در جامعه امروز، آموزش و پرورش، تنها وسیله دسترسى به تکنیک قوىتر و توسعه و پیشرفت بیشتر است. رقابت دامنهدارى که براى استفاده از تکنیکهاى جدید و تأمین شرایط بهتر اجتماعى و بین ملل مختلف جهان وجود دارد، انگیزه تلاش و کوششِ گستردهاى است که براى ایجاد نظام جامعتر و سود بخشتر آموزشى به کار برده مىشود. دگرگونیهاى روزمره و سریع زندگى انسان نیز، به تربیت و کسب آمادگى براى پذیرش تحول در ابعاد گوناگون حیات، انسانى را به خوبى توجیه مىکنند، دگرگونیهایى که گزیرناپذیرند و تنها تربیت و تعلیم صحیح، مقابله متعادل و مطلوب با آنها را امکانپذیر مىسازد.
تاریخ نظام آموزش از دوران قاجار تا پایان پهلوى اول را مىتوان به سه دوره تقسیم کرد:
الف. دورهاى که نظام آموزش به طور کامل در دست حوزههاى علمیه بوده و به گونهاى مستقیم و غیرمستقیم طلاب علوم دینى گرداننده نظام مکتبخانهاى بودهاند. این دوره، از قبل از قاجار وجود داشته است، بنابراین این دوره طولانىترین دوران آموزشى از این سه دوره به شمار مىآید.
ب. دوره دوم که از میانههاى دوران قاجار و با آشنایى ایرانیان با فرهنگ و تمدن غرب شروع شد، دورهاى بود که روحانیان و افراد تحصیل کرده در غرب، هر دو گروه، با هم و گاهى نیز در کنار هم نظام آموزشى را هدایت مىکردند.
ج. در دوره سوم که از زمان پهلوى اول شروع و به مرور گسترش پیدا کرد، حوزویان و روحانیان از این گردونه خارج شده و تنها تحصیل کردگان غرب سکان هدایت و راهبرى نظام آموزشى را به عهده گرفته، به گونهاى که حوزویان از هرگونه دخالتى در این کار، بازداشته شدند.
هدف این مقاله بررسى این سه دوره آموزشى، بویژه بررسى جامعهشناختى نظام آموزشى در این برهه تاریخى است. در این نوشته سیر تحولات آموزشى به وجود آمده در دوران اواخر قاجار و اوایل پهلوى اول به بوته نقد و بررسى گذاشته مىشود و از چرایى دگرگونىِ نظام آموزش مکتبخانهاى، که به دست حوزههاى علمیه اداره مىشد، به نظام جدید آموزشى و آثار و پیامدهاى آن، سخن به میان مىآید.
آموزش در دوره قاجار
آموزش در دوره قاجار و پیش از آن، که طولانىترین دوره نظام آموزشى در ایران به شمار مىرود، به شکل آموزش در مکتبخانه و تحت نظر آموزش یافتگان حوزههاى علمیه بوده است. در اهمیت و ضرورت بررسى وضع آموزش در مکتبخانههاى دوره قاجار، لازم به یادآورى است که یکى از علتهاى گرایش به گسترش مدارس جدید، وضع آموزشى مکتبخانهها و پیامدهاى آموزشى آنها بوده است که پیوسته مورد انتقاد قرار مىگرفت. بنابراین، آگاهى از کیفیت آموزشى مکتبخانهها و به طور کلى وضع آموزش و پرورش، پیش از آغاز مدارس جدید، ما را یارى خواهد کرد تا در بررسى عوامل گسترش مدارس جدید، واقعبینانه به داورى بنشینیم و به دور از تعصبات عقیدتى و سیاسى به بررسى حسنها و عیبهاى آن بپردازیم، تا خود زمینهاى باشد براى تبیین و تحلیل اوضاع نظام آموزشى در دوران بعد از مکتبخانهها.
تاریخچه مکتبخانهها
»این نهاد آموزشى، از سده دوم هجرى به بعد شکل گرفت و در هر شهرى نه تنها چند مکتبخانه وجود داشت، بلکه کمتر ده و روستایى، خالى از این مرکز تعلیمى بود. در سرزمینهاى ایرانىنشین، پس از آموختنِ خط و زبان عربى و وارد کردن واژههاى عربى در زبان کهن پهلوى و پدید آمدن زبانِ فارسى جدید و نگارش حرفهاى پهلوى به خط عربى، مکتبخانهها به وجود آمدند. ایرانیان، طى یک قرن، از سال 31 قمرى تا استقرار حکومت عباسیان به سال 132 قمرى، ضمنِ حفظِ بسیارى از سنتهاى ملى خود و زبان فارسى میانه )پهلوى( اندک اندک با اسلام آشنا شدند و با خط جدید )عربى( و زبان تحول یافته )فارسى جدید( خود تکالیف نویى را عهدهدار گردیدند که ریشه آن در مکتبخانهها نهاده شد و نسلهاى جدید، از پنج و شش سالگى در این نهاد )مکتب، کُتّاب، مکتبخانه( نخستین آموزشهاى خود را دریافت مىکردند. مکتبخانهها، که با آموزش قرآن شکل گرفته بودند، از آن پس، با خواندن کتب و نگارش، نقشى آموزشى یافتند. »1
»این مراکز، به دلائل مذهبى، بیرون مساجد قرار داشتند، اما فاصله چندانى از آنها نداشتند و گاه به صورت ضمیمه در کنار مدرسههاى بزرگ بودند. مکتبخانهها به سبب گستردگى و توسعه روستاها و شهرها و محلههاى گوناگون، کوچک و بزرگ بودند. درباره مکتبخانه مشهورِ ابوالقاسم بلخى (105 ق( نوشتهاند که: سه هزار دانشآموز در آن به تعلیم مشغول بودهاند. گاه صاحبان قدرت و مکنت و بزرگان خلافت در خانهها و قصرهاى خود، با در نظر گرفتن زاویهاى، به آموزش و پرورش کودکان، مکتبخانهاى برپا مىکردند و مؤدبان )معلمان و مربیان( با نام و نشان را بر این تکلیف مىگماشتند که پارهاى از آنان در تاریخ نامور شدهاند. »2
اما متأسفانه این روند تعلیم و تعلم در مکتبخانهها رو به کاهش مىگذاشت، به طورى که ویژگیهاى مکتبخانههاى دوره قبل از قاجار را نمىتوان به دیگر دورههاى تاریخى ایران گسترش داد، به همین سبب بوده که اندیشهگران تربیتى و روشنگران اجتماعى، در انتقاد از تعلیم و تربیت در دوره قاجار، پیوسته به عظمت و شکوفایى علم و دانش در دورانهاى گذشته ایران اشاره کرده و دستگاه پرفساد و کهنهپرست قاجار را عامل اصلى عقبماندگى فرهنگى دانسته و سخت بر آن تاختهاند.
مفهوم مکتبخانه
در دوره اسلامى، مکتب به مفهومهاى گوناگون به کار رفته است، اما مفاهیم آموزش و اندیشه وجه مشترک همه آنها بوده است. در بیشتر فرهنگهاى فارسى و براى مثال، در لغتنامه دهخدا، براى مکتب این معانى آمده است: جاى کتاب خواندن، جایى که در آن نوشتن مىآموزند، دفترخانه، جایى که در آن کودکان را تعلیم مىکنند و نوشتن و جز آن مىآموزانند و... .
منظور ما از مکتبخانه در این تحقیق، مکانى است که در آن آموزش ابتدایى سنتى با نظام ویژهاى انجام مىگرفت. در دوره قاجار، واژه مکتب فقط به مکان آموزشىِ سنتى، یا قدیمى گفته نمىشد، بلکه برخى از نویسندگان و گویندگان آن را به معنى مدرسه جدید نیز به کار بردهاند. از این نمونه است مدرسهاى به سبک جدید که میرزا حسن رشدیه به نام مکتب آن را گشود، ولى منظور از مکتبخانه در این تحقیق، تنها مکانهاى آموزشى ابتدایى پیش از تأسیس مدارس جدید است که توسط دانشآموختگان حوزههاى علمیه اداره مىشد.
انواع مکتبخانه
از لحاظ جنسى مکتبخانهها سه شکل داشتند:
مختلط: در این نوع، دختران و پسران با هم به تحصیل و سوادآموزى مىپرداختند و بیشتر مکتبداران این مکتبخانهها زن بودند، هرچند که گاه مردان نیز، در مکتبخانههاى مختلط به تعلیم مىپرداختهاند، یا از مردانى که خوشخط بودند به عنوان »مشّاق» هفتهاى یکى - دو روز، دعوت مىکردهاند، تا آموزش خط بدهند. پسران در این مکتبخانهها، تا سن کمى تعلیم مىیافتند.3
پسرانه: نوع دیگرى از مکتبخانههاست که در آغاز، فقط پسران در آن درس مىآموختند، یا پسرانى که به سن بالا مىرسیدند و دیگر در مکتبخانههاى مختلط جاىشان نبود، به آنجا مىرفتند. شمار این مکتبخانهها فزونتر از دیگر انواع بود.
دخترانه: مکتبخانههایى است که ویژه دختران بود. البته دوران تحصیل در آنها به درازا نمىکشید. در این مکتبخانهها، معلم خط )مشّاق( بیشتر مرد بود.
مکتبخانههاى دوره قاجار را مىتوان به سه گروه زیر تقسیم کرد:
1. مکتب آخوند باجىها.
2. مکتبخانههاى عمومى.
3. مکتبخانههاى خصوصى.4
مکتب آخوند باجى
آخوند باجى، یا میرزا باجى، یا ملا باجى و یا شاه باجى به خانم معلمى مىگفتند که از دانش مختصرى برخوردار بود و در بیشتر موارد عاقله زنانى بودند که بیش از علم و دانش، تجربه زندگى داشتند. ملا و آخوند نیز لفظى بود که در مورد مردان و زنان داراى دانش و سواد، و بیشتر در زمینههاى دینى به کار مىرفت. وظیفه آخوند باجىها آموزش کودکان 4 تا 7 ساله بود. شمارى از اینان عالمه بودند; اما بیشترین آنان، سواد و آگاهى چندانى نداشتند.5 ى
حیى دولتآبادى چهره آخوند باجىهاى عصر خود را این گونه تصویر کرده است:
»در پنج سالگى مرا به تحصیل خط و سواد واداشتهاند. به این ترتیب که تا مدتى، نزد زنهایى که عبارت سادهاى مىتوانستهاند بخوانند و قرآن را از روى عقیده مذهبى به زحمت فرا مىگرفته، اغلب از نوشتن محروم بودهاند، عمر خود را صرف کرده، بى آنکه بدانم از آنها چه آموختهام. از این قبیل زنها در شهرها بیشتر و در دهات کمتر یافت مىشد. شغلشان پرستارى کودکان در خانه خودشان و یا در خانههاى محترمین بوده است.»6
هدف از تعلیم: هدف از تعلیم در این مکتبخانهها آشنایى مختصر با سورههاى کوچک قرآن و اخلاقیات و شرعیات و الفبا بود. در این مکتبخانهها نوشتن آموخته نمىشد و همه چیز شفاهى بود. بنابراین به کاغذ و قلم و وسائل دیگر نیازى نبود. آخوند باجى ضمن یاد دادنِ سورههاى کوچک قرآن به آنان آداب معاشرت زمان را نیز مىآموخت و آنان را نصیحت مىکرد:
»وارد خانه که مىشوى سلام کن; تا از تو چیزى نپرسند حرفى مزن; سر سفره هرچه جلوى توست از همان بخور; به آن طرف سفره دست دراز مکن; وقتى سیر شدى برخیز و بگو الهى شکر; برو سر حوض دست خود را بشوى و با چادر نماز خشک مکن و دماغت را با گوشه چارقد نگیر و غیره. »7
شیوه آموزش مکتبداران: شاگردان معمولاً 4 تا 7 ساله بودند. ورود براى همگان آزاد بود. ولى در بسیارى موارد اعیان و اشراف، کودکان خود را به این مکتبخانهها نمىفرستادند و معتقد بودند که کودک بىتربیت بار مىآید. براى تربیت فرزندان رجل و اشراف جامعه، آخوند باجىها به خدمت آنان مىرفتند. آخوند باجى در بالاى اتاق بر روى تشکچهاى مىنشست و پشت به دیوار تکیه مىنمود. میز کوچکى در جلوى خود مىگذاشت دو سه ترکه کوچک چوب نیز در کنار تشکچهها رجال مىداد. بچهها دور تا دور در کنار اتاق پشت به دیوار مىنشستند و در صورتى که عده آنان زیاد بود، از وسط اتاق نیز استفاده مىکردند. هریک از آنان، جزوه معینى که در قسمت اول آن حروف الفبا با هجاى مخصوص آنها جهت یادگرفتن نوشته شده بود، با خود داشتند. قسمت دیگر جزوه، حاوى سورههاى کوچک آخر قرآن بود که کتاب درسى آن روز به شمار مىآمد. همه بچهها در بدو ورود آموزش را با آن آغاز مىکردند، ولى با هم همدرس نبودند و متناسب با تاریخ ورود، به گروههایى تقسیم مىشدند; به این معنى که چند کودک که در یک روز یا در یک هفته وارد شده بودند، درس را با هم شروع مىکردند و به اصطلاح آن روز با هم همدرس مىشدند. کودکانى که پیش از آنان آمده بودند چند صفحه پیشتر بودند و به همین گونه چند نفر پیوسته با هم همدرس مىشدند. جزوه درس، به طور معمول، با عبارت »هو الفتاح العلیم» از قرآن مجید آغاز مىگشت و بعد از عبارت »بسم اللّه الرحمن الرحیم» یا دعایى بدین شکل:
»ربى یسر و لا تعسر، سهل علینا، یا رب العالمین»8
خدایا آسان گردان، مشکل منما، بر ما سهل کن، اى پروردگار جهانیان.
در موارد بسیار آموزش را شاگردان ارشد، یا قدیمىتر انجام مىدادند که در حقیقت دستیار آخوند باجى بودند، بدین معنى که وقتى شاگرد جدیدى به مکتب مىآمد، به یکى از شاگردان بالاتر سپرده مىشد تا الفبا را به او بیاموزد و آخوند باجى هم، هر هفته، یکى دو بار به درس نوآموزان رسیدگى مىکرد. شیوه تحویل دادن درسهاى آموخته شده به این طریق بود که نوآموز با جزوه خویش پیش آخوند باجى مىآمد و رو به روى او دو زانو مىنشست. جزوهاش را روى میز کوچک مىگذاشت و آخوند باجى از جاهایى که وى خوانده بود سؤال مىکرد و اگر غلطى داشت کودک را مؤاخذه مىکرد و هرگاه او را مقصر مىدید معلم کوچولوى جدیدى که از همان شاگردان ارشد بود، بر او مىگماشت.
امکانات آموزشى: محل آموزش اتاقى بود بسیار ساده و بدون هیچ نوع امکانات رفاهى; با حصیر یا نمد یا گلیم و یا فرش کهنهاى مفروش شده بود و هر کودکى براى خود زیراندازى همراه مىبرد. مسأله نور اتاق و دیگر شرایط بهداشتى، به هیچ وجه مورد نظر نبود و کودکان مجبور بودند ساعتها بدون حرکتهاى جسمانى، آرام در گوشهاى بنشینند و چشم به کتابچه خود دوخته تا سر از اسرار آن در بیاورند. اگر مىخواستند بازى کنند نشسته و دور از چشم آخوند به آن مىپرداختند مثل پیدا کردن حرف مشخصى در یکى از صفحات جزوه و سیاه کردن آن که پس از شمردن آنها برنده معلوم مىشد یا نقطهبازى و بازیهاى دیگر که بیشتر نشسته و در روى کاغذ یا جزوه انجام مىگرفت.
نقدى بر مکتبخانههاى آخوند باجى: این مکتبخانهها به هیچوجه با ویژگى جسمى و عاطفى و تواناییهاى یادگیرى کودک همخوانى نداشت. مىدانیم که نیاز به حرکتهاى جسمى و بازى در این دوره از ویژگیهاى خاص کودکان است و از این لحاظ است که برخى گفتهاند بازى تفکر کودک است. ولى در مکتبخانهها بازى و حرکتهاى جسمانى، رفتار ناشایستى تلقى مىشد که سزاوار مجازات بود. از ورزش، نقاشى، سرود و... نه تنها خبرى نبود اگر هم کسى دست به چنین کارى مىزد تنبیه مىشد.
»امروز در برخورد با آموزش در این مکتبخانهها دو دید متفاوت وجود دارد: گروهى این نوع آموزش را دربست پذیرفته و در آن چندان به چون و چرا نمىپردازند و هر آنچه را که در آن مکتبخانهها بود، بجا و طبیعى مىدانند. استدلال این گروه این است که در این مکتبخانهها به شاگردان سجایاى اخلاقى نیکو و اصول دینى آموخته مىشد که متأسفانه بسیارى از کودکان امروزى فاقد آناند و در تبیین چگونگى آموزش و سختگیریها و عدم توجه به ویژگیهاى جسمى و روحى کودکان و نیازهاى آنان مىگویند که علت این بىتوجهىها و نبودن امکانات آموزشى و وسائل بازى و غیره را باید در اوضاع اجتماعى حاکم بر جامعه جستوجو کرده و در مقابل از زحمات و بالاتر از آن، ایمان و علاقه معلمان و مربیان گذشته به شغلشان را، که بدون مبالغه نسبت به روزگار حاضر در حد اعلاى خود بوده است، بستائیم و در این مجموعه از آنان به نیکى و خیر یاد کنیم. »9
گروه دیگر هم شیوههاى گذشته را هدف تیر انتقاد قرار داده و گاهى مکتبخانهها را به محبس تشبیه کردهاند. هرچند مکتبخانههاى آخوند باجى داراى محاسن و معایبى بود; اما شواهد تاریخى نشان مىدهد که کاستیها و عیبهاى آنها به مراتب بیش از محاسنشان بود که بیزارى از مکتب و بىسوادى توده عظیمى از مردم از جمله نتایج آن بوده است.
اما از جمله محاسن مکتبخانهها مىتوان به تأکید در پرورش اخلاق نیکو و توجه به سنتها و اعتقادات مردم، از نظر هدف تربیتى و اجتماعى و هنجارهاى آن و به کارگیرى شیوه انفرادى در آموزش و توجه به تفاوتهاى فردى این مکتبخانهها اشاره کرد.
مکتبخانههاى عمومى
مکتبخانههاى عمومى در دوره قاجار، در بیشتر شهرها و در پارهاى از روستاها دایر بودند. در حقیقت اینها مقطع پس از مکتبخانههاى آخوند باجىها بودند. ولى لزومى نداشت که حتماً کسانى که وارد مکتبخانهها مىشوند نخست دوره پیش از آن، یعنى مکتبخانههاى آخوند باجىها را گذارنده باشند. کسانى که دوره آخوند باجى را طى مىکردند در مکتبخانههاى عمومى یک گام جلوتر بودند. به این معنى که با حروف الفبا و یا عم جزو آشنایىهایى پیدا کرده بودند و در اینجا به نوشتن حروف الفبا و خواندن کتابهایى غیر از عم جزو مىپرداختند. این مکتبخانهها، بیشتر در مسجدها، سرگذرها، خانه مکتبداران، دکانها... دایر بود. شرایط تأسیس آن تابع هیچگونه محدودیت، یا به اصطلاح قانون و مقررات ویژهاى نبود. هرکسى با هر سطح دانش و سواد مىتوانست مکتبى دایر و مکتبدارى کند. گرچه در عمل این دانشآموختگان حوزه علمیه بودند که با همان سبک و سیاق حوزوى مکتبى را برپا مىکردند. ورود به این مکتبخانهها شرایط خاصى نداشت. هرکسى در هر سطح مىتوانست وارد مکتب شود و براساس استعداد و توانایىاى فردى از تعلیم و تربیت موجود در مکتب بهرهمند شود. اما در عمل، همگان نه گرایشى به آن داشتند و نه امکان ورود به آن را. و پیش از آن که علاقهمند به شرکت در مکتبخانهها باشند، به دنبال حرفه و پیشه پدر بودند. رنج کار و زحمت را به رنج مکتب ترجیح مىدادند، چرا که حیاتشان در گروِ رنج اولى بود و رنج دومى چندان اثر سازندهاى در زندگىشان نداشت.
مراحل تحصیل: مراحل تحصیل، به سه دوره تقسیم مىشد. اگر کودک فرزند تاجر و بازارى بود، هدف از تحصیل او این بود که قرآن یاد بگیرد و با خط و انشاء آشنایى پیدا کند و خود را براى نوشتن محاسبات سیاق آماده کند، تا بعداً بهرهاى از آن بگیرد. در چنین وضعى تحصیل او به کتاب گلستان سعدى و نصاب الصبیان و ترسل10 و گاهى دیوان حافظ و بوستان سعدى منحصر مىشد. هرگاه کودک از گروه فرودستان و محرومان جامعه بود، پدر وى، علاقهمند بود، فرزندش قرآن را ختم کند و دست کم بتواند سورههاى مخصوص و بیشتر سورههاى کوچک و ساده را یاد بگیرد. کسانى که مىخواستند به مراحل عالىترى از تحصیل برسند، که البته تعداد این افراد چندان زیاد نبود، مراحل اول را پشت سر گذاشته و در پى مراحل تحصیلات عالىترى بودند و اینان فرزندان امرا، مستوفیان و دیوانیان، علماى متنفذ یا افرادى بودند که مىخواستند روحانى و یا مجتهد شوند11 و این افراد وارد مدرسهها و یا حوزههاى عالمان و دانشمندان عصر خود مىشدند که مطالب درسى آنان با درسهاى مکتبخانهها متفاوت بود و یا براى ادامه تحصیل در خارج و یا در داخل کشور و پیش استادان به نام اقدام مىکردند.
امکانات آموزشى مکتبخانهها: مکتبخانههاى عمومى در یک اتاق، گوشهاى از مسجد یا شبستان آن، در یک دکان و یا منزل شخصى مکتبداران تشکیل مىیافت و با حصیر، نمد، گلیم و یا فرش کهنهاى فرش مىشد و در و دیوار آن چندان آراسته و تمیز نبود و در اغلب موارد فاقد امکانات رفاهى و بهداشتى بود. هر کودکى براى نشستن خود یک تشکچه از منزل مىآورد و آن تشکچهها جاى کودکان را معین مىکرد. تشکچهها دور تا دور اتاق کنار دیوار پهن مىشد و شاگردان روى آنها مىنشستند. از میز، نیمکت، تختهسیاه، گچ و... خبرى نبود. مکتبدار یا آخوند در بالاى اتاق روى تشکچه پشت به دیوار مىنشست و در جلوى او جعبهاى بود که حکم میز تحریر را داشت و به گونهاى مىنشست که همه کودکان در معرض دید او باشند و کاملاً مسلط بر اوضاع کلاس بود. چند ترکه دراز و کوتاه به عنوان وسیله تنبیه در کنار جعبه داشت. و در برخى موارد نیز دستگاه فلک12 نیز جهت تنبیه، صحنهآراى مجلس بود.
»مکتبخانهها، عموماً، در یک اطاق کوچک یا بزرگ دایر مىشد و در زیر این اطاق، گاهى زیرزمین یا سردابى هم بود که معلم یا ملاى مکتبخانه، براى تنبیه و مجازات شاگردان از آنجا استفاده مىکردند و کودکان بازىگوش و درسنخوان تنبل را در آن محلها چند ساعتى زندانى مىکردند که این مکانها در عرف مکتبدارها به سیاهچاپ معروف بود. »13
در شهرهاى گرمسیر در فصل تابستان که مکتب تعطیل نبود، کلاس در زیرزمین تشکیل مىشد.
بانیان و صاحبان مکتب: بانى و مدیر مکتب را مکتبدار مىگفتند. مکتبدار اگر معمم بود آخوند و اگر باکلاه بود میرزا و اگر از سادات بود، آقا مىگفتند. دایر کردن مکتب تابع هیچگونه شرایط و مقرراتى نبود و مرجع و یا دستگاهى مکتب را کنترل نمىکرد. شایستگى و ناشایستگى مکتبدار به شخصیت و دانش و آگاهى او بستگى داشت و هیچ مرجعى جز خود مردم براى تعیین این شایستگى وجود نداشت. اما به طور معمول، مکتبخانهها تحت نظر حوزههاى علمیه بود و طلاب علوم دینى مکتبخانهها را اداره مىکردند.
ویژگیهاى معلمان مکتبخانه: معلمان مکتبخانهها، که بیشتر از ملایان و حوزویان بودند، از نظر دانش و شایستگى مىتوان آنان را به دو گروه تقسیم کرد:
الف: کسانى که از دانش و شایستگى اخلاقى و رفتار نیکو برخوردار بودند و این امر، نه تنها در میانِ شاگردان، بلکه در محل نیز در میان توده مردم زبانزد همگان بودند و از احترام بالایى برخوردار بودند، هرجا که مىرفتند در صدر مىنشستند و مردم علاقهمند و تشنه بیانات و راهنماییهاى آنان بودند.
در شرح حال استاد محمدمحیط طباطبایى آمده است:
»پدرش سیدابراهیم فناء توحیدى در سال 1908 م او را به مکتبخانه ملاعلى حاج حسن مکتبدار معروف به زواره سپرد و تا سال 1915 م در همین مکتب به تحصیل ادامه داد و سپس از مکتبدار فاضل دیگرى به نام محمدرضا آموزگار براى کسب معلومات استفاده کرد.» سروته یک کرباس، جمالزاده/
176میرزا فتحعلى آخوندزاده که خود، یکى از منتقدان مکتبخانهها بود، در شرح حال خویش نوشته:
»پدرم مرا در هشت سالگى به مکتب گذاشت، یک سال متصل به مکتب رفتم... روز اول به واسطه حدت ذهن حفظ مىکردم فردایش فراموش مىشد. عاقبت به مرتبهاى از خواندن نفرت به هم رسانیدم که به هر قسم شغل شاق راضى مىبودم، به شرط این که از خواندن خلاص شوم، لهذا از مکتب گریختم... مادرم باز مرا به خواندن مجبور کرد. سه روز متصل مىگریختم و در اطراف پنهان مىشدم عاقبت مرا گرفتند. شروع کردند به تعلیم. چون آخوند ملاعلى اصغر شخص فاضل و عاقل بود مرا زیاد نرنجانید. با کمال حلم و رأفت حروف را به من نشان داد و سیاق هجه )هجى کردن( را آموخت. به طورى که در سه ماه قرآن را تمام کردم. »14
ب: گروه دوم افرادى بودند که از شایستگى و رفتار مناسب و دانش کافى، بهرهاى نداشتند. اکثر آنان سواد مختصرى داشتند و رفتارشان با شاگردان خوشایند نبود گفتنى است که بسیارى از اندیشهگران و منتقدان تربیتى در دوره قاجار، خود از جمله شخصیتهایىاند که تحت تأثیر و تربیت مکتبخانهها و رفتار شمارى از مکتبداران بوده که براى رهایى از آن اوضاع طرح نو درانداختهاند. حاج میرزا حسن رشدیه و یحیى دولتآبادى، طالباف، میرزا فتحعلى آخوندزاده... که همه از اندیشهگران و بانیان مدارس جدید هستند، چنین وضعى داشتهاند.
یکى از ویژگیهاى مکتبخانهها این بود که شاگرد از نزدیک با زندگى معلمِ خویش آشنا مىشدند. بویژه اگر مکتب در منزل شخصى آخوند، یا مکتبدار تشکیل مىشد، از اینرو، رفتار معلمان در خانواده و با دیگران، پیوسته زیرنظر و در معرض دید آنان بود. چون این نوع مکتبخانهها هم جاى درس بود، هم جاى آمد و شد دیگران و هم محل زندگى خانوادگى معلمان، پس اگر کودک رفتار مناسبى از خانواده معلم خویش مىدید، به طور طبیعى آن را براى خود الگو قرار مىداد. بویژه این که در سنین پایین الگوبردارى از ویژگیهاى روانى و رفتارى کودکان است.
وضع معیشت معلمان مکتبخانهها:
»در مکتبخانهها دو نفر از کودکان مراقبت مىکردند: یکى همان معلم یا ملا بود که کارش تدریس و تعلیم بود و حقوقش از بیست و پنج قران تجاوز نمىکرد و غالباً نهار و شامش را از خانواده بچهها مىدادند و یک نفر هم فرّاش که کارش علاوه بر تمیز کردن و نظافت مکتبخانه، مأمور آوردن و یا جلب بعضى کودکانى بود که تخطى کرده و از رفتن به مکتبخانه طفره مىرفتند. »15
البته شهریه مکتبخانهها مبلغ ده قران براى مکتبخانههاى اعیانى و پنج تا ده قران هم براى مکتبخانههاى عمومى بود.16
گاهى هم معلم از شاگرداناش شهریه نمىگرفت و مزدش در مقابل تعلیمى که مىداد عبارت از هدیهاى بود که در آخر سال یا آخر ختم قراءت قرآن، یا در واپسین لحظات پیشرفت شاگرد، یعنى روزى که مىبایست مکتب را ترک کند به او مىدادند و این هدیه عبارت بود از چند کله قند روسى، چند قوطى چاى هندى )سیلان(، یک شاخه نبات، چند شیشه گلاب قمصر، یک جعبه شیرینى، یک قواره پارچه و مقدارى پول نقد.17
این وضع مخصوص دوره قاجار نبوده و در فرهنگ اسلامى نیز رسم چنین بوده است.
على شریعتى در این باره مىنویسد:
»در مکتب، تعلیمات اجبارى نیست، رایگان نیست، ولى شرایط چندان ساده و طبیعى است... که هر خانوادهاى متعلق به هر طبقه یا گروه اجتماعى و اقتصادى، ولو محرومترین طبقات به آسانى مىتواند کودکاش را به مکتب بگذارد... به سادگى مىتواند در هر سطحى از درآمد و امکانات مادى، با مکتبدار کنار آید. پول، غله، میوه، شیر و ماست و حتى تعهد خدماتى علمى مىتواند به عنوان حقالزحمه در قبال آموزش طفل قبول شود.»18
درآمد معلمان سرخانه یا مکتبخانههاى خصوصى به مراتب بیشتر بود که در بحث مکتبخانههاى خصوصى به آنها اشاره خواهد شد. این افراد چه در خانه شخصى خود زندگى مىکردند و چه در حجرهها و جاهاى دیگر، زندگى بسیار سادهاى داشتند.
عبداللّه مستوفى در شرححال زندگى معلم خط خویش، که عشق و علاقهاى جز به هنر خطاطى و تمرین آن نداشت مىنویسد:
»گاهى اتفاق مىافتاد که با وجود ارزانى آن دوره تا دو ساعت بعداز ظهر، که شاگردها مىرسیدند و چند قرانى مساعده مىدادند، این خانواده ناهار نخورده بودند... درآمد میرزا از مجلس مشق که از هر شاگردى یک تومان ماهیانه مىگرفت، منتهى به ماهى پنج شش تومان مىرسید. و از دو سه خانهاى که براى مشق دادن مىرفت، هشت - نه تومان عایدى داشت. از چاپنویسى هم ماهى سه چهار تومان عایدى مىکرد، به طورى که سر هم رفته درآمد میرزا بیش از ماهى پانزده منتهى هیجده تومان و ندرتاً بیست تومان نبود و با آن درآمد زندگى مىکرد... با این حال، خیلى سابقه و واسطه و یا سفارش لازم بود تا میرزا شاگرد جدیدى بپذیرد و جز خانه چندتن از رجال و سرشناسان آن زمان جاى دیگرى نمىرفت. »19
با در نظر گرفتن این که شاگرد ارتباط مستقیمى با وضع زندگى روزانه معلم داشت، هم اینان بودند که شعله عشق معنوى را در دل شاگردانشان همیشه فروزان نگه مىداشتند و شخصیت جامع و والاى این نوع معلمان بود که همیشه الگوى بسیارى از شاگردان و دیگر فرهنگ دوستان مىشد.
»معمولاً یک مکتبدار، آخوند محل هم بود و علاوه بر تعلیم و تربیت کودکان، وظائف دیگرى را نیز انجام مىداد. اغلب مراجعین وى، در همان مکتب حاضر مىشدند و مکتبدار به تقاضاهاى آنان در همان اتاق درس رسیدگى مىکرد. اگر مکتبدار معمم بود، مراجعین خارجى وى اغلب جهت انجام امور مذهبى و یا براى حل اختلاف خانوادگى مراجعه مىکردند، و علاوه بر زن و شوهر از اقوام و نزدیکان آنها نیز چند نفر با آنها مىآمدند. طبیعى است که چنین امرى آرامش و نظم مکتبخانهها را به هم مىزد و علاوه بر آن کودکان چیزهایى مىدیدند و مىشنیدند که با وضع سنى و شرایط کودکانه آنان سازگار نبود. مراجعین آخوند اغلب روستائیان بودند، لذا هنگام مراجعه از محصولات ده از قبیل مرغ و کوزه و ماست و کره و روغن و حیوانات اهلى براى وى مىآوردند. »20
شاگردان مکتبخانههاى عمومى: بیشتر دانشآموزان این مکتبخانهها را فرزندان گروههاى میانى جامعه تشکیل مىدادند. براى اعیان و اشراف و شاهزادگان، مکتبخانههاى مخصوص بود و یا معلم سرخانه داشتند. فرودستان جامعه و روستازادگان محروم، نه چندان علاقهاى به این مکتبخانهها داشتند و نه بهرهاى از آن مىبردند. این بىبهرهگى و بىعلاقهگى، بیش از آنچه ناشى از خود مکتبخانه باشد، سرچشمه گرفته از شرایط حاکم بر زندگى آنان بود. توده عظیم مردم را روستائیان عشایر و یا پیشهوران تشکیل مىدادند و اینان بیش از آنچه در غم سواد و علم باشند، در فکر گذران زندگى روزمره خویش بودند که توانفرسا و زحمتآفرین بود. آنچه در مکتبخانه مىآموختند، در تحلیل نهایى در این مورد کارساز و نجاتبخش نبود و فقر و محرومیت دیرین همچنان بر زندگى آنان چیره بود. لذا شرایط حاکم بر زندگى آنان کار و زحمت را بر مکتب و درس مقدم مىداشت. میان کار و درس مکتب، تناقضى وجود نداشت هرکسى در هر شرایطى مىتوانست وارد مکتب شود، اما در عمل، گروه معدودى به مکتبخانهها روى مىآوردند و اگر هم با انگیزههاى گوناگون فردى و مذهبى به مکتب مىرفتند، بیشتر آنان پس از دو سال، یا کمتر، آنجا را رها کرده و با همان خرده سواد و دانشى که کسب کرده بودند، میرزاى محل مىشدند.
اما فرادستان جامعه را شوق و ذوقِ بیشتر براى تحصیل فرزندانشان بود; چرا که هم از اهمیت کارساز علم و دانش آگاهى داشتند و هم سرانجام براى طى کردن مراتب بالاى تحصیلى، نخست باید از مکتبخانه شروع مىکردند. اکثر دیوانیان و متنفذان سیاسى و دینى، جملگى، از میان همین گروهها برمىخاستند. گفتنى است که در تحولات اجتماعى دوره مشروطیت نیز همان قشرهایى از جامعه به مدارس جدید علاقه نشان دادند که درس و مدرسه تغییرات اساسى در زندگى آنان داده بود و این تغییرات از ضروریات حیاتشان به حساب مىآمد.21
تفاوت سنى و اجتماعى دانشآموزان: شاگردان، هم از نظر سنى و هم از نظر خانوادگى و وابستگیهاى قومى و استعداد تحصیلى، با هم متفاوت بودند. اما با این حال در یک محل و مکتب به تحصیل مىپرداختند. ممکن بود کودکى در چهار سالگى به آموختن بپردازد و در سن هفت یا هشت سالگى، به مراتب بالاى تحصیلى برسد و برعکس بسیارى نیز بودند که تا 14 یا 15 سالگى جز آشنایى مختصر با قرآن و الفبا و خواندن و نوشتن در سطح ابتدایى به موفقیتهایى دست نمىیافتند.
تقىزاده نوشته است: در پنج سالگى قرآن را تمام کرده و شروع به کتب مقدماتى فارسى، گلستان سعدى و جامع عباسى شیخ بهایى و نصاب الصبیان و کتاب ترسل و ابواب الجنان و دره نادره میرزامهدى و تاریخ معجم را خوانده و در هشت سالگى شروع به خواندن کتاب امثله و صرف و میر نموده است.22
اهداف دانشآموزان: هریک از شاگردان در درجه نخست براى باسواد شدن به مکتبخانه روى مىآوردند، ولى هر کدام انگیزه داشتند. شمارى مىخواستند خواندن و نوشتن و سیاق یاد بگیرند، تا در زندگى روزمره خانوادگىشان از آنها استفاده ببرند، دخل و خرج پدر و خانواده را یادداشت کرده، نگه دارند و مراسلات و نیازهاى دیوانى خانواده را برطرف کنند. شمارى دیگر به فکر طلبه یا ملا شدن بودند و اینها پس از اتمام دوره مکتب، به مدرسه و حوزههاى گوناگون روى مىآوردند و در این راه گاهى رنج سفر مىکشیدند و همه بزرگان دینى ما نخست محصل مکتبخانهها بودند. برخى دیگر که بیشتر از شاهزادگان و رجال و توانگران جامعه بودند، بر آن بودند تا پس از آشنایى با خواندن و نوشتن و علوم به اصطلاح قدیمه به علوم جدید روى آورند. محصلان خارج از کشور و دارالفنون و دیگر مدرسههاى جدید آن روزگار از جمله این گروه بودند.
افراد خیر، بیشتر تشکیلدهندگان کاروان معرفت جدید بودند و پس از پایان تحصیل در داخل و خارج، هر کدام صاحب شغل و منصبى شدند و یا در مراکز عالى آموزش و مدارس جدید به تدریس علوم و فنون جدید مىپرداختند. اکثر دیوانیان، وزراء و وکلا و رجال صاحب نام و نشان و مال و منال و پژوهشگران رشتههاى گوناگون ادبى و علمى... از میان همین گروه برخاستهاند.
امکانات آموزشى دانشآموزان: وسایل آموزشى شاگردان محدود بود به یک کتابچه و چند ورق کاغذ، قلم و قلمدان و گاهى یک ورق حلب سفید، قلم نى و مرکب و دوات.
کودکان از نظر وسائل آموزشى و نوشتافزار در مضیقه بودند، به گونهاى که براى تمرین خط ورقههاى حلبى سفید، که با آن سماور و سینى درست مىکنند، در اندازه یک ورق کاغذ، درست مىکردند تا در روى آن مشق درشت و ریز بنویسند. هر قسمتى را که مىنوشتند، پس از مدتى آن را پاک مىکردند و براى نوشتنهاى بعدى آماده مىکردند. این ورقه حلبى، نسل در نسل در خانهها باقى مىماند. این عمل دو فایده داشت: یکى اینکه روى حلبى مشق نوشتن، دست را قوت مىبخشید و دیگر این که در مصرف کاغذ صرفهجویى مىشد.23
اهداف آموزشى مکتبخانهها: برنامه آموزشى کلاً از آشنایى با حروف الفبا به صورت هجى کردن و آشنایى با سورههاى کوچک قرآن، یعنى عم جزو شروع مىشد و به کتاب مشکل مثل تاریخ معجم24 و غیره خاتمه مىیافت. اگر بخواهیم هدف برنامههاى مکتبخانههاى گوناگون را در آن زمان بیان کنیم، عنوانهاى ذیل عمده برنامههاى درسى و در حقیقت، هدفهاى آموزشى آن روزگار بوده است:
1. آشنایى با حروف الفبا به صورت هجى کردن.
2. آشنایى با قرآن و در درجه نخست عم جزو.
3. یاد گرفتن واجبات دینى و انجام آنها به صورت عملى در مکتب، مثل وضو گرفتن، نماز خواندن و... .
4. آشنایى با اصول اخلاق و مسائل دینى به صورت شفاهى به وسیله کتابهاى گوناگون.
5. آشنایى با زبان عربى از طریق کتابهاى صرف و نحو، آشنایى با منطق و معانى.
6. آشنایى با برخى از کتابهاى ادبیات فارسى.
7. آشنایى با جنبههایى از تاریخ ایران و اسلام.
8. آشنایى مختصر با سیاق.
9. آشنایى با نگارش )ترسل( و املا.
10. تمرین خط.
براى رسیدن به این هدفها کتابهاى زیر در مکتبخانهها آموزش داده مىشد: عم جزء، تنبیه الغافلین، معجزات، ابواب الجنان )نصایح حکم و مواعظ(، وظیفه الاطفال، نصاب الصبیان، تاریخ نادر )دره نادره(، صرف و نحو عربى، جامع عباسى، گلستان، جامع المقدمات، تاریخ وصّاف، شرح سیوطى، شرح جامى، شرح نظام، شرح شمسیه، مخزن الانشاء، ناسخ التواریخ، خمسه نظامى، دیوان سنایى غزنوى، مثنوى ملاى رومى، ترسل، حاشیه ملاعبداللّه بر منطق تفتازانى و...
البته این کتابها، در مکتبخانههاى سراسر کشور و روستاها آموزش داده نمىشد. هر مکتبخانهاى، باتوجه به علاقه مکتبداران و استعداد کودکان از میان آنها گزینش مىکردند. پارهاى از این کتابها، در مدرسههاى دینى و حوزهها نیز، در سالهاى نخستین، آموزش داده مىشد، شمارى از شاگردان، به توصیه معلمان و مکتبداران، خود کتابهایى چون موش و گربه عبید زاکانى و یا کتاب احمد طالبوف و یا کتابهاى دیگرى را مطالعه مىکردند.
همچنان که از فهرست برنامهها و کتابهاى درسى پیداست، از کتابهاى علوم جدید مثل حساب، فیزیک، شیمى و... و برنامههایى چون ورزش، هنر، کارهاى دستى و... خبرى نبود و اگر کسى مىخواست دنبال این نوع آموزشها برود، باید به طور شخصى و بیشتر با دشوارى به آنها دسترسى پیدا مىکرد. کتابهاى مربوط به علوم جدید چندان در دسترس نبود.
عمده هدفهاى تعلیم و تربیت در مکتبخانهها آشنا کردن کودکان به مسائل اخلاقى و دینى بود. این کار هم به صورت شفاهى، یعنى از طریق پند و اندرز و موعظه در حضور کودکان انجام مىگرفت و هم به صورت عملى و با یاد دادن وضو و نماز و دیگر جنبههاى عملى مسائل دینى، در حضور مکتبدار. بیشتر کتابها نیز، به صورتهاى گوناگون حاوى مسائل اخلاقى و دینى فراوان بود و همه کودکان بدون استثنا از مسائل اخلاقى و دینى آگاهى مىیافتند.
پیچیده و دشوار بودن کتابها: باتوجه به این که بیشتر کتابهاى یاد شده، چه از نظر زبان نگارش و چه از نظر میزان مشکلى، با ویژگیهاى ذهنى کودکان هشتساله به بالا همخوانى نداشت و حتى آموزش الفبا نیز بر اساس تواناییهاى ذهنى کودکان و بر پایه درستى آموزش داده نمىشد; لذا خواندن کتابهاى یاد شده مشکلات فراوانى براى شاگردان فراهم مىکرد و در بیشتر موارد در همان سالهاى نخستین تحصیل مکتب را رها مىکردند.
یحیى دولتآبادى مىگوید:
»براى خواندن فارسى کاغذهاى تحریرى خود را که عبارت بود از لاشههاى باطل شده سندهاى معاملاتى که با مردم داشت )معلم( به ما مىداد بخوانیم و خواندن خطهاى تحریرى بىاندازه زحمت داشت. از فارسى چیزى را که به شوق مىخواندم کتاب موش و گربه بود، شعرهاى آن را حفظ کرده آن کتاب را که تقریباً در میان آنچه براى خواندن من حاضر شده بود، یگانه چیزى بود که با سن و تحصیل من مناسبت داشته و آن را دوست مىداشتم.»25
سرجان ملکم، تعلیم و تربیت عهد فتحعلى شاه را اینگونه وصف کرده است:
»در ایران، طفلِ پنج ساله، یا پیر پنجاه ساله، در مجلس از حیث گفتار و کردار و سکونت و وقار یکسان است. در هفت سالگى شروع به خواندن عربى و فارسى مىکنند. )البته ادبیات فارسى( بعد از خواندن حروف تهجى، قرآن مىخوانند و بعد از آن به آموختن احکام شریعت مىپردازند. و قواعد مذهب شیعه را فرا مىگیرند، تا بغض دشمنان آل رسول در ضمیر ایشان جاى گیرد. بعد از آن کتب فارسى، متونى در سطح گلستان و حافظ مىخوانند. از آن جمله است کتاب سعدى... بعد از آن قدرى صرف و نحو و منطق و فقه و حکمت نیز مىآموزند. اما ترقى در این مراتب، غالباً ارتباط به استعداد و میل و علاقه نوآموز دارد.»26
آموزش زبان عربى و فارسى: زبان فارسى و عربى مورد توجه مکتبداران بود و این دو جزو درسهاى اصلى به شمار مىرفت. درس عربى از اهمیت خاصى برخوردار بود. چون هم زبان قرآن بود و هم بسیارى از کتابهاى اخلاقى و دینى به این زبان نوشته شده بود و اگر هم به زبان فارسى بود، فهم آن به دانستن زبان عربى نیاز داشت. منظور از زبان فارسى نیز، در حقیقت، زبان گلستان سعدى و یا متونى در آن سطح یا حتى مشکلتر بود.
گفتنى است حتى پس از پیدایش و گسترش مدارس جدید، کتاب فارسى مستقل و درخور فهم شاگردان وجود نداشت و در آن مدارس نیز متون قدیمى و قطعاتى از دیوانهاى مختلف، درس فارسى را تشکیل مىداد. در برخى از مناطق آموزش به زبان مادى نیز صورت مىگرفت، چنانچه در ارومیه معمولاً تعلیم الفبا از کتاب آنادلى )زبان مادرى( شروع مىشد و پس از آن که کودکان حروف الفبا را شناختند و با خواندن و نوشتن آشنا شدند کتابهاى رایج در مکتبخانهها تدریس مىشد.27
آموزش سیاق: سیاق معانى گوناگونى دارد. از این جمله است راندن، جاى کندن، روش و تربیت. اما مراد ما در اینجا، آموزش قواعد و نوشتن حساب است. خط سیاق، نوعى از خط بود که توسط آن دیوانیان یا اهل دفتر اعداد و مقادیر و اوزان را مىنوشتند. در برخى از مکتبخانهها این خط و شیوه نوشتن حساب آموزش داده مىشد. بزرگ امید در خاطرات خود مىنویسد:
»تحصیل علم سیاق در چهار ولایت معمول بود: آشتیان، تفرش و گرگان و نائین. فقط از این ولایات محاسب به همه جا مىرفت. دیگران حساب نمىدانستند. تجار با چرتکه و بقال با چوب خط حساب مىکردند. دَرِ مساجد یک میرزا نشسته بود، قلمدان و یک لوله کاغذ در جلو داشت و کسانى که مىخواستند کاغذ بنویسند، به آنها مراجعه مىکردند. »28
توجه به هنر و تفریحات سالم: متأسفانه در مکتبخانهها به این بخش از نیازهاى کودکان توجهى نمىکردند. تنها در پارهاى از مکتبخانهها، گویا آواز خواندن و شعر سرودن جزو برنامهها بوده است.
»در بعضى از مکتبها آواز خواندن و شعر سرودن جزو برنامه تحصیل بود، ولى هر دو، بویژه آواز خواندن، اختصاصِ به مسائلِ مذهبى، نوحهخوانى و تعزیه داشت و معمولاً در روزهاى پنجشنبه به شکل نوحهخوانى صورت مىگرفت. با این حال، معلم توجه مىنمود که این نوحهخوانى در مایه اصلى آهنگهاى مربوطه که گوشههایى از دستگاههاى هفتگانه موسیقى اصیل ایرانى بود، باشد. »29
در برخى از مکتبخانهها یکى از تفریحات بچهها مشاعره بود، به این ترتیب که آخوند شاگردان قوى و پر استعداد خود را دو قسمت مىکرد و آنان با هم به مشاعره مىپرداختند. بدین ترتیب که کسى شعرى مىخواند و طرف مقابل مىبایست شعرى را که حرف اول کلمه آن با حرف آخر کلمه آخر شعر مقابل شروع مىشد، بگوید. این کار ادامه مىیافت تا یکى از طرفین برنده محسوب مىشد. در این مشاعره کسى حق نداشت شعر گفته شده را دوباره بگوید و آخوند یا شاگردان مراقب این کار بودند.30
تعطیلات مکتبخانه:
»علاوه بر ایام ولادت و وفات معصومین، علیهم السلام، که مکتبخانه تعطیل مىشد، درماههاى محرم و رمضان و عید نوروز نیز، مدت درازى مکاتب بسته بود. همچنین در تابستان، به علت رفتن اهالى به باغات و دهات، خود به خود مکاتب بسته مىشد. علاوه بر اینها وقتى که در جوار یکى از مکاتب، زن و مرد سرشناس و متمولى حامله بود، مکتبدار روز وضع حمل وى، شاگردان مکتب را در معیت خلیفه و جانشین خود، به آن خانه مىفرستاد. وقتى کودکان به در خانه معهود مىرسیدند، در بیرون منزل با آواز بلند اشعارى را با هم مىخواندند:
یارب به حق نون تبارک
اولوسن بو مولود یا رب مبارک
که معناى آن چنین است:
خدایا به حق سوره »ن» مبارک
باشد قدوم این مولود میمون مبارک
در این موقع، صاحب منزل تحفهاى جهت مکتبدار مىفرستاد و این تحفه، معمولاً عبارت بود از یک کله قند، یا چند قران پول نقره. شاگردان پس از مراجعت و تحویل تحفه به مکتبدار، آن روز را به مناسبت قدوم مولود جدید، تعطیل مىکردند و این تشریفات به نام »تبرزه» معروف بود.»31
شیوه آموزش خواندن در مکتبخانهها: در مکتبخانهها اگر کودکان در مکتب آخوند باجىها حروف الفبا را یاد نگرفته بودند، درس با آموزش الفبا شروع مىشد. شیوه آموزش معلمان در اکثر مکتبخانهها یکسان بود. اما باتوجه به ویژگیهاى آموزشى هر مکتبدارى، مختصر تفاوتهایى داشت. مىتوان گفت اصول کلى آموزش خواندن عبارت بود از:
- آموختن اسم حروف، نه صداى آنها مثل: الف، ب... جیم... دال... میم.
- آشنا کردن شاگردان با حرکات، و تنوین ضوابط )شد، مد، وصل، قطع(.
- خواندن حروف به عدد حرکات و تنوین... .
- ترکیب حروف خوانده شده با همدیگر )البته اسم آنها، نه صداى آنها( و گفتن کلمه پس از آن.
- هجى کردن کلمات و تجزیه آنها به حروف با گفتن حرکات هریک از حروف.
براى آشنایى با این شیوه، به چند درس نمونه با این روش اشاره مىکنیم:
رشدیه در شرح درس خود مىنویسد:
»درس روز اول، آخوند و بچهها با هم مىخوانند: بسم اللّه الرحمن الرحیم; هوالفتاح العلیم، اول دفتر به نام ایزد دانا، صانع پروردگار، حى توانا. الف زَبَر; اَ - ب زَبَر; بَ - ت زَبَر; تَ - ث زَبَر; ثَ، تا آخر حروف. بحث دوم: الف زیر ا - ب زیر ت - ث زیر ث -جیم زیر تا آخر حروف. بحث سوم: الف پیش ا - ب پیش ب - ت پیش ت - ث پیش تا آخر حروف. سپس معلم حروف الفبا را، که معمولاً در اول جزوه شاگردان بود، یکى یکى مىخواند و دانشآموزان نیز آن را تکرار مىکردند. الف. ب. پ. جیم. دال. ذال... مدتى شاگردان به آموختن اسم هریک از حرفها مىپرداختند و پس از یاد گرفتن آنها، به گفتن اسم آن با حرکات و تنوین آغاز مىکردند. پس از تمرین و تکرار تمام حروف، معلم از شاگردها مىپرسید: یاد گرفتید: همه با صداى بلند مىگفتند بله! بعد نوبت مىرسید به ترکیب حروف: ب الف; با، ت الف; تا، ث الف; ثا، جیم الف; جا تا آخر حروف. پس از آنکه این قسمت نیز به اندازه کافى تمرین و تکرار مىشد، نوبت مىرسید به هجى کردن کلمات. براى نمونه معلم شاگردى را مىخواست; وى در جلو جعبه یا میز کوچک آخوند دو زانو مىنشست و آخوند مىگفت: »کتاب» را هجى کن. شاگرد باید مىگفت: کاف زیر; کِ، ت الف; تا، ب جزمى، »کتاب». 32
البته برخى از معلمان به سلیقه خود در این آموزش تغییراتى مىدادند. ممکن بود سؤال و جواب و یا ترکیب حروف با مختصر تفاوتى از مکتبى به مکتب دیگر، یا از شهرى به شهر دیگر انجام بگیرد.
»تعلیمات اولیه براى اطفال یاد دادن حروف عربى و حرکات و تلفظ صحیح آنها، به منظور خواندن قرآن مجید بود. بعد از مدتى که این تعلیم با موفقیت به پایان مىرسید، خواندن قرآن آغاز مىگشت و هنگامى که طفل موفق به ختم قرآن مىگردید به شکرانه این امر مهم مهمانىاى در خانه او به ناهار ترتیب مىیافت و از معلم و همشاگردیهاى وى دعوت مىشد. ولى کسانى که به ادامه تحصیل مىپرداختند، خوشنویسى یاد مىگرفتند و به موازات آن خواندن کتابهاى فارسى مثل گلستان سعدى، تنبیه الغافلین، اخلاق ناصرى، نصاب الصبیان، قابوسنامه و نظایر آنها نیز به شاگردان تعلیم مىشد و طرز نامهنگارى از روى منشآت نویسندگان نامى سابق، مثل قائم مقام و غیره تدریس مىگشت. حساب نیز آموخته مىشد، ولى نه بر سبک اعداد بلکه به طور سیاق.33 اینها تعلیماتى بود که براى زندگى در محیط اجتماعى آن روز کافى به نظر مىرسید لیکن کسانى که مىخواستند بیشتر بخوانند، غالباً به مدارس طلاب دینى مىرفتند و از محضر مدرسان دانشمند بهره مىگرفتند. ناگفته نماند که این عده محدود بود زیرا اولاً بیشتر خانوادهها امکان نداشتند که فرزند خود را به تحصیل بگذارند و ثانیاً علم و دانش نیز، به قدرى که امروزه در امر زندگى مؤثر است، از آن حیث در گذشته نداشت و در نتیجه از طرف خود محصلین نیز کمتر استقبال مىشد. »34
برنامه درسى در مکتبخانهها: در مکتبخانهها کلاسبندى وجود نداشت، تفاوت شاگردان فقط از سن و کتابشان معلوم مىشد. نحوه آغاز درس و »درس گرفتن» و »درس دادن» به این شرح بود:
اول صبح که مکتبدار در مکتب حاضر مىشد تمام کودکان به احترام وى بلند مىشدند و پس از صدور اجازه جلوس، کودکان روى تشکچههاى مخصوص خود مىنشستند و کتاب درس را جلوى خود باز مىکردند و با صداى بلند به خواندن درس مشغول مىشدند. معلم چند یا یک نفر از شاگردان را پیش خود فرا مىخواند. این شاگردان کتابهاى خود را برمىداشتند و مىرفتند جلو مکتبدار دو زانو با احترام مىنشستند. ابتدا هر کدام درس گذشته را مىخواندند و آن را »پس مىدادند»، سپس مکتبدار به آنها از روى کتابشان درس جدید مىداد و به مشق خط آنها رسیدگى مىکرد و درس و سرمشق جدید، که عبارت بود از یک سطر نوشته یا شعر، به آنان مىداد و آنها اجازه مىیافتند که برگردند و در جاى خود بنشینند. پس از آن معلم چند نفر دیگر را فرا مىخواند و به همان شیوه از آنان درس را تحویل مىگرفت و درس جدید مىداد. در حالى که گروه یا فردى مشغول تحویل گرفتن درس جدید بود، کسانى که قبلاً درسشان را گرفته بودند در سر جاى خود، و در اکثر موارد با صداى بلند، مشغول خواندن آن مىشدند و یا به تمرین مشق خط مىپرداختند. آموزش کاملاً انفرادى و براساس استعدادها و توان شاگردان بود. اگر معلم چند نفر را یک جا درس مىداد یا از چند نفر درس مىپرسید، آنان حتما همدرس بودند و از پیشرفت و استعداد نسبتاً یکسانى برخوردار بودند. همه شاگردان هر روز درس جدید نمىگرفتند، بلکه باتوجه به آسانى و دشوارى درسهاى پیشین، گاهى یک روز در میان و در مواردى دو روز در میان، درسهاى جدید مىآموختند.
معمولاً در هفته چهار روز مخصوص درس خواندن و دو روز ویژه تمرین و به اصلاح دوره کردن بود. بدین ترتیب که دو روز شنبه و یکشنبه درس مىخواندند و روز دوشنبه همان درس را تمرین مىکردند و باز دو روز سهشنبه و چهارشنبه درس مىخواندند و روز پنجشنبه مخصوص دوره کردن و تمرین بود.35 واضح است که چنین برنامهاى ممکن بود در همه مکتبخانهها مراعات نشود و هر مکتبى تغییرات خاصى در آن بدهد.
روش حفظ کردن در مکتبخانهها: در مکتبخانهها حفظ کردن یکى از روشهاى معمول تحصیل بود. اکثر مطالب، از عم جزو گرفته تا کتاب گلستان یا نصاب و غیره، در بیشتر موارد به صورت طوطىوار حفظ مىشد. در مکتب از صبح تا عصر کودکان مشغول حفظ کردن درسها بودند. درس خواندن مترادف بود با حفظ کردن. حتى پدران و مادران نیز وقتى مىخواستند به کودکان خود بگویند که برو بنشین درسهایت را یاد بگیر، یا حل کن... مىگفتند برو درسهایت را »حفظ کن»، یا درسَت را حفظ کردى؟
گرچه شیوه آموزش انفرادى یا به صورت گروههاى همدرس بود، اما کتابها براى همگان یکسان بود; یعنى همه باید نخست عم جزو را یاد مىگرفتند، به علاوه باید کتابهاى تعیین شده در مکتب را هم مىخواندند، ولى اگر توان خواندن و پیشرفت نداشتند، حق خواندن کتابها یا مطالب دیگر را نداشتند. براى نمونه اگر کسى فقط در نوشتن خط استعداد نشان مىداد، ولى کتاب گلستان، یا نصاب الصبیان را بلد نبود، معلم به وى اجازه نمىداد از یادگیرى کتابهاى مذکور معاف شود. به سخن دیگر، گرچه شیوه انفرادى بود، ولى در سطوح گوناگون برنامه و کتابهاى یکسان و ثابتى وجود داشت و هرکس که مىخواست به سطوح بالاتر برسد، باید کتابهاى سطوح پایین را مىآموخت.
این شیوه حفظ کردن، پارهاى دشواریها را به دنبال داشت. عبداللّه مستوفى در اینباره مىنویسد:
»درس من خوب پیش نمىرفت و سبب آن بر من و آخوند، هر دو، مجهول بود. آخوند از کودنى من و من از بىمهرى آخوند ناراضى بودیم و کم مانده بود از بچههاى کودن معروف شوم. خواندن یک سوره کوچک قرآن براى من مانند آشامیدن دریا بود ]آشامیدن دریا اصطلاح فرانسوى است و کنایه از کار مشکل است[ هر کلمهاى را باید آخوند، ده بار تکرار کند، در دفعه یازدهم هم که برمىگردم باز نتوانم بىغلط بخوانم. هر قدر آخوند بیشتر عصبانى مىشد من هم همان قدر کودنتر مىشدم. در صورتى که در مسائل غیردرسى زیرکیهایى از خود بروز مىدادم... آخوند حیران مىماند که این پسر که در موارد عادى تا این اندازه هوش و استعداد ظاهر مىکند، چگونه است که در خواندن این قدر لنگ است. براى آخوند هم خوب نبود که پسر صاحب مکتب از سایرین عقب باشد. به هر کیفیتى بود تا نصاب که مقدمه عربى خوانى است، پیش رفتیم، ولى آنچه امروز مىخواندم و با هزاران جان کندن یاد مىگرفتم، بعد از چند روز که مىخواستم کار کنم، مثل این بود که دفعه اول است که مىخواهم تازه این درس را بخوانم. »36
شمسالدین رشدیه در توضیح شیوههاى آموزش نوشته است:
»پس از اینها، آخوند طفلى را به حضور خوانده مىگوید: بنویس گل، بچه مىماند. خدایا چه کند؟ چه بنویسد؟ چه خاکى بر سر کند؟ آخوند مىگوید: گاف پیش; گُ، لام جزمى; گل. کودک حیران مىماند، گاف پیش گُ چه فلزى است؟ چه جانورى است؟ لازم جزمى اسم گل است یا باغبان؟ اینجاست که تسلیم چوب و فلک مىشود. بیچاره طفل در نوشتن گل »گ» را بلد است، نوشتن »ل» را هم بلد است. در ترکیب اینها معطل مىماند. »37
تنبیه و تشویق: تنبیه بدنى بچهها موضوعى بسیار لازم و واجب بود. هر مکتبخانه فلک و چوب مخصوص داشت38 هر معلمى چندین ترکه در پهلوى خود داشت، برخى بلند، براى دوردست، برخى کوتاه براى نزدیک، برخى از مدارس نیز فلک یا فلکه داشتند. اگر کودکى درس خود را خوب پس نمىداد، و یا شیطنت مىکرد به احتمال زیاد تنبیه بدنى مىشد. در عکسهاى بازمانده از آن زمان، چه در کتابهاى مربوط به عکسهاى تاریخى، چه در کتابهاى تعلیم و تربیت، صحنههایى از فلک شدن کودکان مکتبها و مدارس جدید! آن زمان دیده مىشود.39
جمالزاده درباره تنبیه در مکتبخانه مىنویسد:
»همان روز اولى که قدم به مکتب نهادم، مانند مرغى که به قفس افتاده باشد، هنوز طپش قلبم تسکین نیافته بود که آخوند با قهر و غضب و کر و فر بسیارى چنانکه گویى با من طفل معصوم پدرکشتگى صد ساله دارد اسمم را پرسید. با صداى لرزان گفتم سید محمدعلى. گفت سید محمدعلى بدان که اینجا را مکتب مىگویند. اینجا جاى شیطنت و بازىگوشى نیست. نفست درآید، ناخت را زیر فلکه مىگیرم و با انگشت یک بغل ترکه انارى را که در مقابل دوشکچهاش به زمین ریخته بود نشان داد... در یک چشم به هم زدن چوب و فلکه حاضر شد و دو پاى بچه سید مظلوم به هوا رفت و ذریه رسول خدا و میوه دل بتول عذرا اولین بار زهر بیداد اولاد آدم را چشید و از همان ساعت یکباره از علم و سواد و خط و کتابت بیزار و هراسناک گردید. »40
این روش در تعلیم و تربیت به تنفر کودکان از رفتن به مدرسه مىانجامید. جمالزاده در ادامه مىنویسد:
»عصر همانروز وقتى به خانه برگشتم و تفصیل چوب خوردنم را به مادرم حکایت نموده دوپا را در یک کفش کردم که الاّ دیگر به مکتب نخواهم رفت. »41
شیوههاى تنبیه: چوب زدن، به فلک بستن، سرپا نگاه داشتن و روى یخ و برف نشانیدن و یا پابرهنه نگاه داشتن، وزنه سنگین در دست نگه داشتن، حبس در جاى تاریک، نهادن ریگ زیر لالههاى گوش و مداد لاى انگشتان، یا دستها را بالاى و روى یک پا ایستادن... از این جمله بود.
گاهى برخى از معلمان ابتکارات غریبى در تنبیه به کار مىبردند و گویى به این وسیله تفریح مىنمودند. براى نمونه معلم، به بچه امر مىکرد که خودش دو سه سیلى محکم به صورتش بزند. اگر در زدن سیلىها، کوتاهى مىکرد یا آهسته مىزد، دو برابر آن یا سه برابر آن را خود معلم با شدت بیشتر مىزد و گاهى به شاگردان دستور مىداد سیلى به هم بزنند. به این ترتیب کودک را نسبت به عدم اطاعت از امر معلم مجازات مىکرد. در بعضى مکتبها، نظر به سلیقه معلم تنبیه اخلاقى معمول بود. یعنى تمام شاگردان همصدا شده و درباره مقصر داد مىزدند: لعنت، واحسرتا، واغیرتا، تفو، و بعضى از کلمات و اصوات شبیه به همین مضمون. تشویق هم اخلاقى بود. یا خود معلم بارکاللّه، آفرین مىگفت یا تمام شاگردان هم صدا شده در حق او آفرین مىگفتند.42
باتوجه به اینکه یکى از علتهاى فرار کودکان از مدرسه، علاوه بر شیوه نادرست آموزش، زیادهروى شمارى از معلمان در امر تنبیه بوده، به یکى دو نمونه از نحوه تنبیه اشاره مىکنیم:
»وقتى تقصیر کودکى زیاد بود، پاى او را چوب مىزدند. در این صورت، وى را در زمین مىخواباندند و یکى از کودکان روى سینه او مىنشست و کودک دیگر پاهایش را مىگرفت و از زمین بلند مىکرد و یک یا دو نفر دیگر، که معمولاً نایب معلمها )خلیفه( بودند، با ترکه به کفپاى کودک مىزدند، تا حدى که استاد بگوید بس است. گاهى نیز پاهاى کودک مقصر را در فلک مىگذاشتند و آن چهارچوبى که پاهاى کودک را که روى زمین خوابانیدهاند توى آن مىگذاشتند و دو نفر شاگرد دو سر طنابى را که به فلک وصل بود، از طرفین مىکشیدند و پاها را نیممتر بالاتر از زمین نگه مىداشتند و از دو طرف، با چوب و شلاق به کف پاى شاگرد مقصر مىزدند. بعضى اوقات آنقدر به کف پاى شاگرد مقصر ترکه مىزدند که کف پاها ورم مىکرد و تا چند روز کودک نمىتوانست موقع رفتن پاى خود را به راحتى به زمین بگذارد. بعضى اوقات نیز، که از یک طرف اتاق صداى کودکان بلند مىشد و آنها شیطنت مىنمودند، استاد نمىتوانست شاگرد مقصر و خطاکار را پیدا کند، تمام کودکانى را که آن سمت اتاق بودند دستهجمعى تنبیه مىکرد، یا خودش آنان را چوب مىزد، و یا دستور مىداد پاهاى آنها را به فلک بگذارند. به طور کلى، اصل تشویق در مکاتب کم بود ولى تنبیه و آن هم تنبیه بدنى هر روز اجرا مىشد. »43
چون تنبیه بدنى یکى از رایجترین عمل آموزشى بود، لذا شمارى از شاگردان، براى رضایت خاطر مکتبدار، ضمن هدایاى گوناگون از قبیل: خوردنیها و پوشیدنیها، یا پول نقد به وى مىدادند.
به روایت رشدیه، زبان حال شاگردان مکتبخانهها این بود:
»چهارشنبه کنم فکرى، پنجشنبه کنم شادى، جمعه کنم بازى، اى شنبه ناراضى، پاها فلکاندازى، چوبهاى آلبالو، پاهاى خونآلود. »
عکسالعمل والدین نسبت به تنبیه بدنى: بسیارى از اولیاء، نه تنها چندان واکنشى در برابر این رفتار استاد نشان نمىدادند، بلکه به اعتبار این گفتار قدیمى »جور استاد به ز مهر پدر» به وى مىسپردند اگر کودک شیطنت کرد یا درس نخواند، او را خوب تنبیه کنند. در اردبیل چنین رسم بود:
»معمولاً وقتى ولىّ طفلى او را به مکتب مىگذاشت، این جمله را خطاب به آخوند باجى مىگفت که: »اتى سنون، سوموگى منیم» یعنى گوشتاش مال تو، استخواناش مال من. و این حکایتاز آن داشت که اگر آنقدر به او چوب بزند که گوشتهاى تنش بریزد او رضایت خواهد داشت. »44
به نظر مىرسد این واکنش نشان ندادن از بینش خود اولیا نسبت به کودک و تربیت آنان سرچشمه مىگرفت. به این ترتیب که خود اولیا، بیشتر وقتها در تربیت کودکانشان تنبیه بدنى را به کار مىبستند و چون معلم را نیز در این زمینه یار و یاور خود مىپنداشتند، لذا از کرده وى چندان ناراحت نمىشدند.
مرتضى راوندى درباره تنبیه بدنى مىنویسد:
»به طور کلى، اکثریت روشنفکران و دانشمندان آن زمان، از جمله سعدى شیرازى، راه پیشرفت نوآموزان را در تأدیب و تنبیه پنداشتهاند، و براساس این نظریه، آموزگاران آن دوران با سیلى و چوب و فلک نوآموزان را به کار تحصیل، یا فعالیتهاى یدى و فرا گرفتن حِرَف و صنایع وادار مىکردند، و این روش تربیتى را خدمتى بزرگ و گرانبها به فرزندان آتیه کشور مىشمردند. سعدى مىگوید:
ندانى که سعدى مراد از چه یافت
نه هامون نوشت و نه دریا شکافت
به خردى بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگى صفا
هر آن طفل کوجور آموزگار
نبیند، جفا بیند از روزگار
سعدى در باب هفتم گلستان عقاید و نظریات خود را در مورد تربیت کودکان اظهار کرده است. گویى افصح المتکلمین سعدى شیرازى و معاصر نامدارش مولانا جلالالدین رومى، به اقتضاى زمان و محیط نشو و نماى خود به این نتیجه رسیده بودند که از راه تهدید و فشار و آزار و شکنجه، بهتر مىتوان کودکان و خردسالان را، خواندن و نوشتن آموخت، غافل از اینکه، نیاموختن و فرار کودکان از مدرسه به علت نفرت آنان از فراگرفتن علم و دانش نبوده، بلکه آنچه نوآموز را از فرهنگ و آموزش بیزار و فرارى مىکرد، روش بسیار غلط تعلیم و تربیت معلمان بود که از دیرباز تا حدود نیم قرن پیش، ادامه داشت و هرگز آموزگاران در این اندیشه نبودند که کتابى درخور فهم کودک تألیف و تنظیم کنند و الفبا و ترکیب لغات و کلمات را به تدریج و گام به گام با اسلوبى صحیح، توأم با تشویق و تحسین به اطفال بیاموزند... مولوى در مورد تنبیه اطفال، قدمى چند از معاصر نامدارش، سعدى، فراتر نهاده و آشکارا گفته است: که اگر کودکى در زیر ضربات پدر بمیرد باید پدر او خونبها بدهد، ولى اگر طفلى، در زیر تازیانه آموزگارى جان سپرد، هیچگناهى متوجه معلم او نیست.»45
امتحانات شاگردان: امتحان از دانشآموزان به شکل امروزى نبود. هر روز و هر هفته کودک درس تحویل مىگرفت و درس تحویل مىداد و استاد در هر درس شاگرد را ارزیابى مىکرد و مطابق با تواناییهایش درس جدید مىداد. شاگرد تا درسش را خوب یاد نگرفته بود، مرخص نمىشد. همه برخوردها رودررو و پیوسته بود. مسأله شب امتحان یا ایام امتحانات مفهومى نداشت. در حقیقت ارزشیابى دو مرحله داشت:
الف. ارزشیابى مرحلهاى: هر روز، یا هر چند روز یک بار صورت مىگرفت.
ب. ارزشیابى نهایى: همان پایان یک کتاب یا یک مطلب بود که با آیین خاصى انجام مىیافت.
امتحان نیز همانند آموزش جنبه فردى داشت. هر دانشآموز یا گروهى از شاگردان همدرس به صورت انفرادى و بدون مقایسه با شاگردان یا به اصطلاح هنجارهاى از پیش تعیین شده براى همگان، مورد ارزشیابى قرار مىگرفت و این ارزشیابى، چون در حضور دیگر شاگردان بود، امکان اشتباه در آن کمتر بود. چون هم شاگرد در طول تحصیل پیوسته موردنظر استاد و دیگر شاگردان بود و هم این که در پایان یک کتاب همگان مىپذیرفتند که شاگرد موردنظر شایستگى ختم کتاب یا درس خاص را دارد. امتحان در بیشتر موارد، شفاهى بود، مگر اینکه نوشتن موردنظر بود، مثل املا و خط.
آیین ختم قرآن و ختم سورهها: پس از ختم عم جزو، موضوع به ولى شاگرد خبر داده مىشد و وى به شکرانه این موفقیت هدیهاى براى آخوند مىفرستاد و همین که به سوره »جمعه» یا »یس» مىرسید، باز تشریفاتى داشت و مىبایست هدیهاى براى معلم بیاورد، اما ختم قرآن تشریفات بیشترى داشت.
مکتبخانههاى خصوصى
کودکان علماء و روحانیون درجه اول و اعیان و اشراف به مکتب نمىرفتند. اینان، معلم سرخانه داشتند. معلمان سرخانه به دو صورت به آموزش مىپرداختند: یا هر روز در یک ساعت معین در خانههاى آنان حاضر مىشدند و به آموزش مىپرداختند، یا این که در بیرونى منزل آنان مسکن گزیده و در آن محل هم آموزش مىدادند و هم زندگى مىکردند. در صورت دوم، معلمان، که بیشتر از طلبه و روحانیون بودند، در بیشتر موارد تنها زندگى مىکردند و اگر زن و بچهاى داشتند، هر از گاهى، براى سرکشى به آنان مکتب را ترک مىکردند.
شاگردان مکتبخانههاى خصوصى: این مکتبخانهها در منزل اعیان بود و جز اشرافزادگان و خانوادههاى نزدیک و یا فرزندان هم طبقه آنان کسى اجازه ورود نداشت. بچه نوکرها هیچ وقت اجازه نداشتند با آقازادهها درس بخوانند; زیرا تصور مىکردند که این قبیل بچهها، که تربیت درستى ندارند، اخلاق بچهها را خراب مىکنند.46
این تفکر سالیان سال در تاریخ فرهنگ ما اعمال مىشد:
»امرا و اعیان و اشراف و توانگران اطفال خود را به مکتب نمىفرستادند; زیرا به واسطه نواقصى که مکتب داشت و عادات و اخلاق زشت کودکان دیگر، مکتب مناسب با حیثیت و شؤون خداوندان نعمت نبود. »47
آداب ورود به مکتبخانههاى خصوصى: ورود به این مکتبخانهها با آداب ویژهاى انجام مىگرفت. مستوفى نمونهاى از این آداب را این چنین بیان مىکند:
»کمکم موقع درس خواندن من هم فرا رسید. یک روز ساعت خوش کردند و مرا با یک کله قند و یک توپ قدک براى آخوند به مکتب فرستادند... همین که چشم آخوند به من و بعد از آن به سینى محتوى قند و قدک افتاد، بعد از جواب سلام چند کلمهاى راجع به هوش و شعور من و این که انشاءاللّه پسر کارکن و معقولى خواهم شد و آقاى سنگین و رنگینى بار خواهم آمد، اداء کرد و مرا پهلوى برادرم نزدیک خود نشاند. »48
معلمان مکتبخانهها: معلمان این مکتبخانه در اغلب موارد، همان روحانیون و طلبهها بودند که روزى چند ساعت به منزل صاحب مکتب مىرفتند و فرزندان آنان را آموزش مىدادند و یا در همان مکتب، امکانات زندگى براى وى فراهم مىشد و در کنار خانواده اعیان و اشراف زندگى مىکردند. اینگونه معلمان جزء بزرگان شهر به شمار مىآمدند و آذوقه سالیانه آنان در سر خرمن و هنگام تابستان از املاک صاحبخانه برآورده مىشد. آنها کار دیگرى جز تدریس نداشتند. هنگام حرکت خانواده در تابستان به ییلاق، صاحب مکتب نیز به همراه آنان مىرفت. حقوق این آخوندها، در حدود ماهى 25 قران تا سه تومان بود و شمارى این مبلغ را بیش از اینها ذکر کردهاند.
اعظام قدسى مىنویسد:
»معلمان سرخانه اغلب از طلاب و ملاها بودند. حقوق این افراد ماهیانه حدود سه الى ده تومان بود. علاوه بر آن غیر از ماهیانه، غالب رجال که به مستخدمین خانه جیره مىدادند; از قبیل آرد، برنج و غیره به ملاى سرخانه هم مىدادند. »49
برنامه آموزشى: برنامههاى آموزشى این مدارس از نظر مواد درسى و مطالب آموزشى، فرقى با مکتبخانههاى عمومى نداشت و مطالب و کتابهاى یکسانى داشتند. فقط مىتوان گفت که کیفیت آن با مکتبخانههاى عمومى فرق مىکرد. براى نمونه در آموزش خط یا درسهاى دیگر رجال و اشراف مىکوشیدند بهترین استادان را به خدمت بگیرند و در نتیجه، فرزندانشان از آموزش پرکیفیتى نسبت به زمان خود برخوردار مىشدند.
تنبیه و تشویق: باتوجه به خاطراتى که از دانشآموختگان این مکتبخانهها مانده است، تنبیه بدنى در این مکتبخانهها نیز ادامه داشت، اما تصور نمىرود شدت آن به همان اندازه بود که در مکتبخانههاى عمومى اعمال مىشد. ولى واکنش شاگردان این مکتبخانهها نیز نسبت به طرز رفتار معلمان خود چندان نشانى از رضایت و خرسندى در خود ندارد.
بررسى دیدگاهها درباره مکتبخانهها
مکتبخانهها، گرچه از قرنها پیش از دوره قاجار، فعالیت داشتهاند; اما آنچه در این دوره به نام مکتب یا مکتبخانه عمل مىکرد، مورد طعن و انتقاد بسیارى از صاحبنظران و فرهنگ دوستان قرار گرفته و به دنبال همین انتقادها بوده که فکر ایجاد مدارس جدید در اذهان شمارى از روشنفکران و فرهنگپژوهان جوانه زده است.
در اوایل مشروطیت و پس از آن، مکتبخانهها، چه از سوى متفکران، رجال و چه از سوى جهانگردان خارجى مورد انتقاد قرار گرفته و بر بایستگى دگرگونى در نظام آموزشى آن تأکید شده است. بسیارى از روزنامهها، ضمن طرفدارى از ترقى و آزادىخواهى و بیان عقبماندگیها و وضع اسفبار زندگى مردم و دفاع از گسترش علوم و فنون جدید در میهن بر ضرورت تغییر نظام آموزشى و از جمله اصلاح وضع مکتبخانهها تأکید کردهاند. براى نمونه، روزنامه عدالت، مقالهاى درباره مکتبخانههاى آن زمان و ضرورت اصلاح آنها به چاپ رسانده و نوشته است.
»مکاتب ابتدائیه مکتبهاى بازارى است که در مساجد و دکاکین، که نه موافق حفظ الصحه و نه موافق نظافت است، دایر مىباشد. طفل، پس از اینکه در مکاتب در مدت ده سال، ده هزار چوب خورد و مشقتها تحمل نمود، تنها خواندن و نوشتن مىداند و از سایر علوم اطلاعى ندارد... عمده فسادى که در این مکاتب سبب نفرت متعلمین است، سوء سلوک معلمان است. اطفال به اندازهاى با معلم عناد دارند که خبر مرگ معلم، عید شاگرد است... از معلم فحشهاى نالایق مىشنود و کتک مىخورد. اصلاح این مکاتب واجب است. »50
»پس از استقرار مشروطیت در ایران، اهتمام آزادىخواهان و کوششهاى مردمِ روشنفکر بر این بود که وضع مکتبخانههاى قدیم را تغییر دهند و آنها را از این وضع دلخراش بیرون آرند و تنبیه را از مکاتب بردارند و مکتبخانهها را به مدارس تبدیل سازند. »51
بدون شک، به دلایل بسیار، نظیر سختگیریهاى غیرمنطقى مکتبدار، بىاطلاعى او از اصول تعلیم و تعلم، فاصله سنى زیاد بین مکتبدار و شاگرد مکتبى، همسن و سال نبودن شاگردان، امکانات محدود و نامناسب محیط درس و... آموزشهاى مکتبخانه را از کارایى انداخت و آنها را به بنبست کشاند.
افزون بر این، در بازار کار هم، سواد مکتبخانهاى، آن قدرها کاربرد نداشت و کسى که پس از یک یا چند سال تحصیل از مکتب خارج مىشد »مىبایستى در دکان... هیزم بشکند، یا زیر دست بنا آجر بیندازد. »52
یا به کار دیگرى سرگرم شود که با آنچه عمدتاً به زبان عربى - و نه به زبان مادرى در مکتب خوانده بود هیچ ارتباطى نداشت.
ایرادى دیگرى که از مکاتب و کل نظام تربیتى ایران گرفته شده، تعداد روزهاى تعطیل است تا جایى که به ادعاى منتقد، مدرسهها سالى 6 ماه فعال هستند. 53
از ایرادهاى مهمى که به مکتبخانهها گرفتهاند، این که:
»باسوادان کشور همزمان با مشروطیت، دو درصد از جمعیت کشور را تشکیل نمىدادند، و آنها کسانى بودند که در مکتبخانهها و مساجد و تکایا، به دست شیوخ، سادات معمم و مکلا و ملاباجىهاى هر محل، کوره سوادى آموخته و نوشتن و خواندن را به زحمت فرا مىگرفتند. سوادى که یاد مىگرفتند، آنان را قادر مىساخت که طوطىوار بخوانند و مشقى بنویسند و چند سطرى عم جزو حفظ کنند. »54
افزون بر این، هرچه پایههاى تحصیل از مکتبخانه به مدارس علمیه فرا مىرفت، از این عده کاسته مىشد، اگرچه باید دانست که مکتبخانه الزاماً مرحله مقدماتى مدارس حوزوى نبود، بلکه میرزا55 و محاسب براى کار در بازار تربیت مىکرد. دولت هیچ نقش و دخالتى در اینگونه مدارس و مکاتب نداشت; چرا که مکاتب، به هزینه مردم - والدین فرزندان مکتبى - اداره مىشد. و مدارس علمیه، از راه موقوفات و کمکهاى علماى طراز اول اداره مىشد. از این روى، دولت، نه مىتوانست در کم و کیف کار آنها دخالت کند و نه اصولاً این دخالت ضرورت پیدا مىکرد. به بیان سادهتر، دولتهاى وقت، ترجیح مىدادند مکاتب و مدارس را به حال خودشان رها کنند و هرچه بیشتر از آنها فاصله بگیرند; زیرا این دورى، نه فقط بار مالى براى دولت نداشت، بلکه از بروز هر نوع برخورد و تضاد جلوگیرى مىکرد.56
مکاتب و مدارس براى شمار اندکى از ایرانیانى که از نوعى درونگرى برخوردار بودند، بهانهاى فراهم مىکرد تا به مدارس خارجى واقع در ایران پناه ببرند. به گونهاى که گاه استقبال مردم از مدارس خارجى حیرتآور بود و مىتوان گفت که این استقبال معلول نظام تربیتى سنتى ما بوده است.
همین مکاتب و مدارس بود که پس از ایجاد مدارس جدید در ایران و پس از بازگشت تحصیل کردههاى خارج و تبلیغ آموزش و پرورش نوین، هم صف مخالفان نوآورى را تأیید و تقویت مىکرد و هم عمدتاً تحصیل کردههاى همین مکاتب و مدارس بودند که در جریانهاى اجتماعى، بویژه نهضت مشروطیت و قبل از آن در واقعه رژى بر سر امتیاز توتون و تنباکو پشتوانه حرکتهاى مردمى و انگیزاننده و پدیدآورنده این حرکتها بودند. این تضاد در نوع خود درخور بررسى است.
بالاخره چون دخترها به جز شمار اندکى به مکتب نمىرفتند، در عمل، حدود نصف جمعیت کشور از نعمت سواد محروم بودند.
به طور کلى، به دلیل نبود شیوههاى مناسب تعلیم و عدم نوآورى و تکیه بر روشهاى کهنه و قدیمى آموزش، و حمایت نشدن از سوى دولتها، به مرور زمان این شیوه آموزش به حاشیه رفته و در آخر از صحنه آموزش عمومى بیرون رانده شد.
به نظر مىرسد اگر مکتبداران از شیوههاى نوین آموزش و پرورش، جهت توسعه تعلیم و تعلم استفاده مىکردند و با ارتباط با جهان بیرون از خود، از شیوههاى جدید آموزشى بهره مىبردند، مىتوانستند نه تنها به ادامه آموزش خود بپردازند، بلکه شاهد گسترش آموزش و پرورش بومى و مطابق با آداب و رسوم و فرهنگ جامعه باشند. در این صورت نه تنها آموزش و پرورش تحمیلى بر جامعه و مردم ما وارد نمىشد، بلکه مواد آموزشى و شیوه تحصیل آن نیز از درون جامعه برمىخاست.
دگرگونى در نظام آموزشى و پیدایش مدارس جدید
نیمه اول قرن 18 م. دگرگونیهاى مهمى در ایران رخ داد که یکى از اینها اقتباس آموزش و پرورش نوین از اروپا و تلاش شاهان، بویژه شمارى از دولتمردان براى گسترش آن در شهرهاى بزرگ آن روز، و سپس در نقاط کوچکتر بود. این رویداد مهم، از نظر صورى با تأسیس دارالفنون در سال 1852 م. آغاز شد، ولى در عمل، مقدمات آن از سال 1810 م. که دو محصل ایرانى به اروپا اعزام شدند، شروع شده بود و ساختمان مدرسه نیز از مدتى قبل ساخته شده بود.
دارالفنون آثار ادبى مهمى براى کشور نداشت، ولى این مؤسسه علمى با وجود کارشکنیهاى فراوان، در پیشرفت تعلیم و تربیت و اخذ علوم و فنون در ایران مؤثر افتاد و به گروه انبوهى از جوانان فرصت داد تا در راه اصلاح کشور قدم بردارند و در مدت کوتاهى یک قشر از اطبا و علماى ریاضى و طبیعى در تهران پیدا شدند و با ترجمه و تألیف کتب بر طبق روش علمى جدید و به بار آوردن شاگردان فراوان به آغاز نهضتى در فرهنگ ایران کمک کردند. این مؤسسه در تربیت عاملین انقلاب مشروطیت و آن دسته از افرادى که در سمتهاى دولتى نقش مفید داشتند مؤثر بود.57
با ایجاد و گسترش مدارس نوین، پاى دختران به مدرسه باز شد. در نظام سنتى نیز، شمارى از دختران مىتوانستند چند سال به مکتب یا به مدارس علمیه بروند. اما در نظام جدید تربیتى محدودیتى براى این امر وجود نداشت و رفته رفته، دست کم به صورت نظرى، راه علم آموزى به روى نیمى از مردم کشور باز شد.
نتیجه مستقیم آموزش و پرورش جدید، برخلافِ محدودیت دامنه آن، دگرگونى افکار از راه ایجاد تردید نسبت به علوم سنتى و اصول دانش متقدم بود. این تردید که هم تحصیل کردههاى بازگشته از خارج و هم تحصیل کردههاى دارالفنون و مدارس دیگر در آن سهمِ درخورى داشتند، رفته رفته به میان مردم راه پیدا کرد و به اصطلاح امروز بخش خصوصى را به عرصه تعلیم و تعلم کشاند.
در سال 1911 م. قانون اساسى معارف در 28 ماده به تصویب رسید که تعریف مکتب و مدرسه، ضرورت پروگرام مدرسه و مکاتب توسط وزارت معارف، اجبارى بودن تعلیمات ابتدائیه در خانه یا مدرسه، انواع مدارس رسمى و غیر رسمى با لزوم اطاعت دولت از ایجاد مدارس توسط اشخاص و شرایط بانیان مدارس، ممنوع بودن تنبیه بدنى و... از مهمترین عنوانهاى این مواد بود. از پیامدهاى مثبت رواج آموزش و پرورش نوین، ترویج نسبى بهداشت و روشهاى پیشگیرى از ابتلا به امراض و تأسیس بیمارستان نظامى و عمومى براى نخستین بار در تاریخ کشور را مىتوان نام برد.
سرانجام باید از نقش روحانیت در این قضیه نام برد. به دیگر سخن، با آنکه تا قبل از پیدایى تعلیم و تربیت نوین، آموزش و پرورش در اختیار روحانیت بود و علىالقاعده مىبایست طلاب و علماى علوم دینى آموزش و پرورش جدید را رقیب خود بدانند; اما به گواه تاریخ، بیشتر عکس آن رفتار کرده و حتى شمارى از آنان به راهاندازى و بنیانگذارى مدرسههاى نوین همت گماشتهاند.
احمد کسروى، ضمن تمجید از کارهاى سید جمالالدین اسدآبادى در جهت گسترش تعلیم و تربیت جدید، از ملایان موافق مدارس جدید در کشور نام مىبرد و بویژه از شیخ هادى نجمآبادى و سیدمحمد طباطبایى، بانى دبستان اسلام به نیکى یاد مىکند.58
ناظم الاسلام کرمانى ضمن تمجید از حمایت روحانیت از مدارس جدید، بالاخص از آخوند ملا محمدکاظم خراسانى به عنوان مجتهد طراز اول و آقا شیخ عبداللّه مازندرانى و دیگران در طرفدارى از این امر سخن مىگوید.59
افزون بر اینها، علما به نسبت اطلاعات و بینش خود، به عنوان بانى مدرسه، مدیر مدرسه، معلم مدرسه و مانند آن تلاشهایى در مدارس نوین داشتهاند و مهمتر اینکه با شرکت در مراسمى نظیر روز اول یا آخر سال تحصیلى، یا جشنهایى که در مدارس برپا مىشد، نظام جدید آموزش و پرورش را تأیید مىکردهاند. عبداللّه مستوفى از حضور علماء و سران قوم در مدرسه علوم سیاسى نام مىبرد.60
وى در جاى دیگرى مىافزاید که پس از ایجاد مدارس در تهران، نه فقط اکابر معمولى از آن استقبال مىکردند، بلکه حتى تاجرهاى بازارى و آخوندهاى مدارس قدیمه هم به این مدارس مىرفتند و از سؤالات قبل و بعد از درس آنها پیدا بود که با ذىنفعى به این مجالس مىآیند و واقعاً تشنه این معلوماتاند.61
دو تن از ملایان نیکنام، خود پشتیبانى دبستان گردیدند:
»یکى از آن دو شیخ هادى نجمآبادى بود که خود مرد دانشمند و آزاد اندیشه و نیکى بود پس از برافتادن امینالدوله سرکشى و پشتیبانى به دبستان رشدیه و نگهدارى آن به گردن گرفت، و دیگرى سیدمحمد طباطبایى بود که خود بنیاد دبستانى به نام اسلام نهاد و تا توانست از هوادارى و واداشتن مردم به هوادارى باز نایستاد. پرواى این دو تن به کار دبستان زبان دیگران را بست.» 62
برنامه مدارس در این دوره که حوزههاى علمیه و تحصیل کردههاى غرب، با هم، عهدهدار نظام آموزشى بودند به این شکل بود که: بعد از خواندن قرآن، و تکرار آن توسط دانشآموزان، به کلاس درس مىرفتند و قبل از ظهر به منزل رفته و براى نماز ظهر و عصر به مدرسه برمىگشتند و نماز جماعت را به امامت یکى از معلمین، که معمم بود برگذار مىشد و دوباره به کلاس رفته و بعد از تمام درس، همگى در حیاط مدرسه به صف ایستاده و عدهاى با صداى بلند خطابهاى مىخواندند که در آخر هر جمله از خداوند مسأله خواسته و براى حفظ مملکت و سلامت و شاه و بقاى اسلام و علما دعا مىکردند.63
مواد درسى که در این مدارس آموزش داده مىشد عبارت بود از: در کلاس اول کتاب تعلیم الاطفال تألیف مفتاح الملک و کتاب على، تألیف یحیى دولتآبادى و چند کتاب دیگر از جمله کتاب کوچکى در باب جغرافیا. و در سالهاى بعد عبارت بود از: تجوید قرآن، شرعیات از کتاب بدایه فارسى و غیره.64
توسعه مدارس بعد از پهلوى اول: تا قبل از سال 1304 ش، مؤسسات آموزش عالى، چون دانشکده علوم، دانشکده کشاورزى کرج )مدرسه فلاحت(، دانشکده ادبیات، دانشکده حقوق، مدرسه طب، و همچنین دارالمعلمین مرکزى، براى تربیت معلم مدرسه ابتدایى و متوسطه، ایجاد شده بود و تعدادى محصل نیز براى تحصیل در رشتههاى کشاورزى، آموزش و پرورش و امور نظامى به کشورهاى اروپایى اعزام شده بودند. اما در سال 1304 ش به بعد، نظام جدید آموزش، رشد قابل توجهى یافت.65
در سالهاى 1306 - 1313 ش، قوانین و تصویبنامههایى درباره آموزش اجبارى و رایگان در رابطه با دوره ابتدایى و همچنین آموزش پولى در دوره دبیرستان و عالى و تأسیس شبکه مدارس دولتى و روحانى و تأسیس دانشسرا و دانشگاه به تصویب رسید. برابر این مصوبه، تمام مراکز تحصیلى، حتى مدارس و دانشگاههاى غیر ایرانى، تحت نظر وزارت فرهنگ قرار گرفت. در سال 1302 ش، تعداد محصلین ایران در حدود 55 هزار نفر بود. در سال 1315 ش، ایران داراى 4901 مدرسه و 257 هزار محصل و 11370 آموزگار بود. در سال 1319 ش تعداد مدارس به 8237 و تعداد محصلین به 497 هزار و تعداد معلمین به 13646 نفر رسید.66
در این دوره، تعداد مدارس روحانى و حوزههاى علمیه نیز تقلیل یافت. ایوانف در این مورد مىنویسد:
»در سال تحصیلى 1303 - 1304، تعداد مدارس روحانى 282 و تعداد محصلین آن 5984 نفر بود، حال آنکه در سال تحصیلى 1319 - 1320، تعداد مدارس مزبور به 206 و تعداد محصلین به 784 نفر تقلیل یافت. تعداد معلمین این نوع مدارس فقط 249 نفر بود. »67
بر اساس آمار فوق هرچند تعداد حوزههاى علمیه، کاهش ناچیزى را نشان مىدهد، اما سیاست تضعیف مذهب در دوره پهلوى اول از شمار طلاب به شدت کاست. تسلط کامل دولت بر نظام آموزشى، محدود به مدارس مذهبى نبود، بلکه مدارس خارجى و مدارس اقلیتهاى مذهبى نیز منحل و امکانات آنها در خدمت نظام جدید قرار گرفت.68
آمار ذیل رشد چشمگیر توسعه سواد در سالهاى 1304 - 1320 را نشان مىدهد:
سال بودجه به هزار ریال شماره آموزشگاه شماره شاگرد شماره معلم
6/089 108/959 2/336 7/731 1304
12/345 361/974 4/920 154/854 1320
برنامه تحصیلى بلند پروازانهاى که در دوران پهلوى اول، براى گسترش آموزش و تغییر نظام تعلیم و تربیت، که منحصر به شهرها بود، با مشکلاتى از جمله کمبود آموزگاران ورزیده، روبه رو بود و براى رفع آن، قانون تعلیم و تربیت در سال 1312 ش به تصویب رسید. پیشبینى شده بود که تا سال 1317 ش تعداد 25 دانشسراى مقدماتى تأسیس شود. در شهریور 1320 ش، تعداد 36 دانشسرا در سطوح مختلف در سراسر کشور وجود داشت. 69
از 1304 ش به بعد، مکتبخانههاى قدیمى با گسترش مدارس جدید، تعطیل و روحانیون از آموزش رسمى حذف شدند. کسانى مىتوانستند به تعلیم و تربیت ادامه دهند که از لباس روحانیت خارج شده و ضوابط وزارت فرهنگ را بپذیرند. نظام آموزشى دوران پهلوى اول در تقابل و رویارویى با روحانیت و ساخت مذهبى جامعه بود.70
نظام جدید با شتاب زیادى به جامعه تحمیل شد تا موازنهاى بین فرهنگ قدیم و جدید ایجاد کند. نظام آموزشى قدیم، هرچند امکان تربیت فرزندان این مرز و بوم و رفع نیازهاى کشور را نداشت، اما سیستم آموزشى جدید مشکلات خاص خود را داشت. هرچند تعداد تحصیل کردگان، افزایش سریعى را نشان مىدهد; اما این افراد داراى تحصیلات سطحى، نامتعادل، و انباشته از حقایق هضمنشده بودند.71
بدینطریق مدرسههاى زیر نظر روحانیت، که شکل عمده تحصیل در عصر قاجار بودند، اهمیت خود را در حد زیادى از دست دادند. نخبگان و طبقههاى متوسط ایران با آهنگى فزاینده به مدرسههاى دولتى روى آوردند و در سطوح بالاتر تحصیلى به دانشگاه تازه بنیاد تهران، مدرسههاى فنى وزارتخانههاى گوناگون، یا دانشگاههاى خارج رفتند. توسعه دامنه آموزش و پرورش نیروى انسانى لازم دستگاههاى رو به توسعه دولتى را تأمین مىکرد; اما در عینحال به پیدایش و رشد طبقه جدید روشنفکر و صاحبان مشاغل تخصصى، پزشکى و مهندسى، کمک مىنمود. از این گذشته، دولت با استفاده از نظام آموزشى، جلوى تفکر سیاسى آزاد را گرفت، نوعى همرنگ جماعت شدن و همگونى را بر روشنفکران تحمیل کرد. برنامه تحصیلى را طورى تنظیم نمود که چاپلوسى بندهوار، پشتیبانى تبلیغاتى و توجیه ایدئولوژیکى را القا کند.72
نظام حقوقى جدید ایران که در سالهاى 1307 - 1319 ش، شکل گرفت و به اجرا گذاشته شد، هرچند بخشى از قواعد مذهبى را در خود داشت، اما بیشتر این قوانین بر اساسِ قوانین کشورهاى اروپایى، بویژه فرانسه، بلژیک و ایتالیا تنظیم شده بود. بدینترتیب، اختیارات محاکم مذهبى و شرعى از بین رفت. نقش روحانیون در امر قضاوت، معاملات، عقد و ازدواج به شدت کاهش یافت. و روحانیونى که مىخواستند از این طریق معاش کنند، ناگزیر مىبایست به قواعد مصوبه تن داده و با لباس غیر روحانى به شغل خود ادامه دهند.
تصویب قوانین جدید، افزون بر کاستن از نقش دین و مذهب و روحانیون، در عرصههاى مختلف عناصرى را در معاملات وارد نمود که در ناسازگارى با احکام مذهبى بود. به عنوان مثال قواعد مذهبى، تجارت مسلمین روى بعضى کالاها مثل شراب و یا گرفتن بهره را حرام دانسته و اظهارنظر در مورد بعضى از احکام تجارى را بر عهده علماى مذهبى گذاشته بود.73
قانون ثبت اسناد و املاک در سال 1306 ش از تصویب مجلس گذشت. ماده اول قانون ثبت اسناد و املاک اجبارى این بود که کلیه املاک، اعم از املاک مزروعى و مستغلات و... باید در دفاتر دولتى ثبت گردد.74
لازم به ذکر است که تا قبل از تصویب این قانون، تنظیم اسناد و مدارک مربوط به معاملات، در دست حکام شرع و علماى دینى بوده، هرچند این اسناد معتبر بود ولى اشکالاتى نیز داشت. پارهاى از این اشکالها عبارت بودند از:
1. اسناد یکنواخت نبود.
2. خط و مهر عالمى را در همهجا نمىشد شناخت.
3. تصرف در اسناد نسبتاً آسانتر بود و در اختلافات نیاز به هوش و فراست فوقالعاده بود، تا حقیقت آشکار شود.75
در سال 1315 ش آموزشگاهى در اداره کل ثبت اسناد و املاک براى تربیت متخصصان آن اداره تأسیس شد و کسانى که دوره یکساله تحصیلى این آموزشگاه را طى کرده و موفق به گرفتن گواهىنامه رسمى مىشدند، در اداره ثبت استخدام مىشدند. کلاس نقشهبردارى نیز در همین زمان افتتاح شد.76
قانون ازدواج در سال 1310 در مجلس تصویب شد و به موجب آن حق اجراى صیغه عقد به اشخاصى واگذار شد که دفتر ثبت رسمى ازدواج داشته باشند.
رویاروئى با روحانیت در زمینه آموزش و پرورش
در تصمیم رضاشاه براى اصلاح نظام آموزش و پرورش، نیت ضمنى او تضعیف روحانیت بود. آموزش و پرورش ایران تا زمان انقلاب مشروطه، در دست روحانیون بود. مادى کردن )غیرمذهبى کردن( و غربى کردن کشور، به موازات یکدیگر صورت گرفت. تأکید نظام جدید آموزش و پرورش بر ورزش و تمرینات شبه نظامى، در واقع آنتىتز در برابر نهاد نظام قدیم مکتبخانهها بود. دانشآموزان باهوش، در پشت میزها و در کلاسهاى بزرگى نشستند که مشرف بر زمینهاى بسکتبال بود. دیگر، چوب و فلک کردن دانشآموزان در حیاط مدرسه، صورت نمىگرفت. به جاى آن، بایستى در برابر آموزگاران خردمندى سر فرود مىآوردند که مىخواستند به آنها بفهمانند که هرچه درس بخوانند، باز هم کم خواندهاند، و باید دفترهاى بزرگ خود را بگشایند. درسهایى تدریس مىشد که از قدرت انسان براى غلبه بر محیط مادى پیرامونش، از پرورش جسمانى همراه با غرور، و از این اعتقاد که ایرانیان - اگر از سایر ملتها برتر نباشند - همچون سایر ملل، شایسته هستند، سخن مىگفت. این اندیشه، یک وزنه متقابل و لازم، در برابر تحقیرهاى گذشته بود، اما زمینه سرخوردگى آینده را ریخت; امیدهایى را بیدار کرد که علمى نبود. این اندیشه را در نسل جوان تلقین کرد که مىتوان همه چیز را به دست آورد. این نادیده گرفتن حقیقت، تأثیر ناگوارى در برنامهریزى و توسعه در سالهاى پس از جنگ دوم جهانى باقى گذارد و روحیه آنان را به آسانى آسیبپذیر ساخت.
حمله رضاشاه به طبقات مذهبى )روحانیون(، در زمینه وضع قوانین صورت گرفت. بدینسان رضاهشاه آنها را از وظیفه اجتماعى اصلى و منبع عمده درآمد مشروعشان محروم ساخت.
تلاش سیستم، تلقین ارزشهایى بود که ملیت ایرانى را به دور از تاریخ 1300 سال حضور اسلام در این سرزمین، معرفى کند و در دروس تأکید بر تاریخ ایران قبل از اسلام مىشد.77
نتیجه
آنچه که از بررسى تاریخ مکتبخانهها به دست مىآید این است که مکتبخانهها داراى سازمان و با برنامه روشن نبودند و به گونه مستقل و با پشتیبانى علما و روحانیون اداره مىشد و معلمان مکتب نیز، از بین طلاب علوم دینى بوده و از کتابها و شیوههاى آموزشى حوزههاى علمیه بهره مىگرفتند. این شیوه آموزشى سالهاى متمادى ادامه داشته و بدون هیچ دگرگونى به کار خود ادامه مىداد و کمترین توجهى نیز به دگرگونیهاى بینالمللى و دگرگونیهاى شیوههاى آموزشى در جهان از خود نشان نداد و حتى شمار زیادى از مکتبداران با افرادى که با بهرهگیرى از شیوههاى جدید آموزشى از غرب، مدعى تغییر در شیوه آموزشى در ایران نیز بودند، سرسختانه به مبارزه برخاستند و هیچگونه تغییر و تحول در روشهاى سنتى و قدیمى را برنتابیدند. این ناسازگارى بین دو شیوه و در واقع بین دو نظام آموزشىِ قدیم و جدید، در نهایت به دخالت دولت انجامید و در زمان پهلوى اول، دگرگونیهاى بسیارى در نظام آموزشى انجام پذیرفت که مهمترین این دگرگونیها خارج شدن نظام مکتبخانهاى و روحانیان از نظام آموزشى کشور بود. این امر نیز داراى آثار و پیامدهاى فراوانى بود که به آن اشاره شد.
به هرحال، مخالفت عدهاى از روحانیون با مدارس جدید، و نوآوریهاى این مدارس، آنان را نه در کوتاه مدت، بلکه در دوره پهلوى اول، به طور کل از صحنه تعلیم و تربیت عمومى کشور خارج ساخت و به جاى آن آموزش و پرورش تحمیلى را، که با شرایط اجتماعى و فرهنگى کشور ما تا مقدار زیادى ناسازگار بود، وارد نمود.
»از نفوذ روحانیون در مدارس و در زمینه تعلیم و تربیت به مقدار زیاد کاسته شد. »78
هرچند شمارى از روحانیان در بنیانگذارى مدارسى نوین که با نوع آداب و فرهنگ جامعه سازگار باشد، بسیار تلاش کردند، و ما تا حد امکان از آنان یاد کردیم، اما تلاش این شمار کم، راه به جایى نبرد. به نظر مىرسد اگر اکثر روحانیت با این نوآوریها و علوم و فنون جدید، با نقادى، نه با دشمنى رفتار مىکردند و در جهت بومى کردن علوم غربى، به تلاش برمىخاستند، دیگر از نظام آموزش و پرورش کشور خارج نمىشدند.
اما درباره اثرگذارى این نظام نوپاى آموزش و پرورش در جامعه ایرانى، در یک جمعبندى کلى مىتوان گفت: هرچند ورود این نظام به کشور ما اثرهاى درخور توجهى داشته است، و کشور ایران را در جهت توسعه رهبرى نموده است، ولى این توسعه، توسعهاى درونزا نبوده و توسعهاى وابسته و تحمیلى بوده است.
جان فوران در مورد نوع توسعه در ایران مىنویسد:
»با نظر کسانى نیز که دگرگونیها را خوشبینانه بررسى مىکنند و در آنها عنصر مترقیانه و بذرهاى تجدد را مىبینند، مخالفیم و در پاسخشان مىگوییم: تحول ایران، تحولى وابسته بود زیرا از خارج شکل مىگرفت و از نظر شکل و دامنه، محدودیتهاى زیادى داشت. »
براساس منابع موجود، مىتوان نتیجه گرفت که نظام آموزش مکتبخانهاى که از سوى روحانیان پشتیبانى مىشد، با روند تحولات جهانى، هماهنگ نبود و این ناهماهنگى با نظام نوین آموزشى، به بیرون رانده شدن نظام آموزش مکتبخانهاى از جامعه انجامید و در این روند، نظام آموزشى که کاملاً از غرب بهره گرفته بود، بدون توجه به نیازها و اعتقادت و فرهنگ مردم ایرانى، عهدهدار نظام آموزش و پرورش جامعه ایرانى گردید و مشکلات فراوانى را براى مردم کشورمان به وجود آورد. در واقع علما و روحانیان مىتوانستند با دگرگونیها و اصلاحاتى، نظامى از آموزش را در کشور حاکم کنند که نه تنها مورد اقبال عمومى قرار بگیرد، بلکه با برنامهریزى صحیح قادر بودند علوم جدید را وارد نظام آموزشى سنتى کنند و برابر با فرهنگ و آداب و رسوم جامعه، آن را سامان دهند. به نظر مىرسد اصرار بر تعلیم و تعلم بر سبک و سیاق سنتى و بهره نگرفتن از نوآوریهاى جدید آموزشى از سوى شمارى از مکتبداران، دانشهایى که کاملاً غربى و بیگانه از فرهنگ جامعه ایرانى بود بر کشور ما تحمیل شد و آثار و پیامدهاى منفى را براى این کشور به همراه آورد.
بنابراین در کمتر از نیم قرن، دگرگونى شدیدى در شیوه آموزش در مدارس روى داد. در نظام آموزش قدیم زیر نظر علما و روحانیان، هدف از تعلیم، خواندن قرآن بود، در حالى که در نظام آموزش جدید در زمان پهلوى اول، خواندن قرآن در مدارس ممنوع گردید. آموزش دختران در نظام قدیم به صورت بسیار محدود انجام مىشد، ولى در زمان پهلوى اول داشتن حجاب در مدارس براى آموزگاران زن و دانشآموزان دختر ممنوع گردید و بسیارى از دگرگونیهاى دیگرى که در جامعه ایران رخ داد. در بیان علل و چرایى این دگرگونیهاى سریع، تاریخنویسان و محققان باید دست به قلم برده و به بررسى و تحقیق بپردازند. البته نباید آثار و کارکردهاى مثبت نظام آموزش جدید بر جامعه و اقبال عمومى مردم به این شیوه آموزشى را نادیده گرفت. آنچه در این مقال مورد بررسى قرار گرفت، دگرگونیهاى پیدا شده در نظام آموزش و آثار و پیامدهاى آن بر روى جامعه ایرانى بود که براى برنامهریزان درسى، بویژه برنامهریزان درسى حوزههاى علمیه مىتواند مفید قرار بگیرد.