حوزه، میراث بَر اندیشه و سیره معصومانى است که به سازوارى شرایط واقعى روزگار خود، به تعامل با آن پرداختند. آنان در حق بودن راه و روش خویش تردید نداشتند. اما به سازوارى واقعیتهاى اجتماعى روزگاران، آراء و عقاید حق خود را در چهارچوبها و قالبهایى که پذیرش عمومى داشت، عرضه کردند. آنان هرگز حق بودن خود را دستمایه بىتوجهى به شرایط و واقعیتهاى زمانه قرار ندادند و به قدر وُسع فهم و توان درک مخاطبان خویش آنان را از حقایق بهرهمند ساختند و اختیار و انتخاب مردمان را محترم مىداشتند. چرا که همان اختیار و انتخاب بود که زمینه استحقاق ثواب و عقاب الهى را برایشان فراهم مىآورد.
سیره امامان شیعه، علیهم السلام، را مىتوان تاریخ »تعامل آنان با واقعیتهاى جامعه و مردم« نامید و از آنجا که شرایط اجتماعى، همواره دگرگون مىگردد، گونههاى تعامل نیز بىثبات است و این است که سیرههاى گوناگونى از امامان شیعه، یا بخوانید تعاملهاى متفاوتى از ایشان با جامعه بروز کرده است.
تاریخ امامت شیعى، از سال یازدهم هجرى تا پایان عصر غیب صغرا، در سال 329 هجرى، تجربههاى گوناگون از داد و ستدهاى امامان شیعه، با واقعیتهاى روزگاران خویش است. این گونههاى به ظاهر متفاوت، اما از اصولى مشترک برخوردارند که از نخستین امام آغاز و تا آخرین امام دنبال شده است و حاصل آن بقاى مکتب امامت است. اگر داد و ستدهاى متفاوت، پراکنده و متضاد و گاه متناقض با هم بودند و در پرتو هیچ قاعده و معیار کلى مشترک قرار نمىگرفتند، نمىتوانستند سیرهاى مستمر و واحد به حساب آیند و مکتب امامت را سامان بخشند.
این که پس از وقوع غیبت کبرا، مکتب سامانیافته از سیرههاى ضابطهمند امامان شیعه، از سوى عالمان شیعه تداوم یافت و دورههاى گوناگونى را پشت سر نهاد و حوزههاى بزرگ درسى دایر کرد و آثار حدیثى امامان خود را گردآورى نمود و گرایشهاى گوناگون فکرى و عملى را در درون خود پرورش داد و اصول اجتهاد را تدوین نمود و توانست بر غناى مذهب تشیع بیافزاید، همه دستاورد تعامل آن با محیطهاى گوناگون و واقعیتهاى اجتماعى مختلف روزگاران بود. اگر در هنگام برپایى دولتهاى شیعى چون آلبویه و ایلخانان مغول و سربداران و صفویان و پس از آن، عالمان شیعى، تکاپوهاى گستردهاى از خود نشان دادند و به گردآورى بیشتر آثار پراکنده شیعى پرداختند و در مسائل اجتماعى و داوریها، احکام صادره بر مبناى مکتب اهلبیت را اجرا کردند، همگى دستاورد تعامل با واقعیتها بود.
درست است که عالمان شیعى، هرگز در دوره غیبت بزرگ امام دوازدهم)عج( اصل انتظار را فراموش نکردند و دولت حقه مهدوى را از یاد نبردند، اما از تعامل با واقعیتهاى اجتماعى نیز سرباز نزدند و یکسره از واقعیتها فرار نکردند که اگر چنین بود این همه آثار مهم علمى اجتماعى و فرهنگى و سیاسى از سوى عالمان شیعى در تاریخ یک هزار ساله حوزههاى علمیه شیعه پیدا نمىشد.
دو نقطه عطف در تاریخ تعاملهاى حوزه
در تاریخ تعاملهاى حوزه با واقعیتهاى بیرونى اجتماعى دو نقطه عطف وجود دارد:
الف. آغاز غیبت کبرا در سده چهارم هجرى
نخستین نقطه مهم در تاریخ تعامل حوزه با واقعیتهاى بیرونى از جمله نظامهاى حاکم، غیبت کبراى امام دوازدهم)عج( بود. چرا که تاریخ مکتب تشیع را وارد مرحلهاى تازه کرد. اگر تا پیش از این زمان، تعامل عالمان شیعى با واقعیتهاى اجتماعى از جمله نظامهاى حکومتى از راه تعامل مستقیم امامان شیعه، با واقعیتهاى جامعه انجام مىشد و عالمان شیعى تنها اجرا کنندگان دستورات کلى این تعامل بودند، در آغاز عصر غیبت کبرا همین عالمان به نیابت از امامان شیعه، مدیریت تعامل را به عهده گرفتند.
از همین رو، ایشان با گردآورى احادیث امامان شیعه، سرلوحه قراردادن اصول تعامل با واقعیتهاى اجتماعى دوران خود، از جمله نظامهاى حکومتى، خود مستقیم به تعامل با محیط پرداختند. فقیهان نیابت عامه از سوى امام دوازدهم)عج( داشتند و همین منصب آنان را وارد تعامل مستقیم با محیط کرد.
درگذر تاریخ یک هزار ساله تعامل علماى حوزه با محیطهاى اجتماعى و از جمله نظامهاى حکومتى، مىتوان به انواع تعاملها اشاره کرد و بر تفاوتهاى گاه فراوان در میان آنها انگشت نهاد و بر پارهاى از آنها خرده گرفت. اما در مجموعِ کل جریان تعاملها به نظر مىآید که تعارضها و تفاوتها و اختلافهاى موجود در تعاملهاى عالمان شیعى با واقعیتهاى زمانه از چارچوب منطقى خود خارج نشده، تا به نفى خویش بینجامد، بلکه با حفظ اصول کلى تعامل توانسته ضمن ایجاد زمینههاى بروز گونههاى گاه متضاد و متناقض تعامل در درون خود، همه آنها را زیر چتر واحدى قرار داده و در راه تداوم بقاى خود به کار گیرد. اما در همه دورههاى پس از غیبت کبرا، تعامل در انواع گوناگون آن و نیز در شرایط اجتماعى سیاسى گوناگون همچون پیدایى دولتهاى شیعى یا ظهور دولتهاى سنى و نیز اقلیت یا اکثریت بودن شیعیان در نقاط جغرافیایى گوناگون، تعامل با دیگرى )یا غیر( رخ مىداد. مرزهاى میان حوزههاى شیعى و نظامهاى حکومتى به هم نریخته بود. زمانى که دولتها غیرشیعى بودند، تعامل با آنها به حداقل کاهش مىیافت و چون دولتهاى شیعه پدیدار مىگردیدند، تعامل به طور نسبى با آنها افزایش مىیافت. اما مرزهاى میان حوزه و نظامهاى حکومتى حتى شیعى، باز هم محفوظ مىماند و به تناسب واقعیتها و نیازهاى اجتماعى قلمروهاى تعامل و عدم تعامل تبیین مىگردید. نکته مهم »غیر بودن« یا »غیر خودى بودن« نظام حاکم بود که در همه تاریخ یک هزار ساله گذشته مفهومى ثابت داشت و هرگز تبادل پیدا نکرد.
البته باور به ظهور منجى و نیز باور به پارهاى از مسؤولیتهاى دینى سیاسى ویژه امام معصوم، که در باور گروهى از فقیهان و عالمان شیعى، هرگز به نایبان ایشان در عصر غیبت منتقل نمىگردید )از جمله تشکیل حکومت( حوزه را در همه این سدههاى طولانى به تعاملى انفعالى با واقعیتهاى اجتماعى کشاند. تعاملى که به دنبال نفى مسؤولیتهاى اجتماعى سیاسى، چون تشکیل حکومت، حوزه را به تعاملهاى فرهنگى و گاه خرد اجتماعى مىکشاند و قلمرو آن را محدود مىساخت. اما به دلیل تأثیر مستقیم عوامل سیاسى و قدرت در وضعیت اجتماعى و فرهنگى مردم، گاه حوزه، وادار به تعاملهاى ناخواسته با واقعیتهاى محیط از جمله امور سیاسى مىگردید.
با استناد به سیره بیشتر فقهاى شیعه در برهه برهه تاریخ یک هزار ساله گذشته، باید گفت که هرچند رویداد غیبت کبرا، مدیریت تعامل با محیط را به فقیهان سپرد; اما به دلیل باورهاى برگرفته شده از پارهاى از روایتها، آنان این تعامل را به قلمروهاى فردى محدود کردند و تنها در مواردى که وادار مىشدند، به داد و ستدهاى بزرگتر با نظامهاى حکومتى دست مىزدند. از این روى، وجه مشترک این تعاملها آن بود که غیربودن حاکمیتها در همه این سدهها به حال خود باقى ماند و تعامل حوزه با آنها نیز، بیش تر رنگ انفعالى به خود گرفت.
ب. انقلاب اسلامى ایران در سده چهاردهم هجرى
دومین نقطه عطف بزرگ در تاریخ تشیع را باید انقلاب اسلامى ایران به شمار آورد. چرا که در شکلگیرى مقدمات نهضت اسلامى و نیز تداوم آن و سرانجام رهبرى و سپس برپایى نظام جدید جمهورى اسلامى، عالىترین نهاد حوزه، یعنى مرجعیت، حضور داشت و به اینسان براى نخستین بار دولتى حوزوى بنیاد مبتنى بر قانون اساسى حوزوى، ظهور کرد و قدرتى سیاسى دینى تازه به نام »ولى فقیه« داراى اختیارات گسترده قانونى و دینى، پیدا شد و رسمیت یافت. رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران و همکاران و مشاوران عالىرتبه ایشان، همگى برخاسته از حوزه بودند که در پىریزى نظام جدید نقش ایفا مىکردند.
نخستین پیامد این رخداد بزرگ، تبدیل مفهوم تعامل بود که حدود یک هزار سال ثابت مانده بود.
تعامل واکنشى و انفعالى حوزه با واقعیتهاى اجتماعى به تعامل فعال دگرگون شده بود. این که فقیه و مرجعى معتقد به برپایى حکومت در عصر غیبت باشد و براى تشکیل آن نیز قیام کرده و برنامه داشته باشد، سابقه نداشت. این دیدگاه مهم که رهبرى نهضت را تا پیروزى آن و استقرار نظام تازه به عهده گرفت، جریان تاریخى و کهن تعامل انفعالى حوزه با واقعیتهاى اجتماعى را به یک جریان تازه فعال و ابتکارى بَدَل کرد.
به دنبال این تبدیل مدل تعامل انفعالى و فروپاشى نظام سلطنت و برپایى نظام جمهورى اسلامى، مدلهاى پیشین تعامل نیز فرو پاشید; چرا که اکنون دولتى حوزوى بنیاد شکل گرفته بود و بسیارى از روحانیون از درجات عالى حوزه تا طبقات میانى و مبتدى آن، مستقیم یا غیرمستقیم، به تأیید آن پرداخته و در شکلگیرى نظام نقش ایفا کرده بودند.
اگر در تعامل انفعالى، نخست واقعیتها بروز مىکردند و سپس حوزه در برابر آنها واکنش نشان مىداد، در این رخداد بزرگ، بویژه در ماههاى پایانى که به پیروزى انقلاب اسلامى انجامید، بخش درخور توجهى از حوزویان در پیدایش و خلق واقعیت تازه به نام جمهورى اسلامى نقش ایفا کرده و وارد تعاملى فعال با واقعیتهاى بیرونى شدند.
بیشتر حوزویان نمىتوانستند از مدلهاى انفعالى گذشته در تعامل با نظام جمهورى اسلامى، سود برند. هرچند اندک حوزویان معتقد به باورهاى پیشین در سالهاى نخستین ظهور انقلاب اسلامى و دولت جمهورى اسلامى ایران، باز هم از همان مدل انفعالى سود بردند. پس مدل تعامل انفعالى براى اکثریت حوزویان مشروعیت خود را از دست داد و تبدیل به راهکار اقلیتى از حوزویان شد. در آن سالها، به نظر مىرسید که این مدل، با گذشت زمان، اعتبار یک هزار ساله خود را به کلى از دست خواهد داد.
مهمتر از آن که میان مدل تعامل انفعالى و غیر بودن نظامهاى حاکم هم پیوندى وثیق وجود داشت. اینک که آن مدل اعتبار خویش را از دست داد، مفهوم غیر بودنِ نظام حاکم نیز به یکباره گم شد. چگونه مىشد دولت خودتأسیس و حوزوى بنیاد را به منزله »غیر« تلقى کرد و در تعامل با آن از مدل تعامل با غیر استفاده کرد؟
حوزه و حوزویان در شرایط تازه و بىسابقهاى قرار گرفتند و باید براى تعامل با نظام جمهورى اسلامى مدلى تازه طراحى مىکردند. شاید در آن سالها، کسى به تدبیر رهبر کبیر انقلاب اسلامى توجه کافى نداشت و پیامدهاى آن را نمىتوانست ارزیابى کند. اما اصرار ایشان بر محفوظ ماندن کیان حوزه و استقلال آن از نظام جمهورى اسلامى حوزوى بنیاد، باز هم بر پیچیدگى این تعامل افزود; چرا که اگر حوزه از استقلال خارج مىشد و تبدیل به نهادى حکومتى مىگردید، امروزه جایى کم اهمیتتر براى بحث از موضوع تعامل میان حوزه با نظام جمهورى اسلامى وجود داشت.
اما در درون حوزه، شمارى از مراجع بزرگ و فضلاى طراز اول، از همان آغاز پیروزى انقلاب اسلامى، همچنان به تعاملهاى انفعالى پیشین وفادار ماندند و با کمترین تعامل بهنگام، با نظام جدید اسلامى، بیشترین وقت خود را به تدریس متون درسى و تربیت طلاب با همان سبک گذشته اختصاص دادند. البته که گاهگاهى از نظام اسلامى نیز حمایت مىکردند و جریان تعامل انفعالى را که مىرفت با ظهور نظام جمهورى اسلامى نابود شود، حفظ کردند هرچند اصرار رهبر کبیر انقلاب اسلامى بر حفظ استقلال حوزهها نیز به اندیشه آنان کمک کرد و فضاى مناسب را براى ایشان فراهم نمود. درسها و بحثهاى فقهى کمترین تحول را یافت و موضوعات علمى همچنان در افق تعاملى گذشته دنبال مىشد. نظام جمهورى اسلامى نیز که ریشه در حوزه و مبانى حوزوى داشت، بیکار ننشست و نیازهاى دینى خود را آشکارا با حوزه علمیه مطرح کرد و دهها طلبهى خوش استعداد را جذب نهادها و ارگانهاى دولتى و غیردولتى خود نمود.
تداوم روش تعاملى واکنشانه شمارى از مدرسان و مراجع صاحب نفوذ حوزه با نظام جمهورى اسلامى ایران دو پیامد داشت:
یکم. نظام جمهورى اسلامى نیز در تعامل خود با ایشان به حداقلها بسنده کرد و آرام آرام سکوت ایشان را بر موضعگیریهاىشان برترى داد. هرچند فضاى خشونتبار ترورهاى داخلى دشمنان انقلاب اسلامى و نیز جنگ تحمیلى هشتساله نیز در تشدید چنین فضایى بسیار مؤثر افتاد.
دوم. آن که در کنار این تعامل اندک، نیازهاى جدى نظام منجر به پیدایش نهادهاى حوزوى وابسته به نظام در درون ساختار سنتى حوزه شد و رفته رفته مدیریت برنامهریزى درسى و نیز تولید و نشر اندیشهها به دست آنان افتاد و دهها طلبه جوان، آرام آرام در فضاى برزخى حوزه )جدید و قدیم( تربیت شده و زمینهساز تحولاتى تازه در حوزه شدند و بر شدت تعامل فعال حوزه با محیط اجتماعى تازه در ایران افزودند.
معناى این حرکت آن بود که براى نخستین بار در تاریخ، به طور گسترده دولت در نهاد حوزه دخالت مىکند. البته دولتى که خود حوزوى بنیاد بود و به طور طبیعى مراجعه به حوزه را حق خویش مىدانست.
هواداران تعامل فعال که توانسته بودند در صحنه تعامل اجتماعى و سیاسى اکثریت مردم را همراه خود سازند و نظام سلطنت را سرنگون کرده و نظام جمهورى اسلامى را تحقق بخشند، انتظار داشتند تا شیوه آنان در تعامل فعال اجتماعى به سرعت در همه جاى حوزه، جاى خویش را باز کرده و به یک جریان اکثریت بَدَل شود. اما ریشهدار بودن اندیشهى تعامل انفعالى در حوزه با گذشت سالهاى نخستین پیروزى، اندک اندک خود را ظاهر کرد و چنان که گفته شد اصرار رهبر انقلاب اسلامى بر استقلال حوزهها، زمینه گرایش مذکور را تقویت نمود و در عمل در حوزهها کسانى وجود داشتند که بىتوجه به شرایط اجتماعى تازه، همچنان بر تعامل انفعالى گذشته اصرار کردند و هرگز به نیازهاى فکرى و عملى نظام جمهورى اسلامى پاسخ درخور ملاحظهاى ندادند.
در نتیجه حوزه به دو بخش تقسیم شد: هواداران تعامل انفعالى و هواداران تعامل فعال.
گروه اول شامل شمارى از مراجع داخل و خارج ایران و نیز مدرسان و فضلاى درجه اول مىشدند که به طور طبیعى از طبقات متوسط حوزه نیز همراهانى داشتند.
گروه دوم، به جز رهبرى انقلاب اسلامى از حمایت بعضى از مراجع صاحب نفوذ بهرهمند بود، چنانکه شمارى از فضلاى درجه اول نیز از آن حمایت مىکردند. هرچند طلاب جوان اکثریت هواداران جریان تعامل فعال را تشکیل مىدادند.
جنگ تحمیلى و نیز نیازهاى مدیریتى کشور، بسیارى از هواداران تعامل فعال در حوزه را از مدارس به میدانهاى نبرد و ادارات و نهادهاى دولتى کشاند و کم و بیش در دهه نخست انقلاب اسلامى، حوزههاى درسى در سطوح بالا را از هواداران تعامل فعال خالى کرد. در عوض هواداران تعامل انفعالى که در آغاز انقلاب، در اقلیت قرار گرفته بودند از فرصت به دست آمده کمال استفاده را برده و به تربیت و آموزش طلاب، بویژه در سطوح میانى و بالاى دروس حوزوى ادامه دادند. با گذشت دهه نخست انقلاب اسلامى و در آغاز دهه دوم پارهاى از نیروهاى مؤثر روحانى که هوادار تعامل فعال بودند، در اثر برخوردهاى گوناگون سیاسى به حوزه بازگشتند.
اینان همچنان اعتقاد به تعامل فعال را حفظ کرده، ولى ضرورت برپایى دروس عالى حوزوى را براى تربیت اندیشمندان هوادار تعامل فعال حس کرده و درسهاى خارج فقه و اصول را برپا کردند.
در حال حاضر، رقابت در حوزه، رقابت میان هواداران تعامل انفعالى و تعامل فعال است. تعامل انفعالى به پشتوانه یک هزار ساله خویش در تاریخ حوزهها تکیه داشته و تداوم آن را صواب مىداند و تعامل فعال نیز به دلیل دست آورد سیاسى اجتماعى بزرگ انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى ایران، که تأثیرات بزرگ منطقهاى و جهانى داشته، تکیه دارند و همین دستاورد بزرگ را دلیل حقانیت خود مىدانند.
هواداران تعامل انفعالى از کاسته شدن اعتبار روحانیت در میان عموم مردم و ناتوانى و کمتوانى مدیریت در دولت جمهورى اسلامى براى حل مشکلات زندگى مردم، محملى براى حقانیت دیدگاه خود ساختهاند و بر همین اساس، با هرگونه تحولى که منجر به ریزش نیروهاى هوادار تعامل انفعالى در حوزه گردد مخالفاند.
هواداران تعامل فعال نیز از موفقیتهاى بزرگ نظام جمهورى اسلامى سخن گفته و کاستیها را طبیعى دانسته و آن را معلول کمتجربگى مدیران نظام از یک سو و تلاشهاى ویرانگرانه دشمن از سوى دیگر و نیز عدم حمایت فکرى و عملى حوزه از نظام مىدانند. به طور طبیعى هواداران تعامل فعال نیز در اندیشه افزودن هواداران خود در حوزه بودند و خواهند بود و این رقابت با شدت و سرعت ادامه خواهد یافت.
هر اندازه هواداران تعامل انفعالى به بازخوانى و انتشار میراث گذشته حوزه با رویکرد اثبات بیشتر تعامل انفعالى دست زده و خواهند زد، هواداران تعامل فعال نیز به بازخوانى و انتشار میراث گذشته با رویکرد اثبات بیشتر تعامل فعال دست زده و خواهند زد. هر اندازه هواداران تعامل انفعالى در پى تأمین منابع مالى تازه و تثبیت مدرسهها و مراکز علمى خود از طریق برپایى موقوفههاى دور از دسترس دولت بوده و خواهند بود، هواداران تعامل فعال نیز در حوزه به دریافت کمکهاى مالى بیشتر از سوى نظام خواهند اندیشید و نهادهاى نوِ هوادار خویش را تقویت خواهند کرد و هر اندازه هواداران تعامل انفعالى به حفظ شیوهها، مواد درسى، متون آموزشى و آداب و رسوم ویژه و ترویج اندیشههاى گذشته خواهند پرداخت و خواهند کوشید تا طلبههاى مستعد را جذب اندیشه خود نمایند، هواداران تعامل فعال با تکیه بر منابع و تواناییهاى نظام جمهورى اسلامى درصدد تحول در شیوهها، مواد درسى و متون آموزشى نو، به رواج اندیشههاى تازه و اجتهادات نو در حوزه کمک کرده و نظام آموزشى جدید مطلوب خود را در مدارس حوزهاى وابسته به خود رواج داده تا بتوانند در عرصه این رقابت پیچیده قدرت خود را حفظ کنند.
این رقابت درونى هم درخور توجه و سازنده است و هم خطرناک و ویرانکننده. سازنده از آن رو که نفس رقابت، محیط علمى حوزه را شاداب مىسازد و انگیزه دانشورزى و تولید اندیشههاى نو را میان حوزویان زنده نگه مىدارد، ویران کننده از آن جهت که اگر اصول مشترکى براى تعامل و رقابت میان این دو جریان پدیدار نشود، مىتواند به نزاعى درون گروهى بَدَل شده و به جاى آن که جریان اندیشه را در حوزه به پیش ببرد، حوزویان را در رقابتى نسنجیده و دشوار فرو برده و نیروهاى آنان را در برابر هم قرار دهد.
چه باید کرد؟
نخست از باورهاى مشترک و سپس نیازهاى مشترک دو گروه باید یاد کرد تا سپس زمینه رسیدن به مدل تازه تعامل فراهم آید.
باورهاى مشترک جریان تعامل انفعالى و تعامل فعال در حوزهها
اول. مذهب تشیع: هر دو جریان خود را مولود تشیع مىدانند هرچند یکى از قدمت بیشترى نسبت به دیگرى برخوردار است، ولى تشیع دوازده امامى نقطه وفاق و قطعى آن است.
دوم. باور به دولت جهانى مهدوى: هر دو جریان به ظهور دولت جهانى مهدوى اعتقاد دارند و خود را منتظر آن مىدانند، هرچند نوع نگرش آنها به انتظار متفاوت است. یک گروه انتظار را به معناى دورى از عرصه سیاستورزى اجتماعى تفسیر کرده و دیگرى انتظار را به معناى دورى از عرصه سیاست معنى نکرده و کوششهاى خود را نیز، که به برپایى دولت جمهورى اسلامى انجامیده، مساوى با دولت جهانى مهدوى نگرفته بلکه این دولت را مقدمه برپایى آن دولت بزرگ مىداند.
سوم. دفاع از تشیع: اگر جریان تعامل انفعالى خود را مدافع تشیع در عصر غیبت مىداند و انگیزه همه کوششهاى علمى خود را صیانت آن قرار داده است، هواداران تعامل فعال هم طبق تصریح قانون اساسى و روش نظام جمهورى اسلامى از آغاز تاکنون در تقویت مبانى تشیع کوشا بوده و در زمینههاى گوناگون مربوط به تشیع سرمایهگذاریهاى جدى انجام دادهاند.
چهارم. تبلیغ تشیع: هواداران جریان تعامل انفعالى، تبلیغ تشیع در میان مردم و گسترش آن در دیگر سرزمینهاى غیر شیعه را وظیفه خود مىداند و هواداران جریان تعامل فعال نیز با در اختیار گرفتن امکانات دولتى و رسانه ملى و مطبوعات و کتابها و تأسیس رشتههاى علمى دانشگاهى در گرایش شیعهشناسى و برپایى کنفرانسهاى علمى، همین هدف را در داخل کشور دنبال کردهاند و علاوه بر این زمینههاى تازه در ارتباط با تبلیغ تشیع را در بیرون از کشور نیز به طور رسمى فراهم آوردهاند که دستیابى به آنها از طریق جریان تعادل انفعالى ممکن نبود.
پنجم. تحقق نسبى پارهاى از اهداف آرمان شهر شیعى در عصر غیبت: اگر هواداران جریان تعامل انفعالى با استناد و تکیه بر تاریخ یک هزار ساله حوزهها، به تحقق بخشى از سیره علمى و اخلاقى امامان شیعه کمک کرده و با تکاپوهاى شایسته خود زمینه پرورش افراد مؤثر در زندگى اخلاقى مردم را فراهم کردهاند، جریان تعامل فعال نیز با برپایى نظام جمهورى اسلامى پارهاى از ابعاد مغفول میراث شیعى را به میدان آورد. مدیریت اجتماعى و اداره نظام سیاسى که از سیره امام على)ع( سرچشمه مىگرفت، همواره آرمانى بود که با اندیشه تعامل انفعالى در حوزه، قابل تحقق نبود، اما جریان تعامل فعال با برپایى نظام جمهورى اسلامى به سوى تحقق نسبى آن پیش رفت، استبداد را از چهره جدید زدود و مردمى بودن آن را رنگ روشنى بخشید و مسؤولیتهاى همگانى را در عرضه اجتماعى و سیاست نهادینه کرد، همان که از اهداف حکومت علوى بود.
احساس مشارکت عمومى را بالا برد و با میدان دادن به طبقات گوناگون اجتماعى، همگان را در پیدایش خوبیها و بدیهاى اجتماعى مؤثر نمود.
پیوندهاى مشترک
مهمترین پیوند مشترک میان دو جریان کنونى تعامل در حوزه، نظام جمهورى اسلامى است; چرا که جریان تعامل انفعالى نباید فراموش کند که چگونه در دهههاى پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، تنها به طور مستقیم به سیاست نمىپرداخت; اما با تقویت نظام سازمانى خود در درون حوزه، بویژه در عصر زعامت مرحوم آیتاللّه بروجردى، به یک کنشگر فعال اجتماعى بدل شده بود. ارتباط منظم و سازمان یافته با مردم آنها را خواه ناخواه به عرصههاى اجتماعى پیوند مىداد و مبارزه با ستم در ابعاد گوناگون اجتماعى آن، همواره شعار روحانیت، گرچه در قالب تعامل انفعالى آن، شعار محدودى محسوب مىگردید و این که جریان تعامل فعال، مولود طبیعى جریان تعامل انفعالى است، چنانکه بسیارى از رهبران جریان تعامل فعال از شاگردان بلافصل درسى آیتاللّه بروجردى بودند، همو که در برابر نظام حاکم به تعاملى انفعالى دست مىزد. همان موضعگیریها یکى از موجبات رشد جریان تعامل فعال در حوزه گردید و با رحلت ایشان در سال 1340ش. جریان تعامل فعال در عمل رهبرى بخشى از نیروهاى حوزه را به عهده گرفت و آثار بزرگ اجتماعى را در ایران به وجود آورد.
از سوى دیگر، جریان تعامل فعال نیز نباید فراموش کند که مبدأ و منشأ پیدایش او، همان جریان تعامل انفعالى بوده است. بسترهاى نخستین را آن جریان فراهم ساخته و در پرورش نیروها سهم مؤثرى ایفا کرده است. جریان تعامل انفعالى در حوزه، خاستگاه همه هواداران جریان فعال تعامل است و بنابراین، قدرشناسى از ایشان و حفظ موقعیت آنان به عنوان اولاً بستر پیدایش خود و ثانیاً رقیب فکرى مؤثر براى جریان تعامل فعال، یک ضرورت است و وجود قوى و نیرومند آنان مىتواند نشاط و شادابى علمى در حوزهها را تداوم بخشد. چنانکه جریان تعامل انفعالى نیز به دستاورد سیاسى اجتماعى جریان مولود خود )تعامل فعال( با دیدهى احترام نگریسته و پاىبندى خویش را به اصل نظام جمهورى اسلامى اثبات کند.
راهکارهاى تعامل نوین در جریان حوزه
اول. دو جریان تعامل انفعالى و تعامل فعال وجود یکدیگر را در حوزهها به رسمیت بشناسند و در حفظ کیان و موجودیت هم بکوشند.
دوم. دو جریان تعامل انفعالى و تعامل فعال به تجربههاى تاریخى یکدیگر احترام گذاشته و درصدد نفى و تحقیر و نادیده گرفتن این تجربهها برنیایند.
سوم. هر دو جریان تعامل انفعالى و فعال برپایه مشترکات عقیدتى در فضایى آزاد و طلبگى به انتقال دیدگاههاى خود بپردازند.
چهارم. زمینههاى انتقال پیام و دیدگاه هر دو جریان با امکان تأسیس مدارس مستقل، نظام آموزشى مستقل و متون درسى بیش از پیش فراهم آید.
پنجم. دو جریان مختلف اما کامل کننده هم در ارتباط با نظام جمهورى اسلامى، پشتیبانیها و انتقادهاى بهنگام داشته باشند. این پشتیبانى و انتقاد از سوى جریان مقابل نیز به عنوان امرى طبیعى پذیرفته شده و پایه تعامل آن دو با یکدیگر قرار گیرد.
ششم. هر دو جریان تعاملى همّ خویش را در مسائل مستحدثه و حل آنها به کار بگیرند و فارغ از جهتگیریهاى مبنایى، خود براى حل چنین دشواریهایى دست به کار شوند و احکام سازوار با آنها را فراهم آورند. در این راستا مشارکت دادن و مشارکت خواستن جریان تعامل فعال از جریان تعامل انفعالى بسیار مهم است که باید به راهسکارهاى گوناگون آن ژرف نگرانه اندیشید.
دستاوردهاى تعامل دو جریان حوزوى
در صورتى که این تعامل درون حوزهاى شکل بگیرد، دستاوردهاى زیر را به همراه خواهد داشت:
اول. نظام جمهورى اسلامى را از داشتن دو پشتوانه حمایتى و انتقادى به طور همزمان برخوردار خواهد کرد.
دوم. زمینه دولتى شدن حوزه و جریانهاى داخلى آن را از بین خواهد برد و به استقلال حوزه در شرایط دشوار و پیچیده کنونى کمک خواهد کرد.
سوم. دو جریان مهم تعامل در حوزه )انفعالى و فعال( در یک رقابت آزاد به استانداردهاى تعامل درونى دست خواهند یافت.
چهارم. دو جریان مهم تعاملى حوزه در یک رقابت آزاد مىتوانند دستاوردهاى اندیشه خود را عرضه کرده و رشدى سازوار با قوت استدلالهاى علمى خود پیدا کنند.
پنجم. دانش آموختگان هر دو جریان با توجه به نقاط فراوان اشتراک خود مىتوانند در سطحها و لایههاى گوناگونِ اجتماعى مؤثر باشند و به این ترتیب، استعدادها و توانهاى شخصى افراد دو جریان در جاى خود به کار گرفته خواهد شد.
ششم. با توجه به مطالب پیش گفته، هر دو جریان مىتوانند حوزههاى کارى خود را تعریف کرده و هریک ضمن پذیرش مسؤولیتهاى مشترک به رسالتهاى ویژه سازوار با رویکردهاى خویش نیز بپردازند.
هفتم. حمایت کلى نظام جمهورى اسلامى از هر دو جریان، مىتواند زمینه واقعى تولید علم را در حوزهها فراهم آورد و در فرجام، به پیشرفت علمى حوزه کمک کند و فصل نوینى را در تعامل میان حوزه و نظام فراهم آورد.