نقد فرازهایى از یک گفت و گو

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


در سخنان آیت‏اللّه حاج شیخ محمد واعظزاده خراسانى، در گفت‏وگوى با مجله حوزه، شماره 141، فرازهایى وجود دارد که جا دارد روى آنها درنگ بشود و روشنگرى انجام‏پذیرد.

1. »بهترین راهکار براى روشنفکرى حوزوى، سفر به کشورهاى اسلامى است. مسافرت به کشورهاى مهم اسلامى، مانند: حرمین شریفین، قاهره، سوریه، لبنان، مغرب، الجزایر، اندلس )اسپانیا( و... این کار، ذهن و فکر انسان را باز مى‏کند. در دنیاى اسلام، چیزهایى از نزدیک مى‏بیند که ذهنیت‏اش را نسبت به اسلام و مسلمین عوض مى‏کند.

براى مثال، وقتى به اسپانیا سفر مى‏کنیم و آن مظاهر اسلامى را در آن‏جا مشاهده مى‏کنیم، ذهن‏مان به این نکته معطوف مى‏شود که همین بنى‏امیه، از آخر سده اول و اول سده دوم هجرى رفتند و آن‏جا را فتح کردند و بالاترین تمدن اسلامى را در آن‏جا به وجود آوردند. بعضى از آثار مهم آنان هنوز باقى است. مسجد قرطبه، بنایى است که ما در شرق چنان مسجدى نداریم... . در اطراف قرطبه، یکى از خلفاى بنى‏امیه به اسم زنش شهرى به نام »مدینه‏الزهراء« درست کرده است.«/24

بى‏گمان، آشنایى با جهان اسلام، فکر و ذهن انسانهاى جست‏وجوگرى مانند حوزویان را، که حقیقت‏جویى از ویژگیهاى آنان است، باز مى‏کند و دستاوردهاى بسیار خوبى را براى نهضت و حرکتى که این گروه هدف‏مندانه شروع کرده است، در پى خواهد داشت.

امّا چه نوع آشنایى و از کدام زاویه؟

از این فراز برمى‏آید حوزویان در این جست و جو و تلاش براى آشنایى با کار و تلاشهاى گسترده دیگر مسلمانان، از جمله بنى‏امیه، پى خواهند برد دیگران هم براى عزت و شکوه اسلام زحمت کشیده و سرزمینهایى را فتح کرده و تمدنى را پى ریخته‏اند و اگر به این نکته برسیم ذهنیت‏مان نسبت به مسلمانان عوض خواهد شد و از خدمات و تلاشهاى آنان، غافل نخواهیم شد و این زمینه نزدیک شدن مسلمانان را به یکدیگر فراهم مى‏آورد که نتیجه روشنفکرى و روشن‏اندیشى است.

آگاهى از خدمتها و ایثارگریها و از جان‏گذشتگیهاى دیگر مسلمانان و مظاهر اسلامى که دیگر برادران مسلمان آفریده‏اند، بسیار ارزش‏مند است، امّا در ارائه نمونه‏ها و گفت و گوى از آنها، شایسته است دقت شود که طالحان به جاى صالحان، ننشینند و در ارائه و معرفى این‏گونه نمونه‏ها، خواننده به این گمان نیفتد که کار حاکمان و فرمانروایانى چون بنى‏امیه، در فتح اندلس و دوران حاکمیت در آن سرزمین، از هر جهت کارى درست، برابر معیارها و باهدفى مقدس، ایثارگرانه و براى شوکت و عزت دین بوده، پس ضرورت دارد ما از آنان به بزرگى یاد کنیم، کارهاشان را بستاییم و تمدن‏شان را سرچشمه گرفته از درک و شعور اسلامى بینگاریم و به رفتار آنان خوشبینانه بنگریم و آثار به جاى مانده از تمدن آنان را مایه افتخار اسلام و مسلمانان بدانیم که اگر به چنین درکى برسیم توانسته‏ایم زمینه‏هاى روشنفکرى را در خود فراهم آوریم.

براى این که کسانى دچار این پندار نشوند، بایسته مى‏نماد که نگاهى بیفکنیم به فتح اندلس در دوران ولیدبن‏عبدالملک و سلیمان‏بن عبدالملک و تمدنى که در اندلس در زمان امویان شکل گرفت.

 

فتح و تمدن اندلس

شیعه براى فتح معیارهایى دارد. هر فتحى را نمى‏پذیرد و بر آن مهر تأیید نمى‏زند. فتح را تنها به دستور امام معصوم و به قول شمارى از فقیهان امام عادل روا مى‏شمارد.

امام رضا)ع( مى‏فرماید:

»الجهاد واجب مع امامً عادل.«1

امامان شیعه)ع( در برابر دستگاه‏هاى جور که تبلیغ مى‏کردند:

»جهاد زیر بیرق حاکم جور و با فرماندهى او واجب است.«

موضع گرفته و از کنار آن بى‏تفاوت نگذشته‏اند; زیرا روشن است که زمامدار جائر بر مبناى هوى و هوس خود عمل مى‏کند و در مسأله‏اى بس مهم مانند جهاد که ریختن خون بشر مطرح است، اگر کار به دست چنین حاکم ستم‏پیشه و ناپاى‏بند به معیارهاى اسلامى باشد، خونهاى به ناحق بسیار خواهد ریخت، به انسانهاى بسیارى ستم روا خواهد شد و فاجعه‏هایى رخ خواهد داد غیر قابل جبران.

از این روى حاکمان جور، کسانى که زمامدارى مسلمانان را به ناحق درچنگ گرفته بودند، براى برون‏رفت از بحران مشروعیت و توجیه لشکرکشیها و خون‏ریزیهاى خود، به جعل روایت پرداختند و به دروغ به پیامبر خدا نسبت دادند:

»الجهاد واجب مع کل امیرً برّاً کان او فاجرا...«2

شرکت در جهاد، تحت رهبرى هر امیرى، بر شما واجب است، چه آن امیر نیک رفتار باشد و چه فاسق و فاجر.

حال با این پیشینه و موضع دقیق ائمه اطهار، به گونه‏اى سخن بگوییم که جنگها، درگیریها و لشکرکشیهاى کسانى مانند ولید و سلیمان و بسیارى از امویان اندلس، اسلامى جلوه داده شود و مهر تأیید بخورد، شاید به گونه‏اى، بى‏توجهى به آن سیره راستین پاکان و طلایه‏داران مکتب اهل‏بیت باشد که ما وظیفه داریم، آن به آن، آن را برافرازیم که لب و لباب روشنفکرى است. ایستادن در برابر لشکرکشیهاى حاکمان جور، زیرِ نام بلند اسلام و جهاد اسلامى، خیزش بزرگ روشنفکرى است که عالمان شیعى در هر عصر و مکانى رایَتِ آن را به پیروى از ائمه اهل‏بیت افراشته‏اند.

اگر مراد آیت‏اللّه واعظزاده از فتوحات به دست آمده در این فراز، در پرتو دفاع باشد، رویارویى با دشمنان براى بازداشتن آنان از ورود به قلمرو اسلامى، یا ورود لشکریان اسلام به سرزمین دشمن، به دعوت مردم ستمدیده و به ستوه آمده و سپس گرایش آنان به اسلام و پذیرش آن و آن‏گاه با اتفاق و همدلى پى‏ریزى جامعه نوین، باز به دور از خدشه نیست; زیرا امویان در دفاع و یارى ستمدیدگان نیز، از خود کارنامه درخشانى به جاى نگذاشته‏اند که مورد تأیید اسلام و پاى‏بندان ناب اندیش آن باشد.

در دفاع نیز، همه قانونهاى جنگى، مو به مو، باید اجرا شود که از حاکمانى چون ولید و سلیمان‏بن‏عبدالملک، با آن زندگى سر تا سر آلوده و پرنکبت بعید است که از قضا با بررسى تاریخ، این مطلب، به روشنى خود را مى‏نماد.

در دفاع نیز اینان به سیره رسول خدا عمل نمى‏کرده‏اند که بیاییم از دفاع آنان به طول کلى و همه جانبه و بدون نقد طرفدارى کنیم.

رسول خدا در جنگها، که همه دفاعى بوده، مو به مو قوانین اسلامى جنگى را رعایت مى‏فرموده است و هرکجا حرکت و جهاد دفاعى را با آن سیره رخشان برابر دیدیم، باید آن را ارج نهیم.

علامه بلاغى، تمامى جنگهاى رسول خدا را دفاعى مى‏داند و نکته بس مهمى را که درباره جنگهاى دفاعى رسول خدا یادآور مى‏شود، بهترین راه و روشى است که حضرت در جنگهاى دفاعى خود برمى‏گزیده است:

»فکانت حروبه باجمعها دفاعاً لعدوان المشرکین الظاّلمین عن التوحید و شریعة الاصلاح و المسلمین و مع ذلک فهو یسلک فى دفاعه احسن طریقة یسلکها المدافعون و اقربها الى السلام و الصّلاح یقدم الموعظة و یدعوا الى الصلاح و السّلام و یجنح الى السلم و یجیب الى الهُدنة و یقبل عهدالصلح مع عرفانه انه المظفّر المنصور.«                      الرحلة المدرسیه/212، موسسه اعلمى کربلا

همه جنگهاى رسول اکرم)ص( دفاع در برابر مشرکان ستمکار بود که از توحید و شریعت اصلاح و مسلمانان پشتیبانى مى‏کرد. با این حال، آن بزرگوار در دفاع خود بهترین راهى را که دفاع‏گران پیشه مى‏کنند، برمى‏گزید. پیش از شروع جنگ، موعظه مى‏کرد، به صلاح و مسالمت فرا مى‏خواند و علاقه خود را به صلح مى‏نمایاند. و در حالى که مى‏دانست پیروز عرصه نبرد است، پیشنهاد ترک خصومت را مى‏پذیرفت و قرارداد صلح را قبول مى‏کرد.

آیا مى‏توان، دفاعى را که با فرمان ولید آغاز شده و به انجام رسیده با این سیره بس شکوه‏مند و انسانى برابر دانست. نمى‏خواهیم و بنا نداریم تمامى جنگها و حرکتهاى دفاعى که با فرماندهى حاکمان جور انجام گرفته رد کنیم، ولى روى این نکته سخت پافشارى مى‏کنیم که کوچک‏ترین حرکت و رفتار ضدانسانى را باید گفت و در برابر آن موضع گرفت و ضد اسلامى بودن آن را نمایاند.

با این که مسلمانان مخلص و جنگاوران مؤمن و با انگیزه دفاع از مرزها و قلمرو اسلامى، در بین جنگاوران و راه پیدا کنندگان به سرزمین اندلس، بسیار دیده مى‏شود و رفتار اینان به جبهه مسلمانان روح و شادابى اسلامى مى‏بخشیده، رفتار زشت امویان، لکه سیاهى بوده است بر چهره این حرکت که چون در رأس هرم حرکت قرار گرفته بودند، در بسیار موردها، زبان و قلم هر نویسنده، تاریخ‏نگار و وقایع‏نگار حق‏مدار و حق‏جویى را از دفاع باز مى‏دارد و نویسنده روشنفکر مسلمان، به آسانى نمى‏تواند الگودهى کند و ارزشهاى والا در این فتوحات به وجود آمده در پرتو دفاع و رهایى ستمدیدگان را به درستى بنمایاند.

بى‏شک مروانیان و امویان در جبهه‏هایى که به روى سرزمینهاى دیگر مى‏گشودند، همه‏جا، دفاعى یا براى رهایى ستمدیدگان نبود، بلکه آنان هدفها و برنامه‏هاى دیگرى داشتند که با معیارهاى اسلامى و قرآنى و سیرت رسول‏اللّه، ناسازگارى داشت و عنوان جهاد، دستاویزى بود براى کشاندن مردم مسلمان به عرصه‏هاى نبرد:

»امویان و حاکمان ایشان، هرچه بیش‏تر بر تجمل خود مى‏افزودند، نیاز آنان به پول، بیش‏تر مى‏شد و چون درآمد حوزه مسلمانى، کفایت هزینه روزافزون آنان را نداشت، از عنوانِ جهاد استفاده مى‏کردند و به سرزمینهاى غیر مسلمان حمله مى‏بردند، بیش‏تر غزوه‏هاى این حاکمان به خاطر غارت مال مردمان و پرکردنِ جیب خود و خزانه خلیفه بود.«3

این که شمارى از فرماندهان و جنگجویان مؤمن، با اینان همراهى مى‏کردند، به نام جهاد و دفاع از مظلوم لباس رزم مى‏پوشیدند و به رویارویى با دشمن خارجى برمى‏خاستند، شاید به وجهى از وجوه زیر باشد:

- یا از روى بى‏اطلاعى و ناآگاهى از هدفها و برنامه‏هاى پشت پرده و پنهان امویان بود.

- یا مى‏انگاشتند چون در اردوگاه‏هایى که امویان و مروانیان براى این منظور سامان داده‏اند، مى‏توانند هدفها و برنامه‏هاى خویش را پیش ببرند و به وظیفه اسلامى که همانا جهاد در راه خدا باشد، عمل کنند. اینان، به برنامه‏هاى حاکمان اهمیت نمى‏دادند و براى هدفى که داشتند پا در رکاب مى‏نهادند و به میدان رزم مى‏رفتند.

دکتر شهیدى، مورخ و اسلام‏شناس بزرگ کشورمان مى‏نویسد:

»عربهایى که از دو سوى جزیره، پیام اسلام را به سرزمینهاى فتح شده بردند، دو دسته بودند: دسته‏اى که براى خدا کار مى‏کردند و دسته‏اى که به نام دین و جهاد در راه خدا، دنیا را مى‏خواستند.

دسته نخست، تنها آموزاندن قرآن و نماز و احکام اسلام را مى‏خواست و دسته دوم، گرفتن جبایت و خراج را.«4

و در فرازى دیگر مى‏نویسد:

»گروه‏هاى متشکل که آماده تبلیغ اسلام در سرزمینهاى همسایه بودند، همگى اسلام را، چنانکه باید نمى‏شناختند و از بردنِ این دین از حجاز به دیگر سرزمینها، یک چیز را نمى‏خواستند. براى گروهى، این رسالت، نوعى ستیزه‏گرى و غنیمت‏یابى بود. این چیزى است که در زمان زندگانى رسول اکرم نیز، مسلمانان با آن رو به رو شدند. ضمن حدیثى که از پیغمبر)ص( رسیده و بخارى آن را در آغاز کتاب خود نهاده چنین آمده است:

کسى که براى خدا و رسول هجرت کند، هجرت او با خدا و رسول است و کسى که از هجرت، مال دنیا و یا زن زیبا مى‏خواهد، بهره‏اى جز آن ندارد.«

مسلّم است که بعضى نیروهاى آماده فتوحات در شمار دسته نخستین نبودند. امّا از همان روزهاى نخست، به پیروى از سنت رایج در زندگى پیغمبر)ص( هرجا دسته سربازان مى‏رفت، گروه آموزنده قرآن و احکام فقه اسلامى به دنبال آنان بود. این دسته که از روى ایمان، اسلام را چنانکه هست، نه چنانکه بعضى حکومتها مى‏خواستند به مردم یاد دادند و چون رفتار بیش‏تر این آموزندگان، با گفتار آنان مطابقت داشت، به هرجا رسیدند، مسلمانانى معتقد و عامل به دین تربیت کردند.«5

 

تمدن اموى اندلس

براى روشن شدن این موضوع، که استاد واعظزاده روى آن انگشت مى‏گذارد و آن را بالاترین تمدن مى‏نامد، بررسیهاى دقیق و همه‏سویه باید انجام بگیرد. اهل تاریخ بنشینند و زوایاى تمدن اندلس را دوره امویان و مروانیان بررسى کنند، اسلامى و غیر اسلامى بودن و یا اموى و غیراموى بودنِ آن را پس از کندوکاو و بررسیهاى بى‏طرفانه، با توجه به کارکرد و کارنامه هریک از حاکمان اموى، اعلام بدارند.

در این بررسى، باید به طور جدّ به اندیشه‏اى که آن را برافراشت توجه شود و پایه‏گذاران آن شناسانده شوند و یک جانبه داورى نشود که رهزن خواهد بود و به تحریف تاریخ خواهد انجامید.

نسبت دادن یک تمدن بزرگ به گروه، طایفه و قبیله و یا به دسته‏اى از حکومت گران، شاید ساده‏انگارانه باشد. دستهاى بسیارى فرش تمدن را مى‏بافند: آن که فکر تولید مى‏کند، فکر به مرکز و مغزهاى تصمیم‏گیرى مى‏افشاند و با اندیشه و منطق، مردم را در جهت‏گیرى تمدنى بسیج مى‏کند و آینده روشن را فراروى آنان، ترسیم مى‏کند، آن سرباز گمنامى که براى برداشتن بازدارنده‏هاى راه پیشرفت و اوج‏گیرى فکرهاى بلند، جان خویش را فدا مى‏کند، آن فرماندهى که با تدبیر جنگى دقیق عرصه را بر دشمن تنگ مى‏کند، آن که جان خویش را در هراس‏انگیزترین لحظه به خطر مى‏افکند و از درون دشمن خبرهاى مهم را مى‏آورد، آن دانشمندى که مشعل دانش را مى‏افروزد، آن معلم، مربى و آموزگارى که به تربیت فرزندان همت مى‏گمارد، آن صنعت‏گرى که با صنعت‏گرى و نوآوریهاى خود، به صنعت رونق مى‏دهد، آن کشاورزى که تلاش مى‏ورزد سفره زمین را براى مردم بگستراند آن ادیبان، شاعران، نویسندگان، تاریخ‏نگاران و... که اندیشه‏ها را رشد مى‏دهند و بارور مى‏کنند و دست به فرهنگ‏سازى مى‏زنند و آنان که دَم به دَم روحِ شجاعت، ایثار، برادرى، عدالت‏جویى و عدالت‏خواهى، انسان دوستى و نوع‏دوستى را به کالبد فرد فرد جامعه مى‏دمانند و آنان که ستم را برنمى‏تابند، به تلاش برمى‏خیزند تا هرگونه ستمى را از بیخ و بن برکنند و فقر را ریشه‏کن سازند و تبعیض را براندازند و... در بافتن فرش تمدن سهیم هستند.

در تمدن اندلس، نقش اول و بنیادى را باید به اسلام داد، به وحى و آن نورى که از سینه محمد)ص( آن به آن پرتوافشانى مى‏کرد و زمین و زمان را درمى‏نوردید. مسلمانان در پرتو این نور بود که مى‏توانستند حرکت کنند و سرزمینهاى تاریک را بگشایند.

سرزمین اندلس را اسلام و حقیقت محمدى گشود، نه شمشیر امویان و یا تدبیر آنان. پیش از آن که لشکریان اسلام و مسلمانان جهادگر و مخلص، به اندلس پابگذارند، دل مردمان آن سرزمین فتح شده بود.

اگر دلها فتح نشده بود، محال بود به آن سرعت اندلس سر تسلیم فرود آورد و آن دولت بزرگ را در سرزمینى آن‏چنان پهناور، عربان بتوانند، تشکیل بدهند.

همان‏گونه که در فتح اندلس، پیشاپیش جنگاوران، نسیم دل‏انگیزِ اسلام، »روح«ها را فتح مى‏کرد، در شکل‏گیرى آن تمدن شگفت هم، اسلام بود که به دلهاى تمدن‏سازان شادابى، به اندیشه‏ها روشنایى، به دستان توانایى به نفسها اعتماد مى‏بخشید.

اگر تمدن اندلس، در دوران اسلامى، ویژگیهاى تمدن اسلامى را داشته، یعنى انسانى، ارزشى، عدالت محور، ستم‏ستیز، مشعل‏دار دانش، خرافه‏زدا، خردورزانه و معنویت‏گستر بوده، که اینها را باید از لابه لاى تاریخ درآورد، قضاوت ما درباره حکمروایان آن سرزمین از خاندان اموى، نباید همان قضاوت و نگاهى باشد که درباره معاویه، یزید و دیگر انسانهاى پلید و اهریمن‏صفت از این خاندان منحوس و میشوم و مروانیان داریم و چون اموى بوده‏اند از نظر ما محکوم و مطرود و غیر قابل دفاع باشند و کارنامه آنان سر تا سر سیاه و رفتار آنان، بى‏استثنا، نکبت‏آلود که این با سیره رسول‏خدا، امام على بن ابیطالب و ائمه اطهار ناسازگار است. اما اگر تمدن اندلس، از آن ویژگیهاى ناب و ارزشى بى‏بهره بوده و حاکمان اموى بى‏توجه به فقر و رنج و درد و گرفتاریهاى مردم، به کاخ‏سازى روى آورده و ساختن مسجدهاى بى‏روح، امّا بسیار پرتجمل، پرهزینه و با بهره‏کشى از مردمان ضعیف و مالیاتها و خراجهاى هنگفت، براى به رخ کشیدن قدرت و هیمنه خود و مشروعیت دادن به حکومت غاصبانه خود، بى‏گمان این تمدن را نمى‏توان اسلامى خواند و به آن ساختمانها و ستونها و معماریهاى دقیق و شگفت‏انگیز دل خوش کرد و به ستایش آن برخاست و از فجایع و خون ریزیها، حقیقت‏پوشیها و حق ستیزیهایى که براى پا گرفتن چنین تمدنى انجام گرفته غافل بود و دیگران را نیز بى‏خبر گذاشت.

در دوران امویان اندلس، به زیباییها، اوجها، انسانیتها، ارزش‏مداریها، عدالت‏محوریهایى برمى‏خوریم و به ستمها، نکبتها، آلودگیها، عدالت ستیزیها و وارونه جلوه دادن اسلام، خارج کردن قرآن از مدار و چرخه زندگى و حکومت، بها دادن به قومیت و عربیت، اهل‏بیت ستیزى و...

وقتى به کارنامه سازندگان این تمدن نیمه اسلامى و نیمه جاهلى نظر مى‏افکنیم مى‏بینیم و درمى‏یابیم زیباییها، اوجها، انسانیتها، ارزش مداریها و عدالت‏جوییها و عدالت محوریها، که گاه‏گاه خود را در این دوره مى‏نموده‏اند، از سینه و اندیشه و رفتار کسانى تراویده که اموى نمى‏اندیشیده و اموى سیرت نبوده، بلکه محمد سیرت بوده‏اند و در پى آبادسازى معنوى و مادى آن سرزمین فلاکت‏زده و هرجا نکبت و لجن و رفتارهاى زشت و خون‏ریزى بوده و غیر انسانى و برخلاف مصالح امت اسلامى و سیره نبوى، بیش‏تر از کسانى سرزده و از وجود ناپاک کسانى نشأت گرفته که اموى بوده و یا اموى مى‏اندیشیده و روى قومیت عربى تعصب مى‏ورزیده‏اند و بر آن بوده که قومیت عربى را به جاى اسلام بگسترانند و تشنگى مردم آن سرزمین را به آموزه‏هاى ناب و معارف رخشان اسلام، با لجن عربیت فرونشانند و آنان را حیران و شگفت‏زده کاخها و بناهاى چشم پرکن و شگفت‏انگیز خود بسازند و از حقیقت و نسیم روح‏انگیز اسلام دور سازند.

 

شاخصه‏هاى تمدن اسلامى

تمدن اسلامى، تمدن کرامت انسانهاست. هرکار، برنامه، سیاست راهبردى که این اصل را تقویت مى‏کند و آن را شکوفان مى‏سازد، باید رعایت شود.

تمدن اسلامى، تمدن ارزشهاست. ارزشها، آن به آن باید دامن بگسترانند و ضدارزشها از جامعه رخت بربندند.

تمدن اسلامى، آکنده از آزادیهاى مشروع است. هیچ‏کس نباید از اظهار عقیده و اندیشه خود، ترسى به دل راه بدهد.

تمدن اسلامى، تمدن شکوفانى است در همه زمینه‏ها. هم معنویت را مى‏گستراند و ارزشها را نهادینه مى‏کند و هم به مادیت بهاى لازم را مى‏دهد و به گونه‏اى براى آن برنامه‏ریزى مى‏کند که مشکل ساز نباشد.

تمدن اسلامى، شاخصه هایى دارد که بدون آن شاخصه‏ها، تمدن اسلامى نخواهد بود و نمى‏شود آن را در ردیف تمدنهاى اسلامى و دینى یاد کرد و یا از هر حیث آن را اسلامى نامید.

 

1. عمل به سیره رسول خدا:

در تمدن اسلامى، سیره رسول خدا محور و مدار است. در رفتار حاکمان، برخورد آنان با مردم، در صلح، در جنگ، در چگونگى اداره جامعه و...

حال باید دید آیا در دوران پرفراز و نشیب حضور امویان در اندلس، این اصل مهم رعایت شده است؟

× از جمله: باید دید آیا حاکمان اموى بر اساس اصول اسلامى برگزیده مى‏شده‏اند؟ یا موروثى بوده است؟

این معیار مهمى است. رسول خدا، به دستور خدا، بنیانى سخت استوار براى حکومت و امامت مسلمانان پى ریخت. اگر معصوم حضور داشت، معصوم باید در رأس هرم جامعه قرار بگیرد، اگر حضور نداشت امام عادل، شایسته‏ترین، خبره‏ترین و آگاه‏ترین فرد جامعه اسلامى به انتخاب مردم باید بر سریر حکومت قرار بگیرد و مردم به فرمان او باشند. امویان، به این اصل، از آغاز پشت کردند. در اصل بناى حکومت‏گرى این خاندان، بر شالوده‏شکنى و نادیده‏انگارى اصول اسلامى، بویژه این اصل استوار، شکل گرفت. معاویه هم خود با نادیده انگارى این اصل بر سریر حکومت قرار گرفت و هم فرزندش یزید را برخلاف این اصل بر مسلمانان مسلط کرد. در این خاندان، این رویه شد و براى به پا داشتن این رویه شوم چه خونها که نریختند و چه ستمها که روا نداشتند. در اندلس هم این بناى شوم را پى ریختند و حکومت موروثى را باب کردند که این، با هیچ تمدن انسانى سازگارى ندارد، چه برسد به تمدن اسلامى.

× آیا سخن رسول خدا در عمل به »ثقلین« و برافراشتن این پرچم عزت‏آفرین در دوران طولانى فرمانروایى امویان دراندلس، مورد توجه بوده است، یا دقیقاً عکس آن عمل مى‏کرده‏اند و آگاهانه این اصل حیاتبخش را نادیده مى‏انگاشته‏اند، تا به گمان و پندار جاهلى خود، نام محمد)ص( محو شود؟

اگر »ثقلین« در جاهایى مورد توجه قرار مى‏گرفته، به دور از چشم مروانیان و امویان بوده است وگرنه آنان دشمن آن بوده و به هیچ روى با آن میانه‏اى نداشته‏اند که با فکر جاهلى آنان ناسازگار بوده است.

معاویه با مبارزه با این اصل، حکومت اموى را پى ریخت و در زمان یزید این زخم چرکین، به بدترین وجه سرباز کرد و با عترت آل‏اللّه، نبردى سخت آغاز شد و به شهادت گل سرسبد عترت فرزندان و برادران و یاران او انجامید. در اصل، حکومت امویان و حکومت‏گران اموى، همیشه و در همه‏حال، رویارویى با »ثقلین« را در دستور کار و برنامه خویش داشتند و هیچ‏گاه از این مسأله، به گمان خود غافل نبودند. اهل‏بیت ستیزى، نه تنها در دورانى که امویان و مروانیان در منطقه حجاز حکمرانى مى‏کردند باب بود و سیاست راهبردى، که در دوران حاکمیت این خاندان در اندلس نیز، برنامه ادامه یافت و عاشوراستیزى در دستور کار قرار گرفت و بى‏شرمانه عید عاشورا اعلام کردند. روایت جعل کردند، مزدورانى را به عنوان راوى به کار گرفتند، تا روایت بسازند و روز عاشورا را، روز شادمانى اعلام کنند.

احمدبن‏حجر هیثمى در الصواعق المحرقة، مى‏نویسد:

»در روز عاشورا، ناصبیان، که بغض اهل‏بیت را در دل دارند و معاند ایشان هستند، یا ناصبى نیستند و بغض عناد ندارند; اما از روى جهل، و نادانى کارهایى را انجام مى‏دهند... در روز عاشورا غایتِ فرح و سرور اظهار مى‏کنند و آن را براى خود عید مى‏گیرند و در آن روز به زینت و آرایش مى‏پردازند، مثلاً حنا مى‏بندند و سرمه مى‏کشند و جامه‏هاى نوِ فاخر مى‏پوشند و در نفقات توسعه مى‏دهند و غذاهاى لذیذ و خوراکهاى خارج از عادتِ روزانه مى‏پزند، به اعتقاد آن این امور در آن روز مستحب است و از سنت پیغمبر است و سیره پیروان آن حضرت بر این جارى بوده و هست، در صورتى که سنت و مستحب در آن روز، ترکِ همه این امور است، براى آن که درباره آنها هیچ‏گونه خبر معتمد صریحى و اثر قابل قبولِ صحیحى وارد نشده است. از یکى از بزرگان، که در حدیث و فقه، پیشوا و امام بوده پرسیده‏اند که سرمه کشیدن و غسل کردن و حنا بستن و خوراکهاى لذیذ پختن و جامه‏هاى نو پوشیدن و شادى و فرح اظهار داشتن در روز عاشورا چه حکم دارد؟

وى پاسخ داده که:

درباره این امور، هیچ‏گونه حدیث صحیحى از پیغمبر خاتم، صلى‏اللّه علیه ]و آله[ و سلم، وارد نشده است. و همچنین از هیچ‏یک از اصحاب او، کلامى که دال بر آنها باشد، صادر نگشته است و هیچ‏یک از بزرگان اسلام و علماى اعلام، خواه ائمه اربعه، یعنى مالک و ابوحنیفه و شافعى و احمد بن حنبل باشند و خواه غیر ایشان، این امور را مستحب ندانسته‏اند و به استحباب آنها حکم نکرده‏اند و در کتب معتمده نسبت به این امور، هیچ‏گونه حدیث، خواه صحیح و خواه ضعیف، نقل نشده است.«

امّا آن‏چه نقل کرده‏اند:

»من اکتحل یومه لم یرمد ذلک العام«

یعنى: هرکه در روز عاشورا سرمه کشد چشم او در آن سال به درد دچار نمى‏شود.

و نیز آن‏چه آورده‏اند که:

»من اغتسل لم یمرض کذلک«

یعنى هرکه روز عاشورا غسل کند در آن سال بیمار نمى‏شود.

و نیز آن‏چه آورده‏اند که:

»من وسع على عیاله فیه وسع اللّه علیه سائر سنته«

یعنى: هرکه در نفقه بر عیال خود در روز عاشورا توسعه دهد، خدا بر او در سایر ایام آن سال، توسعه مى‏دهد و روزى او را فراخ مى‏گرداند.

و امثال این، مانند فضل صلوة در آن، و این که توبه حضرت آدم در آن روز پذیرفته شد، کشتى حضرت نوح آن روز بر کوه جودى نشست، و حضرت ابراهیم را خدا در آن روز از آتش نمرود نجات داد، و حضرت اسماعیل )یا اسحاق( که ذبیح‏اللّه است، خدا امروز قوچى را به عوض ذبح او فرستاد و حضرت یوسف را به حضرت یعقوب، در آن روز، برگردانید. پس همه اینها ساخته و موضوع و مجعول است، مگر حدیث توسعه بر عیال، لیکن در سند او نیز کسى است که درباره او سخنانى است.«6

حاکم، فیروزآبادى صاحب قاموس، ابن قیّم و... همه احادیث وارده در فضل عاشورا را، موضوع و افتراى بر پیغمبر، مراسم ویژه آن روز را بدعت دانسته‏اند. البته شمارى احادیث صوم در آن روز و شمارى احادیث توسعه بر عیال را درست انگاشته‏اند و...

محدث ارموى مى‏نویسد:

»در مذهب شیعه، روزه و توسعه بر عیال نیز مانند سایر امور مذکور در بالا مذموم و مرجوح است.«

و همو، از شفاء الصدور فى زیارة العاشور، نوشته حاجى میرزا ابوالفضل تهرانى، نقل مى‏کند:

»در تهذیب و مجالس شیخ، اعزّاللّه شأنه، سند به ابى‏غندر مى‏رسد که از صادق آل محمد، علیهم السلام، پرسیدم صوم یوم عرفه را؟

فرمود: عید من اعیاد المسلمین.

گفتم صوم یوم عاشورا چون است؟

فرمود: آن روزى است که حسین در او کشته شده. پس تو اگر شماتت‏کننده‏اى، روزه دار.

فرمود: همانا، آل امیه نذرى کردند که اگر حسین کشته شود، آن روز را عید قرار دهند و به شکرانه این نعمت، روزه گیرند و اولاد خود را مسرور نمایند و این، سنتى شد در آل ابى‏سفیان، تا امروز و از این روى روزه گیرند او را و بر اهل و عیال خود ادخال فرح کنند آن‏گاه فرمود: روزه براى مصیبت نمى‏شود و نیست مگر براى شکر سلامت. همانا حسین کشته در روز عاشورا، هان اگر تو از مصیبت‏زدگان او هستى، روزه مگیر و از شماتت‏کنندگانى و از آنانى که به سلامتِ بنى‏امیه مسرور شدند، روزه بدار به شکر خداى تعالى.«7

همان‏گونه که یادآور شدیم، این مراسم میشوم را امویان ادامه مى‏دهند و در اندلس بر دامنه آن مى‏افزایند، تا آن‏جا که شاعران در آن روز که روز جشن آل‏ابى سفیان است سروده‏هاى خود را براى خلیفگان اموى مى‏سرایند، تا به حاکم نزدیک شوند و صله دریافت کنند.

محدث ارموى مى‏نویسد: صاحب شفاء الصدر گفته:

»عبدالملک‏بن حبیب السلمى، در تهنیت به روز عاشورا، یکى از خلفاى اموییّن اندلس را خطاب کرده، این ابیات را سروده است:

لاتنس لاینسک الرّحمن عاشورا

واذکره لازلت فى التاریخ مذکورا

قال النّبى صلوة اللّه تشمله

قولاً وجدنا علیه الحقّ و النورا

فیمن توسّع فى انفاق موسمه

ان لایزال بذاک العام میسورا. 8

فراموش نکن... خداوند عاشورا را از یادت نبرد.

هماره به یاد آن باش که عاشورا هنوز در تاریخ ماندگار مانده است. پیامبر، که صلوات خداوند بر او بادا، گفتارى مطابق حقیقت فرموده: هرکس در این روز در انفاق بر خانواده‏اش گشاده دست باشد، تا آخر سال، در تنگنا نخواهد بود، بلکه در گشایش خواهد بود.«

بله، امویان ماندگارى خود را در عترت‏ستیزى و عاشوراستیزى مى‏انگاشتند. اگر آنان بنیانگذاران تمدن اسلامى بودند، نمى‏بایست براى توحش، جنایت، انسان‏کشى آن هم براى کشتن حسین‏بن على، جشن و شادمانى برپا مى‏کردند که توحش، جنایت، غارت، رویارویى خونین با صالحان و در رأس آنان حسین‏بن على، به پایکویى و جشن بپردازند، بلکه باید از آن تبرى مى‏جستند که تمدن اسلامى در پرتو بهره‏مندى از »ثقلین« ممکن است، وحى و آموزه‏هایى که از وحى سرچشمه مى‏گیرند و با وحى درآمیخته‏اند.

در روضات الجنات آمده است:

»وفى الکامل البهایى ان فى بلاد المغرب، مدینة تسمى قرطبه. من عادة اهلها، فى کل سنة، ان اجامرتهم الملحدین، من غایة نصبهم و عداوتهم لاهل بیت الرسالة)ع( متى دخلت علیهم، لیلة عاشورا، نصبوا من رؤس الحمیر او البعیر على اسنة الرماج و داروابها على أطراف المدینة و ابواب الدور فى جماعة کثیرین من اراذل البلد مع ضرب الدفوف و الطبول و اشاعة انواع المزامیر و الغناء و الرفص و سایر الملاهى و اهل المدینه یطبخون لهم من ملاّذ الاطعمه و الحلوا، حتى اذابلغوا باب دار احد منهم یقدمون بها الیهم و یظهرون البشاشة و السرور على قتل الحسین)ع( و یشبهون تلک الرووس المنحوسه برأسه الشریف المطهر و هم یقومون على باب کل دار و ینشرون بالغناء و المزمار:

یا ستى المراسة                اطعمینا المطنفسة

و مراد هم بالمطنسفة هلى تلک القطایع المصنوعة لاولئک الملحدین...«9

مؤلف روضات‏الجنات در ادامه، به نقل از کتاب التعجب شیخ ابوالفتح کراجکى )م: 449) نیز همانند چنین رفتارى را از امویان اندلس نقل کرده است.

امویان، افزون بر کینه‏اى که نسبت به اهل‏بیت داشتند، رقابت با حاکمان فاطمى آفریقا، آنان را وامى داشت این گونه رفتار زشت را از خود بروز دهند; زیرا مى‏پنداشتند با این رفتار و هجوم تبلیغاتى به مبانى فکرى فاطمیان، که همانا مکتب اهل‏بیت باشد، خواهند توانست رقیب را از صحنه به در کنند.

در دولت امویان اندلس، قلم بمزدان تشویق مى‏شدند درباره امویان و خاندان پست اموى فضیلت بتراشند و در مدح آنان شعر بسرایند و به امام على)ع(، مظهر عدالت و تقوا، ناسزا گویند و به گمان خود، آن بزرگمرد را در چشمها کوچک جلوه دهند.

مستنصر اموى، کتابى در فضائل بنى‏امیه! نوشت.10

در ارجوزه‏اى منسوب به ابن‏عبدربه اندلسى، معاویه، خلیفه چهارم شمرده شد و نام على از ردیف خلفاى راشدین حذف گردید.

این توطئه، بى‏پاسخ نماند و منذر بلوطى در قرطبه، به او پاسخى در خور داد.11

امویان اندلس، به تهاجم فرهنگى علیه شیعه و آل‏رسول‏اللّه، بسنده نکردند، به کشتار و ترور دوستداران اهل‏بیت و فرزندان رسول‏خدا، در جاى جاى قلمرو خود پرداختند. حکیم و شاعر شیعى اندلسى، ابن‏هانى (362) که در سروده‏هایش به افشاگرى مى‏پرداخت، مدح خاندان پیامبر مى‏گفت و از مظلومیت خاندان على، سخن به میان مى‏آورد، از جوخه‏هاى مرگ امویان، جان سالم به در نبرد و در رجب 362 کشته شد.

امویان در شرق آفریقا نیز، از هیچ خشونتى در حق پیروان على )ع( خوددارى نمى‏کردند. به سال 407 ه در قیروان، پیروان اهل‏بیت را به اتهام سبّ خلفا، قتل‏عام کردند و بدنهاى آنان را سوزاندند.

ابن‏اثیر، از این قتل‏عام چنین گزارش مى‏دهد:

»در محرم چون این سال در همه سرزمینهاى افریقیه، شیعیان ]علویان، فاطمیان[ کشتار شدند. چگونگى کار چنین بود که روزى، معزبن بادیس بر اسب نشست و در قیروان مى‏گشت و مردم بدو درود مى‏فرستادند و آفرینش مى‏گفتند. او از کنار گروهى گذشت و پیرامون آنها جویا شد.

گفتند: ایشان رافضى هستند و به ابوبکر و عمر دشنام ]سبّ[ مى‏دهند.

معزّ گفت: خداى از ابوبکر و عمر خشنود باد و از آن‏جا گذشت.

در همین هنگام، مردم کوى و برزن، به دروازه مقلى قیروان رفتند. شیعیان در این جایگاه گرد مى‏آمدند. آنها شمارى از شیعیان بکشتند. انگیزه آنها آزمندى نظامیان و پیروان ایشان به یغماگرى بود و بدین‏سان، دستِ همگان بر کشتار شیعیان دراز گردید. کارگزار قیروان، آنان را بدین کار مى‏آغالید و برمى‏انگیخت.

انگیزه کارگزار قیروان از این رفتار آن بود که وى هنجار قیروان به سامان رسانده بود و بدو گزارش رسیده بود که معزّبن بادیس، بر آن است تا وى را برکنار کند. پس مى‏خواست با این رفتار، کار معزّ به تباهى کشد. و بدین‏سان، بسیارى از شیعیان، کشته شدند و به آتش کشیده شدند و سراى‏شان به تاراج رفت و در همه جاى افریقیه خون‏شان ریخته شد. شمارى از شیعیان، خود را به کاخ منصور، در نزدیکى قیروان، رساندند و در آن دژ گزیدند. مردمِ کوى و برزن، آنها را میان‏گیر کردند و برایشان تنگ گرفتند. گرسنگى بر شیعیان فشار آورد و همچنان که از کاخ بیرون مى‏رفتند، مردم آنها را از پاى درمى‏آوردند.

و تا فرجامین کس‏شان، خون ایشان بریختند. شمارى از آنها به مسجد مهدیه پناه بردند و در آن جا، همگى کشته شدند.

شیعیان مغرب، مشارقه نامیده مى‏شدند، زیرا به ابوعبداللّه شیعى نسبت داشتند که از مشرق بود.

بیش‏تر سخن سرایان، این رویداد را یادآور شده‏اند. برخى از آنها از سرِ سرخوشى و شادمانى و پاره‏اى از بهر پژمانى و پژمردگى چامه سرودند.«12

در اندلس، چگونه تمدنى برپا بوده که این‏سان مردم قتل عام مى‏شدند، زن و مرد، کودک و پیر. و خانمان‏شان مى‏سوخته و برباد مى‏رفته و برمى‏افتاده است؟

 

2. پرهیز از فساد و گناه:

از شاخصه‏هاى مهم تمدن اسلامى پرهیز از فساد و مبارزه بى امان و بى‏وقفه با هرگونه هنجارشکنى و بداخلاقى است. چگونه مى‏شود تمدنى اسلامى باشد، اما در رأس هِرَمِ آن فساد بى هیچ رادع و مانعى، افسار گسیخته بتازد. در حالى که تمدن اسلامى تمدنى است معنوى و در همه زوایاى آن معنویت باید حاکم باشد و فرمانروایان و حاکمان آن از شایسته‏ترین افراد و پیشتاز عرصه معنوى باشند. امّا در اندلس، از آغازین روزهاى پس از فتح، بازار غنا، فساد و شادخوارى گرم و پررونق بوده است:

»چون اعراب اندلس را فتح کردند، بازار لهو، از غنا و عَزف گرفته، تا رقص، گرم شد و به وجود آمدن موشح در اندلس، در درجه اول، بر پایه نیاز مردم اندلس به شعرى بود که براى غنا مناسب‏تر بوده باشد.«13

حاکمان اموى، تشویق کننده مرد و زن آوازه‏خوان آن سرزمین بودند. در میان کتابهاى غنا و تاریخ مغنیان، الاغانى، بیش از هر کتابى مورد پسند آنان بوده است.14

شمارى از شاهان اموى، به فساد و میگسارى و زنبارگى، شهره بودند. در این راه، از ریختن خون پارسایان و صالحان و آمران به معروف و ناهیان از منکر، باک نداشتند و بى‏محابا براى هموار کردن راه فساد، خون مى‏ریختند. هرکس در برابرآنان مى‏ایستاد و از گناه و فساد و مى‏خوارگى بازشان مى‏داشت، به جوخه مرگ سپرده مى‏شد.

حکم بن هشام (207 - 180 ه. 822 - 796 م( سومین امیر قرطبه، فاسد، عیاش و دلبسته شکار و شراب بود. مؤمنان و عالمان، بر سبکسریهاى او خرده گرفتند.

ایادى او، در برابر امر به معروف و نهى از منکر ایشان، دست به خشونت زدند و به شدیدترین وجه، واکنش نشان دادند.

به سال 188 ه. ق شمارى از عالمان قرطبه، مانند: یحیى بن یحیى لیثى، امیر را نکوهش کرد و او را از نابایستها و منکراتى که انجام مى‏داد، بازداشت و رفتار او را خلاف احکام اسلامى دانست.

در برابراین حرکت یحیى، امیر خشونت به خرج داد و مأموران و ایادى وى، خانه یحیى را سنگ‏باران کردند.

کار به آن‏جا رسید که در برابر رفتار اشمئزاز کننده امیر اموى، حکم بن هشام، بسیارى از مردم، به پیروى از عالمان دین، زبان به اعتراض گشودند و به چاره‏جویى برخاستند و برآن شدند دیگرى را به جاى او بنشانند.

ولى او با تزویر، به نامهاى مخالفان و ناهیان از منکر دست یافت.

»فما اتى علیه اللیل حتى حبس الجماعة المذکورین عن آخرهم. ثم امربهم بعد ایام فصلبوا عنه قصره و کانوا اثنین و سبعین رجلاً.«15

چون شب شد، همه را زندانى کرد و پس از چند روز آنان را در جلوى کاخ‏اش به دار آویخت. آنان هفتاد و دو مرد بودند.

در سال 198 ه. مردم مسلمان قرطبه علیه حکم‏بن هشام قیام کردند. قضیه از این قرار بود:

»حکم‏بن هشام، هماره به فساد و شراب و دیگر مفاسد همانند، مشغول بود. مردم، زبان به نکوهش گشودند و ایادى و سربازان او را، که به او در این امور کمک مى‏رساندند، نفرین مى‏کردند.

از این روى، درگیرى بین لشکریان حکم‏بن هشام و مردم قرطبه، بالا گرفت سپاهیان حَکَم، دست به شمشیر بردند. کوى ربض را، که ناراضیان و شورش‏کنندگان، از آن‏جا بودند، به آتش کشیدند و دست به کشتارى بزرگ زدند. سیصد نفر از بزرگانِ آنان را دستگیر و به دار آویختند. قتل و غارت و آتش‏سوزى، سه روز ادامه داشت...«16

این حرکتیهاى ضد انسانى و کشتار مردم مسلمان، که به سبب اعتراض مردم به سیاه‏کاریها و زشت‏رفتاریهاى امیر قرطبه، انجام گرفته است و در هر برهه‏اى از تاریخ ننگین حکومت‏گرى امویان در اندلس، ادامه داشته و مردم آگاه و هوشیار و عالمان آزاده علیه حاکمان فاسد به پا خاسته‏اند و ناجوانمردانه قتل‏عام شده‏اند و یا چنان بر آن سخت گرفته شده است که براى همیشه زبان به کام گرفته‏اند. هر نوع اعتراضى، پاسخى سخت خشن و شکننده را از سوى حاکمان به دنبال داشته است. در دوره جانشین حکم‏بن هشام، عبدالرحمن دوم (238 - 207)، غنا و لهو گسترش یافت.

فیلیپ ک. حتى. مى‏نویسد:

»عبدالرحمن دوم که از سال (207 تا 238 ه. 822 تا 852 م( امارت داشت و بعداً »اوسط« لقب یافت تحت نفوذ چهارکس بود: زنى و خواجه‏اى و فقیهى و نغمه‏گرى.

زن، همسر محبوب وى، سلطانه طروب بود که در طرح توطئه‏ها مهارتى داشت و خواجه، غلام پراستعداد وى، نصر بود که عنوانِ سالار حاجبان داشت و اسپانیولى‏زاده بود. و ملکه بدو علاقه داشت.

یحیى به بغداد از مالک بن‏انس علم آموخت و مذهب مالکى را در اندلس، او رواج داد...

و نغمه‏گر، زریاب ایرانى نژاد بود که از بغداد به دربار اندلس آمده بود. زریاب از جمله موسیقى‏گران بود که رونق دربار هارون و پسرانش به ایشان بود... چون حسد استاد خود ابراهیم موصلى را که به شهرت کم از او نبود، برانگیخت، ناچار به شمال آفریقا گریخت.

و عبدالرحمن که مى‏خواست قرطبه را بغداد دوم کند و دربارى توانگر داشت و در اسرافکارى از هارون‏الرشید تقلید مى‏کرد، شخصاً از پایتخت به استقبال نغمه‏گر جوان برون شد. سال (207 ه. 822 م( زرباب را به حمایت خود گرفت. و سالانه 3000 دینار مقررى داد و در قرطبه، ملکى که 40000 دینار ارزید، بدو بخشید و سخت دلبسته او شد.«17

 

3. پرهیز از اسراف:

از شاخصه‏هاى تمدن اسلامى و تمدنى که ریشه در سنت نبوى دارد، پرهیز از هزینه کردنِ بى‏رویه، اسراف کارانه، تجمل پرستانه، هوس بازانه، تنوع طلبانه، دنیاگرایانه، و از روى بى‏دردى، بى‏اهمیتى و بى‏اعتنایى به فقر و فاقه مردم، اموال عمومى و ثروتِ ملى در راه‏هاى غیرضرورى، ساختن کاخها و ساختمانهاى تجملى، در کنار کوخها و کومه‏ها و خانه‏هاى حقیر مردم تهیدست و نیازمند است، اموال عمومى، ثروت ملى، بیت‏المال، باید در راه رفاه مردم، ریشه‏کن کردن فقر، رشد معنوى و فکرى و علمى آنان به کار برده شود. نه این که مردمان در فقر و فاقه باشند و تهیدست و نیازمند و در باتلاق جهل‏مانده; اما با ثروت عمومى کاخها و بناهاى شگفت ساخته شود. شاید امروز، این آثار تمدن به شمار آیند و در ردیف کارهاى تمدنى برشمرده شوند; اما بى‏گمان در آن روزگار که مردم نیازمند نان و لباس بوده‏اند، این بناها تمدن به شمار نمى‏رفته است; بویژه که بیش‏تر از غارت مال و دارایى مردمان و شهرهاى به اشغال درآمده، در این بناها سرمایه‏گذارى و هزینه مى‏شده است و با دسترنج مردمان تهیدست و بى‏پناه.

بله، شاید چشمهاى دنیابین که به کنه و عمق تمدن اسلامى، که تمدن انسانى است، آشنایى ندارند، واقعاً نمى‏دانند که تمدن اسلامى، چه فرق بنیادینى با تمدن مادى دارد. اینان، بیش‏تر به جلوه‏هاى مادى توجه دارند، به بناها و ساختمانهاى استوار، زیبا، که همه چیز آن زیبا و هنرمندانه، به کار رفته است، نه به ستمى که در ساختن آنها به مردم رفته است و فقرى که به این سبب بر مردم چیره شده و تار و پود زندگى‏شان را از هم گسسته است.

تمدن اسلامى، به ساختمان و بناى روح انسانها کار دارد. هر آن در این فکر است که آن بناى عظیم را درست بسازد و بیاراید.

رسول خدا، که بناى تمدن اسلامى ریخت، هیچ‏گاه در این اندیشه نبود که بناهاى شگفتى بسازد و به جایى امت خویش را برساند که بتوانند در زرق و برق و زخارف دنیا از دیگران پیشى بگیرند. در همان اوان، در زندگى بسیار ابتدایى مردم شبه جزیره و سرزمین حجاز، مکه و مدینه، سفارش مى‏کند که مباد گرد اسراف بگردید. یعنى مردم بسیار فقیر و تنگدست را، سفارش به عدم اسراف مى‏کند و زندگى خود وى نیز، در پایین‏تر حد قرار دارد و با این حال، از اسراف پرهیز مى‏کند. حال چگونه مى‏توان تمدنى را که به جز اسراف و تبذیر رویه‏اى ندارد، اسلامى خواند.

امویان اندلس با ساختن کاخ »الزهراء« مهم‏ترین شاخصه تمدن اسلامى را، که همانا پرهیز از اسراف باشد، زیرپا گذاشتند.

»کاخ سلطنتى عبدالرحمن، در قسمت شمال غربى شهر قرطبه، مشرف به رودخانه بزرگ آن شهر ساخته شده و داراى چهارصد اطاق و حجره و دهلیز بوده است که چندهزار نفر غلامان و نگهبانان، پیوسته در آن اقامت داشته‏اند، مخارج ساختمان این کاخ، از محلِ ترکه یکى از بانوان حرم عبدالرحمن، که وصیت کرده بود، دارائى او به مصرف خریدن و آزاد کردن اسیران مسلمان برسد و دیگر اسیرى از مسلمین در دست مسیحیان باقى نمانده بود، تا خریده شود. بنا به پیشنهاد یکى دیگر از بانوان حرم، که »زهراء« نام داشت، تأمین گردید و این کاخ هم، به نام »الزهراء« نامیده شد.

10 هزار نفر کارگر، با 1500 رأس دواب، در مدت بیست سال، مشغول ساختمان این کاخ بودند. درآمد خلیفه در هر سال 6245000 دینار بود که   3    آن خرج قشون،   3     آن خرج امور عام‏المنفعه و    3    باقى‏مانده ذخیره خزانه مى‏شد و به گفته بعضى در مدت 20 سال، یا بیش‏تر، این ذخیره هم صرف عمارت کاخ »الزهراء« مى‏گردید.

در محوطه عمارت قصر »الزهراء« قریب 4300 ستون مرمر گرانبهاى سفید و سبز و پشت‏گلى و سیاه و سفید به کار رفته، اطاقها و تالارها از خشتهاى مرمر با الوانِ مختلف فرش شده بود. دیوارها نیزاز سنگهاى مرمر، با حواشى رنگین مزین گشته بود.

به روایت ابن‏حیّان، در قصر الزهراء، 4312 ستون به کار رفته بود که 1012 عدد آن را از خاک آفریقا، 19 عدد آن را از شهر روم آورده بودند، 140 ستون هم امپراطور روم از قسطنطنیه، براى عبدالرحمن هدیه فرستاده بود و بقیه را از معادن اندلس و نقاط دیگر به دست آورده بودند.

کاخ الزهراء را ناصر در سال 325 هجرى، در چهارمیلى شهر قرطبه، بنا کرد و به دست پسرش حکم، به اتمام رسید و به قولى چهل سال طول کشید که این کاخ، از هر جهت تکمیل گردید.

این کاخ، در حقیقت، شهر کوچکى بود که طول آن از شرق و غرب 3700 ذراع و عرض آن 1500 ذراع مى‏شد. در این کاخ، مانند »القصر الکبیر« یک مسجد عالى و چندین کاخ و چندین باغ بود و دریاچه‏هایى داشت که ماهیهاى رنگارنگ در آن شناور بوده است.

در این کاخ، حوضهاى مرمر، نقاشى طلاکارى ساده وجود داشت. از جمله حوضى مرمر که تصویر و مجسمه مرد و زن در آن به کار رفته بود و آن را از قسطنطنیه به قرطبه آورده بودند. ناصر این حوض را در خوابگاه خود، در قسمت شرقى، معروف به »مونس« کار گذارد و استادانِ قرطبه دوازده مجسمه از زر سرخ، با جواهرات عالى براى حوض ساختند. این مجسمه‏ها عبارت بود از شیرى که کنار آن آهوئى قرار داشت و پهلوى آن نهنگى دیده مى‏شد که روبه روى آن، اژدها و عقاب و فیل بود و هر دو طرف آن کبوتر و شاهین و طاووس و جوجه و مرغ و خروس و قوش و باز مرصع طلایى گذارده بودند و از دهان و منقار آنها آب مى‏ریخت. بعضى نوشته‏اند که تمام مخارج این کار و زحمات آن به خاطر یکى از زنان ناصر بود که از وى خواست، کاخى به نام او بنا کند.«18

آیا با دیدن چنین آثارى، وحدت بین مسلمانان به وجود مى‏آید. یعنى دل شیعیان ناب‏اندیش و دلبسته به سیره رسول‏خدا و امام على)ع( و ائمه اطهار، به طرفداران بنى‏امیه حجاز و اندلس نزدیک مى‏شود؟ شیعیان که در طول تاریخ علیه اسراف حاکمان، قد افراشته‏اند و بنى‏امیه را به خاطر همین اسرافها و ستمها از حوزه اسلام خارج دانسته‏اند، حال باید به تماشاى آثار آنان بروند و به تمدن آنان با تحسین بنگرند و با کسانى که اموى مى‏اندیشند و این‏گونه کارها را اسلامى مى‏انگارند، دست وحدت بدهند. یا خیر شیعیان در هرکجا که هستند باید دست به افشاگرى و روشنگرى بزنند و فلسفه و مخالفت گذشته و امروز خود را با امویان و اموى‏صفتان به درستى و روشنى بازگویند که توده‏هاى مسلمان، تهیدستان، دردمندان، گرفتاران در بند ستم اموى‏اندیشان، آگاه شوند و به پا خیزند و با شیعیان ناب‏اندیش همنوا شوند و بنیان اسراف را که بر ستم استوار شده در هم بریزند.

در همان زمان نیز، این کار اعتراضهایى را در پى داشت، اما استبداد و خفقان نگذاشته این فریادها و اعتراضها به بیرون راه پیدا کند و مورخان دربارى و اموى، جز مدح و ستایش چیزى به قلم نیاورده‏اند. با همه این حالات، یکى از فقیهان و خطیبان اندلس، به نام قاضى منذربن سعید بلوطى، زبان به اعتراض مى‏گشاید.

»روزى وى، با جمعى از علماى اندلس، براى دیدار ناصر، به کاخ الزهراء بار مى‏یابند. این در حالى بود که ناصر در جایگاهى زراندود، نشسته بود. عبدالرحمن، خطاب به عالمان و فقیهان گفت: آیا تاکنون کسى چنین کاخى را پى افکنده است. علماى حاضر گفتند: خیر و در ستایش عبدالرحمن و کار بزرگ او، راه افراط پیش گرفتند.«

قاضى منذر بن بلوطى، ساکت بود.

عبدالرحمن رو کرد به قاضى منذر بن بلوطى و نظر او را خواست.

قاضى گریست و اشک از محاسنش جارى شد و گفت: گمان نمى‏کنم که شیطان خوار شده به این جایگاه برسد و این وسائل براى او آماده شود. خداوند، با همه نعمتهاى او بر تو، تو را در جایگاه کافران نشانده است.

عبدالرحمن گفت: بگو چه مى‏گویى و چگونه خداوند مرا در جایگاه کافران نشانده است؟

منذر قراءت کرد:

»لولا ان یکون الناس امة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سقفاً من فضة و معارج علیها یظهرون.«

اگر نه این بود که ما خواستیم در این جهان، مؤمن و کافر مانند هم باشند، براى کسانى که کافر شدند، خانه‏هاى سیمین ساختى و نردبانهاى سیمین که بر آن بالا مى‏شدند.

»و لبیوتهم ابواباً و سُرُراً علیها یتکئون«

و خانه‏هاى آنها را درها و تختها مى‏ساختیم که بر آن تکیه زنند.

»و زخرفاً و ان کل ذلک لَمّا متاع الحیوة الدنیا و الآخره عندربک للمتقین«

و همه آنها را زرین کردمى و آنها نیستند جز متاع این جهانى و متاع آخرت نزد خداى تو ویژه پرهیزکاران است. «19

و نیز نوشته‏اند:

»موقعى که ناصر سرگرم ساختن کاخ »الزهراء« بود روزى براى نماز جمعه به مسجد نیامد. پس قاضى منذربن سعید، طاقت نیاورد و بر فراز منبر رفت و خطبه خود را با این آیات شروع:

»اتبنون بکل ریع آیة تعبثون. و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون. و اذابطشتم، بطشتم جبارین. فاتقوااللّه و اطیعون. و اتقواالذى امدّکم بما تعلمون. امدّکم بانعام و بنین و جنات و عیون. انى اخاف علیکم عذاب یوم عظیم.«

آیا ]رهگذران[ را بازیچه گرفته و در هر بلندیى نشانیى بنا مى‏کنید. و کاخهایى مى‏سازید، تا جاوید بمانید. و هرگاه سخت‏گیرى کنید، بیدادگرانه سخت مى‏گیرید. پس از خدا بپرهیزید و مرا ]هود[ اطاعت کنید. و خدایى را بپرهیزید که شما را به آن چه مى‏دانید، کمک کرده است، به چهارپایان و پسران کمک‏تان داده است و هم با باغها و چشمه‏ها، راستى که من عذاب روزى بزرگ را بر شما بیم دارم.

آن‏گاه به کاخ »الزهراء« تعریض نموده، گفت:

»افمن اسس بنیانه على تقوى من اللّه و رضوان خیر ام اسس بنیانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم واللّه لایهدى القوم الظالمین. لایزال بنیانهم الذى بنوا ریبه فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم و اللّه علیم حکیم.«

آیا آن کس که بناى خویش را بر پرهیزگارى خدا و خشنودى ]او[ پایه‏گذارى کرده است، بهتر است، یا آن که بناى خود را بر لب سیل‏گاهى فرو ریختنى نهاده که او را در آتش دوزخ فرو افکند و خدا گروه ستمکاران را هدایت نمى‏کند.

پس ناصر قسم خورده که دیگر پشت سر ابن سعید نماز نخواند.«20

از این روست که امام‏خمینى، هوشمندانه به تمدنها مى‏نگرد، تمدنى را بالاترین تمدنها مى‏خواند که از بالاترین معنویات برخوردار باشد و به شدت رد مى‏کند کسانى را که تمدن را عبارت از ستونها و... مى‏دانند:

»شما این کتابِ گوستاو لوبون را بخوانید. تمدن اسلام را. او رفته است تمدن اسلام را از چشم مادى نگاه مى‏کند. او اصلاً نمى‏فهمد اسلام یعنى چه. اعتقاد هم، نه به مسیح دارد و نه به اسلام دارد. او تمدن را عبارت از این ستونها مى‏داند... این چیزهایى که در ممالک دیگر ]هم هست[ شما خیال مى‏کنید تمدن است. وقتى درست تأمل کنید، تمدن نیست، بلکه به توحش نزدیک‏تر است.«21

 

4. عصبیت و تبعیض نژادى:

از شاخصه‏هایى که تمدن را از توحش جدا مى‏کند و مردم را، بویژه دانشمندان و فرهیختگان از هر نژاد و قبیله و سرزمینى را به سوى آن مى‏کشاند، دورى گزینى از عصبیت و تبعیض نژادى است.

عصبیت و قوم‏پرستى امویان و گرایش شدید و افراطى به قومیت عربى، فاصله مردم را از اسلام بسیار کرد. عدالت و مساوات اسلامى را از میان برد. در میان امت اسلامى کینه‏هاى جاهلى نهادینه شد و این کارکرد، روش و منش و سیاست ضددینى، سبب شد اسلام از دامن‏گسترى باز بماند. یعنى مردم دیگر سرزمینها، به عشق مساوات و عدالت و برابرى مردمان، دروازه‏هاى شهرهاى خود را به روى اسلامیان گشودند، وقتى این رفتار را از امویان دیدند، علیه آنها شوریدند و شهرهاى خود را واپس گرفتند که این شورشها ریشه عصبیت قومى داشت که امویان سخت به آن دل بسته، سیاست خود را بر آن استوار ساخته بودند.

عمروبن‏حفصون، که مردم را علیه امویان برانگیخت در سخنانى براى مردم، تبعیض حاکمان اموى را چنین بازگو مى‏کند:

»طال ما عنف علیکم السلطان و انتزع اموالکم و حملکم فوق طاقتکم و ازلتکم العرب و استعبدتکم و انما ارید ان اقدم بثارکم و اخرجکم من عبودیتکم.«22

خشونت حاکمان بر شما به درازا کشید. ثروت شما گرفته شد. و بیش از توان‏تان بر شما بار شد. عرب، شما را خوار کرد و به بندگى گرفت.

من بر آن هستم خون شما را از عرب بستانم و شما را از عبودیت عرب خارج سازم.

عربهاى یمانى، در سراسر دوران امویان، از ناراضیان بودند و علیه تبعیض نژادى امویان، گه‏گاه بسیج مى‏شدند و سر به شورش برمى‏داشتند. از جمله:

به سال 136 ه. به رهبرى حباب بن رواحه.23

به سال 148 ه. به رهبرى سعید یحصبى.24

به سال 156 ه. مردم اشبلیله، به همراهى یمانیها.25

به سال 172 ه. به رهبرى سعید بن حسین.26

به سال 199 ه مردم طلیطله و مارده، دست به شورش و نارضایتى خود را از امویان اعلام کردند. حکم‏بن هشام اموى، سپاهى گران به سر آنان فرستاد و نزدیک به پنج هزار نفر از بزرگان ایشان را از دم تیغ گذراند.27

به سال 240 ه. حاکمان اموى، شمار بسیارى از مردم طلیطله را کشتند و سرهاى 8 هزار نفر از آنان را براى عبرت دیگران، در شهر پخش کردند و گرداندند.28

از این رویداد، چنین گزارش شده است:

»یوم الفس، در طلیطله، احتمالاً در سال 797 )نه 807) و در اوایل حکومت حکم بود. در آن روز، کلیه بزرگان طلیطله، که غالباً مسلمین اسپانیایى بودند و قبلاً نارضائیهایى بروز داده بودند، به بهانه تجلیل از ولایتعهد، به وسیله حکمران، فریفته شدند، تا به قصر وارد شوند و در آن جا آنان را، یکى پس از دیگرى گردن زدند و اجساد آنها را به خندق، یا فس انداختند. در اواخر حکومت همین امیر، احتمالاً در سال 818 م. حمام خون معروف دیگرى در قرطبه راه انداخته شد. شدت عمل امیر، سبب شورش ساکنین حومه جنوب وادى الکبیر شد. براى مدتى، هیچ یک از طرفین پیروز نشدند، لکن سرانجام، سربازان امیر فائق آمدند، منطقه و »حومه« غارت شد. سیصد نفر از بزرگان، از بازماندگان شورش، اعدام شدند، بقیه مجبور به ترک قرطبه شدند و تمامى منطقه شخم‏زده شد و با خاک یکسان گردید.«29

 

5. عقلانیت:

در تمدن اسلامى، عقلانیت، رکن است. تمام برنامه‏ها و کارها بر پایه عقلانیت قرار دارد. از این روى، به عقلانیت در این تمدن میدان داده مى‏شود، تا در آوردگاه‏هاى گوناگون، حضور یابد. در اندلس اسلامى، علوم عقلى و فلسفه سخت شکوفان شد و دامن گستراند; امّا نه در دوران امویان، که در دورانهاى بعد.

ابن باجه، ابن طفیل، ابن رشد و... در روزگار موحدون سر برآوردند و با حمایت فرمانروایان موحد توانستند، اندیشه خود را بگسترانند و شاگردانى بزرگ تربیت کنند.

اما در دوره امویان، نه تنها با فلسفه و علوم عقلى، میانه‏اى نبود که مبارزه مى‏شد. نوشته‏اند:

»در جانب مغرب نیز، مخالفت با علوم اوایل و کتب علمى، کم و بیش دائر بود. چنانکه غیر از کتب طب و حساب و لغت و فقه، همه کتبى که در عهد خلیفه اموى اندلس، الحکم‏بن‏الناصر، متوفى به سال 336 هجرى، در علوم مختلف عقلى گردآمده بود، به فرمان منصور بن ابى عامر، در محضر خواص علما، سوخت و در چاه‏ها مدفون گشت; زیرا غیر از علوم دینى، سایر معارف نزد عوام اندلس، مذموم و هرکه به علوم فلسفى و حکمى اشتغال داشت، متهم به الحاد و کفر بود. مخالفت و عناد این مرد، مقصور بر کتب علمى نبود، بلکه چنانکه صاعد اندلسى، در شرح حالِ یکى از علماى اندلس به اسم ابوعثمان سعید بن فتحون، صاحب کتاب شجرة الحکمة آورده است، منصور بن ابى عامر، او را به زندان افکند و بعد از آزاد کردن از زندان هم، وى را از اندلس بیرون کرد و او در جزیره صقلیه )سیسیل( درگذشت.«30

امویان به شاعران و ادیبان عرب نیاز داشتند و کم و بیش آنان را به خود نزدیک مى‏کردند و از سفره گسترده‏اى که در چنگ داشتند، برخوردار مى‏ساختند. شاعران را ارج مى‏نهادند، چون در برانگیختن مردم به جنگ و فرود آمدن بر سر دشمن، نقش داشتند و ادیبان را، چون زبان عربى را که سخت به آن تعصب مى‏ورزیدند، تقویت مى‏کردند.

اما فلاسفه را، چون مردم را آگاه مى‏کردند و به گونه‏اى به چون و چرا مى‏کشاندند و از تارهایى که خلفا بر ذهن آنان تنیده بودند و مى‏تنیدند، مى‏رهاندند، و منطقى اندیشیدن را در آنان بارور مى‏ساختند از خود دور مى‏ساختند و حتى تیر غضب خود را بر سینه‏شان مى‏نشاندند.

حنا الفاخورى، مؤلف تاریخ ادبیات عرب، از حکمت‏ستیزى امویان چنین گزارش مى‏دهد:

»مرکز نشر علم و فرهنگ، شهرهاى بزرگى بود، چون قرطبه و اشبیلیه و غرناطه و طلیطله، که در آن جاها مدارس فراوان بود و شعرا و نویسندگان آمد و شد داشتند. اما فلسفه را به خاطر مخالفت متعصبان دینى، چون ادبیات و علوم، رواج چندانى نداشت. اینان، فلسفه را نوعى زندیق مى‏دانستند و معتقد بودند که براى دین ضرر دارد. از این روى، تنها در دوره‏هاى بعد، فلاسفه‏اى در آن دیار ظهور کردند و نخستین کسى که به عنوان فیلسوف شناخته شد، ابن‏باجه بود که در سال 512/1138 ق. وفات یافت.«31

ْدر دوره امویان اندلس، تفتیش عقاید به شدت در دستور کار دولتمردان بود:

»روح آزار به فلاسفه در اندلس چنان شهرت گرفت که هر سلطان و پادشاهى بر اریکه شاهى قدم گذاشت، به اصحاب فلسفه سخت مى‏گرفت و به کفر و الحاد متهم‏شان مى‏ساخت. از مشهورترین حوادث این سخت‏گیرى و نقمت، کار منصور بن ابى عامر، سلطان اندلس بود که در اواخر سده ششم هجرى، به اضطهاد و تعقیب فلاسفه پرداخت و آنان را از خان و مان خویش نفى کرد... منصور عزم جزم کرده بود که از کتب منطق و فلسفه چیزى در حوزه سلطنت او بر جاى نماند. از این روى در سخت‏گیرى بر فیلسوفان و اهل حکمت، نهایت قساوت و شدت عمل را به کار مى‏برد و بى‏پروا، همه مشتغلان به فلسفه را زندیق مى‏نامید و حتى از سنگسار کردن فیلسوفان ابایى نداشت.«32

در تمدنى که عالمان و فرهیختگان و اهل اندیشه در چنین عذاب الیمى به سر برند، حال و روز توده‏هاى مردم روشن است و این رفتار و صدها رفتار مانند آن، روشن مى‏کند که خفقان در دوران اموى، تا چه حد و پایه بوده است و حکومت‏گران، چه اندیشه‏هایى را برمى‏تابیده‏اند و با چه اندیشه‏هایى میانه خوبى داشته‏اند.

 

سهم شیعیان در فتوحات و تمدن اندلس

استاد واعظزاده در فراز دیگرى از سخنان خود مى‏گوید:

»... در فتوحات اسلامى، همه مسلمانان دخالت داشتند و حتى سهم دیگران از ما خیلى بیش‏تر است.«/26

درباره این فراز از سخن استاد، چند نکته را یادآور مى‏شویم:

1. در فتوحات نخستین، چنان صف شیعه و سنى روشن نبود که بگوییم هرآن کس در فتوحات شرکت جسته سنى بوده و هرآن کس شرکت نجسته شیعه و از پیروان اهل‏بیت. بسیارى از کسانى که در فتوحات دوره خلفا شرکت کردند، بعدها دوشادوش حضرت على)ع( و به فرمان آن حضرت، در نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین، قرار گرفتند.

2. در فتوحات اندلس، شیعیان که شناخته شده بودند و ضد اموى بودن آنان بر همگان روشن بود، بى‏گمان، هم خود آنان از ورود به معرکه‏ها خوددارى مى‏ورزیدند و هم اگر، در جاهایى نبرد حالتِ دفاعى داشت و شمارى از آنان بر آن بودند که شرکت بجویند، با آنان برخورد مى‏شد و چه بسا در تنگنا قرار مى‏گرفتند. پس این که »سهم دیگران ]در فتوحات[ از ما ]شیعه[ بیش‏تر است« نه از آن روست که شیعه مى‏توانست نقش‏آفرینى کند و نکرد و اهمال ورزید. پس مقایسه درست نیست. مقایسه وقتى درست است که هر دو کفه برابر باشد. وقتى یک کفه بر کفه دیگر، به هر دلیلى برترى داشته باشد، یا به آن برترى بدهند و همه‏جانبه آن را پیش بدارند، سخن از سهم بیش‏تر دیگران از ما، واقع‏گرایانه نیست و با واقعیت تاریخى هماهنگى ندارد.

شیعیان به نسبت، با همه بازدارنده‏ها، چه از ناحیه فکرى و عقیدتى که بر آن پاى‏بند بودند و چه از ناحیه فرمانروایان فتوحات، از نظر کارکردهاى خلاف اسلام و شؤون دینى و جلوگیرى از نقش‏آفرینى مخالفان خود، در فتوحات، نبردِ با کافران و سازندگى تمدن، حتى در دوران امویان، نقش پررنگ و درخور توجه داشته‏اند که به نمونه‏هایى اشاره مى‏کنیم:

الف. ابوایوب انصارى، از شیعیان خالص حضرت امیرالمؤمنین است.

پس از رحلت رسول خدا)ص( به دفاع از خلافت آن حضرت برخاست.

هنگام محاصره خانه عثمان توسط مخالفان، مسلمانان به امامت ابوایوب در مسجد مدینه نماز مى‏گزاردند.

پس از قتل عثمان، از نخستین کسانى بود که دست بیعت به على)ع( داد و انصار را بدان ترغیب کرد.

در تمام جنگهایى که على بن ابى طالب با مخالفان و یاغیان داشت، وى حاضر بود. در نبرد نهروان على )ع( وى را به فرماندهى سواره نظام گماشت و پیش از شروع جنگ او را براى احتجاج با خوارج و نصیحت آنان فرستاد. او همچنین در 35 قمرى، همراه با گروهى در کوفه شهادت داد که حدیث غدیر را از پیامبر شنیده است.

با این پیشینه درباره او نوشته‏اند:

»ابوایوب، پس از شهادت على)ع( بار دیگر براى جنگ، به سرحدات رفت، طبرى (232/5) آورده است که یزید بن معاویه در 49 ق. به قصد جنگ با رومیان، رهسپار شد و ابوایوب انصارى را، که سالخورده بود، به همراه برد. چندى بعد، در 52 ق. که قسطنطنیه در محاصره مسلمانان بود، ابوایوب در اثر بیمارى درگذشت )ابن‏سعد، 485/3; ابن‏عساکر (37/5) بر اساس پاره‏اى روایات، درگذشت او در 50 یا 51 ق اتفاق افتاده است )خلیفه‏بن خیاط، 20/1; مسعودى 24/3). ابوایوب به هنگام احتضار، به یزید که براى عیادتش آمده بود، چنین وصیت کرد: چون از دنیا رفتم، جسدم را تا آن‏جا که در خاک دشمن پیش رفتى، به همراه ببر و در آن‏جا به خاک بسپار )ابن‏سعد همان‏جا( بر اساس روایتى دیگر، او گفت: از پیامبر خدا شنیده‏ام که مردى صالح، در کنار دیوارهاى قسطنطنیه، دفن خواهد شد. امیدوارم آن مرد من باشم )ابن عبدربه 116/5)

پس از مرگ ابوایوب، یزید بر جنازه وى نماز گزارد و فرمان داد تا در کنار دیوار شهر، به خاکش بسپارند )ابن‏سعد. همان‏جا(.«33

این کارکرد ابوایوب و شرکت وى در جنگ با رومیان، افزون بر این که از سهم داشتن شیعیان خالص على بن ابى طالب، در فتوحات حکایت مى‏کند، آن هم صحابى بزرگى که بى‏گمان شرکت او، سبب تقویتِ جبهه مسلمانان و امویان در رویاروى با دشمن بوده و صدها نفر از مخلصان و پیروان اهل‏بیت را چه بسا به میدان نبرد کشانده، سخن ما را که در آغاز مقال گذشت، تأیید مى‏کند که شرکت‏کنندگان در فتوحات دوران امویان، از جمله اندلس، همه، اموى نمى‏اندیشیده‏اند، بلکه هرکس و گروه به انگیزه‏اى وارد معرکه شده است. گروهى براى دفاع از سرزمینهاى اسلامى، گروهى براى بردن آموزه‏هاى اسلام به میان کافران و آموزش قرآن و... از این روى درست نیست که فتوحات و تمدن اندلس را به امویان نسبت بدهیم و نقش انسانهاى مخلص را هیچ بینگاریم، یا به آنها کم‏توجه کنیم. اما این که چرا ابوایوب انصارى، با معاویه و یزید در نبرد قسطنطنیه، همراهى کرده است، عالمان شیعه در پاسخ به این پرسش اختلاف دارند:

»رجال‏شناسان شیعه در توجیه شرکت او در جنگ با مشرکان تحت فرمان معاویه و پسرش یزید، به رغم هوادارى محکم او از حق خلافت على)ع( اختلاف دارند:

فضل‏بن شاذان این عمل او را به غفلت و خطا در اجتهاد نسبت داده و مى‏افزاید: هرچند او از خلیفه روزگار خود خشنود نبوده، ولى به قصد پیشبرد و تقویت اسلامى در این نبردها شرکت جسته است )کشى 177/1) شاهد این مدعا، مشاجراتى است که میان او و معاویه رخ داده است. )نک: نصر بن مزاحم/366) اما خویى (24/7) ضمن رد این نظریه، احتمال مى‏دهد که وى، بر طبق اجازه امام معصوم، حسن‏بن على)ع( رفتار کرده باشد.«34

ب. در میان سپاهیان موسى بن نُصیر، فرمانده فتح اندلس، شخصیتهاى برجسته‏اى از شیعیان على بن ابى طالب بودند که به هدف دفاع از سرزمینهاى اسلامى، بدون توجه به گرایشهاى ضدعلوى حاکمان اموى، براى استفاده از فرصت پیش آمده، تن به هجرت دادند. قبیله بزرگى که در فتح آفریقا، با موسى بن نُصیر، همراه بود، قبیله هَرغه بود. قبیله هَرغه خود را به امام حسن مجتبى)ع(، منسوب مى‏دانستند. این گروه، پس از فتح آفریقاى شمالى در کوه سوس، در مغرب ساکن شدند.35

ج. حنش بن عبداللّه از همکاران موسى بن نُصیر و از بزرگ‏ترین فرماندهان مسلمان جهادگر بود که پا به شبه جزیره ایبرى نهاد. وى از یاران و شیعیان مولى على بن ابى طالب بود.

ابن اثیر مى‏نویسد:

»حنش بن عبداللّه صنعانى، کان من اصحاب على و هو اول من اختط جامع سرقسطه بالاندلس.«36

حنش‏بن عبداللّه، از یاران على)ع( بود. او اولین کسى بود که نقشه مسجد جامعه سرقسطه را در سرزمین اندلس ریخت.

و نیز حنش در فتح‏البیره، از شهرهاى غرب غرناطه، در ساحل رود شنیل شرکت داشته و در این شهر مهم و استراتژیک، آثار ارزشمندى از خود به یادگار نهاده است:

»در البیره... کنیسه و کلیساهاى باشکوهى در آن وجود داشت. پس از پیروزى سپاهیان اسلام، مسجد جامعى نیز به همت حَنَش صنعانى، از سردارانِ سپاه موسى‏بن نُصیر در آن ساخته شد. این مسجد در زمان حمله فردیناند، پادشاه آراگون، به آتش کشیده شد.«37

در دوره‏هاى بعد، چه در دوران ملوک الطوایفى، چه در دوران حکومت مرابطون، بویژه در دوران موحدون، که گرایش شیعى داشتند، شیعیان، هم در دفاع از مکتب اهل‏بیت، انگیزاندن مردم به رویارویى با دشمن، با سروده‏ها و سخنرانیهاى حماسى و عاشورایى و هم با شرکت در صحنه‏هاى نبرد، نقش‏آفرینى کردند و در دانش‏گسترى و ساخت تمدن نوین، پیشتاز بودند و سهم درخور توجه داشتند که مجال ذکر آنها نیست. البته وقتى مى‏گوییم شیعیان، در همه‏جا و همه موردها، شیعیان اثنى‏عشرى و خالص و ناب اندیش نیست، بلکه منظور همه گرایشهاى شیعى است، با دیدگاه‏هاى گوناگون.

 

عوامل سقوط اندلس

استاد واعظزاده در بررسى آفتهاى تقریب، اختلافات مذهبى را یکى از عوامل سقوط اندلس دانسته است:

»مثلاً در فتح اندلس، یکى از عواملى که سبب شد مسلمانان آن‏جا را از دست بدهند، علاوه بر اختلاف حکام آن‏جا با یکدیگر، این بود که شیعیان از مغرب، وارد اندلس شدند و دعواى شیعه و سنى راه افتاد.«38

درباره این فراز از سخنان استاد، چند نکته را یادآور مى‏شویم:

1. هیچ‏یک از مورخان، اختلاف شیعه وسنى را از عوامل سقوط اندلس اسلامى نشمرده‏اند که فروپاشى اندلس اسلامى، دلیلهاى خاص به خود دارد که یادآور خواهیم شد.

2. آن‏چه استاد واعظزاده در پاورقى صفحه 26 یادآور شده است:

»این درگیرى ]بین شیعه و سنى[ لااقل دو نوبت رخ داد:

یک بار در قرن سوم و چهارم که فاطمیین در مغرب قدرت یافتند و در آن زمان میان ایشان، که شیعه بودند و حکومت اموى اندلس، درگیرى پیدا شد.

بار دیگر، در دوران سلسله حَمودیان از اعقاب ادریسیان مغرب که از اولاد ادریس بن عبداللّه بن الحسن بن الحسن بن على)ع( بودند که تمایلات تشیع داشتند، هرچند سنى بودند. چند تن از ایشان از تاریخ 407 - تا 499 بر سر شهر اندلس، قرطبه، مالقه و جزیرةالحضراء مسلط شده‏اند.«

همان‏گونه که مى‏نگرید این درگیریها و اختلافها مربوط به دوران حکومت امویان بر اندلس است که تا فروپاشى اندلس اسلامى در دوران بنى‏احمر، چهار سده فاصله است. شهر غرناطه، 898 ه. تسلیم فردیناند شد! حال چه‏سان شیعیان فاطمى، یا حمودیان فروپاشى اندلس اسلامى را سبب شدند.

3. شاید مراد استاد از سقوط اندلس، سقوط امویان بوده است که این دولت، سالها پیش از درون فروپاشیده بود. در این‏جا سخنى از فسادها، تبعیضها، نارضایتیهاى مردم، جنگهاى بسیار، شورشها و طغیانهایى سخت درهم کوبنده و نفس‏گیر، خون ریزیهاى دهشت‏انگیز، خانمان براندازیهاى دهشت‏بار، سربریدنها و دار زدنها امویان سخنى به میان نمى‏آوریم که زمینه‏ساز فروپاشى دولت آنان شد، به گواه تاریخ و برابر دیدگاهِ همه تحلیل‏گران. فقط به برگهاى آخرین این دولتِ از درون فروپاشیده نظر مى‏افکنیم:

»هشام در یازده سالگى بر حسب وصیت حکم دوم و پیمانى که از سران و افسران کشور و سپاه گرفته بود، به جاى پدر نشست )صفر سال 366 ه. ( حکم، در این کار، بیش‏تر به کاردانى مادر هشام، که کنیز بود، امید داشت. وزیر حکم، منصور بن ابى عامر، به مادر هشام اطمینان داد که کشور را آرام کند. وى، همه رجال مخالف را از دم تیغ گذراند.

منصور، مغیره، برادر حکم را به دستیارى جعفر بن عثمان مُصحفى حاجب و غلام حکم، حاکم مدینه سالم و چند نفر از غلامان دربار در شب مرگ حکم کشت. صقالبه را که هشتصد نفر، یا بیش‏تر، خواجه‏هاى کاخ سلطنتى بودند، با دست حاجب، جعفر مصحفى از کاخ بیرون راند و بیچاره کرد.

به دستیارى غالب، غلام حکم و حاکم مدینه سالم و پدر زن خود، دست مُصحفى را از کار دولت کوتاه کرد و او را به زندان افکند، تا در همان‏جا جان سپرد. منصور به کمک حاکم مَسیلَه، جعفر بن احمد بن على بن حمدون، غالب را از پاى درآورد.

و جعفر را به دستیارى عبدالرحمن بن محمد بن هشام تجیبى و... کشت.

منصور، پنجاه و دو لشکرکشى داشت.

منصور، به سال 393 درگذشت.

پس از وى، پسر اومروان عبدالملک بن ابى عامر )ملقب به مظفر( به وزارت رسید و وى به سال 399 درگذشت.

برادر مظفر، عبدالرحمن بن منصور، وزارت هشام را به عهده گرفت و هشام را واداشت که او را به ولایت‏عهدى خود نصب کند.

هشام به تاریخ ربیع‏الاول 399 ه. عهدنامه‏اى نوشت و در آن ولایت عهدى وى را اعلام کرد.

عبدالرحمن به ناحیه جلیقیه لشکر کشید. در غیبت او، شورشى در قرطبه پدید آمد، هشام از خلافت خلع گردید و شورشیان با محمد بن هشام بن عبدالجبار بن عبدالرحمن، بیعت کردند و او را »المهدى« لقب دادند.

المهدى در جمادى‏الاخر 399، به خلافت رسید و در همان آغاز عبدالرحمن را از کار برکنار کرد.

عبدالرحمن بن منصور با شنیدن این اخبار، به قرطبه بازگشت، ولى بى‏درنگ به دست لشکریان مهدى کشته شد و سرش را براى مهدى بردند و بدنش را به دار زدند و دولت بنى‏عامر بر باد رفت.

از عجایب روزگار آن که از نیمه روز سه‏شنبه 26 جمادى‏الآخر، تا نیمه روز چهارشنبه، یعنى در 24 ساعت، شهر قرطبه فتح شد و کاخ الزهراء ویران گردید و خلیفه المؤید باللّه ]هشام‏بن‏حکم[ خلع شد و خلیفه دیگرى، یعنى المهدى به خلافت رسید و دولت عظیم بنى‏عامر نابود گشت و وزیرشان محمدبن‏علاجه کشته شد. جمعى از وزیران از کار برکنار شدند و مردم دیگرى به وزارت رسیدند و تمام این کارها به دست ده نفر زغال‏فروش و زباله‏کش و قصاب انجام گرفت.

رؤساى بربروز ناته، که طرفدار مهدى بودند، از او افسرده شدند و خواستند هشام بن سلیمان بن عبدالرحمن را به خلافت بردارند. ولى مهدى آنان را مجال نداد و جمعیت شهر را بر آنها شورانید، تا از شهر اخراج شدند. مردم هشام و برادرش ابوبکر را گرفته، در پیش مهدى گردن زدند.

پس سلیمان‏بن حکم، برادرزاده آن دو، به لشکرهاى بربر، که در بیرون قرطبه فراهم شده بودند، پیوست و با او بیعت کردند و با لقب »المستعین‏باللّه« به خلافتش برداشتند.

سلیمان پس از رسیدن به خلافت )ربیع‏الاول 400) از مسیحیان فشتاله و لیون کمک خواست و با بربرها به سوى قرطبه حمله برد.

مهدى هم از کاتالونیها استمداد کرد. و اهل قرطبه نیز با او بودند. مهدى مغلوب گردید و بیش از بیست هزار کشته داد.

پس مستعین در اواخر سال 400 وارد قرطبه شد و مهدى بطلیطله رفت بار دیگر از مسیحیان کمک خواست و به قرطبه حمله برد و آن را متصرف گردید )شوال 400) مستعین با بربرها بیرون رفتند و دست به قتل و غارت گشودند و آن‏گاه به جزیره خضراء رفتند.

مهدى به جنگ آنها بیرون شد و با شکست روبه‏روگردید و مستعین تا قرطبه او را تعقیب کرد.

مهدى در ذى‏الحجه سال 400 هشام ]بن‏حکم[ را براى نوبت دوم به خلافت برداشت، تا شاید فتنه‏ها بخوابد، ولى بسیار دیر شده بود. مستعین و بربرها، قرطبه را محاصره کردند. و اهل قرطبه، خود مهدى را که منشأ فتنه‏ها مى‏دانستند، کشتند و واضح عامرى را که در این کار، بیش از همه دست داشت، به عنوان حاجب برگزیدند. محاصره قرطبه و گرفتارى مردم، تا سال 403 طول کشید و در این تاریخ مستعین وارد قرطبه شد و هشام را کشت.«39

با درنگریستن به این برگهاى تاریخ روشن مى‏شود که بنى‏امیه چسان درهم پیچیدند و طومارشان جمع شد و برافتادند. نه اختلاف شیعه و سنى و نه ورود شیعیان از مغرب، سبب و علت برافتادن آنان بود، بلکه این درخت کهنسال از درون پوسیده بود، با شورش ده نفر زغال‏فروش و زباله‏کش و قصاب برافتاد و هشام‏بن حکم، که هیچ‏گاه در اداره قلمرو امویان نقشى نداشت، به دست سلیمان‏بن حکم )مستعین( به قتل رسید.

اندلس اسلامى را اختلافها و نزاعهاى مذهبى و فرقه‏گراییها از پاى درنیاورد، بلکه اختلافهاى داخلى بر سر قدرت، چه در میان خود خاندانهاى حکومت‏گر، و چه هریک از خاندانها، قبیله‏ها و طایفه‏هاى اسلامى با یکدیگر، از پاى درآورد. تا آن‏جا در اختلافها و درگیریها بر سر قدرت پیش رفتند که گاه گروهى از مسلمانان و یا یکى از سرداران، براى چیرگى بر دیگرى و به چنگ آوردن حوزه قدرت رقیب، به مسیحیان و حکومتهاى مسیحى متوسل مى‏شدند. در مَثَل ابن احمر، بنیان‏گذار دولت بنى‏احمر - آخرین خاندان حکومت‏گرى که اندلس اسلامى در زمان آنان از هم فروپاشید - براى از پاى درآوردن رقیب خود ابن هود، با پادشاه قسطیلیه، معاهده بست و ابن‏هود نیز سى قلعه به پادشاه مسیحى داد تا به او در برابر ابن‏احمر یارى برساند.40

در برابر این اختلافهاى خانمان برانداز، مسیحیان به همبستگى براى پایان دادن به اندلس اسلامى روى آوردند و جنگهاى سخت و درهم کوبنده‏اى را علیه مسلمانان رقم زدند و از جنگهاى داخلى مسلمانان استفاده کردند و شهرها را یکى پس از دیگرى از چنگ مسلمانان به درآوردند. مسلمانان روز به روز رو به ضعف مى‏رفتند و مسیحیان قدرت مى‏گرفتند و در هر کجا که قدرت مى‏گرفتند و بر هر شهرى که چیره مى‏شدند، به نسل‏کشى مسلمانان دست مى‏یازیدند و یا آنان را وادار مى‏کردند که از اسلام دست بردارند و به دین مسیحیت درآیند.

بنى احمر، با مسیحیان سخت درگیر بودند و در پاره‏اى از جبهه‏ها، به کمک و یارى مسلمانان غیور، پیروزیهایى هم به دست مى‏آوردند; اما اختلافهاى داخلى روز به روز عرصه را بر آنها تنگ مى‏کرد:

»محمد دوم، پسر و جانشین ابن احمر، به سال 671، در برابر حمله پادشاه فشتاله به غرناطه، ایستادگى کرد، پیروز شد و سردار فشتاله کشته شد.

در 701 محمد سوم روى کار آمد که در 708، برادرش نصر شورش و او را برکنار کرد.

نصر در برابر یورشهاى پیاپى فشتاله و اراغون، ناگزیر به خراج شد و در سال 713 از کار برکنار شد.

در سال 713 اسماعیل بن ابى سعید روى کار آمد. در سال 719 پادشاه فشتاله که 25 امیر وى را همراهى مى‏کرد، با لشکرى بى‏شمار به غرناطه حمله‏ور شد. مسلمانان از پادشاه مرینى فاس ابوسعید یارى خواستند. ابوسعید، در پنج‏شنبه 20 ربیع‏الاول، با پنج هزار از دلیران مسلمانان، به کمک اسماعیل بن ابى سعید آمد.

در این جنگ، از لشکر مسلمانان، بیش از ده، یا سیزده نفر کشته نشدند، با آن که از دشمن، بیش از پنجاه هزار نفر کشته و در حدود هفت هزار نفر اسیر شدند.

پادشاه فشتاله، دون بِطره و 25 نفر امیر، همگى کشته شدند و زن و فرزندان پادشاه اسیر مسلمین گشتند.

ابوعبداللّه محمد بن اسماعیل بن فرج، در سال 733، جبل طارق را از تصرف مسیحیان خارج ساخت. هنگام بازگشتن، مورد حمله چندنفر قرار گرفت و کشته شد.

در 733، یوسف بن اسماعیل، جاى برادر را گرفت و در سال 755، هنگامى که در مسجد کاخ خود مشغول نماز بود، به ضرب خنجر یک نفر دیوانه کشته شد.

در سال 755، الغنى باللّه بن یوسف روى کار آمد.

در سال 760، برادرش اسماعیل بن یوسف قیام کرد و حکومت را در دست گرفت.

حکومت اسماعیل بن یوسف، یک سال بیش‏تر به درازا نکشید (761 - 760) که ابوسعید محمد بن اسماعیل قیام کرد و او را کشت.«

دست به دست شدن حکومتها در بین این خاندان ادامه داشت. برادر علیه برادر و پسر علیه پدر قیام مى‏کرد. خلیفه‏کشى، چیز معمول و مرسومى شده بود. این در حالى بود که دشمن همیشه در کمینگاه به سر مى‏برد و از فرصتها استفاده مى‏کرد، تا این که در دوران آخرین خلیفه بنى‏احمر، ابوعبداللّه محمد بن على، که فرد ضعیف و نالایقى بود، و از تمام اندلس فقط غرناطه را در دست داشت:

»فردیناند به غرناطه حمله برد و اطراف آن را طعمه آتش و تیغ ساخت و به قرطبه بازگشت.

موسى سردار رشید اسلامى، ابوعبداللّه را نیز آماده جهاد ساخت و با یکدیگر دست به کار شدند.

در بهار سال بعد، لشکرى مرکب از چهل هزار پیاده و ده هزار سوار به غرناطه حمله آوردند و دست به قتل و غارت گشودند. خرمنها و درختان میوه و خانه‏ها را آتش زدند و بیچارگان را حتى به دست و پا بریدن، شکنجه دادند.

فردیناند، که پایدارى مسلمانان را مشاهده کرد و راهى براى سقوط غرناطه پیدا نمى‏کرد، با کمال بى‏رحمى، راه خوار و بار بر مردم شهر بست شهر غرناطه در اول سال 1492) 898 م( تسلیم شد و پیمان صلحى میان مسلمین و پادشاه مسیحى منعقد شد.«41

مسیحیان، به هیچ‏یک از مواد پیمان صلح، پس از تسلیم غرناطه، عمل نکردند و مسلمانان را که باید در عقیده و مرام، زندگى معمولى مسلمانى، داشتن مسجد و... طبق پیمان‏نامه آزاد بگذارند، وادار به دست برداشتن از اسلام و گرویدن به مسیحیت کردند.

و سپس به بهانه این که مسلمانان نفاق مى‏ورزند، به ظاهر از اسلام برمى‏گردند و به مسیحیت مى‏گروند، امّا در باطن، به اسلام عقیده دارند و از مسیحیت تبرى مى‏جویند، آنان را به دادگاه تفتیش عقاید کشاندند و تقریباً سه هزار نفر به حکم این محکمه در آتش افکنده شدند و 13 هزار نفر به مجازاتهاى دیگرى رسیدند.

تا این که:

»در سال 1610 م. فیلیپ دوم، حکم بیرون رفتن مسلمین را از کشور اندلس صادر کرد.

بلدا مى‏گوید، سه قسمت جمعیت مسلمین در بین راه به قتل رسیدند و در یکى از مهاجرتها، که صد و چهل هزار نفر مسلمان به طرف آفریقا مى‏رفتند، صدهزار نفر آنان کشته شدند. به هر صورت در ظرف چند ماه، بیش از یک میلیون مسلمان از اندلس بیرون رفتند. و مطابق تخمین سدیلو، از فتح فردیناند (1492) تا زمان اخراج مسلمین (3 (1610 میلیون نفر از مردم کشور کاسته شد.«42

اندلس اسلامى این چنین غروب کرد و برافتاد. بر اثر اختلاف و درگیرى حکومت‏گران اسلامى بر سرقدرت، با نسل‏کشى، تفتیش عقاید، بیرون راندن و بى‏خانمان کردن مردم مسلمان و هزارها جنایت دهشت‏انگیز مسیحیان خون‏آشام، نه اختلاف شیعه و سنى و یا ورود شیعیان از مغرب به سرزمین اندلس!

پى‏نوشتها:
1. وسائل الشیعه، ج 35/11، ح 9 و 10.
2. سنن ابى‏داوود، ج 18/3، ح 2533.
3. تاریخ تحلیلى اسلام، تا پایان امویان، دکتر سیدجعفر شهیدى/195، مرکز نشر دانشگاهى.
4. همان/206.
5. همان/209.
6. الرسالة العلیّة فى احادیث النبویّة، کمال‏الدین حسین کاشفى بیهقى، به تصحیح و تعلیق سیدجلال الدین حسینى ارموى محدث، بخش تعلیقات/399 - 398، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران 1362.
7. همان/404 - 403.
8. همان/407.
9. روضات الجنات، ج 280 - 278 /3.
10. نفح الطبیب من غصن الاندلس الرطیب، مقرى، ج 110/1.
11. التکمله، ج 293/1.
12. تاریخ کامل، نوشته عزالدین ابن‏اثیر، ترجمه حمیدرضا آژیر، ج 5541 - 5540/13، اساطیر، تهران 1385.
13. تاریخ تمدن اسلام، على اصغر حلبى/366، چاپ و نشر بنیاد.
14. همان/382.
15. الکامل، ابن‏اثیر، ج 189/6.
16. همان/300.
17. تاریخ عرب، فیلیپ. ک. حتّى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج659/2، کتابفروشى محمدباقر کتابچى، تبریز.
18. اندلس، یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، دکتر محمدابراهیم آیتى/78 - 77.
19. الکامل فى التاریخ، ابن‏اثیر، ج 674/8.
20. همان/256 - 255.
21. صحیفه امام، ج 309/8.
22. درر المسمط فى خبر السبط، ابن ابّار اندلسى/33، مقدمه.
23. الکامل فى التاریخ، ابن‏اثیر، ج 462/5.
24. همان/588.
25. همان، ج 9/6.
26. همان/177.
27. همان/199.
28. همان/ج 74/7.
29. اسپانیاى اسلامى، مونتکومرى وات، ترجمه محمدعلى طالقانى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359، تهران.
30. تاریخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، دکتر ذبیح‏اللّه صفا/147، امیرکبیر.
31. تاریخ ادبیات زبان، حنا الفاخورى، ترجمه عبدالمحمد آیتى/573، توس.
32. تاریخ تمدن اسلامى، على اصغر حلبى/78.
33. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 196 - 195/5.
34. همان/196.
35. وفیات الاعیان، ج 55/5.
36. الکامل فى التاریخ، ج56/5.
37. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 753/9.
38. مجله حوزه شماره 26/141.
39. اندلس، یا حکومت مسلمین در اروپا، محمدابراهیم آیتى/101 - 95، با تلخیص و تغییرات جزئى در عبارات.
40. همان/ 189 - 188.
41. همان/196.
42. همان/ 199 - 198.