دغدغهها و پرسشها
بهترین نوشتهها و گفتهها، آن است که از دغدغههاى جوشان و پرسشهاى عمیق، دقیق و عالمانه برخیزد. دغدغههاى آزاد اندیشى و تحول از پرسشهاى این چنینى ریشه مىگیرد.
1. آزاد اندیشى و تحول چه نسبتى با هم دارند؟
2. آزاد اندیشى، چه جایگاهى در هندسه وجودى انسان دارد؟ آیا امرى عرضى است که به او چسباندهاند، یا ضرورتى اجتماعى است و براى ادامه حیات اجتماعى گزیرى از آن نیست. یا اینکه سرچشمه آن، فطرت و خلقت اوست و انسان بر فطرت آزاد اندیشى و تحولخواهى آفریده شده است؟
3. جایگاه آزاد اندیشى در اسلام و منابع آن: عقل، قرآن و سنت، کجاست؟ و آیا در گفتمان دینى، از آن استقبال شده و انبیا میدانداران آزاد اندیشى بودهاند، یا از باب اکل میته و از سر اکراه به آن پرداختهاند؟
4. عواملى که بسترهاى آزاد اندیشى را فراهم کرده و مایه شکوفایى اندیشه او مىشوند و دست او را در دست تحول مىگذارند. کداماند؟
5. چه رابطههایى میان انزواى حوزه در سدههاى اخیر و قطع ارتباط علمى با علوم بشرى، بویژه علوم رقیب، و پیدایش فضاى بسته علمى و جمود عقلانى در آن، مىتوان یافت؟
6. علوم دینى از چه عنصرهاى ویژهاى برخوردار است که زمینههاى جمود و سنتگرایى در آن بیش از سایر علوم به چشم مىخورد؟
7. چرا علوم دینى از جمله فقه، با سابقه هزارساله خود، در رقابت با علومى که در دهههاى اخیر پیدا شده و گسترش یافتند، عقب مانده و نتوانست از نظر عمق و گسترده جهانى به آنها برسد؟
اهداف
هدف از طرح سخن: آزاد اندیشى و تحول، پدیدآورى هشیارى علمى نسبت به عقبماندگى حوزهها از چرخه علوم و حرکت شتابان جامعه و آگاهى ریشهدار نسبت به ضرورتهاى آن و پاسخ به شبهههاى مطرح در آن است. تا بدینوسیله از فرصت تاریخى به دست آمده، پس از تقدیم دهها هزار شهید و صدها عالم کمنظیر و مجاهد و تلاشهاى انسانهاى متعهد، فرهیخته و دلسوز، بویژه حضرت امام و مقام معظم رهبرى، استفاده کنیم و از ادامه و بقاى جموداندیشى جلوگیرى کنیم.
هدف این است که نشان دهیم که عالمان، صاحبنظران حوزوى و فقیهان برجسته، خود نیز قربانى تحجر بوده و خاطره خوشى از آن به خاطر نداشتهاند. یعنى همانان که خود خاکریزى براى پناه عدهاى متحجر شدهاند، خود سالها با آن به مبارزه برخاسته و پس از تحمل سختیها، رنجها و دشواریهاى فراوان بر تفکر بسته زمان خودشان غلبه کردهاند. آنان کسانى نبودند که خود را آخر علم و فضل بدانند و بر این باور باشند که همه حرفها را زدهاند و حرفى براى آیندگان نگذاشتهاند.
همینطور هدف این است که بر چگونگى اثرگذارى زندگى اجتماعى و درگیر شدن با مشکلات حقیقى و آشنایى با حادثهها و رشد کردن در میان مردم، آزاد اندیشى و تحولات علمى را نشان بدهیم و فضاى بسته علمى را در انزوا و عزلت اندیشمندان حوزوى جستوجو کنیم.
جایگاهشناسى آزاد اندیشى و تحول
1. آزاد اندیشى و انسان
شاخص اصلى شخصیت انسان، رشد و تکامل اختیار اوست. رشد جسمانى انسان، گرچه تا حدود زیادى تکوینى و خارج از اختیار انسان است; اما رشد شخصیت و اندیشه و روح و روان او با انتخابها و اختیارهاى او گرِه خورده و ملک و حیوان در همین نکته به هم رسیدهاند و انسان را به وجود آوردهاند. انسان شهوت و جسمانیت حیوان و روحانیت و استعداد مَلَک را دارد. به همین خاطر نیز انسان در کشاکش حیات حیوانى و ملکوتى، پیوسته بر سر دو راهىهاى انتخاب قرار مىگیرد و با نوع گزینشها، در مسیر فرش یا عرش، پیش مىرود.
»انّا هدیناه السبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً»1
ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد )و پذیرا گردد( یا ناسپاس.
انتخابگر بودن از عوارض یا عادتها و یا رفتارهاى ستودنى او نیست، بلکه از جوهره و ذات او ریشه مىگیرد و تا انسان انسان است، انتخابگر نیز هست. اگر انتخابگرى از انسان گرفته شود، وجود او از هم مىپاشد، همانطور که اگر ذاتى یک چیز از او گرفته شود، متلاشى مىشود و فرو مىپاشد و تغییر ماهیت مىدهد.
»ولاتکن عبد غیرک وقد جعلک اللّه حرَّا»2
برده دیگرى مباش، که خدا تو را آزاد آفریده است.
این جعل، جعل تشریعى نیست، بلکه جعل تکوینى است. یعنى خداى متعال ذات انسان را آزاد آفریده است، تا با انتخاب خود، خدا را بندگى کند.
نتیجه اینکه، انسان ذاتاً متفکر و آزاد اندیش آفریده شده است. آزاد اندیشى چیزى نیست که به او داده شود، بلکه نباید از او سلب شود. باید بسترهاى مناسبى را درست کرد تا بتواند رشد کند و به بالندگى برسد.
2. تحولخواهى و انسان
انسان بر فطرت کمالخواهى آفریده شده است. به همین خاطر هر انسانى در هر رنگ و لباس و خاکى، به دنبال رشد دادن و رسیدن به چیزى است که آن را کمال مىداند. به عبارتى او شیفته و شیداى کمال است. کمال چیزى است که انسان را بزرگتر مىکند، به او توسعه مىدهد و تواناییهاى او را افزایش مىدهد و بر لذت او از حیات مىافزاید. همه انسانها در این حقیقت مشترکاند، تفاوتها در بازشناسى کمالهاست. تعریف افراد از کمال مختلف است. همه انحراف نیز از این اشتباه شروع مىشود.
کمالخواهى، یعنى قانع نبودن به وضع موجود و تلاش براى دست کشیدن از وضع موجود و به دست آوردن وضعیتى بهتر. یعنى دگرگون شدن و حالتى نو یافتن. خداى متعال انسان را چنین توصیف مىکند:
»و انه لحب الخیر لشدید»3
انسان سخت دوستدار خیر است.
در آیه دیگرى انسان را حریص مىشمارد.
»ان الانسان خلق هلوعاً»4
به یقین انسان حریص آفریده شده است.
علامه طباطبایى)ره( در تفسیر آیه مىنویسد:
»و این هلع که انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حب ذات است - به خودى خود از رذائل اخلاقى نیست، و چطور مىتواند صفت مذموم باشد، با اینکه تنها وسیلهاى است که انسان را دعوت مىکند به اینکه خود را به سعادت و کمال وجودش برساند. پس حرص به خودى خود بد نیست، وقتى بد مىشود که انسان آن را بد کند و درست تدبیر نکند، در هرجا که پیش آمد مصرف کند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غیر حق، و این انحراف در سایر صفات انسانى نیز هست. هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضیلت است، و اگر به طرف افراط و یا تفریط منحرف گردد، رذیله و مذموم مىشود...
و چون به حد بلوغ و رشد رسید، به دستگاهى دیگر مجهز مىشود، و آن عبارت است از عقل، که با آن حقائق امور را، آن طور که هست درک مىکند. اعتقاد حق و عمل خیر را تشخیص مىدهد، آن وقت است که حرص شدید در ایام کودکىاش، که او را در هنگام برخورد با شر به جزع درمىآورد، و در هنگام رسیدن به خیر از بذل خیر جلوگیرش مىشد، مبدل به حرصى دیگر مىشود، و آن حرص شدید به خیر واقعى و فزع شدید از شر اخروى است، و با در نظر گرفتن این که خیر واقعى عبارت است از: مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از: نافرمانى خداى تعالى، در نتیجه چنین کسى از کار خیر سیر نمىشود، و پیرامون گناه نمىگردد، و اما نسبت به شر و خیر دنیوى حرصى نمىورزد، و از حدودى که خداى تعالى برایش معین کرده تجاوز نمىکند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضیلت صبر کنترل مىکند، و نیز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنیا را با فضیلت صبر کنترل مىکند، و همچنین هنگام برخورد با مصیبت، جزع خود را با فضیلت صبر ضبط مىکند، و همین حرص به منافع واقعى براى چنین انسانى صفت کمال مىشود.»5
بنابراین، وقتى که ما از آزاد اندیشى و تحولخواهى سخن مىگوییم، درباره چنین انسانى قضاوت مىکنیم. انسانى که آزاد اندیش و تحول خواه آفریده شده است و آزاد اندیشى و تحولخواهى، پدیدهاى نوپیدا نیست که پس از انقلاب یا در دهههاى اخیر از سوى شمارى روشنفکر مطرح شده باشد، بلکه آفرینش انسان بر شالوده تحول و آزادى اندیشه بنا شده است.
به دیگر سخن آنان که با آزاد اندیشى، سر ناسازگارى دارند، و سعى در بسته نگه داشتن فضاى علمى حوزه دارند، برخلاف اراده الهى در نظام تکوین و آفرینش انسان و نظام تشریع در اسلام، قدم برمىدارند.
3. نسبت آزاد اندیشى و تحوّلخواهى
آزاد اندیشى، رکن اصلى، پایه، اساس و شالوده تحولخواهى انسان است. زیرا تحولخواهى; یعنى به دنبال دگرگونى وضع موجود بودن، نیازمند درک انسان از وجود وضعها و حالتهاى بهتر از وضع موجود است. در فضاى بستهاى که امکان آزاد اندیشى وجود ندارد، افراد چنان شیفته وضع موجود مىشوند که بهتر از آن را تصور نمىکنند، یا باور نمىکنند که چیزى بهتر از آن باشد. در مَثَل کسى که در پشت سر بزرگى چون شیخ انصارى که خود نواندیش بوده، سنگر گرفته است، خیال نمىکند که روشى بهتر از روش اجتهادى شیخ، یا اندیشهاى برتر از اندیشه او و ذهنى توانمندتر از ذهن او وجود داشته باشد. او چنان مسحور اندیشهها، دقتها، تحلیلها و نتیجهگیریهاى او شده است که از فرض اندیشههاى برترى که همه اندیشههاى شیخ را با روشهاى محکمتر و آسانتر و نزدیکتر به او هدیه کنند و فراتر از آفاق فکرى او پرواز نمایند و راههاى حیرتانگیزى براى اجتهاد اصیل شیعى بگشایند، عاجز مىماند. آیا کسى که در این جمود و سکون فکرى گرفتار است، مىتواند تحولخواه باشد، یا به تحول بیندیشد یا خود تحولساز باشد؟
خداى متعال تحوّل و رشد یافتن را از ابتدائىترین پایهها تا عالىترین پایههاى آن، به اندیشه و خردورزى انسان گره مىزند و ریشه تمام اندیشههاى واپسگرا و ایستا را در بىفکرى او مىداند.
»و اذا قیل لهم اتبعوا ما أنزل اللّه قالوا بل نتبع ما ألفینا علیه آباءنا أو لو کان آباؤهم لا یعقلونشیئاً ولا یهتدون»6
و هنگامى که به آنان گفته شود: »از آنچه خدا نازل کرده است، پیروى کنید!» مىگویند: »نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروى مىنماییم. » آیا اگر پدران آنها، چیزى نمىفهمیدند و هدایت نیافتند )باز از آنان پیروى خواهند کرد(.
در این آیه، خداى متعال، ایمان نیاوردن به خدا و به بتپرستى و پیروى از اندیشههاى پوسیده و سنگر گرفتن در پشت آنان را در بىخردى و خالى بودن از اندیشه مىداند. انسانى که هرگونه فکر جدیدى را از خود مىراند و خود را از اندیشیدن محروم مىسازد. در جاى جاى قرآن، سخن از اندیشیدن و رها شدن از اندیشههاى کهنه در میان است. تفکر در آسمانها و زمین، دریاها و کشتیهایى که در میان آن به این سو و آنسو در حرکتاند و ابرهایى که چون شترانى نرمخو در رفت و آمدند را راه نجات از وضع موجود و رشد و تحول به توحید مىشمارد.
»لآیات لقَوم یَعقلونَ»7
نشانههایى است براى مردمى که عقل دارند و مىاندیشند.
در جاى جاى قرآن، ردپاى اندیشه و تحول پیداست. اندیشیدن سکویى براى دگرگون شدن و رشد یافتن است. دگرگونى از بتپرستى به یکتاپرستى، دگرگونى از حیوانیت به مقام انسانیت، همه و همه با تفکر به دست مىآیند. خداى متعال توانایى فهم و درک خوب و بد را به انسان داده است.
»فألهمها فجورها وتقواها»8
سپس فجور و تقوا )شرّ و خیرش( را به او الهام کرده است.
آنگاه از او خواست تا با اندیشیدن، راه خود را جدا کند و به پیش برود. به دیگر سخن، حرکت انسان با انتخاب و انتخاب با اندیشه رخ مىدهد. به همین خاطر در روایت آمده است.
»مابعث اللّه أنبیاءه ورسله الى عباده الاّ لیعقلوا عن اللّه»9
خدا هیچ پیامبر و فرستادهاى را به سوى بندگاناش نفرستاد، مگر براى اینکه درباره خدا بیندیشند.
باز در ادامه، حتى بازشناسى حجت خدا و نجات و تحول از حیرت به روشنایى را در گرو عقل و اندیشه مىداند و مىفرماید:
»ولا علم الاّ من عالم ربّانى ومعرفة العالم بالعقل»10
و هیچ علمى نیست مگر از عالم الهى و شناخت چنین عالمى با عقل و اندیشه است.
حضرت امیر(ع) هدف از رفت و آمد انبیا را در واداشتن انسان به اندیشه و خردورزى و بارور کردن عقل او و بیرون کشیدن گنجینههاى نهان آن مىداند.
»واصطفى سبحانه من ولده أنبیاء... ویثیروا لهم دفائن العقول ویروهم آیات المقدرة من سقففوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع ومعایش تحییهم و آجال تفنیهم وأوصاب تهرمهم وأحداث تتتابع تتابع علیهم»11
و خداى سبحان از فرزندان آدم، پیامبرانش را برگزید... تا گنجینههاى پنهان شده خردها را آشکار سازند و نشانههاى قدرت خدا را بشناسانند، مانند:
سقف بلند پایه آسمانها بر فراز انسانها، گاهواره گسترده زمین در زیر پاى آنان، و وسائل و عوامل حیات و زندگى، وراههاى مرگ و مردن، و مشکلات و رنجهاى پیر کننده، و حوادث پى در پى، که همواره بر سر راه آدمیان است.
4. تحول علمى و تولید اندیشههاى نو
تحول و رشد علمى با تولید اندیشههاى نو، انجام مىگیرد. زیرا مادامى که اندیشههاى پیشینیان تکرار شود، جز ملال و خستگى علم، ثمرى نخواهد داشت و قدمى برداشته نخواهد شد.
امام على(ع) مىفرماید:
»ان هذه القلوب تمل کما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحکم»12
این دلها نیز، مانند تنها خسته مىشود، براى آنها تازههاى حکمت را پیدا کنید.
نشاط علمى با تازههاى حکمت به وجود مىآید. بهترین شاهد براى این سخن، تاریخ فقه و فقاهت است. در هر برههاى از تاریخ که اندیشوران توانمندى پا به عرصه گذاشتند، حرکتهاى سرشار از نشاط و تکاپو نیز پیدا شد و جهشى در علم رخ داد. با ظهور ثقة الاسلام کلینى و شیخ صدوق، دانش حدیث، نفس تازهاى کشید و موجى از تلاش روایى و فقهى به راه افتاد. با ظهور شیخ مفید، فقاهت وارد مرحله جدیدى شد و علم اصول به طور رسمى، پدید آمد و اندیشههاى کلامى شیعه به پختگى رسید. بعد از او سید علمالهدى و شیخ طوسى، با دانش گسترده و پویاى خود، چنان شتابى به فقاهت دادند که تا دهها سال بعد، قطار این دانش را به حرکت درآورد. علم اصول، به مرحله رقابت با اصول اهلسنت رسید، مبانى و مسائل آن روشن شد و از استدلالهاى علمى سرشار گردید. بعد از شیخ طوسى تا صدسال، بیشتر فقها در روش فقهى و حتى در بسیارى از فتاوا، پیرو شیخ بودند. با ظهور ابن ادریس; نوه شیخ، فقه و اصول از بنبست خارج شد و به حرکت درآمد و بعدها به دست علامه حلى، محقق حلى، فخر المحققین، شهیدین، مقدس اردبیلى و... به اوج خود رسید.
این حرکت، تا ظهور شخصیت توانمندى چون، وحید بهبهانى، ادامه یافت. وحید بهبهانى با اندیشههاى نو و خلاق خود، به حرکت علمى سمت و سویى خاص داد و نشاط بىسابقهاى را در حوزهها به وجود آورد. سرانجام با اندیشههاى شیخ انصارى بر شتاب آن افزوده شد. پس از این دوره، رفته رفته، دانش فقه از پویندگى و بالندگى، بازماند و در سیر تکاملى خود از حرکت ایستاد و رخوت و سستى بر آن حاکم شد. تا اینکه با ظهور حضرت امام و شکوفایى اندیشههاى سیاسى و حکومتى او، فقه پویایى ویژهاى یافت و حوزه به حرکت درآمد و تحولى بزرگ را شاهد بود.
هدف از مرور تاریخ فقه، تأکید بر ارتباط آزاد اندیشى و تحولخواهى است، تا روشن شود که تحولها، از اندیشههاى آزاد و توانمند ریشه گرفتهاند و تمام تحولهاى علمى فقه، در سایه تولید فکر و اندیشههاى نو رخ داده است. بنابراین، چه معنى دارد که از تولید اندیشههاى نو بهراسیم و با ترس و نگرانى به آن نگاه کنیم.
5. ضوابط آزاد اندیشى
5 - 1. آزاد اندیشى ; آزادى جهتدار
دو دیدگاه در اینباره درخور طرح است.
اول: آزادى مطلق براى اندیشیدن، گرچه به بنبست و جمود بینجامد و اندیشیدن را محکوم نماید. یعنى آزاد اندیشى، علیه آزادى اندیشه! به این صورت که در فضاى آزاد اندیشى، افرادى بتوانند برخلاف جوّ موجود فکر کنند و آزاد اندیشى را نپذیرند و مکتبى را پىریزى کنند که مخالف آزاد اندیشى باشد. با این بیان، چنین تفکرى نیز، تفکر آزاد است. زیرا توانسته است که برخلاف روند موجود بیندیشد و جمود را برگزیند. گرچه ممکن است که نسلهاى بعدى و پیروان این تفکر، خود آزاد اندیش نباشند. نمونههاى چنین جریانهایى در طول تاریخ کم نبوده است. جریان خوارج، حشویه، اخبارىگرى افراطى را مىتوان از این قبیل موارد شمرد.
دوم: آزادى جهتدار که در جهت شکوفایى اندیشه انسان باشد و غل و زنجیرها را از دست و پاى اندیشه او باز کند و پیش ببرد. این معناى از آزادى، در راستاى اندیشمند آفریده شدن انسان قرار دارد. زیرا خداى متعال اندیشیدن را در انسان قرار داد تا وسیله رشد و بالندگى او باشد، نه اینکه او را به سیاهچال جمود بکشاند. انبیا برانگیخته شدند تا عقل انسان را به تکاپو وادارند و از اندیشه او براى رشد او کمک گیرند. بنابراین مقصود ما از آزادى اندیشه، مطلق آزادى نیست. بلکه آزادى مثبتى است که در خدمت رشد انسان قرار دارد.
5 - 2. نسبى بودن آزاد اندیشى
آزاد اندیشى مانند هر کمال دیگرى، به حسب افراد، سعه و ضیق دارد. برخى تنها در پارهاى از مقولهها، آزاد اندیش هستند. همه ما با افرادى روبهرو بودهایم که در یکى از مقولههاى فکرى به شدت آزاد اندیش و در مقولهاى دیگر، به شدت متحجر بودهاند. در مثل در مسائل فلسفى آزاد اندیش و در مسائل فقهى، متحجر بودهاند. یا در مسائل علمى آزاد اندیش و در مسائل مدیریتى، بسته و متکبر بودهاند. حتى دیدگاه برخى در شاخهاى از علم تا شاخه دیگر آن، متفاوت بوده است. بنابراین، مقصود از آزاد اندیش بودن اشخاص، آزاد اندیش بودن در تمام ابعاد زندگى یا علم نیست، بلکه مقصود همان جهت خاص اوست.
سببها و بسترهاى آزاد اندیشى و تحول
1. مسؤولیتپذیرى اجتماعى
1 - 1. زندگى اجتماعى و آثار طبیعى آن
انسان موجودى اجتماعى است. بخش زیادى از شخصیت انسان در زندگى او به شکوفایى مىرسد; مانند: حلم، صبر، ایثار و مساوات، محبت، تدبیر، مسؤولیتپذیرى و... در این میان یکى از ویژگیهاى شخصیتى او که در زندگى اجتماعى به رشد و شکوفایى مىرسد، آزاد اندیشى و تحولخواهى است. زیرا انسان مادامى که تنهاست، با عقل ضعیف یک انسان به هستى و گنجاییهاى آن مىنگرد، اما زمانى که با عقل جمعى پیوند مىخورد و با زاویههاى دید دیگران آشنا مىشود و اندیشهها و نوآوریهاى آنان را مىبیند بر آفرینندگى ذهنىاش افزوده مىشود. تحمل انسان که یکى از لوازم آزاد اندیشى است، در اجتماع به رشد و تعالى مىرسد; زیرا زندگى اجتماعى همیشه با احترام به حق و اندیشه دیگران مىچرخد.
ما در زندگى اجتماعى، با ایدهها و پیشنهادها روبهرو مىشویم، نیازها را مىبینیم، یاد مىگیریم که به دیگران احترام بگذاریم و تکروى نکنیم، واقعیتها را تجربه مىکنیم و از پندارگراییها و خیالانگیزیها، دورى مىگزینیم. بنابراین، عالمى که با مردم زندگى مىکند، خواه ناخواه متوجه واقعیتهاى زندگى است. مشکلات آنها را لمس مىکند، هر روز بر صبر و تحملاش افزوده مىشود. تصور او از مکلف و تکلیف واقعىتر مىشود، در تعیین عسر و حرج، خود یا افراد خاص و زاهد را معیار قرار نمىدهد. شرایط انبیا را در زندگى با مردم و تعلیم آنان بهتر درک مىکند. درمىیابد که چه کارهایى شدنى و چه کارهایى نشدنى است. همه اینها وقتى که در کنار همدیگر جمع مىشوند، از او عالمى واقعبین، دردآشنا، حلیم و بردبار و واقعگرا مىسازند و اجازه نمىدهند تا ذهن او، حیات خلوت احتمالهاى نشدنى و دور شود. چنین فقیهى وقتى فکر مىکند، ذهناش به طور خودکار، به دنبال احتمالهاى شدنى مىگردد. شنیدن حرفهاى گوناگون براى او طبیعى است. از گوش دادن به سخنانى که تاکنون تجربه آنها را نداشته، وحشت نمىکند; زیرا زندگى اجتماعى را آموخته است.
1 - 2. رسالت حوزهها; آزاد اندیشى و تحولخواهى
پس از شناخت جایگاه آزاد اندیشى و تحولخواهى در آفرینش انسان، نوبت آن است که به این نکته بپردازیم که آن دو در حوزه علمیه، چه جایگاهى دارند و چه پیوندى با رسالتهاى آن دارند؟ آیا حوزه مىتواند بدون آن دو عنصر مهم و ریشهاى و بنیادین، به رسالت خود عمل کند؟ آیا آن دو عنصر را لازم براى رشد و تکامل حوزه بدانیم، یا اینکه آزاد اندیشى و تحولخواهى را از امور ذاتى حوزه بدانیم و به این باور برسیم که در صورت نادیدهانگارى این امر ذاتى و محورى، حوزه حقیقت خود را از دست داده و به موجود مرده و عارى از ویژگیهاى حیاتى دگرگون خواهد شد؟
پاسخ این سوال را در فلسفه و حکمت پیدایش و تأسیس حوزهها باید جست. انبیا و اولیاى خدا، مادامى که فضاى تبلیغى و هدایتگرى و دعوتشان، کوچک و محدود است، نیازى به گسترش دامنهکار و برنامهریزیها و تربیت نیرو به طور گسترده ندارند; اما زمانى که فوج فوج مردم به آنان بپیوندند و علاقه داشته باشند به پیامشان گوش فرا دهند، ناگزیر، باید با تربیت نیرو و برنامهریزى، دامنه کار را بگسترانند. بنابراین طبق روال طبیعى سیره عقلا، پیامبر و ولى خدا، باید به تربیت انسانهاى برجستهاى بپردازد و با این کار در واقع خود را زیاد کند، تا بتواند صداى خود را به تمام زوایاى قلمرو تبلیغى خود برساند. با این تحلیل، حکمت پیدایش حوزههاى علمیه، رشد و تربیت انسانهایى است که بتوانند نقش انبیا را در مراتبى نازلتر تکرار کنند و خردها را رشد دهند و استعدادها را شکوفا سازند و به تربیت نفوس بپردازند که هدف از ارسال رسل چیزى جز این نبوده است.
با این توضیح، جایگاه آزاد اندیشى و تحولخواهى در هندسه کارى علما قابل شناسایى خواهد بود. آیا عالمى که با سَکت ذهنى، به بنبست رسیده و راه رشد را بر خود بسته، چگونه مىتواند نماینده رسولانى باشد که براى رشد دادن به اندیشهها برانگیخته شده بودند. »یثیروا لهم دفائن العقول»13 و چگونه مىتواند با افکار خمود و باطل مواجه شود و آنها را تحمل کند و با حوصله فراوان ساعتها به شنیدن گفتههاى صاحبان این افکار گوش بدهد و ذهن و فکرشان را روشن سازد و شبهههاى آنان را با برهان برطرف سازد. در یک کلام، مخالفان خود را تحمل نماید. در هر حال کار انبیا، رویارویى آزادانه با افکار مخالف است و این جز با آزاد اندیشى، به حقیقت نمىپیوندد.
آیه نفر; جایگاهشناسى حوزههاى علمیه از منظر قرآن
آیه نفر، در فضاى سوره توبه، به خوبى گویاى این مطلب است. بویژه بعد از براءت عمومى از مشرکان14، اجازه بررسى دادن به آنان15، تصفیه حساب با اهل کتاب و پرده برداشتن از برنامه آنان براى خاموش کردن نور اسلام در جنگ فرهنگى و علمى16، اراده خدا در جهانى سازى اسلام17، امر به شدت و غلظت نسبت به منافقان سدّ راه و فتنهگر، برخوردهاى شدید نظامى با کافران تجاوزگر، و در فرجام18، امر به تشکیل مجموعهاى ازآموزههاى ناب و راهگشاى دین براى رساندن پیام دین به مردم19، بسیار معنىدار است. به طور خلاصه مىتوان نتیجه گرفت که در دستورالعمل جهانى سازى اسلام، چند چیز همزمان مورد نیاز است: برچیدن آثار شرک علنى، خاضع کردن اهل کتاب در برابر حکومت اسلامى، شکست دادن دشمن خارجى، از بین بردن حرکتهاى ایذایى و فتنهجویانه منافقان، و سرانجام تربیت نیروهاى فکرى فرهنگى ناباندیش، تا بتوانند افراد علاقهمند به شناخت اسلام را سیراب سازند و در برابر جنگ فرهنگى اهلکتاب، به روشنگرى بپردازند. و این مهم به حقیقت نمىپیوندد، مگر با خیزش کسانى از هر طایفه و گروهِ گرویده به اسلام، براى یادگیرى معارف اسلامى و درک و دریافت نسیم رحمت آن، و وزاندن آن به قوم و طایفه خود، تا از شبیخون فرهنگى کافران و منافقان در جنگ خانمانبرانداز فرهنگى در امان بمانند. باید در برابر جنگ فرهنگى دشمن و شبیخونهاى دم به دم او، بدینسان هر گروه، ایل، طایفه، روستا، بخش، شهر و منطقهاى از خود و از درون خود خیزش داشته باشد. روشن است که انجام این سیاست راهبردى فرهنگى و بسیار حساس و سرنوشتساز، جز با فکرى بلند و سعه صدر فراوان و معلوماتى گسترده ممکن نیست. و تنها از عهده کسانى برمىآید که در دین به شناختى عمیق رسیدهاند و به پایهاى که مىتوانند انذار دهند و امیدوار هستند که با انذارهاى خود، فضا آماده شود که شاید مردم راه پرهیزگارى پیش بگیرند و فساد انگیزان از فساد انگیزى دست بردارند و مستضعفان فکرى، با روشن شدن زوایاى فکرىشان، طعمه دشمنان قرار نگیرند. انذار، جز با صبر، حوصله، تحمل، سعه صدر و منطق قوى و فهم عمیق، به بار نمىنشیند.
»فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهملعلهم یحذرون»20
چرا از هر گروهى از آنان، طایفهاى کوچ نمىکند، تا در دین آگاهى یابند و به هنگام بازگشت بهسوى قوم خود، آنها را بیم دهند؟ شاید )از مخالفت فرمان پروردگار( بترسند، و خوددارى کنند!
براى نمونه مىتوان از چگونگى رویارویى و برخورد مفضل با ابن ابى العوجاء یاد کرد که خود مىگوید:
»]با شنیدن این سخنان کفرآمیز ابن ابى العوجا[ چنان به خشم و غضب آمدم که عنان از کفم بیرون رفت و ]خطاب به او[ گفتم:
اى دشمن خدا! در دین خدایت الحاد مىورزى و خداوندى را که به نیکوترین صورت و کاملترین آفرینش پدیدت آورد و تو را تا بدینجا رسانیده، انکار مىکنى؟ اگر در درون خویش نیک اندیشه کنى و حس لطیف تو در خطا نیفتد، هرآینه براهین ربوبیت و آثار صنعت صانع را در وجودت نهفته و نشانهها و دلایل او - جل و علا - را در آفرینشات روشن مىیابى. ابن ابو العوجاء ]پس از شنیدن آهنگ تند سخنان مفضّل[ گفت:
اى مرد! اگر از متکلمانى با تو سخن مىگوییم. در صورتى که ]بر ما چیره شدى و[ حق را نزد تو یافتیم، از تو پیروى خواهیم کرد. اما اگر از اینان نیستى هیچ سخن مگوى. اگر از یاران و اصحاب جعفر بن محمد هستى، بدان که او با ما اینگونه سخن نمىگوید و همانند تو با ما مجادله نمىکند. او بیش از آنچه تو از ما شنیدى، از ما شنیده، اما هیچگاه سخن را با فحش و تعدى آلوده ننموده است. او همواره در سخنان خود شکیبا، باوقار، اندیشهگر و استوار بوده و هیچ زمانى به ستوه نمىآمد و خُلقاش تنگ نمىگشت و برنمىآشفت. ابتدا نیک به سخنان ما گوش فرا مىدهد، مىکوشد که دلیل ما را بدرستى دریابد، ما نیز همه چیز خود را به میان مىآوریم. هنگامى که مىپنداریم او را محکوم کردیم، ناگاه با سخنى کوتاه و اندک، دلیلمان را مىشکند. عذرمان را مىبرد و ما را تسلیم دلیل خود مىکند، به گونهاى که هیچ پاسخى در جواب دلایلش نمىیابیم. حال اگر از یاوران اویى، تو نیز با ما چون او سخن بگو.»21
آیا ممکن است که علماى دین بدون آزاد اندیشى و روح بلند و سعه صدر، با دنیایى از الحاد و شرک و تفکرهاى ضد و نقیض برخورد کنند و به عنوان وارثان انبیاء با ایشان به گفتوگوهاى طولانى تن دهند و با حوصله در هدایت و اتمام حجت الهى بکوشند؟
هدف از بازگشت
هدف از بازگشت فقها به سوى مردم چیست؟ آیا همه دست از کار و تلاش علمى بکشند و به سوى مردم برگردند؟ اگر این اتفاق بیفتد، چه کسى تنور علم و فقاهت را گرم نگاه دارد؟ چه کسى درس بدهد و چه کسى به مدیریت و نظام آن بپردازد؟ چه کسى کتاب بنویسد و چه کسى به پژوهشهاى علمى بپردازد؟ چرا خداى متعال این موارد را استثنا نکرد؟ آیا به خاطر تکیه بر عقل مخاطبان بیان نکرد. زیرا مىدانست که خود مخاطبان متوجه این مطلب خواهند شد؟ یا اینکه در استثنا نکردن بر آن بود تا به ما بفهماند که حتى فقیهى که کتاب مىنویسد و پژوهشگرى که پژوهش مىکند و مدرسى که درس مىدهد و مدیرى که برنامه مىریزد، همه و همه، باید پیوند نزدیکى با جامعه خود داشته باشند! بازگشت به سوى مردم، براى هر کسى به حسب کار اوست. یک محقق نیز باید به سوى مردم بازگشت کند، یعنى در میان مردم زندگى کند، خود را اسیر انزوا و حجره نسازد، باید در متن جامعه باشد و از وضع جامعه باخبر. دغدغه مردم و دیندارى آنان، آرام و قرار را از او بگیرد. البته لازم نیست که درس و بحث و نوشتن و گفتن را به کنارى نهد. همین مقدار که در عرصه جامعه باشد و براى جامعه خود کار کند، کافى است. اگر پژوهش مىکند در راستاى گرهگشایى از دردهاى مردم خود باشد. اگر کتاب مىنویسد، به شبهههاى شبههافکنان ادوار گذشته نپردازد. بلکه چون در جامعه زندگى مىکند و خود را مسؤول دیندارى مردم خود مىداند، خواه ناخواه درگیر پرسشهایى از جامعه خود مىشود و به فکر پاسخ مىافتد. چنین کسى، آنچه از دانش اندوخته جهت پیدا مىکند. آیا یک نویسنده و پژوهشگر با این کار، به سوى جامعه خود باز نگشته است؟
استاد مطهرى، بعد از بیست سال تحصیل در قم، وقتى به تهران مىرود، خود را دست خالى مىیابد و مىگوید:
»وقتى به تهران آمدم فهمیدم که آنچه در حوزه علمیه خواندم، به درد امروز مردم نمىخورد و آنچه مردم نیاز دارند، من نخوانده و آماده ندارم. »22
نمونههایى از حرکت انحرافى انزوا، در حوزهها
1. در جلسه اخلاق یکى از بزرگان شرکت مىکردم، ایشان در بیان افتخارات دوران طلبگى خود مىگفت:
»من و دوست همحجرهام، باهم عهد و پیمان بسته بودیم که از غیر درس و بحث سخن نگوییم. یکى از روزها که دوستم براى خرید نان سنگک بیرون رفته بود، با صحنه مشاجره و دعوایى روبهرو شده بود. وقتى که به حجره آمد، شروع کرد به تعریف از آنچه دیده بود که من وسط حرفش دویدم و گفتم: تو از عهد و پیمانمان تخلف کردى، به همین خاطر من، تو را تنها مىگذارم و به حجره دیگرى مىروم!»
2. یا در شرح حال بزرگى و ذکر فضائل او مىگفتند:
»او کسى بود که وقتى در فیضیه حجره داشت، شب و روز درس مىخواند و هیچ نوع ارتباطى با دنیاى خارج نداشت. حتى وقتى نیاز به قضاى حاجت داشت، از در حجره نگاه مىکرد، اگر در حیاط مدرسه کسى بود که ممکن بود او را به صحبت بگیرد، به حجره برمىگشت و درس مىخواند تا حیاط خلوت شود!»
3. یا درباره بزرگى مىگفتند:
»او کسى است که ده سال تمام از کوچه محل زندگى خود، پا را بیرون نگذاشت، پیوسته تحقیق کرد و نوشت.»
شگفتا از اینکه ما، به سرپیچى از سیره قطعى تمام انبیا و ائمه(ع) افتخار مىکنیم! و به خاطر رویگردانى از جامعهاى که خدا امر به بازگشت به آن داده است، تمجید مىشویم! و به فقهى که برنامه زندگى است، اما به دور از زندگى نوشته مىشود، فخر مىفروشیم. آیا فقهى که در کنج خانه یا حجره نوشته شود و نویسنده آن در جریان امور زندگى روزمره مردم، در ابعاد مختلف فردى، خانوادگى و اجتماعى و سیاسى نباشد، چگونه مىتواند گرهگشاى دردهاى مردم باشد و به شکوفایى برسد! فقه کنج حجره، به درد حجره مىخورد و تنها گره از مشکلات حجرهنشینان منزوى مىگشاید. چنین فقیهى، ترس از رویارویى را در دل خود دارد و از هر اندیشه نویى مىهراسد. قدرتمندترین حربه این فقیه، تکفیر و تفسیق است; زیرا بدون زحمت اندیشیدن و روبهرو شدن، رقیب را از میدان به در کرده، خانهنشین مىکند!
مصلحان بزرگ، از جمله امام خمینى با این گروه، روبهرو بودهاند. امام برخوردهاى غیرمنطقى اینان را با خود، این چنین ترسیم مىکند:
»در شروع مبارزات اسلامى اگر مىخواستى بگویى شاه خائن است، بلافاصله جواب مىشنیدى که شاه شیعه است! عدهاى مقدسنماى واپسگرا همه چیز را حرام مىدانستند و هیچکس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختیهاى دیگران نخورده است. وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست ]و[ حکومت دخالت نماید، حماقت روحانى در معاشرت با مردم فضیلت شد. »23
سخن ما این است که توجه به رسالت حوزهها در بازگشت به مردم و خدمت به آنان، تمام پردههاى سیاه تحجر را دریده و گره از افکار بسته و محدود گشوده و به روشنایى آزاد اندیشى خواهد رساند. زیرا وقتى که فقیه دغدغه جامعه خود را دارد، مدام در حال تغییر و تحول است. او درصدد اثبات خود، یا استاد، یا پیشینیان علم نیست. او به دنبال راه چارههاست. او در گرماگرم زندگى، ضعف اندیشههاى پیشینیان را درمىیابد. ناکارآمدى راه حلها و فتواهایى را که روزگارى مشکلگشا بودند، درمىیابد و به همین خاطر در قید و بند آنها نیست، بلکه به دنبال تکمیل آنهاست.
فیلسوف، متکلم و مفسرى که با دشواریهاى جامعه آشناست و خود را در برابر اعتقادات و باورهاى مردم مسؤول مىداند و براى بهبود و اصلاح آنها مىاندیشد، بر آراى پیشینیان و شبهههاى آنان پافشارى نمىکند، بلکه از انحرافهایى که جامعه خود او را تهدید مىکند، دغدغه دارد. به همین خاطر نیز به دنبال راهچارهها مىگردد و به آزادى اندیشه و تحول مىرسد. این تحول، محدودیتى ندارد. محدوده آن، پاىبندى به اصول ثابت اسلام از یک سو و نیازهاى واقعى جامعه خود از سوى دیگر است. این دو در دو سوى ذهن او، او را از افتادن در گرداب روشنفکرمآبى از یکسو و فرورفتن در گرداب مقدسمآبى از سوى دیگر، حفظ مىکنند.
امام به اینان و به همه کسانى که ممکن است در گرداب بىمسؤولیتى بیفتند، هشدار مىدهد:
»حق ندارند ]تخطئه[ کنند که بگویند نه ما تکلیفمان این است که بنشینیم و درس بخوانیم. نه، همه مسلمانها تکلیفشان این است که هم عمل بکنند هم علم پیدا بکنند; هم عمل داشته باشند هم معارضه با ظلم و با اجحاف به اندازه قدرتشان بکنند. و اگر این تکلیف را همه مردم عمل مىکردند، امکان نداشت که یک دولتى بتواند در بین ملت خودش تعدى بکند، یا یک دولت دیگرى بتواند به دولت دیگر تعدى بکند.»24
در حالى که رسول خدا(ص) فرمود:
»الحسین بن محمد عن معلى بن محمد عن محمد بن جمهور العمى یرفعه قال قال رسولاللّه(ص) اذا ظهرت البدع فى أمتى فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنة اللّه»25
رسول خدا(ص) فرمود: زمانى که بدعتها در میان امتم آشکار شوند، باید عالم علم خود را آشکار کند، و هر که نکند بر او باد لعنت خدا.
آیتاللّه طالقانى، از مسؤولیت ناشناسى حوزههاى دوره خود و از درسها و بحثهاى ناکارآمد و وقت گذرانیهایى که دردى را دوا نمىکردند و براى سعادت و خوشبختى مردمان کارایى نداشتند، اینسان دردمندانه سخن مىگوید:
»آن دورهاى که در قم سرگرم تحصیل بودم، روزهایى بود که مردم این کشور، سخت دچار فشار استبداد بودند. مردم از وحشت از یکدیگر مىرمیدند. جان و مال و ناموس مردم، تا عمامه اهل علم و روسرى زنان، مورد غارت و حمله مأمورین استبداد بود. این وضع، چنان بر روح و اعصابم فشار مىآورد که اثر آن، دردها و بیماریهایى است که تا پایان عمر باقى خواهد بود. در آن روزها، با خود مىاندیشیدم که این بحثهاى دقیق در فروع و احکام، مگر براى عمل و سعادت فرد و اجتماع نیست؟ مردمى که یک فرد و یا یک دسته، بىپروا، اینگونه بر او حکومت و ستم نمایند، آیا روى صلاح و سعادت خواهند دید؟
آیا نباید بیشتر نیروى فکر و عمل را براى ایجاد محیط مساعد و جلوگیرى از ارادههاى خودخواهانه متوجه نمود؟
از سوى دیگر مىدیدم مردمى در لباس دین، مرد خودخواهى را با خواندن آیات و احادیث بر گردن مردم سوار مىکنند و برایش رکاب مىگیرند، دستهاى دیگر با سکوت و احتیاطکارى، کار را امضا مىنمایند، تا آنگاه که بر خر مراد مستقر شدن و افسار )زمام( را به دست گرفت و رکاب کشید، همه چیز مردم را زیرپاى خود پایمال کرد، به دعا و توسل مىپردازند و از خداوند، فرج امام زمان(ع) را مىطلبند. »
این روش و تضاد جمعى از پیشوایان دینى، این محیط تاریک، این تأثرات روحى، قهراً به مطالعه و دقت بیشتر در آیات قرآن حکیم و کتاب شریف نهجالبلاغه و تاریخ و سیره پیغمبر اکرم و ائمه هدى، علیهم السلام، وادارم کرد. برخورد با بعضى از اساتید و علماى بزرگ دستگیرم شد، کمکم خود را در محیط روشنى دیدم و به ریشههاى دین آشنا شدم و قلبم مطمئن گردید و هدف و مقصد را از نظر وظیفه اجتماعى، تشخیص دادم و تا توانستم، به توفیق خداوند، از دیگران هم دستگیرى نمودم.»26
حضرت امام و واکنش نسبت به جریانهاى ضد دینى
سالهاى پیش در برنامه فرزانگان، از آیتاللّه سیدعزالدین زنجانى شنیدم که مىگفت:
»در دوران طلبگى ما، یکى از دگراندیشان آن عصر، با نوشتن کتاب خود، همه تاریخ اسلام را به تمسخر گرفته بود. ما عدهاى از طلاب جوان، وقتى این کتاب به دستمان رسید و خواندیم، با ناراحتى و حالت بسیار عصبانى، خدمت یکى از علماى بزرگ رفتیم. وسط درس بود. بیرون از جلسه منتظر ماندیم. وقتى که ایشان بیرون آمد، مانند کوره داغ شده از خشم و احساس، حکایت کتاب آن دگراندیش را خدمت ایشان عرض کردیم. برخلاف انتظار ما، ایشان خیلى خونسرد به ما گفت: اینها چه ربطى به شما دارد؟ شما بروید و درستان را بخوانید!
وقتى ما این جواب را شنیدیم، یخ کردیم. باورمان نمىشد عالم بزرگى چون ایشان، چنین حرفى بزند. از همانجا به سمت حجرهاى که حضرت امام درس مىداد، رفتیم. وقتى درس تمام شد، خدمت ایشان رسیدیم و ایشان را در جریان کتاب موردنظر قرار دادیم. امام که برافروخته شده بود، از جا بلند شد و درساش را تعطیل کرد. و این تعطیلى چهل روز طول کشید. و در این چهل روز، آن کتاب انحرافى را به نقد کشید و پس از آن درساش را شروع کرد. »
امام روى جریانهاى انحرافى و شبیخون فرهنگى دشمن بسیار حساس بود و دغدغه داشت و علیه انحرافها، شجاعانه موضع مىگرفت و افزون بر نقد انحراف و هشدار به مردم نسبت به آن، به علما نهیب مىزد که باید موضع بگیرند و این انحرافها را برنتابند و سکوت را بشکنند از جمله درباره جشن فرهنگ شیراز مىگوید:
»شما نمىدانید که اخیراً چه فحشایى در ایران شروع شده است. شما اطلاع ندارید; گفتنى نیست که چه فحشایى در ایران شروع شده است. در شیراز عمل شد و در تهران مىگویند بناست عمل بشود و کسى حرف نمىزند. آقایان ایران هم حرف نمىزنند. من نمىدانم چرا حرف نمىزنند! این همه فحشا دارد مىشود - و این دیگر آخرش هست یا نمىدانم از این آخرتر هم دارد! در بین تمام مردم - جمعیت - نمایش دادند اعمال جنسى را! خود عمل را! و ]آقایان[ نَفَسشان درنیامد. دیگر براى کجا گذاشتهاند؟ براى کى؟ چه وقت مىخواهند یک صحبتى بکنند؟ یک حرفى بزنند؟ یک اعتراضى بکنند؟...
فردا هم در تهران - خداى نخواسته - این کار خواهد انجام گرفت و نه آخوندى و نه سیاسىاى و نه دکترى و نه مهندسى و نه دیگرى اعتراض نمىکند. اینها باید اعتراض بشود; باید گفته بشود. اگر ملتها همه با هم، ملت همه با هم، مطلبى را اعتراض کنند و احکام اسلام را بایستند و بگویند، امکان ندارد که همچو قضایایى واقع بشود. اینها واقع مىشود از سستى ما و از ضعف ما و استفاده از ضعف ما. »27
آیا حوزهاى که در فضاى بسته علمى به دور خود بچرخد و با واقعیتهاى دنیاى بیرون، ارتباطى نداشته باشد، »اذا رجعوا الیهم» را فراموش کرده باشد و دغدغه دین مردم را نداشته باشد، مىتواند مصداق فقیه قرآن و اهلبیت(ع) باشد. آیا از نظر قرآن و اهلبیت(ع) چنین فردى را مىتوان فقیه نامید. تمام شکوفاییها و آزاد اندیشیها در تاریخ حوزه از نتیجه همین دغدغههاى مقدس بوده است. آثار فاخر شیعه در پاسخ به نیازهاى عصر خود، خلق شدند.
»قال على بن محمد(ع): لولا من یبقى بعد غیبة قائمکم(ع) من العلماء الداعین الیه والدّالّینعلیه والذّابّین عن دینه بحجج اللّه والمنقذین لضعفاء عباداللّه من شباک ابلیس ومردته ومن فخاخالنواصب لما بقى أحد الاّ ارتد عن دین اللّه ولکنهم الذین یمسکون أزمة قلوب ضعفاء الشیعة کما یمسک صاحب السفینة سکانها أولئک هم الافضلون عنداللّه عزوجل»28
از امام هادى(ع) نقل است که فرمود: اگر در پس غیبت امام قائم(ع) علمائى نبودند که داعى به سوى او بوده و اشاره به او کنند، و با براهین الهى از او دفاع نمایند، و بندگان مستضعف خدا را از دام ابلیس و اعوانش برهانند، و از بند نواصب )دشمنان اهلبیت( رهایى بخشند، همه مردم از دین خدا دست کشیده و مرتدّ مىشدند. لکن علما، کسانى هستند که زمام قلوب شیعیان ضعیف ما را در دست داشته و مهار مىکنند، همچون ناخداى کشتى که سکّان آن را در دست دارد. این گروه همان شخصیتهاى برتر و افضل در نزد خداوند باعزّت و جلال مىباشند.
علماى مسؤولیتشناس چنین بودهاند. کارنامه آنان گواه بر این است. دغدغه دین مردم را داشتهاند. همیشه در این اندیشه به سر مىبردهاند که مباد رهزنان اندیشه، آنان را ره به در برند. چنین نبوده است که از کنار گرفتاریهاى فکرى و معنوى مردم، بىاعتنا و بىتوجه بگذرند.
شیخ صدوق، اوج حیات اجتماعى و دغدغههاى اجتماعى و پیوند عمیق خود را با جامعه شیعى، در مقدمه کتاب اکمال الدین و اتمام النعمه به نمایش گذاشته است. او نشان داده است که چگونه پیشنهاد نگارش کتابهاى اساسى خود را از متن جامعه گرفته و در نگارش آنها خلاقیت و نوآورى و نواندیشى خود را به ظهور رسانده است:
»انگیزه من در تألیف این کتاب آن بود که چون آرزویم در زیارت علىّ بن موسى الرضا، صلوات اللّه علیه، برآورده شد، به نیشابور برگشتم و در آنجا اقامت گزیدم، و دیدم بیشتر شیعیانى که به نزد من آمد و شد مىکردند، در امر غیبت حیراناند و درباره امام قائم، علیه السلام، شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رأى و قیاس روى آوردهاند. پس با استمداد از اخبار وارده از پیامبر اکرم و ائمه اطهار، صلواتاللّه علیهم، تلاش خود را در ارشاد ایشان به کار بستم تا آنها را به حقّ و صواب دلالت کنم.
تا اینکه شیخى از اهل فضل و علم و شرف که از دانشمندان قم بود، از بخارا بر ما وارد شد. من به جهت آنکه وى دیندار و خوشفکر و راستکردار بود، از دیر زمان آرزوى ملاقات او را داشتم و مشتاق دیدار او بودم و او شیخ نجم الدین محمدبن حسن بن محمد بن احمد بن على بن صلت، رضى اللّه عنه، بود و پدرم از جدّ او محمد بن احمد بن على بن صلت، روایت مىکرد و علم و عمل و زهد و فضلاش را مىستود و احمد بن محمد بن عیسى، با آن فضل و جلالتى که داشت، از ابوطالب عبداللّه بن صلت قمى، رضى اللّه عنه، روایت مىکرد و باقى بود تا آنکه محمد بن حسن صفار او را دیدار کرد و از او روایت نمود.
پس چون خداى تعالى، مرا به این شیخ، که از این خاندان رفیع بود، رسانید او را سپاس گفتم که دیدارش را نصیبم ساخت و به برادرىاش گرامیم داشت و دوستى و صفایش را به من ارزانى فرمود. یک روز که برایم سخن مىگفت، کلامى از یکى از فلاسفه و منطقیان بزرگ بخارا نقل کرد که آن کلام او را در مورد قائم، علیه السلام، حیران ساخته بود و به واسطه طول غیبتاش و انقطاع اخبارش، او را به شک و تردید انداخته بود. پس من فصولى در اثبات وجود آن حضرت، علیه السلام، بیان کرده و اخبارى از پیامبر اکرم و ائمه اطهار، علیهم السلام، در غیبت آن امام، روایت کردم و او بدان اخبار آرامش یافت و شکّ و تردید و شبهه را از قلب او زایل ساخت و احادیث صحیحى را که از من فراگرفت به سمع و طاعت و قبول و تسلیم پذیرفت و از من درخواست کرد که در این موضوع، کتابى برایش تألیف کنم. من نیز درخواست او را پذیرفتم و به او وعده دادم که هرگاه خداوند وسائل مراجعتام را به محلّ استقرار و وطنام - شهر رى - فراهم کند به گردآورى آنچه خواسته است اقدام نمایم.»29
این روند نه تنها در این کتاب، بلکه در تمام کتابهاى وى، دیده مىشود. او کتاب »من لایحضره الفقیه» را نیز براى در دسترس قرار دادن احکام نوشت. چنانکه کتاب توحید خود را نیز براى رد شبهات و مبارزه با تبلیغات سوء علیه شیعه، نوشت.
2. پیوند با سایر دانشها بویژه دانشهاى رقیب
2 - 1. اثر طبیعى ارتباط با علوم
یک علم زمانى به رشد و بالندگى مىرسد که پیوند خود را با سایر علوم حفظ کند. زیرا دانشهاى مختلف، تحولهایى را به خود مىبینند و گرچه این تحولها به خودى خود، پیوندى با فقه و یا سایر علوم دینى ندارند. اما آگاهى از تحولات رخ داده در آنها، گاه پرسشهاى نو و انگیزههاى نیرومندى را در ذهن فقیه به وجود مىآورد. در مَثَل، وقتى که ما در جریان تحول رخ داده در علم پزشکى قرار بگیریم و بدانیم که چگونه این علم در سدههاى اخیر، به رستاخیز علمى دست یافت و توانست رشد شگرفى بکند و معادلهها را تغییر دهد، ممکن است این شهامت در دل ما نیز زنده شود و کنجکاوى براى یافتن راههایى براى ایجاد تحول اساسى، اما اصیل و مبتنى بر اصول سنتى، فضاى ذهن ما را به خود مشغول بدارد. شاید در این صورت، با فکرى بازتر به مسائل و عاملهاى تحول نگاه کنیم. یا وقتى که در جریان تحول علوم کامپیوترى قرار بگیریم، این سوال در ذهن ما جوانه خواهد زد که چطور این علم نوپا که تنها نیم قرن از عمر آن مىگذرد، توانست به سرعت در همه زوایاى زندگى بشر رخنه کند و بر همه آنها چیرگى پیدا کند؟ اما ما با وجود داشتن فقهى هزارساله و پشتوانه عظیمى از قرآن و سنت، نتوانستیم، آن را تا به این اندازه رشد بدهیم و حتى قابل عرضه براى سایر ملل و مکاتب بکنیم. هنوز نتوانستیم به زبان مشترکى دست بیابیم و بتوانیم فقه و فلسفه و کلام خودمان را به گونهاى بیان کنیم که براى دیگران نیز درخور فهم باشد. نه اینکه به جایى برسیم که پیچیدهگویى را هنر خود بدانیم و کتابهاى علمى خود را بىجهت چنان درگیر اصطلاحات و واژهها و پیچ و خمهاى به ظاهر علمى کنیم که حتى علاقهمندان و طلاب با استعداد هم از مطالعه آن خسته شوند.
استاد مطهرى در اینباره مىگوید:
»چارهاى نیست. اگر مدعى هستیم که فقه ما نیز یکى از علوم واقعى دنیاست، باید از اسلوبهایى که در سایر علوم پیروى مىشود، پیروى کنیم. اگر پیروى نکنیم معنایش این است که از ردیف علوم خارج است. »30
از نظر ایشان، علوم با وجود گوناگونى، وجه اشتراکى دارند که مانند قاعده و اصل، در ساختار تمام آنها جریان دارد. فقه نیز از این علوم استثنا نشده است. بنابراین فقیه باید پیوند خود را با سایر علوم حفظ کند و به قواعد عمومى حاکم بر آنها پاىبند باشد. نمونه روشن اثرپذیرى مثبت از سایر علوم را در اثرپذیرى شیخ صدوق در نگارش کتاب »من لایحضره الفقیه» مىتوان دید:
»ابوعبداللّه شریف علوى، روزى از کتاب محمدبن زکریاى رازى طبیب، که نامش را »من لایحضره الطبیب» گذارده یاد کرد و گفت: آن کتابى است در موضوع خود )با کمى حجماش( جامع و وافى، و از من درخواست کرد که در فقه و حلال و حرام و قوانین و مقرّرات شرع، کتابى بنویسم به قسمى که همه آنچه را که در موضوعات مختلف فقه )از طهارت تا دیات( تاکنون نوشتهام در برداشته باشد و آن را »کتاب من لایحضره الفقیه» نام نهم، تا به وقت نیاز بدان مراجعه کرده و مورد اعتماد و اطمیناناش باشد و بآن عمل کند. »31
2 - 2. پیوند کاربردى با علوم
پیوند کاربردى با علوم، از دو جهت درخور بررسى است:
اول، هدایت علوم
نظارت بر علوم و جهت حرکت آنها، بدین معنى که دانشهاى بشرى، به عنوان یک کل یکى از افعال بشرى باید هدایت شود. این هدایت از نوع جهانبینى و هستىشناسى اسلامى برمىخیزد. یعنى براساس جهانبینى اسلامى، علم پزشکى باید چه حرکتى را در پیش بگیرد؟ آیا مجاز است که به سمتى حرکت کند که هر روز، راه را براى بولهوسیهاى بشر هموار سازد؟ آیا ممکن است که انسان به گونهاى آفریده شده باشد که محل زاد و ولد بیماریها گردد. آیا این حرکت نشان نمىدهد که بشر در نوع زندگى خود مرتکب اشتباهاتى شده و مسیر طبیعى آن را تغییر داده است؟ علوم کامپیوترى چه جهتى را باید داشته باشند؟ از نظر فقهى چه تکنولوژیهایى مجاز و چه تکنولوژیهایى غیرمجاز هستند. آیا تمام علومى که امروزه تا مدارک عالى علمى تحصیل مىشوند، مجاز هستند؟
این نگاه علوم اسلامى را از حالت انفعالى به حالت تهاجمى سوق مىدهد و از فضاى بسته فکرى و انزوا به میدان نواندیشى و تحول مىکشاند. زیرا علمى که خود پیشرو نباشد نمىتواند پیش قراول علوم دیگر باشد.
دوم، تعامل با علوم
دانشها با تکامل و جهش خود، شکل و شمایل زندگى بشر را به کلى دگرگون مىکنند. تا جایى که بعد از گذشت چند سال، اصول شهرسازى، معمارى، پزشکى، مهندسى، خودرو سازى، ارتباطات و... زیرورو شده و دنیاى جدیدى را با ویژگیهاى نو، پىریزى مىکنند. این دگرگونى از دو نظر با فقه درگیر است. اول از نظر تولید مسألهها و پرسشهاى جدید و دوم از نظر دگرگونیهایى که در موضوعات سابق به وجود مىآورد. یعنى برخى از موضوعات احکام، با وجود صدق عنوان قبلى، ویژگیهایى که باعث حکم خاصى شده بود، تغییر کرده و بررسیهاى نویى را مىطلبد. مانند خون، پول، موارد فسخ نکاح و... بنابراین، فقیه پاسخگو، فقیهى که به جامعه خود بازگشته باشد، باید خود را مسؤول تمام این پرسشها بداند و چارهاى جز این ندارد که به آنها بپردازد. البته نه با عمومات و اطلاقات و مراجعه به اصولى عملیه، بلکه با بررسیهاى دقیق فقهى!
مقام معظم رهبرى در اینباره که فقیه باید به عرصههاى نو وارد شود، مىگوید:
»فقه، که کار اصلى ماست، به زمینههاى نوظهور گسترش پیدا نکرده، یا خیلى کم گسترش پیدا کرده است. امروز، خیلى از مسائل وجود دارد که فقه باید تکلیف اینها را معلوم کند، ولى معلوم نکرده است. فقه، توانایى دارد، لیکن روال کار طورى بوده که فاضل محقق کارآمد، به این قضیه نپرداخته است، مثل قضیه پول. اصلاً »پول» چیست؟ درهم و دینار که این همه در ابواب مختلف فقهى، مثل زکات و دیات و مضاربه، اسم آنها آمده چیست؟ باید به موضوع درهم و دینار پرداخت و باید تکلیف آن روشن شود. خیلى راحت است که ما عملیات بانکى - غیر از مسأله پول و ودیعه گذاریها - را تحت عنوان قرض و آن هم قرض ربوى بگذاریم و دورش را خط بکشیم. آیا جاى این نیست که قدرى بیشتر در عمقاش فرو برویم و ببینیم که آیا واقعاً قرض است یا خیر؟ ما در بانک پول مىگذاریم و به بانک قرض مىدهیم، بانک از ما قرض مىگیرد. چه کسى این را قبول دارد؟ شما در بانک ودیعه مىگذارید، قرض که به او نمىدهید، از این قبیل مسائل زیاد است. باید براى این کارها، مبنى درست کرد. البته انسان مىتواند کار خودش را به اطلاقات و عمومات، آسان کند، اما مسائل، اینگونه حل نمىشود. »32
آیا چنین فقیهى مىتواند، منزوى باشد و در فضاى بسته فکرى بیندیشد؟ آیا چنین فقیهى که مسؤولیت تعیین تکلیف تغییرات زندگى مردم را به دوش مىکشد، مىتواند به جاى پیدا کردن راههاى مناسب و کارآمد، بر اندیشههاى هزارساله پافشارى کند و در روشهاى خود تجدیدنظر ننماید؟ آیا غیر از این است که ضعف روشهاى گذشتگان در مواجهه با مسائل نوپیدا، روشن مىشود؟ آیا جز این است که تفکر در فضاى مسائل نوپیداى ذهن را از خلق احتمالهاى کاذب به عینیتهاى خارجى سوق مىدهد؟ آرى چنین فقیهى، نه تنها آزاد اندیش خواهد بود، بلکه در نگاه او، آزاد اندیشى مایه تفاخر و نشانه فضل شمرده خواهد شد.
با این توضیح، معناى »اذا رجعوا الیهم» روشنتر شد. فقیه هم باید به جامعه خود باز گردد، اما بازگشتن او به همین است که دوباره و سه باره و هر بار از نو، به جامعه خود بنگرد، در حادثهها حضور یابد، تغییرها را احساس کند و از نزدیک ببیند، به فکر آنها باشد و فضاى ذهناش سرشار از مسائل حقیقى باشد، تا دستور امام زمان به مؤمنان و جویندگان راه درست زندگى، به درستى به حقیقت بپیوندد و با روبهرو شدن با فقه روشن زندگى، راه از بىراه بازیابند:
»أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا»33
اما حوادثى که اتفاق مىافتد، در آنها به راویان احادیث ما مراجعه کنید.
شمارى گفتهاند که توقیع شریف، نه تنها دلالت بر حضور اجتماعى فقها نمىکند، بلکه از مردم مىخواهد که خودشان به فقها مراجعه کنند. بنابراین نیازى نیست که فقیه از سیاست و اقتصاد سردر بیاورد و یا خودش به سوى مردم برود، بلکه وقتى که مردم با مشکلات زندگى مواجه شدند، باید به ایشان مراجعه نمایند. فقیه تنها موظف است، پرسشها را پاسخ بدهد.
در پاسخ باید گفت: این توقیع و بیشتر توقیعات فقهى و حتى غیرفقهى، پاسخ به پرسشهاى کسانى است که به امام نامه نوشته و از آن جناب خواستهاند که تکلیفشان را روشن سازد:
»اسحاق بن یعقوب قال: سألت محمد بن عثمان العمرى رحمه اللّه أن یوصل لى کتاباً قدسألتفیه عن مسائل أشکلت على»34
اسحاق بن یعقوب گفت: از محمد بن عثمان خواستم تا نامهام را خدمت امام زمان برساند، نامهاى که در آن از مسائلى پرسیده بودم که برایم مشکل شده بودند.
روشن است که پاسخها به حسب پرسشهاست. از شکل پاسخ، روشن است که پرسش از حادثههایى بود که در غیاب ایشان اتفاق مىافتاد؟ یعنى اگر در حال غیبت ایشان، حادثهاى رخ داد، مردم چه باید بکنند؟ امام زمان نیز امر به مراجعه به فقها دادهاند. سوال از وظایف فقها نیست. سوال از وظیفه مردم در برابر حادثههاست، مانند اینکه خداى متعال مىفرماید:
»فسئلوا أهل الذکر ان کنتم لاتعلمون»35
اگر نمىدانید، از آگاهان بپرسید.
این بدان معنى نیست که اهل ذکر هیچ تکلیفى ندارند و باید در خانه خود بست بنشینند و منتظر مراجعات مردم بمانند. بلکه آیه در مقام بیان وظیفه مردم و ارشاد به حکم عقل است. یعنى اگر خود نمىدانید، چرا از آگاهان سوال نمىکنید؟ وظایف انبیا و اهل ذکر در جاى جاى قرآن توضیح داده شده است. آنان نه تنها در خانه خود ننشستند، بلکه بسان پزشک دوره گردى بودند که وسائل درمان را با خود حمل مىکردند و خود به دنبال بیماران کوچه به کوچه و خانه به خانه مىگشتند. على(ع) درباره پیامبر اکرم(ص) مىفرماید:
»طبیب دوار بطبه قد أحکم مراهمه وأحمى مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة من قلوب عمىوآذان صم وألسنة بکم متتبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحیرة»36
]پیامبر[ طبیبى است که براى درمان بیماران سیّار است. مرهمهاى شفابخش او آماده، و ابزار داغ کردن زخمها را گداخته. براى شفاى قلبهاى کور و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى لال، آماده، با داروى خود در پى یافتن بیماران فراموش شده و سرگردان است.
2 - 3. علوم رقیب
گرچه پیوند با تمام علوم، به شکلى در تکامل روشها و پیدایش ایدههاى نو در علوم اسلامى، اثر گذارند. اما، برخى از این علوم، نسبت بسیار نزدیکى با علوم اسلامى داشته و ناظر به آنها هستند. از این جهت از اهمیت بیشتر نسبت به سایر علوم برخوردارند. این علوم، علومى هستند که رقیب علوم اسلامى به حساب مىآیند. مانند علم حقوق که در سایر مکتبها، جایگاه بخشهاى حقوقى فقه را بر عهده دارد. روانشناسى و علوم وابسته که رقیب سرسخت علم اخلاق اسلامى است و فلسفههاى گوناگون که فلسفه اسلامى را به چالش مىکشانند. تفاوت این علوم با سایر علوم در این است که این علوم، در مقابل علوم اسلامى ادعا دارند. علم پزشکى در مقابل فقه، ادعا ندارد، بلکه موضوعسازى مىکند; اما علم حقوق و سیاست و اقتصاد، مدعى هستند. مدعى ناکارآمدى فقه اسلامى و طرح و برنامه براى رشد و تکامل جوامع و استقرار عدالت. فلسفه غرب و یا شرق، فلسفه اسلامى را تحمل نمىکند. در مقابل هستىشناسى اسلامى، جهانبینى خاص خودش را دارد و از آن دفاع مىکند. روانشناسى بعد از دهها سال تلاش دانشمندان خود، به موفقیتهاى شگرفى دست یافته و مدعى ناکارآمدى روشهاى سنتى اخلاق و تربیت است. اصول حاکم بر خانوادهها تغییر یافته، از نظر مکتبهاى غربى، جایگاه زن و مرد، با آنچه که در اسلام آمده است، به کلى دگرگون شده است. این مکتبها به اندازهاى رشد کرده و سرشار شدهاند که عصر ما را به عصر رویارویى تمدن اسلامى و غربى مبدل ساختهاند. رویارویى که از شواهد برمىآید به سود اسلام در حال شکلگیرى است:
»امروز نظام اسلامى، هویت، هدف و توانایى نظام غربى را مورد سؤال قرار داده است و برترین متفکران غربى، به تدریج کسل کننده بودن نظام غربى را ابراز مىکنند و آن را بر زبان مىآورند. و بر همین اساس، تمدنى که با رنسانس آغاز شد، امروز به نقطه پایانى خود نزدیک مىشود. بشر امروز در پى یافتن یک جایگزین براى نظام غربى است و گرایش به سوى اسلام در ایالات متحده آمریکا، اروپا و آفریقا از همین امر ناشى مىشود. »37
علوم اسلامى در صورتى که از رو در رو شدن شانه خالى کنند و تنها به کلىگویى بسنده نمایند، نه تنها میدان را براى رقیب خالى خواهند کرد که به مرور زمان به ناکارآمدى متهم خواهند شد. در مَثَل، در اقتصاد و سیاست و غیره به ادله کلامى جامعیت اسلام استدلال کنیم و براى اثبات برترى برنامههاى اقتصادى آن، علم خدا را پیش بکشیم و ادعا کنیم چون اسلام از علم خدا ریشه مىگیرد و خداى متعال انسان را آفریده و به مصالح او آگاه است، بهترین برنامهها را خواهد داد، بنابراین اقتصاد اسلامى از تمام برنامههاى اقتصادى کاملتر و بهتر است; امّا سالها بگذرد و ما از ارائه برنامه اقتصادى جامع اسلامى، ناتوان بمانیم. گذشته از این که در عمل، اقتصاد غرب یا شرق در نظام بانکى و بازار ما یکّهتازى خواهد کرد، ما نیز به سخره گرفته خواهیم شد.
2 - 3 - 1. فلسفه اسلامى
اگر فلاسفه ما با مکتبهاى فلسفى مطرح دنیا به گفتوگوى علمى و تعامل علمى مىپرداختند، بسیار بیشتر از آنچه که امروز شاهد آن هستیم، پیشرفت مىکردند و شاید فرصت پرداختن به شبهههاى کهنه هزار سال پیش نیاز نداشتند و به جاى آن، با اندیشههاى فلسفى غرب و شرق آشنا مىشدند و سازگاریها و ناسازگاریهاى فلسفه اسلامى را با آنها مىنمایاندند و فرازها و مقولههاى درخور نقد را به نقد مىکشیدند. و نکتههاى برجسته تفکر اسلامى را با ادبیات مشترک شرح مىدادند. چنانچه رشد و بالندگى فعلى آن نیز نتیجه رویارویى با اندیشههاى رقیب در گذشته خود بوده است. علامه طباطبایى)ره( در اینباره مىنویسد:
»در عهد خلافت عمر، دامنه علم کلام رو به وسعت نهاد، و علتاش این بود که در اثر فتوحات بسیار وسیعى که نصیب امت اسلام شد، قلمرو سرزمین اسلام گسترش یافته و بالطبع اختلاط مسلمانان با غیر مسلمانان و صاحبان آیینها و مذاهب دیگر، بیشتر شد و در بین آنان علمایى و احبارى و اسقفهایى و مطارقههایى، اهل بحث بودند که مىخواستند درباره ادیان و مذاهب بحث کنند، در نتیجه بحثهاى کلامى اوج گرفت. »38
شهید مطهرى، در توضیح یکى از مهمترین عوامل رشد و بالندگى فلسفه اسلامى مىنویسد:
»بحثهاى کلامى اسلامى )در حوزه اهل سنت( هرچند به نتیجه نهائى نرسید، ولى این مباحث کمک و مدد فراوانى کرد به حکما و فلاسفه اسلامى در مسائل الهیات. یکى از جهاتى که فلسفه اسلامى در مسائل »الهیات بالمعنى الاخص» سرزمینهاى جدیدى فتح کرد و فاصلهاش با فلسفه یونانى و اسکندرانى زیاد شد، مایههایى است که از کلام اسلامى گرفت. متکلمین، این حق را به گردن فلاسفه دارند که افقهاى نوى گشودند و مسائل ویژهاى طرح کردند، اگرچه خود از عهده حل آنها برنیامدند.
متکلمین علاوه بر اینکه با طرح یک سلسله مسائل، راه را براى فلاسفه باز کردند، از راه دیگر نیز خدمت بسزائى کردند، و آن اینکه چون در مقابل اندیشه یونانى تسلیم نبودند، به مقام معارضه برمى آمدند و به چهره فلسفه و فلاسفه ناخن مىزدند، در رد فلسفه و فلاسفه کتاب مىنوشتند و آنها را نقض و رد مىکردند. باب تشکیک و تردید در اندیشههاى فلسفى را آنها باز کردند. تصادم و اصطکاک آراء و عقاید متکلمان با آراء فلاسفه، و تلاشهاى سخت فلاسفه براى خروج از بنبستها، تحرک خاصى در الهیات فلسفه اسلامى بهوجود آورد. در تلاشهاى سخت است که برقهایى مىجهد و سرزمینهاى تازهاى کشف مىشود. »39
بنابراین امروزه نیز تنها راه براى رشد و تکاپوى مجدد فلسفه اسلامى و خروج از بنبستى که بدان گرفتار شده است، تنها در گرو پرداختن به مکتبهاى معاصر با اوست. زمانى که فلاسفه ما خود پیش قدم نشده و مسائل آنها را وارد فلسفه اسلامى نکنند و به نقد آنها نپردازند، باید منتظر لغزشهاى فراوانى باشیم. تا بدانجا که حتى شمارى از طلاب علاقهمند، وقتى خود به سراغ این نوع مکتبها مىروند، به شدت دچار تزلزل فکرى شده و گاه دست از باورهاى خود برمىدارند. در حالى که اگر طلاب تفکرات آنها را آمیخته با تفکرات فلاسفه اسلامى مىآموختند و نقدهاى ایشان را مىدیدند، نه تنها لغزشى رخ نمىداد، که هر روز بر اعتماد به نفسشان مىافزود.
2 - 3 - 2. فقه و اصول
یا اگر فقهاى ما به جاى اینکه 6 ماه از لباس مشکوک النجاسه بحث کنند و عمر ارزشمند خود را با هزار شاگرد پاى درس، ضایع نمایند، به مسائل روز اسلام و مسلمانان مىپرداختند. به دنبال راهکارهاى عملى براى به حقیقت پیوستن اهداف اسلامى مىگشتند، با مکتبهاى حقوقى، سیاسى و اقتصادى باب آشنایى و بحث را مىگشودند و پس از شناخت دقیق آنها، با توسل به زبان مشترک و ادبیات غیر اسطورهاى، مبانى اسلامى را توضیح مىدادند و کاستیهاى آنها را برمىشمردند و نسخههاى شفابخش و عملى مىنوشتند، بىشک ما امروز شاهد فقهى تحول یافته و سرشار شده از اندیشههاى راهگشا بودیم. فقهى که جمود و ایستایى در آن بىمعنى بود و هر روز بر رونق آن افزوده مىشد و از رویارویى با مکتبها هراسى نداشت.
آیا فقهاى بزرگ ما در طول تاریخ، با اندیشههاى بسته و به دور از درگیرى با علوم دیگر، به رشد و بالندگى رسیدند؟ آیا چنین نبود که شیخ تهذیب را به قصد پاسخگویى به شبهات اهلسنت نوشت؟ آیا چنین نبود که علم الهدى در »الذریعه» و شیخ در »العدة» به نقد آراى اهلسنت در اصول پرداختند؟ تا جایى که اگر آنها را نقد و حاشیه بر اصول اهل سنت بدانیم، گزافه نگفتهایم.
2 - 3 - 3. تفسیر
تا چه اندازه مفسران ما به دنبال یافتن پاسخهاى قرآنى براى پرسشهاى بشر قرن بیست و یکم گشتهاند. زیرا قرآن خود را نسخه شفابخش معرفى کرده است.
»وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین ولایزید الظّالمین الاّ خساراً»40
و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مىکنیم; و ستمگران را جز خسران )و زیان( نمىافزاید.
با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمىشود، باید شفابخش بودن قرآن نشان داده شود، مردم باید نسخههاى قرآن را تجربه کنند، زندگى قرآنى، تربیت قرآنى، خانواده قرآنى، جهاد قرآنى، سیاست و اقتصاد قرآنى و همه چیز قرآنى را تجربه کنند. آیا همین دغدغه براى جهش علم تفسیر کافى نیست؟
آیا این اتفاقهاى بزرگ و شکوهمند در فضاى بسته ممکن است؟ آیا رسالت ذاتى حوزههاى علمیه با وجود دیوار تحجّر، انجام خواهد شد؟ آیا اسلام با افکار ضعیف و اندیشههاى کوتاه عملى خواهد شد؟
»یکى از مهمترین این مسائل این است که امروز بیشتر تلاش خصمانه مصروف آن مىشود که نظام اسلامى در اندیشه و عمل، متهم به ناکارآمدى شود.
پیکارى وسیع در زمینههاى اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اندیشه از سوى مراکز استکبارى در جریان است، تا نظام اسلامى در افکار عمومى کشورهاى مسلمان و نیز در نظر امت ایران، به ناتوانى متهم شود و درخشش و جذابیت خود را از دست بدهد. اکنون از سویى، دولتمردان جمهورى اسلامى و از سویى متفکران و اندیشهوران انقلاب، خود را موظف دانستهاند تا در بخش مربوط به خود، با این هدف شیطانى مقابله کنند و به یارى خداوند، استحکام و آسیبپذیرى و جایگاه برتر فکرى و عملى نظام اسلامى را بار دیگر به اثبات برسانند. »41
تفسیر المیزان و دغدغههاى مؤلف آن
علامه طباطبایى در مقدمه کتاب خود، به بررسى روشهاى تفسیر از گذشته تا عصر خود مىپردازد و سرانجام دغدغه خود را در رویایى با اندیشهها و مکتبهاى عصر خویش چنین شرح مىدهد:
»این وضع تفسیر قرآن در قرون گذشته بود، و اما در قرن حاضر؟ در این اعصار، مسلک تازهاى در تفسیر پیدا شد، و آن این است: جمعى که خود را مسلمان مىدانند، در اثر فرورفتگى و غور در علوم طبیعى، و امثال آن، که اساساش حس و تجربه است، و نیز غور در مسائل اجتماعى، که اساساش تجربه و آمارگیرى است، روحیه حسىگرى پیدا کرده، یا به طرف مذهب فلاسفه مادى و حسى سابق اروپایى تمایل پیدا کردند، و یا به سمت مذهب اصالت عمل لیز خوردند، مذهبى که مىگوید: »هیچ ارزشى براى ادراکات انسان نیست، مگر آن ادراکاتى که منشأ عمل باشد، آنهم عملى که به درد حوائج زندگى مادى بخورد، حوائجى که جبر زندگى آن را معین مىکند.»
این مذهب اصالت عمل است که پارهاى مسلماننما به سوى آن گراییدهاند، و در نتیجه گفتهاند: معارف دینى مىتواند مخالف با علم باشد، و علم مىگوید اصالت وجود تنها مال ماده و خواص محسوس آن است، پس در دین و معارف آن هم هرچه که از دائره مادیات بیرون است، و حس ما آن را لمس نمىکند، مانند عرش، و کرسى، و لوح، و قلم، و امثال آن باید به یک صورت تاویل شود.
و اگر از وجود هر چیزى خبر دهد که علوم متعرض آن نیست، مانند وجود معاد و جزئیات آن، باید با قوانین مادى توجیه شود.
و نیز آنچه که تشریع بر آن تکیه کرده، از قبیل وحى، و فرشته، و شیطان، و نبوت، و رسالت، و امامت و امثال آن، همه امور روحى هستند که به تناسب نام یکى را وحى و نام دیگرى را ملک و غیره مىگذاریم، و روح هم خودش پدیدهاى مادى و نوعى از خواص ماده است، و مسأله تشریع هم اساساش یک نبوغ خاص اجتماعى است، که مىتواند قوانین خود را بر پایه افکار صالح بنا کند، تا اجتماعى صالح و راقى بسازد.»42
به همین خاطر علاّمه در جاى جاى المیزان، سخن از مسائل جارى جامعه و شبهات آن به میان مىکشد و به آنها پاسخ مىدهد و این نگاه یکى از عاملهاى پویایى و بالندگى تفسیر اوست.
در پایان، براى نشان دادن اثرگذارى رویارویى با دانشهاى رقیب، در حرکت علمى شیعه، پارهاى از آنها را مىآوریم:
2 - 3 - 4. تأثیر علوم مخالفین در تاریخ علمى شیعه
یکى از مهمترین علتها و سببهاى رشد و شکوفایى استعداد علماى شیعه و آفرینش آثار بدیع و نو در فقه، اصول، حدیث و کلام، رویارویى با شبهه افکنیها و ادعاهاى دروغ و خلاف واقع مخالفان بوده است. بویژه شیعه به خاطر دو عنصر مورد هجوم قرار داشت.
اول: اتکاى آن به علم امام و ادعاى بىنیازى از هر آنچه که در دست اهل سنت است.
دوم: اقلیت آن نسبت به تفکر رایج سنتى.
این دو باعث مىشد تا مخالفان، عقاید و باورها و حتى جامعیت و سلامت احکام و احادیث شیعه را به سخره بگیرند. در این راستا علماى شیعه، به خاطر دفاع از موضع تشیع و مطرح کردن تفکر شیعى و خارج ساختن آن از انزواى تحمیلى، تلاش مىکردند تا کتابهایى را در ردّ تهمتها و شبههها و توضیح مقتدرانه مواضع شیعه، بنویسند. برخى از این آثار عبارتاند از:
التوحید
شیخ صدوق از جمله کسانى بود که لحظهاى از نیازهاى جامعه خود و آسیبهاى فراوانى که از سوى مخالفان متوجه شیعه بود، غافل نشد. به عنوان نمونه او در مقدمه کتاب خود چنین مىنویسد:
»آنچه مرا به سوى تألیف این کتاب خواند و انگیزه نگارش آن شد این است که من گروهى از مخالفان خویش را یافتم که گروه ما را، که فرقه ناجیه شیعه اثنا عشریهاند، به نظریه تشبیه و جبر نسبت مىدادند، به خاطر مطالبى که در کتب اصحاب ما مشاهده کردند، اخبارى که تفسیر و شرح آنها را ندانستند و معانى آنها را نشناختند و آنها را در غیر موضعها و جاهاى خود گذاشتند و الفاظ آنها را با الفاظ قرآن مقابله نکردند و به این واسطه صورت مذهب ما را در نزد نادانان زشت نشان دادند و طریقه و روش ما را بر ایشان پوشیده و آشفته کردند و مردم را از دین خدا باز داشتند و ایشان را بر انکار حجتهاى خدا، که مراد از ایشان ائمه ابرارند، تشویق کردند، پس به سوى خداى تعالى ذکره، تقرب و نزدیکى جستم به تصنیف این کتاب در باب توحید و نفى تشبیه و جبر در حالى که یارى جویندهام به آن جناب و توکل کنندهام بر او و او مرا بس است و نیکو وکیلى است که کار خود را به او مىگذارم. »43
این مقدمه بیانگر آن است که آثار بزرگ علماى پیشین که گامهاى مبارک و بلندى در علم به حساب مىآیند، ناظر به جریانهاى علمى مخالف عصر خود نوشته شدهاند و مىتواند راه تحول و نواندیشى را براى نسل امروزى باز کرده و نشان دهد. از افتخارات علماى شیعه، سعه صدر ایشان در پاسخگویى به شبهات و مجادلههاى علمى مخالفان است. زمانى که ایشان با غرض ورزیها روبهرو مىشدند، به جاى برخوردهاى نادرست و نابخردانه، به نگارش آثار علمى روى مىآوردند که نشانگر آزاد اندیشى ایشان است.
تهذیب الاحکام
شیخ طوسى در مقدمه کتاب التهذیب، انگیزه خود را از نگارش این کتاب، اینگونه بیان مىکند:
»یکى از دوستانم، که مراعات حق ایشان بر من واجب است، از من درخواست نمود تا احادیث اصحاب را جمعآورى و موارد اختلاف، تباین، منافات و تضاد میان آن روایات را بررسى نمایم; زیرا خبرى نیست مگر آنکه روایتى برخلاف آن وارد شده است و حدیثى نیست مگر آنکه در برابر آن روایتى که با آن منافات دارد نیز، روایت شده است.
کار اختلاف روایات به آنجا کشیده که مخالفان به ما طعنه مىزنند و این را از بزرگترین عیبهاى مذهب ما به شمار آوردهاند و با این وسیله مىخواهند مذهب ما را باطل اعلام نمایند. آنها مىگویند مشایخ و بزرگان شما، همیشه بر مخالفان خود ایراد مىگرفتند که شما در دینتان که با آن خدا را عبادت مىکنید، اختلاف دارید و دچار اختلاف کلمه در فروع دین هستید و چنین عقیدهاى را خداى دانا و حکیم اجازه نخواهد داد; اما خودتان نسبت به مخالفانتان، بیشتر با هم اختلاف دارید. پس این اختلاف با وجود آنکه اعتراف مىکنید که دلالت بر فساد مىکند، دلالت بر مذهب خودتان نیز دارد...
در اینجا بود که تصمیم گرفتم درخواست آن دوست عزیز را اجابت کرده و این کتاب را به نگارش درآوردم و اخبار و روایات متعارض را جمعآورى نموده و راه جمع میان آنها را بیان کنم و احادیث صحیح و معتبر را از روایات غیر معتبر جدا سازم. »44
شیخ طوسى از نوادرى بود که همه فقهاى شیعه به آزاد اندیشى و نوگرایى وى به دیده احترام مىنگرند. بیشتر آثار و کتابهاى ایشان، که از روح آزاد اندیش و تحولخواه وى ریشه گرفته، ناظر به مسائل علمى رایج زمان خود اوست. جریانى که از سوى مخالفان هدایت مىشد و شیب تند آن به سمت علوم اسلامى شیعى بود. ایشان در مقدمه کتاب مبسوط انگیزه خود را چنین توضیح مىدهد:
»پیوسته از مخالفان شیعه از اهل فقه و منسوب به علم فروع مىشنیدم که فقه علماى شیعه را تحقیر مىکردند و کوچک مىشمردند و آنان را به ناچیز بودن فروع و مسائل نسبت مىدادند و مىگفتند: آنها اهل ظاهر و تناقضگو هستند و بىشک اگر کسى قیاس و اجتهاد را کنار بگذارد، نمىتواند به مسائل فراوان و بازگرداندن فروع به اصول دسترسى داشته باشد، به خاطر اینکه اغلب آنها از این دو روش به دست مىآیند. و البته این از بىخبرى آنان نسبت به مذهب ما و تأمل نکردن در اصول ما ناشى شده است و اگر آنها در روایات و فقه ما درنگ مىکردند، مىدیدند که اغلب آنچه که آنها به عنوان مسأله ذکر کردهاند، در روایات ما وارد شده و تصریح شده است.
45»مدتها بود که بنا داشتم در پاسخ به ایراد مخالفان شیعه که فقهاى آنها را ضعیف و محدود مىشمارند کتابى بنویسم; اما از ترس جو آن روز بیمناک بودم; زیرا در فضاى حوزه آن روز چنان فکرها با عین عبارات و الفاظ روایات انس و خو گرفته بود که اگر مسأله با عبارتى مغایر با الفاظ روایت بیان مىشد، مایه تعجب و شگفتى مىشد.
و من کتاب نهایة را در گذشته به همان منوال نوشتم، تا باعث وحشت عدهاى نشود اما اینک زمان آن رسیده است تا کتابى در فقه استدلالى و استنباطى بنویسم که دیگر آن روش جوابگوى نیازها نیست. »
46رجال نجاشى
نجاشى، یکى از علماى معاصر شیخ طوسى، در مقدمه کتاب رجالى خود، انگیزه نگارش آن را چنین بیان کرده است:
»من شنیدم که سید شریف - سیدمرتضى علم الهدى - گفته عدهاى از مخالفان مذهب شیعه چنین سرزنش کردهاند که شما پیشینه و عالمى در شیعه ندارید که تألیف و تصیف نموده باشند... من نیز به خاطر رد این کلام دست به تألیف زدم و تا آنجا که توان داشتم نام مؤلفین شیعه را جمع نمودم. »
47این مطلب نشانگر آن است که حتى رجال شیعه در رویارویى با علما و متفکران دیگر فرقهها و گروههاى اسلامى به رشد و بالندگى رسیده است.
در نهایت اینها موردها و نمونههاى بسیار اندکى از تحولخواهى علماى پیشین شیعه است. هدف ما از اینکه از علماى گذشته نام بردیم و کمتر به عالمان امروزى پرداختیم، این بود که نشان دهیم که علماى گذشته بسیار بیشتر از عالمان کنونى به دنبال تحولخواهى بودند و به گمان ما، آزاد اندیشتر بودند، خود را در قید و بند گذشته نمىدیدند و بر حسب ضرورتها و نیازها دست به کارهاى جدید مىزدند و در رفع مشکلات شیعه در زمان خودشان بسى موفق عمل کردند، در حالى که امروزه کم نیستند کسانى که نمىخواهند تغییر شرایط زمان و مکان و همچنین واقعیتها و ضرورتها و نیازمندیهاى حکومت اسلامى را بپذیرند و قبول کنند که آنچه امروز در دست ماست، براى رفع این نیازها کافى نیست و باید راهى دیگر را پیدا کرد و پیمود.