نوع مقاله : مقاله پژوهشی
تجربهها، دستاوردِ راههاى پیموده شده، کارگشاند، روشنایى آفریناند، راه مىنمایانند، افقها را روشن مىدارند، از راههاى پرسنگلاخ، دُرشتناک، بى راههها، کژرویها و بیهوده کاریها پرهیز مىدهند.
تجربهها، ردِ گامهاى مردانى که راه، ساحَت و یا سرزمینى را گشوده و یا دلِ شبى را شکافته، نقبى به سپیده زدهاند، مشعلهاى فرا راهاند، سنگ نشان، رایَتِ همیشه افراشته که انسان و کاروان انسانى را از ره گم کردکى، زمینگیرى و گرفتارى در گردابهاى نفس گیر زندگى مىرهانند.
کاروانهایى که به سلامت و با کمترین آسیب، بیابانهاى قفر و دهشتانگیز را درنوردیده و از گردنههاى دشوار گذر گذشتهاند، و یا ملتها و امتهایى که به قلّههاى سعادت و بهروزى و تعالى فرا رفتهاند، بىگمان از تجربههاى ناب، زلال و درخشان، بیشترین و دقیقترین بهرهها را برده و دقیقههاى آنها را در مرحله به مرحله حرکتِ خود به کار بستهاند وگرنه از آنها نشانى در دست نبود.
تمدنها، بر تجربههاى بشرى استوارند. جامعههایى که از اُفق آنها تمدن بردَمیده، در درازاى حیات خود، هیچ چیز از تجربههاى بشرى را در عرصهها و حوزههاى گوناگون فروگذار نکردهاند. همه جا را رصد کرده و هر حرکت بنیادین، اندیشه آزمون شده، تجربه راهگشا، کانونِ گرم و شعلهاى فروزان در دلِ تاریکى را به رصدگاه خود آورده و در کارگاه فکرى خویش، همه زوایاى آن را وارسیده و حرکت نوىِ خود را بر آن شالوده بنیان گذاردهاند.
حوزههاى علمیه، که پشتوانه استوار براى حرکت اسلام ناب در تمامى دورهها و روزگاران بوده و زلالى و رخشانى آن را همیشه و همهگاه تضمین کردهاند، از این قاعده مستثنى نیستند و بر این مدار مىچرخند، یعنى همیشه و در همه روزگاران و آنات باید براى نو شدن و به اندیشههاى روز آراسته گردیدن، از تجربهها بهره برند، از برگ برگِ کارنامه درخشان کسانى که جویندگان دانش دین را دقیق آموزش داده، تربیت کرده و منزل به منزل آنان را سیر داده، تا به کمال رساندهاند.
آگاهى دقیق و همه سویه از چگونگى اداره مدرسههایى که بر لَبِ برکه حوزههاى بزرگ رویده، بالیده و به بار نشستهاند، براى دگرگونیهاى بزرگ، کارساز و نقش آفرین خواهد بود.
حوزههاى بزرگ شیعه، اگر بخواهند همچنان بر تارَک جامعه شیعى بدرخشند و اسلام ناب را که در مکتب اهلبیت جلوهگر است، به سینهها جارى سازند و به کامهاى تشنه بچشانند و همیشه طلایه دار و رائد امت اسلامى باشند، باید کسانى را که از هوش، دقت، همه سونگرى، اندیشه روشن و پاک از رسوبات ارتجاعى و لبالب از آموزههاى اسلام ناباند، به کار گیرند، تا هرگونه تلاشى که از گذشتههاى دور تا امروز در راه اصلاح حوزهها انجام گرفته و هرگونه اندیشه و طرحى که در میدان عمل، زیبا درخشیده و کارآمدى خود را نمایانده، رَصد کنند و پس از بررسیهاى دقیق، در راستاى تحول بزرگ از آنها بهره گیرند. و در این راستا، آنى از تلاش شبان و روزانِ کسانى که نقبى به روشنایى زده و دگرگونى در ساختارِ تعلیم و تربیت حوزه و مدرسهاى پدیده آورده و گروه هایى از طلاب جوان را درپرتو اندیشه، طرح و برنامه و سلوک اسلامى - انسانى خود پرورش داده و شکوفاندهاند، غافل نمانند.
مجله حوزه، که همیشه، از اوان شکلگیرى تاکنون، تلاش ورزیده در جهت و راستاى تحول بزرگ، گامهایى بردارد، در این شماره برگهایى از یک مدیریت موفق را ورق مىزند و فرازهاى زیباى آن را مىنمایاند و در بخش پایانى، دانش آموختگان مدرسه موسوى نژاد، و پرورش یافتگان در حوزه اخلاقى و فکرى مدیر این مدرسه، از بهرههاى علمى و معنوى که از مدرسه بردهاند سخن مىگویند و اوجها و زیباییهاى آن را ترسیم مىکنند.
»حوزه«
حوزه: جناب استاد از این که دعوت ما را براى این گفت و گو پذیرفتید، سپاسگزاریم. با توجه به این که حضرتعالى مؤسس این مدرسه بودهاید و بیش از چهار دهه مدیریت آن را نیز خودتان در دست داشتهاید و در حوزه مشهد، به عنوان مدرسهاى موفّق در برنامههاى درسى و تربیت اخلاقى طلاب، زبانزد است، بفرمایید چه انگیزهاى سبب شد به چنین کار بزرگى دست بزنید.
استاد: بسم اللّه الرحمن الرحیم. با این که بنده زیاد اهل ارتباط با بیوت و علماى حوزه نبودم، اما به لطف خدا توانستم بر این کار موفق شوم. چون به واقع، انگیزهام خالص بود و نظر به هیچ چیزى نداشتم و کسى که صادقانه کار کند خدا کمک مىکند.
من پانزده سال خوب درس خواندم و خوب هم تدریس کردم. از همان ابتدا، هر کتابى را که خواندم، به تدریس آن مىپرداختم. یادم هست صرف میر که مىخواندم بعد از آن که ده باب اول تمام شد، در حال خواندن ده باب آخر آن بودم، اما هنوز تمام نکرده بودم که از اول آن شروع به تدریس کردم.1 و بعدها تا مکاسب و کفایه در حدّ مقبول تدریس داشتم. بسیارى از فضلاى فعلى حوزه مشهد، در درس بنده شرکت مىکردهاند. درس و تدریس ادامه داشت، تا اینکه مشکل جسمى برایم پیش آمد یکى ضعف شدید چشم و دیگر سردرد شدید به طورى که دیگر نتوانستم درس و تدریس را بدرستى ادامه بدهم. با خودم گفتم چه کار مىتوانم بکنم؟ آن وقتها مدرسهها خیلى نظام و نظم درستى نداشتند. کسانى که وارد حوزه مىشدند، با آن که خانوادههاشان امید داشتند افرادى به درد بخور و ملاّ بار بیایند و به درد اسلام و دین بخورند; اما چون بر مدرسهها برنامه درستى حاکم نبود، بیشتر هدر مىرفتند و ضایع مىشدند.
یادم هست چند نفر از بازاریها را که مىشناختم، بچههاىشان را گذاشتند براى طلبگى، چند سالى که گذشت، دیدند موفقیتى ندارند، از مدرسه بردند کنار خودشان براى کار در بازار. اینها را که مىدیدم رنج مىبردم و علاقه پیدا کردم که اگر بشود مدرسهاى تاسیس شود، تحت نظم و برنامه درستى باشد تا افراد از تحصیلشان نتیجه بگیرند. اما هرگز فکر نمىکردم خودم به عنوان مؤسس و مدیر مدرسه باشم، چون شناخته شده نبودم; لذا به افرادى که در حوزه شناخته شده بودند و شخصیتى بودند، پیشنهاد تأسیس مدرسه مىدادم.
مثلاً به آیتاللّه مروارید، رحمة اللّه علیه، گفتم: شما مدرسهاى راه بیندازید، کار داخلى آن با من; چون من درسها را بلدم، کارى هم ندارم مىتوانم خودم را وقف آنجا کنم و بر نظم و برنامه آن نظارت داشته باشم.
ایشان فرمودند: این کار، کار مراجع است. درست هم مىگفتند چون قدیم هر مدرسهاى به نام یکى از مراجع بوده است; مثلاً در نجف مدرسه مرحوم آخوند خراسانى و...
به مرحوم حاج آقا حسین شاهرودى گفتم و همینطور به حاج آقاى سیدان و دیگران پیشنهاد دادم; اما هیچیک از اینان نپذیرفتند.
در یکى از روزها در مسیر منزل، نزدیک ظهر، با مرحوم میرزا جواد آقاى تهرانى، رحمة اللّه علیه مصادف شدم. با ایشان پیشنهادم را مطرح کردم که مدرسهاى ایجاد شود تحت نظارت و نظم براى این که وقت طلبهها هدر نرود. ایشان فقط گوش کردند و هیچ نگفتند، تا اینکه از هم جدا شدیم. فردا ظهر که رفتم خانه، خانواده گفتند کسى در زد گفت: من جوادم. شما نبودید، رفتند. من عصر همان روز خدمت ایشان رسیدم. احوالپرسى کردند و فرمودند:
من آمدم به شما بگویم که این کار را خودتان بکنید. این فرمایش ایشان تصمیم جدّىاى در من ایجاد کرد.
شخصیت دیگرى که مرا به این کار سوق داد، مرحوم آیتاللّه کوهستانى بودند. در یکى - دو سال پیش از آن تصمیم، وقتى مشهد مشرف مىشدند، من خدمت ایشان مىرسیدم، ایشان هم از طریق افرادى من را شناخته بود که تدریسهایى در حوزه دارم.
من در جاهایى از جمله در مدرسه جعفریه درس مىگفتم.
مرحوم شیخ غلامحسین تبریزى مدرسه جعفریه را دایر کرد و شرط کرده بود که طلاب این مدرسه در روز چهار درس باید داشته باشند: فقه، تفسیر، عقاید و حدیث. اینها جزو وقفنامه مدرسه است. در دوره اول عمل کردند و وسیلهى اجراى آن هم بنده بودم. آن زمان در همین خانه که الان مدرسه است مىنشستم و با مدرسه جعفریه همسایه بودیم.
من در این مدرسه هر روز صبح، غیر از پنجشنبه و جمعه، پس از طلوع آفتاب درس تفسیر داشتم، بعد درس لمعه مىگفتم و روز پنجشنبه و جمعه هم قسمت اول اصول کافى، بحث توحید را براى آنان تدریس مىکردم که هم جنبه حدیث داشت و هم عقاید. این تدریسها چند سالى طول کشید و براى شاگردان مدرسه هم اثربخش بود. لذا آن دوره اول که حدود سى نفر طلبه داشت، هیچ ضایعات نداشت همهشان آدمهاى بدرد بخور شدند.
خلاصه پیش مرحوم آیتاللّه کوهستانى از درسهاى بنده صحبت شده بود و در سفرى که به مشهد آمدند خدمتشان رسیدم. وضعیت من را پرسیدند. گفتم این درسها را مىگویم. فرمودند: به ادبیات اینان هم برس. این نَفَس ایشان هم مانند نَفَس مرحوم میرزا جوادآقا تهرانى در من تأثیر گذاشت.
شخص دیگرى که سبب تأسیس این مدرسه شد، صاحب همین خانه )مدرسه( است. وى فردى بازارى بود و اخلاص فوقالعاده داشت. زیرا معمولاً آنانى که کارهاى خیر انجام مىدهند و مدرسه مىسازند دوست دارند اسمشان برده شود. عکسشان را بزنند، خودشان مىآیند در مدرسه و گاهى اظهار سلیقه مىکنند و گاه باعث اختلال در مدیریت و آموزشهاى مدرسه پیش مىآورند; ولى این بزرگوار کوچکترین توقع و دخالتى در امور مدرسه نداشت. حتى گاهى براى عمامه گذارى طلاب دعوت مىشد، ولى اصلاً اعتنایى به اینکه این خانه را واگذار کرده است، نداشت. در خانهاش مجلس روضه داشت، توقع این که طلاب مدرسه به مجلس روضهاش بروند و از این گونه مسائل، اصلاً اهل این حرفها نبود.
خلاصه این مسائل دست به دست هم داد و در سال 1349 اینجا تأسیس شد.
حوزه: به هرحال، اگرچه این مسائل دست به دست هم داد و این مدرسه بنیان گذارده شد، ولى انگیزه شما نقش اصلى را در شکلگیرى و به حقیقت
پیوستن این امر داشته است. هدف و دغدغه حضرتعالى، براى بنیانگذارى این مدرسه، که همانا جلوگیرى از هدر رفتن استعدادها، برنامه ریزى براى رشد و بالندگى جوانان علاقهمند به دانشهاى دینى و نظم دادن به درس و بحثِ دست کم شمارى از طلاب تا از بىنظمى و بىبرنامگى سرخورده نشوند و در نتیجه حوزه را ترک گویند و... مهمترین عامل این بنیاد نو در قلب حوزه مشهد بوده است. که اگر درباره این عامل مهم بیشتر توضیح بدهید شاید راهنمایى باشد براى کسانى که توانایى دارند به این ساحَتها وارد شوند.
استاد: بلى. من ابتدا که وارد حوزه شدم، تحلیلام این بود، من کمال را دوست دارم، کمال را هم در علم مىبینم. علم هم یک مقدارش ساختههاى انسانهاست. انسانى فکرى کرده بعد هم دست به دست، زیاد شده و یک سلسله علوم شکل گرفته است. اما یک علم هست که خدا از عالم غیب فرستاده، مبلغین آنها هم یک سلسله انسانهایى هستند که ما بدون استدلال عقلى، بالفطره توى دلمان افتاده که معصومین هستند یعنى انبیاء و امامان)ع(. این علم هم خالى از خطاست و هم معلمان معصوماند. حالا از کجا مىشود به این علم راه پیدا کرد؟ از طریق حوزه. وقتى آمدم داخل حوزه دیدم اینجا هم رشتههاى گوناگون آدم را مىخواهند این طرف و آن طرف بکشانند. از خدا کمک خواستم که کمک کند کوتاهترین راه را پیش بگیرم که با متن قرآن و احادیث آشنا بشوم.
حرم على بن موسى الرضا)ع( مشرف مىشدم خدمت امام)ع( عرض مىکردم: هیچ براى خودم پیشبینى نمىکنم، هیچ مقامى، هیچ نحوه زندگى را. حال آن که غالباً توى فکر افراد همین است که زندگى آینده چه مىشود. خانواده مىگوید: تو مىخواهى ازدواج کنى، زندگى از کجا مىخواهد تأمین شود، چکاره مىخواهى بشوى. اما من به امام)ع( عرض مىکردم: هیچى نمىخواهم، مىخواهم بدانم شما براى ما چه آوردهاید. روحیهام اینگونه بود. و دوست داشتم درس بخوانم چیزى یاد بگیرم و دیگران را هم تشویق کنم درس بخوانند و آشنا بشوند با منابع دینى و وقتشان را هدر ندهند.
چون حالتم این بود، دوست داشتم مدرسهاى ایجاد شود تا انسان بتواند در این راه قدمى بردارد، لذا دست تنها شروع کردم.
حوزه: از برنامههاى مدرسه بگویید. نخست از نحوه پذیرش شاگرد و گزینش آنان. چه ملاکهایى براى این کار داشتید.
استاد: من گاهى با کسى که بنا داشت به این مدرسه بیاید و درس بخواند، مصاحبه مىکردم. گاهى پیشنهادهایى به وى مىکردم; یعنى کارهایى را بر عهده او مىگذاشتم و از او مىخواستم که تکالیفى را انجام دهد و بیاورد.2 و به این صورت چند چیز را به دست مىآوردم: علاقهاش بر طلبگى،3 فهم و درکاش را، قدرت حفظاش را، روحیهاش را. خلاصه با این کارها و رفت و آمدش به اینجا این مسائل را به دست مىآوردم.4 اینها به تشخیص خود بنده بوده است، ضوابط کلى مدوّن براى این کار نداشتهایم.5
حوزه: شرط تحصیلى داشتهاید که افراد از چه مقطع تحصیلى وارد مدرسه بشوند.
استاد: خیر نبوده است، نه شرط تحصیلى و نه شرط سنى، بلکه میزان علاقه، قدرت فهم و سلامت نفس شرط اصلى بوده است.6
سرمشق را امام صادق)ع( در آن حدیث عنوان بصرى داده است. عنوان بصرى چندین مرتبه خدمت امام آمد تا علم بیاموزد ولى امام براى اینکه علاقهمندى و روحیهاش را به دست آورد او را ابتداءً نپذیرفت.
لذا هرکسى که آمد هرچند استعدادش هم خیلى خوب باشد، نمىتوان پذیرفت. همانگونه که گفتم ابتدا تکالیفى را براى فردى که مراجعه مىکرد معین مىکردیم بعضى افراد مىرفتند و دیگر نمىآمدند. مثلاً گفته مىشد برو فلان مطلب را حفظ کن و بیا. خوب بعضیها دیگر نمىآمدند، اما کسى که واقعاً علاقهمند به طلبگى است، اگر ده مرتبه هم رانده شود، دوباره مىآید. این چنین فردى باید گزینش شود. حتى از میان کسانى که شرط سنى را ندارند و یا به شغل دیگرى اشتغال دارند و مىتوانند به صورت پاره وقت شرکت کنند.7
امام)ع( چندین مرتبه عنوان بصرى را راندند. مىخواستند ببینند از جاهاى دیگر کنده و بریده مىشود یا خیر؟ اما او مرتب به امام)ع( مراجعه مىکرد. حتى داخل مسجد پیامبر)ص( رفت، نماز خواند و از خدا خواست تا قلب حضرت را نسبت به او مهربان کند. این بار که مىآید امام)ع( کمى بر او ملاطفت مىکنند و او هم خوشحال مىشود. آن وقت امام)ع( وارد تعلیم و تربیتاش مىشوند.8
حوزه: از میان افراد پذیرش شده ریزش هم داشتهاید؟
استاد: بوده است ولى خیلى اندک.
حوزه: بعد از پذیرش، مرحله دیگرى هم براى سنجش افراد تازه وارد داشتهاید؟
استاد: بلى. براى این افراد دوره صرف را خودم با آنان کار مىکردم، تا اولاً، بتوانم روحیهشان و استعدادهاىشان را دقیقتر به دست بیاورم و ثانیاً، براى آنان جهتدهى اولیه را داشته باشم.9 استعدادهاىشان که به دست آمد باید آنان را تقسیم کرد، چون از جهت استعداد متفاوتاند و همهشان را با هم نمىتوان پیش برد. بر اساس قوت و ضعف استعداد به سه گروه تقسیم مىکردیم.10 زیرا آنان که استعداد قوىترى دارند، باید دست کسى سپرد که زودتر جلو بروند و ضعیفترها آهستهتر و با مباحثه و کار بیشتر.11 این برنامه سبب مىشود تا استعدادها به پاى هم معطل نشوند و هرکس با هر توانى که دارد جلو برود.
حوزه: فرمودید براى ورودیها درس صرف را خودتان مىگفتید، چه کتابى متن درسى بود.
استاد: صرفى که من مىگفتم با آنچه که متداول است، فرق داشت، نه »صرف میر« محض بود و نه »صرف ساده« یک درس صرف با روش خاص بود. روز اول به آنان گفته مىشد تنها چیزى که لازم است بیاورید، یک دفتر و یک قلم است. دو کلمه به آنان درس مىدادم; اما مىگفتم که ده دوازده ساعت کار لازم دارد. به این نحو که علائم صیغههاى فعل ماضى را به آنان مىگفتم که چگونه چهارده صیغه مىشود، بعد مىگفتم بروید موادى و کلماتى که عربى است و در فارسى هم زیاد به کار مىرود، پیدا کنید و صیغهسازى کنید و معانىاش را بفهمید. مثلاً »ذهبتُ« یعنى من رفتم. »ذهبنا« یعنى ما رفتیم. »ذهبتم« یعنى شما رفتید. خوب این را نسبت به ذهب یاد گرفتید سایر کلمات، مانند: نصَر، جلَس، سجَد و... مثل ذهب است بروید پنجاه کلمه را صیغهسازى کنید و بیاورید.12
یاد دادن این مطلب خیلى طول نمىکشد; اما براى شاگرد ده تا دوازده ساعت کار لازم دارد و تا یاد نگیرد نباید عبور کرد. فردا که مىآید شاید چهل یا پنجاه واژه را درست کرده باشد; اما براى این که خوب یاد بگیرد و مسلط شود، بعضى وقتها این کار تا سیصد واژه ادامه مىیافت. خلاصه این گونه کار با افراد تازه وارد به مدت سه - چهار ماه جلو مىرفت، تا درس صرف تمام شود و در ضمن شاگرد ارزشیابى شود.
حوزه: یکى از برنامههاى سازنده و رشد دهنده براى طلاب، برنامههاى جمعى است. در برنامههاى جمعى استعدادها شکوفا مىشود، افراد همدیگر را بهتر مىشناسند، هرکسى به قوت و ضعف خود بهتر آشنا مىگردد و مهم این که مسؤولان و برنامهریزان و مربیان در مىیابند که چگونه باید افراد را مدیریت معنوى کنند. آیا حضرتعالى برنامههاى جمعى براى شاگردان داشتید؟
استاد: بله. یکى از برنامههاى جمعى مدرسه شرکت در نماز جماعت بود که در ضمن آن آموزشهاى دیگرى نیز داده مىشد.13 اولاً به آنان عملاً آموخته مىشد که در صف نماز مرتب و منظم شانه به شانه بایستند. ثانیاً آن که اذان و اقامه گفتن، خواندن تعقیب نمازها، صحبت بین دو نماز به شاگردان واگذار مىشد و اینها جنبه آموزشى داشت. همینطور افرادى از همین شاگردان در سطح بالاتر این برنامهها را تنظیم و مدیریت مىکنند. یعنى هم شخص را تعیین مىکند و هم نوع تعقیب خاص را و هم مشخص مىکند که چه کسى چه مطلبى باید بین نماز بیان کند. که نوعاً آداب خوابیدن، آداب غذا خوردن، آداب نماز و... یعنى آداب اسلامى را بگویند که آسان هم هست و یا یک مسأله بیان کند.
نیم ساعت صبحها برنامهى صبحگاهى است.14 صبحگاهى عبارت است از سخنرانى بنده در موضوعات مختلف: اعتقادى، معنوى، تربیتى، اخلاقى و تفسیر دعاها، مثل دعاى مکارم الاخلاق و... .15
در برنامه صبحگاهى که با محوریت مسائل اخلاقى، تربیتى جلو مىرود، دو نکته درخور توجه است:
1. اینکه یک مطلب که گفته مىشود، آنقدر ادامه پیدا کند تا در ذهنها خوب جا بیفتد.
هر روز مطلبى گفته نشود، باز روز بعد مطلب دیگر. مثلاً به مناسبت دعایى که خوانده مىشد و موضوع حمد خدا در آن مطرح بود، شاید نزدیک دو ماه درباره حمد خدا بحث مىشد.
2. اینکه فرد سخنران هم باید ثابت باشد. اگر اینگونه باشد تأثیرگذارى آن بیشتر است. علاوه بر آن، در اینجا به شاگردان تأکید مىشود که دو درس: صبحگاهى )درس اخلاق( و عصر )درس احکام( درس اصلى است و باید همه حاضر باشند و اصلى بدانند. حتى اگر در درسهاى دیگر مثل ادبیات و... بىانضباطى یا ضعفى نشان دادند، خیلى سخت گرفته نمىشود. ولى نسبت به این دو درس هیچگونه اغماضى در کار نیست. چون طلبه نخست باید خودش ساخته شود بعد به سازندگى دیگران بپردازد و نیز وظیفه اولیهاش آن است که احکام شرعىاش را به خوبى یاد داشته باشد. حتى براى اینکه طلاب با احکام بهتر آشنا شوند، بعضى از مسائل را استاد به گونه عملى آموزش مىدهد مثل وضو گرفتن، تیمم کردن، تجهیز میت، ذبح گوسفند و... .
حوزه: شاگردان مدرسه شما اخلاقى بار آمده و مىآیند و روى رفتار اخلاقى، بسیار اهمیت مىدهند، به گونهاى که براى آنان گویا ملکه شده است. حضرت عالى سرّ آن را در چه مىدانید و چه روش و برنامهاى را پیشه کردهاید که این چنین دستاوردى داشته است.
استاد: یکى همین جلسه صبحگاهى )درس اخلاق( و توجه دادن طلاب به این مسائل است که خیلى تأثیر دارد. الان چند جلسه است که خطبه على)ع( در ذیل آیه شریفه: »ولکم فى رسول اللّه اسوه حسنه« توضیح و بیان مىشود16 که اساس دعوت انبیاء)ص( بر دو چیز است: یکى خداباورى و دیگر آخرت باورى. این دو مطلب باید خوب بیان شود و جا بیفتد. و نیز این مطلب باید خوب تفهیم شود که انگیزه و چشمانداز ما در زندگى، خوب خوردن و خوب پوشیدن نباشد. هدف زندگى درست و اجراى دستورهاى خداى متعال است و توجه به اینکه دنیاى دیگرى داریم که باید به آنجا منتقل شویم. اگر این مسائل موردنظر باشد، قطعاً نسبت به دنیا جور دیگرى فکر خواهیم کرد و از بسیارى راحتیهایش خواهیم توانست بگذریم. در جلسههاى صبحگاهى از این بحثها خیلى مطرح مىکنیم.
مثلاً باب حب دنیا را از »بحارالانوار« موضوع سخن قرار مىدادیم. على)ع( مىفرمایند اگر توانستید پیامبر)ص( را اسوه قرار دهید و دیدگاهتان را نسبت به دنیا درست کنید موفق خواهید شد وگرنه »فَلا تَأمَن الهلکه« هیچ امنیتى در برابر هلاکت ندارید، زیرا »حبّ الدنیا رأسُ کلّ خطیئه« حبّ خواب، حبّ خوراک، حبّ مسکن و... اگر اینها در دل آدم ریشه بدواند محال است بتواند خودش را نجات دهد.17
حوزه: آیا غیر از جلسه صبحگاهى که هر روز به عنوان درس اخلاق بوده است، فرصتهاى دیگرى براى تذکرات اخلاقى ایجاد مىکردید.
استاد: کسانى که یک کتاب را تا آخر پیش من خواندهاند، مىدانند که من در لابه لاى درسها، حتى درس ادبیات، به مناسبت تذکرات اخلاقى مىدادم.18
مثلاً صمدیّه که درس مىدادم به اینجا که مىرسید:
إنارةُ العقل مکسوف بطَوع هوى و عقل عاصى الهوى یَزداد تنویراً
شاهد در »مکسوف« است که باید »مکسوفة« مىآمد، ولى مونث از مذکر کسب تذکیر کرده است. اینجا مقدار زیادى تذکرات اخلاقى مىدادم: اگر کسى دنبال هوى و هوس برود عقلش پوشیده مىشود و دیگر نورافشانى نمىکند; یعنى بین حق و باطل تشخیص نمىدهد. اما اگر کسى با هواى نفس مخالفت کند نورافشانى عقل بیشتر و بیشتر مىشود تا جایى که گاه مىتواند کوچکترین خوبیها و بدیها را از هم جدا کند.
حوزه: از شاخصههاى مدیریت حضرتعالى نظمى است که در مدرسه برقرار کردهاید و بىگمان نظم و سر وقت حاضر شدن طلاب سر جلسه درس، نیاز به راهکارها، برنامه ریزیهاى دقیق و یک نوع رابطه معنوى بین مدیر مدرسه و طلاب دارد که الحمدللّه جناب عالى در این عرصه و به کارگیرى اهرمهاى کارآمد، موفق بودهاید. اگر ممکن است به بخشى از آن برنامهها که فکر مىکنید در نظم طلاب مدرسه اثرگذار بوده اشاره بفرمایید.
استاد: بلى افراد باید سر وقت حاضر باشند و نظارتى بر این کار باشد، حضور و غیابى بشود تا اگر افراد غایب شدند، مراجعهاى به دفتر بکنند و درباره عذرشان صحبت کنند.
اولین درس صبح، صبحگاهى است که همه در همه سطوح باید حاضر باشند و حضور و غیاب، انجام بگیرد. اما بعد از ظهر، با درس احکام19 و عقاید20 شروع مىشود، ولى درس احکام سطحهاى مختلف: یک، دو و سه دارد. و هر درس نیز حضور و غیاب خاص دارد.21
برنامهریزى شده بود که اگر شاگرد غیبت مىکرد، فردا سر آن کلاس نمىتوانست برود، مگر آن که به دفتر مراجعه کند و توضیح بدهد و عذرش را بگوید و نامه بگیرد. البته این نامه گرفتن براى شاگرد خیلى تنبیه روانى داشت. زیرا وقتى شاگرد مراجعه مىکرد، اگر از آنانى بود که مىدانستم غفلت کرده، ولى شاگرد خوب و منظمى است، همینکه وارد دفتر مىشد، روى یک تکه کاغذ نامه جواز ورود به کلاس را مىنوشتم و به او مىدادم، ولى دیگران چه بسا نیم ساعت در دفتر معطل مىشدند و مورد پرسش قرار مىگرفتند، تا نامه را دریافت مىکردند. حتى اگر مىگفت مریض بودم و دکتر رفتهام پرسیده مىشد که ساعت دیگرى نمىشد دکتر بروید؟ و... .
معتقدم در یادگیرى درسها نیز نظم و انضباط باید باشد. لذا قبل از شروع درس جدید، از شاگردان سوال مىشد که درس را فهمیدهاند یا نه؟ تا درس را همه نمىفهمیدند، درس بعدى شروع نمىشد. و شاگردان باید درس را خوب مىفهمیدند و یاد مىگرفتند. اگر شاگردى تنبلى مىکرد و یاد نمىگرفت، سخت مؤاخذه مىشد. و یقیناً این سختگیریها در نظم و فهم درس، به نفع شاگردان بود. لذا آن شاگردانى که مواخذه مىشدند چون در کل به نفع خودشان مىدیدند ناراضى نبودند.22
حوزه: شاید بسیارى از مدیران مدرسههاى علوم دینى، بخواهند و به تلاش برخیزند، تا نظم طلاب را نهادینه کنند و یک یک آنان را به مکارم اخلاق پاىبند سازند; اما توفیق نیابند و یا روش آنان این نتیجه را ندهد. حضرتعالى براى آن که شاگردان مدرسه، به نگهداشت نظم و اخلاق پاىبند شوند، چه شیوهاى به کار مىگرفتید.
استاد: دو چیز در نظم و پایبندى افراد به اخلاق خیلى مؤثر بوده است: یکى همان جلسه صبحگاهى که در طول سال هر روز درباره شؤونات طلبگى و رعایت نظم و مسائل اخلاقى تذکر داده مىشد.23 و دیگر این که خود بنده مقید بودم منظم باشم و استادان مدرسه نیز همینگونه بودند.
حوزه: آیا به شاگردان شهریه و یا کمک مالى هم مىکردید؟
استاد: خیر. البته ممکن است گاه گاهى براى افرادى که در وضعیت خاص بودهاند، کمکى مىشده است ولى شهریهاى نبوده است. حتى اساتیدى هم که اینجا درس داشتهاند، نه آنان توقع کمک مالى داشتهاند و نه چنین مسالهاى وجود داشته است. اگر احساس کردهایم که کسى نیاز به کمک مالى دارد، به صورت پنهان کمک شده، به گونهاى که دست چپ خودش هم خبر نشود.24
حوزه: بالاخره نیاز طلاب یک جورى باید برطرف شود و از نظر هزینه زندگى، دغدغه کمترى داشته باشند.
استاد: مگر در گذشتهها شهریه بوده است؟ بنده وقتى طلبه شدم، اصلاً شهریهاى نبود. بعد از گذشت چندین سال در مدرسهاى رفتم که موقوفه داشت و مدیر باید اموال موقوفه را بین طلاب مدرسه تقسیم کند; چون موقوفه مال طلبهاى است که آنجا درس مىخواند، طلبهها اول ماه مىرفتند و شهریه مىگرفتند. اما من هرگز براى گرفتن مراجعه نکردم. میانههاى ماه که مىشد چون جلو اسم من براى امضا خالى بود، مدیر مدرسه من را صدا مىزد و در ضمنِ امضاء، سهم مرا مىداد.
به هر حال، در گذشتهها این طور نبوده که مرتب هر ماه شهریه باشد. علماى بزرگوار به همان مقدار خوراکى که از طریق خانواده فراهم مىشده است، اکتفا مىکردند و روزگار را مىگذراندند. لذا توکلشان هم بیشتر بود. در حدیث وارد شده است:
»جبرئیل خزائن ارض را به پیامبر)ص( عرضه کرد. پیامبر)ص( فرمود: نمىخواهم. زیرا مىخواهم یک روز داشته باشم که خدا را شکر کنم و یک روز نداشته باشم که صبر کنم و توکل داشته باشم. «25
هرچه این شهریهها را بیشتر کردند، رونق طلبگى کمتر شد و آن مشى و زىّ طلبگى هم کمرنگتر شده است. اگر بخواهیم فکر معیشت آینده بکنیم که چطور مىخواهیم زندگى کنیم، بچهها چگونه صاحب زندگى بشوند و... این امور، طلبه را از رشد تحصیلى و تکامل معنوى باز مىدارد.
شما ببینید در همان حدیث عنوان بصرى، امام)ع( فرمودند: تو باید اول حقیقت عبودیت را در وجودت پیاده کنى بعد دنبال علم بروى تا علمات نافع بشود.
مىپرسد حقیقت عبودیت چیست؟
امام)ع( مىفرمایند:
اولاً آنچه در اختیار تو هست آنها را نعمت خدا بدانى و خودت را مالک چیزى ندانى، جورى خرج کنى که خدا راضى باشد.
ثانیاً »اللّه یدبّر بنفسک تدبیراً« اصلاً فکر نکن که فردا چه مىشود، مىخواهى ازدواج کنى، بچههایت چه مىکنند و... اینها را واگذار کن به خدا، وظیفه طلبه آن است که امروز اشتغال داشته باشد »بما أمرهُ اللّه و مانهاه« الان وظیفه فعلى را انجام دهد و امور آینده را به خدا تفویض کند.
الان ما جورى شدیم که گویا باورمان نیامده که رزق از جانب خدا تقسیم شده است و براى کسب علم وظیفه داریم تلاش کنیم و دنبال آن برویم سخن على)ع( این است که:
»و أن طلب علم اوجب علیکم من طلب المال. ان المال مقسوم بینکم، مضمون لکم، قد قسَّمه عادل بینکم و ضمنه سیفى لکم به والعلم مخزون علیکم عند اهله قد أمرتم بطلبه منهم... «26
و به راستى دانش جستن بر شما از مال خواهى واجبتر است. زیرا مال میان شما تقسیم گردیده و براىتان ضمانت شده است. عادلى آن را میان شما تقسیم کرده و ضمانتاش فرموده و به زودى با رساندن آن به شما وفا کند. دانش براى شما نزد اهلاش ذخیره است و شما به خواستن آن از ایشان مأمورید.
این مطالب را باید کسى باشد که به طلاب بباوراند، یعنى به صورت باور قلبى و ایمانى درآید.27 اگر این طور شد، طلبگى با حقیقت و با لذت مىشود.
حوزه: به گمان ما یکى از عوامل موفقیت این مدرسه در پرورش طلابى درسخوان، منظم و متخلّق، آن است که علاوه بر برنامهریزى دقیق و حساب شده در مدرسه، حضرتعالى حضور تمام وقت و مدیریت و نظارتى شبانهروزى براى اجراى درست برنامهها داشتهاید. یعنى برنامهریزى به تنهایى کافى نیست، بلکه حضور و نظارت و پىگیرى است که این نتیجهها را به بار مىآورد.
استاد: درست است. من از وقتى آمدم اینجا، آدم ناکارآمدى نبودم که به درد هیچ کارى نخورم. کارهاى متعددى پیشنهاد شده، ولى نپذیرفتم. حتى آمدند و مدارسى را پیشنهاد دادند که شعبهاى از همینجا باشد و مدیریت آن با من باشد، ولى پاسخ من این بود که مدیریت همین مدرسه بس است، تا بتوانم به درستى و تمام وقت به اینجا برسم.
به خاطر دارم یکى از طلاب که شاگرد ما بود، پیش از پیروزى انقلاب، چند سالى قم رفت. دو - سه سالى بعد از پیروزى، در یکى از شهرستانها پدرش امکاناتى داشت و مىخواستند مدرسه علمیه راهاندازى کنند. ایشان آمد پیش ما و درباره ایجاد مدرسه سؤالاتى مىکرد. از جمله پرسید بسیارى از مدارس ابتداى تأسیس رونق خوبى دارد; اما به تدریج افول پیدا مىکند، ولى مدرسه شما اینطورى نیست همچنان موفق و پررونق مانده است، علت آن چیست؟
در جواب گفتم: بىعرضگى من; چون آن آقایى که مدرسه تأسیس مىکند ابتدا کار را درست انجام مىدهد; اما اندکى بعد جاى دیگرى به او پیشنهاد مىشود. او هم به عُرضه خودش مىبیند قبول مىکند، جاهاى دیگر هم همینطور، آن وقت مىشود سه چهار کاره، طبعاً چنین شخصى نمىتواند حضور درست و اِشراف کاملى بر مدرسه داشته باشد; لذا کار عیب پیدا مىکند و درست پیش نمىرود.
روش و اعتقاد من این است که مدیر مدرسه باید پیش از آن که طلاب بیایند و سر کلاس بروند، خودش در مدرسه حضور داشته باشد، بر رفت و آمد آنان نظارت کند و امور مدرسه را نیز تماماً ردیف کند. همانگونه که گفتم در این مدرسه هم صبح برنامه داشتیم و هم بعد از ظهر، صبحها با جلسه صبحگاهى و بعداز ظهرها از ساعت دو با کلاس احکام، برنامهها شروع مىشد. بنده صبح قبل از همه اینجا بودهام، نماز ظهر و عصر خوانده مىشد مىرفتم خانه و سریع برمىگشتم که ساعت دو اینجا حاضر باشم، تا بتوانم یک کلاس را خودم اداره کنم و یا لااقل اشراف بر کلاس داشته باشم. بعد از ظهر وقتى از منزل به طرف مدرسه مىآمدم براى آن که سر وقت به مدرسه برسم، سریع مىآمدم و اگر در بین راه شاگردى صحبتى با من داشت، پاسخ نمىدادم. امّا وقت رفتن به منزل هر سؤالى را با حوصله پاسخ مىدادم، چون زمان در اختیار خودم بود و نهایتاً مقدارى دیرتر به خانه مىرسیدم.
حوزه: آیا مدیرانى که مدیریت مدرسهاى را بر عهده دارند، به نپذیرفتن کارهاى دیگر سفارش مىکنید.
استاد: یکى از شاگردان خوب و ارتقاء یافته و فاضل اینجا بنا شد یکى از مدارس را مدیریت کند. بعد از آن که مدیریت آن مدرسه را پذیرفت من به ایشان گفتم: مدیر هر مقدار که در مدرسه حضور داشته باشد مىتواند مؤثر باشد. شما مىآیید اینجا درس مىدهید به همین مقدار که براى تدریس در اینجا وقت صرف مىکنید، از حضور در آنجا باز مىمانید و حضورتان در آن مدرسه کم مىشود و این تأثیر منفى دارد. لذا ایشان تدریس اینجا را رها کرد. تا این حدّ مصرّ بودم که وقتى کسى مدیر یک مدرسه است، حضور بیشتر و کامل داشته باشد.
حوزه: به نظر حضرتعالى، مدیر موفق چه ویژگیهایى باید داشته باشد.
استاد: علاوه بر علاقه و پاىبندى به انجام وظیفه و اخلاص در کار و نیز حضور تمام وقت که قبلاً اشاره شد، یک مدیر خوب کسى است که بر مجموعه کارهایى که زیر نظر او انجام مىشود، مسلّط و توانمند باشد و هرچه آشنایى و احاطهاش بر کارها بیشتر باشد، موفقیتاش بیشتر خواهد بود.
مثلاً اگر در مدرسه تا حدّ لُمعَتین شاگرد مىپذیرد، هرچه استادىاش بر صرف و نحو و... بیشتر باشد در پرورش شاگرد موفقتر است.
حوزه: علاوه بر مدیریت اجرایى، صلاحیت علمى و خبرویّت تدریس نیز باید داشته باشد.
استاد: بلى، یکى از عوامل موفقیت مدیر تسلط بر درسهایى است که در آنجا تدریس مىشود; زیرا بعضى وقتها براى استاد عذرى پیش مىآید و نمىتواند به کلاس بیاید، خوب درس که نمىشود تعطیل شود; مدیر، یا خودش یا از شاگردان خوب مدرسه یکى باید برود با آمادگى کامل کلاس را اداره کند و درس را بگوید. بدون آنکه شاگردان احساس ضعفى در تدریس مشاهده کنند.28
بعضى از شاگردان این چنین داشتهایم که آن قدر اشرافِ بر درسها داشتهاند که در چنین مواقعى مىرفتم سراغشان مىدیدم دارند مباحثه مىکنند، مىگفتم فعلاً مباحثه را کنار بگذارید و براى تدریس فلان کلاس بروید و اگر کسى نبود، خود من براى تدریس مىرفتم. بدون آن که شاگردان احساس ضعف و کمبودى در درس ببینند. بلکه چه بسا با قوت بیشتر درس جلو مىرفته است.
حوزه: به نظر حضرتعالى، بویژه با تجربهاى که دارید در مدرسه ارتباط مدیر با شاگردان چگونه باید باشد.
استاد: من همیشه در جمع شاگردان و در دسترس آنان بودهام. هرگاه سوالى به لحاظ درسى، خانوادگى و... داشتهاند مىآمدند و من هم در حدّ توانم پاسخ مىدادهام.29 خودم را در یک اتاق و محل خاصى محصور نمىکردم که اگر شاگردى بخواهد چیزى از من بپرسد یا کارى داشته باشد، با مشکلى روبهرو شود. من هم به هر گونه ممکن پذیراى سؤالها و کارهاى آنان بودم.30
حوزه: آیا مدیر براى حفظ احترام و ابهّت لازم نیست در مدرسه حریمى براى خود داشته باشد.
استاد: خیر، حریم لازم نیست. حفظ ابهت و وقار بدون حریم هم مىشود. انبیاء در عین اینکه با افراد مأنوس بودهاند و حریم نداشتهاند، ابهت و وقارشان محفوظ بوده است.
در روایات داریم که چند صفت است که به جز به مومن واقعى داده نمىشود، یکى تفقّه در دین که بصیرت در تمام ابعاد دین است و دیگر حفظ سَمت است. یعنى همه جاى زندگىاش همخوان باشد; ظاهرش با باطنش دو جور نباشد، در سخن یک جور و در عمل جور دیگر نباشد. اگر کسى این صفت نصیباش شود در عین محشور بودن با افراد، ابهت و وقارش نیز حفظ خواهد شد.31
حوزه: با توجه به مطالب حضرتعالى که ویژگیهاى مدیر موفق را اینگونه بیان کردید و از سوى دیگر گستردگى و بسیارى مدارس در مراکز و شهرستانها را شاهد هستیم، آیا حوزه مىتواند پاسخگوى نیاز مدارس با چنین مدیرانى باشد؟
استاد: خیر. یک دهم نیاز هم برآورده نمىشود; چرا که حوزهها به فکر این نیستند که اول نیازهاى داخلى خودشان به مدیر، استاد و... را تامین کنند، تا بتوانند طلاب مدارس را اشباع کنند، راضى نگه دارند، درست پرورش دهند، به درسشان و به تربیتشان برسند، بعداً به فکر تأمین نیازهاى جامعه باشند.
اولویت نخست براى حوزهها پرورش چنین نیروهایى براى خودش هست، تا آموزشها و تربیت صحیح طلاب استمرار پیدا کند. اساس حوزه آن است که اول خودش را حفظ کند. الان براى بعضى مدرسهها هزینه مىشود، ولى حاصل قابل قبولى ندارد چون مدیریت علمى و درسى و تربیتى درستى نیست. الان نوع مدارسى که بویژه در شهرستانها هست، مدیر و مدرّس خبره و صلاحیتدار ندارند.
حوزه: براى پرورش چنین مدیرانى چه برنامهاى پیشنهاد مىکنید.
استاد: باید افرادى درس خوانده و متعهد را گزینش کنیم بفرستیم شیوه یک مدیر خوب و موفق را در یک مدرسه تجربه کند و از نزدیک کارآموزى ببیند.32
یادم هست در مشهد قبل از این که شوراى مدیریت تشکیل شود، مدیران پنج - شش مدرسه، هرچند وقت یک بار، جلسه مىگذاشتند. من هم گاهى مىرفتم. مطالبى گفته مىشد. از جمله گفته مىشد: افرادى مدرسهاى را تأسیس مىکنند و شاگرد مىپذیرند; اما خودشان سررشتهاى از طلبگى ندارند و یا مدیریت براى این کار ندارند، بعد از چند سال مىآید اعتراف مىکند که ما پنج شش سال زحمت کشیدیم، هزینه کردیم، ولى حاصلى نداشت. هرسال مدیر را عوض مىکردند تا شاید بهتر شود، ولى ثمرى نداشت. سخن این بود که چه عیب دارد پیش از این که این گونه هزینهها بشود و افرادى در آن مدارس سرگردان و سرخورده شوند، فردى که مىخواهد مدیر مدرسه بشود، به یکى از مدرسههاى سابقه دار و موفق برود بگوید مىخواهم یکى دو سال کمک شما باشم و در حقیقت کارآموز باشد.
خوب این از دو جهت فایده دارد، هم آن مدیر مدرسه کار بیشترى مىتواند انجام دهد و شاگردان بیشترى بپذیرد، چون کمک کار دارد و دیگر آن که این فرد اداره موفقآمیز مدرسه را یاد مىگیرد. آن وقت برود و مدرسه تأسیس کند. اما بدون آشنایى با مدیریت صحیح مدرسه و حتى گاه بدون آشنایى درست با درسهاى مدرسه، روشن است که نتیجهاى از مدیریت او گرفته نمىشود.33
حوزه: از امورى که بر ارتقا و رشد درسى طلاب اثر منفى دارد تعطیلات حوزه است. بر این مطلب همه اتفاق نظر دارند و در پى راه حل هستند، حضرتعالى تعطیلات را چگونه مدیریت کردید.
استاد: قوى و محکم در تعطیلات مىایستادم. اولاً مراسم شادمانى و عزادارى را ما تعطیل نمىکردیم، خودمان مراسم را برگذار مىکردیم. در همین جلسه صبحگاهى، مدح مىخواندیم و شیرینى پخش مىکردیم. البته در این مناسبتها وقت صبحگاهى را از نیم ساعت به 45 - 40 دقیقه افزایش مىدادیم و در مناسبتهاى سوگوارى همینگونه، اما ایام تاسوعا و عاشورا و صَفر و رمضان، مراسم طولانىتر مىشد و حتى سینهزنى هم در همینجا داشتیم. مىگفتیم کجا مىخواهید بروید هر جا بروید همین روضه و عزادارى است. همان کار را اینجا انجام مىدادیم. بعد به درس و بحث مىپرداختیم.
شعار ما در تعطیلات این بود که: »مدرسه تعطیل است، اما درس تعطیل نیست«. لذا ایام تعطیلى عمومى هم مىگفتیم مدرسه بیایند، وقتى مىآمدند مىگفتیم مباحثه کنند و اگر اشکالى دارند از استاد بپرسند بعد هم بیکار که درست نیست باشند،34 از استاد خواهش کنند یک درس براى آنان بگوید. و این شیوه برکات زیادى داشت. حتى افرادى در همین تعطیلات از بیرون مدرسه مثلاً از دانشگاه اینجا مىآمدند و براىشان درس و بحث داشتیم. خیلى از آنان علاقهمند شدند و در حوزه ادامه تحصیل دادند. بعضى هم الان دکتر و مهندس هستند و با ما مرتبطاند.
حوزه: مدرسه پنجشنبه و جمعه تعطیل بود؟
استاد: پنجشنبهها تعطیل نبود، فقط جمعهها تعطیل مىکردیم.
حوزه: تعطیلات تابستان چطور؟
استاد: تابستان به طور رسمى تعطیل است; اما مدرسه باز است و افراد، درسها و کارهاى متفرقهاى دارند. من هم تا اندازهاى نظارت مىکنم. برنامهاى از طرف مدرسه نیست، ولى افراد بیکار نمىمانند.
حوزه: حضرت استاد! در اینجا به موضوع دیگرى مىپردازیم که از پیشتر بحثى جدّى و موضوعى پر گفت و گوى میان حوزویان بوده است; تغییر متون درسى، در اینباره نظر شما چیست؟
استاد: ما در مدرسه سالیانى است که بعضى کتابها را تغییر دادهایم.35 درس صرف از کتاب جامع المقدمات گفته نمىشود. بلکه یک روش خاصى در صرف داشتهایم که الان هم در مدرسه متداول است.
حوزه: متن خاصى است؟
استاد: خیر. همان روشى که ابتدا در مدرسه تدریس شده است الان هم اساتید اینجا به همان روش تدریس مىکنند.
حوزه: کتابهاى نحو در جامع المقدمات چطور؟ مناسب مىدانید یا خیر؟
استاد: »عوامل فى النحو« و »عوامل ملامحسن« مناسب نیست و در مدرسه تدریس نمىشود. اصلاً کتاب »عوامل فى النحو« براى آشنایى طلبه با نحو براى اولین کتاب نحوى که مىخواهد بخواند هیچ مناسب نیست، بلکه مضحکه است. طلبهاى که هنوز با نصب، جرّ، فاعل، مفعول، مبتدا، خبر آشنا نیست، چطور مىتواند عوامل آنها و احکام آنها را بفهمد.
جلد دوم کتاب عربى آسان بسیار کتاب خوبى است. اینجا نحو را با این کتاب شروع مىکنیم و بعد کتاب هدایه و صمدیّه خوانده مىشود. کتاب مبادى العربیه هم براى کمک درسى و اطلاعات بیشتر خوب است; اما به عنوان متن درسى خیر. هرچند که شاگرد ممکن است این کتاب را با استاد کار کند.36
حوزه: درباره کتاب سیوطى چه نظرى دارید؟
استاد: کتاب سیوطى عبارتهایش سنگین است; زیرا در مقام شعر، عبارتهایى را گنجانده است که براى درست کردن مفادش زحمت لازم است. دیگر اینکه نقل اقوال مانند: کما قال فى الکافیه و کما قال فى... ، اینها براى کسى که تازه وارد ادبیات شده است، معنى ندارد، بلکه باید بر مطالب و قواعد نحوى که مورد اتفاق است متمرکز شود. در این سطح طلبه اقوال مختلف را لازم ندارد مثلاً اختلاف ابنمالک با ابنهشام به چه درد طلبه ابتدایى مىخورد. چرا طلبه وقتش را تلف کند تا این عبارتهاى مغلق به خاطر ضرورتهاى شعرى را درست کند و اقوال را بفهمد. به جاى آن بهتر است متنى که با عبارت ساده، اصل مطلب را آورده و بویژه همراه با تمرین باشد، بخواند. به نظر من این مفیدتر است. به همین جهت در مدرسه به جاى سیوطى، کتاب قواعد الاساسیّه قرار داده شد. قواعد الاساسیّه کتابى است که قبلاً تدریس نشده است، کتابى که تدریس شده باشد طبعاً اساتید اشکالش را بیان مىکنند، اغلاطش را اصلاح مىکنند و... این کتاب ابتدایى است یک بنده خدایى نوشته و طبعاً اشتباهاتى دارد، ولى در اصل کتابى است که مطالب نحوى را با عبارتهاى ساده در دسترس مىگذارد و تمرین هم دارد که طلبه با انجام آنها ورزیده مىشود.
حوزه: براى ادبیات چه کتاب دیگرى تدریس مىشود.
استاد: باب اول کتاب مغنى، از این مختصرها به نام مهذب مغنى، یا مغنى الأریب و سپس باب رابع، از متن مغنى ابنهشام تدریس مىشود، تا طلبه هم با عبارتهاى مشکل آشنا بشود و هم اگر با چنین عبارتهایى در بعضى کتابها روبهرو شد از عهده برآید.
حوزه: با خواندن این کتابها دوره ادبیات عربى تمام مىشود؟
استاد: وقتى این کتابها تمام شد براى آن که طلبه بر ادبیات خوب مسلط شود، درس تجزیه و ترکیب مىگذاریم; یعنى وقتى که کتاب مغنى رو به اتمام است، پیش از آن که بخواهد معانى و بیان را شروع کند، چند ماه درس تجزیه و ترکیب کار مىکند.37
البته تجزیه و ترکیب مقدارى در درسهاى پایینتر هم هست. مثلاً استاد از شاگرد مىخواهد که یک جمله از صمدیه را تجزیه و ترکیب کند. یا در امتحان جملهاى براى تجزیه و ترکیب داده مىشود.
اما در درس تجزیه و ترکیب متنى از قرآن، حدیث یا خطبه نهج البلاغه کار مىشود. و با این درس، دوره ادبیات عربى کامل مىشود.
حوزه: براى درس معانى و بیان چه کتابهایى را مناسب مىدانید.
استاد: ما چند سالى کتاب جواهر البلاغه را، که مثل قواعد الاساسیّه، انگیزه ما را یک مقدار تأمین مىکند، یعنى عبارتها آسان است و تمرین هم دارد، جایگزین مختصرالمعانى کردیم. اما چون تمرینهاى این کتاب زیاد است و لغت هم زیاد دارد، استادى که مسلّط باشد و بتواند آن را درست تدریس کند کم داشتیم، لذا کنار گذاشته شد و همان کتاب مختصر تدریس شد. البته افراد در کنار آن جواهر البلاغه را هم مىخوانند.
حوزه: براى درس اصول چه برنامهاى دارید؟
استاد: در گذشته طلبهها ابتدا کتاب معالم بعد کتاب قوانین را مىخواندند، البته یک بخش کمى از آن، یعنى دو سه باب از مباحث الفاظش را، تا اول عام و خاص، مىخواندند. مباحث عقلیه، که در جلد دوم است، اصلاً خوانده نمىشد. معالم نیز مباحث عقلیه ندارد، عمدتاً مباحث الفاظ است و مختصرى اجماع و خبر واحد را بحث مىکند.
در دوران طلبگى اتفاقى برایم پیش آمد که متوجه شدم معالم کتاب کامل و کافى براى آشنا شدن طلبه با مباحث اصولى نیست:
من درسها را خوب مىخواندم خوب هم مىفهمیدم; لذا از همان ابتدا هر کتابى خواندهام تدریس هم کردهام. یادم هست ابتدا که مىخواستم درس رسائل شرکت کنم، درسى رفتم که وسط بحث اشتغال بود، ولى دیدم چیزى نمىفهمم، با خودم گفتم ابتداى بحث که برسد شاید بفهمم، ولى باز هم دیدم نمىفهمم. علت این بود که دیدم این حرفها هیچ جا بگوش من نخورده است و فقط در کتاب رسائل دارم مىشنوم. رسائل بحر موّاج شیخ انصارى، با ذهن ضعیف طلبه، قبل از رسائل، جور در نمىآید.
به هر حال، متوجه شدم کتاب اصولى قبل از رسائل باید کتابى باشد که ولو به طور اجمال و فشرده، متناسب با مطالب و مباحث کتابهاى بعدى باشد.38 آن جا بود که دیدم کتاب »اصول استنباط« براى درس اصول قبل از رسائل مناسب است.
این کتاب اگرچه چند تا بحث سنگین هم دارد، که استاد باید زحمت بکشد، تا بتواند به شاگرد تفهیم کند، ولى کتابى تقریباً هم افق و موازى با کتابهاى بعدى است. جلد اول آن تقریباً مباحث را به مانند کفایه جلو برده است و جلد دوم آن، مانند رسائل است; اما مختصر و موجز. لذا در مدرسه به جاى کتاب معالم، کتاب اصول استنباط را متن قرار دادیم.
اگر چه که قبل از تأسیس مدرسه هم، من این کتاب را براى شاگردانم تدریس کرده بودم. همین طور کتاب اصول مظفر را کتاب درسى کردیم که تا مدتها ایراد و اشکال مىکردند، ولى بعد دیگران هم پسندیدند و معمول شد.
کتاب حلقات مرحوم شهید صدر همان اول که چاپ شد، من گرفتم و بنا داشتم که مطالعه کنم و ببینم مىتوانم جایگزین کنم، ولى موفق به مطالعه کامل نشدم. البته در مجموع دیدم اطلاعات خوبى به شاگرد مىدهد، ولى جاى کتابهاى اصولى را نمىتواند بگیرد.
حوزه: یکى از نیازهاى جدّى در حوزه تدوین کتابهاى درسى است در این موضوع چه پیشنهادى دارید.
استاد: پیشنهاد بنده آن است که یک گروهى بنشینند کتاب لمعه را به گونه عالمانه، تمام مباحثى که مربوط به إماء و عبید است، حذف کنند. این کار باید از اول طهارت تا آخر دیات صورت گیرد. چون وقت زیادى صرف خواندن همین مباحث مىشود و الان هیچ موضوعیت ندارد. البته نمىگویم آنها را معدوم کنند، آن مباحث در کتابهاى کتابخانهاى باشد، ولى در کتابهاى درسى نباشد. اگر کسى این کار را بتواند انجام دهد خیلى کار بزرگى است.
من معتقدم کسى که مىخواهد لمعه را تدریس کند، باید اطلاعاتى از کل فقه داشته باشد و تا اندازهاى از اجتهاد هم بهرهاى داشته باشد والاّ نمىتواند خوب تدریس کند. بویژه مباحث وقت و قبله از کتاب صلاة و مبحث ارث.
حوزه: پیشنهاد دیگرى در تدریس فقه دارید؟
استاد: متأسفانه الان معمول درسهاى خارج بر آن است که استاد همان مباحث گذشته و پیشین را به صورت بیان مسأله، که از قبل معمول بوده است، بیان مىکند. ولى کار استاد در درس خارج نباید این باشد که براى شاگرد مسأله واضح کند، بلکه باید شیوه و روش فقاهت و استنباط حکم را به شاگرد یاد بدهد. آن هم روى مسائلى بحث شود که جدید است. تا هم روش و سبک استنباط آموزش داده شود و هم مسائل جدید که نیاز به پاسخگویى فقهى دارد، پاسخ گفته شود.
حوزه: درباره دیگر کتابهاى درسى فقه، مانند کتاب مکاسب چه نظرى دارید.
استاد: کتابهاى دیگر نیز به بازنگرى و تهذیب نیاز دارند. اما معتقدم تا متن درست و کامل و بهترى آماده نشده است و در اختیار قرار نگرفته و به تجربه درنیامده است، انتقاد کردن از کتابهاى درسى موجود سودى ندارد، بلکه ضرر دارد.
حوزه: در حوزه بحث تخصصى شدن مطرح است نظر شما چیست.
استاد: به نظر بنده طلبه باید درسهایش را تا پایان سطح خوب و قوى بخواند، بعد به گونه کارشناسانه رشتهاى را انتخاب کند. یعنى اولاً ببیند استعدادش چیست و ثانیاً در کدام رشته نیاز بیشتر است و افراد به اندازه نیاز به آن نپرداختهاند.
پیشتر گفتم که الان تأمین نیازهاى داخلى حوزه زیاد احساس مىشود. تربیت استادهاى قوى و پخته که بتوانند طلبهها را جذب کنند و آنان را در حوزه نگه دارند. همین طور مسأله مرجعیت آینده باید تأمین بشود که قوام تشیع به مرجعیت است. و الان کمتر در این زمینه کار مىشود. البته در همه زمینهها خلأ هست و نیاز شدید است. همه جا به دینشناس و دین آگاهى که در تعلیم و تربیت دینى توانمند باشد، نیاز هست.
حوزه: به موضوع مرجعیت اشاره فرمودید و این که باید این مهم همچنان با اقتدار و شکوهمند جلو برود. اما الان تعدّد مراجع شاید یک معضل محسوب شود.
استاد: این اشکال دیگرى است و خطرناک هم هست. در گذشته معمولاً این گونه بوده است که یک مرجع شاخص مىشده و در رأس قرار مىگرفته است و علماى دیگر، اگر چه به لحاظ علمى شاید مبرّز بودهاند، ولى همین که یک نفر جلو مىآمده، بقیّه بىحرکت محض بودهاند، ادعایى نداشتهاند و به خود دعوت نمىکردهاند. اصلاً ما در تاریخ حوزه نداریم که کسانى براى مرجعیت کسى تبلیغ بکنند، یا کسى براى مرجعیت خودش تبلیغ بکند. همواره از پذیرفتن این مسؤولیت واهمه داشتهاند، وقتى بار روى دوششان مىافتاده، به ناچار قبول مىکردند. مثلاً معروف است که مرحوم بروجردى وقتى بار روى دوششان افتاد، این مسؤولیت را به عهده گرفتند. بعد از این مرحله اگر کسى مخالفتى مىکرد، یک جورى به او مىرساندند که مخالفت نکند.
حوزه: این شکل و ساختارى که اکنون بر مدارس و درسهاى حوزوى حاکم شده است; گذراندن ترم و واحد و امتحان و مدرک، مىپسندید یا خیر؟
استاد: اینها براى حوزه ضایعه است. از مرحوم امام، رحمة اللّه علیه، یادم هست که فرموده بودند: سعى کنید نظام دانشگاهى از حوزه الگو بگیرد، نه این که نظام حوزه برود به طرف دانشگاه. همین طور یادم هست هفت - هشت سال قبل، مرحوم آیت اللّه فاضل لنکرانى مشهد مشرف شده بودند، بنده و آقایان دیگر، شب شهادت امام عسکرى)ع( براى دیدن ایشان و صحبتى که ایشان داشتند به دفترشان دعوت شدیم. ایشان در ضمن صحبت فرمودند: امتیاز حوزه این است که طلبهها درس را براى فهمیدن بخوانند و مباحثه کنند، اما الان فهمیدیم که طلبهها درسها را شب امتحان براى نمره مىخوانند. آن مرحوم از این موضوع خیلى ناراحت بودند و تأسف مىخوردند. به هر حال این امتیاز بزرگ را از حوزه مىگیرند. امیدوارم آقایان نگذارند این امتیاز از دست برود.39
حوزه: در پایان اگر توصیهاى براى حوزویان دارید بفرمایید.
استاد: دل نگرانى من این است که اگر تمام کسانى که الان در حوزه مشغول تحصیل هستند، به ثمر برسند و مفید فایده بشوند، باز هم بیش از نصف نیاز جامعه به طلبه، برآورده نمىشود. لذا لازم است طلاب جوانى که مشغول درس هستند تشویق بشوند که وقتشان را ضایع نکنند، شانه خالى نکنند و استعدادشان را جدّى بگیرند. آنان هم که مدتى در حوزه بودهاند، حوزه را رها نکنند و جاهاى دیگر نروند.
و نیز در کنار تشویق به جدّیت در درس و بحث، کوشش شود تا جهات معنوى در آنها احیا بشود. به قناعت و زهد سفارش شوند. همچنان که این رویّه علماى سلف بوده است. در همان زمانها نیز رفاهیات بوده است.
راوى مىگوید: به پیامبر)ص( عرض شد کسراها و قیصرها در کاخهاى کذا و کذا هستند، ولى شما این گونه با رنج و زحمت زندگى مىکنید.
حضرت فرمودند: روش ما همین است، سنّت ما همین است. دنیا را عرضه کردهاند ولى قبول نکردیم، نه این که دسترسى به دنیا نداشته باشیم.
امیرالمومنین)ع( مىفرمودند: اگر من بخواهم نان از مغز گندم تهیه کنم مىتوانم، ولى روش ما این نیست.
40کسى هم که آمده طلبه شده باید چنین باشد چون: »العلما ورثة الانبیاء« یعنى باید در شیوه زندگى نیز شباهتى به انبیاء داشته باشد. البته این سخت است. براى این کار تنها راه این است که هر روز بیست دقیقه تا نیم ساعت براى طلبه از این مسائل گفته شود. تصور نشود که هفتهاى یک بار درس اخلاق کافى است، خیر. مثل کوبیدن چکش بر سر فیل است، هر روز باید این کار انجام بشود. هر روز باید شارژ بشود; زیرا نیاز به شارژ دارد. درس اخلاق اولاً هر روز باید باشد و ثانیاً یک استاد خودساخته و مهذب براى یک دوره طولانى در مدرسه، اخلاق بگوید.41 دیگر این که استاد بحثهاى اخلاقى - تربیتى را آن قدر مکرر و با بیانهاى گوناگون بگوید که در ذهن و باور طلبه جابیفتد.
حوزه: از این که به ما مجال دادید که از تجربههاتان بهره ببریم و انشاء اللّه در اختیار اهل فضل، مدیران و طلاب سختکوش و پرنشاط قرار بدهیم، کمال سپاس را داریم.
استاد: متشکرم.