موضوع ضرورت تغییر و تحول در کتابهاى درسى حوزههاى علمیه، از دیرباز مورد توجه و بحث و بررسى بوده و هست. در اینباره افراد بسیارى دیدگاههاى خود را مطرح کردهاند. در این نوشته در پى گزارش این دیدگاهها نیستیم و علاقهمندان به این بحث مىتوانند براى آشنایى با آنها به کتابها و بویژه مجلههایى که در این مورد دغدغه داشته و دارند مراجعه کنند. هدف این نوشته اثبات ضرورت اصل تحول در کتابهاى درسى هم نیست; زیرا این امر، کم و بیش، بدیهى است و مخالفان چندانى ندارد و اگر کسى هم مخالفت مىورزد، در واقع، فهم دقیقى از موضوع ندارد وگرنه ضرورت تحولِ کتابهاى درسى حوزهها گزیرناپذیر است و این ضرورت، دیر و یا زود خودش را بر حوزهها تحمیل خواهد کرد، چنانکه اکنون هم در مواردى چنین شده است. هدف این نوشته تبیین گستره این ضرورت است. به دیگر سخن آیا لزوم تحول در کتابهاى درسى حوزهها، فقط در محدوده ساختار است. به این معنى که چون کتابهاى حوزوى نگارش درسى نداشت و یا با ادبیات کهن و در مواردى بسیار دشوار نوشته شده است، باید با ادبیات نو و به زبانى ساده نگاشته شود، تا دانشجویان دانشهاى حوزوى، در گیر و دار فهم متن، وقت ارزشمند خود را از دست ندهند. و یا آنکه این ضرورت در این حد باقى نمىماند و بسیار گستردهتر از این است و یک تحول بنیادى را مىطلبد؟
آیا مىتوان محتواى موجود در کتابهاى حوزه را براى حوزهها کافى شمرد؟ پاسخ به این پرسش در گرو کندوکاو در فلسفه وجودى حوزههاست. نخست باید بدانیم چرا حوزههاى علمیه پیدا شدند و چرا چنین تحصیلى براى جامعه اسلامى لازم است؟
چرایى وجود حوزههاى علمیه
وقتى که جامعه دینى در صدر اسلام رو به گسترش گذاشت و نسل جدیدى در جامعه اسلامى به وجود آمد که پیامبر اسلام را ندیده بودند و یا به لحاظ مکانى دسترسى به پیامبر نداشتند، ناگزیر، براى فهم دین به دیگر افراد مراجعه مىکردند این افراد یا از صحابه بودند که سخن پیامبر را شنیده و در موارد بسیارى شاهد نزول آیات قرآنى و یا تفسیرهاى پیامبر از آیات نازل شده بودند. این افراد در مواردى که از آیات قرآنى چیزى در خاطر داشتند و یا تفسیرى از پیامبر شنیده بودند، در برابر پرسشها دچار دشوارى نبودند; اما در غیر این موارد باید بر استنباط و فهم خود تکیه مىکردند و یا بنابر دیدگاه شیعه، امامان معصوم بودند که از سوى خداوند مورد تأیید بودند و در نتیجه مىتوانستند تفسیرى درست از دین ارائه دهند و به پرسشهاى مردم پاسخ دهند و چون سخن این افراد حجت شرعى بود، مردم با مراجعه به آنان وظیفه شرعى خود را به دست مىآوردند. با گذشت زمان و پیدایش نسل جدید، لزوم فراگیرى دانش دینى بیشتر شد و این ضرورت را بیشتر آیات قرآنى گوشزد کرده بودند و در آیه 122 از سوره توبه چنین آمده بود:
»شایسته نیست مؤمنان همگى ]براى جهاد[ کوچ کنند. پس چرا از هر فرقهاى از آنان، دستهاى کوچ نمىکنند تا ]دستهاى دیگر بمانند[ و در دین آگاهى پیدا کنند و قوم خود را - وقتى به سوى آنان بازگشتند بیم دهند - باشد که آنان بترسند. »
گذر زمان، لزوم عمل به این دستور الهى را مبرهن ساخت و در نتیجه در بسیارى از شهرهاى جهان اسلام، افرادى به عنوان استاد و عالم به آموزش دین همت گماردند. شاید در آغاز این آموزشها در حد اجتماع در گوشه مسجدى و یا گردهمآیى در خانه عالمى بود; اما به مرور، نیاز به مکانهاى رسمى براى آموزش دین احساس شد. در این مورد توجه به این نکته حائز اهمیت است که در آغاز کار، تکیه اصلى آموزش دین به مفهوم اصلى آن بود و در آموزشهایى منحصر بود که از آموزههاى مستقیم دین بودند. آموزههایى چون: قرآن، تحوید، تفسیر، حدیث، احکام عملى و آداب اخلاقى بود. آموزههاى ابزارى و یا آموزههاى برون دینى که جنبه علمى داشت و در دین به عنوان ابزار فهم درست دینى تلقى شده و مىشود، بعدها وارد آموزههاى مراکز و محافل آموزشى گشت و البته همواره در طول تاریخ در لزوم و عدم لزوم این آموزهها در حوزههاى دینى اختلاف دیدگاه وجود داشته و دارد. در هر صورت، آموزههایى از قبیل ادبیات عرب، منطق، ریاضیات، نجوم، فلسفه، اصول و امثال آن در حوزههاى دینى به عنوان آموزههاى ابزارى براى فهم درست دین تلقى شده و مىشود. در طول تاریخ آموزش دینى در حوزههاى علمى، تحولات عمدهاى در محتواى آموزشى حوزهها به وجود آمد. شمارى از آموزهها، که جنبههاى علمى آنها بر جنبههاى دینى و حتى بر جنبههاى ابزارى آنها در آموزههاى دینى مىچربید، کمکم از آموزههاى حوزهها کنار گذاشته شد. همچنین شمار زیادى از آموزههاى کاملاً دینى، جاى خود را به آموزههاى صرفاً ابزارى داد و آموزشهایى نظیر: تفسیر، تجوید، حدیث، کلام از نظام آموزشى حوزهها رخت بربست و به فراموشى سپرده شد و کار به جایى رسید که مفسر و متکلم، یا محدث، به عنوان عالم شناخته نشد. در پارهاى موارد بعضى از آموزهها که در ورود به نظام آموزشى حوزهها جنبه آلى و ابزارى داشت، از قبیل فلسفه و حکمت و عرفان، تبدیل به محل اختلاف و جدال همیشگى گشت. در این میان، آنچه که به رفتار شرعى انسانها مرتبط بود، یعنى فقه و ابزار مربوط به آن، آموزه اصلى حوزهها گشت. در نتیجه، ادبیات عرب، منطق، اصول و فقه همه آموزش حوزههاى دینى را تشکیل داد.
از آنچه گذشت مىتوانیم این نتیجه را بگیریم که علت وجودى حوزههاى علمیه، آموزش و فهم دین و انتقال آن به مردم بود. وقتى از عبارت دین استفاده مىکنیم، در واقع دین به مفهوم کامل آن است. اما در روند آموزشى هم مفهوم دین تغییر یافت و هم حوزه کارى حوزههاى علمیه بسیار محدود شد. امروزه دین، یعنى شریعت و عالم دینى یعنى کسى که فقه مىفهمد و در لایههاى بالا، کسى که مىتواند احکام فقهى را استنباط کند. و بدیهى است که آموزههاى حوزوى هم در همین راستا جهت پیدا کند.
به نظر نمىرسد کسى در اصل انحرافى بودن این روش، تردیدى داشته باشد; زیرا این روش، فروکاستن دین به بخش کوچکى از کل دین است. به سخن دقیقتر، کاربرد و انحصار کل در جزء است. این که فقه بخشى از دین است، تردیدى نیست; اما در این که همه دین باشد، نه تنها تردید وجود دارد، بلکه به حتم چنین نیست. و به یقین مىتوان گفت این انحصار موجب حفظ دین نمىگردد.
با این مقدمه، مىتوان گفت نخستین قدم در راه اصلاح کتابهاى درسى حوزهها، اصلاح در ساختار آموزشى آن است. و در ساختار آموزشى، گام اول بیان و روشنگرى هدف است. در گام نخست باید در این مورد تصمیمگیرى شود که در حوزهها چه چیزهایى آموزش داده شود تا سازوار با آن، کتاب تدوین گردد. اگر تعارف را کنار بگذاریم و با جسارت بیشترى سخن بگوییم، باید یادآور شویم که امروز حوزههاى علمیه، نمىدانند براى چه تحصیل مىکنند و در پى چه چیزى هستند. شاید در مقام گفتار و دفاع مطرح شود که حوزههاى علمیه در پى آموزش دین هستند; اما واقعیتهاى خارجى هرگز این را تأیید نمىکند. آیا فارغ التحصیل حوزه که هرگز در کتابهاى درسى خود تاریخ زندگى پیامبر اسلام را ندیده است و تا آخر هم نمىداند و تا آخر هم نمىداند که روند ظهور و گسترش اسلام چگونه بوده و هرگز قرآن را که نمایى از این روند است، به گونه تطابق با تاریخ زندگى پیامبر اسلام نخوانده و حتى مرور نکرده است و هرگاه به قرآن مراجعه کرده و آن را خوانده است به قصد تحصیل ثواب بوده، آیا مىتواند فهم درستى از دین داشته باشد که ادعا کنیم حوزههاى علمیه در راستاى حفظ و گسترش دین تلاش مىکنند؟
در این تردیدى نیست که هر دینى در گذر زمان، دستخوش تفسیرها و برداشتهایى مىشود و این تفسیرها و برداشتها، به مرور به دیدگاه رسمى دین تبدیل مىشود، آیا در حوزههاى علمیه، هرگز روند دانشهاى دینى و تحولاتى که به مرور در فهم و تفسیر دین به وجود آمده است، تدریس مىشود، تا طلبه بداند در طول تاریخ چه بر سر دین آمده است و چه تحولى در فهم دین پیدا شده است؟ راستى چه شمار از طلبههاى ما از سرگذشت حدیث در بین مسلمانان و حتى به طور خاص در بین شیعیان اطلاع دارند و اگر شمارى چنین اطلاعاتى دارند، چه اندازه از این آگاهىها را از آموزشهاى رسمى حوزه آموختهاند و چه اندازه آنان تلاشهاى فردى بوده که در پى دغدغههاى شخصىشان در بیرون از آموزههاى رسمى حوزهها به دست آوردهاند؟ امروزه چه شمارى از طلبهها مىتوانند به درستى سورهاى از قرآن را تفسیر کنند و اگر مىتوانند چنین کارى انجام دهند، چه بخشى از آن را از آموزههاى رسمى حوزه فراچنگ آوردهاند و چه بخشى از آنها زاییده تلاشهاى شخصى آنان بوده است؟ اگر این امور را پىگیرى کنیم خواهیم دید که حوزهها، فلسفه وجودى آموزشهاى خود را فراموش کردهاند. بدیهى است که وقتى هدف آموزشى خود را گم کرده باشند، نمىتوانند متون آموزشى خود را بر پایه نیازهاى واقعى سامان دهند.
اگر کسى این پرسش را مطرح کند که ادبیات کنونى حوزهها تا چه اندازه در راستاى فهم دین به دانش آموخته یارى مىرساند. مىتوانیم پاسخ قانعکنندهاى ارائه کنیم؟ و یا آموزش اصول فقه تا چه میزان براى فهم پیام الهى به طلبه کمک مىکند؟ مىتوانیم این مقدار را تبیین و تعیین کنیم؟ به راستى فقیهان اولیه همین مقدار اصول فقه مىخواندند و همین مباحث را مىخواندند تا به فهم دین دست پیدا کنند؟ آیا در این تردیدى است که فهم افرادى چون شیخ طوسى، شیخ مفید، سیدمرتضى و مانند آنان از دین، بسیار به حقیقت دین نزدیکتر از فقیهان و مجتهدان عصر ما بود؟ و این در حالى بود که آنان هرگز چنین اصولهایى را نمىخواندند. آیا دین براى تودهها نازل نشده است و اگر بنا بود فهم دین این پیچیدگیهایى را داشته باشد که امروزه در دروس حوزوى وجود دارد، آیا هرگز مىتوانست کسى را به سوى خود جذب کند؟ مردمى که در پیرامون پیامبر(ص) مىآمدند و به وى ایمان مىآوردند، با شنیدن همین آیاتى که در دسترس ما وجود دارد، به چنین فهمى مىرسیدند و پیامبر همین فهم آنان را معتبر مىدانست. از جریانهاى صدر اسلام و بویژه برخورد پیامبر اکرم(ص) با مردم و نیز از کسانى که به عنوان صحابه امامان در اطراف آنان بودند و عموماً از پیشهوران بودند و ناقلان سخن آنان براى ما هستند، مىفهمیم که دین آسانتر از این چیزى است که حوزههاى علمیه به عنوان فهم دین وقت خود را صرف آن مىکنند. این خود به ما گوشزد مىکند که آموزش حوزهها، در مسیرى قرار گرفتند که فرجام آن دستیابى به فهم دین نیست. این مسیر آموزشى درماندگى در پیچ و خمهایى است که در طول تاریخ آموزش حوزهها به وجود آمده است و رهایى از اینها فقط در بازنگرى بنیادى در همه بخشهاى آموزشى و تنظیم دوباره آن برپایه تعریف درست از فلسفه وجودى خود و بیان و شرح هدفى است که باید به آن برسد، وقتى این مرحله پیموده شد و فلسفه وجودى حوزهها روشن گشت و هدف غایى تعیین شد و براى رسیدن به این هدف، قرار بر تدوین کتابهاى آموزشى گرفته شد، ساختار و محتواى کتابها باید با مراعات بایستههایى تدوین شود که در ذیل به شمارى از این بایستهها اشاره مىشود:
1. ساختار کتاب آموزشى باشد و نه تحقیقى و پژوهشى
بیشتر کتابهاى آموزشى در حوزهها، آمیزهاى از آموزش و پژوهش هستند. در کتابهاى ادبى، دانشجویان حوزه دین، مقدارى وقت خود را درا ین صرف مىکنند که فلان ادیبِ نامور، مانند سیبویه و یا فرّاء و یا زمخشرى درباره عملکرد فلان حرف اضافه چه دیدگاهى داشته است. فهم این امور مفید است; اما نه در دوره آموزشى، بلکه این قبیل دقیق کاریها را در صورتى که طلبه احساس نیاز به آن بکند، باید در بیرون از کتابهاى درسى، خود بجوید و کار پژوهشى کند.
و یا در دوره آموزش اصول فقه، در کتابهاى درسى این فن، بحثهاى فراوانى در مورد تبیین و فهم دیدگاه فلان اصولى انجام مىگیرد و یا در دوره آموزش فقه، طلبه قیل و قالهاى وقتگیر و معمولاً کم بهره را در متون آموزشى مىخواند و همه اینها در حالى است که در کتابهاى درسى خود شاهد آن نیست که یاد بگیرد از چه راه و یا راههایى مىتواند به سخن رسول خدا دست پیدا کند. و یا فلان آیه در چه شرایطى نازل شد و این شرایط چه مقدار در مفهوم آن سخن مىتواند نقشى داشته باشد؟ اینها در حالى است که درسهاى خارج که نام آن بیانگر پژوهشى بودن آن است، شبیه دوران آموزشى از روى متن شده است و فردى که درس خارج مىگوید، در حقیقت همان بحثها را بدون باز کردن کتاب تکرار مىکند. بنابراین، نخستین گام در تحول کتابهاى درسى، فرق نهادن بین مقام آموزش با مقام پژوهش است. پژوهش نیز در شکل کنونى که در درسهاى خارج انجام مىگیرد، هیچ دردى را دوا نمىکند و فردى که از این درسها فارغالتحصیل مىگردد، به طور معمول، ملکه اجتهاد پیدا نمىکند. راه درست در دروس خارج آن است که هر فرد توانا در استنباط، شمارى از افراد مستعد را برگزیند و پابهپاى آنان به پژوهش بپردازد و در این پژوهش، راه عملى پژوهش را به آنان یاد بدهد و در آنان قدرت و توان مراجعه به منابع و استنباط و برداشت از آنها را ایجاد کند. این که در تاریخ فقه مشاهده مىکنیم افراد برجستهاى پیدا مىشوند که فقه آنان با فقه عموم فقیهان تفاوت پیدا مىکند، به خاطر آن است که این افراد به جاى مشارکت فراوان در دروس خارج، در گوشهاى مىنشینند و به تحقیق و پژوهش مىپردازند. آیا تاکنون اندیشیدهایم که چرا فقه مرحوم آیتاللّه بروجردى و یا مرحوم مقدس اردبیلى با فقه دیگر افراد تفاوت مىکند؟ این تفاوت دقیقاً به خاطر آن است که این دو بزرگوار، به جاى آنکه همه وقت خود را در درسهاى خارج بگذرانند، پس از فراگیرى شیوه استنباط، در خانه خود به پژوهش پرداخته و بین مقام تحصیل و مقام تحقیق فرق گذاشتهاند. این بحث را باید در جاى دیگر، که مختصّ به تحصیل در مقطع خارج است، پرداخت و در اینجا هدف، بیشتر، بررسى کتابهاى درسى حوزههاست.
2. گزینش مناسبترین زبان
کتابهاى موجود در حوزههاى تحصیلى، هرگز مناسب شرایط روز نیستند. این کتابها، زبان کهنه دارند. اگر هدف از آموزش متون دینى به زبان عربى، تسلط طلبه به زبان عربى است که چنین هدفى حاصل نمىشود و هرگز طلبهاى که چنین کتابهایى را بخواند، نمىتواند به زبان عربى گفتوگو بکند; زیرا عرب امروزى، اولاً به این زبان سخن نمىگوید. ثانیاً نویسندگان این کتابها عرب نبودند و در حقیقت این کتابها به زبان عربى نوشته نشدهاند. عموم نویسندگان این کتابها فارسى زبان بودهاند و زمانى که فردى در غیر زبان مادرى خودش چیزى مىنویسد، در واقع نه به زبان مادرى خود و نه به زبان دوم مىنویسد، بلکه به زبان اختراعى خودش مىنویسد. در هر زبانى، پارهاى از اصطلاحات وجود دارد که فقط صاحبان اصلى آن زبان آنها را مىدانند و به کار مىگیرند و افرادى که آن زبان را یاد گرفته باشند، به طور معمول، از آن اصطلاحات و کاربردهاى آن آگاهى کامل ندارند; از این روى، یا آنها را به کار نمىگیرند و یا درست به کار نمىگیرند. به همین خاطر آثار افرادى که زبان دوم را یاد گرفتهاند، بسیار ساده و فاقد ظرافتهاى آن زبان است.
و اگر هدف از خواندن مطالب به زبان عربى، آشنایى طلبه با زبان آیات و روایات است، این هدف نیز برآورده نمىشود زیرا آیات قرآنى و بخصوص روایات، تحت تأثیر محیط و شرایط اجتماعى و فرهنگى زمان صدورشان قرار دارند و اگر کسى بخواهد مفاهیم مندرج در آیات و روایات را به خوبى بداند، باید زبان عربى را با توجه به اوضاع فرهنگى و اجتماعى زمان صدور بیاموزد و این کار در صورتى ممکن است که درسى با عنوان آموزش متون روایى وجود داشته باشد که در این متن درسى، افزون بر متن روایات، مفاهیم تاریخى واژهها و اصطلاحات آموزش داده شود و براى چنین هدفى، هیچ الزامى وجود ندارد که دروس دیگر هم به زبان عربى خوانده شود. به عنوان نمونه، آموزش اصول فقه به زبان عربى غیر اصیل، چه ضرورتى دارد؟ آیا جز وقتگیرى فایده دیگرى بر آن مترتب است؟ این آموزش، نه به طلبه کمک مىکند که بتواند به زبان عربى سخن بگوید و نه به وى کمک مىکند که آیات و روایات را به درستى درک کند; زیرا کتابهاى اصول به زبان عربى از ظرافتها و ریزهکاریهاى موجود در متن روایات تهى هستند و با زبان مکالمه هم پیوندى ندارند. تنها نکتهاى که ممکن است خواندن دانشهاى ابزارى نظیر اصول فقه را به زبان عربى غیر اصیل توجیه کند این نکته باشد که آثار اصولى پیشینیان به این زبان نوشته شده است و بهرهمندان از آن کتابها باید آن را بدانند. اما به نظر مىرسد اگر در حوزهها زبان مکالمه عربى به طور درست تدریس شود و در کنار آن طلبه متن درسى آموزش زبان آیات و روایات را هم بخواند، با اندکى تلاش و وقت گذاشتن بر روى زبان غیر اصیل کتابهاى پیشینیان، خواهد توانست آن کتابها را بخواند; زیرا کتابهاى مزبور ساختار فارسى دارند و تنها واژهها عربى هستند و به تعبیرى فارسى الف و لامدار مىباشند.
3. شناخت راههاى دستیابى به درستى متن مقدس و فهم آن
حوزههاى علمیه، چنانکه یادآورى شد، در پى فهم دین و ارائه آن به جامعه هستند. این امر، براى حوزهها از راه دستیابى به سخن شارع ممکن است. طلبه حوزه علمیه، نخست باید بداند که متن دینى چیست و بعد یاد بگیرد که چگونه آن متن را درک کند. آیا در حوزههاى علمیه به دانشجوى دینى چنین آموزشهایى داده مىشود؟ چه شمار از طلبهها، راههاى دستیابى به متن دینى را یاد دارند؟ و از این شمار، چند درصد راه فهم درست متن مقدسى را که به آن دست یافتهاند، مىدانند؟ آیا کتابهاى ادیان پیشین براى ما مىتواند به عنوان متن مقدس تلقى شود؟ اگر آن متنها، متنهاى مقدس هستند با امور باطل و خرافاتى که در آن متنها وجود دارد، چه باید کرد؟ و اگر آن متنها، متنهاى مقدس نیستند، پس چرا قرآن همواره تأکید مىکند که این کتاب مصداق کتابهایى است که پیش از تو نازل شده است؟ آیا مىتوان گفت که مقصود متنهاى واقعى و دست نخورده این کتابهاست؟ متن دست نخورده این کتابها وجود ندارد و در زمان نزول قرآن هم وجود نداشت. در این صورت براى این تأکیدهاى قرآنى چه دلیلى وجود داشت؟ آیا این کار در زمره امور لغو نمىباشد، در حالى که یقین داریم که حکیم سخن لغو نمىگوید؟
از متون روایى چه اندازه مقدس به شمار مىآیند؟ در شرایطى که از اصیلترین کتاب روایى ما، کتاب کافى، کمتر از یک سوم آن از نظر سندى درخور اعتماد هست و از این مقدار هم شمارى محتواى غیر درخور دفاع دارند، چگونه مىتوان به سخن شارع از لابهلاى این متون دست یافت؟ آیا مىتوان همه این روایات را کنار گذاشت و اگر کنار گذاشته شوند، راهى براى دستیابى به سخن شارع باقى خواهد ماند؟ طلبهها در کدام درس رسمى این مباحث را یاد مىگیرند؟ چه مقدار از بحثهاى اصول فقه ما به این مباحث اصلى و موردنیاز طلبهها مىپردازد؟ کتابهاى فقهى ما، چه اندازه در پى کشف و دستیابى به سخن شارع هستند؟ آیا آن اندازه که وقت طلبهها به یاد گرفتن دیدگاه فقیهان پیشین صرف مىگردد، همان اندازه به راههاى دستیابى به سخن شارع و فهم درست آن صرف مىگردد؟ آیا این فقه موجود فقه مسلمانان است و یا فقه اسلام؟ آیا هرگز به طلبهها راه فرقگذارى بین دانش اسلامى و دانش مسلمانان در زمینه فقه، کلام، تفسیر و غیر آن آموزش داده مىشود؟ به نظر مىرسد این امور ناشى از همان بحث نخستین است که حوزهها توجه به فلسفه وجودى خود را از دست دادهاند و باید به این امر توجه کنند.
4. پیشداشت متون مقدس بر اندیشه فقیهان
همانگونه که اشاره شد در متون درسى حوزهها، دستاورد فکرى فقیهان بر متون مقدس تقدم دارد. عمده وقت طلبهها در این مىگذرد که فلان فقیه در مورد فلان مسأله چه گفته است و فلانى چه پاسخى داده است و بر پاسخ این فقیه چه ایرادى مىشود وارد کرد. در این میان، آنچه که کمتر مورد توجه قرار مىگیرد این است که متون مقدس در این مورد چه سخنى گفتهاند و چگونه باید آنها را درک و فهم کرد.
این گرفتارى، تنها در کتابهاى فقهى نیست، بلکه در ادبیات و اصول فقه نیز همین بیراههها وجود دارد. طلبه به جاى آنکه در مباحث ادبیات ساختار و واژهها و اصطلاحات به کار رفته در متون دینى را یاد بگیرند، در پى آن هستند که دیدگاه فلان ادیب قرن سوم و چهارم درباره فلان واژه و یا فلان حرف عامل و یا غیرعامل را بداند.
5. راههاى درست انتقال آموزههاى دینى
درک و فهم آموزههاى دینى به تنهایى، تنها براى آموزنده آن مفید است; اما حوزههاى دینى کارى برتر دارند. آنها در پى آن هستند تا آموزههاى دینى را به اطلاع همه مسلمانان و حتى غیرمسلمانان هم برسانند. این کار نیازمند تحقیق و پژوهش درباره راههاى بهتر انتقال این آموزههاست. این تحقیق باید مداوم و گسترده باشد. دستیابى به روشهاى جدید انتقال آموزهها و سنجش مداوم تأثیر آن و ارتقاى پیوسته آن از وظایف جدى حوزههاست. هنوز بدنه حوزههاى علمیه، با بسیارى از روشهاى انتقال آموزههاى دینى بیگانه هستند. شناخت نیازمندیهاى جامعه و روند پیشرفت آن و تحولاتى که در جامعه بشرى به وجود مىآید، براى حوزهها جدى گرفته نمىشود. رسالههاى عملیه که اکنون کارآیى خود را از دست دادهاند و کمتر موضوعى در آنها پیدا مىشود که با زندگى بشر امروزى هماهنگى داشته باشد، گویاى آن است که حوزهها بسیار به شناخت جامعه پیامگیر خود و راههاى انتقال پیام به آنان، نیازمند هستند. اگر پژوهشگرى در زمینه موضوعات مطرح در زندگى جامعه امروز مطالعه کند و بعد رسالههاى عملیه را به عنوان راهکار و دستورالعمل زندگى مسلمانان مورد توجه قرار بدهد، خواهد دید که بین این دو هیچ گونه پیوندى وجود ندارد و گویى که این دستورالعمل در خلأ نوشته شده است. این نوع دستورالعمل براى زندگى نوشتن، دستاورد نوع درس خواندن در حوزههاى علمیه است و تا زمانى که متون درسى و روش آموزش و تبیین هدف براى حوزههاى علمیه و موضوعات موردنیاز حوزهها، تبیین و اصلاح نگردد، نتیجهاى جز این را نباید انتظار داشت. این شیوه آموزش و متون درسى و موضوعاتى که خوانده مىشود و راههایى که براى انتقال این آموزهها به کار گرفته مىشود، بسیار کهنه و ناکارآمد گشته است. دوران این سیستم گذشته است و پافشارى بر این سیستم چیزى جز عقبماندگى فزونتر را به ارمغان نمىآورد. این که حوزههاى علمیه، هالهاى از تقدس بر گرد رسالههاى عملیه بیفکنند و هرکس خواست محتواى آن را مورد نقد قرار دهد، وى را بىتعهد به دین بشمارند، هرگز از اصل مشکل نمىکاهد و فقط فرصت را از بین مىبرد. تدوین رسالههاى عملیه بر اساس نیازهاى مردم مسلمان در سر تا سر جهان و نه بر پایه نیازهایى که فقط در محیطهاى محدود زندگى فقیهان مشاهده مىشود، کار لازمى است که هرلحظه تأخیر در آن، به عمق فاجعه دور شدن جامعه از آموزههاى دینى مىافزاید. این تحول نیازمند اقدام شجاعانه فقیهى است که موضوعات جدیدى را وارد بحث درسهاى خارج کند و از مباحث تکرارى چون طهارت، صلات، زکات، خمس و... دست بکشد و تحقیقاتى را که در این موارد انجام گرفته بسنده بداند. امروزه بسیارى از محققان مىدانند که شمارى از درس خارجگویان، از این روى بحثهاى جدید را مطرح نمىکنند و به همان بحثهاى طهارت و صلات و... مىپردازند، که توان تحقیق در موارد تازه را ندارند و رفتن در راههاى نرفته را دشوار مىبینند و ترجیح مىدهند راههاى کوبیده و آسفالته را بپیمایند. این یعنى سقوط اجتهاد از اوج استنباط به حضیض تقلید و به تعبیر دیگر، فقدان مستنبط به معناى واقعى کلمه!
درهر صورت اگر بناست تحولى در متون درسى حوزهها به وجود بیاید، نخست باید فلسفه وجودى حوزهها تبیین شود، بین مقام تحصیل و پژوهش فرق گذاشته شود، فرهنگ دشوارگرایى در متون درسى جاى خود را به درستفهمى بدهد، بین زبان مکالمهاى و زبان متون دینى فرق گذاشته شود و این دو، به طور مستقل آموزش داده شود، آموزش دیدگاه فقیهان، جا را براى آموزش متون مقدس تنگ نکند، شناخت گیرندگان پیامهاى دینى به وظیفهاى جدى تبدیل شود، مطالعه و تحقیق مداوم بر روى ابزار انتقال پیام انجام گیرد، درسهاى خارج و یا تحقیقات براى استخراج دستورالعمل زندگى روزمره مردم، هرچه بیشتر به حوزه نیازهاى جامعه نزدیک شود و در واقع، پاسخ به حوادث واقعه، که مهمترین وظیفه مراجع هست، به درستى انجام گیرد و جاى آن را حوادث تخیّلیه و یا فرضیه نگیرد.