رسالت حوزه
بر دوش حوزههاى علمیه دو رسالت اساسى نهاده شده است:
1. معنویت. اگر به تاریخ این مرز و بوم هم توجه شود، دریافته مىشود که علماى دین، روحانیت حوزههاى علوم دینى و پناه معنوى مردم بودهاند. ائمه(ع) و علماى بزرگى همچون: شیخ صدوق، شیخ طوسى، شیخ مفید، ابن ادریس، سید رضى، سید مرتضى و دهها مشعل فروزانى که تاریخ شیعه را همچنان تابناک نگه مىدارند، تمامى ایشان پیش و بیش از همه پناهگاه معنوى مردم بودند. از جهلِ جاهلین و از ستمِ ستمگران، مردم بدیشان پناهنده مىشدند. هم اینک نیز بیشتر مردم خواهان معنویت و روحانیت از قشر حوزوى جامعهاند. به میزانى که حوزویان از مرکز ثقل معنویت، دور شوند موقعیت آنان در جامعه و بین مردم دچار تزلزل خواهد شد.
پیامبر(ص) تا مدتى که در مدینه حضور دارد، پادگان نیروهاى نظامى، آکادمى علمى و یا مرکز آموزشى تشکیل نمىدهد; بلکه همه این امور در یک جا شکل مىگرفت و به سامان مىشد و آن هم مسجد بود که بیشتر کارکرد عبادى داشت. همه آنان که خدمت رسول خدا مىرسیدند، دیدار در مسجد روى مىداد. در حقیقت بخشى از عبادت و کسب معنویت آنان نیز بوده است. بر خلاف ادعاى برخى که سخن از دانشگاه امام باقر و امام صادق و مؤسسه علمى فرهنگى و تحقیق امام رضا(ع) مىگویند، هیچ یک از پیشوایان(ع) نه مراکز علمى و آموزشى به راه انداختند و نه در چنین مراکزى حضور پیدا کردند. و حال آن که تجربههاى ایران و یونان پیش روى آنان بوده است. از مدینه تا اهواز، مرکز علمى جندى شاپور، راه چندانى نبود. مهم این که رسالت پیشوایان دین(ع) غیر از رسالت دانشمندان بوده و هست. تمامى ائمه(ع) جلسههاى پرسش و پاسخ، یا بحث و گفت و گو را در مساجد داشتهاند. کسانى که جلسههاى امام صادق و صحابه ایشان را به دانشگاه و دانشجو تفسیر و تعبیر مىکنند، باید بدانند که خواسته و یا ناخواسته، مقهور فرهنگ و تمدن غرب شدهاند. امام صادق کلاس نداشت. درس و بحث نداشت. ورودى و خروجى و جزوه و کتاب و آزمون و مدرک نداشت. آن حضرت در مسجد مىنشست; آن هم در ساعتهایى خاص. و مردم هم براى عرض ارادت و یا طرح پرسش، خدمت ایشان مىرسیدند و ایشان هم به پرسشها، پاسخ مىداد. در جایى نداریم که امام(ع) به درس بپردازد و از جایى آغاز و به جایى ختم کند. عرصه معنویت غیر از عرصه علم است. عرصه تربیت انسان غیر از عرصه تربیت عالم است.
البته برخلاف همه اهمیتى که این بخش از رسالت حوزه دارد; بلکه بار اصلى حوزویان و اعتبار و ارزششان نیز به همین جهت هم خواهد بود. ما متأسفانه فرصت پرداختن بدان را در این مجال اندک نداریم; آن را تا فرصتى دیگر به اهلاش وا مىنهیم.
2. تولید اندیشه. حوزههاى علمیه از دیرباز مرکز ثقل اندیشه و دانش بوده است. چه پیش از نظامیهها و چه بعد از آن، این حوزههاى علمیه بودهاند که سکاندارى دانش را در کشور بر عهده داشتهاند.
در فرصت فراهم آمده تلاش مىکنیم، تا راهى براى ورود به این بخش از رسالت حوزه پیدا کنیم، تا که شاید بتوانیم ایفاگر هرچه بیشتر نقشى باشیم که بر عهده ما نهاده شده است.
هر کس که در حوزه علمیه، در حال فراگیرى است، باید از هم اینک هدف خود را روشن کند. باید توجه داشت که همه افراد حوزوى مىتوانند عهدهدار هر دو رسالت شوند. و دست کم از هر دو رسالت چیزهایى باید به حقیقت بپیوندند; ولى هر یک از افراد فقط توانایى پیشبرد یک بخش از رسالت را خواهد داشت. چون هر کدام از دو رسالت، براى حوزویان به منزله ثقل اکبر است. هم معنویت راه پر سنگلاخ و آکنده از خطر است و هم راه دانش دشوار و توان فرسا. تردیدى در بهتر و برترى رسالت نخست نیست; ولى این رسالت اگر مبتنى بر دانش و علم نباشد، آفتاش، بیش از عافیتاش خواهد بود. صد افسوس که سکاندار معنویت مسلمانان در پهنه جهانى هم اینک برخى کسان شدهاند که شریعت را بام معیشتشان ساختهاند. برخلاف حضور چهرههاى بسیارى که هم اینک چشم و چراغ دین و آیین ما هستند. و ما خود ناظر و شاهد رفتار و گفتار و کردار آنان هستیم; اما برخى راه کج کرده و دل به بیراهه دادهاند. بگذریم که در این باره حرف و سخن بسیار است. به گفته استاد شهید مرتضى مطهرى:
»مشکل دین همین است که هر بیسوادى از هر گوشهاى قد علم کرده و افاضه معنویت و روحانیت مىکند. چون داعیان آن راه بسیارند وجهى ندارد که ما نیز در آن راه پا گذاشته و تزاحم ایجاد کنیم. این طریقت براى خود آنها وا مىنهیم. فعلاً عزم خود را جزم کردهایم تا کارى را به انجام رسانیم که دیگران، یا آن را ترک گفتهاند; یا آن گونه که باید بدان تن در نمىدهند.»
حوزههاى علمیه، با توجه به فرصت فراهم آمده در بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، مىتوانست حال و روزى بهتر از آن چه که هست و دارد، داشته باشد. هنوز هم دیر نشده است به شرط آن که راه رفته را بازخوانى; اشتباهها و زیانهاى به بار آمده را جبران; راههاى نرفته را تجربه کند، تا که ایفاگر نقشى باشد که دین و یا جامعه دینى بر عهده او گذاشته است.
کسانى که دل به راه دانش سپردهاند باید بدانند که پا نهادن در این راه چندان ساده و هموار نیست. اگر آفت راه معنویت، شیطان است و بس; آفت راه دانش افزون بر شیطان، راهزنهاى بسیار دیگر و بازدارنده بىشمار پیش روست. باید حواس خود را جمع کرد و دانست که پا در کدامین جرگه گذاشته شده است.
تحولاتى که در دهههاى اخیر در کشور اتفاق افتاده است; بویژه در حوزه اندیشه دینى و پیشرفتهایى که در این وادى بهره ما شده معلول یکى از علل و عوامل زیر است:
یا کارى بوده که حوزویان باید انجام مىدادند، ولى نسبت بدان کوتاهى کردند و از این خلأ شمارى برخى، بهره گرفتند.
و یا آن که از بین خود حوزویان، افراد کم شمارى بدان همت نمودند و در تحولات اندیشه دینى توانستند نقشساز و کارآمد شوند و کاروان بر جا مانده اندیشه را به راه بیندازند.
برخلاف همه رکودى که شاید احساس بشود که فضاى فرهنگى کشور را در بر گرفته است; هنوز پرتوهاى رخشانى از حوزههاى علمیه، چشم انداز و افق روشنى را پیش روى ما مىگذارد.
تجربه تاریخى
رسول اکرم(ص) که به پیامبرى برگزیده شد، چه هدفى را دنبال مىکرد؟ او چه چیزى را براى مردم به ارمغان آورد؟ به این پرسش از چشماندازهاى گوناگون نگاه شده و دیدگاههاى فراوانى ارائه شده است. آنچه به نظر مىرسد این است که پیامبر نوعى عقلانیت را براى مردم به ارمغان آورد. البته درست تر آن که بگوییم نوعى عقلانیت را براى عربها به ارمغان آورد. چون مردم عرب، فرهنگ و هویت خاص خود را داشتند، ولى آن فرهنگ، پشتوانه عقلانیت به معنى و مفهومى که به ذهن ما مىآید - نه آن حداقلها - نداشت. بلکه از یک زندگى بسیار ساده و اولیه برخوردار بودند. نه دامدارى آنان پیچیدگى داشت و نه سیستم تجارى آنها. دامهاى خود را در جاهاى مشخصى به چرا مىبردند. و از مسیر مشخصى نیز به مبادله کالاى تجارى مىپرداختند. آن چه بیش از همه در این مردمان یافت مىشد، تمام احساس بود و شور. یا درگیر جنگ بودند و یا در کشمکش شعرهاى عاشقانه. هرکجا که آب بود، جمع مىشدند و آب که تمام مىشد به جاى دیگرى مىرفتند. براى به دست آوردن چیزى تلاش چندانى صورت نمىگرفت. راه بر قافلهها مىبستند. این قبیله در مواجه با کوچکترین مسأله، به جنگ قبیله دیگر مىشتافت. قتل و غارت و تجاوز از ویژگیهاى این قوم بود. البته برخى تلاش کردهاند تا براى این مردم یک سابقه درخشان فکرى و فرهنگى پیش از اسلام ایجاد کنند. ولى واقعیت این است - بر اساس شواهد و اسناد تاریخى که به دست ما رسیده و آنچه که نرسیده چون چیزى نبوده - یا در بزم بودند و یا در رزم. و ادبیات برجامانده از آن دوره و نیز آیات قرآن، به عنوان قوىترین متن عربى متعلق به دوره آغازین بعثت پیامبر، چنین نگرشى را براى ما فراهم مىآورد.
افتخارات آنها کشتهها بود.1 راهى عاقلانه براى حل منازعات خود نداشتند. حتى براى جا گذاشتن سنگ خاص کعبه)حجر الاسود( تا جنگ قومى و قبیلهاى نزدیک شدند.2 جنگهاى اوس و خزرج زبانزد خاص و عام است. چون خود قادر به حل چالشهاى درونى و جنگ خانمانسوز نبودند، از رسول خدا دعوت کردند تا به مدینه برود.3
عمده افتخار دیگر مردمان جزیرة العرب، پیروى از آبا و اجداد بود. نیاکان همچون اسطورهاى پر ارزش سایه بر فکر و فرهنگ آنها انداخته بود. و آنچه از پیشینیان بود براى آنها مقدس مىنمود. هر کهنهاى بوى خوش تازگى مىداد. و شاید بدین جهت دوره جاهلیت بدان گفتهاند. همه آنچه تحت عنوان رفتار و کردار در این سرزمین اتفاق افتاده; یا فاقد اندیشه است یا بسیار سطحى و بدون ژرفاست. چه بسا از دو سوى این جزیره; یعنى ایران و روم، آثارى مکتوب دوره پیش از اسلام به این سرزمین گذرا اشارهاى کرده باشد و گرنه خود این سرزمین فاقد اثر مکتوب و مستند پیش از ظهور اسلام است. بىفرهنگ نبودند، ولى تمدنى هم نداشتند. بیشتر متأثر از فرهنگهاى دیگر بودهاند.
گر چه شاید به نظر برسد که در ابتدا قلمرو و مرز اندیشه هم روشن و مشخص بود. ولى بشرى که اندیشیدن در او شکل گرفت و به بار نشست و به اندیشیدن عادت کرد، حتى به همان مرزها هم خواهد اندیشید. مهم این است که او بیندیشد. شاید این دشوارترین کارى است که فرد مىتواند انجام دهد. فراخوانى دیگران به اندیشیدن و فراهم ساختن ابزار و امکانات اولیه براى اندیشیدن، مثل با سواد کردن آنان. از همان ابتدا پیامبر فرمود تا قرآن را بنویسند.
باید توجه داشت که اندیشیدن و فکر کردن دقیقاً نقطه مقابل تقلید و پیروى است. اندیشیدن افراد را از پیروى باز مىدارد. مشکل موسى این بود که اهل اندیشه بود و تا آخر هم با راهبر خود مشکل داشت. نمىتوانست رهرو بى مسأله و بىدغدغهاى با خضر باشد. کسانى که اهل تفکرند، به راحتى تن به خواستههاى دیگران نمىدهند. رهبران، افراد اندیشه ورز و اندیشهمند هستند، ولى پیروان فاقد اندیشه و تفکر. و در دوره بعثت پیامبر(ص) چنین افرادى کم بودند.
جالب است که بدانیم به لحاظ تاریخى هر چقدر که جلوتر مىآییم، مدعیان رهبرى در بین اعراب جزیرة العرب فزونى مىیابند. کسانى که در خود توان هدایت و رهبرى جامعه را مىبینند که این خود یعنى اندیشه و فکر داشتن است.
در مکه، بزرگ مکه بود که تصمیم مىگرفت و در اطراف آن بزرگان قبائل. حتى پس از بعثت در همان اوائل همین بزرگان قبائل بودند که از جانب همه اهل قبیله بیعت مى کردند:
»اذا جاء نصر اللّه و الفتح، یدخلون فى دین اللّه افواجا»4
پیشتر، بزرگان قبائل بودند که اهل قبیله هم با تصمیم آن بزرگ مخالفت نمىکردند و به تعهدات او پاى بند بودند. پیامبر خواست این ویژگى را در آنان از بین ببرد و بخشکاند. بدین جهت بار تکلیف را نه بر دوش رهبر قبیله. بلکه بر شانه تک تک افراد گذاشت. در فرهنگ دینى اسلام سخن از وظیفه، موظف و موظفه به; سخن از تکلیف، مکلف و مکلف به است.
پیامبر آنان را باید وادار به فکر مىکرد. مهمتر آن بود که پیشتر زمینه فکر کردن را هم فراهم مىساخت:
1. بیان نمونههایى که افراد را وا بدارد تا درباره آنها بیندیشند.
2. طرح پرسش و خواستن پاسخ از آنان و مشارکت خود در پیدا کردن پاسخ صحیح.
3. بیان ارزش فکر کردن.
4. نکوهش پیروى محض از گذشتگان و نیاکان.
خداواند در آیات بسیارى، از این که افراد به پیروى از گذشتگان پرداخته اند، انتقاد مىکند. و آنان را مورد سرزنش قرار مىدهد. نفس زیر سؤال بردن نیاکان، آنان را به تأمل وا مىدارد.
5. پرهیز از پیرو پرورى.
پیامبر آموزههاى دینى را به گونهاى مىآموزاند که افراد خود عامل بدان و نیز مروج آن باشند. کسانى که ایمان مىآوردند و لازم بود تا در جریان سوابق دینى قرار بگیرند، پیامبر یکى از یاران خود را مىفرستاد تا آنچه را که وحى شده است، به آنان بیاموزد. فرق افراد تازه ایمان آورده با مؤمنین در این بود که اینان اندوختههاى دینى بیشترى داشتند و آنان نداشتند و پس از چندى همراهى و همیارى، برابر هم و همسو مىشدند.5 بدین جهت پیامبر آنان را صحابه - همراهان - خطاب مىکند. و ما نیز از آنها به همراهان یاد مىکنیم. همراهان رسول اللّه، نه پیروان رسول اللّه )بار معنایى صحابه و تمایز آن با آنچه که به عنوان تقلید یا مرید و... مطرح مىشود هم بسیار ارزشمند و هم ژرف است(.
پیامبر کوشید تا پیروى چشم و گوش بسته را از بنیان بر افکند و عقلانیت دینى را جایگزین آن سازد، ولى عربها به جهت سختى کار عقلانى و فکر کردن، پیامبر را جایگزین آن کردند. قرآن اصرار دارد که او هم چون دیگران است. از او به عنوان الگو یاد مىکند که در الگو، گزینش آگاهانه است. اما آنان پیامبرِ از عرش به فرش آمده را بر عرش مىگذارند. گویا بخشى از تلاش پیامبر بىحاصل ماند.
جلوههایى از تلاش پیامبر
ظهور و بروز اندیشیدن و فکر کردن کم و بیش در زمان خود پیامبر بود و تجلى عینى و واقعى آن بعد از رسول اللّه اتفاق افتاد. در زمان پیامبر یاران او به گروهها و دسته هاى مختلف تقسیم شده بودند. و پس از رحلت پیامبر به عنوان سه جریان عمده، سه طرح حکومتى داشتند. همانهایى که از حلّ درگیریها و کشمکشهاى خود ناتوان بودند، اینک ولایت سلطنت و خلافت را به عنوان سه روش حکومتى ارائه مىکنند. گرچه طرح اولیه آن بسیار خام و ساده، ولى بیان آن حاکى از نوعى دستیابى به بلوغ فکرى بود. افراد به حدى رسیده بودند که بتوانند خود را با جوامع پیرامونى مقایسه کنند. دور هم جمع شوند و با گفت و گو - نه شمشیر کشیدن - به حلّ و فصل مسائل عمومى بپردازند. و با روى آوردن به خلافت مىبینیم که با گذشت ایام، قاعدهها، قانونها و آیینها تأمین مىشود. ابوبکر خلیفه پاره وقت بود. بعد متوجه شدند که یک جایى و مکانى به عنوان جایگاه خلافت لازم است. اینها حاصل همان فکر و اندیشهاى بود که پیامبر بذر آن را پاشید و مسلمانها با تجربه و زمین خوردنها، راههاى برون رفت از آن را، از این جا و آنجا، با سرک کشیدن، براى بهبود امور خود یافتند. سامانه دیوانى را سامان بخشیدند. در همراهى و زندگى و آمیختگى با یهودیان و مسیحیان و مجوسان پرسشهایى مطرح شد که لازم بود بدانها پاسخ داده شود. برخى در تلاش بودند تا به رفتارها و کردارهاى مسلمانان چارچوب ببخشند و نظاممندش کنند. در مراحل نخست که این چنین نبود، بلکه با گذشت ایّام اینها سامان یافت.
تلاش پیامبر این بود که همه، اسلام را فهم کنند. و همین که برخى اصرار مىورزیدند که ما را کتاب خدا کافى است، شاید به این علت باشد که آن را راهگشا و گره گشا مىدیدند. اگر به پیشینه دینى توجه شود، بحث تقلید - آنچه که امروز مرسوم است - بسیار تازه و دیر هنگام است. از پیشینه و ریشه تاریخى قرص و محکمى برخوردار نیست. بلکه بر عکس اجتهاد که مبتنى بر اندیشیدن است، بسیار بالنده و پر شکوه بود. در قرآن که آمده است دستهاى از مردم بروند و آموزههاى دینى را فرا بگیرند، نه براى این است که دیگران مقلد و پیرو آنان باشند; بلکه براى این است که آنان فرابگیرند تا به دیگران بیاموزند. بحث از نقل و انتقال دانش است، نه تقویت و شکل دادن پیروى. لذا چیزى به نام پیروى از گذشتگان شاید در فرهنگ دینى اسلامى چندان جایى به لحاظ تاریخى نداشته باشد. مگر پیروى از خداوند و بندگى او که این سخن دیگرى است. در آیین اسلام مردم بنده پیامبر نبودند، بلکه آزاد شده به دست او خود را مىدیدند.
در گذشته هم اگر افراد در احکام، در مَثَل از شیخ طوسى پیروى مىکردند، به معناى پیروى نبوده است، بلکه به معناى اعتماد به پژوهشهاى او بوده است. هم اکنون هم وضع این گونه است. افراد به تحقیقات عالم دینى اعتماد و بدان عمل مىکنند. بدین جهت مىگردند تا فرد اهل ورعى بیابند که به نظرشان از دیگران باسوادتر باشد; زیرا یافتههاى او بیشتر به حقیقت و واقعیت نزدیک است.
اسلام استوار بر عقل و اندیشه است. »الاسلام یعلو ولایعلى علیه» نه در عرصه خون و شمشیر و جنگ است، بلکه در عرصه فکر و اندیشه و استدلال است. برترى اسلام در حوزه معرفتى است. لذا باید توجه داشت چیزى دینى است که با عقل بشرى سازگار باشد. عقلانیت عمومى از آن سرباز نزند. شرط دینى بودن یک آموزه به این نیست که در این کتاب یا آن کتاب آمده باشد، بلکه مهم این است که فردى که مى خواهد بدان عمل کند آن را بپذیرد و فهم کند، با آن در چالش و کشمکش نباشد. عمل آگاهانه در اسلام یک اصل مسلم است. نفس عمل مهم است. و مهمتر این که آن عمل با پشتوانه آگاهى باشد، گرچه خود عمل ارزش ذاتى خود را خواهد داشت و نیز اثرش را هم خواهد بخشید. بدین جهت ما با چهار دلیل در حوزه شرع مواجه نیستیم، بلکه ما یک دلیل داریم. اگر کتاب است و اگر سنت است و اگر اجماعى تحقق پیدا کرده، اینک ما هستیم و عقلانیت خود ما. وحى همان متن است. و ما متن را با عقل خود فهم مىکنیم. هیچ راهى براى فهم متن به جز بهره گیرى از عقل نیست، مگر طریق اشراق که نیز بایسته است از حیث فهمى مورد تعقل قرار گیرد.
این که گفته مىشود در دین عرصههایى است که با عقل نا سازگار است، باید گفت این عرصهها دینى نیست. دقت شود که من نمىگویم باید براى همه مفاهیم دینى برهان اقامه کرد و قابلیت برهانى هم دارد، بلکه همه آموزههاى دینى باید توجیه بردار عقلانى باشند، با خرد در ستیز نباشند. عقل هم که گفته مىشود، نه عقل کم پیدا یا ناپیدا، بلکه همین عقلى که همگان از این نعمت برخوردارند و کسى هم در این جهت احساس نمىکند که به او کم داده شده است.
این چیزى است که پیامبر با خود به ارمغان آورد. شاید به همین جهت باشد که برخى از متفکران اسلامى اعجاز غیر قرآن را نفى کردهاند. چون پیامبر چیزى با خود آورد که خرد خیز و خرد ساز بود. دلیلى نداشت که از او چیزى بر اثبات نبوتش بخواهند. او عقلانیت دینى را به ارمغان آورد. و این والاترین ارمغان الهى براى بشریت است.
در روشنگرى و بیان فلسفه نبوت، متکلمان بر این باورند که پیامبر اکرم(ص) به رسالت برانگیخته شد، تا عدالت را براى مردم به ارمغان آورد; البته نه عدالتى که توسط خود پیامبر(ص) ایجاد شده باشد; بلکه به تصریح قرآن کریم: »لیقوم الناس بالقسط. » فاعل اصلى و واقعى تحقق عدالت، خود مردماند.
بنیان و اساس پدیدآورى عدالت در جامعه بر دوش خود مردم نهاده شده است و این یک سنت تاریخى است:
»لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.»6
پیامبران آمدند با دو ابزار و یک هدف: یکى کتاب و دیگرى میزان و این ابزار براى آن است که مردم عدالت را بر پا بدارند.
در »کتاب»، مفهوم آگاهى و در »میزان» مفهوم سنجش نهفته است. در اسباب و ابزار سنجش نیز، لایهاى از آگاهى وجود دارد. ضمن آن که ملاک سنجش در این آیه به نظر مىرسد که عقل باشد. چون ما نیاز به چیزى داریم که بتواند بین دادههاى کتاب و میزان، نسبت برقرار سازد.
از امام صادق(ع) وارد شده است:
»یا هشام إن لله على الناس حجتین: حجة ظاهرة وحجة باطنة، فأما الظاهرة فالرسل والانبیاء و الائمة - علیهم السلام -، و أما الباطنة فالعقول.»7
خدا را بر مردمان دو حجت است: حجت ظاهرى و حجت باطنى. و مراد از حجت ظاهرى پیامبران و امامان و آثار مکتوب باقى مانده از آنان است و مراد از حجت باطنى عقل است.
عقل همان چیزى است که مىتواند از دو ابزار کتاب و میزان بهره بگیرد.
اگر پیامبر اکرم(ص) بخواهد عدالت بر پا کند، و آن هم به دست خود مردم، چاره اى نیست جز آن که خود مردم بخواهند. و گام نخست این است که مردم به حدى از ادراک و فهم برسند، تا قدرت بازشناسى بیابند که چه چیزى خوب و چه چیزى بد است. چه چیزى سودمند و چه چیزى زیان آور به حال آنان است. به این مرحله از ادراک اگر برسند، عدالت براى آنان، هم خوب و هم لازم خواهد بود.
در ابتدا باید براى مردم، مفهوم عدالت، خردمندانه جلوه کند، تا مورد پسند آنان واقع گردد. عدالت باید براى عرب جاهلى به یک نیاز بدل شود، تا آنان بخواهند و این خواسته و نیاز، باید با تلاش و کوشش خودشان به ضرورت بدل شود، تا آنگاه عدالت در ساحَتِ جامعه به حقیقت بپیوندد و نمود خارجى یابد.
پس پیامبر باید ساحَتى براى احیاى عدالت فراهم سازد. به دیگر بیان، براى دستیابى مردم به عدالت، لازم است که نخست فضاى عدالت خواهى پدیدار شود. و آن فضا سازى وقتى ممکن است که مردم خود به آگاهى برسند. و همه تلاش پیامبر، بویژه در مکه، براین پایه استوار بود که افراد را متوجه کند: غیر از وضع موجود، جور دیگرى هم مىتواند باشد. در حقیقت آنان را از جهل مرکب بیرون آورد.
اینک پرسش اساسى این است که چگونه مىتوان به مرحله آگاهى و سطح بالایى از شعور رسید؟
اندیشیدن دستاورد پیامبر(ص)
پیامبر چیزى را براى آنان آورد که پیش از آن بدان هیچ اهتمام نداشتند، تا بدان بیندیشند. چهرههایى که اهل اندیشه بودند، برجسته مىشدند. در مثل ابوذر نمىتوانست بپذیرد که بتها خدایاناند و کارى مىتوانند بکنند; او را از خود راندند. براى گذر از این مرحله و آغاز یک زندگى جدید باید اندیشه و فکر خود را به کار مىگرفتند و مىاندیشیدند و پیامبر به آنان اندیشیدن را آموخت.
البته ناگفته نماند که جزیره العرب به جهت کشمکشهاى بین ایران و روم، در جایگاهى قرار گرفته بود که دیگر نمىتوانست همچون گذشته زندگى کند. خرده فرهنگهاى سرریز شده از جنگ بین دو امپراطورى بزرگ، در دریاى آرام جزیرة العرب، کم و بیش موجهایى آفریده بود. از این جا و آنجا، اعتراضها سر باز کرده بود. ولى کسى پاسخگوى آنها نبود. از این روى، شمارى همین اعتراضها را گرد آورده و به عنوان عقل عربى پیش از اسلام تبیین کرده اند. اینها عقلانیت نیست، بلکه سرآغاز، یا نقطه شکلگیرى عقلانیت است. ضمن آن که این اعتراضها موردى بود، نه فراگیر و همگانى.
1. داستان پردازى، زمینه تولید اندیشه و پرسش
راهى که پیامبر به فرمان خداوند، براى پدیدآورى انگیزه جهت اندیشیدن و بارور شدن اندیشه مردمان پیمود، بیان داستانهایى8 بود از پیشینیان که خداوند از راه وحى به سینه او جارى مىکرد.
داستان پردازى، خود خیال بر انگیز است. و دلیل بر گیرایى داستان، نه واقعیت آن - که این تاریخ است - بلکه، خیال انگیز بودن آن براى شنونده است که به گونه اى با شنیدن داستان، با قهرمانان آن پیوند برقرار مىکند و به او ارادت مىورزد و یا دشمناش مىدارد.
تمامى سوگندها و نیز توجه دادن قرآن، مخاطب خود را به دیدن اطراف خود. در آیات فراوان: کوه، دشت، اسب، شتر، و... مىتواند شنونده را وادار به تفکر کند. در قرآن به همه چیز سوگند یاد شده است چون همه آنها ارزشمند و مقدس و داراى معنى هستند. در قرآن، افزون بر مهم بودن داستانها و بُرشهاى تاریخى، فکر برانگیز بودن آنهاست. فکر است که مىتواند فرهنگ و تمدن بسازد. همین فکر کردنها و به پرواز در آوردن هماى تخیل، خود به خود عقلانیت را به ارمغان مىآورد.
براى گذر از دوره جاهلى به مرحله عالِمى و آمادگى همگانى، براى به حقیقت پیوستن عدالت، آن راهى ستودنى است که پیش از این، پیشینیان آن راه را رفته و هموارش کرده باشند و به لحاظ تجربى ثابت شده باشد که کار آمد و سودمند است. راهى که نبى اکرم(ص) با بهرهگیرى از قرآن کریم آن را رفته و به لحاظ تاریخى هم، موفق بوده است.
در قرآن کریم، تاریخ جزیرة العرب به دو دوره جاهلیت و بعد از آن تقسیم شده است. یعنى پیامبر اکرم در عصر جاهلیت اولى به رسالت برگزیده شد، تا آنان از این دوره عبور کنند. باید تلاش کرد تا راهى که پیامبر براى گذر از جاهلیت پیش روى اعراب نهاد، از لا به لاى متون و حقایق غبار گرفته بیرون کشید. و همه تلاش ما در این کوتاه نوشت اشاره به آن راه است.
در روان شناسى کودک سفارش مىشود که مانع خیال انگیزیهاى کودک نشوید. خود خیال انگیزى، عقلانیت را در کودک بارور خواهد ساخت. پیامبر(ص) خودى دوران کودکى را در دوره جاهلى عرب، روزگار گذرانده است. و او باید فکر را در اعراب جاهلى زنده کند، تا در آستانه عقلانیت قرار گیرند، تا معنى و مفهوم عدالت را فهم کنند تا براى به دست آوردن آن بکوشند. حتى جان خود را هم براى حقیقت پیوستن آن ارزانى بدارند. و پیامبر به این هدف با شکوه و ارزشمند خود دست یافت.
پیامبر امورى را براى آنان آورد که آن امور بر خلاف روال موجود و روند مرسوم بود. چیزهایى که براى آنان پرسش پدید مىآورد و آنان را به درنگ وا مىداشت. مواردى را پیامبر براى آنان بیان کرد تا بدان بیندیشند. راهى که پیامبر براى پدیدآرى انگیزه جهت اندیشیدن و بارور شدن اندیشه در اعراب در پیش گرفت، بیان امورى بود که بیشتر آنان را به فکر وامى داشت و ذهن آنان را به جولان درمىآورد. برنامه پیامبر راهى براى دامن زدن و بر انگیختن قدرت فکر در مردم بود. به موارد زیر دقت شود:
1. داستان یأجوج و مأجوج:
»وَ حَرَام عَلَى قَرْیَةً أَهْلَکْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا یَرْجِعُونَ. حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن کُلِّ حَدَبً یَنسِلُونَ.»9
و بر ]مردم[ شهرى که آن را هلاک کردهایم بازگشتشان ]به دنیا[ حرام است. تا وقتى که یاجوج و ماجوج ]راهشان[ گشوده شود و آنان از هر پشتهاى بتازند.
2. داستان ذى القرنین.10
3. داستان صالح و ناقه او.11
4. داستان ابراهیم و پرستشهاى گوناگون او. داستان ابراهیم و شکستن بتها. ماجراى آتش و ابراهیم و تبدیل آتش به گلستان. داستان ابراهیم و رؤیاى او.12 داستان ابراهیم و اسماعیل و ماجراى قربانى کردن او...
5. داستان یونس.13
داستان یوسف و برادرانش، رؤیاهاى یوسف، زندانى شدن یوسف، عاشق شدن زن عزیز مصر به یوسف.14
6. داستان موسى و تولد او و بزرگ شدن او در کاخ فرعون و مسائل بعد از آن.15
7. داستان طوفان نوح و گزارش کامل آن در قرآن.16
8. داستان مورچهها و سخن گفتن آنها.
9. داستان آورده شدن ملکه سبا، با یک چشم به هم زدن.17
10. فرزند دار شدن زکریا آن هم در کهنسالى و ولادت یحیى.18
11. ماجراى مریم و وضع حمل او که استثناى تاریخى است.
12. سخن گفتن حضرت مسیح در کودکى.19
13. داستان آدم و حوا.20
14. داستان پسران آدم.21
15. داستان نوح و کشتى سازى او.
16. داستان درختان میوهاى که در یک شب پوک و سیاه شد.
آیات بسیارى که توصیف بهشت مىکنند و از همه نوع میوه و غذاها نوید مىدهند.
گفتوگوى خداوند با فرشتگان و نیز با شیطان.
پرداختن به مقوله جن و ملک و شیطان.
داستان چهار پرنده و کوبیده شدن و احیاى دوباره آنها.
داستان گاو بنى اسرائیل و چالش بر سر رنگ گاو و...
این آیات و داستانها فکر برانگیزند و بدان توانایى جوشش مىدهند و زمینه را براى فکر و اندیشه در حوزهها و ساحتهاى دیگر فراهم مىسازند. تمامى موردهاى بالا و همانند آنها، به گونهاى است که شنونده را به درنگ و دقت مىکشاند. سؤالهاى گوناگونى فراروى او قرار مىدهد. و کاووش براى دریافت پاسخ، فضاى ذهنى جدیدى فراهم مىآورد. و همین فکر کردن است که مىتواند فرهنگ و تمدن بسازد. همین فکر کردنها و به پرواز در آوردن هماى سعادت فکر است که خود به خود عقلانیت را به ارمغان مىآورد.
حتى ممکن است حروف مقطعه در ابتداى بسیارى از سورههاى قرآن براى همین نکته باشد، تا عرب جاهلى به درنگ واداشته شود.
حتى سوگندهاى قرآن نیز مىتواند از همین زاویه مورد توجه قرار بگیرند. افراد بیندیشند که چرا خداوند به هر چیزى، حتى به پندار آنان کم ارزش، یا بىارزش، سوگند یاد مىکند. چیزهایى که به پندار آنان، چه بسا نامقدس و ضد ارزش بیاید. مهم این است که مىتواند روزنى بگشاید به روشنایى و قوه فکر را شکوفا سازد.
آیات بسیار دیگرى نیز هست که اندیشه بر انگیز و اندیشه ساز است همچون آیاتى که انسانها را به توجه به پیرامون خود و این سوى و آن سوى فرا مىخواند: »افلا ینظرون الى الابل کیف خلقت» و... پرداختن به این آیات خود فرصت ویژهاى مىطلبد. این امور سبب شد تا در عرب جاهلى با بعثت پیامبر، اندیشیدن شکل بگیرد. اگر به عنصر خیالانگیزى، به عنوان علت و عامل اصلى اندیشهسازى توجه شود، بسیارى از آیات قرآن برخوردار از این ویژگى است.
شما مىبینید همین کسانى که از قرار دادن یک سنگ در مکان خود بدون جنگ و خون ریزى ناتوان هستند - در دوره پیش از بعثت - با آمدن قرآن و خواندن آن و پس از درگذشت نبى اکرم(ص) در عقلانیت به مرحلهاى از شکوفایى و رشد مىرسند که دست کم سه ایده و طرح براى اداره جامعه تازه مسلمان خود ارائه مىکنند:
1. سلطنت.
2. ولایت.
3. خلافت.
جالبتر آن که براى جاگیرى افراد در این جایگاهها، مدعیان گوناگونى هم وجود دارد.
آنان که براى ترک نزاعها، درگیریها و کشت و کشتار در مدینه، سراغ اهل مکه رفته بودند و از آنان درخواست کمک داشتند، اینک گردهم جمع شده و با گفت و گو و قانع کردن یکدیگر، به بست و گشاد امور، حتى سیاسى خود مىپردازند. خلافت را خود اینها بر مىگزینند. همانان که روزگارى در پى محمد امین(ص) بودند، تا از مکه به مدینه بیاید و صلح و آرامش را براى آنان به ارمغان آورد، اینک خود آنان براى اداره امور مدینه، خلافت را بر مىگزینند و به عنوان یک تجربه جدید در بوته آزمایشاش مىنهند و مدام به رفع کاستیهاى آن مىپردازند. به گونهاى که بعد از کشته شدن عثمان و یک ماه به هم ریختگى مدینه، اصحاب پیامبر و بزرگان قریش، سراغ مدنىها رفته و از آنها براى بازگرداندن نظم و آرامش به شهر کمک مىگیرند. و آنها هم کمتر از دو روز مسأله را حل کرده و على بن ابى طالب را بر منصب حکومت مدینه مىنشانند.22
با توجه به تجربه قرآنى، عنصر داستان را در تعالى و رشد فکرى جامعه نمىتوان نادیده انگاشت. نکتههایى از تاریخ پیشینیان، بسترساز طرح پرسش خواهد شد که زمینه اصلى تولید اندیشه را فراهم مىآورد.
2. پرسش خاستگاه اندیشه
نقطه آغازین اندیشیدن، پرسش است. باید همگان یاد بگیرند که طرح پرسش کنند و پرسششان را با دیگران در میان بگذارند. گاه پرسشى از جانب پرسشگر شاید بتواند موج بزرگى در دریاى اندیشه فراهم آورد. قانون جاذبه با پرسش آغاز شد. چرا سیب به زمین افتاد و به بالا نرفت؟ همین پرسش سبب کشف این قانون مهم شد.
کسى که شهامت پرسیدن داشته باشد، پس شهامت دانستن هم دارد. از این سخن تعجب نکنید. شمارى از دانستن خیلى چیزها وحشت دارند و به همین علت هم هست که نمىپرسند و از پرسیدن دیگران هم به وحشت مىافتند.
تمامى کسانى که در قلمرو دانش به جایى رسیدهاند و بیشتر اثرگذار بوده و هستند، کسانىاند که بیشتر پرسشگر بودهاند. و براى پرسشهاى خود، هیچ حریم و مرزى را باور نداشتهاند. وقتى به روایات رسیده از پیشوایان معصوم مىنگریم، تمامى روایات)مگر اندکى از آنها( بعد از پرسش مطرح شدهاند. روش ائمه این گونه بوده تا کسى پرسشى نمىکرد، چیزى نمىگفتند. این یک روش بسیار پسندیده است. دانشمندان هم این گونهاند، تا کسى چیزى نپرسد، لب به سخن نمىگشایند. تا نگرید طفل کى جوشد لبن.
شهامت در طرح پرسش
از طرح پرسش نباید هراسید. با پرسیدن، قدمى به جلو گذاشته مىشود. از پاسخِ پاسخ دهندگان هم نباید هراسید. با پرسیدنها و پاسخها حرکت آغاز مىشود. پرسشها شاید خوشایند خیلى نباشند و نیز پاسخها; اما چه باک، آن چه در این بین پدید مى آید خوشایند خواهد بود و برگى از برگهاى زیباى زندگى.
دانشآموزى از معلماش مىپرسد: اگر ما را خدا آفریده، پس خدا را چه کسى آفریده است؟
معلم به جاى پاسخ با شدت با دانشآموز برخورد مىکند و با خشم او را به جاى خود مىنشاند. معلم براى دانش آموزان توضیح مىدهد که مراقب شیطان باشند. شیطان مدام در حال فریب است. دانش آموزى از گوشه کلاس بر مىخیزد و از معلم مىپرسد: اگر شیطان ما را فریب مىدهد چه کسى شیطان را فریب مىدهد؟
معلم داد و بیداد راه مىاندازد که این دانش آموز، دچار فریبهاى شیطانى شده است.
هرگز نباید نگران این دست پاسخها بود. بیشتر، افراد بىسواد و یا بىمایه در برابر هر پاسخى شارلاتان بازى در مىآورند. اینها شهامت این را هم ندارند که بگویند نمىدانیم. چون خود نمىدانند و احساس حقارت مىکنند، فرافکنى کرده و با اهانت به پرسشگر، بر آن هستند او را هم در قد و اندازه خود نگهدارند. بزرگانى که خود بزرگ شدهاند، بیشتر به جهت پرسشهایى است که هم خود داشتهاند و هم شاگردان ایشان. از این روى، شاگردان این بزرگان در یک داد و ستد علمى بزرگ شدهاند. اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاصل پرسشهاى چند شاگرد تیز هوش بوده که در عرصه علم و فرهنگ معاصر، واقعاً تأثیر گذار بودهاند.
براى پرسیدن، از هم اکنون، باید هم به خود و هم به پرسش خود ارزش داد. هر پرسشى ارزش مطرح کردن را دارد. شمارى مىخواهند با تبدیل پرسش به شبهه، از ارزش آن بکاهند و پرسشگر را از جایى که قرار دارد، به پایین بکشند. شبهه پرسش نیست، بلکه رفتار است. تمامى کتابهاى موجود در عرصههاى گوناگون، پاسخى است به پرسشهاى بشر. در موضوع هر علمى گفتهاند: موضوع علم همان مسائلى است که به یکدیگر ارتباط پیدا مىکنند. یعنى علوم با پرسش و از پرسش آغاز مىشوند. کتاب امام خمینى، با عنوان: حکومت اسلامى، پاسخ به پرسشهایى است که مطرح شده بود. اگر پرسشگر آن پرسشها را بیان نمىکرد و امام خمینى هم پاسخ نمىداد، معلوم نبود که تئورى حکومت اسلامى در قرن بیستم، آیا شکل مىگرفت و تحقق مىیافت؟ همان پرسشها بود که سبب نظریهحکومت اسلامى و ولایت فقیه امام خمینى، به آن گستردگى شدند.
تبدیل پرسش به مسأله
کسانى که در حوزه به درس و بحث مشغول هستند، بىگمان یکى از این دو انگیزه را خواهند داشت: یا خود دغدغه خاصى دارند و در پى پاسخ بدان نیاز همت مىدارند. و یا در پى تحصیل علم و تخصص در یک دانش خاصاند، همچون فقه، اصول، رجال، حدیث، تفسیر، کلام، فلسفه، عرفان، ادبیات عرب.
در بین حوزویان، کمتر سخن از دغدغههاى آنان است. و برنامهریزى حوزه، مبتنى بر دغدغه افراد نیست; بلکه همه افراد، یا بیشتر، درس مىخوانند تا بهتر و بیشتر بدانند. گردآورى و انباشت انبوهى از دادهها; البته این انگیزه، بیشتر ریشه تاریخى دارد. در حوزه فقاهت ملاک و معیار اعلم بودن است، یعنى دانستن بیشتر. و این اعلمیت به سایر موارد نیز سرایت کرده است. مىخوانند تا بدانند، بلکه بیشتر بدانند تا از ارزش و امتیاز بیشترى برخوردار باشند.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، در دریاى ساکن دین، امواجى پر خروش پدید آمد و با طرح پرسشهاى کاملاً جدى و جدید و یا با زبانى نو، حوزویان به تکاپو واداشته شدند و جان تازهاى در معارف دینى دمیده شد. البته در بخشى از طلاب و حوزویان. آن بخش از طلاب که در پى پاسخ به این گونه پرسشها بر آمدند; ولى بیشتر همان روند عادى و رایج حوزه را ادامه دادند و بعضى هم بنا را بر ناسازگارى با پرسشگران گذاشتند و رفتار آنان را به بوته نقد نهادند و از خود پرسشها و ارائه راهکارهاى نوین براى ریشهیابى و پاسخگویى به آنها، غفلت ورزیدند.
اگر به کارکرد مراکز وابسته به حوزه علمیه، در این چند سال توجه شود، درمىیابیم در این مراکز افرادى برنامه ریزى کردهاند تا افراد دیگرى به این مجموعه وارد شوند و درس بخوانند و چیزهایى بدانند. روش تحقیق، عربى، انگلیسى، ادبیات فارسى، اقتصاد، جامعه شناسى، روانشناسى، قرآن پژوهى، کامپیوتر، فلسفه غرب، کلام جدید، تاریخ، و... مجموعه درسها و عناوینى است که در ذیل آن انبوهى از اطلاعات به افراد تحت پوشش داده مىشود. این مراکز کارهاى مفیدى کردهاند. نکتههاى فراوان مبهم و تاریک را روشن ساخته و بر دائره دانش حوزه و حجم آن افزودهاند. و این روندى است که حوزه خود باید بدان سو راه مىسپرد; مگر این که حوزویان دانشهاى خاصى را مىخوانند و این مراکز بر فهرست درسها، امورى چند را افزودند.
این روش رایج حوزه است. از این روش رایج بر مىآید که خود حوزویان درگیر نیستند، با دغدغه و مشکل دست و پنجه نرم نمىکنند; بلکه در پى فراگیرى یک دانش خاص و تخصص در آن دانش خاص برآمدهاند، تا بتوانند امور را به پیش ببرند. روند مرسوم حوزه هم اکنون این چنین است. اگر بتوان نگاهى بیرونى و از بالا به حوزه داشت، بیشتر اشتغال در بین دانشپژوهان حوزوى این گونه است. البته به تازگى شمارى به شبهات و پرسشهاى نوین دینى روى آوردهاند. در حقیقت پرداختن به دانش کلام را در سرلوحه کار پژوهشى و علمى خود قرار دادهاند.
گرچه این روند لازم و بایسته است، ولى آیا کافى هم هست؟ متأسفانه همان سستى و ناهماهنگى را که در عرصههاى دیگر، شاهد و ناظریم; در نظام آموزشى حوزه نیز درگیر با آن هستیم; بلکه وضعیت به مراتب بدتر از آن است. همان بورس بودن یک چیز که سبب پرداختن بیشتر بدان خواهد شد، در حوزه نیز تا اندازهاى تبدیل به روش رایج مىشود. این درست که باید به پرسشهاى دینى و کلامى پاسخ داد و طلبهها با این دانش و فن مناظر آشنا شوند، ولى تا به چه شمار از طلبهها. آیا همه طلاب را مىتوان درگیر آن کرد؟
دقت شود که در نگاه و تحلیل بالا، خود طلبه، مشکل ندارد. او به عنوان یک طلبه و دیندار، خود با دشوارى و دغدغه خاصى رو به رو نیست، تا به پژوهش درباره آن بپردازد; بلکه دغدغهاش تخصص یافتن است. این کار مفیدى است و نیز لازم; ولى کافى نیست. فکر مىکنم که فرق بین سؤال داشتن (noitseuq) به معناى پرسش و مسأله داشتن (melborp) به معناى دغدغه همین است.23
براى پرسش باید پاسخ پیدا کرد، ولى براى مسأله پاسخ پیدا نمىشود; بلکه باید آن را برطرف کرد، یا راه حل پیدا کرد. مسأله از یک سو ریشه در پرسش دارد و از سوى دیگر، ریشه در مشکل.24 از مسأله مىتوان به دانش رسید. موضوع هر علم مسائل آن علم است، نه سؤالهاى آن علم.25
جان دیوئى معتقد است:
»اولین مرحله تحقیق احساس وجود یک مشکل است. به این معنى که پژوهشگر در کار خویش با مانع یا مشکلى رو به رو گردیده است که در حل آن ابهام یا تردید دارد و نمىتواند در مقابل آن ساکت بماند.»
25بنابراین این نقطه آغازین در انجام هرگونه پژوهش است و نقش آموزش افراد براى مسأله یابى که در برخى نظامهاى آموزشى برآن بسیار تاکید مىشود نیز از همین امر نشات مىگیرد. هرچه ضرورت پرسش در هنگام تدریس براى فراگیر بیشتر مطرح شود و از او خواسته شود تا ذهن خود را براى طرح پرسشهاى بیشتر فعال سازد، مىتوان انتظار داشت که در آینده نیاز به تحقیق و پیشرفت در او، فزونى یابد.
از طلبهاى پرسیدم که به چه کارى مشغولى؟ گفت: در رابطه با هلوکاس تحقیق مىکنم و همین طور در رابطه با حکومتهاى جهان. براى تحقیق درباره هلوکاس زبان انگلیسى دست کم ابزار آن است. ضمن آن که مسأله هلوکاس چه ربطى مىتواند به شخصیت حوزوى او داشته باشد. باتوجه به این که هلوکاس یک مقوله تاریخى است و با روش پژوهش تاریخى باید مورد مطالعه قرار بگیرد. افزون بر این، ضرورتى ندارد که طلبه تمام وقت خویش را روى هلوکاس بگذارد، بلکه مىتواند با مطالعه یک یا دو مقاله تحقیقى، نظر خود را معطوف به آنها کند و هرجا که لازم شد نظرش را مستند به همان مقالهاى که خوانده است بازگو کند. این دغدغه او نیست، بلکه پرسش تحمیل شده بر اوست.
اثرگذارى اساتید بر طرح پرسش
طرح و درخواست پرسش، بیانگر بلوغ فکرى و فرهنگى است. هم بلوغ فکرى پرسشگر و هم بلوغ فکرى کسانى که به پرسش گوش فرا مىدهند و زمینه را براى طرح پرسش فراهم مىآورند.
بیش از همه، اساتید حوزهاند که مىتوانند طلاب جوان و پرتوان را با دغدغه و مسأله رو به رو کنند; آن هم مشروط به این که اساتید حوزه، خود را مسؤول و بانى پاسخگویى و حلّ تمامى شبههها و پرسشهاى دینى ندانند. به طلاب اجازه طرح پرسش دهند. طرح پرسش و ایجاد شبهه در همه جا بد نیست. بردن شبههها در بین مردم ناپسند است; ولى تا در بین طلاب طرح پرسش نشود و شبهه شکل نگیرد، تلاشى هم صورت نخواهد گرفت. اگر شبهه آکل و مأکول را در کلام کسى بیان نمىکرد، آیا این همه بحثهاى کلامى درباره شبهه آکل و مأکول شکل مىگرفت؟ اگر نظریه ولایت فقیه را به عنوان شکل خاص حکومت امام خمینى)رض( مطرح نمىکرد و دیگر صاحبنظران و فقیهان بنام، به زوایاى آن نمىپرداختند و شمارى به نقد و بررسى آن رو نمىآوردند، آیا ما هم اینک با انبوه منبع در این باره رو به رو بودیم؟
مىتوان حوزه علمیه را به تمام معنى، دچار تحول کرد و طلاب جوان را به عرصههاى پژوهشى کشاند، به شرط آن که اجازه بدهیم تا طلاب جوان خود در پى دغدغهها برآیند. اگر بخواهیم فضاى حوزه، فضاى علمى و پژوهشى شود، باید پرسشها، بخشى از دغدغههاى خود افراد باشد، تا حاصل پژوهش، کارآمد و مفید باشد.
دقت شود که اگر بخواهیم در حوزه، طلاب اهل ورع و آراسته به اخلاق حسنه داشته باشیم، راهکار خاص خود را مىطلبد و روش تربیتى خاصى را باید در پیش گرفت و اگر بخواهیم طلاب فاضل و با سواد باشند، این نیز راهکار خاص خود را مىطلبد. این دو به گونهاى نیست که قابل جمع نباشد، ولى به کار بستن روش درست است که نتیجه خوشایند مىدهد.
راه باسواد شدن طلبهها و تولید اندیشه، ضمن تقویت حوزه با اساتید پرتوان و قوى، ایجاد فضاى پرسوجو در خود حوزه است. اندیشه در سرزمین بایر شکل نمىگیرد و شکوفا نمىشود. اساتید به جاى پاسخ دادن به پرسشها، باید بتوانند طلبه را به حوزه مطالعه منابع مکتوب و کتابخانه سوق دهند. شمارى از استادان، وقتى معناى لغتى پرسیده مىشود سریع پاسخ مىدهند. این به معناى با سوادى آن استاد و حضور ذهن او خواهد بود، ولى پیامد چنین پاسخى، سطحى بار آمدن طلبه است. همین پرسشگر را در باب یک لغت مىتوان به لغت نامه ارجاعاش داد. در ضمن، راهکار استفاده از لغتنامه را هم در این فرصت مىتوان به او آموخت. روشن است که هنگام مراجعه به آن معناى خاص، معناى چند واژه دیگر را نیز خواهد آموخت.
دقت شود که بسیارى از چیزهایى که استادان آنها را روشن مىانگارند، بدیهى نیستند و مىتواند همان، محور و مدار مطالعه و پژوهش قرار گیرد. عمده سخن این است که استاد این احساس را پیدا کند که به جاى ماهى دادن به شاگرد و طلبه ماهىگیرى را و چگونگى صید را به او آموزش دهد.
شمارى از استادان به بهانه کمى فرصت و اعتراض دیگر شاگردان، مجال طرح پرسش را از شاگردان خود مىگیرند. به نظر مىرسد فایده به دست آمده از درسهایى که طلاب به راحتى بر استاد اشکال مىکنند و استاد هم ماهرانه به تجزیه و تحلیل پرسش شاگرد مىپردازد، به مراتب بیشتر است از درسهایى که یک جانبه از طرف استاد القا مىشود.
به یقین اگر کسى صد صفحه اصول مظفر و یا کفایه را پیش استاد بخواند و بفهمد، دیگر صفحهها و دیگر بخشهاى کتاب را خود با مطالعه، به خوبى فهم خواهد کرد و نیازى نیست که تمامى کفایه و رسائل و مکاسب را پیش استاد برود و از استاد درس بگیرد. در گذشته هم تمامى کتاب را نمىخواندند. هم اینک نیز در درس خارج، از آغاز تا پایان فقه که درس داده نمىشود، بلکه استاد ماهر، دشوارترین بخش از عبادت یا عقود، یا ایقاعات و یا حدود و دیات را به عنوان محور مىگیرد و مسائلى از آن را تجزیه و تحلیل مىکند و در ضمن آن، متدولوژى یا روششناسى استنباط را به صورت تجربى به شاگرد خود مىآموزد.
چه کسى مىپرسد:
نسبت به هر مقولهاى که مورد توجه قرار گیرد، انسانها بر چهار دستهاند:
1. عالم مطلق
2. جاهل مطلق
3. عالم نسبى; یعنى درباره آن مقوله چیزهایى مىدانند و احتمال مىدهد که چیزهایى هم باشد که نمىداند.
4. جاهل نسبى; یعنى درباره آن مقوله خاص اطلاعات بسیار ناچیز و اندک دارد; بلکه هیچ اطلاعى ندارد; ولى مىداند که نسبت بدان اطلاع و آگاهى ندارند.
با توجه به دستهبندى که بیان گردید، براى دسته اول و دوم، هیچ گاه پرسشى ایجاد نخواهد شد. کسى که مىگوید من مشهد را مثل کف دستم بلد هستم; یا کسى که مىگوید من تمامى کوچه پس کوچههاى شهر را مىدانم، کسى که مىگوید نسبت به همه حقایق، آگاهى و وقوف کامل دارم، دلیلى ندارد که به دنبال دادهها یا یافتههاى نو درباره شهر مشهد باشد و یا بخواهد چیزى از این و آن بپرسد; چون او بر این نظر است که همه چیز را مىداند و نمىداند که چیزهایى شاید باشد که نداند. و فکر هم نمىکند که آنچه مىداند شاید غلط باشد. کسى که علم مطلق دارد:
1. چیزى نمىپرسد.
2. دلیلى هم ندارد که چیزى بپرسد.
3. اگر هم چیزى بپرسد از سه حال بیرون نیست:
الف. براى امتحان دیگران است.
ب. براى اعتراف گرفتن از آنان است
ج. براى اذیت و مسخره کردن آنان.
زیرا چیزى نیست که پاسخ دهنده بخواهد بگوید که وى ندانسته باشد. بیشتر پرسشهایى که خداوند در قرآن کریم بیان مىکند؟ بیانگر یکى از وجوه بالاست:
»هل یستوى الاعمى و البصیر؟»26
»هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ.»27
»مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالاَعْمَى وَالاَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلا.»28
»هَلْ مِنْ خَالِقً غَیْرُ اللّهِ یَرْزُقُکُم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ.»29
»هَلْ مِن شُرَکَآئِکُم مَّن یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ.»30
»قُلْ هَلْ یَسْتَوِى الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ.»31
»هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ.»32
و آیات بسیار دیگر که این پرسشها از طرف خداوند بیان شده است و در آیات بسیارى پرسشهایى مطرح شده که آن پرسشها از طرف غیر خداست.33
دسته دوم که جاهلان مطلق باشند هرگز چیزى نخواهند پرسید. چون وجهى ندارد که چیزى بپرسند. سرزمین ذهن آنان همچون سرزمین بایر و شوره زار است. هیچ چیزى در آن نمىروید. بنابراین پرسش از آنِ کسى نیست که مىداند - علم مطلق - و پرسش نیز از آنِ کسى نیست که نمىداند - جهل مطلق. پرسش از آنِ کسى است که مىداند که نمىداند - علم و جهل بسیط -. پرسش، دیالیتیک، یا درگیرى بین دانستن و ندانستن است. چیزهایى هست که مىداند و چیزهایى هم هست که نمىداند. این تنها بستر و جولانگاه طرح پرسش است.
از چه کسى باید پرسید؟
این که از چه کسى باید پرسید، آیه شریفه به روشنى تمام براى ما بیان مىکند. در حقیقت مخاطب و شنونده پرسش و یا همان پرسش شونده را براى ما به طور کامل توصیف مىکند.
»وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجَالًا نُّوحِى إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.»34
»وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالًا نُّوحِى إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.»35
پرسش بایسته است از کسانى باشد که اهل ذکرند. یعنى مىدانند.
عرصه و پهنه پرسش
با توجه به آیات قرآن که به روشنى مىفرمایند پرسشهاى خود را با اهل ذکر در میان بگذارید و از آنها بپرسید، تا اندازهاى فضا و نوع پرسش، روشن مىشود:
»و پیش از تو ]هم[ جز مردانى که بدىشان وحى مىکردیم گسیل نداشتیم. پس اگر نمىدانید از پژوهندگان کتابهاى آسمانى جویا شوید. »36
دقت شود که موضوع پرسش در آیه، پیامبر و نزول وحى از طرف خداوند است. یعنى خداوند از افراد مىخواهد که در این باره اگر تردیدى دارند به بررسى بپردازند تا تردیدها و گمانهها برطرف شود. در آیات دیگر پرسش از توحید، آفرینش زمین و آسمان، قیامت، کوهها، خوردنیها، وظایف انسان، ارزشها، باورها و... است. نوع این پرسشها گواه بر این است که بدون تردید در حوزه دین هر پرسشى را مىتوان مطرح کرد. و فضاى عمومى قرآن خود به گونهاى است که سؤال خیز است.
این که مىفرماید در آیات قرآن تدبر کنید به معناى آن است که بیندیشید و طرح پرسش کنید و در پى پاسخ آن برآیید.
بدون هیچ تردیدى، بیشتر پرسشهاى قرآن، ناظر است به پرسشهاى دینى و خصوصاً حوزه باورها و اعتقادات. با توجه به رویکرد قرآن به این نوع از پرسشها، به روشنى مىتوان بیان داشت که فضاى طرح این پرسشها باید آزاد و به دور از فضاى عمومى رعب و وحشت باشد. پرسشگر بدون هیچ واهمه و ترس از آینده باید بتواند پرسش خود را بپرسد.
اگر بپذیریم که بدیهیات بسیار محدود و اندک است، پس نسبت به غیر بدیهیات طرح پرسش آزاد و پاسخ بدان نیز باید آزاد باشد. البته در صورتى که به دنبال تولید اندیشه باشیم; بویژه اندیشه دینى.
استاد مطهرى در بحث منطق مىگوید:
»چون مسائل منطق تماماً حل و فصل شده است دیگر رشدى در منطق دیده نمىشود. زیرا پرسشى نیست تا بدان پاسخ بگویند و یا بدان بپردازند.»
بنابر این هر حوزهاى که در آن طراحى پرسش نشود و با مسأله رو به رو نشود، مرگ حتمى آن فرا رسیده است. اگر بخواهیم فضاى دینى همیشه پویا و زنده بماند بایسته است فضاى طرح پرسش و ایجاد مسأله را فراهم آوریم.
به نظر مىرسد پس از پیروزى انقلاب، اگر جست و خیزى در حوزه دین دیده مىشود، به دلیل طرح پرسشهایى است که در این باره صورت گرفته است. مهم نیست که این پرسشها ترجمه باشد یا برگرفته از فرهنگ دیگران و یا تولیدات اندیشمندان مسلمان; مهم این است که با مسأله و پرسش رو به رو شویم و بدان بپردازیم و جوانب امر را بررسى کنیم.
بىگمان اگر مارکسیستها و چهرههاى شاخصى مانند احسان طبرى، خواجه نورى و... نبودند ما هرگز با کتابهاى ارزشمندى همچون: اصول فلسفه و روش رئالیسم، نگارش علامه طباطبایى و پاورقى و شرح استاد شهید مطهرى را اکنون نداشتیم. یا ما هم اینک آثارى با عنوان: مقدمهاى بر جهان بینى، نوشته استاد مطهرى نداشتیم. اگر نگوییم تمام، بىگمان بیشتر آثار استاد مطهرى، حاشیه و یا نقد بر اندیشههاى مارکسیسم و مارکسیستها است. باید قدردان فضاهاى ایجاد شده از سوى پرسشگران باشیم. ارزش یک پرسش چه بسا بسیار ارزشمندتر از پاسخ بدان باشد. زیرا این پرسش پاسخهاى بسیارى را در پى خواهد داشت.
پرسشى را یکى از کشیشان پروتستان در شماره دسامبر 1783 میلادى ماهنامه برلین ehcsinilreBtfirhcsstanoM در مخالفت با نکاح عرفى و دفاع از ازدواج کلیسایى مطرح کرد. یعنى ازدواج به شیوه خاصى که باید در کلیسا تحقق بیابد تا صحت شرعى بیابد. وى در پانوشت مقاله خود این پرسش چالشگرانه را پیش کشید که: »براستى روشننگرى چیست؟37 هنوز نیز این پرسش پاسخ جدى مىطلبد گرچه کانت، پیشتر بدان پاسخ گفته است. دهها مقاله فقط در پاسخ به این پرسش وجود دارد.
باید باور کرد که در طرح پرسش خیر و برکت بسیار است که در پیشگیرى از آن چه بسا فایده بسیار اندک باشد، اگر فایدهاى در پى داشته باشد. امام رضا(ع) براى طرح پرسش فایدههاى بسیارى بر مىشمارد:
»عن داوود بن سلیمان عن على بن موسى الرضا(ع) عن ابیه عن موسى، عن ابیه جعفر عن ابیه محمد، عن ابیه على، عن ابیه الحسین، عن ابیه علىبن ابى طالب(ع) قال رسول اللّه (ص): العلم خزائن و مفتاحه السؤال فأسئلوا رحمکم اللّه فانه یوجر اربعة: السائل و المجیب و المستمع و المحب لهم. »38
علم انباشته شده است و کلید آن پرسش است. پس بپرسید - خداوند شما را رحمت کند - که به راستى چهار گروه سود مىبرند: پرسشگر، پاسخ دهنده، شنونده، دوستدار ایشان. یعنى حداقل با طرح یک پرسش، چهار دسته و گروه سود مىبرند.
نکته اساسى در سخن امام این است که امر مىفرماید: فاسئلوا. و بر پرسشگر رحمت مىفرستد و براى او دعا مىکند که خداوند وى را مورد رحمت خود قرار دهد.
به نظر مىرسد خود طرح پرسش، بخشى از همان رحمت الهى باشد. بنابراین با توجه به تأکید قرآن و ائمه(ع) در باب پرسش و طرح مسأله و ایجاد مشکل، وجهى براى سخن گفتن از آزادى بیان و عدم آزادى بیان و چگونگى آن خواهد ماند؟