نوع مقاله : مقاله پژوهشی
عالمان دین، چراغ راه امت محمدىاند، راه را مىنمایانند و از بىراهه پرهیز مىدهند، در تاریکیها، ظلمتها و ظلام شب، پرتو مىافشانند، تا سر سپردگان به راه و آیین محمدى، همیشه و همهگاه، به سوى سپیده ره بگشایند و آنى، از این تکاپو و حرکت بزرگ بازنمانند و گام در بىراهه و باتلاق شب نگذارند.
این مهم و رسالت بزرگ معنوى، کاروان سالارى و طلایهدارى باورمندان و حقمداران و در امان نگهداشتن آنان از هجوم شب و شبپرستان، از فرو رفتن در مردابهاى بویناک، از سردرگمى و گمگشتگى در برهوت و از گرفتار آمدن در پنجههاى بىرحم گردبادها و فتنههاى سیاه، کارى است پیامبرانه که خداوند متعال، پس از ختم نبوت، مشعل آن را به عالمان بیدار و بصیر سپرده است، همانان که شبان و روزان در تلاش و تکاپویند که از مرزهاى نفس خود مراقبت کنند و نگذارند شب در ساحَتِ آن خیمه افرازد، همه روزنها را به سوى روشنایى ببندد، به هوس میدان دهد تا بىمحابا در آن توسن بتازد. و همانان که خواب را بر خود حرام کرده و از بارو و بارههاى دین پاس مىدارند و کوچکترین یورشى را به آنها برنمىتابند. دقیق و همهسویه نگرانه جبهه دشمن را رصد مىکنند و برابر شرایط و برنامههاى دشمن، به نگاهبانى از دین مىپردازند.
مسؤولیت شناساند. هیچگاه رصدگاه را ترک نمىگویند و کارهاى روزمره زندگى، سرگرمیهاى دنیوى، هوا و هوسها، دنیازدگیها، آنان را از رصد نقشهها، تلاشها، ترفندها، دسیسهها و دستانهاى دشمن، باز نمىدارد و دشمن را به هر لباسى که درآید، مىشناسند و با آگاهى دادنهاى ژرف به مردم، آنان را براى رویارویى آگاهانه، دقیق و همهسویه با برنامههاى دشمن در امروز، فردا و فرداها، مهیا مىسازند و بصیرت را که موهبتى است الهى، از جام جان خویش، به جام جان آنان فرو مىریزند.
خرافه، از آن نقشههاست و از آن زهرهایى که دشمن همیشه در انبان خود دارد که وقتى بخواهد ملتى را از هم فرو گسلد، در برابر خویش به زانو دربیاورد، او را از هویت دینى و آیینى، فرهنگى و ملى خود دور سازد، گرده آن به صفحه ذهن یکایک مردمان آن ملت مىافشاند، تا لقاح انجام گیرد و آنچه در آوردگاه سهمگین حق و باطل، به کارش مىآید، تولید کند.
او به خوبى دریافته و بارها بار آزموده، تا وقتى که تربیت شدگان اسلام ناب و جرعه نوشان کوثر زلال اهلبیت، ذهن و فکرشان به نور حق روشن است، در هر مصاف و صفآرایى علیه جبهه حق، زمینگیر خواهد شد و خواهد باخت، از این روى در تلاش بوده و هست، افکار و اندیشههاى بازدارنده، معنویت زدا، سستى آفرین و جهل افزا را در قالبهاى علمى در بین مسلمانان بپراکند و آنان را از اندیشههاى زلال، حرکت آفرین، شورانگیز و حماسه ساز دور کند.
تنها کسانى مىتوانند در این عرصه کارزار، دشمن را به زانو دربیاورند، نقشههاى شیطانى دشمن را نقش بر آب سازند و ذهنها و فکرها را از هر آلودگى زبونى آفرین، رخوتزا، پاک نگهدارند، عالمان آگاه و بصیر هستند، آنان که خرافهها را دقیق مىشناسند و از منشأ و رویشگاه آنها باخبرند، از چگونگى و ساز و کار ورودشان به ساحَتِ فکرها و ذهنها آگاهى همه جانبه دارند و راه رویارویى با آنها را با شناختى که از انسان و آموزههاى اسلام و مکتب وَحیانى - عقلانى اهلبیت دارند، مىدانند و مردم را به جاى آمادهسازى براى رویارویى با خرافههاى اصلى، خرافههاى خانمان سوز و بنیان برافکن، به سرابها نمى کشند و توانِ خود و مردم را در مبارزه با معلولها و خرافههاى ناچیز نمىفرسایند و چون، همه سونگرند، ژرف مىاندیشند و در پرتو وحى و خرد حرکت مىکنند، نگاهشان به هر پدیدهاى که در جامعه رخ مىنماید، همه سویه، ژرف و خردورزانه است و از یک سویهنگرى، سطحى اندیشى و هیاهوهاى خردسوز مىپرهیزند و مردم و اهل فکر را از افتادن در چنین وادیهایى، پرهیز مىدهند.
در گفتوگویى که فراروى دارید، استاد، عالمانه و هوشمندانه، به حوزهها، عالمان دینى و فضلا، نسبت به شگردهاى دشمن در خرافهسازى و خرافهپراکنى و گستراندن خرافههاى علمى، هشدار مىدهد و راههاى رویارویى با این پدیده را مىنمایاند.
به امید اینکه سخنانِ عالمانه و دلسوزانه استاد در ذهن و فکر حوزویان و دانشگاهیان کارگر افتد و در آینده نزدیک شاهد باشیم که عالمان و فرهیختگان بسیارى بپاخاستهاند، تا چاره سازند و خرافههاى علمى را که بسان موریانه از درون جلوى رشد، بالندگى، شکوفایى و اوجگیرى علم را گرفتهاند، از ساحَتِ مراکز علمى بزدایند و زمینه را براى پیشقراولى و پیشاهنگى دانشمندان اسلامى - ایرانى فراهم سازند.
»حوزه»
حوزه: بسم اللّه الرحمن الرحیم. از جمله خطرهایى که اکنون، بیش از پیش جامعه اسلامى و دینى ما را تهدید مىکند و آن به آن فراگیرتر مىشود و چتر خود را بىهیچ رادع و مانعى مىگستراند »خرافه» است.
روشن است در برابر این هجوم گسترده جنود خرافه، کسانى که باید پا به عرصه بگذارند، میاندار بشوند و ستیز و روشنگرى همه جانبه خود را در برابر این جریان بزرگ خردسوزى بیاغازند، دیدهبانان و رصدکنندگان فکرى و عقیدتى جامعهاند. از آنجا که در بین دیدهبانان و رصدکنندگان فکرى و عقیدتى جامعه، روحانیت و عالمان دینى نقش برجستهاى دارند و پیشاهنگ، طلایهدار به شمار مىآیند و این آنان هستند که در این میدان و عرصه باید به روشنگریهاى دقیق بپردازند، به نظر حضرت عالى کار از کجا و چگونه باید آغاز شود.
استاد: بسم اللّه الرحمن الرحیم اگر اجازه بفرمایید، من یک بحث کلى از خرافه بگویم، بعد شما وارد جزئیات بشوید.
شاید به ذهن بعضى از طلاب بیاید که دانشگاه ساحتاش از مسأله خرافه به دور است. ممکن است تصور اینها این باشد که دانشگاه از نظر دورى از خرافه، مدینه فاضله است.
اما شما خوب مىدانید که علوم دانشگاهى، به دو دسته تقسیم مىشود:
1. علوم متعارف آن که در اصطلاح به آنها علوم تجربى مىگویند.
2. رشته علوم انسانى که حالت هیأت رئیسه سایر علوم را دارد.
علوم دیگر، مانند اعضاء و جوارح انسان که تابع مغز و فکر هستند، خط مشى، جهت حرکت، آییننامه و برنامههاى خود را از علوم انسانى مىگیرند. علوم انسانى برنامهها و جهت حرکت آنها را تنظیم مىکند.
علوم دیگر، خدمه علوم انسانى به شمار مىروند. مرکز فکر دانش عالَم، علوم انسانى است علوم انسانى، اتاق فکر دانش عالَم است.
دانشِ شناخت، که انسان چگونه فکر مىکند، چگونه اراده مىکند، چگونه مىفهمد و اتاق فکر مجموعه علوم، علوم انسانى است.
بشر، همین اکنون، با این اتاق فکر، چه ارتباطى دارد؟ درباره آن چه اندیشهاى دارد؟
آقاى آرین پور در مقدمه جامعهشناسى مىنویسد:
»دستگاهِ شناخت، روبناست و روابط تولید، زیربناست. »1
خوب اگر مطلب این طور است، بگوییم انسان مىفهمد، یا بگوییم انسان نمىفهمد؟ معناى این مطلب این است که آنچه انسان ادعا مىکند که مىفهمد، فهم او نیست، بازتاب شرایط اجتماعى است که در آن زندگى مىکند. یعنى انسان، تابع شرائط اجتماع است.
این حرف عالَم است. جهان امروز به این مبتلاست. حالا شما این را مقایسه کنید با آیه شریفه:
»ونفس وما سوّاها فالهمها فجورها وتقواها. »2
سوگند به جان انسان و به آراستگى و اعتدال آن که خدا به او الهام بخشید ناپاکى و پاکى را که چیست.
اینها زیر بار »فالهمها فجورها وتقواها» نمىروند که بر مبناى آن بگویند ما در بد و خوب، فطرت الهى داریم، الهام الهى داریم. به کجا رسیدهاند؟ به اینجا که آنچه مىفهمیم، فهمیدیم که نمىفهمیم. فهمیدیم که اینها، رفلکس )بازتاب و واکنش غیرارادى( است. دستگاه دیالکتیکى را وارد بحث کردهاند.
یعنى ما در این مقطع، این جورى به ذهنمان مىآید و در مقطع دیگر، حرف دیگرى خواهیم داشت. حرف ما تابع مقاطع ماست.
در علوم انسانى، تمام اقوال، وابسته به قائلین آنهاست. در علوم انسانى، قولى نداریم که از قائلاش مستقل باشد; یعنى علم به بلوغ نرسیده است. در علوم تجربى، شما نمىگویید: به قول فلانى این طورى. یعنى قول به حدى رسیده که نیازى به قائلاش ندارد. این، یعنى علم. شما در علوم انسانى، علم ندارید.
ریشه همه خرافات اینجاست. شما اگر دنبال خرافات مىگردید، بیایید میدان و بگویید یا ایّها الناس! وقتى الهام الهى را انکار کردید، معناى آن این است که: یکى بر سر شاخ بُن مىبرید.
اى مردم! رو به درخت نشستهاید و ارّه گذاشتهاید به تنه درخت و مىبرید؟ این جورى که رسمش نیست، مىافتید پایین.
باید پشت به درخت بنشینید و روىتان را به سرشاخه کنید که وقتى سرشاخه افتاد شما باشید.
شما وقتى که ارّه گذاشتید بر دستگاه شناخت، وقتى این افتاد، شما کجا مىمانید:
»والذین کفروا اعمالهم... او کظلمات فى بحر لُجّى یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا أخرج یدهُ لم یکدَ یراها و من لم یجعل اللّه له نوراً فماله من نور. »3
کسانى که کافر شدهاند، کردارشان... یا چون تاریکیهاست در دریایى ژرف که موجى اش فرو پوشد و بر فراز آن موجى دیگر است و بر فراز آن ابرى است. تاریکیهایى که بر روى یکدیگرند. چون دست خود بیرون کند، نتواند که ببیندش. هرکه خدا فروغىاش ننهاده است، پس فروغىاش نیست.
یَد او دستگاه شناختش بود. »اذا أخرج یده لم یکد یراها» به ظلمتى رسیده که نمىتواند دست خودش را ببیند.
عرض من این است که مباد زرنگها که ما را از ام الخرافات غافل کنند و به خرافات جزئى سرگرم سازند.
خرافات روشنفکرى، بدترین نوع خرافات است. خرافات دانشگاهى و خرافات علمى بدترین نوع خرافات است. حال ما از این خرافات غافل شویم و یقه خرافات بىسوادها را بگیریم. این بىسوادهاى خرافى، چند تا طرفدار دارند؟
این کسانى که ادعا مىکنند، دعاویى دارند، مثل حباب هستند که چند دقیقهاى روى آب مىماند و مىرود، باز حباب دیگرى سر بر مىآورد.
نباید ما خودمان را به معلول مشغول کنیم. باید با علت بستیزیم. علتالعلل، ضعف فکرى مردم است. علت العلل، تبحر اساتید خرافه نیست. اینها باید در بین مردم نهادینه شود. به این آیه شریفه توجه بفرمایید:
»فاستحفَّ قومه فاطاعوه انهم کانوا قوماً فاسقین. »4
پس قوم خود را سبک مغز شمرده و آنان را زبون گرفت. آنها هم تن به وى دادند و رام او شدند، چون مردمى بد و نافرمان بودند.
درد در فرعون نیست که شما با اصلاح فرعون بتوانید مردم را اصلاح کنید، نه »انهم کانوا قوماً فاسقین»
بروید مردم را علاج کنید. ضعف در انسانهایى است که ما تربیتشان کردهایم. اگر ما انسانها را خوب تربیت کنیم، خود این انسانهایى که مشترى خرافات هستند، مدعى خرافهسازان و صاحبان خرافه مىشوند. شما یک مسأله خرافه را مطرح کردید، اینان فهمیدند. مسأله دوم را مطرح کردید اینان فهمیدند. مسأله سوم پیش مىآید، مسأله چهارم پیش مىآید و... مىخواهید چکار کنید؟ تا کى مىخواهید تک تک خرافهها را به مردم بفهمانید و آنان را نسبت به آن خرافهها آگاه کنید؟ چرا کارى نمىکنید که خود مردم به آن سطح از آگاهى برسند که خودشان خرافه را بشناسند و از آن پرهیز کنند؟ چرا ماهى مىگیرید و به طرف مىدهید، از باب تصدق؟ چرا کمیته امدادى مردم را در علم رشد مىدهید؟ شما ابزار ماهىگیرى به مردم بدهید، تا خودشان بروند و ماهى بگیرند.
شما به مردم خرافهشناسى را یاد بدهید؟ تشخیص خرافه از غیر خرافه را یاد بدهید، تشخیص علم از غیر علم، تشخیص مدعى از غیر مدعى را به آنان یاد بدهید. مردم را در مقابل آنان مجهز کنید. در غیر این صورت، کتاب بنویسیم علیه این آقا، درست مانند یک حباب، هنوز این نرفته، دیگرى جاى آن مىآید. این کار، چه فایدهاى دارد.
شیخ بهائى، رحمةاللّه علیه، داستان عبرت آموزى را نقل مىکند:
»شخصى، مادرى داشت که با کسان بسیارى در ارتباط بود. مردم به وى گفتند: به غیرت تو برنمى خورد؟ چرا این افراد را از بین نمىبرى؟
گفت: اگر من دست به کار بشوم و هر آن کس که با مادرم در ارتباط است، بکشم، باید روزى ده - بیست نفر را بکشم. این که فایدهاى ندارد. خودش را مىکشم. مرکز فساد را از بین مىبرم. »
سپس شیخ بهائى اشاره مىکند به نفس اماره انسان که اساس مشکل است و مىگوید:
»نفس را بکش، با این و آن دعوا نکن. با فلانى اختلاف کردى یک سیلى زدى، با آن یکى حسابت جور در نیامد، یک لگد به او زدى، بعدش چى؟ این که در درون تو نشسته، به تو مىگوید فلانى را تخریب کن، به آن یکى بد بگو و... حساب او را برس، او را از میان بردار که سرمنشأ همه فتنهها و نزاعهاست. »5
شیخ سعدى، خیلى زیبا با این گونه آدمها صحبت مىکند. مىگوید چه فایده دارد که گرز برداشتهاى به کله این و به کله آن مىزنى:
سخن در صلاح است و تدبیر و خوى
نه در اسب و میدان و چوگان و گوى
تو با دشمن نفس همخانهاى
چه در بند پیکار بیگانهاى؟
عنان باز پیچان نفس از حرام
به مردى ز رستم گذشتند و سام
تو خود را چو کودک ادب کن به چوب
به گرز گران مغز مردان مکوب6
ریشه مشترى پیدا کردن اهل خرافه، ضعف تربیتى ماست. مشکل در مردم است. مشکل در مدعیان خرافه نیست. اینها همیشه عالَم هستند. شما علیه هرکدامشان کتاب بنویسید و دستشان را رو کنید، یکى دیگر مىآید. بیایید روى مردم کار کنید. روى طلاب خودمان کار کنید. با این حالت خودباختگى اینان نسبت به دانشگاه مبارزه کنید. اینها وقتى مىبینند دانشگاه نظم و انضباط دارد، حقوق دانشگاهیان ردیف است، وضعشان مشخص است، عاقبت کارشان روشن است، دلشان رفته دنبال دانشگاه و دانشگاهیان.
اینها فکر مىکنند حوزه به خاطر اینکه نظم و نسق نداشته، امتحان نداشته، مراقبت نداشته حضور و غیاب نداشته، افراد همین جورى غیر علمى و بدون حساب و کتاب، بالا آمدهاند.
این خیلى برداشت اشتباهى است. درست است که از آقایان امتحان نمىگرفتند، سال به سال امتحانى در کار نبوده، اما آنان کار علمى خود را، نه براى نمره و امتحان، بلکه به خاطر عشق و علاقهاى که به علم داشتند، سرسختانه ادامه مىدادند. سالها روى یک مسأله به تحقیق مىپرداختند. مانند شیخ مرتضى که اکنون در حوزهها کتابهاى ایشان تدریس مىشود. بعضى از فضلا و طلاب، مافوق امتحان هستند، اینها را غربال کنید. اینهایى که خودشان، خودشان را اداره مىکنند، ادارهشان نکنید. کسانى که خوب درس مىخوانند، خوب تحقیق مىکنند، حالا ما اینها را بیاوریم در یک قالب خاص و بگوییم این گونه درس بخوان، این مطلب را حفظ کن، این کتاب را امتحان بده. باید این نمره رابیاورى! ما اگر به این افراد که خودشان، خودشان را به بهترین وجه اداره مىکنند، بگوییم باید در قالبى که ما براى شما تعیین مىکنیم قرار بگیرید، ضعیف بار مىآیند.
سپس، همین افراد ضعیف بار آمده، مىشوند مربى مردم! خوب، روشن است که مردم هم ضعیف بار مىآیند. وقتى مردم ضعیف بار آمدند، مدعیان خرافه مىآیند و از این آب گلآلود، ماهى مىگیرند و بىتردید دست خالى هم برنمى گردند.
ریشه خرافه در حوزهها و در طلاب، در ضعف روش تربیتى است. ریشه خرافه طلاب، در خودباختگى آنان در برابر دانشگاه است. این که طلبه بگوید من معادل دکترا دارم، من معادل فلان مدرک دانشگاهى را دارم، سپس خیال کند چیزى شده و به عمق بخشیدن به دانش خود نپردازد، فرد سطحى و از محتواى علمى خالى خواهد بود و اگر منبرى بشود، یک منبرى سطحى خواهد بود و اطلاعات سطحى به مردم خواهد داد.
این چنین فردى، نه خود از خرافهها در امان مىماند و نه مىتواند مردم را واکسینه کند. پا منبریهاى او، در مقابل خرافهها مقاوم نمىشوند.
عرض من است که باید ببینیم حوزهها از کجا ضربه مىخورند. باید دقت کرد که کار به جایى نرسد که یک وقتى ببینیم ما را به تصمیم سازى واداشتهاند; ما را به جنگ با معلول واداشتهاند. زحمت کشیده شده، شب بیدارى تحمل شده، تلاشهاى بسیار انجام گرفته، اما وقتى به خروجى نگاه مىکنید، مىبینید خروجى قوى نیست.
بر این عقیده هستم که یک کار را ما انجام ندادهایم و آن غربالگرى است.
همه طلاب را به یک چشم دیدهایم. آن طلبهاى که خودش مىتواند مواظب خودش باشد، عشق و شوق دارد، باید سریع براى او یک امتحان بگذارید، تا بیاید امتحانش را بدهد. زمینه را براى او آماده کنید تا بنشیند کار تحقیقى بکند، کتاب بنویسد، براى مقابله با خرافات کارى انجام بدهد. خودش ببیند چه مشکلى در جهان، اسلام را تهدید مىکند، در آن باره به تحقیق بپردازد.
اینهایى را که تحقیقات خودجوش کردهاند، باید به هم وصل کرد، از آنها نتیجه لازم را به دست آورد. نظم خوب است، نمره خوب است، مدرک خوب است، واحد پاس کردن خوب است، این پایهها را که گذاشتهاند، خوب است، اما همه انسانها یک جور نیستند که ما براى همه آنان یک نسخه بپیچیم. با این کار نوابغ ضایع مىشوند. این برنامهها، امتحانها و نمره دادنها، طلبه متوسط را از ضایع شدن حفظ مىکند. طلبه متوسط اگر با برنامه درس بخواند، به درس و بحث او رسیدگى مىشود، در جریان عیب کارش قرار مىگیرد، منظم و مرتب درسها را به پیش مىبرد. اما همین برنامه و همین نظم و انضباط، فرد فوق العاده را عاجز مىکند، خسته مىکند، دلسرد مىکند. طلاب فوق العاده باید از طلاب عادى جدا شوند. براى فوق العادهها، همان کتابهاى قدیم را باید تدریس کرد. نباید کتابها را براى آنان تلخیص کرد. فوق العاده، با حوصله است، تمام مطول را از اول تا آخر مىخواند، وقت هم زیاد مىآورد. اینهاست که باید دنبالش بود. وگرنه خرافه سازان زرنگ، خرافههایى را به عنوان خرافههاى اصلى براى ما مطرح مىکنند و ما را به دنبال یک یک آنها مىفرستند و از خرافههاى اصلى غافلمان مىسازند. از خرافههاى اصلى، یکى این خرافه است که: »دستگاه شناخت روبناست. »این مطلب را به عنوان یک امر علمى مطرح مىکنند و ما هم چون توان رویارویى با آن را نداریم، به خرافههاى جزئى مىپردازیم. ما باید دنبال ام الخرافات برویم و با آنها مبارزه کنیم.
حوزه: حضرتعالى به نکته بسیار اساسى اشاره فرمودید و زمینههاى رشد خرافه را بیان کردید و به درستى و بجا آنها را ام الخرافه نامیدید. این که »دستگاه شناخت روبناست و به رابطه تولید زیربناست» و مسائلى از این دست که درونمایه خرافى دارند; اما در قالب علم، در دانشگاهها و در مجامع علمى مطرح مىشوند و زیان آنها و ویرانگرى که به بار مىآورند، بسیار بیشتر از خرافههایى است که خرافهسازان و خرافهپردازان بىسواد، در بین مردم رواج مىدهند. اگر ممکن است نمونههاى دیگرى از خرافههاى به ظاهر علمى را یادآور شوید.
استاد: یکى از نمونههاى بارز، رباى رایج در بازار است. شما به بازار بروید و از بازاریان بپرسید که آیا رباخوارى در بازار، اکنون بیشتر است، یا ده و بیست سال پیش؟
فکر مىکنید به شما چه خواهند گفت؟
به نظر من، همه خواهند گفت: اکنون بیشتر است.
اکنون، قوه مقننه، قوه قضائیه و قوه مجریه، ضامن رسیدن رباخوار، به قرارداد ربوى است.
مىگویید: نه؟ بروید بپرسید و روى قراردادها دقت کنید.
این آقاى رباخوار، به رباگیرنده، به هیچ وجه از ربا اسمى به میان نمىآورد. مىگوید در برابر پولى که به تو مىدهم، به من چک بده. اگر سر موعد مقرر، دید نمىتواند چک خود را پاس کند و به بانک مراجعه کرد، دید چیزى در حساب ندارد، چک وى را به اجرا مىگذارد. قانون براى این چک، اعتبار قائل است، گرچه در وجه ربا صادر شده باشد.
قاضى نیز براى این چک، وگرچه در وجه ربا صادر شده باشد، اعتبار قائل است. در پاسخ کسانى که بگویند جناب قاضى این چک در وجه ربا صادر شده است، مىگوید: من که علم ندارم. مجلس قانون وضع کرده که این چک باید پاس شود. به نفع رباخوار نوشته شده یا نه، به من مربوط نیست.
قاضى نمىتواند خلاف قانون عمل کند. نیروى انتظامى هم، پیرو نظر قاضى است و مجرى دستورات او. خوب، نتیجه چه مىشود؟
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانى به کف آرى و به غفلت نخورى7
رباخوار از این راه، با اطمینان خاطر، کار خود را ادامه مىدهد. ریشه این کار کجاست. کجاى این کار غیرعلمى است. ریشهاش این است که پول رایج شما نسبت به بیست سال پیش به 1/100 قیمت کاهش پیدا کرده است و نسبت به شصت سال پیش به 1/1000 قیمت کاهش پیدا کرده است. اکنون چک پولهاى شما، مثلاً 500000 هزار ریال آن، که پنج عدد صفر دارد، به شما مىگویند 50 تومان، یعنى این به 1/10000 قیمت، نسبت به روز اولش رسیده است. در فاصله چند سال؟ در فاصله 60 سال!
60، یا 70 سال است که بانک تأسیس شده و این پول به 1/10000 رسیده است.
پول اسلام، دینار بود. دینار، سه گرم و ثلت گرم طلاست. آن روز یک گوسفند بود، الان هم یک گوسفند!
دانشگاه به آن مىگوید غیر علمى، به این مىگوید علمى. شما هم اعتقاد دارید هرچه دانشگاه گفت علمى، علمى است! این خرافه است وقتى پول متغیر شد، امکان قرض وجود ندارد، ربا گسترش مىیابد. هیچکس به قرض راضى نمىشود. هرکس مىخواهد زیاده از آنچه به دیگرى داده، پس بگیرد. در حالى که خداوند متعال مىفرماید:
»یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه وذَروا ما بقى من الرّبا ان کنتم مؤمنین. فان لم تفعلوا فأذَنوا بحرب من اللّه ورسوله وان تبتم فلکم رُؤوس اموالکم لاتَظلِمون ولاتُظلَمون. »8
اى گروندگان به خدا، از خشم و عذاب خدا بپرهیزید و آن چه از ربا در دست شما مانده، بگذارید و بگذرید، اگر ایمان آوردهاید.
پس اگر باز نایستید از رباخوارى، پس به جنگ با خدا و رسول او آگاه باشید و اگر توبه کنید و باز گذارید آن را، سرمایه شما از آن خودتان است، نه شما ستم کار باشید، نه ستم کش.
پس »لاتُظلمون» هم هست. تخم مرغ، در 3020 سال پیش کیلوئى 16 تومان بود، هر دانهاى یک تومان. 16 عدد تخم مرغ، یک کیلوست. الان صدتومان بدهید، یک تخم مرغ بیشتر به شما نمىدهند. پول به 1/100 قیمت 30 سال پیش رسیده. خود این اعتراف مىکند که پول موجود، در فاصله 7060 سال به 1/10000 قیمترسیده. چهار صفر را مىخواهند بردارند، یعنى همین.
حالا این علمى است. این پولِ اعتبارى علمى است؟ نتیجهاش این است که ربا رسمى است. تا پول متغیر است، قرض امکان ندارد. وقتى قرض امکان نداشت، ربا گسترش مىیابد. چون که قرض و ربا، دو طرف و دو لنگه یک ترازویند. یک لنگه که پایین بیاید، آن لنگه بالا مىرود. یعنى تا قرضالحسنه را ممکن نکنند، ربا را نمىتوانند براندازند.
محمد بن سنان از امام رضا(ع) سؤال کرد: چرا ربا حرام شده است؟
امام فرمود: چون اگر حلال مىبود کسب و کار تعطیل مىشد و مردم به سود بىتلاش مایل مىشدند:
»وعلة التحریم الرّبا بالنَّسیئَةِ لعلّة ذهاب المعروف وتلف الاموال ورغبَةِ الناس فى الرِّبحِ وترکهم للقرض، والقرضُ صنایع المعروف ولما فى ذلک من الفساد والظِّلم وفناء الاموال. »9
علت حرام بودن رباى قرضى آن است که کار خیر از میان مىرود و داراییها و اموال تباه مىشوند و مردم به سوى سود بىتلاش گرایش مىیابند و قرض الحسنه دادن را ترک مىگویند. و قرض دادن از کارهاى نیکوست. حرام بودن ربا، براى فساد و ستمى است که به قرض گیرنده مىشود و نابودى ثروتهاست.
الان بعضى از مردم، محل کسب و کار خودشان را تعطیل مىکنند، پولشان را از بازار درمىآورند و به بانک مىسپارند و سود آن را دریافت مىکنند.
بعد اینها به دیگر رفقاى خودشان مىگویند: بندگان خدا، شما هنوز زحمت مىکشید. چرا پولتان را از بازار بیرون نمىکشید و نمىگذارید بانک و سودش را دریافت کنید.
ریشه این مشکل به کجا برمى گردد؟
به آنجا که برخى آقایان ما، رفتهاند سراغ خرافههاى کوچک و از این خرافههاى بزرگ غافل شدهاند.
ریشه این از آنجا نشأت مىگیرد که مىگوید این پول علمى است. همان که مىگوید دستگاه شناخت روبناست. ریشه این کار به دانشگاه برمىگردد. همانجا که اعتقاد داریم کارش علمى است!
حوزه: حوزهها براى اینکه دنبالهرو نباشند و کار علمى خود را انجام بدهند و به نتیجه درستى هم برسند، چه باید بکنند.
استاد: حوزه باید دانشگاه متناسب با خودش تأسیس کند. مانند روزگاران قبل. دورههاى قبل دانشمندان و عالمان گوناگون از حوزه بیرون مىآمدند، امروز نیز حوزه کارى کند که بتواند آن چنان عالمانى بپروراند و تحویل جامعه دهد.
در دورههاى قبل، نجوم، ریاضیات، هندسه، مهندسى، در یک کلام، تمام علوم موردنیاز، در حوزه تدریس مىشد. الان همین علوم را مىگویند علوم خارجى! از خارج مىگیرند.
حوزه باید در فکر تأسیس این رشتهها بیفتد. رشتههایى که در دورههاى گذشته در حوزه تدریس مىشده است. حالا کار به جایى رسیده که مىگویند حوزه اینها را بلد نیست. مثلاً مىگویند حوزه در رشته آبیارى چیزى بلد نیست، این رشته جدید است!
تاریخ را مطالعه کنید، تاریخ زاینده رود اصفهان را بخوانید، ببینید چه کسى آب آن را این گونه علمى و دقیق تقسیم کرده که نه بر سر آن دعوا مىشود و نه مشکلى ایجاد مىگردد.10
تاریخ را مطالعه کنید و ببینید چه کسى منار جنبان را ساخته و براى ما به یادگار گذاشته است. 11
منار جنبان با آجر و سنگ است، اما اینگونه آسان مىرود و برمىگردد. منار جنبانها دو تا بودند، روى یکى از اینها بنا کردند به کار کردن که چطور به حرکت درمىآید و مىجنبد. این عملیات، به خرابى آن انجامید و نتوانستند درستش کنند.
اینها یادگارهایى است از گذشته که کسى نگوید گذشتگان ما بىسواد بودهاند.
کار دیگرى که حوزه باید انجام بدهد و راه دیگرى را که باید برود این است که: نوابغ علمى را با عزت بزرگ کند و زندگى آنان را عزت مندانه اداره کند.
سیدمرتضى علم الهدى، هزینه زندگى شاگردان خود را تأمین مىکرد. به شیخ طوسى شاگرد برجسته خود، ماهى دوازده دینار مىداد که مىشد دوازده گوسفند و هر گوسفندى به پول امروز، دویست هزار تومان، یعنى هر ماهى دو میلیون و چهارصد هزار تومان که نتیجهاش مىشود کتاب »مبسوط».
به ابن برّاج، شاگرد برجسته دیگرش، هر ماهى هشت دینار مىداد. 12 مقام معظم رهبرى تشریف آورده بودند شیراز و من در محضرشان صحبت کردم. در آن سخنرانى، به این نکته اشاره کردم که: بشر به دنبال امنیت است. امنیت، دو رکن دارد:
یک رکن آن، دیگر بازدارى است. دانشگاه مىرود و تحقیق مىکند سلاحهاى بازدارنده را مىسازد.
یک رکن دیگر آن خود بازدارى است. دانشگاه در خود بازدارى ابزارى ندارد. تمام دانشگاههاى عالَم در قسمت خود بازدارى، خلع سلاحاند.
بخش اساسى امنیت جامعه، به خود بازدارى برمىگردد که مربوط به دین است و این علما و روحانیان هستند که متکفل مسأله خود بازدارىاند. کلیساى امروز، خود بازدار نیست. کلیسا امروز، تابع قدرتمندان است. علماى ما، با ضعفا هستند و در برابر ستمگران. تا وقتى که حوزهها و علما، با ضعفا هستند و علیه مستکبران، خود بازدارند.
حوزه : به طور دقیق، به نظر حضرتعالى، در این روزگار و در شرایط فعلى که خرافههاى خرد و کلان، علمى و غیر علمى، فضاى فکرى جامعه را، کم و بیش آلودهاند، حوزه چه رسالتى دارد و چه نقشى مىتواند در این راستا ایفا کند.
استاد: در مرحله اول، حوزه باید هویت خود را، به هیچ وجه، فراموش نکند، یادش نرود که کیست. حوزه زمامدار است. هشیار باشد که به او تلقین نکنند که باید تو دنبالهرو باشى، دانشگاه هرچه گفت، آن را علمى بدانى و بپذیرى و درباره آن از خود عکس العملى بروز ندهى.
امام خمینى یک حوزوى به تمام معنى بود. حوزهها را از احساس خود کم بینى پرهیز مىداد و مىفرمود شما چیزى کم ندارید، همه چیز دارید.
طلبه و حوزوى، چرا باید احساس خود کم بینى و کمبود کند، در حالى که دو حجت دارد، حجت باطنى و حجت ظاهرى. منابع عالم، یا حجت باطنى است، یا حجت ظاهرى. حوزوى باید اینگونه بیندیشد که حجت باطنىام سالم است، شارب الخمر نیستم، پس حجت باطنىام در کمال سلامت است و از حجت ظاهرى هم که قرآن است برخوردارم. کتاب آسمانى دارم که تحریف نشده است و روایات اهل بیت هم در اختیارم است، مىتوانم از آنها استفاده کنم و راه و جهت خود را بیابم.
در مرحله دوم، طلبه باید برهانى بار بیاید. همیشه با برهان سر و کار داشته باشد. از اصول عقاید محکمى برخوردار باشد. وقتى که از اصول اعتقادى محکمى برخوردار بود، در برابر امواجى که دیگران راه مىاندازند، خود را نمىبازد، استدلال مىکند، دلیل مىآورد، چانه مىزند.
روحانى و عالم دینى، وقتى این طورى بار آمد، کسى نمىتواند امالخرافهها را از او پنهان بدارد و یا آنها را براى او علمى جلوه بدهد.
و خرافه سازان اصلى، همانان که خرافهها را در قالب علم، عرضه مىکنند، نمىتوانند طلبهاى را که هویت خود را مىشناسد، اهل برهان و استدلال است و از عقاید مستحکمى برخوردار است، به دنبال خود بکشند و هرچه را آنان بگویند خرافه است، این هم بگوید خرافه و هر چیزى را آنان بگویند مسأله علمى است، این هم بگوید: بله، مسأله علمى است.
طلبه و حوزوى و تربیت شده حوزه، باید به جایى برسد که خرافههاى اصلى را هدف قرار دهد.
حضرت ابراهیم(ع) نیامد، با افرادى که در گوشهاى نشسته بودند و بُت مىپرستیدند، درگیر شود. به مرکز بتها و سرمنشأ بُت پرستى حمله کرد.
فرمود:
»وتَاللّه لاَکیدنَّ اصنامکم بعد ان تولوا مدبرین. »13
به خدا سوگند پس از آن که به بتخانه پشت کردید و رفتید، کار بتهاتان را سازم. شما از شهر بیرون بروید، بعد خواهید دید که بتها را در این بتخانه سالم نخواهم گذارد.
این که قرآن به این شدت داستان بُتشکنى حضرت ابراهیم(ع) را براى ما بازگو مىکند، براى این است که به ما بگوید بروید، دقت کنید و به جستوجو بپردازید که اکنون بُت عالَم که مردم در برابر آن کرنش مىکنند چیست؟ آن را شناسایى کنید و بشکنید.
اکنون که ملت ایران با آمریکا مبارزه مىکند، با بُت مبارزه مىکند. آمریکا بُت است. کار ملت ایران، بُت شکنى است. این که ملت ایران در بین مستضعفان جهان محبوب است، چون که بُت مىشکند، با بُت بزرگ درافتاده است.
هولوکاست،14 خرافه است. مبارزه با هولوکاست، مبارزه با خرافه است.
یازده سپتامبر،15 خرافه است. مبارزه با این نقشه و برنامه آمریکا، مبارزه با خرافه است.
افسانه هولوکاست را درست کردند، تا دولت صهیونیزم را در فلسطین تأسیس کنند و به نسل کشى فلسطینیان مسلمان بپردازند.
برجهاى دوقلو را در آمریکا ویران ساختند و یازده سپتامبر را به وجود آوردند، تا به بهانه جنگ با تروریسم، مسلمانان را قلع و قمع کنند.
اینها خرافه است. با خرافه دارند مردم رابه دنبال خود مىکشند و مسلمانان را مىکشند. ما خرافات ریز داریم و خرافات عمده. خرافات عمده و مهم، مانند هولوکاست و تبعیض نژادى است.
مگر ما نمىخواهیم ظلم را ریشهکن سازیم، مگر نمىخواهیم اندیشه عدالتخواهى را در عالم بگسترانیم؟ اگر هدف ما این است، باید با امالخرافات به مبارزه برخیزیم. با نقشههاى استکبار جهانى مبارزه کنیم. ظلم وقتى ریشهکن مىشود، عدالت خواهى وقتى گسترش مىیابد که مبارزه با امالخرافات هدف ما باشد، در دستور کار ما قرار بگیرد. تا وقتى که ما به مبارزه با خرافات جزئى مشغول باشیم و از مبارزه با خرافات بزرگ و ام الخرافات، غفلت کنیم، نمىتوانیم ظلم را ریشهکن سازیم. به نمونه دیگر توجه کنید: آمدند، بهائیت را درست کردند و براى مبارزه با آن، انجمن حجتیه را درست کردند! افراد این گروه، سفت چسبیدند به این و آن را هدف اصلى خود قرار دادند. یکى از کارهاى اینها که مفصل انجام مىگرفت، چراغانى در نیمه شعبان بود که در تمام شهرستانها انجام مىگرفت.
امام، در سال 57 اعلام فرمودند: به خاطر کشتار مردم بىگناه به دست رژیم شاه عید نداریم و جشنهاى نیمه شعبان برگذار نشود.16
اینها گفتند: این اعلام، با برنامههاى ما نمىخواند. مردم! اعتصاب را بشکنید، چراغانى و جشنهاى نیمه شعبان را برپا کنید. از فرمان امام سرپیچیدند. امام با آنان برخورد کرد. علیه این گروه موضع شدیدى گرفت17 امام به اینها گفت: بهائیت شاخه فرعى است. شاه اصل است. شما شاه را که از اریکه قدرت به پایین انداختید، این شاخهها هم برمىافتند. اکنون، امالفساد آمریکاست. مبارزه با ظلم آمریکا در سر تا سر جهان مبارزه با اساس و ریشه خرافات است. مبارزه با او، اساس روشنفکرى و اساس عدالتخواهى است. وقتى آمریکا برافتاد، بسیارى از خرافات برمىافتد.
امام به یکى از این امامان جمعه فعلى، که با بعضى چیزها و مسائل کوچک مبارزه مىکرده فرموده بود:
»خودت را به این چیزهاى کوچک مشغول نکن. وقتى رژیم شاه بربیفتد، همه این فسادها برمىافتد.»
حوزه: به نظر حضرتعالى در هر دورهاى باید ریشه فسادها، خرافهها و ناهنجاریهاى آن دوره را شناسایى کرد و به مبارزه با آنها برخاست. تا ریشهها شناسایى نشوند و مبارزه با آنها به طور جدى و همه جانبه انجام نگیرد، مبارزه با خرافهها، فسادها و ناهنجاریهاى جزئى، راهگشا نیست و از این راه نمىتوان به مطلوب دست یابید.
اکنون و در شرایط فعلى حوزه چه راهى را باید پیش بگیرد و چه باید بکند که کارهاى کوچک او را از کارهاى بزرگ باز ندارند و به عبارتى، مبارزه با معلول، او را از مبارزه با علت باز ندارد و همیشه و در گرماگرم مبارزه بتواند هدف خود را به درستى بشناسد.
استاد: دیگران و قدرتهاى بزرگ و زیرکهاى عالَم، برنامهشان این است که براى مردمان دیگر و ملتها، تصمیمسازى مىکنند. حوزهها باید هوشیار باشند که دیگران براى آنها تصمیمسازى نکنند.
استعمارگران و قدرتهاى بزرگ، همیشه برنامهشان این است که ما را به چیزهاى پیش پا افتاده و کوچک سرگرم سازند. و اصلاً براى ما برنامه بسازند و ما را برابر برنامه خودشان به کار وادارند.
حوزهها باید همیشه هوشیارانه به اطراف بنگرند و به عالَم نگاه کنند که امروز چه چیز ام الفساد است.
اگر مىخواهید طلاب روحیه پیدا بکنند، به میدان بیایند، باید آنان را از مبارزه با چیزهاى کوچک، که تمام شدنى نیستند، باز دارید و با فسادهاى بزرگ درگیرشان سازید.
چیزهایى را که به ذهن مىآید، خیلى بزرگ هستند، کرمکشان را بِکِشید، بادشان خالى مىشود.
اینکه کشورى و مردمانى پیرو قدرت بزرگى باشند، این ام همه خرافات است. هرچه را قدرتهاى بزرگ خوب بدانند، ما هم خوب بدانیم و هرچه را آنها بد بدانند، ما هم بد بدانیم، این خرافه است.
مثلاً امروز، جهانى شدن را طرح کردهاند و درباره آن بحث و گفتوگوهاى بسیارى صورت مىدهند، از آن تبلیغ مىکنند، آن را کار بسیار مهم و علمى جلوه مىدهند، خوب دقت کنید مىبینید یک خرافه است. و اینکه جهان اینگونه مىگوید و اینگونه نظر مىدهد دلیل بر حقانیت و درستى آنچه مىگوید نیست. ما باید بررسى کنیم، ببینیم، جهان حق مىگوید، یا باطل.
آیا اگر همه جهان، مطلب باطلى را بگوید، حق مىشود؟
اگر روى باطلى، همه جهان اصرار ورزید ما باید بپذیریم و آن را درست بپنداریم؟
اگر این طور بیندیشیم، حرف آن شاعر فرانسوى درست است که گفت:
»اگر کسى یک نفر را کشت، به او مىگویند: جلاّد اگر قدرت پیدا کرد، صد نفر را کشت، به او مىگویند: قدرتمند. اگر توانست صد هزار نفر را بکشد، به او مىگویند فاتح تاریخ. »
شما به زندگى فاتحان تاریخ نگاه کنید، اینها کسانى هستند که یک میلیون و دو میلیون کشتهاند. از اینها جهان، به عنوان بزرگان عالَم و جهان گشایان یاد مىکند. آیا ما هم باید این حرف بىبنیاد و خرافى جهان را تلقى به قبول کنیم و آنان را بزرگ بشماریم.
این چه حرفى است. بد هرچه بزرگتر بشود، بدتر است.
در انجیل بَرنابا آمده است:
»خداوند به حضرت عیسى(ع) مأموریت داد که برود گمراهان را نجات بدهد.
حضرت عیسى نشست و فکر کرد که سرمنشأ همه گمراهىها ابلیس است. در مرحله نخست، باید از ابلیس شروع کند. وقتى او هدایت شد، مردم هدایت خواهند شد. به خدا عرض کرد: اجازه هست بروم ابلیس را هدایت کنم؟ خدا به حضرت عیسى اجازه داد که به هدایت ابلیس بپردازد. حضرت عیسى به ابلیس از عذاب جهنم گفت. و به او گفت: براى این که به عذاب جهنم گرفتار نیایى، برگرد و توبه کن.
ابلیس گفت: من باید چه کارى انجام بدهم که خدا توبهام را قبول کند. خدا از من چه انتظارى دارد؟
حضرت عیسى(ع) به خدا عرض کرد: ابلیس مىگوید: باید چه کنم.
خدا فرمود: من چیزى از او نمىخواهم، فقط بگوید: من بد کردم، پشیمانم.
حضرت عیسى(ع) خیلى خوشحال شد، به ابلیس گفت: خدا مىفرماید: بگو بد کردم، پشیمانم.
ابلیس گفت: چرا من بگویم. چرا خدا نگوید!
خدا بگوید: من بد کردم پشیمانم!. »18
چرا توبه نکرد، چرا بازنگشت. چون تکبر داشت. در خویَلاى خودش بود.
امام به شاه نصیحت کرد، یعنى ریشه فساد را نشانه گرفت و گفت:
»آقا من به شما نصحیت مىکنم. اى آقاى شاه! اى جناب شاه! من تو را نصیحت مىکنم، دست بردار از این کارها. آقا اغفال دارند مىکنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروى، همه شکر کنند. »19
اینها جملاتى است که امام در ملأ عام علیه شاه گفته است. اما شاه در خویَلاى خودش بود، تکبر ورزید و این سخن را ناشنیده گرفت.
اکنون این مواضعى که رهبرى علیه آمریکا دارد، مبارزه با خرافات است. رهبرى حواسشان کاملاً جمع است. به جاى اینکه براى ذهن او تصمیمسازى کنند، خودش، با برنامه، با خرافه اصلى مبارزه مىکند. شما یک نمونه بیاورید که رهبرى روى خرافههاى جزئى انگشت بگذارد.
براى روشن شدن مسأله عرض مىکنم: آیا رهبرى روى نهضت تولید علم و جنبش نرمافزارى تأکید کرده است، یا نه؟
تولید علم کنید، یعنى تا کى مىخواهید مترجم باشید؟ تا کى مىخواهید هرچه آنان گفتند، شما هم بگویید: چشم.
متوجه شده است که اساس مسأله در حوزه و دانشگاه، ضعف بنیه علمى است. تولید علم کاهش پیدا کرده است. چه کسى مىتواند تولید علم کند؟ آیا مىتوان با مدرکهاى معادل تولید علم کرد؟ آیا مىتوان با این وضعیت تولید علم را بالا برد؟
حوزه: عزادارى براى امام حسین(ع) از فرازهاى بلند و افتخارآفرین شیعه است. شیعیان، با این حرکت، از آغاز تاکنون، عشق و علاقه ژرف و عاطفه و مهرورزى پایانناپذیر خویش را به خاندان رسول گرامى اسلام و سالار شهیدان، اباعبداللّه الحسین(ع) اعلام کردهاند و در همه حال و در همه زمانها و مکانها، رایَتِ ضدستم را در پرتو نام بلند آن عزیز شهید، برافراشتهاند. اما متأسفانه، دستهایى و حلقومهایى در کار بوده و هست که این حرکت بزرگ و روشنایى آفرین را به باتلاق خرافه بکشانند.
به نظر حضرتعالى، حوزه چه شیوههایى را باید براى کوتاه کردن این دستها و برچیدن خرافهها از ساحَتِ عزاداریها، به کار بندد، تا نتیجهبخش باشد.
استاد: در مورد گریه بر امام حسین روایت شده است:
»من بکى، او ابکى، او تباکى، وجبت له الجنة. »20
کسى که بگرید، یا کسى را بگریاند، یا خود را به گریه وادارد، بر او بهشت واجب است.
اما نیامدید »بکى» و
»تباکى» را تعریف کنید. همینطور خام دادید دست اینها.
در مورد ولادت هم همین است. تنها در عزاداریها این گونه مسائل نیست. در جشنها هم هست.
یک وقتى در روز ولادت حضرت رضا(ع) در جمع امامان جمعه، مداحى گفت: به خدا قسم که خدا تویى!
گفتم: لا اله الاّ اللّه. چه جورى این حرف را مىزنى. اگر امام رضا(ع) الان بود، به من چه مىگفت که در جلسه تو هستم؟ به امام جمعهها چه مىگفت؟ به خودت چه مىگفت؟ خداوند فرموده است: »والحافظون لحدود اللّه» براى چه گفته است. خداوند، جهاد را با همه عظمتى که دارد، فرموده »وذلک هو الفوز العظیم» این، آن رستگارى و فیروزى بزرگ است. کسانى که با خدا معامله کردند و در جهاد و پیکار با کافران شرکت جستند، چه پیروز شوند و چه مغلوب، رستگارند و بهشت مزد آنان. آنان که به این فوز عظیم دست یافتهاند، چه کسانى هستند و چه ویژگیهایى دارند و اوصافى که آنان را به این درجه رسانده چیست، مىفرماید:
»التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروفِ والناهون عن المنکر والحافظون لحدود اللّه وبشّر المؤمنین. »21
آن بازآیندگان، و پرستندگان و ستایندگان و روزهداران و به نماز سر فرود آران و روى بر خاک سایان و به نیکى فرمایان و از بدى بازداران و نگاه بانان مرزهاى خدا مژده ده آن گرویدگان را.
امام سجاد(ع) به سوى خانه خدا در حرکت بود که عباد بصرى جلوى ایشان را گرفت و گفت:
»یا على بن الحسین، ترکتَ الجهاد وصعوبته واقبلتَ على الحج ولینته. ان اللّه عزوجل یقول:
ان اللّه اشترى من المؤمنین أنفسهم واموالهم بأنّ لهم الجنّة یقاتلون فى سبیل اللّه فیَقتلون ویُقتلون وعداً علیه حقاً فى التوراة والانجیل والقرآن ومن أوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببیعکم الذى بایعتم به وذلک هو الفوز العظیم.
فقال له على بن الحسین(ع) أتِم الآیه فقال:
التائبون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف والناهون عن المنکر والحافظون لحدود اللّه وبشر المؤمنین.
فقال على بن الحسین(ع) اذا رأینا هولاء الذین هذه صفتهم فالجهاد معهم افضل من الحج.»22
مشکل مداحیها، روضهخوانیها و مراسم عزادارى ما، در »والحافظون لحدود اللّه» است. حدود خدا تعریف نشده است. حوزهها در این امر کوتاهى کردهاند. هرکسى، هرچه دلش خواست گفت. بدون اینکه کسى به او بگوید حدود خدا چیست و چگونه مىتوان آن را پاس داشت. این وظیفه مهم، به زمین مانده است.
من به یک مداحى گفتم: آقاجان، مدحها و شعرهایت را ببر پیش مرجع تقلید خودت و بگو: اینها مدحها و اشعار من است. اگر شما امضا کنید، براى مردم مىخوانم وگرنه، نه.
گفتم: مگر شما مقلِّد فلانى نیستى.
به مقلَّدش هم گفتم: آقا! این افراد مقلِّد شما هستند. همانطور در آغاز رسالهتان مىنویسید: عمل به این رساله مجزى است ان شاء اللّه، در آغاز کتابهایى که مورد تأیید شماست، این جمله را بنویسید. از این مداحها و روضهخوانها و مرثیه سراها بخواهید، شعرها، مدحها و مرثیههاى خود را بیاورند و شما پس از بررسى، اگر دیدید با مبانى سازگار هستند، بنویسید: عمل به آنها مجزى است و یا خواندن آنها در مجالس روضه و جشن بىاشکال است، مثل رسالههاى عملیه.
آیا حوزههاى علمیه چنین حرفى زدند؟ این مطلب را به مداحان و صاحبان مجالس گفتند. آیا مراجع و مجتهدان به مداحان و روضهخوانها چنین حرفى زدند؟ شما که نگفتید چه انتظارى مىتوانید داشته باشید. اگر مراجع بزرگوار و حوزههاى علمیه اعلام کنند: چنین کارى لازم است و هیچ مداحى حق ندارد از روى کتابى بخواند که از سوى مراجع امضا نشده است، ما امروز گرفتار این مدحها و روضههاى خرافى و بىبنیاد نمىبودیم.
اگر علما و روحانیون وظیفه دارند حافظ حدود باشند، این هم حفظ حدود است، این هم جز وظایف آنان است.
باید مبناى کار سازمان تبلیغات، وزارت ارشاد این باشد. باید این مسأله را جا بیندازند. راه مبارزه با خرافاتى که شما آقایان در پى آن هستید، این است.
براى مبارزه با پشه مالاریا، باید مردابها را خشکاند. قبلها، کسانى را که پشه مالاریا گزیده بود و بیمار شده بودند، به بیمارستان مىبردند، بسترى مىکردند، آمپول به آنان مىزدند، قرص گنگنه به آنان مىدادند. دیدند این گرفتارى همیشه هست. مردم همیشه گرفتارند. بیمارى پشه گزیدگى تمامشدنى نیست.
مطالعه کردند دیدند پشه مالاریا از مردابها به وجود مىآیند. دست به کار شدند و با تمام توان، به خشکاندن مردابها پرداختند. نفت سیاه روى مردابها ریختند. نفت سیاه روى مرداب وا مىایستد و زمینه رشد پشه و تخمگذارى را از بین مىبرد. پشه مالاریا منقرض شد، مردم از این بیمارى خطرناک نجات یافتند. اکنون شما یک پشه مالاریا نمىبینید.
خرافات، دقیقاً مانند مالاریاست. به جستوجو بپردازید، مرداب آن را پیدا کنید. ببینید مردابى که خرافه در آن پرورش مىیابد کجاست. از جمله مردابها، کتابهاى سست و غیرمعتبر است.
آیا وزارت ارشاد شرط کرده است که: کتابى اجازه نشر دارد که دو مجتهد، روى آن بنویسند: عمل به این کتاب مجزى است ان شاءاللّه؟
باید از وزارت ارشاد پرسید: بر چه مبنایى هر کتابى را اجازه چاپ و نشر مىدهد؟ بیایید به ارشاد بگوییم: باید دو مجتهد آگاه و جامع الشرایط، در دستگاه خود داشته باشد، تا آنان کتابى را مطالعه نکنند و روى آن ننویسند: عمل به این کتاب مجزى است، خواندن این کتاب بدون اشکال است و... حق نداشته باشد اجازه چاپ و نشر بدهد.
درباره کتابهاى مربوط به امام حسین(ع) مداحیها و مرثیهسراییها و کتابهاى مربوط به دیگر ائمه(ع) اگر این کار انجام بگیرد، خواهید دید که خرافه برچیده مىشود. به مجلسى دعوت شده بودم، شرکت کردم، دیدم مداحى مىخواند:
»به فرقش کى اثر مىکرد شمشیر، گمانم ابن ملجم یا على گفت!
مجلس را ترک کردم و رفتم داخل ماشین نشستم. صاحب مجلس که مرد متدینى بود، آمد گفت: این طورى که شما مجلس را، افطار نکرده، ترک کردید، داشتم سکته مىکردم اگر من مىمردم، خونم به گردن کى بود؟
گفتم به مولى على مىگفتم: این حرف مداح را نتوانستم تحمل کنم، پا شدم رفتم. من را آوردى، اینجا نشاندى که این حرفها را بشنوم؟
یکى بیاید به من بگوید: یا على، حتى براى کشتن على! یا على براى قالىِ دزدى را بلند کردن! اگر دزد از دیوار مردم مىخواهد برود بالا، بگوید: یاعلى و برود بالا؟»
اینها مشکلات و گرفتاریهاى ماست. ما براى این که کسى ناراحت نشود، بعضى از بداخلاقیها را درست تعریف نکردیم. این بداخلاقى نیست. تشر زدن براى حق که بداخلاقى نیست. ناحق گفتن، بداخلاقى است.
حوزه: در دوران غیبت، تکلیف حوزهها با این ادعاها چیست. همانگونه که مستحضرید، بسیارى از خرافات از اینجا ناشى مىشود: از ادعاى ارتباط، از خوابها، از مسائل سست و بىبنیادى که درباره حضرت گفته مىشود، از اینکه هر بىسوادى مىتواند در این میدانها، میاندارى کند، سخن بگوید، سخنرانى کند، کتاب بنویسد و... .
حوزه، براى این که بتواند به درستى در دوران غیبت، نقش ایفا کند، چه باید بکند و چگونه باید ابعاد قضیه را روشن سازد؟
استاد: امامت را تعریف بکنید، حدود آن را روشن کنید. وقتى شما امامت را تعریف کردید، حدود آن را روشن ساختید، در موقع نبود ایشان، تکلیف ما این است که به حجت عمل کنیم. تمام این خرافاتى که در مورد ادعاها مىآید، همه براى این است که از چهارچوب »والحافظون لحدود اللّه» خارج شده است. »والحافظون لحدود اللّه» یعنى حجت. یعنى انسان باید در دوره غیبت حجت در دستش باشد. از کسى که سوال مىکنند »من ربک» حجت مىخواهند. »ما کتابک» حجت مىخواهند، این که مىگوید: من مقلد فلانى هستم، از او حجت مىخواهند که چرا مقلد فلانى شدهاى؟
امام ملاکها را بیان مىفرماید. مقلِّد باید با این ملاکها به جستوجوى مقلَّد بپردازد:
»اما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً على هواه، مطیعاً لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه. »23
درباره غیبت امام زمان، مىدانید غیبت آن حضرت، چه مصیبت بزرگى است. اگر حضرت حضور مىداشت، پشت دست آن کسى که براى اولین بار مىخواست به این کشور تریاک وارد کند، مىزد، امروز این گرفتاریها را نداشتیم. اعدام قاچاقچى نداشتیم. نیروهاى ما در مبارزه با قاچاقچى و کشف مواد مخدر شهید نمىشدند. هنوز کسى فتوا نمىدهد، سیگار کشیدن حرام است. این خودش، علامت غیبت امام زمان است. این مصیبتِ نبود امام زمان است. غیبت حضرت آن قدر طول مىکشد تا بدانیم و درک کنیم از غیبت اوست که دنیا را ظلم فراگرفته است و با ظهور اوست که دنیا پر از عدل مىشود. یعنى عالَمى که با یک نفر مىشود پر از عدل و داد، با نبودن او مىشود پر از ظلم و جور. هذا معنى الامام.
امامت اینگونه است. هرجا نسیم امامت خورد، تحول پیدا شد. نسیم امامت حزب اللّه را به وجود آورد. نسیم امامت بود که حماس را به وجود آورد. حزب اللّه شیعه است، گروه حماس که اهل سنت هستند، آنان چطور؟
گردهاى از حزباللّه و رهبر آن آقا سیدحسن نصراللّه، به روح جوانان فلسطینى دمید، حماس پدید آمد. ببینید چگونه بیدار شدند. این همان نسیم ولایت است که به هرکجا بوزد حیات مىآفریند و به هرکس بوزد بیدارش مىکند.
حوزه: از اینکه براى گفتوگوى با مجله حوزه وقت گذاردید، کمال تشکر را داریم. در پایان از محضر حضرتعالى مىخواهیم، ما و دیگر طلاب عزیز را نصحیت بفرمایید.
استاد:
»اَعلم الناس من جَمَعَ عِلمَ الناسِ الى علمه. »24
دانشمندتر از همه مردم، کسى است که دانش دیگران را به دانش خود بیفزاید.
طلاب، باید مانند مادرى باشند که شیر گاو، شیر شتر و شیر گوسفند مىخورد، اما شیر انسان پس مىدهد. حوزه از هرچه علم در عالَم هست باید استفاده کند، اما آنچه پس مىدهد، باید علم اهل بیت باشد. آنچه پس مىدهد، باید از آنِ خودش باشد. علوم انسانى باشد، انسانساز باشد. دانشگاه هرچه از خارج مىگیرد، همان را پس مىدهد. نه، این درست نیست. حوزه روشى را پیش بگیرد که آنچه مىگیرد، همان را پس ندهد، بلکه آنچه را از علم به جامعه تحویل مىدهد، از خودش باشد. موفق باشید.