شاید هیچ چیز به اندازه خرافه پهن دامن و گسترده نباشد. کم و بیش تمامى انسانها به گونهاى با آن رو به رو هستند و از بام تا شام با چیزى به نام خرافه دست و پنجه نرم مىکنند. از آن جهت که خرافه امرى فراگیر و فرهنگى است، شاید نتوان براى آن مرزِ دینى و غیردینى و یا روشنفکر و واپسگرا و... ایجاد کرد. این بدان معنى نیست که همگان به یک اندازه به خرافات باور دارند و یا نسبت به امور خرافى با یکدیگر برابرند; بلکه همگان به گونهاى با خرافه سر و کاردارند، ولى دلبستگى و پیوندشان کم و زیاد است.1 گرچه کسان به میزان سواد و آگاهى به خرافات نزدیک و یا از آن دور مىشوند، ولى بیشتر به نظر مىرسد ریشه روانى داشته باشد. افراد متکى به خود و توانمند، کمتر پاىبند خرافهاند. افراد خود کمبین و... بیشتر در پى خرافهاند.
علامه طباطبایى هم به درازنا و هم به گستره خرافات اینگونه اشارت دارد:
»انسان از قدیمترین اعصار تا به امروز، مبتلا به خرافه بوده است. بعضى گمان مىکنند که خرافات از خصایص شرقیها است; ولى حقیقت این نیست. چرا که اگر غربیها در خرافات حریصتر از شرقىها نباشند، لااقل مانند شرقیها بین آنها هم خرافات وجود دارد. »2
ضرورت پرداختن به خرافه
با نگاهى از دور به جامعه خود مىتوان نیک دریافت که سرزمین ایران کولهبارى از تجربه است. ایرانزمین همچون کاروانسرایى است که قافلههاى بشرى چون کلدانى، آشورى، یونانى، رومى، یهودى، ترک، عرب و مغول پى در پى در آن بار انداخته و یا با هم در تماس و آمیزش بودهاند. از این روى پژوهش درباره باورهاى مردمان، نه تنها از لحاظ علمى و روانشناسى درخور توجه است، بلکه پارهاى از نکتههاى تاریک فلسفى و تاریخى را روشن خواهد کرد. پس از پژوهش و مقایسه این باورها و خرافهها با باورها و خرافههاى سایر ملل مىتوانیم به ریشه و سرچشمه آداب، رسوم، ادیان، افسانهها، و باورهاى گوناگون پى ببریم... . همین باورها و خرافههاست که آدمىزاد را در دورههاى گوناگون تاریخى، قدم به قدم راهنمایى و تعصبها، فداکاریها، امیدها و ترسها را در بشر تولید کرده است و بزرگترین و قدیمىترین دلدارى دهنده آدمىزاد به شمار مىآید و هنوز هم در نزد مردمان وحشى و متمدّن، در بیشتر کارهاى زندگى سایه انداخته است; چون بشر از همه چیز مىتواند چشم بپوشد، مگر از باورهاى خودش که بخش زیادى از این باورها چه بسا خرافى باشد.
خرافهها بخشى از میراث بشرى است، زایش و میرش دارد. پیشرفت علوم، افکار و زمان به این فرایند کمک مىکند. بسا که دستهاى از بین برود و دستهى دیگر، خیلى سختتر، جایگزین آنها شود. پس خرافه همیشه هست و همه انسانها با تمام تفاوتهایى که با یکدیگر دارند، در پذیرش خرافه برابرند.
آنچه فرهنگ و بنیانهاى معنوى ملتى را در دورههاى تاریخى مىسازد و او را گام به گام راهنمایى مىکند، به مقدار فراوان »باورهاى عوام» است; اگرچه ماهیت و محتواى این باورها، از حیث نقش و کارکرد، در یک تراز قرار ندارند.3 ملتهاى کهن، نسبت به ملتهاى جوان، از آگاهىهاى نظرى و عملى - از جمله آداب و رسوم و افسانهها و اعتقادات - بیشترى برخوردارند; بویژه ملت شش - هفت هزار سالهاى مانند ایران که همواره با نژادها و فرهنگهاى گوناگونى درهم آمیختگى داشته است.
افکار و باورهاى ریشهدار بومى یا یادگارهاى پیشین نژاد هند و ایرانى که آغازگاه پارهاى از آنها، به دوران نخستین کوچ خانواده آریایى به فلات ایران مىرسد، همچون باورهاى مربوط به ماه و خورشید و اژدها و روح جانوران و گیاهان، جادو و اوهامى که بر اثر نفوذ و تلقین افکار تورانیان و یونانیان و ملل سامى رواج پیدا کردهاند. به عبارت سادهتر، منشأ تحریف و دخل و تصرف در فرهنگ اصیل بومى، حضور و نفوذ فرهنگ بیگانه است که به بازتولید رشته دراز و تو در تویى از خرافات جدید مىانجامد، از جمله:
1. غیبگویى: جادوگرى، طالعبینى، پیشگویى، دعانویسى، طلسمبندى.
2. قربانى: قربانى کردن و نذرهاى خونین.
3. باور به سرنوشت: اعتقاد به قضا و قدر و سعد و نحس بودن روزها و ساعتها و تأثیر ستارهها در سرنوشت انسان.
4. جشنها: جشن مهرگان، جشن نوروز، جشن سده، چهارشنبه سورى.
5. مراسم: عقد و عروسى، خیمه شب بازى و نمایشهاى شادىآور و شوخىآمیز، رقص، سماع.
6. مناسک: نیایش و پرستش بت، آتش، ماه، شیطان و... .
7. سخنورى.
8. افسانهسرایى.
9. سرودخوانى.
10. قصهگویى.
11. ترانههاى عامیانه.4
12. رمانهاى تخیلى جادویى.
پژوهشگران فرهنگ عامه - فولکور - به خرافهها با دیدى دوگانه و شاید سهگانه مىنگرند:
الف. از یکسو آن را داراى کارکرد معنىبخشى به حرکات بشر مىدانند، تا جایى که حضور و بروز بسیارى از جنبشهاى معنایى و معنوى را از نتایج چنین اعتقادهاى ماورایى مىشمرند و در نتیجه از آن دفاع مىکنند.
ب. و از سویى دیگر پارهاى آن را زاییده ذهن تخیلى آدمیان مىدانند، و در نتیجه براى نابودى آن از هیچ کوششى فروگذار نخواهند بود.
ج. و چهبسا، برخلاف همه تأکیدهایى که به صورت گسترده - در جامعه ایران - براى خرافهزدایى آغاز گردیده; به نظر مىرسد چندان نتیجهبخس نباشد. این نه به معناى فاقد کارایى بازدارندههاست، بلکه عمده دلیل آن خلط و روشننبودن مرز خرافه با غیر آن است.
برهمین مبنى به این نتیجه مىرسیم که در زمینه خرافهها باید پژوهش جدى انجام گیرد، تا این دیدگاهها، روشن و از یکدیگر بازشناخته شوند.5
کار بسیار دشوارتر از آنى است که احتمال آن مىرود. آنچه در کاووش براى دستیابى به چیستى خرافه بدان دست یافتم این بود که: ارائه یک ساختار و یا ملاک شفاف از چیستى خرافه و یا نشان دادن راهى براى شناخت خرافه از غیر خرافه، بسیار دشوار و ناممکن مىنماید; مگر آنکه در واشکافى نمونهها و مصداقها، بتوان راه به جایى برد و ملاک و معیارى از آن میان بیرون کشید، آن هم مشروط به آن که تمامى مصداقها و نمونهها از پیش پذیرفته شوند که خرافهاند.6
باتوجه به ویژگى خرافه، نمىتوان از منظر و افق دین و مذهبى خاص، به دین و مذهب نگریست، یک یهودى اعمال مسیحى را خرافه مىداند و یک مسیحى رفتار یهودى را، چنان که در قرآن کریم آمده است:
»قالَتِ الیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَىءً وَقالَتِ النَّصارى لَیْسَتِ الیَهُودُ عَلى شَىءً. »7
هرکدام از مسیحیان و یهودیان دیگرى را بىبنیان و اساس مىدانند. و جالبتر آن که در این کشمکش و نزاع بین دینى، دانشمندان مادهگرا و یا تجربهگراهایى همچون: کنت، اسپنسر، تایلر، لنین، راسل و... ، تمامى دین و دستاوردهاى آن را خرافى مىدانند; بلکه دین را متعلق به دوره جهالت و نادانى انسان برمىشمارند.8
مهم این است که شاخصى داشته باشیم، تا خرافه را از غیر آن بازبشناسیم. و این ابزار چندان ساده و راحت نیست. به نظر مىرسد سه وسیله براى شناخت خرافه از غیر آن در اختیار داریم:
1. خرد.
2. دانش.
3. دین.
مفهومشناسى خرافه
به نظر مىرسد در معنى و مفهوم خرافه نوعى دور دیده مىشود. خرافه واژهاى عربى است که در معناى آن داستانى از شخصى به نام خرافه بیان شده که خود این داستان خرافه است. بدین جهت دشوار مىنماید که به سادگى بتوان به مفهوم خرافه راه پیدا کرد.
در بیان معناى خرافه گفته شده است:
»آنچه چیده شود از میوه، سخن خوش که از آن خنده مىآید، افسانه، حدیث دروغ;،کلام باطل و افسانه که اصل ندارد. »9
در معناى خرافات که جمع خرافه است گفتهاند:
»حکایتهاى شب، سخنان پریشان و نامربوط، سخنان بیهوده و پریشان که خوشآیند باشند، سخنان خوش پریشان، ترهات، موهومات و انیاب اغوال. »10
خرافات جمع خرافه و اصل آن خرف است. به معناى چیدن میوه است. و گفته شده به معناى پاییز است. به پاییز نیز خریف گفته مىشود که میوهها بیشتر در پائیز چیده مىشود.
اگر به گوهر معانى بیان شده براى خرافه دقت شود در تمامى آنها سه عنصر اساسى به صورت مشترک در همه تعریفها آمده است:
1. برگزیدن.
2. چیدن.
3. بیان کردن.
آنچه چیده مىشود باید خوشآیند باشد، همچون میوه. اعضاى خانواده در شبهاى بلند زمستان، پاى کرسى چیزهایى را نقل مىکنند که گُل کند و نُقل مجلس شود. افسانه شاه پریان، داستان شیرین و فرهاد، سمک عیار، حسین کرد و... از این قبیل است. افسانههایى که بدون هیچ پیوستگى بین عناصر و شخصیتها، سبب خوشآیندى پیرامونیان مىشود تا با شادمانى بیشترى شب را سپرى کنند و خاطره خوشى از آن به یادگار داشته باشند:
»خرافه در لغت به معناى حکایت شیرین و دروغین است. واژه خرافه، نام یکى از افراد قبیله بنىعذره یا جهینه بود که دیوها او را ربودند و هنگامى که نزد قوم خویش بازگشت، به تعریف حکایتهایى پرداخت که مردم را به تعجب وامىداشت. این است که او را تکذیب کردند و گفتند: سخنان خرافه. سپس این واژه را در مورد هر سخن که تکذیب مىکردند، یا هر سخن شیرین و تعجبآور به کار بردند. شاید علت نامگذارى این قبیل حکایتها به خرافه این باشد که معناى ریشه خرافه تباهى عقل بر اثر پیرى است.»11
بدینمعنى که گوینده، به جهت کهولت سن و ناتوانى در ساماندهى آگاهىهاى ذهنى خود، سخنانى بىربط و پریشان مىگوید. و در این میان ادعاهایى مىکند که فردِ با خرد، چنین حرفهایى نمىزند.
در زبان انگلیسى »noititsrepuS» معادل و به معنى خرافات به کار مىرود. به اعتقاد زبانشناسان این عبارت که ریشه لاتینى دارد برگرفته از عبارت »setsrepus» بوده که خود از دو جزء repus به معناى فوق و ماورا و ots به معناى ایستادن و تحمل کردن تشکیل شده است و در معناى فاعلى به کسى اطلاق مىشود که حاضر بوده، مىتواند گواهى دهد یا کسى که باقىمانده است.
به این ترتیب »noititsrepus» را در بافت و ساختار دینى مىتوان به معناى توانایى و استعداد حکایت کردن وقایع تاریخى و مذهبى دانست، آنچنان که گویى راوى در محل حضور داشته و خود بازمانده آن واقعه است. این توانایى در گواهى دادن از یک واقعه به شیوه مزبور، منوط و مشروط به غیبگویى و غیبدانى است. حال اگر توسط فردى بیان و اعمال شود که فاقد این خصوصیت باشد )غیبگوى رسمى نباشد(، همردیف حقهبازى و کلاهبردارى است و در نتیجه، کلمه noititsrepus در ریشه لاتین خود، مترادف با »اعتقادات مذهبى مطرود» به شمار آمده که در تضاد و تعارض محض با »اعتقادات مذهبى شرعى» است.12
به این ترتیب، کلمه انگلیسى noititsrepus آنچنان که از معناى اصیل لاتین آن برمىآید، بر اعتقاداتى مذهبىوار دلالت مىکند که در خارج از محدوده مذهب ترانس فیزیکى قرار دارند. در انگلیسى مدرن، کلمه noititsrepus، بر اعتقادات قومى و فولکلوریک هم دلالت مىکند که غالباً با تمایل به تحقیر، خوار داشت و منفى جلوه دادن فرهنگ دیگران و برداشت اقوام دیگر از جهان روحانى، به کار مىرود.13
باتوجه به ریشه خرافه در لاتین، خرافه چیزى معطوف به نقل و روایت است. روایت معطوف به راوى، نه روایت معطوف به واقعیت، چنان که در معناى عربى آن هم خرافه اسم شخصى بود که روایات خاصى را براى شنونده خود بیان مىکرد.
براى خرافه تعریفهایى بیان شده است.14
1. اعتقاد به اینکه پارهاى از کارها یا برخى کلمات یا اعداد، یا بعضى از مدرکات حسى مایه خوشبختى یا بدبختى مىشوند.
2. هرگونه آیین و یا مذهبى که بىاندازه و نسنجیده مورد مبالغه قرار گرفته باشد.
3. اگر اعتقاد دینى بر عقل پىریزى نشود، سخن خرافه بیش نخواهد بود. و عقل خرافى ضد عقل علمى است.
4. خرافهها باورهایى هستند که بر مبناى آن در دنیاى پیرامون ما، نشانههایى وجود دارد که به ما کمک مىکند زندگى سالمتر و امنترى داشته باشیم.
5. خرافهها به روابط دنیاى بیرونى و غیر شخصى با فرد مربوط مىشوند، بهگونهاى که با معیارهاى عقلانى درخور توجیه و تفسیر نباشند.
6. برخى بر این باورند که حقایقى وجود دارد که عقل بشر به طور کلى توانایى توجیه و تبیین این حقایق را ندارد.
7. شمارى بر این باورند ناتوانى انسان در روشنگرى و تفسیر حقایق دائمى نیست، بلکه اکنون ناتوان است. در آینده نزدیک دلیل منطقى و عقلى براى اثبات وجود این حقایق پیدا خواهد شد. شخصى که مىخواهد زندگى کند در رویارویى با دنیاى ناامن - که هر لحظه حادثهاى همچون رعد و برق، باران، سیل، توفان، زلزله و... او را تهدید مىکند - براى جبران و یا ترمیم این ناتوانى یک نظامى به وجود مىآورد و بدان باور مىیابد که بتواند شرائط امن و اطمینانآورى براى خود فراهم آورد. چنین نظامى ویژگىاش آن است که برساخته بشر است در برابر نظام طبیعى و عینى که وجود دارد.
اسپینوزا درباره خرافهها و عدم قطعیت مىنویسد:
»اگر آدمیان قواعد مشخصى براى اداره امور زندگى خود در اختیار داشتند و یا بخت همیشه با آنها یار بود، هرگز به خرافات روى نمىآوردند. اما چون بیشتر به مشکلات برمىخورند که قواعد موجود پاسخگوى آنها نیست، بین ترس و امید سرگردان شده و سخت زودباور مىشوند. »
8. هرگونه اعتقاد باطل یا ضعیف و یا هر نوع عقیده نابخردانه و بىاساس.
در کتاب النقض آمده است:
»آنچه گفته است: ومحمد بن نعمان الاحول15 در کتابى آورده است که... حسین بن على و شهیدان کربلا، پیش از قیامت به چهارصد سال زنده شوند و یزید و ابنزیاد و قاتلان ایشان همه زنده شوند، تا حسین و شهیدان، ایشان را بکشند و به قیامت به دوزخ مىفرستند. »16
عبدالجلیل قزوینى رازى در پاسخ مىگوید:
»اما آنچه گفته است که پیش از قیامت یزید و ابنزیاد و خوارج باز زنده کنند و بکشند; اصلى ندارد و از جمله خرافات و ترهّات باشد و با اصول راست نیست; بلکه به قیامت زنده شوند و جزاى اعمال بد خویش بستانند... . »17
باتوجه به بیان عبدالجلیل قزوینى رازى درباره سخن بالا، به نظر مىرسد خرافه، باور به چیزى است که سندیت و اعتبار شرعى ندارد. خرافه صرف ادعایى که دلیل معتبر شرعى بر آن اقامه نشده است.
9. احمد امین در تعریف خرافه مىگوید:
»هر عقیده و عملى که متکى به دلائل علمى و یا مستند به نص آسمانى و یا آزمایش عملى صحیح نباشد، خرافه و پوچ و بىارزش است. »18
احمد امین براى تفکیک خرافه از غیر خرافه سه شاخص ارائه مىکند:
1. دلائل علمى.
2. نص شرعى.
3. راه آزمایش و تجربه.
10. علامه طباطبایى در تعریف خرافه مىگوید:
»اعتقاداتى که متکى به علم نیست; یعنى انسان یقین به آن ندارد و یا یقین به دخالت داشتن آن در خیر و شر خود ندارد، اعتقادات خرافى محسوب مىشوند. »19
علامه طباطبایى گوهر و ذات خرافه را در باور مىبیند. باور و اعتقادى که بدون پشتوانه علمى است و فرد بدان یقین و قطع ندارد. و یا اینکه یقین و قطع او دخالتى در خیر و شرش ندارد. البته در تعریف علامه طباطبایى تا اندازهاى ابهام دیده مىشود. این که یقین به دخالت آنها در خیر و شر خود ندارد، یعنى چه؟
11. به عقیده دینشناسان، خرافه اصطلاحى مبنى بر نوعى داورى تعریف شده است که به طور معمول توسط مذهب غالب و به منظور طبقهبندى و بدنام کردن نگرشها و آداب مذهب ابتدایىتر و ناپذیرفتنىتر )باتوجه به منطق درونى مذهب غالب( به کار مىرود. براى آنکه باورى خرافه قلمداد شود، لازم است که پیروان یک مذهب راست آیین، از نگاه خود آن باور را مورد ارزیابى قرار دهند.
12. در رویکرد انسانشناختى، از بیانى فاقد ارزیابى و ارزشگذارى استفاده مىشود و نتیجهگیرى مهم این است که استفاده از اصطلاح خرافه به جاى آنکه توصیفى یا تحلیلى باشد، جنبه خوارداشت و تحقیرآمیز دارد; زیرا در نقطه مخالف مذهب راستین مورد پذیرش جامعه معاصر خود قرار است.
13. در رویکرد روانشناسى، خرافه همان گرایش یا استعداد براى نسبت دادن بروز و ظهور یک پدیده با توضیح طبیعى، به عوامل سرّى یا فوق طبیعى، یا به عبارت دیگر، یک باور پذیرفته شده است که نادرستى آن به شیوه علمى ثابت شده باشد. بر مبناى این تعریف، فرد خرافاتى مشخص است که ارتباطات علّى و معلولى را به پدیده یا مرجعى نسبت دهد که در واقع هیچ ارتباطى با آن ندارد و البته در این رفتار، ترس آمیخته با احترام یا وحشت از چیزى ناشناخته، مرموز یا تخیلى، رکنى قویم و قدیم به شمار مىآید.
به نظر روانشناسان به طور کلى خرافات و موهومات در نتیجه بروز اختلالهاى وسواسى رخ مىدهد. در علم روانشناسى به آن اختلال وسواس اجبار (DCO) گویند. براى چنین افراد وسواسى، عادت به انجام پارهاى رفتارهاى خاص باعث ایجاد اختلال در زندگى روزمره مىشود; افرادى که به DCO و اختلالهاى رفتارى وسواسى دچار هستند، گمان مىکنند اگر یکى از این عادتهاى نادرست خود را رها کنند، اتفاقى براى آنان خواهد افتاد و هر اتفاق بد و ناگوارى را به گونهاى به آن ربط مىدهند. بیشتر این بیماران درباره چیزى نگران هستند و بر این باورند اگر نگران نباشند، احتمال روى دادن آن، بیشتر مىشود.
14. حقوقدانان خرافه را چنین تعریف کردهاند:
»هر عقیده و عملى که آدمهاى معقول و تحصیلکرده آن را خرافى مىشناسند. »
این تعریف داراى اشکالهایى است:
الف. این تعریف نه جامع است و نه مانع.
ب. روشن نیست منظور از آدمهاى معقول چه کسانى هستند؟ یا منظور از تحصیل کرده چه کسانى هستند؟
ج. به نظر مىرسد این تعریف دورى باشد. خرافه آن چیزى است که آدمهاى خاصى آن را خرافه مىدانند. بالاخره عبور موسى از نیل و غرق شدن فرعون در آن، خرافه است یا معجزه؟ گره زدن پارچه به شىء براى گرهگشایى خرافه است یا چیز دیگرى؟ تحصیل کردهها در اینباره چه مىگویند؟
د. یک دسته از خرافهها، پیوسته به حوزهى باورهاى جمعى است: مانند باور به خوششانسى و بدشانسى. باور به خوش قدمى و بدقدمى، باور به خوش یمنى و بد یمنى. شانس آوردن نعل.
و یک دسته از باورها به حوزهى شخصى و فردى است. مانند اینکه در جاى خاصى درس بخواند تا قبول بشود، انگشترى خاص براى او شانس مىآورد. اینها خرافهاند یا چیز دیگرى؟
15. در فرهنگشناسى عامه، که بیشتر به قصههاى پریان، اسطورهشناسى و ادبیات و رسوم شفاهى قومى پرداخته مىشود; نیز خرافات به هرگونه اعتقاد قومى که با جملههاى شرطى، با واژههاى: »اگر / آنگاه» و گاهى، با راهحلهایى به شکل »مگر اینکه» بیان مىشوند، اطلاق مىشود. اعتقاد کلى و عمومى به آنچه »واقعیتهایى با علتهاى فوق طبیعى» نامیده شده، در فرهنگهاى گوناگون فرق دارند و مهمترین سنگ بناى خرافات در میان اقوام جهان بشمارند و براساس ساختار و زیربناى هر فرهنگ، خرافهها، کم و بیش، به موضوعهایى مربوط مىشود که شناخت، یا درک دقیق آن براى افراد زیر مجموعه آن فرهنگ دشوار یا ناممکن بوده است. گورستانها، حیوانات، شیاطین، اجداد، دگرگونیهاى جوى و محیطى، وسواس شدید، مرگ، شانس و... را مىتوان بخشى از مجهولات پیوسته با زندگى آدمیان دانست که ادراک و فهم دقیق ماهیت و چرایى آن دیریاب و محال بوده است.
اگر نمونههاى خرافه با دقت مورد مطالعه قرار گیرد، خرافات گرچه باور فرد و یا رفتار فرد است، ولى الهام گرفته از روح جمعى است. اثر پذیرفته از گفتمان و سپهر گروهى است. این درست است که فرد دعا مىخواند و فرد پارچه به درختى و یا عَلَمى و کُتلى مىبندد; ولى این رفتار، الهام گرفته از دیگران است. اثر پذیرفته از یک جریان اجتماعى است. چون مىداند و یا به این باور رسیده است که دیگران هم براى از میان برداشتن مشکل خود، همین کار را مىکنند. مهم این است آنچه مىکنند داراى اثر است و اثرش را دیدهاند، بلکه باور دارند که داراى اثر است.
باید بین سه مقوله: دینى بودن، داراى اثر بودن و الهام گرفته از جمع تفکیک کرد. ممکن است چیزى دینى باشد، ولى اثرى نداشته باشد و یا آن که ما نمىدانیم که اثر آن چیست؟ و ممکن است چیزى باشد که اثر داشته باشد، ولى دینى نباشد. یا ما نمىدانیم که در دین دلیل و نصى براى آن وجود دارد. و ممکن است چیزى باشد که نه دینى باشد و نه هم اثرى داشته باشد که این ارتباطى به بحث ما پیدا نمىکند. اما چیزهایى هست که هم دینى است و هم داراى اثر و کارکرد است. همچنان که گفته آمد »کارکرد» و اثرگذارى فراتر از دینى بودن و دینى نبودن است. لزوماً آنگونه نیست چیزى که اثر دارد، باید دینى باشد، یا نباید دینى باشد.
پس ملاک نخست در شناخت خرافه این است که داراى اثر است.
ملاک دوم این است که برخاسته از روح جمعى و الهام گرفته از جمع است.
ملاک سوم در بازشناسى خرافه این است که وجهه روایى دارد. بتوان و یا مىتوان آن را براى دیگران نقل کرد. البته این ویژگى - روایتى بودن - بیشتر در داستانها و قصهها و افسانهها معنى و مصداق خواهد داشت.
ملاک چهارم در شناخت خرافه، ریشه و وابستگى به بیرون از جهان طبیعت است. راه براى دیدن و تجربه دیگران چندان هموار نیست. اگر دقت کرده باشید - در تمامى آنچه که خرافه بر آنها نام نهادهاند - در پس پشت آنها ماجرایى و داستانى نهان است که خرافى بودن آن به جهت همان ماجراى پشت پرده است.
ملاک پنجم، علاوه بر روایى بودن خرافه، جز راوى، کس دیگرى نمىتواند به منشأ و مأخذ روایت، دسترسى پیدا کند. شاید شمارى بپندارند از این جهت خرافه با وحى همانندیهایى دارد! ویژگى وحى آن است که فقط پیامبر آن را دریافت مىکند و راهى براى دریافت غیر نبى وجود ندارد; اما پیامبر در هنگام رساندن پیام، جهت اثبات آنچه مىگوید از دلیل و معجزه استفاده مىکند، خردها را به داورى مىخواند. ولى در خرافه، تأیید و دلیلى بر اثبات واقعیت و درستى آن وجود ندارد. به هیچ روى، راوى نمىتواند خردها را به داورى فراخواند. تنها راه براى پذیرش اعتماد به خود گوینده است. به دیگر بیان خرافه سندى جز خود راوى ندارد.
ملاک ششم. اگر همچنان که گفته آمد، نبى براى صدق ادعاى خود و دعوت مردم به سوى خداوند - نه خود - معجزهاى مىآورد تا ثابت کند که در آنچه مىگوید صادق است. فقط حوزه کارکرد معجزه صدق مدعا است نه اثبات شخصیت معجزهگر; ولى در خرافات آنچه گفته مىشد، همه در پى اثبات هویت و شخصیت براى خود گوینده است.
ملاک هفتم. ملاکهایى که بیان گردید، هسته و گوهر خرافه را مىسازند; اما با گسترش حوزه اجتماع، افزون بر حالت روایى، خود تبدیل به ایمان و باور مىشود. و این ویژگى بر سایر ویژگیها سایه مىاندازد. اینجاست که عرصه بسیار خطرناک مىشود مرزهاى خرافه با امور دیگر کمرنگ و یا بىرنگ مىشود و به راحتى نمىتوان خرافه را از غیر خرافه بازشناخت.
ملاک هشتم. باتوجه به آنچه گفته آمد، مرز بین دین و خرافه گاه بسیار نزدیک و درهم آمیخته است. بدینجهت به ملاک دیگرى در باب خرافه اشاره مىکنم و آن استناد دینى است. اگر امرى، گرچه به تجربه شخصى ثابت شده باشد; اما از آنجهت که در مجموعه دینى نگنجد امر خرافى خواهد بود.
به بیان دیگر، دین یک مجموعه است. مجموعهاى از باورها و رفتارها. در این منظومه، رفتارهایى داریم که بدان عمل مىشود و باورهایى داریم که افراد بدان ایمان دارند. رفتار به جهت عمل و پاىبندى افراد تبدیل به هنجار مىشود. این منظومه را شما لحاظ بفرمایید. هرچه از این منظومه بیرون رود و یا آنچه که بر این مجموعه افزون شود، خرافه خواهد بود. فزودن و کاستن بر مجموعه دین با هر عنوانى، امرى غیردینى و خرافى خواهد بود.
منظومه دینى، یعنى آنچه که ساختار و بنیادش بر وحى است که مىتوان از آن به صور قطعى دینى یاد کرد. آنچه که از دو لب پیامبر و ائمه(ع) بیرون آمده است و آنچه که بر این پایه و اساس چیده شده است. حتى فهمهاى دو و یا سهگانه از یک متن قطعى، برخلاف اختلاف بین هر تحلیل و دریافت، باز هم دینى خواهد بود. اینها همه دینى است و غیر آن، دینى نیست. همه اینها صورتهایى است که مجموعه و منظومه دینى را فراهم مىآورند.
دقت شود که تأکید مىکنیم بر »قطعى بودن سند و روایت» ما ملزم به پاىبندى به چیزى هستیم که به طور قطع و یقین از پیامبر(ص) و ائمه(ع) صادر شده است. هرکجا پاى این قطعیت بلنگد، از حوزه دین و شریعت پا را بیرون گذاشتهایم و زمزمه خرافه در این موارد کم و بیش به گوش مىرسد. حتى اگر اثر هم داشته باشد، باز هم دینى نخواهد بود.
بنابراین، تمامى آنچه که زیر عنوان روایات ضعیف در مجموعه دینى داریم و بدانها استناد مىشود، برخلاف اثر داشتن آنها، دینى نخواهد بود.
باید توجه داشت، تنها وابستگى به خداوند نیست که خیلى کارها را مىتوان کرد; برخى با وابستگى به شیطان نیز خیلى کارهاى فوق توانایى بشر عادى را انجام مىدهند. خرافه آن بخش از رفتارى است که چه بسا تحت عنوان دین و با نام دین صورت بگیرد; ولى در منظومه دینى نمىگنجد. اتفاقاً شیادان از این ابزار به جهت کارآمدى و تأثیر فراوانى که دارد بیشتر استفاده مىکنند.
بین آنچه که اتفاق مىافتد و آنچه که پیشگویى مىشود، چون بعضى رابطه را نمىبینند آن را بر اساس غیب، تجزیه و تحلیل مىکنند. در مَثَل صداى قارقار کلاغ و خبر مرگ یک نفر که همراه هم مىشود; هریک از اینها - صداى کلاغ و خبر مرگ - دو پدیده جداى از هم و تابع علت و معلول خود است، ارتباطى هم به یکدیگر پیدا نمىکنند.
گفته مىشود صبح که از منزل بیرون آمدم اتفاقاً حسین را دیدم. این اتفاق تحلیل ماست و حال آنکه آمدن من به بیرون از منزل و رو به رو شدن با حسین، هرکدام معلولى هستند که علت تامّه خود را دارد. این تقارن و همزمانى سبب شده که من بپندارم اتفاق و تصادف بوده است. بیشتر امور اینگونه است.
کودک روى بام در حال پیشروى است. به لب بام رسیده است. با آن چه مىشود کرد؟ کسى در دریا در حال غرق شدن است، با آن چه مىتوان کرد؟ کودکى با شتاب از حیاط به کوچه مىپرد و بعد هم با همان شتاب به خیابان مىدود و از آن طرف کامیونى با سرعت در حال آمدن است. در اینگونه موارد چه مىتوان کرد؟ آیا مىتوان مدعى شد که هرچه تقدیر باشد، همان اتفاق خواهد افتاد؟ پس سهلانگارى و عقلانیت انسانى و مسؤولیت او چه مىشود؟ در این موارد اجازه بدهید تا طبقهبندى خودم را تقدیمتان بدارم.
بایسته است ما این موارد را اینگونه تقسیم کنیم:
الف. پیش از حادثه.
ب. بعد از حادثه.
پیش از حادثه باید تمامى تلاش خود را به کار ببریم تا چنین مواردى رخ ندهد. اگر این احتمال را مىدهیم که کودک میخى در سوراخ پریز برق مىکند، عقلانیت اقتضا مىکند که راه را بر این کار ببندیم. یا زمینه را براى رفتن به پشتبام از بین ببریم. علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد، تا بعد دچار دردسر نشویم. اما بعد از رخداد حادثه، البته در صورتى که تمامى توانمندیها را به کار بستیم و تمامى راهکارهاى حفاظتى را هم رعایت کردیم و اتفاق افتاد، چارهاى نیست جز آنکه گفته شود تقدیر همان بود. باور به تقدیر تا اندازهاى به فرد آرامش مىدهد. این به معناى باور به خرافه نیست و باور به تقدیر، پذیرفتن یک امر خرافى نیست، بلکه تن در دادن به واقعیتى است که پذیرفتن آن دشوار، بلکه ناممکن است. بنابراین:
1. خرافه آن عمل و یا رفتارى است که به عنوان دینى انجام مىگیرد، ولى در منابع دینى نسبت به آن عمل و رفتار نام و نشانى وجود ندارد. مهم در اینجا عمل و رفتارى است که انجام مىگیرد و با منابع دینى نسبت و ارتباط برقرار مىکند. در مَثَل نماز را نمىتوان گفت خرافه است چون برگرفته از دین است و نیز روزه و تمامى اعمال عبادى که در منابع دینى منشأ دارند. عملى که انجام مىگیرد از نظر سند، اگر اعتبار داشت و سند آن قوى بود، عمل دینى است، نه هر عملى که به عنوان دین انجام مىگیرد.
2. ضمن آنکه جهت عمل و قصد و نیت فرد هم دخیل در عنوان خواهد بود، کسى که به ضریح متوسل مىشود و یا به پنجرهى فولاد، در حقیقت او به صاحب و آن کسى متوسل مىشود که این پنجره و ضریح منتسب به آن است و براى او گذاشتهاند. مثلاً به امام رضا(ع) متوسل مىشود. و باتوجه به آنچه که در منابع دینى و روایى آمده است که هرچه بخواهید از ما بخواهید، مردم به اقتضاى همین روایات، دَرِ خانه ایشان مىروند. پس در این موارد آنچه مردم انجام مىدهند، خرافه نخواهد بود. بدین جهت به ویژگى دیگرى باید بیشتر توجه شود.
3. از ویژگیهاى خرافه آن است که توجه انسان را به خود شىء یا به شخص جلب مىکند نه منشأ اثر. درختى که از آن خون مىچکد و یا زیر هر سنگى که خون جارى است و... در همه اینها یک ویژگى نهان است و آن توجه به خود این چیزها است و این درخت خاص براى مردم قداست مىیابد و یا شخص خاص قداست پیدا مىکند.
خرافه چنان که خود نیک مىدانید با ایمان و دین و معنویت و معجزه و... مرزهاى بسیار مشترک و نزدیکى دارد، به جهت دور شدن از بحث از پرداختن بدانها صرفنظر مىکنیم.
چگونگى پیدایش خرافه
چنانکه گفته آمد، جنس خرافه از نوع باور است. به نظر علامه طباطبایى20 آرا و عقاید انسان بر دو گونه است و به دو روش هم ایجاد مىشود:
1. آرا و عقایدى که نظرىاند و به طور مستقیم، پیوندى با عمل ندارند; مانند: ریاضیات و مسائل ماوراى طبیعت. روش به دست آوردن رأى و عقیده در این قسم، پیروى از علم و یقین است که یا از راه برهان و یا از روش حسى ایجاد مىگردد.
2. آرا و عقایدى که عملىاند و بدون واسطه، وابستگى مستقیم به عمل دارند: مانند مسائل مربوط به چیزهایى که شایسته عمل کردن است. روش به دست آوردن رأى و نظر در این قسم، پیروى از چیزهایى است که افراد را به خیرى مىرساند که سعادت انسان در آن است یا در سعادت انسان اثر دارد و همچنین پرهیز از چیزهایى که به شقاوت و بدبختى مىانجامد و یا به سعادت زیان مىرساند.
بنابراین، باور و ایمان به چیزى که به حق بودن آن علم نداریم - در قسم اول -; و همچنین باور و ایمان به چیزى که خیر و شرش براى ما روشن نیست -در قسم دوم - خرافى خواهد بود. هر باور به حق بودنِ چیزى بدون دلیل و بدون پشتوانه علمى، خرافه خواهد بود. البته ناگفته نماند براى عالم بزرگى مانند علامه روشن است که علم، باید از راه درست آن براى انسان پدیدار شود، نه از پریدن کلاغ و دویدن گربه و... از اینها قطع و یقین پیدا مىشود، ولى از این راه حق بودن چیزى اثبات نمىشود و ملاک اصلى که علامه طباطبایى بر آن تأکید دارد مسأله حق بودن است که باید مبتنى بر دلیل باشد. صرف قطع به چیزى حقیقت آن را نمىتواند اثبات کند، مگر آنکه آن قطع و باور از ساز و کار علمى بهره گرفته باشد. بدین معنى که از آبشخور علم - تجربه - یا برهان و یا دلیل دینى بهره برده باشد:
»آراء انسان منتهى به اقتضاى فطرت است. فطرت بحث از علل اشیا مىکند و آدمى را برمىانگیزاند که در راه رسیدن به چیزى که کمال حقیقى اوست بیفتد. روى این اصل، انسان در برابر رأى خرافى که از روى کورى و نادانى اخذ شده باشد، خضوع نمىکند. چیزى که هست عواطف نفسانى و احساسات باطنى که خیال آنها را مىشوراند، بسا هست ایجاب مىکند که انسان به خرافات عقیده پیدا کند. عمده این عواطف، خوف و رجا و بیم و امید است. خیال براى انسان صورتهایى را همراه با خوف یا رجا تصویر مىکند. احساس خوف یا رجا این صورتها را حفظ مىکند و نمىگذارد از نفس که ترسان یا امیدوار است، مخفى و ناپدید گردد. مثلاً اگر انسان در یک شب تیره و تار که چشمش یاراى دیدن نداشته باشد و تنها و بىانیس در وسط بیابان وحشتناکى گرفتار شود، هیچ ملجأ و پناهى ندارد که دلاش آرام گیرد و ایمن گردد، چراغى هم نیست که خطرات را از چیزهاى دیگر تمیز دهد خیال در اینجا به فعالیت مىافتد. و هر شبحى که به نظر او آید به صورت غول مهیبى درمىآورد که قصد هلاک او را دارد و یا به صورت روحى که هیچ واقعیت ندارد. شبحى که خیال کرده حرکت مىکند، مىآید و مىرود به آسمان بالا مىرود و به زمین برمىگردد و به شکلها و تمثالهاى گوناگونى درمىآید. آدم هروقت حال خوف و ترس پیدا کند خیال آن شبح مجعول را در برابرش تکرار مىکند و یا ممکن است که این حالت از یک نفر به دیگرى منتقل شود و حالى نظیر حال خودش در او ایجاد مىکند و کمکم منتشر مىگردد در حالى که یک موضوع خرافى است که به هیچ وجه منتهى به حقیقت نباشد.»21
در اینکه واقعیت در برابر خرافه است تردیدى نیست. اما مهم این است که خود واقعیت چیست؟ تا باتوجه به میزان شناخت واقعیت، بتوانیم خرافه را از آن بازشناسیم.
1. در جهان، چیزهایى هست که مىشناسیم و چیزهایى هم هست که تاکنون نشناختهایم. مىدانیم که چیزهایى هست، ولى نمىدانیم که چیست؟ آنها را مىخواهیم بشناسیم. پس بیرون از من و ذهن من چیزى هست.
2. من مىخواهم آنچه را که بیرون از من و غیر من است، بلکه من هم بخشى از آن هستم، بشناسم.
3. من چیزى را مىخواهم بشناسم که خود بخشى از آن هستم. فاعل شناسا، خود بخشى از موضوعشناساست.
4. این را هم مىدانم که داراى امکاناتى هستم که این امکانات، من را در شناسایى یارى خواهد کرد.
5. آنچه را که مىخواهم بشناسم - واقعیتهاى بیرون از من که خود من هم بخشى از آن هستم - واقعیتهایى هستند که بعضى بر ساخته انساناند و برخى برساخته انسان نیستند.
6. براى شناخت واقعیت، نخست به تجربههاى شخصى تکیه مىکنم.
7. با ذهن خالى، نمىشود پدیدهها را مورد مطالعه قرار داد.
8. ذهن آدمى صفحه خام و نانوشته نیست.
9. انسان که به دنیا مىآید، ظرفیتهاى زیادى را به همراه دارد.
10. این ظرفیتها در او به صورت قوه و توان است.
11. براى فعلیت یافتن آنها باید داد و ستد و برخورد صورت بگیرد.
12. در این چالش با واقعیت است که تواناییهایى در او بروز مىیابد.
13. یکى از تواناییها، که در هر فرد وجود دارد، توانایى براى مدلسازى است. تجربه این را محرز کرده است. در ظرفیتهاى موجود، فاعل شناسا مىتواند مدلسازى کند. چون مىخواهد واقعیت بیرون از خود را بشناسد، از راه تصویرهاى ذهنى، با واقعیت بیرونى داد و ستد مىکند. ذهن، بخشى از اطلاعات را در خود دارد که یافتههاى شخصى است. و این دادهها درخور بیان براى دیگرى نیست - چون هنوز قالب و شکل مفهوم و زبان را به خود نگرفته است - اما معرفت آن بخش از آگاهىهایى است که قابل بیان است.
بنابراین انواع هستار - بهرهمند از هستى - وجود دارد. همچون ارزشها، اصول، تئورى و نظریهها، تجربههاى جمعى و... اگر بخواهیم جهان را بشناسیم، چارهاى نداریم جز آنکه در گام نخست با کمک تجربههاى شخصى و تجربههاى جمعى، از این واقعیتى که مىخواهیم بشناسیم تصویرسازى کنیم. این تصویر و مدل در قالب حدس و فرض ما خواهد بود.
معارف بشرى، یک دسته گسترده را خواهند ساخت. آنچه که تجربه شخصى است، وابسته به جهان شخصى است، هنوز به زبان و بیان درنیامده است، امر وجودى است واقعیت هم دارد، ولى در خود شخص است. فتوحات مکى و فصوص الحکم ابنعربى و دیوان حافظ و مثنوى مولوى تجربههاى شخصى است. اگر بخواهیم تجربههاى شخصى را بازسازى کنیم و براى دیگران بازگوییم، سراغ کلمات و زبان خواهیم رفت. در جهان واقعیتها، مواجه و برخورد است. اندیشهها و تئوریها و نظریهها، رویاروى هم قرار مىگیرند. پس عرصه جنگ و جدال است. البته جدال احسن. بدین جهت باید بدانیم که جهان واقعیتها، جهان تنازع بقاست. اندیشهاى خواهد ماند که پایدارتر و قوىتر باشد. بایسته توجه است که من نمىتوانم آن چه را که در ذهن دیگرى است بازسازى کنم و یا خود را به جاى او بگذارم. و یا خودم را در موقعیت او قرار دهم و آنگاه بخواهم ذهن و اندوختهها و یافتههاى شخصى او را بازسازى کنم; مگر آنکه آنها به بیان و زبان درآید.
واقعیت، چنانکه گفته شد طرازهاى مختلفى دارد. ابزارهاى معنایى و مفهومى ما هم متفاوت است. بایسته است ابزارهاى مفهومى و معنایى با توانایى هر پدیده و یا هر هستار، سازوار باشد. طراز و سطح ریاضى غیر از طراز علوم اجتماعى است و اینها غیر از طراز تاریخ است. یک میز در نگاه فیزیکدان با نگاه عرفى فرق مىکند. نباید مقولهها را با هم درآمیخت و همین درآمیختگى سبب اشتباه و خطا شده است.
در اینکه خرافه، خود نیز یک واقعیت اجتماعى است تردیدى نیست. واقعیتى است که به علتهاى خاصى، پدیدار شده است; اما مسأله این است که خرافه برساخته انسان عادى و معمولى است. ریشه و بنیان در منابع و مأخذ دینى ندارد، واقعیت آن را هم خود انسانها ساختهاند؟
شاید پارهاى باورها ناشى از برداشت نادرست دینى باشد. در مَثَل در قرآن کریم سورهاى به نام جن22 وجود دارد و در آیات از واقعیتى به عنوان جن سخن به میان آمده است. اما چه رابطهاى بین آن واقعیت و آنچه در ذهن مردم وجود دارد؟ البته گاه دقیقاً مفاد و معنى، رو در رو خواهند بود. در مَثَل، قرآن از زبان مردم نقل مىکند که فرشته را زن مىپندارند. و حال آنکه خود آیه شریفه آن را رد کرده و نکوهش مىکند. پس در وجود فرشته تردیدى نیست، ولى اینکه فرشته زن است یا مرد، تفسیرى است که از آن ارائه مىشود.
فرشته و شیطان و جن از جمله مقولههاى لغزندهاند که چندان مرز مشخصى بین واقعیت و غیرواقعیت ندارند. آیا شیطان یک وجود مستقل است؟ شیطان بخشى از خو و سرشت خود ماست؟ شیطان بازدارندگیهاست؟ مرز بین شیطان و شیطنت چیست؟ مىبینید که خرافه شناختش چندان آسان و راحت نیست. گاه خرافه با بدعت هممعنى و همخانواده پنداشته مىشود. شاید در جایى و جهتى این دو به یکدیگر نزدیک شوند.
زیرساختهاى خرافه
1. آگاهى و خرافات
در بین کسانى که در زیرمجموعه حمل و نقل عمومى کار مىکنند، همچون رانندگان اتوبوس، مینىبوس، کامیون و لوکوموتیوران، خلبان، ناخدا و... به نظر مىرسد هرچه سطح آگاهى پایینتر باشد، گرایش به خرافات بیشتر است. این اختلاف معنىدار است. بین رانندگان اتوبوس و کامیون خرافه بیشتر دیده مىشود. و خلبانان با اینها فرق مىکنند و در بین آنان خرافه کمتر دیده مىشود. بویژه خلبانهایى که در سیستمهاى بینالمللى کار مىکنند. البته این بدان معنى نیست که در بین اینها خرافه وجود ندارد. اگر در هنگام پرواز، دو مشکل - به هر علتى - پیش بیاید; در مَثَل اگر مأموران فنى بگویند: دماى موتور بالا رفته، یا فشار افزایش یافته است و باید روى آن کمى کار کنند; یعنى هواپیما تأخیر خواهد داشت. بعضى از خلبانان با این هواپیما پرواز نخواهند کرد. دلیل و وجه آن روشن است، چون »نه» وارد کار شده است. البته این نوع از باورها در بین خلبانهاى منطقهاى وجود دارد; اما در بین خلبانهاى بینالمللى کمتر دیده مىشود.
هرچه سطح معلومات افزایش مىیابد و هرچه دامنهى فکرى فرد به سطح و لایه جهانى شدن، فراگیرتر شود به نظر مىرسد باور به خرافه فروکاسته مىشود. البته در نظام هوایى کمى مسأله فرق مىکند. البته همان سطح آگاهى به گونهاى دیگر آشکار شده است. در سیستم هواپیمایى، تمامى موارد از لحظه ورود فرد به فرودگاه و سوار شدن به هواپیما تا لحظه فرود آمدن و خارج شدن از هواپیما آموزش داده مىشود. و مدام متنهاى آموزشى به روز مىشود و دگرگونیها به اطلاع آنان مىرسد. در اینجا، دیگر جایى براى ایجاد نظام جدید مبتنى بر باورهاى غیرتجربى باقى نمىماند.
خلبان کسى است که توانایى لازم براى رویارویى با هر حادثهاى را دارد. براى او تمامى احتمالها، پیشتر به شرح بیان شده است. کمتر اتفاق مىافتد که خلبان با حادثهاى رو به رو شود که به او نگفته باشند. بدین جهت تمامى رویدادهایى که خلبان را تهدید و یا تحدید مىکند، همان چیزهایى است که از پیش به او گفته شده است.
البته موردى که یافت شد، پس از فراگیرى فنون هوایى و اولین پرواز، وقتى که فرد از هواپیما پیاده شد، روى او آب مىریزند. و این تنها موردى بود که در این مجموعه دیده مىشد. و علت آن هم استرس بالایى که به فرد وارد مىشود و وحشت بیش از اندازه، این آب مىتواند به او آرامش بدهد. و تا اندازهاى از شوک برگرداند. حتى در سرماى زمستان هم از ریختن آب پرهیز نمىشود.23
به نظر مىرسد به جهت برخوردارى سیستم هوایى از نظام عقلى - تجربى و قانونهاى حاکم بر آن، تجربه و منطق و ریاضیات، خرافات نمىتواند چندان نفوذ کند. برخلاف همه این پیشرفتى که در عرصهى ناوبرى هوایى وجود دارد هنوز شرکتهایى مانند بوئینگ در هنگام ثبت سفارش از خواهان مىپرسند که ردیف سیزده داشته باشد، یا خیر؟ که این ربطى به خلبان بودن ندارد.
2. باورها بستر رویش خرافه
ریشه و اساس خرافه را باید در باورها جست و جو کرد. باورها خود چند گونهاند:
الف. باورهایى که ریشه دینى دارند و درست هستند.
ب. باورهایى که ریشهى دینى دارند، ولى ناشى از برداشت نادرست است. در مَثَل حوادثى که درباره عاشورا بیان مىشود، بین زبان جدى و واقعى و زبان شعرى و کنایه خلط شده است. بین زبان حال و زبان قال گاه اشتباه مىشود.
ج. باورهایى که ریشه دینى ندارند. پارهاى از باورها دینى نیستند، بلکه ریشه در دل تاریخ و یا فرهنگ و سنتهاى قومى و ملى دارند، مانند نحوست سیزده و یا حضور در قبرستان در نیمه شعبان که بیشتر در مشهد و خراسان رایج است.
مهم این است که »باور» در خرافات نقش کلیدى و اساسى دارد. باور را نمىتوان یک امر موهوم و بیهوده دانست. بلکه چنانکه بیان گردید »باورها» بخش عمدهاى از جهان واقعى زندگى ما را مىسازند. بخشى از جهان برساخته خود انسان است. به پیرامون خود بنگرید، در کلاس درسى که حضور دارید و یا در خانهاى که نشستهاید، آنچه هست برساخته بشر است. خرافه، چیزى نیست که نیست، بلکه خرافه چیزى است که هست.
شمارى مىپندارند ما در یک جهان زندگى مىکنیم. و حال آنکه جهان طبیعى یک جهان است. و جهان دیگرى هم داریم که برداشت ما و تصویرهاى ما از جهان نخست باشد. این جهان، همان جهان ذهنى است در برابر جهان عینى که خود این جهان هم جهان واقعى است. چون ادراکات یعنى همان علم. یعنى جارى و عرضه شدن واقعیت در ظرف ذهن.
یک واقعیت دیگرى هم هست و آن واقعیتهاى برساخته انسان است; چه از داد و ستد جهان نخست و جهان دوم و چه برساخته از جهان صرفاً دوم. تمامى ادراکات اعتبارى ما از این نوع است. بدى دروغ و غیبت و تهمت و خوبى راستى و خوش وعدگى و... نمىتوان این واقعیات را نادیده انگاشت.
این واقعیتها هم وجود و هم تأثیر دارند. نه تنها تأثیر ذهنى; بلکه تأثیر خارجى و بیرونى هم دارند. بندبازى که بر روى دیوار و یا طناب بلندى مىرود، اگر باور نداشته باشد که نمىافتد خواهد افتاد. او هم باور دارد که مىتواند از روى آن بگذرد و هم باور دارد که نمىافتد. و همین که باور دارد که نمى افتد پس پى به توانایى اول خود برده است. در حقیقت این باور مقدم به هر باورى است. مسأله باور در همین بخش خلاصه نمىشود، بلکه در بخشهاى دیگرى هم سایه افکنده و حضور یافته است.
3. تاریخ آبشخور رشد خرافهها
پارهاى از عقاید خرافى، ریشه تاریخى دارند. در باور مسیحیان قدیم، وقتى نردبان به دیوار تکیه داده مىشد، یک مثلث را تشکیل مىداد که انسان با گام برداشتن از میان آنان به تثلیث مقدس توهین مىکرد. گروهى هم معتقدند این اعتقاد به بدیمنى عبور از زیر نردبان از زمان مصر باستان به وجود آمده; زیرا در آن زمان اگر پادشاه، یا ملکهاى از دنیا مىرفت، نردبانى مهیا مىشد، تا روح آنان به وسیله آن به بهشت برود و اگر کسى از زیر آن نردبان گذر مىکرد، در صعود ارواح به بهشت اختلال ایجاد مىشد! البته همین را مىتوان تحلیل معقول و منطقى نیز کرد. باتوجه به این که نردبان جهت کارى به دیوار تکیه داده مىشده است و کسى که بالاى نردبان مىرفته است، چیزى در دست داشته، چکشى و یا ابزار دیگرى که هر لحظه احتمال افتادن آن مىرفته، بدین جهت از رفتن و عبور از زیر نردبان افراد را باز مىداشتند. یعنى به جهت نکات ایمنى، نه چیز دیگر. و چون افراد رعایت نمىکردند، بدین جهت رویکرد و چهره آسمانى بدان بخشیدهاند.
یک دیگر از رایجترین خرافههاى مطرح شده در فرهنگ ما، بلکه بیشتر فرهنگها، قداست سپند است:
»اسفند، در نزد عامه مردم بسیارى از سرزمینهاى جهان، بویژه مسلمانان جایگاه و ارزش خاصى داشته است. از زمانهاى بسیار کهن ایرانیان اسفند را گیاهى مقدس مىپنداشتند و براى آن نیرویى آسمانى و شفابخش و جادویى تصور مىکردند. پیش از ظهور زرتشت در ایران، اسفند در کیش دیوپرستى مقدس شمرده مىشده است. عامه مردم گیاه اسفند را مظهر یکى از نیروهاى فوق طبیعى بر روى زمین مىپنداشتند... در باور عامه، پالودن فضا از ارواح خبیث و جن و شیاطین به کار برده مىشده است. از حضرت رسول(ص) نقل کردهاند:
»بر هریک از برگ و دانه گیاه اسفند مَلَکى موکل است که با آنها هست تا که بپوسد. همچنین گفتهاند: ریشهاش و شاخهاش غم و سحر را برطرف مىکند و در دانهاش شفاى هفتاد درد است، پس مداوا کنید به اسفند و کندر. »24
کاشانى در عرایس الجواهر به اثر سوختن کندر و حرمل و دانههاى دیگر و پراکندن دود آن در خانه براى رماندن جنیان و شیاطین اشاره مىکند و مىنویسد: کندر و گوز و قُسط نو فراگیرند و همه سایر اجزا بر نو، و همه را بَرغول کنند و به قدرى قسط و قشور مِحلَب و حرمل سفید ترکیب کنند و از این معجون هر شبى در عرصهى خانه دود کنند، دیو و جن و شیاطین از آنجا بگریزند.
این باور در شعرهاى نظامى و ناصرخسرو نیز به روشنى آمده است. مصریان و برخى از مردم عرب و ترک هر روز صبح با گیاه اسفند شیاطین را از فضاى خانههاى خود دور مىکردند. در گذشته، ایرانیان هم هر روز صبح براى گشایش کار، اسفند و کندر دود مىکردند. و حال آنکه مىتوان رویکرد دیگرى به این گیاه ارزشمند داشت:
»در ردهبندى گیاهان مقدس، اسفند را مىتوان در رده رمانندهها یا »نفرات» جاى داد. این گیاه به سبب خاصیت و نیز نیروى رمانندگى بوى تند و زنندهى دود ناشى از سوختن دانههاى آن، در گندزدایى محیط زیست به کار برده مىشده است... و هواى فاسد و آلوده را به وسیلهى آن از زیستگاه خود بیرون مىراندند.»25
4. سقف ارزشها بر ستون خرافات
گاهى هم مطرح کردن عقاید خرافى، بیشتر جنبه آموزشى و یا تربیتى دارد. در مَثَل، شمارى از مردم اعتقاد دارند دخترى که هنگام پختن غذا آواز بخواند بىشوهر مىماند. به نظر مىرسد آنان بیشتر نگران سوختن غذا هستند و براى خوردن یک غذاى خوشمزه و تهنگرفته، دختران را از بىشوهرى مىترسانند تا آواز نخوانند و حواسشان به کارشان باشد! در کشور ما نیز رایجترین خرافهها، مربوط به چشمزخم است، به گونهاى که بیشتر مردم بر این باورند که رویدادهاى خوب زندگى را نباید براى هرکس تعریف کرد; زیرا در باور این گروه بزرگ از مردم، حسود داراى نیروى خارقالعادهاى است که به وسیله آن مىتواند به راحتى حادثه خوشیمن را به یک بدشانسى محض تبدیل کند. به هرحال با وجود تمام مدارکى که بر بىاساسى خرافات دلالت مىکنند هنوز هم در میان ما هستند.
هدف از ترویج خرافات
در نگاهى علمى مىتوان هدفها و دلیلهاى فراوانى را براى ساختن و پدید آوردن خرافهها متصور شد. بخشى از خرافهها میوه و برگ و بار نگاه وظیفهگرایانه به یک واقعه و پدیده بوده است و در بسیارى از موارد مىتوان ردپاى اخلاص و مسؤولیت و اهتمام به حفظ و توسعه یک مفهوم و حادثه را به روشنى پیدا کرد. پارهاى از تحریفهاى ایجاد شده در مفاهیم دینى را مىتوان در همین مقوله ارزیابى کرد که ناشى از دغدغه خاص دینداران در جهت برابرسازى و یا توسعه مفاهیم عقیدتى با باورهاى معاصر خود است. منشأ دیگرى نیز براى ساختن و گستراندن خرافهها درخور تصور است. به طور معمول، در وراى رواج دادن خرافهها، هدفها و سودهاى خاصى دنبال مىشود. به عنوان نمونه در دیباچه کتاب نیرنگستان مثال جالبى از علت رواج یک خرافه را مىتوان دید. در گرماگرمِ جنگ جهانى اول، باورى شایع شد که سه سیگار را نباید با یک کبریت آتش زد، چون نفر سوم خواهد مرد. منشأ این حکایت، کشته شدن سربازى بود که در جبهه سیگار خود را با همان کبریتى روشن کرده بود که دو نفر قبلى سیگار خود را روشن کرده بودند.
البته در ادامه نویسنده کتاب یادآورى مىکند که:
»بعد معلوم شد این داستان را یک تاجر کبریتفروش میان مردم شهرت داده تا جنس خود را بیشتر بفروشد!»
ماجراى پیاز عکه در مکه چیزى شبیه به داستان کبریت است. در ادیان به دلیل حضور و ظهور عناصر ابطالناپذیر، راه براى سوء استفاده اقتصادى و اجتماعى از مفاهیم دینى هموار بوده و تاریخ ادیان شاهد بسیارى از این استثمارها در لواى دین بوده است. در جامعهشناسى دین نیز این پدیده به شرح مورد بحث واقع شده است. پرورش و گسترش خرافه بیشتر در فضاهایى روى مىدهد که سه رکن: شیادى، جهل و سادهلوحى همخانه و همراه شده باشد. در هر دیارى که عقل تحقیر شده و داورى منطق به هیچ انگاشته شود، خرافهپرستى، فارغ از دغدغهها و دلهرههاى عقلانى بروز مىیابد.
شمارى سرمنشأ خرافهها را، پدیدارى و رواج آنها را، دشمنان دین مىانگارند. مىگویند دشمن نقش کلیدى و اساسى در این پدیده دارد. در مَثَل یهودیان که دشمن سرسخت اسلاماند و یا مسیحیان، به این پدیده دامن مىزنند و این میکروب کشنده را دمادم بر پیکر اسلام، وارد مىسازند. البته این مقوله را نمىتوان منکر شد. دشمن وجود دارد و در کمین است و از هر روزنى وارد مىشود و باید تلاش کرد روزنها را بست. این خرافهها در بین یهودیان و مسیحیان هم وجود دارد. در همه فرهنگها و ادیان وجود دارد. پس باید همه آنها دشمنانى داشته باشند. و حال آنکه این امر مشکل ما را حل نمىکند، چون نمىتوان چنین دشمنى را از میان برداشت. باید در فکر چاره در درون بود و عقاید و باورهاى خود را زلال کرد.
و گروهها و مکتبهایى گفتهاند: حاکمان و قدرتمندان خرافهها را ساخته و رواج دادهاند. بیشتر این نظریه از آن مارکسیستهاست. چون آنان دین را ابزار فریب تودهها مىدانند. مىگویند در جنگها براى آن که مردم پایدارى کنند، باید پشتوانه قوى براى آنان ساخته شود. لذا حاکمان امورى را خلق و ابداع مىکنند. و این به خرافه مىانجامد. نمونههاى بسیارى مىتوان ارائه کرد که از دین بهرهبرداریهاى نادرست شده است. اما اینکه دین خرافه باشد و ساخته قدرتها، حرفى است که باطل بودن آن روشن است.
اما باید توجه داشت که شمارى خرافهها را نشانى از نیازها و ضرورتهاى اجتماعى مىدانند که راه حل درخور دسترسى در هر مرحله از حیات انسانى براى آنها وجود ندارد.26
این نظریه از آن فایدهگراهاست. بدین معنى که نیازها وجود دارد و باید برطرف شود; اما راه برآوردن آنها از روشهاى عادى و محسوس وجود ندارد، از اینروى انسانها سراغ راه حلهاى غیرملموس و غیرطبیعى مىروند.
چه بسا بتوان گفت خرافه اگر خوب مورد بررسى قرار گیرد همه آنچه که به عنوان علتها و عاملها گفته شده، بتوانند در آن نقش داشته باشند.
ممکن است علت پدید آمدن برخى خرافهها، دور کردن مسأله و یا پرسش از حوزه اصلى اعتقادى باشد. در مَثَل، چون شمارى نمىتوانند وجود امام زمان را اثبات کنند، شایستگى آن را ندارند، از نظر علمى و فکرى در آن حدّ نیستند، به جعلیاتى همچون دیدار با امام زمان و مکاتبات با ایشان اشاره مىکنند. و یا چون نمىتوانند سند یک دعا و خبر و یا چیزى را ثابت کنند، از اثرات آن سخن مىگویند که در مَثَل کور و یا بیمار صعبالعلاج را درمان کرده است.
بخشى از خرافهها، منشأ ندارند، تا صدق و کذب آنها بیان شود. بخشى از خرافهها ناشى از درآمیختگى بین زبان خیال با زبان واقعیت است.
پیدایش خرافههاى نوین
شمارى بر این پندارند چون زمانه، پیشرفته و فنآوریهاى پیچیده شده، راهها بر خرافه بسته شده است و در این سرزمین خرافهاى نخواهد رویید; زیرا دانش تجربى به بست و گشاد تمامى امور پرداخته و مىپردازد.
علامه طباطبایى تبیین زیبایى از خرافه به صورت نوین ارائه مىکند:
»... عجیبتر از همه رأیى است که مردم متمدن و علماى طبیعى امروزى درباره این ]خرافه[ ابراز مىدارند. چون اینان مىگویند: علم امروز، اساس خود را بر حس و تجربه گذاشته است و هرچه جز این است رد مىکند. تمدن و ترقى اساس خود را روى پایه تکامل اجتماع بنا کرده است که اجتماع تا به آنجا که ممکن است و در همه کمالاتى که براى او ممکن است به کمال رسد. اینان تربیت را بر همین اساس پىریزى کردهاند. »
این گفته بسى عجیب و خود پیروى از خرافات است; زیرا علوم طبیعى تنها از خواص طبیعت بحث کرده ]و[ این خواص را براى موضوعات خود ثابت مىکند. به عبارت دیگر، علوم مادى، همیشه از خواص پنهانى ماده پرده برمىدارد; اما نمىتواند ماوراى ماده را نفى و ابطال کند. بنابراین، اگر کسى معتقد شود که چیزى که حس و تجربه، به آن دسترسى پیدا نکرده، وجود ندارد; این اعتقاد بدون دلیل بوده و از واضحترین خرافات است.
درباره تمدن هم جریان همین است; چون ساختمان تمدن براساس کمال نامبرده است. این کمال و نیل به سعادت اجتماعى، گاه مستلزم آن است که پارهاى از افراد از سعادت زندگى فردى خود محروم گردند; مثلاً در راه دفاع از وطن، یا قانون یا مرام تحمل کشتار نمایند و فداکارى کنند و براى نگهدارى حریم اجتماع از سعادت شخصى محروم گردند. هیچ انسانى بر این محرومیتها اقدام نمىکند، مگر در راه کمال و روى این که اینها را کمال مىداند در حالى که حقیقت برخلاف این است. اینها کمال نیست، بلکه عدم و حرمان است. اگر هم کمالاتى باشد براى اجتماع کمال است، نه براى فرد; آن هم از لحاظ آن که اجتماع اجتماع است - بدون نظر به افراد، بلکه باتوجه به شخصیت اجتماع که شخصیتى در برابر شخصیت فرد دارد. - در حالى که انسان اجتماع را براى خودش مىخواهد، نه براى اجتماع. روى همین اصل است که زمامداران این اجتماعات، براى افراد خود نقشه مىکشند و به آنان تلقین مىکنند که انسان با فداکارى یاد نیک و نام نیک پرافتخار و پایدار از خود باقى مىگذارد. یعنى زندگى جاویدان به دست مىآورد. این گفتار خرافه است. بعد از فنا و از بین رفتن چه زندگى وجود دارد؟ چیزى جز نامگذارى نیست. باید ما بىجهت نام آن را حیات بگذاریم. نامگذارى خالى که چیزى در پس پرده ندارد. »27
ادامه مىدهد:
»گفتار بالا نظیر این است که بگوییم بر انسان لازم است تلخى قانون را تحمل کند و بر محرومیتهایى که در برابر پارهاى از خواستههاى دل مىبیند صبر کند، براى آن که اجتماع بدین وسیله محفوظ بماند و در زندگى پایدار خود به کمال رسد. کسى که این حرف را مىزند معتقد است که کمال اجتماع کمال اوست. این گفتار خرافى است; زیرا کمال اجتماع در صورتى کمالفرد است که با یکدیگر منطبق کنند - نه آن که فرد به کلى نابود شود -. اگر این کمال منطبق بر کمال فرد نباشد و او را به کمال نرساند، کمال فرد نیست. در صورتى که فردى یا ملتى بتواند ولو از راه ظلم و جور به آرزوها و آمال خود برسد، قدرت و نیرویى هم در برابرش ایستادگى نکند و قادر باشد بر همه تفوق جوید، آیا معتقد مىشود که کمال اجتماع عین کمال او و یاد نیک و افتخار اوست؟ ابداً; ملتهاى قدرتمند در فکر بهرهبردارى از زندگى ملتهاى ضعیفاند... . »28
اریک فروم به گونهاى دیگر و با زبان روانشناسى وضعیت موجود را نسبت به خرافات اینگونه تبیین مىکند:
»هرقدر سطح سواد، اطلاعات عمومى و تعلیم و تربیت جهانى را بالاتر و رضایتبخشتر تلقى کنیم، اذعان به یک نکته لازم است و آن این که متأسفانه امروز انسان قابلیت اعجاب و استفهام خویش را از دست داده است. »
وى در ادامه مىگوید:
»حتى کودکان امروز نیز کمتر در شگفت مىشوند. »29
انسان عصر جدید، چنان پاپیش گذاشته و جهانى براى خود فراهم ساخته که در آن، دستاورد غیربشرى به سختى مىتوان دید. و در این میان براى زندگى خود چنان عرصه را باز و گشاده ساخته که فقط براى خوردن بستنى شما با صدها نوع قاشق بستنىخورى رو به رو هستید و به گفته اریک فروم براى هر نوع اتومبیلى که فراهم آوردهاند، اسم و واژهاى خاص ابداع کردهاند. ولى:
»براى بیان و ابراز پردامنهترین تجربهى عاطفى خود، فقط از یک واژه، عشق، استفاده مىکنند.»30
همین سخن نیز دربارهى بخش مهمى از باورها و اعتقادات او نیز راست مىآید. بخش مهمى از باورهایى که با آن زندگى مىکند. بلکه زندگى او را شکل داده و سر و سامان مىبخشد. علم نوین، بر این بخش از باورها، تنها و تنها، نام و اصطلاح خرافه را دارد و دیگر هیچ. و هر چیز را که با معیار و محک علمىاش نسازد، به عنوان غیرعلمى و خرافات به انبارى غیر درخور استفاده غیرتجربى پرتابش مىکند.
پس مىبینید که مشکل ما با خرافه، تنها از جانب مردم نیست، بلکه شمارى از متفکران و عالمان به جهت روشن نبودن مرز خرافه از غیرخرافه، هر چیزى را به سوى خرافه سوق مىدهند و یا از عرصه خرافه دورش مىدارند.
خرافات و اسلام
برخلاف همه آنچه گفته مىشود، گوهر دین اسلام با خرافه ناسازگار است، بلکه سر ستیز دارد. سخن در اینباره، مجالى فراختر مىطلبد. کوتاه سخن به چند نمونه از زندگانى پیامبر گرامى(ص) به عنوان اسوه بسنده مىشود:
1. »هنگامى که پیامبر(ص) سه ساله بود، نزد مادر رضاعى خود حلیمه سعدیه در بادیهاى دور از مکه به سر مىبرد، روزى به مادر رضاعى خود گفت: اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را ]منظور پسران حلیمه سعدیه است[ در روز نمىبینم؟
حلیمه گفت: آنان روزها گوسفندها را به بیابان براى چراندن مىبرند، و اکنون در بیابان هستند.
پیامبر فرمود: دوست دارم من نیز همراه آنان بروم. حلیمه به او قول داد که بامداد فردا، او را نیز همراه برادران به بیابان بفرستد. فرداى آن روز فرارسید، حلیمه روغن بر موى محمد(ص) زد، سرمه بر چشمش کشید، و یک مهره یمانى ]براى محافظت او[ بر گردنش آویخت.
محمد(ص) مهره را از گردن بیرون آورد و به دور انداخت، سپس به حلیمه رو کرد و فرمود:
مَهلاً یا اُمّاهُ! فَانَّ مَعی مَن یَحفظُنُى. مادرجان! آرام بگیر این چیست؟ من خدایى دارم که مرا حفظ مىکند. ]نه مهره یمانى[. »31
2. نیز در سیره پیامبر(ص) آمده:
»پسرش ابراهیم ]در سال 6 هجرت[ در مدینه از دنیا رفت، در آن روز آفتاب گرفت، مردم گرفتگى خورشید را نشانه بزرگى پیامبر دانستند و گفتند: خورشید نیز در مرگ ابراهیم غمگین شد.
هنگامى که پیامبر این سخن دور از حقیقت را شنید، هنوز جنازه ابراهیم را دفن نکرده بود، مردم را به سوى مسجد فراخواند، و بر فراز منبر رفت و به آنان فرمود: »خورشید و ماه دو نشانه بزرگ از قدرت خدا هستند، هرگز براى زندگى یا مرگ کسى نمىگیرند، هر وقت خورشید یا ماه گرفته شد نماز آیات بخوانید. » آنگاه از منبر پایین آمده و با مردم نماز آیات گزارد.»32
3. جالب اینکه در همین واقعه، پیامبر(ص) به على(ع) فرمود:
»در میان قبر برو و جنازه را در میان لحد بگذار. على(ع) به این دستور عمل کرد.
بعضى از حاضران گفتند: بنابراین حرام است که انسان وارد قبر فرزندش بشود، چنانکه پیامبر به همین دلیل وارد قبرش فرزندش نشد.
پیامبر بىدرنگ این سخن بیهوده را نیز رد کرد، تا بدعتى در جامعه پدیدار نگردد، و به آنان فرمود: ورود شما به داخل قبر فرزندتان حرام نیست، علت اینکه من داخل قبر فرزندم نشدم از این رو بود که مبادا با باز کردن گره کفن، چشمم به چهره فرزندم بیفتد و به شدت ناراحت شوم، و شیطان مرا به بىتابى وادارد، و پاداشم در نزد خدا تباه گردد. »33
4. »شبى رسول خدا با گروهى از یاران خود در جایى گرد هم آمده بودند. ستارهاى درخشیدن گرفت و پس از طى فاصلهاى، خاموش شد.
پیامبر از یاران خود پرسید: در گذشته - ایام جاهلیت - راجع به این حادثه چه عقیدهاى بیان داشتند؟
پاسخ دادند: این حادثه نشان از زاده شدن بزرگى و یا مرگ بزرگى است.
پیامبر فرمود: این حادثه فلکى است، به مرگ و زندگى کسى ربطى پیدا نمىکند. »34
باتوجه به موردهایى که بیان گردید، تمامى سعى و تلاش پیامبر بر آن بوده است تا ذهن و فکر یاران و پیروان خود را به خداوند قادر متعال، توجه دهد. اما شمارى از مسلمانان در همان زمان و دیگر زمانها، به جهت فضاى فرهنگى موجود، گرایش به سمت خرافات داشتهاند. برخلاف همه تلاشهاى آن حضرت، از صحابه و تابعین امور خرافى فراوانى بیان گردیده که کار را بر خردمندان مسلمان بسیار دشوار ساخته است.
آیا ریشهکنى خرافات ممکن است؟
باتوجه به نقش و کارکرد ویرانگرانه خرافه، آیا راهى براى ریشهکن کردن خرافه وجود دارد یا خیر؟ آیا راههاى رفته، چندان هموار شده که بتوان در آن مسیر ادامه داد؟ علامهى طباطبایى این گونه نظرش را بیان مىدارد:
»دانشمندان و خواص مردم پیوسته براى محو آثار این خرافات که در ارواح عامه مردم جاى گرفته، به لطایف الحیل به فعالیت پرداختند، تا مردم آگاه و بیدار گردند. ولى این دردى است که طبیب را خسته کرده است; زیرا انسان از طرفى در آرا و نظرات و معلومات حقیقى خالى از تقلید نیست و از طرف دیگر داراى احساسات و عواطف نفسانى است. متأسفم که به اطلاع خوانندگان برسانم که دانشمندان تا به امروز در معالجه این درد، پیروزى و موفقیت نیافتهاند. »35
راهى که علامه طباطبایى با رویکرد به قرآن مجید در این قسمت پیموده عبارت است از:
1. در مرحله آراى نظرى به انسان دستور مىدهد که از آنچه خداوند نازل کرده پیروى کند. بدین معنى که هرکس بکوشد تا در پى حقیقت باشد و تنها حقیقت است که مىتواند عطشاش را فرو بنشاند.
2. هیچ فردى حق ندارد بدون علم یک کلمه سخن بگوید. و از آنچه که پندار و وهم است پرهیز کند و علم و آنچه را که علم گفته مىشود - علمى را - پى بگیرد. مهم نیست که این علم ناشى از تجربه باشد و یا ناشى از برهان و یا ناشى از بناى عقلا و یا ناشى از تلاش تلاشگران سختکوش
عرصههاى دینى.
3. در قسمت عملى هم افراد در جست و جوى کردارى باشند که موردپسند خدا و نزد او باقى باشد. اگر کردارى را که خداوند مىخواهد مطابق خواسته دل هم باشد، سعادت دنیا و آخرت - هر دو - در آن است. و اگر حرمان از خواهش دل در کار است اجر عظیمى نزد خدا دارد که و ماعنداللّه خیر وأبقى.36