حدود بیست و پنج سال قبل، زمانى که سلسله مقالههایى را زیر عنوان: »ضرورت تحوّل حوزههاى علمیه« در همین مجله به رشته تحریر در مىآوردم، از بیم این که مبادا شمارى از عناصر تحولستیز - از سر خیرخواهى همراه با جموداندیشى - با ایجاد فضاى اتّهام، مانع ادامه کار شوند، مسؤولان نشریه، مقالهها را بدون اسم به چاپ مىرساندند!
با این حال، قسمتهایى از آن مقالهها برش خورده، و در تابلوى ورودى فیضیّه نصب مىشد و فرد یا افرادى که این کار را انجام مىدادند، در کنار آن، مطالبى را مىنوشتند و سعى داشتند که آن را به پارهاى جریانهاى انحرافى، یا عناصر نامطلوب نسبت دهند. زیرا از نظر آنان، در اساس، سخن از بایستگى تحول حوزهها و پیشنهاد اصلاح و تغییر ساختارها و روش و محتوا، یک خیانت بود و جرم به حساب مىآمد.
از نظر آنان و همفکرانشان کسى که به هر شکلى در اندیشه طرحى نو باشد و بخواهد ساختارهاى دیرین را - کم و یا زیاد - تغییر دهد، عنصرى بیگانه، دینستیز و معنویت گریز است که مىخواهد از این طریق به حوزهها ضربه بزند.
آن روزها، که دوره جوانى را سپرى مىکردم، براى اطلاع بیشتر از ابعاد تحولاتى که مىبایست در حوزههاى علمیه صورت پذیرد، تا بتواند اهداف و رسالتهاى الهى خود را دنبال نماید، به تلمذ نزد پیشکسوتان و پیشگامانى مىرفتم که آنان نیز در جوانى آرمان تحول حوزهها را دنبال کرده بودند. آنان ضمن استقبال از اصل موضوع، با نوعى ناامیدى از روند امور در زمینه یاد شده سخن مىگفتند و یادآور مىشدند که ما نیز در جوانى براى تحقق این برنامهها، شورى در سر و عزمى در دل داشتیم، ولى چندان که کوشیدیم، کمتر نتیجه گرفتیم. اکنون شما نیز در آینده به همین احساس خواهید رسید.
و شاید مىرفت تا پیشبینى آنان قدرى تحقق یابد هرچند به هر حال در فاصله این بیست و پنج سال، گونههایى از تغییر و سامانیابى در حوزه شکل گرفته بود، اما از آنجا که این دگرگونیها، بسیار کند و صورى مىنمود، این نگرانى به طور جدى به ذهن مىآمد که مبادا انجام این امور سطحى و غیربنیادى، عطش تحولطلبى را، تسکین دهد و صورت مسأله را براى زمان طولانى پاک کند!
اما همه این نگرانیها با بیانات مقام معظم رهبرى در جمع استادان، فضلا، پژوهشگران و مبلغان حوزههاى علمیه که در تاریخ 86/9/8 ارائه شد، تبدیل به امیدى تازه گشت و نیرویى جدید در کالبد کسانى که از سر خیرخواهى و تعالىطلبى، خواهان رخداد تحولاتى مثبت در حوزههاى علمیه بودند و هستند، دمیده شد.
در این نشست، نکتههاى فراوانى وجود داشت که هریک مجال تأمل و پیگیرى و دقت فراوان داشته و دارد، از آن جمله:
1. در این جمع فرصت درخور توجهى، به طلبههاى جوان و فاضل داده شده بود و به جاى این که مسؤولان رسمى و ادارى، از انجام کارهاى روزمره و روند معمول امور، گزارشهایى قالبى و کلیشهاى ارائه دهند، به طور رسمى بناى مهمى توسط مقام معظم رهبرى بنیان نهاده شد که عبارت بود از بها دادن به نسلِ جوان حوزهها و اندیشههاى بالنده و آرمانهاى پیشروى که به حکم قانون الهى در طبیعت و جامعه، این نسل مىبایست، داعیه، همت، انرژى و اراده تحقّق آن را داشته باشد.
2. این نشست - که در آن طلبههاى جوان حوزه بخش مهمى از آن را به نقد و بررسى ابعاد مختلف مدیریتى، آموزشى، پژوهشى و گزینشى حوزههاى علمیه اختصاص داده و پیشنهادهایى را نیز تدارک دیده بودند - خود، نمودى از آزاداندیشى حوزوى بود و ارائه الگویى به عالمان و مدیران حوزههاى علمیه، تا به پیروى از مقام معظم رهبرى، آنان نیز فرصتهاى جدى و مهمى را به شنیدن طرحها و نقدها و پیشنهادها اختصاص دهند و از نقدشدن هراس و گریزى نداشته باشند.
3. در این فرصت گرانبها، مقام رهبرى با تأیید سخنان و نقدها و پیشنهادهاى ارائه شده توسط فضلاى جوان، از یکسو، زمینههاى امید و بالندگى را در نسلهاى جوان حوزه تقویت کرده و از سوى دیگر، به مدیران حوزوى یادآور شدند که به جاى طرد و توبیخ و تهدید نواندیشان، باید از آنان استقبال کرد، رشدشان داد و افکار آنان را به سمت مصالح کلى حوزه، مدیریت کرد.
4. این همایش معنوى - صنفى نشان داد که علىرغم کمکاریها و عقب ماندگیهاى مدیریت حوزوى در گذشته، نیروهاى خوشفکر، فعال، نکتهسنج و آرمانخواه و فاضل و درسخوانده در حوزهها، حضورى چشمگیر دارند، به شکلى که مدیران حوزه در صورت بهرهگیرى از همین ظرفیت درونى خود، از هر کارشناسى بیرونى بىنیاز خواهند بود.
5. با این که سازمان مدیریت و بخشى از برنامههاى حوزهها در سالهاى اخیر، همراه با دگرگونى مثبت بوده است، اما تصریح مقام معظم رهبرى به نارضایتى خود از شرایط موجود و گلایه ایشان از مدیریت حوزهها، به خاطر پىگیرى نکردن بسیارى از پیشنهادهاى گذشته معظمله، نشان داد که:
نخست آنکه: مقام رهبرى علىرغم کارها و رسالتهاى گسترده سیاسى - اجتماعى و علمى خود، به طور جدى در جریان امور حوزه قرار دارد و یکى از دغدغههاى مهم ایشان، پیشرفت و تعالى حوزههاست.
دو دیگر: فضلاى جوان دریافتند که احساس آنان در زمینه کمکارى مدیریتها و ناکارآمدى آنان در تحقق پروژه تحولات مثبت، احساسى واقعى و ریشهدار است و صرفاً احساسى و از سر جوانى و نوخواهى بىریشه نیست.
تحوّل، ضرورتى گریزناپذیر
دگرگونیهاى بنیادى در روابط انسانى، ارتباط میان ملتها و اندیشهها، پیشرفت حیرتانگیز تکنولوژى و ارتباطات، همه و همه سبب شده است تا پهنه کره خاک، به صورت دهکدهاى کوچک درآید که همه چیز آن در مرآ و منظر دیگران قرار دارد و اطلاعیابى از قسمتهاى آن به آسانى صورت مىگیرد و هر رخداد در بخشى از آن به سرعت بخشهاى دیگر این دهکده را تحت تأثیر جدّى قرار مىدهد.
امروز، مباحثى مانند ممنوعیت نشر کتب ضاله، افکار الحادى، کنترل مرزهاى فکرى و اعتقادى و اخلاقى و فرهنگى، مباحثى ذهنى و غیرعملى است; چه این که نشر افکار و امیال و دانشها و یا شبههها از گذرگاه قرنطینهها و ممیزیها عبور نمىکند، تا به پارهاى مجوز داده شود و پارهاى دیگر ممنوع اعلام گردد.
به طور طبیعى، چنین فضا و روابطى میان ملتهاى جهان، خواه ناخواه و به حکم ضرورت، تحولات اساسى فکرى و فرهنگى را در سطح جهان سبب شده است و این تحولات در هر ساحَتى از ساحَتهاى زندگى انسانى باشد، بقیه ابعاد را نیز متأثر مىسازد.
حوزههاى علمیه، گرچه به طور مستقیم در تیررس تحولات جهانى نباشند; اما به طور غیر مستقیم هرگز از پیامدهاى آن مصون نبوده و نخواهند بود، زیرا زمانى که محیط اجتماعى و مخاطبان بومى حوزهها از منشها، نیازها و نگرشهاى فرهنگ مسلط جهانى، متأثر شده باشند، حوزهها ناگزیر، یا باید رسالت دینى - اجتماعى خود را کنار نهند و به انزواى مباحث فردى و صنفى خویش رو آورند و یا اگر هدایت نسلها و مرزبانى از قلمرو اعتقادات و فرهنگ اسلامى را برخود فرض مىشمارند، زبان، نیاز، تنگناها، دغدغهها، سلیقه و انتظارات نسل مخاطب را بشناسند، درک کند و متناسب با آن سخن بگویند، کتاب بنویسند، اطلاعرسانى کنند، ارتباطات فکرى و اعتقادى و فرهنگى خود را باز تعریف نمایند و این یعنى ناگزیر شدن به پذیرش تغییرهاى جدى و مداوم و سرانجام پذیرش تحول، بلکه استقبال از جریان تحول مداوم و تعریف آن در سیستم آموزشى، علمى، پژوهشى و مدیریتى حوزهها. گذشته از این که امروز نمىتوان پذیرفت که اثرگذارى فرهنگ مسلط جهانى بر حوزهها، به طور غیرمستقیم و از طریق تحولات اجتماعى و پیرامونى آنان صورت مىگیرد، این تصور ممکن است بر شرایط پنجاه سال گذشته صادق باشد، اما اکنون با توجه به این که پیشرفت صنعت، تکنولوژى ارتباطات و مبادلههاى فکرى و فرهنگى و اقتصادى و اخلاقى از ساحَتِ سختافزار به میدان نظریهپردازى، اعتقادسازى و خلق ادیان و مکتبهاى مختلف فلسفى و اجتماعى و سیاسى کشیده شده است و هر روز، دیدگاهى نوین درباره انسان، معرفت، اخلاق، عرفان و شیوههاى زندگى پا به عرصه محیطهاى اجتماعى و محافل علمى مىگذارد و در فاصله کمتر از چند دقیقه، به کل جهان از طریق ماهوارهها و شبکههاى اینترنتى و اطلاعرسانى مخابره مىشود و در این فرایند، گاه به شکلهاى بسیار متنوع و پیچیده، اصل باورهاى اسلامى و شیعى مورد نقد و ارزیابى قرار گرفته و به دلیل هماورد نداشتن در پاسخگویى، همچنان به پیشروى ادامه مىدهند. چگونه مىتوان تصور کرد که تحولات جهانى بر حوزهها تأثیر مستقیم ندارد و مىتوان فارغ از دگرگونیهاى گوناگون ساختارى و محتوایى جامعههاى انسانى، سر در لاک روشها، آموزهها و مباحث سنتى خود فرو برد و به حیات واقعى ادامه داد!
مدیریت تحول، مهمترین وظیفه مصلحان حوزه
بنابراین، اصل تحول - چه سازنده و چه ویرانگر - به سراغ حوزهها آمده و خواهد آمد. و اگر در طول چند دهه گذشته، مصلحانِ روشناندیش حوزهها - چونان استاد مطهرىها - با نگرانى و دلواپسى از حوزهها، علما و فقها و مراجع مىخواستهاند تا پوستههاى کهن را بشکنند و مغز و محتواى معارف دین را فداى قشر و قالب منشها و کنشهاى سنتى شکل گرفته در طى قرون، نکنند، بدان خاطر بود که مىدانستند، طوفانى که به صورت تندرى شتابان در پهنه تاریخ معاصر به راه افتاده است، دیر یا زود سرزمین غرب را پیموده و به سراغ شرق اسلامى خواهد آمد و در صورتى که تدبیرهاى لازم و پیشبینیهاى بایسته صورت نگرفته باشد، همه اندوختهها و ایدهها و سرمایههاى چندین و چند قرن گذشته، ناگهان درهم خواهد ریخت. هدف آنان از هشدارها و اعلام خطرها و تشویقها و ترغیبها این بوده و هست که حوزهها و عالمان دینى و مصلحان اجتماعى، این جریان عظیم شتابنده را که به سراغ آنان آمده و همچنان به شدت ادامه خواهد یافت، مدیریت کنند و شرط مدیریت، باور کردن، شناختنِ مزایا و آسیبها و پیشبینى راههاى رویارویى و اهتمام به مواجهه فعال با آن است.
کسانى که امروز پایگاه فکرى و علمى و تئوریک خود را استحکام نبخشند و تدبیرهاى لازم را نیندیشند، دیرى نخواهد پایید که در برابر سیل عظیم تحولات نرمافزارى و سختافزارى مهاجم، پایدارى و قوام خود را از دست داده و دستخوش تغییرات ویرانگر و ناخواسته شوند!
اگر امیرالمؤمنین)ع( از اعماق وجود مىسوخت و به کسانى که هشدارهاى او را جدى نمىگرفتند و به بهانه سردى و گرمى هوا از آمادگى براى مبارزه با دشمن مهاجم سرباز مىزدند، مىفرمود:
»فواللّه ما غزى قوم قَطُّ فى عقر دارهم الا ذلوا« نهج البلاغه خطبه 27
به خدا سوگند! هیچ گروهى در حصار خانهشان مورد هجوم قرار نگرفتند، جزء این که ذلیل و خوار شدند.
اگر کلام امام را به عنوان یک اصل بگسترانیم، اذعان خواهیم داشت:
اگر حوزهها از بیرون مرزهاى جغرافیایى و فرهنگى مورد هجوم هستند و در برابر آن بىتفاوت بمانند و خود را به بایدها و ضرورتهاى حیات علمى و معنوى و نیروى انسانى و علوم مورد نیاز تجهیز نکنند، در بحران هجومها، کیان و عزت و کارآمدى خود را از دست خواهند داد.
کلیسا و رنسانس عبرتى براى همه ادیان!
با اینکه میان کلیسا و سازمان روحانیت و حوزههاى اسلامى تفاوتى ژرف وجود دارد و این دو نباید در بسیارى از زمینهها با هم مقایسه شوند، ولى از یک جهت مىتوان شباهتى را میان آن دو در نظر گرفت و آن این است که وقتى نسیم رنسانس وزید، سازمان روحانیت مسیحى، به جاى اصلاح باورها و اندیشه و روشهاى خود، متصلبانه بر مواضع چند صدساله خود تأکید ورزید و هنگامى که هجوم انتقادها، ظرفیتهاى اجتماعى را سرریز کرد، کلیسا، چنان از صحنه اجتماعى طرد شد که نه تنها کشیشان، بلکه حضرت عیسى مورد اهانت قرار گرفت و خداى کلیسا از سوى نسلهاى روشنفکر و تحولخواه مورد انکار واقع شد.
کلیسا در پاسخگویى به نیازهاى زمان خود، تأخیرى چند صدساله داشت و این تأخیرها در رنسانس و نوزایى علمى، اجتماعى، فرهنگى و سیاسى اروپا چون آوارى بر سر کلیسا خراب گردید و از آن پس، تا چند قرن، نام دین در محافل علمى اروپا معادل توهّم، تخیّل و جموداندیشى و عقبماندگى شناخته شد. و این باور، از طریق دانشگاهها و مبادلههاى علمى میان جامعههاى اسلامى با جامعههاى غربى، به محیطهاى اجتماعى و علمى جهان اسلام نیز سرایت کرد و هنوز که هنوز است آثار منفى آن باقى است.
از پسِ این بحرانِ مقبولیت بود که کلیسا به خود آمد و با اینکه بسیار دیر شده بود، کشیشان به بازسازى دیدگاههاى دینى و برداشتهاى مذهبى و اصلاح قراءتهاى دینى و نوسازى روشها و قالبها روآوردند و با فراگیرى دانش جدید، بسیارى از آنان در شمار استادان فیزیک، ریاضى، علوم پایه، فلسفه، علوم سیاسى، جامعهشناسى و... قرار گرفتند تا مگر از این طریق تضاد علم و دین را از ذهنیت جامعه خود بزدایند و البته این روند به تدریج مقبولیت نسبى را براى کلیسا رقم زد، ولى اندیشه دینى مسیحیت همچنان در زندگى فردى و رابطه عرفانى - معنوى میان هر فرد و خداى او باقى ماند و دست دین از ساحَتِ جامعه و مسائل اجتماعى کوتاه ماند. حاکمیتِ فاقد دین و قوانین فاقد معیارهایى اصیل و تنها مبتنى بر خواست اکثریت شکل گرفت، و تنها در مبارزه سیاسى میان بلوک شرق و غرب - کمونیسم و کاپیتالیسم - بود که سیاسیون و منابع اقتصادى غرب براى مقابله با ایدئولوژى مارکسیسم، ناگزیر شدند، از مسیحیت به عنوان یک ایدئولوژى و باور بهره گیرند، تا توان رویارویى همه جانبه با کمونیستها را پیدا کنند و جلوى گرایش جوانان را به مرام اشتراکى و مبارزه با سرمایهدارى سدّ کنند.
شاید اگر این ضرورت و اتفاق تاریخى نبود و سرمایهداران و نظام سرمایهدارى غرب براى مبارزه با کمونیستها نیازى به ابزار دین پیدا نکرده بودند، کلیسا، برخلاف تدبیرهایى که به کار گرفته بود تا حیثیت برباد رفته خود را بازیابد، امروز در مهجوریت و گمنامى و بىخاصیتى بیشترى به سر مىبرد! در اینجا مناسب است از عامل دیگرى نیز یاد شود که اساساً سبب شد، کارآیى دین و باورهاى دینى در سطح جهان - از جمله محافل غربى و اروپایى - مورد توجه بیشترى قرار گیرد و به همان نسبت، تظاهر به دیندارى و معنویت در محافل سیاسى جامعههاى مسیحى افزایش یابد و آن عبارت بود از رخداد بزرگترین انقلاب قرن، تحت عنوانِ انقلاب دینى و در پرتو پیروى از آموزههاى دین، یعنى: انقلاب اسلامى ایران!
این نوشته، مجال و اراده یک بحث سیاسى را ندارد و در پى آن نیست! و منظور از یاد کرد مطلب بالا، این واقعیت است که اگر یک عالم و مرجع دینى شیعه، زمانش را درک کرد و هوشیارى و بصیرت و عزم و توانمندى و شجاعت لازم را به کار گرفت، اثرگذارى کارکرد او از مرزها خواهد گذشت، نه تنها مارکسیسم را در زوایاى اعتقادى، فلسفى، و اندیشه انقلابى به چالش خواهد کشاند که نوعى حیات معنوى و مقبولیت اجتماعى را به همه ادیان و مکاتب عرفانى باز خواهد گرداند. پس اگر براستى، امام در این صحنه از یاران و همراهان بیشترى برخوردار بود و سایر عالمان و فقیهان به شکلى عمیقتر و بنیادىتر راه او را شناخته و مورد تأکید قرار داده و ادامه مىدادند و تحولات لازم را سازوار با یک تحول سیاسى پى مىگرفتند، چه تأثیر شگرفى بر جاى مىنهادند؟
رُنسانس جدید، تهدیدى براى جامعههاى اسلامى
محققان و تحلیلگران تاریخ تمدن اروپا معتقدند، از جمله عواملى که زمینه رنسانس و نوزایى و تحول علمى، سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى را در میانههاى قرن شانزدهم میلادى در اروپا فراهم ساخت، مواجهه مسیحیان و اروپاییان با مسلمانان در جنگهاى صلیبى بود; زیرا این رویارویى خونین و اسفبار، به اروپاییان نشان داد که مسلمانان از دانش و شرایط برترى برخوردارند و کلیسا با اعمال سلطه بر فضاى علمى، سیاسى و اقتصادى، قرون وسطاى مسیحى را تیره و عقبمانده، نگاه داشته است.
احساس عقبماندگى، فشارهاى ناشى از تعصبات مذهبى، بهرهگیرى نادرست کلیسا از احساسات مذهبى مسیحیان، مبارزه کشیشان با نظریه پردازیهاى علمى جدید، تصلب بر آراى فلسفى و طبیعى یونان باستان و دینانگارى آنچه در حقیقت از دین نبود، صرف توان فکرى و علمى جامعه در مباحث الهیاتى موهوم که ساخته و پرداخته کشیشان در طول قرون گذشته بود و به تدریج جزئى از ضروریات دین به حساب مىآمد و... انفجارى را علیه کلیسا به وجود آورد که شعار آن اصالت تجربه به جاى عقل فلسفى، واقعیت ملموس و قابل مشاهده به جاى حقیقت غیرقابل لمس و در نهایت فیزیک و دانش مادى به جاى متافیزیک و دانش الهى بود.
اکنون که چند قرن از آن تحول مىگذرد، علىرغم پیچیدگیهاى اجتماعى و فرهنگى که در بستر تجربهگرایى افراطى و خردورزى ابزارى که گریبانگیر جامعههاى غربى شده است، به دلیل آثار نیرومند و حیرتانگیزى که این تحول مبنایى و عملى در زمینه صنعت و تکنولوژى و تسهیل شرایط زندگى، رشد اقتصادى و توانمندى سیاسى و نظامى براى کشورهاى غربى به ارمغان آورده است، این بار این کشورهاى اسلامى و جوانان و روشنفکران و نوگرایان و ترقىخواهان شرقى و مسلمان هستند که با حسرت به توانمندیهاى آنان مىنگرند و آن را بزرگ مىشمارند.
در این برهه است که اگر حوزههاى دینى و مراجع اسلامى در پاسخ به این احساسها و نیازها، از روش و منش و قالبها و گویشها و تحلیلها و آموزههاى تاریخى - سنتى خود استفاده کنند و آنچه جزو ضرورتها و مقدسات نیست، ضرورى و مقدس و غیرقابل بازنگرى معرفى کنند، باید آماده رنسانسى جدید باشند.
رنسانسى که همتش رفاه، آسایش، رشد اقتصادى و بهرهورى مادى است و چه بسا با این پیشزمینه، هرگز به دستاوردهاى رُنسانس غربى هم دست نیابد; زیرا نه شرایط جهانى و جغرافیایى آن را دارد و نه فرصتش را و نه فراغتى که اروپاییان در فاصله قرن 16 تا 19 پیدا کردند و بدون وجود سلطههاى بیرونى به بازسازى خود پرداختند!
اگر عالمان و مصلحان دینى، شرایط یاد شده را پیشبینى نکنند و راههاى برون رفت از چنین بحرانى را تدارک نبینند و قبل از وقوع، تحولات را مدیریت ننمایند، شرایط سختى را در پیش رو خواهند داشت، بویژه که سلطههاى جهانى به شدت خواهان چنین تغییراتى در جامعههاى اسلامى هستند و از آن با همه توان حمایت مىکنند.
مانع چیست؟ و مشکل کجاست؟
اگر کسانى، مطالب یادشده را قبول داشته باشند و به هرحال، خطرها و تهدیدها را قدرى کمتر یا بیشتر احساس کرده و به این نتیجه رسیده باشند که اگر جامعه و شرایط جهانى تحول یافته، حوزههاى دینى و سازمان روحانیت نیز باید تحولى متناسب و همگام، یا پیشروتر و بنیادىترى را در خود به وجود آورد.
ممکن است سؤال شود: براستى مانع دستیابى به تحولات و دگرگونیهاى تکاملى بایسته چیست؟
چرا امام هنگامى که چشم از جهان فرو مىبندد از تحولات سیاسى و اجتماعى احساس رضایت دارد، ولى از تحولاتى که باید در حوزههاى علمیه رخ دهد، نه تنها راضى نیست که در آخرین پیامهاى خود از متفکران جوان حوزوى مىخواهد تا آنان با حفظ اصول و بنیادهاى اعتقادى و علمى، شرایطِ متغیر زمان را ملاحظه کنند و براى پرسشها و نیازهاى بىپایان، پاسخهایى علمى، مستند و عینى ارائه دهند.
چرا رهبرى محترم نظام اسلامى در آخرین ملاقات با حوزویان از ساختار و محتوا و روشهاى جارى حوزه ابراز رضایت نمکند!
در پاسخ باید گفت: بازدارندههاى به حقیقت پیوستن آرمانهاى پیشرو در حوزههاى علمیه در لایهها و سطحهاى گوناگونى باید مورد بررسى قرار گیرد، از جمله:
1. حوزههاى علمیه در طى قرون گذشته به ساختارها و منابع و آموزهها و معیارهایى دلبسته که تاریخ کارآیى و کارآمدى و ضرورت آن سپرى شده است، ولى از آنجا که سنتها، به طور معمول، در هالهاى از تقدس فرو مىروند، بسیارى از حوزویان و حتى عالمان و مجتهدان به خود اجازه تجدیدنظر در آنها را نمىدهند.
2. بسیارى از عالمان، حتى فقیهان حوزوى، یا چیزى فراتر از مباحث رایج فقهى و اصولى سر و کار نداشته و به اقتضاى تجربهها و اندوختهها و ارزشهاى سنتى حوزه، هرگز تمایل پرداختن به غیرفقه و اصول را ندارند و مباحث اعتقادى و فرهنگى و سیاسى و کلامى را در حاشیه مىبینند و آن را نیازمند دقت و بررسى علمى نمىشناسند. بلکه جز اعتقاد به مبدا و معاد و عصمت پیامبر و اهلبیت)ع( پرداختن به سایر مقولهها را کارى عبث و خارج از وظیفه مىشمارند.
این بزرگان که به طور طبیعى، مدیریت غیررسمى و پنهان حوزهها را برعهده دارند، نه خطرى را متوجه کیان اسلام و جامعه اسلامى مىدانند و نه حاضرند درباره آن فکر کنند. اینان، تنها خطرى که مىتوانند احساس کنند این است که برخى از مرتبطان بیتشان، از کثرت ساز و آواز در تلویزیون حکایت کنند، یا از مطالب نویسندهاى در نشریهاى گمنام علیه بدیهیات دین، گزارش دهند. خطرها در همین حد، بیشتر قابل لمس نیستند. و اما اینکه چند درصد از جوانان خانوادههاى متدین، به سمت رفتارهاى غیردینى و ضددینى و باورهاى الحادى و بىتفاوتى دینى حرکت مىکنند و بیشتر آنان در اساس تقلید را عبث مىدانند، تا چه رسد که پولى براى خرید رساله عملیه صرف کنند، موضوعى نیست که براى آنان ملموس باشد، یا به دلایل و زمینههاى آن فکر کنند و یا چاره اندیشى براى حل این دشواریها و تهدیدها را در اولویت وظایف حوزهها و روحانیت بدانند!
3. روشها و موضوعات و اولویتهایى که در حوزههاى علمیه جارى است، متناسب با عصر تقیه و مهجوریت و محرومیت سیاسى و اجتماعى و اقتصادى حوزههاست و این ظرفیتها نمىتواند خود را با شرایط بسط ید و تواناییها و انتظارهاى گسترده، هماهنگ سازد.
4. دلبستگى به حفظ آنچه معمول بوده است، سبب شده تا حتى پس از احساس تنگناها و تهدیدهاى کاملاً مشهود نظامهاى الحادى علیه دین و جامعه دینى، فقها و مدرسان و عناصر موثر در مدیریت حوزه، تنها به تغییراتى صورى و اجمالى رضایت دهند و نه بیشتر!
5. اگرچه در سالهاى اخیر - بلکه دهه اخیر - افزون بر مدیریت غیر رسمى حوزهها - مراجع، فقها، بیوت و مدرسان - مدیریتى رسمى و سازمان و ادارهاى نیز مورد پذیرش قرار گرفته است و امور حوزه قدرى از حافظه مقسمان شهریه به دفاتر منظم ادارى و فایلهاى کامپیوترى انتقال یافته است، اما از آنجا که همان شخصیتهاى علمى ممحض د ر فقه و اصول و گریزان از سایر مباحث کلامى، تربیتى، سیاسى در تعیین این مدیران اثر گذارند، از اندیشههایى در امر مدیریت بهره مىگیرند که در برخى موارد، نه ایدههاى بلند و آرمانى دارند و نه تحول مىشناسند و نه تحول مىخواهند و گاه، نه تحول را مىفهمند!
با این مدیریتها و باورهاى نهادینه شده و رسوب یافته در بدنه حوزه، چگونه مىتوان انتظار تحولات بنیادى و پیشرو را داشت. این است که حوزهها براى این که بتوانند تحول را مدیریت کنند، نیازمند آن هستند که مدیریت را نیز متحول سازند.
آنچه در این نوشته آمد بیشتر به بخشى از آسیبها نظر داشت در حالى که این نگاه وقتى ارزشمند است که گامهاى عملى و مثبتى را در جهت اصلاح و کمال به دنبال داشته باشد، گامهایى که مبتنى بر ریزاندیشى و کارشناسى و عینیتگرایى باشد و نه صرفاً کلىگویى و ایدهپردازى! ولى از آنجا که ارائه طرحهاى عملى نیازمند مجالى گستردهتر است و ضمیمه آن به این نوشته باعث طولانىتر شدن مقاله مىشود، طرحهاى عملى و راهکارها را در مقالهاى دیگر پى مىگیریم.