انسان موجودى است فرهنگى و از این توانایى برخوردار است که نسبت به جهان و پدیدههاى آن موضعى منطقى و سنجیده داشته باشد و به آن معنى و مفهوم بدهد. اما بیشتر آدمها دانسته و ندانسته، از عرف و آداب و رسوم اثر مىپذیرند. عرف و آدابى که بخشهایى از آن خراب، یا خرافى و اثرپذیرفته از شبحى از باورهاى بىپایه گذشته است و انسان کمتر مجال اندیشیدن به سرچشمه پیدایش و دلیلهاى سیر آنها از گذشته به اکنون و عاملهاى آن پیدا مىکند.
خرافه چیست؟
تعریفهاى گوناگونى براى خرافه ارائه شده است. در متون دینى، باور بیهوده، حدیث باطل، افسانه، عادات و عقایدى خرافى است که بر مبناى عقل و منطق پایهگذارى نشده و با معیارهاى شریعت سازگارى ندارد.
یکى از قدیمىترین تعریفهاى خرافه، تعریف ابنجوزى در کتابِ تلبیس ابلیس است. وى مىنویسد:
»خرافه نوعى فریفتارى، یعنى نمایاندن باطل است، به صورت حق و غرور و فریفتگى نوعى نادانى است که باعث مىشود نادرست را درست بپنداریم و زشت را زیبا بینگاریم. »1
خرافه را اعتقاد جزمى به اثرگذارى امور ماورایى در امور دنیوى نیز، تعریف کردهاند که با مبانى ادیان الهى سازگار نیست و بیشتر با اندیشه لاییک و مبانى ماتریالیسم سازگارى دارد، و تفکر خرافى این است که انسان تلاش لازم را که با علم و منطق سازگارى دارد، براى به دست آوردن یک برآیند علمى و منطقى انجام ندهد و منتظر نتیجه هم باشد.
قلمرو مشترک دین و خرافه در علاقههاى معنوى انسانها، سبب برداشتهاى نزدیک از دین و خرافه شده است، چنانکه مفهوم بدعت و خرافه را با یکدیگر گره زده است. بر این اساس، کشف گوهرِ دین از دادههاى خرافى و بدعتها و بدعتزدایى و خرافهزدایى از دین وظیفهاى بس سنگین و خطیر است. چون خرافه یک باور یا رویداد واقعى است که تفسیر نادرست از آن صورت مىگیرد. در آمیختن کسان و رویدادهاى تاریخى به تقدیس، مبالغه و خیالها و وهمها، آنها را از قلمرو روایت تاریخى و خردپسندانه خارج کرده و به یک بحث خرافى دگر مىسازد و به مرور زمان، یک باور شکل مىگیرد و قصهگویان و شعرا و کاهنان و واعظان نادان، مداحان عامى آنها را با استعارهها و تأویلها درمىآمیزند و عامه مردم این سخنان را مىپذیرند و اندیشههاى خود را با این شنیدهها مىآکنند و بازار جهل و خرافه رونق مىگیرد.
دامن زدن به خرافهها، سبب به سخره گرفتن باورهاى دینى از یک سو و خمودگى و تخدیر و تن پرورى و بىهودگى و جستوجوى راههاى میانبُر و مقلدانه از دیگر سوى مىشود. خرافهها همانند هالهاى محور فعالترین و کاربردىترین باورهاى دینى را فرا مىگیرد و جامعه را از کار و کوشش، تلاش، پیشرفت و توسعه یافتگى باز مىدارد و خرافهگرایى سبب ضعف روحیه شده و فروغ جانبخش عقل را در گرداب خود خاموش مىکند. چون عقل وقتى سلیم بود، مىتواند پیوند و پیوستگى بین چیزها را کشف کند و از این راه، آنجا که پیوندى را نادرست شناخت، یا پیوندهاى بین دو چیز را ندید، انسان را از افتادن در ورطه وهمها نجات مىدهد.
انسانهاى خرافهگرا، همچنان در تار عنکبوتى پندار و اندیشههاى خود باقى مىمانند، مگر اینکه مصلحى با دیدگاههاى روشن خود، یک جنبش دینى به وجود آورد و با روشن کردن افکار و اندیشهها خرافهزدایى کند. این نیاز، آنگاه احساس مىشود و نمود مىیابد که ما بدانیم خرافهگرایى به سرزمین، مردم و زمان خاصى اختصاص ندارد و در همه عصرها و زمانها وجود داشته و همه کیشها و عقاید را تحت تأثیر خود قرار داده است.
ابوالفرج ابنجوزى، از نخستین کسانى است که در کتاب تلبیس ابلیس، به شرح، به بیان فریب کاریها و اندیشههاى خرافى در کیشها، عقاید عالمان و حاکمان و شاهان و صوفیان پرداخته است.
او، منشأ خرافهگرایى انسان را تصرف شیطان مىداند که تباهىها را در نظر انسان مىآراید.2
حکیم ابوعلى سینا واردات غیبى در بیماران روانى را که مورد بحث ابنجوزى قرار گرفته است، بر اثر توهم فاسد و تختیل منحرف این نوع بیماران مىداند.3
خرافهها بسیار گونهگون است. نیاپرستى، شعائر تدفین، ساخت و ساز مزارها و مقبرههاى دروغین، خوابنما شدن، وعده ظهور امام زمان در زمان تعیین شده، ستارهبینى، طالعبینى، فالبینى، و ادعاى واردات غیبى از سوى افراد نامتعادل، همه از انحا و اقسام خرافههاى رایج در جامعه است.
حذف خرافهها و باورهاى بىاساس از زندگى مردم غیرممکن است، چون از سویى به روشهایى که به آنها خو گرفته و عادت کردهاند، اصرار مىورزند و آنها را مورد دقت قرار نمىدهند; و از سوى دیگر، راههاى منطقى به روى عامه مردم، بسیارى وقتها، بسته است. به همین دلیل بزرگترین خطر جامعههاى دینى امروز، خرافهگرایى است. و بر عهده عالمان، هنرمندان، صاحبان قدرت مالى و سیاسى صاحب اندیشه است که از رونقگیرى خرافهپرستى در جامعه جلو بگیرند. یعنى از میان نیروهاى جامعه، بیشتر نقش را این چهار گروه در گستراندن، یا محدود کردن خرافهها به عهده دارند.
انگیزه دولتها در گستراندن و رواج خرافهها
نقش حکومتها در گسترش عقاید و افکار خرافى، یا استوارسازى آنها، که عنوان این نوشتار است، کمتر مورد کند و کاو قرار گرفته است.
حکومتها، علاوه بر اینکه مىتوانند خود سرچشمه پیدایش خرافهها باشند، این توانایى را هم دارند که از باورهاى خرافى مردم به سود خود بهرهبردارى کرده، یا به دلیل پایین بودن سطح معارفشان، خرافهها را حقیقت پنداشته و به دفاع از افکار و عقاید خرافى، برخیزند.
دین، باتوجه به جایگاه ویژه خود براى دولتها، نیرویى بوده است حیاتى، تا جایى که ابنخلدون، دین را خاستگاه دولتها مىداند و مىنویسد:
»عقاید دینى منشأ دولتهاى بزرگ است که به وسیله نبوت یا دعوت به حق به دست مىآید. چون تألیف قلوب از راه دین ممکن است و روىکرد مردم به خواهشهاى باطل و شیفتگى به دنیا موجب همچشمى و اختلاف و کشمکش مىشود. ولى اگر مردم به راستى گرایند و دنیا و باطل را فرو گذارند و به ایزد روى آورند، در هدف و راهى که برگزیدهاند متحد مىشوند و همکارى و تعاون حاصل مىشود و دایره وحدت کلمه آنان در راه هدف مشترک توسعه مىیابد و دولت رو به عظمت مىگذارد.4
ابن خلدون نتیجه مىگیرد:
»هرگاه آیینهاى دینى تغییر یابد و تباهى پذیرد، غلبه را تنها باید به نسبت عصبیت سنجید و دین را به حساب نیاورد. چون غلبه و پیشروى از آن دولتى خواهد بود که در زیر فرمان او لشکریان و جمعیتهایى برابر با حریف، یا فزونتر از او باشد.»5
خواجه نظامالملک نیز در روشنگرى پیوند ناگسستنى دین و دولت، در سیاستنامه مىنویسد:
»مملکت و پادشاهى و دین همچو دو برادرند. هرگاه که مملکت اضطرابى دارد، در دین نیز خلل آید و بددینان و مفسدان پدید آیند و هرگه که کار دین باخلل باشد، مملکت شوریده بود و مفسدان قوت گیرند و پادشاهان را بىشکوه و رنجه دل دارند و بدعت آشکار و خوارج زور آورند».6
اما دولتها، بیشتر با پویایى دین همراهى نمىکنند. آنها تلاش مىورزند دین را از حالت پویایى به درآورند و به آن لباس رسمى بپوشانند. در چنین بستر و زمینهاى است که دولتها به هدفهاى مادى و زمینى خود دست مىیابند و دین را به خدمت مىگیرند. به همین جهت، بیشتر با دگرگونى نهاد قدرت در یک جامعه، دین نیز شکل باورهاى قدرت جدید را به خود مىگیرد.
در حقیقت، مردم پیرو دین حکمرانان خود هستند. تاریخ نشان مىدهد که بسیارى از آنها خرافىترین مذاهب را وقتى که از سوى حکمرانان ارائه مىشود، به عنوان مشروعترین و پیشرفتهترین عقاید مىپذیرند. بویژه اینکه تودههاى مردم خواهان دینى هستند که از حیث معجزه و اسرار و اساطیر غنى باشد و کسانى که تفسیر عقلانى از دین دارند، همیشه در انزوا قرار مىگیرند و در پیوند با تودهها با دشواریهایى روبهرو مىشوند. چون تودهها از راه فهم خود به دین دل مىبندند و اگر دین تفسیرى شفاف یافت این امر مىتواند موجب رنجش و سرخوردگى آنان شود. آنان دینى را مىخواهند که تودهها را رام آنان سازد و از خردورزى باز دارد و قوه پرسشگرى، کنجکاوى و چون و چرا را از ساحت ذهن تودهها پاک سازد و به پیروى بىچون و چراى از حاکمان، به عنوان نمایندگان خدا در زمین وادارد.
خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقى دبیر، که با یک نگاه پویا به تاریخ مىنگرد و از دادههاى تاریخ عبرت مىگیرد، مىنویسد:
»بیشتر مردم عامه آنند که باطل را دوستتر دارند، چون اخبار دیو و پرى و غول بیابان و کوه و دریا که احمقى هنگامه سازد و گروهى همچو گرد آیند و وى مىگوید در فلان دریا جزیرهاى دیدم و پانصد تن جایى فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگها نهادیم، چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید، از جاى برفت، نگاه کردیم، ماهى بود، و به فلان کوه چنین و چیزها دیدم، و پیرزنى جادو مردى را خر کرد و باز پیرزنى دیگر جادو گوش او را به روغنى بیندود تا مردم گشت و آنچه بدین ماند از خرافات که خواب آرد نادان را، چون شب براىشان خوانند. و آن کسان که سخن راست خواهند ناباور دارند ایشان را از دانایان شمرند، و سخت اندک است عدد ایشان و ایشان نیکوفراستانند و سخن زشت را بیندازند».7
ریشه سواستفاده حکومتها از باورهاى مردم را در نگاه ایستاتیک آنان به دین باید جست. در باتلاق نادانى نگاه داشتن مردم، فایدههاى گوناگونى را براى حکومتها به ارمغان مىآورد.
دولتها از راهِ آسمانى جلوه دادن قدرت خود و از راه کراماتنمایى، به تقدس بخشیدن به خود و رفتارهاىشان مىپردازند. در این دگرگونى روند و فرایند است که قلمرو سلطنت خدا به سلطنت زمین دگر شده و »السلطان ظل اللّه فى ارضه» تجسم مىیابد و شاه به نمایندگى خدا بر مردم حکومت مىکند و پیروى از شاه و حاکم به صورت امرى واجب و عقیدتى غیردرخور انکار در مىآید.
براساس آموزه ادیان، حکومت از خداست، ولى کمکم در این گونه حکومتها، حکومت از آن حاکم مىشود و برخلاف نقش اولیه ادیان، که نفى دروغ، گستراندن و نهادینه کردن راستى، خلوص، محبت و دانش در جامعه و رویارویى با حاکمان ستمگر، مترفان، سرمایهداران خونآشام و طرفدارى از گروهها و لایههاى ضعیف جامعه و امید دادن به آنان است و این همه براى آن است که جهان در راه خرد و بینش نو پیش رود، ولى دین تحریف شده و پوششى مىشود براى همه.
پیشینه تاریخى خرافهگرایى حکومتها در ایران در دوره پیش از اسلام
آیین زردشتى را، آیین توحیدى دانستهاند و زردشت را پیامبر، اما دیرى نپایید که پیروان این آیین و زردشت پیامبر، دچار ثنویت شدند و کتاب اوستا، غیر از بخش »گاتها» آکنده از خرافات گردید.
این آسیب بزرگ را قدرتهاى برآمده از آن و دولتهایى که در پرتو آن قدرت گرفته و گسترش یافته بودند، به آیین زردشت و کتاب او وارد ساختند.
زردشتى که آریاییان را به آیین توحید فرا مىخواند و آنان را از طبیعتپرستى باز مىداشت و با عقاید سخیف و خرافى ثنویت مبارزه مىکرد، پس از مرگ او و با گذشت زمان، از تحریف تحریفگران و خرافههاى بنیانسوز در امان نماند. کسانى که با تکیه بر این آیین، قدرت را در دست گرفته بودند، به خرافههاى گوناگون که در رأس آنها ثنویت بود، آلوده شدند. زردشت، تنها به پرستش اهورا مزدا )خداى نادیده خالق جهان و انسان( دعوت مىکرد و آریاییان را از پرستش دیوان و قواى مضر طبیعت باز مىداشت و از طلسم و جادو، که سخت به آنها باور داشتند و به آنها پاىبندى نشان مىدادند، پرهیز مىداد و صدها خرافهاى که ذهن و فکر آنان را در تارهاى عنکبوتى خود تنیده بودند.
سعید نفیسى مىنویسد:
»پس از آنکه آریاییان ایران از دوره مهاجرت آسوده شدند و شهرنشین گردیدند و به تدریج به یک عده عوامل خوب و بد، خیر و شر، و زشت و زیباى طبیعت معتقد شدند. در میان عوامل خوب، از همه مهمتر، روشنایى و باران و در میان عوامل بد، از همه مهمتر، شب و زمستان و خشکسالى و قحطى و بیماریها و مرگ و آفات دیگر بود. ناچار عوامل خیر و زیبایى را که مىپرستیدند براى آنها نماز و دعا و نذر و نیاز مىکردند. براى عوامل شر، وردهایى مىخواندند و کمکم این اعمال، به جادوگرى و سحر و طلسم منتهى گشت و پیداست که این عقاید )جادوگرى و طلسم( یادگار دورهاى است که اقوام سامى بابلى و آسورى همسایه شدهاند. زیرا اقوام سامى بابلى و آسورى، به سحر و طلسم و جادو، عقیدهاى راسخ داشتند و این اعتقاد را ایرانیان از آنها کسب کردند و در همین زمان است که زرتشت از میان ایرانیان برخاسته و با این خرافات درافتاده است»8
غیر از ثنویت و طبیعتپرستى که آریاییان به آنها آلوده بودند و زردشت آنان را از این آلودگیها پاک کرد و چهره زندگى سعادتآمیز را به روى آنان گشود و به آن رهنمودشان کرد، دهها خرافه دیگر نیز بود که آریاییان در لجنزار عفن آنها مىلولیدند که در فراز زیر، دو مزیل، به گوشههایى از آن این چنین اشاره مىکند:
»زردشت، در ششصد، یا هزار سال قبل از میلاد مسیح، قربانى کردن حیوان و خوردن شراب سُکرآور »سومه» را که در نزد هندیان و ایرانیان، بىاندازه اهمیت داشت و در مذهب قدیم هندیها نیز معمول بود، حذف کرد. براى زردشت، عبادت، اندیشه نیک و گفتار نیک و پندار نیک بوده و این کوشش داخلى و خارجى انسان است که او را پیروزمندانه در پیکار ابدى میان خیر و شر شرکت مىدهد، بقیه خرافات و گناه است. زردشت مىگوید: مشروب سکرآور و کثیف، چطور ممکن است به نیکى مدد کند. آیا بهتر نیست که گاو دهقان شهرنشین به جاى قربانى براى خداوندى که جسم ندارد و محتاج به غذا نیست به کارهاى مفید مزارع گماشته شود». 9
هر خرافهاى را که زردشت با آن درافتاد و مردم را از آن بازداشت، به دست قدرتها و حکومتهایى که ادامه حیات خود را در خرافهگسترى و خرافهپرستى مردمان مىانگاشتند، دگر بار دامن گستراند و راه و آیین جاهلى، خرافهآلود و مشرکانه پیشین آریاییان احیا شد.
در کتیبههاى شاهان هخامنشى، بویژه در سنگنبشتههاى شاه پرقدرتى چون داریوش، از خدایگان نامیدن خود، چیزى به چشم نمىخورد. داریوش، همیشه مىگوید منم داریوش پسر هیستاسپ... و دیگر شاهان نیز از او پیروى کردند. اما در کتیبههاى پادشاهان ساسانى مىبینیم که آنان خود را خدایگان مىنامیدهاند. شاپور در کتیبه نقشِ رجب مىگوید:
»منم مزداپرست. خداوند گارى، شاپور، شاه شاهان، شاه آریائیان و غیر آریائیان، آنکه از خدایان نسب دارد».
پس از عهد کوروش نوعى اندیشه خداشاهى در دربار ایران راه یافت و داریوش در کتیبه بزرگ بیستون، هربار از همراهان وفادار خود سخن مىگوید، آنها را بدون استثنا anamakadnab )غلامان من( مىخواند. در نقشهاى باقىمانده از دوره داریوش، نه تنها هیچ نقشى از یاران او در کتیبهها دیده نمىشود، نقش او و خشاریارشا نیز بسیار بزرگتر و برجستهتر از دیگران، بازتاب داده شده است. که نمایانگر این است که شاه با همه فرق مىکند. خشایارشا به حدى خود را مقدس و برتر از دیگران مىدانسته که کسى را اجازه نزدیک شدن به خود نمىداده است. این روش حکومت او را بىروحترین حکومت مطلقه کرده بود و کسى در دوره او براى زمامدارى و فرمانروایى و جنگاورى تربیت نشد. همه با هم از رشد بازماندند تا او کامروایى کند.10
پس از داریوش، سلطنت و روحانیت، رفته رفته به ویرانسازى بقایاى فرهنگ اصیل مزدیسنایى پرداخت. خرافههاى مغان، دین دربار هخامنشیان گردید. دین مغان، که به نام زرتشت تبلیغ مىشد، دین هیأت حاکمه و دربار بود، نه دین مردم. قاعدهاى که مستثنا ندارد; یعنى هر دینى، وقتى رسمیت یافت، رنگ فرهنگى را مىیابد که هیأت حاکمه به آن مىدهد. در برابر روحانیان براى حفظ جایگاه خود، پیوسته از پیوند با هیأت حاکمه بهره مىگیرد. در این گیرودار است که دین جایگاه خود را در میان مردم از دست مىدهد و میان دین موردنظر هیأت حاکمه و دینى که مردم از آن پیروى مىکنند دوگانگى به وجود مىآید.
همانطور که اهورامزدا در نقشهاى باستانى ایران، هیچگاه پا بر زمین نمىگذارد، بلکه همیشه در هوا پرواز مىگیرد، شاه ایران نیز هرگز پا بر زمین نمىنهاد. چون مىخواست از ارابهاش پیاده شود، پا بر چهارپایهاى زرین مىگذاشت که مامورى خاص آن را حمل مىکرد. هیچکس به عنوان کمک او را لمس نمىکرد، هیچگاه پیاده به بیرون کاخ نمىرفت و در کاخ نیز هرجا که قدم مىگذاشت فرشهاى ساردى، که هیچ کس دیگر حق گام زدن بر آنها را نداشت، زیر پاهایش مىگستراندند.11
فکر دینى ایران کاملاً سازوار چنین عقیدهاى بود. یک خدا به عالم حکم مىراند و یک پادشاه نماینده حکم رانى خداى متعال بر روى زمین مىتوانست وجود داشته باشد. شاه ایران وجودى برجسته و یگانه بود و هیبت و عظمت خداى بزرگ ایرانیان را بازتاب مىداد. او سرشار از قدرتهاى ویژه بود که در نقشهاى برجاى مانده از دوره هخامنشى و ساسانى هنوز به چشم مىخورد. در حجاریهاى تالار شورا در تخت جمشید، بلندى قامت شاه در حال نشسته به اندازه قامت ولىعهد در حال ایستاده است، و ولىعهد نیز به نوبه خود از دیگر مردمانى که در برابر آن دو ایستادهاند، بلندتر و تنومندتر است.12
آیسخولوس در نمایشنامه پارسیان، داریوش را ایزد تئوس، یعنى »برابر با خدایان» تهئیون یعنى »خداسان» تئومستور یعنى »در شور چون خدایان» نئوس پرسیانس یعنى »خداى ایرانیان» مىنامد و »اکهکوس» یعنى »معصوم و برکنار از لغزش» مىخواند.13 این لغت آخر، گفتار داریوش را در کتیبه بیستون به یاد مىآورد که بر خود مىبالد که آریغ و بدکردار نبوده است.
پس از هخامنشیان در حکومت پارتى و اشکانیان نیز رابطه غلامى و اربابى ادامه یافت.
به طور کلى نظام سلطنتى در ایران بر سه اصل استوار بود:
1. اختلاف طبقات و به رسمیت شناختنِ دست کم یک طبقه ممتاز دربارى و اشرافى.
2. محروم بودن مردم از آزادى براى تعیین سرنوشت خود.
3. حکومت مطلق شاه که از شخصیت مقدس و غیردرخور خدشه برخوردار است.
این نظام با پیام زردشت سازگار نبود، به همین دلیل تحریف در این آیین آغاز شد تا آن آیین با حکومتهاى فاسد سازگارى داشته باشد. در چنین زمینهها و بسترهایى، دین، بیشتر جنبه شعائرى و مناسکى به خود مىگیرد و از عینیت به حوزه آرمانها و ذهنیتها رانده مىشود.
حکومتها، از دیرباز، براى وارد ساختن اندیشهها و باورهاى خرافى به ذهن مردم، از نهاد دین و روحانیت کمک گرفتهاند و در این راه، از جایگاه آنان در بین مردم استفاده کردهاند.
در سدههاى نخستین هزاره اول پیش از میلاد، مىبینیم زرتشت به رویارویى با بدآموزیهاى مغان بر مىخیزد و به رد و طرد نمایندگان رسمى و شعائر و آداب و رسوم دین قدیم ایرانیان مىپردازد که همان کاویها، کرپنها و اوسیجها بودند.
در هات 31 یسنا، زرتشت، به روشنى اعلان مىکند که: هیچکس نباید به گفتار و دستور قدرتمند فاسد که مردم را از پیشرفت باز مىدارد، گوش دهد، چون چنین شخصى خانه و ده و روستا را به ویرانى و تباهى خواهد کشاند. پس بر ماست که در برابر اینگونه مردان با سلاح ایستادگى کنیم و آنان را از خود دور کنیم.
در هات 32 یسنا 25 گاتاها رهبران دروغین که تعلیمات دینى را تحریف مىکنند، مورد انتقاد قرار گرفته و کاهنان دین میتراپرستى و آیین قربانى شماتت شدهاند.
در بند 10 هات 32 آمده است: چون این رهبران، نیک اندیشان را به هواخواهان دروغ مبدل ساخته، چمنزارها را ویران و سلاح بر روى پاکان بلند مىکنند.
در بند 11 آمده است: به راستى این پیشوایان و روحانیون منحرف زندگى را تباه مىسازند و انسانهاى شریف را از رسیدن به هدف راستى باز مىدارند.
در بند 12 آمده است: قدرت این گرگان حریص بالاخره سبب تباهى خود آنان مىشود.
در سراسر سرودهاى زرتشت، مبارزه با قدرتمندان، که مخالف پیشرفت مردم بودند و آنان را استثمار مىکردند و زیر فشار قرار مىدادند، وظیفه دانسته شده است.
خرافهگرایى حکومتها در دوره اسلامى
اسلام نیز که پس از آیین زردشت، آیین رسمى ایرانیان گردید، با خرافهها به مبارزه برخاست. دست ستمپیشگان خرافهگستر را بست و به مردم آگاهى داد و به آنان آموخت که قرآن و سیره رسول اللّه را، سرلوحه کار، زندگى و آیین خود قرار دهند، تا خردورزانه پا به عرصهها بگذارند و بتوانند خردورزانه در پرتو دین به سعادت در دنیا و آخرت دست یابند. اما، حکومتها این آموزهها را با گسترش قلمرو قدرت خود، ناسازگار مىدیدند کمکم از قرآن و سیره رسول خدا فاصله گرفتند و به خرافه روى آوردند، تا خردها را بسوزانند و مردم را به وادى نابخردى بکشانند، همان وادى که مىتوانستند با آرامش به بهرهگیرى و استثمار مردم بپردازند.
حکومت و سلطنت به قدرت مقدسى دگر شد، و وابستگى به این قدرت احترامآفرین گردید و نظام منحرف، چنان انسانها را با خویشتن بیگانه ساخت که شاه را برخوردار از فر ایزدى دانستند. تا جایى که کلمه شاه با والایى مترادف گردید. پیامبران نیز از نسل شاهان معرفى شدند و موسى تربیت شده دربار فرعون. داود و سلیمان شاه نموده شدند، عیسى خدازادهاى از نسل شاه داود، بودا شاهزاده ساکیاموتى و زرتشت از تبار امپراتوران باستانى ایران. این تنها محمد(ص) است که به تبار شاهان وصل نمىشود.
با حمله مغولان، زمینه نفوذ افکار خرافى در ایران بیش از پیش فراهم گردید. آنان مردمى خرافى و معتقد به سحر و جادو بودند.
رشیدالدین فضل اللّه همدانى در جامع التواریخ آورده است:
»بیشتر اوقات اُغول قیمش با قامان در خلوت بودى و به هذیانات و خرافات ایشان مشتغل».14
ابنجوزى، زمینهسازیهایى که ابلیس براى راهیابى خرافه به جان و روح حاکمان و صاحبان قدرت، با اغواگریهاى خود انجام مىدهد، چنین جلوهگر مىسازد:
»ابلیس حاکمان و شاهان را از جهات گوناگون فریفته که ما مهمترین آن را یاد مىکنیم:
اول . به ایشان چنین مىنمایاند که خدا آنان را دوست دارد که به سلطنت و حکومت گماشته و نایب خود بر بندگان قرار داده، و کشف این تلبیس چنین است که اگر براستى نایب خدا هستند، باید حکم طبق شرع کنند و تابع رضاى خدا باشند، در آن صورت خدا به خاطر اطاعتى که بکنند، دوستشان خواهد داشت. اما ظاهر پادشاهى و حکومت، که خدا به بسیارى از اشخاص غیرقابل توجه و یا حتى به دشمنان خود بخشیده و آنان را بر بعضى از اولیاى خود مسلّط نموده است، تا دشمنان خدا دوستان خدا را مقهور و مقتول سازند، این پادشاهى و حکومت بخشیدن از سوى خدا به چنین کسانى علیه آنان است، نه له آنان، و به مضمون آیه قرآنى مهلتشان مىدهد تا بر گنهکارى بیفزایند.15
دوم. شیطان چنین فریبشان مىدهد که حکومت نیاز به هیبت دارد، از این روى طلب علم نمىکنند و با عالمان نمىنشینند و طبق آراء دلخواه خویش عمل کرده، دین را تباه مىسازند، و برعکس با دنیاپرستان بىخبر از دین درمىآمیزند. و معلوم است که طبیعت دزد است، لذا علاوه بر عیوبى که خود دارند عیوب آن معاشران نیز در نفس اثر مىگذارد و بىهیچ مانع و مقاومتى، هرچه خواهند مىکنند که منجر به هلاک مىگردد.
سوم . شیطان حاکمان و شاهان را از دشمن مىترساند و بر حجاب مىافزایند، به طورى که دست شاکى به ایشان نمىرسد و آن کس که بدین کار گماشتهاند نیز سستى مىورزد; و مصداق روایت نبوى مىشوند که فرمود:
»هرکس که متصدى یکى از امور مسلمانان شده باشد و در برابر حاجت و نیاز آنان حجاب گیرد و پرده و مانع میان خودش و آنان قرار دهد خداوند میان او و حاجت و نیازش پرده و مانع ایجاد فرماید».
چهارم. اشخاص بىصلاحیت و جاهل و بىتقوا را به کار مىگمارند و ستم اینان باعث مىشود که مردم شاه و حاکم را نفرین نمایند. و هم اینان با معاملات خلاف شرع به حاکم حرام مىخورانند و بر کسى که حد و مجازات روا نیست، حد جارى مىسازند، با این تصور که چون کار به دیگرى سپرده شده دیگر براى اولى مسؤولیتى نیست، حال آنکه این تصور بیراهى است. اگر عامل زکات تبهکاران را به تقسیم آن بگمارد و آنان خیانت کنند، خود عامل زکات ضامن است.
پنجم . دیگر از فریبهاى شیطان بر حاکمان و شاهان این است که ایشان را وا مىدارد به ناروا طبق رأى خود دست ببُرند و گردن بزنند با این پندار که اینها از مقوله »سیاست» است، معنى ضمنىاش این مىشود که گویا شریعت ناقص است و ما با رأى خود تکمیلاش مىنماییم. و این از بدترین تلبیسهاست، زیرا شریعت، سیاست الهى و محال است که خلل داشته باشد و محتاج رأى مخلوق باشد، چنانکه در قرآن مىخوانیم:
»ما فرظنا فى الکتاب من شىء»;16 و آنکه مدعى سیاست بالاتر از شریعت است در واقع شریعت را خللپذیر مىداند و به کفر نزدیک مىشود...
ششم. شیطان دستدرازى و گشادبازى در اموال عمومى را در نظر حاکمان و شاهان خوب جلوه مىدهد و آن همه را در حکم خویش مىپندارند، و کشف این تلبیس چنان است که بدانیم آدم اسر افکار در مال خودش را هم شرعاً باید محجور کرد، چه رسد به کسى که براى اداره اموال غیر اجیرش کردهاند و از آن مال جز به اندازه اجرت عملاش حقى ندارد، پس چه جاى گشادبازى است؟ آوردهاند که ولیدبن زیاد به حمادِ راویه بابت روایت چند بیت پنجاه هزار ]ظاهراً درهم[ و دو کنیز صله داد. ابنعقیل گوید: این کار را بر وجه مدح نقل کردهاند، حال آنکه بالاترین قدح است; زیرا تبذیر در اموال مسلمانان است. در مقابل، شیطان در نظر بعضى حاکمان و شاهان راندن مستحقان را خوب جلوه مىدهد که این عمل در بدى همانند تبذیر است.17
هفتم. ابلیس بر شاهان و حاکمان آزادى در گناه ورزیدن را نیکو جلوه مىدهد و بدین گونه امر را مشتبه مىسازد که شما نظم و امنیت برقرار ساختهاید و به ثواب این عمل شما را بابت گناهان مجازات نخواهند کرد. جواب این است که اساساً بر گماشتن شاهان و حاکمان براى امنیت راهها و نظم شهرهاست و این بر ایشان واجب است و عقابِ اعمال منهى عنه را برنمىدارد.
هشتم . ابلیس بر بیشتر شاهان و حاکمان امر را چنین مشتبه مىسازد که شما وظیفه خود را کامل انجام دادهاید. اینان گرچه ظاهر کارشان سر راست است اما اگر حقیقتاً نظر کنند اختلال بسیار ببینند... .
نهم. شیطان، به کار بردن زور و فشار را در بیرون کشیدن اموال از اموال و نیز مصادره تمام اموال شخص خائن در نظر شاهان و حاکمان نیکو جلوه مىدهد. حال آنکه باید طبق بیّنه شرعى رفتار نمود.
دهم. شیطان، بخشش از اموال غصبى را در نظر حاکمان و شاهان مىآراید و چنین مىنماید که این ثواب آن گناه را مىپوشاند و یک درهم صدقه اثر ده درهم غصب را محو مىکند! غافل از اینکه گناه غصب به جاى خود باقى است و آن صدقه از مال حرام را ثوابى نیست و حتى اگر صدقه از مال حلال نیز باشد گناه غصب را رفع نمىکند و انسان را برىء الذّمه نمىکند.
یازدهم. و نیز شیطان ملاقات نیکان و التماس دعا از ایشان را در نظر شاهان و حاکمان خطاپیشه مىآراید و چنین مىنماید که این مایه سبک شدن گناهانشان است، حال آنکه چنین خیرى چنان شرّى را نمىپوشاند... .
دوازدهم. بعضى حاکمان هستند که زیردست فرمانرواى بالاترى کار مىکنند و به حکم مافوق ستم مىرانند و ابلیس امر را بر ایشان مشتبه مىنماید که گناه به گردن کسى است که از بالا فرمان مىدهد، اما این غلط است; زیرا کمک کار و دستیار به ظلم و ظالم هم گناهکار است. چنانکه پیغمبر(ص) در مورد شراب ده کس را لعنت کرده است )شرابخوار و ساقى و فروشنده و خریدار و شرابساز و حمال و آنکه از پولش بخورد... ( و همچنین رباخوار و نویسنده و گواه سندش را و نیز موکل بر ربا را لعنت فرموده است. همچنین است کسى که زکات و مالیات براى بالادست جمعآورى مىنماید و مىداند که او اسرافکار است، این هم کمک به ظلم نموده و شریک گناه اوست... »18
ابنجوزى موردهاى یاد شده را که شیطان به فریب حاکمان مىپردازد، مىشمارد ولى به فریب شیطان در وارد کردن خرافهها به ذهن حاکمان و زیبا جلوه دادن آنها در نزد آنان و بهرهبردارى از این ترفند و حیله در راه خام کردن و فریفتن مردمان و وادار کردن آنان به پیروى کورکورانه از حاکمان، اشارهاى نمىکند. با این حال، موردهایى که وى از اغواگرى شیطان یاد مىکند، مىتوانند زمینهساز خرافهگرایى حاکمان باشند و آنان را به رواج خرافه وادارد.
خرافهگرایى دولتمردان، جلوهها، نمادها و ظهورهاى گوناگونى دارد. در گذشته در تقویمها، که بیشتر از سوى منجمان وابسته به حکومتها تنظیم مىشد، پیرامون همه سانحهها و اتفاقهایى که در جاى جاى کشور روى مىداد و وضع کواکب و مناسبات زمامداران کشورها، جنگها و مخالفتهاى آنان با یکدیگر، خسوف و کسوف، سعد و نحس ایّام، جزر و مد، بهترین ساعات و اوقات و وضع مزاجى زمامداران، و فرمانروایان و ظهور انقلابها و رویدادهاى سیاسى و اجتماعى، جنگها، قحطىها، بیماریهاى واگیردار و جز اینها، سخن به میان مىآمد. از سرنوشت اصناف و ارباب حرف و صنایع، علما، قضات، بازرگانان، کشاورزان، غلامان و چهارپایان مطالبى نوشته مىشد.
بسیارى از اوقات منجمان و فالبینها، حاکمان را فریب مىدادند و یا از ضعف روحى آنان به سود خود بهره مىگرفتند و یا با پیشبینیهاى خود آنان را دچار آرامش یا دغدغه مىکردند و از نفوذ خود بهره مىبردند.
قصرنشینى، اسراف، تشریفات، حرمسرا همه از توابع خرافه قدرت مطلقه حکومتهاست. این تفکر است که تملق و چاکرى و بندگى را در یک کشور رواج مىدهد. هر فردى، ضمن اینکه غلام و بنده مقام بالاتر است، خود به پادشاهى و سرورى نسبت به زیردستان رو مىآورد و این فساد، کشور را به تباهى مىکشد. همه این حالتها، به لحاظ دینى، نمونهاى از شرک و کفر هستند. در چنین شرایطى، خرافه بهترین وسیله سوداگرى حکومتها خواهد بود.
حکومتها از چند راه زمینههاى شکلگیرى خرافهها را در جامعه فراهم مىآورند:
1. کشاندن جستارها و اندیشههاى دشوار و پیچیده کلامى و فلسفى به میان عوام.
2. رضامند کردن عوام از عقلانیت خود و ترویج بىباکى نسبت به علماى عامل و بدگویى از آنان.
3. گستراندن زهدگرایى افراطى در برابر علمگرایى.
4. گسستن عنا عوام، سانسور و حذف اندیشههاى اصولى و سالم.
5. انکار شعور عمومى. وقتى خرافهپرستى رسمیت یافت، یعنى حکومت براى پیشبرد هدفهاى خود به پراکندن خرافهها دامن زد، شعور عمومى نادیده گرفته شده و در ذهن افراد و گروهها، خرابکارى، اتفاق مىافتد و جدایى و گسست از خرد و خردورزى پیش مىآید و انکار شعور عمومى به ابراز توسعه حکومتى تبدیل مىشود.
6. اشاعه دروغ و خدعه و فریب افکار عمومى. این روشها، اندیشههاى غیرواقعى، دروغ و خرافه را در میان عوام گسترش مىدهد.
7. تفسیر دین. از آنجا که همیشه رقابتِ پنهان میان دین و دولت وجود دارد، و هر آن ممکن است دین براساس ذاتیات و آموزههاى نخستین خود جهتگیرى کند، لذا حکومتها، دمادم، دست به تفسیر دین مىزنند و از این راه مىکوشند از نوشکوفایى آن جلوگیرى کنند. این تحریف گسترده حقیقت و تفسیر ناصواب از دین، راه را به خرافهگرایى باز مىکند و دست دولتهاى دینى در این کنش بسیار بازتر از دولتهاى غیردینى است. چون دولتهاى دینى ابزار لازم براى رواج و گستراندن خرافهها را در اختیار دارند. محور بودن قدرت دینى سبب مىشود تا تلقى نهاد قدرت از دین شرعى جلوه کند، یعنى آنها با بهرهگیرى از قدرت، به خواهش خود از دین رسمیت مىبخشند و قراءتهاى دیگر را نفى مىکنند. این امر موجب جانشینى ارزشها و افکار خرافى به جاى ارزشها و افکار راستین مىشود.
8. شعارى کردن دین: بین انحراف دین و شعارى شدن آن رابطه وجود دارد. از مهمترین شاخصههاى آموزه ادیان الهى، بىاعتبار ساختن تمام بتهاى ذهنى و عینى و قدرتهاى اسرارآمیز مافوق الطبیعه بود که به صورت الههها و خدایان بر سرنوشت انسان حکومت مىکردند. اما نگاه شعارى به دین، آن را با تهىسازى از معنى به انبوهى از صورتها و شعارها، دگر مىکند.
طرفِ خطاب حکومتگران خرافهگرا، گروههاى سادهلوح و متعصب جامعه هستند. این حالت در منطقهها و جاهایى که سطح آگاهى مردم پایین است، رواج بیشترى دارد. هرچه جامعه عقب ماندهتر باشد، خرافهگرایى و خرافهپرستى در آن بیشتر مىشود.
حکومتها از راه گستراندن و رواج دادن وظیفه محورى خود را در اصلاح امورِ معیشتى جامعه در اذهان به فراموشى سپرده و منشأ بدى روزگار مردم را بروز و ظهور عوامل ماورایى وانمود کرده و مردم را در تصمیمگیرى نسبت به سرنوشت خود دچار سردرگمى مىکنند.
در سیاست غیرخرافى، حاکمان، نه براى بسط قدرت خویش و ایجاد یک امپراتورى عظیم، بلکه براى ایدههاى بزرگ کوشش مىکنند، اما خرافهها در سیاستهاى خرافهگرا، جانشین ارتباط سالم بین مردم و حکومت مىشود و توازنى را که باید بین آن دو باشد به انحراف مىکشاند و مردم را به سوى خادمى حکومت دعوت مىکند و این حکومت، براى خودش الههاى مىشود که با خداوند در پیوند است. این در حالى است که رابطه باید به عکس باشد; یعنى حکومت باید خادم مردم باشد.
خرافهگرایى در سیاست، همه زوایاى فرهنگى جامعه، اعم از دین و هنر، اساطیر و علم و فلسفه را آلوده مىکند. از آن میان خرافه در فلسفه هنر به چیزى گفته مىشود که از زمانهاى پیشین باقى مانده، چیزى که ما دیگر آن را نمىفهمیم و کاربردى براى آن نداریم.19
هنر خرافى هنرى است که سدّ راه انسان به رهایى و بزرگراه باشد. سرگرمیها و تفریحهاى این دنیایى، که با عرف رایج جامعه همسویى دارند، مىتوانند هنر خرافى باشند. دولتها و حکومتها براى خرفتى مردم از این هنر استفاده مىکنند. این هنر، نه براى آگاهانیدن مردم، بلکه براى راضى نگهداشتن نفس آنها و براى بیهودگى و بوالهوسى شکل مىیابد.
در نقطه مقابل هنر خرافى، هنر عقلانى lautcelletnitra قرار دارد که ابزارى براى روشنبینى و نیل به اشراق است.
نقش خرافهگرایى حکومتها در آیینهاى رسمى بیشتر است، تا در جایى که دین عرفى شده و در عین حال رسمى نشده است. به همین دلیل دولتها و حکومتها، از عرفى شدن دین، بویژه آنجا که دین رسمى را مخدوش مىکند، استقبال نمىکنند.
انسان مدنى استحاله شده در دولت، که به آرمانىترین معنى کلمه به انجام وظیفه مىپردازد، اداره دینى خود را نیز به دولت واگذار مىکند. در این حال است که دولت مىتواند بیشترین سوءاستفاده را از باورهاى دیکته شده به دست آورد. و از سازمانهاى مذهبى براى مهار تودهها در عرصه دین و سیاست، بهره جوید و فرّه دینى و امر قدسى، تنها در اختیار شمارى اندک از برگزیدگان قرار مىگیرد، نه در اختیار همه.
براساس آنچه گفته شد در حکومتهاى دینى، از آنجا که دین اصل است، تمایز حقیقت از خرافه بسیار اهمیت پیدا مىکند، بویژه اینکه روشن شد خاستگاه بسیارى از خرافهها، ارزیابى نادرست از دین است.
نقش حکومتها در خرافهزدایى
کار دولت مردان جدایى حقیقت از خرافه است. بویژه در کشورى مانند ایران که همیشه در گذرگاه فرهنگها قرار داشته است و آمد و شد باورها و عقاید گوناگون، رسوبات خرافى زیادى را براى مردم آن به جاى گذاشته است و پدیدارى رویدادهاى گوناگون طبیعى و اجتماعى به این اندیشهها و باورها دامن زده است.
منجمان، شیمىدانان، رمالان، کفبینان، روحانیان خرافهگرا و خرافهپیشه، و جادوگرها، در بسیارى از حکومتها و دربارها و شاهان، اثرگذار و از نفوذ کلمه برخوردار بودهاند. اینان در خدمت حکومتها قرار داشتهاند و از باورهاى خرافى مردم، به سود طبقه حاکم استفاده مىکردهاند و از این راه، نفوذ عمیق حکومتها را در بیشتر مردم بىسواد و زود باور ممکن مىساختهاند.
از نظر فارابى، دستیابى جامعه به سعادت، امکانپذیر نیست، مگر به وسیله حکومتى که در پرتو آن، کردارها، سنتها، عادتها، ویژگیهاى اخلاقى و اخلاق فاضله در شهرها و میان مردم رواج یابد.
حکومت باید در علاقهمند کردن مردم به حفظ ملکات فاضله کوشا باشد، تا از میان نروند. و چنین حکومتى تنها با نیروى خدمت و فضیلتى امکانپذیر است که مورد قبول مردم واقع شود. ایشان حقیقت پادشاهى و فرمانروایى را احیاى همین وظیفه مىداند.20
براین اساس است که فارابى حکومتها را بر دو نوع تقسیم مىکند: حکومتهاى فاضلهاى که در مقام حفظ این سنتها هستند و حکومتهاى رذیلهاى که سعادت پندارى را میان مردم رواج مىدهند.21
مرکز ثقل آموزههاى اسلام مبارزه با رهبران دروغین و روحانیت منحرف و آداب و رسوم خرافى است. پیامبر خود شاهد این حقیقت بود که چگونه خرافهها و آیینهاى توحیدى یهود و نصارا را آلوده کرده و چیزى جز تشریفات و شعائر تهى از معنى از آنها باقى نگذاشته است. لذا بسیار با خرافهها سر ناسازگارى نشان مىداد. در قرآن خرافات، »اصر» و »غل» خوانده شده است که اسلام براى کنار نهادن آنها آمده است:
»الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التورات والانجیل یأمرهم بالمعروف وینهاهم عن المنکر ویحلُّ لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث ویَضَعَ عنهم إصَرهم والاغلال التى کانت علیهم... .»22
آنان که پیروى مىکنند از این فرستاده پیامبر درس ناخوانده، که نزدشان در تورات و انجیل، نوشتهاش مىیابند و آنان را به کار نیک مىفرماید و از کار زشت باز مىدارد و چیزهاى پاک را رواشان مىدارد و چیزهاى پلید را بر آنان ناروا مىدارد و بارهاى گران و بندهایى را که بر آنان مىبود، از آنان فرو مىنهد.
علامه طباطبایى، در ذیل آیه شریفه مىنویسد:
»... دینى که محمد(ص) به همراهى کتابى از ناحیه خدا آورده، هرچند بر کتب آسمانى دیگر صحه گذارده و آنها را تصدیق کرده است، ولیکن، خودش یگانه دینى است که در قالبِ بىروح امر به معروف و نهى از منکر، تا آنجا که ظرفیت داشت، روحِ حیات دمیده و کار آن را، که جز دعوت زبانى چیز دیگر نبود، به جایى رسانید و آنقدر آن را توسعه داد که شامل جهاد با اموال و نفوس گردید و تنها دینى است که جمیع امور مربوط به زندگى بشر و همه شؤون اعمال وى را برشمرده و آنها را به دو قسم: طیبات و خبائث تقسیم، و طیبات را حلال و خبائث را حرام نموده است.
آرى، قوانین مجعوله در هیچ دین و هیچ قانون اجتماعى، به تفصیل قوانین این شریعت نبوده و بمانند آن، به جزئیات و دقائق امور نپرداخته است. دینى است که جمیع احکام و تکالیف شاقهاى که در سایر ادیان و مخصوصاً در دین یهود و به دست احبار و ملاّیان ایشان، رخنه پیدا کرده بود، نسخ کرده و از بین برده... .»23
با این حال برخلاف برخوردارى اسلام از متن دینى و نکتههاى تاریخى درخور اعتماد، به دلیل اصالت یافتن فرعیات و توجه نکردن به هدف واقعى دین و ناآشنایى متولیان رسمى آن از حقیقت اسلام، بسیار دیده مىشود که تشریفات، رسوم و آداب و خرافهها، گسترده شده و کسانى به آنها علاقه و پاىبندى نشان مىدهند و ماهیت اصلى دین، آنگونه که باید سرلوحه رفتار،