواج یوسف و زلیخا در متون شیعه روایت ازدواج یوسف و زلیخا در چند متن اصلى شیعه آمده است: اول. تفسیر قمى: (عزیز مصر در سالهاى قحطى از دنیا رفت و همسر او درمانده و نیازمند کمک دیگران شد، تا آن جا که از دیگران کمک مى گرفت. تا این که او در مسیر یوسف(ع) قرار گرفت… یوسف به او گفت به یاد دارى با من چه کردى؟ زلیخا گفت: اى پیامبر خدا! مرا ملامت نکن که من به چند سختى گرفتار آمدم… یوسف(ع) به او گفت: آیا حاجتى دارى؟ زلیخا گفت: از خدا بخواه مرا جوان گرداند. یوسف چنین کرد و زلیخا جوان شد و یوسف با او ازدواج کرد و او را باکره یافت.)42 دوم. امالى شیخ صدوق (381 هـ. ق) (وهب بن منبه مى گوید: وقتى یوسف با زلیخا روبه رو شد، زلیخا گفت: حمد خداى را که ملوک را به جهت گناه عبید قرار داد و عبید را به سبب طاعت ملوک گردانید. آن گاه زلیخا از یوسف(ع) کمک طلبید… و یوسف دستور داد به او مقدارى طلا دهند… یوسف با زلیخا ازدواج کرد. )43 سوم. علل الشرایع شیخ صدوق (381 هـ. ق) در این کتاب ماجراى ازدواج از امام صادق(ع) روایت شده است. امام(ع) از ملاقات یوسف و زلیخا مى گوید. زلیخا از جمال یوسف(ع) مى گوید و یوسف(ع) پیامبر اسلام را زیباتر از خود مى خواند. زلیخا سخن یوسف(ع) را تصدیق مى کند. یوسف مى پرسد: چگونه سخن مرا تصدیق مى کنى؟ زلیخا پاسخ مى دهد: زیرا وقتى او را توصیف کردى حب او در قلب من قرار گرفت. خداوند به یوسف وحى کرد که اى یوسف او راست مى گوید و من او را دوست دارم چون او محمد(ص) را دوست دارد. آن گاه خداوند یوسف را به ازدواج با زلیخا فرمان داد. 44 چهارم. امالى شیخ طوسى (046 هـ. ق) شیخ طوسى نیز با سندى متفاوت، همان روایت تفسیر قمى را با کمى تفاوت مى آورد: (لما أصابت امرأة العزیز الحاجة قیل لها: لو أتیت یوسف،علیه السلام، فشاورت فى ذلک، فقیل لها: إنا نخافه علیک. قالت: کلا إنى لا أخاف من یخاف اللّه، فلما دخلت علیه فرأته فى ملکه، قالت: الحمداللّه الذى جعل العبید ملوکا بطاعته، وجعل الملوک عبیدا بمعصیته، فتزوجها فوجدها بکرا، فقال: ألیس هذا أحسن، ألیس هذا أجمل؟ فقالت: إنى کنت بلیت منک بأربع خصال: کنت أجمل أهل زمانى، وکنت أجمل أهل زمانک، وکنت بکرا، وکان زوجى عنینا. )45 ارزیابى و سنجش نقد روایت قمى: سند روایت قمى، ضعیف است چه این که در سند این روایت، یحیى بن اکثم آمده است و یحیى به باور رجال نویسان از قضات اهل سنت در سامرا، 46 منکر مقام و منزلت ائمه و از کسانى بوده است که با امام جواد(ع) مناظره مى کرده است. 47 افزون بر این، واژگان و محتواى روایت قمى ناسازگار با دیگر روایات، بخصوص روایت شیخ طوسى است و این ناسازگارى از ساختگى بودن آن حکایت دارد. براى نمونه در روایت شیخ طوسى، زلیخا خود را گرفتار چهار سختى مى خواند و از چهار سختى نیز نام مى برد در صورتى که در روایت قمى از دو سختى سخن مى گوید و با نظرداشت امالى چاپ ایران که داخل پرانتز آمده است (وبلیت بزوج عنین طـ)، مجموعه سختیها، بیش از سه تا نخواهد شد. چنان که در روایت شیخ صدوق در علل الشرایع، ازدواج یوسف(ع) با زلیخا به امر خدا (فامره اللّه تبارک و تعالى ان یتزوجها) صورت گرفته است، اما در روایت قمى هیچ نشانه اى از امر خدا نیست و یوسف(ع) خود تصمیم به ازدواج با زلیخا گرفته است. بنابراین، یحیى بن اکثم براى همسو نشان دادن اهل بیت پیامبر، سخن وهب بن منبه را مستند به ایشان مى کند در نتیجه اسرائیلى بودن روایت وهب به روایت قمى نیز سرایت مى کند و روایت قمى نیز در شمار خرافات قصه یوسف(ع) قرار مى گیرد. نقد روایت صدوق در امالى این روایت چون روایت قمى از چندین جهت مخدوش است: الف. راوى روایت صدوق، وهب بن منبه است و رجال نویسان شیعه چون: نجاشى، شیخ طوسى و علامه حلى او را سنى، ضعیف و کذاب مى شناسند. 48 ب. وهب بن منبه ماجراى ازدواج یوسف و زلیخا را برگرفته از دیگر کتب آسمانى مى داند: (وجدت فى بعض کتب اللّه عزوجل. ) ج. افزون بر این، روایت وهب در امالى با روایت او در متون اهل سنت ناسازگار مى نماید. در متون اهل سنت، افراثیم و منشا، دو پسر ارشد یوسف و نتیجه ازدواج آن حضرت با زلیخا هستند در صورتى که در روایت صدوق در امالى، یوسف(ع) پیش از ازدواج با زلیخا فرزند داشته است: (فقال بعض ولد یوسف لیوسف. )49 افزون بر این، در دیگر فرازهاى این ازدواج نیز، میان روایت وهب در امالى صدوق و روایت او در تفسیر قرطبى تفاوتهاى بزرگى دیده مى شود نتیجه: روایت صدوق در امالى نیز چون روایت وهب خرافى است و در شمار اسرائیلیات قرار مى گیرد. نقد روایت صدوق در علل الشرایع این روایت نیز از جهت سند و محتوا مشکل دارد: الف. این روایت به قرینه (عمن ذکره عن ابى عبداللّه) در شمار روایات مرفوعه است. از این روى، ابن فهد حلى این روایت را مرفوعه مى خواند: (وروى محمد بن على بن بابویه مرفوعا الى الصادق علیه السلام. )50 ب. آیت اللّه بروجردى، روایات مرسله و مرفوعه شیخ صدوق را برگرفته از روایات اهل سنت مى شناسد. بنابراین، ممکن است این روایت همان روایت وهب باشد که راوى یا راویان اهل سنت در سند ذکر نشده اند. ج. روایت صدوق در علل الشرایع، ناسازگار با دیگر روایات قصه ازدواج یوسف با زلیخاست؛ چه این که: 1. در دیگر روایات، از زیبایى پیامبر اسلام سخن گفته نشده است. 2. زلیخا سبب گمراهى خویش را تنها زیبایى حضرت یوسف مى داند، در صورتى که در دیگر روایات، سه یا چهار عامل را براى بدبختى خویش برمى شمارد. 3. در این روایت یوسف(ع) با اولین برخورد، زلیخا را مى شناسد؛ اما در دیگر روایات مانند روایت وهب، زلیخا نخست خود را معرفى مى کند. د. روایت صدوق ناسازگار با سخن پیامبر است: (کان یوسف احسن منى ولکنى أملح. )51 ییوسف از من زیباتر است؛ امّا من از او بانمک تر. نقد روایت شیخ طوسى در سند این روایت، عباد بن یعقوب الاسدى وجود دارد که شیخ طوسى و علامه حلى او را (عامى المذهب) معرفى مى کنند52 و بعید نیست که عباد بن یعقوب، با همان هدفى که یحیى بن اکثم داشته است، روایات اهل سنت را به اهل بیت نسبت مى دهد. افزون بر این، شیخ طوسى در کتاب الغیبه، قصه ازدواج حضرت یوسف و زلیخا و جوان شدن زلیخا را به اصحاب السیر نسبت مى دهد: (و کذلک اصحاب السیر ذکروا ان زلیخا امرأة العزیز رجعت شابه طریه وتزوجها یوسف علیه السلام. )53 در صورتى که اگر روایت شیخ طوسى، معتبر بود و شیخ به آن اعتماد داشت و آن را صادر از امام مى دانست، قصه ازدواج یوسف و زلیخا را به امام نسبت مى داد، یا دست کم به اصحاب السیر و امام(ع) نسبت مى داد. نتیجه آن که تمامى روایات شیعه در ازدواج یوسف و زلیخا و جوان شدن زلیخا و بینا شدن وى، ریشه در روایت وهب بن منبه و ابن اسحاق دارد و از آن جهت که روایت این دو در شمار روایات اسرائیلى قرار دارد و هر روایت اسرائیلى از خرافات شناخته مى شود، روایات ازدواج یوسف و زلیخا در متون و منابع شیعه از خرافات خواهد بود. سوگمندانه باوجود خرافى بودن ازدواج حضرت یوسف و زلیخا، بسیارى از صاحب نظران رشته هاى گوناگون، به طرح این روایت پرداخته و حجم درخور توجهى از آثار اسلامى را به گزارش این ازدواج و بحث درباره آن ویژه ساخته اند. براى نمونه شمارى از محدثان در جاى جاى آثار خویش به بحث در مورد این روایت پرداخته و از ازدواج یوسف و زلیخا مى گویند. علامه مجلسى محدث بزرگ شیعه، در جاى جاى بحارالانوار، روایت ازدواج یوسف و زلیخا را از علل الشرایع و امالى صدوق، تفسیر قمى، قصص الانبیا راوندى و تفسیر ثعلبى نقل مى کند54 و در یک مورد به نتیجه گیرى مى پردازد: (اقول: یدل هذا الخبر وغیره مما اوردناه فى هذا الباب على انه کان قد تزوجها. )55 افزون بر محدثان، مفسران قرآن نیز گرفتار این روایت شده و بى توجه به خرافى بودن آن، در تفسیر آیات از آن بهره مى گیرند. براى نمونه طبرسى در مجمع البیان، با نقل روایات اهل سنت و نسبت دادن آنها به قیل و همچنین نقل روایت قمى به طرح ازدواج یوسف و زلیخا مى پردازد56 چنان که فیض کاشانى نیز با نقل روایت صدوق در علل الشرایع و قمى57 و شیخ حویزى با نقل روایت علل الشرایع، قمى و امالى شیخ طوسى، قصه ازدواج یوسف و زلیخا را به بوته بحث مى گذارد. 58 غزالى از مفسران اهل سنت نیز، در تفسیر سوره یوسف مى نویسد: (راوى مى گوید: پدر زلیخا فرستاده اى به نزد پادشاه مصر، قطیفور، فرستاد با این پیغام که من دخترى دارم که کسى را جز تو نمى خواهد، اگر تو نیز بخواهى او را با هر آن چه از فرمانروایى و اموالم که خواسته باشى به نزد تو خواهم فرستاد. و پادشاه مصر در پاسخ او نوشت، هرکس که ما را بخواهد ما نیز او را مى خواهیم و هرکس که ما را دوست بدارد، ما نیز او را دوست مى داریم و من جز او کسى را از تو نمى خواهم… وقتى (زلیخا) به مصر رسید، به شکرانه آن چه در خواب در شأن یوسف دیده بود، بس شادمان گشت، اما وقتى در حجره خویش نشست و عزیز مصر به نزد او آمد و پرده اش را بر سر و چهره خویش گذارد و هنگامى که وى او را دید به یکى از کنیزکان که کنارش نشسته بود، گفت: این مرد کیست… آن گاه سروشى در گوش او ندا داد و گفت: اى زلیخا، نگران نباش و بردبارى پیشه کن، چه بسا با بردبارى به کام خویش برسى و با شوهر خویش محبت پیشه کن؛ چرا که او تنهاافزارى است براى رسیدن به وصال آن همسرت که او را به خواب دیده اى. از این روى، خاموشى گزید و آرام شد و پادشاه نیز از حسن و زیبایى او به شگفت آمد و دل به او سپرد و در کنارش مى خفت؛ اما نمى توانست که به او دست رساند؛ چرا که او و یوسف براى همدیگر آفریده شده بودند. اما وقتى پادشاه مى خواست در کنارش آرام گیرد، زنى از جنها به او نمایانده مى شد… کنیزک زلیخا، قصه را چنان که بود با یوسف گفت و یوسف نیز به او گفت: من نیز او را در خواب دیده ام. پس برو و به او بگو من از تو و تو از آن منى، اما ما پس از تاب آوردن دشواریها و سختیهاى بسیارى به همدیگر خواهیم رسید. )59 همو در فرازى دیگر روایتى تقریباً مانند روایت وهب مى آورد و پس از نقل ماجراى زیبا شدن زلیخا مى نویسد: (در همان لحظه عشق او به دل یوسف افتاد و خطبه عقدشان را یعقوب بر زبان آورد و یوسف(ع) او را دوشیزه عذرا یافت و پس از آن زلیخا خانه اى برگزید و در خلوت نشست و به عبادت خداوند مشغول شد و در نیمه شب یوسف به سراغش رفت و در زد و زلیخا گفت بازگرد که اوضاع دگر شده و من بهتر از تو را یافته ام؛ اما یوسف در را شکست و بر او وارد شده و زلیخا از او گریخت و یوسف پیراهنش را پاره کرد… وقتى یوسف به وصال زلیخا رسید، گفت اى زلیخا من هرگز تو را به این زیبایى ندیده ام و از او پرسید: چگونه است که تا امروز دوشیزه بر جاى مانده اى؟ زلیخا در پاسخ گفت: قطیفور هرگاه مى خواست، نمى توانست به من نزدیک شود. )60 پر واضح است که نقل حدیث نویسان و تفسیرگران، سکوت ایشان در برابر این روایت و بهره هاى اخلاقى آنان، 61 از سخن زلیخا: (الحمدللّه الذى جعل العبید ملوکا بطاعته وجعل الملوک عبیدا بمعصیته. ) نافى اسرائیلى بودن ماجراى ازدواج یوسف و زلیخا نیست. چه این که بهره گیرى از این گروه از روایات در زمینه هاى گوناگون، بخصوص مباحث اخلاقى و پند و اندرز مخاطبان دلیل بر اسرائیلى نبودن آنها نیست.

1 . فرهنگ عمید، ج 1/842.
2 . سوره نمل، آیه 47.
3 . سوره اعراف، آیه 131.
4 . سوره یس، آیه 18.
5 . سوره قمر، آیه 19.
6 . الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، محمدحسین ذهبى/ 19ـ20.
7 . احکام القرآن ابن العربى، 3/303؛ لباب النقول، سیوطى/139.
8 . تفسیر قرطبى، ج 12/81.
9 . سوره نمل، آیه 47.
01. سوره انعام، آیه 74ـ78.
11. محاسن، احمد بن محمد بن خالد برقى، ج 2/313، دارالکتب، تهران.
21. تفسیر قرطبى، ج 9/213ـ215.
31. تفسیر ابن کثیر، ج 2/500؛ الدر المنثور، ج 4/25.
41. المنار، رشیدرضا، ج 8/356ـ357.
51. تاریخ ابن خلدون، ج 1/439ـ440.
61. تفسیر مجمع البیان، ج 5/418.
71. تفسیر العز بن عبدالسلام، عزالدین عبدالعزیز السلمى، ج 2/127ـ128.
81. تفسیر قرطبى، ج 9/218.
19 . تفسیر العز بن عبدالسلام، ج 2/127ـ128.
02. تفسیر آلوسى، ج 13/5.
12. کتاب مقدس، عهد عتیق، سفر پیدایش، فصل سى و نهم، آیه 1.
22. همان، فصل چهل و یکم، آیه 46.
32. همان، فصل چهل و یکم، آیات 51ـ53.
42. همان، فصل چهل و ششم، آیه 21.
52. شرح و نقد سِفر پیدایش تورات، على قلى جدیدالاسلام/678.
62. امالى شیخ صدوق/52ـ53.
72. همان.
82. تفسیر طبرى، ج 13/9.
29 . تفسیر ابن ابى حاتم رازى، ج 7/2162.
03. تفسیر سمعانى، ج 3/41.
13. تفسیر بغوى، ج 2/433.
23. تفسیر نسفى، ج 2/195.
33. تفسیر ابى السعود، ج 4/262؛ البدایه والنهایه، ج 1/232.
43. تفسیر آلوسى، ج 12/207.
53. همان.
63. البدایه والنهایه، ج 1/232؛ فتح القدیر، شوکانى، ج 3/15؛ البحر المحیط، ابى حیان اندلسى، ج 5/292؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2/490؛ زاد المسیر، ابن الجوزى، ج 4/152؛ قصص الانبیاء، ابن کثیر، ج 1/318.
73. کتاب مقدس، سفر پیدایش، فصل 41، آیات 41 ـ 45.
83. تفسیر ابى السعود، ج 4/262؛ البدایة والنهایة، ج 1/232.
39 . تفسیر آلوسى، ج 12/207.
04. همان.
14. البدایه والنهایه، ج 1/232؛ فتح القدیر، شوکانى، ج 3/15.
24. تفسیر قمى، ج 1/357.
34. امالى، شیخ صدوق/52ـ53.
44. علل الشرایع، شیخ صدوق، ج 1/55ـ56.
54. امالى شیخ طوسى.
64. معجم رجال الحدیث، ابوالقاسم خوئى، 15286.
74. همان، ج 21/35.
84. رجال نجاشى/348؛ الفهرست، شیخ طوسى/222؛ خلاصه الاقوال، علامه حلى/431.
49 . امالى، شیخ صدوق/52ـ53.
05. عدة الداعى، ابن فهد حلى/152.
15. سنن النّبى، علامه طباطبایى/404.
25. الفهرست، شیخ طوسى/192؛ خلاصه الاقوال، علامه حلى/380؛ رجال ابن داود/252.
35. الغیبة، شیخ طوسى/422.
45. بحار الانوار، علامه مجلسى، ج12/281، 282، 253؛ ج 16/296، 193؛ ج 61/71.
55. همان، 12/282.
65. مجمع البیان، ج 5/418ـ419.
75. تفسیر فیض کاشانى، ج 3/51.
85. نور الثقلین، حویزى، ج 2/471ـ472.
59 . حُسن یوسف، محمد غزالى، ترجمه مسعود انصارى/161ـ163.
06. همان/309ـ310.
16. الامثل فى تفسیر کتاب اللّه المنزل، ناصر مکارم شیرازى، ج 7/232.