در سخنان آیتاللّه حاج شیخ محمد واعظزاده خراسانى، در گفتوگوى با مجله حوزه، شماره 141، فرازهایى وجود دارد که جا دارد روى آنها درنگ بشود و روشنگرى انجامپذیرد.
1. »بهترین راهکار براى روشنفکرى حوزوى، سفر به کشورهاى اسلامى است. مسافرت به کشورهاى مهم اسلامى، مانند: حرمین شریفین، قاهره، سوریه، لبنان، مغرب، الجزایر، اندلس )اسپانیا( و... این کار، ذهن و فکر انسان را باز مىکند. در دنیاى اسلام، چیزهایى از نزدیک مىبیند که ذهنیتاش را نسبت به اسلام و مسلمین عوض مىکند.
براى مثال، وقتى به اسپانیا سفر مىکنیم و آن مظاهر اسلامى را در آنجا مشاهده مىکنیم، ذهنمان به این نکته معطوف مىشود که همین بنىامیه، از آخر سده اول و اول سده دوم هجرى رفتند و آنجا را فتح کردند و بالاترین تمدن اسلامى را در آنجا به وجود آوردند. بعضى از آثار مهم آنان هنوز باقى است. مسجد قرطبه، بنایى است که ما در شرق چنان مسجدى نداریم... . در اطراف قرطبه، یکى از خلفاى بنىامیه به اسم زنش شهرى به نام »مدینهالزهراء« درست کرده است.«/24
بىگمان، آشنایى با جهان اسلام، فکر و ذهن انسانهاى جستوجوگرى مانند حوزویان را، که حقیقتجویى از ویژگیهاى آنان است، باز مىکند و دستاوردهاى بسیار خوبى را براى نهضت و حرکتى که این گروه هدفمندانه شروع کرده است، در پى خواهد داشت.
امّا چه نوع آشنایى و از کدام زاویه؟
از این فراز برمىآید حوزویان در این جست و جو و تلاش براى آشنایى با کار و تلاشهاى گسترده دیگر مسلمانان، از جمله بنىامیه، پى خواهند برد دیگران هم براى عزت و شکوه اسلام زحمت کشیده و سرزمینهایى را فتح کرده و تمدنى را پى ریختهاند و اگر به این نکته برسیم ذهنیتمان نسبت به مسلمانان عوض خواهد شد و از خدمات و تلاشهاى آنان، غافل نخواهیم شد و این زمینه نزدیک شدن مسلمانان را به یکدیگر فراهم مىآورد که نتیجه روشنفکرى و روشناندیشى است.
آگاهى از خدمتها و ایثارگریها و از جانگذشتگیهاى دیگر مسلمانان و مظاهر اسلامى که دیگر برادران مسلمان آفریدهاند، بسیار ارزشمند است، امّا در ارائه نمونهها و گفت و گوى از آنها، شایسته است دقت شود که طالحان به جاى صالحان، ننشینند و در ارائه و معرفى اینگونه نمونهها، خواننده به این گمان نیفتد که کار حاکمان و فرمانروایانى چون بنىامیه، در فتح اندلس و دوران حاکمیت در آن سرزمین، از هر جهت کارى درست، برابر معیارها و باهدفى مقدس، ایثارگرانه و براى شوکت و عزت دین بوده، پس ضرورت دارد ما از آنان به بزرگى یاد کنیم، کارهاشان را بستاییم و تمدنشان را سرچشمه گرفته از درک و شعور اسلامى بینگاریم و به رفتار آنان خوشبینانه بنگریم و آثار به جاى مانده از تمدن آنان را مایه افتخار اسلام و مسلمانان بدانیم که اگر به چنین درکى برسیم توانستهایم زمینههاى روشنفکرى را در خود فراهم آوریم.
براى این که کسانى دچار این پندار نشوند، بایسته مىنماد که نگاهى بیفکنیم به فتح اندلس در دوران ولیدبنعبدالملک و سلیمانبن عبدالملک و تمدنى که در اندلس در زمان امویان شکل گرفت.
فتح و تمدن اندلس
شیعه براى فتح معیارهایى دارد. هر فتحى را نمىپذیرد و بر آن مهر تأیید نمىزند. فتح را تنها به دستور امام معصوم و به قول شمارى از فقیهان امام عادل روا مىشمارد.
امام رضا)ع( مىفرماید:
»الجهاد واجب مع امامً عادل.«1
امامان شیعه)ع( در برابر دستگاههاى جور که تبلیغ مىکردند:
»جهاد زیر بیرق حاکم جور و با فرماندهى او واجب است.«
موضع گرفته و از کنار آن بىتفاوت نگذشتهاند; زیرا روشن است که زمامدار جائر بر مبناى هوى و هوس خود عمل مىکند و در مسألهاى بس مهم مانند جهاد که ریختن خون بشر مطرح است، اگر کار به دست چنین حاکم ستمپیشه و ناپاىبند به معیارهاى اسلامى باشد، خونهاى به ناحق بسیار خواهد ریخت، به انسانهاى بسیارى ستم روا خواهد شد و فاجعههایى رخ خواهد داد غیر قابل جبران.
از این روى حاکمان جور، کسانى که زمامدارى مسلمانان را به ناحق درچنگ گرفته بودند، براى برونرفت از بحران مشروعیت و توجیه لشکرکشیها و خونریزیهاى خود، به جعل روایت پرداختند و به دروغ به پیامبر خدا نسبت دادند:
»الجهاد واجب مع کل امیرً برّاً کان او فاجرا...«2
شرکت در جهاد، تحت رهبرى هر امیرى، بر شما واجب است، چه آن امیر نیک رفتار باشد و چه فاسق و فاجر.
حال با این پیشینه و موضع دقیق ائمه اطهار، به گونهاى سخن بگوییم که جنگها، درگیریها و لشکرکشیهاى کسانى مانند ولید و سلیمان و بسیارى از امویان اندلس، اسلامى جلوه داده شود و مهر تأیید بخورد، شاید به گونهاى، بىتوجهى به آن سیره راستین پاکان و طلایهداران مکتب اهلبیت باشد که ما وظیفه داریم، آن به آن، آن را برافرازیم که لب و لباب روشنفکرى است. ایستادن در برابر لشکرکشیهاى حاکمان جور، زیرِ نام بلند اسلام و جهاد اسلامى، خیزش بزرگ روشنفکرى است که عالمان شیعى در هر عصر و مکانى رایَتِ آن را به پیروى از ائمه اهلبیت افراشتهاند.
اگر مراد آیتاللّه واعظزاده از فتوحات به دست آمده در این فراز، در پرتو دفاع باشد، رویارویى با دشمنان براى بازداشتن آنان از ورود به قلمرو اسلامى، یا ورود لشکریان اسلام به سرزمین دشمن، به دعوت مردم ستمدیده و به ستوه آمده و سپس گرایش آنان به اسلام و پذیرش آن و آنگاه با اتفاق و همدلى پىریزى جامعه نوین، باز به دور از خدشه نیست; زیرا امویان در دفاع و یارى ستمدیدگان نیز، از خود کارنامه درخشانى به جاى نگذاشتهاند که مورد تأیید اسلام و پاىبندان ناب اندیش آن باشد.
در دفاع نیز، همه قانونهاى جنگى، مو به مو، باید اجرا شود که از حاکمانى چون ولید و سلیمانبنعبدالملک، با آن زندگى سر تا سر آلوده و پرنکبت بعید است که از قضا با بررسى تاریخ، این مطلب، به روشنى خود را مىنماد.
در دفاع نیز اینان به سیره رسول خدا عمل نمىکردهاند که بیاییم از دفاع آنان به طول کلى و همه جانبه و بدون نقد طرفدارى کنیم.
رسول خدا در جنگها، که همه دفاعى بوده، مو به مو قوانین اسلامى جنگى را رعایت مىفرموده است و هرکجا حرکت و جهاد دفاعى را با آن سیره رخشان برابر دیدیم، باید آن را ارج نهیم.
علامه بلاغى، تمامى جنگهاى رسول خدا را دفاعى مىداند و نکته بس مهمى را که درباره جنگهاى دفاعى رسول خدا یادآور مىشود، بهترین راه و روشى است که حضرت در جنگهاى دفاعى خود برمىگزیده است:
»فکانت حروبه باجمعها دفاعاً لعدوان المشرکین الظاّلمین عن التوحید و شریعة الاصلاح و المسلمین و مع ذلک فهو یسلک فى دفاعه احسن طریقة یسلکها المدافعون و اقربها الى السلام و الصّلاح یقدم الموعظة و یدعوا الى الصلاح و السّلام و یجنح الى السلم و یجیب الى الهُدنة و یقبل عهدالصلح مع عرفانه انه المظفّر المنصور.« الرحلة المدرسیه/212، موسسه اعلمى کربلا
همه جنگهاى رسول اکرم)ص( دفاع در برابر مشرکان ستمکار بود که از توحید و شریعت اصلاح و مسلمانان پشتیبانى مىکرد. با این حال، آن بزرگوار در دفاع خود بهترین راهى را که دفاعگران پیشه مىکنند، برمىگزید. پیش از شروع جنگ، موعظه مىکرد، به صلاح و مسالمت فرا مىخواند و علاقه خود را به صلح مىنمایاند. و در حالى که مىدانست پیروز عرصه نبرد است، پیشنهاد ترک خصومت را مىپذیرفت و قرارداد صلح را قبول مىکرد.
آیا مىتوان، دفاعى را که با فرمان ولید آغاز شده و به انجام رسیده با این سیره بس شکوهمند و انسانى برابر دانست. نمىخواهیم و بنا نداریم تمامى جنگها و حرکتهاى دفاعى که با فرماندهى حاکمان جور انجام گرفته رد کنیم، ولى روى این نکته سخت پافشارى مىکنیم که کوچکترین حرکت و رفتار ضدانسانى را باید گفت و در برابر آن موضع گرفت و ضد اسلامى بودن آن را نمایاند.
با این که مسلمانان مخلص و جنگاوران مؤمن و با انگیزه دفاع از مرزها و قلمرو اسلامى، در بین جنگاوران و راه پیدا کنندگان به سرزمین اندلس، بسیار دیده مىشود و رفتار اینان به جبهه مسلمانان روح و شادابى اسلامى مىبخشیده، رفتار زشت امویان، لکه سیاهى بوده است بر چهره این حرکت که چون در رأس هرم حرکت قرار گرفته بودند، در بسیار موردها، زبان و قلم هر نویسنده، تاریخنگار و وقایعنگار حقمدار و حقجویى را از دفاع باز مىدارد و نویسنده روشنفکر مسلمان، به آسانى نمىتواند الگودهى کند و ارزشهاى والا در این فتوحات به وجود آمده در پرتو دفاع و رهایى ستمدیدگان را به درستى بنمایاند.
بىشک مروانیان و امویان در جبهههایى که به روى سرزمینهاى دیگر مىگشودند، همهجا، دفاعى یا براى رهایى ستمدیدگان نبود، بلکه آنان هدفها و برنامههاى دیگرى داشتند که با معیارهاى اسلامى و قرآنى و سیرت رسولاللّه، ناسازگارى داشت و عنوان جهاد، دستاویزى بود براى کشاندن مردم مسلمان به عرصههاى نبرد:
»امویان و حاکمان ایشان، هرچه بیشتر بر تجمل خود مىافزودند، نیاز آنان به پول، بیشتر مىشد و چون درآمد حوزه مسلمانى، کفایت هزینه روزافزون آنان را نداشت، از عنوانِ جهاد استفاده مىکردند و به سرزمینهاى غیر مسلمان حمله مىبردند، بیشتر غزوههاى این حاکمان به خاطر غارت مال مردمان و پرکردنِ جیب خود و خزانه خلیفه بود.«3
این که شمارى از فرماندهان و جنگجویان مؤمن، با اینان همراهى مىکردند، به نام جهاد و دفاع از مظلوم لباس رزم مىپوشیدند و به رویارویى با دشمن خارجى برمىخاستند، شاید به وجهى از وجوه زیر باشد:
- یا از روى بىاطلاعى و ناآگاهى از هدفها و برنامههاى پشت پرده و پنهان امویان بود.
- یا مىانگاشتند چون در اردوگاههایى که امویان و مروانیان براى این منظور سامان دادهاند، مىتوانند هدفها و برنامههاى خویش را پیش ببرند و به وظیفه اسلامى که همانا جهاد در راه خدا باشد، عمل کنند. اینان، به برنامههاى حاکمان اهمیت نمىدادند و براى هدفى که داشتند پا در رکاب مىنهادند و به میدان رزم مىرفتند.
دکتر شهیدى، مورخ و اسلامشناس بزرگ کشورمان مىنویسد:
»عربهایى که از دو سوى جزیره، پیام اسلام را به سرزمینهاى فتح شده بردند، دو دسته بودند: دستهاى که براى خدا کار مىکردند و دستهاى که به نام دین و جهاد در راه خدا، دنیا را مىخواستند.
دسته نخست، تنها آموزاندن قرآن و نماز و احکام اسلام را مىخواست و دسته دوم، گرفتن جبایت و خراج را.«4
و در فرازى دیگر مىنویسد:
»گروههاى متشکل که آماده تبلیغ اسلام در سرزمینهاى همسایه بودند، همگى اسلام را، چنانکه باید نمىشناختند و از بردنِ این دین از حجاز به دیگر سرزمینها، یک چیز را نمىخواستند. براى گروهى، این رسالت، نوعى ستیزهگرى و غنیمتیابى بود. این چیزى است که در زمان زندگانى رسول اکرم نیز، مسلمانان با آن رو به رو شدند. ضمن حدیثى که از پیغمبر)ص( رسیده و بخارى آن را در آغاز کتاب خود نهاده چنین آمده است:
کسى که براى خدا و رسول هجرت کند، هجرت او با خدا و رسول است و کسى که از هجرت، مال دنیا و یا زن زیبا مىخواهد، بهرهاى جز آن ندارد.«
مسلّم است که بعضى نیروهاى آماده فتوحات در شمار دسته نخستین نبودند. امّا از همان روزهاى نخست، به پیروى از سنت رایج در زندگى پیغمبر)ص( هرجا دسته سربازان مىرفت، گروه آموزنده قرآن و احکام فقه اسلامى به دنبال آنان بود. این دسته که از روى ایمان، اسلام را چنانکه هست، نه چنانکه بعضى حکومتها مىخواستند به مردم یاد دادند و چون رفتار بیشتر این آموزندگان، با گفتار آنان مطابقت داشت، به هرجا رسیدند، مسلمانانى معتقد و عامل به دین تربیت کردند.«5
تمدن اموى اندلس
براى روشن شدن این موضوع، که استاد واعظزاده روى آن انگشت مىگذارد و آن را بالاترین تمدن مىنامد، بررسیهاى دقیق و همهسویه باید انجام بگیرد. اهل تاریخ بنشینند و زوایاى تمدن اندلس را دوره امویان و مروانیان بررسى کنند، اسلامى و غیر اسلامى بودن و یا اموى و غیراموى بودنِ آن را پس از کندوکاو و بررسیهاى بىطرفانه، با توجه به کارکرد و کارنامه هریک از حاکمان اموى، اعلام بدارند.
در این بررسى، باید به طور جدّ به اندیشهاى که آن را برافراشت توجه شود و پایهگذاران آن شناسانده شوند و یک جانبه داورى نشود که رهزن خواهد بود و به تحریف تاریخ خواهد انجامید.
نسبت دادن یک تمدن بزرگ به گروه، طایفه و قبیله و یا به دستهاى از حکومت گران، شاید سادهانگارانه باشد. دستهاى بسیارى فرش تمدن را مىبافند: آن که فکر تولید مىکند، فکر به مرکز و مغزهاى تصمیمگیرى مىافشاند و با اندیشه و منطق، مردم را در جهتگیرى تمدنى بسیج مىکند و آینده روشن را فراروى آنان، ترسیم مىکند، آن سرباز گمنامى که براى برداشتن بازدارندههاى راه پیشرفت و اوجگیرى فکرهاى بلند، جان خویش را فدا مىکند، آن فرماندهى که با تدبیر جنگى دقیق عرصه را بر دشمن تنگ مىکند، آن که جان خویش را در هراسانگیزترین لحظه به خطر مىافکند و از درون دشمن خبرهاى مهم را مىآورد، آن دانشمندى که مشعل دانش را مىافروزد، آن معلم، مربى و آموزگارى که به تربیت فرزندان همت مىگمارد، آن صنعتگرى که با صنعتگرى و نوآوریهاى خود، به صنعت رونق مىدهد، آن کشاورزى که تلاش مىورزد سفره زمین را براى مردم بگستراند آن ادیبان، شاعران، نویسندگان، تاریخنگاران و... که اندیشهها را رشد مىدهند و بارور مىکنند و دست به فرهنگسازى مىزنند و آنان که دَم به دَم روحِ شجاعت، ایثار، برادرى، عدالتجویى و عدالتخواهى، انسان دوستى و نوعدوستى را به کالبد فرد فرد جامعه مىدمانند و آنان که ستم را برنمىتابند، به تلاش برمىخیزند تا هرگونه ستمى را از بیخ و بن برکنند و فقر را ریشهکن سازند و تبعیض را براندازند و... در بافتن فرش تمدن سهیم هستند.
در تمدن اندلس، نقش اول و بنیادى را باید به اسلام داد، به وحى و آن نورى که از سینه محمد)ص( آن به آن پرتوافشانى مىکرد و زمین و زمان را درمىنوردید. مسلمانان در پرتو این نور بود که مىتوانستند حرکت کنند و سرزمینهاى تاریک را بگشایند.
سرزمین اندلس را اسلام و حقیقت محمدى گشود، نه شمشیر امویان و یا تدبیر آنان. پیش از آن که لشکریان اسلام و مسلمانان جهادگر و مخلص، به اندلس پابگذارند، دل مردمان آن سرزمین فتح شده بود.
اگر دلها فتح نشده بود، محال بود به آن سرعت اندلس سر تسلیم فرود آورد و آن دولت بزرگ را در سرزمینى آنچنان پهناور، عربان بتوانند، تشکیل بدهند.
همانگونه که در فتح اندلس، پیشاپیش جنگاوران، نسیم دلانگیزِ اسلام، »روح«ها را فتح مىکرد، در شکلگیرى آن تمدن شگفت هم، اسلام بود که به دلهاى تمدنسازان شادابى، به اندیشهها روشنایى، به دستان توانایى به نفسها اعتماد مىبخشید.
اگر تمدن اندلس، در دوران اسلامى، ویژگیهاى تمدن اسلامى را داشته، یعنى انسانى، ارزشى، عدالت محور، ستمستیز، مشعلدار دانش، خرافهزدا، خردورزانه و معنویتگستر بوده، که اینها را باید از لابه لاى تاریخ درآورد، قضاوت ما درباره حکمروایان آن سرزمین از خاندان اموى، نباید همان قضاوت و نگاهى باشد که درباره معاویه، یزید و دیگر انسانهاى پلید و اهریمنصفت از این خاندان منحوس و میشوم و مروانیان داریم و چون اموى بودهاند از نظر ما محکوم و مطرود و غیر قابل دفاع باشند و کارنامه آنان سر تا سر سیاه و رفتار آنان، بىاستثنا، نکبتآلود که این با سیره رسولخدا، امام على بن ابیطالب و ائمه اطهار ناسازگار است. اما اگر تمدن اندلس، از آن ویژگیهاى ناب و ارزشى بىبهره بوده و حاکمان اموى بىتوجه به فقر و رنج و درد و گرفتاریهاى مردم، به کاخسازى روى آورده و ساختن مسجدهاى بىروح، امّا بسیار پرتجمل، پرهزینه و با بهرهکشى از مردمان ضعیف و مالیاتها و خراجهاى هنگفت، براى به رخ کشیدن قدرت و هیمنه خود و مشروعیت دادن به حکومت غاصبانه خود، بىگمان این تمدن را نمىتوان اسلامى خواند و به آن ساختمانها و ستونها و معماریهاى دقیق و شگفتانگیز دل خوش کرد و به ستایش آن برخاست و از فجایع و خون ریزیها، حقیقتپوشیها و حق ستیزیهایى که براى پا گرفتن چنین تمدنى انجام گرفته غافل بود و دیگران را نیز بىخبر گذاشت.
در دوران امویان اندلس، به زیباییها، اوجها، انسانیتها، ارزشمداریها، عدالتمحوریهایى برمىخوریم و به ستمها، نکبتها، آلودگیها، عدالت ستیزیها و وارونه جلوه دادن اسلام، خارج کردن قرآن از مدار و چرخه زندگى و حکومت، بها دادن به قومیت و عربیت، اهلبیت ستیزى و...
وقتى به کارنامه سازندگان این تمدن نیمه اسلامى و نیمه جاهلى نظر مىافکنیم مىبینیم و درمىیابیم زیباییها، اوجها، انسانیتها، ارزش مداریها و عدالتجوییها و عدالت محوریها، که گاهگاه خود را در این دوره مىنمودهاند، از سینه و اندیشه و رفتار کسانى تراویده که اموى نمىاندیشیده و اموى سیرت نبوده، بلکه محمد سیرت بودهاند و در پى آبادسازى معنوى و مادى آن سرزمین فلاکتزده و هرجا نکبت و لجن و رفتارهاى زشت و خونریزى بوده و غیر انسانى و برخلاف مصالح امت اسلامى و سیره نبوى، بیشتر از کسانى سرزده و از وجود ناپاک کسانى نشأت گرفته که اموى بوده و یا اموى مىاندیشیده و روى قومیت عربى تعصب مىورزیدهاند و بر آن بوده که قومیت عربى را به جاى اسلام بگسترانند و تشنگى مردم آن سرزمین را به آموزههاى ناب و معارف رخشان اسلام، با لجن عربیت فرونشانند و آنان را حیران و شگفتزده کاخها و بناهاى چشم پرکن و شگفتانگیز خود بسازند و از حقیقت و نسیم روحانگیز اسلام دور سازند.
شاخصههاى تمدن اسلامى
تمدن اسلامى، تمدن کرامت انسانهاست. هرکار، برنامه، سیاست راهبردى که این اصل را تقویت مىکند و آن را شکوفان مىسازد، باید رعایت شود.
تمدن اسلامى، تمدن ارزشهاست. ارزشها، آن به آن باید دامن بگسترانند و ضدارزشها از جامعه رخت بربندند.
تمدن اسلامى، آکنده از آزادیهاى مشروع است. هیچکس نباید از اظهار عقیده و اندیشه خود، ترسى به دل راه بدهد.
تمدن اسلامى، تمدن شکوفانى است در همه زمینهها. هم معنویت را مىگستراند و ارزشها را نهادینه مىکند و هم به مادیت بهاى لازم را مىدهد و به گونهاى براى آن برنامهریزى مىکند که مشکل ساز نباشد.
تمدن اسلامى، شاخصه هایى دارد که بدون آن شاخصهها، تمدن اسلامى نخواهد بود و نمىشود آن را در ردیف تمدنهاى اسلامى و دینى یاد کرد و یا از هر حیث آن را اسلامى نامید.
1. عمل به سیره رسول خدا:
در تمدن اسلامى، سیره رسول خدا محور و مدار است. در رفتار حاکمان، برخورد آنان با مردم، در صلح، در جنگ، در چگونگى اداره جامعه و...
حال باید دید آیا در دوران پرفراز و نشیب حضور امویان در اندلس، این اصل مهم رعایت شده است؟
× از جمله: باید دید آیا حاکمان اموى بر اساس اصول اسلامى برگزیده مىشدهاند؟ یا موروثى بوده است؟
این معیار مهمى است. رسول خدا، به دستور خدا، بنیانى سخت استوار براى حکومت و امامت مسلمانان پى ریخت. اگر معصوم حضور داشت، معصوم باید در رأس هرم جامعه قرار بگیرد، اگر حضور نداشت امام عادل، شایستهترین، خبرهترین و آگاهترین فرد جامعه اسلامى به انتخاب مردم باید بر سریر حکومت قرار بگیرد و مردم به فرمان او باشند. امویان، به این اصل، از آغاز پشت کردند. در اصل بناى حکومتگرى این خاندان، بر شالودهشکنى و نادیدهانگارى اصول اسلامى، بویژه این اصل استوار، شکل گرفت. معاویه هم خود با نادیده انگارى این اصل بر سریر حکومت قرار گرفت و هم فرزندش یزید را برخلاف این اصل بر مسلمانان مسلط کرد. در این خاندان، این رویه شد و براى به پا داشتن این رویه شوم چه خونها که نریختند و چه ستمها که روا نداشتند. در اندلس هم این بناى شوم را پى ریختند و حکومت موروثى را باب کردند که این، با هیچ تمدن انسانى سازگارى ندارد، چه برسد به تمدن اسلامى.
× آیا سخن رسول خدا در عمل به »ثقلین« و برافراشتن این پرچم عزتآفرین در دوران طولانى فرمانروایى امویان دراندلس، مورد توجه بوده است، یا دقیقاً عکس آن عمل مىکردهاند و آگاهانه این اصل حیاتبخش را نادیده مىانگاشتهاند، تا به گمان و پندار جاهلى خود، نام محمد)ص( محو شود؟
اگر »ثقلین« در جاهایى مورد توجه قرار مىگرفته، به دور از چشم مروانیان و امویان بوده است وگرنه آنان دشمن آن بوده و به هیچ روى با آن میانهاى نداشتهاند که با فکر جاهلى آنان ناسازگار بوده است.
معاویه با مبارزه با این اصل، حکومت اموى را پى ریخت و در زمان یزید این زخم چرکین، به بدترین وجه سرباز کرد و با عترت آلاللّه، نبردى سخت آغاز شد و به شهادت گل سرسبد عترت فرزندان و برادران و یاران او انجامید. در اصل، حکومت امویان و حکومتگران اموى، همیشه و در همهحال، رویارویى با »ثقلین« را در دستور کار و برنامه خویش داشتند و هیچگاه از این مسأله، به گمان خود غافل نبودند. اهلبیت ستیزى، نه تنها در دورانى که امویان و مروانیان در منطقه حجاز حکمرانى مىکردند باب بود و سیاست راهبردى، که در دوران حاکمیت این خاندان در اندلس نیز، برنامه ادامه یافت و عاشوراستیزى در دستور کار قرار گرفت و بىشرمانه عید عاشورا اعلام کردند. روایت جعل کردند، مزدورانى را به عنوان راوى به کار گرفتند، تا روایت بسازند و روز عاشورا را، روز شادمانى اعلام کنند.
احمدبنحجر هیثمى در الصواعق المحرقة، مىنویسد:
»در روز عاشورا، ناصبیان، که بغض اهلبیت را در دل دارند و معاند ایشان هستند، یا ناصبى نیستند و بغض عناد ندارند; اما از روى جهل، و نادانى کارهایى را انجام مىدهند... در روز عاشورا غایتِ فرح و سرور اظهار مىکنند و آن را براى خود عید مىگیرند و در آن روز به زینت و آرایش مىپردازند، مثلاً حنا مىبندند و سرمه مىکشند و جامههاى نوِ فاخر مىپوشند و در نفقات توسعه مىدهند و غذاهاى لذیذ و خوراکهاى خارج از عادتِ روزانه مىپزند، به اعتقاد آن این امور در آن روز مستحب است و از سنت پیغمبر است و سیره پیروان آن حضرت بر این جارى بوده و هست، در صورتى که سنت و مستحب در آن روز، ترکِ همه این امور است، براى آن که درباره آنها هیچگونه خبر معتمد صریحى و اثر قابل قبولِ صحیحى وارد نشده است. از یکى از بزرگان، که در حدیث و فقه، پیشوا و امام بوده پرسیدهاند که سرمه کشیدن و غسل کردن و حنا بستن و خوراکهاى لذیذ پختن و جامههاى نو پوشیدن و شادى و فرح اظهار داشتن در روز عاشورا چه حکم دارد؟
وى پاسخ داده که:
درباره این امور، هیچگونه حدیث صحیحى از پیغمبر خاتم، صلىاللّه علیه ]و آله[ و سلم، وارد نشده است. و همچنین از هیچیک از اصحاب او، کلامى که دال بر آنها باشد، صادر نگشته است و هیچیک از بزرگان اسلام و علماى اعلام، خواه ائمه اربعه، یعنى مالک و ابوحنیفه و شافعى و احمد بن حنبل باشند و خواه غیر ایشان، این امور را مستحب ندانستهاند و به استحباب آنها حکم نکردهاند و در کتب معتمده نسبت به این امور، هیچگونه حدیث، خواه صحیح و خواه ضعیف، نقل نشده است.«
امّا آنچه نقل کردهاند:
»من اکتحل یومه لم یرمد ذلک العام«
یعنى: هرکه در روز عاشورا سرمه کشد چشم او در آن سال به درد دچار نمىشود.
و نیز آنچه آوردهاند که:
»من اغتسل لم یمرض کذلک«
یعنى هرکه روز عاشورا غسل کند در آن سال بیمار نمىشود.
و نیز آنچه آوردهاند که:
»من وسع على عیاله فیه وسع اللّه علیه سائر سنته«
یعنى: هرکه در نفقه بر عیال خود در روز عاشورا توسعه دهد، خدا بر او در سایر ایام آن سال، توسعه مىدهد و روزى او را فراخ مىگرداند.
و امثال این، مانند فضل صلوة در آن، و این که توبه حضرت آدم در آن روز پذیرفته شد، کشتى حضرت نوح آن روز بر کوه جودى نشست، و حضرت ابراهیم را خدا در آن روز از آتش نمرود نجات داد، و حضرت اسماعیل )یا اسحاق( که ذبیحاللّه است، خدا امروز قوچى را به عوض ذبح او فرستاد و حضرت یوسف را به حضرت یعقوب، در آن روز، برگردانید. پس همه اینها ساخته و موضوع و مجعول است، مگر حدیث توسعه بر عیال، لیکن در سند او نیز کسى است که درباره او سخنانى است.«6
حاکم، فیروزآبادى صاحب قاموس، ابن قیّم و... همه احادیث وارده در فضل عاشورا را، موضوع و افتراى بر پیغمبر، مراسم ویژه آن روز را بدعت دانستهاند. البته شمارى احادیث صوم در آن روز و شمارى احادیث توسعه بر عیال را درست انگاشتهاند و...
محدث ارموى مىنویسد:
»در مذهب شیعه، روزه و توسعه بر عیال نیز مانند سایر امور مذکور در بالا مذموم و مرجوح است.«
و همو، از شفاء الصدور فى زیارة العاشور، نوشته حاجى میرزا ابوالفضل تهرانى، نقل مىکند:
»در تهذیب و مجالس شیخ، اعزّاللّه شأنه، سند به ابىغندر مىرسد که از صادق آل محمد، علیهم السلام، پرسیدم صوم یوم عرفه را؟
فرمود: عید من اعیاد المسلمین.
گفتم صوم یوم عاشورا چون است؟
فرمود: آن روزى است که حسین در او کشته شده. پس تو اگر شماتتکنندهاى، روزه دار.
فرمود: همانا، آل امیه نذرى کردند که اگر حسین کشته شود، آن روز را عید قرار دهند و به شکرانه این نعمت، روزه گیرند و اولاد خود را مسرور نمایند و این، سنتى شد در آل ابىسفیان، تا امروز و از این روى روزه گیرند او را و بر اهل و عیال خود ادخال فرح کنند آنگاه فرمود: روزه براى مصیبت نمىشود و نیست مگر براى شکر سلامت. همانا حسین کشته در روز عاشورا، هان اگر تو از مصیبتزدگان او هستى، روزه مگیر و از شماتتکنندگانى و از آنانى که به سلامتِ بنىامیه مسرور شدند، روزه بدار به شکر خداى تعالى.«7
همانگونه که یادآور شدیم، این مراسم میشوم را امویان ادامه مىدهند و در اندلس بر دامنه آن مىافزایند، تا آنجا که شاعران در آن روز که روز جشن آلابى سفیان است سرودههاى خود را براى خلیفگان اموى مىسرایند، تا به حاکم نزدیک شوند و صله دریافت کنند.
محدث ارموى مىنویسد: صاحب شفاء الصدر گفته:
»عبدالملکبن حبیب السلمى، در تهنیت به روز عاشورا، یکى از خلفاى اموییّن اندلس را خطاب کرده، این ابیات را سروده است:
لاتنس لاینسک الرّحمن عاشورا
واذکره لازلت فى التاریخ مذکورا
قال النّبى صلوة اللّه تشمله
قولاً وجدنا علیه الحقّ و النورا
فیمن توسّع فى انفاق موسمه
ان لایزال بذاک العام میسورا. 8
فراموش نکن... خداوند عاشورا را از یادت نبرد.
هماره به یاد آن باش که عاشورا هنوز در تاریخ ماندگار مانده است. پیامبر، که صلوات خداوند بر او بادا، گفتارى مطابق حقیقت فرموده: هرکس در این روز در انفاق بر خانوادهاش گشاده دست باشد، تا آخر سال، در تنگنا نخواهد بود، بلکه در گشایش خواهد بود.«
بله، امویان ماندگارى خود را در عترتستیزى و عاشوراستیزى مىانگاشتند. اگر آنان بنیانگذاران تمدن اسلامى بودند، نمىبایست براى توحش، جنایت، انسانکشى آن هم براى کشتن حسینبن على، جشن و شادمانى برپا مىکردند که توحش، جنایت، غارت، رویارویى خونین با صالحان و در رأس آنان حسینبن على، به پایکویى و جشن بپردازند، بلکه باید از آن تبرى مىجستند که تمدن اسلامى در پرتو بهرهمندى از »ثقلین« ممکن است، وحى و آموزههایى که از وحى سرچشمه مىگیرند و با وحى درآمیختهاند.
در روضات الجنات آمده است:
»وفى الکامل البهایى ان فى بلاد المغرب، مدینة تسمى قرطبه. من عادة اهلها، فى کل سنة، ان اجامرتهم الملحدین، من غایة نصبهم و عداوتهم لاهل بیت الرسالة)ع( متى دخلت علیهم، لیلة عاشورا، نصبوا من رؤس الحمیر او البعیر على اسنة الرماج و داروابها على أطراف المدینة و ابواب الدور فى جماعة کثیرین من اراذل البلد مع ضرب الدفوف و الطبول و اشاعة انواع المزامیر و الغناء و الرفص و سایر الملاهى و اهل المدینه یطبخون لهم من ملاّذ الاطعمه و الحلوا، حتى اذابلغوا باب دار احد منهم یقدمون بها الیهم و یظهرون البشاشة و السرور على قتل الحسین)ع( و یشبهون تلک الرووس المنحوسه برأسه الشریف المطهر و هم یقومون على باب کل دار و ینشرون بالغناء و المزمار:
یا ستى المراسة اطعمینا المطنفسة
و مراد هم بالمطنسفة هلى تلک القطایع المصنوعة لاولئک الملحدین...«9
مؤلف روضاتالجنات در ادامه، به نقل از کتاب التعجب شیخ ابوالفتح کراجکى )م: 449) نیز همانند چنین رفتارى را از امویان اندلس نقل کرده است.
امویان، افزون بر کینهاى که نسبت به اهلبیت داشتند، رقابت با حاکمان فاطمى آفریقا، آنان را وامى داشت این گونه رفتار زشت را از خود بروز دهند; زیرا مىپنداشتند با این رفتار و هجوم تبلیغاتى به مبانى فکرى فاطمیان، که همانا مکتب اهلبیت باشد، خواهند توانست رقیب را از صحنه به در کنند.
در دولت امویان اندلس، قلم بمزدان تشویق مىشدند درباره امویان و خاندان پست اموى فضیلت بتراشند و در مدح آنان شعر بسرایند و به امام على)ع(، مظهر عدالت و تقوا، ناسزا گویند و به گمان خود، آن بزرگمرد را در چشمها کوچک جلوه دهند.
مستنصر اموى، کتابى در فضائل بنىامیه! نوشت.10
در ارجوزهاى منسوب به ابنعبدربه اندلسى، معاویه، خلیفه چهارم شمرده شد و نام على از ردیف خلفاى راشدین حذف گردید.
این توطئه، بىپاسخ نماند و منذر بلوطى در قرطبه، به او پاسخى در خور داد.11
امویان اندلس، به تهاجم فرهنگى علیه شیعه و آلرسولاللّه، بسنده نکردند، به کشتار و ترور دوستداران اهلبیت و فرزندان رسولخدا، در جاى جاى قلمرو خود پرداختند. حکیم و شاعر شیعى اندلسى، ابنهانى (362) که در سرودههایش به افشاگرى مىپرداخت، مدح خاندان پیامبر مىگفت و از مظلومیت خاندان على، سخن به میان مىآورد، از جوخههاى مرگ امویان، جان سالم به در نبرد و در رجب 362 کشته شد.
امویان در شرق آفریقا نیز، از هیچ خشونتى در حق پیروان على )ع( خوددارى نمىکردند. به سال 407 ه در قیروان، پیروان اهلبیت را به اتهام سبّ خلفا، قتلعام کردند و بدنهاى آنان را سوزاندند.
ابناثیر، از این قتلعام چنین گزارش مىدهد:
»در محرم چون این سال در همه سرزمینهاى افریقیه، شیعیان ]علویان، فاطمیان[ کشتار شدند. چگونگى کار چنین بود که روزى، معزبن بادیس بر اسب نشست و در قیروان مىگشت و مردم بدو درود مىفرستادند و آفرینش مىگفتند. او از کنار گروهى گذشت و پیرامون آنها جویا شد.
گفتند: ایشان رافضى هستند و به ابوبکر و عمر دشنام ]سبّ[ مىدهند.
معزّ گفت: خداى از ابوبکر و عمر خشنود باد و از آنجا گذشت.
در همین هنگام، مردم کوى و برزن، به دروازه مقلى قیروان رفتند. شیعیان در این جایگاه گرد مىآمدند. آنها شمارى از شیعیان بکشتند. انگیزه آنها آزمندى نظامیان و پیروان ایشان به یغماگرى بود و بدینسان، دستِ همگان بر کشتار شیعیان دراز گردید. کارگزار قیروان، آنان را بدین کار مىآغالید و برمىانگیخت.
انگیزه کارگزار قیروان از این رفتار آن بود که وى هنجار قیروان به سامان رسانده بود و بدو گزارش رسیده بود که معزّبن بادیس، بر آن است تا وى را برکنار کند. پس مىخواست با این رفتار، کار معزّ به تباهى کشد. و بدینسان، بسیارى از شیعیان، کشته شدند و به آتش کشیده شدند و سراىشان به تاراج رفت و در همه جاى افریقیه خونشان ریخته شد. شمارى از شیعیان، خود را به کاخ منصور، در نزدیکى قیروان، رساندند و در آن دژ گزیدند. مردمِ کوى و برزن، آنها را میانگیر کردند و برایشان تنگ گرفتند. گرسنگى بر شیعیان فشار آورد و همچنان که از کاخ بیرون مىرفتند، مردم آنها را از پاى درمىآوردند.
و تا فرجامین کسشان، خون ایشان بریختند. شمارى از آنها به مسجد مهدیه پناه بردند و در آن جا، همگى کشته شدند.
شیعیان مغرب، مشارقه نامیده مىشدند، زیرا به ابوعبداللّه شیعى نسبت داشتند که از مشرق بود.
بیشتر سخن سرایان، این رویداد را یادآور شدهاند. برخى از آنها از سرِ سرخوشى و شادمانى و پارهاى از بهر پژمانى و پژمردگى چامه سرودند.«12
در اندلس، چگونه تمدنى برپا بوده که اینسان مردم قتل عام مىشدند، زن و مرد، کودک و پیر. و خانمانشان مىسوخته و برباد مىرفته و برمىافتاده است؟
2. پرهیز از فساد و گناه:
از شاخصههاى مهم تمدن اسلامى پرهیز از فساد و مبارزه بى امان و بىوقفه با هرگونه هنجارشکنى و بداخلاقى است. چگونه مىشود تمدنى اسلامى باشد، اما در رأس هِرَمِ آن فساد بى هیچ رادع و مانعى، افسار گسیخته بتازد. در حالى که تمدن اسلامى تمدنى است معنوى و در همه زوایاى آن معنویت باید حاکم باشد و فرمانروایان و حاکمان آن از شایستهترین افراد و پیشتاز عرصه معنوى باشند. امّا در اندلس، از آغازین روزهاى پس از فتح، بازار غنا، فساد و شادخوارى گرم و پررونق بوده است:
»چون اعراب اندلس را فتح کردند، بازار لهو، از غنا و عَزف گرفته، تا رقص، گرم شد و به وجود آمدن موشح در اندلس، در درجه اول، بر پایه نیاز مردم اندلس به شعرى بود که براى غنا مناسبتر بوده باشد.«13
حاکمان اموى، تشویق کننده مرد و زن آوازهخوان آن سرزمین بودند. در میان کتابهاى غنا و تاریخ مغنیان، الاغانى، بیش از هر کتابى مورد پسند آنان بوده است.14
شمارى از شاهان اموى، به فساد و میگسارى و زنبارگى، شهره بودند. در این راه، از ریختن خون پارسایان و صالحان و آمران به معروف و ناهیان از منکر، باک نداشتند و بىمحابا براى هموار کردن راه فساد، خون مىریختند. هرکس در برابرآنان مىایستاد و از گناه و فساد و مىخوارگى بازشان مىداشت، به جوخه مرگ سپرده مىشد.
حکم بن هشام (207 - 180 ه. 822 - 796 م( سومین امیر قرطبه، فاسد، عیاش و دلبسته شکار و شراب بود. مؤمنان و عالمان، بر سبکسریهاى او خرده گرفتند.
ایادى او، در برابر امر به معروف و نهى از منکر ایشان، دست به خشونت زدند و به شدیدترین وجه، واکنش نشان دادند.
به سال 188 ه. ق شمارى از عالمان قرطبه، مانند: یحیى بن یحیى لیثى، امیر را نکوهش کرد و او را از نابایستها و منکراتى که انجام مىداد، بازداشت و رفتار او را خلاف احکام اسلامى دانست.
در برابراین حرکت یحیى، امیر خشونت به خرج داد و مأموران و ایادى وى، خانه یحیى را سنگباران کردند.
کار به آنجا رسید که در برابر رفتار اشمئزاز کننده امیر اموى، حکم بن هشام، بسیارى از مردم، به پیروى از عالمان دین، زبان به اعتراض گشودند و به چارهجویى برخاستند و برآن شدند دیگرى را به جاى او بنشانند.
ولى او با تزویر، به نامهاى مخالفان و ناهیان از منکر دست یافت.
»فما اتى علیه اللیل حتى حبس الجماعة المذکورین عن آخرهم. ثم امربهم بعد ایام فصلبوا عنه قصره و کانوا اثنین و سبعین رجلاً.«15
چون شب شد، همه را زندانى کرد و پس از چند روز آنان را در جلوى کاخاش به دار آویخت. آنان هفتاد و دو مرد بودند.
در سال 198 ه. مردم مسلمان قرطبه علیه حکمبن هشام قیام کردند. قضیه از این قرار بود:
»حکمبن هشام، هماره به فساد و شراب و دیگر مفاسد همانند، مشغول بود. مردم، زبان به نکوهش گشودند و ایادى و سربازان او را، که به او در این امور کمک مىرساندند، نفرین مىکردند.
از این روى، درگیرى بین لشکریان حکمبن هشام و مردم قرطبه، بالا گرفت سپاهیان حَکَم، دست به شمشیر بردند. کوى ربض را، که ناراضیان و شورشکنندگان، از آنجا بودند، به آتش کشیدند و دست به کشتارى بزرگ زدند. سیصد نفر از بزرگانِ آنان را دستگیر و به دار آویختند. قتل و غارت و آتشسوزى، سه روز ادامه داشت...«16
این حرکتیهاى ضد انسانى و کشتار مردم مسلمان، که به سبب اعتراض مردم به سیاهکاریها و زشترفتاریهاى امیر قرطبه، انجام گرفته است و در هر برههاى از تاریخ ننگین حکومتگرى امویان در اندلس، ادامه داشته و مردم آگاه و هوشیار و عالمان آزاده علیه حاکمان فاسد به پا خاستهاند و ناجوانمردانه قتلعام شدهاند و یا چنان بر آن سخت گرفته شده است که براى همیشه زبان به کام گرفتهاند. هر نوع اعتراضى، پاسخى سخت خشن و شکننده را از سوى حاکمان به دنبال داشته است. در دوره جانشین حکمبن هشام، عبدالرحمن دوم (238 - 207)، غنا و لهو گسترش یافت.
فیلیپ ک. حتى. مىنویسد:
»عبدالرحمن دوم که از سال (207 تا 238 ه. 822 تا 852 م( امارت داشت و بعداً »اوسط« لقب یافت تحت نفوذ چهارکس بود: زنى و خواجهاى و فقیهى و نغمهگرى.
زن، همسر محبوب وى، سلطانه طروب بود که در طرح توطئهها مهارتى داشت و خواجه، غلام پراستعداد وى، نصر بود که عنوانِ سالار حاجبان داشت و اسپانیولىزاده بود. و ملکه بدو علاقه داشت.
یحیى به بغداد از مالک بنانس علم آموخت و مذهب مالکى را در اندلس، او رواج داد...
و نغمهگر، زریاب ایرانى نژاد بود که از بغداد به دربار اندلس آمده بود. زریاب از جمله موسیقىگران بود که رونق دربار هارون و پسرانش به ایشان بود... چون حسد استاد خود ابراهیم موصلى را که به شهرت کم از او نبود، برانگیخت، ناچار به شمال آفریقا گریخت.
و عبدالرحمن که مىخواست قرطبه را بغداد دوم کند و دربارى توانگر داشت و در اسرافکارى از هارونالرشید تقلید مىکرد، شخصاً از پایتخت به استقبال نغمهگر جوان برون شد. سال (207 ه. 822 م( زرباب را به حمایت خود گرفت. و سالانه 3000 دینار مقررى داد و در قرطبه، ملکى که 40000 دینار ارزید، بدو بخشید و سخت دلبسته او شد.«17
3. پرهیز از اسراف:
از شاخصههاى تمدن اسلامى و تمدنى که ریشه در سنت نبوى دارد، پرهیز از هزینه کردنِ بىرویه، اسراف کارانه، تجمل پرستانه، هوس بازانه، تنوع طلبانه، دنیاگرایانه، و از روى بىدردى، بىاهمیتى و بىاعتنایى به فقر و فاقه مردم، اموال عمومى و ثروتِ ملى در راههاى غیرضرورى، ساختن کاخها و ساختمانهاى تجملى، در کنار کوخها و کومهها و خانههاى حقیر مردم تهیدست و نیازمند است، اموال عمومى، ثروت ملى، بیتالمال، باید در راه رفاه مردم، ریشهکن کردن فقر، رشد معنوى و فکرى و علمى آنان به کار برده شود. نه این که مردمان در فقر و فاقه باشند و تهیدست و نیازمند و در باتلاق جهلمانده; اما با ثروت عمومى کاخها و بناهاى شگفت ساخته شود. شاید امروز، این آثار تمدن به شمار آیند و در ردیف کارهاى تمدنى برشمرده شوند; اما بىگمان در آن روزگار که مردم نیازمند نان و لباس بودهاند، این بناها تمدن به شمار نمىرفته است; بویژه که بیشتر از غارت مال و دارایى مردمان و شهرهاى به اشغال درآمده، در این بناها سرمایهگذارى و هزینه مىشده است و با دسترنج مردمان تهیدست و بىپناه.
بله، شاید چشمهاى دنیابین که به کنه و عمق تمدن اسلامى، که تمدن انسانى است، آشنایى ندارند، واقعاً نمىدانند که تمدن اسلامى، چه فرق بنیادینى با تمدن مادى دارد. اینان، بیشتر به جلوههاى مادى توجه دارند، به بناها و ساختمانهاى استوار، زیبا، که همه چیز آن زیبا و هنرمندانه، به کار رفته است، نه به ستمى که در ساختن آنها به مردم رفته است و فقرى که به این سبب بر مردم چیره شده و تار و پود زندگىشان را از هم گسسته است.
تمدن اسلامى، به ساختمان و بناى روح انسانها کار دارد. هر آن در این فکر است که آن بناى عظیم را درست بسازد و بیاراید.
رسول خدا، که بناى تمدن اسلامى ریخت، هیچگاه در این اندیشه نبود که بناهاى شگفتى بسازد و به جایى امت خویش را برساند که بتوانند در زرق و برق و زخارف دنیا از دیگران پیشى بگیرند. در همان اوان، در زندگى بسیار ابتدایى مردم شبه جزیره و سرزمین حجاز، مکه و مدینه، سفارش مىکند که مباد گرد اسراف بگردید. یعنى مردم بسیار فقیر و تنگدست را، سفارش به عدم اسراف مىکند و زندگى خود وى نیز، در پایینتر حد قرار دارد و با این حال، از اسراف پرهیز مىکند. حال چگونه مىتوان تمدنى را که به جز اسراف و تبذیر رویهاى ندارد، اسلامى خواند.
امویان اندلس با ساختن کاخ »الزهراء« مهمترین شاخصه تمدن اسلامى را، که همانا پرهیز از اسراف باشد، زیرپا گذاشتند.
»کاخ سلطنتى عبدالرحمن، در قسمت شمال غربى شهر قرطبه، مشرف به رودخانه بزرگ آن شهر ساخته شده و داراى چهارصد اطاق و حجره و دهلیز بوده است که چندهزار نفر غلامان و نگهبانان، پیوسته در آن اقامت داشتهاند، مخارج ساختمان این کاخ، از محلِ ترکه یکى از بانوان حرم عبدالرحمن، که وصیت کرده بود، دارائى او به مصرف خریدن و آزاد کردن اسیران مسلمان برسد و دیگر اسیرى از مسلمین در دست مسیحیان باقى نمانده بود، تا خریده شود. بنا به پیشنهاد یکى دیگر از بانوان حرم، که »زهراء« نام داشت، تأمین گردید و این کاخ هم، به نام »الزهراء« نامیده شد.
10 هزار نفر کارگر، با 1500 رأس دواب، در مدت بیست سال، مشغول ساختمان این کاخ بودند. درآمد خلیفه در هر سال 6245000 دینار بود که 3 آن خرج قشون، 3 آن خرج امور عامالمنفعه و 3 باقىمانده ذخیره خزانه مىشد و به گفته بعضى در مدت 20 سال، یا بیشتر، این ذخیره هم صرف عمارت کاخ »الزهراء« مىگردید.
در محوطه عمارت قصر »الزهراء« قریب 4300 ستون مرمر گرانبهاى سفید و سبز و پشتگلى و سیاه و سفید به کار رفته، اطاقها و تالارها از خشتهاى مرمر با الوانِ مختلف فرش شده بود. دیوارها نیزاز سنگهاى مرمر، با حواشى رنگین مزین گشته بود.
به روایت ابنحیّان، در قصر الزهراء، 4312 ستون به کار رفته بود که 1012 عدد آن را از خاک آفریقا، 19 عدد آن را از شهر روم آورده بودند، 140 ستون هم امپراطور روم از قسطنطنیه، براى عبدالرحمن هدیه فرستاده بود و بقیه را از معادن اندلس و نقاط دیگر به دست آورده بودند.
کاخ الزهراء را ناصر در سال 325 هجرى، در چهارمیلى شهر قرطبه، بنا کرد و به دست پسرش حکم، به اتمام رسید و به قولى چهل سال طول کشید که این کاخ، از هر جهت تکمیل گردید.
این کاخ، در حقیقت، شهر کوچکى بود که طول آن از شرق و غرب 3700 ذراع و عرض آن 1500 ذراع مىشد. در این کاخ، مانند »القصر الکبیر« یک مسجد عالى و چندین کاخ و چندین باغ بود و دریاچههایى داشت که ماهیهاى رنگارنگ در آن شناور بوده است.
در این کاخ، حوضهاى مرمر، نقاشى طلاکارى ساده وجود داشت. از جمله حوضى مرمر که تصویر و مجسمه مرد و زن در آن به کار رفته بود و آن را از قسطنطنیه به قرطبه آورده بودند. ناصر این حوض را در خوابگاه خود، در قسمت شرقى، معروف به »مونس« کار گذارد و استادانِ قرطبه دوازده مجسمه از زر سرخ، با جواهرات عالى براى حوض ساختند. این مجسمهها عبارت بود از شیرى که کنار آن آهوئى قرار داشت و پهلوى آن نهنگى دیده مىشد که روبه روى آن، اژدها و عقاب و فیل بود و هر دو طرف آن کبوتر و شاهین و طاووس و جوجه و مرغ و خروس و قوش و باز مرصع طلایى گذارده بودند و از دهان و منقار آنها آب مىریخت. بعضى نوشتهاند که تمام مخارج این کار و زحمات آن به خاطر یکى از زنان ناصر بود که از وى خواست، کاخى به نام او بنا کند.«18
آیا با دیدن چنین آثارى، وحدت بین مسلمانان به وجود مىآید. یعنى دل شیعیان ناباندیش و دلبسته به سیره رسولخدا و امام على)ع( و ائمه اطهار، به طرفداران بنىامیه حجاز و اندلس نزدیک مىشود؟ شیعیان که در طول تاریخ علیه اسراف حاکمان، قد افراشتهاند و بنىامیه را به خاطر همین اسرافها و ستمها از حوزه اسلام خارج دانستهاند، حال باید به تماشاى آثار آنان بروند و به تمدن آنان با تحسین بنگرند و با کسانى که اموى مىاندیشند و اینگونه کارها را اسلامى مىانگارند، دست وحدت بدهند. یا خیر شیعیان در هرکجا که هستند باید دست به افشاگرى و روشنگرى بزنند و فلسفه و مخالفت گذشته و امروز خود را با امویان و اموىصفتان به درستى و روشنى بازگویند که تودههاى مسلمان، تهیدستان، دردمندان، گرفتاران در بند ستم اموىاندیشان، آگاه شوند و به پا خیزند و با شیعیان ناباندیش همنوا شوند و بنیان اسراف را که بر ستم استوار شده در هم بریزند.
در همان زمان نیز، این کار اعتراضهایى را در پى داشت، اما استبداد و خفقان نگذاشته این فریادها و اعتراضها به بیرون راه پیدا کند و مورخان دربارى و اموى، جز مدح و ستایش چیزى به قلم نیاوردهاند. با همه این حالات، یکى از فقیهان و خطیبان اندلس، به نام قاضى منذربن سعید بلوطى، زبان به اعتراض مىگشاید.
»روزى وى، با جمعى از علماى اندلس، براى دیدار ناصر، به کاخ الزهراء بار مىیابند. این در حالى بود که ناصر در جایگاهى زراندود، نشسته بود. عبدالرحمن، خطاب به عالمان و فقیهان گفت: آیا تاکنون کسى چنین کاخى را پى افکنده است. علماى حاضر گفتند: خیر و در ستایش عبدالرحمن و کار بزرگ او، راه افراط پیش گرفتند.«
قاضى منذر بن بلوطى، ساکت بود.
عبدالرحمن رو کرد به قاضى منذر بن بلوطى و نظر او را خواست.
قاضى گریست و اشک از محاسنش جارى شد و گفت: گمان نمىکنم که شیطان خوار شده به این جایگاه برسد و این وسائل براى او آماده شود. خداوند، با همه نعمتهاى او بر تو، تو را در جایگاه کافران نشانده است.
عبدالرحمن گفت: بگو چه مىگویى و چگونه خداوند مرا در جایگاه کافران نشانده است؟
منذر قراءت کرد:
»لولا ان یکون الناس امة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سقفاً من فضة و معارج علیها یظهرون.«
اگر نه این بود که ما خواستیم در این جهان، مؤمن و کافر مانند هم باشند، براى کسانى که کافر شدند، خانههاى سیمین ساختى و نردبانهاى سیمین که بر آن بالا مىشدند.
»و لبیوتهم ابواباً و سُرُراً علیها یتکئون«
و خانههاى آنها را درها و تختها مىساختیم که بر آن تکیه زنند.
»و زخرفاً و ان کل ذلک لَمّا متاع الحیوة الدنیا و الآخره عندربک للمتقین«
و همه آنها را زرین کردمى و آنها نیستند جز متاع این جهانى و متاع آخرت نزد خداى تو ویژه پرهیزکاران است. «19
و نیز نوشتهاند:
»موقعى که ناصر سرگرم ساختن کاخ »الزهراء« بود روزى براى نماز جمعه به مسجد نیامد. پس قاضى منذربن سعید، طاقت نیاورد و بر فراز منبر رفت و خطبه خود را با این آیات شروع:
»اتبنون بکل ریع آیة تعبثون. و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون. و اذابطشتم، بطشتم جبارین. فاتقوااللّه و اطیعون. و اتقواالذى امدّکم بما تعلمون. امدّکم بانعام و بنین و جنات و عیون. انى اخاف علیکم عذاب یوم عظیم.«
آیا ]رهگذران[ را بازیچه گرفته و در هر بلندیى نشانیى بنا مىکنید. و کاخهایى مىسازید، تا جاوید بمانید. و هرگاه سختگیرى کنید، بیدادگرانه سخت مىگیرید. پس از خدا بپرهیزید و مرا ]هود[ اطاعت کنید. و خدایى را بپرهیزید که شما را به آن چه مىدانید، کمک کرده است، به چهارپایان و پسران کمکتان داده است و هم با باغها و چشمهها، راستى که من عذاب روزى بزرگ را بر شما بیم دارم.
آنگاه به کاخ »الزهراء« تعریض نموده، گفت:
»افمن اسس بنیانه على تقوى من اللّه و رضوان خیر ام اسس بنیانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم واللّه لایهدى القوم الظالمین. لایزال بنیانهم الذى بنوا ریبه فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم و اللّه علیم حکیم.«
آیا آن کس که بناى خویش را بر پرهیزگارى خدا و خشنودى ]او[ پایهگذارى کرده است، بهتر است، یا آن که بناى خود را بر لب سیلگاهى فرو ریختنى نهاده که او را در آتش دوزخ فرو افکند و خدا گروه ستمکاران را هدایت نمىکند.
پس ناصر قسم خورده که دیگر پشت سر ابن سعید نماز نخواند.«20
از این روست که امامخمینى، هوشمندانه به تمدنها مىنگرد، تمدنى را بالاترین تمدنها مىخواند که از بالاترین معنویات برخوردار باشد و به شدت رد مىکند کسانى را که تمدن را عبارت از ستونها و... مىدانند:
»شما این کتابِ گوستاو لوبون را بخوانید. تمدن اسلام را. او رفته است تمدن اسلام را از چشم مادى نگاه مىکند. او اصلاً نمىفهمد اسلام یعنى چه. اعتقاد هم، نه به مسیح دارد و نه به اسلام دارد. او تمدن را عبارت از این ستونها مىداند... این چیزهایى که در ممالک دیگر ]هم هست[ شما خیال مىکنید تمدن است. وقتى درست تأمل کنید، تمدن نیست، بلکه به توحش نزدیکتر است.«21
4. عصبیت و تبعیض نژادى:
از شاخصههایى که تمدن را از توحش جدا مىکند و مردم را، بویژه دانشمندان و فرهیختگان از هر نژاد و قبیله و سرزمینى را به سوى آن مىکشاند، دورى گزینى از عصبیت و تبعیض نژادى است.
عصبیت و قومپرستى امویان و گرایش شدید و افراطى به قومیت عربى، فاصله مردم را از اسلام بسیار کرد. عدالت و مساوات اسلامى را از میان برد. در میان امت اسلامى کینههاى جاهلى نهادینه شد و این کارکرد، روش و منش و سیاست ضددینى، سبب شد اسلام از دامنگسترى باز بماند. یعنى مردم دیگر سرزمینها، به عشق مساوات و عدالت و برابرى مردمان، دروازههاى شهرهاى خود را به روى اسلامیان گشودند، وقتى این رفتار را از امویان دیدند، علیه آنها شوریدند و شهرهاى خود را واپس گرفتند که این شورشها ریشه عصبیت قومى داشت که امویان سخت به آن دل بسته، سیاست خود را بر آن استوار ساخته بودند.
عمروبنحفصون، که مردم را علیه امویان برانگیخت در سخنانى براى مردم، تبعیض حاکمان اموى را چنین بازگو مىکند:
»طال ما عنف علیکم السلطان و انتزع اموالکم و حملکم فوق طاقتکم و ازلتکم العرب و استعبدتکم و انما ارید ان اقدم بثارکم و اخرجکم من عبودیتکم.«22
خشونت حاکمان بر شما به درازا کشید. ثروت شما گرفته شد. و بیش از توانتان بر شما بار شد. عرب، شما را خوار کرد و به بندگى گرفت.
من بر آن هستم خون شما را از عرب بستانم و شما را از عبودیت عرب خارج سازم.
عربهاى یمانى، در سراسر دوران امویان، از ناراضیان بودند و علیه تبعیض نژادى امویان، گهگاه بسیج مىشدند و سر به شورش برمىداشتند. از جمله:
به سال 136 ه. به رهبرى حباب بن رواحه.23
به سال 148 ه. به رهبرى سعید یحصبى.24
به سال 156 ه. مردم اشبلیله، به همراهى یمانیها.25
به سال 172 ه. به رهبرى سعید بن حسین.26
به سال 199 ه مردم طلیطله و مارده، دست به شورش و نارضایتى خود را از امویان اعلام کردند. حکمبن هشام اموى، سپاهى گران به سر آنان فرستاد و نزدیک به پنج هزار نفر از بزرگان ایشان را از دم تیغ گذراند.27
به سال 240 ه. حاکمان اموى، شمار بسیارى از مردم طلیطله را کشتند و سرهاى 8 هزار نفر از آنان را براى عبرت دیگران، در شهر پخش کردند و گرداندند.28
از این رویداد، چنین گزارش شده است:
»یوم الفس، در طلیطله، احتمالاً در سال 797 )نه 807) و در اوایل حکومت حکم بود. در آن روز، کلیه بزرگان طلیطله، که غالباً مسلمین اسپانیایى بودند و قبلاً نارضائیهایى بروز داده بودند، به بهانه تجلیل از ولایتعهد، به وسیله حکمران، فریفته شدند، تا به قصر وارد شوند و در آن جا آنان را، یکى پس از دیگرى گردن زدند و اجساد آنها را به خندق، یا فس انداختند. در اواخر حکومت همین امیر، احتمالاً در سال 818 م. حمام خون معروف دیگرى در قرطبه راه انداخته شد. شدت عمل امیر، سبب شورش ساکنین حومه جنوب وادى الکبیر شد. براى مدتى، هیچ یک از طرفین پیروز نشدند، لکن سرانجام، سربازان امیر فائق آمدند، منطقه و »حومه« غارت شد. سیصد نفر از بزرگان، از بازماندگان شورش، اعدام شدند، بقیه مجبور به ترک قرطبه شدند و تمامى منطقه شخمزده شد و با خاک یکسان گردید.«29
5. عقلانیت:
در تمدن اسلامى، عقلانیت، رکن است. تمام برنامهها و کارها بر پایه عقلانیت قرار دارد. از این روى، به عقلانیت در این تمدن میدان داده مىشود، تا در آوردگاههاى گوناگون، حضور یابد. در اندلس اسلامى، علوم عقلى و فلسفه سخت شکوفان شد و دامن گستراند; امّا نه در دوران امویان، که در دورانهاى بعد.
ابن باجه، ابن طفیل، ابن رشد و... در روزگار موحدون سر برآوردند و با حمایت فرمانروایان موحد توانستند، اندیشه خود را بگسترانند و شاگردانى بزرگ تربیت کنند.
اما در دوره امویان، نه تنها با فلسفه و علوم عقلى، میانهاى نبود که مبارزه مىشد. نوشتهاند:
»در جانب مغرب نیز، مخالفت با علوم اوایل و کتب علمى، کم و بیش دائر بود. چنانکه غیر از کتب طب و حساب و لغت و فقه، همه کتبى که در عهد خلیفه اموى اندلس، الحکمبنالناصر، متوفى به سال 336 هجرى، در علوم مختلف عقلى گردآمده بود، به فرمان منصور بن ابى عامر، در محضر خواص علما، سوخت و در چاهها مدفون گشت; زیرا غیر از علوم دینى، سایر معارف نزد عوام اندلس، مذموم و هرکه به علوم فلسفى و حکمى اشتغال داشت، متهم به الحاد و کفر بود. مخالفت و عناد این مرد، مقصور بر کتب علمى نبود، بلکه چنانکه صاعد اندلسى، در شرح حالِ یکى از علماى اندلس به اسم ابوعثمان سعید بن فتحون، صاحب کتاب شجرة الحکمة آورده است، منصور بن ابى عامر، او را به زندان افکند و بعد از آزاد کردن از زندان هم، وى را از اندلس بیرون کرد و او در جزیره صقلیه )سیسیل( درگذشت.«30
امویان به شاعران و ادیبان عرب نیاز داشتند و کم و بیش آنان را به خود نزدیک مىکردند و از سفره گستردهاى که در چنگ داشتند، برخوردار مىساختند. شاعران را ارج مىنهادند، چون در برانگیختن مردم به جنگ و فرود آمدن بر سر دشمن، نقش داشتند و ادیبان را، چون زبان عربى را که سخت به آن تعصب مىورزیدند، تقویت مىکردند.
اما فلاسفه را، چون مردم را آگاه مىکردند و به گونهاى به چون و چرا مىکشاندند و از تارهایى که خلفا بر ذهن آنان تنیده بودند و مىتنیدند، مىرهاندند، و منطقى اندیشیدن را در آنان بارور مىساختند از خود دور مىساختند و حتى تیر غضب خود را بر سینهشان مىنشاندند.
حنا الفاخورى، مؤلف تاریخ ادبیات عرب، از حکمتستیزى امویان چنین گزارش مىدهد:
»مرکز نشر علم و فرهنگ، شهرهاى بزرگى بود، چون قرطبه و اشبیلیه و غرناطه و طلیطله، که در آن جاها مدارس فراوان بود و شعرا و نویسندگان آمد و شد داشتند. اما فلسفه را به خاطر مخالفت متعصبان دینى، چون ادبیات و علوم، رواج چندانى نداشت. اینان، فلسفه را نوعى زندیق مىدانستند و معتقد بودند که براى دین ضرر دارد. از این روى، تنها در دورههاى بعد، فلاسفهاى در آن دیار ظهور کردند و نخستین کسى که به عنوان فیلسوف شناخته شد، ابنباجه بود که در سال 512/1138 ق. وفات یافت.«31
ْدر دوره امویان اندلس، تفتیش عقاید به شدت در دستور کار دولتمردان بود:
»روح آزار به فلاسفه در اندلس چنان شهرت گرفت که هر سلطان و پادشاهى بر اریکه شاهى قدم گذاشت، به اصحاب فلسفه سخت مىگرفت و به کفر و الحاد متهمشان مىساخت. از مشهورترین حوادث این سختگیرى و نقمت، کار منصور بن ابى عامر، سلطان اندلس بود که در اواخر سده ششم هجرى، به اضطهاد و تعقیب فلاسفه پرداخت و آنان را از خان و مان خویش نفى کرد... منصور عزم جزم کرده بود که از کتب منطق و فلسفه چیزى در حوزه سلطنت او بر جاى نماند. از این روى در سختگیرى بر فیلسوفان و اهل حکمت، نهایت قساوت و شدت عمل را به کار مىبرد و بىپروا، همه مشتغلان به فلسفه را زندیق مىنامید و حتى از سنگسار کردن فیلسوفان ابایى نداشت.«32
در تمدنى که عالمان و فرهیختگان و اهل اندیشه در چنین عذاب الیمى به سر برند، حال و روز تودههاى مردم روشن است و این رفتار و صدها رفتار مانند آن، روشن مىکند که خفقان در دوران اموى، تا چه حد و پایه بوده است و حکومتگران، چه اندیشههایى را برمىتابیدهاند و با چه اندیشههایى میانه خوبى داشتهاند.
سهم شیعیان در فتوحات و تمدن اندلس
استاد واعظزاده در فراز دیگرى از سخنان خود مىگوید:
»... در فتوحات اسلامى، همه مسلمانان دخالت داشتند و حتى سهم دیگران از ما خیلى بیشتر است.«/26
درباره این فراز از سخن استاد، چند نکته را یادآور مىشویم:
1. در فتوحات نخستین، چنان صف شیعه و سنى روشن نبود که بگوییم هرآن کس در فتوحات شرکت جسته سنى بوده و هرآن کس شرکت نجسته شیعه و از پیروان اهلبیت. بسیارى از کسانى که در فتوحات دوره خلفا شرکت کردند، بعدها دوشادوش حضرت على)ع( و به فرمان آن حضرت، در نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین، قرار گرفتند.
2. در فتوحات اندلس، شیعیان که شناخته شده بودند و ضد اموى بودن آنان بر همگان روشن بود، بىگمان، هم خود آنان از ورود به معرکهها خوددارى مىورزیدند و هم اگر، در جاهایى نبرد حالتِ دفاعى داشت و شمارى از آنان بر آن بودند که شرکت بجویند، با آنان برخورد مىشد و چه بسا در تنگنا قرار مىگرفتند. پس این که »سهم دیگران ]در فتوحات[ از ما ]شیعه[ بیشتر است« نه از آن روست که شیعه مىتوانست نقشآفرینى کند و نکرد و اهمال ورزید. پس مقایسه درست نیست. مقایسه وقتى درست است که هر دو کفه برابر باشد. وقتى یک کفه بر کفه دیگر، به هر دلیلى برترى داشته باشد، یا به آن برترى بدهند و همهجانبه آن را پیش بدارند، سخن از سهم بیشتر دیگران از ما، واقعگرایانه نیست و با واقعیت تاریخى هماهنگى ندارد.
شیعیان به نسبت، با همه بازدارندهها، چه از ناحیه فکرى و عقیدتى که بر آن پاىبند بودند و چه از ناحیه فرمانروایان فتوحات، از نظر کارکردهاى خلاف اسلام و شؤون دینى و جلوگیرى از نقشآفرینى مخالفان خود، در فتوحات، نبردِ با کافران و سازندگى تمدن، حتى در دوران امویان، نقش پررنگ و درخور توجه داشتهاند که به نمونههایى اشاره مىکنیم:
الف. ابوایوب انصارى، از شیعیان خالص حضرت امیرالمؤمنین است.
پس از رحلت رسول خدا)ص( به دفاع از خلافت آن حضرت برخاست.
هنگام محاصره خانه عثمان توسط مخالفان، مسلمانان به امامت ابوایوب در مسجد مدینه نماز مىگزاردند.
پس از قتل عثمان، از نخستین کسانى بود که دست بیعت به على)ع( داد و انصار را بدان ترغیب کرد.
در تمام جنگهایى که على بن ابى طالب با مخالفان و یاغیان داشت، وى حاضر بود. در نبرد نهروان على )ع( وى را به فرماندهى سواره نظام گماشت و پیش از شروع جنگ او را براى احتجاج با خوارج و نصیحت آنان فرستاد. او همچنین در 35 قمرى، همراه با گروهى در کوفه شهادت داد که حدیث غدیر را از پیامبر شنیده است.
با این پیشینه درباره او نوشتهاند:
»ابوایوب، پس از شهادت على)ع( بار دیگر براى جنگ، به سرحدات رفت، طبرى (232/5) آورده است که یزید بن معاویه در 49 ق. به قصد جنگ با رومیان، رهسپار شد و ابوایوب انصارى را، که سالخورده بود، به همراه برد. چندى بعد، در 52 ق. که قسطنطنیه در محاصره مسلمانان بود، ابوایوب در اثر بیمارى درگذشت )ابنسعد، 485/3; ابنعساکر (37/5) بر اساس پارهاى روایات، درگذشت او در 50 یا 51 ق اتفاق افتاده است )خلیفهبن خیاط، 20/1; مسعودى 24/3). ابوایوب به هنگام احتضار، به یزید که براى عیادتش آمده بود، چنین وصیت کرد: چون از دنیا رفتم، جسدم را تا آنجا که در خاک دشمن پیش رفتى، به همراه ببر و در آنجا به خاک بسپار )ابنسعد همانجا( بر اساس روایتى دیگر، او گفت: از پیامبر خدا شنیدهام که مردى صالح، در کنار دیوارهاى قسطنطنیه، دفن خواهد شد. امیدوارم آن مرد من باشم )ابن عبدربه 116/5)
پس از مرگ ابوایوب، یزید بر جنازه وى نماز گزارد و فرمان داد تا در کنار دیوار شهر، به خاکش بسپارند )ابنسعد. همانجا(.«33
این کارکرد ابوایوب و شرکت وى در جنگ با رومیان، افزون بر این که از سهم داشتن شیعیان خالص على بن ابى طالب، در فتوحات حکایت مىکند، آن هم صحابى بزرگى که بىگمان شرکت او، سبب تقویتِ جبهه مسلمانان و امویان در رویاروى با دشمن بوده و صدها نفر از مخلصان و پیروان اهلبیت را چه بسا به میدان نبرد کشانده، سخن ما را که در آغاز مقال گذشت، تأیید مىکند که شرکتکنندگان در فتوحات دوران امویان، از جمله اندلس، همه، اموى نمىاندیشیدهاند، بلکه هرکس و گروه به انگیزهاى وارد معرکه شده است. گروهى براى دفاع از سرزمینهاى اسلامى، گروهى براى بردن آموزههاى اسلام به میان کافران و آموزش قرآن و... از این روى درست نیست که فتوحات و تمدن اندلس را به امویان نسبت بدهیم و نقش انسانهاى مخلص را هیچ بینگاریم، یا به آنها کمتوجه کنیم. اما این که چرا ابوایوب انصارى، با معاویه و یزید در نبرد قسطنطنیه، همراهى کرده است، عالمان شیعه در پاسخ به این پرسش اختلاف دارند:
»رجالشناسان شیعه در توجیه شرکت او در جنگ با مشرکان تحت فرمان معاویه و پسرش یزید، به رغم هوادارى محکم او از حق خلافت على)ع( اختلاف دارند:
فضلبن شاذان این عمل او را به غفلت و خطا در اجتهاد نسبت داده و مىافزاید: هرچند او از خلیفه روزگار خود خشنود نبوده، ولى به قصد پیشبرد و تقویت اسلامى در این نبردها شرکت جسته است )کشى 177/1) شاهد این مدعا، مشاجراتى است که میان او و معاویه رخ داده است. )نک: نصر بن مزاحم/366) اما خویى (24/7) ضمن رد این نظریه، احتمال مىدهد که وى، بر طبق اجازه امام معصوم، حسنبن على)ع( رفتار کرده باشد.«34
ب. در میان سپاهیان موسى بن نُصیر، فرمانده فتح اندلس، شخصیتهاى برجستهاى از شیعیان على بن ابى طالب بودند که به هدف دفاع از سرزمینهاى اسلامى، بدون توجه به گرایشهاى ضدعلوى حاکمان اموى، براى استفاده از فرصت پیش آمده، تن به هجرت دادند. قبیله بزرگى که در فتح آفریقا، با موسى بن نُصیر، همراه بود، قبیله هَرغه بود. قبیله هَرغه خود را به امام حسن مجتبى)ع(، منسوب مىدانستند. این گروه، پس از فتح آفریقاى شمالى در کوه سوس، در مغرب ساکن شدند.35
ج. حنش بن عبداللّه از همکاران موسى بن نُصیر و از بزرگترین فرماندهان مسلمان جهادگر بود که پا به شبه جزیره ایبرى نهاد. وى از یاران و شیعیان مولى على بن ابى طالب بود.
ابن اثیر مىنویسد:
»حنش بن عبداللّه صنعانى، کان من اصحاب على و هو اول من اختط جامع سرقسطه بالاندلس.«36
حنشبن عبداللّه، از یاران على)ع( بود. او اولین کسى بود که نقشه مسجد جامعه سرقسطه را در سرزمین اندلس ریخت.
و نیز حنش در فتحالبیره، از شهرهاى غرب غرناطه، در ساحل رود شنیل شرکت داشته و در این شهر مهم و استراتژیک، آثار ارزشمندى از خود به یادگار نهاده است:
»در البیره... کنیسه و کلیساهاى باشکوهى در آن وجود داشت. پس از پیروزى سپاهیان اسلام، مسجد جامعى نیز به همت حَنَش صنعانى، از سردارانِ سپاه موسىبن نُصیر در آن ساخته شد. این مسجد در زمان حمله فردیناند، پادشاه آراگون، به آتش کشیده شد.«37
در دورههاى بعد، چه در دوران ملوک الطوایفى، چه در دوران حکومت مرابطون، بویژه در دوران موحدون، که گرایش شیعى داشتند، شیعیان، هم در دفاع از مکتب اهلبیت، انگیزاندن مردم به رویارویى با دشمن، با سرودهها و سخنرانیهاى حماسى و عاشورایى و هم با شرکت در صحنههاى نبرد، نقشآفرینى کردند و در دانشگسترى و ساخت تمدن نوین، پیشتاز بودند و سهم درخور توجه داشتند که مجال ذکر آنها نیست. البته وقتى مىگوییم شیعیان، در همهجا و همه موردها، شیعیان اثنىعشرى و خالص و ناب اندیش نیست، بلکه منظور همه گرایشهاى شیعى است، با دیدگاههاى گوناگون.
عوامل سقوط اندلس
استاد واعظزاده در بررسى آفتهاى تقریب، اختلافات مذهبى را یکى از عوامل سقوط اندلس دانسته است:
»مثلاً در فتح اندلس، یکى از عواملى که سبب شد مسلمانان آنجا را از دست بدهند، علاوه بر اختلاف حکام آنجا با یکدیگر، این بود که شیعیان از مغرب، وارد اندلس شدند و دعواى شیعه و سنى راه افتاد.«38
درباره این فراز از سخنان استاد، چند نکته را یادآور مىشویم:
1. هیچیک از مورخان، اختلاف شیعه وسنى را از عوامل سقوط اندلس اسلامى نشمردهاند که فروپاشى اندلس اسلامى، دلیلهاى خاص به خود دارد که یادآور خواهیم شد.
2. آنچه استاد واعظزاده در پاورقى صفحه 26 یادآور شده است:
»این درگیرى ]بین شیعه و سنى[ لااقل دو نوبت رخ داد:
یک بار در قرن سوم و چهارم که فاطمیین در مغرب قدرت یافتند و در آن زمان میان ایشان، که شیعه بودند و حکومت اموى اندلس، درگیرى پیدا شد.
بار دیگر، در دوران سلسله حَمودیان از اعقاب ادریسیان مغرب که از اولاد ادریس بن عبداللّه بن الحسن بن الحسن بن على)ع( بودند که تمایلات تشیع داشتند، هرچند سنى بودند. چند تن از ایشان از تاریخ 407 - تا 499 بر سر شهر اندلس، قرطبه، مالقه و جزیرةالحضراء مسلط شدهاند.«
همانگونه که مىنگرید این درگیریها و اختلافها مربوط به دوران حکومت امویان بر اندلس است که تا فروپاشى اندلس اسلامى در دوران بنىاحمر، چهار سده فاصله است. شهر غرناطه، 898 ه. تسلیم فردیناند شد! حال چهسان شیعیان فاطمى، یا حمودیان فروپاشى اندلس اسلامى را سبب شدند.
3. شاید مراد استاد از سقوط اندلس، سقوط امویان بوده است که این دولت، سالها پیش از درون فروپاشیده بود. در اینجا سخنى از فسادها، تبعیضها، نارضایتیهاى مردم، جنگهاى بسیار، شورشها و طغیانهایى سخت درهم کوبنده و نفسگیر، خون ریزیهاى دهشتانگیز، خانمان براندازیهاى دهشتبار، سربریدنها و دار زدنها امویان سخنى به میان نمىآوریم که زمینهساز فروپاشى دولت آنان شد، به گواه تاریخ و برابر دیدگاهِ همه تحلیلگران. فقط به برگهاى آخرین این دولتِ از درون فروپاشیده نظر مىافکنیم:
»هشام در یازده سالگى بر حسب وصیت حکم دوم و پیمانى که از سران و افسران کشور و سپاه گرفته بود، به جاى پدر نشست )صفر سال 366 ه. ( حکم، در این کار، بیشتر به کاردانى مادر هشام، که کنیز بود، امید داشت. وزیر حکم، منصور بن ابى عامر، به مادر هشام اطمینان داد که کشور را آرام کند. وى، همه رجال مخالف را از دم تیغ گذراند.
منصور، مغیره، برادر حکم را به دستیارى جعفر بن عثمان مُصحفى حاجب و غلام حکم، حاکم مدینه سالم و چند نفر از غلامان دربار در شب مرگ حکم کشت. صقالبه را که هشتصد نفر، یا بیشتر، خواجههاى کاخ سلطنتى بودند، با دست حاجب، جعفر مصحفى از کاخ بیرون راند و بیچاره کرد.
به دستیارى غالب، غلام حکم و حاکم مدینه سالم و پدر زن خود، دست مُصحفى را از کار دولت کوتاه کرد و او را به زندان افکند، تا در همانجا جان سپرد. منصور به کمک حاکم مَسیلَه، جعفر بن احمد بن على بن حمدون، غالب را از پاى درآورد.
و جعفر را به دستیارى عبدالرحمن بن محمد بن هشام تجیبى و... کشت.
منصور، پنجاه و دو لشکرکشى داشت.
منصور، به سال 393 درگذشت.
پس از وى، پسر اومروان عبدالملک بن ابى عامر )ملقب به مظفر( به وزارت رسید و وى به سال 399 درگذشت.
برادر مظفر، عبدالرحمن بن منصور، وزارت هشام را به عهده گرفت و هشام را واداشت که او را به ولایتعهدى خود نصب کند.
هشام به تاریخ ربیعالاول 399 ه. عهدنامهاى نوشت و در آن ولایت عهدى وى را اعلام کرد.
عبدالرحمن به ناحیه جلیقیه لشکر کشید. در غیبت او، شورشى در قرطبه پدید آمد، هشام از خلافت خلع گردید و شورشیان با محمد بن هشام بن عبدالجبار بن عبدالرحمن، بیعت کردند و او را »المهدى« لقب دادند.
المهدى در جمادىالاخر 399، به خلافت رسید و در همان آغاز عبدالرحمن را از کار برکنار کرد.
عبدالرحمن بن منصور با شنیدن این اخبار، به قرطبه بازگشت، ولى بىدرنگ به دست لشکریان مهدى کشته شد و سرش را براى مهدى بردند و بدنش را به دار زدند و دولت بنىعامر بر باد رفت.
از عجایب روزگار آن که از نیمه روز سهشنبه 26 جمادىالآخر، تا نیمه روز چهارشنبه، یعنى در 24 ساعت، شهر قرطبه فتح شد و کاخ الزهراء ویران گردید و خلیفه المؤید باللّه ]هشامبنحکم[ خلع شد و خلیفه دیگرى، یعنى المهدى به خلافت رسید و دولت عظیم بنىعامر نابود گشت و وزیرشان محمدبنعلاجه کشته شد. جمعى از وزیران از کار برکنار شدند و مردم دیگرى به وزارت رسیدند و تمام این کارها به دست ده نفر زغالفروش و زبالهکش و قصاب انجام گرفت.
رؤساى بربروز ناته، که طرفدار مهدى بودند، از او افسرده شدند و خواستند هشام بن سلیمان بن عبدالرحمن را به خلافت بردارند. ولى مهدى آنان را مجال نداد و جمعیت شهر را بر آنها شورانید، تا از شهر اخراج شدند. مردم هشام و برادرش ابوبکر را گرفته، در پیش مهدى گردن زدند.
پس سلیمانبن حکم، برادرزاده آن دو، به لشکرهاى بربر، که در بیرون قرطبه فراهم شده بودند، پیوست و با او بیعت کردند و با لقب »المستعینباللّه« به خلافتش برداشتند.
سلیمان پس از رسیدن به خلافت )ربیعالاول 400) از مسیحیان فشتاله و لیون کمک خواست و با بربرها به سوى قرطبه حمله برد.
مهدى هم از کاتالونیها استمداد کرد. و اهل قرطبه نیز با او بودند. مهدى مغلوب گردید و بیش از بیست هزار کشته داد.
پس مستعین در اواخر سال 400 وارد قرطبه شد و مهدى بطلیطله رفت بار دیگر از مسیحیان کمک خواست و به قرطبه حمله برد و آن را متصرف گردید )شوال 400) مستعین با بربرها بیرون رفتند و دست به قتل و غارت گشودند و آنگاه به جزیره خضراء رفتند.
مهدى به جنگ آنها بیرون شد و با شکست روبهروگردید و مستعین تا قرطبه او را تعقیب کرد.
مهدى در ذىالحجه سال 400 هشام ]بنحکم[ را براى نوبت دوم به خلافت برداشت، تا شاید فتنهها بخوابد، ولى بسیار دیر شده بود. مستعین و بربرها، قرطبه را محاصره کردند. و اهل قرطبه، خود مهدى را که منشأ فتنهها مىدانستند، کشتند و واضح عامرى را که در این کار، بیش از همه دست داشت، به عنوان حاجب برگزیدند. محاصره قرطبه و گرفتارى مردم، تا سال 403 طول کشید و در این تاریخ مستعین وارد قرطبه شد و هشام را کشت.«39
با درنگریستن به این برگهاى تاریخ روشن مىشود که بنىامیه چسان درهم پیچیدند و طومارشان جمع شد و برافتادند. نه اختلاف شیعه و سنى و نه ورود شیعیان از مغرب، سبب و علت برافتادن آنان بود، بلکه این درخت کهنسال از درون پوسیده بود، با شورش ده نفر زغالفروش و زبالهکش و قصاب برافتاد و هشامبن حکم، که هیچگاه در اداره قلمرو امویان نقشى نداشت، به دست سلیمانبن حکم )مستعین( به قتل رسید.
اندلس اسلامى را اختلافها و نزاعهاى مذهبى و فرقهگراییها از پاى درنیاورد، بلکه اختلافهاى داخلى بر سر قدرت، چه در میان خود خاندانهاى حکومتگر، و چه هریک از خاندانها، قبیلهها و طایفههاى اسلامى با یکدیگر، از پاى درآورد. تا آنجا در اختلافها و درگیریها بر سر قدرت پیش رفتند که گاه گروهى از مسلمانان و یا یکى از سرداران، براى چیرگى بر دیگرى و به چنگ آوردن حوزه قدرت رقیب، به مسیحیان و حکومتهاى مسیحى متوسل مىشدند. در مَثَل ابن احمر، بنیانگذار دولت بنىاحمر - آخرین خاندان حکومتگرى که اندلس اسلامى در زمان آنان از هم فروپاشید - براى از پاى درآوردن رقیب خود ابن هود، با پادشاه قسطیلیه، معاهده بست و ابنهود نیز سى قلعه به پادشاه مسیحى داد تا به او در برابر ابناحمر یارى برساند.40
در برابر این اختلافهاى خانمان برانداز، مسیحیان به همبستگى براى پایان دادن به اندلس اسلامى روى آوردند و جنگهاى سخت و درهم کوبندهاى را علیه مسلمانان رقم زدند و از جنگهاى داخلى مسلمانان استفاده کردند و شهرها را یکى پس از دیگرى از چنگ مسلمانان به درآوردند. مسلمانان روز به روز رو به ضعف مىرفتند و مسیحیان قدرت مىگرفتند و در هر کجا که قدرت مىگرفتند و بر هر شهرى که چیره مىشدند، به نسلکشى مسلمانان دست مىیازیدند و یا آنان را وادار مىکردند که از اسلام دست بردارند و به دین مسیحیت درآیند.
بنى احمر، با مسیحیان سخت درگیر بودند و در پارهاى از جبههها، به کمک و یارى مسلمانان غیور، پیروزیهایى هم به دست مىآوردند; اما اختلافهاى داخلى روز به روز عرصه را بر آنها تنگ مىکرد:
»محمد دوم، پسر و جانشین ابن احمر، به سال 671، در برابر حمله پادشاه فشتاله به غرناطه، ایستادگى کرد، پیروز شد و سردار فشتاله کشته شد.
در 701 محمد سوم روى کار آمد که در 708، برادرش نصر شورش و او را برکنار کرد.
نصر در برابر یورشهاى پیاپى فشتاله و اراغون، ناگزیر به خراج شد و در سال 713 از کار برکنار شد.
در سال 713 اسماعیل بن ابى سعید روى کار آمد. در سال 719 پادشاه فشتاله که 25 امیر وى را همراهى مىکرد، با لشکرى بىشمار به غرناطه حملهور شد. مسلمانان از پادشاه مرینى فاس ابوسعید یارى خواستند. ابوسعید، در پنجشنبه 20 ربیعالاول، با پنج هزار از دلیران مسلمانان، به کمک اسماعیل بن ابى سعید آمد.
در این جنگ، از لشکر مسلمانان، بیش از ده، یا سیزده نفر کشته نشدند، با آن که از دشمن، بیش از پنجاه هزار نفر کشته و در حدود هفت هزار نفر اسیر شدند.
پادشاه فشتاله، دون بِطره و 25 نفر امیر، همگى کشته شدند و زن و فرزندان پادشاه اسیر مسلمین گشتند.
ابوعبداللّه محمد بن اسماعیل بن فرج، در سال 733، جبل طارق را از تصرف مسیحیان خارج ساخت. هنگام بازگشتن، مورد حمله چندنفر قرار گرفت و کشته شد.
در 733، یوسف بن اسماعیل، جاى برادر را گرفت و در سال 755، هنگامى که در مسجد کاخ خود مشغول نماز بود، به ضرب خنجر یک نفر دیوانه کشته شد.
در سال 755، الغنى باللّه بن یوسف روى کار آمد.
در سال 760، برادرش اسماعیل بن یوسف قیام کرد و حکومت را در دست گرفت.
حکومت اسماعیل بن یوسف، یک سال بیشتر به درازا نکشید (761 - 760) که ابوسعید محمد بن اسماعیل قیام کرد و او را کشت.«
دست به دست شدن حکومتها در بین این خاندان ادامه داشت. برادر علیه برادر و پسر علیه پدر قیام مىکرد. خلیفهکشى، چیز معمول و مرسومى شده بود. این در حالى بود که دشمن همیشه در کمینگاه به سر مىبرد و از فرصتها استفاده مىکرد، تا این که در دوران آخرین خلیفه بنىاحمر، ابوعبداللّه محمد بن على، که فرد ضعیف و نالایقى بود، و از تمام اندلس فقط غرناطه را در دست داشت:
»فردیناند به غرناطه حمله برد و اطراف آن را طعمه آتش و تیغ ساخت و به قرطبه بازگشت.
موسى سردار رشید اسلامى، ابوعبداللّه را نیز آماده جهاد ساخت و با یکدیگر دست به کار شدند.
در بهار سال بعد، لشکرى مرکب از چهل هزار پیاده و ده هزار سوار به غرناطه حمله آوردند و دست به قتل و غارت گشودند. خرمنها و درختان میوه و خانهها را آتش زدند و بیچارگان را حتى به دست و پا بریدن، شکنجه دادند.
فردیناند، که پایدارى مسلمانان را مشاهده کرد و راهى براى سقوط غرناطه پیدا نمىکرد، با کمال بىرحمى، راه خوار و بار بر مردم شهر بست شهر غرناطه در اول سال 1492) 898 م( تسلیم شد و پیمان صلحى میان مسلمین و پادشاه مسیحى منعقد شد.«41
مسیحیان، به هیچیک از مواد پیمان صلح، پس از تسلیم غرناطه، عمل نکردند و مسلمانان را که باید در عقیده و مرام، زندگى معمولى مسلمانى، داشتن مسجد و... طبق پیماننامه آزاد بگذارند، وادار به دست برداشتن از اسلام و گرویدن به مسیحیت کردند.
و سپس به بهانه این که مسلمانان نفاق مىورزند، به ظاهر از اسلام برمىگردند و به مسیحیت مىگروند، امّا در باطن، به اسلام عقیده دارند و از مسیحیت تبرى مىجویند، آنان را به دادگاه تفتیش عقاید کشاندند و تقریباً سه هزار نفر به حکم این محکمه در آتش افکنده شدند و 13 هزار نفر به مجازاتهاى دیگرى رسیدند.
تا این که:
»در سال 1610 م. فیلیپ دوم، حکم بیرون رفتن مسلمین را از کشور اندلس صادر کرد.
بلدا مىگوید، سه قسمت جمعیت مسلمین در بین راه به قتل رسیدند و در یکى از مهاجرتها، که صد و چهل هزار نفر مسلمان به طرف آفریقا مىرفتند، صدهزار نفر آنان کشته شدند. به هر صورت در ظرف چند ماه، بیش از یک میلیون مسلمان از اندلس بیرون رفتند. و مطابق تخمین سدیلو، از فتح فردیناند (1492) تا زمان اخراج مسلمین (3 (1610 میلیون نفر از مردم کشور کاسته شد.«42
اندلس اسلامى این چنین غروب کرد و برافتاد. بر اثر اختلاف و درگیرى حکومتگران اسلامى بر سرقدرت، با نسلکشى، تفتیش عقاید، بیرون راندن و بىخانمان کردن مردم مسلمان و هزارها جنایت دهشتانگیز مسیحیان خونآشام، نه اختلاف شیعه و سنى و یا ورود شیعیان از مغرب به سرزمین اندلس!