محمد(ص) از جنس بشر بود, با همان ویژگیها, نیازها, عشقها, علاقه ها, محبتها, دلبستگیها و آروزها.
درد مى کشید, غمگین مى شد, دلش از نامردمیها مى گرفت, در مرگ عزیزان مى گریست و در شادیها, از هر سوى باران شادى به جان اش فرو مى بارید. تافته جدا بافته نبود. با رنج, تکاپو, تلاشهاى توان فرسا, پیمایش وادیهاى سخت و گذرگاه هاى هراس انگیز و توان سوز و گدازیدن و ذوب شدنهاى بسیار در بوته بندگى و زندگى, ناب شده و به اوج بندگى حق و زلال زندگى دست یافته بود.
این سان نبود که سنگ کان وجود او, یکباره لعل شده باشد و گوهر ناب و آن سان پرخریدار و گرانبهاو پرتو افشان و مایه افتخار عرشیان و بزرگ و پرشکوه در چشم فرشیان.
او, عزیزى را در درگاه ربوبى, با راز و نیازهاو ناله هاى شبانه, گریه ها, قیامها, سجده هاى طولانى و سرساییدنهاى عاشقانه و دردمندانه بر آستان ربوبى, فرا چنگ آورده بود.
درهاى آسمان, آسان به روى سینه او باز نشد که آن قدر زارید و دق الباب کرد و ناله هاى جگرسوز سر داد, تا به آن پایه رسید که هیچ آفریده اى, از انسان و فرشته نرسیده بود. پس از راز و نیازهاى خالصانه و عاشقانه, آسمان آغوش گشود و زیباییهاى عرش برین را به سینه سیناى او فرو ریزاند.
محمد(ص) در بندگى چنان اوج گرفت که خدا از نزدیک با او سخن گفت و سینه او را به فراخناى جهان گستراند و آن را مَهبط وحى گرداند و سرچشمه همه روشناییها, زیباییها و شکوه ها. اگر محمد(ص) این راه را نمى پیمود و ناهموارییها را بر خود هموار نمى ساخت و عاشقانه خدا را نمى پرستید و خالصانه در این وادى گام نمى زد, آن همه روشنایى نمى آفرید و به هیچ روى نمى توانست طلسم و هیمنه شب را بشکند و سپیده را بگشاید و نور دانش و معرفت را به دلها, سینه ها بیفشاند و در آن سنگستان, گل محبت برویاند و از سینه هاى همچون سنگ خارا, چشمه هاى گوارا جارى کند.
دیربازى بود که خدا در زمین پرستیده نمى شد و بشر به این نیاز اصلى روح خود, توجه نداشت و آن را با زلال نیایش و پرستش خداى یکتا و بى همتا, آفریننده آسمانها و زمین و دریاها و کوه ها, صحراها و دشتهاى زیبا, انسانها و دیگر موجودات شگفت, پدیده ها و… شاداب نمى ساخت; از این روى, از روح لطیف و لبالب از عشق و شیدایى به خدا دوستى و دیگر دوستى نابهره مند بود و خشونت و دیوسیرتى در دیولاخ وجودش حکمروایى مى کرد و هر چشمه و هر جویبار زلال و گوارا را مى خشکاند و هر آبشخورى را محو مى ساخت و هر گیاه و گل خوشبو و عطر افشانى را مى پژمرد و در پس خود, بیابانى خشک و تفت زده و برهوتى هراس انگیز به جاى مى گذاشت که از انسانیت هیچ رنگ و نشانى نداشت.
محمد(ص) با راز و نیازها, عبادتها, اعتکافها, قیامها و سجده هاى طولانى و ناله هاى شبان و روزان خود, به احیاى بندگى خداى یکتا پرداخت, احیاى چشمه ها و جویبارهاى جوشان و زلالى که مردمان پیشین از آنها بهره مند مى شدند, تشنگى خود را با زلال آنها فرو مى نشاندند و اکنون نشانى از آنها نبود و در دل زمین دفن شده بودند و گرد و غبار زمانه, از آن همه سَرزندگى و شادابى و حیات بخشى, اثرى بر جاى نگذاشته بود.
محمد(ص) نیازمند عبادت و راز و نیاز بود. ناگزیر بود که از آن سنگستان و خارستانى که (روح)ها و (جان)هاى خشن پدید آورده بودند, روح خویش را با عبادت و نیایش بیرون بکشد و در سَرا بُستان الهى به گردش در بیاورد, تا پذیراى حق گردد و چنان توانایى بیابد که بر جسم حکومت کند و آن را در اختیار بگیرد و به سرسپردن به آستان حق وا دارد.
او, به روشنى دریافته بود که اگر بتواند روح خویش را با عبادتها و نیایشهاى خالصانه و ناب, از دیولاخ جاهلیت بیرون بکشد و به پرواز واداردش و از هر چه پستى و دناءت, آن را دور کند, خواهد توانست, قوم خویش و همه انسانها را, از چنگ جاهلیت برهاند و آنان را به بهشت جاویدان توحید وارد سازد.
امام خمینى, شیفته این اوج بود. به قلّه با شکوه بندگى محمد(ص) با عظمت مى نگریست و از آن شکوه, چشم برنمى داشت و در هر محفل و مجلس از آن یاد مى کرد:
(حضرت ختمى مرتبت به قدرى ریاضت کشید و قیام در مقابل حق کرد که قدمهاى مبارک اش ورم کرد و از طرف ذات مقدس حق, جل ّ جلاله, آیه نازل شد: طه, ما انزلنا علیک القرآن لتشقى. )1 امام این اوج را مى ستاید و بر آستان این بندگى بوسه مى زند و پیشانى مى ساید و این پرستش عاشقانه را که آرام و قرار را از حضرت گرفته بود, سزاوار حق مى داند که باید سرمشق قرار بگیرد و هر جان شیفته و باورمند راستینى به آن سمت به حرکت دربیاید و بارقه هایى از آن گونه بندگى و پرستش را به جان اش فرو افشاند, تا کمال یابد و سینه اش مهبط ریزش رحمت حق شود و سرچشمه روشنایى نه عبادت عبید و اُجرا که این گونه عبادتها, درهاى دانش و رحمت حق را به روى سینه ها نمى گشاید و آن چه از این سینه ها مى تراود, اثر بخش نمى سازد که چه بسیار عبادت گرانى که نتوانستند درون خویش را روشن کنند و بر بلنداى آن مشعلى افروزند, چه برسد به بیرون و وراى درون خویش.
در این نگاه زلال, پیامبر بنده بود, بنده اى که خدا را مى پرستید و عبادت خدا مى کرد و خود را به رنج مى افکند, نه از روى ترس و براى مزد و آمرزش گناهان که شمارى از ناآگاهان مى پنداشتند, بلکه عظمت پروردگار و شکر نعمتهاى بى پایان, آرام و قرار را از او گرفته بود و همیشه و در همه حال, این دغدغه را داشت که مبادا کوتاهى کرده باشد و عبادت خداى را, آن گونه که سزاوار آن ذات بى همتاست, به جاى نیاورده باشد, از این رو, شعله هاى سخن اش در دیگر سینه ها در نگرفته و آن گونه که باید در آنها شعله نیفروخته است.
امام خمینى مى گوید:
(شیخ عارف کامل, شاه آبادى, دام ظله, مى فرمود: پس از آن که آن وجود مبارک, مدتى دعوت فرمود و مؤثر نشد, آن طورى که حضرت مایل بود, آن سرور احتمال داد که شاید نقص در دعوت او باشد. پس اشتغال به ریاضت پیدا کرد, مدت ده سال تا آن که قدمهاى مبارکش ورم کرد. آیه شریفه نازل شد که خود را مشقت مده, تو طاهر و هادى هستى و نقص در تو نیست, بلکه نقص در مردم است. إنک لا تهدى من احببت) 2
این درک از عبادت محمد(ص) است که عارف کامل و شاگرد برجسته و نامور او, امام خمینى را به معمارى نفس خود از راه عبادت, ریاضت و شب زنده دارى وا مى دارد و به آنان این درس بزرگ را مى آموزاند: وقتى رسول خدا باید این راه را بپیماید و براى نزدیک شدن به خدا, شکر نعمتهاى او, دگرگونى روحى, که آن به آن به آن نیاز دارد, جز این راه, راهى ندارد و با آن همه رنج و عبادتهاى شاق, باز دغدغه ناتمام و ناقص بودن عبادتهایى را دارد که انجام داده, تکلیف دیگران روشن است.
و نیز آموزاند: رسول خدا, چون عظمت خدا را درک کرده و به ژرفاى این عظمت پى برده بود, آن سان در شیدایى و والهى نسبت به ذات حق به سر مى برد و در عبادت هر گونه سختى را به جان مى خرید که در راه رسیدن به محبوب و رفیق اعلى, هر سختى آسان مى نمود:
(آنى که آنها فهمیدند از عظمت خدا, آنها را وادار کرده است, آن طور راز و نیاز کنند و اعتراف به تقصیر. شما در ادعیه امیرالمؤمنین, خود رسول خدا, حضرت سجاد و سایر ائمه(ع) ملاحظه کنید, چه جملاتى هست و ما چطور بعیدیم از این معانى. چه معارفى در این ادعیه هست که ما محرومیم از آن معارف, چه سوزى در قلب این خالصان خدا بوده است که براى فراق خدا مى سوختند و آتش جهنم را مى گفتند: اگر صبر کنیم, صبر در فراق را چه کنیم.
اینها براى ما مثل یک افسانه است, لیکن واقعیت است, واقعیتى که آنها فهمیدند, ما نفهمیدیم.)3
آن چه امروزه حوزه هاى علمیه و یکایک حوزویان و عالمان نیاز دارند و عزت و شکوه شان به آن بستگى دارد, فهم و درکِ درکى است که امام از عبادت و بندگى نبى اکرم داشت و همان درک, او را به آن انقلاب روحى بزرگ رساند و توانست در دیگر (روح)ها دگرگونى ژرف پدید آورد و شیرینى و لذت بخشى عبادت و راز و نیاز را به آنها بچشاند و تک تک آنها را از این شراب روحانى سرمست گرداند.
براى شناخت پیامبر گرامى اسلام, باید این درک, درک و فهم شود و رشحه هایى ازسرّ آن به دست آید. اگر چنین انقلابى در درکها و فهمهاروى ندهد و پیامبر از این زاویه بس مهم, سرنوشت ساز و رستاخیز آفرین, اسوه قرار نگیرد و مشعل راه, همه کارها ابتر خواهد ماند و همه تلاشها نافرجام.
بندگى خداوند, آن هم از نوع پیامبر, که آن هم پس از درک و شناخت عظمت خداوند, از وجود آن نازنین شعله مى کشید, راه گشاست, انسان را به سرمنزل مى رساند, سعادت و خوشبختى را به ارمغان مى آورد.
این که خداوند, پیامبر را اسوه قرار داده, در این عرصه و دیگر عرصه ها, روشن است که هر انسان باورمندى مى تواند به اندازه ظرف وجود خویش و گنجایى و توانى که دارد از این دریا و چشمه همیشه جوشان برگیرد و تشنگى خود را فرونشاند.
امام خمینى, چون باورداشت به اندازه گنجایى که خداوند به او موهبت فرموده, مى تواند گام در جاى گام نبى(ص) بگذارد و مراحل کمال را بپیماید, این کار را انجام داد و به مقامى رسید که کلام او در هاله اى از نور به سینه ها فرود مى آمد و آنها را مى رخشاند و معجزه مى آفرید و فوج فوج مردمان را به پاى این شعله ها مى کشاند. و در برهه اى که عبادت و نیایش خدا کمرنگ شده بود و آن چه انجام مى گرفت و کور سویى داشت, در کنج تاریک مساجد و زاویه تنگ خانه ها بود و بس, در کوچه کوچه شهرها و روستاها, نیایشگاه هایى بنا نهاد که خدا در آنها روز و شب, آگاهانه و از روى اخلاص و با شناخت پرستش مى شد و همین رمز پایدارى مردمان این سرزمین در برابر دشوارییها و قدرتهاى شیطانى شد.
هر کردار و رفتار و نشست و برخاستى, چه خوب و چه بد, چه زشت و چه زیبا, چه سیاه و چه سفید, چه نورانى و چه کدر, چه کینه توزانه, چه مهربانانه, چه انسانى و چه غیرانسانى, در وهله نخست, در قلب, نقطه اى سفید, یا سیاه پدیدار مى سازد و قلب را دستخوش دگرگونیها قرار مى دهد و آن را یا به مرداب و عفن زار فرو مى برد, یا به دریاى نور و یا به ظلمات مى برد, یا در آستانه بلند سپیده, مى افرازد.
رفتار شایسته, ترازمند و مورد رضاى حق و رفیق اعلى, در شبستان قلب و رواق رواق آن, نورانیتى پدید مى آورد که چشمها را خیره مى کند و دلها را مى برد و بال روحها را به پرواز مى گشاید و انسانى که در قلب او این هنگامه پدید آمده و نورانیت قلب, همه وجودش را فرا گرفته, پله پله به خدا نزدیک مى کند و از کوثر قرب دَمادَم مى نوشاندش و شادابى را به جان اش فرو مى ریزد و به مقامى مى رساندش که نگاه اش, سخن اش,رفتارش, همه و همه, جاودانگى مى یابند و در هر زمان و هر مکان, بى هیچ رادع, مانع و بازدارنده اى, مى تراوند, ترنّم سرایى مى کنند, مى شکوفند و مى شکوفانند, اثر مى گذارند و دگرگونى مى آفرینند.
در برابر, هر تند باد و یران گرى که از کوى رفتار ناشایست, بوزد, ابرهاى تیره و سیاه را در قلب مى انبارد و کدورت و ظلمتى پدید مى آورد و انسان را از مقام قدس, که همه نوراست و روشنایى و قرب حق, اوج شکوه, زیبایى, آرامش و جاودانگى, دور مى کند و از معارف الهیه مهجور و به عالم طبیعت نزدیک.
رسول خدا, با همه قربى که به خدا داشت و دَمادَم از آبشار بلند الهى مى نیوشید و سرشار از لطف حق بود و همیشه و در همه حال, در هاله اى از توجه رب العالمین قرار داشت و در دریاى معرفت حق شناور بود, با این حال, نگران بود که مبادا کدورتى و غبارى آیینه روشن قلب اش را تیره سازد و از آن مقام فرود آورده شود که این فراق و هجران براى آن نازنین کشنده بود. از این روى, آن آلاله دشت ناز, از آن روى که هراس از پژمردگى داشت و محروم ماندن از فرونشستن شبنم سحرگاهان به گلبرگهایش و نوازش نسیم سحرگاهى, آن به آن, آیینه روشن قلب اش را از هر غبار و کدورت و آلاینده اى مى پیراست و از هر زنگارى جلا مى داد. صبح و شام, شبان و روزان, گاه و بى گاه, در هر مجلس و محفل, در خلوت و جلوت, بر این نسق مى پیمود. این رفتار زیبا, پرشکوه, درس آموز و عبرت انگیز را با ذکر بلند استغفار انجام مى داد, ترنّمى که قلب را برمى انگیزاند و آتشزنه اى که در کانون قلب شعله مى افروزد.
استغفار طلب باران است, باران رحمت و باران آمرزش. اگر دَمادَم طلب بارش شود, دل هیچ گاه در غوغاى کدورت گم نمى شود, بلکه همیشه در ساحَتِ بى غبار, تر و تازه و شاداب خواهد بود. رسول خدا, همیشه طلب آمرزش مى کرد, یعنى از پروردگار خود مى خواست که مزرعه دل او را با باران آمرزش خویش, همه گاه شاداب بدارد و از هر خزانى به دور که خزان مزرعه دل, بسیار مصیبت بار و دردناک است.
استغفار, یعنى تلاش همیشگى و همه آنى در روشن و پرجلا نگهداشتن قلب و پیراستن چهره آن از هر غبار و کدورت و سیاهى.
استغفار, یعنى هوشیارى و توجه به کانونى که آن به آن, اگر درستى و راستى, حق بینى و حق گویى, حق پرستى و حق مدارى در آن بازتاب و سریان یابد, از دل آن, زیبایى و شادابى مى تراود.
هر کس هوشیارتر, بیناتر و با بصیرت تر, استغفارش بیش تر و توجه اش به قلب اش, جدى تر و دقیق تر و دور نگهداشتن آن از هر گزند و آسیبى, بهنگام تر.
رسول خدا, چون هوشیارى, بینایى و بصیرت را در اوج داشت, کدورت قلب را خسرانى بزرگ مى دانست و به روشنى مى دید که قلب کدر چگونه تار و پود انسانیت انسان را از هم مى گسلد و او را از کرسى قرب الهى به پایین مى افکند که از هر جهنمى سوزاننده تر و مرگ بارتر است.
رسول خدا, براى این که به درد فراق و هجران گرفتار نیاید و از مقام قرب به زیر آورده نشود, هوشیارانه کرانه هاى قلب خود را رَصد مى کرد و هر پدیده اى را در چشم انداز خود ردگیرى مى کرد که مبادا آسیبى به قلب اش وارد سازد. از این روى, هرگاه در مجلسى حاضر مى شد, پیاپى از درگاه ربوبى آمرزش مى طلبید, چون بیم داشت که نگاهى, سخنى, اشاره اى و حرکتى, غبار برانگیزد و صفحه بلورین و شفاف قلب اش را کدر سازد و غم هجران را بر آن فرود آورد:
(قال الصادق(ع) کان رسول الله لایقوم من مجلسٍ و ان خف ّ حتى یستغفرالله خمساً و عشرین مرة. )4
امام صادق(ع) فرمود: روش رسول خدا این بود که: مجلسى را هر چند کوتاه, ترک نمى گفت مگر این که بیست و پنج بار از خدا طلب آمرزش مى کرد.
این از براى احساسى بود که گاه پیدا مى کرد. آن حضرت, پس از هر نشست و برخاستى این احساسى را داشت که قلب اش شفافیت پیشین را ندارد, گویا غبارى بر چهره اش نشسته که باید آن را با ذکر استغفار بسْتُرد:
(لَیُغان على قلبى و انى لأستغفر الله فى کل یومٍ سبعین مرة).5
گاه, دلم را تیرگى مى پوشاند و من به راستى, هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مى طلبم
از دلها و قلبهاى سالم, سلامت و شادابى جامعه سرچشمه مى گیرد. جامعه سالم, در پرتو دلها و قلبهاى صاف و رخشان قد مى افرازد و مى شکوفد و از بدیها و زشتیها دامن برمى چیند و به سوى تعالى به حرکت درمى آید.
در گردباد و غوغاى قلبهاى ناسالم, غبار گرفته و زنگار بسته, نمى توان انتظار داشت که جامعه سالم سربرآورد که انتظار و چشمداشتى نابخردانه است و بر خلاف سنت الهى.
براى ساختن جامعه و مردمان شایسته, قانون مند, منطقى, حق گرا, به دور از هرج و مرج, دروغ و دغل, نامردمیها, ناعدالتیها, زشت خوییها, خشن رفتاریها, در وهله نخست, قلبها را باید ساخت و از لجن زارهاى بویناک به دور کرد و آن به آن, از چهره آنها غبارها و تیرگیها را زدود.
این که رسول خدا, هماره از قلب خود نگهدارى مى کند و تیرهاى زهرآگینِ تیرگیها را از آن بازمى دارد و غبار از آن مى سترد و با اشک برخاسته و سرچشمه گرفته از کوثر استغفار, چهره آن را مى شوید و دبگران را نیز به این وادى مقدس فرا مى خواند, چون مى بیند جامعه بر پایه هاى خود استوار نمى ماند, ارّابه هاى آن به سلامت نمى گردند, مگر این که بُنلاد و بنیاد آن, که قلبهاى یکایک مردمان و طلایه داران و پیشوایان آنان است, زنگار نگرفته باشند.
(ان للقلوب صَداءً کصداء النُّحاس فاجلوها بالاستغفار و تلاوة القرآن. )6
همانا, دلها زنگ مى زنند, همان گونه که فلزات رنگ مى زنند. شما, با طلب آمرزش از خدا و تلاوت قرآن, دلهایتان را جلا دهید.
امام خمینى, که در برهه برهه زندگى اش, کنجکاوانه, باریک اندیشانه و بصیرانه, روى رفتار و گفتار رسول خدا درنگ ورزیده و رفتار و گفتار خود را بر آن پایه استوار, گسست ناپذیر و جاودانه, بنیاد نهاده است, این زخمه نبوى, سخت تارهاى وجودش را به صدا درآورده بود که مى شد آهنگ دل انگیز آن را از زیر گنبد وجودش به جان شنید و نیوشید و لذت برد و بهره مند شد.
امام با تأسى به پیامبر عظیم الشأن, قلب را کانونى مى دانست که آن به آن, آن را باید باغبانى کرد, علف هرزهاى آن را چید, از سرازیر شدن گندابها به سوى آن جلوگیرى کرد و از هر آسیب و آفتى به دورش داشت که سرسبزى آن, سرسبزى و شادابى جامعه را در پى دارد. امام, به دقیقه هاى رفتار و سلوک و منش پیامبر دقیق شده بود که بازتاب روشن آن, در نقطه نقطه رفتار و گفتار او دیده مى شد و عطر نبوى از رفتار و گفتارش به مشام مى رسید و هر جان شیفته, شیدا و علاقه مند به محمد(ص) سخن خمینى را مى شنید و رفتار او را به تماشا مى ایستاد, خود را کنار پیامبر مى انگاشت در آوردگاه هاى گوناگون, در کوچه هاى مدینه, کنار خانه گلین و کوچک او, و بر آستان خانه اى که قلب جهان شد و سرچشمه روشنایى و بنیاد و بُنلاد تمدن بزرگ اسلامى.
(پیامبر اکرم(ص) در عین حالى که یک موجود الهى بود, به او نسبت مى دهند که فرمود: (لَیُغان قلبى و انى لاستغفر الله فى کل یوم سبعین مرة. )
همین معاشرت کردن با اشخاص که ناباب بودند, موجب کدورت مى شود. یک کسى که دایم الحضور باید باشد پیش محبوبش, اگر یک نفر که خیلى آدم صحیح و خوبى است, پیش او برود و مثلاً بخواهد مسأله بپرسد, لکن این باز مى دارد او را به همین مقدار, از آن مرتبه اى که مى خواهد باشد.
در عین حال که این هم حضور است. این آدمى که با او صحبت مى کند, در نظر او از مظاهر است, لکن از آن مرتبه اى که مى خواهد دایم الحضور باشد در آن مرتبه, بازش مى دارد.)7
امام, بارها این جمله شریف رسول خدا را: (لَیُغان قلبى و انى لاستغفر الله فى کل یوم سبعین مرة) نقل مى کند, اما نه از تارها و ناى جمله هایى که بر زبان جارى مى سازد و نه از آهنگ آنها, به هیچ روى صداى ناامیدى به گوش نمى رسد: ما کجا و آن قلّه کجا, قلب ما کجا, آن قلب پاک و زلال و به دور از هر آلودگى و تیرگى کجا؟ ما قلبهاى آلوده اى داریم که نه با کلمه استغفار که به دریاى استغفار هم اگر آنها را فرو بریم پاک و شفاف نمى شوند.
بلکه از زخمه اى که او, چیره دستانه بر تارهاى جمله شریف رسول خدا مى زند, آهنگ و نغمه اى جز امید به گوش جان شیدایان و جان شیفتگان نمى رسد. آنان با تمام وجود احساس مى کنند که بانگ رحیل است که آن به آن از ناى خمینى در فضا مى پیچد و همگان را به حرکت در مسیرى فرا مى خواند که رسول خدا, با تلاش و رنج شبان و روزان به روى امت خویش گشوده است. با رفتار, گفتار, به یکایک پیروان خویش, آموزانده است: داشتن قلب پاک که لَمحه لَمحه بر آن آیه هاى پاک خداوندى فرود آید, ممکن است. اگر داشتن قلب پاک براى غیر پیامبر و اولیا, ممکن نبود, این آیه هاى شریف قرآنى و سخنان ناب رسول خدا و اولیا, بر کدام ساحَت باید فرود مى آمدند. پس باید قلبهاى پاک, به دور از هرگونه آلودگى باشند و نیز راهى براى پاک و پاکیزه و زلال و شفاف نگهداشتن آنها وجود داشته باشد و گرنه همه چیز از هم فرو مى ریزد و فرو مى گسلد. اگر خاکهاى پاک و آماده رویشى و بِرکه هاى زلالى در جاى جاى زمین وجود نداشته باشد و قلبها و سینه هاى رخشانى, باران وحى بر کدام عرصه ببارد که حاصلى به بار آورد و مزرعه اى پدید آورد؟ رسول خدا, براى این که روزگارى پیش نیاید که قلبهاى پاکى بر صفحه گیتى نباشند و آموزه هاى وحیانى بى ثمر و یا کم ثمر شوند و نقش آفرینى خود را از دست بدهند, بابى را که خدا گشوده است, با رفتار و گفتار خود به امت نشان مى دهد و از آنان مى خواهد که آن به آن از این باب وارد شوند, تا قلب شان از هر گناه و آلودگى پاک گردد. او را اسوه خویش قرار دهند و ناامیدى چتر سیاه خود را بر زوایاى وجودشان نگستراند که آن که بذر ناامیدى به مزرعه دلها مى افشاند شیطان است و باید از او پرهیخت.
امام, با برداشت هوشیارانه, عالمانه و دقیق از سیره و رویه رسول خدا, تفسیر نابِ جان کلام او, بازدارنده ها را از سر راه امت اسلامى برداشت, راه ها و بن بستها را گشود و اندیشه هاى جاهلى را از صفحه ذهنها زدود و آموزاند که سیره و گفتار رسول خدا, همیشه و همه آن, مى تواند مشعل راه ما قرار بگیرد و نباید این فکر شیطانى در ذهن ما پدید آید, راهى را که او پیمود, براى ما که قلبهاى آلوده اى داریم و گندابهاى بسیار به سوى آن سرازیر است, ممکن نیست و یا ما آن توش و توان را هم نداریم که رایَتى را که آن بزرگوار افراشت, برافرازیم و آن سان دامنه حق را بگسترانیم و بر دشمن درون و برون, چیره آییم و آنها را از پاى درآوریم. ما را دشمن درون, هواهاى نفسانى, دنیامدارى, درگیرى بر سر مال و مقام, از پاى درآورده و مجالى براى رویارویى با دشمن بیرون و رایَت افرازى و حق مدارى و حق گوى در جهانى که تمام زوایاى آن را لجن گرفته, حق گویى و حق مدارى فسانه شده, نگذاشته است.
امام در رفتار و گفتار و حماسه بزرگى که آفرید ـ که رگه هاى بسیار ناب از سیرت و سخن رسول اکرم را در آنها مى توان دید ـ این پندار پنداربافان را از هم گسست و به زیبایى و شکوه مندانه فهماند که بالهاى انسان براى پرواز در آسمان معنى گشوده است و با رنج و تلاش و ریاضت مى تواند به مقامى برسد, که رایت محمدمصطفى(ص) را در جهان کنونى بر دوش بگیرد و حق را صَلا بزند و از برکه وجود خود لجن زدایى کند و جلوى گندابهایى که به سوى آن سرازیر شده بگیرد و آن را زلال زلال سازد, تا شایستگى یابد, باران انگیزاننده, رویاننده و شفاف کننده الهى بر آن ببارد و زمینه را براى جامعه سالم که بر قلبهاى سالم شناور است, آماده سازد.
آن چه در رفتار و گفتار رسول خدا بازتاب یافته و زیبایى و شکوه آفریده و آن هنگامه شگفت را در میان مردم آن دوره پدید آورده, از وحى سرچشمه گرفته است, بى گمان, توانایى آن را دارد که در هر زمان و مکانى, تا دامنه قیامت, زیبایى و شکوه و هنگامه بیافریند و مردم و جامعه اى را برابر آن اسوه جاودانه بازآفرینى کند و به تعمیر, بازسازى و معمارى (روح)ها و (نفس) هایى بپردازد که هواها آنها را در هم کوبانده است.
امام, به این پدیده باور عمیق داشت, نه از نوع باور بسیارى از مدعیان, بلکه از آن نوع که او را برمى انگیزاند, در وجود او رستاخیز پدید مى آورد و همه رادعها و بازدارنده ها, دشمنیها, کینه ورزیها, بدگوییها و دشنامها را در چشم او کوچک و ناچیز جلوه مى داد و هراس و بیم را از دل او مى زدود و چنان در برابر هر گردن کشِ زورگو و زورمدارى قامت مى افراشت و به رویارویى برمى خاست که گویى تمامى جهانیان پشتیبان اویند و در جبهه او قرار دارند.
از این روى, به تبلیغات روى نیاورد, تا احساسات مردم را برانگیزاند که به جبهه او بپیوندند. یا براى کشاندن مردم به سوى خود, به خواهش, تمنّا, چاپلوسى و فریب روى نیاورد که این سان رفتار را از ساحَتِ جبهه حق به دور مى دانست. بلکه بر خلاف تمامى رهبران مردمى; اما غیر توحیدى, در وهله نخست, جبهه رویارویى با باطل را گشود و رایَت حق را افراشت و مردم وظیفه داشتند و باید بر اساس نشانه هاى هدایتى که خدا در جاى جاى وجود آنان و بیرون از آن بر سر هر گذرگاه, افراشته بود, جبهه حق را از باطل, باز مى شناختند و به جبهه حق مى پیوستند و به یارى حق برمى خاستند, بدون هیچ منّتى و این خدا بود که باید بر آنان منت مى نهاد که نشانه هاى هدایت را افراشته, جبهه حق را گشوده و راه حق را به روشنى به آنان نمایانده است:
(یمنّون علیک ان اسلموا قل لا تمنّوا على اسلامکم بل الله یمن ّ علیکم ان هداکم للایمان ان کنتم صادقین). 8
[اى محمد] بر تو منت مى نهند که اسلام آوردند! بگو: اسلام آوردن خود را بر من منت منهید, بلکه خداوند بر شما منت گذارد که به ایمان رهبرى تان کرده است, اگر راست مى گویید.
امام, باور عمق داشت, باورى که هیچ تیرگى و تردیدى در آسمان آن دیده نمى شد و به روشنى دریافته بود و مى دید, اگر به راستى و درستى از کوثر زلال سیرت و سخن رسول خدا, بنوشد و بنوشاند, بنیوشد و بنیوشاند, رایتهاى حق و مشعلهاى الهى, در کوى کوى جانها افراشته و افروخته مى شوند و خدا به برکت سینه همیشه شعله افروز نبوى, راه هاى سخت و دشوار گذر را هموار مى سازد و سینه هاى سخت و صخره وش را در برابر نسیم دل انگیز حق, نرم و رام مى سازد و از آن چشمه هاى گوارا مى جوشاند.
شعله هاى این باور در وجود او, آن گاه از زبانه کشى باز مى ماندند و فرو مى نشستند که آن جان شعله ور, به لب برکه همیشه زلال و گوارا و حیات بخش سیرت و سخن آن والاگهر, فرود آید و جام جام برگیرد, هم خود را لبالب سازد و هم دیگر جامهاى لب تشنه را و جانهاى آفتاب سوخته و کویر زده را.
امام, در پرتوى رخشان این باور, از وادى ظلمت گذشت و دستها گرفت و ظلمتها شکست, دیوها به بند کرد و بندها گسست, جغدها به قفس افکند و ویرانه ها آباد کرد, ذهنهاى بسته را گشود و ناى هاى جهل پراکن را فرو بست.
درافتادن با تحجرگرایان
نفس گیرترین بعد حرکت امام, در عین حال, شعله افروزترین و با شکوه ترین آن, در افتادن با سنگستان بانانى بود که به نام دین و سخن و سیرت معصومان, ذهنهاى نوخاسته, زلال و آماده براى نفخه رحمانى را به بند مى کشیدند و به سنگستان ذهن خود مى بردند و از آن ذهنهاى نرم, سنگهاى سخت و خارا و غیر درخور نفوذ مى ساختند و بر راه حق و حق باوران روشن اندیش مى افکندند. اینان به پندار خدمت به دین به این چاه ویل در افتاده بودند و به راه برون رفتنى نمى اندیشیدند, که آن را کمال مطلوب مى انگاشتند. با حرکت, قیام علیه زشتیها, قیام براى آفریدن فجر و سیپده رهایى و نجات مردم از جهنم سوزانى که قدرتهاى اهریمنى و استبداد خون آشام پدید آورده بودند, سر ناسازگارى داشتند و آموزه هاى دینى را به گونه اى تفسیر تأویل مى کردند که رکود و سکون و سکوت و ایستایى بار دهند, نه خیزش و حرکت, فریاد و رویارویى با ستمِ ستم بارگان, اهریمن صفتى اهریمن صفتان, کژروى کژراهگان, بد سیرتى بد سیرتان و نامردمى نامردمان.
امام در برابر این موج ایستاد و رنجها و بدگوییها و تکفیرها را به جان خرید و همه این آزارها و اذیتها را در برابر آزار و اذیتى که رسول خدا از مردم نادان و کژاندیش زمان خود دید, هیچ انگاشت که فرموده رسول خداست:
(ما اوذى نبى ّ مثل ما اوذیت. )
امام با نقل این سخن پیامبر و جارى کردن گاه گاهى آن بر زبان, در حقیقت به خود و یاران تسلى مى داد که راه دشوار است و دشنامها و دشمنیها بسیار, باید با پیروى از رسول اکرم, که این اذیتها و آزارها, در برابر آن چه او چشید و دید, بسیار بى اهمیت است, راه را ادامه داد و به بیدارگرى پرداخت و نقطه ها و زمینه هایى که تحجر از آنها نشأت مى گیرد, کور کرد و نگذاشت تحجر دامن بگسترد و سدّ راه انقلاب و حرکت حق باوران روشن اندیش بشود.
امام, با بند بند اندیشه سخیف متحجران, هشیارانه به رویارویى برخاست و با استدلال و استناد دقیق و فنى به سیره نبوى, به شبهه افکنیهاى جریان تحجرگرا و بسته ذهن و بى بصیرت, پاسخ گفت و در مناسبتهاى گوناگون, اندیشه ها و پندارهاى این جریان رکود و جمودآفرین را بازگو کرد و پیامدهاى شوم آن را برشمرد و با به میان آوردن شاهد از کارنامه درخشان نبى اکرم(ص) دست این خدعه گران و اغواگرانِ تحریف گر را رو کرد و جوانان را از زندان مخوف و هراس انگیز اندیشه این مرده ذهنان رهاند و راه روشن اسلام ناب را فراروى آنان نمایاند و با این حال ,به حوزه ها هشدار مى داد:
(البته هنوز حوزه ها به دو تفکر آمیخته اند و باید مراقب بود که تفکر جدایى دین از سیاست, از لایه هاى تفکر اهل جمود به طلاب جوان سرایت نکند و یکى از مسائلى که باید براى طلاب جوان ترسیم شود, همین قضیه است که چگونه در دوران وانفساى نفوذ مقدسین نافهم و ساده لوحان بى سواد, عده اى کمر همت بسته اند و براى نجات اسلام و حوزه و روحانیت, از جان و آبرو و سرمایه گذشته اند.
وضع مثل امروز نبود. هر کس صد در صد معتقد به مبارزه نبود, زیر فشارها و تهدیدهاى مقدس نماها, از میدان به در مى رفت. ترویج تفکر (شاه سایه خداست) یا با گوشت و پوست نمى توان در مقابل توپ و تانک ایستاد و این که ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم و یا جواب خون مقتولین را چه کسى مى دهد و از همه کشنده تر, شعار گمراه کننده حکومت قبل از ظهور امام زمان, علیه السلام, باطل است و هزاران (ان قلت) دیگر, مشکلات بزرگ و جان فرسایى بودند. )9
امروز این خطر بیخ گوش حوزه هاست. حوزه هایى که با تلاش خمینى بزرگ و یاران آگاه, روشن اندیش و حق باور او از باتلاق سیاه تحجر رهایى یافته اند, مبادا که با سهل انگاریها, ناآگاهى ها و نشناختن اندیشه هاى واپس گرا, دوباره گندابهاى خود را به روى برکه زلال حوزه ها جارى سازد که این با بسیار ویران گرتر خواهد بود و دشمن داخلى و خارجى نظام و روحانیت و تشیع ناب, بى گمان, این جریان را از هر حیث تجهیز خواهد کرد. حوزه ها و فرهیختگان حوزوى, با برگیرى ساز و برگ فکرى و بهره مندى علمى و فنى از سیره و سخن رسول گرامى اسلام در باب مسائل سیاسى و حکومتى, همان روشى که امام خمینى در پیش گرفت, باید به رویارویى با این جریان فکرى ویران گر برخیزند و هوشیارى, بیدارى و آگاهى اسلامى را در حوزه ها و بین طلاب جوان بگسترانند, تحجرگرایان و تحجرپراکنان و آنان که نغمه شوم جدایى دین از سیاست را سر مى دهند شناسایى و به طلاب جوان بشناسانند و هشیار باشند:
(شیوه مقدس مأبى و دین فروشى عوض شده است. شکست خوردگان دیروز, سیاست بازان امروز شده اند. آنها که به خود اجازه ورود در امور سیاست را نمى دادند, پشتیبان کسانى شدند که تا براندازى نظام و کودتا جلو رفته بودند.)10
مبارزه با تحجرگرایى و اندیشه هاى بازدارنده از طرح اسلام ناب, بستگى تام به الهام گیرى آن به آن حوزه ها و فضلاى حوزوى از سیره و سخن نبى اکرم دارد.
سیره و سخن نبوى, اگر در حوزه هاى گوناگون فکرى, عقیدتى, سیاسى, اجتماعى و اقتصادى مجال طرح یابد, بسیار روشنگر و آگاهى بخش است و دژى استوار در برابر شبیخون تحجر به حوزه هاى علمیه.
حوزه هاى علمیه براى در امان ماندن از شبیخون تحجر, باید به سیره و سخن رسول خدا, به قراءت دقیق, کالبد شکافانه و سنجیده امام خمینى چنگ بزنند و تمسک بجویند و فراموش نکنند, مبارزه با تحجر, نگاه جامعى مى خواهد که امام از آن برخوردار بود. امام هم آشنایى دقیق و همه سویه به سیره رسول خدا, حتى نکته هاى ریز; اما بسیار درس آموز آن داشت, نکته هایى که از چشم بسیارى از تحلیل گران تاریخ و سیره نبوى به دور مانده است و هم عالم به اسلام و آموزه هاى راه گشا, زندگى بخش و فجر آفرین آن بود. همه زوایاى اسلام را زیر نگاه خود داشت, بصیرانه, متفکرانه, و به گونه فراگیر.
امام, هم در عمل و هم در نظر, تمامى مسائل اسلامى را با هم مى دید, یکى از آنها سبب نمى گردید دیگرى را به بوته فراموشى بسپارد. در مسائل سیاسى چنان غور مى کرد که در مسائل عرفانى, فلسفى و فقهى. در عبادت, دعا و نیایش, چنان بود که اگر کسى ابعاد دیگر شخصیتى ایشان را نمى شناخت, مى انگاشت که عابدى است زاویه نیشن و گوشه گیر و از دنیا بریده و بى خبر. اگر در گاه بیان نکته ها و دقیقه هاى سیاسى و خیز علیه استکبار و استعمار و به سُخره گرفتن قدرتهاى بزرگ و تهدید و تشر به آنها کسى ایشان را مى دید, گمان نمى کرد که در میدان عبادت و دعا و شکستن خود در محضر حق, چنان ید طولایى داشته باشد. یا اگر کسى ایشان را بر کرسى تدریس مى دید که آن سان کالبدشکافانه بحث مى کند و با استدلال و برهان سخن خود را به کرسى مى نشاند و سخن و نظریه رقیب را از میدان به در مى برد, هیچ گاه تصور نمى کرد که وى بتواند از میدان تحقیق و بحث و مناظره گام بیرون بگذارد, آن هم به میدان سیاست و کارزار با استکبار جهانى.
در میدانى که امام در چشم انداز خود داشت, تحجر از هرگوشه اى که وارد میدان مى شد و به رجزخوانى مى پرداخت, آن را مى شناخت, از توان آن با خبر بود و در مى یافت که از چه اهرمى بناست بهره ببرد و اهداف خود را پیش ببرد. چون این شناخت را از تحجر, در هر آوردگاهى که وارد مى شد, داشت, و در گاه رویارویى به نقطه ضعفها و قوتهاى آن آگاه بود, برگ برنده را همیشه در دست داشت و خیلى زود طومارش را برمى چید.
این که تحجرگرایان, با همه تلاشى که علیه نظام اسلامى کردند, نتوانستند ره به جایى ببرند, از آن روى بود که میدان دار, سخت به فنونى که تحجر در میدان کارزار به کار مى برد, آشنا بود.