نهاد دین در جامعه بشرى, یکى از پر دیرینه ترین نهادهاى اجتماعى است که از دیرباز با انسان زیسته و انسان نیز با آن زندگى کرده است.
با این همه, حیات و حضور دین و باورها و نمادهاى دینى در برهه هاى تاریخى و فضاى اجتماعى, همسان و یکنواخت نبوده است, گاه این حضور جدى تر و نیرومندتر و شفاف تر بوده و زمانى هم کم رنگ و بى رونق نموده است.
سرّ پایدارى دین را در درازى تاریخ, در این باید دید که اساساً دین اشاره به واقعیتى پایدار داشته است و راز شکوفایى و نشاط و تأثیر بخشى آن را در بخشهایى از برهه هاى تاریخى و جامعه هاى بشرى, باید در این نکته جست و جو کرد که دین در آن بخش از تاریخ و جامعه انسانى, خود داراى حیات و نشاط و واقع نگرى و پویایى بوده است!
دین زنده و بالنده, جامعه اى زنده و عزت مند و مقتدر, ایمن و سربلند را رقم مى زند و دین مرده, از جامعه انسانى, محیطى ناامن, سرد, حقیر و آکنده از کمبودها و ذلتها و عقب ماندگیها پدید مى آورد!
ولى آیا براستى! دین, مرده و زنده دارد.
آیا این صحیح است که بگوییم یک دین در بخشى از تاریخ حیاتبخش و سازنده است و همان دین در برهه هاى دیگرى, گرفتار میرایى شده و جامعه را نیز دست در گریبان مرگ فرهنگى, اخلاقى, اقتصادى و علمى کرده است!
در پاسخ باید گفت: اگر منظور از دین, آن حقیقت متعالى و امر قدسى باشد که نزد خداوند بوده و ریشه در علم و حکمت و رحمت و سایر صفات جمال الهى دارد, راهیابى زوال و مرگ به ساحَتِ چنان امرى, پذیرفته نیست و تفوه به آن صحیح نخواهد بود. ولى اگر منظور از دین, مجموعه باورها و احکام و برنامه هایى باشد که از سوى انبیاى الهى در میان جامعه هاى بشرى به امانت نهاده شده است, این امانت به گونه هاى مختلفى در معرض فزونى و کاستى, تغییر و تحول و دگرگونى قرار داشته است و این دگرگونیها و تغییرها و تحریفها, گاه در ظاهر الفاظ بوده و زمانى در فرآیند تفسیر و تحلیل و تأویل و بیان معانى صورت گرفته است.
قرآن بخشى از این دخل و تصرفها را چنین یاد کرده است:
1. تحریف لفظى و واژگانى ـ به صورت مکتوب ـ:
(فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عنداللّه1)
پس واى بر کسانى که (به نام تورات) کتاب مى نویسند, پس مى گویند: این از نزد خداست.
2. تحریف به حذف و کتمان:
(ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى من بعد ما بینا, للناس فى الکتاب, اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاعنون2)
بى گمان, کسانى که آن دلایل آشکار و هدایتهایى را که ما نازل کرده ایم, پس از آن که آنها را در کتاب براى مردم روشن ساخته ایم, کتمان مى کنند, خدا و همه لعنت کنندگان, لعنت شان مى کنند.
3. دگر کردن واژگان در قراءت و گفتار:
(فبدل الذین ظلموا قولا غیر الذى قیل لهم…)3
پس کسانى که ستم کردند (آن را) به سخنى غیر از آن چه به ایشان گفته شده بود, دگر کردند.
4. جداسازى مفاهیم و معارف وحى و پذیرش پاره اى و ردّ پاره اى دیگر:
(افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الاخزیُ فى الحیوه الدنیا و…)4
… پس آیا به بخشى از کتاب (تورات) ایمان مى آورید و به بخشى از آن کفر مى ورزید. پس جزاى کسانى از شما که این کار را مى کنند, جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نیست.
5. تکیه بر واژگان مبهم و چند پهلو در مواجهه با وحى:
(و من الذین هادوا یحرفون الکلم عن مواضعه…)5
بعضى از یهودیان, کلمات را از جاهاى خود تغییر مى دهند… .
6. تحمیل آرا و دیدگاه هاى خویش بر کلام و دین الهى:
(… یحرفون الکلم من بعد مواضعه یقولون ان اوتیتم هذا فخذوه و ان لم تؤتوه فاحذروا…)6
[یهودیان] کلمات را از جاى خود تغییر مى دهند و مى گویند: اگر شما را این [در زنا حکم تازیانه] دادند, بپذیرید و اگر این ندادندتان دورى کنید.
7. مواجهه عوامانه با دین و تحمیل آرمانهاى شخصى خود بر آن:
(ومنهم امیون لایعلمون الکتاب الاامانی…)7
و بعضى از آنان درس ناخواندگانى هستند که کتاب [تورات] را چیزى جز اوهام نمى دانند…
(و قالوا لن یدخل الجنّه الامن کان هودا اونصارى تلک امانیهم…)8
و گفتند: جز آن که یهودى, یا نصرانى باشد, هرگز کسى وارد بهشت نمى شود. این است آرزوهاى شان…
8ـ نگاه مادى و ثروت اندوزانه به دین و معارف آن:
(یا ایّها الذین آمنوا ان کثیراً من الاحبار و الرهبان لیأکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل اللّه)9
اى کسانى که ایمان آورده اید, همانا بسیارى از دانشوران [یهود] و راهبان [ترسا] اموال مردم را به ناحق مى خورند و آنان را از راه خدا باز مى دارند… .
این آیات نمونه اى از گونه هاى رویارویى نادرست دینداران و یا مدعیان دیندارى را با دین بیان کرده است و البته اگر بنا باشد که همه موارد و وجوه این حرکت پى جویى و جست و جو شود, آیات بیش ترى را مى توان شاهد آورد.
با توجه به این واقعیت که زلال معارف ادیان الهى در گذر از تنگناها, آرزوها, فزون خواهیها و سلطه جوییها, کژ اندیشیها و سوء استفاده هاى جامعه ها و عناصر قدرت طلب دستخوش کدورتها, تحریفها و دگردیسیهاى عمیق شده است, تا آن جا که دعوت توحیدى به دعوى شرک, احکام و برنامه هاى انسانى به قوانین انسان ستیز, عدالتخواهى و رحمت طلبى, به ستم گسترى و سلطه جویى شمارى از انسانها بر شمارى دیگر مى انجامد, خداوند تدبیر تجدید ادیان و ارسال رسولان جدید را به کار گرفته است.
(یا اهل الکتاب قدجاءکم رسولنا یبین لکم على فترةٍ من الرسل ان تقولوا ماجاءنا من بشیر و لانذیر, فقد جاءکم بشیر و نذیر, واللّه على کل شىء قدیر.)10
اى اهل کتاب, همانا پیامبر ما, پس از گذشتن دورانى خالى از ارسال رُسُل, به سوى شما آمده, تا حقایق را براى شما بیان کند, تا نگویید نوید دهنده و بیم دهنده اى براى ما نیامده است. چه نوید دهنده و بیم دهنده اى براى شما آمده است. خداوند, توانا بر هر چیزى است.
با توجه به این که تدبیر الهى براى احیاى دین در تاریخ, فرستادن دوباره رسولان و ارائه برنامه اى جدید براى مخاطبان جدید بوده است, باید دید که موضوع احیاى دین در عصر خاتمیت نبوت چه مى شود؟
آیا اسلام, از نظر ماهیت و شرایط با سایر ادیان آسمانى متفاوت است و آن چه ادیان پیشین را تهدید کرده و به تغییر و تحریف لفظى و محتوایى کشانده, در مورد اسلام جارى نیست و نبوده است. یا این که تدبیرى دیگر براى پیش گیرى از میرایى دین و تضمین دیگرى براى حفظ حیات اندیشه دینى و مصونیت آن از دگرگونیهاى ویرانگر در نظر گرفته شده است؟
شواهد قرآنى و دلایل روایى و نیز مستندهاى عینى بر این امر اتفاق نظر دارند که در کتاب آسمانى پیامبر خاتم, هیچ گونه تحریف و تغییر یا تبدیل لفظى صورت نگرفته است, نه به فزونى و نه به کاستى و این امر مورد وفاق همه امت اسلامى است ـ و اگر در نقلهاى اندکى از منابع روایى اهل سنت, یا شیعه, احتمال حذف کلمه یا جمله اى داده شده است, این احتمال تا بدان حد غیر مستند و نامعتبر شناخته شده که تکیه بر آن, جز به انگیزه بهانه جویى و دشمنى با اسلام صورت نگرفته است و نخواهد گرفت.
بنابراین, مى توان از این جهت فارغ بود که مشکل پدید آمده براى تورات و انجیل و کتابهاى پیش از آن دو, براى قرآن پیش نیامده است; زیرا پیامبر اسلام, از آغاز بعثت خویش تدبیرهایى را براى حفظ و صیانت و ضبط واژه واژه قرآن اندیشیده بود و علاوه بر این که خود به تربیت اصحابى قرآن شناس و قرآن فهم و حافظ قرآن اهتمام داشت. چهل نفر را براى کتابت وحى تعیین نموده بود, تا این که امکان حذف کلمه یا جمله اى از قرآن, یا افزودن کلمه یا جمله اى به آن میسر نباشد.
و البته این تنها تدبیر بنیادى براى دور نگهداشتن قرآن از تحریف نبود, بلکه استمرار امامت از طریق عترت پیامبر (ص) اهتمام آنان بر نگهدارى قرآن و نیز تأیید ایشان نسبت به سلامت الفاظ وحى از هرگونه تغییر و تحریف در طول بیش از دو قرن, خود از دیگر شواهد مهم این صیانت است. و چه بسا قبل از همه اینها و پس از همه این عوامل و شواهد, باید بر این پیام قدسى تکیه کرد که:
(انا نحن نزلنا الذکر و اناله لحافظون)
ما خود قرآن را فرو فرستادیم و خود نگاهبان آن ایم.
در صورتى که مصون بودن واژگان قرآن از تحریف را قطعى بدانیم ـ که مى دانیم ـ سخن به دیگر زاویه ها و گونه هاى تغییر و تحریف و تفسیر و تاویل مى رسد; چه این که اسلام, گذشته از راه نیافتن دگرگونى در کتاب آسمانى اش در دیگر زمینه ها همانندیهاى زیادى به ادیان دیگر دارد; یعنى آفتهایى که در زمینه تفسیر به رأى, تاویل ناروا, تکیه بر نقلها و آراى سودجویانه و روایات نامعتبر, دامن گیر ادیانى چون تورات و انجیل بوده, به سراغ منابع و معارف دین اسلام نیز آمده است. از سوى دیگر:
ـ وجود آیات متشابه در قرآن:
(هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات)11
اوست که این کتاب را بر تو نازل کرد, در حالى که بخشى از آن, آیات محکم اند که آنها اصل این کتاب اند و بخشى دیگر متشابه اند.
ـ وجود عناصر مغرض فتنه جو و ناسالم در جامعه دینى و تلاش آنان براى سوء استفاده از قرآن و تفسیر نارواى آن به منظور تأمین خواسته هاى خویش:
(فاما الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاویله)12
پس کسانى که در دلهاشان انحرافى هست, به منظور فتنه جویى و طلب تأویل آن, آیات متشابه را دنبال مى کنند.
ـ پیچیدگى برخى مفاهیم وحى و نیازمندى فهم آنها به بیان راسخان در علم:
(… و ما یعلم تاویله الا اللّه و الراسخون فى العلم)13
در صورتى که هیچ کس جز خدا و راسخان در علم, تأویل آن را ندانند.
(و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس مانزل الیهم)14
و این قرآن را به سوى تو نازل کردیم, تا براى مردم, آن چه را براى شان نازل شده, بیان کنى.
ـ لایه لایه بودن مفاهیم و معارف قرآن و تقسیم معارف آن به ظاهر و باطن.
(قال النبى (ص): وله ظهر و بطن; فظاهره حکم و باطنه علم)15
ـ وجود ناسخ و منسوخ عام و خاص مطلق و مقید در قرآن و استفاده از قرآن, نیازمند تدبر و تفقه و ژرف اندیشى.
ـ خرد و فطرت انسانى مخاطب آیات وحى و محرومیت بى خردان و کم خردان و عناصر جاهل و متعصب از فهم آیات آن.
ـ راهیافت روایات جعلى و نادرست و برداشتهاى نارسا از سنت, در میان احادیث نبوى.
ـ ناتوانى شمارى از گروه هاى اجتماعى از فهم و درک صحیح و دقیق روایات نبوى و تحلیل عالمانه سیره آن گرامى.
ـ بستگى بهره گیرى از احادیث در فهم دین و تفسیر قرآن, به برخوردارى فرد از دانشهاى پیوسته.
ـ تلاش سلطه جویان و مستکبران براى استفاده نادرست از دین و آیات الهى در جهت توجیه رفتار و اندیشه هاى نادرست خود.
ـ گرایش توده ها به تکلیف گریزى و سهل انگارى در انجام تعهدات دینى, از طریق تفسیرها و تاویلهاى نادرست.
ـ نادیده گرفته شدن اولویتهاى معارف و احکام دین و تاکید ظاهرگرایان و جموداندیشان بر مفاهیم و احکام غیر ضرورى و نادیده گرفتن ضرورتهاى دین.
ـ قرار گرفتن دین وسیله کسب ثروت و قدرت و فخرفروشى بر توده ها و تحریف و تفسیر, گرفتن پاره اى از انذارها و آموزه ها و رها کردن پاره اى دیگر در بیان دین, سازوار با نیازهاى مادّى و هوسهاى شیطانى.
ـ دگرگونى تدریجى و خزنده مفاهیم دینى در طول زمان و قرار گرفتن آداب و رسوم و باورهاى بى پایه و ضعیف ملتها و گروه ها و دسته هاى اجتماعى در جایگاهِ آداب و باورهاى اصلى دینى.
این تنگناها و آفات و زمینه ها بود که از دین یهود, دینى نژادپرست, سلطه طلب, خشونت بار و غیر منطقى پدید آورد و از پیروان آن مردمى سودجو, تبعیض خواه, قساوت پیشه و منفور در میان ملتهاى جهان در طول تاریخ رقم زد. وگرنه آن دین حقیقى که از جانب خداى یگانه بر پیامبر راستین الهى, موساى کلیم, فرود آمده بود, مانند هر دین الهى, عمیقاً انسانى, عاطفى, منطقى, فطرى و رحمت گستر و خیراندیش و سازنده بود.
اگر نبود آفتهاى دین و دیندارى, آیین مسیحیان و انجیل واقعى آمده بود تا کتاب حیات و مروت و اخلاق و پاکى و هدایت و علم و عدالت باشد و این آفتهاى یاد شده بود که دامان مسیحیت را در طول تاریخ چنان آلود و متهم کرد که آثار شوم آن, قرنها دامان همه ادیان را گرفت و در نظر بخشى از جهانیان, دین, افیون جامعه و تزویرى در خدمت زر و زور به حساب آمد و هنوز که هنوز است, حکومت دینى و تئوکراسى در فرهنگ مسلط جهانى, حکومت تعصب و جهل و نادانى تلقى مى شود و دیندارى به معناى علم ستیزى و سلب آزادى از انسان و رواج خرافه و پندار به جاى دانش و خردورزى شناخته مى گردد.
بحثهاى دراز دامن و توان فرساى کلیساى قرون وسطى بر سر این که در سر یک سوزن چند صد, یا چند هزار فرشته جاى مى گیرد.
مبارزه هاى طولانى کلیسا با دانشمندان, به بهانه دخالت آنان در امر خدا, رویارویى کشیشان با نظریه پردازان, با زندان افکندن و به زیر گیوتین بردن, وارد کردن فلسفه و طبیعیات یونان قدیم در لابه لاى بحثهاى دینى و الهى, قلمداد کردن علوم ناپخته بشرى و تعصب ورزى براى حفظ آنها, به راه انداختن جنگهاى خانمان برانداز صلیبى با انگیزه هاى ظاهراً دینى و در باطن خودخواهانه و سلطه طلبانه!
همه و همه نمودهایى از میرایى یک دین در دستان پیروان و مبلغان آن است.
ولى آیا اسلام و مسلمانان از این آفتها به دور مانده اند! این پرسشى است که پاسخ به آن سنگین و توان فرساست.
خاصیت توده هاى مردم ـ چه عوام و چه خواص ـ در طول تاریخ همین بوده است که از رخداد هر تغییر و دگرگونى در باورها و آداب و رسوم جلوگیرى کنند و هرگونه تجدید نظر در آن را حرکتى کافرانه و خائنانه به شمار آورند.
این امر, اختصاص به پیروان ادیان ندارد, بلکه مشرکان و بت پرستان دیروز و حتى مارکسیستها و لائیکهاى امروز هم به همان درد مبتلا بوده و هستند.
نوح در شمار پیشین ترین انبیاى الهى است, وقتى قوم خویش را به تفکر و هستى شناسى خردمندانه فراخواند و گفت:
(یا قوم ارءیتم ان کنت على بینه من ربى و ءاتانى رحمةً من عنده فعمّیت علیکم انلزمکموها و انتم لها کارهون)16
[نوح گفت:] اى قوم من, به من خبر دهید اگر از جانب پروردگارم, دلیلى براى شما داشته باشم و آن را خداوند از نزد خود رحمتى به من ارزانى داشته باشد که به شما ناشناخته مانده است, آیا مى توانم آن را با این که از آن کراهت دارید, بر شما تحمیل کنم؟
مردم اش هرگز از او دلیل و حجت نمى طلبند چون نمى خواهند بیندیشند, بلکه در مقابل, سخنان منطقى نوح را نوعى جدال و ستیز دانسته و از او مى خواهند که اگر راست مى گوید بر آنان عذاب نازل کند!
(قالوا یا نوح قدجادلتنا فاکثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین)17
گفتند اى نوح, راستى که تو با ما جدال کردى و بسیار هم جدال کردى, پس اگر از راستگویانى, آن چه را به آن ما را تهدید مى کنى, براى ما بیاور.
پس از نوح پیامبر, پیامبر دیگرى چون هود نیز مردم را, که همان بازماندگان اهل ایمان بودند و کم کم و به مرور زمان, مشرک و کافر شده و دین در میان شان مرده بود, دعوت به دین راستین کرد, ولى مشکل آن مردم این بود که نمى توانستند خدایان دیرین شان را از دست بدهند:
(و ما نحن بتارکى الهتنا عن قولِکَ و ما نحن لک بمؤمنین)18
ما دست از معبودان خود برنمى داریم و ما هرگز, گفته تو را باور نمى کنیم.
حفظ سنتها و برنامه هاى پذیرفته شده اجتماعى و گروهى و صنفى, بویژه آن جا که ریشه در گذشته نیز داشته باشد, یکى از آفتهاى مهمى است که هم راه را بر روى ادیان به شدت ناهموار ساخته است و هم مسیر را براى تکامل و پیشرفت ملتها بسته است. چنانکه قرآن مى گوید یکى از استدلالهاى کافران و مشرکان براى نپذیرفتن سخن عالمانه و خردمندانه انبیا این بود که آن را با روش و باورهاى پیشینیان و اصول پذیرفته شده جامعه شان سازگار نمى یافتند:
(… قالوا بن نتبع ما الفینا علیه ابائنا)19
… گویند: نه. که پیروى از چیزى کنیم که پدران خویش را بر آن یافته ایم….
(… قالوا حسبنا ما وجدنا علیه ابائنا)20
… گویند: آن چه را پدران خویش را بر آن یافته ایم, ما را بَس.
(و اذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا علیه ابائنا)21
… هرگاه کار زشتى کنند, گویند: پدران مان را بر آن یافته ایم.
(بل وجدنا ابائنا کذلک یفعلون)22
گفتند: نه. که پدران مان را دیده ایم که چنین مى کردند.
این چنین است که پیروان همه ادیان و مکتبهاى الهى و بشرى, گرایش باطنى شدید به حفظ باورها و روشهاى پیشین دارند و از هرگونه تجدید نظر, هرچند عالمانه و مستند باشد وحشت دارند.
و شایان توجه این که هر گروه و مسلک, خود را از چنین آسیب و آفتى مبرا مى بیند و دیگر ملتها و پیروان ادیان را به تقلید جاهلانه و حرکت کورکورانه مبتلا مى بیند.
مطالعه تاریخ اسلام, پس از رحلت رسول خدا تا عصر حاضر, نشان مى دهد که با وجود سلامت قرآن از تحریف لفظى, متاسفانه پیام, آرمانها و اهداف قرآنى در بسیارى از برهه هاى تاریخى و در بیش تر جامعه هاى اسلامى, نه آن چنانکه باید شناخته شد و نه آن چنانکه انتظار مى رفت مورد توجه و عمل قرار گرفت.
بزرگ ترین اشتباهى که در آغاز خلافت اسلامى, پس از رحلت رسول خدا, صورت گرفت و خود منشا و مبدا بسیارى از کاستیهاى فکرى و عملى و اجتماعى و سیاسى قرنهاى پس از آن شد, این تصور بود که چون متن قرآن بدون هیچ آسیب لفظى و ظاهرى در اختیار امت اسلامى است, پس نیاز به هیچ اندیشه, درنگ, خردورزى و دانشى جز آن ندارند و مى توان بدون داشتن پشتوانه خاص علمى و عملى و بدون شناخت روشهاى تفسیرى و تأویلى و اجتهادى به سراغ قرآن رفت و احکام و قوانین و پاسخهاى لازم را براى شرایط متغیر و متفاوت اجتماعى و نیازهاى نوآمد به دست آورد!
تعبیر حسبنا کتاب اللّه, ریشه در این پندار عامیانه و ساده اندیشانه داشت و چون با واقعیت نیازهاى امت اسلامى هماهنگ نبود, کم کم به فراموشى سپرده شد, ولى آن چه جایگزین این باور ساده انگارانه شد, خود گرفتار دگم اندیشى و در بسیارى از موارد خردستیزى بود و با معیارهاى اصیل قرآنى سازگار نبود. چرا که در آغاز, تدوین احادیث نبوى منع گردید و زمانى این تدوین مجاز شمرده شد که بخشى از آنها در حافظه ها رنگ باخته بود و بخشى دیگر به هنگام تدوین, مورد فزونى یا کاستى قرار گرفته و در این میان خلا پیشین, زمینه جعل احادیث را هموار ساخته بود.
وقتى جاعلان حدیث در زمان خود پیامبر دست به خلق روایات دروغ مى زدند, تا آن جا که پیامبر رسماً نسبت به این خطر هشدار داد و پیروان خود را از پذیرش بى درنگ, بدون اندیشه و تفکر و دانش هر روایت و نقل, به صرف نسبت داده شدن آن به رسول خدا (ص) پرهیز داد و فرمود:
(کثر الکاذبون على)23
تکلیف امت اسلامى در نبود پیامبر و خطرى که آنان را از ناحیه دروغ پردازان تهدید مى کند, جدى تر بوده و خواهد بود.
ناتوانى از فهم دقیق و عمیق معارف و احکام, هدفها و آرمانهاى قرآن سبب شد تا جامعه اسلامى در همه این زمینه ها گرفتار گروه هاى جموداندیش, کج فهم, ساده اندیش, ظاهرگراى تفریطى و باطن گراى افراطى, دسیسه گر, قدرت طلب و خود محور و انحراف انگیز شود.
در این فضاى آشفته بود که کشورگشایى و کسب غنائم و عبید و اماء جاى خود را با اندیشه ورزى و گسترش فهم و اخلاق و علم عوض کرد.
امیران اندیشه به حاشیه رانده شدند و خدایان شمشیر به عنوان منادیان دین و مبلغان اسلام شناخته شدند.
اقتصاد مکه و مدینه و شام و بغداد فربه شد, ولى آزاد اندیشى و ژرفانگرى دینى در آستانه احتضار قرار گرفت.
همه کسانى که حتى یک روز محضر پیامبر (ص) را درک کرده بودند, نام صحابه رسول خدا و ستارگان مکتب پیامبر را از آن خود کردند و به مدال عدالت و عصمت نائل آمدند:
(اصحابى کالنجوم بایهم اقتدتیم اهتدتیم)24
و چنین شد که به سرعت فهم حق و باطل, درست و نادرست, زیبا و زشت, عدل و ظلم براى توده مسلمانان در هاله اى از ابهام فرو رفت و روشن نگرى و شفافیت جاى خود را به سردرگمى و هرج و مرج فکرى و اعتقادى و عملى داد:
ابوذر, به حکم عثمان, به ربذه تبعید شد و در تبعید جان داد و در حالى که هم حق با ابوذر بود و هم با عثمان!
على (ع) با معاویه ستیزى انکارناپذیر داشتند, و با این حال چون هردو از صحابه رسول خدا بودند, هم على درست مى گفت و هم معاویه و همه خونهایى که در صفین و جمل ریخته شد, در راه خدا بوده است. چه آنان که در رکاب على (ع) بودند و چه آنان که براى معاویه شمشیر مى زدند, همه و همه, اهل بهشت بودند و یکدیگر را براى رفتن به بهشت کمک مى کردند!
ییزید, فرزند پیامبر را مى کشد, چون صاحب ولایت و اولوالامر است! خطا نکرده و سرانجام با توبه اى کوچک خطایش جبران مى شود و دیگر لعن و سب ّ او جایز نیست. و البته حسین (ع) هم اگر در برابر انحرافات حاکمان چیزى نمى گفت و چشم بر هم مى نهاد, مانند بزرگانى چون عبداللّه بن عمر, سر به سلامت مى برد, حال هم که سکوت نکرده و کشته شده است, نواده پیامبر بوده و جزء صحابه مى توان او را به حساب آورد, بهشتى است و ان شااللّه خون بهایش را در قیامت از خدا دریافت خواهد کرد.
مى گویند, یزید عصاره شجره اموى, یک سال پس از واقعه کربلا, با سپاه شام به مدینه حمله کرد و مال و ناموس و جانِ بقایاى صحابه را بر سپاه شام مباح شمرد و واقعه دهشتبار حره را رقم زد.
در این جا, هم یزید راه درست را رفته بود و هم مردم مدینه!
اگر تاریخ سیاسى را تا عصر حاضر ادامه دهیم, همین ابهام و ایهام و سرگردانى در تحلیل براى بسیارى از مسلمانان موج مى زند. در حالى که مشکل و انحراف یاد شده محدود به ساحت سیاست و حاکمیت نبود و در اساس, قبل از این که سیاسى باشد, امرى اعتقادى و مقوله اى علمى و ادراکى بود. در بستر همین نارساییها و آفات بود که اندیشه جمودگراى خوارج سربرآورد. مردانى با پیشانیهاى پینه بسته از سجده هاى طولانى و افکارى رشد نیافته و جمود گرفته در بستر سیاسى و فرهنگى زمان.
صوفى گرى و زهد ساختگى و خرقه پوشى و عزلت گزینى, شریعت گریزى و طریقت سازى در گذرگاه همین فضاى ابهام آلود تولد یافت, در فضاى بحثهاى داغ و پرغوغاى مخلوق بودن یا مخلوق نبودن قرآن, حجیت یا عدم حجیت عقل.
جبر و تفویض, عدل الهى و… که هر کدام فضاى گسترده اى از ذهن و فکر جامعه هاى اسلامى و حوزه هاى دینى را به خود معطوف داشت و فرقه هاى متعدد و نزاعهاى گسترده را آفرید, در این شمارند.
البته همه این مباحث, زائد و یا منحصر به جامعه هاى اسلامى نبود, بلکه آن چه آسیب به حساب مى آمد و مى آید نوع پردازش و گونه رویارویى با آن و شیوه استدلالى است که دستاوردهاى ناشایستى را به بار آورده است.
براى نشان دادن این که چگونه جریان انحراف و انحراف انگیزى تا عمق استخوانهاى مدعیان اسلام شناسى رسوخ کرده است, کافى است به فتوایى از جناب آقاى شیخ عبداللّه بن باز, عالم سلفى مفتى فقید وهابیان در کشور سعودى اشاره کنیم. او در جزوه اى که در دانشگاه مدینه, با عنوان: (الادلة النقلیه و الحسّیه على جریان الشمس و سکون الارض) به چاپ رسیده است, مى نویسد:
(هرکس معتقد باشد که پیدایش شب و روز, در نتیجه حرکت زمین است… و نه حرکت خورشید, فهو کاذبُ ضالُ یستتاب و الا یقتل و یکون ماله فیئاً لبیت مال المسلمین)
این گونه فتاوا و دیدگاه هاى غیر علمى و جموداندیشانه, در عصرى اظهار مى شود که حتى هیچ فرد غیر عالمى به خود اجازه نمى دهد چنین مطالبى را به زبان آورد.
بر اساس اندیشه امامیه, قرآن و بیان کننده مفاهیم و مقاصد وحى ـ پیامبر اکرم (ص) ـ براى جلوگیرى از رسوخ انحرافها در دین و جامعه دینى, علاوه بر اعتبار بخشیدن به عقل, تفکر, دانش و معیار قرار دادن مصلحتها و مفسده هاى واقعى, معلمانى را پس از خود معرفى کرده است, تا در طول چند قرن, بخشهاى بیش ترى از احکام و قوانین وحى را براى مسلمانان تبیین کنند و شیوه و روش اجتهاد در آیات الهى و سنت نبوى را به آنان آموزش دهند.
یکى از فلسفه هاى مهم امامت در نگاه شیعه امامیه, استمرار هدایت گرى و روشنگرى و ارائه دانش نبوى با اطمینان و صیانت برتر است.
وقتى على بن ابیطالب مى خواست مردم زمان خود را به پیروى از خود فراخواند, استدلال او این بود که:
(واللّه انى لاعلم کتاب اللّه من اوله الى آخره کانه فى کفى, فیه خیر السماء و خیر الارض و خیر ماکان و خیر ماهو کائن)25
به خدا سوگند, من کتاب الهى را از آغاز تا پایان, چنان مى دانم و مى شناسم که کف دستم را. در این کتاب, خیر آسمان و زمین, حیات برتر معنوى و زندگى شرافت مندانه دنیوى و همه ارزشها و خوبیهایى که تاکنون بوده و در آینده خواهد آمد, نهفته است.
او با تمام وجود مى سوخت و براى مردمى که قدر و جایگاه او را درک نمى کردند مى فرمود:
(فاسألونى قبل ان تفقدونى فوالذّى نفسى بیده لاتسألونى عن شىءٍ فیما بینکم و بین الساعَة و لاعن فئةٍ تهدى مائه و تُضلُّ مائةً الا انباتکم بناعقها و قائدها و سائقها… و لو قد فقد تمونى و نزلت بکم کرائِهُ الامور و حوازب الخطوب لَأطرق کثیر من السائلین و فشل کثیرٌ من المسؤولین)26
از من بپرسید, پیش از آن که مرا نیابید. بدان کس که جانم به دست اوست, نمى پرسید از چیزى که میان شما تا روز قیامت است و نه از گروهى که صدتن را به راه راست مى خواند و صد را موجب ضلالت است, جز آن که شما را از آن آگاه مى کنم: از آن که مردم را بدان مى خواند و آن که رهبرى شان مى کند… . و اگر مرا از دست دادید و در کارهاى ناپسند و دشواریهاى ناخوشایند درافتادید, بسیارى از پرسندگان, از دهشت خاموش شوند و سر در پیش افکنند و بسیارى از پرسندگان در پاسخ کاهلى مى کنند.
در موردى دیگر مى فرماید:
(تاللّه لقد علمت تبلیغ الرسالات و اتمام العدات و تمام الکلمات و عندنا اهل البیت ابواب الحکم و ضیاء الامر)27
به خدا که دانستم رساندن پیامها را, و انجام دادن وعده ها را, و بیان داشتن امر و نهى ها را. درهاى حکمت الهى, نزد ما اهل بیت گشوده است و چراغ دین, با راهنمایى ما افروخته است.
اکنون سخن این است که آیا با وجود هدایت گریها و راهنماییهاى عترت پیامبر و اعتقاد شیعه امامیه به پیروى از آنان, اندیشه و باورهاى شیعه و جامعه و اخلاق و دیندارى آنان از هرگونه آفت و آسیب به دور مانده و مصونیت یافته است! یا این که به حکم سنتهاى جارى الهى در جامعه و تاریخ, همان آسیبها و خطرهایى که دیگر ادیان و مذاهب را تهدید کرده و آسیب زده است, به طور طبیعى, به سراغ جامعه شیعه و عالمان امامیه نیز آمده و خواهد آمد.
این خودخواهى و برترى جویى جاهلانه است که خود را مصون بدانیم; چه این که اگر آیین محمد مصطفى (ص) که کامل ترین و برترین آیین الهى براى انسانهاست, در فاصله اندکى به دست امت او گرفتار پراکندگى و چندگانگى و اختلافها و انحرافها شده است, چه دلیلى دارد که مذهب جعفرى, به دست پیروانش آسیب نبیند و بد معرفى نشود و باورهاى غیر اصولى بدان راه نیابد!
اگر بسیارى از عالمان جهان اسلام, از اندیشیدن و درنگ ورزیدن در رسالتِ نبوى و پیامها و هشدارها و راهنماییهاى بنیادین آن حضرت, غفلت ورزیده و طفره رفته و مى روند و سعى مى کنند, اندیشه رایج و روشهاى مرسوم محیط اجتماعى و جامعه علمى خود را همچنان پذیرفته و مستدل سازند و توجیه کنند و در نهایت روایات مخالف خود را از لابه لاى صحاح خود حذف کنند و به نقد و رد حدیث ثقلین, کساء, غدیر, و شأن نزول آیه تطهیر, آیه تبلیغ, آیه ولایت رو آورند! آیا مى توان مدعى شد که شبیه این غفلت ورزى و توجیه گرى در ساحَتهایى از باورها و منشهاى دینى عالمان شیعى هرگز راه نیافته است؟
اگر عالمان اهل سنت, عناصرى چون معاویه و یزید را خلیفه رسول خدا دانسته و براى آنان حرمت و قداست قائل شده و اشتباه ها و لغزشهاى آنان را نادیده انگاشته و مبارزه بااین خلیفگان را نادرست و دست کم, غیر ضرورى شمرده اند, آیا در میان عالمان شیعه نبوده اند کسانى که مبارزه با شاهان خودکامه را خلاف تقیه دانسته و حتى در زمانى که جامعه با تمام وجود آمادگى خود را براى همراهى و پشتیبانى از ایشان ابراز کرده و نشان داده است, باز هم گام نهادن در مسیر اصلاحات اجتماعى و اعتقادى و سیاسى و دینى جامعه را کارى خلاف احتیاط شمرده و افزودن چند تعبیر على الاحوط, یا على الاقوى را بر فتاواى پیشینیان عین صواب و استمرار فقه آل محمد (ص) معرفى کرده اند!
عالمانى که مى دانند پاره اى از رفتار شیعیان در اعلام دوستى با اهل بیت, رنگ غلو دارد و یا سبب وهن مکتب انسان ساز و متعالى و حیاتبخش امامان شیعه است, اما از بیم عوام, سخنى در رد و اصلاح آنها اظهار نمى کنند و انحراف و دین گریزى خواص را به قیمت حفظ عوام پذیرا مى شوند! آیا در میان شیعه وجود ندارد.
روشن گویى درباره این کاستیها و آسیبها براى این قلم سخت و دشوار است, ولى شاید نگفتن این سخنان از ترس این که مبادا دشمنان اسلام, شیعه و روحانیت از آن استفاده ناروا بکنند, در نهایت ضررهاى بیش ترى را متوجه اسلام و شیعه و روحانیت و حوزه هاى علمى تشیع بکند.
تشخیص اولویتها, خود یکى از مسائل مهم عالمان دینى است. اگر مراکز تصمیم سازى و برنامه ریزى حوزه هاى علمى, کرسیهاى بحث و انتقاد و پیشنهاد را به گونه اى آزاد و با حسن استقبال شکل مى دادند, قطعاً امثال این قلم, ناگزیر نبودند در مجله اى که دوست و دشمن مى توانند آن را قراءت کنند, به انتقاد از خود و نظام علمى و ادارى خود بپردازند.
اگر دردها به موقع مورد شناسایى قرار گیرد, هرگز کار درمان به تحمل دشواریها و خطرهاى فراوان نیاز نخواهد داشت.
حوزه هاى علمى و دینى پس از عصر حضور امامان و در عصر غیبت, عهده دار استمرار خط و برنامه و رسالت ائمه بوده و هستند.
این حوزه هاى علمى و این عالمان دینى هستند که باید آفتها را از ساحَتِ اعتقاد, اندیشه, رفتار و اخلاق جامعه اسلامى بزدایند و ضامن سلامت و رشد و پایدارى دین در جامعه خود و معرفى آن به سایر جوامع باشند.
و اگر تا به امروز, میراث عظیم اسلامى و شیعى باقى مانده است, به همت همین عالمان بوده و اگر دین در عصر حاضر حیات مجدد یافته و حتى گرایش به دین در سایر جامعه ها و پیروان ادیان, روند رو به رشدى را آغاز کرده است, باید همه و همه را جوشیده از این خاستگاه دانست; اما براستى باید لختى درنگ کرد و از خود و واقعیت تاریخ معاصر پرسید که این همه در نتیجه همت و تلاش و هدایت گرى جریان اصلى و کلى حوزه ها و عالمان دینى بوده است, یا تنها بخشى از جریان علمى و دینى و اعتقادى حوزه ها و مرجعیت توانسته است این تحول عظیم را پدید آورد.
آیا آن مجموعه از عالمان و فقیهان که به هر دلیل ـ ترس از پیامدهاى مبارزه با طاغوتها, نگرانى از نداشتن ابزار لازم براى رهبرى حرکتها و دگرگونیها, نداشتن بینش سیاسى و اجتماعى لازم براى پدید آوردن دگرگونى و رهبرى آن, نداشتن توان و کارآمدیهاى فردى, سستى در انجام وظیفه و… ترجیح داده اند, فعالیتهاى دینى خود را به کاوش در لابه لاى کتابهاى فقهى و اصولى محدود کنند و حتى یک کتاب در زمینه مسائل مورد ابتلاى جامعه دینى در ابعاد معرفتى, اعتقادى, اجتماعى, اقتصادى, اخلاقى و سیاسى ننوشته و یا مطالعه نکرده اند و از آن سررشته ندارند, مى توانند ادامه دهنده خطِ رسالت نبوى و ولایت علوى باشند!
اگر این جریان ـ در گفتار و در عمل ـ جریانى ضعیف و غیر درخور توجه در حوزه هاى دینى بود, جا نداشت در نقد آن چنین صریح وارد شویم, ولى باید با تأسف یاد کرد که این جریان, به شکلى خزنده و پنهان و گاه آشکار, بر فضاى حوزه ها اثر گذار است و نمى گذارد دگرگونیهاى لازم در آن صورت پذیرد.
متأسفانه پراکندگى و بى برنامه گى دریافت وجوهات شرعیه و سهم امام و قرار گرفتن آن در اختیار کسانى که از فقه اهل بیت, فقط به بعد احکام عملیه فرعیه مى پردازند, یکى از عوامل مهم این محدودنگرى درون دینى و درون مذهبى است.
این منبع مالى باعث بقا و رشد و استمرار دیدگاه هایى است که از آن تغذیه مى کنند و با معیارهاى خود, طلبه هاى جوان را گزینش کرده و با اندیشه و باور خود تربیت مى کنند.
این است که حوزه هاى دینى براى به حقیقت پیوستن آرمانهاى اسلامى و احکام الهى در جامعه خود و دیگر جامعه ها, باید قبل از هرکارى, به اصلاح نظامات و برنامه ها و اهداف و روشهاى خود همت گمارند. خود آنان از هر کس دیگر به این اصلاحات آگاه تر و سزاوارترند.
آن چه نوشتیم به معناى بى اعتبار کردن فقه الاحکام نیست. بلکه بدان معنى است که حوزه ها در پرداختن به دین, اخذ به تمام دین و ابعاد معرفتى و عملى آن نکرده اند و این مصداق گرفتن پاره اى و فروگذاردن پاره اى دیگر, در فهم و بیان دین است.
علاوه بر این, در پرداختن به تدوین رساله و حرکت یک بعدى, رعایت اولویت هم نشده است.
ییعنى اگر ما همین حرکت تک بعدى را در ساحَتِ کلام و اعتقادات یا تفسیر پیموده بودیم, شاید آفتها و آسیبهاى کم ترى به جامعه شیعه و امت اسلامى وارد شده بود; چه این که امروزه, آگر در رویارویى با شبهه ها و پرسشهایى که درباره خدا, فلسفه آفرینش, فلسفه دین, ضرورت دیندارى, قلمرو احکام دین, تاریخى بودن یا نبودن دین, مقایسه جامعه دینداران با جامعه هاى لائیک, سکولاریسم و پلورالیسم و آزادى عقیده, انسان محورى و امانیسم, تشکیک در اصل شناخت و انتقاد از کاستى پاره اى از احکام و باورهاى دینى و اعتقادى, مثل حقوق زنان, احکام مربوط به دیه, ارث, قصاص, ارتداد و نیز انتقاد از شیوه هاى دینى براى رویارویى با بزهکاران ـ دزدان, زناکاران, شرابخواران, همجنس بازان و… ـ در میان جوانان و تحصیل کردگان رواج یافته و ترویج مى شود, حوزه ها پاسخهاى مناسبى ارائه ندهند و نیروهاى توان مندى را براى مباحث کلامى و اعتقادى تربیت نکنند و شکل آموزشى و تربیت طلاب را به سمت اسلام شناسى, به معناى حقیقى آن, گرایش ندهند, بى گمان سبب دین گریزى جوانان خواهند شد و زمینه ساز آسیبهاى سخت به جامعه شیعه و امت اسلامى.
براى پیش گیرى از این دین گریزى و یا براى کند کردن حرکت آن, وظیفه متوجه عالمان دینى و حوزه هاى علمى است و شرط آن شکستن چهارچوبهاى خاص ذهنى است که از چند صدسال پیش بر حوزه ها سایه افکنده است.
کرسیهاى آزاداندیشى, قبل از هرجا باید در متن حوزه هاى علمیه و در محضر عالمان دینى شکل گیرد. باید مدرسان و مراجع تقلید در نشستهاى مشترک, گردهم آیند و بخشى از آن چه در ماهواره ها یا سایتهاى اینترنتى براى نسل ما منتشر مى شود, که بخشى از آنها اصل دین و دیانت و اعتقاد به وحى را با روشهاى مختلف گفتارى و نمایشى زیر سؤال مى برد و بخشى با پوشش ترویج مسیحیت, اعتقادات قرآنى را مخدوش جلوه مى دهد و برخى با پوششهاى زرتشتى گرى, ایرانى گرى, نژادگرایى, بهائى گرى و… به انتقاد از اسلام و تشیع مى پردازند و صدها شبکه که از زاویه نگاه اهل سنت و وهابیت به نقد اندیشه شیعه روآورده اند, ببینند و بشنوند تا بدانند آن چه در این نوشته آمده است, از سر دین ناباورى یا فقه ستیزى یا یک سونگرى و غرض ورزى نبوده و نیست. آن گاه آنان طلبه هاى جوان را به سمت نواندیشى فرا مى خوانند و کسانى را تشویق مى کنند که حرفى, روشى, برنامه اى جدى و موثر در جهت ترویج اندیشه هاى دینى و باورهاى شیعى ارائه دهند.
اگر مراجع دینى, افزون بر مرجعیت فقه الاحکامى, مرجعیت کلامى, مرجعیت سیاسى, مرجعیت فهم نیازهاى اجتماعى و مرجعیت معنوى و تربیتى نیز داشته باشند, فتوا خواهند داد که در حوزه هاى علمیه هر طلبه دین شناس, یک یا چند رشته علمى مورد ابتلاى جامعه را نیز بدانند, تا فهم و فتواى او بى ارتباط با زمانش نباشد, تا ادبیات و گفتار او براى مخاطبان اش بیگانه نباشد, تا دغدغه ها و رنجها و آرزوهایش با واقعیتهاى روزگارش متفاوت نباشد.
اگر مدیران حوزه با این دغدغه ها, آشنایى بیش تر داشته باشند, براى ورود نخبگان و استعدادهاى برتر به ساحت علوم دینى برنامه ریزى ویژه مى کنند و جلو مدارسى که نیروها را با حداقل انگیزه و استعداد, جذب کرده و براى جامعه دینى, نیروهایى با حداقل کارآیى تربیت مى کنند, خواهند گرفت.
و این همه یک شرط آغازین دارد و آن, تاب شنیدن داشتن, سریع داورى نکردن, پیشداورانه متهم نکردن, سخن و حرف تازه را بدعت نشمردن, ناشناس را دشمن نینگاشتن, گوش دادن, فرصت دادن, تأمل کردن, تحلیل کردن, پاسخ دادن, دلیل و حجت آوردن, قانع کردن یا قانع شدن.
و البته اینها کارهاى آسانى نیست, ولى ضرورى و حیاتى است.
قرآن در میان ما کتاب ثواب است, نه کتاب زندگى. اگر جز این است نشان دهید که کدام روش اجتماعى و اقتصادى و یا سیاسى خود را بر اساس پژوهشهاى مستند علمى ـ قرآنى استوار کرده ایم و نتیجه گرفته ایم.
بى گمان, منظور این نوشته این نیست که جامعه یکسره از تعالیم قرآنى خالى است, ولى آن چه هست در مقایسه با آن چه باید باشد, اندک است.
حوزه هاى علمى, باید براى مدیریت فرهنگى, علمى, اخلاقى و سیاسى و اقتصادى جامعه تدابیر قرآنى داشته باشد و در برابر طوفان شبهه ها, القاءها, دسیسه ها و انحرافهاى غیر قابل کنترلى که از گوشه گوشه جهان به سوى این نسل سرازیر شده است, برنامه ها و افکار منسجم داشته باشد و نظامى را که با هزینه هاى گزاف مادى و معنوى استقرار بخشیده است, غناى علمى, معنوى و قرآنى ببخشد و این گونه نباشد که براى ده ها و صدها کشور و محیط دیگر نیروهاى کارشناسى تربیت کنیم, در حالى که شهرها و آبادیها و استانهاى بزرگ ما فاقد مدیریتى معنوى و علمى باشد.
این گونه نباشد که با قدرتهاى استکبارى در سطح جهان درگیر شده باشیم, در حالى که به دلیل بى سامانى مباحث اقتصادى و سیاسى, جامعه خودمان در دستهاى زمین خواران و سرمایه داران گرفتار شده باشد.
این گونه نباشد که ادیان و فرهنگهاى دیگر را از ساختن حیات شرافت مندانه و زندگى سعادت مندانه و انسانى و عدالت محور ناتوان بخوانیم و از تحقق این آرمانها در جامعه خویش درمانده باشیم.
شاید کسانى با خود بیندیشند که این امور چه ربطى به حال حوزه ها و مدیریت و برنامه و بنیاد حوزه دارد!
اگر کسى چنین بیندیشد, یا خود را به تغافل زده است و یا براستى نارسایى ذهنى دارد.
حوزه در جامعه دین گرا و دین باور ما, نقش اساسى در اخلاق, منش, رفتار دینى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى مردم دارد و اگر نظام علمى و فکرى حوزه از قوام و اصالت و سلامت و دقت لازم برخوردار باشد, بسیارى از کاستیهاى اجتماعى و خلأهاى موجود درخور رفع و پاسخ گویى است.
با آگاهیهاى محدود فقهى, با حرکت حساب نشده علمى, با جذب و گزینشهاى ضعیف و عدم کنترل بر ورودیها و خروجیهاى حوزه, با توجه نداشتن به نیازهاى جامعه, حکومت و طبقات اجتماعى و تربیت بى برنامه طلبه ها, با صرف بى حساب و بى قاعده سهم امام در امور غیرضرورى و فاقد اولویت, با تأکید بر جنبه هاى عاطفى دین و حساسیت نداشتن در برابر جریانهاى تندرو, یا کندرو در قلمرو مسائل دینى, حوزه ها نخواهند توانست رسالت خود را به انجام رسانند و آفات دین و دیندارى, روز به روز در جان نسلها نفوذ مى یابد و کار اصلاح و درمان را دشوار مى نماید.
حوزه ها باید براى پاسخ گویى به این نیازها و درمان این دردها و از میان برداشتن این کاستیها و پیش گیرى از این خطرها و کژیها, بازسازى شوند و تحول یابند.