دکتر على شریعتى، از نویسندگانى است که بخشهاى در توجه نوشتهها و گفتههاى وى درباره روحانیت شیعه است. بویژه درباره نسبتى که این جریان، با جریان غرب برقرار کرده است. در نوع تاریخ نگاریهاى پس از او، از وى به عنوان یک مصلح اجتماعى که دردهاى جامعه خویش را بسیار پرشور و پردرد بیان مىدارد، یاد شده است. چه اینکه، از مجموع آثار نوشتارى وى نیز برمىآید که او نیز به دنبال به حقیقت پیوستن چنین رسالتى بوده است.1 آسیبشناسى و نقد نظام و سازمان روحانیت، از مهمترین مواردى است که وى بدان همت نهاده است. واقعیت این است که قضاوت درباره دیدگاه نهایى شریعتى درباره روحانیت، امرى بسیار دشوار است، هم چنانکه دستهبندى قضاوت روحانیت شیعه درباره وى نیز چندان ساده نیست. شاید با مسامحه بتوان سه نوع نگاه متفاوت از سوى روحانیت شیعه درباره شریعتى را شناسایى کرد که به صورت یک خط تاریخى دنبال شده است:
نگاه اول: این نگاه با اعتقاد به اشتباههاى بسیار شریعتى در فکر و عمل، بر این باور است که شخصیت وى به گونهاى است که نمىتوان در توصیف وى از واژه هایى مانند: خائن، خودباخته، غربزده، جاسوس و همکار ساواک، بىدین و... استفاده کرد.
نگاه دوم: این نگاه، اشتباههاى شریعتى را اساسى و ناشى از باورهاى غلط و التقاطى وى دانسته و بر این باور است که انتشار کتابهاى وى در سطح جامعه و براى عموم - بدون نقد و ارزیابى اساسى - اشتباه و مایه گمراهى جامعه است.
نگاه سوم: این نگاه بر این باور است که اشتباههاى شریعتى بر دو قسم است: قسم نخست، اشتباههاى جزئى است که براى هر شخصى که به اندازه وى وارد بطن جامعه زمانهاش شده و گفته و نوشته باشد، ممکن است پیش آید و قسم دوم، اشتباههاى اساسى است که توجه نداشتن بدانهاو غفلت از نقدشان مىتواند آغازگر انحرافى اساسى در جامعه شود. این نگاه، در اساس به نقد و ارزیابى اشتباههاى قسم نخست نپرداخته، اما نسبت به اشتباههاى قسم دوم: تز اسلام منهاى روحانیت، اعتقاد به خیانت علماى شیعه که در دربار حکومت صفوى و... به خدمت مشغول بودهاند و... بسیار حساس بوده و به جدّ به نقد و ارزیابى آنها پرداخته است.
در این نوشتار تلاش شده با ارائه دسته بندى و البته خلاصه کردن نگاههاى متفاوت شریعتى در خصوص روحانیت، امکان قضاوت بهتر درباره آنها میسر گردد.
1. در دفاع از روحانیت
تحقیق و درنگ وافى در تمام نوشتههاى شریعتى، انسان را به این نتیجه مىرساند که ستایشهاى به نسبت درخور توجه شریعتى از روحانیت، به راحتى در برابر سیل نقدهاى بىشمار، تند و گزنده و در بسیار جاها، آمیخته به غلوّ و زیادهروى، که البته وى از آن به »اختلاف سلیقه پسرى با پدرش« یاد مىکند2، رنگ مىبازد. مواردى که شریعتى از روحانیت ستایش مىکند عبارتند از:
11. استعمار ستیزى روحانیت: شریعتى بر این باور است نهاد روحانیت در تاریخ معاصر ایران، به عنوان مهمترین پایگاه براى مبارزه با استبداد و استعمار است. او به این مسأله در جاهاى گوناگون کتابهاى خود اشاره کرده است. آنچه از مجموعه نوشتههاى شریعتى در این باره استفاده مىشود در چند نکته خلاصه مىگردد:
الف. پاى هیچیک از قراردادهاى استعمارى را روحانیت امضاء نکرده است:
»این یک مسأله ذوقى نیست که بگویید من آخوند دوست دارم، من آخوند دوست ندارم، این یک مسأله عینى و تاریخى است; باید سند نشان دهید و مدرک. تا آنجا که من مىدانم، زیر تمام قراردادهاى استعمارى را کسانى که امضاء گذاشتهاند، همگى از میان ما تحصیل کردههاى دکتر و مهندس و لیسانسیه بودهاند و همین ما از فرنگ برگشتهها. یک آخوند، یک از نجف برگشته، اگر امضایش بود، من هم مثل شما اعلام مىکنم که: آخوند دوست ندارم! اما از آن طرف، پیشاپیش هر نهضت ضد استعمارى و هر جنبش انقلابى و مترقى، چهره یک یا چند آخوند را در این یک قرن مىبینم. از سید جمال بگیر و میرزا حسن شیرازى و بشمار تا مشروطه و...«3
ممکن است گفته شود که املاى نانوشته غلط ندارد، این که پاى هیچ قراردادى را روحانیت امضاء نکرده است، نمىتواند نکته مثبتى براى آنها باشد; زیرا روحانیت، در جایگاه امضاء کردن نبوده است. روحانیون، بیشتر، بیرون از دولت بوده و داراى پست حکومتى نبودهاند، تا امضاء کردن و نکردن قراردادهاى حکومتى به آنان نسبت داده شود. به دیگر سخن، در حقیقت، این تنها روحانیت نبوده که امضاى آنان پاى قراردادها دیده نمىشود، بلکه پاى هیچکدام از این قراردادها راکاسبان، دهقانان، رانندهها و... هم امضاء نکردهاند.
چنین اشکالى شاید بتواند جواب مناسبى براى این جمله شریعتى که »پاى هیچکدام از قراردادهاى استعمارى را روحانیت امضاء نکرده است« باشد، اما واقعیت این است که جمله شریعتى دربردارنده همه حقیقت درباره نسبت میان روحانیت و استعمار نیست، بلکه جملهاى که مىتواند تمامیت این نسبت را بیان کند این است که »هیچ قرارداد استعمارى بسته نشده است که روحانیت از آن مطلع بوده باشد و علیه آن اعتراض و قیام نکرده باشد.«
ب. آن دسته از روحانیونى که قلب ماهیت داده و به کشور خیانت کردهاند، قبل از خیانت، از جرگه روحانیت خارج - و بلکه اخراج - مىشده و سپس خیانت مىکردهاند:
»اگر یکى از میان این علما مىخواسته خود را بفروشد و پاى قراردادى استعمارى را امضاء کند، اول عمامه و قبا و عبا را مىکنده و ریش مىتراشیده و فکل مىبسته و یک سفرى به فرنگ مى رفته است و ]او را[ در رودخانه تایمز غسل تعمیدش مىدادهاند و بعد برمىگشته و »تصحیف حر« مىشد و آلت فعل. و بالاخره به نام یک شخصیت متجدد و مترقى اروپایىمآب غیر مذهبى امضا مىکرده است.«4
ج. فریاد و اعتراض روحانیت به غرب استعمارى، محدود به استعمار اقتصادى صرف نبوده، بلکه شناخت روحانیت از غرب، ناظر به ماهیت آن بوده و شامل استعمار در همه زوایاى آن: اقتصادى، فرهنگى، انسانى و... مىشده است:
»این رهبران و متفکران اسلامى بودند که بیش از همه خودشان و همچنین با زبان معنوى و مذهبى خودشان، که با توده مردم و نسل خودشان )برخلاف روشنفکران فرنگى مآب امروز( تفاهم و تبادل فکرى داشتند، اعلام خطر کردند که اروپاییان نیامدند که فقط غارت مس و طاس و نفت و پنبه و کتان کنند و منابع زیرزمینى و معادن گرانبها را به یغما ببرند، بلکه در عین حال، همه منابع و ثروت انسانى و سرمایه فرهنگى و فضایل اخلاقى و ریشههاى سنتى مذهب و معنى و شخصیت و تاریخ و هرچه موجودیت ملى ما را مىسازد نیز، غارت مىکنند و به لجن مىکشند. اولین بار اینها بودند که در برابر امپریالیسم مىایستادند، برخلاف رهبران ملى نهضتهاى ضد استعمارى، مبارزه ضد استعمارىشان را تنها در بعد اقتصادى و سیاسى محدود نکردند، بلکه یک زیربنا و پشتیبان فکرى و ایدئولوژى و معنوى هم داشتند و استعمار را در همه چهرههایش شناختند، بخصوص در پنهانىترین و مهیبترین جناح هجوم و نفوذش، یعنى جناح فکرى و معنوى و اخلاقى و علمى یعنى فرهنگىاش، با او درگیر شدند. اینان با یک سلاح فرهنگ و فکر در برابر غرب ایستادند.«5
د. نظر به این که نهاد روحانیت »آخرین و تنهاترین سنگر« است که در برابر استعمار ایستاده است، دفاع همه جانبه از آن، حتى براى کسانى که معتقد به مذهب هم نیستند، لازم و بایسته است:
»همیشه قوىترین، مؤمنانهترین و منعصبانهترین دفاع از روحانیت راستین و مترقى از جامعه درست و اصیل اسلامى کردهام و در اینجا، حتى به خود شما هم گفتهام که دفاع، نگاهبانى و جانبدارى از این جامعه علمى، نه تنها وظیفه هر مسلمان مؤمن است، بلکه از آنجا که آخرین و تنهاترین سنگر است که در برابر هجوم استعمار فرهنگى غرب، ایستادگى مىکند، وظیفه هر روشنفکرِ مسؤول است ولو معتقد به مذهب هم نباشد.«6
ه. بسیارى مخالفتها با جریان روحانیت، بر اساس احساسات و بر پایه حرفهاى غیر منطقى است:
»در سال 1339 در انجمن دانشجویان اروپا در فرانسه، جلسهاى تشکیل شده بود و در آن آقایى، که مشهور است، سخنرانى مىکرد. حضرت ایشان مىفرمودند که: »من از اسلام خوشم نمىآید، هرجا آخوندى مىبینم »اُقم« مىگیرد، مذهب عامل استعمار بوده و ملاها هم در تاریخ ما همیشه واسطه استعمار بودهاند. اصلاً من از مذهب خوشم نمىآید«. همانجا برخاستم و گفتم: جناب! تو مثل آن خانمهایى حرف مىزنى که شکم اولشان براى شوهر جانشان ناز مىکنند که مثلاً من از ترشى خوشم مىآید، از شیرینى خوشم نمىآید، آن را خوش ندارم، دلم مىخواهد نان لواش بمکم، شیرین پلو حالم را به هم مىزند! تو از مذهب و ایدئولوژى هم آن جورى حرف مىزنى. مگر دین، ویار است که تو از آن خوشت بیاید یا خوشت نیاید؟ براى ردّ و اثبات یک مذهب باید استدلال کرد، استدلال علمى و عقلى، نه ابراز احساسات شخصى.«7
وى، آنگاه، جریان روشنفکرى را با این پرسش خود مورد خطاب قرار مىدهد که:
»شما که مىخواهید، این پایگاه فرهنگى ریشهدار را - که در عمق تاریخ ما و در اعماق وجدان جامعه ما ریشه دارد - برچینید، براى تکیهگاه فرهنگى و مردمى خود )به نام روشنفکر مسؤول(، در برابر استعمار فرهنگى چه پایگاهى را مىخواهید جایش بگذارید؟ چند تا شعر فارسى که مدیحه معشوق ]است[ یا چند تا ترجمههاى آشفته آثار فرهنگى را؟«8
و در نهایت، وى، روشنفکران را متوجه یک مسأله جدّى مىکند و آن، این که:
»قانون تجربهها به دشمن هوشیارِ پرتجربهاى که از قدرت اسلام و اسلامِ بیدار فردا مىهراسد، آموخته است که: »براى کوبیدن یک حقیقت، به آن خوب حمله مکن، از آن بد دفاع کن« این تجربهاى است که درباره اسلام و جامعه علمى اسلامى و بخصوص حوزه علمیه شیعه، بسیار تکرار شده است و حملههاى رویارویى، نتیجهاى معکوس داشته است.«9
12. نظام آموزشى صحیح و مناسب روحانیت: از مواردى که شریعتى با واسطه روحانیت را مىستاید، مورد برترى نظام آموزشى حوزوى بر نظام آموزشى دانشگاهى است. وى فهرست متفاوت و زیادى را درباره مؤلفههاى برترى نظام آموزشى بر نظام آموزشى ایران برمىشمارد که برخى از آنها عبارتند از:
»انتخاب رشته علمى، بر مبناى ارزش فکرى، نه درآمد اقتصادى; احساس مسؤولیت اجتماعى، آمیخته با رشته تحصیلى از لحظه انتخاب; انتخاب آزاد استاد بر اساس لیاقت معلمى و ارزش علمى شخص وى; ضرورت حفظ چهره علمى و اخلاقى براى استاد; رابطه ارادت حال معلم و استاد; متد تعلیم چند درجهاى; سنت مباحثه براى هر درس میان طلاب بعد از هر درس; آزادى حضور و عدم تقید به شرایط ظاهرى و فرمالیسم پیچیده و خشک ادارى در راه کسب علم; رایگان بودن تحصیل; آزادى مطلق تحصیل براى عموم مردم از هر سنتى و هر طبقهاى و با هر شرایطى; بورس و تأمین مسکن و امکانات تحصیل براى هر داوطلبى; قید لاینفک اخلاق با علم به طور طبیعى و در عین حال اجتنابناپذیر; تماس دایمى با تودهها; تعهد رهبرى فکرى و هدایت اجتماعى مردم; پیوند ناگسستنى ایدئولوژى و علم; وجود یک فرهنگ عمومى و مشترک; جهت واحد و هماهنگى میان رشتههاى مختلف با وجود تخصص; نبودن فرمهاى ظاهرى و قالبى در ارزیابى و ارزشیابى درجات شاگردى و استادى، )تصدیق، رتبه( و واگذارى آن به خود مردم و میزان لیاقت شخصى و ارزش و تکامل فکرى و علمى استاد یا فارغ التحصیل در جامعه، به جاى کارگزینى و مقررات ترفیعهاى اتوماتیک )مثل آلوبخارا که دم مىکنند( پس از چهار سال، خود به خود، هر استادیارى تبدیل مىشود به دانشیار و پس از پنج سال، هر دانشیار استحاله مىشود به استاد.«10
شاید یکى از مهمترین برتریهاى نظام آموزشى حوزوى بر نظام آموزشى دانشگاهى این باشد که در نظام آموزشى حوزوى این خود متون مورد مطالعه است که طلبه را به طور طبیعى به سوى مسجد و خدا دعوت مىکند، به عبارت دیگر، دعوت به سوى دیانت از دل خود محتواى کتابهاى حوزوى صورت مىگیرد، اما در نظام آموزشى دانشگاهى، دعوت به سوى دین و خداوند تعالى، بیرون از محتواى متون درسى است و خود این علوم و متون دعوتى به دینى و دیانت ندارد.11
13. پایگاه اجتماعى روحانیت: شریعتى معتقد است که علماى شیعه از بالاترین پایگاه اجتماعى در میان تودههاى مردم برخوردارند. از نظر وى، آنان:
»با همه علوّى که از نظر پیمودن مدارج علمى و فکرى داشتند، در میان توده زندگى مىکردند و به سادگى و بسیار طبیعى در روستاها با دهقانان و در شهرها با عقب ماندهترین و محرومترین قشرهاى اقتصادى و فرهنگى و ذهنى توده پیوند برقرار مىکردند.«
وى، علت اساسى این موقعیت ویژه را این مىداند که آنان:
»همواره مشعلدار قیام علیه ظلم و پاسدار جنبش عدالتخواهى و آزادى اجتماعى و فکرى و رهبرى علم و تقوى و مبارزه مستمرّ علیه نظامهاى استبدادى و اشرافى خلافت و حکومتهاى دست نشانده یا وارث خلافت ظلم و غضب بودهاند«.
تودههاى مردم در همه بحرانها، نهضتها و قیامها علیه دستگاه ظالم، آنها را در کنار خود و از خود مىدیدند از همین رو به صداقت آنان و به پاکى راه آنان ایمان داشتند.
شریعتى علت اساسى داد و ستد دو سویه میان تودههاى مردم و علما را در تکیه علما از نظر اقتصادى و اجتماعى به مردم و نه حکومت مىداند.12 به لحاظ اقتصادى، مردم ناگزیر از پرداخت خمس و زکات و دیگر وجوهات شرعیه بودند و این امر آنان را در پیوند مستقیم با علما قرار مىداد و از سوى دیگر; به لحاظ اجتماعى نیز، علما از متن مردم برخاسته بودند و بزرگى آنان معلول انتخاب خود مردم - نه معرفى حکومت داخلى و یا دست نشاندگى حکومت خارجى - بوده است.
شریعتى چنان مسحور جایگاه بالا و ویژه علماى شیعه در میان تودههاى مردم مىشود که شاید بتوان گفت یکى از مهمترین و بهترین متنهاى ادبى خود را در توصیف این پیوند مىنویسد:
»تنها پایگاهى که به هر حال قدرت اعجازگر ایمان مردم را در اختیار دارد و بر روى ذخایر بىپایان انرژى و سوخت نشسته است و وارث تاریخى سراپا زایش و خیزش است و حامل فرهنگى قوىّ و غنىّ که ریشه در جان توده دارد و از سرچشمه سرشار و زلالى آب مىخورد که از دل زمین و سینه خاک خویش مىجوشد و به نهادها و ارزشهایى تعصب مىورزد که قابل معامله نیست و برج و بارویى از اصالت و استقلال و تعصب، بر گردِ موجودیت انسانى و ماهیت فرهنگى این ملت افراشته است که بازدارنده و تسخیرناپذیر است و در خاموشترین ایامش ناگاه خفتهاى از این اصحاب افسوس بیدار مىشود و از کهف حجرهاى بیرون مىپرد و ابوذروار بر سر قدرت فریاد مىزند و اسرافیلوار در صور قرآن مىدمد و گورها را برمىشوراند و امنیت سپاه قبرستان را برمىآشوبد و محشر قیامتى برپا مىکند، ]پایگاه روحانیت شیعه است[.«13
14 استقلال روحانیت: یکى از ویژگیهاى بارز و مثبت روحانیت شیعه، استقلال آن از حکومتهاست و به تعبیر شریعتى حتى »نسبت به مذاهب دیگر، مستقلترین گروه رسمى مذهبى است«. همین استقلال وى باعث شده تا تنها جریان فرهنگى باشد که در برابر یورش فرهنگ غربى، بیشترین ایستادگى را از خود نشان داده است:
»تنها جایى که درش به روى هجوم مصرف غربى و ایدئولوژى غربى و فرهنگ غربى بسته است و حصار دارد، همین جاست.«14
شریعتى علت استقلال علماى شیعه نسبت به سایر علماى مذاهب دیگر را در ناوابستگى آنان به حکومتها15 و تکیه آنان بر تودههاى مردم مىداند:
»فقه اهل سنت، چون به حکومتها وابسته بوده، طبیعتاً، مدافع طبقه حاکم شده است، اما فقه شیعه چنین نیست. شیعه چون همیشه در برابر حکومتهاى اسلامِ رسمى جبههگیرى داشته و از قید و بندهاى سیاسى و دولتى زمان آزاد بوده، فقهش حامى حقوق مردم شده و هماهنگ با جبهه سیاسىاش، با نظام اقتصادى و طبقه اجتماعى که رژیم حاکم را مىساخته و خلافت یا سلطنت مظهر آن بودهاند، جبهه ضداشرافى و ضد طبقاتى دارد.16»
البته غیر دولتى بودن روحانیت، از جهات دیگر باعث ضعف اقتصادى آنان - در حدّ فقر شدید - شده است تا جایى که شریعتى از آنان تحت عنوان پرولتر فکرى نام مىبرد:
»در کتاب انتظار، طلبه را به نقل از ونسان مونتى، »پرولتر فکرى« خواندهام. این مجاهدان پاکباز راه علم و ایمان که با پولى که از مخارج یک مرغ آمریکایى کمتر است، جوانى را فداى آموزش علم دین مىکنند و در زمانى که هر دانشجو، رشته تحصیلىاش را بر اساس درآمد آیندهاش انتخاب مىکند، وى رشتهاى را برگزیده است که دوران طلبگىاش این چنین به زهدى باورنکردنى مىگذرد و پس از فراغ از تحصیل، کوچکترین تضمینى براى تأمین زندگىاش وجود ندارد! و یکى از امتیازات معمولى دانشجویى نیز شامل حالش نیست و با این همه، مىبینیم که چه وفادارند و پر ایمان و صبور در این راه گام برمىدارند.«17
ایمان شریعتى به استقلال روحانیت و کارآمدى چنین استقلالى براى رهایى تودههاى مردم از یوق استبداد و استعمار آنچنان زیاد است که مىنویسد:
»در یک کنفرانس عمومى دانشجویى در حسینیه ارشاد، خطاب به دانشجویان گفتم که من، براى آینده این نهضت فکرى، براى بیدارى مردم و احیاى روح حقیقى اسلام و برانگیختن روح معترض و عدالتخواه شیعه علوى و رستگارى جامعه، به طلاب، بیشتر از شما امید بستهام; چون عمر روشنفکرى شما کوتاه است و چهار تا هفت سال بیشتر نیست و فردا که تصدیق گرفتید و جذب زندگى شُدید، بىدرنگ در طبقه بورژوا قرار مىگیرد و خیالاتش از سرتان مىپرد، اما این طلبه است که عمر مسؤولیت اجتماعىاش با عمر حیاتش یکى است و تا مرگ، مسؤول افکار مردم و سرنوشت مردم مىماند; اگر طلبه بیدار شود، و طلبه بیدار شده است.«18
15. روحیه ضد استعمارى روحانیت: یکى دیگر از ویژگیهاى مثبت روحانیت شیعه از نظر شریعتى، روحیه ضد استعمارى آنان است. شریعتى معتقد است که برخلاف فساد و ذلت پذیرى حاکمان کشورهاى اسلامى که بیشتر باعث شده بود تا در خدمت قدرتهاى استعمارى نوین قرار گیرند، »علماى پاکباز و تودههاى وفادار« در برابر آنان اعتراض کرده و ایستادند تا جایى که از مصر گرفته تا الجزایر و مراکش و هند و چین و... همه جا صحنه پیکار شده است:
»در یک کلمه، آنچه نمىتوان تردید کرد این است که اسلام در عصر ما رنسانس خویش را با سید جمال آغاز کرد و این کار کوچک نیست، که به تعبیرى همه چیز است.«19
از نظر شریعتى نهضت بیدارگرانه ضد استعمارى روحانیت، در دو زمینه آغازگر حرکتى بزرگ بوده است: یکى در زمینه سیاسى که مهمترین آثار آن »بیدارى روحهاى خواب گرفته« و »روشنایى اندیشههاى تاریک« و نیز »شناساندن چهرههاى استعمارگر به ملتهاى مسلمان« بوده است و دیگرى در وجهه علمى که سید جمال و شاگردانش، بویژه عبده آغازگر راه آن بودهاند. این دو، بزرگترین گامها را در راه عقلى کردن بینش مذهبى و حتى علمى کردن کلام و تفسیر و احکام اسلامى برداشتند.20
شریعتى از روشنفکران زمان خود انتظار دارد که:
»لااقل به اجمال، نهضتهاى مترقى و بیدارکنندهاى که در جامعههاى اسلامى در برابر غرب و حیلههاى غرب و عمال غربى ایستادگى کردند، بررسى کنند و ببینند چه نهضتى در برابر این »تجدد بازى« - که بازاریابى و مصرف کننده سازى در جامعهها براى استعمار بود و به اشاره استعمار و به دست متجددان بومى، که خود را به غلط روشنفکر و مترقى نام کرده بودند، علم شد - مقاومت کردند؟«
خود شریعتى به روشنى نظر خود را این گونه بیان مىکند:
»در صدر همه نهضتهایى که در برابر هجوم فرهنگى و حتى سیاسى و اقتصادى استعمار غربى عکسالعمل ایجاد کرد و به پاى خیزید و رستاخیز به وجود آورد، چهرههاى علماى مترقى و شجاع و آگاه اسلامى را مىبینید. من به شبه روشنفکرانى که درباره مذهب اسلام و علماى اسلامى همان قضاوتهاى صادراتى اروپاییها را درباره قرون وسطاى مسیحیت و کلیساى کاتولیک تکرار مىکنند، کارى ندارم، آنها که قضاوتهاىشان کار خودشان و صادر شده از اندیشه مستقل و تحقیق و شناخت مستقیم خودشان است، مىدانند که نقش علماى مذهبى، مسجد و بازار در نهضتها و انقلابات سیاسى صد سال اخیر چه بوده است.«21
آنچه گذشت، شمّه و برگزیدهاى از دیدگاههاى شریعتى نسبت به ویژگیهاى مثبت روحانیت شیعه بود که در مجموع مىتوان گفت که شریعتى روحانیت را جریانى مىداند که آرمانها و آمالش تنها در این جریان مىتواند قابل تحقق باشد. و از همین روست که مىنویسد:
»بزرگترین امیدم به همین حوزههاى علمى است.«22
از سوى دیگر، موارد نقد و آسیبشناسى شریعتى از روحانیت نیز درخور توجه و بسیار زیاد است که به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
2. در نقد روحانیت
21. درهم آمیختن مفاهیم: از نظر شریعتى، در باب واژههایى که جریان روحانیت را توصیف مىکنند، درهم آمیختگى آشکار و ناپسندى صورت گرفته است. این درآمیختگى به گونهاى است که سبب شده تا در طول تاریخ و گذشت زمان، این جریان از رسالت اصلى و اساسى خود بازماند و یا به کارهاى حاشیهاى و جزئى و یا به بخشى از کارهاى اساسى خود بپردازد. برخى از این مواردِ درهم آمیختگى واژهاى که شریعتى نام مىبرد، عبارتند از: روحانى - عالم دینى، طبقه رسمى - طبقه ضرورى، سازمان رسمى، سازمان غیررسمى، فقیه - اسلام شناس و...
از نظر شریعتى، در اسلام، چیزى به نام »روحانى« نداریم، بلکه »عالم دینى« داریم و آن »کسى است که به روح، هدف، روابط و قوانین دین آشناست«. چنین کسى، تنها »یک داننده بى تعهد و دارنده مشتى دانستنى و اطلاعات فنى - تخصصى نیست«، بلکه »علم، در دل او پرتوى از نور خدایى است«. شریعتى میان »علم دانستنیها« و »علم نور« تفاوت قایل است. از نظر وى، »علمِ دانستنیها یک نوع قدرت و علمِ نور، یک نوع هدایت است«. عالم دینى، دارنده علم نور مىباشد، نه دارنده علم قدرت. رابطه چنین عالمى با مردم، »رابطه متخصص و غیر متخصص است نه مقدس و غیرمقدس، متبرک و غیر متبرک، روحانى و مادى، مرید و مراد«.23
روحانیون کسانى هستند که:
»وجهه مذهبى خود را از ایمان مذهبى خود برتر مىشمارند و نام و نان را به خاطر حقیقت به خطر نمىافکنند و به تحریف حق و مسخ دین و زوال ایمان و قربانى شدن فرهنگ و شعور و جامعه و زندگى مردم، با سکوت خود رضا مىدهند.«24
»روحانى، یک اصطلاح مسیحىِ همتیپ برهمنان، مغان، کشیشان، مؤبدان، خاخامها و رهبانان است که در عالم اسلام وارد شده است و آن، کسى است که تفسیر، فلسفه، تاریخ، فقه، اصول و کلام اسلامى را یاد ندارد، بلکه تنها کار ویژه وى، عوامفریبى و قداست وى است، آن هم قداستى بدون روح و شعور و آگاهى.«25
وى در جاى دیگر مىنویسد:
»آقا روحانى است، یعنى مصرفش چیست، متفکر اسلامى است؟ نه! عالم اسلامى است؟ نه! سخنران اسلامى است؟ نه! نویسنده یا مترجم اسلامى است؟ نه! پس چیست؟ ایشان یک پارچه نور است، مقدس است، شخصیّت دینى است، آبروى دین است، وجودش توى این شهر مایه برکت است، نمىبینى چه صفایى دارد؟ روحانیت از چهرهاش مىبارد، وقتى چشم آدم به جمال مبارکش مىافتد قلبش روشن مىشود، اصلاً توى این دنیا مثل این که نیست، با این زندگى و این مردم مثل این که سرو کار ندارد، چیزهاى دنیا را اصلاً نمىشناسد، این جور نورها باید توى این ظلمات دنیاى سیاه ما باشند وگرنه سنگ روى سنگ بند نمىآید، به خاطر چند وجود نازنین مثل همینها است که خدا آسمان را بالاى سر ما و زمین را زیر پاى ما نگه داشته و از عذاب ما در برابر این همه گناهانمان چشم پوشیده وگرنه باید زمین ما را مثل عاد و ثمود »کن فیکون« کند. او، آیت خدا است، حجت الاسلام است، از اولیاء اللّه است...26 روحانى آن است که مىگوییم تنها رابطهشان با مردم دستى است براى گرفتن و دستى براى بوسیدن. روحانى ساختند که هم دست و همکار قزلباش بود و نعلینش لنگه دیگر چکمه و هر دو، یک جفت کفش در پاى شاه.27 من، روحانیون را با علماى اسلامى یکى نمىگیرم، بلکه متضاد مىبینم.28 روحانى، هم مفهومش و هم مصداقش و حتى هم لفظش از فرنگ آمده است، همراه فُکُل و کراوات و...«29
شریعتى پس از این که منکر وجود روحانیت در اسلام مىشود،30 از سر مسامحه و از باب اشتراک در مقام تفاهم و تخاطب، این واژه را براى محصلان و مدرسان علوم دینى به کار مىبرد. از نظر وى، روحانیت یک طبقه رسمى نیست، به همین علت، از نظر اسلام، »آخوند31 رسمى، روحانیت رسمى، مبلّغ رسمى، مقلّد رسمى، مفسّر رسمى، جانشین رسمى، شفیع و واسطه رسمى وجود ندارد«.32 وى معتقد است که روحانیت یک طبقه ضرورى است; بدین معنى که از سویى، نه فراغت افراد به گونهاى است که همگان بتوانند با غور و تأمل در متون و نصوص دینى مستقیماً معارف دینى را خود استخراج کنند و نه امکان دسترسى به منبع اصلى دین - پیامبر و ائمه اطهار )ع(- فراهم است تا بدون صرف وقت با خیال راحت بتوان معارف دینى را کسب کرد و از سویى، با
»دور شدن مسلمین از صدر اسلام و پیچیده شدن معارف و توسعه فقه و ایجاد فرقهها و مذاهب و اختلاط با عقاید و سنن انحرافىِ دیگر ملل و مذاهب و تخصصى شدن رشتههاى مختلف علمى و صنفى در جامعههاى پیشرفته اسلامى، وجود کسانى که عمر را یکسره به کار شناخت و تحقیق در اسلام مشغول باشند ضرورت یافت.«33
شریعتى بر افرادى که روحانیت را یک نظام و سازمان ادارى متشکل تلقى کرده و بر همین اساس - همچنان که درباره نظام روحانیتِ مسیحیت قضاوت کلى مىکنند - درباره کلیت آن به قضاوت و ارزیابى مىنشینند خرده مىگیرد و مىنویسد:
»در اسلام مانند مسیحیت، روحانیت یک سازمان ادارى متشکل ندارد که بتوان دربارهاش یک قضاوت عمومى کرد. در اسلام، علما برگزیدگان طبیعى توده و جامعهاند و هرکدام شخصیتى مستقل و بنابراین در اسلام از یک جامعه واحدى به نام »روحانیت« سخن گفتن و درباره آن قضاوت کردن سخت جاهلانه است، ولى با این که در میان آنان افراد منحط و حتى وابسته به استبداد بودهاند، در عین حال مقایسه آنان با سازمان روحانیت قرون وسطاى اروپا منطقى نیست، زیرا دو واقعیت اجتماعى نامتجانس و نامتشابهند.«34
از سوى دیگر; شریعتى، فقیه را به »اسلام شناس« تعریف مىکند و از این که امروزه، اصطلاح فقیه را »به انحصار علم احکام و شناخت حلال و حرام درآوردهاند« ناراحت بوده و آن را معنى تازهاى مىداند.35 وى در این خصوص مىنویسد:
»فقیه، به معنى اصطلاحى متأخرش، به کسانى اطلاق مىشود که غالباً فقط دانستن احکام عملیه را علم مىنامند و رشتههاى دیگر از جمله عقاید و منطق و... را فضل و فرع مىدانند و معتقدند که دانستن آنها خوب است، اما پرداختن به آنها کسر شأن آنهاست.«36
از نظر وى، اگر فقیه به اسلامشناس تفسیر شود، علاوه بر فقه، پاى بسیارى دیگر از علوم نیز به میان کشیده مىشود. علومى که از نظر وى پیوند و پیوستگى مستقیمى با نیازهاى امروزى جامعههاى اسلامى دارد.
22. محتواى آموزشى بیگانه با نیازهاى اساسى جوامع اسلامى: به باور شریعتى، محتواى دروسى که در حوزههاى علمیه مورد مطالعه و تحقیق قرار مىگیرد، غیر مناسب با زمان و مکان و نیازهاى اساسى امروزین جوامع اسلامى است. محتواى آموزشى غلط در حوزههاى علمیه، باعث شده تا »همه نبوغها و استعدادهاى بزرگ ما به کار فلسفه، تصوف، فقه و اصول، ادبیات و معانى و بیان و بدیع، صرف و نحو« و مثل این علوم مشغول شوند. و »پس از سالها تحقیق و تفکر و رنج علمى، جز یک رساله عملیه در آداب طهارت و انواع نجاسات و احکام حیض و نفاس و شکیات نماز« و یا مباحث »اماء و عبید37» چیز دیگرى تولید نداشته باشند:
»چه خونهاى مفتى که دهقانان و مردم خردهپا و محروم شهرها دادند، بر سر این بازیهاى ذهنى علماى بیکار و فقهاى بىدرد و حکماى بىهدف که فارغ از معنى و روح اسلام و رسالت و آرمان توحید و غافل از فقر و تبعیض و ظلم و غضب و سرنوشت شوم است و آن همه شکنجهها و قتل عامها و پردهدریها و شهادتها که بیخ گوششان مىگذشت و نمىشنیدند، مىشنیدند و مىبافتند و مسأله و مشکله مىساختند و مىپرداختند و نامش معارف اسلامى! و نتیجهاش، قربانى شدن امامت در پاى خلافت جور، فدا شدن عدل به سوى نظام طبقاتى ظلم و تبدیل شدن اسلام، به ماده مخدرى براى مردم.«38
این در حالى است که بخش اصلى رسالت روحانیت که عبارت است از: »حرف زدن با مردم، ابلاغ حقایق مذهب و فلسفه احکام و بیدارى و آگاهى توده و شناساندن سنت پیغمبر و شخصیت امام و حکمت انقلاب کربلا و معرفى اهلبیت و نهضت تشیّع و مبانى فکرى و اعتقادى«، غالباً به افراد »متفرقه بىمسؤولیت و بىضابطه« یعنى به »رفوزههاى مدارس قدیمه« واگذار شده است.39
از سوى دیگر، این که جریان روحانیت رسالت خود را منحصر به استنباط و تولید همان مقدار علوم سنتى و قدیمى دانسته است، سبب شده تا با این که »حقیقت اسلام همیشه نو است«، در عصر ما، فرهنگ اسلامى به عنوان علوم قدیمه تلقى شود. این چنین شد که:
»زمان، دور از هدایت اسلام، به حرکتى انحرافى ادامه داد و بینش و فرهنگ اسلامى که با حرکت زمان هماهنگى نکرد، قدیمه شد و ناچار قلب و مغزش نیز از هم جدا افتاد. ایمان و اعمال مذهبى ماند، اما در میان عوام، و علوم اسلامى ماند، اما در قرون قدیم. در نتیجه، اسلام کنونى ایمانى شده بریده از علم و دلى شده جدا مانده از دماغ و احساسى محروم از عقل و احکامى فاقد روح و معنى و فلسفه. اعتقاد ما بر این است که عاملى که حرکت روح اسلامى را در مسیر زمان سدّ کرد و فرهنگ و بینش اسلامى را کهنه و متحجر ساخت، مرگ روح اجتهاد است.«40
اگرچه شریعتى تصریح نمىکند، اما عبارت نقل شده از وى اشعار در این مطلب دارد:
نخست آنکه: برخلاف این که مىنویسد »زمان، دور از هدایت اسلام، به حرکتى انحرافى ادامه داد«، باز هم این قرینه که مىنویسد »بینش و فرهنگ اسلامى با حرکت زمانى همگانى نکرد« نشان مىدهد که گو این که »زمان« فىنفسه براى وى اصالت دارد و در نتیجه، هماهنگى با آن نیز ضرورت. از همین روست که وى دغدغه هماهنگى تفکر و فرهنگ دینى با زمان را دارد. این در حالى است که مهمتر از »زمانى کردن دین«41، »دینى کردن زمان« است، چیزى که شریعتى در هیچکدام از آثار خود کمترین اشارهاى بدان نداشته است.
دو دیگر: به نظر مىرسد، منظور وى از علم و عقل نیز، به این قرینه که مىگوید »اما قرن ما، قرن دین نیست، قرن علم و فکر و ایدئولوژى و مکتبهاى فلسفى است42»، علوم جدید و عقل کمّنگر مدرن است، چیزى که امروزه حتى خود غربىها نیز در اصالت مطلق آنها به شدت تردید و خود - به خلاف اعتراف به این که: »در کل تاریخ انقلاب علمى، هیچ اندیشهاى مطرح نشد که از دیدگاه منطق بتواند کمترین تأثیرى در راه از بین بردن ایمان به خدا داشته باشد43» - بر تضاد میان نتیجه این علوم و دین تصریح کردهاند.44 و نیز به نظر مىرسد منظور وى از اجتهاد نیز همان روش نقادانهاى است که تحت عنوان »عقلانیت انتقادى« از خصوصیات بارز روشنفکرى و عصر مدرن معرفى شده است.
از سوى دیگر، این مطلب که جریان روحانیت رسالت خود را منحصر به استنباط و تولید همان مقدار علوم سنتى و قدیمى دانسته و این امر باعث شده تا با این که حقیقت اسلام همیشه نو است، در عصر ما، فرهنگ اسلامى به عنوان علوم قدیمه تلقى شود، مورد خدشه است. یکى از محققان و اندیشمندان معاصر در نقد این دیدگاه مىنویسد:45
»الف. روحانیت شیعه هیچگاه علم را منحصر در فقه ندانسته و اساساً نمىتواند بداند، و حدیثِ پیامبر »اَلعلمُ علمان; علمُ الأدیان و علمُ الأبدان« شهره آفاق است. آنان زمانى که مریض مىشوند یا مىخواهند خانه بسازند، همچون دیگران، بىهیچ تأمّلى به دنبال »کارشناس« مربوطه )طبیب، معمار و... ( مىروند، بلکه سراغ بهترین پزشک یا معمار را مىگیرند و کم نیستند فقهاى قلهپویى چون شهید اول و ثانى که گذشته از فقه و اصول و علوم رایج حوزوى، در دیگر علوم نیز دستى داشته و به »جامعیت علمى« مشهور و ممتاز بوده و هستند. اساساً تا همین اواخر در حوزهها در کنار علوم دینى، موادى چون نجوم، هیأت، طب و ریاضیات نیز تدریس مىشد و طلاب و فضلا به طور گسترده در آن دروس شرکت مىجستند و وجود دانشمندانِ بزرگِ آشنا با این علوم در تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامى همچون ابنسینا، ابوریحان بیرونى، زکریاى رازى، خیام، خواجه نصیر طوسى و ابن هیثم گواه این امر است.46»
»شهید مدرس در مجلس چهارم (1302 - 1300 ش( هنگام بحث درباره قانون نظارت شوراى معارف بر امور مدارس قدیمه، تاکید کرد که: هرچند وجهِ تفوّق مدارس قدیمه بر جدیده، تدریس علوم دینى )فقه و اصول و... ( در مدارس مزبور است، اما باقى علوم که مرسوم است همه در این مدارس خوانده مىشود، و الان هم اغلب علوم از قبیل هندسه، حساب، فلسفه، طب در این مدارس خوانده مىشود. بنده خودم خاطرم هست در اصفهان، در اغلب مدارس علم طب تحصیل مىشد.«47
23. تشیع صفوى به جاى تشیع علوى: شریعتى در نقدى شعارگونه و بدون استدلال، جریان روحانیت - و البته هم همزمان جریان انتلکتوئل را نیز - متهم به تحجر، تعصب، دگم بودن و... مىکند. وى ریشه این ویژگى در هر دو جریانِ روحانیت و انتلکتوئل را، تربیت غلط مذهبى گونهاى مىداند که مبتنى بر »شیوه لعن و نفرین و دعا و صلوات و به عبارتى، سنت عاطفى در تولّى و تبرّى« است:
»آخوندهاى ما و انتلکتوئلهاى ما هر دو، سر و ته یک کرباساند و گرچه روى در روى هم ایستادهاند; اما پشت در پشت هماند و هر دو، از یک جوهر واحد و هر دو، هم سطح و هم سنخ! هر دو مقلد و هر دو متحجر و هر دو متعصب و هر دو جزمى و »این است و جز این نیست« و هر دو، فاقد قدرت تحمل عقیده مخالف و هر دو، مؤمن به آنچه نمىشناسند و هر دو، کافر به آنچه نمىدانند. یکى گرفتار تعصب مذهبى، دیگرى بیمار تعصب ضد مذهبى! آن قرآن تلاوت مىکند و دعاى توبه استماع مىنماید براى درک ثواب اخروى و این، مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم و هنر مدرن قراءت مىکند و سمفونى بتهوون و موازار استماع مىفرماید براى کسب ثواب دنیوى. و هر دو، نمىفهمند و نمىشناسند و در »ندانستن« اختلافى نیست که ندانستن عدم است و درجات تنها در وجود ممکناند و چه فرقى است میان مارکسیستى که مارکسیسم را نمىشناسد با مسلمانى که اسلام را نمىفهمد؟ و چه فرقى است میان مؤمنى که نمىداند به چه معتقد است و ضد مذهبى که نمىتواند با چه مخالف است؟«48
شریعتى چنین روحانیت را مصداق کاملى از »تشیع صفوى« در برابر »تشیع علوى« مىداند و به شرح، ویژگیهاى زیر را براى آنان مىشمارد:
الف. قدرت تحمل و حتى استعداد فهم عقیده و سلیقه مخالف را ندارد، هرچه را نپسندد، بىدرنگ تحریم مىکند و هرکه را نپسندد، بى تأمل تکفیر!49
ب. از سؤال مىترسد و اگر بعد از جواب، باز هم سؤال کردى، سؤال دوم، جوابش یک دور تسبیح فحش و اتهام لعن و نسبتهاى ناروا و تفسیق و تکفیر است. مخاطبش، حتى در مباحث علمى، توده عوام است و از روبهرو شدن با عالم مىگریزد. او حافظ یک دستگاه رسمى صدور علمى است که مریدانش استنباط کردهاند.50
ج. او متخصص کلاه شرعى است; بر قامت زور، رداى تقوى مىپوشاند و بر سر کفر، کلاه شرع.51 اسلام محمد را داشتن و تسلیم ابوجهل بودن، به خاطر حسین گریستن و با یزید دست داشتن، همکیش ابوذر بودن و همچون عبدالرحمن بن عوف زندگى کردن، احتیاج به یافتن حیلهاى فقهى و بافتن کلاهى شرعى دارد.52
د. بزرگترین هنر روحانیت صفوى، این است که در رابطه مردم با امام، محبت را جانشین معرفت کنند. بىشک محبت، حالت طبیعى و مقدس انسانى است که هرکس امام را بشناسد، او را دوست خواهد داشت و این محبت که از شناخت زاده مىشود، هم یک احساس فطرى و انسانى است و هم یک عامل پرورش دهنده فضیلت و هم یک قدرت سازنده و زاینده و محرک و براى زشتیها و بدیها و ستمها، خطرناک. اما محبتى که در تشیّع صفوى به جاى معرفت مىنشیند، محبتى است پیش از معرفت، نه بعد از آن.53
ه . کیمیاى قدیم مس را زر مىکرد، پتروشیمى جدید، نفت را کود. استعمار صفوى از خون، تریاک ساخت، از شهادت، مایه ذلت، از شهید زنده، قبر مرده، از تشیعِ جهاد و اجتهاد و اعتراض، تشیع تقیّه و تقلید و انتظار.54
شریعتى کمتر کسى از روحانیت مبارز را به نام تشیع علوى شناسایى مىکند، اما مصادیق زیادى از جمله مرحوم بهبهانى، میلانى، خواجه نصیر، مجلسى و... را به نام تشیع صفوى شناسایى مىکند. وى معتقد است که مرحوم مجلسى »حاشیه نشین شاه سلطان حسین بوده« و »اهانتهاى وقیح و کثیف« به »ساحت مقدس خاندان پیغمبر و ائمه اطهار« داشته است. از نظر وى، چنین کسانى لیاقت الگو بودن براى دعوت جوانان روشنفکرى که به لنین و چهگوارا و... دل بستهاند، به سوى شیعه دوازده امامى ندارند.55 از سوى دیگر، وى گاندى آتشپرست را بیشتر لایق شیعه بودن مىداند تا آیت اللّه بهبهانى.56 و درباره آیت اللّه میلانى مىنویسد:
» ]گوروویچ[... از مرجع عالى قدر شیعه حضرت آیت اللّه العظمى میلانى که تاکنون هرچه فتوا داده است در راه تفرقه مسلمین بوده و ولایت برایش مقام نان و دکان نان و چماق دست بوده است، به تشیع نزدیکتر است.«57
شریعتى اسلام روزگار خویش را اسلام صفوى و نه علوى مىداند، از همین روى، پیشبینى مىکند که:
»اسلام فردا، دیگر اسلام ملا نخواهد بود، اسلام قم و مشهد نیز تغییر خواهد کرد. اسلام فردا دیگر اسلام مفاتیح نیست، اسلام قرآن است، تشیع فردا دیگر تشیع شاه سلطان حسین نیست، تشیع حسین است. مذهب فردا، دیگر مذهب جهل و جور و تعصب و عوام و کهنگى و تلقین و عادات و تکرار و گریه و ضعف و ذلت نیست، مذهب شعور و عدل و آگاهى و آزادى و نهضت و حرکت انقلابى و سازندگى و علم و تمدن و هنر و ادب و جامعه و مسؤولیت و پیشرفت و نواندیشى و آیندهنگرى و تسلط بر زمان و بر سرنوشت تاریخ است.«58
همانگونه که دیده مىشود، نظام نقدهاى شریعتى به تشیع صفوى آنقدر عام و گسترده و در عین حال بىملاک و معیار است که شامل هر جریان دیگرى مىتواند باشد. تشیع تقیّه، تشیع تقلید، تشیع بدون معرفت، تشیع همسو با ابوجهل و یزید، تشیع عوام، تشیع فحّاش و... منطقاً نمىتواند تشیعِ آن چنان آگاهى باشد که بتواند شرایط زمان و مکان خود و از جمله غرب و ماهیت استعمارى آن، غرب و ماهیت علم ابزارى آن، غرب و ماهیت تکنیک افسار گسیخته و خودمختار آن، غرب و ماهیت رسانههاى فریبنده آن، غرب و ماهیت نرم افزارهاى سیاسى - حکومتى آن و... را بشناسد.
24. خواب، سکوت و غفلت: شریعتى از روحانیتى نام مىبرد که در محراب فرو رفته و منبر و کرسى تعلیم و تبلیغ را به غیر عالمان واگذار کرده است. این روحانیت را شریعتى »روحانیت ساکت« مىنامد.
»]چنین[ فقیه مجتهدِ جامعِ علومِ معقول و منقولِ مذهب، لازمه علم را سکوت مىشمارد و نشر حقایق اسلام و معرفى عقاید تشیّع و پرورش افکار مردم را به هنرمندان وامىگذارد.«59
این افراد:
»وجهه مذهبى خود را از ایمان مذهبى خود برتر مىشمارند و نام و نان را به خاطر حقیقت به خطر نمىافکنند و به تحریف حق و مسخ دین و زوال ایمان و قربانى شدن فرهنگ و شعور و جامعه و زندگى مردم، با سکوت خود رضا مىدهند.60»
افزون بر این، شریعتى از آنجایى که جریان روحانیت شیعه را بیشتر مصداق تشیع صفوى مىداند تا تشیع علوى، تمام این جریان را متهم به خواب، سکوت و غفلت مىکند. وى خواب و غفلت روحانیت شیعه را تا این اندازه مىداند که معتقد است:
»مشروطه را منحرف کردند و او خواب بود، میرزا کوچک خان و خیابانىها از میانشان برخاستند و پرچم انقلاب و آزادى و توطئهشکنى را در برابر استبداد داخلى و استعمار خارجى برافراشتند و آنها همچنان در دثار خویش خزیده بودند.«
شریعتى معتقد است که:
»روحانیت راه مماشات با قدرت حاکم و سازش با وضع موجود را در پیش گرفت، به خیال این که به پاداش این سکوت، قدرت حاکم، زندگىِ عبا بر سر کشیده و بىدرد سرش را، در دایره معبد و حجرهاش حفظ خواهد کرد.«
بهترین مؤید این دیدگاه از نظر شریعتى، حمایت و مماشات روحانیت با رضاشاه مىباشد. از نظر شریعتى:
» ]روحانیت[ در لحظاتى که با یک فتوى مىتوانستند مسیر تاریخ را - همچنان که در واقعه تنباکو نشان دادند - عوض کنند، خاموشى را برگزیدند و بیست سال خفقان را تحمل کردند.«
حتى پس از شهریور بیست که »دیکتاتورى رفت و آزادیهاى رایگان نثار ما شد«، باز هم:
»روحانیت چنان در شور و شوق بازگشت به چادر و عبا و عمامه و ریش و حوزه و سینه زنى و هیأتهاى مذهبى و برگزارى رسمى و علنى عزادارى غرق بود که نه خطر را احساس کرد و نه مسؤولیت را.«
نتیجه چنین سکوت و غفلتى و بلکه خیانتى از جانب روحانیت این شد که »بازار، کانون مذهب و دانشگاه، کانون کمونیسم« شد.
»عالم مسؤول اسلامى که از میدان زمان و زندگى بیرون مىرود و به کنج آرام عزلت و عبادت مىخزد تا رندانه، خودش تنهایى به بهشت برود و بىدرد سر و گرفتارى و خرج و زحمت، هم نام و عنوانش در این دنیا محفوظ و محترم ماند و هم فلاح و نجاتش در آن دنیا تأمین باشد، پیداست که به جاى این عالم مسؤول اسلامى، عالم مزدور استعمارى به میدان خالى زمان و زندگى مردم پا مىنهد و این است که در لحظههاى تعیین سرنوشت ما، وقتى نایبهاى امام ما، مانند خود امام ما، ناگهان غایب شدند و مسؤولیتهاى اساسى رهبرى و روشنگرى و مبارزه و دفاع و جهاد و کار امت و ایمان مردم را به خواب عامه سپردند، پیداست که اصلاح مذهبى را سید کاظم رشتى و میرزا على محمد باب و میرزا حسین على بهاء میدان دار مىشوند و نهضت تجددطلبى و ترقى خواهى را میرزا ملکم خان لاتارى و زعماى فراماسونرى و مؤسسان فراموشخانه... و بالاخره، انقلاب اجتماعى و سیاسى را آقاجمال و آقا سید حسین تقىزاده و عینالدوله و خود مظفر الدین شاه و شازده عضد الملک!«61
شریعتى بخشى از روحانیت صدیقى را که خود معتقد است همواره پیشاپیش همه نهضتهاى ضد استعمارى بودهاند62، از جریان روحانیت شیعه جدا مىداند. وى معتقد است که:
»این چهرهها، نماینده صداقت، آگاهى و مسؤولیت انسانى خویش بودند، نه نماینده و سخنگوى حوزه... ]وگرنه، حوزه[ در حصار بسته خویش غنود و در جهان و جهانبینىاى که عبارت از مثلث کوچکى بود میان نجف، قم و مشهد، تمامى مسؤولیتش، حفظ وضع موجود بود.«63
25. اسلام حاجى - ملا )سازش زر و تزویر(: از نظر شریعتى این که روحانیت شیعه وابسته به حکومت نیست، از محاسن این جریان است، اما این مسأله به نوبه خود باعث مشکل تکیه روحانیت به توده و عوام شده است و ضمن اینکه روحانیت را عوامزده کرده است، چرخش و جریان آن را نیز به شدت وابسته به منبع مالى مردمى کرده است. به نظر وى:
»تا وقتى که ریش مذهب به پول بند است، این مذهب شانسى ندارد. تا بانى براى دین پیدا نشود، هیچ مرجعى، هیچ مفتى، هیچ سخنرانى و هیچ نویسندهاى براى دین کار نمىکند. دینى که بانىاش پول باشد، آن دین، حامى همان پول خواهد بود. امکان ندارد طور دیگرى باشد، براى این که حق نان و نمک به همدیگر دارند.64»
شریعتى رابطه روحانیت و بازار را رابطهاى کثیف مىداند و معتقد است:
»اگر اسلام بتواند روزى از این رابطه کثیف نجات پیدا کند، براى همیشه رهبرى بشر را به عهده مىگیرد و اگر این رابطه بماند، دیگر اسلام رفته است.«
شریعتى اسلام اجتماعى رایج در زمان ما را »اسلام حاجى - ملا« مىداند و بده بستان میان این دو را بدینگونه مىبیند که این دو با هم بده و بستان دارند; این براى آن، دین را درست مىکند و آن براى این، دنیا را. این دین آن را تأمین مىکند و آن دنیاى این را.65
26. لقبهاى طبقاتى، دربارى و تشریفاتى: سلسله مراتبى که در روحانیت با لقبهاى گوناگون شکل گرفته، باعث شده است تا میان مردم و روحانیت فاصله بیندازد. وى فرهنگ لقب سازى را بسته به فرهنگ طبقاتى، تشریفاتى و دربارى مىداند که قائم به لقبهاى: »الدوله«، »السلطنه« و... مى باشد.66
به نظر مىرسد، شریعتى میان لقبهایى که براى اهل دربار وضع مىشدهاند )الدوله، السلطنه و... ( و آنچه که به عنوان سلسله مراتب علمى - دینى در حوزههاى علمیه معمول است )ثقهالاسلام، حجتالاسلام، آیت اللّه، و آیت اللّه العظمى( درهم آمیخته است. هیچ کدام از لقبهایى که وى ذکر مىکند در طول تاریخ به هیچ روحانى - بما هو روحانى - اعطاء نشده است و آنچه هم که از قبیل ثقهالاسلام، حجتالاسلام، آیت اللّه و آیت اللّه العظمى گفته شده است، سلسله القاب نیست، بلکه عنوانهاى سلسله مراتب علمى و تا حدودى دینى روحانیت است که فلسفه خاص خود را دارد و اصل این سلسله مراتب بسته به صنف روحانیت نیست.
شریعتى هرگز به وجود این سلسله مراتب در سایر گروهها و صنفها، از جمله قواى مسلح )سرباز، گروهبان، استوار، سروان، سرگرد، سرهنگ، سردار و... (، نظام دانشگاهى )مربى، استادیار، دانشیار، استاد، پروفسور و... ( و... اشاره نکرده است. هیچکسى تاکنون به وجود این سلسله مراتب در این صنفهاى خاص اعتراض نکرده است. چه، وجود چنین مراتبى در نظامهاى ادارى ناگزیر و لامحاله است. در نظام روحانیت نیز وجود این سلسله مراتب ضرورى به نظر مىرسد. چه، مردم باید بدانند کسى که احکام دینى، اخلاقى و اعتقادى آنان را بیان مىکند، خود از چه پایگاه علمى - دینى برخوردار است. مردم ممکن است احکام دینى خود را از عموم روحانیت بگیرند، اما تقلید دینى آنان تنها از روحانیون خاصى است که مجتهد و مرجع هستند، بدون این سلسله مراتب، آنها از کجا بدانند که چه کسى مجتهد است و چه کسى غیر مجتهد؟
3. ملاحظاتى بر دیدگاه شریعتى درباره روحانیت
31. تذبذب رأى و التقاط در مبانى فکرى: در نگاه اولى به نوشتهها و گفتههاى شریعتى درباره روحانیت، مىتوان استدلال کرد که او مدافع جدّى آنان است، این در حالى است که همزمان مىتوان استدلال کرد که وى مخالف جدّى روحانیت نیز هست. کمترین نتیجهاى که از این مطلب مىتوان گرفت این است که دیدگاههاى وى درباره روحانیت، به خلاف روشنى، هیچگاه شفاف و منسجم ارائه نشده است.
شاید بتوان از وى بدینگونه دفاع کرد که: از آنجا که به تعبیر خودش »همیشه قوىترین، مؤمنانهترین و متعصبانهترین دفاع از روحانیت راستین و مترقى« را داشته67 و به بیشترین استادان حوزه و همه طلابش، بیش از دانشگاه و اکثریت استادان و بیشتر دانشجویان امید و ایمان داشته است68، براى فرار از فشارهاى دولت پهلوى - که ضد روحانیت بوده است - ناگزیر از نقدهاى گاهبهگاه از روحانیت نیز بوده است. اما این دفاع، مشکل را نمىتواند حل کند، چه، در بسیارى از موضوعات دیگرى که وى مطرح کرده است - از جمله دیدگاه وى درباره مدرنیته، تشیع و... - نیز با همین مشکل روبهرو هستیم و به زحمت مىتوان دیدگاه نهایى و کلى وى را در آنها فهمید. این در حالى است که نگاهى بدبینانه نیز اینجا وجود دارد که دستکم از آن برمىآید نوعى همسویى - اگر نگوییم همکارى و هماهنگى! - میان شریعتى و ساواک وجود داشته است و ساواک هیچگونه مزاحمتى براى شریعتى نداشته است:
»دکتر شریعتى تا آبان سال 51 که حسینیه ارشاد تعطیل شد، به کارش ادامه داد. این دوره، سختترین دوره براى مبارزان بود. ضربه شهریور 50 و دستگیریهاى گسترده مجاهدین در سال 50 و 51 و اعدام دستهجمعى آنان در خرداد 51 رخ داد، نمونههایى از این مشکلات است. همچنان که اعدام کمونیستها از فدائیان خلق و دیگر گروهها نیز، بیشتر در همین سال اتفاق افتاد. این در حالى است که حسینیه آزادانه فعالیت خود را دنبال مىکرد و ساواک گهگاه گزارشى از سخنرانیهاى دکتر تهیه و ارسال مىکرد; اما گویى به طور کلى از چنین مرکزى غفلت دارد. پس از آن، به دلیل طرح برخى از مباحث، حسینیه به تدریج مورد انتقاد شمارى از روحانیون و مراجع قرار گرفته، عدهاى از آنان، براى تعطیل کردن حسینیه، به هدف حفظ تشیع، دست به هر کارى زدند; حتى برخى از آنان به مقامات دولتى متوسل شدند، تا آن که در نهایت، دولت، نه به دلایل سیاسى، بلکه به دلیل فشارهاى روحانیون سنتى، حسینیه را تعطیل کرد. این در حالى بود که شریعتى پس از آن تا مهرماه 52 آزاد بود تا این که این زمان دستگیر شده، هجده ماه را در زندان سپرى کرد. وى در عید نوروز سال 54 آزاد شد. این درست در شرایطى بود که افرادى به خاطر چاپ یک اعلامیه ،یا یک ملاقات با یکى از افراد فرارى سازمان مجاهدین یا فدائیان، چهار تا شش سال و یا حتى بیشتر حبس مىشدند. در این مدت، به شهادت پرونده موجود، به جز چند بازجویى، اتفاق دیگرى نیفتاد; محاکمهاى صورت نگرفت و بدون مقدمه در عید سال 54 )اسفند 53) آزاد شد. پس از آن تا زمانى که از کشور خارج شد، به نوشتن و اصلاح و چاپ برخى از آثار خود پرداخت، تا اینکه پس از خروج از ایران، در 29 خرداد در لندن بر اثر سکته قلبى فوت کرد.«69
شاید بتوان به گونهاى دیگر از شریعتى دفاع کرد; بدینگونه که وى به عنوان یک اندیشمند داراى فکر بالنده و در حال رشد، بسان هر متفکر دیگرى که در سیر تکامل اندیشه خود، دیدگاههاى گوناگونى و گاه ناسازگارى را مىپذیرد، در هر برهه علمى خود داراى اندیشهاى خاص بوده باشد، اما در هر برهه، از اندیشهاى منسجم و یک پارچه برخوردار بوده است. اگرچه در طول حیات علمى خود اندیشههاى گوناگون و گاه غیر منسجمى را داشته است; اما این دفاع نیز، دست کم، در مورد دیدگاه وى درباره روحانیت غیر قابل قبول است، چه، حتى با تفکیک زمانى و برههاى نوشتههاى وى در این مورد، باز هم با مشکل بىانسجامى رو به رو هستیم. به عبارت دیگر، در آخرین نوشتههاى شریعتى، همان شیوه و همان قضاوت مدح و ذم بىمعیار را شاهدیم که در اولین آنها.
به نظر مىرسد، بهترین تحلیل براى این بىانسجامى و یک پارچه نبودن دیدگاههاى وى درباره روحانیت شیعه، اعتقاد به تذبذب رأى و التقاط مبانى فکرى وى باشد. این مطلب زمانى روشن و گویاتر مىشود که معتقد باشیم وى گوینده و نویسنده زبردست و چیرهدستى بوده و امکان ارائه دیدگاه نهایى خود درباره یک جریان، به طور شفاف و به راحتى میسّر بوده است. قضیه از این قرار است که او از سویى دوست داشته تا به اقتضاءات سنت و مذهب پاىبند باشد و از سوى دیگر - به رغم نوعى غرب ستیزى سطحى و گستردهاى که در نوشتههایش موج مىزند - هرگز نتوانسته از سیطره مبانى و اصول مدرنیتهاى که در تضاد سنت و مذهب است خارج شود.70 از همین روست که وى هنگامى که با مبانى سنت به جریان روحانیت نگاه مىکند، ناگزیر از حمایت آن مىشود; از این روى حمایت مىکند و آنگاه که با مبانى مدرن به این جریان نگاه مىکند، ناگزیر از عدم پذیرش و نقد آن مىشود و لذا نقد مىکند. البته این مشکل جمع سنت و تجدد به گونهاى که منجر به انسلاخ بىمیعار و ملاک هم سنت و هم تجدد مىشود. این مشکل تنها مشکلِ شریعتى نیست، بلکه مشکل همه روشنفکران دینى ماست. این افراد از یک هویت دوگانه مرکب، اما نه به شکل مزجى منطقى، بلکه به شکل مرکب نامتجانس برخوردار هستند و براى حفظ هر دو پایگاه هویتىشان )اسلام و غرب( ناگزیر از یکى به میخ و یکى به نعل زدن هستند و شریعتى نیز از نظر منطقى، نمىتواند از این قاعده استثناء باشد. یکى از طرفداران شریعتى - البته با زبانى اغراقآمیز - در این خصوص مىنویسد:
»شریعتى به عنوان نقاد توأمِ مدرنیته و سنت ظهور مىکند و تلاش مىکند با ورود به گفتمان مدرنیته در راهى سوم قدم نهد. او روشنفکران متجدد را به عنوان کارگزاران غرب مىبیند که هیچگاه نمىتوانند با واقعیات جامعه خود سازگار شوند و مردم خود را راهبرى کنند. نیز، از سنتگرایانى که تنها مدرنیته را به نحوى منفى نقد مىکنند ناامید است و اعتقاد دارد که آنها نمىتوانند مشکلات جامعه را چارهگشایى کنند. شریعتى هم از سنگینى وزن سنت آگاه است و هم از تأثیرات مدرنیته، از این رو، هیچگاه نمىخواهد سنت بر مدرنیته تفوق یابد، یا مدرنیته سنت را به کنار بیفکند. او تلاش مىکند از طریق نقد توأم مدرنیته و سنت راه سومى را بگشاید. راه سوم او یک بازسازى نقادانه یا پروتستانتیسم اسلامى و یک نوزایى یا رنسانس مذهبى است. براى گشودن چنین راهى، شریعتى نقشى حیاتى براى روشنفکران قائل است. او معتقد است که روشنفکر باید با ایجاد پروتستانتیسم اسلامى، میان جزیره انتلکتوئل و ساحل مردم - که از هم دور افتادهاند و هرچه مىگذرد دورتر مىشوند - پلى از خویشاوندى و آشنایى و تفاهم و همزبانى ایجاد کند.71 در دیالکتیک رفت و آمد میان سنت و مدرن، شریعتى به گونهاى مؤکد، ویژگى متعصب و غیر عقلانى انگارههاى سنتى را محکوم مىکند و نارضایتى خود را از تجدد مبتنى بر تقلید کورکورانه از غرب، روح سودطلبى سرمایهدارى و پرستش علم مدرن ابراز مىکند.72»
تذبذب رأى و التقاط فکرى شریعتى باعث شده تا وى، نتواند در بسیارى از موضوعها و گزارههایى که بارها درباره آنها در کتابهایش مطلب نوشته است، به یک داورى نهایى و روشن برسد. از باب مثال: در بسیارى از کتابهاى شریعتى مطالبى در خصوص مدرنیته و تجدد و یا لوازم، پیامدها و نتیجههاى آن نوشته شده است، امّا یک خواننده - هرچند هم که دقیق باشد - نمىتواند در نهایت، دیدگاه کلى و نهایى شریعتى نسبت به مدرنیته و تجدد را بداند. در بسیارى از موارد، وى به گونهاى کلى و عام حکم رانده است که نمىتوان میان جملههاى ناسازگار و ضد و نقیض وى وجه جمعى پیدا کرد، همانگونه که نمىتوان میان دو جمله »امروز، سراسر آفتابى بود« و »امروز سراسر بارانى بود« وجه جمعى پیدا کرد. از این نوع تعمیمگوییها و کلى حکم دادنهاى شریعتى، از باب مثال; مىتوان به دیدگاه وى درباره چگونگى داد و ستد روحانیت در قرون اخیر با دستگاه استبداد و استعمار اشاره کرد.
وى درباره روحیه ضد استعمارى روحانیت و نیز عمق نگاه و شناخت آنان از غرب استعمارى مىنویسد:
»این رهبران و متفکران اسلامى بودند که بیش از همه خودشان و همچنین با زبان معنوى و مذهبى خودشان - که با توده مردم و نسل خودشان )برخلاف روشنفکران فرنگى مآب امروز( تفاهم و تبادل فکرى داشتند - اعلام خطر کردند که اروپائیان نیامدند که فقط غارت مس و طاس و نفت و پنبه و کتان کنند و منابع زیرزمینى و معادن گران بهاء را به یغما ببرند، بلکه در عین حال، همه منابع و ثروت انسانى و سرمایه فرهنگى و فضایل اخلاقى و ریشههاى سنتى مذهب و معنى و شخصیت و تاریخ و هرچه موجودیت ملى ما را مىسازد نیز، غارت مىکند و به لجن مىکشد. اولین بار اینها بودند که در برابر امپریالیسم مىایستادند. برخلاف رهبران ملى نهضتهاى ضد استعمارى، مبارزه ضد استعمارىشان را تنها در بُعد اقتصادى و سیاسى محدود نکردند، بلکه یک زیربنا و پشتیبان فکرى و ایدئولوژى و معنوى هم داشتند و استعمار را در همه چهرههایش شناختند، بخصوص در پنهانىترین و مهیبترین جناح هجوم و نفوذش یعنى جناح فکرى و معنوى و اخلاقى و علمى با او درگیر شدند. اینان با یک سلاح فرهنگ و فکر در برابر غرب ایستادند.73»
از سوى دیگر; خود درباره خواب و غفلت روحانیت مىنویسد:
»مشروطه را منحرف کردند و او ]روحانیت[ متوجه نشد، خواب بود، میرزا کوچکخان و خیابانىها از میانشان برخاستند و پرچم انقلاب و آزادى و توطئهشکنى را در برابر استبداد داخلى و استعمار خارجى برافراشتند و آنها همچنان در دثار خویش خزیده بودند و آنها را تنها گذاشته و مدرسها از میان آنان فریاد برآوردند، و آنان تکان نخوردند و به خوابشان ادامه دادند، ناگهان بریگارد قزاق قزوین به تهران ریخت و یکباره چهره ناشناختهاى به نام رضاخان، با نسخه بدل آتاتورک در دست، بر جامعه مسلط شد و نظامى بر اساس قومیت و آن هم قومیتى که با ارزشهاى استعمارى و وابستگى به فرهنگ قدرت، اقتصاد و سیاست و حتى سلاح غرب و زندگى غرب و ارزشهاى اخلاقى غرب وابسته است، پى ریخت و آنان مماشات کردند، جز در غائله رفع حجاب که آن هم تنها شخص آیتاللّه قمى فریاد برآورد، اما بىدنباله; به خیال این که در این مماشات بیضه اسلام حفظ خواهد شد و آنها به زندگى محصور در مدرسه و حجرهشان مىتوانند ادامه دهند. در لحظاتى که با یک فتوى مىتوانستند مسیر تاریخ را - همچنان که در واقعه تنباکو نشان دادند - عوض کنند، خاموشى را برگزیدند و بیست سال خفقان را تحمل کردند و از دست دادن همه آزادیها و حقوق انسانى و مذهبى را و حتى حق گریستن را، حتى داشتن عمامه و ریش و حتى پوشش نوامیسشان را. شهریور بیست آمد، دیکتاتورى رفت و آزادیهاى رایگان نثار ما شد. اما روحانیت چنان در شور و شوق بازگشت به چادر و عبا و عمامه، ریش، حوزه و سینهزنى و هیأتهاى مذهبى و برگزارى رسمى و علنى عزادارى غرق بود که نه خطر را احساس کرد و نه مسؤولیت را. انگار نیم قرن توطئه و انحراف و بیست سال استبداد و ریشهکن کردن همه نهادهاى اجتماعى و معنوى و سنتى و اخلاقى این جامعه براىشان کمترین تجربهاى به بار نیاورد. نتیجه چه شد؟ تودههاى مردم باز در پوست جمود و تعصب و تاریکى و اختناق خزید و روحانیت باز به قالبهاى سنتى خویش فرو رفت و نسل جوان تحصیلکرده و روشنفکران، زمینه بىرقیبى براى مارکسیسم شد. مارکسیسم اکنون با خروارها کتاب و نوشته، با تشکیلات حزبى بسیار پیشرفتهاى به نام حزب توده و پشتیبانى ارتش سرخى که شمال را اشغال کرده است، افراد آگاه نسل جوان و تحصیل کرده تودهاى; بازار: کانون مذهب، دانشگاه، کانون کمونیسم. هیأتهاى سینهزنى، کتابهاى نوحه، دعاها، زیارتنامهها، سفرههاى ابوالفضل، پارتى و حجرههایى که سالها و سالها و سالها فقه مىخواند و آن هم درباره حقوق خواجه و تمییز میان حیض و نفاس و آن همه پیچیدگیهاى تکنولوژیک درباره طهارت و آداب بیت الخلاء و در برابر تئاتر، کتابهاى فلسفى، آثار ادبى، نثر نو، فکر نو، بهترین فیلمها، بهترین اندیشههاى اجتماعى، بهترین نبوغهاى فکرى و بهترین روحهاى انقلاب، بهترین آگاهىها و تمامى نسل نو، بیدار و متعهد و پیشرو تنها در اختیار توده یا وابسته به آن و یا به هر حال در تغذیه آنچه او مىپذیرد. این بود که در چنین شرایط خطرناکى که ملت ما و مذهب ما پس از جنگ و پس از شهریور بیست با آن مواجه بود، حوزه سرخوش از موفقیها محدود و سطحى و ظاهرى که به دست آورده است، در حصار بسته خویش غنود و در جهان و جهانبینىاى که عبارت از مثلث کوچکى بود، میان نجف، قم و مشهد، تمامى مسؤولیتش، حفظ وضع موجود بود و پیداست که چنین وجودى با چنین محتوایى نمىتواند در برابر عمیقترین توطئههاى استعمارى و همچنین در برابر نیرومندترین ایدئولوژى فلسفى و انقلابى و سیاسى و طبقاتى، مانند ایدئولوژى حزب توده که تشکیلات منظم و رهبرى مشخص و در عین حال پشتیبانى نظامى و سیاسى ابرقدرت فاتح جهان را داشت، مقاومت کند. در نتیجه اصیلترین نهضت رهایىبخش ملت ما که توانست عزت اسلام را در برابر هجوم امپریالیسم و استقلال اسلام را در برابر سلطه ایدئولوژى مارکسیسم، صیانت کند، از یارى که در آن روز تمامى نیرو ایمان توده را در قبضه قدرت خویش داشت بىنصیب ماند و روحانیت راه مماشات با قدرت حاکم و سازش با وضع موجود را پیش گرفت، به خیال این که به پاداش این سکوت، قدرت حاکم، زندگى عبا بر سر کشیده و بىدرد سرش را، در دایره معبد و حجرهاش حفظ خواهد کرد و در نتیجه نهضت ملى شکست خورد و دچار همان سرنوشتى شد که نهضت جنگل، که نهضت خیابانى و تلاشهاى بىثمر مدرس تنها.«74
وى در جاى دیگر مىنویسد:
»روحانیت شیعه، ثمره هزار سال جهاد و شهادت مستمر شیعى در تاریخ اسلام را با 400 سال سازش اخیرش با دستگاه ظلم بر باد داد. اما سکوتش در این 40 سال، از آن سازش 400 سالهاش ایمان براندازتر بود. چهل سال از 1299 تا 1342 که همه چیز در ایمان و فرهنگ و زندگى و خلق و خوى ما عوض شد و استعمار فرهنگى و روحى و فکرى تا مغز استخوان مردم ما رسوخ کرد و از درون همه را پوچ و پوک ساخت، آن هم چهل سالى که فرصتهاى عزیز بسیارى که در آن مدت براى نجات و عزت ما به چنگ آمد و دریغا که از آن هم، مارکسیسم بهره گرفت. و در نتیجه مذهب از متن زندگى ما رفت و اسلام از وجدان مردم و شعور روشنفکران ریشهکن گشت و ما آن شدیم که اکنون مىبینیم. و ازاین چهل سال سکوت، 22 ساله اخیرش از شهریور 20 تا خرداد 42 از همه ناموجهتر و شومتر وحشتناکتر است و از این 22 سال، غفلت و عزلت و بىدردى و بىمسؤولیتى و غیبتش از صحنه، میان سالهاى شهریور 20 تا مرداد 32 از همه بدتر.«75
چگونه مىتوان این فرازها و جملهها را با یکدیگر جمع کرد؟ عجیب است که وى علاوه بر جملههاى کلىاى که در ستایش از روحیه استعمار و استبداد ستیزى روحانیت دارد، در همین متنى هم که در اعتراض به خواب و سکوت روحانیت مىنویسد، همه کسانى را که به عنوان مبارز نام مىبرد )یعنى خیابانى، مدرس، میراز کوچک خان، آیت اللّه قمى و... (، خود روحانىاند. در همین چهل سال سکوت روحانیت که وى از 1299 تا 1342 نام مىبرد، چندین نهضت استبدادى مهم به رهبرى روحانیت شیعه - از جمله نهضت میرزا کوچکخان جنگلى، نهضت حاج آقا نوراللّه اصفهانى، نهضت شهید مدرس، نهضت مرحوم بافقى، نهضت آیت اللّه سید یونس اردبیلى )کشف حجاب(، نهضت آیت اللّه قمى، نهضت نفت به رهبرى کاشانى، نهضت فدائیان اسلام و... شکل گرفته است که از بین آنها تنها به نهضت جنگل و آیت اللّه قمى اشاره مىکند.
32. بدفهمى در رابطه روحانیت و بازار: نگرش مادى مستشرقان به هستى و پیوند پیچیده درون آن باعث شده تا همه مناسبات را تنها از این زوایه مادى مورد تحلیل و بررسى قرار دهند. از همین رو، نوع مستشرقینى که در خصوص پیوند عالمان دینى با بازرگانان و پادشاهان، قلم فرسایى کردهاند، تنها وجه ممکن در توضیح این پیوند را وجه مادى آن دیدهاند و حتى به عنوان احتمال هم که شده وجوه دیگرى را گمانه نزدهاند. از باب نمونه، خانم کدى درباره پیوند عالمان مذهبى و پادشاهان مىنویسد:
»وجود علماى مذهبى و پیروان آنها تحت حمایت مالى و سیاسى سلاطین بودند، براى پادشاهان مشکلات عقیدتى و سیاسى به وجود نمىآوردند. حفظ چنین موضعى مشکل نبود; چون سلاطین، اولاً به قوانین مذهبى احترام مىگذاشتند و ثانیاً به توسعه اقتصادى ایران کمک مىکردند.76»
خانم تدا اسکاچ پل نیز پیوند علما با مردم و بالعکس را تنها منحصر در پرداخت و گرفتن وجوهات مىداند.77 همچنانکه علما و دربار را نیز بر اساس بده و بستانهاى مادى توجیه مىکند. از باب نمونه، وى علت وقوع انقلاب اسلامى را این گونه توجیه مىکند که علما تحت حکومت قاجار به کانالهاى مالى و اقتصادى مستقل دست یافته و در شبکههاى عدیده با اشرافیت زمیندار قاجارى، رهبران قبایل و عشایر و مقامهاى موروثى، وابسته و متصل شده بودند. و این ارتباط در سر تا سر دوره قاجار با شدت و ضعفهایى برقرار بود، به محضى که شاه دوم پهلوى در سایه حمایتهاى آمریکا، منافع علما را از دربار قطع کرد، علما از در اعتراض برآمدند و مردم را براى مقابله با دربار بسیج کردند.78
بسیارى از روشنفکران ایرانى نیز به پیروى از پژوهشهاى! مستشرقان، به رغم اعتقاد به چند ساحتى بودن هستى و عدم انحصار آن به ساحت ماده، دستکم در تحلیل پیوند عالمان شیعى و تجار بازارى، تنها به علل مادى اشاره کردهاند. شریعتى نیز به دام چنین غفلتى افتاده و در بسیار جاها به نامیمون بودن این پیوند اشاره کرده است. از جمله مىنویسد:
»رابطهاى بین حوزه و بازار پیدا شد; اگر اسلام بتواند روزى از این رابطه کثیف نجات پیدا کند، براى همیشه رهبرى بشر را به عهده مىگیرد و اگر این رابطه بماند، دیگر اسلام رفته است. امروز اسلامى که رشد دارد و تقلید و تبلیغ مىشود، اسلامى است که در رابطه با حاجى و ملا است، و اینها با هم بده و بستان دارند; این براى آن، دین را درست مىکند و آن براى این دنیا را. در چنین رابطه متبادلى، دینى براى مردم مىسازند که به درد مردم نمىخورد.«79
شریعتى نیز به پیروى از پژوهشها و داوریهاى مستشرقان در دام چنین اشتباهى افتاده و گمان برده است انگیزشهاى مادى به تمامه مىتواند ماهیت پیوند علما و بازاریان را تحلیل کند. این در حالى است که واقعیت این است که پیوند بازار با علما - حتى آنگاه که به خود رنگ به ظاهر اقتصادى مىگیرد و به پرداخت و گرفتن وجوهات شرعیه خلاصه مىشود - پیوندى اقتصادى نیست، بلکه پیوندى دینى، ایمانى و اعتقادى است که تمام ساحتهاى حیات انسان را فرا مىگیرد و برخلاف پیوندهاى اقتصادى بازار با دربار که بیشتر دو طرفه است و در قالب مصالح و مفاسد کاملاً دنیایى و مادى تعریف مىشود، پیوندى یک طرفه است. در این پیوند، عالم و مرجع دینى هیچگونه منّتى را از بازارى نمىپذیرد و بازارى نیز، طرف خود را نه عالمِ دینى، که خداوند تبارک و تعالى مىداند و فعل خود را نیز، نه منّتى بر عالِم، که تکلیفى بر خود از جانب خدایش مىبیند.
مهمتر این که، پیوند میان بازارى و علماى دینى همانند پیوند غیر بازاریان با علماى دین، فقط پیوند اقتصادى نمىباشد، بلکه متدینین مقلد در تمام وجوه زندگى دینىشان خود را ناگزیر از ارتباط با علماى دین مىبینند. آنان براى برگزارى مراسمهاى دینى: منبر و عزادارى، کفن و دفن، ازدواج و طلاق، فتوا و حکم شرعى در امور جهاد و انقلاب، ارث و وصیت و... ، از سر اختیار و بنا بر تکلیف شرعىشان با علماى دین پیوند برقرار مىکنند.80
شریعتى مسائل مالى دستگاه روحانیت شیعه را به گونهاى بیان مىدارد که انگار همه یا بیشتر عالمان شیعه به فساد مالى آلودهاند، این در حالى است که کمترین تحقیق و مطالعه تاریخى در این خصوص کفایت مىکند که تقواى مالى روحانیت شیعه - حتى آنانى که به دلیل در اختیار داشتن محاضر شرع در معرض فساد مالى قرار داشتند 81 را ثابت کند. که در اینجا، به چند نمونه تاریخى اشاره مىشود:
1. »روزى یکى از بازرگانان ثروتمند، آن بزرگوار ]درچهاى[ را با چند تن از علماء و طلاب دعوت کرده و سفرهاى گسترده بود از انواع غذاها، با انواع تکلف و تنوع. آن مرحوم به عادت همیشگى مقدار کمى غذا تناول کرد. پس از آن که دست و دهانها شسته شد، میزبان قبالهاى را مشتمل بر مسألهاى که به فتواى سید حرام بود، براى امضا، حضور آن مرد روحانى آورد. وى دانست که آن میهمانى مقدمهاى براى امضاى این سند بوده و شبهه رشوه داشته است. رنگش تغییر کرد و تنش به لرزه درآمد و فرمود: من به تو چه بدى کرده بودم که این زقوم را به حلق من کردى؟ چرا این نوشته را پیش از نهار نیاوردى، تا دست به این غذا آلوده نکنم؟ پس آشفتهحال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و کنار باغچه مدرسه، مقابل حجرهاش نشست و با انگشت اشاره به حلق فرو کرد و همه را استفراغ کرد، پس از آن نفس راحتى کشید.«82
2. »یک روز کامران میرزا نایب السلطنه، فرزند ناصرالدین شاه، وارد منزل مرحوم کنى شد. مرحوم کنى چون درد پا داشت، پس از عذرخواهى از فرزند شاه، پایش را دراز کرد. این کار بر نایبالسلطنه گران آمد و گفت: آقا، من هم پایم درد مىکند، اذن بدهید دراز کنم! حاجى فرمود: نایبالسلطنه! من که پایم را دراز کردم، دستم را جمع کردهام. تو هم دستت را جمع کن و پایت را دراز کن!«83
3. حاجى وزیر زنجانى84 )از سران مشروطیت در زنجان( در کتاب خویش به نام »فصول خمسه در تاریخ خمسه«، درباره آخوند ملاقربان على زنجانى مىنویسد:
»این عالم بزرگوار از عجایب روزگار است و حالاتى غریب دارد... ساده و قانع است. به طورى که خوراک او اکثر اوقات به نان و سبزى و چغندر است که آن را هم یک وقت میل مىنماید. لحاف او منحصر به پوستین و لباس او از قَدَک85 منحصر به فرد است. از مالیه دنیا، فقط دو دست عمارت را داراست، او را هم دیگران براى او خریده و ساختهاند. شب زندهدار، پرهیزگار، مستقیم الاحوال و کریم الطبع است. چنانچه هرچه از وجوه برّیّه از اطراف و اکناف براى او مىآورند، همه را به فقرا مىدهد، بلکه همیشه اوقات مقروض است.«86
مرحوم محمد امیدى متخلص به »عاصم«، دانشمند، پزشک و شاعرِ وارسته و صاحب دلِ زنجان و صاحبِ دیوان ارزشمند »صبح بهار«، نیز درباره ملا قربانعلى مىنویسد:
»این شخص عالى قدر، 50 سال در زنجان در مسند شرع نشسته، مرافعه و محاکمه مىنموده. نویسنده در حدود ده پانزده سال از اواخر ریاستش را درک نموده. در ظرف این مدت، غیر از تقوا و پرهیزگارى و ترک دنیا، و بدون اغماض با احقاقِ حق به کارهاى مردم رسیدن، چیز دیگرى ندیدم و نشنیدم. حیاطى داشت داراى اندرونى و بیرونى، در 24 ساعت یک دفعه غذا مىخورد. تمامى زندگانىاش را به طور سادگى و بىآلایش گذرانید. سخاوت و گشادهدستى و علوّ نفسش به حدّى بود که پیوسته حیاطش را در بیع شرط پولداران گذاشته، پول مىگرفت به فقرا مىداد. از وجوهِ برّ، حیاطش را آزاد مىکردند باز در شرط مىگذاشت انفاق مىکرد. از مال دنیا چیزى نداشت به جز آن حیاط. از وجوه برّ، خودش هم مثل یکى از فقرا امرار معاش مىکرد. ابداً به عادات و رسومات و تجمّلات خلایق اعتنایى نداشت.«87
33. عدم فهم اندیشه سیاسى شیعه در خصوص تعامل با سلطنت جور: یکى از مشکلات قضاوت شریعتى درباره علماى شیعه، جهل وى نسبت به اندیشه سیاسى صحیح شیعه است. وى، آنچنانکه از مطلع کتاب تشیع صفوى و علوىاش برمىآید، معتقد است که اسلام با دو »نه« شروع مىشود، نهِ پیامبر)ص( به طاغوت که در شعار »لاالهالااللّه« وى تجلى یافته است و نهِ على)ع( که در پاسخ به سؤال عبدالرحمن بن عوف در شوراى شش نفره عمر، مبنى بر بیعت به شرط عمل بر سیره شیخین داده شده است. شریعتى اسلام را با »نه« مىشناسد و از همین روست که مظهر اسلام در اندیشه وى ابوذر است که به طاغوت زمان، نه گفته است. او که خود، ماسینیون فرانسوى را به خاطر کتاب »سلمان پاک« وى مىستاید، از این که وى از طرف سلطان غیر عادل ولایت و استاندارى مداین را پذیرفته است، هیچ سخن نمىگوید و حتى کمتر فرصت کرده تا درباره ماهیت سکوت و بلکه همکارى 25 ساله خود امام على)ع( در برابر خلافت غیر عادل تأمل ورزد. از این رو، به نظر وى هرگونه بده و بستان و همکارى با دستگاه سلطنت و خلافت، خروج از صراط مستقیم علوى و خیانت به اسلام است. وى از همین منظر به تمام عالمانى که در داد و ستد و همکارى با دستگاه سلطنت بودهاند - عالمانى که خود از آنها تحت عنوان عالم صفوى یاد مىکند - نقد وارد مىکند. یکى از صاحبنظران و اندشمندان تاریخ و اندیشه معاصر در تحلیل اینگونه داوریها مىنویسد:
»به دلیل اتفاقاتى که در دوران اخیر در روابط حکام و شاهان با فقها و مجتهدین رخ داده و به علت مبارزاتى که غالباً شیعیان با حکام ستمگر و غاصب داشتهاند، نظرى نادرست پیرامون بخشى از دیدگاههاى سیاسى شیعه پدید آمده است. بر اساس این نظر، اصولاً در دیدگاههاى شیعه هیچگونه روابط مناسبى براى همکارى با هیچ حاکم سیاسى - به جز امامان شیعه - وجود ندارد به دلیل اعتقاد به امامت و غیبت، شیعه تنها مىتواند نوعى رابطه منفى با حکام - که آنها را غاصب مىداند - داشته باشد. این تصویر نادرست از طرف گروههاى مختلفى که ذیلاً به آنها اشاره مىشود مورد تأکید قرار گرفته است:
1. عیب جویانى که خواستهاند شیعه را دچار سردرگمى دانسته و آن را بىتوجه به واقعیات سیاسى موجود در جامعه نشان دهند.
2. خاماندیشانى که با کنار نهادن بخشى از دیدگاههاى سیاسى، راه انزوا در پیش گرفته و با فرار از واقعیت سیاسى جامعه، تنها امید به آینده بسته و از انجام بسیارى از فرامین دینى سر باز مىزنند.
3. تندروانى که تاریخ تشیع را تنها از نقطه نظر برخورد منفى و به عبارت بهتر مبارزه شناخته و دیگر جنبههاى مثبت آن رابه بهانه این که خلاف مشى انقلابى است رها مىکنند.«88
و شریعتى از همان تندروانى است که تاریخ بده و بستان تشیع با سلطنت و خلافت را تنها از نقطه نظر برخورد منفى فهم و تبیین کرده است. این نوع نگاه به سلطنت و خلافت در عقبه تاریخى ما مربوط به شیعه زیدى است. از نظر شیعه زیدى، امام کسى است که مشتهر بالسیف باشد و پیروان این امام در همه شرایط زمانى - مکانى به یک شیوه عمل مىکنند; مبارزه و مخالفت با دستگاه جور. اما شیعه امامى برخلاف این نوع نگاه، به رغم عدم تأیید دستگاه خلافت و سلطنت، معتقد بوده است که شرایط مختلف برخوردها و بده و بستانهاى متفاوتى را اقتضاء دارد:
»شیعه امامیه از نظر مبارزه، با شیعیان زیدى و خوارج، تفاوتهاى آشکارى دارد که از جهاتى، بسیار اساسى است. امامىها در طول تاریخ، حتى با داشتن اعتقاد به ائمه معصومین )ع( بیشتر با واقعیات سیاسى موجود در جامعه کنار آمدهاند.89 بنابراین به هیچ وجه نباید مبارزات شیعیان زیدى، به حساب امامیه گذاشته شود، بخصوص وقتى که از لحاظ تاریخى، جدایى قطعى این دو فرقه را از همدیگر به همین دوره مىبینیم،90 چنانکه گویا اصطلاح اصحاب الامامه و اصحاب السیف، ناظر بر جدایى این دو دسته از یکدیگر، بر همین اساس به وجود آمده بود.91 روشن است که چون اصولاً تصحیح پذیرش همکارى با حکام، در آن زمان ممکن نبود، از این روى، عناوین فرعىترى انتخاب شده است که به طور طبیعى در فقه اسلامى مورد استفاده فراوان قرار گرفته است; فرعىتر بدان معنى که گاهى از چنان وسعتى برخوردار است که شکل قانونى به خود مىگیرد. ضرورت، مصلحت، تقیه و امثال آن از جمله مفاهیمى هستند که در چنین وضعى مورد استفاده قرار گرفتهاند. ضرورت و مصلحت براى مواردى که بتوان به وظایف دینى و اسلامى عمل کرد و تقیه براى شرایطى که به خاطر حفظ جان و مال تا جایى که به قتل و خونریزى و افساد منجر نشود باید تن به همکارى داد.«92
بر همین اساس، بزرگان فقهاى شیعه، از جمله شیخ طوسى در النهایه93، شیخ مفید در المقنعه94، ابن ادریس در سرائر95 علامه حلى در تذکره الفقهاء96 و قواعد الاحکام97 و شهید اول در دروس98، صاحب مفتاح الکرامه99 و صاحب جواهر100 و... - صور همکارى و داد و ستد با سلطان غیر معصوم را به شرح ذیل بیان کردهاند101:
1. پذیرفتن ولایت از طرف سلطان عادل، جایز و گاه واجب است.
2. پذیرفتن ولایت از طرف سلطان غیر عادل، اگر انسان بداند و یا احتمال قوى بدهد که در صورت همکارى با وى، امکان اقامه حدود الهى برایش میسّر است، مستحب است که خود را براى پذیرفتن ولایت از طرف آنان عرضه کند. اما اگر بداند و یا احتمال قوى بدهد که چنین امکانى براى او فراهم نبوده و چه بسا ممکن است در امر واجبى خللى وارد کرده و یا ناگزیر از ارتکاب کار حرامى بشود، جایز نیست به وى پیشنهاد همکارى بدهد و در صورتى که او را مجبور به پذیرش ولایت کردند، گرچه خوددارى از قبول آن موجب پارهاى از ضررها و تحمل مشقتهایى هم بشود، ولى خطر جانى و مالى در برنداشته باشد، بهتر است آن ضررها و مشقتها را تاب بیاورد و از پذیرش چنین ولایتى سر باز زند. اما اگر دربردارنده خطر جانى و یا مالى براى خود و خانوادهاش و یا شمارى از مؤمنان باشد، مىتواند آن عمل را بپذیرد و در این صورت باید بکوشد تا حدّ مقدور - گرچه به صورت پنهانى - به اقامه حدود الهى قیام کند و اگر امکان اقامه هیچ حقى براى او وجود نداشته و وضعیت هم وضعیت تقیه باشد، مىتواند در تمامى احکام و امور محوله تا زمانى که به خونریزى ناروائى نینجامد، تقیه نماید.
از دیرباز، مستشرقان - به علت عدم فهم صحیح اندیشه سیاسى شیعه امامیه - در تحلیل داد و ستد و پیوند عالمان شیعه با دربار به دام داوریهاى سطحى و شتابزده افتادهاند. بسیارى از نویسندگان غیر محقق ایرانى102، از جمله شریعتى، به پیروى از پژوهشهاى مستشرقان، به چنین داوریهایى رسیدهاند. آنها حتى از فهم جایگاه سلطنت شیعى در ایران نیز ناتوان بودهاند. یکى از نویسندگان درباره ماهیت سلطنت در ایران معاصر مىنویسد:
»بنابر مرسوم، سلطنت ایرانى جنبه دینى داشته است. از زمان استقرار تشیع به عنوان دین رسمى حکومت از سوى صفویان، از نگاه دینى، سلطان را حاکم مشروعى103 مىدانستند که باید با موافقت علماى دین حکومت کند و وظیفهاش حفظ شریعت و ترویج اسلام بود. این مطلب، به صراحت در قانون اساسى سال 1906 م ایران مذکور است. ارتباط میان سلطنت و ساختار دینى تشیع در ایران، یکى از اجزاى ثابت تاریخى ایران طى چهار قرن گذشته بود و حتى پس از حکومت پارلمانى، صبغهاى دینى به حیات سیاسى بخشید.«104
بده و بستانِ علماى شیعه با دربار نیز بر اساس همین مطلب تنظیم مىشده است. به هر میزان که دربار بیشتر در حفظ شریعت و ترویج اسلام مىکوشید، این پیوند وثیقتر و بیشتر مىشد و به هر میزان که دربار نسبت به مسائل شرعى بىتوجهتر بود، موضع علما با دربار حادّ و حادّتر مىشد، به گونهاى که مراتب مختلفى از داد و ستد و یا ناسازگارى را شامل مىشد. مطلب حایز اهمیت که به طور معمول، مورد غفلت تحلیلگران غربى قرار گرفته این است که در هیچیک از این مراتب همکارى و بده و بستان علماى شیعه با دربار سلطنتى، هیچگاه سلطنت از جانب فقهاى شیعه مشروع قلمداد نشده است و همواره همکارى عالمان شیعه با دربار به سود دین و مردم بوده است. به طور کلى:
»روحانیت در ایران، واسطه میان مردم و حکومت بوده است. به عبارت دیگر; روحانیت مانع ظلم حکومتها به مردم بودهاند. این واسطه بودن روحانیت موجوب ثبات ایران بوده است، چرا که از یک طرف از ظلم حکومت جلوگیرى مىکرده است و از طرف دیگر، موجب انصاف مردم شده است. هر زمان که حکومت به ایفاى نقش روحانیت بىاعتنایى کرده است، سقوط خود را رقم زده بود.« 105
از سوى دیگر، هیچگاه عالم شیعى، بویژه براى معیشت شخصى خود، مواجببگیر دربار نبوده است. علماى شیعه در حقیقت، امانتداران وجوهات شرعى مردم متدین بودهاند و همواره مبالغ هنگفتى در اختیار آنان بوده است که از جمله موارد شرعى مصرف آن اموال، محصلان علوم شرعى که خود علما مصداق اتمّ و بارز آن بودند، مىباشد. به رغم این، علما حتى از این اموالى که شرعاً اجازه صرف آن را داشتند، بسیار کم و در موارد بسیار بسیار خاص در جهت معیشت شخصى خود استفاده مىکردند، تا چه رسد، گرفتن مواجب از پادشاهانى که به لحاظ شرعى، نه منصب آنان را مشروع مىدانستند و نه گرفتن هدایا از آنان را. و این از اشتباههاى بسیار ناپسندى است که شریعتى مرتکب شده و آن را محور ارزیابیهاى خود در بسیارى از جاهاى دیگر قرار داده است.
حضرت امام )ره( در یکى از سخنرانیهاى خود، بىآن که نامى از شریعتى بیاورد، به نقد این نظر وى مىپردازد و مىگوید:
»نباید کسى تا به گوشش خورد که مثلاً مجلسى، رضوان اللّه علیه، محقق ثانى، رضوان اللّه علیه، شیخ بهایى، رضوان اللّه علیه، با اینها - یعنى حکومت - روابطى داشتند و مىرفتند سراغ اینها، همراهىشان مىکردند، خیال کنند که اینها مانده بودند براى جاه و عرض مىکنم عزت، و احتیاج داشتند به این که شاه سلطان حسین یا شاه عباس عنایتى به آنها بکنند. این حرفها نبوده در کار.«106
34. تناقض در سکوت و قیام روحانیت: از آنجا که معیارها و ملاکهاى شریعتى به شکل تعریف نشده و غیر منطقى به کار گرفته شدهاند، وى را از یک ارزیابى منسجم و دقیق درباره نسبت میان سنت و مدرنیسم از سویى و درباره ردهبندى روحانیت و رسالت گروه آنها، از سوى دیگر، محروم کرده است. از باب نمونه، وى از سویى مىنویسد:
»دفاع، نگاهبانى و جانبدارى از این جامعه علمى، نه تنها وظیفه هر مسلمان مؤمن است، بلکه از آنجا که آخرین و تنهاترین سنگر است که در برابر هجوم فرهنگى غرب، ایستادگى مىکند، وظیفه هر روشنفکر مسؤول است ولو معتقد به مذهب هم نباشد. من به عنوان کسى که رشته کارش تاریخ و مسائل اجتماعى است، ادعا مىکنم که در تمام این دو قرن گذشته، در زیر هیچ قرارداد استعمارى امضاى یک آخوند نجف رفته نیست، در حالى که در زیر همه قراردادهاى استعمارى، امضاى آقاى دکتر و آقاى مهندس فرنگ رفته هست. )باعث خجالت بنده و سرکار(! از طرف دیگر، پیشاپیش هر نهضت مترقى ضد استعمار در این کشورها همواره و بدون استثناء قیافه یک ]یا[ چند عالم راستین اسلامى و بخصوص شیعى وجود دارد.«107
از سوى دیگر مىنویسد:
»روحانیت شیعه، ثمره هزار سال جهاد و شهادت مستمر شیعى در تاریخ اسلام را با 400 سال سازش اخیرش با دستگاه ظلم بر باد داد. اما سکوتش در این 40 سال، از آن سازش 400 سالهاش ایمان براندازتر بود و از این چهل سال سکوت، 22 ساله اخیرش از شهریور 20 تا خرداد 42 از همه ناموجهتر و شومتر و وحشتناکتر است و از این 22 سال، غفلت و عزلت و بىدردى و بىمسؤولیتى و غیبتش از صحنه، میان سالهاى شهریور 20 تا مرداد 32 از همه بدتر.«108
نمىتوان هم معتقد شد که همه نهضتهاى ضد استبدادى و ضد استعمارى در عقبه تاریخى ما به رهبرى روحانیت بوده و در عین حال جریان روحانیت را به 400 سال سکوت و سازش با دستگاه ظلم متهم کرد. با نگاهى اجمالى به چند سده اخیر تاریخىمان، شاهد نهضتهایى چون: ملاعلى کنى، میرزا مسیح مجتهد، میرزاى شیرازى، محمدخیابانى، میرزا کوچکخان، حاج آقا نوراللّه، مدرس، شیخ فضل اللّه، کاشانى، امام خمینى خواهیم بود که همه آنها به رهبرى روحانیت شیعه صورت گرفته و گستره آنها نیز، تمام سدههاى اخیر گذشته تاریخىمان را پوشش مىدهد. چگونه مىتوان دم از 400 سال سکوت و غفلت و خیانت و... زد؟ و اگر همه نهضتهاى ضد استعمارى به رهبرى روحانیت بوده است، چگونه مىتوان این جریان را عقبمانده، متحجر و به دور از زمان خواند؟ تحجر جریان روحانیت تهمتى ناروا بر نسلى است که حیات تاریخىاش را جز با خونش استمرار نبخشیده است.
پاسخ شریعتى در قبال نهضتهاى ضد استبدادى و ضد استعمارى که روحانیت شیعه طلایهدار آنها بوده است، این است که:
»هرچند هیچگاه جامعه شیعه و حوزه روحانیت شیعه از تکان و از جنبش و از حرکتهاى انقلابى خالى نبوده است، اما نه به عنوان یک جریان عمیق و دامنهدارى که در مسیر حرکت فکرى متن حوزه باشد، بلکه به عنوان قیام اعتراض و ظهور روحهاى انقلابى و شخصیتهاى پارسا و آگاه و دلیرى که به خاطر وفادار ماندن به ارزشهاى انسانى و پاسدارى از حرمت و عزت اسلام و مسلمین، گاه و بىگاه در برابر استبداد، فساد و توطئههاى استعمارى قیام مىکردهاند، اما کار شخصیتهایى چون سید جمال109، میرزاى شیرازى، طباطبایى، ثقهالاسلام، مدرس، میرزا کوچکخان، خیابانى و امروز، طالقانى و حتى آیت اللّه خمینى - که مرجع بزرگ عصر ما هستند - نماینده روح حاکم بر حوزه نیست و این است که آنان در حرکت و دعوت خویش در میان روشنفکران و نسل جوان یاران بیشتر مىیابند تا در داخل حوزه و از میان هم قطاران خویش، و چه بسا که این قیامها موقعیت روحانى آنان را تضعیف مىکند.«
وى در جاى دیگر مىنویسد:
»این شخصیتها در طول این صد سال گرچه درخشانترین چهرههاى برجسته روحانیت شیعه به شمار مىآیند و قدرت و اثرگذارى کارشان را از ایمان مذهبى و مقام روحانى خویش مىگیرند، و اساساً قیامشان حتى در تحریم ضد استعمارى تنباکو و یا مبارزات ضد استبدادى مشروطه، یک قیام اسلامى و بر اساس مسؤولیت دینىشان استوار بوده است، در عین حال، با همه عمق و عظمت تأثیر که گاه کارشان پیدا مىکرده و نهضتى را که آغاز مىکردهاند، یک نهضت دینى به شمار مىرفته است، هرگز با یک جهانبینى نوین اسلامى و اصلاح فکرى و مکتب خاص ایدئولوژیک به همراه نبوده است، تا آنان را از دیگر مکتبهاى فکرى رایج ممتاز سازد و غالباً نمودارى از هوشیارى سیاسى رهبر و دلیرى و ایمان و تقواى او بود، نه نماینده یک مکتب فکرى نوین. این است که ما نهضتهاى سیاسى - اسلامى بسیار داریم، اما نهضت فکرى جدیدى نداشتهایم. به طورى که حتى در مشروطه که یک انقلاب عمیق اجتماعى همراه با فرهنگ، فکر و ادبیات انقلابى و سیاسى و اجتماعى خاص خویش است، با این که بنیانگذاران و رهبران بزرگ آن روحانیون برجسته و وعاظ انقلابى و مترقى بزرگ بودهاند، مىبینیم روح و بینش مشروطه بیش از آنچه تحت تأثیر جهانبینى سیاسى و ایدئولوژیک اسلام یا شیعه باشد، تحت تأثیر فرهنگ انقلاب کبیر فرانسه است و این است که مىبینیم که تنها کار علمى که عالم شیعى در مشروطه مىکند، کتاب »تنزیه المله و تنبیه الامه« نائینى است که آن هم، تنها و تنها، توجیه فقهى مشروطه فرنگى است، وگرنه نقش اساسى رهبران روحانى ما در مشروطه، تکیه بر اصول اخلاقى و انسانى از قبیل عدالت، آزادى، برابرى، قانون و محکومیت ظلم و جور و استبداد بوده است، و نقش اساسى اسلام، استخدام ایمان مذهبى در مسیر انقلاب است. و نه ارائه فلسفه سیاسى و فرهنگ انقلابىاى که از متن ایدئولوژى اسلام یا مکتب تشیع برخاسته باشد. «110
سؤال این است که چگونه ممکن است، بستر اجتماعى و حتى فکرى حوزههاى علمیه مستعد چنین قیامهایى نباشد، امّا رهبران قیامهاى بزرگ تاریخ معاصر ما همه و همه مرهون و مدیون خروجیهاى همین حوزههاى علمیه باشند؟ نمىتوان باور کرد که افرادى که شریعتى از آنان به عنوان قهرمانان تاریخ معاصر ما یاد مىکند، خود به تنهایى چنین قیامهایى را صورت داده باشند. این ادعا نیز که عالمان مجاهد ما یاوران خود را بیش از آنکه از متن حوزههاى علمیه به دست آورده باشند، از میان تودهها و مردم غیر روحانى به دست آوردهاند نیز - ضمن پذیرش این مطلب که توده مردم همواره از مبارزات عالمان دینى استقبال کردهاند - نادرست و غیرموجه است و اسناد و مکتوبات تاریخى خلاف آن است. آنچه شریعتى به عنوان نهضتهاى بیدارگرانه به رهبرى روحانیت شیعه یاد کرده، تنها بخشى از رسالتى است که روحانیت مبارز شیعه در برابر دستگاه استبداد و استعمار انجام داده است. رسائل جهادیه، رسائل حجابیه، بیانیهها و فتواهاى سیاسى - اقتصادى که علیه سلطه اقتصادى بیگانگان صادر شده است، بخشهاى مهمى از همین رسالت است که بیشتر آنها از نظر شریعتى پنهان مانده است.
35. آرزوى چشماندازى واهى براى جامعههاى اسلامى: جریانشناسى غلط و اشتباه شریعتى از مهمترین جریان تاریخ معاصر ما باعث شده تا وى چشمانداز و آیندهاى را براى گام بعدى تکاملمان ترسیم و آرزو کند که عین انحطاط و سقوط است. شریعتى تکامل و رشد جامعههاى اسلامى را در آینده بسته به چند چیز مىکند:
اسلام منهاى روحانیت:
»من از وقتى امیدوار شدم که اسلام به جایى رسیده که از انحصار روحانیت خارج شده است. با مرگ روحانیت رسمى ما، اسلام خوشبختانه نخواهد مرد.111 اکنون، خوشبختانه همانطورى که دکتر ]مصدق[ تز اقتصاد منهاى نفت را طرح کرد، تا استقلال نهضت را پىریزى کند و آن را از بند اسارت و احتیاج به کمپانى استعمارى سابق آزاد سازد، تز اسلام منهاى آخوند در جامعه تحقق یافته است و این موفقیت موجب شده است که هم اسلام از چهارچوب تنگ قرون وسطى و اسارت در کلیساهاى کشیشى و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهانبینى انحرافى و خرافى و جهالتپرور و تقلید سازى، که مردم را عوام کالانعام بار آورده بوده و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گریزان از اسلام، آزاد شده است و هم اسلام آزاد، بتواند از کنج محرابها و حجرهها و تکیهها و انحصار به مراسم تعزیه و مرگ، به صحنه زندگى و فکر و بیدارى و حرکت و زایندگى پا گذارد و به جاى درگیرى بىمعنى با شیخى و صوفى و سنّى و وهّابى و فلسفى و کلامى که ادامه جنگهایى که موضوعاً منتفى است و صحنه ندارد، با مکتبهاى مارکسیستى و اگزیستانسیالیستى و صهیونیسم و استعمار غربزدگى و ارتجاع و جهل و استثمار و تضاد طبقاتى و هجوم ارزشهاى فرهنگى دنیاى امروز و فلسفههاى انحرافى و هنرهاى ضد اجتماعى و همه توطئههاى خطرناک جدید ضد اسلامى و ضد مردمى صفآرایى کند.«112
حضرت امام )ره( بدون این که نامى از شریعتى ببرد113 در نقد این نظر وى در جاها و مناسبتهاى گوناگون مىگوید:
»اینطور نیست که شما خیال بکنید که ما اسلام را مىخواهیم، امّا ملاّ نمىخواهیم. مگر مىشود اسلام بى ملاّ؟ این را از خودتان کنار نزنید، بگویید که ما اسلام را مىخواهیم، ملاّ نمىخواهیم، این خلاف عقل است، این خلاف سیاست است. اگر شما بخواهید خودتان باشید و منهاى آخوند، تا قیامت هم زیر بار دیگران هستید.114 ما بیزار هستیم از آن که بگوید اسلام منهاى روحانیت. اسلام منهاى روحانیت خیانت است. دانشگاهىها بیدار باشید، تز اسلام منهاى روحانیت یعنى لااسلام.115 مىخواهند با نیّات فاسد خود و با تز اسلام منهاى روحانیت، روحانیت اسلام را که معارض منافع اربابان هستند بکوبند. ملّت باید توجّه به این طور فکر استعمارى و حیله مغرضانه غربى داشته باشد.116 کوشش مىکنند اسلام نباشد، دیگر هرچه مىخواهد باشد. در مملکت ما روحانى قدرت نداشته باشد، ولو کمونیست قدرت داشته باشد. اینها دنبال این هستند. اینها از روحانى مىترسند، چون از اسلام مىترسند. از روحانى و اهل محراب مىترسند، براى اینکه مروّج اسلام است و لهذا، نغمه این که اسلام باشد منهاى روحانیت، معنایش این است که اسلام باشد منهاى اسلام. اگر روحانیت نباشد، اسلام را هیچکس نمىتواند نگه دارد117. من این را از اول گفتم که آقا اگر شما آخوند را استثنا کنید از جمعیت خودتان، هیچکارى نمىتوانید انجام بدهید، براى این که تودهها با اینها هستند، اینها مظهر اسلاماند. شما بخواهید مملکتتان را اصلاح کنید، منهاى آخوند اصلاح بردار نیست118. اگر دیدید که با روحانیت شما موافقاند، بدانید که با قرآن هم موافقاند. اگر گفتند اسلام منهاى روحانیت، بدانید با اسلام موافق نیستند، این را براى گول زدن مىگویند. اسلامى که گوینده ندارد، اسلام نیست. اسلام که توى کتاب نیست، کتابش را هم فردا از بین مىبرند. آن که روحانیت را مىخواهد ببرد، کتاب روحانیت را هم مىخواهد بریزد دور. اگر روحانیت رفت، تمام کتب دینى ما به دریا ریخته مىشود.«119
استاد محمد رضا حکیمى نیز در این باره مىنویسد:
»سه نظریه درباره روحانیت است: اول اسلامى منهاى روحانیت »مطلقاً«; دوم اسلام به علاوه روحانیت »مطلقاً«; سوم اسلام به علاوه روحانیت آگاه و متعهد و درگیر )روحانیت تصفیه شده(. نظریه نخست و نظریه دوم بزرگترین خیانت است و نظریه سوم مورد قبول عقل و عرف و اعتبار و مورد پسند وجدان عالى اجتماع است.«120
36. تکرار نقدهاى منطقى به شکل غیر منطقى: بسیارى از نقدهاى شریعتى بر نظام اقتصادى، آموزشى و تبلیغى روحانیت، پیش از وى، از سوى خود عالمان و به شکلى منطقى و باوقار مطرح شده است. به نظر مىرسد، شریعتى همان نقدها را در قالبهایى که در جاهایى خارج از عرف ادب اجتماعى و در جاهایى خارج از سیاق منطقى مىنماید، مطرح کرده است. فرازهاى زیر از نوشتههاى عالمان حوزوى درباره مباحثى که بعدها شریعتى نیز مطرح کرده است، مؤید این ادعاست:
1. شهید بهشتى و نظام اقتصادى روحانیت:
»در میان پیروان ادیان بزرگ و کوچک آسمانى و غیر آسمانى، غالباً طبقه خاصى به نام روحانى بوده که موقعیت و وظایف مخصوص داشته و همواره از مزایاى مالى و غیرمالى اجتماعى برخوردار بوده است. در میان یهود، دستگاه روحانیت، دستگاه بستهاى بود و جز فرزندان لاوى کسى نمىتوانست در این طبقه وارد شود. در اسلام سِمَتِ خاصى به نام روحانیت، نظیر آنچه در میان پیروان بسیارى از ادیان هست و تقریباً شغل و حرفه خاص روحانیون شمرده مىشود، سراغ نداریم. یادگرفتن معارف و احکام دو مرحله دارد: مرحله اول در حدود احتیاج شخصى است که بر اساس »طلب العلم فریضه على کان مسلم« بر همه کس واجب عینى است. مرحله دوم افزون بر احتیاج شخصى و به اندازه لازم براى یاد دادن به دیگران است که واجب کفایى است. بدین معنى که باید در میان مسلمانان عدّهاى کافى به معارف دین آشنا و براى یاد دادن به دیگران مجهز باشند. ولى نه آنکه داشتن این فضیلت امتیازات حقوقى و قانونى نظیر آنچه در لاوى یهود و برهمن هند مىباشد، به دست آرند، یا آنکه یاد گرفتن و یاد دادن حقایق اسلام شغل و حرفه براى آنها شود و از راه آن درآمدى به دست آرند و هزینه زندگى خود و عائله خود را تأمین کنند. تحصیل علوم دینى که واجب است، باید از اغراض مادى و امتیازطلبى منزه باشد. تحصیل علوم و فنون لازم دیگر از قبیل پزشکى و... واجب کفایى است، ولى در این میان فرقى هست; آنها که این فنون زندگى را تحصیل مىکنند پس از فراغت از تحصیل مىتوانند آن را شغل و حرفه خود قرار دهند و هزینه زندگى خود را از این راه تأمین کنند، ولى به کسانى که علوم اسلامى تحصیل مىکنند چنین حقى داده نشده است. گرفتن مزد براى فتوى دادن یا بیان مسائل و احکام و معارف دین در فقه ما از محرمات شمرده شده است. باید اعتراف کرد که بهرهمندى از علوم اسلامى و تظاهر به زهد و تقوى و افتخار مصاحبت با پیغمبر و نظایر اینها از همان آغاز مورد سوء استفاده قرار گرفت و ابوهریرهها براى گفتن یک حدیث دروغ، پولها گرفتند و مقامها و منصبها یافتند. زاهدنمایان دکان تازه باز کردند. کمکم به آنجا رسید که بسیارى از آلودگىهاى روحانى ادیان، دیگر به مسلمانان نیز، سرایت کرد.«121
2. شهید بهشتى و لباس روحانیت:
»در عصر ما بسیارى از مردم، حتى برخى از خواص به جاى آنکه اشخاص را به ملاک علم و فضیلت و تقوى بشناسند، به لباس مىشناسند. بسیارى از مردم، هرکس را که در این لباس ببینند، روحانى مىدانند بىآن که به خود زحمت دهند و درباره علم و تقوى او که دو رکن اصلى است، تحقیق کنند. ولى آیا مىتوان این پندار مردم را به حساب فقها و علما و دانشمندان گذاشت؟ در کدام کتاب، کدام رساله عملى دیدهاید و از زبان کدام عالم یا مسألهگو شنیدهاید که در شرایط امام جماعت چنین یا چنان گفته باشد؟ اگر اینگونه پندارهاى عامیانه که ناشى از سهلانگارى مردم در شناخت حق و باطل است، به علما نسبت داده شود، آیا افترا و تهمت نیست؟ در رسالههاى علمى، شرایط صحت هرکدام از کارهاى روحانیت از قبیل اجراى صیغه عقد و طلاق، وعظ و اندرز دینى، تبلیغ دین و... با کمال صراحت بیان شده و یک کلمه درباره شرط لباس نوشته نشده است. به عنوان مثال; در کار خطیر مرجعیت تقلید با کمال صراحت گفته شده است که از هر مرد زنده، آزاد، پرهیزگار و پاکزاد که در فقه شیعه مجتهد و صاحب نظر باشد و در فقه داناتر از او شناخته نشود، مىتوان تقلید کرد. کدام یکى از این شرایط که همه جوانب احتیاط در آن مراعات شده، به لباس ارتباط دارد؟«122
3. شهید مطهرى و داستان قدرت و حرّیت روحانیت:
»شاید همه دستگاههاى روحانى جهان غیر از شیعه، بودجهشان منحصراً از راه موقوفات و صدقات جاریه باشد. در اکثر شهرستانهاى ایران، مدارس علوم دینى ساخته شده و املاک زیاد با عایدات سرشار وقف آن مدارس شده است. در حال حاضر، یگانه بودجهاى که عملاً سازمان روحانیت ما را مىچرخاند و نظام روحانى ما روى آن بنا شده و روحانیت ما طرز و سبک سازمانى خود را از آن دریافته و تأثیرات زیادى در همه شؤون دینى ما دارد، سهم امام است. توجه سهم امام از طرف عامه مردم به کسى، تابع تشخیص و حسن ظن آنهاست، اما این که طرف واقعاً صلاحیت دارد یا ندارد، تابع این است که عامه مردم تا چه اندازه در تشخیص خود اشتباه نکرده باشند و عواملى غیر از صلاحیت واقعى طرف دخالت نکرده باشد، برنده نهایى، سهم امام است. همین بودجه مستقل و اتکاء به عقیده مردم است که سبب شده در مواقع زیادى با انحراف دولتها معارضه کنند و آنها را از پاى درآورند، ولى از طرف دیگر، نقطه ضعف روحانیت شیعه نیز همین است. روحانیت شیعه اجبار و الزامى ندارند که از دولتها اطاعت کنند، اما ناگزیرند سلیقه و عقیده عوام را رعایت کنند و حسن ظن آنها را حفظ کنند. غالب مفاسدى که در روحانیت شیعه است، از همینجا است. اگر اتکاء روحانى به مردم باشد، قدرت به دست مىآورد، اما حرّیت را از دست مىدهد و اگر متکى به دولتها باشد، قدرت را از کف مىدهد، اما حرّیتش محفوظ است، زیرا معمولاً توده مردم معتقد و باایمان، اما جاهل و منحط و بىخبر و در نتیجه با اصلاحات مخالفاند و اما دولتها معمولاً روشنفکرند، ولى متجاوز. روحانیت متکى به مردم قادر است با مظالم و تجاوزات دولتها مبارزه کند و در نبرد با عادات و افکار جاهلانه مردم، ضعیف و ناتوان است، ولى روحانیت متکى به دولتها در نبرد با عادات و افکار جاهلانه نیرومند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولتها ضعیف.«123
4. شهید مطهرى و نظام آموزشى روحانیت:
»طلاب علوم دینیّه کنکور ورودى ندارند و لذا ممکن است کسى که صلاحیت ورود در این مؤسسه مقدس را ندارد، وارد شود و چون امتحانى در کار نیست، طلاب در بالا رفتن از کتاب پایینتر به کتاب بالاتر آزادند و بدیهى است که بسیار اتفاق مىافتد که افرادى پیش از آن که مراتب پایین را طى کنند، گام به بالا مىگذارند و تحصیلاتشان متوقف و خودشان دلسرد مىگردند. طلاب استعدادیابى نمىشوند و در نتیجه ممکن است کسى که استعداد فقاهت یا فلسفه یا کلام یا ادبیات یا تاریخ یا تفسیر و غیره دارد، در غیر رشتهاى که استعداد دارد بیفتد و استفاده کامل از وجودش نشود. رشتههاى تحصیلى علوم دینیّه اخیراً بسیار به محدودیت گراییده و همه رشتهها در فقاهت هضم شده، خود رشته فقه در مجرایى افتاده که از صد سال پیش به این طرف از تکامل باز ایستاده است. در حوزههاى علوم دینى، ادبیات عرب خوانده مىشود، اما به متد غلطى; نتیجتاً طلاب علوم دینى پس از سالها تحصیل ادبیات عرب با آنکه قواعد زبان عرب را یاد مىگیرند زبان عرب را یاد نمىگیرند، نه مىتوانند با آن تکلّم کنند و نه مىتوانند از زبان عربى فصیح استفاده کنند، یا به عربى فصیح بنویسند. مباحثه و شیوع علم اصول در عین اینکه یک نوع قدرت و هوشیارى در اندیشه طلاب ایجاد مىکند، یک نقص دارد و آن این است که طرز تفکر طلاب را از واقع بینى در مسائل اجتماعى دور مىکند و به واسطه این که حتى منطق تعقلى ارسطویى نیز به قدر کافى تحصیل و تدریس نمىشود، روش فکرى طلاب بیشتر جنبه جدلى و بحثى دارد و این بزرگترین عاملى است که سبب مىشود طلاب در مسائل اجتماعى واقعبینى نداشته باشند.«124
»چرا شخصیتهاى برجسته ما همین که روى کار مىآیند از انجام منویات خود عاجزند؟ چرا حوزههاى علمیه ما از صورت دانشگاه دینى به صورت دانشکده فقه درآمده است؟ چرا فضلاى ما همین که معروف و مشهور شدند، اگر معلومات دیگرى غیر از فقه و اصول دارند، روى آنها را مىپوشانند و منکر آنها مىشوند؟ چرا بیکاره و علف هرزه در محیط مقدس روحانى ما زیاد است، بهطورى که یک زعیم روحانى مجبور است براى آب دادن یک گل، خارها و علف هرزههاى زیادى را آب بدهد؟ چرا در محیط روحانى ما سکوت و سکون و مردهوشى بر منطق و تحرک و زندهصفتى ترجیح دارد؟ چرا حریت فکر و عقیده در میان روحانیت ما کمتر وجود دارد؟ چرا برنامه تعلیمات طلاب و محصلین علوم دینى مطابق احتیاجات روز تنظیم نمىشود؟ چرا روحانیون ما به جاى اینکه پیشرو و پیشتاز و هادى قافله اجتماع باشند همیشه از دنبال قافله حرکت مىکنند؟ چرا؟«125
5. شهید مطهرى و آفت عوامزدگى روحانیت:
»آفتى که جامعه روحانیت ما را فلج کرده و از پا درآورده است، »عوامزدگى« است. عوامزدگى از سیلزدگى، زلزلهزدگى، مار و عقربزدگى بالاتر است; این آفت عظیم معلول نظام مالى روحانیت است. روحانیت ما در اثر آفت عوامزدگى نمىتواند چنان که باید، پیشرو باشد، بلکه مجبور است در عقب قافله حرکت کند. خاصیت عوام این است که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است. حق و باطل را تمیز نمىدهد. عوام هر تازهاى را بدعت یا هوى و هوس مىخواند. ناموس خلقت و مقتضاى فطرت و طبیعت را نمىشناسد. از این روى، با هر نویى مخالفت مىکند و همیشه طرفدار فقط وضع موجود است. روحانیت عوامزده ما چارهاى ندارد از اینکه آنگاه که مسألهاى اجتماعى مىخواهد عنوان کند، به دنبال مسائل سطحى و غیر اصولى برود و از مسائل اصولى صرفنظر کند. روحانیت عوام زده ما چارهاى ندارد از این که همواره سکوت را بر منطق، سکون را بر تحریک، نفى را بر اثبات ترجیح دهد، زیرا موافق طبیعت عوام است. حکومت عوام چنان منشأ رواج بىحدّ و حصر ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالابلند در جامعه روحانیت ما شده که در دنیا بىنظیر است. حکومت عوام است که آزادمردان و اصلاحطلبان روحانیت ما را دلخون کرده و مىکند. «126
6. شهید مطهرى و لباس روحانیت:
»روحانیون از لحاظ لباس با دیگران متفاوت شدهاند و لباس مخصوص پیدا کردهاند همچنان که سپاهیان و نظامیان و برخى اصناف دیگر، مثل پرستاران نیز لباس مخصوص دارند. در تشکیلات روحانیت برخلاف سایر تشکیلات، هرکسى بدون مانع و رداع مىتواند از لباس مخصوص آن استفاده کند. بسیار دیده مىشود که افرادى که نه علم دارند و نه ایمان، به منظور استفاده از مزایاى این لباس به این صورت درمىآیند و موجب آبروریزى مىگردند.«127
7. محمد رضا حکیمى و نظام آموزشى روحانیت:
»قرآن کریم شامل بیش از 6000 آیه است و آیات فقهى، یعنى آیات الاحکام معروف، بین 150 تا 500 آیه است. فقیه در اصطلاح قرون پس از صدر اسلام، به کسى گفته مىشود که علم فقه بداند، یعنى پس از سالها تحصیل و زحمت و کسب علوم و مقدمات، صاحب اطلاع اجتهادى درباره همان 500 آیه بشود که کمتر از یک دوازدهم قرآن است. این در حالى است که قرآن به تمام و کمال و با همه آیات و حقایقش، هادى و سازنده جامعه انسان و نجاتبخش مردمان و اقوام است، نه تنها با یک دوازدهم آیات. چه بسا یکى از علل عقب افتادن مسلمین همین است که هماره آنان با یک دوازدهم کتاب خدا هدایت شدهاند، نه با همه آن )مانند بیمارى که با یک دوازدهم نسخه پزشک معالجه بشود، نه با همه آن. «(128
تأمل در نقدها و آسیبهاى بالا، به روشنى نشان مىدهد که ریشه برخى نقدهاى شریعتى که به ظاهر درست مىنماید، به اینگونه نقدها برمىگردد، اما با ادبیاتى نیشدار و گزنده; به گونهاى که خواننده احساس مىکند، نویسنده بیش از این که قصد اصلاح داشته باشد، قصد عقدهگشایى داشته است.