ما به همه کسانى که مىکوشند نواندیشىِ دینى را در حوزه تقویت کنند و نشاط و شادابىِ علمى و فکرى را جاىگزین تحجّر و خمودگى سازند، درود مىفرستیم و براى آنان از خداوند بزرگ، آرزوى توفیق مىکنیم.
از گردانندگان مجلّه وزین حوزه نیز، که به این امر مهم پرداخته، و آن را در دستور کار خویش قرار دادهاند، سپاس خویش را ابراز مىداریم. همچنین از همه عالمان و صاحبنظرانى که در این عرصه کوشش نموده و تجربهها و دیدگاههاى خویش را در اختیار طلاب جوان قرار مىدهند، و از جمله از جناب استاد واعظزاده خراسانى، که از تلاشگرانِ این عرصه مىباشند، تشکر مىکنیم.
بىشک اگر نواندیشى و روشنفکرى، با اصول تعالىبخش اسلام توأم گردد و به حرکت و حیات خود ادامه دهد، ثمرات شیرینى براى جامعه اسلامى در بَرخواهد داشت. اما باید مراقب بود که مبادا به بهانه روشنفکرىِ دینى، برخى از مسلمات دینىِ مسلمانان و شیعیان، انکار یا تضعیف گردد.
در سخنان استاد واعظزاده که در شماره 141 مجلّه حوزه درج شده است، مطالب سودمندى به چشم مىخورد، با این وجود، در سخنان ایشان نکاتى نیز وجود دارد که قابل بررسى و تأمل است.
که ما در این مجال، به مواردى از آن اشاره مىکنیم:
از آنجا که بخشى از سخنان ایشان در ستایش دودمان اموى است، بدین جهت، پیش از آنکه به نقل و بررسىِ این بخش از سخنان ایشان بپردازیم، تصویر و گزارش کوتاهى از زندگى و عملکرد برخى از حاکمان اموى را یادآور مىشویم.
گزارشى از عملکرد امویان
این مطلب از دیدگاه مورخان مسلمان1 مسلّم است که امویان، تا پیش از فتح مکه به سال هشتم هجرى، بدترین و جدىترین دشمن اسلام و پیامبر)ص( بودهاند. آنان از آغاز بعثت، تا فتح مکه، با روشهاى گوناگون، با پیامبر و مسلمانان رو در رو جنگیدهاند. در جریان فتح مکه، پس از آن که از سپاه اسلام شکست خوردند، به ناچار، و تنها براى آن که جان خویش را از شمشیرهاى برافراشته مجاهدان اسلام نجات دهند، به ظاهر اسلام آوردند و به عنوان شهروند جامعه اسلامى پذیرفته شدند. شواهد بسیارى نشان مىدهد که اسلام آوردن آنان، نه از سر صداقت و راستى، بلکه اقدامى منافقانه بوده است. رفتارهاى بعدىِ آنان پس از رسول خدا)ص( این ادعا را ثابت مىکند. نمونههایى از عملکرد آنان به قرار ذیل است:
الف. جنگ امویان با اهلبیت)ع(: در ماجراى جنگ معاویه با على بن ابى طالب و حسن بن على و شهادت حسن بن على، علیهم السلام، در اثر دسیسههاى معاویه، و نیز جنگ یزید بن معاویه با حسین بن على و به شهادت رساندن آن حضرت و همه یارانش، تمامى مورخان مسلمان همنظرند. این در حالى است که ابوهریره مىگوید: رسول خدا به على و فاطمه و حسن و حسین رو کرد و فرمود:
»انا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم«2
من در حال جنگم با کسى که با شما در جنگ باشد و در آشتىام با کسى که با شما در صلح و آشتى به سر بَرَد.
به دلالت حدیث فوق، جنگ امویان با اهلبیت، جنگ با شخص پیامبر بوده است.
ب. کشتن انسانهاى بىگناه: حاکمان اموى شمار زیادى از مردم مسلمان را به قتل رساندهاند. چنانکه معاویه، حسن بن على، حجر بن عدى و یاران او، عمار یاسر عمرو بن حمق و هزاران نفر دیگر را در صفین و... به قتل رسانده است.3
یزید، فرزند رسولخدا امام حسین و یارانش را به شهادت رسانده و در حادثه »حرّه« صدها نفر از صحابه پیامبر، و هزاران نفر از دیگر گروههاى مردم مدینه را به قتل رسانده است. سپاهیان جرّار او، خانههاى مردم را بر سرشان خراب، اموالشان را غارت، و ناموس آنان را هتکحرمت کردند.4
مروان اموى، صحابى پیامبر طلحة بن عبیداللّه را به قتل رسانده است.5 عبدالملک مروان، صحابى پیامبر عبداللّه بن زبیر را به قتل رساند. به نوشته قلقشندى در مآثرالانافه، تنها یکى از فرمانداران وى یعنى حجاج بن یوسف، در مدت بیستسال حاکمیتاش در عراق، دویست هزار نفر انسان بىگناه را به قتل رسانده است.6
سایر حاکمان اموى نیز در کشتن انسانهاى بىگناه دست کمى از افراد یاد شده نداشتهاند.
ج. گرفتن بیعت براى یزید: معاویه فرزندش یزید را که عنصرى جاهلى بود و به اسلام و مبانىِ آن، هیچ اعتقادى نداشت7، بر جامعه اسلامى مسلط کرد و او نیز در دوران کوتاه حکومتاش، جنایات بىشمارى انجام داد که شهادت امام حسین)ع( و حادثه حرّه از آن جمله است.
معاویه با این اقدام خود، حکومت اسلامى را به نظام موروثىِ زر و زور تبدیل کرد و بزرگترین خدمت را به جهان کفر نمود.
سیدمحمد رشید رضا مىنویسد:
»یکى از دانشمندان بزرگ آلمان گفته است: »سزاوار است ما مجسمه معاویة بن ابوسفیان را از طلا بسازیم و در یکى از میدانهاى شهر برلین نصب کنیم.
از او سوال شد: چرا؟
پاسخ داد: براى این که معاویه نظام حکومتى اسلام را از نظام دموکراسى به نظام سلطه و زور تبدیل کرد. اگر معاویه این کار را نکرده بود، اسلام همه جهان را فرا مىگرفت و ما مردم آلمان و دیگر ملل اروپا امروز عرب مسلمان بودیم. «8
د. دشنام دادن به على)ع(: اقدام ناپسند دیگرى که در حکومت معاویه و به دست او پایهگذارى شد و سپس حاکمان دیگر اموى تا فروپاشى دولت اموى در سال 132 ه آن را ادامه دادند، دشنام دادن به على بن ابى طالب و دیگر شخصیتهاى اهلبیت پیامبر بود.
ابنابىالحدید مىنویسد:
»معاویه در عراق و شام ودیگر سرزمینهاى اسلامى به مردم دستور داد على را دشنام دهند و از وى بیزارى جویند. «9
پس از آن، على بن ابى طالب بر فراز منبرهاى مسلمانان لعن مىشد و این موضوع، در زمان بنىامیه به صورت یک سنت درآمده بود. این در حالى است که حافظان حدیث با سند صحیح از رسولخدا نقل کردهاند که فرمود:
»مَن سبّ علیّاً فقد سبّنى و من سبّنى فقد سبّ اللّه تعالى. «10
هرکس على را دشنام دهد، مرا دشنام داده و هرکس مرا دشنام دهد، خدا را دشنام داده است.
آثار این رسم پس از برافتادن دودمان اموى نیز در برخى از نقاط جهان اسلام، براى مدتهاى مدیدى باقى بوده است.
چنانکه وقتى احمد بن شعیب نسائى در اواخر قرن سوم هجرى وارد دمشق شد، دید بسیارى از مردم دمشق در مورد على)ع( دچار انحرافاند. او بنا به وظیفه دینىِ خود کتاب خصائص امیرالمؤمنین، على ابن ابى طالب را نوشت، تا بلکه بتواند آنان را هدایت کند.
»نسائى مطالب این کتاب را براى مردم بازگو مىنمود. «
به او گفتند: چرا از فضایل معاویه چیزى بیان نمىکنى؟ وى پاسخ داد، در مورد معاویه چه بگویم؟ بگویم: پیامبر درباره او فرمود: »اللّهم لاتُشبع بَطنَه«
خدایا شکمش را سیر نکن!
به دنبال این سخن، مردم او را در مسجد جامع دمشق کتک زدند، و پس از چند روز، بر اثر ضرباتى که بر او وارد شده بود، درگذشت. 11
ه. لعن امویان از زبان پیامبر: رسول خدا، در مواضع متعددى، افراد خانواده اموى را لعن کردهاند. طبرانى و هیثمى نقل کردهاند: رسول خدا، معاویه را لعن کرده است.12
شعبى از عبداللّه بن زبیر نقل مىکند که گفت: سوگند به پروردگار کعبه که رسولخدا، حکم و فرزندانش را لعنت کرده است.13
ابنمردویه از عایشه روایت کرده است که وى، به مروان بن حکم گفت: از رسول خدا شنیدم که به پدرت مىفرمود: مقصود از شجره ملعونه در قرآن شما هستید.14
معاویه کسى است که على)ع( درباره او مىگوید:
»من بارها جنگ با معاویه را بررسى کردهام، و پشت و روى آن را سنجیده، دیدم راهى جز پیکار، یا کافر شدن نسبت به آنچه پیامبر آورده باقى نمانده است. «15
یا دکتر علىسامى النشار مصرى مىگوید:
»معاویه یک آن به اسلام ایمان نیاورد. «16
آرى، اگر دودمان اموى، ذرهاى به اسلام ایمان داشتند، معنى نداشت که رسول خدا، آنان را افرادى، فاسق، بدعتگذار، منافق، بدتر از مجوس، و اهلجهنم17 معرفى کند.
آنچه گفته شد، اختصاص به معاویه نداشته، بلکه سیاست دودمان اموى بوده و سایر حاکمان نیز راه معاویه را پیموده و از افکار و سیاستهاى او پیروى کردهاند.
با این مقدمه، به سراغ سخنان استاد واعظ زاده رفته و به بررسى آن مىپردازیم.
1. در فرازى از سخنان استاد آمده است:
»وقتى به اسپانیا سفر مىکنیم و آن مظاهر اسلامى را در آنجا مشاهده مىکنیم، ذهنمان به این نکته معطوف مىشود که همین بنىامیه از آخر سده اول و اول سده دوم هجرى رفتند و آنجا را فتح کردند و بالاترین تمدن اسلامى را در آنجا به وجود آوردند. بعضى از آثار مهم آنان هنوز باقى مانده است. ]مانند[ مسجد قرطبه...«
در بررسى سخنان فوق باید گفت: به راستى آیا ساختن یک یا چند مسجد بیانگر آن است که در آنجا بالاترین تمدن اسلامى پدید آمده است؟ آیا مىتوان تمدن اسلامى را در بناى چند مسجد خلاصه کرد؟ یا تمدن اسلامى چیزى فراتر از این است؟
اگر تمدن اسلامى را در یک یا چند مسجد خلاصه نموده و آن را مظهر تمدن اسلامى بدانید، باید بپذیرید ملک حسن دوم که در مراکش مسجدى به مراتب بزرگتر از مسجد قرطبه را پدید آورده و یا ملک فهد که مسجدالنبى را توسعه داده و آن را به صورتى زیبا و بزرگتر و با شکوهتر از مسجد قرطبه ساخته، از پدید آوردندگان بزرگ تمدن اسلامىاند! آیا حاضرین این پیامد سخن خود را بپذیرید؟ در این مساجد، گرچه جمعیت زیادى نماز خوانده و مىخوانند، اما این نماز، هیچ حرکتى در زندگى اجتماعى آنان ایجاد نمىکند. و قرآن و اهلبیت، که روح اسلام به شمار مىآیند، هیچگاه به صورت واقعى در این مساجد حضور نداشتهاند.
استاد محترم از یاد برده، یا به مصلحت ندیدهاند که از مسجد بزرگ اموى دمشق هم نام ببرند. همان مسجدى که امویان، سر بهترین فرزند اشرف پیامبران الهى، یعنى حضرت امام حسین)ع( را به این مسجد آوردند و حاکم اموى در حالى که به خواندن اشعار کفرآمیز مشغول بود، با چوب بر لبهاى فرزند پیامبر مىزد و شادمانى مىکرد. آیا این مسجد و سازندگان آن در خور تحسیناند؟ و آیا مىتوان آنان را پدیدآورنده بزرگترین تمدن اسلامى دانست؟
آرى، خوب است نگاهمان را نسبت به اسلام و تمدن اسلامى، اندکى بالاتر برده و توسعه دهیم. اگر بنا باشد به نمونه شاخصى از تمدن اسلامى اشاره کنیم، باید از نهضت عظیم علمى که در پرتو معارف قرآن کریم و سنت نبىّ اکرم و معارف امامان اهلبیت در طى قرون دوم تا پنجم ه روى داد، یاد کنیم. و چنانکه مىدانیم، محور این حرکتِ بزرگ و حیاتبخش، امامان اهلبیت پیامبر، و یاران و پیروانشان بودهاند و اکثر علوم اسلامى، توسط آنان پدید آمده است. و با همه محدودیتى که حاکمان ستمگر اموى و عباسى براى امامان اهلبیت پدید آوردند، آنان توانستند با تربیت دانشمندان فراوانى، تمدن بزرگ اسلامى را پایهگذارى کنند.18
تاریخ اسپانیا نشان مىدهد، این سرزمین در بیشتر دوران حاکمیت امویان( 422 - 138 ه( پر از جنگ و خونریزى و کشمکشهاى داخلى و خارجى بوده، که بیشتر، فقط براى حفظ حکومت امویان، بوده است.
و تنها در دوران برخى از حاکمان اموى، آن هم براى مدتى کوتاه، از آرامش و رونق مختصرى برخوردار بوده است.19 و پیشرفتهایى که براى اسپانیا در دوره اسلامى گزارش شده، پس از حکومت امویان بوده است. امویان در دوران حاکمیت خود در آندلس، دو بنا تأسیس کردند. بناى نخست، مسجد جامع قرطبه بود که توسط نخستین حاکم اموى: عبدالرحمن بن معاویه بن هشام بن عبدالملک، با هزینه هشتادهزار دینار تاسیس شد.20
بناى دوم: کاخ سلطنتىِ »الزهراء« بود که توسط ناصر عبدالرحمن بن محمد و به تقاضاى یکى از همسرانش بنا نهاده شد. این کاخ داراى 400 اتاق بوده، و با ده هزار نفر کارگر و به کار گرفتن 1500 رأس حیوان، در طى 20 سال آن را بنا کردهاند. و در طى این مدّت 13 درآمد خلیفه که 6/245/000 دینار بوده، صرف ساختن این کاخ شده است.21
براستى، پدیدآوردن این دو بنا، با مال و دسترنج مردم مسلمان اسپانیا، آنهم در شرایطى که ناامنى و جنگهاى داخلى و فقر، آنان را سخت تحت فشار قرار داده بوده، چه قدر مىتواند به اسلام و تمدن اسلامى ارتباط داشته باشد. و اصولاً، کاخ و کاخسازى و کاخنشینى چه ارتباطى به اسلام و تمدن اسلامى دارد؟
2. استاد محترم پس از بحث در مورد فتوحات اسلامى، در فراز دیگرى از سخنانشان گفتهاند:
»... کسانى که این فتوحات را نادیده مىگیرند، به نظر آنان اگر اینها اسلام نیست، پس اسلام چه چیزى است؟«
در بررسى این سخنشان باید گفت:
اولاً، مرتبط ساختن فتوحات، به اسلام، آن هم در این حد وسیع، نوعى کملطفى در حق اسلام است. اسلام مجموعهاى از معارفِ هستىبخش است که در کتاب خدا و سنت پیامبر و سخنان امامان اهلبیت، فراهم آمده است. مجموعهاى وسیع از آموزههاى اعتقادى، اخلاقى و احکام عملى، که شناخت صحیح آن، و عمل به این آموزهها، انسان را به درجات بالا و والاى انسانى رهنمون مىگردد.
اگر فتوحات عصر خلفا و امویان را، در این حدّ وسیع، به اسلام مرتبط سازیم، از ارزش تلاشهاى خالصانه مسلمانان در عصر پیامبر خواهیم کاست. حال آنکه فتوحات اسلامى را به هیچ روى با تلاشهاى صادقانه آنان که تحت رهبرىِ الهىِ پیامبر، انجام گرفته است، نمىتوان مقایسه کرد.
در روزگار پیامبر، گرچه فتوحات، با این وسعت انجام نشده بود، اما فضایل اخلاقى و انسانى، در جامعه اسلامى پویا و شکوفا بود و بدون شک، پیشرفتهایى هم که در دهههاى پس از پیامبر نصیب مسلمانان شد، از برکت زحمات پیامبر)ص( و تربیتیافتگانِ مکتب آن حضرت بود. پس آثار مثبت این فتوحات نیز، نتیجه تلاشهاى پیامبر است.
ثانیاً، خوشبینى بیش از حد به فتوحات، و نادیده انگاشتن هدفهاى پشت پرده گردانندگان آن، شاید نوعى سادهاندیشى باشد; چرا که اینان اگر دلشان به حال اسلام سوخته بود خوب بود به سخنان پیامبر اکرم گردن مىنهادند و دهها سفارش پیامبر را در مورد اهلبیت، و بویژه شخص على بن ابى طالب، به کار مىبستند. اگر بنا بود اسلام با فتوحات گسترش یابد، بدون شک، حضرت على، که متعهدترین فرد به آرمانهاى رسولگرامى اسلام بود، این کار را انجام مىداد، آن هم به صورت عالمانه و معصومانه، چنانکه داراى کمتر آفت و بیشترین پیامدهاى مثبت باشد. گردانندگان فتوحات اگر دلشان به حال اسلام سوخته بود، چرا علىرغم دستورهاى اکید پیامبر، از سپاه اسامه که با هدف فتوحات، و دور ساختن رومیان از مرزهاى کشور اسلامى تجهیز شده بود، تخلف کردند؟
یا چرا وقتى رسول خدا در آخرین روزهاى حیات پربرکت خود فرمود:
»براى من کاغذ و قلمى بیاورید تا برایتان نامهاى بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.«
از نامه هدایتبخش رسول خدا اعلام بىنیازى کرده و گفتند:
»درد بر پیامبر فایق آمده، کتاب خدا نزد ماست، کتاب خدا ما را بس است، پیامبر هذیان مىگوید. «22
آیا سخنى مفیدتر و خیرخواهانهتر از این سخنِ پیامبر قابل تصور است؟ آرى، در بحث فتوحات لازم است با احتیاط بیشترى به اظهارنظر بپردازیم.
براستى احتمال نمىدهید گردانندگان فتوحات، در مقابل دهها سفارش اکید پیامبر در مورد پیروى از قرآن و عترت و امامت بلافصل على بن ابىطالب)ع( با بحران فقدان مشروعیت رو به رو بودهاند، لذا درصدد بودند طرحى نو درافکنند و صحابه پیامبر را از مدینه خارج، و به کارهایى مشغول سازند تا خود را از انتقادهاى آنان مصون سازند و از قِبَلِ غنائمى که به دست مىآورند، موجبات خشنودى معترضان و تثبیت حاکمیت خویش را فراهم آورند؟
3. نگاه خوشبینانه استاد به »قیاس«:
نگاه ایشان به مسأله قیاس نیز، نگاهى بیش از حدّ خوشبینانه است. حال آنکه قیاس مسألهاى است که امامان اهلبیت، بویژه حضرت امام صادق با تمام وجود با آن مبارزه نموده و بارها در گفتوگوهاى خود با ابوحنیفه، نادرستى آن را با برهان علمى به اثبات رساندند. امّا ابوحنیفه که هیچ پاسخى در مقابل پرسشها و دلایل علمى امام صادق نداشت، و هیچگاه نتوانست در برابر امام صادق از نظریه قیاس دفاع کند، با این وجود حاضر نشد از این کج راهه دست بردارد و اندیشه خود را تصحیح کند.23
اصولاً قیاس راه کسانى است که در چهارچوب احکام شریعت نمىتوانند به رویدادهاى تازه پاسخ دهند. اینان از قیاس، به عنوان راهى براى حل مشکلات، استفاده کردهاند، اما باید دید در آن روزگار، راهِ دیگرى براى حل مشکلات جامعه اسلامى وجود نداشته است.
در زمانى که عمربنخطاب براى حل مشکلاتش از قیاس مَدَد مىجست، در میان جامعه اسلامى شخصیتى مانند على)ع( وجود داشت که قادر بود هر مشکلى را که به او ارجاع دهند، بهترین پاسخ را بر اساس قرآن و سنت به آنان ارائه دهد. شاهد این قضیه این که تاریخ نشان نمىدهد که کسى از على )ع( پرسشى کرده باشد و جواب قانع کنندهاى دریافت نکرده باشد.
با وجود چنین شخصیتى چه نیازى به قیاس وجود دارد؟
یا ابوحنیفه در زمان امام صادق مسأله قیاس را تئوریزه کرد، در حالى که شخصیتى مانند امام صادق وجود داشت که قادر بود به هر پرسشى پاسخ مناسب دهد. با این وجود، چه نیازى به مسأله بىدر و پیکرى مانند قیاس وجود داشت که هرکسى بتواند با سوءاستفاده از آن، افکار نادرست خویش را بر اسلام تحمیل کند.
4. استاد در فراز دیگرى از سخنان خود گفتهاند:
»عقل و عقلانیت به معناى درست آن، همان است که معتزله داشتند... امامان شیعه به پیروى از رهنمودهاى قرآن جنبه عقلانیت را گرفتند. اگرچه در مسائل جزیى با معتزله اختلاف دارند و امامان شیعه این اصل را که باید عقل را به کار گرفت، قبول داشتند. «
از بخش اول سخنانشان استفاده مىشود که عقلگرایى معتزله راهى درست و بىعیب بوده است. آیا براستى چنین بوده است؟ و آیا با وجود اختلاف در مسأله مهمى مانند امامت، باز مىتوان گفت اختلاف امامان با معتزله، اختلافى جزیى بوده است؟
اما این سخنشان که:
»امامان شیعه... این اصل را که باید عقل را به کار گرفت قبول داشتند. «
توهینآمیز است، زیرا آنان نه تنها به کار گرفتن عقل را قبول داشتند، بلکه اصولاً راه عقلگرایى متعادل را در پرتو قرآن و سنت، آنان به جامعه اسلامى آموختند و عمیقترین معارف عقلى توسط آنان عرضه شده است.
5. استاد در فراز دیگرى از سخنانشان با اشاره به روشنفکرى حوزوى گفتهاند:
»بزرگترین مانع فکرى براى این نوع روشنفکرى، آن است که کسى بر عترت جمود بورزد و بگوید قرآن و عترت. و سنت را که اهل تسنن در کتابها از رسول خدا)ص( نقل کردهاند، هیچ بینگارد. «
در بررسى این سخن باید گفت:
اولاً، توصیه به پیروى و دریافت از قرآن و عترت را خود پیامبر به مسلمانان آموخته است و آن را از رمز استمرار هدایت امت اسلامى دانستهاند.
»... ما ان تمسکتم بهما لن تضوا بعدى ابداً«
نیز على)ع( به کمیلبن زیاد فرمودهاند:
»یا کمیل، لاتأخذ الاّ عنّا تکن منّا«24
جز از ما چیزى مگیر، تا از ما باشى. ثانیاً، امامان اهلبیت تصریح کردهاند که: احادیث آنان احادیث جدشان رسول خداست. از امام صادق نقل شده است که فرمود:
»حدیث من حدیث پدرم، و حدیث پدرم حدیث جدم، و حدیث جدم حدیث حسین، و حدیث حسین حدیث حسن و حدیث حسن حدیث امیرالمؤمنین، و حدیث امیرالمؤمنین حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا، سخن خداوند متعال است. «25
بدینسان امامان معصوم، روایات جدشان را به صورت عالمانه و به دور از خطا نقل کردهاند. همین روایات را دیگران از راههاى غیرعالمانه و خطاآلود نقل کردهاند و ما وقتى حقیقتى را مىتوانیم از راهى عالمانه و به دور از خطا، به دست آوریم، چه ضرورتى دارد آن را از راههاى غیرعالمانه و خطاآلود به دست آوریم.
ثالثاً، چنان که خود ایشان در سخنان خود متذکر شدهاند، دانشمندان شیعه امامیه، بویژه روشنفکرانشان، هیچگاه از آثار اهلسنت غافل نبودهاند.
6. ایشان در بخش دیگرى از سخنان خود با اشاره به حدیث ثقلین گفتهاند:
»به یقین، در روایت، هم واژه »سنتى« بوده و هم »عترتى«
در پاسخ به این سخن استاد، از ایشان مىپرسیم از کجا به چنین یقینى دست یافتهاند که حدیث متواتر ثقلین با تعبیر »سنتى« هم نقل شده است؟ زیرا تا آنجا که ما اطلاع داریم، در هیچیک از منابع دست اول امت اسلامى، حتى منابع خود اهلسنت، مانند: صحیح بخارى، مسلم، ترمذى، ابىداود، ابنماجه، نسائى و... حدیث یاد شده با تعبیر »سنتى« نیامده، بلکه با تعبیر »عترتى« نقل شده است. برخى از آثارى که حدیث را با تعبیر »کتاباللّه و عترتى اهلبیتى« نقل کردهاند عبارتند از: صحیح مسلم ج 26 /5، ح 37; سنن ترمذى ج 622 /5، ح 3788; مسند احمد ج 94 /7 ح 19332; مسند ابى یعلى ج 376 /2 ح 166; مستدرک حاکم، ج 124 /3; معجم کبیر، طبرانى ج 63 /3، ح 2681; مجمع الزوائد، هیثمى ج 256 /9، ح 14957; سیر اعلام النبلاء، ذهبى ج 365 /9.
در منابع قدیمى اهلسنت فقط در کتاب »موطأ« اثر مالک بن انس، حدیث مورد نظر، با تعبیر »سنتى« نقل شده که آن هم فاقد سند است.
ضمن اینکه، کتاب »موطأ« که این حدیث در آن با تعبیر »سنتى« نقل شده، از ارزش علمى چندانى برخوردار نیست. سیوطى از ابنحزم نقل کرده که گفته است:
»من احادیث موطأ مالک را شمردم، پانصد و چند حدیث داراى سند و سیصد و چند حدیث مرسل26 بود. «
در موطأ هفتاد و چند حدیث وجود دارد که خود مالک از عمل به آنها خوددارى کرده است. و روایات ضعیف فراوانى نیز در آن وجود دارد که جمهور دانشمندان آنها را واهى و بىاساس دانستهاند.27
همچنین، درباره خود مالک بن انس نیز، گفتوگوهایى وجود دارد، از جمله نوشتهاند که وى اهل غنا و موسیقى بوده، و ابزار موسیقى در اختیار داشته و با آن غنا مىکرده است.28
خطیب بغدادى مىنویسد:
»مالک جزء مدلّسین بوده، در سند روایات دست مىبرده، برخى از رجال سند حدیث را حذف کرده و آن به صورت مُرسَل درمىآورده است. «29
نیز از احمدبنحنبل نقل شده که گفته است:
»مالک در مجلس حکام و سلاطین شرکت مىکرده و در برابر سخنان باطل و... بىاساس آنان سکوت مىکرده است. «30
حدیث مورد نظر، گرچه در منابع دست دوم اهل سنت، با تعبیر »سنتى« نقل شده، لکن در سند آن کسانى وجود دارند که رجالشناسان بزرگ اهلسنت، آنان را تضعیف کردهاند.
از جمله در مستدرک حاکم نیشابورى آمده است: ابوبکر بن اسحاق فقیه، از محمد بن عیسى بن سکن واسطى، از داودبن عمرو ضبى، از صالح بن موسى طلحى، از عبدالعزیزبن رفیع، از ابىصالح، از ابىهریره نقل کرده که گفت: رسولخدا فرمود:
»انى قد ترکت فیکم شیئین لن تضلوا بعدهما کتاب اللّه و سنتى ولن یتفرقا حتى یردا علی الحوض«31
چنانکه مىبینید یکى از رجال سند این حدیث »صالح بن موسى طلحى« است. دیدگاه رجالشناسان بزرگ اهل سنت درباره وى به شرح ذیل است:
صالحبن موسى طلحى: عباس دورى، از ابنمعین نقل کرده که درباره او گفته است: »چیزى نیست، ارزشى ندارد.
و در جاى دیگرى گفته است:
احادیث وى، نوشته نمىشود. هاشمبن مرثد طبرانى، از ابن معین نقل کرده که گفته است: مورد اعتماد نیست. جوزجانى گفته است: احادیث او ضعیف است.
عبدالرحمن بن ابى حاتم مىگوید: از پدرم درباره او سؤال کردم، گفت: احادیث او ضعیف و ناپسند است. از افراد مورداعتماد، مطالب ناپسند نقل مىکرده است.
بخارى گفته است: احادیث او زشت و ناپسند است.
نسائى گفته است: ضعیف است. احادیث وى نوشته نمىشود.
ابواحمدبن عدى گفته است: احدى، از روایات او پیروى نمىکند.32
ابنحجر مىنویسد: عبداللّهبن احمدبنحنبل گفته است: از پدرم درباره او پرسیدم، پدرم او را نمىپسندید.
عقیلى گفته است: هیچیک از احادیث وى قابل پیروى نیست.
ابونعیم گفته است: احادیث او ناپسند و فاقد اعتبار است.33
چنانکه دیدیم، حدیث »ثقلین« با تعبیر »سنتى«، یا مرسل است، و رجال سند آن حذف شده است، و یا رجال سند آن ضعیف است. و در هر صورت، از درجه اعتبار ساقط است. و آنچه در حدیثِ ثقلین مورد قبول فریقین مىباشد، و با سند صحیح، بلکه متواتر، نقل شده، تعبیر »کتاباللّه و عترتى اهلبیتى« است.
حدیث ثقلین با تعبیر »سنتى« افزون بر ضعف سند، عیب دیگرى نیز دارد، و آن این که با تعبیر »ثقلین« که در آغاز حدیث آمده، ناسازگار است. رسولخدا در آغاز حدیث، با به کار بردن تعبیر »ثقلین« تصریح فرمودهاند که سفارش ایشان در این حدیث، به دو چیز است، یکى کتاب خدا، و دیگرى اهلبیت ایشان: »کتاب اللّه و عترتى« حال اگر چنانکه آقاى واعظ زاده گفتهاند، بپذیریم که حدیث، با تعبیر »سنتى« هم روایت شده باشد، در این صورت، یادگارهاى برجاى مانده از رسول خدا سه چیز خواهند شد: »قرآن، عترت و سنت« و باید به جاى تعبیر ثقلین که تثنیه است، تعبیر جمع به کار رَوَد.
بدینجهت، تعبیر »ثقلین« در آغاز حدیث، دیدگاه کسانى را که معتقدند حدیث یاد شده با تعبیر »سنتى« هم نقل شده، ردّ مىکند.
7. ایشان در قسمت دیگرى از سخنان خود گفتهاند:
»در فتوحات اسلامى، همه مسلمانان دخالت داشتند و حتى سهم دیگران از ما خیلى بیشتر است; زیرا گاهى در بین این فتوحات، اختلاف شیعه و سنى به وجود مىآمد و به نتیجه نمىرسید و یا آسیب مىدید. مثلاً در فتح آندلس، یکى از عواملى که سبب شد مسلمانان، آنجا را از دست بدهند، علاوه بر اختلافات حکام آنجا با یکدیگر، این بود که شیعیان از مغرب وارد اندلس شدند و دعواى شیعه و سنى راه افتاد. «
در پاسخ ایشان باید گفت:
اولاً، چنانکه خود ایشان در همین مصاحبه خود نقل کردهاند، قوىترین و کارآمدترین طرحها و برنامهها در زمینه فتوحات از سوى على بن ابى طالب ارائه شده است و همین مقدار آثار مثبتى هم که در فتوحات وجود داشته، از برکت نظرات راهگشاى ایشان است.
ثانیاً، نقش امام على)ع( در فتوحات عصر پیامبر، و دفاع از اسلام در آن عصر، بىنظیر است. چنانکه فقط در جنگ خندق و در روزى که به فرموده رسول خدا:
»همه اسلام یا همه ایمان در برابر همه شرک قرار گرفته بود. «34
على بن ابى طالب در دفاع از اسلام و کشتن عمروبن عبدود، شجاع نامدار عرب، شجاعت و اخلاصى از خود نشان داد که پیامبر درباره او فرمود:
»لَمبارزة علىّ لعمروبن عبدود )یومالخندق( افضل من عبادة الثقلین، او افضل من اعمال امّتى إلى یوم القیامة. «35
چنانکه مىبینید، تنها یک عمل على بن ابى طالب)ع( در دفاع از اسلام، بر تمام اعمال امت پیامبر اکرم)ص( تا قیامت برترى دارد. فتوحات خلفا و حاکمان اموى که جاى خود دارد.
بنابراین، اثبات این ادعا که »در فتوحات اسلامى، سهم دیگران از ما خیلى بیشتر است« کار دشوارى است.
ثالثاً، یاران و شیعیان امام على، مانند سلمانفارسى، ابوایوب انصارى، میزبان پیامبر و شیعه خالص على، که هم اکنون قبرش در اسلامبول زیارتگاه همگان است و... و نیز قبایل مختلف یمن، مانند همدان، کنده و... که همگى از شیعیان على بودند در این فتوحات شرکت داشتند. بنابراین، نقش شیعه و پیشوایان آن، بویژه امام على در دفاع از اسلام و پیشبرد آن، یا هیچکس دیگرى قابل مقایسه نیست.
با این وجود، چگونه مىتوان حضور امویانِ دشمن اهلبیت، بلکه دشمن خدا و پیامبر را در اسپانیا تمدن آفرین دانست!
که آنان توانستهاند بزرگترین تمدن اسلامى را در آن سرزمین پىریزى کنند! اما اگر پیروان على بن ابى طالب وارد آن سرزمین شوند، اختلاف آفرینند، و ورود آنان به آنجا، موجب شده که مسلمانان، آنجا را از دست بدهند!
آقاى واعظ زاده غفلت کردهاند که اساساً بنیان دودمان اموى بر ظلم و ستم و غصب، پایهگذارى شده بود، و چنین نظامى عوامل نابودى خویش را با خود حمل مىکرده و براى نابودى، نیاز به دشمن دیگرى نداشته است; چرا که بر اساس سخن منسوب به رسول خدا:
»الملک یبقى مع الکفر و لایبقى مع الظلم«36
مضاف بر این، همزمان با سقوط دولت امویان در اسپانیا، شش نفر حاکم37 در اسپانیا وجود داشته و هریک از آنان مدعى خلافت بوده است. آیا با وجود شش نفر حاکم زیادهخواه اموى، که هریک از آنان مىکوشد رقباى خود را از صحنه خارج سازد، و همه قدرت را به انحصار خود درآورد، مىتوان توقع داشت که آن حکومت باقى بماند؟ و آیا اگر چنین حکومتى سقوط کرد، باید پیروان على)ع( را مقصر دانست و متّهم ساخت؟
نزاعهاى داخلىِ حاکمان اموى، در سالهاى منتهى به سقوط امویان در آندلس، به حدّى بوده که هر یک از طرفهاى درگیر، با استمداد از فرقهاى از مسیحیان، پاى آنان را نیز به جنگهاى داخلىِ کشور اسلامى اسپانیا کشانده بودند.38
افزون بر نزاعهاى داخلى، امویان به حوزه حاکمیت فاطمیان در آفریقا نیز حمله کردند و قسمتهاى غربى آفریقا را به تصرف خود درآوردند.
و سپاهى نیز به موریتانى فرستادند، تا بدینوسیله از توسعه فتوحات فاطمیان جلوگیرى کنند.39
8. استاد در فراز دیگرى از سخنان خود به حوزویان توصیه کردهاند که در تاریخ اسلام، به منابعى چون: سیره ابنهشام و تاریخ طبرى مراجعه کنند.
در اینباره باید توجه داشت که تاریخ طبرى که ایشان خواندن آن را توصیه کردهاند، کتابى است که بیشترین انحرافاتى که در میان جامعه اسلامى وجود دارد، از درون این کتاب سر برآورده است.
افسانه عبداللّهبن سبا براى نخستینبار، در این کتاب طرح شده و این همه مفسده به بار آورده است.
مفصلترین گزارشها از افسانه غرانیق و متهم ساختن شخصیت نبى گرامى اسلام به انواع نسبتهاى ناروا، از این کتاب بیرون آمده است.
ابنجریر طبرى از سیفبن عمر نمیمى، که رجالشناسان اهل سنت بر ضعف شخصیت او اتفاق نظر دارند، و دو تن از رجالشناسان بزرگ اهل سنت; یعنى حاکم نیشابورى و ابنحبان گفتهاند: او به کفر و زندقه متهم است.40
طبرى از همین شخص در تاریخ خود 260 بار مطلب نقل کرده است.
دشمنان اسلام، بویژه شرقشناسان، تاکنون بارها از مطالب این کتاب، علیه اسلام و پیامبر اکرم سوء استفاده کردهاند. لذا جا داشت، استاد محترم که خواندن تاریخ طبرى را توصیه مىکنند، هشدارهاى لازم را نیز به خوانندگان جوان که از تجربه کمترى برخوردارند، مىدادند. سیره ابن هشام هم که به خواندن آن توصیه کردهاند، دستکمى از تاریخ طبرى ندارد. بدینجهت توصیه مىشود کسانى از اینگونه آثار استفاده کنند که به نقاط قوت و ضعف آنها واقف باشند.