حسین یک روح بزرگ

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


امت محمد پس از آن شکوه دیرى نپاییدکه به بادهاى صَرْصَرْ گرفتار آمد شب بر او یورش آورد و از میمنه و میسره بر او تاخت.

در این هنگامه سخت جان فرسا و دهشتناک که صالحان به داس بیداد و کینه هاى جاهلى درو مى شدند و یلان و دلاور مردان به گوناگون دستانها و دسیسه ها زمین گیر آواره و دَرْ به دَرْ مردى از افق بلند و سر به آسمان سوده دامن محمد برآمد که یک امت بود.

امتى والا همّت بلند آرزو روشن افق گسترده سینه دریاسان خوگر با زیباییها قله هاى مجد و شرف برآمده از دریاى نور.

امتى با روحى بزرگ سرى پر شور خردى بس ژرف و ناکران پیدا دلى لبالب از عشق به روشنایى چشمانى شکافنده تاریکیها نقب زننده به روشناییها دستان پر بخشش و باران زا.

هر آنچه را یک امت بزرگ قله سان درخشنده و رخشان روشنایى آفرین و تاریکى زدا مى توانست داشته باشد به تنهایى داشت.

دانش گسترده و بینش ژرف داشت. راه هاى اعتلاى جامعه را به خوبى

( 4 )

مى شناخت. به آموزه هاى اسلام دقیق و همه سویه آشنا بود. سیراب از کوثر زلال وحى بود و نیوشنده سخنان ناب و سیره هاى آسمانى.

آیینه تمام نماى اسلام بود. اسلام ناب بى آمیغ زلال شفاف و رخشان را در آیینه وجود او در رفتارهاى ترازمند و سخنان او که از روحى شعله ور مى تراوید مى شد به زیبایى و شکوه مندى تمام دید.

چشمه نور بود چشمه همه نورها آفتابها و خورشیدها. هرکس در هر کجا که مى خواست از وحى پرتو بگیرد و چراغى فرا راه کسان افروزد خود روشن شود و روشنایى دهد و آفتاب شود و آفتاب به هر کوى و کومه دهد مى باید به این چشمه فرود مى آمد و از آن پرتو مى گرفت تا مى توانست پرتو افکند نور بگستراند و آفتاب وحى را برجان خود بتاباند.

بى او اسلام معنى نمى داد تاریکى بود همان تاریکى که آل حرب در باتلاق آن گرفتار آمده بود و هزارها هزار انسان شیدا و جویاى روشنایى را در آن گرفتار ساخته بود.

ابر باران زا بود. دستان بخشایش گر داشت. به زیر دستان مهر مى ورزید. عاشقانه در تکاپو بود شبان و روزان هنگام و بى هنگام که مردم را به آبشخورهاى جویباران زلال زیباییها و شکوه ها ره نماید و از تبهگینى برهاند و دیو ستم را دست ببندد و فرشته مهر و عدالت را دست گشاید. گرگهاى درّنده خوى را از ساحَت جامعه بتاراند و دستهاى غارت گر را از بیت المال مسلمانان و شریانهاى اقتصادى کوتاه کند و ارکان جامعه نمونه و استوار بر شالوده هاى مقدس وحى را برافرازد.

دلیرانه سخن مى گفت. بى باکانه از آسیبها و ریشه هاى آنها در هر محفل و مجلس سخن به میان مى آورد. تبه کاران و جنایت پیشگان را که مردم را با هراس افکنى و شمارى از جسوران و گستاخان را با نواله و شمارى را با

( 5 )

توجیه گرى و تفسیر و قراءت جبرگرایانه از دین و… رام خویش ساخته بودند رسوایشان مى ساخت. چنان در این عرصه مى تاخت و سمند سخن را مى تازاند و کانون دشمن را آماج تیرهاى سخنان آبدار خویش مى ساخت که گوئیا هزار هزار چابک سوار با اراده هاى پولادین شمشیرهاى آخته یک نواخت و یک آهنگ و هم غریو در پى او و سر به فرمان او به سوى آوردگاه مى تازند که یا بمیرند و یا بمیرانند.

شگفتا! مردى تنها با یارانى اندک در برابر مردمان هراس زده و خواص گرفتار در تارهاى مصلحت اندیشى خود و گرفتار چرب و شیرین دنیا و دشمن کینه وَرز و قدرت مند که هر آن بر آن است که او را از هم بَردَرَدْ چنین سخن مى گوید اوج مى گیرد و ریشه هاى گندیده ستم پیشگان را هدف قرار مى دهد.

بى باکانه و بى محابا از نامشروعیت نظام اموى پرده برمى دارد و نامشروعیت آن را به همگان مى نمایاند و راه برون رفت از این گرداب سهمگین و کُشنده را نشان مى دهد نه در مِنى که در پیش خود معاویه.

خود را نقطه پرگار حرکت قیام خیزش و درافتادن با ستم پیشگان احیاى سنت ناب رسول الله میراندن سنت عفن و بویناک جاهلیت مى شناساند و کِشتیِ رهاننده از این گردابِ بس هراس انگیز و ویران گر.

براى احیاى ارزشهاى ناب سعادت آفرین و حیات بخش و زدودن زشتیها نارواییها فرهنگها آیینها و سنتهاى جاهلى هیچ کس را شایسته تراز خود نمى داند و شأن خود را برتر از همه مى داند. که بى گمان چنین بود و گزاف نمى گفت و دقیقه اى در سخن او کژى دیده نمى شد.

در هنگامه اى به پا خاست و رایَت محمد را برافراشت که حزب قدرت مند و ناپاى بند به اصول انسانى و اسلامى اموى و آل حرب با گردبادى که انگیخته

( 6 )

بود توش و توان حرکت پیشاهنگى و رایت بانى را از رایت بانان دلیر بى باک و بى هراس از هراس انگیزیها گرفته بود. هیچ کس را یاراى آن نبود که در این گردباد بنیان برافکن و زندگى بر باد ده قد برافرازد و این رایت مقدس را برافرازد.

تنها مردى بسان او برخوردار از روحى بزرگ به سُخره گیرنده دنیا چشم فروبسته از زندگى در عیش و خوشى پشت پا زننده به هر آنچه او را از معالى باز بدارد لبخند زننده به مرگ آغوش گشاینده به هر آنچه از دوست رسد مى توانست در این آوردگاه هراس انگیز گام بگذارد و رایت فرو افتاده محمد را قهرمانانه برافرازد.

او نمى توانست آیینه نام بلند محمد را کدر ببیند بیرق او را فرو افتاده شمشیر صیقل دیده او را به خونِ دشمنان کینه توز اسلام زنگار گرفته مشعلهاى روشنایى بخش او را فرو مرده آیین او را واژگونه قرآن او را دستخوش طوفان تحریف امت او را از هم گسسته پریشان حال بیم زده و گرفتار در چنگ کرکسان که با روح بزرگ او ناسازگار بود روحى که فراخناى این جهان بر او تنگ مى نمود.

بله دنیاى به این فراخنایى گستردگى و پهناورى براى او قفسى را مى مانست سخت آزاردهنده نفس گیر جان فرسا گدازنده توان سوز.

در دنیایى که مشعل عزت در هر کوى و کومه در هر جان و تن از پرتوافکنى بازمانده باشد مردى و مردانگى فسانه بنماید عزت و حمیّت به سُخره گرفته شود و توفان بى غیرتى و بى حمیتّى از بام تا شام بتوفد و امان و قرار را از مردم بگیرد براى مرد عزت مدارى چون او که عزت و حمیّت با جان و روانش درآمیخته انگیزاننده اوست روشنایى بخش دل اوست در او امید مى آفریند ناامیدى را مى میراند جان و روان او را از شادى لبریز مى سازد به زندگى اش معنى مى دهد و فرا رویش چشم اندازهاى گسترده اى

( 7 )

را مى گشاید میدانى براى میدان دارى فضایى براى اوج گیرى نمى ماند; از این روى یا باید دنیایى پى افکند که گنجایى روح بزرگ او را داشته باشد و یا خود را از آن وارهاند و به جهان درخور و گنجاى روح خود پَر کشد.

روح بزرگ حسین شعله کشید و جسم او را برانگیخت و به تکاپو واداشت و به وادى رنج و زحمت کشاند تا شب را به پایان برد و سپیده را بگشاید. تا جهانى نو بر شالوده وحى پى افکند جاهلیت را بتاراند و فرهنگ سیاه و ذلت آفرین آن را از سینه ها ذهنها و دلها بزداید و ساحَت جامعه را از آلودگى آن پاک سازد و از ریشه دوانیدن آن به جانها جلو بگیرد تا خورشید جامعه اى را که آرزویش را داشت از افق جانهاى شیفته سرزند.

فرهنگ جاهلى ـ اموى روز به روز دامن مى گستراند و عوام و خواص را در لجن زار بویناک خود فرو مى برد و تیرگى مى پراکند و بر دامنه شب مى فزود.

برج و باروى ارزشها پاکیها و زیباییها را یکى پس از دیگرى از بنیاد برمى کَند به جاى آنها بیغوله هاى تباهى زشتى و ضد ارزشى را بالا مى آورد و مى گستراند تا جغدهاى شوم آوا و ویرانه گزین در آنها گرد آیند و بر شومى و نکبت بیفزایند گناه را لجام گسیخته به درون جامعه و به اندرون کومه ها رها کنند تا چهار نعل بر ارزشها بتازد و زیباییها کمالها پاکیها عفتها و شرمها را بتاراند و سینه ها و زمینه ها را براى حکومت گناه و بى شرمى حکمروایى گناه کاران تبه پیشگان و نامردمان آماده سازد.

حسین به رویارویى با این جبهه سیاه و به ننگ و نکبت آلوده برخاست و عالمان آگاهان و دارندگان جاه و نفوذ کلمه و دلسوزان و خواهندگان جامعه سالم را به رویارویى با این پدیده شوم فراخواند.

جان او شعله ور بود در اندوه این همه بى حیایى و بى شرمى و دامن گسترى آلودگى و فرهنگ بنیادسوز جاهلى ـ اموى مى سوخت و مى گداخت; اما

( 8 )

خاصّان به چرب و شیرین آلوده به هراس افتاده و به بند ترس گرفتار آمده توان آن را نداشتند تا رخ و سینه از خاک خوارمایگى بردارند و گستاخانه لب به سخن گشایند و از شعله هاى سرکش جان او قبسى برگیرند و از جان رخشان شعله سان و روشن او پرتو بگیرند و جان خویش را از وادى سیاه و شب اندود ترس برهانند و به ساحل سپیده بى باکى بى واهمگى و شجاعت ره نمایند تا هم خود به قله هاى روشن دست یابند و هم کاروانان گرفتار آمده در شب را به وادى نور و روشنایى راهبر شوند.

فقر و فاقه دامن گسترده بود و حکومت گران اموى بر دامنه آن روز به روز مى فزودند تا خوارى و پستى و دریوزگى در جامعه اى که روزى مردمان آن سالار و سرور جهانیان بودند ریشه بگیرد و توان خیزش حرکت و پرخاش علیه نابسامانیها از مردمان گرفتار در جهنم فقر و تهى دستى و بینوایى و نیازمند لقمه اى نان گرفته شود و هر آن گاه آنان را به این خیل گرسنه نیاز افتاد بتوانند با نواله اى براى سامان دادن به هدفهاى شوم و پلید خود از آنان بهره گیرند.

حزب اموى و آل حرب از تازیانه فقر در هنگامه هاى گوناگون به بهترین وجه بهره برد. هم سالاران سروران زبردستان و خوش پیشنگان را با این تازیانه که شبان و روزان بر جسم و تن آنان فرود مى آورد رام خود ساخت و هم زیردستان توده ها و رعایا را.

بى نوایى حرمان تهى دستى فقر و فاقه مردم گرفتار آمده در چنگ حکومت گران بى رحم و بى شفقت اموى در رویداد کربلا به زشت ترین روى خود را نمایاند و نواله هاى اندک حکومت در حساس ترین و هراس انگیزترین زمان کار خود را کرد و از مردم پاک و بى پیشینه زشت و تبه کارى مردمانى شقى خون آشام تباهى آفرین بى رحم سنگدل بى باور به خدا و معاد ساخت

( 9 )

.

حسین بارها از این پدیده شوم و زندگى بر باد ده که با برنامه ریزى آل حرب و امویان دنبال مى شد سخن گفت و هشدار داد که این آفت جامعه را از درون فرو مى ریزاند و برج و باروى عزت را درهم مى کوبد و انسانها گرفتار آمده در این تار عزت سوز را به دریوزگى مى کشاند و براى لقمه اى نان و جیفه دنیا به هر پستى تن مى دهند.

حسین که از روحى بزرگ باشکوه و شوکت مند برخوردار بود تاب این وضع را نداشت و از پیامدهاى ناگوار آن همیشه و در همه حال در بیم بود و آینده جامعه گرفتار آمده در این گرداب سهمگین و خشماگین و گسلنده پیونده ها دوستیها و برداریها را تاریک مى دید.

انسانهاى گرفتار آمده در گرداب فقر و تهى دستى به آسانى پُل دسیسه بازان مى شوند و به رویارویى ارزشها باورها کمالها زیباییها و شکوه ها برمى خیزند و روح شان رو به کوچکى مى گذارد و روز به روز کوچک و کوچک تر مى شود به گونه اى که به هر فرمانى که جسم لذت جوى آنان را خرسند سازد تن مى دهند و از اوجى که دارند فرود مى آیند و فرمانبرى را از هر که و هرکس مى پذیرند تا جسم خود را فربه سازند ابزار عیش و نوش آن را فراهم آورند.

روح کوچک در کالبد بزرگ و تناور آزمند و لذت جوى مى باید از بام تا شام به دریوزگى بپردازد تن به هر پستى بدهد تا بتواند جسم آزمند خود را که اکنون حکم مى راند و بر اریکه قدرت قرار گرفته و زمام او را در اختیار دارد سیر کند و کامیابش سازد.

حق را نادیده انگارد بازو به بازوى حق ستیزان حرکت کند و با سکوت و نیرودهى به آنان عرصه را بر حق باوران و حق مداران تنگ سازد و با تحریفها و واژگونه جلوه دهى ها از پرتوافکنى و شعاع گسترى حق جلو بگیرد و نگذارد

( 10 )

حق از محاق به در آید و نور افشاند و تاریکیها را بزداید و مردمان را از جهل و نادانى برهاند و جانهاى سیاهى گرفته و کدر را بدرخشاند و شفاف سازد.

با باطل گرایان هماهنگ و هم نوا شود و کارکرد آنان را درست و برابر معیارها جلوه دهد ذهن و فکر مردم را بفریبد تا آنان بتوانند بر اریکه فرمانروایى خود چند صباحى بمانند.

این زشتیها پستیها خوارمایگیها تبهگینى ها در جامعه اى که حسین روزگار مى گذراند خود را نمایانده بودند و حسین از برج و باروى روح بزرگ و شکوه مند خود اینها را مى دید و جانش پر اندوه مى شد و جسم و تن خویش را به رنج مى افکند و آن را به وادى پر از خطر مى کشاند تا از دامنه این مرداب بکاهد و آن را از دامن گسترى باز بدارد.

حسین در زمانه اى مشعل روح بزرگ خویش را فراراه مردمان شعله ور ساخت که جانها فُسرده و در تاریکى فرو رفته بودند و هیچ روزنى به روشنایى نمى یافتند.

جانها در یخبندان هراس از مرگ و دلبستگى به جاه و گاه و مال از حرکت پویش اوج گیرى عرصه دارى سرورى و سالارى بازمانده و اسیر سرپنجه هاى جسم گردیده بودند و فرمانبر و گوش به فرمان آن.

هراس از مرگ روح را از پرواز در اوج آسمان عزت و سرفرازى و سالارى باز مى دارد زمین گیرش مى سازد خوار و بى مقدار به دریوزگى اش مى افکند.

هراس از مرگ پیش از فرارسیدن مرگ روح را مى میراند و از مدار حرکت بیرونش مى راند.

جسم بى بهره از روحِ بیدار زنده پویا با احساس و مهرورز براى

( 11 )

هر زشت کارى آماده است به هر جنایتى دست مى یازد و به هر ننگ و نکبتى دست مى آلاید.

هراس از مرگ خُره جان است و جان را از درون مى کاهد و دمادَم زهر تلخ مرگ را به او مى چشاند و نمى گذارد امید به زندگى در او جان بگیرد و غنچه امید در جان او بشکفد و عشق به بالندگى در سینه او شکوفان گردد و به دلى لبالب از حیات دست یابد.

هراس از مرگ خرد را تباه مى سازد و اندیشه را از کارایى مى اندازد به گونه اى که انسان راه به جایى نمى برد خوب و بد خویش را از هم باز نمى شناسد سردرگم و حیران در تاریکى نابخردى و ناکارامدى اندیشه فرو مى رود.

انسانهایى که هراس از مرگ دَمادَم شَرَنگ مرگ را به آنان مى چشاند افق را تیره و تار مى بینند هر حرکت و تکاپویى را بى نتیجه هر قیامى را پیشاپیش شکست خورده مى انگارند. و بر قوّه خیال آنان هم راه نمى یابد که روزى ستمدیدگان زمین دین باوران و خداجویان عدالت پیشه بر اریکه قدرت فراز آیند و ستم پیشگان را به بند کشند و دادِ ستمدیدگان را از آنان بستانند. همیشه و همه گاه بر کوس ناامیدى مى کوبند و چون خود هراس در دل دارند دیگران را نیز مى هراسانند و در جامعه و دل کسان هراس مى افکنند و همیشه از شکست و درهم کوبیده شدن سخن مى گویند نه از پیروزى کامیابى و سربلندى و زمین گیر شدن دشمن.

اینانند که پیشاپیش دروازه شهرها را بر روى دشمن مى گشایند و پیش از آن که لشگریان دشمن بر سنگرهاى جنگاوران چیره شوند غریو هیبت و چکاچک شمشیرهاى آخته آنان روح و روان اینان را درهم مى شکند خود به

( 12 )

دست خود از ترس مرگ به آغوش مرگ مى خزند و امتى را تباه مى سازند.

انسانِ هراسناک و روح مرده دوان دوان بى اراده از ترس مرگ به آغوش مرگ فرو مى رود و زنجموره مى کند و تن به ذلت مى دهد و گردن خویش را براى شمشیر برّان و تیغ آبدار دشمن آماده مى کند!

حسین هراس از مرگ را در روح و روان خود درهم کوفته و زمین گیر کرده بود.

بر آن بود شبان و روزان که شربت گوارا و سُکرآور بى هراسى از مرگ را به فردافرد امت محمد بنوشاند تا بتوانند از این گرداب که روز به روز آنان را فروتر مى برد و ذلت و خوارى را همه دَمْ بر آنان مى چشاند رهایى یابند و راه سعادت را پیش بگیرند. زیرا بر این باور بود که هراس از مرگ قرآن را از مدار زندگى سیاسى اجتماعى و فرهنگى مردمان خارج ساخته شیرازه امت را از هم گسسته و دوستیها و پیوندها را از هم بریده دشمنیها و کینه توزیها را پراکنده و ستم پیشگان بى رحم و خون آشام را بر جان مال و ناموس مردمان چیره ساخته است.

روشن است اگر هراس از مرگ مسلمانان را زمین گیر نمى کرد و آنان را به خاک سیاه نمى نشاند هیچ گاه امویان ناباور به خدا و معاد کینه وَر محمد مصطفى بر منبر رسول خدا فراز نمى رفتند و میدان دار نمى شدند امت محمد را به تباهى نمى کشاندند خوبان و شایستگان امت را از دم تیغ نمى گذراندند و دفاع گران از دین و ارزشهاى والاى آن را ناى نمى بریدند فساد را نمى گستراندند بیت المال را بى محابا غارت نمى کردند و مردم را در فقر و فاقه نگه نمى داشتند.

او برخاست و بى باکانه و گستاخانه در فراروى مردم به گونه آشکار

( 13 )

از زندگى دست شست و به جاه و گاه پشت پا زد و با مرگ درآویخت تا هراس از مرگ را بریزاند و دلها را استوار کند که براى فرار از مرگ در کام مرگ فرو نروند آن هم مرگ سیاه و بى هیچ افتخار و سربلندى.

چون آوردگاهى را که برگزیده بود آوردگاه مرگ بود هر آن کس که با او رو به رو مى شد از دریچه نگاه خود او را از مرگ مى هراساند و بیم مى داد که مرگ در کمین اوست و پنجه هایش براى از هم دریدن او آماده.

غافل از این که او مى باید بى هراس با مرگ درافتد تا طلسم شب را بشکند سپیده را بگشاید ابرهاى تیره و سیاه را کنار زند آفتاب عالم تاب را بنمایاند زشت سیرتان را از اریکه به زیر آورد و خوش سیرتان را بر اریکه نشاند و رایت شوم نکبت آلود و گمراه کننده حزب اموى را پایین بکشد و رایت بلند زیبا مبارک هدایت گر و رهایى بخشِ محمدى را برافرازد و نور حق را بر هر کوى و کومه بتاباند و پیام دل انگیز و روح نواز قرآن را به همه جانها و روانها بنیوشاند.

هراسناکان از مرگ که به او بیم مى دادند و مرگ را براى او بزرگ جلوه مى دادند از یک سوى امام را نمى شناختند و از رسالت بزرگ او بى خبر بودند و از دیگرسوى غریو امواج روح بزرگ او را نمى شنیدند که به خوارى و زبونى و زندگى در زیر رایت ستم پیشگان اموى نهیب مى زد و به عزت و شکوه فرا مى خواند. او باید این رسالت بزرگ را انجام مى داد. آوردگاه آوردگاه مرگ است باشد.

بى مرگ با راحتى و آسایش بى دغدغه و تشویش بى زخم بر تن و جان بى آورگى و دَر به دَرى بى اسیرى و زندان و شکنجه که نمى شود این همه زیبایى را رویاند این همه شکوفه را شکوفاند این همه جویباران زلال را به دشت سینه ها سریاند رایت زیباى محمد را افرازاند هراس از مرگ را در دلها میراند و

( 14 )

حسین هدفهاى بلندى در سر داشت. باید ورق را برمى گرداند و بیرق حق را مى افراشت.

روح ناآرامى داشت. بسان رعد آهنگ آن داشت ابرهاى تیره را از آسمان سرزمین وحى براند.

تندرآسا بر ابرهاى نافرمان صیحه مى زد. آذرخش سخن او دل شب تار را شکافت و روز را زایاند.

نه هراس از مرگ مى توانست روح بزرگ و همه گاه شعله ور او را از شور و نشور بیندازد و صداى رعدگون او را خاموش سازد و نه دنیا به هر رنگ و آرایه مى توانست او را رام خویش سازد و از جولان دهى روح باز دارد.

باید ورق را برمى گرداند و نقاب را از چهره حکومت جاهلى ـ اموى که ریشه هاى دین و وحى را نشانه رفته بود برمى داشت و راه محمدیان و علویان را از امویان به گونه روشن و رخشان جدا مى ساخت تا باشندگان و آیندگان نینگارند که اسلام اموى همان اسلام محمدى است. بدانند و دریابند که آیین اموى همان آیین جاهلى است با رنگ و لعابى از اسلام آن هم براى فریب مردم و ماندن بر اورنگ پادشاهى.

هنگامه هنگامه حسین بود. این روح بزرگ که ذخیره خدا بود باید گام در راه مى گذارد راه ستاره هاى او مى پویید عطر شکوفه هاى او مى بویید.

او باید بهشت آرزوها مدینه را ترک مى گفت که دلش به تمناى او پر مى زد.

راهى را در پیش مى گرفت که او مى خواست و از علاقه ها و دلبستگیهایى دست مى شویید که راه را براى رسیدن به کوى او هموار مى ساخت.

با دلبستگیها بستگیها دوستیها پیوندها و آویزشها نمى توان پاى در

( 15 )

کوى او گذارد و با سیاهیها در افتاد و سپیدیها را راه گشود.

کوى جانان به جانى لبریز از عشق و لبالب از مهر آغوش مى گشاید. در این کوى هیچ آرزویى هیچ خواسته و پیوندى هیچ دوستى و مهرى به جز خرسندى و رضاى او پذیرفته نیست.

حسین که از روحى بزرگ برخوردار بود و از عشقى سوزان به دوست جام وجودش لبریز بى محابا گام در راه او گذارد و با زشتیها رویارو گردید. از سیاهیها نهراسید از بى بهرگیها بیم به دل راه نداد قهرمانانه رایت حق را برافراشت و به دشمن تگ آورد و به اصلاح امت جدّش رسول الله همت گماشت.

او قیام خویش را با نخستین شراره اى که به جان حکومت گران اموى در دارالاماره مدینه فرو افکند آغازید.

او از مدینه تا کربلا منزل به منزل آب گیر به آب گیر مشعل افروخت شراره افکند اخگر پراکند و صاعقه باراند تا هم آل حرب را رسوا کند و هم مردم را از خواب گران برجهاند و هم پرتوهایى از آموزه هاى وحى بر جانهاى خسته دلتنگ و افسرده بتاباند.

سخنان امام از بَرایش و فراتابى آن آفتاب عالم تاب از مدینه تا فرو رفتن آن در افق شفق گون کربلا آیینه تمام نماى زیبارفتاریها پاى بندى به اصول و ارزشها هدفهاى عالى انگیزه هاى والا باورمندیها عشقها بى هراسیها نادلبستگیها به گاه و مال عشق به مرگ در راه خدا و در یک کلمه بیان گرِ روح بزرگ اویند.

حسین چه آن گاه که در مدینه بود و در حلقه یاران برادران فرزندان و بازو به بازوى او جوانان بنى هاشم دلیران و دلاوران پیل افکن سَهى قدان افراشته قامتان سینه ستبران ستبر بازوان و شمشیر به کفان راه مى پوییدند همانان که زمین در زیر گامهایشان مى لرزید و یلان و شیران و دلاورمردان

( 16 )

عرب از آنان چشم مى زدند و از رویاروى با ایشان واهمه داشتند و چه آن گاه که تک و تنها بى یار و بى فرزند بى برادر برادرزاده و عموزاده با تنى شرحه شرحه خون آلود رنجور و خسته در قربانگاه واپسین آنِ زندگى را مى گذراند سخنى بر زبان نراند و رفتارى از او سر نزد که درجه اى او را از قله سر به آسمان سوده شرف عزت و افتخار و شکوه خانوادگى فرود آورد.

حسین در همه آن از آغاز تا فرجام پاى بندى خود را به وحى باور به راه آشتى ناپذیرى با دَدان و بدسیرتان مهرورزى به پیرامونیان همراهان وابستگان عزیزان خواهران برادران و برادرزادگان فرزندان کوچک و بزرگ را به زیبایى و شکوه در رفتار و گفتار خود نمایاند.

او هیچ گاه در درازاى راه در آوردگاه سخت دشوار و هراس انگیز در سخت ترین و دشوارترین آنات قیام از مدار حق خارج نشد و سخنى بر زبان جارى نساخت که دلِ یارى را بگدازد همراهى را بیازارد بر یکى از اهل خانواده زنان پسران و دختران گران آید.

حسین کانون مهر بود. شمع جمع بنى هاشم بود خورشید آسمان خاندان محمد و ماه مدینه. کوچک و بزرگ به او عشق مى ورزیدند از هاشمیان و غیر هاشمیان و در سایه سار درخت بلند و سر به آسمان سوده روح بزرگ او مى آسودند.

هیچ گاه چهره آژنگ نکرد و دشوارى عرصه نبرد کمى یاران بى ساز و برگى بى آبى و بى آذوقگى بسیارى و پر ساز و برگى سپاه دشمن نتوانست بر روح بزرگ او گُسل و گُسستى پدید آورد و او را از مدار مهرورزى بیرون راند.

در گاه نبرد یورش دَمادَم دشمن گرد و غبارانگیزیها نعره زدنها هیاهو کردنها نیزه و تیرافکنیهاى فرومایگان اجامر سفله مردان و

( 17 )

کینه توزان آنى گرد خشم و دژم بر چهره اش فرو نمى نشیند و از قله بلند زیبا و تماشایى مهرورزى فرود نمى آید و نوازش گرى کودکان لبخند مهربانانه به جوانان به مهر و دوستى سخن گفتن با یاران خواهران برادران برادرزادگان عموزادگان و فرزندان را از یاد نمى برد.

شگفت قهرمانى بود; نُماد مهر و عشق زیبایى و کمال زلالى و رخشانى.

ییکى از برادرزادگان خردسال حسین هنگامى که همه عزیزانش را غرقه به خون فتاده روى زمین داغ مى بیند همه بانوان خیام را گریان و مویه کنان سپاه دشمن را غریوکنان و نعره زنان عموى خود را در میانه آوردگاه در حصار تنگ دشمن با تنى شرحه شرحه و خود را بى کس و بى پناه گرفتار در گردبادى از کینه ها و دشمنیها و بى هیچ کورسویى از مهر به شتاب سوى کانون مهر حسین پَرمى کشد تا سر در آغوش او بگذارد و لختى بیاساید.

راوى مى گوید:

(در این هنگام بحر بن کعب از بنى تیم الله شمشیر بر حسین فرود آورد.

کودک گفت: اى پسر زن خبیث عموى مرا مى کشى؟

بحر او را با شمشیر زد. پسر دست را حایل شمشیر کرد که قطع شد و تنها به پوست بند بود.

کودک بانگ برآورد: آى مادر جان.

حسین او را در برگرفت و به سینه چسباند و گفت: پسرک برادرم! بر آنچه بر تو فرود آمده است شکیبا باش که خدا به زودى ترا به نزد پدران پاک و نیکوکارت روانه مى سازد .)

 

( 18 )

 

روح خیلى باید بزرگ باشد و با شکوه و جلال که در چنین تنگنایى بتواند سینه بگشاید و کودک را در دریاى مهر سینه خویش فرو برد تا آخرین ساغر را از دریاى مهر او سرکشد و آن گاه به بارگاه پدران پاک و نیکو سیرتش بار یابد.

خداوند مهرگسترِ مهربان حسین را از جام وجود محمد آفرید و از گنج خانه غیب خود به در آورد تا در روزگار سیاه کینه توزیها و کینه توختنهاى کینه وَران در زیر لواى اسلام رایت مهر افروزد و با سخنان و رفتار مهرآگین با سپاه دشمن حتى در واپسین آنِ حیات سپس غریبانه ساغر مرگ را سرکشیدن کینه توختن به کینه شمشیر کشیدن و تار و پود جامعه را در گرداب دشمنیها از هم گسستن را زشت بنمایاند و خلاف شرع و معیارهاى انسانى.

امویان از محمد کینه داشتند و بر آن بودند نام او را از ساحَت گیتى و از بام جهان بزدایند و به زیر آورند. دَر دستور کار و از برنامه ها و مرام حزبى آنان بود که هرکس به محمد عشق مى ورزید و در جبهه على قرار داشت و به حمزه افتخار مى کرد و جعفر بن ابى طالب را مى ستود و نام امام حسن مجتبى را به بزرگى مى برد و اکنون به شایستگى والایى ولایت و امامت حسین باور داشت و در زیر رایت او علیه یزید قد افراشته بود باید به دم تیغ کینه مى رفت و از پاى درمى آمد.

حسین در این هنگامه که آیین مهرورزانه محمد دستخوش گردباد دشمنیها شده بود دَمادَم دامن مى گستراند و هر واحه و دیارى را در مى نوردید به پا خاست و مشعل مهر افروخت و از خداى مهرگسترِ مهربان سخن گفت و محمد و مهرورزیها او را به یادها آورد که چگونه جامعه آگنده

( 19 )

از کینه را سینه هاى پر از دشمنى و تهى از مهر و مهرورزى را دگرگون کرد و در چشمه هاى زلال مهر شست و شو داد و با گوهرهاى رخشان دوستى مهربانى و عشق به یکدیگر آراست.

حرکت او دیار به دیار کوچیدن او سخنان مهرانگیزانه او در جمعهاى کوچک و بزرگ روشن شدن چشمها به دیدار او جامعه مهر و دوستى را که جدّ او محمد و پدر او على مرتضى بنیان گذاردند فرایاد مردمان مى آورد.

محمّد کینه هاى جاهلى را از سینه ها و ساحَتِ جامعه زدود آن گاه جامعه قرآنى را که همه دستورها و فرمانها همه قانونها و آیینهاى آن به مهر آمیخته بود بنیاد نهاد.

در جامعه اى که او بنیاد نهاده بود در هیچ دادگاهى کسى حق نداشت به کین داورى کند و به کین شهادت دهد و در هیچ آوردگاهى کسى نمى بایست به کین شمشیر بزند و به کین سر دشمن از تن جدا کند.

همه چیز باید بر مدار اسلام مى چرخید و مهر و جایى براى کینه هاى جاهلى و دشمنیهاى دیرینه قبیله اى نبود.

محمد على حمزه و جعفر هیچ گاه و در هیچ آوردگاهى به کین شمشیر از نیام بیرون نیاوردند و از روى دشمنیِ قومى و قبیله اى جنگاورى را از دم تیغ آبدار خود نگذراندند. حرکت و نبرد و غریو قهرمانانه آنان در صحنه هاى نبرد براى واپس راندن شرّ بود نابودى شرک و بلند کردن نام خدا و بر زمین کوفتن هُبَلْ.

على در نبردگاه بدر آن گاه که جگرگوشه هاى مکه را به خاک مى افکند و قهرمانانه به زمین مى کوفت نه از آن روى بود که با آنان دشمنى شخصى داشت بلکه براى برافراشتن نام محمد پیامبر خدا بر بام گیتى بود و

( 20 )

نابودى شرک فساد و تباهى.

ولى حزب آل حرب امویان کینه وَر چون به اسلام و پیامبر باور نداشتند و هیچ گاه در برابر این آیین و آورنده آن به راستى و از روى عشق و باور سر فرود نیاوردند کینه محمد و على را از کشته شدگانشان در بدر و احد به دل داشتند و نتوانستند این دقیقه و نکته باریک را دریابند و یا نخواستند دریابند که آنان و دیگر سرداران و سالاران و جان فدایان اسلام شبان و روزان با تمام توش و توان تلاش مى ورزیدند در جاى جاى سرزمین کینه ها کشمکشها دشمنیهاى کهنه و دیرینه جنگهاى ویران گر و وحشى گریها مشعل مهر افروزند و این مشرکان و سران ستم پیشه قریش بودند که کین مى توختند و حکومت و فرمانروایى خویش را بر کین استوار کرده بودند و شبان و روزان جامعه را به کین مى آلودند تا بتوانند چند صباحى بر اریکه فرمانروایى آقایى و سرورى نکبت آلود خویش بمانند.

از این روى وقتى دیدند که محمد به مهر و مهرورزى با زیردستان بردگان با همدیگر و آذین بستن جامعه به آن فرا مى خواند و مشعلهاى آن را در جاى جاى شهرها و دیارهاى پر از دشمنى مى افروزد به رویارویى با او برخاستند.

همین جریان و خط ننگ و نکبت در عاشورا علیه حسین که به مهر محمدى فرامى خواند و از کینه بوسفیانى بوجهلى و بولهبى پرهیز مى داد ایستاد تا نگذارد این روح بزرگ مهرگستر موج آفریند و مردمان ستمدیده و خرد شده در زیر شلاقهاى کینه در زیر رایت او گرد آیند و دمار از کینه وران اموى برآورند.