پروسهها و علتها، شرح مىدهند که چرا پارهاى از چیزها اتفاق مىافتند و پارهاى چیزها هرگز اتفاق نمىافتند. یا بعضى از چیزها چرا اتفاق خواهند افتاد. در شکلگیرى یک پدیده، ممکن است علتهاى گوناگونى نقش بیافرینند به همین ترتیب ممکن است پیامدهاى گوناگونى به وسیله یک علت یا علتهاى چند به وجود آید. در مَثَلْ سببها و انگیزههاى سیاسى، اقتصادى یا آزادیهاى مذهبى از سببها و علتهاى مهاجرت مردم از یک کشور به کشور دیگر هستند و این امر پیامدهاى خاص خودش را به دنبال دارد.
در پروسه رشد و توسعه و یا افول و مرگ یک نهاد فرهنگى نیز ممکن است یک علت یا علتهاى گوناگون دخالت داشته باشند. اوج، یا افول و فروپاشى، به لحاظِ علمى، اخلاقى و کنشى هم در خصوص اشخاص درخور طرح است و هم اجتماعات و مراکز و نهادها.
کلمه شکوفایى در یک نهاد در مواردى به کار برده مىشود که آن نهاد توانسته باشد به رسالتهاى اجتماعىِ خود عمل کند و از همه نیروها و استعدادهاى نهفته اعضاى خود بهره ببرد و در فراز و فرودهاى جامعه و نوسانهاى تند و تیز آن از نقش خود دور نماند و از مسیر طبیعى خود خارج نشود و در عین حال، سازوکارى نظاممند خود را با اجزاى دیگر دستگاه و عناصر وابسته و به هم پیوسته که با هماهنگى کارى را پیش مىبرند، حفظکند.
واژه افول و انحطاط در یک نهاد نیز، در مواردى به کار برده مىشود که آن نهاد جایگاه و درونمایه و ماده حرکتِ خود را از دست بدهد و از عهده نقشى که بر عهده آن گذاشته شده است، بر نیاید و نتواند بمثابه یک الگو باشد.
سرچشمه شکوفایى و انحطاط مىتواند عاملها و سببهاى بیرونى یا عاملها و سببهاى درونى باشد.
جدایى نظر و عمل، تأکید بر صورت و تهىشدگى از معنى، کنار گذاردن اجتهاد و روى آوردن به تعبد و احتیاط و عدم پذیرش نقد و رویگردانى از نقد خود، تعارض ارزشها، شکاف روحى، نبود فرصت آفرینش، تفکر تقلیدى، باور به سرنوشت مقدر و حس سرگردانى، بارزترین نشانههاى نهاد فرهنگى واپسگر و رو به افولاند.
در باب نهاد فرهنگى حوزه، با یک کانونِ محدود به یک زمان یا مکان، روبهرو نیستیم، حوزهها از دیرباز، با حضور چند عالم و فرزانه صاحب نام، در بیشتر شهرها و حتى روستاهاى شیعى تأسیس شده و در طول زمان براى مدتى کوتاه، یا بسیار دراز، دوام آوردهاند.
حوزههاى شیعى در آغاز، بیشتر به وسیله محدثان به وجود آمده و پس از مدتى، فقیهان، متکلمان، ادیبان، حکما و عرفا نیز به آنان افزوده شدهاند. بعدها بعضى از حوزهها در یک یا چند رشته از این معارف شناختهتر شدند. از جمله حوزه علمى شیعه در اصفهان، به همت و تلاش راویان اخبار شیعى به وجود آمد. آنان به دلیلِ حضور علماى متعصب اهل سنت در این شهر، به اصفهان مىآمدند، تا با نقل روایات ائمه شیعه، آنان را از جمود و تعصب، به درآورند و تعدیل کنند.
ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى، صاحب الغارات، از شیعیان دانشمند عراق، با همین هدف به اصفهان رفت. جدّ وى مسعود ثقفى، عموى مختار بود که از سوى امام حسن، علیه السلام، حاکم ساباط مداین بود. زمانى که امام در آن سرزمین به دست خوارج زخمى شد، به خانه وى رفت. زمانى که ابراهیم قصد مهاجرت از عراق را داشت، شیعیان قم از وى خواستند تا به شهر آنان برود. اما وى، شهر اصفهان را برگزید، زیرا شنید که مردمان این شهر در باورهاى خود جمود مىورزند و تعصب دارند و با اهلبیت میانهاى ندارند.1
ابراهیم ثقفى، از طریق احمدبن علویه و ابن الولید و عبداللّه بن حسن مؤدب، به ابنبابویه و شیخ صدوق مىرسد.
حضور ابراهیمبن محمد ثقفى و ابوعبداللّه محمدبن مملک اصفهانى از متکلمان برجسته شیعى که در اصل از گرگان بود و بعد در اصفهان ساکن شد2 نیز، به این حوزه رونق داد.
در تأسیس حوزه علمى شیعه در سمرقند نیز، محدثان، نقشآفرین بودند. عامل اصلى به وجود آمدن این حوزه، محمدبن مسعود عیاشى بود. او از سنت به شیعه گرایش یافت و در کنار برگذارى جلسه حدیث براى اهل سنت، جلسههایى نیز براى شیعیان برقرار مىکرد. کتابهاى بسیارى از وى در شمال شرق ایران پراکنده بود.
یکى از شاگردان بىشمار عیاشى، ابوعمر و محمدبن عمر کشى، از کش ماوراء النهر بود. کتاب وى درباره محدثان شیعى معروف است که شیخ طوسى آن را تهذیب کرده است. ابونصر احمدبن یحیى سمرقندى نیز از شاگردان عیاشى است که براى حشویه، عامه و شیعه بر اساس مذهبشان فتوا مىداد.3
در میان حوزههاى مهم و از میان رفته شیعه مىتوان از حوزههاى توس، بلخ، نسا، بیهق، بوشنگ، سرخس، حلب، هرات، حله، بصره، بغداد، کوفه، احسا، کاظمین، سامرا، مراغه، حلب، آوه، لکهنو حیدرآبادِ دکن و مرو یاد کرد. این حوزهها، برخلاف پراکندگى در طول و عرض زمان و مکان، نمونه بارز حوزههاى از تکاپو افتاده و از میان رفته تاریخ فرهنگ شیعه، هستند.
سببها و علتهاى گوناگونى در فروپاشى و افول حوزههاى شیعه، در درازناى زمان نقش داشتهاند که به طور کلى مىتوان آنها را به سیاسى، مذهبى، اقتصادى و طبیعى تقسیم کرد.
الف. عامل سیاسى
یورش و شبیخون بیگانگان و ناسازگارى سیاسى آنها با قدرتهاى حاکم، از علتها و سببهاى بس مهم فروپاشى حوزههاى شیعه در طول تاریخ بوده است.
تهاجم غزهاى ترکمن که از سال 548 هجرى با دستگیرى سلطان سنجر آغاز شد، تمدن خراسان را پایمال سم ستوران کرد و مرو و بلخ و توس و نیشابور و هرات و سرخس به باد رفت و حوزههاى علمى زیادى از شیعه را در این شهرها از تلاش علمى باز ایستاند.4
هجوم سپاهیان مغول که با یورش چنگیز )م 624 ه( صورت گرفت نیز، از عوامل سیاسى عمده فروپاشى بقایاى حوزههاى علمى شیعه در شهرهاى مرو و نیشابور و توس باید دانست. نوشتهاند در این رویداد و فاجعه بزرگ، تنها در نیشابور صدها هزار تن از میان رفت.
به جز عوامل خارجى، عاملها و سببهاى درونى و نیروهاى حاکم بر جهان اسلام نیز در افول حوزههاى شیعى نقش داشتهاند. از باب نمونه، حمدانیان، داراى میراثى بودند که از تمدنهاى پیش از اسلام به آنها رسیده بود. موصل، از شهرهاى قدیم حمدانیان بود. آنها این شهر را پایتخت قرار دادند و به سرزمینهاى گستردهاى در منطقه عراق و شام دست یافتند.
ابوالحسن على سیف الدوله (356303 ه( از حکمرانان حمدانى، داراى شخصیتى بىباک و پیشتاز بود. او خود نزد علماى بلند پایه درس خوانده بود و درِ خانه خود را به روى همه عالمان مىگشود. خود در صدر مىنشست و به شعر و هنر دانشوران مجلس دل مىسپرد.
آوازه حمدانیان به همه جا رسید. خوارزمى در نامهاى به ابومحمد علوى در اصفهان مىنویسد:
»در اصفهان کسانى را ملاقات کردم که بر درگاه سیفالدوله دیده بودم، در آن حالى که آب روان بود و شاخهها تر و تازه... اکنون که آن اشخاص را اینجا مىبینم. دریافتم که کرم از بزرگان به یکدیگر به ارث مىرسد و نسیم شام در اصفهان وزیدن گرفته که حضرت وزیر، ایدهاللّه، در مشرق همان جایگاه را دارد که سیفالدوله در مغرب داشت. «5
نظم و نثر، لغت و نحو، علوم عقلى، نقلى، طب و نجوم، در این دوره رونق گرفت و شهر حلّه واقع در مسیر بغداد - کوفه توسط سیفالدوله حمدانى بنیان گذارده شد و با حمایتى که وى از علم و عالمان داشت، به سرعت به صورت شهرى فرهنگى درآمد، علاقهها و گرایشهاى شیعى این خاندان، سبب جذب عالمان شیعه به این شهر شد و کمکم، حوزه حلّه به وجود آمد. این حوزه از قرن ششم تا قرن نهم هجرى دوام آورد. حلّه دارالهجره جویندگان علم و معرفت بود. از حلّه دانشوران به جاهاى دیگر اعزام مىشدند. شمارى از دانشوران حلّه راهى شام و دمشق و شمارى راهى ایران مىشدند.
محقق حلّى )م: 676 ه. ( و علامه حلّى )م: 726 ه. ( برخاسته از حوزه حلّه هستند. خاندان برجسته آلطاووس حلى بودند و رضىالدین على ابن طاووس در سال 589، در همین شهر به دنیا آمد و بعدها به بغداد هجرت کرد. پیش از ایشان صفىالدین حلّى )م 598 ه. ( در این حوزه بود.
سفىالدین محمد ابن طقطقى، نویسنده کتاب فخرى، حلى است و تربیت شده حوزه حله.
دلیل رونق حوزههاى علمى حلّه را اهتمام امراى این شهر به علم دانستهاند. خود امیر سیف الدوله، کتابخانه غنى داشت و مجالس خود را با حضور عالمان و ادبا مىآراست در کنار امرا، دودمانهاى علمگرا نیز نقش مؤثرى در رشد علمى حلّه داشتهاند، خاندانهایى چون آل بطریق، آلنما، آلسعید، آلطاووس، آلمطهر و بنىاعرج.
اکنون این پرسش براى ما مطرح است: چرا پس از چهار قرن چراغ علم در حلّه خاموش شد؟ آن همه کتابخانهها و مدرسه چه شدند؟
مورخان، جهل و ستم حکمروایان ترکمان را عامل از میان رفتن این حوزهها مىدانند. بویژه اینکه مبارزاتى که سید محمدبن فلاح، بنیانگذار مشعشعیان، با ترکمانان داشت موجب این ویرانى و تباهى شد. سید محمدبنفلاح از شاگردان ابنفهد حلّى بود. درگیریهاى این دو جریان و کوشش هر دو براى چیرگى حلّه این سرنوشت را براى حلّه به وجود آورد که در سده نهم، حلّه گذشته خود را به فراموشى سپرد و نهضت ادبى آن در قرن 13 نیز نتوانست گذشته آن را به آن برگرداند.6
به جز حوزه حلّه، از حوزه شیعه در حلب نیز باید یاد کرد. این حوزه نیز که توانست صدها چهره را در خود بپروراند به دلیل جنگها و درگیریهاى حکومتها و قدرتهاى داخلى جهان اسلام از میان رفت. زمانى حوزه حلب از مراکز جذب نیروهاى علمى جهان شیعه بود. اسفندیاربن موفق، متولد واسط بود ولى به حلب رفت. ابوعلى حسن بن احمد بن على ابن المعلم حلبى نیز، از فقهاى شیعى حلب و فردى ادیب، شاعر و متکلم و از شاگردان ابوالصلاح حلبى بود. حسنبن بشار حلبى )م: 515 ه. ( از علماى حلب بود.
پس از سقوط مصر به دست صلاحالدین ایوبى، بسیارى از سادات و شیعیان راهى حلب شدند. حسینبن على قمى معروف به امیرکلام )م: 384) از علویان شیعى قمى زمان سیفالدوله حمدانى به سال 347، به حلب رفت.
حلب حتى بعد از سقوط دو دولتِ شیعى حمدانى و مرداسى و روى کار آمدن زنگیان و ایوبیان و ممالیک، همچنان به جذب و میزبانى علماى شیعه به خود ادامه داد. خاندان کهن و برجسته بنوزهره از سادات حسینى که معتقد بودند از نسل امام جعفر صادق هستند، از جمله خانوادههاى روحانى و هدایتگر شیعى بودند که در این شهر زندگى مىکردند. زوال زهراوىها در نیمه نخست قرن دوازدهم، به معناى پایان تشیع حلب بود. هرچند پس از آمدنِ نورالدین محمودبن زنگى به حلب در سال 541 شاهد مبارزه با شعائر شیعى در این شهر بود.
او علماى اهلسنت را به حلب فراخواند. پس از دولت او دولت ایوبیان در حلب به قدرت رسید. فشارهایى که در دوره ایوبیان و سپس ممالیک و پس از آن در دوره عثمانى بر شیعیان وارد شد، به تدریج موجب انحلال حوزهها در شهر حلب گردید.
در سدههاى اخیر، در آناتومى ویرانسازى حوزههاى شیعه، دولتهاى غربى و ایادى آنان در منطقه نیز دخیل بودهاند. تشیع از زمان آل شنسب و سادات مهاجر به هند راه یافت. شیعیان ابتدا در سند و سپس در مولتان و دهلى و آگره حضور یافتند. با مهاجرت جعفربنمحمدبنعبداللّهابن محمدبنعمر الاطرف بنامیرالمؤمنین از حجاز به مولتان و به دست گرفتن قدرت سیاسى منطقه، شیعه در این مناطق قدرت یافت امّا تعصبات سلطان محمود غزنوى، شیعه را در هند به انزوا کشاند، ولى با هجوم مغول به ایران، شمار زیادى از علما به شبه قاره مهاجرت کردند و مراکز علمى شیعه در دهلى قوت گرفت.
با آغاز سلطنت فیروزشاه تغلق، متوفى 790 هجرى، بار دیگر آثار و منابع علمى شیعه به آتش کشیده شد و شیعه به کوههاى کشمیر و دکن کوچ کردند. تا این که در جمادىالاولى سال 908 هجرى، یوسف عادل شاه مذهب شیعه را پذیرفت و اولین حکومت شیعى در هند به وجود آمد.
در شبه قاره هند، یکى از مهمترین شهرهایى که داراى حوزه فعالى بود، شهر لکنهو بود. دانشوران شیعى از کشمیر، عراق، ایران، تبت، و افغانستان براى گذراندن کلام و یادگیرى فن مناظره به این شهر مىآمدند. امّا با بنیانگذارى حکومت انگلیسیها شهر لکنهو، رو به ویرانى نهاد. روشنفکرى غربى رواج یافت. در این شرایط بود که سیدابوالحسن رضوى مدرسه ناظمیه را بنیان گذارد، سپس جامع سلطانیه را ساخت و به دنبال آن مراکز علمى دیگر در این شهر ساخته شد.
ب. عامل مذهبى
در کنار سبب و عامل سیاسى و همبرابر آن، حتى خطرناکتر از آن، اختلافها و درگیریهاى دینى و کیشى، از عاملها و سببهاى ویرانى حوزههاى علمى شیعه در طول تاریخ بوده است.
مدرسه سید زاهد ابوالفتوح و مدرسه شیخ حیدر مکى، از مدارس شیعى رى در دوره سلجوقیان بود. یاقوت که پیشاپیش تاتار مىگریخت، وقتى گذارش به رى افتاد، آنجا را خراب یافت و سبب را از یکى از عقلا پرسید، او علت خرابى را نزاع مذهبى دانست.7 منظور از نزاع مذهبى جنگ سختى بود که بین شیعه و اهل سنت در سال 582 درگرفت و ابناثیر در الکامل به آن اشاره کرده است.8
این درگیریها و کشمکشها بر سر مسائلى چون صفات صانع، رؤیت، خلق افعال، عدل، حدوث و قدم قرآن، معرفت صانع، حسن و قبح، عصمت انبیا و امامت9 بود.
از دانشوران نامى رى، در سدههاى چهارم، پنجم و ششم، مىتوان به ابراهیمبن علان کلینى، ابوطیب رازى، احمدبن اسحاق رازى، احمدبن على بن عباس رازى، حمامى رازى، بکر بن صالح رازى، جعفر بن محمد دوریستى )درشتى( رازى، حسنبن عباس، زکریاى رازى و صدها چهره دیگر اشاره کرد.
حوزه بغداد نیز با فروپاشى آلبویه و قوت گرفتن خشونتهاى مذهبى و با مهاجرت شیخ الطائفه طوسى (460385 ه. ق( به نجف، جایگاه خود را براى همیشه از دست داد.
درگیریهاى شیعه و سنى و آتش زدن خانه و کتابخانه شیخ طوسى، وى را بر آن داشت تا سال 438 به نجف هجرت کند. حرکت او از بغداد به معناى پایان حیات حوزههاى شیعى در این شهر و ورود ایشان به نجف، به معناى آغاز شکوفایى هزار ساله حوزه نجف است. حضور ایشان در نجف طلاب سرزمینهاى شیعى را به آنجا کشاند.
ج. عامل اقتصادى
در این کند و کاو از عوامل اقتصادى رشد و رونق یا افول و فروپاشى حوزهها نباید غفلت کرد. بویژه نقش موقوفات را در رواج حوزهها باید بسیار جدى دانست. در کنار موقوفات از علاقههاى معنوى مردم و پرداخت وجوهات شرعى و نیز راههاى بازرگانى باید نام برد. رویکردى که چیرگى بر اقتصاد سیاسى را مىطلبد.
گاهى همه عوامل یاد شده، یکجا جمع شده و اسباب افول یک حوزه را فراهم کردهاند. از باب نمونه همه این عوامل موجب خرابى حوزه کهن شیعه در رى بوده است.
کلاویخو، رئیس تشریفات سلطنتى اسپانیا، که در آخرین روزهاى سال 806 ه. ق به سفارت نزد تیمور مىرفت، رى را متروک و ویران و خالى از سکنه یافت.10 این خرابى به دلیل زلزله عظیمى بود که در زمان تیمور در آن شهر به وقوع پیوسته بود.
از کند وکاو در منابع تاریخى مىتوان به این نتیجه رسید که: تلاش یک حوزه علمى مانند رشد آن، دفعى انجام نمىشود، بلکه روندى در طول زمان دارد و مىتوان براى آن خط زمان تعیین کرد. این زمان وقتى محتوم و مختوم مىشود که حفظ تعادل براى حوزه، بویژه براى نیروهاى کارساز آن ممکن نباشد.
بىتعادلى، حوزه را دچار زیادهروى و کندروى مىکند، علوم آلى جاى علوم اصلى را مىگیرند و علوم غریبه جاى علوم طبیعى را و زهدگرایى بىحاصل، جاى عرفان نظرى را و فلسفه تقلیدى غرب جاى حکمت را پر مىکنند و تجوید به جاى تفسیر حرف اول را مىزند. یا مهارتها جایگزین علوم مىشوند. پى آمد چنین پدیدهاى، فرار مغزها، منزوى شدن دانشوران، خلوت شدن محیطهاى علمى و انفعالى بودن رفتار است.
عوامل کنونى افول حوزهها
حوزههاى کنونى نیز، فراز و فرودهاى زیادى را پشت سر گذاشتهاند. گاهى رونق یافته و جاذبههاى زیادى پیدا کردهاند، و زمانى نیز، از حرکت و تکاپو باز ایستاده و نیمه جان به حیات خود ادامه دادهاند.
در شرایط کنونى، روشهاى غلط، ناتوانیهاى علمى، بى ارادگى، اهمالکارى و مادهگرایى از عاملها و سببهایى هستند که مىتوانند نقش حوزه را وارونه کنند; یعنى حوزه به جاى ابتکار عمل، نوآورى، تاکید بر علم و بینش و امید به آینده، به محافظهکارى، عوامزدگى و نهاد پرستى روى مىآورد.
در روزگار افول حوزه، معارضهها آنقدر مکرر اتفاق مىافتد که حوزه از پاسخگویى به این همه معارضه وا مىماند و پاسخ جامعه از سوى حوزه به تأخیر مىافتد. مردم دنبال منابع معنوى و فکرى دیگر مىگردند. در این روزگار بارقه ابداع خاموش و چراغ جهل و خودپرستى پرتو افشانى مىکند و برزخ زندگى در مرگ آغاز مىشود. حوزه پیوندها و پیوستگیهاى اجتماعى خود را از دست مىدهد و به زاویه رانده شده و نقش آن به بخش پایانى حیات محدود مىگردد. کفن و دفن و عزا و ماتم و دیگر هیچ.
در پروسه واپسماندگى فرهنگى حوزهها، معارضههاى اولیه، ابتدا در محیط بیرونى شکل گرفته، سپس به درون آن سرایت مىکند. این معارضهها را مىتوان به علمى، سیاسى، اقتصادى و دینى تقسیم کرد و نهادهاى فرهنگى ما، هم از سوى نهادهاى فرهنگى خارجى و هم نهادهاى داخلى و نیز از سوى فرقههایى که براى حفظ و توسعه خود به این چالشها رو مىآورند تهدید مىشوند.
واکنشهاى سهگانه
در روزگار انزوا و واپسماندگى فرهنگى، نحوه دفاع و واکنش سهگانه حوزهها نسبت به عوامل بازدارنده، بسیار درخور مطالعه است:
1. هجرت
پارهاى از حوزهها، از راه مهاجرت، دستاوردهاى خود را از یک سرزمین به سرزمین دیگر برده و در آنجا دامنه آن را مىگسترانند. در تاریخ حوزه فارس و مشهد به چنین پدیدههایى برمى خوریم. زمانى که هنوز دولت صفوى استقرار کامل نیافته بود و مشهد و فارس مدام از سوى مهاجمین تهدید مىشد، دانشوران زیادى از این کانونهاى علمى به هند مهاجرت کردند و از این راه به خدمات خود در زمینههایى مناسب ادامه دادند.
2. مهارت
پارهاى دیگر از حوزهها، با کنار گذاشتن شمارى از واحدهاى درس سنتى خود و افزودن مهارتهاى مورد نیاز، مانند زبان، ادبیات و هنر به درسهاى عمومى یا تخصصى خود، مقاومت حوزه را در برابر عوامل معارض افزایش دادهاند. آنها با افزودن این تخصصها و مهارتها، تحصیل کردگان خود را براى ورود به جامعه با تواناییهاى موردنیاز تربیت کرده و کامیابى آنان را در به دستگیرى پستهاى مهم، ممکن نمودهاند. حوزه علمیه آیتاللّه میلانى در ایران پیش از انقلاب و حوزه علمى شیخ محمدرضا مظفر در عراق، از موارد درخور ذکر در سده اخیر هستند.
3. تعامل
گروه سوم از راه رویکردهاى نو و تعامل با فرهنگهاى غالب کوشیدهاند راه خود را به سوى آینده باز کنند. این جریان، مشکل اصلى حوزه را در تقلید در حوزه اصول دانسته و آن را اول مفسده حوزهها یافته است. از نظر اینان، دلیل رونق مذاهب ساختگى همین امر تقلید است. چون بیشتر مردم نمىدانند چرا اسلام را برگزیدهاند.
براى این جریان است که بیش از دو جریان دیگر، مفاهیمى چون توسعه فرهنگى و الگوسازى مطرح مىشود. همین جریان بوده که توانسته است با پشت سرگذاشتن آزمونهاى تاریخى، امروزه در لبه تیز حرکتهاى فکرى قرار بگیرد.
این جریان از خود مىپرسد توسعه فرهنگى چیست؟ چه تمهیداتى براى در امان ماندنِ سنتهاى فرهنگى خودى در پروسه شدن لازم است؟ الگوهاى مورد نیاز فرهنگى را چگونه مىتوان به روز و به زبان مردم به آنان شناساند؟
الف. مبانى توسعه فرهنگى چیست؟
با ژرف کاوى در ماهیت رشد مىتوان معیار رشد و بالندگى را شناخت. گاهى ما که در مقام شمارش همه علتهاى دخیل در توسعه رشد حوزهها برمىآییم، متوجه مىشویم که بعضى از علتها، بیشتر از علتهاى دیگر، از اهمیت برخوردارند. تشخیص و فهم فرق علتهاى فرعى از علت اصلى بسیار اهمیت دارد. این امر ما را در طراحى علمى و پژوهشى حوزه کمک خواهد رساند.
تشخیص علت حتمى از علتهاى احتمالى نیز در برآیند اعتلا یا فروپاشى حوزهها از اهمیت برخوردار است.
در رشد حوزههاى زنده، عامل شوریدگى و برانگیختگى یک عامل محسوس است. با وجود این شوریدگى است که حوزه برخلاف چالشهاى بیرونى خود، از تعادل خارج نمىشود.
شوریدگى ریشه در برخوردارى حوزه از استقلال فکرى و قدرت تصمیمگیرى و نیز دورى آن از عوامزدگى، رویکرد به رسالتهاى دینى و مبارزه با خرافههاى دینى و جمود فکرى و داد و ستد با فرهنگهاى دیگر دارد.
در سنت علمى شخصیتهایى چون علامه طباطبایى، علامه شعرانى (13521281 ش( علامه جعفرى، علامه حسنزاده آملى، علامه مرتضى مطهرى، چیرگى به آراى قدما و پیشینیان، جامعیت، آشنایى با دانشها و فرهنگهاى غربى و شرقى، فروتنى، مبارزه با طاغوت، آشنایى به علوم روز، از عوامل انگیزش بوده است.
اهمیت توجه به علوم جدید، حتى پیش از نهضت مشروطه در میان شمارى از علما شکل گرفت. میرزا ابوالفضل رشتى و سیدجلال الدین مؤیدالاسلام کاشانى از پیشگامان طرح این مسأله هستند.11
امروزه، رساندن حقایق اسلام به دیگر ملتها و دعوت آنان به دین اسلام، مىتواند از عوامل پدیدآورى انگیزش در حوزهها باشد. گسیل مبلغ به جاىجاى سرزمینهاى نزدیک و دور، دادن اعتماد به آنان و تدوین کتابهایى در سطح فرهنگ جهانى، و احساس تلاشهاى مفید ابداعى و رهایىبخش مىتواند نفخه روح دوبارهاى در کالبد حوزهها باشد. این سیاستهاى فرهنگى، خود به خود توسعه فرهنگى را براى حوزویان به ارمغان خواهد آورد.
مطالعات مربوط به ادیان که حوزه گستردهاى از بحثها را در برمى گیرد، از حوزههاى تخصصى حوزه شمرده مىشود. حوزه در پیشینه خود، چهرههایى چون ابوریحان بیرونى را دارد. او، برخلاف رویه غیرمنطقى و خشونتآمیز و تعصب آلود سلطان محمود غزنوى و علماى معاصر وى، چون ابوالقاسم گرگانى که جنازه فردوسى را به گورستان مسلمانان طوس راه نداد، به مطالعه بىطرفانه مذهبها و مکتبهاى عصر خود پرداخت، و در این امر، آنقدر پیش رفت که برهمنان و دانشوران هندو را، المؤیدون من عنداللّه12 خواند و میان باورهاى خواص و عوام تفکیک کرد و درباره بهرهگیرى از اختراعها و علوم رومیان، که مورد انکار امام مسجد جامع غزنه قرار گرفته بود، مىنویسد:
»ابلهى است که خود را از برخوردارى از مخترعات علمى محروم گردانیم، تنها از آن روى که از بیگانگان به ما رسیدهاند. مردم روم، کسانىاند که چون ما راه مىروند و خوراک مىخورند، پس آیا بر ما واجب است که از راه رفتن و خوراک خوردن خوددارى کنیم، به آن جهت که رومیان راه مىروند و خوراک مىخورند؟«13
آزادى فکرى بیرونى در کتاب ماللهند جلوهگر است. او گفته خیلى از پیشینیان را ناشى از بىخبرى آنها مىداند:
»وقتى در مجلس استاد ابوسهل عبدالمنعم بن على بن نوع تفلیسى، ایدهاللّه، حاضر بودم، و او قصد و عقیده مؤلفى را که در کتاب خود بر قول معتزله به اینکه »علم خداوند ذاتى است« عیب گرفته بود تقبیح مىکرد، زیرا که مؤلف مزبور قول معتزله را به نوعى تعبیر کرده بود که عوام قوم او، تصور کنند که معتزله خداوند را به جهل منسوب داشتهاند.
من به استاد گفتم که: کسانى که درباره دشمنان و مخالفان خود به گفتوگو پردازند، به ندرت از این خاصیت مبرا و از این روش برکنارند، و اینگونه سخنان اگر درباره مذاهبى که در یک دین یا یک نحله واحد گرد آمدهاند گفته شود، نادرستى و بطلان آن آشکارتر است، زیرا این مذاهب به یکدیگر نزدیک و با هم آمیختهاند، اما اگر درباره ادیان جداگانه و مختلف، خاصه آنها که در اصول و فروع با یکدیگر اشتراکى ندارند گفته شود، پى بردن به چگونگى آن دشوارتر است، زیرا که این ادیان از هم دور و بیگانهاند و طریق شناخت آنها پوشیده و پنهان است. و آنچه از کتب مقالات و آراء و دیانات در میان ما تصنیف شده و موجود است، جز بر آنچه گفته شد، شامل نیست. کسى که حقیقت حال و چگونگى این اقوال را نداند، اگر از فضایل اخلاقى بهرهور باشد، از بیان و اظهار آن در نزد آگاهان و شناسندگان آن احوال جز شرمندگى حاصلى نخواهد یافت، و اگر مردى بىفضیلت و فرومایه باشد در اصرار و لجاج باقى خواهد ماند. اما اگر کسى بر حقیقت اینگونه اخبار واقف باشد، آنها را جز در شمار داستان و اسطوره نخواهد آورد، و از خواندن آنها مقصودش سرگرمى و تفریح خاطر خواهد آمد، نه اعتقاد و تصدیق. «
بیرونى ضمن اشاره، به ادیان هند و مذاهب آن مىنویسد:
»مولفان نوشتههاى یکدیگر را نقل کرده و مطالب پراکنده و نامربوط را از هرجا برگرفته و در کتب خود به هم آمیختهاند، و اقوال آنان بر وفق آراى آن قوم ترتیب و نظام نیافته است، و در میان کسانى که درباره ادیان و مذاهب کتبى نوشتهاند، تنها یک مولف را مىشناسم که قصدش صرفاً بیان مطالب بوده، و به تکذیب و تمحید قصد نکرده است، و آن ابوالعباس ایرانشهرى است14، که به هیچیک از ادیان مقید نبود، و دینى ساخته بود که خود به تنهایى پیرو آن بود و دیگران را نیز بدان دعوت مىکرد. آنچه وى درباره جهودان و ترسایان و در باب مضامین تورات و انجیلها گفته است، بسیار خوب و بجاست، و در بیان آراء مانویان و ذکر اخبارى که درباره ملل پیشین در کتب مانوى آمده است، کلامش بلیغ و رساست، لکن هنگامى که به شرح عقاید هندوان و بودائیان مىرسد، تیرش از هدف دور مىشود، و در مورد بودائیان کتاب زرقان15 را به خطا مطمح نظر قرار مىدهد و مضامین آن را در کتاب خود نقل مىکند، و آنچه در این باره از کتاب زرقان منقول نیست، ظاهراً مطالبى است که وى از عوام آن دو طائفه شنیده است.«
بیرونى ادامه مىدهد:
»چون استاد، ایدهاللّه، مطالعه آن کتب را از سر گرفت و حقیقت امر را بدان کیفیت که گفتیم بازشناخت، مرا بر آن داشت تا آنچه درباره دیانت هندوان مىدانم، در کتابى بنویسم، تا کسانى را که با آن قوم قصد جدل و مباحثه دارند، مددکار گردد، و کسانى را که خواستار معاشرت و آمیزش با آن مردماند توشه و ذخیرهاى باشد. استاد از من چنین خواست و من این کتاب را نوشتم، بىآنکه بهتان و نسبت دروغ بر خصم ببندم، و از نقل اقوال آنان احتراز نکردم، و اگر این سخنان با دین حق )اسلام( مبانیت داشته باشد، و در نظر اهل اسلام زشت و ناخوش آید )گوییم که( این اعتقاد آن قوم است و آنان خود بدان آگاهترند. و این کتاب، کتاب جدل و مناقشه نیست، تا در آن به نقل احتجاجات خصم و رد و ابطال آن بپردازیم، بلکه مقصود ما آن است که عقاید هندوان را، چنانکه هست، بیان کنیم، و از آراء یونانیان، در مواردى که مشابهتى به نظر مىرسد، بدان بیافزاییم، تا نزدیکى آنها با هم معلوم گردد...«
پس از بیرونى در جهان اسلام، هیچیک از بزرگان علمى و حوزههاى علمى، نتوانستند روشى را که او در این راه در پیش گرفته بود، دنبال کنند. کسانى که در دورههاى بعد در ملل و نحل و تاریخ و جغرافیاى عمومى، کتابهایى نوشتهاند، غالباً درباره باورهاى مردم هند، جز اشاراتى سطحى و مغلوط و مختصر، که از نوشتههاى مولفان و سیاحان پیشن گرفته شده است، چیزى ندارند16، و چنین به نظر مىرسد که بیشتر آنان، حتى از نام کتابهایى که بیرونى در این باب تصنیف کرده بود نیز، بىخبر بودهاند.17
ب. حوزه چه زمینهسازیهایى براى نگهدارى فرهنگ خود دارد؟
بىگمان که بزرگترین رسالت و مسؤولیت حوزه، پاسدارى از فرهنگ، فرهنگسازى، غرس و حرس درخت تنومند و بارور فرهنگ ایران و تشیع است. به این منظور باید دید حوزهها چه برنامهها و زمینهسازیهایى براى لایههاى فرهنگى سنتى خود و پیوند و پیوستگى آن با فرهنگ کنونى ایران و از همه مهمتر چگونگى داد و ستد فرهنگ سنتى شیعه با فرهنگ جهانى، دارد؟
حوزه راه دشوارى براى برترى بر مسائل فرهنگى در پیش روى خود دارد. پیشگام شدن در مقولههاى فرهنگى به پیشگامى در حوزه معرفت و تجربه واقعیت خارجى، بستگى دارد. دانشهاى در خود غنوده و بىحس و بىارتباط با واقعیتهاى عینى چقدر توانایى آن را دارند که انسان را براى تولید اندیشههاى نوآورانه، آماده کنند. شناخت ما قرنهاست که به فرآوردههاى غیرحسى محدود شده است.
امروزه، بازتابهایى لازم است که خلاق باشد، نه مکانیکى. نخبگان حوزه، نه تنها باید قدرت آن را داشته باشند، تا به گونه موفقیتآمیز خود را با معارضانى برابر و هماهنگ سازند که در برابر اندیشه آنان قدعلم مىکنند، بلکه لازم است اکثریت جامعه غیرخلاق را نیز با خود بکشانند. امام راحل نمونهاى از شخصیتهاى خلاق است. کسى که توانست در روانهاى دیگر، همانندِ نورى که حاصل شعله خیرهکننده است، الهام بدمد.
اتحاد عناصر وابسته به حوزه، استفاده از تمام استعدادها، فراگیرى علوم و دانشهاى رایج حوزه، برابرسازى علوم با نیازهاى واقعى جامعه، ابتکارى بودن دریافتها و راهحلها، تقدیس ابداع و نوآورى، تقدیس داد و ستد و به هم پیوستگى با مجموعههاى فرهنگى دیگر، بازتابهاى مناسب و موردنیاز کنونى، از نیازهاى زمان و مکان براى گردانندگان حوزههاست.
قدرت الهامبخشى در چنین شرایطى به ندرت رخ مىدهد. در بیشتر حالتها، رهبران جامعه مىباید به مشق اجتماعى متکى شوند، تا بتوانند مردم عادى را به صف خود داخل کنند. شکست هم البته در لابهلاى این ابزار عمومى نهفته است. اگر با شکستى روبه رو شدیم، نباید آن را به نیروهایى نسبت دهیم که به کلى از برنامه و اشراف خارج هستند.
ج. الگوهاى موردنیاز را چگونه مىتوان پدید آورد؟
عصر کنونى، عصر انقلاب اطلاعات و دوران رایانه شمرده مىشود. میزان رشد و آگاهى این عصر، درخور مقایسه با دهههاى گذشته نیست. بیشتر مهارتها و سنتها، ارزش خودشان را در این روزگار از دست دادهاند و فرهنگ حاکم بر جامعه به صورت حیرتآورى در حال دگرگونى است. این در حالى است که مردم، نه از گذشته فرهنگى خود آگاهى کافى دارند و نه تمایزهاى کنونى فرهنگ خود با فرهنگهاى دیگر را مىشناسند. در چنین حالى، الگوهاى موردنظر را چگونه مىتوان به روز و به زبان مردم به آنان شناساند. روشهاى حوزه براى آموزش مسائل فرهنگى چیست؟ حوزویان خود چقدر در راه شناساندن فرهنگ بومى سرزمین خود و نیز فرهنگهاى دیگر نقشآفرین بودهاند؟
تورم فرهنگى ما، چگونه با توسعه فرهنگى مورد نیاز جامعه سازگار خواهد بود. علت فرهنگى، پدیده فرهنگى و اجرائیات فرهنگى و سنتهاى فرهنگى را به دنبال دارد. سازگارى این علیت چگونه با مبانى اعتقادى ما در نظر گرفته مىشود. بویژه اینکه ما مىدانیم مشکل فرهنگ جامعه در خلال تاریخ و در گذرگاه زمان، و نگاه جهانى یک جامعه به وجود مىآید. بر این اساس است که ما باید برنامهریزى فرهنگى داشته باشیم. در این برنامهریزى، لازم است نگاه دین و سنتهاى مورد علاقه آن را مدّنظر داشت. این عاملها و سببهاست که همراه با عناصر مدرن، فرهنگ را مىسازند.
جبریت فرهنگى، روابط فرهنگى، تفاوتهاى فرهنگى، یکى از بزرگترین دلیلهاى شکلگیرى مشکلات مجموعههاى فرهنگى است. عدم تفاهمهاى فرهنگى، بیشتر از هرچیز در تفاوتهاى فرهنگى و برداشتهاى ناهمگون دارد. این عدم تفاهمها سرانجام چالشهاى اصلى را به وجود مىآورد. بعضى وقتها، فرقهاى بسیار کوچک فرهنگى، مشکلات بسیار بزرگ را به دنبال دارد.
قدم نخست هدایت و وحدت همه مردم ایران و همسویى فرهنگى آنان در سطح ملى و جهانى است و اصلاح سیستم فرهنگى است. به این منظور، ابتدا باید سیستم فرهنگى ایران را شناخت و در گام بعدى نحوه اصلاح آن را به لحاظ مبنى و بنا و ناسازگاریهاى موجود در آن دنبال کرد.