سخن درباره بایستگى و ضرورت تحول در علم فقه و ابعاد مطرح براى این تحول است. پیشاپیش باید یادآور شد فقه به عنوان یک دانش، یک خط متواصلِ درخور پیگیر و دگرگونىناپذیر را داراست. اگر رابطه علم با گذشته قطع شود، دیگر نمىشود آن را علم نامید. چیزى که از اساس دگرگونىپذیرد و از گذشته خود بِبُرَّد و با آن فرق کند و جدا گردد، دیگر علم نیست.
علم آن است که در بستر زمان، یک هویت بالنده ماندگار، پایدار و مانایى را پىگیرد، وگرنه از علم بودن مىافتد. پس همیشه یک جوهر اصلى و یک عناصر مکنون و دگرگونناپذیر، که اساس آن علم را تشکیل مىدهند، در بستر زمان و در خلال اعصار پابرجا مىماند.
البته پابرجایى این عناصر نیز، امرى اعتبارى نیست. آنچه حقیقت علم را تشکیل مىدهد، اصلاً دگرگونناپذیرى است. از این روى، بخشى از علم، روش علم است که این روش علم ممکن است دستخوش دگرگونیهایى بشود; اما عناصر روشى وجود دارد که ثابت و قدر مشترک همه دانشهاست که باید باقى بماند. هرچند که در کنار عناصر قدر مشترک، بسیارى از عناصر روشى نیز وجود دارند که برخلاف عناصر مشترک دستخوش اختلاف میان عالمان علم قرار مىگیرند.
موضوع علم امرى نیست که دستخوش تغییر شود. البته ممکن است راجع به قلمرو موضوع اختلافهایى و دگرگونیها و دیدگاههایى بروز پیدا کند، اما موضوع هر علم هم از جمله امورى است که یک قدر مشترک دارد این قدر مشترک باقى مىماند.
بخشى از مسائل علم هم اینگونه است. اما خیلى از امور علم تحولناپذیر است. مثل دامنههاى موضوع. باید بحث شود شاید دیدگاهى بیاید و دامنه موضوع علم را توسعه دهد. راجع به فقه اینگونه است. دامنه فقه درخور توسعه است. بخشى از عناصر روش در یک علم هم درخور گسترش است. بخشهاى مهمتر تحول ساز در فقه، مربوط به روش در استنباط است که یک قدر مشترک، با دیگر دانشها دارد.
ساختار دانش فقه هم اینگونه است. البته ساختار وقتى گفته مىشود، دو معنى و مصداق براى آن وجود دارد:
1. باب بندى
2. چینش
علم فقه، مانند هر علم دیگر، درگذر زمان بر مسائل آن افزوده مىشود و گاهى برخى از مسائل آن به حاشیه مىرود. در مثل بحث عبید و اماء زمانى جزء مسائل جدى فقه بوده; اما اکنون، حتى نباید آن را جزء مسائل حاشیهاى فقه هم به حساب آورد و باید در حاشیهاى دور واقع شود، هرچند زمانى در متن مسائل فقه بوده است. در عمل پارهاى از مسائل جدید آمده و اکنون در فقه مطرح است. منتهى مشکلى که وجود دارد این است که: مسائل جدید فراوان و غیردرخور شمارند; ولى به دلیل این که ساختار فقه تحول نیافته )ساختار بسیط دانش مقصود است( و راکد مانده و در طول تاریخ در ساختار آن دگرگونى و تحول لازم رخ نداده; از این روى، انبوهى از مسائل نوپیدا و مستحدثه صف کشیدهاند و جایى براى آنها در فقه باز نشده; زیرا جاهایى که هست یا کتاب الصلاه است، یا کتاب الصوم و...
اما مسائل جدید، که یا مربوط به فقه اقتصادى هستند، یا فقه سیاسى، یا فقه اجتماعى و... جایى براى آنها در نظر گرفته نشده است.
البته شمارى از فقیهان روشناندیش به طور موقت، جایى براى این مسائل در آخر رسالههاى عملى باز کردهاند، با عنوان: مسائل مستحدثه، ملحقات، منضمات و... آن هم نه چندان علمى و فنى. معلوم است که این کار موقت انجام گرفته است و جاى این مسائل آنجا نیست; از این روى، آن تحولى که باید رخ مىداد در زمینه تبویت، چون صورت نگرفته، چنین مشکلى را ایجاد کرده است.
پس علم امرى است متواصل و داراى هویتى است ثابت. البته حتى ما این هویت را در طول تاریخ بررسى نکردهایم. از اینکه بگذریم، همه قسمتهاى فقه، مثل روش فقه، دامنههاى موضوع فقه )نه اصل موضوع( ساختار فقه، به هر دو معنى دانشهایى که باید به فقه یارى برسانند مانند دانش اصول، رجال، قواعد فقهیه، تاریخ و... که اگر اینها را کم کنیم نه قواعد ممهده براى استنباط داریم که از اصول گرفته مىشود، نه قواعد فقهیه را در اختیار داریم. یک سرى دانشها نیز باید اضافه شوند که این نیز حوزهاى از حوزههاى تحول در فقه است. در این حوزهها روند تحول به شدت کُند بودهاست.
با این تحول به شدت کُند، نمىشود فقهى که مدعى است باید پاسخهاى مسائل زمانى را فورى بدهد و چنین فقهى با چنین ادعاى بزرگى )که حق هم همین است زیرا حکم خداست و حکم خدا نیز توانایى پاسخگویى را دارد( با چنین تحولى به شدت کم رمق، نمىتوان فقه را پاسخگو و به روز کند.
ما دگرگونیهایى را که در فقه مىبینیم که خود این نیز، بسیار کم روى مىدهد، در نهایت، پاسخ به پارهاى از استفتاءات است. یا در مَثَل برخى از قواعد اصولى )چون اصول در حوزهها از رونق خاصى برخوردار است( اضافه شود، راهگشا نیستند و نمىتوان روى آنها حساب باز کرد. خطر این جاست که سیل موضوعات و مسائلِ دم دروازه فقه را نمىتوان با این روند مهار کرد. از طرف دیگر فقه که کالبدشکافى اصلى آن در درس خارج روى مىدهد، امروزه یک پدیده جدیدى در درس خارج به وقوع پیوسته که در قدیم، حتى پنجاه سال پیش نبود، چه رسد به زمان شیخ انصارى. به دلیل این که اقوال علما خیلى زیاد شده و از طرفى شیوه استنباط هم منقح نشده است و ما نیز مسیر نوآورى نداشتهایم، به جاى آن که مطالب نو بیاید در ساحت فقه، اقوال بسیارى آمده که بیشتر محتوایى هم ندارند. به گفته خود علما، محصّلى ندارند. اینها فضاى کتابهاى فقهى را پر کردهاند، فرصت کم، اقول انبوه، حجم مسائل پشت در قرار گرفته منتظر جواب به شدت گسترده. آن وقت در چنین شرایطى مىخواهیم فقه را پاسخگو قرار دهیم. طبیعى است که چنین فقهى، هرچند به معناى ثبوتى توانایى دارد; اما به معناى اثباتى نمىتواند پاسخگوى تحولات باشد.
حالا شما اضافه کنید دو مقوله دیگر را که باید در دانش فقه متحول شوند: نظام آموزشى و نظام پژوهشى.
نظام آموزشى فقه، که رهبر معظم انقلاب، توجه خاصى به این حوزه داشتهاند، که نشان از اهمیت آن دارد، حالت ایستا داشته است. چندین قرن، یک حالت ادامه یافته است.
نظام آموزشى که حکم خدا نیست، بلکه نظامى است که اهل نظر و فقیهان باید بر اساس تجربه تعریف کنند، متناسب با ابزار، فضا و استعدادهاى جدید، تا حکم خدا سریع منتقل شود. حالا یا خود حکم را یا روش استنباط آن را. نظام آموزشى، باید هر سال تجدید نظر شود. بر اساس نیازها و تجربههاى جدید; زیرا اولویتها عوض مىشود. همین مقدار که اولویتها عوض مىشود نظام آموزشى هم باید سازوار با آن بررسى شود. از باب مثال، حوزه در نظام آموزشى خود، به شدت کتاب محور است.
البته ناگفته نماند این که از تحول نظام آموزشى سخن مىگوییم، کارى است بس دشوار و کارى است کارستان، از هر کسى ساخته نیست. اینجا، جایى نیست که هرکسى بلند شود و بگوید چنین و چنان. تحول راه دارد. بزرگان باید کمر همت ببندند و نظارت کنند و نظر بدهند و البته مطالبهاى باید بر نسل جدید شکل بگیرد. همانگونه که رهبر معظم انقلاب، این را جدى خواستار شدند و اتمام حجت صورت گرفت. نظام آموزشى حوزه محاسن زیادى نیز دارد; اما ما مىگوییم اگر این کاستیها برطرف نشود، آن محاسن نیز بىاثر خواهند شد و نمىتوان دانش را پابه پاى زمانه پیش برد و کاستیها نیز کم نیستند.
در نظام آموزشى موجود، پس از تشکیل جلسه درس، تمام همّ استاد این است که عبارتها را خوب معنى بکند و محتواى نهفته در وراى عبارت را عرضه بدارد. ارزیابى شاگرد هم نسبت به استاد این نیست که مطالب اضافه عرضه مىکند، یا نه، بلکه نگاه مىکند که آیا خوب قدرت تطبیق دارد یا نه. هرچند استاد فردى صاحب اندیشه باشد، ولى معیار طلبه چیز دیگرى است.
آیا این اشکالى دارد؟ مگر نه این است که با فهم عبارت محتوا فهمیده مىشود. مگر علم چیزى غیر دریافت محتوا و ادراک است؟
فرق است بین این که شما مطلب محور باشید، یا عبارت محور. اگر عبارت محور بودید مطلب و محتوا در درجهى دوم از اهمیت قرار دارد. ناخودآگاه ذهن به دنبال عبارت است، مانند مترجم که شاید متن عمیقى را ترجمه مىکند; اما چون ذهن او معطوف به عبارت است، چیزى از محتوا در ذهن او نخواهد بود; زیرا مشکل او این است که کوشش تفهمى او در درجه اول متوجه عبارت است و لذا محتوا در جایگاه غیرفعالى وارد ذهن او مىشود. بالاصالة به آن توجه نداشته است.
طلاب نیز اینگونهاند، زیاد کتاب مىخوانند و عبارت را فهم مىکنند; اما محتوا را به صورت پویا و فعال در ذهن خود جا نمىدهند. و این بزرگترین آسیب متعلم علم است که دریافت محتوا به صورت درجه دومى براى او رخ بدهد. این دیگر علم نیست. اگر با نگاه درجه اول به یک علم وارد شوید، مىتوانید آن را بررسى و نقل کنید.
ببینید عالم دیگر چه گفته، چرا گفته فرق مىکند که قالب فداى محتوا شود، یا محتوا فداى قالب شود. با این روش، چون فهم اول معطوف به محتواست. )با این حساسیت که وجود دارد که ضمایر به مراجع خود بازگردد و پیچیدگیهاى عبارت حل شود. (
مرحوم مغینه کتابى از ژان پل سارتر را مطالعه مىکند و نمىفهمد. پس از چند بار مطالعه، مىگوید مبادا تصور کنید فهمم مشکل دارد. من کسىام که کفایه را خوانده و فهمیدهام. مغینه عرب است اما به فهم کفایه مباهات مىکند.
شمارى از صاحبنظران و اصولیان گفتهاند: کفایه شاهکار است; سخن در این نیست که شاهکار است یا نه، بلکه سخن در این است که آیا کفایه کتاب آموزشى است یا نه؟ در دنیایى با این همه تحولات، آیا ما باید وقت طلبه و استاد و... را بگیریم که تازه به حل پیچیدگیهاى عبارتى کفایه بپردازد؟
البته برابر مطالعاتى که انجام دادهام، تعقید نویسى میراث اهل تسنن است و آنان ابتدا به این عمل روى آوردند. در قرن چهارم مدعیان اجتهاد در میان اهل سنت فراوان شدند، به گونهاى که زمینه هجوم به مذاهب و زمینه بروز مذاهب جدید، گشوده شد. حکومتگران، احساس خطر کردند و علما نیز چنان پنداشتند که اگر باب اجتهاد اینگونه گشوده شود، مذاهب اصلى آنها از بین مىرود و مهار را از دست آنها خارج مىکند. بدینسان پروژه انحصار مذاهب را مطرح کردند از این روى، چهار مذهب رسمیت یافت و رفته رفته بحثهاى آزاد را کم کردند، همان آزاداندیشى که ما به دنبال آن هستیم.
به هر حال پدیده مختصرنویسى شکل گرفت و گفتند ما نیاز به اجتهاد نداریم، بلکه مختصرات بنویسیم و چون مختصرنویسى پا گرفت، تلاش خود را بر شرح این مختصرات مىگذاشتند; بدینسان پدیدهاى به نام شرح نویسى شکل گرفت پس آنهایى که قدرت مختصرنویسى داشتند، گفتند ما کتابهایى بنویسیم که بعدها دهها شرح پیدا کند. پدیده شرحنویسى سبب گردید، پدیده مغلقنویسى آغاز شود و همان میراث به ما شیعه نیز رسید.
از این روى، در برههاى نظام آموزشى ما بر پایه دشوارنویسى شکل گرفت و اینکه مىگوییم تحول در نظام آموزشى، در یک قسمت معناى آن تغییر این کتابها نیز هست; زیرا نخست آنکه، کتاب محور شدهایم; دو دیگر، حول کتابهاى به شدت مغلق و پیچیده دور مىزنیم.
بُعد پژوهشى ما نیز دچار مشکل است. در اصل کرسى آزاداندیشى، یعنى اهتمام به پژوهش. آزاداندیشى مربوط به مقوله پژوهش است، نه آموزش و ما نیز پژوهش را کنار نهادهایم. در درسها پژوهش وجود ندارد. در کدام یک از سطوح، پژوهش صورت مىگیرد. این که مىگویند تحقیق کنید، این که پژوهش نیست. پژوهش باید قسمتى از درس خواندن طلاب باشد. حوزه باید پژوهش را وارد نظام آموزشى کند. البته همین تحقیقها هم راه به جایى نمىبرد، به دلیل همان کتاب محورى که یاد شد. فضاى درسهاى حوزوى، فضاى تحقیق نیست. نه تمرین و تحقیق وجود دارد و نه استاد راه تحقیق را به طلاب یاد مىدهد. نهایت کار پژوهشگران رجوع به دیگر کتابهاست که شروح این کتابهاست، نه تحقیق.
باید ترتیب کتابها را نیز عوض کرد. این ساختار که حکم خدا نیست. این تجربه اهل فکر بوده است که کتابها را در قرنها و برهههایى این گونه باببندى بکنند. برنامهریزان و اهل نظر، باید به جاى ادامه این باب بندى، سازوار با ماهیت موضوعات کتاب سازى کنند.
در مَثَل ذیل فقه عبادت، پارهاى کتابها مىگنجد. یا فقه پزشکى که ذیل آن امروزه مسائل گستردهاى مطرح است. یا فقه اقتصادى یا فقه هنر، فقه اجتماعى و... که به آنها توجه نمىشود. زیرا به بسیارى از مسائل اجتماعى، نگاه فقهى افکنده نمىشود.
متاسفانه فقه غنى اهلبیت با این قالب محدود و تنگ نتوانسته خود را نشان بدهد.
هزارها روایت اهلبیت)ع( را که نمىتوان در این قالب تنگ گنجاند. از این روى بسیارى از روایات بیرون ماندهاند. خیلى از روایات را احساس نمىکنیم روایات فقهىاند و به آنها فضا نمىدهیم.
فقه اهل بیت یک دریاى پهناور و چندبعدى است که آن را در قالب چند کتاب نباید محصور کرد.