گفت‏وگو با حجةالاسلام والمسلمین استاد محمد حکیمى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


روشنفکر مسلمان، آن به آن، از آفتاب همیشه تابانِ اسلام ناب پرتو مى‏گیرد و همه گاه از چشمه همیشه جوشان معارف نبوى و علوى مى‏نیوشد و جامِ جانِ خویش را لبالب مى‏سازد.

از این روى، آن‏چه از فکر و ذهن و ضمیر او مى‏تراود، شادابى آفرین، نوکننده و کهنه‏زداست و گشاینده راه‏هاى نو براى زندگى سعادت‏مندانه در سایه‏سار آموزه‏هاى روشن اسلام.

روشنفکر مسلمان و حوزوى، در این اندیشه است که تفسیر عصرى از دین ارائه بدهد و در هر کوى و برزن، رایَتِ آن برافرازد و مشعل آن بیفروزد و با رَهنامه‏اى که در اختیار دارد، انسان امروز را از سرگردانى، گرفتارى در برهوت و گردابِ بى‏هویتى، بى‏اعتقادى و مادى‏اندیشى برهاند و به ساحل امن وَحى مأوایش دهد.

تفسیر عصرى از دین، ریشه در یک باور ژرف، شکوفان، رخشان و زلال دارد که تا شعله‏هاى آن در وجود انسانِ باورمند زبانه نکشند، جان او را نیفروزند و نگدازند، به این درک دقیق و دقیقه‏شناسى ژرف نخواهد رسید که نیازهاى انسان در حال دگرگونى است و اسلام چون دین زنده و همیشه جارى در زمان است و توانایى و جوهر آن را دارد که همه زمانها را به نافه خویش عطرآگین و همه سینه‏ها را به آبشار بلند خود، اِشراب کند و همه جانها را به آتشزنه خود بگیراند، براى سعادت دنیوى و اخروى انسان برنامه دارد.

روشنفکر مسلمان، بویژه حوزوى، که با استدلال، استنباط و اجتهاد راه‏ها را درنوردیده و راه‏هاى نو را کشف کرده، به تفسیر عصرى اسلام مى‏اندیشد، به تفسیر و برداشتى که راه بگشاید، راه‏هاى ناهموار را هموار سازد، گاهواره زندگى را در دست بگیرد و بجنباند، کاروان زندگى را از راه‏هاى بى‏سنگلاخ به پیش برد و انسان مسلمان را به کمال و اوجى از دانشِ دین و به باورى همه‏سویه از توانایى دین براى اداره جامعه برساند که هیچ‏گاه تن به دریوزگى در کوى و برزن مکتبهاى مادى و ضدتوحیدى ندهد و از نیاز بردنِ به درگاه حقیرکننده آنها، بى‏نیازش سازد.

انسان مسلمان، وقتى با پرتوگیرى از اندیشه‏هاى روشن دینى، به این باور رسید و آن را به جان نیوشید که اسلام، براى خوشبخت زیستن او در این دنیا، با همه فراز و نشیبها و نو به نو شدن و دگرگونیهاى آن، برنامه دارد و مؤمنانه به آن گردن نهد و سعادت خود را از آن بخواهد و در آموزه‏هاى وَحیانى آن بجوید، و دَمادَم بَر بِرکه زلال و گواراى آن فرود آید، هیچ‏گاه گرفتار نظامهاى سرمایه‏دارى و مادى نخواهد شد; زیرا او، به چشمه خورشید دست یافته، وادى که در آن تاریکى راه ندارد، همیشه روشن است و روشنایى مى‏افشاند.

سرمایه‏دارى و مکتبهاى مادى و انسانیت‏سوز و برده‏پرور، در تاریکى رشد مى‏کنند، در جامعه‏هاى تاریک، در زمینه‏هاى تاریک، در ذهنها و مغزهاى تاریک در دلهاى تاریک و بى‏بهره از تابش و پرتوهاى وَحى و آموزه‏هاى وَحیانى و در آوردگاه‏ها و عرصه‏هاى خالى از میان‏دارى اندیشه‏هاى زلال وَحیانى، والا، زندگى‏ساز، اوج دهنده، بیدارگر، تحجرزدا، سعادت‏بخش، ریشه‏کن کننده فقر سیاه و برآورنده نیازهاى آن به آن انسان.

سرمایه‏دارى و نظامهاى مادى و تباه‏کننده انسانیت انسان و تبدیل کننده او به موجودى خوار، بى‏مایه، خس‏سان، بى‏اختیار و بى‏اراده در چنگ بادهاى از هر سوى تازنده و توفنده، در زمینه‏ها، زمانه‏ها، سینه‏ها و کانونهایى ریشه مى‏دوانند، بارور مى‏شوند، شاخ و برگ مى‏گسترانند، عقیده و مرام مى‏شوند، در اندیشه‏ها مى‏تنند که وَحى، آن نغمه همنواى با فطرت، از میان‏دارى، جلودارى، پیشاهنگى، عرصه‏دارى، بازمانده باشد.

وقتى پیامهاى روشن، زندگى‏ساز، شورانگیز و حماسى وَحى، از هر سوى بر روح و روان مردمانى، نور نیفشانند، نَوَزَند و حیات نَدَمَند، مادى‏گرى، بر روح و روان چنگ مى‏اندازد و همه روزَنهاى به سوى روشنایى را مى‏بندد و در بیغوله تاریک و بى‏روزَنِ خود، انسانهاى مسخ شده‏اى مى‏سازد و مى‏پرورد که نه تشنه حقیقت‏اند و نه به جست و جوى آن برمى‏خیزند و فقط در این اندیشه‏اند که شکم خود را بینبارند و دنیاى خود را با هزارها دسیسه و دستان بیارایند.

روشنفکر مسلمان دغدغه و درد دین دارد و براى سعادت مردم، جان مى‏افشاند و با دردها و رنجهایى که انسان را در حصار خود گرفته‏اند، به مبارزه برمى‏خیزد و با اندیشه‏ها و دستهایى که دامنه درد و رنج را مى‏گسترانند و بر عمق آن مى‏افزایند، به رویارویى دقیق، عالمانه و روشنگرانه مى‏پردازد.

استاد محمد حکیمى، از معمارانِ کاخ باشکوه، چشم‏نواز و روح‏انگیز و سر به آسمان سوده »الحیات«، همچنان رو به سوى »فجر ساحل« دارد و منتظرانه »عصر زندگى« را ترسیم مى‏کند و جهانى‏سازى مهدوى را و در این گفت‏وگو، روشنفکر مسلمان و حوزوى را کسى مى‏داند که در راه »جهانى‏سازى مهدوى« تلاش مى‏کند، به انسان و انسانیتها مى‏اندیشد و در جست و جوى نجات انسان است و در این شب یلداى زندگى، سپیده روشن زندگى را مى‏جوید.

حوزه

 

حوزه: با تشکر از حضرت عالى براى فرصتى که در اختیار اصحاب مجله حوزه قرار دادید. پرسش نخست را از آثارتان آغاز مى‏کنیم. آثار بسیارى از شما منتشر شده است. در این آثار ایده روشنفکرى دینى را چگونه دنبال کرده‏اید.

استاد: هدف از این نگارشها، تبیین به روز و تفسیر عصرى دین است. تا انسان امروز به این باور برسد که امروز هم به دین و آموزه‏هاى دین نیاز دارد. زیرا دین زنده و به زندگى برتر مى‏اندیشد و نیازهاى امروزِ انسان را پاسخ مى‏دهد.

اسلام همچنان که سعادت ابدى و آخرتى را تأمین مى‏کند، براى سعادت و سلامت و بهزیستى بشر، و روابط فردى، و اجتماعى، و نظام خانواده، دستور و برنامه دارد. این اندیشه در ذهن نیاید که دین فقط برنامه عبادت و براى آخرت است. و چون چنین است پس برنامه زندگى و معیشت و اقتصاد و تربیت و اخلاق و جامعه سازى و پیشرفت زندگى را باید از مکاتب دیگرى جز دین گرفت. همان چیزى که با نام سکولاریسم مطرح مى‏شود. آنان‏که دین را از قلمرو دنیاى انسان تبعید کردند، گرفتار نظامهاى سرمایه‏دارى گشتند و مالکیت را اصل قرار دادند، و انسان را در چرخه تولید و توزیع و مصرف محدود ساختند و انسانها به دو گروه تقسیم شدند: گروهى بى‏شمار محروم و تهیدست و افراد اندکى سرمایه‏دار. در اقتصاد جدید، اگرچه شعار براى عدالت بسیار است، ولى در حقیقت عدالت مفهومى ندارد; زیرا در مجموع، هدف سرمایه دارىِ حاکم بر جهان، به این فرمول باز مى‏گردد که: رشد تولید براى رشد مصرف و رشد مصرف براى رشد تولید. این نتیجه حذف و تبعید دین از ساحت زندگى این دنیایى است.

 

حوزه: در آثارتان موضوعِ روشنفکرى دینى چگونه توصیف شده است.

استاد: من در هیچ یک از نوشته‏هایم، به گونه مستقیم، از روشنفکرى دینى و روشنفکر کیست و روشنفکرى چیست، بحث نکردم، ولى، همان‏گونه که در آغاز اشاره کردم، در تمام نوشته‏ها این هدف در نظر بوده است که انسان امروز و جامعه امروز و نیازهاى انسان امروز چیست و دین براى آنها چه برنامه و پیام و رسالتى دارد. بى‏تردید کسى که اینها را تبیین کند، به راستى با زمان آشنا است و ماهیت زمان را مى‏شناسد و مسائل زندگى امروز را مى‏کاود و این یعنى روشنفکرى به معناى واقعى کلمه.

 

حوزه: آخرین اثرتان »جهانى سازى مهدوى« است. هدف یاد شده چگونه در آن بازتاب یافته است.

استاد: در این کتاب، جهانى‏سازى مهدوى در برابر جهانى سازى غربى است. ما باید ماهیت جهانى‏سازى غرب را بفهمیم که با چه اهدافى است. در اساس، حرفهایى که غربیها مى‏زنند، دروغ و نیرنگ است، حتى خدایى که غرب مى‏گوید دروغ است و تظاهر آنان به مذهب نیز فریب است. تاریخ نشان مى دهد که ما از آنان سخن راست و درستى نشنیدیم. به حتم جهانى سازى آنان نیز از همین مقوله بیرون نیست و هیچ هدفِ انسانى براى آن مشاهده نمى‏کنیم و هیچ چیز را دنبال نمى‏کند، جز سلطه بیش‏تر. مى‏خواهند مرزهاى کشورهاى در مسیر توسعه را براى کارهاى خودشان باز کنند و با روش نو و نامهاى عوام فریب آنها را به سود خودشان به گردش درآورند.

 

حوزه: جهانى سازى مهدوى را با چه هدفهایى معرفى کرده‏اید.

استاد: آن‏جا بیان کردیم که جهانى سازى غربى خدعه و تقلب و فریب و نیرنگ است. شیوه‏اى نو در استعمارگرى است، گسترش سلطه و گشودن بازارهاى جهان سومى‏ها است.

اما جهانى سازى مهدوى در واقع، بر محور عدالت دور مى‏زند و براى نجات انسان است. جهانى سازى مهدوى انسانیت را جهانى مى‏کند، عدالت را جهانى مى‏کند، آسایش و رفاه را جهانى مى‏کند، سلامت را جهانى مى‏کند، امنیت را جهانى مى‏سازد.

غرب با شعار جهانى‏سازى مى‏خواهد جیب سرمایه‏دارانش را پر کند، و حضرت مهدى)عج( مى‏خواهند این دستهاى چپاولگر را قطع کنند و کفاف و دارایى و رفاه را جهانى کنند. دانش و بینش را جهانى سازند، مهرورزى و انسان دوستى را جهانى کنند، حق و حقیقت‏خواهى را به سراسر آبادیها بگسترانند. اینها هدفها و ایده‏هاى واقعى براى روشنفکرى دینى نیز هست. روشنفکرى که به انسان و انسانیتها بیندیشد، و در جست‏و جوى نجات انسان باشد، و در این شب یلداى زندگى، سپیده روشن زندگى را بجوید.

 

حوزه: با توجه به این که استعدادها و توان‏مندیهاى روشنفکرى دینى، در جاى‏جاى تاریخ معاصر، در حوزه‏ها پرورش و رشد یافته است، حوزه‏هاى امروز را در این رابطه، چگونه ارزیابى مى‏کنید.

استاد: من اکنون، براى کثرت کارها، با طلبه‏ها و حوزه‏ایها ارتباط چندان نزدیکى ندارم، ولى از مجموع نشریه‏ها و کتابها و مطالعات اجمالى در این زمینه، مى‏توانم بگویم روشنفکرى اصولى و عالمانه اندک است، بیش‏تر ادعایى و ظاهرى است. بى‏تردید روشنفکرى اگر بر مبناى درست و عالمانه نباشد، به جایى راهبر نیست. نمى‏گویم روشنفکرى عالمانه وجود ندارد، ولى آن را در حوزه‏ها اندک مى‏بینم، و در افرادى معدود.

 

حوزه: به نظر شما مراکز آموزش و پژوهش و موسسه‏هاى فرهنگى - فکرى، که به گونه گسترده در حوزه فعال‏اند، تلاش موفقى ندارند؟

استاد: به نظر من اگر موفق بودند، الان ما براى سخن گفتن و پاسخ به همه سؤالهاى نسل امروز، نباید کمبود نیرو داشته باشیم.

مثلاً همین اشکالى که بیش‏تر از سوى خانمها در جلسات مطرح مى‏شود که چرا خداوند براى زن و مرد دو گونه حقوق قرار داده است. در حوزه چه تعدادى هستند که براستى بتوانند از عهده پاسخ‏گویى به این نوع اشکالها برآیند و نسل جوان و دانشگاهى را از این‏گونه دغدغه‏هاى فکرى نجات دهند. نمى‏گویم در حوزه نیستند، ولى به اندازه‏اى که نیاز است، نداریم. هستند طلابى که تواناییهاى خوبى دارند، اما اندک‏اند و همان‏هایند که در این عرصه‏ها دین را نگه داشته‏اند.

اندوه! که چرا نظام آموزشى حوزه نمى‏تواند چنین افرادى را بپروراند و اینان باید با برنامه شخصى و یا در مراکز آموزشى حاشیه حوزه پرورش پیدا کنند. در گذشته نیز افرادى مانند شهید بهشتى‏ها و شهید مطهرى‏ها خود ساخته بودند، الان هم چنین است، حوزه اینان را نساخته است والا نباید اندک باشند، بلکه باید ده‏ها مانند آنان را مى داشتیم. این واقعیت تلخ را نباید نادیده انگاشت که سخنرانیهاى دینى از تریبونهاى گوناگون ارائه مى‏شود، اما عیار پاسخ‏گویى به پرسشهاى روز نیست. همایشها به بهانه‏ها و با عنوانهاى گوناگون با خوردنیها و نوشیدنیها و هزینه‏هاى گزاف برگذار مى‏شود، ولى نتیجه مطلوب و اثرگذارى از آنها براى جامعه به دست نمى‏آید; چرا به سخن پیامبر)ص( توجه نمى‏کنیم که فرموده است:

»عَلِّموهُم وأترکوُهُم«

به انسان چیزى بیاموز و رهایش کن، چون واکسینه شده است. اما وقتى آموزش ندادى و تهى ذهن بود، شبهه به سراغش مى‏آید و گاه با اولین شبهه تا پایان کجروى پیش مى‏رود. از این منظر که نگاه کنیم، مى‏بینیم نهج‏البلاغه نیز مظلوم است; زیرا اگرچه همایشها و کنگره‏ها برگذار مى‏شود; اما جامعه و مردم چه اندازه از آنها بهره مى‏برند. با این همایشها چه مقدار نهج‏البلاغه و آموزه‏هاى آن به جامعه شناسانده مى شود. در زمان طاغوت، نهج‏البلاغه گفتن مشکل بود، ساواک تعقیب مى‏کرد، حتى براى ترجمه کردن آن، گرفتارى به وجود مى‏آوردند. جواد فاضل، نامه امام على)ع( را به مالک اشتر، با تعبیرهاى این گونه: افسر من! افسر من! ترجمه کرد و به چه سرنوشتى گرفتار شد؟ مرگ مشکوکى مانند مرگِ جلال‏آل احمد و تختى و صمد بهرنگى، برایش پیش آمد. اما اکنون که مانعى در کار نیست چه اندازه از نهج‏البلاغه گفته و ژرفا کاوى مى‏شود. و اصول بهزیستن از آن استخراج مى‏گردد. و راهکارهاى عملى به مدیریتهاى اقتصادى و سیاسى و حتى فرهنگى ما مى‏دهد. و تا چه اندازه جامعه همخوان و همسان با آموزشهاى علوى در نهج‏البلاغه است؟ کجا رفتار مدیران با مردم چون رفتار مدیران به مدل نهج‏البلاغه، با مردم است؟ آیا قوه قضائیه بدان‏سان است که امام على)ع( فرموده و در عینیّت و عمل نشان داده است، و یا توزیع ثروت و منابع عمومى ثروت، بدان‏گونه تقسیم و توزیع مى‏گردد که نهج‏البلاغه فریاد مى‏کند.

 

حوزه: فعالیتهاى مکتوب و نشریات حوزوى را نیز مانند فعالیتهاى شفاهى مى‏بینید.

استاد: من در جریان تمام مکتوبات حوزوى نیستم، ولى به اندازه‏اى که اطلاع دارم، مکتوبات بهتر است. اهل قلم حوزه بهتر به میدان آمده‏اند. ولى باز هم در برابر تهاجم فرهنگى، کم است. به نظر بنده فیلم و سکس ضعیف‏ترین وجه از تهاجم فرهنگى است، وجه قوى و نیرومند آن، مبانى فکرى نادرستى است که به نسل جوان تزریق مى‏کنند.

 

حوزه: فرمودید نظام حوزه به گونه‏اى نیست که روشنفکر بپروراند، آیا حوزه مشهد و قم را یکسان مى‏بینید.

استاد: خیر تفاوت دارد. وجود امام خمینى، رحمة اللّه علیه، و پیش از ایشان مرحوم آیت اللّه بروجردى، رحمة اللّه علیه، در روشن اندیشى حوزه قم خیلى موثر بوده‏اند. در دهه سى، اولین نشریه اسلامى، که به قلم روز منتشر شد، در حوزه قم بود: مجلّه مکتب اسلام و مکتب تشیع، ولى در حوزه مشهد و جاهاى دیگر چنین حرکتى نبود.

در آن زمان، جوّ حوزه مشهد در دست مرحوم حاج میرزا احمد کفایى بود و نمى‏گذاشتند مسائل روشنفکرى در حوزه باشد. مثلاً مرحوم استاد محمد تقى شریعتى مى‏خواست در حوزه درسهاى جدیدى برگزار کند، ولى متاسفانه نگذاشتند و بدین‏گونه هر نواندیشى دیگرى را در نطفه خفه مى‏کردند. اگر این کارها شده بود و نواندیشى و نوگرایى و مبانى علمى آن، آن زمانها در حوزه نشر شده بود، این رکود در حوزه مشهد مشاهده نمى‏شد، و یقیناً حوزه مشهد هم، با وجود استعدادهاى بسیارى که داشته و دارد، وضع متفاوتى پیدا مى‏کرد البته پس از انقلاب و شکسته شدن آن‏همه سدّها و موانع بر سر راه حوزه، دگرگونیهایى پدید آمده است که ان‏شااللّه روز به روز رشد کند، و سراسر حوزه را دربرگیرد، و تفکرات واپس‏گر کنار زده شود.

 

حوزه: بنیادهاى معرفتى و عناصر فکرى - فرهنگى روشنفکرى حوزوى، که پدیده روشنفکرى را در حوزه تبیین و تفسیر مى‏کند، چه چیزهایى مى‏دانید.

استاد: اساسى‏ترین عنصر معرفتى در روشنفکرى، علومى است که به نام »علوم انسانى« نامیده مى‏شود. انسانى که در پى روشنفکرى است، باید این رشته علوم را فرا بگیرد و نیک بداند، چون: جامعه‏شناسى، سیاست، اقتصاد، روان‏شناسى، روان‏شناسى اجتماعى و... .

این نکته را یادآور شوم که در دانشگاه‏هاى کشورهاى پیشرفته، »علوم انسانى«از رشته‏هایى مانند صنایع و فیزیک و شیمى، ارزش و رتبه بالاترى دارد و دانشجویان برتر در علوم انسانى پذیرفته مى‏شوند، ولى در دانشگاه‏هاى ما دانشجویان تراز اول به رشته‏هاى فیزیک و شیمى و صنعت مى‏روند و پذیرفته مى‏شوند و درجه دوم و سوم‏ها به رشته‏هاى علوم انسانى. حتى دانشجویان ما در خارج از ایران نیز همین گونه‏اند; آنان که برترند صنعت و تکنولوژى و ریاضى و... را انتخاب مى‏کنند و شاید عمدى در کار باشد که آنان را به رشته‏هاى علوم انسانى راه ندهند. زیرا علوم انسانى مدیریت انسان و جامعه را برعهده دارد و این مهم است. صنعت و کارخانه در خدمت اهداف و سیستمهاى مدیریتى است که علوم انسانى تعیین مى‏کند و به جامعه نظم و توسعه مى‏بخشد. همان تعبیرى که در روایات درباره عاقل آمده است:

على)ع( در پاسخ کسانى که گفتند: صِفِ لنا العاقل، فرمود:

»هوالذى یَضَعُ الشى مواضِعَه«1

خردمند کسى است که هرچیزى را به جاى خودش بنهد.

براى جامعه سازى و ایجاد نظم به مدیریتهاى قوى و متخصص نیاز است و علوم زیربنایى آن چند رشته از علوم انسانى است، از جمله:

- انسان‏شناسى عام و انسان‏شناسى خاص

- روان‏شناسى

- اقتصاد

- سیاست

- تاریخ

و شناخت شیوه‏هاى برخورد با کشورهاى سلطه‏گر و استعمارى

زمانى که شهید بهشتى در مرکز اسلامى آلمان)هامبورگ( بودند و مجله‏اى آن‏جا منتشر کردند. ایشان در برگشت از آلمان نجف آمده بودند. چندین ملاقات با ایشان داشتیم. در یکى از این دیدارها، من طرحى آماده کردم درباره این‏که طلاب چه دانشهایى را باید فرا بگیرند، تا در این زمانه بتوانند رسالت خویش را به انجام برند، بعضى از مواد آن که الان یادم هست، عبارت بود از: علوم سیاسى، روان‏شناسى، جامعه‏شناسى، روان‏شناسى اجتماعى، شناخت نظام صنعتى و انسان صنعتى و تفاوتهاى انسان صنعتى با انسان غیر صنعتى، شناخت جامعه‏هاى صنعتى و روابط آنها با دیگر جامعه‏ها، بویژه جامعه‏هاى اسلامى، یک بخش هم مربوط به تاریخ بود. من این طرح را ارائه کردم و حس کردم ایشان کاملاً خرسند گشتند، چون تا آخر شنیدند و هیچ نقدى نکردند، و آن هفت صفحه نوشته مرا گرفتند و با خود بردند. دو یا سه روز بعد ایشان را دیدم در ضمن خداحافظى فرمودند:

»طلبه‏ها از من مى‏پرسند که به چه کسى مراجعه کنیم و از آنها برنامه بگیریم. من شما را معرفى کرده‏ام و در میان طلاب عرب زبان جناب آقاى شیخ مهدى آصفى را.«

از این برخورد شهید بهشتى فهمیدم که طرح را کاملاً پسندیده است. همان‏گونه که گفتم، تمام مواد این طرح علوم انسانى بود.

در میان علوم انسانى، یکى از عناصر معرفتى که در روشنفکرى حوزوى باید سخت به آن توجه شود، موضوع خانواده است. انسان امروز در ساحَتِ خانواده ویژگى تاریخى دارد. صنایع و تکنولوژى روى خانواده اثر گذاشته و خانواده گسترده را به خانواده محدود و بسته تبدیل کرده است و این یکى از مشکلات بزرگ بشر امروز است.

توین بى، مورخ انگلیسى، مى گوید:

»این نخستین مدنیتى است که در درون خانواده، بزرگ‏ترها پیش کوچک‏ترها جایى ندارند!«

بى‏تردید این وضع اسف‏بار در خانواده از آثار جامعه صنعتى امروز است. البته کشورهایى مانند چین و ژاپن به لحاظ توجهى که به فرهنگ نیاکان خود دارند، تا اندازه‏اى سنتهاى خود را در خانواده حفظ کرده‏اند. در بعضى از کتابهاى اقتصادى دیدم که در ژاپن بزرگ‏ترها بیمه جوان‏ترها هستند. ولى در غرب این‏گونه نیست. یکى از مشکلات غرب تلاشى خانواده است. در کتاب »موج سوم« آلوین تافلر مى‏گوید:

»یکى از عوامل تلاشى این تمدن آن است که خانواده را متلاشى کرده است و در موج سوم »تمدن«، خانواده جایگاه خودش را پیدا مى‏کند.«

به هر روى، جریان روشنفکرى حوزوى نباید از این نوع مسائل غفلت بورزد و این نیاز دارد که حوزویان میدان مطالعاتى خود را توسعه دهند; پدیده‏هاى جدید در زندگى انسان امروز را به درستى بشناسند.

شهید مطهرى، رحمة اللّه علیه، در کتاب اقتصادش مى‏گوید:

»تجارت امروز از مسائل مستحدثه است و با تجارتهاى قدیم تفاوت دارد; یک کشتى از وقتى که حرکت مى‏کند تا به مقصد مى‏رسد، روى دریا محموله‏اش چندین بار معامله مى‏شود.«

یا تجارت الکترونیکى که امروز رواج دارد، این نوع تجارتها با کاروانهاى تجارتى که در گذشته بود، یکسان نیستند. صنایع و تکنولوژى جدید، بر بدنه فرد و جامعه و روابط اقتصادى و خانوادگى براستى اثر گذاشته است. من یک وقتى کتابى دیدم با عنوان »انسان صنعتى و نظام صنعتى« هفت نویسنده از شوروى سابق داشت. این کتاب ما را متوجه این نکته مى‏کند که انسان صنعتى نیازها و اقتضاءها و پرسشهایى دارد که انسان دیروز نداشت باید آن را شناخت.

تمام سخن این است که این شناخت در چند رشته از علوم انسانى میسر مى شود. اگر فردى بزرگ‏ترین شیمى‏دان یا فیزیک‏دان یا ریاضى‏دان بشود، این گونه دانشها، انسان را با انسان امروز و مدیریت جامعه امروز آشنا نمى‏کند. اگر در فیزیک ماکس پلانک بشود و در شیمى فلان... ، با این علوم، مهندسى انسان و جامعه انسانى به دست نمى‏آید. علوم انسانى است که فرد را با نیازهاى به روز انسان و پیوندهاى گوناگون‏اش و اداره و برنامه‏ریزى صحیح جامعه آشنا مى‏کند.

 

حوزه: در حوزه روشنفکرى، اصلى از گذشته مطرح بوده است که روشنفکران همواره بیرون حکومتها و علیه حاکمیت بوده‏اند، و وارد حکومت نمى‏شده و با حکومتها همراه نبوده، بلکه منتقد آن بوده‏اند؟

استاد: پیش‏تر گفتم که وقتى کسى جامعه و فرد را شناخت، و رابطه فرد و دولت را فهمید، سلطه محض از سوى دولت را غلط مى‏داند و نیز بردگى محض از سوى مردم نسبت به دولتها را نادرست مى شمارد. یکى از مسائل اساسى در روشنفکرى، تنظیم رابطه فرد و جامعه است، و تعیین حوزه رابطه فرد و دولت، و تبیین اصل و ماهیت »اتوریته« و قدرت دولت، که از کجا سرچشمه مى‏گیرد؟ و خاستگاه اصلى آن چیست؟

پس از تبیین این نوع رابطه، حدود و قلمرو اختیارات و قدرت دولت معلوم مى‏شود، و قلمرو آزادى افراد نیز مشخص مى‏گردد.

 

حوزه: پس به نظر شما در حکومت بودن و با حکومت بودن منافاتى با روشنفکرى ندارد.

استاد: تا حکومت و حاکمیت چگونه باشد. جامعه بدون حکومت نمى‏تواند باشد. نظریه بى‏دولتى و هرج و مرج سیاسى و نظریه‏اى که مى گوید جامعه حکومت نمى‏خواهد، غلط و مردود است. حتى افلاطون که در مسأله حکومت، اول جمهوریت را مى‏پذیرد و نظام شاه فیلسوف را ارائه مى‏کرد، بعدها که دید شاه فیلسوف، چه بسا حالاتش دگرگون شود و گرایشهاى نفسانى پیدا کند; چون انسان خطاکار است، تئوریش را عوض کرد و کتاب قوانین را نگاشت و در آن، جمله معروف‏اش را گفت که نگذاریم در سیسیل، شاهان حکومت کنند، بلکه بگذاریم قوانین حکومت کند. بنابراین، هرج و مرج غلط است، و دولت یک ضرورت است. تئورى خوارج نیز بسیار غلط است که مى‏گفتند: حکومتى نمى‏خواهیم. حضرت امیر)ع( فرمود: »کلمة حقً یُراد بها الباطل« یعنى به ضرورت خدا اگر بخواهد در زمین حکومت کند، باید انسانى را به عنوان حاکم برگمارد. لیکن این انسان باید معصوم یا عادل باشد.

روشنفکر دینى باید این توان را داشته باشد که رابطه فرد و دولت را درست تفسیر کند. اگر در جامعه، حکومت عادل باشد و در برابر صاحبان زر و زور بایستد، با چنین حکومتى بودن، هیچ منافاتى با روشنفکرى ندارد. به گونه کلى نمى‏توان گفت که هرکس در حکومت است، روشنفکر نیست، این سخن غلطى است.

حکومت حضرت على)ع( در آن مدت چهارسال نمونه بود و بیش‏تر افرادى که در آن بودند، عادل بودند، به انسان مى‏اندیشیدند، به حقوق انسانها فکر مى‏کردند. یک انسان معمولى، یک زن به نام »سوده« مى‏آید نزد حضرت على)ع(، از ظلم حاکم منطقه‏اش شکایت مى‏کند و حکم عزل او را مى‏گیرد و مى‏رود او را عزل مى‏کند.2 آیا روشنفکرى از این بالاتر!

حضرت امیر)ع( در زمان حکومتش در کوفه دید که: »مرّ شیخ نصرانى یَسأل« پیرمرد نصرانى از تهیدستى سوال مى‏کند.

امام فرمود: این مرد تا جوان بود از او کار کشیدید، حالا که پیر شده رهایش کردید؟ از بیت‏المال به او حقوق بدهید.3

این اوج روشنفکرى است که نمونه آن را در غرب نداریم. انسان‏گرایى جوهر اصلى روشنفکرى است. بویژه طرفدارى از توده‏هاى محروم انسانى. کدام انسان‏گرایى و جانبدارى از طبقات محروم، به این عمق و اصالت مى‏رسد که در تعالیم اسلامى آمده است، و درس‏آموز روشنفکر دینى مى‏تواند باشد.

امام على)ع( به مالک اشتر که در کادر حاکمیت قرار دارد و مى‏خواهد کشور مصر را به او بسپارد، چنین سفارش مى‏کند:

»... فانهّم صنفان إمّا اخُ لک فى الدین و إمّا نظیر لک فى الخلق«4

... مردمان دو گروه‏اند: یا برادر دینى تو، و یا همانند تو انسانند.

یا جانبدارى بسیار استوار از کرامت و حقوق انسانى که در تعالیم رضوى)ع( آمده است:

»زکریا بن آدم مى‏گوید: از امام رضا)ع( پرسیدم که: مردى از اهل ذمّه]غیر مسلمانان مقیم در کشورهاى اسلامى[ که به فقر و گرسنگى گرفتار شده بود، فرزندش را آورد و گفت: فرزندم مال تو، او را خوراک بده و او برده تو باشد.]این جریان چه مى‏شود؟[«

امام فرمود:

»انسان آزاد آفریده شده و فروخته نمى‏شود. این کار شایسته تو نیست، در زمّیان نیز روا نمى‏باشد.«5

امام بزرگ و مدافع راستین حقوق و کرامت انسانى، اجازه نمى‏دهد آزادى فرزند انسانى، اگرچه ذمّى و کافر باشد، پایمال شود، و با امور مادى معاوضه گردد، و آزادى انسان به جرم این‏که گرسنه است نادیده گرفته شود؟

در حدیث دیگرى نیز چنین آمده است:

»یاسر خادم مى‏گوید: نامه‏اى از نیشابور به مامون رسید]به این مضمون[: مردى مجوسى هنگام مرگ وصیت کرده است که مال زیادى را از اموال او میان بینوایان و تهیدستان تقسیم کنند. قاضى نیشابور آن اموال را میان مسلمانان تقسیم کرده است.

مامون به امام رضا)ع( گفت: اى سرور من در این موضوع چه مى‏گویى؟ امام فرمود: مجوسیان به بینوایان مسلمان چیزى نمى‏دهند، نامه‏اى به قاضى نیشابور بنویس تا همان مقدار از مالیاتهاى مسلمانان بردارد و به بینوایان مجوس بدهد.«6

این دست تعالیم اسلام که نمونه اندکى در این‏جا یاد شد، اوج عظمت رعایت حقوق است، و بالاترین شیوه در پاسداشت حرمت و کرامت انسانى، که در سراسر غرب و مدعى حقوق بشر دیده نشده است.

بارى، روشنفکر حوزوى و دینى باید چنین نگرشهایى داشته باشد، و با قلم و قدم از این اصالتها دفاع کند، مدعیان دروغزن غرب را، که نسل جوان و ناآگاه ما را مى‏فریبند، رسوا سازد و به گفته فرانتس فانون جامعه‏شناس انقلابى الجزایر:

»جامعه سرمایه‏دارى غرب... که همواره از انسان سخن مى‏گوید، و همه جا در پیچ و خم کوچه‏هاى سرزمین خویش، در هر گوشه جهان هرکجا او را بیابد، بکشتارش مى‏پردازد... و پیشرفت انسانهاى دیگر را با خشونت و وقاحت و شدت متوقف ساخته است، و آنان را براى مقاصد و پیروزیهاى خویش به خدمت گماشته است...«7

غرب به این مى‏اندیشد که براى رسیدن به سود بیش‏تر، کارگر را از شرق ببرد تا مزد کم‏تر به آنان بدهد، اما حضرت امیر)ع(، در حاکمیت خودش، از حقوق یک مسیحى دفاع مى‏کند.

در نگاه کلان، روشنفکرى اسلامى آن است که جامعه و حکومت به گونه‏اى نظم یابد که انسانها بتوانند به حقوق‏شان برسند و روشنفکر مسلمان وظیفه دارد میان دولت و مردم، کارگر و کارفرما، مالک و کشاورز و دیگر قشرها و بخشهاى اجتماع روابط انسانى و عادلانه برقرار کند. و با قلم و زبان، این رابطه درست انسانى را در سراسر جامعه گسترش دهد.

 

حوزه: نسبت میان روشنفکرى دینى و عقلانیت را چگونه تفسیر مى‏کنید.

استاد: عقل و عقلانیت، محور دین ماست. ما به لحاظ متون دینى، عقل محوریم. در قرآن واژه عقل و واژه‏هاى هم معناى آن به تکرار و با تاکید آمده است. واژه‏هایى چون لُبّ، قلب، بصیرت، فکر و... محتواى اصلى آن اندیشمندى و خردگرایى است. و پسوند آیات در بسیارى از موارد چنین است:

»أفلا تعقلون، اولوالالباب و...«

امام رضا)ع( فرمود:

»صَدیق کل امرءً عقلُه و عدوه جهلُه.«

درباره خردورزى از دین و رهبران دینى سخن بسیار داریم. قرآن مؤمنان خردمند را کسانى معرفى مى‏کند که: نظرها و سخنها را مى‏شنوند و با خردورزى، بهترین آنها را برمى‏گزینند.8 امامان شیعه به برخورد افکار و خردها سفارش کرده‏اند:

»إضربوا الرأى بعضه ببعض یتولد منه الصواب، إمحضوا الرأى مخض السقاء.«9

رأیها را، برخى بر برخى دیگر، عرضه کنید)و آنها را کنار هم نهید( که راى درست این‏گونه پدید مى‏آید. راى و نظر را - همچون شیرى که براى بیرون آوردن کره آن در میان مشک مى‏ریزند و مى‏زنند - بزنید.

بهترین تعبیر حدیثى در این باره روایتى است که در کتاب »مجمع البحرین« آمده است:

»العقل شرع مِن داخل، و الشّرعُ عقل مِن خارج.«

عقل و شرع، دو رکن تشکیل دهنده خرد ناب انسانى است و انسان خردمند، با عقل، شریعت را مى‏پذیرد و داده‏هاى عقلانى خویش را، در موارد مشکوک، با آموزه‏هاى وحى مى سنجد، و خود را از سرگردانى رهایى مى‏بخشد.

روشنفکرى دینى با این عقلانیت جلو مى‏رود. امّا اگر مراد از عقلانیت و عقل‏گرایى استقلالِ عقل و بى‏نیازى از وحى باشد، غلط است; زیرا اگر مدعا این باشد که عقل خود بسنده است و همه چیز را براى بشر نشان مى دهد مى‏پرسیم: کدام عقل؟ عقل سرمایه‏دارى یا عقل مارکسیسم؟ آنان مالکیت را اولین اصل از حقوق طبیعى مى‏دانند و اینان مالکیت را نوعى دزدى مى‏شمارند. در این تعارض عقلى، بشر به کدام سو برود؟ یا عقل فلان فیلسوف یا فلان متفکر، و هزاران نمونه‏ى دیگر که هر یک دیگرى را باطل و مردود مى‏شناسد. عقل رئالیستها، یا ایده‏آلیستها، یا اگزیستانسیالیستها و یا... در هر رشته از فلسفه و مکاتب یا دانشها و علوم به نظریات بسیار ناهمخوان و متناقضى مى‏رسیم. حال کدام‏یک ملاک حقانیت است؟ و کدام را باید باور داشت. حتى یک متفکر در دوره‏اى از عمرش مثلاً اصالت ماهیت را باور داشته و سپس به اصالت وجود گراییده است، یا دوره‏اى از عمر ماتریالیست بوده و سپس به جهان‏بینى ماوراى مادى گراییده است. حال کدام‏یک از این عقلها؟

الان در غرب بنگرید چه تضادها در همه راه و رفتارها و گرایشها و گزینشها و باورها و افکارها وجود دارد؟ آیا اینان عاقل به معناى اصطلاحى نیستند؟

از اینها و هزاران نمونه دیگر به اصل محدودیت شناخت و نابسندگى و عدم استقلال عقل در شناخت مى‏رسیم.

از این روى، مى‏نگریم که در میان متفکران قدیم و جدید و در فلسفه و علم، کسى را نداریم که به محدودیت شناخت و تنگناهاى عقل آدمى اعتراف نکرده باشد، و شعر معروف ابن‏سینا:

 دل گرچه در این بادیه بسیار شناخت

آخر به کمال ذره‏اى راه نیافت

زبان حال کل اندیشمندان بشرى است.

در این‏جا به این فرموده خداوند در قرآن کریم مى‏رسیم:

»... و ما أوتیتُم من العلم الّا قلیلاً.«10

از دانش به شما جز اندکى داده نشده است.

و در این سخن امام على)ع( نیک بیندیشیم:

»غایة العقل الاعتراف بالجهل.«11

مناسب است اشاره کنیم به سخن برترانت راسل، فیلسوف و عالم قرن بیستم که مى‏گوید:

»تعریف ما از ماده، از تعریف ماهى‏گیر ایرلندى از تور ماهى‏گیرى‏اش ناقص‏تر است. «

این اعتراف را سالها پیش در کتاب »تاریخ فلسفه سیاسى« دکتر پازارگاد دیدم و براستى شگفت‏زده شدم که فیلسوفان و عالمان با این‏همه ادعاها، حتى به حقیقت نخستین پدیده‏اى که در دست آنان است و نزدیک‏ترین شى به آنهاست و خود آنان نیز در بعد جسمى و تنى از آن)یعنى ماده( ترکیب یافته‏اند، نتوانسته‏اند دست یابند.

دانشمندان دیگر قدیم و جدید نیز اعترافاتى بسیار دارند و من قدیمها این را در یادداشتهایى جمع کرده بودم. ما عقلانیت در شعاعِ وحى و هدایتِ انبیاء را باور داریم. برخى مى‏گویند: مگر انسان به بلوغ عقلى نرسیده است؟

مى‏گوییم: بشر در تمام دوره‏هاى تمدن خویش به هدایت انبیاء نیاز دارد; زیرا انسان با هدایت انبیاء راه اصلى و درست را مى‏فهمد و تنها هدایت وحیانى است که در میان راه‏هاى گوناگون، راه دستیابى به حقیقت را به انسان نشان مى‏دهد. و اگر هدایت اینها نباشد، انسانها همواره در میان این‏همه تضادها سرگردان و متحیر خواهند ماند، و ره به جایى نخواهند برد.

براى نمونه: مهم‏ترین موضوع براى انسان امروز محیطزیست است. حیات ما به هوا و به آب وابسته است. اما از سال 1980 به این طرف، روز به روز سرمایه‏هاى حیاتى در روى زمین رو به کاهش است و هر روز بر آلودگى هوا افزوده مى‏گردد و بشر عاقلِ امروز، همواره آبهاى زیر زمینى و رودخانه‏اى را نیز آلوده مى‏کند، به گونه‏اى که پیش بینى مى‏کنند قرن 21 قرن جنگ بر سر آبهاى شیرین باشد. آلودگى هوا که براى همه روشن است، و انسانهاى روى کره خاکى اکسیژن سالمى نمى‏یابند که درست تنفس کنند، و سلامت‏شان دچار مخاطره نگردد.

لایه اوزون نیز هر روز در حال تخریب است. سالانه در کنفرانس کیوتو دور هم مى‏نشینند تا بلکه پنج درصد از آلاینده‏هاى محیط زیست را بکاهند، ولى آمریکا مخالفت مى‏کند، چون سرمایه‏دارانش زیان مى‏بینند. سرمایه داران هفتاد درصد ماهیهاى دریا را به خاطر سودشان از بین برده‏اند. آلودگى صوتى نیز از دیگر آلودگیهاى ویرانگر زیست محیطى است که زاده از تکنولوژى و صنعت و زندگى ماشینى است.

تمام این کارها به دست انسان امروز با آن همه ادعاهاى فکر و عقل انجام مى‏شود. و دست آورد عقل تجارى، عقل معرفتى، عقل سیاسى سلطه، عقل ابزارى و سودجویانه و در یک کلمه عقل خودکفا و مستقل از دین است. به واقع انسان امروز مصداق کامل این مثل است که: یکى بر شاخ بن مى‏برید.

در هیچ دوره از تاریخ انسان، تا این اندازه انسان نادان نبوده و از فرمانهاى عقل انسانى خویش سرپیچى نکرده است، که در این دوره مى‏کند و داده‏هاى عقلانى خویش را زیرپا مى‏نهد. از دوران آغازین تمدنها تاکنون، در هیچ دوره به این تکامل علمى)شاید( دست نیافته بوده و به این پایه از قانون‏شکنى و ویرانگرى نیز نرسیده بوده است. در طول تاریخ، هیچ‏گاه ندیدیم که انسانها خانه خود را ویران کنند و کمر به تباهى کره زمین ببندند. لکن در همین دوره و با این همه پیشرفتهاى علمى دارند خانه خود را خراب مى‏کنند و فریاد تمام دانشمندان بلند است. این عقل سودجوى ابزارى بر عقل رحمانى و روحانى انسان غالب آمده و هدایت انبیاء را به دیگر سو نهاده است. بگذریم از هزاران هزار مشکل سیاسى، اقتصادى، خانوادگى، تربیتى و... که گریبانگیر انسان عاقل و متمدن امروز است. مشکل فقر را نتوانسته است حل کند، در سطح جهانى مشکل بیکارى رو به افزایش است، مشکل مسکن بیداد مى‏کند، در اکثریت جامعه‏ها بهداشت درستى نیست. جنگ و روابط میان ملتها ستم بنیاد است و...

از همه اینها چشم مى‏پوشیم و به این انسان عاقل امروز مى‏گوییم: رفع تمام این مشکلها پیش‏کش، بیایید و خانه خود را ویران نکنید. نمى‏گوییم که روابط انسانى عادلانه داشته باشید و نظام خانواده و زندگى خانوادگى را متلاشى نکنید و جنگ‏افروزى نکنید و... ، اگرچه هرکدام از اینها به نوبه خود فاجعه است، مى‏گوییم: دست‏کم محیط زیست و عوامل حیات خود را از میان نبرید.

خوب اگر منظور از عقل این باشد فاجعه بار است; اما اگر عقلانیت با هدایت انبیاء در نظر باشد، به حتم یکى از عناصر روشنفکرى است. روشنفکر چه دینى و چه غیر دینى، باید به انسان بیندیشد و راه نجات و چاره را ارائه کند، آینده‏نگر باشد و سرانجام این همه بى‏فرهنگى مدرن و ظلم و ویرانگرى را از اکنون بشناسد. آژیر خطر را براى اجتماعات انسانى یا اسلامى یا حوزوى)اگر روشنفکرى حوزوى است( به صدا درآورد. از قلمرو مسؤولیت خود کاملاً آگاه باشد و براى آن چاره‏جویى و راه درمان اصولى را درنظر بگیرد و ارائه کند. دقیقاً روشنفکرى همین است و جز این نیست.

 

حوزه: درباره عقلانیت با هدایت انبیاء و در شعاع وحى چه ویژگیهاى دیگرى در نظر دارید.

استاد: هویت این عقلانیت همان است که در احادیث از آن به عنوان حجّت درونى در کنار حجّت بیرونى، یعنى انبیاء یاد شده است:

خداوند براى انسان دو حجّت دارد: حجّت ظاهرى; انبیاء و حجت باطنى، عقل.

امام کاظم)ع( فرمود:

»یاهشام انّ للّه على النّاس حجتین: حجهً ظاهره و حجّهً باطنه، فاّما الظاهره فالرُّسُل و الانبیاء و الائمه، علیهم السلام، و امّا الباطنة فالعقول.«12

نمود این عقلانیت آن است که زمان و شرایط زمانى خود را خوب بشناسیم، آن‏گونه که امام رضا)ع( فرموده است:

»ینبغى للمسلم أن یکون.... عارفا باهل زمانه«13

سزاوار است که انسان خداشناس... . مردمان زمانه خود را بشناسد.

ساز و کارهاى دنیاى جدید را بشناسیم، انسان را و دردهایش را بشناسیم. شناخت فرد انسانى و جامعه انسانى و دردهاى انسانى، اگر همراه با نسخه درست و نجات دهنده و شفابخش باشد، این عقلانیت گسترده و وحى محور و دین محور است. هر فردى که این را داشته باشد، روشنفکر است وگرنه واپس‏گراست; و بى‏خبر از خود و خدا و جهان و انسانهاى دیگر.

درباره انسان عقل محور، و محوریت عقل در حیات آرمانى انسان و جامعه انسانى، در قرآن و احادیث ویژگیهاى بسیارى ذکر شده است که شمارش آنها به درازا مى‏کشد، و به نظر من کتاب مستقلى باید در این زمینه تالیف شود، و اندیشمندان حوزه بدانند که عقل انسانى از نظر فرهنگ اسلام، باید در چه زمینه‏هایى به کار گرفته شود. نمونه‏وار در این گفتمان، فشرده به برخى اشاره مى‏کنم:

1. خودشناسى: قرآن کریم:

»وفى انفسکم افلا تبصرون«14

آیا در خود نیک نمى‏نگیرد و نمى‏اندیشید.

امام على)ع( فرمود:

»غایة المعرفة ان یعرف المرء نفسه.«15

هدف نهایى شناخت آن است که آدمى خود را بشناسد.

امام رضا)ع( فرمود:

»افضل العقل، معرفة الانسان نفسه.«16

بالاترین مرتبه خردمندى این است که انسان خود را بشناسد.

فرصت نیست که برخى از آثار این خودشناسى بررسى گردد، و ضرورت آن براى انسانى که مى‏خواهد در جامعه گام نهد ارزیابى شود.

2. شناخت حوزه کارى و کارآیى انسان:

امام على)ع( فرمود:

»من جَهِل قدره، جهل کل قدر.«17

هرکس قدر]و ارزش و کارآیى[ خود را نداند، هیچ قدرى را نخواهد دانست.

در عهدنامه به مالک اشتر فرمود:

»ولایجهل مبلغ قدر نفسه فى الامور; فانّ الجاهل بقدر نفسه یکون بقدر غیره اجهل.«18

و حد و اندازه]و قلمرو و توان و کار[ خویش را بشناسد; زیرا که هر کس قدر خویش را نشناسد، نسبت به قدر دیگران نادان‏تر است.

اکثریت قاطع مشکلات ما در زیست اجتماعى از نشناختن خود انسانى و خود نوعى و فردى انسانهاست.

3. شناخت جهان و پدیده‏هاى آن، از راه تجربه و آزمایش و استقراء و با شناختهاى کلى و عقلانى زاده شده از شناختهاى جزئى. در عقلانیت اسلامى شناخت تجربه و علمى و عینى و استقرایى ضرورى است و نباید به شناختهاى ذهنى و کلى‏گراییهاى برهانى و قیاسى که متدلوژى فلسفه یونان مى‏باشد، بسنده کرد. به این آیه قرآن توجه کنید:

»و فى الارض قطع متجاورات، و جنّات من اعناب و زرع... یُسقى بماءً واحد و نفصّل بعضها على بعض فى الاکل، انّ فى ذلک لایات لقوم یَعقلون.«19

و در زمین، قطعه‏هایى است گوناگون)کوه، هامون، گلزار، شوره‏زار و انواع معادن و منابع و... ( در کنار یکدیگر و کشتزار، و خرما بُنهاى چندساق و یک ساق، که همه با یک آب آبیارى مى‏شود و ما لختى از آنها را در مزه و شیرینى بر لختى دیگر برترى مى‏دهیم; در اینها نشانه‏هایى است براى کسانى که عقل خود را به کار اندازند و دریابند.

کار پیامبران نیز بارور کردن این عقل و کارآ ساختن آن است.

امام على)ع( فرمود:

»فبعث فیهم رُسله و واتر الیهم انبیاءَهُ لیستادوهم میثاق فطرته... و یُثیروا لهم دفائن العقول....«20

خداوند فرستادگان خود را در میان مردمان برانگیخت و پیامبران خویش را پیاپى روانه کرد تا از آنان رعایت میثاق فطرى]الهى[ را باز طلبند، و نیروهاى پنهان خرد آدمى را آشکار سازند...

با توجه به معناى واژه »أثار« که در قرآن نیز به کار رفته است:

»أثار وا الارض و عمروها«21

زمین را پراکند و زیر و رو کرد و شخم زد.

به معناى شخم زدن و زیر و رو کردن است. کار پیامبران به کاوش واداشتن عقل انسانى و فعال سازى آن است.

4. شناخت خدا: آیات و احادیث در این باره بسیار است.

5. شناخت پیامبر)ص(.

6. شناخت تاریخ و زندگى انسانهاى گذشته و قوانین حاکم بر تاریخ:

»أولم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کان عاقبة من قبلهم...«22

آیا در زمین نگشتند تا از پایان کار کسانى که پیش از ایشان بودند آگاه شوند...

7. شناخت آینده و سرانجام کارها، و استراتژى براى آینده داشتن:

امام على)ع( فرمود:

»المومنون هم الذین عرفوا ما أمامهم.«23

مومنان آن کسانند که آن‏چه را در پیش دارند بشناسند.

8. شناخت دشمن و دوست.

9. شناخت و آگاهى و بررسى کامل پیش از هر عمل و حرکت:

امام على)ع( فرمود:

»ما مِن حرکهً الاّ و أنت محتاج فیها الى معرفة.«24

هیچ حرکتى]و اقدام و کار و برنامه‏اى[ نیست جز این‏که در آن به شناختى نیاز دارى.

10. شناخت نقطه شروع و موقعیت هر عمل:

امام على)ع( فرمود:

»من جهل موضع قدمه زلّ.«25

آن که از جاى گام نهادن خویش)و زمینه کار خود( بى‏خبر باشد، خواهد لغزید.

11. شناخت آراء و اندیشه‏هاى دیگران در هر راه و کارى و بررسى درست آنها:

امام على)ع( فرمود:

»من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء.«26

هرکه با آراء گوناگون روبه رو شود، نقاط اشتباه و خطاى هر کار را خواهد شناخت.

و صدها ویژگى دیگر که براى عقل و عقل‏گرایى در تعالیم اسلامى آمده است و براستى کتاب ویژه مى‏طلبد.

 

حوزه: این عقلانیت تا چه اندازه در حوزه‏ها حضور دارد و طلاب چگونه با آن آشنا مى شوند و آیا آموزشها و درسهاى حوزه چنین شناختهاى عقلانى را دربردارد.

استاد: درسهاى حوزه، مانند ادبیات و فقه و اصول و منطق و فلسفه و کلام تا درسهاى خارج همه غیر تطبیقى است; یعنى در همان فضاهاى گذشته سیر مى‏کند. درسهایى که متضمّن افکار و مبانى جدید باشد، کم‏و بیش دیده مى‏شود، ولى خیلى اندک است. نمى‏دانم دانشهایى مانند جامعه‏شناسى، روان‏شناسى، علوم سیاسى، تاریخ صحیح; شناخت استعمار قدیم و جدید، هست یا نیست.

بنابراین، درسهاى حوزه براى به‏دست آوردن عقلانیت به روز دینى، کمک موثرى به طلاب نمى‏کند، و عقل آنان را شکوفا و بارور نمى‏سازد.

طلبه‏ها اینها را از درسهاى حوزه فرا نمى‏گیرند، مگر هر کسى خودش خودساختگى فکرى را پیش بگیرد و خود به تلاشهایى گسترده در شناخت‏ورى و کاوشگرى دست یازد.

سوگمندانه باید اعتراف کنیم که در گذشته حوزویان روشنفکر و اثرگذار در جامعه، خودساخته بودند، اکنون نیز همین طور است. اگر حوزه ساخته بودند، باید ده‏ها مطهرى و بهشتى و علامه جعفرى مى‏داشتیم.

آرى، درسهاى حوزه براى به دست آوردن توان علمى و قدرت یافتن بر فهم و درک درست از متون دین، کارآیى بالایى دارد. باید این درسها و سیر حوزوى طى شود; ادبیات عرب را بشناسد، تعادل و تراجیح، مطلق و مقید، عام و خاص، قواعد لفظى، و عقلى اصول و قاعده‏هاى فقهى را بشناسد، تفسیر و مباحث تفسیرى را بداند.

به حدیث‏شناسى عام و خاص نیز نیک گام نهد. به ادعیه، که فرهنگ جامع اسلامى و تشیع است، بپردازد، و از آنها مسائل حیات انسان را استخراج کند، نهج‏البلاغه را بشناسد و... .

وقتى این دانشها را فراگرفت، مى‏تواند از منابع دینى: قرآن و نهج‏البلاغه و حدیث، به درستى استفاده کند. حال اگر به دانشها و روشها و درکهاى جدید نیز مجهز شود از آن منابع به روز استفاده مى‏کند. بارى تاکید کنم استفاده به روز زبان احادیث چون زبان قرآن است که از کلیت ویژه‏اى برخوردار است، و براستى مسائل بغرنج زندگى انسان امروز در احادیث تبیین شده است. البته شرط آن دو شناخت و دانش است:

1. حدیث‏شناسى و نهج‏البلاغه فهمى، و صحیفه سجادیه‏شناسى و...

2. درک درست از زندگى انسان امروز و مشکلات سر راه او و جامعه‏هاى انسانى.

کدام‏یک از این دو محور، در حوزه‏ها مطرح است؟ و ان‏شااللّه مطرح باشد و دو موضوع اساسى که هریک موضوع یک تحقیق جامع و گروهى است در حوزه جابیفتد و ریشه بگیرد، و به آن بها داده شود:

1. دانشهاى لازم روز، بویژه در رشته‏هاى علوم انسانى.

2. درک مقارن و تطبیقى)بدون تأویل و تفسیر به راى( آیات و احادیث.

و این کارى کارستان است، و اساتید ویژه‏اى مى خواهد، اگر وجود داشته باشد؟ لذا افرادى که این سیر علمى حوزوى را نگذرانده‏اند و در حوزه دین سخنان روشنفکرى مى‏زنند، لغزشهاى بسیار دارند; یا تفسیر به رأى مى‏کنند و یا سخنان‏شان تناقض و تعارض دارد. با استفاده از یک حدیث سخنى مى‏گویند، اما در همان موضوع از ده‏ها حدیث دیگر، غفلت دارند. براى نمونه: درباره فقر احادیث گوناگون است: هم ستایش فقر را داریم و نعمت بودن آن و هم نکوهش فقر را و نقمت بودن آن. کدام فقر نعمت الهى است؟ کدام فقر نقمت و عذاب الهى است؟ انسان با دانش حوزوى باید بنشیند و تفسیر کند، آیا آن فقرى که بر انسان تحمیل کنند و با سکوت به آن تن بدهد مورد نکوهش نیست؟

این بحث در کتاب »الحیات« به تفصیل بیان شده است.27

یا در مسائل حقوقى زن و خانواده، یا در مسائل سیاست و مدیریتهاى اجتماعى، یا در مسائل تربیتى و روانى و یا در مسائل بسیار حساس و مهم آینده و آینده‏نگریهاى لازم و مسائل زیست محیطى، الگوى مصرف و صنایع و... که اسلام چه حقایق جاودانى در این زمینه‏ها دارد، و باید با اطلاع از مسائل روز به آنها پرداخت تا ژرفایى و گستره بى‏نظیر آنها اندکى شناخته شود.

 

حوزه: براى فراگیر شدن روشنفکرى دینى در میان حوزویان کدام راهکار اجرایى را پیشنهاد مى‏کنید که در کوتاه مدت این ایده را به بار نشاند و به نتیجه بخش بودن آن اطمینان باشد.

استاد: به نظر مى‏رسد زمینه‏هاى آموزشى و استعدادهاى انسانى در حوزه بسیار است. اما سوگمندانه برنامه جامع و کاملى براى پرورش و شکوفایى دیده نمى‏شود. بى‏گمان راهکار اصلى براى این دو موضوع، نخست فکر و دانش داشتن و سپس فکر روشن و دانش به روز دست آوردن که دومى، یعنى روشنفکرى، فرع‏بخش نخست است.

حال براى این دو موضوع مهم، باید شناخت حوزویان را گسترده ساخت و تنها به دانشهاى معمولِ حوزه بسنده نکرد. براستى از وضعیت انسان امروز، و مشکلات سر راه او، و شناخت دانشها و علومى که مدیریت جامعه‏هاى امروز با آنها صورت مى‏گیرد، آگاه باشند، یعنى بدانند معاش و زندگى اقتصادى انسان امروز با چه شیوه‏ها و راهکارهایى مدیریت مى‏شود، زندگى اجتماعى و روابط میان ملتها، و جنگ و صلح‏ها و آشتى‏ها و ستیزها با چه علومى؟ و بدین‏سان دانشهایى که در برنامه‏ریزى و مدیریت اجتماعات امروزى موثر است از آنها اطلاع و آگاهى داشته باشند، تا نقطه ضعفها و نقطه‏هاى قوت آنها را تشخیص دهند، و راه حلهاى اسلامى آنها را کشف کنند.

مثلاً الگوى مصرف اسلامى، تولید و توزیع در چهارچوب تعالیم اسلامى، حکومت و زمامدارى اسلامى و... را بشناسند، و آنها را به جامعه‏هاى تشنه امروز عرضه کند. اینها روشنفکرى دینى است. تنها دنیا دیدن و با چشم ظاهرى انسانها را نگریستن، روشنفکرى نمى‏آورد. شناخت انسان و مسائل حیات امروز، مبناى روشنفکرى است، و حوزه باید براى تحقق این آرمان به روز و متعالى، گامهایى بلند و دشوار بردارد، و جریان‏شناسى تمدن امروز را حوزوى کند، نه این که فردى باشد، و افراد خاصى به این دانشها برسند)چون شهید مطهرى( و حوزه از این دست مسائل بى‏خبر باشد و حتى به آنان‏که این شناختهاى به روز را با هزار خونابه دل به دست مى‏آورند، بهایى ندهند و حتى مدرس و استاد در این حوزه‏هاى فکرى را مدرس رسمى حوزه نشناسند! چنانکه الان این‏طور است.

دیگر از راهکارها براى بیرون آمدن از قالبهاى گذشته و باز شدن فضاها و ساحتهاى جدید، تشویق و ترغیب طلاب به نویسندگى و فراهم کردن شرایط و زمینه‏هاى بایسته براى این منظور است. چون نویسندگى در اصل و پایه، اندیشمندى است، و آگاهى از زمان و حوادث زمانى، و انسان و اجتماعات انسانى که این باید تحقق یابد، و دیگر این‏که روشنفکر حوزوى باید بتواند افکار و ایده‏هایش را با یکى از ابزارهاى جدید، مانند قلم بیان کند. روشنفکرى که اهل قلم نباشد، سراغ نداریم، شما نشان بدهید. بارى اگر کسى چنین باشد، براى شخص خودش و در زیست فردى روشن‏اندیش است، نه براى همگان، و رسالتى اجتماعى ندارد.

به کسى گفتم: مى‏دانید چرا طلبه‏ها کم‏تر و به ندرت نویسنده مى‏شوند؟ زیرا در نظام حوزه نویسندگى و اهل قلم بودن مورد توجه نیست و بها و ارزشى به آن داده نمى‏شود. حالا که ترقى کردند مى‏گویند: بله نویسنده بودن خوب است. اما چگونه انسان طلبه نویسنده مى‏شود، چه درسها و هزینه‏ها و کتابهایى مى‏خواهد، و در چه کارگاه‏هاى نگارش باید شرکت کند؟ و چقدر باید عمر بگذارد؟ و هزینه‏هاى لازم آن را چه کسى تأمین کند؟ از اینها در حوزه خبرى نیست، بلکه بى‏ارزش نیز هست؟ عینیت‏هاى حاکم بر اندیشه، حوزه و مدیران حوزه‏ها، بیانگر این حقیقت بسیار تلخ است. اگر بنده مى‏خواستم در حوزه برنامه‏ریزى کنم، به حتم، در چهار سطح، از طلبه‏ها مقاله مى‏خواستم:

1. نامه به پدر و مادر، و نامه به یک رئیس، و نوشته‏هاى کوتاه گزارش‏گونه و خاطره نویسى و...

2. مقاله پنج صفحه‏اى براى روزنامه‏ها و مجله‏هاى محلى

3. مقاله خوب براى مجله‏هاى تخصصى

4. نوشتن کتابهاى خوب با اصالت معنى و محتوا و زیبایى نگارش

براى هرکدام از این چهار سطح، چهار درجه ارزشیابى مى گذاشتم و آن را در تراز ارزشیابى علمى و درسى رایج در حوزه قرار مى‏دادم، تا طلاب به شرکت و مشارکت جدى در کلاس و کارگاه نویسندگى وادار شوند. اگر کلاس نویسندگى گذاشته شود، ولى نویسندگى در نظام ارزشیابى نباشد، ممکن است یکى دو ترم جلو برود، ولى سرانجام به تعطیلى مى‏انجامد. همچنان که بارها تجربه شده است. علت هم روشن است; زیرا طلبه مى‏بیند براى درس مثلاً کفایه ارزش قائل هستند و باید در ارزشیابى موفقیتش آشکار شود، ولى براى نویسندگى و نویسنده شدن هیچ ملاک و معیار موفقیتى و ارزشیابى‏اى در کار نیست. و این کار در نظام حوزه هیچ است و هیچ... چنانکه در عینیت مى‏نگریم.

هم اکنون عصر کتابت است. ارتباطهاى سریع و فراگیر علمى و فرهنگى نیز از طریق سایتها و وبلاگها بر پایه نویسندگى و متنهاى نوشتارى میسر مى‏شود. این ابرازِ به روز و کارآمد را باید به خدمت گرفت. در این فضا، روشنفکرى حوزوى بدون قلم و نویسندگى به ثمر نمى‏نشیند.

 

حوزه: در حوزه نزدیک به یک دهه است که برنامه رساله‏نویسى براى سطحهاى چهارگانه اجرا مى‏شود. آیا این طرح، زمینه را براى نویسندگى طلاب فراهم نمى‏آورد.

استاد: آرى این گامى است در راه نویسندگى. اما فراموش نکنیم که براى نویسنده شدن باید گامهایى پیش از این مرحله و نیز بعد از آن برداشته شود. زیرا فردى که تاکنون در فرآیند یادگیرى روش پژوهش و نویسندگى قرار نگرفته و در مقام عمل چیزى ننوشته است، به یکباره چگونه مى‏خواهد رساله بنویسد. نهایت خوش‏نظرى نتیجه‏اش این مى‏شود که وقتى همین پایان نامه‏ها را براى داورى مى‏آورند، بیش‏تر آنها از صدر تا ذیل باید درست شود و ویرایش گردد. زیرا نه انسجام معنوى دارد، و نه نگارش درست. البته همان‏گونه که پیش‏تر گفتم استعدادها و شالوده‏ها زیاد است، ولى در اثر بى‏توجهى مدیران و بزرگ‏ترها، این استعدادها به خزانى بى‏بهار گرفتار آمده است، و سرانجامى اندوهبار دارد؟

 

حوزه: موانع و بازدارنده‏هایى که جریان روشنفکرى حوزه را، با وجود استعدادها و شالوده‏ها، به حرکتى کُند و نتیجه‏اى غیر قابل قبول کشانده است، چه چیزهایى مى‏دانید.

استاد: از سه راه جلو رشد و شکوفایى روشنفکرى حوزوى گرفته مى‏شود:

1. موانع آموزشى: همان‏گونه که پیش‏تر گفته شد، در آموزشهاى حوزه باید مواد آموزشى گنجانده شود که طلاب با انسان‏شناسى و جامعه‏شناسى و زمان‏شناسى آشنا شوند. برخى رشته‏هاى مهم و اساسى تخصصى شود و دانشهایى که به مدیریت انسان و جامعه پیوند دارد، در حدّ اطلاعات عمومى آموزش داده شود. برخى از آموزشها، مانند علم اصول را مى‏توان از حجم آن کاست، علومى مانند کلام جدید را بدان افزود. کلامى که اکنون در حوزه‏ها تدریس مى‏شود، در حقیقت تاریخ کلام و تاریخ فلسفه است. آموزش کلام و فلسفه روز نیز لازم است.

طلاب باید اقتصاد و مسائل مالى جدید را بشناسند، اگر نشناسند نمى‏توانند بازار و تجارت و معیشتى که اسلام براى مردم خواسته است، درست تفسیر و تبیین کنند. در دوران حیات آیت اللّه میلانى در مشهد، از ایشان رساله کوچکى درباره احکام سفته و سرقفلى پخش شد.

مرحوم آقاى عالى‏نسب، اقتصاددان معروف و باتجربه کشور، که فردى اندیشمند بود، خدمت ایشان مى‏آید و مى گوید: این فتواى شما سبب مى‏شود در زمان کوتاهى بتوان پول اندکى را به میلیون رساند. پس از این جریان، آقاى میلانى دستور مى‏دهند آن رساله کوچک را از میان مردم جمع کنند.

در این‏جا دو نکته مهم نهفته است:

1. یک مرجع اسلامى چون شناختى از پول، و اقتصاد جدید نداشته است، فتوایى مى‏دهد که در ماهیت، ربوى و ظلم بنیاد و ضدحقوق مردمان است.

2. دیگر این‏که آن بزرگ - رحمت خدا بر او باد - این درک باز و روشنفکرانه را داشته است، که از یک غیر حوزوى حرف حسابى را بشنود و بدان ترتیب اثر دهد، تا بدان پایه که دستور بدهد آن رساله‏اش از دور خارج شود. چون همین اندازه روشنفکرى در خیلى جاها دیده نمى‏شود. و براستى کم است که سخن یک غیر حوزوى مورد پذیرش قرار گیرد، و اشتباه یک فتوا از آن کشف گردد. پس حوزوى باید ماهیت پول و نقش سفته و چک را خوب بشناسد. نگوید چک پول نیست کاغذ است. این کاغذ را مى‏توان به زیادتر یا کم‏تر فروخت.

اگر این طور است پس رباى قرآنى چه مى‏شود؟ این خطاها نتیجه نشناختن مسائل اقتصادى جدید است.

و من در این‏جا اشاره کنم به سخن یکى از اساتید که عقیده داشت: انواع چک‏ها، کاغذ است یک میلیارد چک، کاغذ است و ارزش کاغذى دارد، نه ارزش پولى و لذا مى‏شود آن را به دو برابر و بیش‏تر فروخت و ربایى تحقق نمى‏یابد! بنگرید! بى‏خبرى از ماهیت پول، و تجسم‏هاى گوناگون و زمانى آن، کار را به کجا مى‏کشاند که رباخوارى طبق برخى فتاوى، به راحتى و بدون کم‏ترین دغدغه انجام مى‏شود!

در آموزشهاى حوزه به دانشهاى جنبى مانند اقتصاد، آن اندازه بها بدهیم که اسلام بها داده است. امام صادق)ع( فرمود:

»إنّ مِن بقاء المسلمین و بقاء الاسلام اَن تصیر الأموال عند من یعرف فیها الحق و یصنع فیها المعروف و إنّ مِن فناء الاسلام و فناء المسلمین اَن تصیر الاموال فى أیدى مَن لایعرف فیها الحق و لایصنع فیها المعروف.« 28

از جمله عوامل بقاى مسلمانان و اسلام آن است که اموال نزد کسانى قرار گیرد که حق مال]و مال‏دارى[ را بدانند و کار نیک کنند، و از جمله عوامل فناى اسلام و مسلمانان آن است که اموال به دست کسانى بیفتد که حق مال]و رشد و توزیع ثروت[ را ندانند، و اموال را در راه کارهاى نیک]و انسانى[ به مصرف نرسانند.

حضرت مى‏فرماید: اقتصاد در دست کسانى باشد که حق و حقیقت را مى‏شناسند و راه استفاده درست و غیرظالمانه را مى‏دانند. و سرمایه گذارى بهینه و بهره‏بردارى بهینه و منطقى را در نظر مى‏گیرند.

2. موانع مدیریتى: در مدیریت حوزه، جایگاهى براى روشنفکرى و اندیشه‏هاى نو و تواناییهاى روشنگرانه، تعریف نشده است و هیچ مشوقى نیز براى این دست گرایشها و افراد وجود ندارد. دیگر آن که برنامه‏هاى آموزشى به منظور آشنایى تدریجى طلاب با دانشهاى جدید و مرتبط با آموزه‏هاى دین، سامان نیافته است.

3. موانع روشى: در حوزه روش مطالعاتى و پژوهشى به روز، که طلاب به کمک آنها بتوانند به برداشتهاى متقن و نو دست یابند و مطالب روزآمد و پاسخ‏گو را از متون دینى استخراج کنند، به گونه‏ى کلاسى و کارگاهى ارائه نمى‏شود. حتى استادان سطح خارج نیز، جز اندکى، توجه درخورى به این مهم ندارند.

 

حوزه: در کشور ما از میان روشنفکران دینى یک گروه روشنفکران حوزوى هستند که با ژرفایى تمام، به دانشهاى حوزه مجهزند و از دانشهاى جدید، بویژه علوم انسانى آگاهیهایى دارند. اینان با دل مشغولى و تعلق خاطر به حوزه ایفاى مسؤولیت مى‏کنند. گروه دیگر روشنفکرانى هستند که برآمده از نظام دانشگاه‏اند و کم و بیش با پاره‏اى دانشهاى حوزه آشنایى دارند. و چون در حوزه دین و معارف دینى سخن مى‏گویند، روشنفکر دینى نیز شمرده مى‏شوند. تمایز و تفاوت مبنایى این دو جریان را چه چیزى مى‏دانید.

استاد: تفاوت مبنایى میان این دو به همان سخنى باز مى‏گردد که پیش‏تر گفتم; روشنفکر حوزوى بر مبناى دین مى‏اندیشد و با مبانى علمى درباره قرآن و حدیث و معارف دین سخن مى‏گوید و برداشتهاى دینى را ارائه مى‏کند، و معیارهاى کلى را از دین مى‏گیرد و بر پایه آنها مى‏خواهد انسان و جامعه را بسازد و تحول ایجاد کند و همواره پاسدار ارزشها و باورها و دستورهاى دین است و مى‏کوشد تا در اصطکاکها و تعارضهاى ظاهرى و عرضى، چهره و نمودهاى اصیل دینى روشن و شفاف بماند.

اما روشنفکران دینى غیر حوزوى، چون چنین مهارت علمى و تخصصى در دین ندارند، نوعاً از جهت شناخت دین مشکل دارند و گرفتار خطا مى‏شوند. خطاهایى که چه بسا به کنار گذاشتن دین منتهى مى‏شود. اگر کسى سکولاریزم یا پلورالیزم یا فمینیزم را پذیرفت، دیگر دینى بر جاى نمى‏ماند، تا او روشنفکر آن باشد. به هرحال باب تأویل و توجیه و تفسیر به رأى باز مى‏شود، و اسلام را تابع اندیشه‏ها قرار دادن روش کار مى‏گردد.

دیگر آن که روشنفکر غیر حوزوى، بیش‏تر با برداشت عقل و استحسانهاى عقلى جلو مى‏رود و این سبب مى‏شود درصد خطا و اشتباه بالا برود و در حقیقت به آن‏چه که منظور اوست نرسد. با همین دغدغه مرحوم دکتر شریعتى به آقاى اخوى]استاد محمد رضا حکیمى[ وصیت مى‏کند که نوشته‏هاى من را از نظر لفظى و معنوى تصحیح کنید. و وصیت خود را وصیتى شرعى نامیده است; یعنى از جهات مطابقت با دین و عدم مطابقت آن، دقت شود. یادم هست آن مرحوم به مشهد آمده بود، درباره اشتباهى، برخى از علما به ایشان تذکر دادند. در بازگشت به تهران آن اشتباه را تصحیح کرد. این روحیه نقد پذیرى جاى تقدیر دارد و ایشان این چنین بود و این الگو است براى برخى روشنفکران امروز که کم‏تر از این روحیه برخوردارند.

 

حوزه: حرکت روشنفکرى حوزه را به پرهیز از چه امورى هشدار مى‏دهید.

استاد: روشنفکرى حوزه را از دو محور به جدّ پرهیز مى‏دهم:

1. روشنفکر زدگى: یعنى‏به هر بهایى به روشنفکرى بگراید و مبانى و اصل و فرع دین را به دنبال تخیلات خود یدک بکشد، و به تأویل و توجیه ناهنجار اصل و فرع دین بپردازد، و دین را از ساحَتِ این دنیا تبعید کند.

2. التقاط: یعنى آموزه‏هاى دین را با برخى اندیشه‏هاى روشنفکرانه نوظهور درآمیزد و براى همسان نشان دادن آنها بکوشد، و معجونى از دین بسازد که نه دین است، و نه مسائل روز.

اصالت دینى اگر شناخته شود، و هدفها و معیارهاى اصلى دین روشن شود، پیشگام هر حرکت نو و سازنده و به روز است و نیاز به تفسیر و توجیه‏هاى ناسازگار ندارد.

 

حوزه: آینده روشنفکرى حوزه را چگونه مى‏بینید.

استاد: مراکز آموزشى و پژوهشى و سازمانهاى آکادمیک در بستر حوزه و درسهاى جانبى که افزوده شده است، افق بازتر و روشن‏ترى را امید مى‏دهد. طلاب بکوشند از فضاهاى جدید در حوزه استفاده کنند و با مطالعه و بررسیهاى روشنگرانه به خودسازى بپردازند، و روشنفکرانى اصولى و مبنایى شوند، نه شعارى و بى‏محتوا. بویژه پرسشهایى که از بیرون حوزه مى‏شود، جدى بگیرند، با مطالعه و فکر درصدد پاسخ درست و قانع کننده برآیند. این کار اثر بسزایى در به دست آوردن فهم درست از متون دین و روشنفکرى دینى دارد. حتى اگر در حوزه مرکزى براى جمع‏آورى پرسشهاى نسل جدید از سراسر کشور و جهان اسلامى ایجاد مى‏شد و به صورت گروهى کنار یکدیگر مى‏نشستند، با هم اندیشى پاسخها را بررسى مى‏کردند، بدون شک براى شکوفایى و رشد استعدادهاى خفته و توسعه روشنفکرى و نواندیشى در حوزه کارساز بود. و براى پاسخ‏یابى برخى پرسشها، حضور اساتید نیز ضرورت دارد، و گاهى براى یک پاسخ باید مشاوره انجام گیرد، و در نوع تعبیر سازیها دقت شود و میان چندین پاسخ بهترین‏ها گزینش شود و عرضه گردد.

 

حوزه: در پایان اگر سفارش یا نکته خاصى براى طلاب دارید، بفرمایید.

استاد: من در پایان باید عرض کنم: طلاب باید به شیوه‏ها، دانشها و اطلاعاتى که براى پاسخ به سوالات نسل امروز لازم است، مجهز شوند و سپس در نشریات حوزوى، و حتى رادیویى و تلویزیونى فرصتهایى را براى پاسخ به سؤالات بگذارند که این از واجبات زمان ما است; بویژه که دشمن به شبهه پراکنى به طور گسترده دست زده است و امید این‏که مرکز رادیویى و تلویزیونى قم، به این کار مهم دست زند، و با تأسیس مرکزى در ارتباط با همه مراکز فرهنگى اسلامى، هر روز و هر هفته و هر ماه و سال، سؤالات را گردآورى کنند، و پس از دسته‏بندى و حذف تکرارها، به پاسخ‏گویى بسیار حساب شده دست زنند و بدانند که این کارِ هر طلبه یا عالم و... نیست، اطلاعات به روز، و شناخت عمیق اسلام، و هوشیارى ویژه مى‏خواهد که بتوانند نسلها را نجات دهند. باید توجه داشت که اصول اشکالها و انتقاد به دین یکسان است و شبهه‏پراکنیها نیز در محتوا یکدست است، و پاسخها مى‏توانند آن ویروسها را از ذهنیت جامعه بزدایند. براستى جاى این برنامه در رادیو و تلویزیون، بویژه شبکه‏هاى شهر مقدس قم خالى است، به شرط این‏که براى این کار از کارشناسان مسائل اسلامى، که در برخى مراکز هست، نیاورند بلکه از اسلام شناسان راستین بهره گیرند; زیرا که بد پاسخ دادن خود اثبات اشکال و شبهه است.

 

حوزه: از صبر و حوصله شما در پاسخگویى به سؤالها تشکر مى‏کنیم.

پى‏نوشتها:
1. نهج‏البلاغه، حکمت 235.
2.بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 119/41، مؤسسة الوفاء، بیروت.
»و من کتب ابن طلحة روى أنّ سودة بنت عمارة الهمدانیّة دخلت على معاویة بعد موت على، فجعل یؤنّبها على تحریضها علیه أیّام صفّین، و آل أمره إلى أن قال: ما حاجتک؟ قالت: إنّ اللّه مسائلک عن أمرنا و ما افترض علیک من حقّنا و لایزال یتقدّم علینا من قبلک من یسمو بمکانک و یبطش بقوّة سلطانک، فیحصدنا حصید السنبل و یدوسنا دوس الحرمل، یسومنا الخسف و یذیقنا الحتف، هذا بشر بن أرطاة قدم علینا فقتل رجالنا، و أخذ أموالنا، و لولا الطّاعة لکان فینا عزّ و منعة، فانّ عزلته عنّا شکرناک و إلاّ کفرناک; فقال معاویة: إیای تهدّ دین بقومک یا سودة؟ لقد هممت أن أحملک على قتب أشوس فأردّک إلیه فینفذ فیک حکمه فأطرقت سودة ساعة ثمَّ قالت:
صلّى الا له على روح تضمّنها
قد حالف الحقّ لایبغى به بدلا
فقال معاویة: من هذا یا سودة؟ قالت: هوواللّه أمیرالمؤمنین علىّ بن أبى طالب واللّه لقد جئته فی رجل کان قد ولاّه صدقاتنا فجار علینا، فصادفته قائماً یصلّی، فلمّا رآنى انفتل من صلاته ثم أقبل علىَّ برحمة و رفق و رأفة و تعطّف و قال ألک حاجة؟ قلت: نعم، فأخبرته الخبر، فبکى ثمّ قال: اللهمّ أنت الشاهد علی و علیهم، و أنىّ لم آمرهم بظلم خلقک; ثمّ أخرج قطعة جلد فکتب فیها:
»بسم اللّه الرّحمن الرحیم قدجاتکم بیّنة من ربّکم فأوفوا الکیل و المیزان و لاتبخسوا النّاس أشیاءهم و لاتفسدوا فى‏الأرض بعد إصلاحها ذلکم خیر لکم إن کنتم مؤمنین، فاذا قرأت کتابى هذا فاحتفظ بما فى یدک من عملنا حتّى یقدم علیک من یقبضه منک، والسّلام.«
ثمّ دفاع الرقعة إلیَّ، فواللّه ماختمها بطین و لاخزنها، فجئت بالرّقعة إلى صاحبه فانصرف عنّا معزولاً.«
3. وسائل الشیعه، ج 49 /11.
»... عن رجل بلغ به امیرالمؤمنین)ع( قال: مر شیخ مکفوف کبیر یسأل: فقال امیرالمؤمنین)ع(: ما هذا؟
قالوا: یا امیرالمؤمنین نصرانّى. فقال امیرالمؤمنین)ع(: استعملوه حتى اذا کبر و عجز منعتموه. أنفقوا علیه من بیت المال.«
شهید مطهرى این رفتار زیبا و انسانى امام على)ع( را این گونه ترسیم مى‏کند:
»پیرمرد نصرانى، عمرى کار کرده و زحمت کشیده بود، امّا ذخیره و اندوخته‏اى نداشت، آخر کار هم کور شده بود. پیرى و نیستى و کورى، همه با هم، جمع شده بود و جز گدایى، راهى برایش باقى نگذارد، کنار کوچه مى‏ایستاد و گدایى مى‏کرد. مردم ترحم مى‏کردند و به عنوان صدقه، پشیزى به او مى‏دادند و او از همین راه، بخور و نمیر به زندگانى ملالت‏بار خود ادامه مى‏داد.
تا روزى امیرالمؤمنین، على‏بن ابى طالب، علیه السلام، از آن‏جا عبور کرد و او را به آن حال دید. على به صدد جست‏وجوى احوال پیرمرد افتاد، تا ببیند چه شده که این مرد به این روز و این حال افتاده است، ببیند آیا فرزندى ندارد که او را تکفل کند؟ آیا راهى دیگر وجود ندارد که این پیرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگى کند و گدایى نکند؟ کسانى که پیرمرد را مى‏شناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانى است و تا جوانى و چشم داشت، کار مى‏کرد. اکنون که هم جوانى را از دست داده و هم چشم را، نمى‏تواند کار بکند، ذخیره‏اى هم ندارد، طبعاً گدایى مى‏کند.
على علیه السلام، فرمود:
»عجب! تا وقتى که توانایى داشت، از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشته‏اید؟
سوابق این مرد حکایت مى‏کند که در مدتى که توانایى داشته کار کرده و خدمت انجام داده است. بنابراین بر عهده حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید از بیت‏المال به او مستمرى بدهید. «                                  مجموعه آثار، ج 480479 /18.
4. نهج البلاغه نامه 53.
5. تهذیب ج77 /7، استبصار ج83 /3.
»عن ذکریا بن آدم، قال: سألت الرضا، علیه السلام، عن رجل من اهل الذمة اصابهم جوع فأتى رجل بولد له فقال: هذا لک اطعمه و هو لک عبد.
قال: لایبتاع حر فانّه لایصلح لکُ و لامن اهل الذمة. «
6. عیون اخبار الرضا)ع(، ج15 /2، مسند الامام الرضا)ع( ج332 /2.
»قال یاسر: و کتب من نیسابور الى المأمون ان رجلاً من المجوس اوصى عند موته بمال جلیل یفرق فى الفقراء و المساکین ففرقه قاضى نیسابور على فقراء المسلمین. فقال المأمون للرضا)ع(: یا سیّدى ما تقول فى ذلک؟
فقال الرضا)ع(: ان المجوس لایتصدقون على فقراء المسلمین فاکتب الیه ان یخرج بقدر ذلک من صدقات المسلمین، فیتصدق به على فقراء المجوس«
7. فرانتس فانون، پروفسور ایزن ال جندزایر، ترجمه على‏رضا مهاجرى.
8. سوره زمر، آیه 18.
9. الحیاة، محمدرضا، على و محمد حکیمى، ج287 /1.
10. سوره اسراء، آیه 85.
11. الحیاة ج122 /1.
12. الحیاة ج227 /1، به نقل از اصول کافى، ج16/1.
13. همان/ 249، اصول کافى، ج224 /2.
14. سوره ذاریات، آیه 21.
15. الحیاة ج213 /1.
16. همان/ 215; بحار 352 /72.
17. همان/ 214.
18. نهج‏البلاغه، نامه 53.
19. سوره رعد، آیه 4.
20. نهج البلاغه/ خطبه 1.
21. سوره رم، آیه 30.
22. همان/ آیه 9.
23. الحیاة ج273 /1.
24. همان، 62; تحف العقول/ 119.
25. همان/ 276.
26. همان/ 287; نهج‏البلاغه، حکمت 173.
27. الحیاة، ج411 - 380 /4، گردانیده فارسى.
28. وسائل الشیعه، ج521 /11; الحیاة ج125 /3.