سید محمود طالقانى، از پیشگامان جنبشِ روشنفکرى دینى بود. سرفصلهاى برجستهاى از دفتر روشنفکرى روحانیت به نام آن مفسر، خطیب بزرگ و مبارز نستوه رقم خورده است.
وى در عرصههاى گوناگون نواندیشى دینى، نه تنها داراى نظریه و نظریهپرداز که میاندار بود. خردورزى، اندیشه تحول در نظام آموزشى و تبلیغى حوزه، احیاى اندیشههاى ناب دینى، مبارزه براى آزادى و عدالت، تلاش براى وحدت حوزه و دانشگاه، تقریب مذاهب اسلامى، روشنگرى و هدایتگرى،1 از ورقهاى زرّین کارنامه درخشان او بود.
خاستگاه روشنفکرى وى، پیش از هر عامل دیگر، حوزه بود. مکتب معنوى و علمى و روشن اندیشانه پدر، درنگ و ژرفاندیشى در آیههاى الهامبخش قرآن و خطبههاى روشنگر نهجالبلاغه، درهاى معرفت و روشنایى را به رویش گشود و بذرهاى خردورزى و آیندهنگرى را در دلاش رویاند. این بارقه را از کانون گرمابخش خانواده و فضاى عطرآگین و روشنایىافزاى محضر نورانى پدر داشت. سید ابوالحسن طالقانى، عالم نیک سرشت،2 خوشفکر و دوراندیش بود، درد دین داشت.3 منزلاش کانون روشنفکران مذهبى بود، پایگاهى براى گفت و گوهاى مذهبى دینى.
آقاسید محمود طالقانى، نخستین درسهاى علوم دینى را در نزد پدر فراگرفت، سپس در مدرسه فیضیه و دارالشفاى قم، آن را بارور کرد. از محضر بزرگانى چون: حجت، بافقى یزدى )م: 1365 ق( و سید محمد تقى خوانسارى )م: 1371 ق( و شیخ عبدالکریم حائرى )م: 1315 ش( بهره گرفت و در جوانى به مرتبه اجتهاد دست یافت.4
پس از مرگ پدر (1310) از وى دعوت شد به جاى پدر اقامه جماعت کند که نپذیرفت، چون احساس مىکرد با اقامه جماعت و مقیّد شدن به آن، در انجام رسالت بزرگترى که به دوش دارد، باز مىماند.
در پاسخ به تقاضاى مریدان پدر، پاسخ داد: این کار براى من زود است. سپس به برادرش گفت:
»آدم نباید اسلام و برنامه مبارزهاش را در محدوده خانه و یک مسجد، آن هم یک محل کوچک چون قناتآباد محدود کند. من، کارهاى مهمترى دارم که بعداً برایت توضیح مىدهم. الان هم باید درسم را بخوانم وهم برنامههایى که دارم انجام دهم.«5
براى تحصیل به عتبات رفت و در درس آقایان: محمد حسین اصفهانى، آقا ضیاء عراقى و میرزاى نائینى شرکت کرد و پس از مدتى، به قم برگشت و با گروهى از طلاب حوزه، در کنار فراگیرى فقه و اصول، به قرآن پژوهى و شناخت احادیث پرداخت. در دانش حدیث، از آقاى مرعشى نجفى، اجازه نقل حدیث دریافت کرد.6 در پى انجامِ تکلیف بود و درس و مدرسه را مقدمه خودسازى و سپس هدایت و حرکت جامعه مىدانست. او با مردم و جامعه، هماره در تماس بود و به عنوان عالم دینى، خود را در برابر بحرانهاو آسیبهاى فرهنگى و اجتماعى جامعه، مسؤول مىدید و براى پاسخ به این نیازها به قرآن و نهج البلاغه چنگ زد و به جستوجو برخاست تا از این دو کتاب جرعههایى برگیرد و به کامهاى تشنه فرو ریزد.
بحرانهاى سهمگین فرهنگى و اجتماعى، ایران آن روز را در برگرفته بود. رضاخان با پشتیبانى انگلستان بر سر کار آمده بود و با سلاح زر و زور و تزویر، به استوارسازى پایههاى قدرت خود مشغول بود. گروهى از روشنفکران غرب زده، سکولار، ضد مذهب و قلم بمزد او را همراهى مىکردند و او با برافراشتن پرچم اصلاحات دروغین و شعار تمدن و ترقى، هولناکترین استبداد را بر کشور حاکم کرد. به نام مبارزه با کهنهگرائى و خرافهزدایى، مهمترین نمادها و شعارهاى دینى و مذهبى، چون حجاب و پاسداشت شهداى کربلا را هدف گرفت7 و عرصه را بر اهل دین و متدینان تنگ کرد. و این خود کار مبارزه با ستم و جهالت و تاریکى را مشکلتر مىکرد و بسیار پیچیده. زیرا که موجهاى جدید با او همراه بودند; چه مکتبهاى غربى و شرقى در این که دوران دین به پایان رسیده و دین خرافهاى بیش نیست، هماهنگى داشتند.
مکتبهاى نوظهور مانند مارکسیسم، خطر دیگرى بود که جامعه را تهدید مىکرد. تودهایها با بهرهگیرى از فقر و پریشان حالى مردم، در کار یارگیرى و از پشتیبانى مادى و فکرى همسایه شمالى برخوردار بودند. ترس و وحشت حاکم بر جامعه و نیز هراس از تکرار تجربه مشروطه، بخشى از روحانیون مبارز را به انزوا کشانده و میدان را براى رقبا خالى گذاشته بود.8
اینها و صدها مورد دیگر، روح و جان این طلبه جوان را مىگداخت و دردمندانه از بزرگان حوزه و استادان خود مىخواست که به فکر چاره باشند و براى خارج شدن از این بحران، راهى بیندیشند که چه کنیم هم در برابر این موجهاى جدید، حرف جدید داشته باشیم و هم از دیانت دفاع کنیم.
دفاع از دیانت را در زوایاى گوناگون پى مىگرفت. با آگاهى که از نقشهها و برنامههاى استعمار داشت، به دفاع از روحانیت و دیانت مىپرداخت.9
طالقانى جوان در اندیشه ایمان مردم و فرداى ملت بود. دغدغه فقر و جهالت و استبداد حاکم او را به تکاپو وامىداشت. براى انجام رسالتِ دمیدن روح بیدارى به جوانان برآن شد به تهران بازگردد.
پس از فراگیرى دانشها و رسیدن به مقام اجتهاد، با اندیشهاى روشن و خردى والا و احساسى قوى و پرشور، براى خدمتِ به اسلام و دگرگونیهاى ژرف در جامعه ستم دیده و به بند کشیده شده، به تهران بازگشت.
شهید بهشتى، به ویژگیهایى از ایشان اشاره مىکند که در مردم و اهل ایمان بسیار اثرگذار بوده و مایه جذب و هدایت نسل جوان و امیدانگیزى در آنان:
»مرحوم آیت اللّه طالقانى، شخصیتِ روحانى و فکرى و اجتماعى و پرجاذبهاى بود و با ویژگیهاى اخلاقى و فکرى و اجتماعى که داشتند، مورد علاقه بسیارى از مردم در قشرهاى مختلف اجتماعى بودند. و انسان از معاشرت نزدیک با ایشان، به خوبى این جاذبههاى انسانى را لمس مىکرد و مىیافت، صراحت، شجاعت، محبت و گرمى، ایمان به خدا و ایمان به هدف و راه و ایمان به مبارزه، درکِ عمیق از نقش ویژه امام در رهبرى انقلاب، که در این ماههاى اخیر مکرراً مرحوم آیت اللّه طالقانى از آن سخن مىگفتند. قدرتِ جذب نسل جوان به روحانیت، درکى زنده از آیات و روایات، احساس مسؤولیت نسبت به سرنوشت اسلام و امت اسلامى، نقاط برجستهاى است که در شخصیت ایشان دیده مىشود.«10
نیاز امروزِ حوزه در فهمِ مؤلفههاى روشنفکرى دینى ایجاب مىکند که آراء و خط مشى آیت اللّه طالقانى به عنوان صاحب نظر و طلایهدار این راه، بهتر، دقیقتر و همه سویه شناخته شود. بینش و جهتگیریهاى آن فرزانه روشن ضمیر، در مقولههاى بنیادین روشنفکرى، بویژه نقطههاى تلاقى و بحثانگیزِ بین روشفنکران مذهبى و تجددگرایان غیر مذهبى و مذهبگرایان سنتى، به بوته بررسى نهاده و از روشنایى چراغى که آن بزرگوار افروخته است، به درستى راه از بىراه باز شناخته شود.
پارهاى از اندیشهها و خطِ مشى آیت اللّه طالقانى در حوزه روشنفکرى دینى که به گمان ما باید دقیق شناخته شود که نیاز امروز حوزههاست، بدین قرار است:
1. خردورزى و عقلانیت
خردورزى، در ساحَتِ اندیشه و رفتار آقاى طالقانى، جایگاه ویژهاى دارد. پارهاى از ویژگیهاى ایشان، مانند: درک زنده از آیات و روایات، درک عمیق مسائل اجتماعى، آیندهنگرى و... ریشه در این شاخصه دارد. شاخصهاى که شاقول حرکت، تفکر و نگاههاى او بود. به هر آموزهاى که مىنگریست، خرد و خردورزى را محور قرار مىداد و آنى از این مدار پا را کنار نمىگذاشت.
آقاى طالقانى بر این باور بود که، تار و پود معارف و آموزههاى اسلام، با خرد و عقلانیت درهم تنیده است. قرآن، مردمان را براى جهتیابى و رسیدن به کمال، بیش از هر چیز، به درک و فهم، تدبر، اندیشهورزى انگیخته است و مىانگیزاند.
در نگاهِ وى، همه باورها، ارزشها و برنامههاى اسلام، بر حکمت و عقل سلیم استوار است و هیچ شبهه و خدشهاى در آن راه ندارد و خرافه و خواب و خیال و گفتههاى بدون منطق را نمىپذیرد; چه اسلام برابر با حکمت و حقیقت و راستى است و خرد جز با راستى میانهاى ندارد. قرآن، سراسر حقیقت و منطق است و مطالب آمیخته با خرافه و اسرائیلیات، که عقل سلیم آن را نمىپذیرد، نباید بر قرآن بار کرد و یا به نام اعجاز آن را به ثبت رسانید.11
تأکید داشت، همه دستورها و آموزههاى شریعت داراى فلسفه و حکمت است و عقل، در صورت توجه به حکمت و فلسفه احکام، آن را پذیرفته و یا دست کم آن را رد نمىکند.
کسانى که اسلام را متهم به خرافهگرایى و خردستیزى مىکنند، یا از فلسفه احکام و شرایط اجراى آن بىخبرند و یا غرض ورزند و در پشت آن، دستهاى آلوده و استعمار اسلام ستیز قرار دارد که مىخواهد اسلام را از صحنه زندگى بیرون راند که تا اسلام در صحنه زندگى است، جایى براى تاخت و تاز آن نیست.
البته کژفهمى و کارکرد نادرست مسلمانان در این خرده گیریها اثرگذار بوده است و همین سبب شده تا افزون بر عقبماندگى و فرورفتن در باتلاق جهل که گریبانگیر ما مسلمانان شده، خرافهاندیشى و کارکرد نادرست ما هم، ابزارى براى بد جلوه دادن احکام اسلام و قرآن گردد.
وى، به موارد گوناگونى از نقشآفرینها و دگرگونیهاى شگفتانگیز مسلمانان در پرتو عقلانیت و خردورزى و فهم درست، در عرصههاى علمى و اجتماعى اشاره مىکند در مَثَل:
فهم درست ما از اصول فکرى و شناخت سنتهاى تغییرناپذیر الهى و تقدیر و سرنوشت، تحرک و پویایى و اقدام و تلاش را در پى دارد و به انسان مسلمان قدرت فکرى مىدهد و از آن سو، فهم نادرست از تقدیر و سرنوشت و رو آوردن به اوهام و خرافات و آداب کهنه آنان را از تحرک و پویایى باز داشته و آنان را در معرض شانس و تصادف و حوادث طبیعت مىگذارد تا براى آنان سرنوشت بسازد.12
و یا: قربانى در حج، افزون بر تزکیه و خودسازى، براى سیر کردنِ شکم فقیران و تهىدستان است. قرآن به روشنى تاکید کرده از ذبیحه خود به فقیران: قانع )آبرومند( و معتر )سمج( بخورانید.13 بىتوجهى به این فلسفه سبب شده در کنار انبوه گرسنگان، سالیانه هزاران هزار از چهارپایان زبان بسته به خاک سپرده شوند و استفادهاى از آنان برده نشود و اموال مسلمانان چنین تلف شود.14
و نیز احکام جزائى اسلام، اگر به درستى و به شرایط خود اجرا شود، راه را بر همه شرر انگیزیها و ناامنیها که امروز جامعهها و انسانهاى بسیارى با آن درگیرند، خواهد بست و در هر زمان و جامعهاى که شمهاى از آن اجرا شده، مردم طعم شیرین امنیت و کرامت و آسایش را چشیدهاند:
»... و من به جاى خود خواهم گفت که: مترقىترین قوانین براى جلوگیرى از بزهکاریها و سرقتها، تجاوزات ناموسى، همین است که قرآن مىگوید. ولى در شرایط اجتماعى و اقتصادى اسلام، در شرایط قسط و عدل اسلام...
این که آیا باید بزهکار تنبیه شود یا نشود؟ اگر باید تنبیه شود، به چه صورت و در چه شرایطى؟ اینها همه بسته به نظر مجتهد و مستنبطى است که مىتواند »شرایط زمان« را در نظر بگیرد.«15
به نظر وى، مجازات بریدن انگشتان دزد که از گذشتههاى دور، تا امروز شمارى از مخالفان و ملحدان، بویژه مستشرقان بر آن اشکال کردهاند، دزدى برخاسته از فقر و گرسنگى و از سر ناچارى و درماندگى نیست تا بگویم این قانون، دستورى است خشن و غیرعقلانى و فریاد برآوریم: چرا انسانى که براى رهایى از مرگ لقمهاى نان از انبان ثروتمندى ربوده انگشتانش بریده شود. قانون مجازات اسلامى، در منظومه دیگر قوانین اسلامى قابل فهم است و دستور قرآنى مجازات دزد، اگر با حدود و شرایطى که دارد اجرا گردد، امنیت و سلامت را براى همه افراد جامعه به ارمغان خواهد آورد، اما مجازاتهایى که اکنون براى بزهکاران رایج است و به کار برده مىشود، آن امنیت و سلامت را براى جامعه در پى ندارد.
»از آنگاه که زندان قانون رسمى گردید، تجربه و آمار نشان مىدهد که جنایات افزایش یافته و بودجه دستگاههاى قضایى و اجرایى و ساختن زندانهاو نگهدارى زندانیان پیوسته بیشتر مىشود. آیا عقل سالم و غیر محکوم مىتواند بپذیرد که چون فردى کشته شد، یا مالش به سرقت رفت، ملتى محکوم است که بودجه زندان قاتل و دزد را و پیش از آن دستگاه قضایى و انتظامى و نگهدارى آن را بپردازد. این هم صورت دیگرى از غربزدگى و محکومیت مغزها است.«16
به نظر ایشان، قانونهاى مدنى و احکام خانواده در اسلام، مترقىترین دستورات است و سرشت و عقل و خرد سلیم، با آن هماهنگ است. افزون بر قانونهاى مدنى ایران که از قرآن و سنت مایه گرفته، اروپا نیز بخشى از قانونهاى مدنى خود را از شریعت اسلام دریافت کرده است. اینک روشنفکران وطنى، بدون توجه به سرگذشت قانونگذارى در جهان، از ارزش قانونهاى دیگران سخن گفته و از دستمایههاى خود غافلاند:
»اروپا بعد از انقلاب فرانسه یک قسمت از قوانین ارث، روابط و حدود را از همین قوانین مدنى ما گرفتند که مىگویند: بعد از فتوحات ناپلئون، یکى از مدارک تدوین قانون مدنى غرب همین شرایع محقق حلى ما بوده که از ما گرفتند و در آن تغییراتى دادند. من، وقتى راجع به ارث و مسائل حقوق زن و روابط زناشویى و خانوادگى مطالعه مىکردم، در حقوق بینالمللى و حقوق اروپا، دیدم تمام رگهها و ریشههاى قوانین اسلامى در آنجا است.«17
عقلانیت، در داد و ستد اسلام با دیگران
آقاى طالقانى بارها یادآور شد: داد و ستد اسلام با غیر مسلمانان، بر مبناى عقلانیت و خردبشرى و انسان دوستانه است و هیچگونه دستورى خشن و خردگریز و ناساز با عقل سلیم در آن دیده نمىشود. کسانى که به نام آزادى عقیده، اسلام را متهم به خشونت و نامهربانى با دیگران مىکنند، یا از روح برنامههاى قرآن بىخبرند و یا غرض ورزند.
جهاد در اسلام، براى از میان بردن فتنه و فریب و به هدفِ نابودى خرسنگهاى سر راه پیشرفت و تکامل بشریت تشریع شده است. جهاد عبادتى است مقدس و در راه خدا و در راستاى مبارزه با قدرتهایى که در برابر حقوق مردم مىایستند و سد راه مىشوند.
جهاد کوششى است براى گسترش توحید و عدالت در جهان.18 جهاد اسلامى، جنگ با فتنهجویى و درنده خویى و فساد است و مبارزه با کسانى که با مسلمانان سر جنگ داشته و با فتنه و فریب و شکنجه، راه را بر گسترش حق و عدالت مىبندند.19 و این قانونى است که وجدان پاکِ همه انسانها آن را مىپذیرد:
»کدام آیین انسانى و وجدان بشرى است که جنگ در راه تکامل و آزادى انسانها و برداشتن فتنه و جنگ و استقرار آیین حق و عدل و رحمت را واجب نداند، یا تصویب ننماید. از جنگ درونىِ انسان و در میان اندیشههاى متضاد و قواى انسانى، تا جنگ در میان موّاد و عناصر طبیعت. کدام آیین و مرام است که زود، یا دیر، به جنگهاى عادلانه و یا ظالمانه کشانده نشود. هر مرام و آیینى که بر پایه حقى باشد و از فریب و سازشکارى منزه باشد و بخواهد مردم مظلوم و محکوم را از ظلم و سستى و توقف و مرگ برهاند و به تحرک درآورد، بعد از ارائه هدف و مرام، قانون مبارزه و جنگ، باید پایه دوم آن باشد... .«20
از نگاه وى، داد و ستد اسلام با کسانى که با مسلمانان سرجنگ ندارند و در پى فریب و شکنجه گروندگانِ به اسلام، برنیامدهاند، بر اساس صلح و رأفت و همزیستى مسالمتآمیز استوار است. آیات قرآن، به روشنى به این نکته دلالت دارند. نکته بسیار دقیقى در این بحث یادآور مىشود و آن این که: این صلح و رأفت، به هیچ روى سبب نمىشود که مسلمانان همه اسرار و رازهاى خود را در اختیار غیر مسلمانان قرار بدهند و آنان را در همه چیز خود محرم به شمار آورند. هشدار مىدهد: مبادا جو زدگى و مرعوب شدن در برابر تبلیغات بیگانگان ما را وادارد از اصول سیاسىِ اسلام دست برداریم. که یکى از آن اصول، ترک همرازى با بیگانگان است که قرآن فلسفه آن را در آیه ذیل بیان فرموده است:
»یاایها الذین آمنوا لاتتخّذوا بطانه من دونکم لایالونکم خبالا ودّوا لو عنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفى صدورهم اکبر قد بیّنا لکم الآیات ان کنتم تعقلون.«21
هان اى کسانى که گراییدهاید! جز از خودتان دوستِ همرازى نگیرید. از هیچ کوششى براى آشفتگى شما باز نمىمانند، بس دوست دارند که شما را به گرفتارى و رنجورى اندازند. براستى خشم و کینه از دهانهاى آنان هویدا گشته است.
چه این آیه مسلمانان را به یک واقعیت خارجى هشدار مىدهد، که غیر مسلمانان نباید بر اسرار مهم فرهنگى و امنیتى شما آگاه شوند. آنان در پى منافع خویشاند و نمىتوانند اسلام را به عنوان مهمترین رقیب مذهبى و سیاسى خود برتابند.22
رشید رضا در تفسیر المنار، براى نشان دادن سعه صدر و تسامح اسلامى و حسن روابطِ مسلمانان با دیگران، فعلهاى: »لایألونکم و قد بدت البغضاء« را بر خلاف ظاهر آیه، قید وصفى گرفته و نوشته است:
»این که قرآن فرموده: از غیر مسلمانان همراز و مشاور نگیرید همه غیر مسلمانان را در برنمىگیرد و تنها شامل آن گروه مىشود که با مسلمانان دشمنى کرده و با آنان همدلى نمىکنند.«23
آقاى طالقانى پاسخ داده است:
»سیاق آیه رایزنى و مشاوره در امور مهم و اسرار مسلمانان را، با همه غیر مسلمانان، ممنوع ساخته است; چه ظهور آیه مطلق است و مسلمانان نباید اسرار خود را بر نامحرمان فاش کنند. و قید: »لایألونکم و قد بدت البغضاء« تبیینى است و دلالت دارد آنان که در تاریکى کفر و بندهاى تعصب و شهوت گرفتارند، نمىتوانند با مسلمانان یکدلى کنند و آنکس که به تاریکى مأنوس شده و از روشنایى گریزان، هرکس که بخواهد او را از تاریکى برهاند دشمن مىپندارد.«24
جایگاه مقتضیات زمان در تشریع احکام
آقاى طالقانى، یکى از شاخصههاى عقلانیت در احکام اسلامى را، توجه قانونگذار، به مصالح روز انسانها و در نظر گرفتن نقش زمان و مکان در زندگى آنان، دانسته است. مقتضیات زمان، نه به معناى همرنگ شدن با پسندها و سلیقههاى زودگذر و بىریشه بشرى، که توجه به حاجتهاى زمان و نیازهاى واقعى بشر است.
به نظر و باور او، قانونهاى اسلامى، دستورهاى پویا و همراه با سرشت بشرى است. دین هم دنیاى انسانها را اداره مىکند و هم عهدهدار تربیت معنوى انسانهاست. چون بشر داراى نیازهاى ثابت و همیشگى است، احکام دین نیز که براى تربیت انسانها تشریع شده، احکامى ثابت و تغییر ناپذیرند و گذشت زمان، آنها را دگرگون نمىسازد. ولى نیازهاى روزانه و دگرگون شونده انسانها در بستر روزگار، سبب مىشود پارهاى از احکام و قانونها، به حسب مصلحت مردم، در روشها و قالبها تغییر شکل دهند. برخى از شبههها و قابل اجرا ندانستنِ احکام قرآن در دوره معاصر، از بىتوجهى به مسأله اسلام و مقتضیات زمان برمىخیزد:
»اسلام در میدان اقتصاد، مانند روابط معنوى و روابط اجتماعى، داراى اصول ثابت و احکام و قوانین متطور است. اصول ثابت آن، منشأ و مبدأ احکام منظور و پایه روابط عمومى است. احکام موضوعات مستحدثه، باید منطبق با اصول ثابت و مصلحت باشد و بر این اساس، احکام اسلام هم ثابت و هم متطور است و جامعهاى که با این اصول و احکام اداره شود، نه متوقف مىشود و نه سابق و لاحق و کهنه و نوى آن از هم گسیخته و غیر مرتبط مىباشد.«25
آقاى طالقانى، عدالت و قسط را از اصول ثابت و تغییرناپذیر شریعت به شمار مىآورد که همچون روح در کالبد احکام جریان دارد و اساس احکام حقوقى و پیوندهاى اجتماعى و اقتصادى بر محور آن در چرخش است و اصلِ عدالت از اصول نسبى و دگرگونپذیر نیست که با سلیقههاى گوناگون تغییر کند. ولى چه بسا شکل و قالب اجراى عدالت در نظام سیاسى و اقتصادى اسلام در روزگاران تفاوت کند.26
در نظر ایشان، شناسایى مقتضیات زمان و شناخت موضوع و مصداقها و نمونههاى آن، بر عهده مجتهدان و اسلامشناسان است که با اندیشهورى در آیات قرآن و سنت ثابت و سیره بزرگان دین و به کارگیرى ذهن خلاق و زمان آشنا، به استنباط احکام بنشینند و احکام ثابت را از احکام دگرگون شونده جدا سازند. یکى از مصداقها و نمونههاى بارز، بلکه اساسى گزارههاى نوپیدا شناسایى این مسائل است.27
پرورش انسانهاى خردمند
خردورزى و منطقپذیرى، شاخصه اصلى انسانِ رشید و رو به رشد است و براى بنیانگذارى جامعه اسلامى، تربیت مردانى دوراندیش و خردمند ضرورى است، تا در پرتو درایت و خردورزى، مصالح اساسى خود را بشناسند و خود را از آسیبهاى راه، دور نگهدارند. جامعهاى که چرخهاى اصلى آن بر عادت و تقلید و خرافه استوار باشد و از منطق و حقپذیرى گریزان، بىگمان ره به جایى نمىبرد و دیر و یا زود، در برابر فرهنگهاى رقیب و مهاجم فرو مىریزد. از این روى، از برنامههاى مهم و اساسى پیامبران خدا، بیدار کردن خردهاى خفته است و پیامبران خدا، نخستین مشعلداران راه بشریت، با جهالت و تعصب و خرافه مبارزه کرده و افقهاى روشن زندگى را فراروى انسانها قرار دادهاند. آنان مردم را از رخوت و دلمردگى به نشاط و حیات و اقدام فراخوانده و فرهنگها و تمدنهاى ناب و پویا را در پرتو خردورزى جمعى پدید آوردهاند:
برانگیخته شدن پیمبران براى این است که آدمى را به بهشت فطرت متوجه سازند و نعمتهاى فراموش شده را به یادشان آرد و خردها را برانگیزاند و پردههاى عادات و تقالید و شهوات را از جلوى عقلها بردارند و به آیات خلقت و جهان بزرگ آفرینش بنگرند و با رمز گیتى آشنا شوند.
پیمبران را با کمى عدد و فزونى تکذیب کنندگان، تبلیغ رسالت کردند و پى در پى، به مقتضاى هر زمان و هر عصرى برانگیخته شدند و در ظلمات قرون، چراغهاى هدایت را افروخته و جمله هم آهنگ، دعوت خود را رساندند.28
»و یضع عَنهم اِصرهم و الاغلال التى کانت علیهم«29
پیامبر آمد، بارهاى سنگینى که به دوش بشر است، بردارد، غلهایى که فکر و اندیشه مردم را و زندگى و حیات مردم را بسته بود، بگشاید. این، هدف این نبى بود. تحلیل طیبات، امر به معروف، نهى از منکر، تحلیل طیبات، تحریم خبائث، برداشتن اصرها و غلها. إصر یعنى چه؟ یعنى بار سنگین بارى که محکم بسته شده آن تحمیلات فکرى و اندیشهاى و عقیدهاى که دنیاى شرک و کفر بر افکار و اندیشههاى مردم تحمیل کرده بود، آن نظام طبقاتى که بر توده مردم تحمیل و بسته شده بود، آن قوانین و آداب و سنتى که مردم را زیر بار تحمیلات کمرشکن کرده بود و آن غلهایى که دست و پاى فکر و حرکت مردم را بسته بود. این پیامبر آمد، همه این ها را بردارد، این غلها را بگشاید.«30
تحجر و جمود و گذشتهگرایى، سبب رکود علمى مىشود و کانونهاى علمى را در جهان اسلام و تشیع، از پیشرفت و پرتوافشانى باز مىدارد. و این آفت، هم در دانشگاه وجود دارد و هم در حوزه - شمارى از مدعیان تمدن و پیشرفت در دانشگاهها، جاى حرکتآفرینى و آیندهنگرى و گشودن افقهاى جدید، به کهنهپرستى رو آورده و در پى احیاى افسانههاى کهن ایران باستان روز مىگذرانند.31
در حوزه نیز، کسانى راه را بر حرکتهاى روشنفکرانه، اصلاحى و روشناندیشانه، بر اثر کژفکرى و کوتاه اندیشى مىبندند و این حرکت ویرانگر و این کسان از گذشتههاى دور بوده و اکنون نیز هستند و مانع تراشى مىکنند.
از باب نمونه، آیت اللّه حائرى، مؤسس حوزه علمیه قم، با آن همه افکار بلند: اهمیت به قرآن، دانشهاى حوزوى موردنیاز و کاربردى، تشویق به یادگیرى زبانهاى خارجى براى تبلیغ دین، مهم شمردن مطبوعات و... در برابر متحجران، مشکل داشت و نتوانست به ایدههاى خود جامه عمل بپوشاند.
آقاى طالقانى ضمن برشمردن بازدارندههاى راه پیشرفت بزرگان حوزه، از جمله آیت اللّه حائرى، نوشته است:
»... یکى از آن موانع بىتوجهى دولت به امور روحانیت و دین بود. مانع دوّم: کسانى هستند که مانند موجودات طفیلى، همیشه اطراف مراجع را براى استفادههاى موقت و کسب حیثیت احاطه مىکنند و هر اقدام اصلاحى را چون برخلافِ مصالح تشخیص مىدهند، فلج مىنمایند. نوعاً این اشخاص، مردمانى به ظاهر متدین و مقدس هستند که یا واقعاً در اشتباهاند و یا مىخواهند عملاً اشتباه کنند و خود را در موقعیت حساس، واسطه بین مردم و مرجع قرار مىدهند و متدرجاً اندیشههاى اصلاحى مراجع را خاموش مىکنند.«32
ایشان، سادهلوحى و زودباورى را از شاخصههاى تفکر بسته و تاریک فکرى مىشمرد که نتیجه مستقیم آن رونق گرفتنِ بازار عوامىگرى و خرافهپردازى، رخنه دشمن در صفوف و اندیشه مومنان است. در غیبت نیروهاى آگاهىبخش و بابصیرت، بازار عوامفریبى و دکانسازى رونق مىگیرد و کسانى به انگیزه به یغما بردن اموال مردم، خرافه مىپراکنند و به جاى توجه دادنِ مردم به اصول مکتب و توحید و عدالت اجتماعى و آزادى و کرامت انسانى و برادرى و برابرى و عزت و شرافت، به فروع و پوسته و ظاهر مىپردازند و در این هنگامه به جاى ارزش شمردن تلاش و کار و عزت نفس، عافیتطلبى و مسؤولیت گریزى ارزش مىشود.
آقاى طالقانى درباره جامعه عوام پرور و مریدباز مىنویسد:
»وقتى حرفه زیاد شد، یک دکان نمىتواند همه را اداره کند و لذا مغازهها متنوع مىشود و سرمایه دین به دست دینداران حرفهاى مىافتد. فروع مىآید جلو و اصول مىرود عقب و گم مىشود. فروع چشم مردم را پر مىکند و دین واژگون مىشود... هدفها برمىگردد و وسیله مىشود و مبانى به طرف فروع برمىگردد. فرع اصل مىشود و اصل فرع. هرکس شکل و قیافهاش جالبتر باشد، دکانش گرمتر است و هرکس فروع را بهتر بلد باشد، عوامالناس بیشتر دورش جمع مىشوند. نمونهاش همین کارهاى دستهبندى و عوامى است که وجود دارد. ما هم آلت دست عوام شدهایم، چون زندگىمان به دست مردم است. اگر با ساز مردم همساز نشویم که مرید جمع نمىشود. این مىشود قیافه و چهره دین که وسیله زندگى و دکان چربى است و هیچ مسؤولیت ندارد. هرچه دلش بخواهد و به هر طرف که بخواهد، مردم را سوق مىدهد. کسى حرف نمىزند یک حکومت بلامنازع و بدون مسؤولیت، که نه پولش مسؤولیت دارد و نه کارش، تا هم حرف بزنى، مىگویند: آقا مجتهد است و رأیش این طور قرار گرفته است.«33
به نظر ایشان سادهلوحى آفتى است بزرگ که شمارى از مؤمنان را در تارهاى عنکبوتى خود فرو گرفته و راه را بر هر روشناندیشى بسته است. او در جمع طلاب در مدرسه فیضیه، طلاب را به این به مسأله مهم توجه مىدهد و مىآگاهاند که »لوح«هاى ساده راه نفوذ دشمن است. از دوران پهلوى و پس از پیروزى انقلاب مثالهایى مىزند که روشنگر است:
»خیلى آسان است یک ساواکى ورزیده - چنانکه ما از نزدیک دیدیم - با یک پیشانى داغدار، با فرائض و نوافل، با حماسه خواندن قوى دینى و اسلامى، با این چهره در میان چنین جوانهاى سادهلوح، پرشور نفوذ کنند. ما از نزدیک ساواک خطیر را که کارشناسهاى اسرائیل و سیا روى اینها کار مىکردند دیدیم. در مسجد، در معبد، در صفوف جماعت، در میان مردم، چنان قراءت حمد و سوره مىخواندند که هیچ مؤمنى به این خوبى نمىخواند. انگشترهاى متعدد، عقیقهاى درشت، محاسن خیلى لطیف، چهره اسلامى، ولى چه بود در درونش، یک جاسوس کارکشته. ببیند از کجاها تفرقه کند، در خانههاى علما، در بین مساجد، در بین مجامع دینى. شما خیال مىکنید شیطان با همان چهره شیطانى مخوفش انسان را مىفریبد!«
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، جمود و تحجر فکرى در قالبهاى دیگرى رخ نمود. تندروانى مانند گروه فرقان، با تحمیل آراء خود بر قرآن و سنت، به تکفیر مخالفان خود برخاستند. این افراد، متفکرانى مانند شهید مطهرى و شهید مفتح را که دلسوزانه نوشتههاى آنان را نقد مىکردند، کشتند.
آقاى طالقانى، جنایتهاى هولناک گروه فرقان و دیگر تندروان را برخاسته از قشرىگرى و اندک بودن مایههاى فکرى رهبران آنان شمرده است و یادآور شده: این جریانهاى خردگریز، ادامه دهنده راه خوارج نهرواناند که به سبب ناآگاهى و احساسات افسارگسیخته، عرصه را بر دیگران تنگ مىکنند. کسانى که چه بسا از سر صداقت و احساس تکلیف، به کارهاى خطرناکى دست مىزنند، ولى بر اثر عاقبت نیندیشى، آب به آسیاب دشمن مىریزند، مانند خوارج که تلاشهاى آنان به سود معاویه تمام شد:
»امروز ما گرفتار چنین خوارجى هستیم، خوارجى که نه به حرف امام، نه به دستور امام، نه به نصیحت ناصحین، نه به رهبرى کسانى که آنها از جهت فهم قرآن، درک قرآن، مسائل اسلامى، و ابعاد اسلام سالها کوشش کردند ]گوش مىدهند[ همانهایى که مرا نصحیت مىکنند که باید این طور بروى، آنجا اشتباه کردى، آنجا چنین کردى. همانهایى که کاتولیکتر از پاپاند، همانهایى که مقدستر از امام جعفر صادقاند. اینها یک خطرند... نگرانى ما از این گروه مردم، که دائماً گوشه و کنار این کشور سبز مىشوند، بیشتر است. خیلى آسان است یک ساواکى زبده... در میان چنین جوانهاى سادهلوحِ پرشور نفوذ کند.«34
عقلانیت در رفتار اجتماعى
آقاى طالقانى خردمند بود و رفتارش را با خرد تراز مىکرد. به آراى دیگران اهمیت مىداد و در حرکتهاى سیاسى، خود را از جذمیت و گروهگرایى دور مىداشت. او روشنفکرى بود نقدپذیر اشتباههاى سیاسى خود را مىپذیرفت و در ماجرایى که براى ایشان به سال 1358، در پى دستگیرى فرزندش پیش آمد، با همه جوسازیهایى که از سوى گروهکها علیه دستگیرکنندگان، انجام گرفت و اصل قضیه را واژگونه جلوه دادند، اما ایشان براى خنثى کردن توطئه به دیدار امام رفت و با قضیه خردمندانه برخورد کرد.35 درس و بحثاش نیز خردپرور بود. به شاگردان میدان مىداد تا نقد کنند و نکته هایى که به ذهنشان راه مىیابد، بدون واهمه بیان کنند. تفسیر ایشان روش تفکر براى کشف معانى قرآن بود.36 طلاب حوزه را به نوآورى و کند و کاو در متون دینى برمىانگیزاند و به آنان مىگفت: نظریههاى علمى خود را در عمل، به آزمون درآورند و خود را براى فعالیتهاى اجتماعى آماده سازند. از کریمه: »یاایها المدثر« و کریمه »فَاخلع نعلیک«37 استفاده مىکرد: پیامبران مأمور بودند بندها و موانع راه خود را دور بریزند و حوزویان نیز بایستى موانع فکرى و هجرت و تلاش را از میان بردارند و براى انجام وظایف الهى خود حرکت کنند.38
2. موازنه میان دیانت و روشنفکرى
لاقیدى روشنفکران وطنى به دین و مذهب پس از مشروطه و بىاعتنایى به نمادهاى دینى، توسط مدعیان تمدن و... این انگاره را در جامعه به وجود آورده بود که روشنفکرى با دیانت ناسازگار است و هرکدام مسیرى جداگانه را مىپیماند.
آقاى طالقانى این رویه و شعار را انحرافى برشمرد و روشن ساخت، دیانت زادگاه روشنفکرى است و هرچه انسان روشنفکرتر باشد در برابر خدا و حقیقت، فروتنىاش بیشتر باید باشد. و بیش از دیگران، بایستى مرزهاى شریعت را پاس بدارد. وى، با آن که در همه عوالم روشنفکرى زمان خود، دستى داشت، در نظریه و رفتار اجتماعى ثابت کرد هم مىتوان روشنفکر بود و هم متدین. او با آن که هم با روشنفکران نشست و برخاست داشت و داد و ستد فکرى مىکرد و هم با عالمان پارسا، هم با جلال آل احمد به گفتوگو مىنشست و از تیزهوشى و فکر باز او سخن مىگفت و مفید بودن او براى جامعه و هم به یاد عارف نامى شیخ مرتضى طالقانى اشک مىریخت!39 طالقانى مرد قرآن و شب زندهدار بود40 و به مرزهاى دین و شریعت، سخت وفادار.
او برخلاف کسانى که لامذهبى را تجدد و تمدن مىپنداشتند، شعار بازگشت به قرآن و فرهنگ اسلامى را مطرح ساخت و تاکید مىکرد مایههاى ایمانى، مهمترین سرمایه آگاهىبخشى و سازندگى و مبارزات اجتماعى است.
به روشنفکران مذهبى سفارش مىکرد: پیوند خود را با خدا بیشتر کنند. و به روحانیون مبارز توصیه مىکرد: در تقویت مبانى اعتقادى جوانان بکوشند، تا مبارزه از مسیر درست خود منحرف نشود و مکتبهاى رنگارنگ و فتنهانگیز، آنان را به سوى خود نکشانند.
او، در جمع علماى مبارز تهران که مىگفتند در شبهاى احیاى ماه مبارک رمضان، در برابر انبوه جمعیت، بیشتر از مبارزه با رژیم شاه سخن به میان بیاید، سفارش کرد:
»در شبهاى احیاء از اصول دین صحبت کنید.«41
وى، هماره دغدغه پاسداشت مرزهاى دین و ارزشهاى اسلامى را داشت و نگران بود مبادا نوجوییها و یا دشواریهاى مبارزه سخت و توانفرساى سیاسى، دستاویز بىاعتنایى به مقدسات دینى گردد و یا به بهانه مقدس بودن هدف، از ابزار و وسائل نامشروع استفاده شود. او، از بىبند و بارى و تسامح و تساهل اخلاقى از نوع غربى آن به شدت نفرت داشت و کوچکترین تجاوز از مرزهاى دین و مذهب را برنمىتافت. در دوران مبارزه با شاه، شمارى از روشنفکرانِ مبارز، مسائل حلال و حرام و محرم و نامحرم را دست و پاگیر مبارزه مىپنداشتند و بدان بىتوجهى نشان مىدادند! تسامح مذهبى دستاویز شمارى از روشنفکران مذهبى براى بىتوجهى به موضوع پراهمیت و اساسى حجاب و موضوع محرم و نامحرم و مرزهاى شرعى زن و مرد بود.42 آقاى طالقانى این پدیده را خودباختگى و آن را با مبانى اسلامى ناسازگار مىشمرد. به این گروه، سفارش مىکرد: به مجموعه دستورات اسلام پاىبند باشند:
»ایشان به شدت با لاقیدى مخالف بودند و اعتقاد داشتند که اگر فردى نام مسلمان بر خود گذاشته، در تمام ابعاد و جوانب زندگى باید نسبت به شرعیات ملتزم باشد.«43
در سالهاى دهه پنجاه، بسیارى از کادر اصلى سازمان مجاهدین خلق، از آنجا که از بنیههاى اعتقادى لازم بىبهره بودند، مرعوب جاذبههاى مارکسیسم شدند و در پارهاى از احکام اسلامى، به تردید افتادند، از جمله درباره حکم اسلامى نجاست مشرکان و کافران به تردید افتادند. این کسان در زندان به دستاویزِ مشترک بودن هدف، با مارکسیستها نشست و برخاست مىکردند، با آنان غذا مىخوردند و تفاوتى میان آنان و مسلمانان قائل نبودند.
آقاى طالقانى این رویّه را عقبنشینى از اصول اسلامى و بى توجهى به مرزهاى اسلام و کفر اعلام کرد و به مسلمانان زندانى سفارش کرد از مارکسیستها دورى گزینند و با آنان هم غذا نشوند و مرزها را به دقت پاس بدارند.
با شمارى از علماى زندانى، در رویارویى با این بحران، بیانیهاى به این شرح صادر کردند:
»با توجه به زیانهاى ناشى از زندگى جمعى مسلمانها با مارکسیستها و اعتبار اجتماعى که بدین وسیله، آنها به دست مىآورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعى و سیاسى و با توجه به حکم قطعى نجاست کفار از جمله مارکسیستها، جدایى مسلمانها از مارکسیستها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیانهاى جبرانناپذیر خواهد شد.«44
این بیانیه جمعى که هوشیارانه و در آن فضا، شجاعانه صادر شد، به خوبى مرزها را روشن کرد و گامى بزرگ بود در پاسدارى از اصول و ارزشهاى اسلامى و رو کردن چهره و خط نفاق و جدا کردن آنان از مؤمنان واقعى.
اسناد معتبر و شهادت زندانیانِ موثق، گواه آن است که این بیانیه از علماى زندانى و آقاى طالقانى صادر شده است.45 و برخلاف آنچه شمارى از اعضاى مجاهدین خلق ادعا کردهاند،46 هیچگونه فشارى از سوى ساواک براى گرفتن آن بیانیه دخیل نبوده است; چه همه رنجها و زندان رفتهاى آن مرد بزرگ، براى دفاع از مکتب بود و تحریم و طرد مارکسیستها در آن شرایط یکى از عوامل بازدارنده و پاسدارى از جوانان کم مایه در برابر اغواگرى این گروه ملحد بود. او و علماى همبند و همزنجیر، بزرگتر از آن بودند که در برابر فشارهاى نیروهاى ساواک پا روى باورهاى دینى خود بگذارند و برخلاف اجتهاد و اعتقاد خود از سر تقیه، بیانیه صادر کنند و فتوا بدهند و اگر چنین رویهاى داشتند، مىتوانستند در بیرون از زندان باشند و رنج نکشند. با صدور این فتواى تبرىگونه، کادر مجاهدین خلق، آقاى طالقانى را تحریم کردند و او را همکار ساواک خواندند و این فتوا را حرکتى ارتجاعى و کهنه و در راستاى یارى رساندن به ساواک قلمدادکردند.47 ولى آن پیر روشن ضمیر، از ملامت ملامتگران و برچسب ارتجاع نهراسید و تاکید کرد: مبارزه بدون پاىبندى بر ارزشهاى دینى، فرجامى جز استبداد ندارد و تشویش در باورهاى پاک جوانان و کشاندن آنان به سراب الحادِ مکتب کمونیزم، فرایندى خطرناکتر از استبداد شاه در پى خواهد داشت.
راز نرمش با دگراندیشان
آقاى طالقانى در زندان و بیرون آن، با دگراندیشان و ملحدان با نرمى و گشادهرویى برخورد مىکرد.48 شمارى از همگنان، هم فکران و یاران، بر ایشان خرده مىگرفتند و رفتار دوستانه و یا قدم زدن با شمارى از سران مارکسیسم را برخاسته از جوزدگى و روشنفکرمآبى وى مىانگاشتند.49 اما با مطالعه حالتها و دیدگاههاى ایشان روشن مىشود اینگونه برخوردها، هدفمند بوده و براى هدایت و جذب این افراد به سوى اسلام انجام مىگرفته است. او، جوانان دینگریز را جاهلان قاصر مىشمرد که بر اثر ناآشنایى با علماى دین، به بیراهه رفته و از زیباییهاى اسلام، دور ماندهاند. از این روى، به فضلاى حوزه گوشزد مىکرد: سرشت جوانان پاک است، آنان از روى عمد، به دین پشت نکردهاند، بلکه چون اسلام زلال و بىآلایش را فهم نکردهاند، جلوههاى بىریشه مکتبهاى الحادى آنان را فریفته است:
»من اکثر مردمى که موضع ضدّ اسلامى دارند، مقصّر نمىدانم، قاصر مىدانم. اینها به اسلام صحیح و متن اسلام و سرچشمه اسلام برنخوردهاند....«50
جلال آل احمد از طلایهداران حرکت روشنفکرى معاصر، در آغاز بر اثر تندرویهاى خانواده از مذهب دلزده شد و به مارکسیسم رو آورد. ولى سپسها با مطالعه بیشتر دینى و آگاهى از گندابهاى کمونیزم، به دامن اسلام بازگشت، به سفر حج رفت و کتاب خسى در میقات را نوشت و...
آقاى طالقانى، برابر اصولى که داشت، با وى نیز با سعه صدر، به نرمى و از همان باب که قاصر است، نه مقصّر، برخورد مىکرد. پس از انقلاب اسلامى، وقتى از جلال از او مىپرسند، مىگوید:
»وقتى مکتب کمونیستها به وسیله تودهایها گسترش پیدا کرد، جلال عضو فعال و از نویسندههاى حزب شد. در این اواخر، بعد از اضمحلال تودهایها، مطالعاتش که عمیق شد، تقریباً به ملت و آداب و سنن خودمان برگشت و به مذهب گرایش پیدا کرد. آن وقتها که من در شمیران جلسات تفسیر قرآن داشتم، جلال به آنجا مىآمد. یک روز به جلال گفتم: این وضعى که براى تو پیش آمده، که به مکاتب دیگر روى آوردى، نتیجه فشارى است که خانواده بر شما وارد مىکرد; مثلاً اجباراً او را به شاه عبدالعظیم مىبردند، تا دعاى کمیل بخواند. پدر ایشان از پیش نمازهاى خوش بیان و متعبد و اهل دعا بود; اما تعبدش خشک بود.«51
برخورد ایشان با تودهایها، چریکهاى فدائى خلق و... نیز هدایتگرانه بود. در سالهاى پیش از انقلاب، جوانان بسیارى بر اثر ناآگاهى از اسلام و دورى از روحانیت، به دامان الحاد غلطیده بودند و چریکهاى فدائى خلق از آن جمله بودند. آقاى طالقانى از هدایت آنان ناامید نبود و تلاش مىورزید با نمایاندن زیباییهاى اسلام و مکتب اهلبیت، افراد رمیده از دین را به دامن دین برگرداند و توانمندیهاى اسلام را براى برآوردن نیازهاى بشرى، به آنان نشان دهد. از این روى، از باب نمونه در حیات زندان، با محسن شانهچى، از سران فدائیان خلق، قدم مىزد.52
ایشان بارها به این نکته اشاره کرده که کارکرد شمارى از روحانیون و متولیان دین، در بریدن افراد از اسلام و گرویدن به مکتبهاى الحادى، بىاثر نبوده است.
هدف از این برخوردهاى عاطفى و نرم، نه روشنفکرنمایى که ایجاد فضایى بود به دور از مناقشه براى دعوت دینى. اما آنگاه که گروههاى چپ و ملىگرایان، مرزهاى حقیقت را درنوردیدند و در برابر مصالح اکثریت مسلمانان ایستادند، با آنان به مبارزه برخاست. موضعگیرى آگاهانه و دقیق آقاى طالقانى، با احزاب چپ و حزب دموکرات پیش از انقلاب اسلامى، و پس از آن، نمونهاى از رفتار آگاهانه و مصلحتجویانه اوست.
سید جعفر پیشهورى، به سال 1324 با کمک احزاب چپ هوادار شوروى، فرقه دمکرات آذربایجان را بنیان گذارد. او با کمک روسها، که آن سالها در ایران حضور داشتند، در تبریز دولتى مستقل تشکیل داد53 فرقه دمکرات در کنار برخى از کارهاى اصلاحى که در آذربایجان انجام داد، به تصفیه وسیع مخالفان خود دست زد. به روشنى راه خود را از دین و روحانیت جدا کرد. چند صباحى در آذربایجان حکومت کرد.
سرانجام این گروه دینستیز در برابر افکار عمومى مردم، بویژه مردم متدین آذربایجان، تاب نیاورده و درهم شکست و پیشهورى و دیگر سران این فرقه، به شوروى پناه بردند.
در آغاز کار فرقه دموکرات آذربایجان، انبوهى از روشنفکران جذب شعارهاى پرجاذبه این حزب شدند و در برابر هیاهو و غوغایى که این فرقه درباره آزادى، برابرى و... راه انداخته بود، کسى را یاراى مخالفت و رو در رویى نبود.
آقاى طالقانى و هیأت علماى مسلمین، به دور از غوغا ماجرا را پىگیرى کردند. به این نتیجه رسیدند که در پَسِ شعارهاى آزادیخواهانه، پرچم سرخ شوروى و هدف، تجزیه این بخش از خاک میهن اسلامى است. از این روى، با همه خطراتى که در پیش داشتند، علیه اندیشهها و عملکرد احزاب چپ و دموکرات موضع گرفتند.
آقاى طالقانى، به سال 27 براى بررسى اوضاع به آذربایجان سفر کرد. او گزارش جامعى از کارکرد دموکراتها و نقش روحانیت در شکست تجزیهطلبان و کارکرد ارتش تهیه کرد. نکته مهم، انصاف ایشان در داورى بود. ایشان، همراه با شرح جنایتهاى دموکراتها در آذربایجان در این گزارش، به بسترها و زمینهها و رخنههاى نفوذ حزب دموکرات و افکار چپ پر داخته است. فقر و فساد و ستم برخاسته از هیأت حاکمه را از عوامل مهم این رویکرد شمرده است. و نیز در گزارش، از جنایتهاى ارتشیان در آذربایجان و غارتگریهاى امراى آنان، پرده برداشته و آن را کمتر از جنایتهاى دمکراتها ندانسته است.54
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، گروههاى چپ و سازمانهاى گوناگونى در گوشه و کنار کشور به سهمخواهى برخاستند و با شعارهاى پرجاذبه: آزادى، برابرى و خودمختارى، فتنههایى را برانگیختند و حرکتهاى شومى را سامان دادند. و در این بلوا، جوانان بسیارى را به رویارویى با نظام اسلامى واداشتند.
سازمان مجاهدین خلق، از آن جمله بود. این گروه، با شعار جامعه توحیدى و سپر قرار دادن مجاهدتهاى بنیانگذاران سازمان و تحریف حقایق، جوانان فراوانى را به باتلاق کشیدند و آنان را به رویارویى با نظام مقدس اسلامى و روحانیت آگاه و بیدار، واداشتند.
آقاى طالقانى، براى اتمام حجت، در آغاز با احزاب سیاسى به مدارا پرداخت. از یک سوى، رهبران گروهها را نزد خود مىپذیرفت و به آنان اندرز مىداد و از سوى دیگر به مسؤولان دولت سفارش مىکرد: با سرعت بخشیدن به انتخابات شوراها و دخالت بیشتر مردم در سرنوشت سیاسى خود، راه را بر بهانه جوییها ببندند و سعى کنند حقى از کسى تباه نشود.
با همه این تلاشها و رنجها، دریافت بسیارى از گروهها به جاى حقیقتجویى هدفهاى شومى را دنبال مىکنند و شیادانه درصدد هستند از آبرو و اعتبار مذهبى ایشان به سود خود بهره برند. موضعگیرى سازمانِ مجاهدین خلق و حزب دموکرات کردستان ثابت کرد، آنان به کمتر از به دست گرفتن قدرت و تجزیه ایران رضا نخواهند داد.
سازمان مجاهدین خلق در ماجراى بازداشت فرزند ایشان، به نیروهاى خود دستور آمادهباش داد55 و خود را براى مقابله با نظام اسلامى آماده کرد و کمکم، روشن شد که چه هدفهاى شومى در سر دارد و از سنگر گرفتن در پشت آبرو و شخصیت آقاى طالقانى، چه منظورى داشته است و یا حزب دموکرات و کومله کردستان درصدد آن نیستند که راه صلاح و سداد را بپیمایند. شررآفرینى، فتنهانگیزى، هماهنگى با دشمنان قسم خورده ایران و اسلام، کشتار پاسداران و ارتشیان، پرده از برنامههاى شوم آنها برداشت. آقاى طالقانى پس از اندرز به گروههاى چپ، و تلاش براى اصلاح آنها، وقتى دید به ویرانگرى و مخالفت روشن با اسلام روى آوردهاند، به افشاگرى ماهیت آنها پرداخت و گفت: نرمش اولیه ما با گروهکها، به هدف هدایت آنان بوده است. در سخنرانى پرشور خود در قم، به جانبدارى روشن از امام خمینى پرداخت و بهرهگیرى نادرست از گروهکهاى سیاسى را از شرایط نابسامان کشور، محکوم کرد و در خطبه نماز جمعه، حزب دموکرات کردستان را پیمانشکن و آلت دست بیگانگان، و ادامه دهنده حزب دموکرات آذربایجان پس از شهریور 20 خواند که به نام آزادى ماجراجویى مىکنند و به هنگام خطر مىگریزند!
»امروز هم همان چهرهها هستند، به اسم دمکرات... چقدر ما سعى کردیم، کوشیدیم با مذاکره، با مهربانى و دور هم نشستن مسائل را حل کنیم. چه این جوجه کمونیستهاى داخل خودمان، چه آنها، یک مشت جوان احساساتى سى ساله، خیال مىکنند قیم همه مردماند. قیم همه زنهاى ما هستند، زنهاى ما احتیاج به قیم ندارند... کارگر حقشان به تو چه، تو که دستت پینه نزده، نشستى فقط شعار مىدهى. جوانهاى مسلمان ما هستند که در این آفتاب و با این زبان روزه، در میان این مزارع دارند کار مىکنند، آنجانشستن فقط شعار دادن... من خودم را براى دفاع از اینها فدیه مىکردم، حتى در مقابل، بعضى تنگنظرها، اندک بینها من را متهم مىکردند. حتى خود رهبر به من فرمود: شما چرا مسامحه مىکنید درباره اینها.
گفتم: آقا اینها شاید به نصیحت، به موعظه، تغییر اوضاع، تغییر شرایط، جذب بشوند به عامه مردم. و دیگر حوصله همه را سرآوردند. این رهبرى که سراپا دلسوزى نسبت به مستضعفین و محرومین است، ببینید چطور او را به خشم آوردند.«56
3. باز آوردن قرآن به صحنه زندگى
روشنفکر دینى، در پى هدایت مردم است و راهنمایى آنان به سرچشمههاى حکمت و عرصههاى روشنِ شناخت حق از باطل. روشناندیشان در پرتو مشعلهاى فروزان وَحیانى، راه را از بیراهه مىنمایانند. و آن شعله فروزان قرآن است که پیامبر دربارهاش فرمود:
»هنگامى که فتنهها چون شب دیجور شما را دربرگیرد از قرآن راه جویید.«57
فرزند فیضیه قرآن را سرچشمه همه روشناییها مىدید که مردم در سایه سار آن به عزت و کمال و عدالت دست خواهند یافت و از خود باختگى و اسارت خواهند رست. اگر مسلمانان در عرصه عمل، حیات طیبه قرآنى را نمایش دهند، مردمان حقجوى جهان، بدانان رو آورده و قرآن، قانون اساسى بشریت خواهد شد.
طالقانى قرآن راکوثرى مىدید که به ذهنها روشنى مىبخشد و افکار را از اوهام باطل و عادات ناپسند مىرهاند.58
او، به عالمان دین سفارش مىکرد مهمترین فرصتهاى خود را به قرآن ویژه سازند و زیباییهاى آن را به مردم بنمایانند.59
از نوجوانى با قرآن بود و از چشمه جوشان قرآن جرعهها نوشید و بخش بزرگى از فرصتهاى پژوهشى خود را در قم، به درسهاى تفسیر ویژه کرد.60 انوار درخشان قرآن، دل و جاناش را روشن ساخت. فرزند حوزه و پرورش یافته و تربیت شده مکتب قرآن، یکى از آفتهاى بزرگ حوزه و جامعه و ایستایى آن را، بىمهرى به قرآن مىدید.
او، در محافِل علمى قرآن را مهجور مىدید که حتى در مجالس ختم مردگان کمتر بدان گوش سپرده مىشود، چه رسد که راهنماى عمل باشد.
مىگفت: تلاش موسس حوزه نیز در نشاندن قرآن در جایگاه مناسبِ خود در حوزه نیز، ره به جایى نبرد.61
و از آن طرف، نسل نو نیز مرعوب دنیاى جدید و صنعتى غرب شده و بر این پندار است که با وجود دانشهاى جدید، چه نیازى به رهبرى قرآن. چنین بود که به تعبیر آن معلم قرآن، دو گروه سنتى و متجدد در به فراموشى سپردن قرآن، همداستان بودند:
»این کتاب هدایت، که چون نیم قرن اول اسلام، باید بر همه شؤون نفسانى و اخلاقى و قضاوت و حکومت حاکم باشد، یکسره از زندگى برکنار شده و در هیچ شأنى دخالت ندارد. دنیاى اسلام که با رهبرى این کتاب، روزى پیشرو و رهبر بود، امروز دنبالهرو شده. کتابى که سند دین و حاکم بر همه امور بود، مانند عتیقه و کتاب وِرد، تنها جنبه تقدیس و تبرک یافته و از سرحد زندگى و حیاتِ عمومى برکنار شده و در سَرحدِّ عالم اموات و تشریفاتِ آمرزش قرار گرفته و آهنگ آن، اعلام مرگ است. دنیاى خود باخته اختراع و صنعت و دنیاى ورشکست شده مسلمان، توجه ندارد و باور نمىکند که قرآن محلى در حیات دارد. به صراحت و به زبان حال هردو مىگویند: با پیشرفت دانشها و اختراعات حیرتانگیز و سیارههاى کیهانخیز، چه نیازى به آیین الهى و قرآن است.«62
او، تا توان داشت، رایَتِ قرآن را برافراشت. جوانان را به فرات قرآن فرود آورد. گامهاى بلندى در راه آشنایى نسل جوان با قرآن برداشت. کتاب خدا را از آستانه گورها به مسجد و مدرسه آورد و جوانان را به پاى درس قرآن نشاند. به تفسیر قرآن پرداخت. این کار در آن روزگار، نوعى سنتشکنى و نوآورى بود. گروهى از مسجدیان آن را نوعى بدعت و متجددان آن را بازگشت به کهنهپرستى مىشمردند:
»در حدود سال 1318 الى 1320، که از قم به تهران بازگشتم در جنوب تهران، قسمت قناتآباد... من شروع کردم تفسیر قرآن گفتن. از دو طرف کوبیده مىشدیم، از یک طرف مجامع دینى، که چه حقى دارد کسى تفسیر قرآن بگوید. این قرآن درست باید خوانده شود و به قراءتش مردم بپردازند. و چقدر من خودم فشار تحمل کردم، تا بتوانم این راه را باز کنم که قرآن براى تحقیق است، براى تفکر و تدبر است، نه صرف خواندن و تیمن و تبرک.«63
معلم قرآن، از ملامتهاى قرآن ناآشنایان، نهراسید و از اندک بودن رهروان ترسى به دل راه نداد. اندک اندک، گروههاى گوناگون مردم به محفل قرآنىاش گرما بخشیدند و او امیدوار به آینده راه، به راهى که برگزیده بود، ادامه داد.
نواب صفوى و گروهى از یاران او، گرمابخش این محفل نورانى بودند.
سپسها، جلسه درسهایى از قرآن در مسجد هدایت برقرار شد که در اینجا جمعِ بیشترى از تشنگان معارف ناب قرآن، شرکت مىکردند و از زلال قرآن بهره مىبردند. این جلسه تفسیرى، کانونى شد براى فرهیختگان و شیفتگان به قرآن. آنان که بعدها، در رساندن پیام دین به مردم و دمیدن روح مبارزه به کالبد جامعه، نقشآفرین شدند و مشعلدار.
بسیارى از مبارزان و پیوستگان به انقلاب اسلامى و پیشاهنگان مبارزه، خود را مدیون این محفل قرآنى دانستهاند. شهید رجایى مىگوید:
»شبهاى جمعه به این مسجد ]هدایت[ مىرفتم. و در جلسات سخنرانى و تفسیر آقاى طالقانى شرکت مىکردم. شرکتکنندگان، عموماً دانشجو، یا فارغ التحصیل بودند.«64
بسیارى در این کانون قرآنى، با پیامهاى زندگىساز قرآن آشنا شدند و اثر قرآن را در اندیشه و زندگى خصوصى و اجتماعى خود به روشنى احساس کردند.
مسجد هدایت، به کانونى از حیات و اندیشه و حرکت و آگاهى دگر شده بود. در سایه قرآن، نسلى خوشفکر، جستوجوگر و پویا در حال رویش بود. نسلى که به جاى خوش گذرانى، دنیاگرایى، ثروتاندوزى، بىتفاوتى، بى مسؤولیتى، فرو افتادن در باتلاق جهل و بىهویتى، به قرآن بازمىگشت و آرمانهاى خود را در پرتو آیات آن مىجست. پس از زندانى شدن آقاى طالقانى، کلاسهاى تفسیر قرآن به درون زندان برده شد و آن فضاى تاریک، خفقان آلود و مرده را روشن کرد و افسردگى را از جان زندانیان علاقهمند به پرتوگیرى از قرآن زدود. قراءت و تفسیر آیات خداوند، به آن فضاى بسته، سهمگین و پرهراس، نورانیت و آرامش خاص بخشید. همه زندانیان همبندى معلم بزرگ قرآن، در درسهاى قرآن شرکت مىکردند. آیات قرآن، بر آگاهى، استقامت و ایمان و صبرشان مىافزود و زندانیان در پرتو آیات روشن قرآن، راه از بى راه باز مىشناختند.
آقاى جلال رفیع از آن روزهاى نورانى، چنین گزارش مىدهد:
»آقا هرروز در زندان، از ساعت هشت تا نه صبح، تفسیر قرآن مىگفت، بسیار آرام و باابهت. این فیض را من یافته بودم که یک ربع قبل از شروع تفسیر ایشان، قرآن بخوانم... . دکتر شیبانى هم بندیها را صدا مىزد و از جمله مرا، که بیا و قرآن بخوان. صداى قرآن که بلند مىشد، آقا از حیاط به اتاق مىآمد و در گوشه راست اتاق، که جایگاه همیشگىاش بود، مىنشست و چند دقیقه گوش مىداد، آنگاه تفسیر شروع مىشد. همه شرکت مىکردند... . طنین صدا و تجسم سیمایش در لحظه تفسیر را، هنوز در ذهن دارم. تفسیر گاهى جنجالى مىشد. شرایط، شرایط خاصى بود... .«65
تفسیر و روش تفسیرى آقاى طالقانى، ویژگیهایى دارد که اگر به دقت روى فراز فراز آن درنگ شود، به درستى و روشنى فهمیده مىشود.
مهمترین ویژگى، رشد فکرى است که بهره خواننده مىشود. قوه عقلانى انسان رشد مىکند و راه اندیشهورزى را یاد مىگیرد.
تفسیر پرتوى از قرآن، که ایشان آن را، کلید فهم قرآن نامیده است، جویندگان، علاقهمندان و غورکنندگان را با پیام و روح قرآن آشنا مىسازد.
مفسر بزرگوار بر این نظر بود که قرآن، کتاب روشنى است، هیچ پیچیدگى و ابهامى ندارد و جز آیاتى اندک از متشابهات، که آنها هم در پرتو آیات محکم روشن مىگردند، دیگر آیهها و سورهها، به روشنى درخور فهماند، همه مردم در حدّ فهم و گنجایى درک خود مىتوانند از آن بهره گیرند و در پرتو آشنایى با واژگان، پیوست آیات با یکدیگر، فهم شرایط نزول و مهمتر از همه، با تدبر آزاد در آیات قرآن، به نتیجههاى بسیار خوب و راهگشا در زندگى برسند.
تأکید داشت: مخاطب اگر به جاى وقتگذارى و غور و بررسى در اصطلاحات پیچیده ادبى و وجوه قراءت و مسائل جنبى، در آیات قرآن بیندیشد، با رموز هدایتى آن آشنا مىشود و از ایمان تقلیدى مىرهد.
وى روش تفسیرى خود را چنین شرح مىدهد:
»نخست چند آیه به ردیف و شماره آورده شد. پس از آن، ترجمه آیات به فارسى تطبیقى آمده. چنانکه از حدود معانى تصحیح لغات خارج نباشد - سپس معانى مترادف و موارد استعمال و ریشه لغات، در موارد لزوم بیان شده تا در ذهن خواننده مجال تفکرِ بیشترى باز شود.
آنگاه، آنچه از متن آیات مستقیماً بر ذهن تابیده بیان مىشود. گاهى در موارد مقتضى از احادیث صحیحه و نظرهاى مفسرین استفاده شده.
سپس در پیرامون آیات آنچه به فکر نگارنده رسیده... منعکس مىگردد، تا شاید خواننده خود هرچه بیشتر به رموز هدایتى قرآن آشنا شود و ایمان تقلیدى به کمال تحقق رسد و هرچه بیشتر جویندگان، در اعماق ژرف آیات فرو روند و در انوار آن غوطهور شوند.«66
به نظر وى، براى فهم ژرفتر قرآن، افزون بر ادبیات عرب، صرف و نحو و لغت، نکتههاى مهم دیگر باید در کانون توجه قرار بگیرد.
1. فراتر از شأن نزولهاى ثبت شده در تفاسیر، آگاهىهایى ضرورت دارد. یعنى شناخت عصر نزول و توجه به محیط جاهلیت عرب و آشنایى با زمینههاى بلاغت پرورى که چگونه قرآن دلها را مىربود و عقلها را مقهورمى کرد.
2. شناخت زمانه و زمان و دگرگونیهاى روزگار; چه قرآن دستورى است براى همه زمانها و روزگاران و شأن نزولها و تمثیلها، ویژه قوم و فرد و مکانِ خاصى نیست و نمىتوان با تأویل بىبنیاد، آیات قرآن را در زندان مصداقهاى خاص اسیر کرد. در مَثَل داستان معروف قرآن درباره عبور یک مرد با چهارپا از یک قریه:
»اوکالذى مرّ على قریةً و هى خاویة على عروشِها قال: اَنّى یحى هذهِ اللّه بعد موتها...«67
تمثیلى است از زندگى به مرگ و از مرگ به زندگانى و موجب تحول درونى انسانها و نشان قدرت پروردگار. آنگونه که همین معنى را ابن سکیت از امام هادى مىپرسد و آن امام همام پاسخ مىدهد:
»ما بال القرآن لایزداد على النشر و الدرس الاغضاضة؟ قال: اِن اللّه لم یجعله لزمان دون زمان و لالناس دون ناس. فهو فى کل زمان جدید و عند کل قوم غضّ الى یوم القیامه.«68
3. براى فهم قرآن بایستى خصالِ نفسانى و قواى درونى انسانها را شناخت و مبادى فکرى، شهوات، غرائز، عواطف، تحولات اجتماعى و اسرار ترقى و فروپاشى را تجزیه و تحلیل کرد.
فهم دگرگونیهاى روزگاران معاصر، ما را به پیامها و رهنمودها و خبرهاى قرآن بهتر رهبرى مىکند.69
پس از یادآورى این نکتهها و... به حرکتهاى اجتماعى و سنتهاى تاریخ اشاره مىکند، و دیدگاه خود را بر اساس آیات بیان مىکند که دیدگاه جدیدى است، غیر از دیدگاههاى کسانى که درباره حرکتهاى اجتماعى و سنتهاى تاریخى، نظریهپردازى کردهاند. چه اینان بر این نظرند که با در نظر گرفتن تحولات یک انقلاب، مىتوان قانونهاى آن را بیرون کشید و آن را به عنوان قانونى حاکم بر حرکت و جامعه عرضه کرد. ولى ایشان با استفاده از آیات قرآن بر آن است که قانونهاى تحول و حرکت، در ضمن حرکت پدید مىآیند و ظهور و بروز مىیابند. در ضمن حرکتهاى اجتماعى است که به پارهاى از برداشتهاى قرآنى در این زمینه مىتوان رسید; چه نمىتوان قرآن را در داخل اتاقهاى دربسته و بدون توجه به دگرگونیهاى روزگار تفسیر کرد:
»از خصایص و درک قرآنى، که شاید کمتر بدان توجه داشته باشیم، این است که: بعضى از مسائل و حقایق قرآن، در ضمن حرکت براى انسان تعبیر مىشود، نه با خزیدن به گوشهاى و به تفسیرها و بیانها و اظهارنظرها روى آوردن... من باب مثال، تفسیر سوره »والنازعات« را در زندان نوشتم. در جریان حرکت انقلاب بلاد، متوجه مسائل جدیدى در رابطه با این تفسیر شدم و این سعه نظر قرآن است. همان طور که قرآن بیان کرده، بعضى از متشابهها با حرکت زمان و احتیاجات و برخوردهاست که باید تحقق یابد.« ایشان با همین نگاه به بررسى کلمه »نزع« مىپردازد که در گذشته مفسران چه برداشتى از آن داشتند، که تطبیقى بود، نه کامل، و ما نباید در همان تفسیر تطبیقى بمانیم و آیه را محصور کنیم در مصداقى که به فراخور درک شنوندگان، امام معصوم بیان فرموده است. »نزع« را به مفارقت روح از بدن تفسیر کردهاند و به فرشتگان که روح را هنگام احتضار مىکَنَند و مىبرند:
»ولى وقتى به خود قرآن برمىگردیم، »نازعات« معناى عام و شاملى دارد: انسانى که از جهت خلقت و وابستگى به زمین و زندگى وریشههاى غرایز، مانند حیوان آفریده شده و به همین ترتیب عمر مىگذراند. این انسان، اگر بخواهد به حالت نزع، نزوع و نهضت درآید، اولین شرطش این است که از جا کنده شود...
وقتى از زندان بیرون آمدم، متوجه شدم که این جوانها، غیر از جوانهاى سه سال قبل بودند. حتى بازارى، ادارى، ارتشى، کاسب، که همه یکسره وابسته بودند به محیط و محل زندگى و انجام فرائض و تولید، به کلى دگرگون شد. جوانهایى که در خیابان صف مىکشیدند براى دیدن فلان منظره شهوتانگیز، همانهایى که براى زندگى و یافتن وسائل تأمین شهوات، در این محدوده دور خود مىگشتند، »نازعات« شدند. حرکت دیگرى که واقعاً انسان را گاهى به شک مىانداخت این بود که صاحبان مشتهاى گره کردهاى که بر چهره نظام استبداد و اختناق کوبیده مىشد. آیا همان کسانى هستند که دائماً به خودنمایى مىپرداختند؟ این حرکت »نزع« است.«70
یا وقتى آیات شریفه سوره مرسلات را مطرح مىکند:
»والمرسلات عرفا، فالعاصفات عصفا والناشرات نشراً فالفارقات فرقا.«71
به نکته بسیار دقیقى خواننده را متوجه مىکند و آن این که: »لغت تا حدودى معلوم است; اما انطباق مشکل است.«
براستى همچنین است. آنچه قرآن را به صحنه زندگى مىآورد و در زوایاى گوناگونِ آن مسائل خانوادگى، اجتماعى سیاسى و اقتصادى نقش قرآن را مىنمایاندو آن را به سخن درمىآوَرَد، برابرسازى واژهها و آیههاى قرآن است، با مسائل روز و گرفتاریهاو نیازهایى که امروز بشر دارد.
درباره واژه »مرسلات« که عقل رها شده، انسانهاى رها شده معنى شده است و یا به بادهایى که از یک جهت به جهت دیگر حرکت مىکردند، به قرینه »فالعاصفات عصفا« مىگوید:
»در دید امروز که ما مىخواهیم برداشت کنیم، آیا همان است و مىبینیم در حرکتهاى اجتماعى آنها که پیشتازند، از بندها آزاد مىشوند، قیدها، بندها، محیط، ضوابط، روابطِ محیط از همه اینها آزاد مىشوند. آزاد که شدند همه این آزادیها در طریق شناسایى است; یعنى یک مردمى که در یک نظام طبقاتى، تحت تأثیر و فشارهاى نظامها و طبقاتِ ستمگر هستند و اینهایى که وابسته به این نظامها و طبقات هستند، اصلاً شناختى نمىتوانند داشته باشند، ولى وقتى که حرکت کردند، بندها را رها کردند، شناختشان رو به پیشرفت مىرود. این شناخت باز تأثیرمى کند و حرکت شدیدتر مىشود. حرکت که شدیدتر شد، یک گروه هم - چون مرسلات جمع مؤنث است به اعتبار جماعت شاید باشد - هستند، ولى همین گروه، کمکم شعبه پیدا مىکنند، منتشر مىشوند در اطراف و یک حرکت وسیع اجتماعى از اینها پدید مىآید و مردمى که یکنواخت بودند زندگىشان به تدریج جداجدا مىشوند و آنهایى که در این حرکت در این مسیر همگامى نداشتند، اینها از آنها جدامى شوند.
این یک برداشتى است. ما نمىخواهیم بگوییم این عین تفسیر آیات است، ولى این یک انطباقى است. آن روز شاید مسائل اجتماعى و وابستگى و حرکتهاى رُسل این جور در برابر چشم نبوده که این آیات را منطبق کند، ولى امروز ما وقتى که به مسائل اجتماعى برمىخوریم، دید تازهاى باز مىکنیم.«72
و یا در تفسیر و برداشت از »والذاریات« مىگوید:
»... ما هم حق داریم که اگر دید جدیدى در زندگى و حیات پیدا کردیم، بر طبق آن برداشت جدیدى هم داشته باشیم. اگر کسى، یا کسانى گفتهاند: مراد از »الذاریات« ابرهاست، ما مىگوییم »الذاریات« که از »ذرو« است، به معنى عنصرهاست. »اتم« را عرب »ذره« مىگوید; مثلاً به جاى انفجار اتمى، مىگویند: انفجار ذرّى.
پس مىبینیم علم افق جدیدى براى ما در مسأله باز مىکند و نشان مىدهد »اتم«ها عنصرها، از درون دائماً در حال انفجارند و پراکنده شدن. البته این موضوع را علماى فیزیک باید انطباق بدهند. من که در فیزیک وارد نیستم.«73
4. طرح اسلام به مثابه مکتب )مهندسى مکتب(
از ویژگیهاى روشنفکر، روشنبینى، قدرت دید، جهانبینى74 و جامعنگرى است. روشنفکر کسى است که جایگاه خود را در مجموعهِ هستى بشناسد، در گذشته و آینده جهان و انسان بیندیشد و طرحى روشن براى زندگى در نظر داشته باشد. آقاى طالقانى چنین بود. از آغاز جوانى به خودشناسى روآورد. از تقلید و پیروى کورکورانه مىپرهیخت و بیزارى مىجست و درصدد بود با مطالعه بیشتر در کتاب هستى، ایمان خود را بارور کند. شرکت در جلسههاى بحث و انتقاد دینى که با شرکت اربابان ادیان و مذاهب گوناگون، به مدیریت پدرش: سید ابوالحسن طالقانى تشکیل مىشد، بر آگاهى و روشنبینى او مىافزاید. شناخت مقایسهاى ادیان و شرایع، ایمان او را به اسلام دو چندان کرد و آن را مکتبى دید که مىتواند به نیازهاى اساسى انسان پاسخ دهد و به زندگى معنى ببخشد.
وى، هماره در پى طرحى بود تا اسلام را به مثابه مکتب و راهنماى عمل به جامعه بشناساند و به تعبیر دقیقتر، مکتب را مهندسى کند. در مقدمه کتاب تنبیه الاّمة از ضرورت به دست دادن اصول سیاسى و اجتماعى اسلام براى نسل جوان سخن گفته است.75
او، ارائه طرح جامع از شریعت و پاسخ به رقباى فکرى و سیاسى اسلام را از بایستهترین و مهمترین وظیفههایى مىداند که علماى دین باید عهدهدار آن باشند.
به نظر او، روشنفکران اروپا، به خاطر تهى بودن کلیسا از دستورهاى عرفى و دنیوى، خلأهاى زندگى و عرصههاى اجتماعى را با طرح قانونهاى عرفى پر کردند و نیز با ادعاى بىجاى کلیسا در رهبرى جامعه بدون داشتن ابزار و قوانین مناسبِ سیاسى و اجتماعى، به مبارزه برخاستند و استبدادِ کلیسا را درهم شکستند; ولى اسلام در عرصه حقوق اساسى انسانها دفاع از کرامت و عزت بشریت، آرامش روانى مردم، ساماندهى اقتصادى جامعه، رفاه و پیشرفت و علم و دانش پویاترین مکتب و مذهب است.
امّا با این همه، باز مىبینیم کسانى از دین روى برمىگردانند، و این، از جمله به دلیل عرضه نکردنِ درست دین است. عالمان دین، در رساندنِ پیام دین به نسل جوان، کوتاهى ورزیدند و بىتفاوتى شمارى از عالمان در برابر انجام تکالیف اجتماعى و دست کشیدن از مبارزات اجتماعى و به تماشاى ستم نشستن، سبب شد روشنفکر ما و جوان ما، میان مسجد و کلیسا، همانندى برقرار کند و به مانند روشنفکران اروپا از مذهب بگریزند و حال آن که میان عالمان مسلمان و رهبران کلیسا، و میان مسجد و محراب با دیر و کلیسا، تفاوت بسیار است و...
ایشان در حواشى خود بر تنبیه الامة و تنزیه الملة، با اشاره به تاریخ مذهب در اروپا نوشته است:
»آزادى از عبودیت استبداد، آزادى از قیود دینى را همراه داشت. چون استبداد و اختناق دین در قرون گذشته، یگانه حربه دو دم اختناق مردم بود. تاریخ قرون وسطى گواه روشنى است که جنایات و قصابیها با قدرت دین انجام مىگرفت و دستگاه سیاسى آلتى بود در دست کنائس. به این جهت انقلابها، نخست در مقابلِ فشار کنائس شروع شد و عکسالعمل آن همین روح انکار و دشمنى با دین و مادىگرى است که یک قسمت دنیا را فراگرفته... . چون در غرب آزادیخواهى در مرحله نخست، همان آزادى از چنگال نمایندگان خونخوار مسیح رحمت بود، در هرجا این کلمه طرفدار یافت با همان مفهوم ملازم گردید و مسلمانان نیز مبتلا به عکسالعمل اعمال کنائس و بعضى از عالمنمایان مسلمان نظیر آنان شدند و به این حقیقت متوجه نشدند که اروپا از قیود دینى آنان خودرا رهانید و کنائس را پشت سر گذارد آزاد و مستقل گردید، ولى مسلمانان تعالیم یگانهپرستى و آزادیبخش اسلام راکنار گذاردند و با داشتن مشروطیت و قانون اساسى دربند عبودیت و در برابر تاریخ سراسر مجد خود شرمسار گردیدند.«76
پس از شهریور 20، احزاب الحادى، بویژه حزب توده با پرچم آزادى و برابرى شمارى از جوانان و دانشگاهیان را به خود جذب کردند. سپسها حزب دموکرات آذربایجان به یارگیرى پرداخت و با شعار دموکراسى و آذربایجان آزاد، جوانان بسیارى را اسیر کمند خود کرد و در مهمترین پایگاه و کانون تشیع )آذربایجان( پرچم دینستیزى بلند شد. آقاى طالقانى، از سوى هیأت علماى اسلام، براى بررسى اوضاع آذربایجان به این سرزمین سفر کرد. او، پس از مطالعه و بررسى شرائط فرهنگى، اجتماعى و سیاسى حاکم بر منطقه و بلکه سراسر ایران، این نتیجه را به دست داد که در صحنه نبودن علماى دین، و نبودنِ طرح جامع از مکتب براى حلّ مشکلات جامعه، بویژه فقر و فسادِ اجتماعى، جوانان را به سوى مکتبهاى الحادى کشانده است و آرمانطلبى جوانان و شعارهاى فریبنده و زیباى برادرى و برابرى احزاب چپ، آنان را علاقهمند به مارکس و انگلس کرده است. از این روى ایشان تلاش اصلى خود را روى پاسخ به این نیاز عمومى و فورى متمرکز ساخت:
»پس از متجاوز از ده شبانه روز مطالعه و فعالیت، به تهران برگشتم و از مشاهدات و مطالعات خود، بیش از پیش، متوجه شدم که انحرافهاى فکرى عدهاى از مردم و جوانان و عواقب آن، خطرى بزرگ براى تمامیت و استقلال کشور دارد که ممکن است به نابودى و تجزیه آن بکشد و تکلیفِ شرعى خود دانستم که اهتمام بیشترى در تشکیل جلسات مرتب و مفصل و منظم که مدتها در راه آن مىکوشیدم، براى سخنرانى، بحث و انتقاد بر محور و اصول برهانى خداپرستى و رد و انتقاد بر اصول ماتریالیستى و کمونیستى بنمایم و در نتیجه، سپاهى از دانشجویان براى بحث و فهم اصول اسلامى و مقایسه آن با اصول مادى تشکیل دادم که در دانشگاه و خارج آن دانشگاه آثار آن آشکار و هویدا گردید.
و بر محور همین فکر و نظر، انجمن اسلامى دانشجویان - که در سال 1323 تشکیل شده بود - و پس از آن معلمین و اطباء تشکیل گردید. بنابراین، تشکیل انجمنهاى اسلامى به دو منظور بود: یکى وظیفه کلى دینى که جوانان با بحث آزاد، اصول دین را دریابند; زیرا از نظرعلماى اسلام اصول دین را باید با تحقیق و برهان و بحث آزاد دریافت و وظیفه خاص دیگرى که پیش آمده بود، مبارزه منطقى با اصول ماتریالیسم بود که اذهان جوانان و تحصیل کردههاى ما را مىرفت که فراگیرد.«77
آقاى طالقانى، اسلام را مکتبى آزادىبخش و راهنماى زندگى ترسیم مىکرد و قرآن را تنها کتابى که مىتواند به نیازهاى اجتماعى و روانى بشر پاسخ داده و مردم را از فلاکت و درماندگى و ستم برهاند. او، با تکیه بر شواهد تاریخى، یادآور مىشد: پیامبر در پرتو قرآن، به ساختن جامعهاى کریمانه و برین کامیاب شد و مسلمانان در پرتو تعالیم پیامبر، قرنها با عزت و کرامت زیستهاند.
در اصل، شرح و تفسیر و نشر کتاب تنبیه الامه میرزاى نائینى، در همین راستا بود که به قلم ایشان انجام گرفت و بسیار اثرگذارد. زیرا در این کتاب، سرفصلهایى از اصول سیاسى و اجتماعى اسلام شرح شده است. بویژه آیات قرآن و خطبههاى پیامبر)ص( و امام على)ع( درباره رهبرى جامعه، عدالت و مساوات، آزادى و شورا، مجلس و وکلا، به زیبایى نموده شده است. این اثر، افزون بر بیان دیدگاههاى سیاسى تشیع، ابزارى بود براى مبارزه و رویارویى با رژیم ستمشاهى و پاسخى به خردهگیران بر روحانیت. به گفته آقاى سید عزالدین زنجانى:
»اغلب دانشجویان که از سکوت و دست روى دست گذاشتن علما سخت در رنج بودند و انتقاد مىکردند و آنها را شریک جرم آن اوضاع مىدانستند، بعد از انتشار کتاب مزبور، نظرشان عوض شد و جوّ دانشگاه درباره روحانیت شیعه، تغییر کرد. آنان دریافتند که از طرف بزرگان شیعه اقداماتى صورت گرفته بود; امّا به علت ناآگاهى مردم مشروطیت مقرون به شکست شد.«78
در سالهاى دهه 40 نیاز به ارائه الگوى جامع از اسلام و تبیین اسلام به عنوان راهنماى عمل بیش از پیش خود را نمایاند. بویژه آنکه پس از جریان 15 خرداد 42، مارکسیستها تلاشهاى گستردهاى براى جذب دانشجویان آغاز کرده بودند. آقاى طالقانى و هماندیشان وى، لازم دیدند اسلام را با زبان روز و به صورت جامع، طرح کنند، تا جوانان دانشگاهى به تمامى آموزههاى دقیق، راهگشا و انقلابى آن آگاهى یابند و با اندیشهاى نو، اسلامى و لبالب از معارف ناب، با شعارهاى مکتبهاى رقیب به رویارویى برخیزند:
»به دعوت و حرکت چنین اشخاصى محفلى ترتیب یافت، براى تدوین جهانبینى اسلام با خصوصیاتى که خلاء موجود را پر کند. و این مکتب مبارز را به عرصه سیاسى و نهضت و قیام آورد. نخستین جلسه در بهار 1349 تشکیل شد. اشخاص مشهورى در آن حضور داشتند. شهید آیت اللّه مرتضى مطهرى، شهید حجة الاسلام دکتر محمد جواد باهنر، مرحوم آیت اللّه طالقانى، مرحوم سید ابوالفضل زنجانى و مرحوم دکتر کاظم سامى، حضرت آیت اللّه آقاى خامنهاى، آقایان: هاشمى رفسنجانى، مهندس بازرگان، دکتر یداللّه سحابى و دکتر شیبانى.«79
5. آزاداندیشى و آزادى خواهى
از شاخصههاى روشنفکر دینى، آزاداندیشى است. آزاداندیشى، میدان دادن به فکر و اندیشه براى گزینش، رها شدنِ فکر از بند سنتها و آداب بازدارنده مرئى و نامرئى است.
آزادى اجتماعى، رهایى و گسستن بندهاى بیداد اجتماعى و رهاشدن از عبودیت نظامهاى خودکامه و حق انتخاب سرنوشت است.80
طالقانى عالمى بود آزاداندیش و آزادىخواه. او توانسته بود بر بازدارنده درونى و برونى بر سر راه رشد اندیشه خود پیروز آید و در راه پدید آوردن محیطِ سالم و آزاد بکوشد و سراسر زندگى خود را در مبارزه با استبداد و ستم سپرى کند.
او ریشه همه آزادیهاى فکر و آزادیهاى اجتماعى را آزادى معنوى و روحى مىداند. به این معنى که شخص، در صورتى مىتواند آزاداندیش باشد و به دیگران اجازه آزادى دهد که خود را از قید و بندِ خودخواهیها برهاند; چه طاغوت را از آن رو طاغوت خواندهاند که در درون خود شکست خورده است. و با لبریز شدن امیال نفسانى است که به حقوق و حدود دیگران تجاوز کرده است و منشاء طغیان نفس کوتاهاندیش و تربیت نشدهاى است که خود را به مال و قدرت و دانش از دیگران بىنیاز مىداند:81
»انسان، نخست برخودش طغیان مىکند. بر ضد حیثیت و کمال و شرفش و آیندهنگرىاش طغیان مىکند. اساساً طغیان طاغى و مستبد، پیش از این که بر مردم و دیگران باشد، بر نفس خودش است. این انسان ممکن است که قدرت و فرصتِ طغیانِ بر دیگران را پیدا نکند، ولى در هر حال، خود به خودى، طغیانگر و مستبد است. مستبد کیست؟ کسى که هرچه انگیزههایش، خواهشها و هوسهایش اقتضا کند، آن را بر خودش و وجدانش و وظایف و مسؤولیتهایش، تحمیل مىکند. چنین کسى را مستبد بر نفس مىگویند. بنابراین، طاغى و مستبد، تنها به کسى گفته نمىشود که بر مردم طغیان کند و منافع و مصالح مردم و سنن الهى را زیرپا بگذارد، بلکه طاغوتچهها و مستبد بر نفسها، الان هم زیادند. آن کسانى که دلشان مىخواهد خودشان را بر دیگران تحمیل کنند، ولى قدرتاش را ندارند. آنها هم طاغى و مستبدند. اینها اگر قدرتاش را پیدا کنند، خودشان را بر دیگران تحمیل و بر مصالح مردم طغیان مىکنند. چون اول بر خودشان طغیان کردهاند. منشاء این طغیان چیست، همان دید محدود انسان است. اساساً تعلیم انبیاء، بر همین متمرکز است که دید انسان را وسیع کند.«82
در نگاه قرآنى او، انسان انتخابگر است، باید شرایطِ زندگى و بسترهاى فرهنگى و اجتماعى چنان سامان یابد که انسانها با آرامش و بدون دغدغه و تنگنا در باورها و سرنوشت اجتماعى خود بیندیشند و انتخاب کنند. عادتها و فرهنگها و نظامهاى مستبد استعدادهاى مردم را سترون ساخته و آزادى او را سلب مىکنند. از این روى، اسلام با اکراه در دین مبارزه کرده و پیروان خود را به آگاهى و شناخت و انتخاب سفارش مىکند.
طالقانى در غوغاى فرهنگها و مکتبهاى شرقى و غربى، که با داعیه آزادى و دموکراسى به صید جوانان مشغول بودند، فریاد برداشت: اسلام آزاداندیشترین مکتب است و از شنیدن آراى دیگران رویگردان نیست.
او، به آن دسته از دینباوران که در هراس از آسیب رسیدن به ایمان جوانان از طرح دیدگاههاى مارکس در مجامع دینى بودند، پاسخ داد:
»مارکسیسم مولود استبداد است و در تنگناها رشد مىکند و در بستر آزاد و جامعه مرفه خود به خود نابود مىشود. به جاى بستن روزنهها باید آگاهى آفرید.
عدهاى گفتند: کمونیستها نفوذ پیدا مىکنند و... وحشتى که رژیم سابق از کمونیسم داشت الان هم هست. کمونیستم مولود استبداد سیاسى و اجتماعى و دینى است و در هر کشورى که استبداد و محرومیت بود و چهره دین مسخ شد، کمونیسم تشکیل مىشود.«83
مىگفت:
»در مجلس ما باید مخالفین هم بیایند. اگر نیایند هم، ما باید دعوتشان کنیم. حرفهاىشان گفته شود. ما هیچ نباید وحشت کنیم که گروههاى دیگر راه پیدا کنند، حرفشان را بزنند.« 84
دیدگاههاى آقاى طالقانى درباره استبداد دینى
در شرح و آفتهاى استبداد دینى، پیش از آقاى طالقانى، کواکبى و میرزاى نائینى سخن گفتهاند. وى نیز در اینباره سخنان نغزى دارد. طالقانى، پیشینه استبداد دینى را به صدر اسلام و روزگار امویان برمىگرداند; چه امویان ناتوان و به دور از شایستگیهاى رهبرى دینى و سیاسى جامعه اسلامى، براى تسلط بر جامعه، لباس دین پوشیدند، خود را جانشین پیامبر شمردند و با تحریفگرى دین را با هوى و هوسهاى خود تطبیق کردند. آنان، براى سرپوش گذاشتن بر ستمگریهاى خود از آیات قرآن و سنت پیامبر سوء استفاده کردند. مبلغان و خطباى وابسته و مزدور، حاکمان اموى را اولوالامر خواندند و به نام دین اطاعت آنان را واجب شمردند و صداهاى مخالف را با انگ و اتهام خارجى و مخالفت جماعت و سنت سرکوب کردند. دورانِ امویان، سیاهترین روزگار استبداد دینى در تاریخ اسلام بود. وى در شرح حدیث معروف پیامبر درباره فرزندان ابى العاص بن حکم:
»از ابلغ بنو ابى العاص ثلاثین رجلا اتخذوا دین اللّه دغلا و عباداللّه خولا و مال اللّه دولا.«85
نوشته است:
»بارزترین اثر شوم استبداد درباره این سه چیز است )که در حدیث آمده(:
1. اموال و سرمایههاى عمومى را براى تأمین قدرت و پیشرفت شهوات فردى و جمعى مصرف مىنمایند و دست به دست میان کسان خود مىگردانند و به مردم به خور و نمیرى مىدهند، آنهم در برابر هزاران ستایش و کرنش.
2. و دین را با امیال و هوسهاى خود تطبیق مىنمایند و چیزهایى به نام دین در دین داخل مىسازند و مردم را از اصول و مبانى دین که معارض با قدرتهاى بىحد است منصرف مىسازند، چنانکه پس از صدر اول اصول اجتماعى و سیاسى اسلام که اساس دین و موجد محیط است، به وسیله مستبدین در پرده اختفاء مانده است و اکثر مسلمانان از آن مطلع نیستند: و دین اللّه دخلا
3. عقول و افکار را تحت فشار مىگذارند و از بروز استعدادها و بیدارى مردم جلوگیرى مىکنند و راههاى شهوات و سرگرمیها را براى مردم باز مىکنند، در نتیجه با مردم معامله بنده و گوسفند مىنمایند: و عباداللّه خولا.«86
سپس به روشنگرى مىپردازد. در گذشته نمىماند. تنها امویان را این گونه نمىبیند که در طول تاریخ تکرار آن را گوشزد مىکند. از مستبدان و ستمکارانى مىگوید که از دین براى مقاصد شوم خود سود جستهاند. به نام حمایت و جانبدارى از دین و حفظ قداست آن، جهالتها، خرافهها و بدعتها را گسترش داده و از ناآگاهى و نادانى تودهها بهره برده و به نام دین عالمان آزاد اندیش و آگاه را از صحنه خارج ساخته واندیشمندان و دلسوزان واقعى جامعه را منزوى ساختهاند و مزدوران و رهزنانى به نام عالم بر سریر فتوا نشاندهاند.
همان روشى که معاویه بنابىسفیان به کار گرفت. سمرة بن جندب را با پول خرید و وداشت که آیات قرآن را به سود او تفسیر کند.
هشدار مىدهد که جامعه اسلامى و مسلمانان نپندارند، دوران این کارها و دغلبازیها گذشته، خیر. امروزه نیز، بیش از گذشته، به نام دین، بتپرستى و شاهپرستى را رواج مىدهند و در دلهاى مردم نهادینهاش مىکنند. در میان مردم چنان رواج مىدهند که قیام علیه نظام جاهلى و مستبدِ طاغوتى و حلقه به گوش آمریکا، به زیان دین است و دین را با سیاست و برنامههاى اجتماعى و مبارزه با ستم، کارى نیست!
طالقانى، در تمام آنات زندگى، استبداد ستیز بوده و استبداد را به هر رنگ و لباس مىشناخت. او با دقت نظرى که داشت استبداد دینى را خطرناکتر از دیگر استبدادها دانسته و شمرده است و مبارزه با آن را حساستر و خطرناکتر از دیگر مبارزهها قلمداد کرده و به عالمان آزاده هشدار مىدهد از چیرگى استبداد دینى بر جامعه بترسند و در نجات دین از دست عالمنمایان بکوشند:
»از قواى پاسدار استبداد، شعبه استبداد دینى است. کار این شعبه این است که: مطالب و سخنانى از دین گرفته و ظاهر خود را آنطور که جالب عوام ساده باشد مىآرایند و مردمى را که از اصول و مبانى دین بىخبرند و به اساس دعوت پیغمبران گرام آشنایى ندارند، مىفریبند و مطیع خود مىسازند و با این روش فریبنده، به نام غمخوارى دین و نگهدارى آیین، ظلّ الشیطان را بر سر عموم مىگسترانند و در زیر این سایه شوم جهل و ذلت مردم را نگاه مىدارند. این دسته چون با عواطف پاک مردم سر و کار دارند و در پشت سنگر محکم دین نشستهاند، خطرشان بیشتر و دفعشان دشوارتر است.«87
او از ریشه دواندن استبداد و طغیانگرى در کالبد جامعه، سخت نگران بود. تلاش مىکرد، عالمانه هرگونه استبدادى را بشناساند، ردگیرى کند و به رویارویى با آن برخیزد. او به روشنى دریافته بود که اگر چیزى جلودار مستبد نباشد، کمکم، همه عرصههاى حیات اجتماعى را از مردم سلب مىکند، فرهنگ و اقتصاد جامعه را به بازیچه مىگیرد و در درون جامعه استبداد زده، فرعونها بسیار مىشوند. البته تنها هشدار نمىداد و در مبارزه، یک روش را پى نمىگرفت. راههاى منطقى را مىپیمود و از جمله به پیشگیرى که با توانمندى و مسؤولیتپذیرى جامعه و مردم ممکن بود، مىاندیشید. به این باور بود که براى پیشگیرى از پیدایش جامعه استبداد زده و ایجاد فضاى سالم و آزاد باید مسؤولیتپذیر بود و خطر کرد. امر به معروف و نهى از منکر راه رسیدن به آزادى را هموار مىسازد. تشویق و حرکت به سوى پاکیها، مبارزه با انحرافها و خودکامگیها، افزون بر تربیت فرزانگان و دلیرمردان، عرصه را بر خودکامگان تنگ مىسازد.
در این نگاه ژرف قرآنى و سرچشمه گرفته از اسلام ناب، از مصادیق بارز امر به معروف و نهى از منکر، مبارزه با نظامهاى سلطه و قدرتهاى استکبارى است، کارى که نه تنها علما باید میاندار باشند، بلکه همه مردم باید گام در این عرصه بگذارند و رایت مبارزه با استبداد را برافرازند. در برابر حکومت عدل نیز مسؤولیت دارند. نباید کوچکترین کژ راههروى را تاب بیاورند و از کوچکترین و ریزترین سرپیچى از معارف ناب را بگذرند که مسؤولاند. زیرا استبداد و طغیان، هر نظامى را ممکن است دربرگیرد، اگر مردم هوشیارانه و مسؤولانه در برابر ناهنجاریها، قد علم نکنند:
»این یک مسؤولیت عمومى است. نه یک طبقه، نه یک قشرى، حتى یک فرد عادى مىتواند نسبت به کسى که در رأس مملکت واقع است، امر به معروف و نهى از منکر کند. نه کارشکنى، ایراد بىجهت گرفتن; راه نشان دادن، آقا این راهتان اشتباه است، باید این راه را بروید، این کلمهاى که گفتید نادرست است. همین شما که نشستهاید، صدها، هزارها گوش، سخنان مرا گوش مىدهید، نباید تعبداً قبول کنید. فرد فرد شما مسؤولید به من بگویید این جاى کلام نابجا بوده است. مسلمانهاى صدر اسلام، مگر اینطور نبودند؟ وقتى خلیفه دوم گفت که: اگر من منحرف شدم، مرا راست کنید، آن فرد بلند شد و گفت: اگر راست نشدى، با این شمشیر راستت مىکنیم؟ مگر على)ع( نمىگوید: دائماً به من تذکر بدهید! خیال نکنید شما پستترید از تذکردادن و من بالاترم از شنیدن تذکرات شما.
اگر یک عده را انتخاب کردید براى مجلس خبرگان، خیال نکنید از شما رفع مسؤولیت شده، اگر عدهاى را انتخاب کردید براى مجلس شورا، خیال نکنید مسؤولیت از شما رفع شده. فرد فرد شما مسؤولید، باید با تمام شعور و چشم و گوشتان مراقب اعمال اینها باشید.
امر به معروف و نهى از منکر! این جامعه آزاد است، این جامعهاى است که رشد افراد ناباب و ناصالح در این جامعه از بین خواهد رفت. على )ع( هم همین را مىگوید، بعد مىفرماید اگر ترک کردید »یُوَلّى عَلَیکُم شَرارَکُم«، پستترین و رذلترین مردم بر شما مسلط مىشوند.
این مسؤولیت اجتماعى را وقتى کنار گذاردید، خواه ناخواه جامعه بى مسؤولیت، همانطورى که آیه اشاره فرموده، در بین جامعه بى مسؤولیت، »شرار« بر شما مسلط مىشوند. على)ع(مىگوید: »شرار«، قرآن مىگوید: »اَلَدُّ الخِصامِ«، یعنى مستبد، یعنى کسى که محکوم شهوت و خودخواهى و غرایز پست و هواها و عقدههاى روحى و نفس خودش است.«88
6. عدالت خواه مردمى
از شاخصههاى روشنفکر، مردمگرایى و تلاش براى ارتقاى اجتماعى آنان است.89 روشنفکر با قلم و بیان تلاش مىورزد، مردم را بالا بکشد و از تنگناها به در آورد و عدالتخواهى را در بین آنان نهادینه کند و بر محور عدالت به حرکتشان دربیاورد. انسانهاى خودمحور و بریده از جامعه، نه به زبان مردم سخن مىگویند و نه در درد و رنج مردم شریکاند و نه محور حرکتشان عدالت است. عدالت خواهانه به میان مردم نمىروند و عدالت خواهى را سرلوحه کارشان قرار نمىدهند، سخنشان سخن مردم نیست.
اینان را نمىتوان روشنفکر نامید، که روشنفکرمردمى است و عدالتخواه. عدالت خواهى از ویژگیهاى برجسته اوست. کسانى که در میان مردم نباشند و عدالت، محور حرکتشان نباشد، براى مردم ناشناختهاند و دراساس روشنفکر غیرمردمى و لولیده در پندارهاى خود، خود بزرگبین مىشود و از مردم، به شدت فاصله مىگیرد. به گفته امام:
»اکثر ضربات مهلکى که به این اجتماع خورده است، از دست اکثر همین روشنفکران دانشگاه رفتهاى ]است[ که همیشه خود را بزرگ مىدیدند و مىبینند و تنها حرف مىزدند و مىزنند که دوست به اصطلاح روشنفکر دیگرش بفهمد و اگر مردم هیچ نفهمند، نفهمند; زیرا دیگر چیزى که مطرح نیست، مردماند و تمام چیزى که مطرح است خود اوست.«90
طالقانى روشنفکرى مردمى بود، به زبان وادبیات مردم سخن مىگفت و خواست آنان را فریاد مىزد. در میان مردم و مانند آنان زندگى مىکرد و رفاه آنان را مىخواست و زندگى سعادتمندانه را براى آنان آرزو مىکرد. از این روى تودهها نیز به او عشق مىورزیدند که پناهشان بود. او خود را در برابر سرنوشت مردم، مسؤول مىشناخت و با همه جایگاه علمى و اجتماعى، هماره در کنار مردم بود، با دردها و رنجها و امیدها و آرزوهاشان خو گرفته بود. درد و رنج و بى کسى و بىپناهى مردم و تبعیض که آنان را از پا درآورده بود، سخت رنجاش مىداد و دروناش را شعلهور مىساخت و جاناش را مىگداخت. مردمدارى طالقانى، از عمق جان وایمان او سرچشمه مىگرفت. مردمدارى شعارى و تشریفاتى براى طرح خود؟ هرگز! مردمدارى که تلاش داشت، آگاهى و شناخت آنان را به مسائل دینى و اجتماعى کاملتر کند و به معیشت تودهها سامان بخشد. عشق به مردم، یعنى آگاهى دادن به آنان. در راه سعادت آنان تلاش ورزیدن.
طالقانى، جامعه آکنده از فقر و تبعیض و داراى اختلافات طبقاتى را جامعهاى خدایى نمىشناخت و تأکید مىکرد: عزت و کرامت و شرافت و دیانت انسانها در چنین فضایى پامال مىشود. اسلام، شکم گرسنه نمىپذیرد و اجازه نمىدهد شمارى از فقر و بینوایى گورنشین باشند و عدهاى در رفاه و نعمت غوطهور.91
روح و حقیقت دین، با نوع دوستى درآمیخته است. مسلمان باید نوع دوست باشد وگرنه از این روح و حقیقت، بیگانه است. آن کس که نه خود بینوایى را سیر مىکند و بر درد و رنج او مرهم مىنهد و نه دیگران را به سیر نمودن بینوایان برمىانگیزاند، مسلمان نیست، گرچه به ظاهر خود را بیاراید و نماز بگزارد.92
او، در دوران ستمشاهى افزون بر باز کردنِ دیدگاههاى اسلام درباره عدالت، براى کم کردن از رنج مردم درگرداب بىعدالتى به تلاش برخاست و هر راه ممکن را پیمود.
از نهادینه کردن عدالت عمومى در ذهن و باور مردم و اجتماع گرفته، تا همدردى با نیازمندان. به مانند آنان مىزیست ساده و بىآلایش، به روستاهاى محروم مىرفت، ثروتمندان را به نوع دوستى و همدردى با محرومان با بذل مال، تشویق مىکرد و با یارى گرفتن از مؤمنان براى روستائیان فقیر، امکانات عمومى فراهم مىآورد.
در زلزله بوئینزهرا و در زلزله خراسان در سال1347 ش. از نخستین علمایى بود که به یارى مردم شتافت93 در دوران تبعید به زابل و بافت کرمان (1352 - 1350) با درد و رنج و گرفتاریهاى توانفرساى مردم بیشتر آشنا شد و آن را با تمام وجود حس کرد و چشید. با همه مشکلات روحى که خود درگیر آن بود، از کمک به مردمان تهىدست این ناحیه غافل نماند.94
او، تودهها را ولى نعمت رهبران جامعه مىنامید و بارها تأکید مىکرد تودههاى پابرهنه، حامیان اصلى پیامبران خدا بودند و در برابر صاحبان زر و زور و تزویر و روشنفکرانِ از مردم بریده، از رسولان، اولیا و مردان خدا جانبدارى کردهاند. پیروزى انقلاب اسلامى را نیز مدیون پایمردى و حضور مردمِ عدالتخواه مىشمرد.
مىگفت: آنان که عاشقانه خون مىدهند، آنان که صداى انبیا را درست مىفهمند و درک مىکنند، همین مردم عادى هستند، پابرهنههاى زمین. درس خواندهها اغلب گرفتار چهارچوبِ دیدگاههاى خودشان هستند.95 وى، بر اساس این دیدگاه بود که از یک سو اصرار داشت مردم باید در سرنوشت سیاسى و اجتماعى خود نقشآفرینى کنند و براى شرکت در مدیریت جامعه تلاش ورزند. از سوى دیگر، سردمداران جامعه را از خودرأیى و استبداد پرهیز مىداد و به آنان سفارش مىکرد: با مردم باشند و با آنان رایزنى کنند در کارها، اساسى مشارکتشان دهند; چه در سایه رایزنى و شور و شورا شخصیت تودهها شکوفا شده و استعدادهاى خفته بیدار مىشود و با نقد و تضارب آراى برخاسته از مشورت و رایزنى، توان فکرى و فرهنگى مردم بالا مىرود و در نهایت آزادى و کرامت در جامعه اسلامى نهادینه مىشود و وقتى انسان جایگاه خودش را شناخت و به نقش خود در جامعه آشنا شد، تن به بىعدالتى، ذلت و حرکتهاى غیرمردمى نمىدهد.
او در یادداشتهایى که بر تنبیه الامة علامه نائینى دارد، مىنویسد:
»وجوب مشورت در امر و حوادث بر حسب نصوص آیات و سیرة پیغمبر اکرم )ص( از امور مسلمه است. دلالت آیه: »وشاورهم فى الامر« که پیغمبر مقدس را بدان خطاب و مکلف نموده، بس واضح است. ضمیر جمع )هُم( در مرحله اول همه مسلمانان است، ولى به حسب قرینه امکان و تناسب حکم با صاحبان رأى، راجع به عقلا و ارباب نظر است. و الامر: مقصود تمام کارهاى اجتماعى و سیاسى است و چون قوانین از جانب خداست، از این حکم خارج است... . ظالمپرستان و مستبدان به نام دین، اگر به کتاب و سنت ایمان و از آن خبر داشتند، باید از این شورى که ارث اسلام است و به ما برگشته از خود بدانند و محکم بدارند، نه با دین مخالف اش بشمارند.«96
به نظر آقاى طالقانى، اهمیت شورى و رایزنى با مردم، در پرورش افکار و ایجاد روحیه شجاعت و پدیدآورى فضاى خلاقیتپرورى و ابتکار و مبارزه با استبداد، چنان است که با این که مسلمانان در جنگ احد، که جایگاه نبرد بر اساس مشورت انتخاب شده بود، شکست خوردند، با این حال، قرآن این پیشامد ناگوار را در برابر مزایاى شور و رایزنى با مردم ناچیز مىشمرد و خداوند پیامبر را به همراهى و مشورت با مردم فرمان مىدهد و این بزرگترین درس احد بود:
»با آن عواقب سخت و ناگوارى که شوراى احد پیش آورد و آن ضربهاى که بر مسلمانان وارد شد... همه از آثار شورى بود که مدینه را بىپناه گذاردند و برخلاف نظر شخص آن حضرت، به سوى دشمن راندند. با همه اینها، باز اصل شورى را تحکیم مىکند، چون پایه اجتماع اسلامى است و براى همیشه، تا اندیشهها و استعدادها بروز کند و هر صاحب رأیى خود را شریک در سرنوشت بداند و مسلمانان براى آینده و همیشه تربیت شوند و بتوانند در هر زمان و هرجا، بعد از غروب نبوت، خود را رهبرى کنند. و اگر در این راه و براى تحکیم شورا هرچه زیان دهند، ارزش دارد... و این بزرگترین درس احد بود.«97
انقلاب اسلامى، انتظارات مردم را براى مشارکت در سرنوشت خود بالا برد. فروپاشى نظام استبدادى فضاى مناسب براى حضور مردم در عرصههاى فرهنگى، اقتصادى و سیاسى را فراهم ساخت.
آقاى طالقانى، رویکرد مردم را به شورى و مشورت مشروع، برخاسته از اصل قرآنى مىدانست و بر این نظر بود که مشارکت مردم در سرنوشت خود، بویژه در اداره امور کشور، افزون بر بهرهگیرى از اندیشههاى گوناگون، به احساس تعهد مردم در پاسدارى از دستاوردهاى انقلاب فزونى مىبخشد و پایههاى تعهد را استوار مىسازد و بر همبستگى آنان مىافزاید. وى، راه برونرفت از مشکلات مناطق کشور را در گروِ عمل و پاىبندى به اصل شورى مىدانست:
»شورا، یک اصل مترقى است، بخصوص در دنیاى امروز، یا باید مردم در سرنوشت خودشان دخالت داشته باشند، یا نه... این شورا، فقط به عدهاى که در کارهاى مملکتى و سطوح بالا باید دور هم جمع شوند و با هم در مورد صلح و اقتصاد و وضع کشاورزى و اقتصادى و نظام سیاسى، نظر و رأى بدهند، اختصاص ندارد، بلکه این مسأله، اعّم است. از نظر قرآن و از نظر اسلام، هر خانهاى باید یک مرکز شورایى باشد، هر دهکده و هر گروهى در کارشان یک شورایى داشته باشند.«98
براى احقاقِ حقوقِ مردم و نهادینه کردن عدالت اجتماعى، اصرار داشت که باید نظام اجتماعى اصلاح و یا دگرگون گردد، عدالت واقعى، بدون فرو ریختن کاخ ستم و استبداد، که در هر زمانى به گونهاى ممکن است خود را بنمایاند، ممکن نیست.
7. مدافع پیوند حوزه و دانشگاه
دانشگاه، مرکز علوم و دادههاى جدید بشرى، آوردگاه جوانان پرشور و پویا.
حوزه، کانون دینشناسى و میعادگاه پاسداران مکتب و شریعت.
پیوند این دو گروه توانا، اثرگذار و نقشآفرین مىتواند سازههاى دین و دانش را هماهنگ ساخته و نیازهاى مادى و معنوى جامعه را سامان دهد. در پرتو هماهنگى این دو گروه، جامعه اسلامى به علم و تمدن نزدیک مىشود و راه امت اسلامى به سوى قلههاى افتخارآفرین بشرى، هموار خواهد شد. دریغا، دانشگاه از بدو تأسیس به عنوان رقیب دیانت و حوزهها وارد میدان شد و بنیانگذاران آن، در لواى مدنیت و دانشهاى نو، به حوزهها و دانشهاى معنوى و سنتهاى اصیل بومى انگ عقبماندگى و تحجر زدند. کارگزاران رضاخان درصدد برآمدند به نام دانش و نوگرایى و پیشرفت، جلوههاى دینى را از محیطهاى آموزش عالى بزدایند.99
پس از رضا شاه نیز احزاب چپ، دانشگاه را پایگاه خود ساختند و بسیارى از روشنفکرانِ چپ و نیز به مزدورى پهلوى دوم، تن دردادند و در این راه از هیچ خدمتى به نظام سلطه دریغ نکردند.100 غربزدگى، هجمه به دین و مذهب، در دانشگاهها شدت گرفت و عرصه بر دینداران چنان تنگ شد که حتى، نماز و روزه و پوشش مذهبى دانشجویان به تمسخر گرفته مىشد.
دفاع آشکار از مذهب و روحانیت شهامت مىخواست.101 بدنه حوزه نیز متأثر از این فضاى تیره و تار، از خسارت در امان نماند و ریزشهاى جبرانناپذیرى در آن روى داد. بى مهرى، کینه ورزى و دشمنى متولیان دانشگاهها به افراد مذهبى، سبب شد نگاه شمارى از حوزویان اثرگذار، به این مجموعه بزرگ آموزشى، بدبینانه باشد و به دانشگاه به عنوان رقیب دیانت بنگرند و یا تبلیغات مسموم دربار و ایادى استعمار سبب شد که دانشگاهیان از روحانیت دورى گزینند و به غلط بپندارند آنان حرف نو و طرحى براى جامعه نو ندارند.
آقاى طالقانى به جایگاه این دو نهاد فرهنگى در ساختن و سامان دادن به جامعه باور عمیق داشت و آن دو را بازوان توانمند مردم مىدانست و پیوند این دو کانون بزرگ فرهنگى را در پویایى جامعه کارساز مىشمرد و از همان آغاز که به تهران بازگشت، درصدد برآمد این دو کانون را به هم نزدیک سازد. ولى حرکت در این راه، با دشواریهایى همراه بود. راه بسیار دشوار گذر مىنمود. ساواک، غربزدگان و شرقزدگان و خشکهمقدسان و کژاندیشان سنگاندازى مىکردند، مانع مىتراشیدند و... فرنگى مأبان و حزب توده او را فریادگر بازگشت به گذشته مىخواندند و خشکهمقدسان به او انگ تجددمآبى مىزدند. ولى او، به حرکت ادامه داد. شجاعت و جسارت، اخلاص و سعه صدر وانصاف، به او کمک مىکرد که آرام و مطمئن به راهى که در پیش گرفته ادامه دهد. و به دور از افراط و تفریط، دیوار جدائیها را بشکند. جایگاه علمى و اجتماعى ممتاز او، راههاى سخت را بر او مىگشود و با همه تلاشى که مىکردند، نقش او را بىاثر سازند، او را از این کار بزرگ باز دارند; زیرا که مىدانستند اگر وحدت سر بگیرد جامعه اسلامى آینده روشنى خواهد داشت، و این به سود استبداد، غرب و استعمار نیست، راه به جاى نمىبردند. آقاى طالقانى، شجاعانه در این راه گام برداشت و چون آینده را بس روشن مىدید، به حرکت خویش شتاب داد، به روشنگرى پرداخت. هم غربزدگى و شرقزدگى و و مادىگرى را نقد کرد و هم ارتجاع را و روحانیان بسته ذهن و کوتاهفکر را. بزرگان حوزه و دانشگاه او را از پیشگامان این راه به شمار آوردهاند. استاد شهید مطهرى در سالهاى پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، پس از اشاره به این که بنیانگذار وحدت حوزه و دانشگاه نه من بودم و نه دکتر شریعتى، گفت:
»واقعیت این است که آقاى طالقانى این کار ]وحدت حوزه و دانشگاه[ را بیست و چند سال قبل انجام داد.«102
آقاى طالقانى، با ذهنى باز و اندیشهاى روشن، نخست به آسیب شناسایى بازدارندههاى وحدت حوزه و دانشگاه پرداخت. او یکى از علتها و سببهاى مهم جدایى این دو نهاد و کانون را در ناآشنایى آنها از کار و برنامه یکدیگرمى دانست. افراد از دور درباره یکدیگر نظر مىدادند. با این نگاه، به عنوان نماد حوزه، به محیطهاى آموزشى جدید پانهاد و دانشگاهیان، از نزدیک با شخصیت بزرگ حوزوى، آن هم شاگرد مؤسس حوزه، حاج شیخ عبدالکریم حائرى، آشنا شدند. به سال 1321، انجمن اسلامى دانشجویان در دانشکده پزشکى، بنیاد نهاده شد. هدف این انجمن، مبارزه با استبداد بود. این انجمن که با پایمردى دانشگاهیان مؤمن و کمکهاى معنوى آقاى طالقانى تشکیل شد، به زودى در میان فارغالتحصیلان اروپا شعبه باز کرد و آنان، انجمن اسلامى مهندسان و پزشکان را بنیان نهادند. آقاى طالقانى از سخنرانان اصلى انجمن اسلامى بود.103 انجمن اسلامى، در دبیرستانها نیز برنامه داشت. اندک اندک به همت پارهاى از دانشگاهها نماز جماعت برقرار شد. روشن است این نشست و برخاستها و دیدارهاى آقاى طالقانى و دیگر عالمان، با دانشگاهیان در شناخت دو گروه از یکدیگر کارساز بود و زمینه همکاریهاى فرهنگى و مبارزاتى را آماده مىساخت. این جلسهها، دیدارها و گفتوگوهاى علمى، دینى و سیاسى، زمینه جذب جوانان دانشگاهى را به مسجد هدایت فراهم آورد.104
آقاى دوانى، از روحیه جوانگرایى آقاى طالقانى و تلاش و توفیق ایشان براى آشنا کردن نسل جوان، بویژه دانشجویان با دین و دیانت خاطرهاى زیبا در کتاب نهضت روحانیون ایران ثبت کرده است:
»نخستین بارى که نویسنده این سطور، پس از بازگشت از حوزه نجف اشرف به ایران، در سال 1328ش. نام آقاى طالقانى را شنید، از زبان شهید عبدالحسین واحدى بود. مرحوم واحدى نقل مىکرد که: سال گذشته با آقاى نواب ]شهید نواب صفوى[ در خدمت آقا سید محمود طالقانى به طالقان رفتیم.
من پرسیدم آقاى طالقانى کیست؟
مرحوم واحدى گفت: تنها روحانى است که با قلم و بیان و بینش خاص اسلامى خود، نسل جوان و تحصیل کرده را در مسجد هدایت با اسلام آشنا مىسازد و یکى از مجاهدان واقعى اسلام است. و افزود: من و آقاى نواب به ایشان ارادت خاص داریم و ایشان هم به ما لطفى مخصوص دارند. مردى است که باید دید و از مکتباش درس گرفت.«105
آقاى طالقانى، زمینه همنشینى گروه تحصیل کرده را با فضلاى جوان و مبارز حوزهها، فراهم آورد، به گونهاى که هم روحانیون از نزدیک با جوانان تحصیل کرده آشنا شوند و امیدها و آرزوها و نیازهاى آنان را از نزدیک بشناسند و خود را براى پاسخ به نیازهاى فکرى نسل جدید آماده سازند و هم از آن سو، دانشگاهیان، بدون واسطه، با اندیشههاى فضلاى نواندیش و اندیشههاى ناب حوزوى، آشنایى پیدا کنند و ذهنیتها و توهماتى که چه بسا درباره حوزه دارند، تصحیح گردد.
دکتر ناصرالدین صاحب الزمانى از ادبا و جامعهشناسان معاصر، از دیدار برنامه ریزى شده شهید نواب صفوى و آقاى طالقانى با دانشجویانِ مدرسه عالى سپهسالار چنین یاد مىکند:
»یکى از خاطرات مربوط به حضور آیت اللّه طالقانى در مدرسه سپهسالار در آن سالها، که امروز براى ما خیلى معنى پیدا کرده است، این است که: روزى آمدیم نزدیک همان سکویى که غالباً آیت اللّه طالقانى آنجا مىنشستند، شخصى نشسته بود که خیلى خوش بیان و پرنفوذ و آتشین سخن مىگفت. بعدها بچهها گفتند: ایشان نواب صفوى است. آن هنگام ما آن را یک تصادف محض دانستیم، ولى این مساله بارها تکرار شد; یعنى به تناوب گاه آیت اللّه طالقانى مىآمدند و گاه نواب صفوى. احیاناً آیت اللّه طالقانى مىخواسته است مرحوم نواب را با جوانان تحصیل کرده و متقابلاً آنان، با اندیشههاى فدائیان اسلام، بیشتر آشنا شوند. شاید آن هم به خاطر تفاهم، نزدیکى و هماهنگى بیشتر مبارزان دانشگاهى و جبهه فدائیان اسلام و اللّه اعلم بالصواب.«106
دکتر صاحب الزمانى، در فرازهاى دیگر از خاطرات خود درباره آقاى طالقانى، از تلاش او در کشاندن دانشجویان به آبشخور معارف اسلامى، کشف قرآن به عنوان منبع الهام سیاسى، تشکیل حلقه بحث آزاد، پیوند زدن بین دانشجو و طلبه، حوزههاى قدیم و مراکز آموزشى جدید، خیلى زیبا و روشن سخن مىگوید. این فرازها از خاطرات او، به خوبى مىفهماند که آقاى طالقانى، با برنامهریزى هدفمند و در جهت کادرسازى براى انقلابى بزرگ و نهضتى شورانگیز، تلاش مىکرده است:
»بارى، مرحوم آیت اللّه طالقانى، از مدتى پیش، سخنرانیهایى در اینجا و آنجا داشتند. لیکن بسیارى از اوقات مىآمدند به مدرسه عالى سپهسالار، که امروز به نام مدرسه عالى شهید مطهرى، معروف است. بویژه در ماههاى اردیبهشت و خرداد که دانشجویان و دانشآموزان سالهاى آخر متوسطه، براى درس حاضر کردن، به خاطر امتحاناتشان مىآمدند، در مدرسه قدم مىزدند، درسهاى خود را مرور مىکردند و گاهى هم از طلاب، براى درک بهتر درسهاى عربى، فلسفه و منطق خود، استفاده مىکردند و کمک مىگرفتند. در واقع مدرسه شهید مطهرى، یکى از نادرترین مراکز برخورد و تلاقى دو دسته از جوانان دانشجوى رشته هاى علوم قدیم و جدید، در تهران به شمار مىرفت.
با توجه به فلسفه مبارزات آیت اللّه طالقانى که در طول تمام حیاتش، تکیه همیشگى او، روى جوانان و اتحاد طلبه و دانشجو بود حالا مىفهمیم که این حسن انتخاب در میعادگاه جوانان دانشآموز و دانشجوى علوم قدیم و جدید، دقیقاً از روى فکر و برنامه مخصوص بوده است.
آیت اللّه طالقانى، صبحها که به مدرسه سپهسالار مىآمدند، عموماً روى یکى از سکوهاى جلوى حجره یکى از طلبهها مىنشستند، رو به قبله، در قسمت شمال شرقى مدرسه، معمولاً دو یا سه حجره مانده به راهرو، مدخل کتابخانه مدرسه و دانشکده معقول و منقول سابق. امروز مىفهمیم که انتخاب این محل هم بى حساب نبوده است. چون درست محل تراکم رفت و آمد همه دانشجویان و اهل علم بود. چه آنها که با دانشکده معقول و منقول سر و کار داشتند، چه آنها که با کتابخانه مدرسه شهید مطهرى کار داشتند و چه آنها که به فرهنگستان و یا حتى کوچههاى پشت مجلس و مسجد رفت و آمد داشتند، همه، از این مرکز عبور مىکردند.
جوانها پروانهوار، درست مثل آن که دور شمعى جمع آیند، دور آیت اللّه طالقانى حلقه مىزدند، از او سوال مىکردند، به سخنان او گوش مىدادند. صحبتهایى که ایشان مىکردند، غالباً مانند سخنان همین ماههاى اخیر زندگىشان، همیشه با تکیه بر آیات قرآن بود و تفسیر محسوب مىشد. آیاتى مناسب بیان و مسائل روز، انتخاب مىکردند، درباره آنها صحبت مىکردند، به طورى که آیت اللّه طالقانى را مىتوان کاشف جدید قرآن، به عنوان یک منبع مهم الهام سیاسى در تاریخ معاصر ایران نامید.
آیت اللّه طالقانى مُصِر به ایجاد تفاهم و وحدت میان دانشآموزان و دانشجویان علوم جدید و طلاب علوم قدیم بود. در حلقههاى پرجاذبه درس و بحث آزاد خود در مدرسه عالى شهید مطهرى، پیوسته توصیه مىکرد که جوان به انجمن اسلامى دانشجویان بپیوندند. مسجد هدایت، به یمن وجود آیت اللّه طالقانى، سیاسىترین مسجد نسل ما به شمار مىرفت.«
وى، در فراز فراز خاطرات خود، نکتههاى برجستهاى را از زندگى سیاسى و تلاش پىگیر و خستگىناپذیر آقاى طالقانى در وحدت حوزه و دانشگاه مىگوید و از این خاطرات، به روشنى به دست مىآید که براى چه آیندهاى دست به آن کار سترگ مىزده است. و از نزدیک شدن دانشجو به طلبه و طلبه به دانشجو و حوزه به دانشگاه و به عکس، بنیان جامعه نوین اسلامى و قرآنى را در دنیاى جدید پى مىریخته است که این مهم را نیز مىتوان از تفسیر او و درنگ او روى آیات و نقبهایى که از آیات به دنیاى جدید و دانش نو و علم روز و کشفیات کاشفان بزرگ مىزند، دریافت. او در پى نمایاندن پیوند عمیق اسلام و علم بود. در پى شالوده ریزى جامعه و مدینه فاضله و نمونه که بدون پیوند دانشگاه و حوزه ممکن نبود.
صاحب الزمانى مىگوید: آقاى طالقانى، هماره از بىخبرى دو گروه حوزوى و دانشگاهى از هدفها و کارهاى یکدیگر رنج مىبرد، از این روى برنامه هدفمندى را دنبال مىکرد که این دو گروه، به هدفهاى هم پى ببرند. از باب نمونه از این که دانشجویان نمىدانستند در 15 خرداد چه گذشته، رنج مىبرد و مىگفت:
»چگونه دانشجویان دانشگاه تهران، همواره به خاطر شهادت سه تن از دوستان خود در 16 آذر 1332، هر سال ماه آذر و حتى ماههاى قبل و بعد از آن، در دانشگاه دست به اعتصاب و تظاهرات مىزدند، لیکن از شهادت و ضرب شکنجه صدها تن از طلاب مدرسه فیضیه قم، که در خرداد 1342 اتفاق افتاد، کوچکترین اطلاعى نداشتند و حتى یک بار، چند دقیقه سکوت هم اعلام نکردند. ایشان معتقد بودند که مهمترین وظیفه رهبرى اسلامى آینده ایران اتحاد و ایجاد همبستگى میان همه گروهها، بویژه دانشگاهیان و طلاب علوم دینى است.«107
مسجد هدایت کانون خیزش نو بود و محل تمرین تحمل اندیشهها. آقاى طالقانى محور بود و به بحثهاى دینى و سیاسى دامن مىزد. از استادانِ دانشگاه و حتى از دانشجویان فرزانه دعوت مىکرد در مسجد هدایت سخنرانى کنند و خود پاى سخنانشان مىنشست. اگر از استاد و یا دانشجو سخنى نو و یا کارى ابتکارى مىدید، آن را مىستود.108 او دریاى آرامش بود و تحملى وصفناپذیر داشت. و بدون جهت زبان به تکفیر نمىگشود و همیشه به اصلاح مىاندیشید. اگر سخن نادرستى مىشنید و بى مبنى و اساس، با گوینده و صاحبنظر صحبت مىکرد و اشتباهاش را به او مىفهماند. استاد مطهرى و دکتر شریعتى در سالهاى دهه پنجاه در حسینه ارشاد، با یکدیگر کار فرهنگى مىکردند. سرانجام بر اثر پارهاى از اختلافهاى فکرى، چه بسا دستهاى پنهان، استاد مطهرى از حسینیه ارشاد جدا شد. پس از آن، شمارى از معرکه گردانان تلاش کردند اندیشههاى شهید مطهرى را در برابر دیدگاههاى شریعتى قرار دهند و بدین وسیله، دانشجویان را رویاروى روحانیت و حوزه قرار دهند. این جریان تا سالهاى پس از انقلاب اسلامى ادامه یافت.
آقاى طالقانى هردو را از متفکران دلسوز اسلام مىشمرد که هریک از زاویهاى نو اسلام را مىشناسانند; چه اسلام داراى زوایایى است که هر متفکرى مىتواند در زاویهاى از زوایاى اسلام روشنگرى کند. شهید مطهرى، اصول مکتب را از بعد فلسفى، کلامى و... با برهان استدلال بیان مىکند و شریعتى از زاویه جامعهشناسى.
آقاى طالقانى، در پشت این آشوبها و غبارآلود کردن فضاى فرهنگى و فتنهگریها، ساواک را مىدید109 وگرنه، به نظر ایشان، این دو متفکر شیعى با یکدیگر اختلافى ندارند، جز همان اختلافهاى فکرى که همیشه بوده و هست. پیشینه این اختلافها، به صدر اسلام برمىگردد.
از صدر اسلام اختلاف نظر بین مفسران و فقها بوده و به رشد دانش کمک کرده است. این موضعگیرى و نداشتن تعصب نابجاى صنفى، در همسویى و پیوند این دو جناح بسیار اثرگذار بود.
آقاى مهدوى کنى سعه صدر، آرامش درونى آقاى طالقانى را، عامل مهمى مىداند که ایشان توانست محور وحدت بین جناحهاى فکرى و بین حوزه و دانشگاه شود و بویژه در محیط پر تشنج زندان که اعصابها خرد و زمینه براى درگیریها آماده بود، آن بزرگوار حلقه وصل بود:
»در تمام این درگیریها ]در زندان[ با این که همیشه عقایدشان را ابراز مىکردند، ولى یک اعصاب قوى و یک طمأنینه داشتند که در تمام این مدت حدود 23 ماه، که ما در خدمت ایشان بودیم، در زندان اوین، من کمتر دیدم که ایشان کنترل اعصابشان را از دست بدهند و حال این که خیلى مسائل مشکل در برخوردها با ایشان بود... بر اثر همین طمأنینه و وقار که تسلط بر نفس را نشان مىداد، مىتوانستند محور وحدت و اتحاد باشند و بتوانند براى سلیقههاى مختلف و گروههاى مختلف محور الفت و وحدت باشند و ما در همه جوامع چنین افرادى را نیاز داریم.«110
تبیین درست و عقلانى دین از دیگر راهکارها و روشهاى تبلیغى معلم قرآن براى جذب دانشگاهیان به کانونهاى حوزوى بود. وى، با سرمایه و ابزار علمى لازم، زیباییهاى دین را براى نسل نو بیان مىکرد. جهانبینى، انسانشناسى، حکومت و سیاست، اقتصاد و اجتماع، روابط خانوادگى، حقوق بشر، روابط بینالمللى و دهها مسأله مورد نیازِ نسل جوان را از دید اسلام، باز و روشن مىکرد.
در انجمن اسلامى مهندسان، در غوغاى مکتبهاى مادى، کمونیزم و سوسیالیزم، که داعیه عدالت و ایجاد جامعه آزاد را داشتند، به نقد دستاوردهاى مکتبهاى چپ و مادى در دنیا پرداخت و برترى قانونهاى اسلام را براى اداره جامعه به روشنى و مستدل ثابت کرد. در همین مجلسها و محفلها، از فلسفه حج سخن گفت. نسل جوان و فرهیخته را با مناسک حج و انقلابى که این مراسم و مناسک در روح و روان انسان مىگذارد، آشنا کرد.
× تبلیغ نادرست رابطه دین و دانش از عوامل مهم جدایى و واگرایى حوزه و دانشگاه بود. از عوامل جدایى کلیسا و مراکز علمى در اروپاى قرون جدید، رویارویى علم و دین بود. مبارزه و رویارویى کلیسا با دانشهاى جدید عقلى و تجربى، از عوامل این جدایى بود111 و کمکم، برآیند آن خود را به صورت نظریهاى نشان داد که دین و دانش، دو حوزه جداگانهاند. دین به آخرت نظر دارد و دانش به دنیا. دانش به تجربه و دیانت به ماوراء الطبیعه. طرفداران علوم جدید، علم را مرادف تجربه انگاشتند و هر تفکر غیرتجربى و عقلانى را غیرعلمى و ذهنى خواندند. متجددین ایران نیز، بین اسلام و مسیحیت و مسجد و کلیسا شباهتسازى کردند و چنین وانمود مىکردند که اسلام نیز، با دانش میانهاى ندارد. و حوزه کارى این دو از یکدیگر جداست. البته، شمارى از دفاعهاى غیرعقلانى از دین و یا رفتارهاى نادرست شمارى از روحانیان112 و بىاعتنایى شمارى دیگر به علوم جدید، به این جدایى دامن مىزد. آقاى طالقانى، از حلقههاى وصل مسجد و دانشگاه بود. وى به جویندگان دانشهاى نوین نشان داد، دین و روحانیت، نه تنها با علوم جدید سر مخالفت ندارد که اسلام پرچمدار دانش است و بخش عمدهاى از گسترش دانش بشرى مدیون علماى دین است و میان مسجد و کلیسا و اسلام و مسیحیت فرسنگها فاصله است.113
او، در دانشهاى دینى، به مرتبه والایى دست یافته بود و به دانشهاى جدید علاقه نشان مىداد. براى ارتباط بهتر با انسانها و کشف علل تحولات روانى و اجتماعى جامعههاى انسانى، آشنایى با دادههاى نوین بشرى را نیز لازم مىشمرد. براى فهم بهتر آیات آفرینش، شناخت زمین و آسمان و... از پژوهشهاى دانشمندان جهان در این عرصهها استفاده مىکرد. وى با ارج نهادن به دانشهاى جدید، به هواداران علوم تجربى، یادآور مىشد: فراتر از حوزه کارى این دانشها پا ننهند، چه علوم تجربى به جهان بیرون از ماده و طبیعت راه ندارند و شناخت خدا و گذشته و آینده انسان و جهان در حوزه علوم الهى جاى دارد. علوم جدید با همه پیشرفتهاى آن، نتوانسته از پیچیدگیهاى انسان و جهان رمزگشایى کند و بالاتر، هولناکترین جنگها در ممالکى روى داده که در فن و صنعت در جایگاه اول دنیا ایستادهاند و راستى و مهرورزى و الفت جامعههاى بشرى، تنها در سایه دین و معنویت به دست مىآید:
»علوم تجربى و مادى نمىتواند و نباید مدعى باشد که به خارج از حدود ماده و طبیعت راه یابد، و دیده گشاید و اصول ثابت و حقایق برتر را بنمایاند و انسانها را به توحید و سعادت حقیقى رساند. هدایت به حق و تبیین اصول ثابت و توحید فکرى و اجتماعى را رسالت پیامبران انجام مىدهند که از مبداء برترى درمىیابد و در فطرتها و عقول پاک از عوامل و انگیزههاى پست و غرورها، نفوذ مىیابد و موجب التزاماتى در درون اندیشه و خلوتگاه زندگى تا برون اجتماع مىشود و اختلاف را از بین مىبرد.«114
برنامه هوشمندانه آقاى طالقانى در همبستگى و پیوند این دو نهاد فکرى و معنوى، سبب شد زمینههاى بسیار خوبى براى آشنایى و هماندیشى آن دو فراهم گردد و جویندگانِ حقیقت از خیل دانشگاهیان، فوج فوج راه مساجد را پیش گیرند. مسجد هدایت، مسجد الجواد و... شاهد حضور پرشور دانشجویان بود. افزون بر گفتهها و نقلهاى شاهدان و کسانى که در خیل دانشجویان و فرهیختگان در مسجد هدایت حضور مىیافتند و پاى سخن آن سخنور حکیم مىنشستهاند، گزارشهاى مقامات امنیتى شاه نیز، از حضور انبوه تحصیلکردگان در مسجد هدایت حکایت دارد.115
استادان بسیارى از حوزه نیز با استفاده از این زمینه سالم، رو به دانشگاه آوردند که به شهادت شاهدان بصیر و دانا و اثرگذاریهاى بیرونى این روى آورى، وجود این روحانیون فرزانه در رشد تفکر دینى در مجامع نوین علمى بسیار اثرگذار بوده است و دانشگاه را از خمودى، پوچگرایى و روىگردانى از هویت دینى و ملى، به دور نگهداشت و زمینههاى اوجگیرى علمى، دینى، سیاسى و اثرگذارى آن را در عرصههاى گوناگون فراهم آورد.
از آن سو، حوزه نیز، با حضور استادان دانشگاه در میانِ طلاب رو به رو شد که این حضور سخت اثرگذار در چگونگى نگرش و رجوع به منابع دینى، جهتگیریها، انزواشکنى و حضور در زمان بود. اینان با ورود به محافل حوزوى، تجربههاى خود را در رابطه با دین در عصر جدید، شناخت نسل جوان، دین و زندگى به روحانیون انتقال مىدادند. این همبستگى ژرف و پیوند و داد و ستد علمى، آثار سودمند خود را در دینباورى نسل جوان و نیز در پیروزى انقلاب اسلامى، به زیبایى نشان داد.
این سخن آقاى مهدوى کنى بیانگر این معناست:
»آیت اللّه طالقانى، دَرِ مساجد را به روى جوانان تحصیل کرده و دانشجو باز کرد و همچنین دَرِ دانشگاه را به روى مسلمانان و روحانیون باز کرد.«116
8. جهانىنگرى
آقاى طالقانى غمِ انسان داشت. رنج و دغدغه انسانهاى دربند ستم، در همه کرانههاى زمین، سخت او را به لجّه غم فرو مىبرد.
او همه پهنه گیتى را حوزه رسالت و کار روحانیت مىشمرد. بسیارى از مکتبهاى روشنفکرى که داعیه جهانى دارند، در صحنه عمل، تنها در پى منافع افراد خویشاند و بس. روشنفکران اروپا، مانند مارکس و انگلس، در پى آزادى و برابرى کارگران اروپا بودند. فریادشان بر سر تقسیم عادلانه غنائمى بود که استعمار غرب از چپاول ثروت ملتهاى تحت ستم به زادگاه آنان سرازیر کرده بود.
روشنفکران جهان سوم نیز، بیشتر پرچم ناسیونالیسم را برافراشته بودند، بىخبر از این که در آن روزگار ناسیونالیسم به کدام سمت در حرکت بود. روزى منادى استقلال و عزت ملى مردمان بود. در قرن بیستم، به دست استعمار به ابزارى براى ایجاد اختلاف و رها کردن هویت اسلامى و مذهبى تبدیل شده بود، دولتهاى اسلامى را تکه تکه کرد. روشنفکران ملىگراى ایران نیز، به باستانگرائى و به تعبیر جلال زرتشتىبازى و فردوسىگرائى روى آوردند.«117 دغدغهها و شعارهاىشان بر محور احیاى نمادهاى ایران باستان و نیاکان قدیم دور مىزد. امّا طالقانى روشنفکرى بود که اندیشهاش، دغدغهاش، غصههایش، مرزها را درنوردیده بود. افزون بر درد و رنجى که از کشوررش در سینه و دل داشت، درد و رنج دیگر دردمندان و رنجوران، او را دردمند و رنجور مىساخت.
در اصل جامعههاى اسلامى، بالاتر، جامعههاى بشرى و محرومان جهان را حلقههاى به هم پیوستهاى مىشمرد که رهایى و اسارت هریک در آزادى و اسارت دیگر جامعهها، اثرگذار است.
راهنماى او در این راه قرآن بود. در اندیشه او، رسالت انبیاء رفع فتنه و نابرابرى از همه انسانهاست. فلسفه جهاد، نه جهانگیرى و سرازیر کردن اموال دیگران به خزانه مسلمانان، که نبرد اسلام نبردى آزادىبخش براى برداشتن موانع پویایى حیات بشرى و به هدف آزاد کردن انسانهاى دربند است.118 به دیگر سخن، جهاد، مبارزه با راهبان و احبار و متحجر و طاغیان به هدف ایجاد فضاى آزاد زمینهاى مناسب براى اندیشه است و براى ایجاد فضاى سالم که انسانها بتوانند براى سرنوشت خود تصمیم بگیرند و از بندگى و بردگى کسانى همانند خود رها شوند. بویژه اگر مسلمانان دربند ستم باشند، بر دیگر مسلمانان واجب است به فریاد دادخواهى آنان پاسخ مثبت دهند:
»جهاد فى سبیل اللّه... راه خدا، همان راهِ صلاح و خیر جامعه عمومى بشر است. یعنى راه عدالت، یعنى راه حق، یعنى راه آزادى بشر، که یک عدهاى، یک طبقهاى بر قوا و نیروهاى مردم، چنان سلطه نداشته باشند که هم جلو حرکت فکرى جامعه بشر را بگیرند و هم دست آنها را از دراز شدن به منابع طبیعى که خداى عالم در دسترس همه قرار داده است، باز دارند.«119
آن مجاهد فى سبیلاللّه، جنبشهاى رهایىبخش، بویژه نهضتهاى اسلامى را حلقههاى به هم پیوستهاى مىدانست که پیروزى و شکست هریک در دیگر ملتها و جنبشها نیز، اثرگذار است و مستضعفان جهان بایستى در نجات دیگر ملتهاى دربند نیز، بکوشند و از تجارب یکدیگر بهره برند. از این روى، او در گرماگرم مبارزه با رژیم شاه، از مظلومیت و از اوج و فرود مبارزان لبنان، فلسطین120، الجزائر121، مصر، سودان122، اریتره و... غافل نبود. از راههاى گوناگون در جریان جنبشها و حرکتهاى فکرى و سیاسى قرار مىگرفت و از مردم و علماى دین یارى مىطلبید.
از آغاز اشغال فلسطین، آمریکا و صهیونیزم جهانى، به تلاش تبلیغاتى و فرهنگى گستردهاى دست زدند، تا یهودیان را قومى مظلوم، ستمدیده و آواره معرفى کنند و همدردى ملتها را با این قوم سرگردان برانگیزند و وانمود کردند این قوم، قوم صلحطلب و تمدنآفرینى است، جایى را براى اسکان مىخواهد و زمینهاى براى کار و تمدنآفرینى.
چنان فضا را به این توهمات آلودند که روشنفکران ایرانى، از این فضا اثر پذیرفتند و با عقبماندگى و سادهلوحى تمام، باور کردند که عربها مردمانى عقبمانده و وحشى و یهودیان مردمانى متمدن و ستمدیده و سزاوار کمکاند. در جریان نبرد اعراب و اسرائیل، سخیفترین اظهار نظرها را کردند. از جمله گفتند:
»این عربها و جمال عبدالناصر است که به یهودیان ستم مىکند.«123
موج تبلیغاتى صهیونیستها شخصیتى مانند جلال آل احمد را نیز در برههاى از زمان با خود همراه ساخت. او در سال 1342 همراه همسرش مدت 17 روز مهمان اسرائیل بود. در این سفر و گشت و گذار در فلسطین اشغالى، وى مجذوب سیستم سوسیالیستى دهقانى و کیبوتص اسرائیل )شرکت سهامى زراعى( در برابر کلخوز شوروى گردید. آل احمد، در بازگشت از این سفر مقاله »ولایت عزرائیل« را در جانبدارى از تمدن و پیشرفتهاى رژیم صهیونیستى منتشر ساخت. گو اینکه این سردرگمى و ضلالت زیاد دوام نیاورد و جلال، به ماهیت اسرائیل پى برد و این خطاى بزرگ را به زودى جبران کرد.
مهندس حسین ملک نیز به سال 1327 در مجله اندیشه نو، به سردبیرى انور خامهاى، شیفته اصلاحات کشاورزى اسرائیل، مقاله »کیبوتص« را نشر داد.124
خلیل ملکى، از روشنفکران بنام و از رهبران حزب سوسیالیست، که به آمریکا و غرب گرایش پیدا کرده بود125، به سال 1332 و پس از آن، در مجله علم و زندگى و مجله نبرد زندگى، مقالههایى را در جانبدارى از رژیم صهیونیستى نشر داد. به نوشته شمس آل احمد:
»لحن و برخورد مقالههاى ملکى چنان مشفقانه بود که ما جوانها مىپنداشتیم گروهى از مردم در آن ناحیه سرگرم پیاده کردن بهشتاند.«126
داریوش عاشورى نیز، بنا به سفارش خلیل ملکى، در دوره دانشجویى به اورشلیم رفت و پس از بازگشت به ایران، مقالههایى در ستایش از اسرائیل نوشت.
و نیز سعید نفیسى، عباس شاهنده، عبداللّه والا، سردبیر تهران مصور، ابوالحسن نورى، سردبیر روزنامه داد، هاشمى حائرى، سردبیر روزنامه طلوع، ناهید، از نویسندگانِ روزنامه اطلاعات، اماناللّه ریگى، سردبیر نداى زاهدان و... بلندگوى اسرائیل شدند و با زبان و قلم به زمینه سازى فرهنگى براى ارتباط بیشتر اسرائیل و ایران مشغول بودند.127
در این میان، آن جریانى که تیزبین بود و در دام فریب یهودیان گرفتار نیامد، روحانیان بیدار بودند، علماى هوشمند و آشنایى با سیاستهاى شوم قدرتهاى بزرگ. اینان در وراى تبلیغات فریبنده و مظلوم نماییهایى که به نام قوم یهود انجام مىگرفت دستهاى پلید آمریکا و صهیونیست جهانى را مىدیدند که درصددند سرزمینى را سوخته و ملتى را آواره سازند، تا بر خرابههاى آن ستاره داود را بنا کنند و درختان بهشت موعودى را که امثال ملکى آن را نقاشى مىکردند، با خون جوانان فلسطینى آبیارى کنند. در همان روزها نوشتههاى خلیل ملکى از سوى فضلاى حوزه علمیه قم نقد شد و نیز مقالههاى جلال آل احمد در ستایش از اسرائیل به سال 43 از طرفِ فاضِل آگاه، پرشور و دشمنشناس، سید على آقا خامنهاى )مقام معظم رهبرى( مورد نقد و ارزیابى قرار گرفت128 که جلال از این یادآورى تشکر کرد و سپس در مقالهاى به درگاه مسلمانان و روحانیت عذر تقصیر آورد و با نوشتن مقالههاى آگاهىبخش جنایتهاى اسرائیل را آشکار ساخت.
آقاى طالقانى از آغازِ مساله فلسطین پىگیر ماجرا بود. و با همه وجود از آوارگان و رزمندگان فلسطینى پشتیبانى کرد.
دولت نامشروع و غاصب اسرائیل در مورخه 1327/2/25 تشکیل شد، چند ماه پیش از تشکیل دولت اسرائیل و به هنگام هجوم صهیونیستها به سرزمین فلسطین، به دعوت آیت اللّه کاشانى، فدائیان اسلام گردهمایى باشکوهى در مسجد شاه در دى ماه 1326، برگزار کردند.129 آیت اللّه بروجردى نیز در اعلامیهاى به زبان عربى، جنایات صهیونیستها را محکوم و از مسلمانان ایران و سایر کشورها دعوت کرد تا یهودیان اشغالگر را محکوم کنند.130
در اجتماع بزرگى که در تاریخ 27/2/31 چند روز پس از تشکیل دولت اسرائیل به همت فدائیان اسلام و آیت اللّه کاشانى و انجمن اسلامى دانشجویان تشکیل شد، نواب صفوى سخنرانى کرد و حدود 5000 نفر از جوانان مسلمان داوطلب اعزام به فلسطین شدند. آقاى طالقانى از رهبران و صحنهگردانان این گردهمایى بود.131
آقاى طالقانى در کنفرانسهاى اسلامى که در جهت حمایت از مردم فلسطین تشکیل مىشد، شرکت مىجست. با سخنرانى در این گردهماییها، نمایندگان کشورهاى اسلامى را برمىانگیخت، تا به پا خیزند و براى نجات فلسطین چارهاى بیندیشند. به سال 1331 ش. به نمایندگى از آقاى بروجردى، در مؤتمر شعوب المسلمین کراچى، شرکت کرد. و سال 1338 در مؤتمر اسلامى قدس در اورشلیم حضور یافت. وى پس از بازگشت از این سفر به ایران، در مساجد، مدارس، انجمنها و گردهماییها، مردم را نسبت به جنایتهاى اشغالگران صهیونیست آگاه مىکرد و آنان را مىانگیزاند که به برادران مسلمان خود یارى برسانند. وى به دولت ایران، که از اسرائیل جانبدارى مىکرد، به شدت انتقاد کرد و به حکم فقه اسلامى، دولت را محارب و مخالف خدا و رسول خواند:
»آقا امروز صهیونیسم پوست دوم استعمار است. صهیونیزم به پوست اسرائیل درآمده، اسرائیل باز قیافه دیگر در کشور ما گرفته، به صورت بهائیت درآمده و در تمام وزارتخانهها و ارکان این دولت شیعه اسلامى... نفوذ دارند... من مىدانم و مىگویم و مدرک هم دارم... این ]نابسامانیها[ دست کیست؟ جز عمال اسرائیل، عمال اسرائیلى که ریشه اخلاق این مملکت، ریشه عفت این مملکت، اقتصاد این مملکت، حیات معنوى این مملکت، زندگى این مملکت را به باد مىدهد...«132
آقاى طالقانى در دى 1340 در مؤتمر اسلامى قاهره شرکت کرد. در این گردهمایى، براى نخستین بار به مسلمانان جهان اعلان کرد: مردم ایران و شیعیان با صهیونیزم مخالفاند و کارنامه مردم از دولت جداست.
در جریان این سفر، براى مردم مصر و سوریه این واقعیت را روشن ساخت که تشیع، همان اسلام راستین است.133 آقاى طالقانى در این مؤتمر پس از شرح اهداف رسالت پیامبر و ضرورت هماهنگى مسلمانان با یکدیگر، از شرکتکنندگان درخواست کرد، همگى در صف واحد از حقوق حقه خود دفاع کنند. در جریان نبرد اعراب و اسرائیل (1347) ایشان هر روز در حمایت از مسلمانان عرب سخنرانى مىکرد. وى در خطبه عید فطر 1348 فطره خود را براى آوارگان فلسطینى کنار گذاشت و بخشى از مردم نیز کمکهاى خود را به آوارگان دادند.
این حرکت اسلامى، انقلابى و شورانگیز، در سالهاى بعد از سوى علامه طباطبائى و شهید مطهرى دنبال شد. آقاى طالقانى مبارزات ضدّ استعمارى مردم مصر را نیز پىگیر بود و بویژه جنبش افسران مصرى به رهبرى جمال عبدالناصر، از چشم او پنهان نبود. عبدالناصر ضربههاى شکنندهاى بر اسرائیل و همپیمانان غربى او وارد ساخت. وى، با ملى کردن کانال سوئز، دست دولتهاى غربى را از سیطره بر این تنگه استراتژیک و حیاتى جهان، قطع کرد. آقاى طالقانى پس از درگذشت عبدالناصر براى وى در مسجد هدایت مراسم یادبود برگزار کرد.134
و نیز تحولات کشور نوپاى اسلامى پاکستان را دنبال مىکرد. پاکستان در سال 1347 به دنبال فروپاشى هند، استقلال خود را به دست آورد و با مشکلات بزرگى رو به رو بود. با این حال رهبران پاکستان از مردم فلسطین، جانبدارى مىکردند.135 طالقانى در جریان جارى شدن سیل خسارتبار در این کشور، براى آوارگان و سیلزدگان آن کمکهاى مردمى گردآورى مىکرد. مبارزات استقلال طلبانه الجزائر نیز مورد علاقه او بود. او براى پیروزى مجاهدان الجزائر هماره دعا مىکرد136 و مردم را در جریان جنایتهاى استعمار فرانسه در آفریقا قرار مىداد. در مسجد هدایت، براى شهداى الجزائر مراسم یادبود137 برگذار کرد و از مبارزات شکوهمند و نبردهاى آزادىبخش مردم الجزائر علیه اشغالگران اروپایى، قدردانى مىکرد.138
9. پیگیرى اندیشه تقریب بین مذاهب اسلامى
نیمه نخست سده معاصر از دورانهاى سخت و بسیار سهمگین امت اسلامى بود. دژ بزرگ امپراطورى عثمانى که قرنها در برابر دشمن صلیبى ایستادگى کرد، درهم شکسته شده بود. عراق، سوریه، لبنان و فلسطین به اشغال بریتانیا و فرانسه درآمده بود. سرزمینهاى گسترده ماوراء النهر، به دست روسها افتاده بود. در این هنگامه بحرانخیز طوفانزا، مسلمانان به جاى متحد شدن علیه دشمن، به رویارویى با یکدیگر برخاسته بودند و شعله اختلافها، خانمانها را مىسوزاند و فرقهسازان، اینجا و آنجا، خیمه شوم فرقههاى خانمان برانداز و آتش افروز را مىافراشتند.
در دهه 30، آقاى بروجردى، براى پاسدارى از اسلام و کیان مسلمانان، تقریب بین مذاهب اسلامى را در سرلوحه برنامه خود قرار داد، تا از این راه مسلمانان همدیگر را بهتر بشناسانند و اختلافهاى فرقهاى را کنار نهند و با همدلى و همراهى، سدى استوار در برابر دشمنان صهیونى و صلیبى بنیان نهند.139
آقاى طالقانى، که از نوجوانى در آرزوى وحدت مسلمانان بود، از این حرکت حماسى، شورانگیز و عزتآفرین زعیم حوزه استقبال کرد و همه نیرو و توان خود را در راه به حقیقت پیوستن آن به کار گرفت.
وى بر این نظر بود که مسلمانان بر مذهب خود پاىبند باشند و آن را به روش عقلانى و معیارهاى صحیح پیامرسانى بشناسانند، ولى از تکفیر و گزند به دیگر پیروان مذاهب، خوددارى ورزند و نیرو و توان مبارزاتى خود را علیه دشمنان اسلام به کار گیرند.
و خود نیز که تشیع را اصیلترین مذهب اسلام و مقدسترین عقیده و حکمتى آسمانى مىشمرد، ولى در شناساندن و دفاع از آن، از راه انصاف و اعتدال و خرد خارج نشد و از دیگر مذاهب اسلامى، با احترام یاد مىکرد مقدمه و حاشیههاى ایشان بر کتاب وزین: تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد، نوشته قاضى بهلول افندى، نمونهاى از آن است.140
هماره در اندیشه یکپارچگى مسلمانان بود و از پراکندگى آنان، سخت در نگرانى به سر مى برد. از این مى دید مسیحیان و یهودیان، به اختلافهاى ریشهاى، کهنه و پردامنه خود پایان داده و با هماهنگى، سرزمینهاى اسلامى را یکى پس از دیگرى به زیر سلطه درمىآورند و یا اشغال مى کنند، در تشویش بود. او با زبان و قلم، بایستگى آشنایى مسلمانان با یکدیگر را گوشزد مى کرد و از خطرهاى بزرگى که آن به آن مرگ سیاه را براى آنان رقم مى زدند، سخن مىگفت و برنامه و هدفهاى صهیونیست را یادآور مى شد و از چهره سیاه و دغلباز غرب پرده برمىداشت و مبانى و راهکارهاى رسیدن به وحدت اسلامى را براى مردم شرح مى داد. خود نیز در پژوهشهاى تفسیرى و کلامى و فقهى، به اندیشه وحدت پاىبند بود و از سخنان توهینآمیز و نقدهاى آزاردهنده و اختلافانگیز دیگر مذاهب پرهیز داشت.
او منادى وحدت بود. به سال 1338 ش به نمایندگى از سوى آقاى بروجردى و رساندن پیام ایشان به شیخ محمود شلتوت، رئیس جامعالازهر، به مصر سفر کرد و با شرکت در کنگره اسلامى دارالتقریب قاهره، با نمایندگان کشورهاى اسلامى از نزدیک آشنا شد و درباره گرفتاریهاى مسلمانان به گفت و گو پرداخت.141
افزون بر آن، در سالهاى 1338 در مؤتمر اسلامى کراچى و در سال 1340 در مؤتمر اسلامى قدس شرکت کرد و با نشست و گفت و گو با علماى جهان اسلام و اندیشمندان اسلامى، به چارهجویى پرداخته و راهکارهاى برونرفت از بحران را بررسى کردند و چگونگى رویارویى با جاهلان و معاندان و فتنهانگیزان را در کانون توجه خود قرار دادند. در این سفرها و نشست و برخاست با علماى جهان اسلام، با مشکلات امت اسلامى بیشتر آشنا شد.
در این راستا، عبدالفتاح عبدالمقصود، دانشمند بزرگ سنى مذهب، کتاب الامام علىبن ابىطالب را نوشت. آقاى طالقانى به سال 1335 آن را ترجمه کرد. در مقدمه با اشاره به حرکتهاى امیدبخش تقریب مذاهب، که میان علماى اسلامى پیرو اهلبیت و جامعه سنیان در حال شکلگیرى است، نوشت:
»راه تقریب که جمعى از علماء بیدار و مجاهد پیش گرفتهاند، همین است که با نور تفکر محیط ارتباط اسلامى را روشن سازند و با نوک قلم، باقیمانده ابرهاى تاریک را از افق فکرى مسلمانان زائل گردانند، تا وحدت واقعى پا بگیرد، نه اتحاد صورى و قراردادى. مصر، که مرکز با ارزش تفکر اسلامى است، در این قرن، با نوک قلم موثرترین دفاع منطقى را از حریم قدس و اندیشههاى اسلامى نموده است. چون تبلیغات و دسائس و نقشههاى نهایى دشمنان اسلام مواجه با شکست شد، در این روزها با سلاحهاى گرم و مهیب خود خواستند ضربه قاطع و نهایى خود را بزنند که با روح مقاومت مسلمانان روبهرو شدند. و آدمنماها با شکست و رسوایى به اوطان خود برگشتند و برادران مصرى، افتخارى بر افتخارات خود افزودند و به عالم اسلام و تثبیت حقوق انسان خدمت گرانبهایى کردند.«142
10. توجه به روشهاى نوین ارتباطى
از دیگر جلوههاى روشنفکرى آقاى طالقانى، بهرهگیرى از روشها و ابزارهاى نوین ارتباطى بود که بهرهگیرى از ابزارهاى نوین براى پیام رسانى و گستراندن اندیشه، از ویژگیهاى روشنفکرى در زمان و روزگار ماست. وى به زمان و دگرگونیهاى آن توجه داشت. درباره ویژگیهاى روانى و اجتماعى انسانها مطالعه کرده بود و دریافته بود روان انسانها، نیاز به شادابى و دگرگونى دارد و نوخواهى و پا گذاردن به عرصههاى جدید، از ویژگیهاى ذاتى انسان است و دریافت راه ارتباط انسانها با یکدیگر نیز، نو شده است.
از آنجا که او فرزند زمان خود بود و انسان و روح و روان و ویژگیهاى او را مىشناخت و با دنیاى ارتباطات نیز آشنایى داشت، درصدد برآمد از این روشها و راههاى نو، براى دعوت و پیامرسانى استفاده کند و به همان روشهاى سنتى بسنده نکند و اگر از روشهاى دیرین بهره مىبرد، به آن جذابیت ببخشد. اما راههایى که او استفاده کرد:
الف. خطابه و منبر: کهنترین وسیله ارتباطى، در جهان اسلام منبر است. گفتوگوى چهره به چهره. روشى همیشه نو، اگر خطیب حرف نو داشته باشد. طالقانى، از آن بیشترین بهره را گرفت و با ایجاد تنوع در آن، مردم و جوانان را به پاى سخنان خود مىنشاند. در مسجد، در مدرسه، در اردوهاى صحرایى، در سفرهاى زیارتى، وقتى روى منبر مىرفت، چنان سخناناش دلنشین بود و بیان گرم و سیمایش جاذبه آفرین، که افراد پاى منبر او میخکوب مىشدند. منبر را به عرصه جدید وارد کرد و چنان کرد که جوانان پاى آن مىنشستند و احساس نمىکردند از پاى یک ابزار کهنه و سنتى به دنیاى جدید وارد مىشوند و اینسان آفاق و انفس را سیر مىکنند.
ب. مطبوعات: روزنامهها، مجلههاى هفتگى و ماهانه و فصلى از ابزارهاى نوین ارتباطىاند که روشنفکران ایدهها و دیدگاههاى خود را به مخاطبان مىرسانند. آقاى طالقانى اهمیت و جایگاه آن را در پیام رسانى، خیلى زود دریافت. ابزار کارآمدى که علما و حوزویان، هنوز به جایگاه مهم و سرنوشتساز و کارآمد آن پى نبردهاند! از اوان جوانى، با این پیامرسان بسیار قوى و کارآمد، آشنا شد و در نشر پیام خود از آن استفاده برد. پدرش سیّد ابوالحسن طالقانى، از پیشگامان مطبوعات حوزوى بود. وى، با گروهى از هماندیشان، مجله البلاغ را براى نشر معارف اسلامى و پاسخ به شبهههاى مخالفان اسلام، راه انداخت.143
نشریه دانشآموز، را آقاى طالقانى، در دوران جوانى منتشر ساخت.144 در این نشریه، به زبانِ ساده و روان، مسائل دینى و اجتماعى را به نوجوانان و جوانان مى آموزاند.
افزون بر این، از بازوان اصلى نشریه »آئین اسلام« نیز بود. آئین اسلام، هفتهنامه بود که به شکل مجلههاى امروزى چاپ مىشد. این نشریه، با مدیریت نصرت اللّه نوریانى، در فروردین 1323 منتشر شد. آقاى کاشانى آن را یگانه نشریه دینى خواند.145 حاج سراج انصارى، میرزا خلیل و میرزا محمد باقر کمرهاى، در آن مقاله مىنوشتند. این مجله وزین مذهبى دستى در سیاست نیز داشت و با استقبال گرم جامعه مذهبى ایران روبهرو گردید.146
از آقاى طالقانى مقالههاى گوناگونى در آیین اسلام سال اول، به چاپ رسیده است، از جمله: مجموعه مقالههاى ترجمه خطبههاى نهجالبلاغه همراه با شرحى کوتاه درباره خطبه.147 این مقالهها سپس به صورت کتابى مستقل منتشر گردید. درسهاى تفسیرى ایشان در انجمن اسلامى دانشجویان نیز، در این نشریه چاپ مىشد.
آقاى طالقانى با مجله هفتگى نور دانش، وابسته به انجمن تبلیغات اسلامى، به مدیریت عطاءاللّه شهابپور نیز، همکارى مىکرد. این نشریه که سخنگو و زبان انجمن تبلیغات اسلامى بود، در راه نشر معارف اسلامى و پاسخ به شبهههاى دینى میاندارى و تلاش مىکرد. از جمله مقالههاى آقاى طالقانى در این نشریه، عبارت بودند از: برادرى اسلامى در جهان، آخرین ادوار اسلام، تمدن اسلامى و بیدارى148 و نیز با نشریههایى چون: فروغ علم، حکمت، مکتب تشیع همکارى مىکرد و براى آنها مقاله مىنوشت.
مطالب کتاب مالکیت در اسلام، در آغاز در نشریه فروغ علم، به مدیریت سید جعفر شهیدى، منتشر شد.149
ایشان در مقاله عید قربان، قربانیان راه حق، چاپ شده در مکتب تشیع در سال 1344 نوشته است:
»حج از آداب احرام و مناسک آغاز مىشود و به قربانى پایان مىیابد. قربانى حیوانات تذکر و توجه به قربانى شدن انسان در راه خداست.
پس از حج که آمادگى براى فداکارى و قربانى دادن است، وظیفه جهاد در راه خدا پیش مىآید و وظیفه، به همان عنوان حاجى شدن تمام نمىشود و در هیچ ملتى چنین عیدى نیست که همهاش عمل و تحقق آرمانهاى انسانى باشد و به عنوان عید خوانده شود. قربانى و فداکارى در راه خدا، کاملترین مقام انسان و برترین راه براى از میان بردن مزاحمین در راه حق و عدالت است. با این جنگ فىسبیلاللّه )جهاد( است که مىتوان جنگهاى اقتصادى و مادى را از میان برد و بر زمین، حق و عدالت را مستقر کرد. پس عید قربان رمز ظهور کمال انسانى و هدف انسانى است.
حج، با مقاصد عالى و در مرتبه عالى فداکارى و قربانى دادن، در آخر سال 60 هجرى و اول 61، به صورت قهرمانى فوق تصور و تخیل ظاهر شده. در همان سال که معاویه پس از 20 سال سلطه شوم خود مرد. معاویه پرده ضخیمى از ریا و تزویر بر نفوس مسلمانان کشیده بود...
در گوشهاى از مکه و کنار خانه خدا و در شب 8 ذىالحجه، که حجاج آماده مناسک اساسى حج مىشوند، از سراپردهاى که فرزند خاتمالانبیاء و وارث فکر و خون ابراهیم خلیل، حسینبنعلى )ع( جاى داشتند، با کلمات شمرده و محکم، که حاکى از جدیت و نظم گوینده بود، طنین انداخت: الحمدللّه و ماشاءاللّه و لاقوه الا باللّه. خط الموت على ولد آدم، مخّط القلادة على جید الفتاه:
سپاس مرخداست و مشیّت از آن اوست و هیچ قدرتى، جز او جز به وسیله او، نیست. مرگ بر فرزندان آدمى حتمى و خط زیبایى است مانند گردنبند بر گردن و سینه دوشیزه جوان.«150
ج. هنر ادبیات: اسلوبِ نوشتار در دفع و جذب خواننده اثرگذار است. نوشته خوب و روان، برد پیام را دو چندان مىکند. چه بسیار از نوشتههاى پرمحتوا و ژرف، ولى به خاطر کهنگى، اسلوب و ساختار درهم ریخته، و به دور از فهم مخاطب، به عرصه نیامده، از دور خارج شده و خوانندهاى نیافته انبار شده است و سپسها خمیر. ولى چه بسیار نوشتههاى بىعمق، به خاطر قالب نو و نثر روشن و پرجاذبه، ماندند و در ساحتِ فکر و فرهنگ جا باز کردند. آقاى طالقانى، ادیب بود. یعنى ویژگى اثرگذار و جاذبه آفرین روشنفکرى را در حدّ اعلى داشت. و براى رساندن پیام خود، در گفتار و نوشتار، از آن بهره برد ادیبانه و هنرمندانه سخن مىگفت و ادیبانه و هنرمندانه مىنوشت و جاذبه مىآفرید و گروه گروه جوانان و نسل نوخاسته را شیفته سخن و نوشته خود مىکرد.
نوشتههاى آقاى طالقانى، با همه عمق و علمى بودن و دربردارنده استدلالهاى فلسفى و علمى، زیبا و روان و استوار و هنرمندانه است و داراى ساختار بس زیبا و به دور از اغلاق و تکلف و ایجاز و درازنویسیهاى بىفایده. تصویرگریهاى زیبا، دلنشین و تحلیلهاى بجا و استفاده از آرایههاى زیباى ادبى، نوشتههاى آن بزرگ را در ردیف آثار برجسته و ماندگار ادبى قرار داده است.
شمارى از ادبا، نوشتههاى وى را از شاهکار ادبى دانستهاند. نمونههاى فراوانى از نثر زیبا، استوار و ادیبانه و روان او در تفسیر پرتوى از قرآن، پرتو افکن است. از جمله در وصف دوران کودکى پیامبر )ص( در ذیل آیات سوره والضحى نوشته است:
»تاریخ روشن زندگانى و وضع دوران طفولیت آن حضرت، شاهد صادق و خدشهناپذیر بر این است که لطف خاص پروردگار، پیوسته، شامل حالش بوده و او را در مأواهاى پاک و پر از مهر جاى داده و از موجبات انحرافهاى فکرى و اخلاقى محیط برکنارش مىداشت:
بیش از شش ماه از مرحله تکویناش نگذشته بود که پدر جوانش عبداللّه در شهر یثرب و در میان دائىزادگاناش چشم از دنیا بست.
مرگ عبداللّه، که کوچکترین و عزیزترین فرزندان عبدالمطلب بود، سرور قریش و مردم مکه را ماتمزده کرد. در میان چنین اندوه و ماتم و اشک و آه مادر بى سرپرستاش، دوره جنینى را گذراند و به دنیا چشم گشود.
و چون وادى شرک آلود و کوههاى محیط و گرفته مکه و اوضاع فکرى و اخلاقى آن و همچنین چهره افسرده و بیشتر غمآلود مادر، با پرورش اولى چنین طفلى مناسب نبود، عنایت ربوبى، او را در آغوش زن پاکسرشتى به نام حلیمه سعدیه جاى داد. این زن با همان نظر اول، چنان مجذوب آن طفل شد که بدون نظر به پاداش، او رادر بر گرفت و در آغوشش مأواى داد و با خود به صحرا برد و در میان محبت خانواده و قبیلهاش، جاى داد. »فآوى« مقدم او براى آن خانواده و قبیله منشأ خیر و برکت گردید. در آغوش مهرپرور این زن و قبیلهاش و در مأواى بیابانباز نوازش نسیم و انوار، جسم و روحش بیش از حد معمول رشد یافت. مورخین داستانهاى عجیبى از وضع این طفل از حلیمه نقل مىکنند مىگوید: هیچگاه از پستان راست شیر ننوشید و پستان دیگر را براى همشیرش واگذار کرده بود. هرگاه شبها در میان خیمه، گریه سر مىداد، چون او را از خیمه بیرون مىبردم و زیر آسمان مىگذاردم، چهرهاش باز و چشمانش به ستارهها دوخته مىشد و همین که توانست به پاخیزد، و راه رود، با برادران رضاعى و همسالانش همراه گوسفندان، چالاک به راه افتاد. این زن در هر سال یک یا دو بار او را به مکه نزد مادر و خویشانش مىبرد. پس از پنج سالگى که رشدش کامل شد، به مکه بازگرداند و اینبار در آغوش مادرى مأوا گرفت که گذشت زمان و دیدن این فرزند، آلامش را سبک کرده بود دوران این مأوا هم، بیش از یک سال نپایید که مادرش همه رنجهاى گذشته و امیدهاى آینده را با خود از دنیا برد. چهارمین مأوایش خانه گل و دل عبدالمطلب گردید.
آن پیرمرد عالىقدر، در چهره و حرکات و گفتار فرزند زادهاش، همه امجاد و مواریث اجداد و سیماى فرزندش عبداللّه و هزاران اسرار را مشاهده مىکرد و چنان به او دل بست که روز و شب از او جدا نمىشد در بستر خود او را مىخواباند و در مسند سروریش، پهلوى خود، مىنشاند و در مجالس از فرزندان بزرگسالش، مقدم مىداشت و رفتارش با او سرشار از محبت و ادب متقابل بود. سایه مأواى این سرور هم چندان نپایید. بیش از هشت سال از عمر پرحادثهاش نگذشته بود که خود را در کنار بستر مرگ شیخ مکه و وارث فضائل گذشتگانش دید. در حالى که چشمش به چشم او دوخته و دستش در میان دست او بود، جدش در آخرین نفسهاى زندگى، یتیم عبداللّه را در میان گزیدهترین فرزندان خود ابوطالب گذارد و چشم بر هم نهاد. در سالهاى پر حادثه پیش از بعثت و پس از آن، ابوطالب و فرزندانش و خانهاش مأواى امن، پناهگاه محکم و مدافع دائم آن حضرت بود. »فآوى« در آن یتیمى و این تغییر مأواها و جا به جا شدنها، لطف و عنایت پروردگار را مشاهده مىکرد و او را متکى به خدا و مستقل بار آورد و به دردها و سختیهاى یتیمان و بىنوایان و نابسامانیهاى مردم از نزدیک آشنایش کرد و آن مأواهاى پر از مهر و دامنهاى پاک، روحش را از محبت و خیر سرشار نمود و براى او در برابر تأثر از یتیمى و نفوذ اوهام و عقاید باطل که همه جا را گرفته بود، حریم امنى بود. در سراسر دوران طفولیت و جوانى، سخنى نابجا، یا ناسزا و رفتارى ناروا از او دیده نشد.«151
در شرح آیه »بل لاتکرمون الیتیم« درباره اکرام یتیم مىنویسد:
»معناى اکرام، ارزش دادن و با دید احترام نگریستن است. یتیم که سایه مهر و پرورش از سرش کوتاه شده، و در خود احساس حقارت مىکند و خود را بىپناه مىبیند، بیش از هر چیز، نیازمند به اکرام است، تا امیدوار شود و استعدادهایش رویش یابد. اگر با بىاعتنایى یا اهانت برخورد کرد و شخصیتاش درهم شکست، به خود فرو رفته و کینهتوز و بدبین و بداندیش مىشود. همچنین است وضع روحى و خلقى بینوایان و فرزندان آنها، که با شکم گرسنه، و گونه زرد، و اندام لاغر، میان مردم مىگردند. چون اکرام یتیم به هر صورت و از هر فرد و جمعى برمىآید، فرمود: »لاتکرمون...« ولى چون وسائل زندگى و روزى براى درماندگان، باید به همکارى و همدستى همه باشد، فرمود: »ولاتحاضون« اگر این مسؤولیت خطیر انجام نشد، کینهها و عقدههاى متراکم، منشأ ایجاد جامعهاى مصادم و متجاوز و ناامید مىشود و استعدادها در طریق کینهجویى و انتقامگیرى به کار مى رود و سرچشمههاى خیر، که باید از جوشش استعدادها و همدستیها و از منابع سرشار طبیعت، سرازیر شود و در دسترس همه واقع شود، خشک مىگردد و روزى بر همه تنگ مىشود. در این میان، هم راه براى استکبار و طغیان سرکشان باز خواهد شد و هم مورد اهانت واقع مىشوند. این است منشأ و علت العلل سختى روزى و اهانت، نه ربوبیت رب متعال.«152
د. گفتارهاى رادیویى: پس از بیرون راندن رضاخان )شهریور 20) تا چندى، زمینه براى کارهاى فرهنگى و سیاسى فراهم شد. احزاب سیاسى، بویژه حزب توده و سپس حزب دموکرات آذربایجان، سخت در کار یارگیرى بودند و نیاز به تبلیغات دینى و پاسخ به شبههها با ابزارها و روشهاى نوین، بیشتر شد. در سالهاى 1325 و 1326، اداره تبلیغات دولت وقت، از آقاى طالقانى دعوت کرد با ارائه گفتارهاى رادیویى به ارشاد نسل جوان بپردازد و به شبههها پاسخ بدهد. وى از این دعوت استقبال کرد. سلسله مقالههایى را تهیه و رادیو آنها را پخش کرد. سپسها این مقالهها به صورت کتاب منتشر شد.
از آنجا که رادیو، کار خود را با غنا و لهو و لعب آغاز کرده بود و تار و پود و برنامههاى آن، با غنا تنیده شده بود، مؤمنان، به عنوان ابزار گناه به رادیو مىنگریستند و به رادیو گوش نمىدادند، سخت از برنامههاى رادیویى پرهیز داشتند.
اما آقاى طالقانى، آن را ابزار دو رویهاى مىدانست که هم مىتوان در جهت نشر ارزشهاى دینى از آن استفاده کرد و هم در راه نشر گناه. از این روى به روحانیان و حوزههاى علمیه سفارش مىکرد که به جاى مبارزه منفى، با رادیو و دورى گزیدن از آن، به آن نزدیک شده و در جهت پیامرسانى و نشر دین، از آن بهره برند. ایشان در مقدمه کتاب گفتارها در اینباره نوشته است:
»در بهمنماه 1325 مطابق ربیعالاول 1366، از طرف اداره تبلیغات، این جانب را دعوت کردند که مقالاتى به وسیله فرستنده تهران، منتشر نمایم. این کار از دو جهت برایم دشوار بود:
اول. به جهت اشکالى که بعضى از متدینین درباره رادیو از نظر شرعى مىنمودند.
دوم. به جهت کارها و مشاغل شخصى که خود دارم.
ولى به واسطه مذاکره با بعضى از علماى دینى و مراجعه به مدارک فقهى، اشکالى در نظرم باقى نماند. چون این دستگاه اسرارآمیز، گرچه براى لهو هم مصرف مىشود، ولى اختراع آن براى لهو نبوده و آنچه آلت لهو گفته مىشود، به واسطه اصل اختراع است، نه استعمال; بلکه باید بیشتر تقصیر را متوجه اهل علم و صلاح و تقوى دانست.
با همه فضائل دینى و پاکى، اغلب در کارها و وظایف عمومى، به طرف منفى متوجهاند و در اثر این سکوت و اهمال و اشکال تراشیها، تمام وسائل تبلیغ و تربیت را از دست دادهاند و میدان و راه استفاده را براى بوالهوسها، باز گذاردهاند. با این که از روى موازین قرآن و دین، این گناه مهمتر از امور شبههناک است.«153
نگاه ایشان به سینما و فیلم نیز همین بود. مبارزه منفى را روش نادرستى در برخورد با فیلم و سینما و مفاسد اجتماعى برخاسته از آن مىدانست. بلکه بر این نظر بود که از این ابزار نوین بشرى مىبایست در جهت هدایت و ارشاد جامعه استفاده برد. در سال 1347، فیلم خانه خدا که درباره مراسم حج تهیه شده بود، در مدرسه علوى نمایش داده و ایشان رفت و آن فیلم را دید.154
ه. مجالس گفت و گو و مناظره: تشکیل جلسههاى نقد و نظر و مناظره و بحث آزاد، مورد علاقه آقاى طالقانى براى نشر دین بود. او هماره تاکید داشت، دین تحمیلپذیر نیست. اسلام دینى عقلانى است و اگر به درستى بیان شود، مردم به آن رو مىآورند. باید به افراد میدان داد تا به خوبى و آزادانه، عقیده خود را بیان کنند، تا عقدههاىشان انبوه نشود و به انفجار نکشد.
پدر بزرگوار ایشان، سید ابوالحسن طالقانى، در زمان رضاشاه، با کمک عباسقلى بازرگان، محفلى براى مناظره دینى ترتیب داد.155 و افراد با عقاید گوناگون در آن شرکت و عقیده خود را بیان مىکردند و عالمان برجسته و صاحبنظر و آشناى به معارف اسلامى، مانند: ابوالحسن طالقانى، علامه شعرانى و... به پرسشها و شبهههاى آنان پاسخ مىدادند و یا دیدگاهى را اصلاح مىکردند.
آقاى طالقانى در این محفل و برپایى و برگزارى آن نقش داشت. او با رویى گشاده و باز با افراد روبهرو مىشد. در گفتوگوها شرکت مىکرد و در جهت پربار کردن این محفل مىکوشید. شمارى از طلاب جوان و فضلاء، این رویه را برنمىتافتند و به آقاى طالقانى خرده مىگرفتند که چه بسا از اینگونه جلسهها و گفتوگوها، استفاده نابجا بشود و سخنى ناروا درباره اسلام مطرح شود. و حتى یکى از این آقایان، روى خوش نشان دادن آقاى طالقانى به صاحبان افکار غیر اسلامى را نشانه زودباورى ایشان دانسته است.156
ولى واقعیت آن است که اینگونه مجلسها و جلسهها، در هر زمانى نیاز است. بنیههاى علمى و دینى جوانان را قوى مىکند و آنان را از بىخبرى به در مىآورد. انتقادها را گوش مىکنند، پاسخها را مىشنوند و آگاهانه و عالمانه، راه خود را برمىگزینند.
آقاى طالقانى، افقهاى دیگرى را مىدید. آیندهاى که باید با آگاهان و دانایان و کسانى که هر روز با شبهههاى گوناگون رو به رو مىشوند ساخت. او به جذب مىاندیشید، نه به دفع:
»مرحوم طالقانى با رویى گشاده با آنها برخورد مىکرد و مىگفت: ما باید اینها را جذب کنیم.«157
زمینهسازى مناسب و پدیدآوردن فضاىِ آزاد علمى در این محافل، سبب شد افراد و صاحبان عقاید گوناگون، بدون تشویش و نگرانى، عقده دل بگشایند و پاسخهاى عالمانه بشنوند. شاهدى در دست نیست که مسلمانى در این جلسهها گمراه شده باشد و از آن سو، کسانى بودهاند از غیر مسلمانان و اعضاى فرقههاى گمراه، که در این جلسهها، به دامن اسلام بازگشتهاند.158
آقاى طالقانى درباره این جلسههاى مناظره و بحث آزاد مىگوید:
»جمعى از علماى اسلامى و رجال دولتى و تجار و مهندس و سرشناس، که خطر تزلزل ایمانى و اخلاقى نوجوانان را در برابر سیلِ تبلیغات گوناگون مىدیدند و مجالس وعظ و سخنرانیهاى معمولى را کافى نمىدانستند به فکر تشکیل مجالس آزاد بحث و مناظره برآمدند و سرپرستى آن مجالس را بر عهده پدرم آیت اللّه سید ابوالحسن طالقانى واگذار کردند.«159
آقاى طالقانى، این روش را به عنوان راهى عقلانى و موفق براى هدایت جوانان دنبال کرد. جلسههاى تفسیر ایشان، چه در زندان و چه در مسجد هدایت، با گفتو گو و بحث آزاد همراه بوده است. کسانى از غیر مسلمانان نیز در این جلسهها شرکت مىکرد و فضا چنان آرام و دوستانه بود که مىتوانستهاند بدون دغدغه و نگرانى نظر خود را بگویند. شمارى از شرکت کنندگان در این درسهاى قرآنى و جلسههاى عالمانه گفتهاند: آقاى طالقانى، گفتههاى دیگران را گوش مىداد و سپس سخنان نادرست را تصحیح و یا بدان پاسخ مىگفت.